1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اعاده معدوم و نفس الامر (١٣)

اعاده معدوم و نفس الامر (١٣)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=20360
  • |
  • بازدید : 15

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

تمایز در مقام اسماء و صفات

نکاتی از جلسه قبل

چند تا مطلب دیروز صحبت شد، نمی‌دانم شما هم پیدا کردید یا نه، من بعضی‌هایش را پیدا کردم. ببینید صفحه دویست و بیست و پنج جلد اول [اسفار] که دیروز مشغول بودیم، عبارت این است، در متن ایشان می‌گوید: «و أما بيان الثاني فلأن‌ صدق مفهوم الموجود على حقيقة كل وجود من قبيل صدق ذاتيات الشي‌ء عليه». آقای طباطبائی در حاشیه می‌گویند: «عد مفهوم الموجود بالنسبة إلى مصداق الوجود ذاتيا لا يخلو عن مسامحة ما» این یک [مورد]. آن تعلیقه مرحوم حاجی که گفتید، صفحه سیصد و سی و دو: «ثم اعلم ان کون الوجود بالمعنی المصدری ای العنوان معقولا ثانیاً شیء غریب فی بادئ النظر علی القول باصالة الوجود». بعد شروع می‌کنند به حرف زدن، می‌گویند «فی بادئ النظر شیء غریب» ولی بعد قبول نمی‌کنند. آن حاشیه مرحوم حاجی که گفتید اگر منظورتان این بود، این دنباله‌اش دلالت بر مطلب شما ندارد. در صفحه سیصد و شصت و نه هم من یک یادداشت دارم – این مال قبل بوده – که در حاشیه آقای طباطبائی است. «هذا الذي ذكره )ره( من رجوع ضرورة السلب إلى امتناع الإيجاب و إن دفع الإشكال ظاهرا لكن مع عطف النظر إلى ما ذكروه» که می‌گویند با امتناع جور در نمی‌آید، بعد می‌گویند: «هو من اوهام الذهن». آقای طباطبائی راه دیگری برای حلش نداشتند، می‌گویند: «فالحق في الجواب ما قدمناه في الحاشية السابقة أن تكيف القضايا السلبية بالضرورة و غيرها ممكن بحسب التصور لكنه من تعملات الذهن بفرضه العدم و السلب شيئا كالوجود و الإيجاب ثم حكم بتكيفه بالمادة و هو من أوهام الذهن» این مال خیلی سال‌ها قبل است، من اینجا یادداشت کرده‌ام، همان وقت‌ها هم این سؤالات در ذهن من بوده. نوشته‌ام: «هل الحکم بضرورة العدم فی قضیة و بامکانه او فی فعلیته فی اخری لا یکون بملاک صحیح فی نفس الامر؟» [آیا] شما می‌گویید هر چه قضیه سالبه است از اوهام ذهن است؟! آخر [قضیه] صادقه دارد، کاذبه دارد. «و کیف یمکن القول بان تکیفه بالمادة من اوهام الذهن و من حکم العقل و هل العقل الا الکاشف و المدرک؟» ایشان حل را در این دیده‌اند که بگویند من اوهام الذهن. آخر ما این‌ها را می‌بینیم، خودشان جای دیگر گفته‌اند: «قضیة حقة ثابتة[1]». معلوم می‌شود که آن ضوابط کلاس نمی‌توانسته این‌ها را حل کند که اینجا اینطور می‌فرمایند آنجا آنطور. این هم یک [مورد].

شاگرد: کلمه اوهام، اصطلاحی که به کار می‌برند، بعضی مواقع آن معنای سلبی، معنای خیال پردازی و این‌ها را ندارد. اینجا از آن سنخ مباحث هست یا نیست؟

استاد: [در صفحه] سیصد و هفتاد و دو هم یک چیز دیگری یادداشت کرده‌ام که خیلی جالب است. ببینید، «تذكرة: فالموجبة بحسب الموضوع أخص من السالبة مع مساواتهما الاتفاقية لتحقق جميع المفهومات و الأعيان الثابتة فی المبادی العالیة» ملاحظه کردید؟ ایشان تحقق را قبل از وجودی که برای ظهور نزد ذهن ما است، صریحا اینجا می‌گویند. تحقق دارد فی المبادی العالیه. این‌ها از بیاناتی است که [ارتکاز را خوب نشان می‌دهد.] کجا این‌ها را می‌گویند؟ آنجا که بحث رسیده به جایی که می‌بینید این‌ها نیاز است، باید حرفش را زد.

