1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١٠٣)- بررسی حکم عدول به نمازدیگر دروقت اختصاصی(٣)

درس فقه(١٠٣)- بررسی حکم عدول به نمازدیگر دروقت اختصاصی(٣)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19170
  • |
  • بازدید : 33

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

مرز بین بخل و تقدیرالمعیشه و ادّخار

شاگرد: مرز بین بخل و تقدیر المعیشة چیست؟ سوالم مصداقی‌تر و عملی هست. برای منِ طلبه خیلی مسأله هست؛ یعنی آدم به مرحله ای می‌رسد که  احساس می‌کند تقدیر المعیشة که دارد و در این فضا پولی که خرج می‌کند از وظیفه خارج نشود و بیشتر از آن «ما لا بدّ منه» که در روزی آمده، هم کسبش و هم مخصوصاً مصرفش … آدم یک جایی احساس می‌کند در فضای بخل رفت، در این فضا رفت که خسّت به خرج می‌دهد، می‌خواهد دقت بکند؛ مرز از حیث عملی چیست؟

مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ: الْكَمَالُ كُلُّ الْكَمَالِ التَّفَقُّهُ فِي الدِّينِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَةِ وَ تَقْدِيرُ الْمَعِيشَةِ.[1]

عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَيْفٍ عَنْ أَخِيهِ عَلِيٍّ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ لَا يَسْتَكْمِلُ عَبْدٌ حَقِيقَةَ الْإِيمَانِ حَتَّى يَكُونَ فِيهِ خِصَالٌ ثَلَاثٌ التَّفَقُّهُ فِي الدِّينِ وَ حُسْنُ التَّقْدِيرِ فِي الْمَعِيشَةِ وَ الصَّبْرُ عَلَى الرَّزَايَا‌.[2]

استاد: تقدیر المعیشة در روایات مقام بالا بالا دارد. کمال ایمان به این است؛ استکمال ایمان به سه چیز است؛ «الْكَمَالُ كُلُّ الْكَمَالِ التَّفَقُّهُ فِي الدِّينِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَةِ وَ تَقْدِيرُ الْمَعِيشَةِ.» در بعضی دیگر دارد که «لَا يَسْتَكْمِلُ عَبْدٌ حَقِيقَةَ الْإِيمَانِ حَتَّى يَكُونَ فِيهِ» چند خصلت که یکی تقدیر المعیشة هست. حضرت می‌خواستند برای غذا پختن، گندم کیل بکنند خودشان می‌‌آمدند؛ یکی گفت: این خادم‌ها هستند، خودتان نیایید؛ حضرت می‌گفتند آن‌ها مدیر نیست، بعد از مدت کوتاهی همه این‌ها را اسراف کردند از بین بردند، هنوز باید چند ماه دیگر گندم داشته باشیم می‌گویند تمام شد.

بخل ظاهراً آن حالت شحّ است؛ از این که این پول دارد می‌رود ناراحت است؛ یعنی می‌خواهد داشته باشد، از این که دارد می‌رود ناراحت است. اصل جوهره بخل این است اما تقدیر المعیشة می‌گوید هر چه هست باید برود، نمی‌گوید باید بماند؛ توسعه بر عیال یکی از بالاترین مستحبات است اما می‌گوید این چیزی که دارم طوری اندازه‌گیری می‌کنم که کم نیاید، نه این که بماند؛ بخیل می‌گوید هر چه دارم نخورید تا بماند، مقدِّر می‌گوید که اندازه‌گیری کنید تا کم نیاید، همه را بخورید، همه برود اما به اندازه برود. خیلی تفاوت است، جوهرةً متفاوت است؛ مقدّر می‌گوید می‌خواهم همه را صرف کنم اما طوری که کم نیاید.

شاگرد: مبنا این است که همه را صرف کنم؟

استاد: یعنی توسعه بر عیال عقلایی باشد، نه اسراف؛ به آن معنا معلوم است که منظور نیست که هر طوری هست صرف کند؛ از باب صرفی که محل نیاز عقلایی است، ضروریات که معلوم است و توسعه بر عیال هم مطلوب است. یکی از بهترین کارهای خوب و راجح توسعه بر عیال است. حضرت فرمودند که برود کار بکند «لتوسعة عیاله» آن هم در روایت هست که می‌رود کار می‌کند کدّ یمین و عرق جبین و امثال این‌ها می‌ریزد «لتوسعة علی عیاله» یک ثواب بالا بالا حضرت برایش می‌دهند که دارد زحمت می‌کشد اما نه برای ضروریات، برای توسعه بر عیال؛ یعنی چیزهایی را که برایشان اسهل است، غذاهایی که کمتر خوردند،مسکن و … توسعه بر عیال یک بحثی است و خودتان مراجعه کنید؛ منظور این که تقدیر این است. اساس تقدیر این است که کم نیاید و کاری کنیم که در زندگی بمانیم؛ مثلا نام می‌بردند و در یزد این طور معروف بود می‌گفتند فلانی‌ یک روز می‌آید یک اسکناس در می‌آورد به قصاب می‌گوید روی این گوشت بگذار یعنی می‌خواست بگوید این قدر برایش بیخودی است.

شاگرد: یعنی چه؟ نفهمیدم.

استاد: نمی‌دانم راست می‌گفتند یا نه؛ هر چه بوده یک طایفه‌ای را می‌خواستند بگویند به این معنا مقدِّر زندگی نیستند، پول که می‌آید دیگر همین طور ریخت و پاش می‌کنند و هدر می‌دهند؛ یک روز هم در شدت فقر و گرسنگی باید گدایی کنند؛ می‌گفتند یک روزی که پول دارد اسکناس‌ها را مثل این که کاغذ می‌گیرند و گوشت داخل آن می‌گذارند تا خانه ببرد، قصاب وقتی می‌گوید ظرف ندارم بیا بگذار داخل اسکناس؛ آن روزها پاکت کردن هم نبود من یادم است کیسه‌هایی بود که نخش را می‌کشیدند و این کیسه گوشت جدا بود؛ ما کوچک بودیم و برای گوشت می‌فرستادند همین طوری بود، پاکت نبود؛ زنبیل‌های پلاستیکی تازه درآمده بود و کیسه‌های اصلی گوشت این طوری بود. می‌گفتند به جای این که کیسه ببرد می‌گفت حالا که پول آمده جلوی آن‌ها اسکناس را درمی‌آورد می‌گوید گوشت را این‌جا بگذار، بعداً هم اسکناس خراب می‌شود و دور می‌اندازد. می‌گفتند این مقدِّر نیست.

 

برو به 0:05:55

شاگرد: آن قسمتی که فرمودید همه‌اش باید برود «إلا تدّخر لغد » که درحدیث معراج هست به همان معناست؟

استاد: آن یعنی طوری باشد که مدام واهمه داشته باشی که حالا فردا چه کنم؟

شاگرد: راهکار عملی‌اش این است که خرجش کنم ولو با تقدیر.

استاد: در مصاحبه فقه  اسم این بزرگوارها می‌آمد دردرس حاج آقا می‌فرمودند که شیخ انصاری در سن جوانی حدود 45 سالگی مرجع شد. یک کسی 45 ساله هست، هنوز سنی نیست، صاحب جواهر او را معرفی کرد و مرجع مطلق شیعه شد. سن خودشان هم کم بوده، 68 یا 61 بودند.

شاگرد: سال 214 تا 281 بودند.

