1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس تفسیر(۵)- مباحث مقدماتی

درس تفسیر(۵)- مباحث مقدماتی

روایت حضرت رسول در مورد حقیقت قرآن۵
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=17980
  • |
  • بازدید : 62

بسم الله الرحمن الرحیم

 

تأویل

ملاک قبول تأویلات قرآنی؛ عدم مخالفت با محکمات و نظام فکری دین

شاگرد: تفسیری ذیل روایت آیه شریفه «قتل الانسان ما اکفره» مطرح شد، این تفسیر درست است که مخالف ظاهر آیه نیست ولی موافقتی هم با ظاهر آن ندارد.

استاد: اینکه امیرالمؤمنین شهید بشوند با اینکه کافر آدم خیلی بدی است  و مرده باد، با هم منافات ندارد. و لو صد و هشتاد درجه با هم تفاوت دارند. ما وقتی سراغ معنای شهادت حضرت رفتیم، از هیچ ظاهری از ظواهر قرآن دست برنداشتیم.

شاگرد: این با تأویل به یک معنا نیست؟

استاد: بله، البته تأویل است به معنای خلاف ظاهر عرفی.

شاگرد: برداشت ما این بود که شما فرمودید معنای باطن باید مخالف ظاهر نباشد و لو موافق آن هم نباشد. و حالا می گویید تأویل به معنای خلاف ظاهر است.

استاد: درست است، یعنی خلافِ ظاهرِ الآن. الآن ظاهر «قُتِل الإنسان»، نفرین است. این ظاهر را که نمی توانیم کاری کنیم. فذا اگر قُتِل را به معنای استُشهِدَ بگیریم، با این ظاهر -یعنی این ظاهر عرفی که عرف الآن از این آیه می فهمد- مخالف است.

شاگرد: هم خلاف ظاهر الآن هست و هم یعنی مخالف ظاهرش نیست؟ چگونه می توان این دو را جمع کرد؟

استاد:ظاهر آیه این است که آدم کافر مرده باد.  این انسان چقدر کافر است و این همه آیات الهی را نمی بیند و به کفرش ادامه می دهد. وقتی از «قتل» به «استشهد» می‌‌رویم، خلاف ظاهر مشی کرده ایم. ولی نه اینکه به یک امری خلاف ظاهر قرآن رسیده ایم؛ مثلاً رسیده باشیم به اینکه انسان کافر آدم خوبی است.به این نرسیدیم .

شاگرد: پس منظورتان از مخالف ظاهر قرآن، یعنی مخالف مجموع نظام و محکمات ؟

جواب: بله. مخالف محکمات و نظام فکری که خود شارع برای آن طبل زده و خطوط اصلی این اعتقادات را ترسیم کرده، مثل  معاد جسمانی که در جلسات قبل مطرح شد. ما هر تأویلی که بریم و ببینیم باید از اینها فاصله بگیریم، در مورد آن باید صبر کنیم. اما اگر چیزی خلاف ظاهر فعلی این آیه است اما مفادش فی حد نفسه درست است و مخالف ظواهر شریعت و مسلّمات  و محکمات دین نیست، منظور ماست. لذا در اصول هم می گفتند: نص، ظاهر، تأویل، مجمل. تقسیم بندی رباعی بود دیگر.

نص صد درصدی بود، ظاهر راجح بود -مثلاً هشتاد یا نود درصد- و تأویل مرجوح بود و معنایی بود که به ذهن عرف نمی آمد ولی با توضیحات می شد اذهان عرف را به سمت آن برد. مجمل هم چیزی بود که اصلاً معنایش روشن نبود.

تأویل یعنی خلاف ظاهر. یک عبارتی مرحوم شیخ انصاری -کسی که فقیه و اصولی است و یک عمر سر و کارش با این چیزها بوده و این تعبیرش خیلی به درد می خورد- در بحث تعادل و تراجیح[1] داشتند که: کار معصومین این بوده که خلاف ظاهر استعمال می کردند.

اینطور نیست که بگوییم پا گذاشتن آن طرف ظواهر ممنوع است. خود شیخ می گوید: دأب معصومین این بوده که  القاء عبارات می کردند و مراد اصلی شان، خلاف ظاهر بوده است!  این خیلی جالبه. اگر به جای تعبیرعرض، طول بگوییم  خوب است. تاویل یعنی آیه شریفه یک ظاهری دارد، همین ظاهر را بدون اینکه خلاف همین ظاهر برویم، یک معنی خلاف ظاهر مثل «قتل الانسان» را نمی رویم، ظاهر الانی را می گیریم ،بعد یک معنای عالی تر و راقی تری از دل آن بیرون می آوریم در طول معنای قبلی نه در عرض آن.