شاگرد: جای دیگر ردش کرده بودند.

استاد: بله، آن رد هم به خاطر ضوابطی که باز یک نکته‌اش مانده که عرض کنم.

شاگرد: تعلیقه‌ای هم همان جا …

استاد: بله دیدم، [آقای طباطبائی] دارند «هذا احد معانی نفس الامر عندهم». تعبیر به عندهم دارند! این‌ها خیلی جالب است، آقای طباطبائی می‌گویند اصلاً مشهور، نفس الامر را همین می‌دانند. این خیلی خوب است برای اینکه این‌هایی که ما مباحثه‌اش می‌کردیم، دور نرفتیم از آن چیزی که منظور اصیل باحثین قبلی بوده. بعداً یک ضوابطی آمده که به ذهن قاصر من دست و پا گیر شده. یعنی بسیاری از مباحث را  جلوگیر است از اینکه بحث جلو رود.

اهمیت تکثیر امثله در مقام

خُب، قبل از اینکه دنباله‌اش را بگویم، یک نکته‌ای هم بگویم تا این‌ها از یادم نرود. ببینید، آن چیزی که به نظرم خیلی مهم است ـ که آقا هم فرمودند ـ این است ـ به فرمایش شما برگردیم ـ که در هر بحثی، ارزش گذاری آن بحث بسیار مهم است. یعنی یک بحثی که مطرح است، موضوعاتش را از همدیگر سوا کنیم، ارزش گذاری کنیم. هر بحثی در محدوده تحقیق خودش، آن باری که بر آن متفرع است، ارزش‌های یکسان ندارد. الآن در این مباحثاتی که ما تا الآن کرده‌ایم، مهم‌ترین ارزش که شما اگر فاصله‌ای شد، در تابستان فرصت کردید ـ [چیزی] که من مکرر گفتم، این بود ـ تکثیر مثال‌ها در جاهای مختلف از کتب مختلف علوم، برای اینکه خلاصه ببینیم، برای ناظرین در مثال‌ها ـ بحث علم و بحث‌های کلی تجریدی را کنار بگذارید ـ اطمینان می‌آید که وعاء نفس الامر اوسع از وجود است. اگر توانستیم این کار را بکنیم، مهم‌ترین ارزش را این بحث دارد. و لذا اینکه حالا اگر [نفس الامر] اعم است [از وجود]، موضوع چه می‌شود، رابطه چه می‌شود، چگونه درست می‌شود؟ آن‌ها توصیفات و تحلیل‌های بعدی است. مهم‌ترین کاری که ما داریم این است که واضح شود برای ناظر در موارد. یکی، دو مورد، یک بحث علمی برای ما فایده ندارد. و لذا هر چه می‌توانید بگردید، از این مثال‌ها پیدا کنید، مواردی که بحث‌ها برایتان سنگین بوده، چند مثالش را عرض کردم. هر کسی می‌بینید که یک جایی [مشکل دارد.] معانی حرفیه، یک وقتی است که از معانی حرفیه راحت رد شده رفته، یک وقتی است که می‌دیده این وجود فی غیره صاف نمی‌شود. یعنی چه که نسبت در غیر است و موجود هم هست؟ اگر برگردد به این‌ها نگاه کند، آیا با این دید (اوسعیت نفس الامر) می‌توانیم حرف دیگری بزنیم یا نه؟ تحلیل جدیدی برای آن مثال‌ها داریم یا نه؟

 