استاد: 67 سال می‌شود؛ با این همه تصنیفات سنی نداشتند، 15 سال هم مرجعیت داشتند. حاج آقا می‏فرمودند که وقتی شیخ در این سن مرجع شد مشایخ و علمای آن زمان با هم صحبت می‌کردند یکی می‌گفت شما این شیخ را قبل از مرجع شدنشان می‌شناختی؟ گفت بله؛ یک روز یک بلایی در نجف سر من آورد از همان وقت این شیخ را می‌شناختم؛ گفت چه کار کرد؟ گفت نمی‌دانم از بغداد بود کجا بود وجوهاتی آمده بود گفتند بین طلبه‌های نجف تقسیم کن، ما هم این پول را برداشتیم، تابستان هم بود گرم هم بود، رفتیم این پول را به طلبه‌های نجف دادیم، همین طور می‌گشتم و هرکس می‌دیدم تقسیم می‌کردم، دم حرم شریف رسیدم و می‌خواستم حرم مشرف بشوم شیخ بیرون آمد، گفتم آقا من یک تقسیمی دارم به شما بدهم؟ گفتند مانعی ندارد. گفت نمی‌دانم حالا لیره انگلیسی بوده که می‌دانند و مقدار خوبی بوده، فلوس هم بوده که پول سیاهی بوده که ارزشی نداشته مثل حالا ده هزار تومانی و 5 هزار تومانی باشد با صد تومانی؛ به شیخ گفتم این سهم شما و یک لیره به او دادم، نگاه کرد و گفت من ندارم و اندازه خرج امروزم را حاضرم بردارم، بیشتر نه! گفتم خب بقیه‌اش را بده، گفت من ندارم که بقیه‌اش را بدهم. می‌گفت واقعاً اگر پولی باید بدهم به ایشان باید بدهم که حاضر نیست بیشترش را بردارد و ندارد. با این که ندارد گفتم پس شما صبر کنید من می‌روم خرده می‌کنم و سهم شما را می‌دهم لااقل امروز را به او بدهم. گفته بود در بازار نجف رفته بودم و در هوای گرم کسی هم خرده نداشت، در این گرما من یک دور در این بازار زدم تا این پول را خرد کنم که برگشتم و پول را به شیخ دادم؛ حاضر نبود پول فردا را بردارد، می‌گفت این زیادی است و فقط برای امروز را برمی‌دارم. چه احتیاطاتی شیخ داشتند، چیزهای عجیبی نقل کردند. بعد می‌گفت آن روز در نجف گرمای عجیبی به من داد من از همان وقت می‌شناختم.

شاگرد: همان «لا تدخر لغد» به چه معناست؟

استاد: عرض کردم که یعنی حالت حرص به این دارد که فردا چه کنم، پس دارد مدام فکر فردا می‌کند و می‌گوید این برای فردا باشد. این حال، حال بدی است؛ الان امروز نیاز داری خرج عیالت بکن، بردار، فردا خدا می‌رساند. می‌گویند یک عمر به بالاترین نحو گدایی زندگی می‌کند  خوف این که یک روزی گدا بشود و به اشد فقر زندگی می‌کند بخاطر خوف از این که یک روزی فقیر بشود؛ این وضعیتی که خودت و بچه‌هایت امروز دارند اگر یک روزی بالاترین فقیر هم بشوی این طور نیستند. به این می‌گویند «لا تدّخر» یعنی بر عیال سخت بگیری برای این که امروز برای فردا ذخیره باشد و خورده نشود اما تقدیر المعیشة هم اصلا ربطی به این ندارد؛ تقدیر یعنی همین چیزهایی که هست، خرج عیالم می‌کنم اما طوری که کم نیاید.

 

برو به 0:10:56

شاگرد: به هر حال حساب فردا هم باید کرد.

استاد: ادّخار نیست. ادّخار به این معناست که اگر نیاز امروز هست. هرگز معنای تقدیر المعیشة این نیست که اگر نیاز ضروری است ندهد. چطور هست سالیانه خمس می‌دهند، آن رسم خیلی متداول هم بوده است که خمس خرج سال را بدهید؛ لذا می‌گویند به فقیر هم تا خرج سالش می‌توانید بدهید.

شاگرد: سلمان هم  می‌گویند یک سال خرجش را کنار گذاشته است.

استاد: بله «النفس تستاس» یک کسی از ایشان سوال کرد، گفت «النفس تستاس» این عبارت ایشان بود که جواب داد. خرج سال به این معنا مانعی ندارد؛ بعد تقدیر المعیشة چه کار می‌کنند؟ همین که عرض کردم خود حضرت می‌آمدند گندم را کیل می‌کردند. این چیزی که ما می‌بینیم به طور عقلایی این برای سال است؛ خب کاری می‌کنیم که ریخت و پاش نشود، این ادّخار نیست، این تقدیر المعیشة است اما یک وقتی هست الان خرج سال را نداریم، این برای یک ماه خوب است، خوب این را نمی‌خورد و نمی‌دهد و سخت می‌گیرد برای این که فردا داشته باشیم. این فردا غلط است. ضروری امروز را باید مصرف کنید، فردا خدا بزرگ است. پس تقدیر آن چیزی است که بالفعل موجود است و برای یک مدتی به صورت عقلایی کافی است و اندازه‌گیری می‌کند که ریخت و پاش نشود اما «غد» این است که الان ضروری را ترک می‌کند برای این که این برای فردا بماند. یک فصل مشبعی و یک زمان طولانی در حال فقر و بالاترین فقر زندگی می‌کند «خوفاً من الفقر». بخل هم یعنی اصلاً طوری است که سختش است که این برود و دوست می‌دارد که این باشد.

شاگرد: یک حدیث در این زمینه خیلی خاص است که طرف ظاهراً پیش امام صادق می‌آید بعد دیدند که یک غذای خیلی عجیب می‌بیند نمی‌دانم فالوده بود چه بود، ولی به نظر طرف خیلی عجیب می‌آید که حضرت این غذا را گذاشته بودند، بعد چند وقت بعد یا چند وقت قبلش که آمده بود می‌گوید آن دفعه که آمدیم نان و سرکه بود «لولا قدّرتَ المعیشة» ای کاش شما تقدیر معیشت داشتید. بعد حضرت می‌فرمایند هر موقع خدا وسعت بدهد ما هم به عیال وسعت می‌دهیم و هر موقع که تنگ می‌گیرد ما هم تنگ می‌گیریم. می‌فرمایید منظور شما این است؟

استاد: بخل یعنی وقتی هم وسعت داد حاضر نیست بدهد، دوست می‌دارد که بیشتر باشد؛ وقتی پول رفت کأنه جانش می‌رود. آن قضیه معروف است که دست و پای من را بگیرید هر چه هم فحش دادم اعتنا نکنید و ببرید؛ می‌خواست وجوهات بدهد دلش نمی‌آمد؛ قضیه معروف است آمده بود گفته بود پول‌ها را کنار هم گذاشتم و می‌دانم وجوهات است ولی دلم نمی‌آید بروم بدهم. یک آقایی بود می‌گفت مدام با من درد و دل می‌کرد چه کار بکنم؟ یک راهکاری می‌خواست. نظیر این بوده است.

شاگرد: هم بحث شیخ بود.

استاد: این را حاج آقا می‌گفتند که هم‌بحث شیخ با شیخ شوخی کرد گفت چطور شد که من و تو هر دو هم‌حجره بودیم، مباحثه می‌کردیم، تو شیخ شدی و این دم و دستگاه حاصل کردی، ما هم همانی شدیم که بودیم؛ شیخ هم لبخندی زد و گفت یادت هست ارده شیره‌ها را خوردی؛ منظور این که شیخ حالات این طوری داشت. آن وقت چه بوده؟ می‌گفتند که همین جا تهران در شاه‌عبدالعظیم در مدرسه‌ای با هم بودند می‌گویند که فردا امامزاده صالح یا امامزاده داود برویم نمی‌دانم کدام امامزاده است که هم زیارت است هم سیاحت است؟ یکی از این‌ها را قرار می‌گذارند که با شیخ انصاری بروند، فردا راه می‌افتند و می‌روند، آن جا ظهر که سفره را باز می‌کنند شیخ می‌بیند که یک نان هست، وسط نان هم حلوا ارده گذاشته است، شیخ می‌گوید من و تو که خبر همدیگر را داریم، تو که پول نداشتی این حلوا ارده از کجا آمد؟ می‌گوید که قرض کردم؛ دیدم که می‌خواهیم تفریح برویم و یک حلوا ارده‌ای هم باشد؛ شیخ گفت از کجا می‌دانی زنده برمی‌گردی و این دِین را می‌دهی؟ گفته بود که شیخ این نان‌های اطرافی را که روغن و حلوا ارده روی آن نرفته بود خالی خورد، من هم حلوا ارده را خوردم؛ شیخ یادش بود گفت چون حلوا ارده را خوردی. حالا این شوخی شیخ بوده است. شیخ کارها کرده که عجائب است که شیخ چطوری رفتار کرده بوده است؛ اصلاً بعضی‌هایش گفتنی نیست، آدم تعجب می‌کند.