 

برو به 0:05:53

شاگرد: آیا این یک معنای سومی برای تاویل است؟

استاد: بله تاویل معانی متعددی دارد و اتفاقا انسان  وقتی کلام معصومین را می بیند،‌‌می فهمد که همه اش درست است. مواردش را به کار بردند و خیلی خوب است و مانعی هم ندارد.

چند مثال برای تأویل

 مثلاً در روایتی امام باقر [2]– سلام الله علیه –  ظاهراً به جابر بن یزید یا شخص دیگری می فرمایند؛ البته اول روایت، صحبت از روز جمعه می شود و آیه شریفه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿9﴾». حضرت برای روز جمعه توضیحاتی می دهند و بعد تأویلاتی را هم برای آن می گویند. سپس می فرمایند: «إن أردت التأویل الأعظم»، یوم الجمعه یعنی روزی که همه ی خلائق جمع می شوند.‏

حضرت «فاسعوا الی ذکر الله» را با همان مناسبت، معنا فرمودند. ببینید شما الآن از ظاهر فاصله گرفته‌‌اید که گفته اید: یوم الجمعه یعنی روز جمع شدن. حضرت فرمودند یک روز جمعه هست که در هفته هست و همه جمع می شوید برای نماز جمعه. اما در دل یوم الجمعه اگر آن را بگیرید و غور کنید این است که یک روزی هم هست که همه خلائق جمع می شوند. این همان تاویل مورد نظر ماست که در طول ظاهر است نه عرض آن. و با غور کردن در دل ظاهر و بدون دست برداشتن از ظاهر به آن می‌‌رسیم.

مثال دیگر: در بحار ظاهراً  امام صادق – سلام الله علیه – از قول حضرت عیسی – علی نبینا و آله و علیه السلام – نقل می کنند. چون در احکام شریعت اسلام تصریح به رموز نمی شود. گفته می شود ولی تصریح به باطن مطلب نمی شود.

اما در شریعت حضرت عیسی اینگونه نبوده و زودتر تصریح می کردند. مثلاً ما می گوییم که مستحب است گرفتن ناخن‌‌ها و اوصاف و خصوصیات و آدابی هم برای آن ذکر شده. در این روایت بحار حضرت یک تأویل باطنی یک عبارت ساده شریعت را می فرمایند که البته در طول معنای آن است. می‌‌فرمایند که حضرت عیسی به حواریون [3]می گفتند که: «قلّموا اظفارکم من کسب الحرام»

ناخن که بلند می شود، چنگ اندازیش آسان می شود. حضرت می‌‌گفتند که ناخن ها را بگیرید عن کسب الحرام. یعنی باطنِ سفارش به مواظبت بر گرفتن ناخن، یعنی مواظبت بر آلوده نشدن دست به حرام است.حاج آقا بهجت به شوخی می فرمودند: نزد ما معنای لغوی این شده که «الحلال ما حلّ بالکف!» اینگونه نباشد.( خنده استاد و حضار)

 شاگرد:  در آیه «کان الانسان ظلوما جهولا» به دو معنای متضاد ابوبکر و حضرت سیدالشهدا (ع) تفسیر شده.

استاد:بله، آن آیه امانت که بحث در آن هنگامه ای است.

امروزی ها که مباحثشان پیشرفت کرده، یک لغاتی درآمده که به ما، برای فهم بعضی چیزها کمک می کند. انسان روی لغتهای امروزی فکر کند که بعداً که می خواهد مطلب را به دیگران منتقل کند، هم خود مطلب صاف باشد و با مسلمات و محکمات جور در بیاید و هم بتوان با یک عبارت امروزی آن را بیان کرد که دانشجوها و دانش آموزان هم مقصود را بفهمند و این مطلب را با لسان آنها و با اصطلاحاتی که انس دارند، به ذهنشان نزدیک کند.

 

برو به 0:11:41

 همین «ظلوما جهولا»، دو تا مفهوم است. یک معنای تصوری دارد یک دلالت تصوّری دارد و یک مدلول تصدیقی در همین آیه شریفه دارد که بر سر مدلول تصدیقیش – قبلس،‌‌بعدش – خیلی حرف است. الآن برای این دو واژه چه عنوانی می توانیم به کار ببریم با بحث هایی که فقط خبر داریم؟- اون بحث هایی که خبر نداریم که دیگه هیچ-

 ادامه روایت دار هدنه

چند چیز صحبت شده بود: یکی درباره «و هو کتاب فیه تفصیل و هو الفصل لیس  بهزل».

