مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 6
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
متن مجمع البیان: سورة قاف
سورة ق مكية و آياتها خمس و أربعون. قال الحسن غير قوله «و لقد خلقنا السماوات و الأرض» إلى قوله «و قبل الغروب» و المعدل عن ابن عباس «و لقد خلقنا السماوات و الأرض» الآية و هي خمس و أربعون آية بالإجماع. [1]
تفسیر مجمع البیان چاپ های مختلفی دارد، این تصحیح آقای رسولی خیلی دقیق و خوب است. در زمان طلبگی ما، دو چاپ از مجمع بود یکی برای آقای شعرانی بود و دیگری برای آقای رسولی که بعد از کار آقای شعرانی چاپ شده. ظاهرا بعد از این خیلی مکرر چاپ شده است.
شاگرد: محقق مجمع البیانی که من دارم آقای رسولی و آقای سید فضل الله یزدی است که سال ١۴٠۶ چاپ شده است.
استاد: چاپ کتاب من برای سال ١٣٩٧ است. و محقق کتاب فقط آقای رسولی محلاتی است.
«سورة ق مكية»؛ مجمع البیان که محور بحث ما هست، تفسیر خیلی خوبی است. از کتبی است که خود اهل سنت هم به آن عنایت دارند. مثلا روح المعانی آلوسی محسوس است که به این تفسیر عنایت دارند.
حاج آقا بهجت می فرمودند: نزد آقای طباطبایی -که خودش صاحب تفسیر است- تعریف مفصلی از مجمع البیان کردم. گفتم: نظیرش نیامده که مطالب را دسته بندی کند. قرائت جدا، حجت جدا، لغت جدا، معنا جدا. خصوصیات مجمع را گفتم و ایشان هم گوش می دادند. ایشان بعد از صحبت های من گفتند: این تفسیر از مفاخر شیعه است. منظور این که این تفسیر این گونه است. البته حاج آقا این را هم می گفتند که علی ای حال حدود هزار سال پیش نوشته شده و معلوم است نسبت به تفاسیری که هزار سال بعد نوشته می شود فرق می کند، ولی نسبت به زمان خودش و با این حسن سلیقه بی نظیر است. لذا آقای طباطبایی که گفتند از مفاخر شیعه است یعنی سنی ها هم به این کتاب عنایت دارند.
یکی از گزینه های مباحثه، تفسیر تبیان شیخ الطائفه است. آن را من نگاه کردم،تفسیر خیلی خوبی است. ولی خود مرحوم طبرسی در مقدمه مجمع البیان می گویند: تفاسیر به درد بخوری نبود تا این که شیخ الطائفه تبیان را نوشتند. بعد هم شروع می کنند و چند تا ایراد محکم به تبیان میگیرند که حالا خودتان مقدمه مجمع البیان را نگاه کنید.
می فرمایند: سوره قاف سوره مکی است. قال الحسن یعنی حسن بصری -که زیاد هم از او نقل می کنند- کل سوره ی قاف مکیه است غیر از دو تا آیه اش: «و لقد خلقنا . . . تا قبل الغروب».
اما مَعدِل؛ موسی بن حسین بن اسماعیل الشریف الحسینی که از سادات است- مصری که از علماء و اساتید قرائت مصر بود و در الاعلام زَرکُلی وفاتش را حدود 500 هجری نوشته است، مرحوم طبرسی متوفای 548 بوده اند، حدودا این معدل معاصر مرحوم طبرسی بوده است.
برو به 0:06:06
زِرِکلی قبل از 1400وفات کرده است. اما عبدالفتاح مصری در کتاب هدایة القاری که بعد از زرکلی وفات کرده ، به طور مشخص گفته که وفات معدل 480 بوده است. کتابی هم دارد المعدل مصری به نام روضة الحفّاظ. در مجمع البیان هم چند جای دیگر اسم این معدل را می برند که از اساتید قرائات بوده، حدودا هم عصر مرحوم طبرسی بوده است. بانقلی که هدایه القاری که عبد الفتاح مصری نقل کرده ۴٧٠ وفاتش بوده است.
«و المعدل عن ابن عباس «و لقد خلقنا السماوات و الأرض» الآية»؛ معدل از ابن عبّاس آورده است که «و لقد خلقنا السماوات و الأرض» الآيةَ، منصوب است؛ الآیةَ یعنی اذکر الآیة. یعنی فقط یک آیه را، لذا فقط یک آیه را غیر مکی می داند.
پس در قول حسن بصری دو آیه غیر مکّی می شود و در قول معدل عن ابن عبّاس فقط یک آیه غیر مکّی می شود.
بقیّه سوره مکّی است. ولی غیر از این دو نفر کل سوره را مکی دانسته اند.
«و هي خمس و أربعون آية بالإجماع»؛ در اینجا اجماع است که تعداد آیاتش 45 است.
«فضلها»؛ در فضیلت سوره دو تا روایت نقل کرده اند، یکی سندش مال اهل سنت است و یکی هم از شیعه است.
«ابی بن کعب عن النبی (ص) قال: و من قرأ سورة قاف ، هوّن نالله علیه تارات الموت و سکراته». این روایت سند دارد و سندش در تفسیر ثعلبی به نام الکشف و البیان فی تفسیر القرآن هست. مرحوم طبرسی اسناد را حذف می کرده. چون اسناد معروف بوده.
همان طور که یکی از آقایان دیروز فرمودند، برخی سنیها میگویند ثعلبی شیعه بوده ولذا تفسیرش را هم چاپ نکردهاند. اما وقتی من مراجعه کردم، آنها نمی گویند شیعه بوده. اتفاقا ابن تیمیه که هر چی بگوید نزد وهابیها تمام است وقتی به ثعلبی می رسد می گوید: «فیه حق و دین[2]»؛ وقتی ابن تیمیه بگوید که او دین دارد، کارش درست است! بعد می گوید: «لکنّه حاطب اللیل»؛ یعنی مثل کسی که شب برود بیابان و هیزم جمع کند، می خواهد بگوید مطالبی که می گوید ، اعتباری ندارد. اماخودش را به دین قبول دارد.