 

برو به 0:16:13

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

رد ادله صاحب جواهر درباره عدم جواز عدول از عصر به ظهر در وقت اختصاصی

در تقویت مختار شهیدین و تضعیف اشکال مرحوم صاحب جواهر فرمودند که «لعدم لزوم الوقت لما سبق عصراً» ما نمی‌خواهیم بگوییم از آن حیثی که نماز عصر است «حتّى يقال: «لا يصحّ ما سبق.»» بعضی‌ها هم که دیروز تشریف نداشتید عرض کردم خود ایشان در بهجةالفقیه در صفحه 169 غیر از این استدلال تمسک به اطلاق را هم آوردند که آن روز صحبتش شد و آن چیزهای مفصلی که دیروز از سه جای مستمسک سوالاتش را مطرح کردم. نمی‌دانم شما حوصله کردید که در ردّ یا تأیید آن‌ها چیزی ببینید یا نه. علی ای حال مطالب پایه‌ای مهمی است که هم برای خود آدم و هم برای ناظرین دیگر شواهد جمع‌آوری بشود. فرمودند که «و إنّما المقصود الصحّة ظهراً» اگر می‌خواهیم به عنوان ظهر صحیح باشد مشکل ما فقط این است که عصر وقت خودش نبود و چون در وقت سهو نمی‌آید پس عصر صحیح نیست. می‌گویند خب وقت برای عصر نبود، پس عصر صحیح نیست، چرا ظهر صحیح نباشد؟! به عنوان ظهر می‌تواند صحیح باشد. می‌گویید این عنوان که از اول با تکبیر گفتن … عبارت مرحوم آقای حکیم را گفتم که دیروز یاد شما[3] هم شد و همان بیانی که شما داشتید را آقای حکیم هم در ردّ این اطلاق همین بیان را داشتند و دیروز درباره آن صحبت شد که از اول این نماز باطل است، چون از اول کل وقت مختص را می‌گرفته این نماز از اول درست نبوده و ایشان رد کردند و قبول نکردند و در جوابش هم فی‌الجمله صحبتی شد؛ چرا عنوان عصریت مقوّم عبادت است؟ آن چیزی که فرمودید اجماع است باید عبادت با نیت باشد آن به معنای اصل النیة بود که برای این کار داعی داشته باشد، ساهی و غافل نباشد، داعی الهی داشته باشد، داعی امر بالفعل الهی داشته باشد که بگوید خدا از من این کار را خواسته ست به هر نحوی هم که خواسته وظیفه فعلیه است؛ اجماع بر این است نه بیش از این. پس اول دارد تکبیر می‌گوید حمد می‌خواند و داعی هم دارد، اصل النیة را که دارد، بعد می‌گوید حالا نیت من این است که این نماز هم عصر باشد، این کارهایی را که من با داعی نیت الهی می‌خوانم عصر باشد و معنون به این عنوان باشد؛ خب این‌جا هم دیدید مرحوم آقای حکیم فرمودند اساساً پیکره عبادت به این است. تعبیرشان قوام العبادة بود؛ بعد از عبارت خودشان در کتاب القضاء شاهد آوردیم. دیروز خوشبختانه گفتم برای این است که روایت داشتیم و مشهور عمل کردند؛ اگر این پشتوانه شهرت نبود، بلاریب همه این بحث‌ها را آن جا هم داشتیم کما این که عده‌ای با همه این‌ها گفته بودند مشهور اگر عمل کردند، کرده باشند، دو تا روایت داریم مرسل است. مسأله چه بود؟ دیروز عرض کردم که یک کسی هست می‌داند یکی از نمازهای شبانه‌روز او قضاء شده است ولی نمی‌داند صبح، مغرب، ظهر یا عشاء است؟ مشهور چه گفته بودند؟ گفته بودند یک صبح بخوان، یک مغرب بخوان و یکی هم چهار رکعتی بخوان؛ چهار رکعتی را جهر بخوانم یا اخفات؟ هر کدام می‌خواهی بخوان. چرا مشهور این را گفتند؟ روایت بود، نص بود و به نص عمل کرده بودند واقعاً خوب شده بود؛ همان جا مرحوم آقای حکیم فرموده بودند که عنوان مهم نیست، من چهار رکعت نماز می‌خوانم می‌خواهد ظهر باشد، عصر باشد یا عشاء باشد؛ چطور شما آن جا فرمودید قوام … الان این‌جا ببیننید. «و الصلاة علی ما افتتحت» هم که عرض کردم اصلاً این طور تعبیری نیست؛ یک جاست آن هم برای نیت، آن هم اتفاقا برای این که امام می‌خواهند نماز را تصحیح کنند، می‌گویند بین راه سهو تو نیت شده اعتناء نکن «الصلاة علی ما افتتحت» نه این که می‌خواهند خراب کنند بگویند کار دیگری … می‌خواهند سهو را تصحیح کنند. اصلا دو تا برداشت کاملا متفاوت است تا این که آن طوری معنا بکنند؛ با این چیزهایی که دیروز صحبت شد لذا هیچ مانعی ندارد که بگوییم به عنوان عصر کارهایی که انجام دادی همه درست بود مشکلی نداشت؛ فقط می‌گفتی عنوان عصر است، این عنوان به اطلاق دلیل قابل تغییر است چون دلیل هم داریم حضرت فرمودند که «یعدل إلی الاولی» یابن رسول الله «یعدل إلی الاولی» در وقت مختص باشد یا در وقت مشترک باشد؟ مطلق است؛ اطلاق دلیل یعنی همین؛ یعنی مطلق فرمودند و در وقت مختص هم «یعدل الی الاولی» چرا؟ چون وقتی «یعدل» آقای حکیم فرمودند انقلاب که نمی‌شود. این‌جا یک وصف وجودی نیست و عنوان عصریت است؛ انقلاب عنوان عصریت چه مانعی دارد؟ تا حالا به عنوان عصر داشت می‌خواند حالا می‌گوییم همان‌هایی را که صحیحاً خواندند … ایشان فرمودند ظاهر دلیل این است که از حالا ظهر می‌شود یعنی آخر کار دلیل می‌گوید نماز شما ترکیب شد، دو رکعتش عصر بود و دو رکعتش ظهر بود؟ آخر این چه فرمایشی است که بگوییم ظاهرش این است که از حالا ظهر می‌شود. از حالا ظهر می‌شود نه یعنی دو رکعت قبلی هم تا عصر می‌ماند؛ از حالا به ظهر عدول می‌کند یعنی می‌گوید این اعمالی که انجام داد و همه هم نماز بود، معنون به عنوان عصر بود؛ این تعنون یک چیز اعتباری بود. دیروز هم راجع به اعتباریات صحبت شد، کشف و نقل هم گفتیم، مثال بیع  فضولی هم گفتیم. این تعنون یک چیز اعتباری بود. شارع به امر خودش فرموده معنون به نماز عصر است، خلاصه نماز است؛ این تعنون عوض شد. ثمّ ماذا؟ دیدید که خود آقای حکیم در بحث قضاء چه فرمودند؟ می‌فرمودند تعنون نماز به عنوان ظهریت و عصریت أخفّ از تعنون به واجب و مستحب است. فرمودند این که می‌خواهید بگویید نماز بر من واجب یا غیر واجب است محکم‌تر از این است که بخواهید بگویید ظهر است یا عصر است. چرا؟ چون مقابل آن کسانی که در همان بحث گفته بودند باید 5 تا نماز بخوانی و عنوان باید محفوظ باشد، می‌خواستند تصحیح کنند. چند نفر خلاف مشهور گفته بودند که آقای حکیم جواب دادند که تعنون مهم نیست؛ ظهر می‌خوانم یا عصر؟