برو به 0:07:29

الآن در فلسفه‌های مضاف، خیلی وقت‌ها مضاف الیه فلسفه‌های مضاف، یک چیزی است که نه ماهیت دارد و نه وجود به این معنایی که ما توقع داریم. الآن یکی از مهم‌ترین فلسفه‌های مضاف امروز فلسفه ریاضی است. اشیاء ریاضی بما هو ریاضی ـ الآن بحث کنید ـ آیا تحت اصالت وجود و ماهیت داخل است یا در این بحث‌های ما؟ یعنی اگر فلسفه مضاف می‌خواهد از راه وجود شناسی و تحلیل وجود برود، ریاضیات محض و بعدش فلسفه ریاضی به معنای اعم اشیاء ریاضی جایش کجا است؟ ببینید این‌ها مثال‌هایی است، یعنی مثال‌هایی که الآن خود عرف علما این‌ها را به عنوان بحث‌هایی عاقلانه مطرح کرده‌اند. ما باید جایش را پیدا کنیم. و الی ما شاء الله از این موارد هست. هر قاعده علمی که می‌بینید، هر بحثی که می‌بینید در اصول و در فقه و در علوم مختلفه، ببینید این بیشتر ریختش به چه می‌خورد؟ آیا به موطن کن می‌خورد، یعنی شما با فرد سر و کار دارید؟ یا گاهی نه، در مباحثی است که به جای اینکه با فرد سر و کار داشته باشید با طبیعت سر و کار دارید. آن هم نه به معنای قضیه طبیعیه در منطق، به معنای بیش از آن. قضایای طبیعیه، حقیقیه، چند جور بود که سر جای خودش. پس سفارش من این است که در این فاصله زمانی هر چه می‌توانید مثال پیدا کنید، روی مثال‌ها تدبر کنید. مثال‌هایی که می‌بینید انسان به یک جایی می‌رسد که مطمئن می‌شود که بله یک چیزی پیدا کردم که هر توجیهی که علما کرده‌اند، ما را قانع نکرد که بگوییم این باز به اصالة الوجود برگشت، به همان نحوی که گفته‌اند. [تا بگوییم:] خب علما دارند همین را روی مبانی حکمت متعالیه توضیح می‌دهند.

اگر پیدا بشود، یک کاری شده است. یک کاری شده یعنی از نظر علمی گامی برداشته شده. پس ارزش گذاری اصلی برای این باشد، حرف‌های بعدیش علی المبنی است. اگر فرض بگیریم این حرف درست باشد، آن را می‌گوییم، آن را می‌گوییم. پس این ارزش گذاری را حتما مهم بدانید. یعنی این مثال‌ها مهم‌تر هستند از آن توصیفاتی که مثلاً من ارائه دادم که اگر بگوییم آنطوری است، پس اینطور می‌گوییم، آن‌ها مهم نیست. ممکن است اگر این مطلب صاف شد، خود شما اگر برایتان واضح شد که امر اوسع است، بعدا تحلیل خیلی بهتری ارائه بدهید، خیلی از عرض من بهتر. نبایستی وقتمان را صرف این تحلیل‌های بعدی کنیم، چرا؟ چون اگر مدام بگوییم علی المبنی [کار حل نمی‌شود]، آخر ما باید زور علمی که خیلی هم فایده دارد [داشته باشیم تا مبنا را جا بیاندازیم.] بعداً هم اگر [با لحاظ] این‌هایی که من عرض می‌کنم بروید بحث‌هایی که در دانشگاه‌ها راجع به مباحث توحید شده را نگاه کنید، می‌بینید این بحث خیلی فایده دارد، بحث مبنایی مهمی است. تحلیل‌های بعدی مهم نیست، آن‌ها مال بعدش است. مهم‌تر از آن‌ها این است، لذا این‌ را اصل کار قرار دهید. اما خُب، برای آن تحلیل‌های بعدی هم تحلیلی هست، برای اینکه ذهن کمی انس بگیرد. من یک چیزی را فکرش کرده‌ام، در ذهنم بوده، عرض کردم خدمتتان، [این را] پایه قرار دهید برای مراحل بعدی‌اش که آیا می‌شود یا نمی‌شود؟