منظور اینکه سند این روایت در آنجا هست. ثعالبی هم تفسیر دارد به نام جواهر. اصل تفسیر شناسی خیلی مهم است. خود تعلبی هم در تفسیرش روایات مختلف دارد. روایتی را هم که در اوائل مجمع البیان درباره این که الف شش خصلت دارد، از حضرت رضا، از امام صادق، نقل می کند، از همین تفسیر ابو اسحاق ثعلبی است.
تفسیر بغوی هم که بعد از ثعلبی می باشد، خیلی مورد عنایت و اعتنای اهل تسنن است، بیش از ثعلبی.
یکی از تفسیرهایی که در سایت الشامله است و خیلی چاپ و تصحیح شده –مهر و موم کردند- تفسیر قُرطُبی است که مصر و ریاض چاپ کرده اند. اولِ تفسیر قرطبی، ابتدای سوره حمد روایتی آمده – البته من این سنخ روایات را جمع آوری می کردم ولی در تفسیر قرطبی ندیده بودم- که در تفسیر قرطبی یافتم. مواظب باشید در بحثهایی که بین شیعه و سنی می شود، از کارهایی که بلدند و با آن شیعه را مسخره می کنند این است که می گویند، یک عالم سنی که چیزی را آورده و بعد رد کرده، شیعه ها می روند و فقط حرف او را می آورند ولی ردش را نمی آورند. او این را آورده که رد کند ولی شیعه این حرف را به او نسبت می دهد.
برو به 0:14:22
گاهی مسامحه می شود. شما اگر خواستید مطلبی را از یک سنی نقل کنید، حتما به این جهت توجه کنید. چون آن ها فوری به مرجعش مراجعه می کنند، بعد می آیند آن را پرچم می کنند که ما داریم رد می کنیم. ولی این ها – شیعه ها- این را به ما اسناد می دهند که ما این را قائلیم، تا مچ شما را بگیرند.
چون من این مطلب را می دانستم به سهم خودم به چند صفحه قبل برگشتم، تا ببینم قرطبی می خواهد این را رد کند یا می خواهد بگوید موضوع است یا چه؟! من پیدا نکردم بلکه قرطبی در «القول فی الاستعاذة»؛ قبل از سوره مبارکه حمد، می گوید من دوازده مطلب میخواهم بگویم تا می رسد الثانیة عشر و می گوید: روی الاعمش -با اینکه راوی اسحاق احمر است ولی آن قدر قبول دارد که می گوید روی الاعمش- عن ابن وائل عن ابن عباس عن امیرالمؤمنین (ع). سپس این روایت از او می آورد و بعد از آن هیچ چیز دیگری نمی آورد. بعد می شود بخش دوازدهم در استعاذه از تفسیر قرطبی، کتابی که همه کشور های عربی آن را چاپ کردند و در سایت رسمی به عنوان یک تفسیر مورد اعتنا آورده اند. در مقدمه بحث دوازدهم همین روایت را آورده اند و ختم کرده اند؛ بین شیعه معروف است که زمان حضرت رسول برای اینکه حلال زاده بودن فرزند را بفهمند او را با حب امیرالمؤمنین(ع) می سنجیدند. یکی از سنی ها می گفت: آخر شما شیعه ها چرا این قدر خرافاتی هستید؟! که من به او گفتم تمام این روایات در کتب خودتان آمده است. حدود ده روایت از کتب اصیل و معتبر خودشان درباره این موضوع آورده بود.
جابر بن عبدالله می گوید: «کنا معاشر الانصار نمتحن اولادنا بحب علی بن ابی طالب» و در نقل دیگر دارد: «نختبر». این نقلها از طریق سنّی هاست. این حدیث جابر را به دست فراموشی سپردهاند. اما حالا ظرافت کاری کار خدا را ببینید! در نقل جابر اگر «نمتحن» و«نختبر» آمده. ولی عبادة بن ثابت انصاری در لسانش لغتی آمده که برای لغویین عرب از قدیم و جدید انگیزه شد -که همه هم سنی هستند-، که به مناسبتِ معنا کردن لغت آن روایت، به عنوان شاهد آن را در کتابشان ذکر کنند. عبادة بن ثابت که از صحابه بود ، به جای «نمتحن» گفت: «نبور» یعنی نختبر. لغت غریبی بود و قلیل الاستعمال و در مجامع لغوی سنی در ماده نبور گفته اند: و فی حدیث عبادة؛ «کنا نبور اولادنا بحب علی»[3] ! حالا مگر می توانند روایت را از کتب معتبر لغت محو کنند؟! با «نبور» گفتن عباده، میخ این حدیث کوبیده شد. همه لغویینی که این حدیث را ذیل این لغت آورده اند همه سنّی هستند.
این نکتهای که میخواستم بگویم این است که قرطبی هم در اینجا اینچنین کاری کرده است. وی در الجامع الاحکام القرآن، در الثانیة عشر، از اعمش نقل می کند: شیطان متمثل شد و حضرت أمیرالمؤمنین ع رفتند که او را بکشند و …، تا اینکه شیطان به حضرت أمیرالمؤمنین(ع) در حضور پیامبر و ابن عباس و غیره گفت: «ما ابغضک احد قطّ الا شرکتُ اباه فی رحم امه».[4] تا جایی که من گشتم و عقب و جلو کردم، قرطبی نخواسته است این حدیث را رد کند.
ذهبی در میزان الاعتدال تبعا لخطیب بغدادی -خیلی جالب!- این روایت را در ذیل ترجمه اسحاق بن محمد الاحمر می آورد، میگوید: این آدم کذّاب و وضّاع نیست بلکه اصلاً او زندیق بوده است.[5] بعد از شیخ خودش به سند متصل تا ابن عباس همین حدیث را نقل می کند. سپس خود ذهبی میگوید: «و لعله من وضع اسحاق الاحمر فروایته ذنب مکرّر»؛ یعنی نقلِ این روایت با سند متصل توسط من نیز، گناه روی گناه است! بعد می گوید: «استغفرالله العظیم و رویته لهتک حاله!»؛ اما گفتم برای اینکه ببینید او چه کسی بوده است. همین روایتی است که قرطبی حدود صد سال قبل در مقدمه تفسیر خودش آورده است و تفسیرش این همه چاپ شده و حرفی هم در ردّش نزده! اکنون این ذهبی این طور می گوید.