شاگرد: «التردد في العنوان مع الجزم بالوجه أولى بالصحة من الجزم بالعنوان مع التردد في الوجه.»[4]

استاد: احسنت! خودشان می‌گویند «أولی بالصحة» عنوان مهم نیست. با این که این‌ها را آن جا فرمودند اما آن‌ها شاهد برای این جاست؛ همان‌ها را این‌جا بیاورید و می‌بینید مقویت و قوام کنار می‌رود؛ آن توهمی که دیروز عرض کردم کنار می‌رود. ایشان فقط اجماع جواب دادند؛ اصلاً چنین اجماعی نیست. کجا اجماع هست بر این که حتماً باید نیت عصر بکنید؛ نیت ظهر مقوّم عبادیت است؛ چنین اجماعی ما نداریم، اجماعی که هست این است که «لا عمل إلا بالنیة»؛ آن درست است. اول عبادت نباید ساهی و غافل باشیم، همان اول نماز باید قاصد نماز باشیم، چند تا ذکر بخوانیم بین راه بگوییم ذکر خوبی شد و حالا ادامه‌اش را به عنوان نماز می‌خوانم، این نماز نیست. اول تکبیرة الاحرام باید قاصد صلاة باشی، نه این که ذکر الله بگویی بعد بگویی تکبیری گفتم، قرائت هم انجام می‌دهم و بقیه‌اش را هم نماز می‌کنم؛ آن اجماع برای این هست. لذا حاج آقا فرمودند «کما یظهر». فرمودند «و إنّما المفقود نيّة الظهر في ما سبق.» نیت عصر داشت که آن نیت عصر به عنوان عصر باطل بود؛ حالا می‌خواهد با عدول ما سبق را ظهر بکند «و إنّما المفقود» در قبل «نیة الظهر فی ما سبق و المعتبر في موارد العذر» که برای ظهری که می‌خواهد قاصدش باشد سهو بوده «الأعمّ من النيّة في الابتداء و الأثناء» در اثناء می‌تواند به نیت ظهر برگرداند و مانعی هم ندارد. اعم است، چون معذور بوده، ساهی بوده است. «كما يظهر من موارد العدول في المشترك.» مواردی که دلیل داریم و همه فقهاء عمل کردند و در وقت مشترک عدول به سابقه می‌کنند و أحدی خدشه نکرده است.

 

برو به 0:25:26

بحث در اصل عدم جواز عدول

عدول به لاحقه را عرض کردم فتوا ندادند؛ آن هم به خاطر این که اصل را بر این گذاشتند که عدول ممکن نیست؛ دیروز از خود عروه عرض کردم که گفتند «لا یجوز العدول إلا فی موارد» و تا ده تا ذکر کرده بودند. خود این استثناها خیلی عجیب بود. تا آن جایی که من دیده بودم هیچ کجا نبود یک نصی دالّ بر این که اصلاً عدول غلط است؛ بله این‌هایی که دیروز عرض کردم عدول به معنای تذبذب در نیت بود یعنی مدام برگردانید. حالا چه نیتی؟ حالا ببینیم هر چه شد، خواستم مستحب می‌کنم، بعد نیت واجب می‌کنم؛ معلوم است که این‌ها نیست اما موارد عذر و سهو در کار آمده است. در مواردی که مکلف معذور بوده، ساهی بوده می‌گوییم اصل بر این است که عدول نمی‌شود. چرا؟ «الصلاة علی ما افتتحت»؛ خب «الصلاة ما افتتحت» این را نمی‌رساند، اصلا مفادش این نبود. لذا می‌فرمایند «کما یظهر» یعنی در موارد عدول می‌فهمیم که وقتی در ابتدای صلاة از نیت صاف کردن معذور بوده، بالاثناء کافی است. بین نماز هم که نیت را برگرداند، نیت اثناء کافی است. «و المعتبر فی موارد العذر الأعمّ من النیة فی الابتداء و الاثناء کما یظهر من موارد العدول فی المشترک».

شاگرد: آن فرمایشی که از آقای حکیم نقل می‌کنید ظاهراً طبق مبنای آقای حکیم آن اشکال شما وارد نمی‌شود. در بحث نماز قضاء که مطرح می‌کردید آقای حکیم در آن جا این طور می‌تواند پاسخ بدهد؛ شما اشکال گرفتید که خود شما نیت را این قدر دخیل نمی‌دانید.

استاد: بله ما هم دنبال همین هستیم؛ من دیروز گفتم به عنوان بی‌ادبی نبود، ما که هستیم! من گفتم به عنوان این که سوال در ذهنم هست و باید حلش کنیم.

شاگرد: ظاهراً آقای حکیم آن جا می‌تواند بگوید من بین دو تا چیز دارم قضاوت می‌کنم؛ این‌جا بین دو تا چیز گیر نکردم، من آن جا گیر کردم به این که این الان بخواهد سه تا نماز بخواند یا یک نماز بخواند بحث سر این است که سه تا نماز بخواند در هر کدامش یک نیتی بکند که احتیاطِ احتیاطِ احتیاط قصد وجه بکند یا یک نماز واجب بخواند … ترجیح قصد وجه، ترجیح قصد ظهر و عصر بودن بر کم اهمیت بودن قصد ظهر و عصر و عشاء بودن بر قصد وجه در مورد.

استاد: که چه بود؟ توضیحش را بدهید.

شاگرد: نکته‌اش این است که این طرف بین دو تا معضل گیر کرده است یا باید قصد وجه را ترجیح بدهد یا …

استاد: گیری نکردیم. قصد وجه که علی ای حال مرجوح بود و محکوم شد. چرا؟ من دوباره فرع را توضیح بدهم؛ فرع این است که من قطع دارم و قسم می‌خورم که یکی از نمازهای پنجگانه شبانه‌روز من فوت شده است ولی یادم نیست، صبح بود، مغرب بود، ظهر و عصر یا عشاء بود؟ پس علی ای حال قصد وجه کنار رفت؛ یعنی وقتی می‌خواهید دو رکعتی را ببیندید نمی‌توانید بگویید بر من واجب است؛ چون نمی‌دانید؛ شاید مغرب بوده است. یعنی فرض ما آن فرعی را که سید مطرح کردند، خود آن فرع از اول وجه را خراب کرده است. یعنی شما علم اجمالی دارید یکی از پنج تا نماز بود، حالا کدامش هست؟ چهار رکعتی می‌خوانید نمی‌دانید واجب است یا نه، شاید سه رکعتی باشد؛ سه رکعتی می‌خوانید و نمی‌دانید آن بوده است؛ پس ما بین قصد وجه و … گیر نیستیم؛ قصد وجه رفت چون خود فرع ما این است. پس قصد وجه که رفت و همه را به عنوان احتیاط داریم می‌خوانیم، به عنوان رجائی که دو بُعد دارد. فقط سر عنوان آن سه تا می‌رسیم، خب شما باید عنوان را مراعات کنید که قوام عبادیة است؛ باید یک صبح بخوانید، یک مغرب بعد هم یک ظهر و یک عصر و … نماز عصر دارم می‌خوانم! فرمودند لازم نیست. بالاترش این بود که دیدید آقای حکیم اشکال کردند که خلاصه لااقل عشاء را بلند بخوان، یک چهار رکعتی بخوان اخفاتیه حالا یا ظهر است یا عصر است؛ عشاء را جدا بخوان چون باید بلند بخوانی؛ جواب دادند گفتند همان جا لازم هم نیست که حتی … دلیل هم داریم. این دلیل آیا تعبد محض است یا نه؟ یادم نیست که ایشان دلیل فرمودند یا نه.