تکبیر، در هم شکننده توصیف

آن «اکبر من ان یوصف» که دیروز عرض کردم، یک طور تحلیلی است که [بعد از بن بست ضوابط کلاس خودش را نشان می‌دهد.] واقعاً این که عرض می‌کردم تعبدی نبود، یعنی برای خود من لمس شده. اول چقدر گزینه داشت [اما] شارع مقدس فرموده بگو «الله اکبر» آن هم «من ان یوصف». [قید به توصف الصفات] را به آن ضمیمه کنید، وقتی ضمیمه می‌کنید، گاهی دیگر از نظر بحثی هنگامه می‌شود. الله اکبر، اگر بگویی اکبر من کل شیء، حددته، پس بگو اکبر من ان یوصف، باید کنارش بچسبانیم «به توصف الصفات». عجب! اکبر من ان یوصف، آن کسی که اکبر من ان یوصف ـ آن مبدأ ـ کیست؟ [کسی که] به توصف الصفات. ممکن نیست هیچ کجا بتوانید در تمام مراتب وصف، وصفی بکنید مگر به او. یعنی چه که ممکن نیست هیچ وصفی بکنیم مگر به او؟ قبلش هم بود که حضرت فرموند: «یصیب الفکرُ منه الایمانَ به موجودا و وجودَ الایمان لا وجودَ صفةٍ، به توصف الصفات[2]». آن وقت این را بچسبانید به الله اکبر، اکبر من ان یوصف، به توصف الصفات. اصلاً خیال می‌کنی این‌ها مجموعش یک براهین واضحه‌ای می‌شود برای کسی که تدبر کند و یک نکته مقدماتی داشته باشد، یک مشکلی هم در مبادی داشته باشد. یعنی بعض ضوابط او را قانع نکرده. دیروز گفتم اگر قانع شده، خداییش ما حرفی نداریم. می‌گوید: «شما نفهمیدید، چرا دغدغه دارید؟» ولی اگر کسی احساس کرد که نه، امر اوسع است، مشکل داریم، هنوز باید برای یک مبادی‌ای حرف زده شود، اگر احساس کرد، این روایت یک مزه دیگری می‌دهد. می‌بیند که این‌ها برایش حل می‌کنند ولی آن‌ها نمی‌کنند. مدام می‌رود این کتاب‌ها را ورق می‌زند می‌بیند نشد، کلاه سرمان [رفت]، حل نشد. اما چند تا از این روایات را که روی آن مبانی می‌بیند، می‌بیند نه اینکه تعبد است بکله حل می‌کند. یعنی فضای بحث جایی می‌رود اوسع و امتن از مبادی‌ای که این مشکلات را دارد.

 

برو به 0:13:19

آقای مؤذن: ببخشید، توضیح هم می‌فرمایید که «من ان یوصف» را هم باز به عنوان وصف نگرفتید.

استاد: بله، درست است. یعنی الله اکبر من أن یوصف و لو بأن لا یوصف. یعنی حتی توصیفش نکنید به اینکه لایوصف، معلوم است که مراد روایت این است. یعنی باز خود توصیف به اینکه «لا یوصف»، وصف است. می‌خواهند بگویند اصلاً سنخ [وصف را به او نسبت ندهید.] اینکه گفتم «به توصف الصفات» را بچسبانید [به به اکبر من ان یوصف] عین این فرمایش شما ـ که نکته خوبی است ـ بود. چرا [این را می‌گوییم]؟ چون حضرت می‌فرمایند «به توصف الصفات»، یعنی اصل موتور توصیف و لو توصیف به اینکه لا یوصف که خودش باز توصیف است [آنجا کار نمی‌کند.] یعنی موطن، موطن توصیف نیست، اصل توصیف خودش مسبوق است. حالا این هم به عنوان یک توجیهاتی که آدم در این روایت اینطوری هم فکری بکند، ببیند جور در می‌آید یا نه. حالا نمی‌دانم از فرمایشات شما چیزی مانده یا نه. فقط یک نکته‌ دیگر هم می‌خواهم عرض کنم از آن حاشیه‌ای که مشغولش بودیم و نیمه کاره ماند.

مبداء تمایز اشیاء[3]