اول می گوید: لعله من وضع . . . بعدش می گوید: استغفرالله بعد می گوید: لهتک حاله! ملائکه که نگاهش می کنند می گویند شما فعلا این روایت را بیاور و آن را بگذار. تصحیح و پی جویی آن با دیگران. دیگران می فهمند که ذنب عظیم هست یا نیست! این از کرامات الهی در حق امیرالمونین علیه السلام است که خودشان می گویند استغفرالله ولی در عین حال می آورند. بعدش هم جالب است، می گوید: «و قد سرق منه لص آخر و صنع له اسنادا آخر»، چون دو سند دارد. خود خطیب بغدادی یک سند ندارد، اسحاق احمر در یک سندش می باشد و در سند دیگر آن نیست! بعدش هم که سند دوم را می آورد، می گوید: کل این سند، رجاله ثقات ! الا ابن ابی الاسود که جعل روایت زیر سر این است!
خدا خواسته این روایت را در کتابش بیاورد ولو برای رد کردن واستغفار! این روایت بماند تا بعدی ها بیایند ببینند صحیح است یا جعلی! همین روایتی که صد سال قبل از او قرطبی در مقدمه ی تفسیر معتبرش آورده است و چیزی هم در ردش نگفته است!
برو به 0:24:19
روایت گرچه درباره فضیلت تلاوت سوره قاف است، ولی مشتمل بر واژه های معارفی است، «من قرأ سورة ق هوّن الله علیه تارات الموت وسکرانه»؛ خدا بر او تارات مرگ را آسان می کند؛ «تارات» جمع تاره یعنی مرّات. «و سکراته»، در همین سوره هست که «و جائت سکرة الموت بالحق».
در نهج البلاغه در خطبة الغراء در حالات احتضار و مرگ آمده که می فرماید: او می ماند بین «اطوار الموتات و عذاب الساعات». چه جمله ای!
قبلش می فرمایند: «لا موتة منجزة»؛ یعنی اکنون از مردن خبری نیست، امّا در عین حال در بین «اطوار الموتات» سیر می کند. وقتی در برزخ قبر گذاشتن و شب اوّل قبرش هم گذشت، اونجا تازه سختی ها شروع می شود. در ذیل آیه شریفه «الطامة الکبری» روایت شده که حضرت فرمودند: مرگ خیلی سخت است، جبرئیل عرض می کند: «انّ ما بعد الموت اطمّ اطمّ»؛ همه این هایی که برای شما گفتم، تازه بعد از آن که تمام می شود؛ با این همه مراحلی که می گذرد؛ وقتی می خواهد در آن عالم مستقرّ شود، تازه آنجا شروع می شود؛ «انّ ما بعد الموت اطمّ اطمّ». منظور که در آن خطبه هست: «بین اطوار الموتات»؛ یک مرگ نیست. بلکه موتات است. ساعت، قیامت است؛ «و عذاب الساعات». ولی حضرت می فرمایند: «الساعات»؛ یعنی یک ساعت، نگویید که ساعات است.
«تارات الموت»؛ تارات یعنی دفعات. «هوّن الله علیه تارات الموت»؛ یعنی میت که می میرد، مراحلی از مرگ در پی دارد. مثل کسی که بلاتشبیه خواب ناگواری می بیند و ناراحت می شود و بیدار می شود و از آن منصرف می شود ولی دوباره که خواب بر او غلبه می کند دوباره به حالت قبلی برمی گردد. «تارات»؛ یعنی یک سکره ای می آید، «صلْی» و به فعلیت رسیدن چیزی، برای وی رخ می دهد، اما تاب ظرف وجودیش تمام نیست. مثل این که سرریز می شود و منصرف می شود و از این حالت منخلع می شود ولی دوباره که برای او تجدید قوا شد، «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها[6]»، این می شود «تارات»، دوباره یک مرگ جدید است. اکنون این مرگها برای چیست؟ باید شواهد و کلید هایی از قرآن یا کلماتی از معصومین برای تفسیر آن پیدا کرد.
ابتداء از آیات باید شروع کنیم. مثلا در آیه ی معروف، دو تا موت را مطرح می فرماید: «ربنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین[7]»؛ که حال این دو موت برای چیست، بحث تفسیری آن جای خودش. مثلاً این آیه دو موت را می فرماید که خدایا دوبار ما را میراندی و دو بار زنده کردی! اما در آیه دیگر می فرماید: «لا یذوقون فیها الموت الّا الموتة الاولی[8]»، افراد دیگری هستند که نمی گویند: خدایا ما را دو بار میراندی و دوبار زنده کردی! حالا پایین یا بالا هستند، قبل وبعد آیه الان در ذهنم نیست.
شاگرد: و وقاهم عذابا لجحیم.
استاد: بله، در حافظه ام بود که مدح است ولی …
این یک مرگ و دو مرگ از آیات قرآن، حالا آیا موت های بیشتر هم هست یا نه؟
اوائل سوره بقره که چند تا موت و احیا را بیان می کند: « کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحیکم ثم الیه ترجعون»؛ چند تا موت و اماته و بعد از دو موت می فرماید: «ثم الیه ترجعون[9]». حالا در این «الیه ترجعون» چقدر حرف هست! یعنی خداوند متعال در این آیه چند تا اماته و احیا را می فرماید و بعد یک مطلب اشاره ای می فرماید «ثمّ إلیه ترجعون». در تعبیر «الیه» چه معنایی می باشد؟ باید به آیات دیگری نگاه کنیم. و آیات دیگر این «الیه ترجعون» را توضیح می دهند که چگونه است.
در آیه می فرماید: «تعرج الملائکة و الروح الیه فی یوم کان مقداره خمسین الف سنة»، تعبیر «الیه ترجعون» را توضیح می دهند، یعنی «الیه ترجعون» یک چیز آنی نیست ، «خمسین الف سنة» می باشد؛ یا در آیه ی دیگر، « ثم یعرج الیه فی یوم کان مقداره الف سنة مما تعدون» این «الف سنة» می باشد.