شاگرد: «لكن يجب الخروج عنه بالخبرين، المنجبر ضعفهما بالعمل»[5]

استاد: از باب تعبد گفتند. خودش این که واقعاً این‌جا نیاز به این هست که تعبد موردی است، همه امور صلاة تعبدیات است اما روایت شریفه تعبد موردی برای ما می‌آورد یا خود همین تبعد این روایت صغری برای یک تعبد کلی‌تری در جهر و اخفات است؟ باید بحث بشود. ولی ایشان این‌جا تعبد موردی گرفتند فرمودند در این مورد ما متعبد هستیم.

 

برو به 0:30:37

شاگرد: تذبذب که فرمودید منع دارد، به خاطر این که وهن نماز می‌شود؟ یعنی عناوین ثانوی این طوری است؟

استاد: بله؛ یعنی یک نحوی با آن طمأنینه و اقبال قلب در عبادت نیست؛ نهی هم در ذاکره من هست ولی پیدا نکردم. به خیالم می‌رسد جلوترها که دیده بودم یادم رفت دوباره دنبال این بگردم؛ ولی با همان توضیحی که گفتم معنایش این نیست این که نمی‌توانی نیت را برگردانی به این معنایی باشد که یعنی معذور هستی؛ اصلاً منِ شارع می‌گویم ولو معذور هم هستی، باش؛ من می‌گویم چند جایی که خودم گفتم بقیه جاها عدول ممنوع است و باید برگردی. آن دلیل اگر هم پیدا بشود که حالا یک چیزی در ذهنم هست که دوباره باید بگردم. «علی ما افتتحت» که اصلاً دلالت نداشت. این چیزی که معروف است و در کلمات فقهاء اگر جستجو بزنید شاید صدها مورد باشد؛ این طور نیست؟ خیلی شاید زیاد باشد و در کتاب‌های فقهی که فقهاء می‌گویند «الصلاة علی ما افتتحت».

شاگرد: در نرم افزار 149 مورد آورده است.

استاد: بله که این قدر زیاد است اما متخذ از یک روایتی است که آن روایت برای این‌جا نیست؛ اتفاقاً «افتتحت» هم در روایت نیست، «علی ما افتتح» در روایت هست یعنی خود آن مصلی را حضرت فرمودند. غیر از آن هم باید بیشتر بگردیم و پیدا بشود. می‌خواهم بگویم نهی آن طوری که دیگر نیست که در السنه هم معروف باشد؛ بر فرض هم که باشد باید ببینیم نحو وضعی هم هست یا نیست؟ یعنی وقتی نهی می‌کنند این کار را نکن، اگر حالا آمد و این عدول را کرد، این عدول وضعاً نماز را باطل می‌کند یا نه؟ آن هم باز جای بحث دارد. بعد از این که خود دلیل را ببینیم، نهی‌اش تحریمی باشد، ورای تکلیفی هم باشد، وضعی باشد یا نباشد باید استظهار بشود.

شاگرد: کسی هست که قصد امر در این‌جا ذکر کرده باشد؟ همان طوری که قصد وجه هم تا حدودی تابع بحث قصد امر … آن وقتی که می‌خواهد قصد امر بکند باید مشخص بشود در واقع امر به چه چیزی؟

استاد: این لازمه از کجاست؟

شاگرد: ممکن است از همچینن جاهایی آب بخورد؛ چون آن روایتی که مطرح شد تاب این را نداشت که این قدر محکم بخواهد همچنین چیزی را بفرماید.

استاد: این که غیر از قصد وجه که مشهور گفته بودند قصد عنوان هم باید بشود در غالب موارد و نوع موارد در فقه این خیلی رسوب دارد ولذا این چیزی که الان شما به نوع مردم جواب می‌دهید این برای حالا هست که شما می‌گویید وظیفه فعلیه را قصد بکن؛ الان در جواب مسأله دادن‌ها کار را خیلی آسان می‌کنند می‌گویند بگو آن چیزی که الان خدا از من می‌خواهد؛ در تاریخ فقه این خیلی سابقه دارد و به راحتی این طوری نمی‌گفتند.

شاگرد: خود عرف سختش است. وقتی می‌گوییم قصد امر بکن، کأنه آن بند و بیلش همراه آن هست.

تصحیح موارد عذر و سهو با تفکیک بین وضع و تکلیف

استاد: می‌گوید چه قصدی بکنم؟ الان می‌خواهد بنشیند لبیک بگوید مخصوصاً جاهایی که برایشان اهمیت هم دارد می‌گوید می‌خواهم برای عمره تمتعِ واجب بر من احرام ببندم، همه را می‌خواهد بگوید، تلفظ هم بکند، تلفظ مستحب هم هست اما آیا این‌ها ضروری است یا یک نحو تعظیم امر عبادی و جلا دادن آن است؟ به عنوان رجحان هم می‌گویند که اخطار به بال مستحب است؛ حتی تلفظ به نیت هم مستحب است. در حج هم دارد که حتی بگو؛ ما مشکلی نداریم اما مقوّم است؟ یعنی اگر هر کدام این‌ها نبود دیگر خلاص؟! دیگر باطل است؟ این طوری نیست. این تصحیحات و این حرف‌ها را نمی‌آوریم که با مستحبات و آداب مبارزه کنیم، این حرف‌ها را برای تصحیح موارد عذر می‌زنیم؛ برای این که یک کسی که معذور شده و گیر افتاده عملش را تصحیح کنیم، نه این که با آداب دربیفتیم؛ خیلی تفاوت می‌کند. همه بحث‌ها برای تصحیح آن موارد عذر است.

شاگرد: پس می‌توانیم بگوییم لازم هست اما مقوّم نیست.

استاد: اتفاقاً تفکیک بین وضع و تکلیف یعنی همین. خیلی جاها شارع می‌گوید من از این‌ها نمی‌‌گذرم و باید انجام بدهی و لذا هم می‌گوید اگر عمداً ترک کردی برگرد اما در عین حال می‌گوید وضع مطلق قرار ندادم به این معنا که اگر سهواً هم ترک کردی بگویم برگردد. می‌گوید بیا آن را پیش خودم بپرس؛ من که به تو گفتم این کار را حتماً باید بکنی حالا آمدی سهو کردی؛ یادم رفت و مکلف دیگر محلّ النسیان است؛ مولا می‌گوید اگر سهو کردی بیا پیش خودم بپرس که به تو می‌گویم دوباره اعاده کنی یا نه؟

 

برو به 0:35:32

شاگرد: وضع هست اما وضع دو جور است.

استاد: وضع ذُکری؟

شاگرد: یکسری وضع‌ها لازم هم هست اما مقوّم نیست.

استاد: منظورتان از وضع این‌جا …

شاگرد: یعنی بعضی چیزها هست یک طوری مثل مقوّم است.