ایشان فرمودند: «کقولنا عدم المعلول، معلول لعدم العلة فانها قضیة حقة ثابتة و ان لم یتعقل فی ذهن من الاذهان[4]». این مطلب، مطلب حقی است. من که عرض کردم آدم ارتکازا می‌بیند که مطابقش چیست. فقط می‌خواستند توجیه کنند. گفتند که «محصل جوابهم» که حالا اگر این «هم» را پیدا کنیم، خیلی خوب است. چون ناظر به جواب خود صاحب اسفار که همین جا هست، «محصل جوابهم» که درست می‌شد همان عرض من. «محصل جوابهم أن المطابق لهذه القضیة و امثالها من القضایا الحقة» که چیست؟ «هو نفس الامر دون الخارج و الذهن و قد ذکروا ان نفس الامر اعم مطلقاً من الخارج» یعنی در خارج هر چه هست، نفس الامر است اما بعضی چیزها در نفس الامر هست که در خارج نیست. «و اعم من وجه من الذهن» یعنی بعضی چیزها در نفس الامر هست که در ذهن نیست، [آن] چیست؟ خارج، متن خارج که در نفس الامر هست ولی در ذهن ما نیست. بعضی چیزها هم در ذهن ما هست و هم در نفس الامر، [مثل] قضایای صدقی که درک می‌کنیم. بعضی چیزها است که در نفس الامر نیست اما در ذهن ما هست، [مثل] قضایای جهل مرکب، چیزهایی که به خیالمان می‌رسد راست است ولی راست نیست. «و ذکروا فی تفسیر نفس الامر أن المراد به نفس الشیء» نفس الامر یعنی نفس الشیء. بعد چگونه ردش کردند؟ فرمودند نفس شیء یعنی چه؟ «أن المراد بنفس الشیء إن کان وجوده الاصیل عاد المحذور رأسا» چرا وجودِ اصیل؟ چون قضیه که وجود نبود، حقةٌ ثابتةٌ اما وجود نبود. «و إن کان ماهیته المقابلة لوجوده عاد المحذور ایضا» چرا [عاد المحذور]؟ «لبطلان ما سوی الوجود». ما ماهیتی که نداریم، اصیل آن [وجود] است، پس باز [برای] قضیه معدوم چیزی پیدا نکردیم. ببینید اساساً اوسعیت را باطل محض دانستند. بعد دنبالش را که رسیدیم، توقف کردیم، فرمودند «و الذی ینبغی ان یقال ان الاصیل فی الواقع هو الوجود الحقیقی و هو الموجود» اینجا را می‌خواهیم به کندی جلو برویم. همین «والذی ینبغی ان یقال» همانی بود که در متن نهایه هم آورده بودند، اگر ببینید، عبارات به هم نزدیک است. من حالا از تعلیقه می‌خوانم. وجود اصیل است، بعد چه؟ «و له کل حکم حقیقی» می‌گویند حکم حقیقی فقط مال وجود است. «و الماهیات لما کانت ظهورات الوجود لاذهاننا العاقلة توسّع العقل توسعا اضطراریا الی حمل الوجود علی الماهیة» ماهیت اصیل نیست اما چون ظهور وجود برای ذهن ما بوده، عقل یک توسع اضطراری داده، می‌خواهد بگوید این ماهیت هم موجود است. موجود نیست، ولی [عقل] می‌گوید خب این هم موجود است فرضاً، بالعرض موجود است، [تسامحاً] به آن می‌گوید موجود. می‌خواهند دو تا اضطرار بگویند. من اینجا از ایشان سؤال دارم، ظهورات الوجود للذهن یعنی چه؟ چرا وجودی که اصیل است و بسیط هم هست، برای ذهن ما ظهورات داشته باشد؟ به عبارت دیگر، برگردیم به عبارتی که دیروز از نهایه خواندیم، فرمودند «انا بعد حسم اصل الشک» سفسطه را که کنار بگذاریم، می‌بینیم که «اول ما نرجع الی الاشیاء نجدها فی مختلفة متمایزة فی عین انها جمیعا متحدة» در اینکه طرد سفسطه می‌کنند. یک واقعیتی دارند که سفسطه نیست و درعین حال متمایزند. سؤال این است، چرا اشیاء متمایز شدند؟ تمایز از کجا آمده؟ آیا تمایز اشیاء نفس الامری نیست، فقط به ذهن ما است؟! آیا ذهن ما تمایز را فرض کرده یا نه، وقتی با اشیاء مواجه می‌شویم، تمایز نفس الامری است و ذهن ما متمایزات را درک می‌کند؟ اینجا خیلی سؤال مطرح است.

شاگرد: ممکن است آن امر بسیط، تابشش در ذهن ما به نحو تجزیه و تمایز است. یعنی ویژگی ذهن ما این است نه اینکه فرض و قراردادی باشد.

 

برو به 0:19:16

استاد: خُب، حالا از آن سؤالاتی که یک نحو عقده چندین ساله ذهن من بود برای شما بگویم، بعد شروع کنیم دنباله‌اش. ذهن خود شما یک تکه از این وجود اصیل هست یا نیست؟ چطور شد که با ذهن من دو تا شد؟

شاگرد: آن‌ها که ذهن ما را وجود نمی‌دانند، در واقع. ماها را به این نحو امتیازی که از هم داریم، ظهورات وجود اصلی می‌دانند. در واقع ما را یک موجود نمی‌دانند. ما را هم اگر موجود می‌دانند، موجود به آن موجود اصلی می‌دانند.