خلاصه، می دانیم که موتاتی در کار هست. باید درباره ی این موتات، در لسان اهل بیت شواهدی پیدا کرد که چند تا موت است؟ و برای هرکسی چگونه است؟برای بعضی «لا یذوقون فیها الموت الّا الموتة الاولی» موته اولی می باشد و در نهج البلاغه، «تارات الموت» و «اطوار الموت» می باشد. اینها به چه بر می گردد و مواقفش چگونه هست؟ قبل از همه ی این ها باید اصل واژه ی موت را بررسی کنیم، واژه ای است قرآنی و معارفی.
شاگرد: آیا موت مقول بالتشکیک است؟
استاد: این چیزی که ظاهرا شروع کار می باشد اصل واژه موت را باید ببینیم چیست؟ واژه ای است قرآنی و معارفی. باز در روایاتی که بطن مطلب را می گویند مطالب بالاتر مطرح میشود. در ادامه صحبت تاویل که دیرروز مطرح بود و در مورد همین روایتی که قرطبی نقل کرده بود، در تاریخ بغداد همین روایت را در مورد شرک شیطان آورده بود که وقتی شیطان گفته بود: «ما ابغضک احد الا شرکت اباه». ظاهرا راوی گفته بود «واقرا» و شارکهم فی الاموال و الاولاد.[10] خب هرکس که قرآن میخواند که خدای متعال به شیطان گفته است که «و شارکهم فی الاموال و الاولاد» یک معنای ظاهری به ذهنش می آید. و طبق همین هم عبارت را معنی می کند. اما همین ظاهر یک معنای باطنی دارد که این ظاهر مسیر اوست. خلاف آن نیست. اگر بخواهیم یکی از مصادیق بحث باطن را یادآوری کنیم یکی از موارد همین است. که از مسیر همین ظاهر که «و شارکهم فی الاموال و الاولاد» که یک معنای عرفی دارد از همین مسیر،بدون اینکه از ظاهر همین کلام فاصله بگیریم،باطنش آن چیزی است که شیطان گفت که با آنها اینطور در اموال و اولاد مشارکت میکنم. و خود سنی ها هم نقلیاتی در این زمینه دارند.
برو به 0:34:02
اما در مورد حقیقت موت که آیا مقول به تشکیک است یا خیر؛ این موردی که من عرض می کنم از حرف اساتید و بزرگان؛ از مرحوم طباطبایی در المیزان است، ایشان می فرمایند که یکی از عجائب آیات قرآن، این آیه است: «قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکّل بکم[11]»؛ می گویند، توفی در لغت به معنای اخذ الشیء بتمامه می باشد. اگر 999 مثلا تومن از هزار تومن طلبتان را بدهند ، توفی محقق نشده است . تا همه را ندهد، وفا نکرده است.
خیلی عجیب است قرآن می گوید: ما ملکی داریم که ملک «اَلموت» است. حالا آیا این ملک اَلموت جنس منظور است یا یک شخص است یا کلی سِعی است – جمع بین هر دو- یعنی یکی است که جنود دارد که ظاهراً حق هم همین است یعنی ملک الموت یک شخص است ولی شخصی است که جنود دارد و جنودش در تمام تار و پود عالم حیات پخش است. آیه می فرماید که: ملک الموت هیچ چیز از شما جا نمی گذارد، «یتوفّاکم». سر سوزن از شما جا نمی گذارد و همه ی شما را می گیرد. « وکّل بکم» از روز اول هم خداوند این ملک را موکّل شما قرار داده بود. نه اینکه آخر کار بیاید کارش را انجام بدهد و برود . یعنی چی «وکّل بکم»؟، موکّل شده به شما؟
در نهج البلاغه یک جمله ست که أمیرالمؤمنین صلوات الله علیه شقوقی را ذکر می فرمایند ضمن این شقوق حرف خودشان را می زند. می فرمایند جنین زنده است و روح در او دمیده شده اما در همین شکم مادر می میرد و وفات پیدا می کند خب خیلی این اتّفاق افتاده.
حالا حضرت بنا می کنند به بیان شقوق: خب چه جوری ملک الموت رفته در شکم مادر و روح بچّه را گرفته است؟ چطور به او دسترسی پیدا کرده برای گرفتن روح او؟ آن وقت حضرت سه چهار وجه ذکر می فرمایند: حضرت می فرماید ملک الموت از شما جدا نیست، بلکه روی اوّلی که به دنیا می آیید خدای تعالی آن ملک الموت را با شما قرار داده است.
«أ یلج علیه من بعض جوارحها»؛ یک وجه اینکه از بعض جوارحش وارد می شود و می رود در شکمش؟
«أَمْ الرُّوحُ أَجَابَتْهُ بِإِذْنِ رَبِّهَا»؛ یا اینکه روحی که جنین دارد فقط ملک الموت صداش می زند و آن روح ملک الموت را اجابت می کند، اینهم یک وجه دیگر.
«أَمْ هُوَ سَاكِنٌ مَعَهُ فِي أَحْشَائِهَا»؛ یا اینکه لازم نیست ملک الموت از بیرون بیاد و برود و بگیرد. بلکه ملک الموت «ساکن معه فی احشائها»، با خود جنین در دل مادر با او ساکن است.
حضرت هیچ کدام را تعیین نمی فرماید اما یفهم من یفهم. و من خیال می کنم همان سوّمی با توجّه به آیه «وکّل» بکم سازگار است.