تصویر جزء‌غیر مقوم طبیعت

استاد: بله جزئیت منظور شماست. جزئیت هم هست اما جزئیت مقوّم نیست. بله این‌ها از چیزهایی است که در کلاس فقه مواردش را یادداشت داشتم؛ خیلی هم مهم است و درست برعکسش گفته می‌شود. یعنی گفته می‌شود اگر گفتند این کار را بکن، وقتی نکردی دیگر خودمان می‌دانیم که باید اعاده کنی. یعنی در این اقلّ و اکثرهای ارتباطی اساساً وقتی امر به یک چیزی می‌خورد همه اصل را بر این می‌گذاریم که «لم یأت المأمور به علی وجهه» دیگر خودمان می‌دانیم باید اعاده کند؛ ما از کجا این را آوردیم؟ به ضمیمه آن مطلب مهم که «کل جزءٍ مقوّم» و لذا وقتی امر مستحبی بود می‌گفتند جزء نماز نیست. چند بار دیگر هم صحبتش شد؛ صریحاً می‌گویند. مستمسک را ببینید، فرمایشات آقای خویی را هم ببینید؛ این‌ها می‌گویند قنوت اصلاً جزء نماز نیست، یک مستحبی همراه نماز هست. چرا این‌ها را می‌گویند؟ می‌گویند یک جزء بود که نمی‌شود مستحب باشد. نماز جزء مستحبی ندارد، نمی‌شود بگوییم «جزءٌ ندبیٌ»، خلاف ارتکاز واضح متشرعه است که یک چیزی هست جزء نماز است؛ جزء مستحبی است. می‌گویند معقول نیست. اگر جزء است مقوّم است. چرا معقول نیست؟ سر جایش عرض کردم. اگر این‌ها رساله بشود؛ نمی‌دانم کسی هم شده فکر این‌ها باشد و جمع‌آوری بکند و مبادی این‌ها که چقدر در فروعات آثار دارد، مبادی‌اش حلاجی بشود و برای یک مرتبه این‌ها واضح بشود که این مبادی این طور نیست. همه جا تکلیف ملازم وضع نیست، همه جا جزئیت ملازم با مقویت نیست. جزء الطبیعة اعم از این است که مقوّم الطبیعة باشد. یادم است تا این را می‌گوییم می‌گفتند می‌خواهی با واضحات منطق دربیفتی؟ جزء الطبیعة مقوّم الماهیة است. چه کسی این‌ها را گفته است؟ همین‌هایی که معروف شده و تو می‌خواهی با واضحات عقلی دربیفتی؟ واضحات عقلیِ آن طرف یک چیزی هست که بیخود جا افتاده است، «ربّ مشهورٍ لا اصل له». این طوری نیست. بله به یک معنا از عبارات مرحوم آقای حکیم خودم جمع‌آوری کرده بودم؛ حالا دوباره این‌ها طول می‌کشد ولی چون مطالب نافعی هست دوباره اشاره می‌کنم.

کتاب‌هایی که ندارم را با آن‌ها مأنوس نبودم، مستمسک که توفیق بوده دیدم و زیاد مراجعه کردم خیلی دقیق و خوب است؛ می‌بینید که مرحوم آقای حکیم از آن فقهای دقیق‌النظر هستند، ماشاءالله خیلی خوب بحث‌ها را سر می‌رسانند اما علی ای حال وقتی بحث علمی می‌خواهد سربرسد حرف‌هایشان را وقتی کنار هم می‌گذاریم مجبور می‌شویم در بعضی مبادی بازنگری کنیم. وقتی که می‌خواستند بگویند جزء الطبیعة مقوّمش هست می‌خواهند بگویند که قنوت جزء نماز نیست، فقط یک مستحب است. اگر مستحب جزء باشد و آن را اختیاراً نیاورم یعنی صلاة را نیاوردم و حال آن که مستحب را اختیاراً نمی‌آورند. آن جا این را می‌گویند بعد در حدیث «لا تعاد» می‌رسند که یک چیزی واجب است و قسم می‌خوریم جزء نماز است بعد سهواً ترک می‌شود شما می‌گویید چون سهواً ترک شده «لا تعاد» می‌گوید نمازت درست است، خب طبیعت نیامده است! آن جا چه می‌گویند؟ حالا ببینید که آن جا می‌خواهند درست کنند می‌گویند طبیعت مراتب دارد. خب اگر طبیعت مراتب دارد و این که یک مرتبه‌اش می‌تواند برود و یک مرتبه‌اش می‌تواند باشد چطور شما گفتید وقتی جزء طبیعت رفت …

من جمع‌آوری این‌ها را داشتم؛ وقتی این‌ها را کنار هم بگذارند آدم مطمئن می‌شود و معلوم می‌شود که ارتکاز یک دقیق‌النظری مثل مرحوم آقای حکیم این است که در سهو وقتی جزء رفت می‌شود که طبیعت نرود. پس کل جزءٍ مقوّم نیست. لذا در منطق مرتب مثال می‌زنند که می‌شود ناطق برای انسان بماند؟ نه! تمام شد «فثبت» که «جزء الطبیعة مقوّم الطبیعة» است. اگر یادتان باشد من مثال را عوض می‌کردم می‌گفتم چرا انسان می‌گویید؟ بگویید بدن الانسان! بدن الانسان هم یک مفهوم است، این بدن الانسان یک مفهوم کلی هست یا نیست؟ «یصدق علی» بدنِ زید و عمرو و بچه و بزرگ و پیر و همه. این بدن الانسان انگشت جزئش هست یا نیست؟ شما برای ما بگویید این مفهوم و این طبیعی البدن انگشت جزئش هست یا نیست؟

شاگرد: هست.

 

برو به 0:40:35

استاد: مقوم هم هست؟ یعنی اگر انگشت رفت دیگر بدن الانسان رفت؟ و دیگر نمی‌گویید بدن الانسان است؟ بالوجدان می‌بینیم جزء است اما مقوم نیست. می‌دانید که این از آثار همان بحث منطقی است؛ در منطق جنس و فصل مقوّم الماهیة هستند؛ ذاتی ایساغوجی مقوم که شد جزء است. نمی‌شود جزء باشد ولی مقوّم نباشد. یا خارج ماهیت است یا جزء است و اگر جزء است مقوّم است. نه! همان جا هم خودش محل الکلام است و می‌تواند چیزی جزء الطبیعی باشد اما مقوّم الطبیعی نباشد. چرا این حرف‌ها را می‌زنید؟ به خاطر این که آن روزی که برای ما طبیعی را گفتند تحلیل دقیق از مفهوم طبیعی نشده بود. طبیعی کجا در ذهن ما نقش می‌بیند؟ مفهوم الانسان، بدن، کتاب و همه این‌ها. اصل تکوّن طبیعی در ذهن ما به جنس و  فصل مجرد لیسیده‌ای که وقتی آمد، آمد وقتی رفت، رفت؛ اصل چنین تحلیلی درست نیست.

«لا تشکیک فی الماهیة» بله آن‌هایی که گفتند سر جایش درست است فقط باید معنا بشود یعنی یک چیزی را گفتیم بعد بیش از آن باری که داشته بر آن بار کردیم؛ سر جایش می‌گوییم اگر ناطق انسان برود دیگر انسان نیست. خب راست هم می‌گوییم. چرا؟ چون ما می‌گوییم انسان یعنی حیوان ناطق. الان هم اگر مرتبه کامل صلاة را در نظر بگیرید، یک ذره مرتبه‌اش برود دیگر آن چیزی که فرض گرفتید نیست. خب بله! اما چه کسی می‌گوید که ما آن طوری باید فرض بگیریم؟! ما طبیعت را به معنای ذو مراتب باید بگیریم. همانی که آقای حکیم در تصحیح لا تعاد و ترکِ جزء غیر رکنی می‌فرمایند حرف خوبی است که مراتب دارد؛ یک مرتبه‌اش برود کل الطبیعة به اقل المرتبة‌اش می‌رود، به حد نصاب طبیعت می‌رود. اگر ناطقیت برود اصلاً انسانیت رفته است. اما یک مراحلی می‌آید جزء الطبیعة هم هست و اگر هم برود اصل الطبیعة نرفته است. این‌ها مطالب خوبی است که شواهدش جمع‌آوری بشود و معلوم باشد این مطالبی که رایج است …

این آخرین عرضم باشد که و لذاست که در مبنای رایج حدیث «لا تعاد» برعکس معنا می‌شود؛ می‌گویند «لا تعاد الصلاة إلا مِن خمس» صلاة اعاده نمی‌شود مگر به خمس. مستمسک را ببینید می‌گویند قانونش این است که «تعاد الصلاة من کل الجزء» چون می‌رود، فقط این‌جا تخفیف دادند و می‌گویند ما فقط از 5 تا دست برنمی‌دارم و طبق قاعده می‌گویم اعاده بکن، در بقیه بر خلاف قاعده دست از آن برداشتم و حال آن که ظاهر روایت برعکسش است؛ یعنی «لا تعاد» اصل است، اصل این است که اعاده نمی‌شود الا این 5 تا که منِ شارع می‌گویم اعاده بکن اما طبق قاعده می‌گوییم آن 5 تا که طبق قاعده است یعنی اگر دلیل هم نبود خودمان همه جا می‌گفتیم «أعِد» فقط «لا تعاد» می‌آید بقیه را درست می‌کند. طبق بیانی که من عرض می‌کنم اگر درست باشد و سر برسد و مطمئن بشوند به این که حرف درست است، همان طبیعت استثناء سرمی‌رسد. یعنی «لا تعاد علی الاصل إلا فی خمس» که این خمس استثناء است؛ نه این که خود خمس مستثنی منه است.