استاد: خُب، پس قبل از اینکه برای ذهن من ظهوری بشود، یک ظهوراتی بود. حالا خوب شد.

شاگرد: ما خودمان ظهورات هستیم، ماها ظهورات هستیم. تمایزات ظهورات هم ظهورٌ عند ظهورٍ تمایز پیدا کرده.

استاد: چرا ظهور پیدا کرد؟ هنوز که ذهن ما نیست. یک چیز اصیل است، وقتی یک چیز اصیل است، تمایز از کجا می‌آید؟

شاگرد: تشکیک یک حرف می‌زند، می‌گوید آن امر اصیل وجود ذو مراتب است.

استاد: می‌گوید ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک است، بسیار خُب. در مراتب طولی می‌گوید، من دارم عرض‌ها‌ را می‌گویم. نعاین الاشیاء بامتیازات، وجوداتِ زید و عمرو هستند، نه طول. لذا این را هم بگویم که داشته باشید، بروید مراجعه کنید. سراسر اسفار و مشاعر و عرشیه و این‌ها آخوند می‌تازد. آخر کار هم که اصالت وجود را ثابت کرد می‌گوید «حقیقة واحدة مشککة، ما به الاشتراک عین ما به الامتیاز». برمی‌گردید در شواهد الربوبیه یک جایش که دیگر بزنگاه بوده [می‌بینید،] آخر نمی‌شود که حقائق را [برای همیشه نادیده گرفت] اگر ما بخشی از نفس الامر را قیچی کردیم، همیشه قیچی بماند. شواهد الربوبیه را ببینید، می‌رسد به یک جایی می‌گوید به این بیانی که ما گفتیم، بین نظر ما که تشکیک وجود است و نظر مشائین که حقائق متباینه است جمع شد. تشکیک در طول است، کثرت عرضی ظلمانی در ماهیات است. یعنی در ماهیات عرضیه حقائق‌شان متبائن هستند، تشکیک هم هست. ملاحظه کردید؟ همه چیز خراب شد. یعنی شما علی ایّ حال باید حرف بزنید.

شاگرد: در کجا فرمودید؟

استاد: شواهد الربوبیه.

آقای حسین‌زاده: اوایلش هست. درواقع یک طوری قول آن‌ها را تأویل می‌برند.

استاد: بخوانید ببینید تأویل هست یا نیست. از چیزهایی بوده که من رفتم دیدم، این از آن بزنگاه‌هایش است. آخوند دارد می‌گوید تمام شد، حقائق متبائنه در کثرت عرضی ظلمانی ـ کثرت ماهیات ـ دوباره برگشت و کثرت طولی که ما به الاشتراک [عین ما به الامتیاز باشد هم باقی است] آن تعبیری که حاجی می‌خواستند تشکیک را بگویند چه بود؟ اصل اینکه ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک است را اتفاقا خود شیخ اشراق پایه‌گذاری کرده. بعد [اینکه] ما به الاشتراک می‌تواند عین ما به الامتیاز باشد را [آخوند] آوردند.

شاگرد: مگر خود این‌ها قائل نیستند که وجود، شؤون هم عرض و مساوق دارد؟

استاد: طبق ضوابط کلاس اصالت وجود ممکن نیست چنین چیزی قائل باشند. ما هرچه فکر کردیم نتوانستیم [طبق این ضوابط درستش کنیم.]

شاگرد: اسماء ذاتی است برای وجود.

استاد: شما جواب من را بدهید، من باید قانع شوم دیگر. طبق مبنای اصالت وجود و تشکیک وجود، هیچ بیان کلاسیکی برای وجودات عرضیه نداریم. نمی‌توانیم کثرت ظلمانی را توجیه کنیم. ما سال‌ها فکرش کردیم نتوانستیم توجیه کنیم. شما می‌گویید اصالت با وجود است و ما به الاشتراک هم که ما به الامتیاز است، در تشکیک است، خُب زید و عمرو مشکک هستند؟ امتیاز زید و عمرو یا به ذهن من است که این خلاف بدیهی است و بحث‌هایش [بماند] یا نه، امتیاز زید و عمرو نفس الامری است، قبل از ذهن من است. ذهن من و شما هم امتیازش قبل از من و شما پیدا شده. اگر امتیازش نفس الامری است به چیست؟ به تشکیک است؟ یعنی ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک است؟

شاگرد: نه، فقط تشکیک طولی نیست. قبول دارم.