بنابراین اگر موت اینگونه است که ملک الموت داریم، خدا حفظ کند حاج آقای علاقه مند می فرمودند: آیه شریفه می فرماید: «قل إنّ الموت الّذی تفرّون منه فإنّه ملاقیکم»؛ ایشان به ما ادبیات می گفتند و به ما تذکر می دادند، می گفتند که آیه نمی فرماید «إنّه سَیُلاقیکم»، حتّی نمی فرماید «إنّه یلاقیکم» یعنی فعل نیاورده بلکه اسم فاعلی آورده که دلالت بر استمرار دارد. «فإنّ الموت ملاقیکم» یعنی لحظه به لحظه همراه شماست. خوب این خیلی معنای قشنگی است از موت. یعنی در لسان معارف دین این موت عرفی فقط موت نیست. باز حضرت در نهج البلاغه می فرماید: همه مردم از موت ابدان احیائشان می ترسند ولی اولیاء خدا بجای اینکه از موت این بدن جسمانی شان بترسند میگویند مصیبت این است که این زنده ها قلبشان بمیرد. این عبارات خیلی عال العالی است. بالاخره این مطلب سردراز دارد درباره موت که خود موت چیه؟ و. . . چند روز پیش روایتی نقل شد که «و لو علم الانسان ما هو فیه لمات خوفا من الموت» فرمود اگر بدانید در چه حالی هستید از ترس مرگ می میرید. «ملاقیکم»، نمی دانیم چگونه است و کجا هستیم و الآن در چه حالی هستیم. یعنی خدای متعال مخفی می فرماید تا «إلی أن یبلغ الکتاب أجله».
شاگرد: این یتوفیکم که کامل می گیرد از چه چیز تمام می گیرد و مرحله بعد آن چیست؟ وقتی تمام می گیرد قبلش چه طور می شود؟ آیا خالی می شود؟
استاد: این «یتوفّاکم» اگر فعل مضارعی باشد که مستمرّ باشد یعنی «یتوفّاکم» نزد اون وقت احتضار؟ یا نه، یتوفّاکم از همون وقتی که جنین شروع می کند تا کل زندگیش؟
ما فرض می گیریم نه، یعنی بگوییم الآن ظاهر آیه شریفه یعنی «یتوفاکم» از همون وقت احتضاراست. اما اگر آن طور باشد «یتوفّاکم» یعنی وقتی می آید از شما می گیرد و این بدن می ماند، آن چیزی که شما هستید، تمام شما را می گیرد یعنی وقتی وارد برزخ می شوید می بینید چیزی از شما کم نگذاشتند و لذا بعدا هم که قرار است حشر جسمانی صورت بگیرد، این بدن که به عنوان آلتی برای روح بوده، باز اونجا هم همه کاره ی آن بدن- اینجا و آنجا- روح بوده است. منظور آقای طباطبایی همین بوده از «یتوفّاکم». که حالا ایشان در مباحث معادشان اشاره به این مطالب دارند. البته در ذهن من سوالاتی در این باره هست که آیا «یتوفاکم» ِدر اینجا همان است که ایشان فرموده است که چیزی را باقی نمی گذارد یا یک جور دیگری است؟
برو به 0:42:09
چیزی که به نظر من می رسد و از فرمایشات اساتید و کتابها برای من واضح شده است، این است که به طور کلی در مورد امر معاد در این کتاب ها، هر چه درباره اش گفته شود، هست ولی تمامش نیست. خیالتان راحت باشد، یعنی شما یک وجهی را نمی توانید از اهل فکر پیدا کنید که بتواند بگوید، این حرف غلط مطلق است و صبغه ای در معاد ندارد و هیچ موقفی از مواقف قبر و برزخ و قیامت این طوری نیست.
اما نکته این است که هر کس یک چیز قشنگی شکار کرده و فهمیده، می گوید هر چه هست و نیست، همین است. این، معضل کار است. لذا من کتب علماء را هم که می دیدم، بسیار تفحّص می کردم، با مراجعه به آیات و روایات معلوم می شود که یک چیز دیگر هم وراء این است. پس نگویید که هر چه هست، همین است.
مثلا درباره حشر جسمانی، هر کدام از اهل فن فرمایشاتی دارند و برهانیاتی در معاد جسمانی، روحانی و… . خود همین حشر جسمانی چندین وجه دارد و همه اش هم شواهد دارد و همه اش هم حق است، نکته اش هم سر این است که مطلب برهانی است نه تعبدی. یعنی یک وقتی ما می گوییم متعبّدیم؛ ولی یک وقتی می بینیم که آن طوری که آیات قرآن برای ما می گوید، می بینیم که مطلب از اصلا تعبّد خارج میشود. مثلاً «یا ایها الناس ان کنتم فی ریب من البعث فانا خلقناکم من تراب ثم من نطفة ثم نخرجکم طفلا ثم لتبلغوا اشدکم و منکم من یتوفی من قبل[12]»، می فرماید اگر در بعث شک دارید، بیایید من چیزی به شما می گویم که ظاهرش خیلی ساده است که آنهایی که غرق در دنیا هستند می گویند چی شده است؟!
امّا اگر دل بدهند خیلی عجیب است «ان کنتم فی ریب من البعث؛ اگر می گویید بعثی نیست، «فإنّا خلقناکم من تراب ثم من نطفة ثم نخرجکم طفلا ثم لتبلغوا اشدکم و منکم من یتوفی من قبل»، در آیه بعدی می فرماید، از جاهایی که از «سماء» تعبیربه طرائق شده است اینجا می باشد و فقط یک جای قرآن می باشد؛ «وقد خلقنا فوقکم سبع طرائق»
اگر شک دارید، در سیر این لبث بعد از لبث خود فکر کنید. از غفلت فاصله بگیرید و تأمل کنید و به چیزی که می گویم دل بدهید، ریب شما از بین خواهد رفت. این خیلی مهم است، آیه شریفه میفرماید: ریب در بعث به خاطر عدم تدبر است. اگر تدبر کنید، برهان است. خودتان می فهمید که بعث حق است.
آن وقت در روایت کفایة الاثرِخزاز رازی امام صادق (ع) می فرمایند: «ان اولی الالباب . . . اذا عملوا . . . عرف اطباق السبعه» -که من میلیون ها سال از آن فاصله دارم- یعنی قرآن می فرماید اگر راهی که من می گویم عمل کردی، به وضوح می فهمی که: «لقد خلقنا فوقکم سبع طرائق». پس معلوم می شود اطباق سماء در لسان قرآن کریم عالمی دارد، لسانی دارد.