عدول به لاحقه

شاگرد: فرمودید که آقایان اصل را بر عدم جواز عدول گرفتند در حالی که اساساً دلیلی بر این که عدول جایز نباشد نداریم، آن وقت نتیجه‌اش این می‌شود که بگوییم هر جا که عدول ناشی از یک عذر باشد جایز است.

استاد: بله این سوالات قبلاً هم در ذهنم بوده ولو هیچ کس فتوا نداده به عنوان سوال طلبگی مطرح بود که چرا عدول به لاحقه جایز نیست؟ نصی داریم؟ نهی داریم؟ به خیالش که ظهر را نخوانده است؟ می‌گوید نماز ظهرم را که نخواندم، نماز را می‌بندد؛ مخصوصا بعضی‌ها که چقدر فریضه بر او سخت است، مراعات می‌کند و روی آن مواظبتش بر مسائل نماز فشار می‌آید تا سه رکعت را بخواند حالا سه رکعت خوانده می‌بیند من ظهر را خوانده بودم غفلت کرده بودم و می‌گوییم جایز نیست و باطل است؛ این نماز را  رها کن. فتوا هم همین است. الان از من مسأله بپرسند من فتوای علماء را جواب می‌دهم اما از نظر بحث طلبگی چرا از این درست بردارد؟ آخر امام که خیالش می‌رسیده ظهر را خوانده ولی عصر را شروع کرده و می‌گویند به ظهر برگردد خب این در انظار عقلاء چه تفاوتی می‌کند که بگوییم برعکس شد و حالا خیالش می‌رسد که ظهر را نخوانده، ظهر را شروع می‌کند بعد می‌بیند که ظهر را خوانده بودم «یعدل الی العصر» و قصد وظیفه فعلیه داشته است. می‌گوییم عدول خلاف اصل است، عدول به لاحقه باطل است اما در عدول به سابقه بر خلاف اصل نص داریم. این‌ها ضوابطی است که آیا عدول خلاف اصل است یا نیست؟ با این توضیحی که الان ایشان می‌فرمایند، خلاف اصل بودنِ عدول خیلی معلوم نیست سر برسد. ظاهراً خود حاج آقا قبول دارند که عدول خلاف اصل است. عدول به لاحقه را یک طوری می‌خواهند درست کنند، در درس هم کلامشان به این میل می‌کرد که تصحیح بکنند «إنّما هی أربعٌ مکان أربع» اما فتوا نیست.

 

برو به 0:46:52

شاگرد: حتی آن جایی هم که عذر نباشد عدول فی نفسه باطل که نیست؛ می‌فرمایید مثلا آن عناوین ثانویه مانع از این می‌شود که ما اجازه بدهیم.

استاد: بله همین که عرض کردم یا تکلیف است یا وضع است؛ اگر وضع باشد مانع است یعنی وقتی عدول کردید باطل می‌شود اما اگر تکلیف است یعنی این کار را نکن اما خب اگر کردی می‌گوییم دیگر باطل شد و این نماز بی‌خود شد؛ آن هم دلیل جدا می‌خواهد یعنی از دلیل خاص باید استظهار بشود. علاوه بر امر و نهی تکلیفی موونه زائده‌ای که اگر هم عدول کردی باید اعاده کنید.

شاگرد: شاید شاهدشان این است شما که می‌فرمایید برای اصل عدول روایتی نداریم چرا دارید عذر را استثناء می‌کنید؟

استاد: خود عذر را که استثناء نکردیم، خود روایت …

شاگرد: ایشان می‌گوید هر وقت عذر داشتید چرا مقید به عذر می‌کنید؟ مبنای خود شما را دارم می‌پرسم؛ مبنای خود شما که می‌فرمایید برای عدول روایتی نداریم چرا می‌گویید که عدول فقط در حالت عذر است؟

استاد: به خاطر این که عدول به عنوان اولی نوعی تذبذب است و حضور قلب را از بین می‌برد، لحظه به لحظه می‌خواهد با نیات ما بازی کند. بدون عذر همین طور مدام می‌گوید …

شاگرد: همیشه به آن حالت نمی‌رسد. می‌خواهم بگویم که واقعاً این طور اجتهاد را مجاز هستیم؟ یعنی ما داریم حدس می‌زنیم که … یعنی تذبذب مشکل است؟ سوال ما سر این هست.

استاد: حدس نزدیم.

شاگرد: اگر دلیلی نداریم که عدول مشکل ندارد پس مشکل ندارد.

استاد: من که عرض کردم در ذاکره‌ام هست که غیر از مسأله «الصلاة علی ما افتتحت» یک مورد دیگری هم دیدم، آخر همه را روی فرض گفتم؛ گفتم اگر آن را پیدا کنیم اگر هم از آن استظهار بکنیم یک وقتی است استظهار می‌کنیم که اساساً عدول درست نیست، در آن که ما حرفی نداریم، استظهار عرفی از نص است که اصلاً عدول نیست. یک وقتی هست استظهار می‌کنیم که از عدول فقط نهی از این می‌شود که این کار را نکن؛ گاهی هم نه این که عدول خراب است اما وقتی عذر نداریم بدون عذر این کار را نکن ولی وضعاً هم اشکال ندارد؛ همه این‌ها فرق می‌کند. اگر از آن نص استظهار کنیم به این که مطلقاً عدول ممنوع است. چه معذور باشید، … خب حرف مشهور سرمی‌رسد که سید فرمودند «لا یجوز العدول» ولو معذور هستید الا در عشرة مواضع؛ این که فرمایش ایشان می‌شود. اگر قدم بعدی باشد روایت می‌گوید عدول نکن یعنی وقتی معذور نیستی. خب پس مطلق العذر، بیش از این ده‌تا هم باشد موارد دیگر عذر عدول می‌شود.  در یکی می‌گوییم روایت می‌گوید عدول نکن، معذور که هستی هیچی، وقتی معذور هم نیستی به عنوان وضع عدول نکن یعنی وقتی عذر نداری عدول کردی دیگر باطل شد چون عذر نداشتیم. یک وقتی می‌گوییم نه؛ همه‌اش به آن استظهار برمی‌گردد که می‌گوید شما وقتی عذر نداری عدول نکن اما تکلیفاً. ولی اگر هم کردی منِ شارع نمی‌گویم باطل است.

 

والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

تگ: مقومیّت جزء، جنس و فصل، مستسمک العروة الوثقی، سیدمحسن طباطبایی حکیم،

 

 

برو به 0:50:30

لزوم وجود حجت درهمه زمان‌ها ‌با بدن عنصری درصورت وجود انسان

شاگرد: انسان کامل حتما باید با بدن عنصری در هر عرصه وجود باشد؟

استاد: عقیده شیعه این است؛ روایات متعدد هم دارد.

شاگرد: بدن مادی در عالم ماده باید باشد؟

استاد: بله یعنی آن عقیده‌ای که دارند می‌گویند «لولا الحجة لساخت الارض بأهلها» یعنی حجتی که وفات کرده؟ فایده ندارد. حجتی که با بدن عنصری حیّ به حیات ملکی موجود است.