استاد: اگر اصالت با وجود است این امتیاز از کجا آمد؟

شاگرد: آن‌ها قائل‌اند که وجود، اسماء ذاتی هم عرض مساوق با هم دارد.

استاد: خُب، اسماء ذاتیه را با اعیان ثابته درستش می‌کنند، شما که می‌گویید قبول نداریم، بر اساس مبناء البته. الآن آقای طباطبائی می‌گویند اعیان ثابته باطل است، صریحاً در نهایه می‌گویند.

شاگرد: مرحوم علامه در نهایه که حکمت متعالیه کامل حرف نمی‌زند، خیلی اوقات مشائی حرف می‌زند. تازه در حکمت متعالیه هم که باشیم، این‌ها نظرات عرفانی است.

استاد: در حاشیه اسفار چطور؟ خود آخوند چطور؟

شاگرد: آخوند هم در اسفار دو پهلو حرف می‌زند. یک جاهایی فیلسوفانه حرف می‌زند، یک جایی عرفانی.

استاد: بسیار خُب، حالا برمی‌گردم، چون این‌ها از چیزهایی است که فکرش [باید کرد.]

آقای صراف: یک نظام منسجم نشد.

استاد: علی ایّ حال، آن روز که قیصری را آوردم اشاره کردم، حتی روی مبنای آن‌ها هم سر نمی‌رسد. یعنی موارد نقض دارد، خود محتوایش هم با علمی جمعی به آن صورتی که آن‌ها گفته‌اند، سؤالات جدی دارد. حواله به اینکه باید مقصود ما را برسید، دیروز گفتم ما هیچ مشکلی نداریم، دیروز هم تأکید کردم. می‌گویند اگر می‌خواهی معارف را بفهمی، بیا ببین مقصود ما چیست؟ به الفاظ چه کار داری؟ خب آن یک فضایی است. اما یک وقتی است که فضا فضای مناظره است که دیگری که اشکال می‌کند، می‌خواهیم جوابش بدهیم، آنجا نمی‌توانیم بگوییم ما مقصودمان این الفاظ نیست. آن برای کسی است که طالب این است که مقصود آن‌ها را بفهمد. اگر می‌خواهیم کلاسیک حرف بزنیم باید لفظ حرف بزند دیگر. خُب، حالا برگردیم به فرمایش شما.

 

برو به 0:24:53

شاگرد: حرف اول [حکمت] متعالی این است که از وجود واحد مفاهیم متعدد انتزاع می‌شود. از وجود واحد، نه مشاء که احتیاج به تباین باشد، خب او در عرض می‌سازد.

استاد: از وجود واحد مفاهیم متعدده انتزاع می‌شود، یعنی از وجود واحد مفهوم زید و عمرو انتزاع شده؟!

شاگرد: نه، شما اول بپذیرید که این امکان دارد یا نه؟ همین انتزاع مفاهیم متعدد از وجود واحد.

استاد: من که هرگز قبول ندارم، به صد تا دلیل اندازه مباحثه طلبگی. و لذا هم وقتی آن کتاب آقا را آوردم راجع به اصالت وجود، ایشان که مبناء را به [هم ریختند]، من در مباحثه اصول عرض کردم و اتفاقا آقای طباطبائی هم خودشان در این جهت با ذهن من موافق‌اند که مناظره‌شان را هم گفتم. ایشان هم می‌گویند، ذاتی که یک حیثیت بیشتر ندارد، محال است که چند تا مفهوم متباین از آن انتزاع شود. اگر چند تا حیث دارد، چند تا حیث هم انتزاع می‌شود. شما بگویید یک ذات داریم که هم عالم است، هم معلوم، هم علم – که آقا آمده بودند، می‌گفتند ـ بابا اگر علم است و عالم و معلوم، سه حیث عقلانی دارد. نه اینکه یک حیث بیشتر نیست، اما از همین یک حیث بالدقه انتزاع می‌کنم که هم عالم است و هم معلوم، نمی‌شود. سه حیث عقلانی دارد. سه وجود ندارد اما سه حیث دارد. محال است [از یک حیث سه مفهوم انتزاع شود.]