البته بعدا در بحث تفسیری میرسیم، مفصّل درباره آسمان های هفتگانه بحث می کنیم. ولی اینها به عنوان مقدّمه است.
شاگرد: در البرهان چه چاپ قدیم و جدید دارد «عمل فی اطباق السبعه».
استاد: این روایت، فقط و فقط مال خزاز می باشد و خزاز در قرن سوم و چهارم می باشد، بحار برای قرن دهم می باشد، بحار از او نقل می کند و منتخب بصائر نیز از او نقل کرده است، ممکن است ناسخ اشتباه کرده باشد. چون مجلسی در بحار نیز «عرف» آورده اند یا خود کفایة الاثر عرف آورده اند، شاید نسخه خطّی برهان «عرف» باشد. شاید نسخه خطی بحرانی پیدا شود «عرف» باشد، و در نسخ خطی عمل شده است.
سوال: راجع به روایات ابی بن کعب بحثی هست که حدیث جعل می کرده است.
استاد: به طور کلی روایات فضائل السور یک بحث خاص تفسیری دارد. بعضی به شدت با این ها مخالفند و برای خودشان ادلّه و شواهدی دارند. بعضی هم می گویند هر موردی را باید به سندش و شواهدش نگاه کرد. به نظرمن، از حیث کلاس حدیث نمی شود با یک کلمه همه را کنار بگذاریم. باید طبق ضوابط فن حدیث موردی بررسی کنیم.
اما از حیث ضوابط کلیه ی حدیث مثل احادیث «من بلغ»، دو جهت دارد: یکی اینکه این بَلَغَهُ را تصحیح بکند و آن هایی که او را خبره بدانند و در حرف او تأمّل بکنند می توانند به آن روایت عمل کنند. افرادی هم که احادیث «من بلغ» را اینجا کارساز نداند و تصحیح نکنند، باید بدانند که عملا این روایت فضائل در کتب آمده. چیزی که مهم است این است که عالم و جاهل، فقط متن این احادیث را می خوانند و اصلا دنبال سند نمی روند- غیر از آنها که حساسیتی در سند دارند-. یعنی عملا آنچه که بوده -حالا دروغ یا راست- الآن در متن کتب تفسیری آمده و بخواهیم اعمال فن حدیثی کنیم یا نخواهیم ، یک کاربرد تکوینی برای کسانی که مراجعه می کنند حاصل می شود. این روایات را می خوانند و دیگر صبر نمی کنند که من طلبه بگویم مهلاً این روایات ضعیفه مثلا.
بلکه این روایات را در کتب تفسیر بدون سند نقل می کنند و به آن عمل هم می کنند. این تکوینیاتش هست من بیش از این نمیدانم؛ شما به تسامح هم قائل نباشید، این طوری هست.
اما واقعش این است که درباره ی قرآن کریم هر دروغی را هر کسی نمی تواند بگوید. بعضی دروغ هاست که از ظاهرش معلوم است که دروغ است. بعضی هاش هست که عاقلِ لبیب را به تردید می اندازد. بعضی هاش هم هست که اگر کسی زبان شناس باشد، مطمئن می شود این دروغ نیست. وقتی لغت کار دستش آمده ، می بیند این مال این کارخانه است. لغات معارفی دارد. لغت دستش آمده و می بیند که هر کسی نمی تواند این دروغ را بگوید.
در مباحثه ها، یک مثالی می زدم؛ یک کسی است در شهر معروف به دروغگویی. همین آدم دروغگو می آید به شما می گوید: الآن یک کسی از اینجا رد می شد، داشت با خودش میگفت: جذر عدد دو گنگ است. شما می گویید: امروز این را دروغ نمی گوید. چون من این را می شناسم، بلد نیست از این دروغها درست کند. با کلمه گنگ و جذر هزار سال هم کار کند، نمی تواند همین جوری یک دروغ درست کند. در این جا هم کسی که لغت شناس است و مبادی معارف در دستش است، وقتی به یک کلام نگاه می کند، می بیند هر کسی عُرضهی اینکه از این حرفها بزند ندارد.
برو به 0:52:46
الآن در این روایت آمده: «تارات الموت و سکراته». اگر این عبارت در هیچ کجا شاهد نداشت، یک حرفی بود. ولی وقتی شواهد از جاهای مختلف پیدا کردیم ، دیدمان عوض میشود مخصوصا با توجه به عُلُوّی که قرآن دارد.
حاج آقا بهجت می فرمود: مداح ها مدام سعی می کنند قضایای دروغ به عاشورا اضافه کنند تا مصیبت را سوزناک تر جلوه بدهند، به عقیده من هر کدام از این مداح ها بالاترین دروغ و مصیبت را درست کنند تا مردم را بگریانند، واقعِ مصیبت از این بالاتر است! ما خبر از واقع مصیبت نداریم. مکرّر می فرمودند! یعنی زور بزن که یک مصیبت گنده درست کنی ولی بعدا که پرده کنار رفت می فهمیم که واقع مصیبت از اینها بالاتر بود. اکنون قرآن هم همین است یک روایتی مکرّر ایشان می خواندند که من پیدا نکردم- شما اگر گشتید و پیدا کردید حتما به من اطلاع دهید- مکرّر می فرمودند، روایت دارد: «خذ من القرآن ما شئت لما شئت[13]» خیلی حرف است! اگر اینگونه باشد. «لو ان قرآنا سیّرت به الجبال أو قطّعت به الارض[14] » پس «ما شئت لما شئت». اکنون ابی بن کعب برود زحمت بکشد و یک دروغ درست کند. قرآن می گوید: هر چه هم دروغ درست کنی، واقعیت من از دروغ تو بالاتر است. یعنی دروغ هنوز به پایین های عظمتی که خداوند به من داده است نمی رسد.