شاگرد: مثلا چهار هزار سال قبل را چه کار کنیم؟ آن بدن عنصری …

استاد: در روایات دارند که قبل از آدم، آدم بود. 124000 متعدد روایت دارد؛ عدد کمی است؟ شما هزار تا را بگویید! انبیایی که در قرآن آمده 25 تاست، این 25 تا را هزار تا بکنید، چند تا دیگر می‌خواهید؟ هزار تا می‌خواهید بکنید ببینید چقدر می‌خواهیم؟ بعد روایت می‌گوید 124 هزار پیامبر! اوصیائشان هم که جای خودش! در روایاتی که اتصال الوصیة را می‌گویند، می‌گویند علی ای حال زمانی که حیات هست، در آن وقتی که انسان باشد باید اتصال الوصیة موجود باشد یعنی خدای متعال یک بنده‌ای را روی کره زمین دارد که آن رمز اتصال با بدنِ عنصریِ بقاء وصایت است یعنی نمی‌شود که در یک زمانی یک پیامبری یا وصی پیامبری به بدن عنصری نباشد.

شاگرد: ولو که انسانی موجود نباشد؟

استاد: بله سیدمرتضی دارند و از حدیث ثقلین هم حیاتِ به بدن عنصریِ حضرت بقیة‌الله را استفاده کردند؛ می‌گویند حضرت فرمودند که «إنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» قرآن که هست، همراه او عترت هم هست، عترتی که عِدل القرآن است، ثقلین است.

شاگرد: این در ادامه‌اش هست؛ برای قبل را داریم می‌گوییم. در قبل اگر کسی قائل باشد که انسان‌ها در یک عصری پیدا شدند و قبلش حیوانات وجود داشتند، آن زمان هم وجود انسان کامل شرط است؟ این دیدگاه خلاف دین است؟

استاد: خود این که آیا زمانی بوده که انسان نبوده در روایات این طوری نیست.

شاگرد: می‌خواهم ببینم همین است؟ آیا واقعاً بر اساس تفکر شیعه زمانی باشد که انسانی وجود نداشته باشد …

استاد: رفتید منزل جلدد 22 بحار را نگاه کنید، یک بابی مفصلی به نام باب اتصال الوصیة هست، آن جا همین را دارد که خود ائمه معصومین توضیح می‌دهند که این اتصال الوصیة تا چه اندازه هست؛ حالا روایاتش هم متعدد است ولی قبلاً دیده بودم.

شاگرد: حرف این نیست هر کدام از آن پیامبران انسان کامل هستند؛ حرف من روی اهل بیت خودمان چهارده معصوم است چون بالاخره قله نشین هستی امکانی این‌ها هستند. این‌ها هم باید باشند؟ مثلا در زمان حضرت نوح پیغمبر خاتم با بدن عنصری بوده است؟

استاد: عقیده شیعه این طور که نیست. مثلاً حضرت بقیةالله با بدن عنصری 40 هزار سال پیش بودند را نمی‌شود گفت؛ این طوری نیست. و الا بدن عنصری یک وصیّ محل تجلی آن حقیقت امامت و وصایت است که در آن حقیقت همه یکی هستند. وفات کرده‌ها و نیامده‌ها همه یکی هستند. آن اوصیایی که نیامدند، آن اوصیایی که قبلاً آمدند نسبت به ظهورشان در مقام وصایت در باطن آن مقام غیر از بدن عنصری … چه هست که می‌گوید «متحد جان‌های شیران خداست» آن جا که این طوری هستند اما این که همه این‌ها بدن عنصری داشته باشند این اصلاً عقیده شیعه نیست یعنی بگوییم الان که حضرت بقیه الله بدن عنصری دارند، پدرشان امام عسکری سلام‌الله‌علیهم باید بدن عنصری داشته باشند یا ائمه قبل از حضرت آدم هم بدن عنصری داشته باشند؛ عقیده این طوری نیست. اما آن «لساخت الارض بأهلها»، «بأهلها» یعنی «بأهلها من الانس»؛ آن‌طور منظور بوده است. «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذير»[6]. ولی «ساخت الارض» چند تا وجه دارد. وجوه قشنگ دیگری هم دارد که آن دیگر طولانی است.

شاگرد: الان همچین چیزی در نمی‌آید. از روایات درنمی‌آید که هر زمانی حتما باید … یعنی ممکن است یک زمانی باشد که هیچ انسانی نبوده باشد؛ این که مشکلی ندارد.

استاد: و در آن زمان هم بدن عنصری یک وصیّ نباشد؛ اما این که حالا بوده یا نبوده آن چیز دیگری است. عده دیگری ممکن است ادعا کنند که از نصوص شرعیه استفاده می‌شود که تا عالَم بوده نمی‌شود بگوییم یک روزی بوده …

شاگرد: از نصوص شرعی این درمی‌آید. سوال ما از شریعت است و الا فرض اولش که مشلکی ندارد.

استاد: من نمی‌توانم عرض کنم و بینی و بین الله بگویم این را گردن شارع بگذاریم که شارع این را می‌گوید اما عده‌ای می‌گویند که مثلا شما یک روزی را نمی‌توانید پیدا کنید که آن روز انسان نبود. یعنی بر خلاف آن مطالب تکامل و پیدایش منظومه شمسی و این مسائل علمی می‌شود ولی روی حساب بعضی استظهارات می‌گویند اول روز خلقت طوری بود که … ولی این طور نیست. نصوص بسیار زیادی هست که می‌گویند …، آسمان خلق شد؛ خب این‌ها را کنار بگذاریم؟

شاگرد: ممکن است بگویند بعدیت زمانی نیست.

استاد: رتبی است؟! نه! آن‌هایی که این قدر در نص تمحض می‌کنند بعید است که … در خیلی از این استظهارات اصلاً رتبی را نمی‌پذیرند.

شاگرد: کون جامعی که اصطلاح می‌کنند همین منظورشان است؟

استاد: کون جامع در کجا؟

شاگرد: می‌گویند در عصر باید کون جامع با بدن عنصری موجود باشد.

استاد: از نسل … آن را می‌گویید؟ آن عالم تبریزی که بود وقتی سیدمحمدعلی باب گفت من مهدی هستم، گفت مهدیِ نوعی یا شخصی؟ آن‌ها ربطی به اعتقاد شیعه ندارد. اعتقادات شیعه شخص محور است، شخصیت محور نیست. نمی‌گویند مهدی یک شخصیت است، آن‌ها حرف‌هایی است که برای تصوف سنی‌ها و حرف‌های صوفیه است؛ از روز اول اعتقادات شیعه روشن بوده است، شخصیت محور نیست، شخص محور است به خلاف زیدیه. زیدیه شخصیت محور هستند، زیدیه می‌گویند «کلّ علویٍّ قام و دعا …» شخصیت محور هستند اما شیعه از روز اول می‌گوید خدا باید تعیین کند، تعیین هم کرده است.

شاگرد: فرمایش ایشان ظاهراً این است آن حجتی که همه زمان‌ها باید باشد آن حجیت شخصی است که انسان کامل به معنای کون جامع است یعنی تمام مراتب را در خودش دارد؛ ظاهراً آن هست.

استاد: ولی منافات با این ندارد که در هر ظرف و حد زمانی هم بدن عنصری داشته باشد؛ بله حضور در تمام ظرف‌های زمانی دارد.

شاگرد: با بدن عنصری

استاد: بله به یک معنا بدن عنصری، نه یعنی بدن عنصری در آن ظرف‌ها برود. بدن عنصریِ وسیع طوری است که بدنش مثل ما محدود در زمان نیست؛ آن یک بحث قشنگی است که ابدان ائمه همانی است که قلب ما از آن خلق شده است؛ یعنی خود بدنشان بهره‌ای از تجرد دارد؛ آن یک بحث قشنگ دیگری است.

 


 

[1] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‌1، ص: 32

[2] المحاسن (للبرقي)، ج‌1، ص: 5

[3] یکی از شاگردان

[4] مستمسك العروة الوثقى، ج‌7، ص: 78

[5] مستمسك العروة الوثقى، ج‌7، ص: 78

[6] سورة فاطر، آیة 24

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است