نفی الصفات[5]

شاگرد: صفات خدا چه؟

استاد: صفات خدا اول الکلام است، همین بحث‌های مفصلی که ما داشتیم. صفات خدا این است که می‌گویند بعد از اینکه رفتی بالا بالا بالا با همین مبانی «و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه[6]» آقایان روی مبنایشان می‌گویند یعنی نفی الصفات الزائدة، آخر این کمال الاخلاص است؟! و لذا است که نفی الصفات عنه را مرحوم آسید احمد کربلائی [نفی جمیع الصفات از ذات می‌دانند.] این را چند بار دیگر هم گفتم، به عنوان آخرین حرفم باشد، بهترین بیان را برای این [روایت] در کلام آسید احمد کربلائی دیدم. اوائل طلبگی بود و این‌ها خیلی برایم [تازه و جالب بود] این‌ها مبنا شده برای فکرهای بعدی. ایشان فرمودند که خدای متعال سرچشمه کمالات است نه متصف به کمالات. توضیحش را بدهم، حرف ایشان خیلی قشنگ است. فرمودند خدا به علم کامل نیست، [بلکه] علم کمال است به خدا. چرا؟ ساده‌اش [اینطور است] آیا علمِ معدوم کمال است؟! علم یک مفهومی است، می‌توانید فرض بگیرید نباشد، می‌توانید فرض بگیرید باشد. علمی که نیست آیا کمال است؟! نه، پس بودن علم است که به او کمال می‌دهد. حالا [باید] رنگ افاضه نور الهیه به علم بخورد تا علم بشود کمال. خُب، پس خدا به علم کامل نیست بلکه علم کمال است و کمال [بودنش را از مبداء مطلق دارد.] لذا ایشان گفتند ینبوع است نه متصف، لذا گفتند مبدئیت مطلقه. یعنی خدای متعال حتی برای کمال بودن حقیقت علم مبدأ است. علم به او کمال است، «به توصف الصفات لا بها یوصف[7]» این‌ها یک چیزهایی است که خیلی تفاوت دارد با این‌ها[8]، یعنی ما که مشغول بودیم، خداییش الآن عرض می‌کنم خیلی سنخش تفاوت دارد. خیلی نتایجش متفاوت است. خیلی پر حرفی کردم، معذرت می‌خواهم.

ان شاء الله که خدای متعال بر توفیقات همه شما بیافزاید. می‌خواستم آخرین کلمه‌ام این باشد که انصافا این پرگویی یکساله من را تحمل کردید. ان شاء الله که عفو کنید و هر چه بوده ببخشید. این‌هایی هم که عرض کردیم همه‌اش از باب مباحثه بوده و سر رساندن و فکرش به عهده خودتان ان شاء الله.

 

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

کلید واژه: فلسفه مضاف ـ تکبیر ـ تمایز اشیاء ـ تشکیک در وجود ـ کثرت ظلمانی ـ کثرت طولی ـ حیثیات عقلیه ـ نفی الصفات.

 


 

[1] الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة ج1 ص215 الهامش 1

[2] تحف العقول ص245: يُوجِدُ الْمَفْقُودَ وَ يُفْقِدُ الْمَوْجُودَ وَ لَا تَجْتَمِعُ لِغَيْرِهِ الصِّفَتَانِ فِي وَقْتٍ يُصِيبُ‏ الْفِكْرُ مِنْهُ‏ الْإِيمَانَ بِهِ مَوْجُوداً وَ وُجُودَ الْإِيمَانِ لَا وُجُودَ صِفَةٍ بِهِ تُوصَفُ الصِّفَاتُ لَا بِهَا يُوصَفُ وَ بِهِ تُعْرَفُ الْمَعَارِفُ لَا بِهَا يُعْرَفُ فَذَلِكَ اللَّهُ لَا سَمِيَّ لَهُ سُبْحَانَهُ‏ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِير.

[3] تمایز اسمائی.

[4] الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة ج1 ص215 الهامش 1

[5] تمایز صفاتی.

[6] نهج البلاغة (للصبحي صالح) خطبه اول، ص39

[7] تحف العقول ص245 من کلام سید الشهداء علیه السلام فی التوحید.

[8] با این مطالب کلاسیک فلسفی و عرفانی.