شاگرد: اشکال این است که چطور شده که از میان اصحاب حضرت فقط ابی این فضائل را نقل کرده است؟
استاد: من نمی خواهم حرف شما را رد کنم اما یک سوال، هر کس که خدمت حضرت می رود یک ذوقیاتی دارد. روحیات مخصوص به خودش داره. مثلا جابر بن حیان؛ برخی می گویند اصلا شاگرد امام صادق (ع) نبوده است. اما شواهد روشن دارد که بوده. ولی ذوقیاتش فقه و معارف نبوده است، تا اسمش در روایات فقهی و معرفی بیاید. چیزهای دیگری از حضرت می پرسید و می شنید. حالا حرف ما این است که آیا اینگونه نیست که کسانی که از کسی چیزی را استماع می کنند، روحیّات مختلف داشته باشند، در فن خودشان؟
ابیّ هم قاری بوده است و مصحف دارد، فنّش این بود، روحیه اش این بود و به همین جهت این سنخ روایات را جمع آوری و ضبط می کرد. نمی شود صرفا بگوییم دروغ می گوید چون غیر او اینها را نقل نکرده است. این اوّلاً.
ثانیاً: اگر خود من باشم یا گوینده ای که قائل به جعل این روایات می باشد اگر جایی با یک استادی رفیق بودیم و روی روحیّات خودمان حرف هایی را از او نقل کردیم که شاگرد های دیگر، مثلاً حوصله این حرف های استاد را نداشتند، بعد، دیگری بیاید ما را متهم به کذب کند به این دلیل که دیگر شاگردان استاد اینچنین چیزی از وی نشنیده اند، شما چه حالی می شوید؟صرفا به شما بگویند دروغ می گویی چون غیر تو نقل نکرده است. اینطور که نمی شود!
اما اینکه خودش گفته است: من خودم جعل کرده ام تا مردم به تلاوت قرآن راغب شوند، این را هم باید ببینیم چه کسی این سخن را به او نسبت داده است؟ قابل بحث است و این، حرفی دیگر است که خواستید سر وقتش بحثش می کنیم.
سوال: بر فرض اینکه موت لحظه ای باشد ، «وکلّ بکم» چه لزومی دارد؟ چه لزومی دارد که این ملک از اول با ما باشد و هر لحظه و آن، در وجود ما استمرار داشته باشد؟
جواب: اگر لحظه ای هم باشد «وکّل بکم» را می شود طور دیگر معنا کرد. مثلا معانی عرفی بسیار ساده را بالای منبر برای مردم می شود گفت. «وکل بکم» یعنی: در روایت هم دارد که خدای متعال اسم هر مولودی را به حضرت عزرائیل (سلام الله علیه) می دهد ومی فرماید: این را فلان روز و فلان ساعت قبض روحش کن. این می شود توکیل. یعنی اسم شما و وقت و لحظه ی وفات را به او داده اند. اینگونه می شود «وکّل بکم». با یک تغییری در معنای توکیل با این فرض هم جور درمی آید.
شاگرد: اگر هر آن باشد،این توکیل چه حکمتی دارد؟
استاد: اگر هر آن باشد که توکیل را جور دیگر معنا کردیم.
شاگرد: چه حکمتی دارد که هر آن بر انسان ها توکیل بشود؟
استاد: طبق این احتمال،اصلا آن ملک همراه وی است « هو ساکن معه فی احشائها» همیشه همراهش است نه اینکه بگوییم چه حکمتی دارد!؟ «وکل» تکوینی است. با او همراه است تکوینا نه تشریعا تا سوال از حکمتش بکنیم.
مثل اینکه کسی بپرسد، علت اینکه نفس من الآن حیات وجودی من است، چیست؟ خب کُن الهی است. این حکمت، حکمت تکوینی است نه تشریعی، «وکل بکم» هم یعنی توکیل تکوینی است. یعنی الآن خود ملک الموت مکمّل لَبس جدید بنده است همانطور که میکائیل پرورش دهنده ی فعلیت الآن اوست. جبرئیل تعلیم علم میکند. میکائیل فعلیّت الآن را بارور می کند، عزرائیل از فعلیت الآن می کَند و می برد بالا، لبس و موت می آورد. اسرافیل در مرحله ی جدید لَبس جدید می دهد. مَلَک احیاء است. در صور می دمد و ملک إحیاء است. لذا اسرافیل و میکائیل هم «وکّل بکم» است. چون هر موتی یک إحیائی دارد. کنده شدن شما از این لبس و بالا رفتن، موت بود. ورود در عالم جدید هم زمینه ساز إحیاء جدید است. یعنی یک فیض جدیدی متناسب با مرحله جدید می آید .
مغفرت این است خودش می فهمد که معصیت محو شده است. شیرین غفران بالاتر از محو است. یک وقتی است که محو می کند و اصلا خودش نفهمیده که معصیت وی، محو شده است. اما غفران این است که خودش می فهمد. حاصل شدِ این محو معصیت وآمرزش الهی، یک نحو معرفتی است بالله که در ادامه اش برای وی حاصل می شود، مغفرت ستر است اما ستری که در دلش یک نحو بالا رفتن است. شاید مغفرت کمی بالاتر باشد.
مراتب سوال در قبر
شاگرد: وجه جمع روایاتی که از همه سوال می شود در قبر و روایت «یلهی عنهم» چیست؟
استاد: کسانی هستند که سوالاتی برای ایشان نمی آید یعنی مرد این حرف ها نبودند، این افراد «یلهی عنهم». اما روایاتی که می گوید حتماً سوال است، نعیمی و چیزی بوده است. پس اون روایاتی که می گویند مطلقا سوال قبر حتماً می باشد، برای همه می باشد در مورد آن چیز هایی که باید جوابش را بدهند، مثلاً کسی به همسایه اش تهمت زده است، هیچگاه گفته نمی شود «یلهی عنهم». اما آن «یلهی عنهم» در مورد محض ایمان و محض کفر می باشد، است. که برای مراتب بالا بالا می باشد.
والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
[1] مجمع البيان في تفسير القرآن؛ ج9، ص210
[2] كتاب مقدمة في أصول التفسير لابن تيمية؛ص٣١؛ والثعلبي هو في نفسه كان فيه خير ودين، وكان حاطب ليل، ينقل ما وجد في كتب التفسير من صحيح وضعيف وموضوع.
[3] . النهاية في غريب الحديث والأثر، ج ١، مجد الدين ابن الأثير، ص ١٨١ منه الحديث ( كنا نبور أولادنا بحب علي رضي الله عنه ).
[4] . الجامع لأحكام القرآن ( تفسير القرطبي )، ج ١، القرطبي، ص ٩١ الثانية عشر – روى الأعمش عن أبي وائل عن عبد الله قال قال علي بن أبي طالب عليه السلام : رأيت النبي صلى الله عليه وسلم عند الصفا وهو مقبل على شخص في صورة الفيل وهو يلعنه ، قلت : ومن هذا الذي تلعنه يا رسول الله ؟ قال : ” هذا الشيطان الرجيم ” فقلت : يا عدو الله : والله لأقتلنك ولأريحن الأمة منك ، قال : ما هذا جزائي منك ، قلت : وما جزاؤك مني يا عدو الله ؟ قال : والله ما أبغضك أحد قط إلا شركت أباه في رحم أمه .
[5] . ميزان الاعتدال، ج ١، الذهبي، ص ١٩٦ رقم 784 – إسحاق بن محمد النخعي الأحمر . كذاب مارق من الغلاة . روى عن عبيد الله [ بن محمد ] العيشي ، وإبراهيم بن بشار الرمادي . وعنه ابن المرزبان ، وأبو سهل القطان ، وجماعة . قال الخطيب . سمعت عبد الواحد بن علي الأسدي يقول : إسحاق بن محمد النخعي كان خبيث المذهب يقول : إن عليا هو الله ، وكان يطلى برصه بما يغيره ، فسمى بالأحمر . قال : وبالمدائن جماعة ينسبون إليه يعرفون بالإسحاقية . قال الخطيب : ثم سألت بعض الشيعة عن إسحاق ، فقال لي مثل ما قال
عبد الواحد سواء .قلت : ولم يذكره في الضعفاء أئمة الجرح في كتبهم ، وأحسنوا ، فإن هذا زنديق . وذكره ابن الجوزي وقال : كان كذابا من الغلاة في الرفض . قلت : حاشا عتاة الرفض من أن يقولوا : على هو الله ، فمن وصل إلى هذا فهو كافر لعين من إخوان النصارى ، وهذه هي نحلة النصيرية . قرأت على إسماعيل بن الفراء وابن العماد ، أخبرنا الشيخ موفق الدين سنة سبع عشرة وستمائة ، أنبأنا أبو بكر بن النقور ، أنبأنا أبو الحسن العلاف ، أنبأنا أبو الحسن الحمامي ، حدثنا أبو عمرو بن السماك ، حدثنا محمد بن أحمد بن يحيى بن بكار ، حدثنا
إسحاق بن محمد النخعي ، حدثنا أحمد بن عبيد الله الغداني ، حدثنا منصور بن أبي الأسود ، عن الأعمش ، عن أبي وائل ، عن عبد الله ، قال : قال على : رأيت النبي صلى الله عليه وسلم عند الصفا وهو مقبل على شخص في صورة الفيل وهو يلعنه ، فقلت : من هذا الذي تلعنه يا رسول الله ؟ فقال : هذا الشيطان الرجيم . فقلت : والله يا عدو الله لأقتلنك ولأريحن الأمة منك . قال : ما هذا جزائي منك . قلت : وما جزاؤك منى يا عدو الله ! قال : والله ما أبغضك أحد قط إلا شركت أباه في رحم أمه . وهذا لعله من وضع إسحاق الأحمر ، فروايته إثم مكرر ، فأستغفر الله العظيم ، بل روايتي له لهتك حاله . وقد سرق منه لص ، ووضع له إسنادا .
[6] سوره النساء آیه ۵۶
[7] سورة غافر (40): آية 11
[8] سوره الدخان آیه ۵۶
[9] سورة البقرة(2): آية 27
[10] . تاريخ بغداد، ج ٤، الخطيب البغدادي، ص ٥٦ و ص ٥٧. أخبرني عبيد الله بن أحمد بن عثمان الصيرفي وأحمد بن عمر بن روح النهرواني . قالا : حدثنا المعافي بن زكريا حدثنا محمد بن مزيد بن أبي الأزهر البوسنجي حدثنا إسحاق بن أبي إسرائيل حدثنا حجاج بن محمد عن ابن جريج عن مجاهد عن ابن عباس . قال : بينا نحن بفناء الكعبة ورسول الله صلى الله عليه وسلم يحدثنا إذ خرج علينا مما يلي الركن اليماني شئ عظيم كأعظم ما يكون من الفيلة . قال : فتفل رسول الله صلى الله عليه وسلم وقال :” لعنت ” أو قال ” خزيت ” – شك إسحاق – قال فقال علي بن أبي طالب : ما هذا يا رسول الله ؟ قال : ” أوما تعرفه يا علي ؟ ” قال : الله ورسوله أعلم . قال : ” هذا إبليس ” فوثب إليه فقبض على ناصيته وجذبه فأزاله عن موضعه . وقال : يا رسول الله أقتله ؟ قال : ” أوما علمت أنه قد أجل إلى الوقت المعلوم ؟ ” قال فتركه من يده ، فوقف ناحية ثم قال : مالي ولك يا ابن أبي طالب ! والله ما أبغضك أحد إلا وقد شاركت أباه فيه . اقرأ ما قاله الله تعالى * ( وشاركهم في الأموال والأولاد ) * قال ابن عباس : ثم حدثنا رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال : ” لقد عرض لي في الصلاة فأخذت بحلقه فخنقته فإني لأجد برد لسانه على ظهر كفي ، ولولا دعوة أخي سليمان لأريتكموه مربوطا بالسارية تنظرون إليه ” .
[11] سورة السجده(32): آية 11.
[12] سورة البقرة(2): آية 21
.[13] التحفة السنیة فی شرح النخبة المحسنیة؛ وفي الحديث خذ ما شئت لما شئت لا سيما الفاتحة فورد عن النبي صلى الله عليه وآله أنه شفاء
من كل داء إلا السام يعني الموت.
[14] سورة الرعد(13): آية ٣١