روایتی[4] است که خیلی مناسب است و تنها در تفسیر عیاشی آمده است.[5] نقل می کند که امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی به کوفه تشریف آوردند، تا چهل روز متصلاً هر روز در نماز صبح سوره اعلی را می‌‌خواندند. منافقین گفتند که علی (ع) اصلاً قرآن بلد نیست -گاهی می بینید که دیگران حرف هایی می زنند که محرّک است برای اولیاء خدا و زمینه را برای به سخن آمدن اولیای خدا فراهم می کند- حضرت مطالبی را فرمودند که من ناسخ و منسوخ و محکم ومتشابه را می دانم تا آنجا که فرمودند: «و أعرف فصله من فصاله»  ظاهرا در هیچ جای دیگر این تعبیر فصل و فصال نیامده است و این مربوط به بحث ما می شود.

معنای فصل و فصال

ظاهراً در هیچ روایت دیگری تا آنجایی که گشتم این تعبیر فصل و فصال نیامده است. همین طور در کلمات و شروح علما، تفسیری برای این فصاله نیافتم. یعنی چه؟ می فرمایند: من فصل را از فصال تشخیص می دهم. فقط هم در تفسیر عیاشی است.

آیا فصال به معنای آن آیاتی است کاملاً مطلب از هم جدا می شود؟ احتمال دارد! مثلاً یک کتاب را فصل بندی می کنند، این کتاب باب بندی هم می شود مثلاً پنج باب دارد و در هر بابی ده تا فصل. فصل مطالب منفصل و کامل و مستقل از یکدیگر است، اما در عین حال در یک کوچه. و در یک باب جمع می شود. وقتی باب عوض شد، مطالب عوض می شود. من گمانم این است که در این روایت هم منظور از فصال این است. که جاهایی از قرآن هست که فصل است یعنی آیه آیه می شود. یعنی آیات بصورت منفصل از هم می آید اما در عین حال با هم مربوط است و یک مجموعه تشکیل می دهد. اما فصال؛ یک جایی می رسیم که کأنّه استیناف است و مطلب جدا می شود. فصال از باب مفاعله است. برای باب مفاعله معانی مختلفی گفته اند. یک معنایی که مرحوم مصطفوی در التحقیق فی کلمات القرآن معنای خوبی دانسته اند، این است که هر چیزی که در آن یک نحو دوام و استمرار است با فاعَلَ می آید. سفر: سفر کرد. سافر؛ سفری طولانی و مستمر داشت. موارد متعددی هم دیدم که این معنا جور درمی آید. – ایشان در التحقیق سعی می کنند که این واژه ها و هیئات ثلاثی مزید را معنا کنند و بعضی هایش هم خوب است- منظور در اینجا هم، فصله من فصاله، فصال مصدر باب مفاعله می باشد، فاصل یفاصل مفاصله و فصالا، فصال یعنی جوری است که فصلش دوام واستمرار دارد و لذا فصال یعنی آیاتی که از هم دیگر جدا می شوند در امهات مطالب. اما فَصلَه آیات به هم مربوط و در عین حال آیه آیه هستند. این احتمالی است که به ذهن من آمده.

 

برو به 0:18:52

شاگرد: در بصائر الدرجات از اصبغ نقل شده که : «فصاله من وصاله و حروفه من معانیه» که بحار از بصائر نقل کرده است ج۴٠ ص٣٣٨ .

استاد: بله، در ذهنم عبارت «وصال» بود ولی یک ربع در نرم افزار گشتم ولی پیدا نکردم. بسیار خوب. اصلاً حضرت را این منافقین تحریک کردند، که حضرت یک چیزهایی گفتند که هیچ جا دیگر پیدا نمی شود. گفتند که علی که قرآن بلد نیست چهل روز است که یک سوره می خواند، حضرت فرمودند: ویحهم!  من قرآن بلد نیستم؟! سپس تشقیق شقوق کردند، حروف را از معانی می دانم فصال را از وصال می دانم …منظور اینکه چون کلام ما بر سر فصل بود، این هم یک روایت است که جا دارد انسان در اطرافش تحقیق کند.

دو مطلب چهارشنبه صحبت شد؛ یکی آن بود که آقای انصاری در خاتمه غرر الحکم آورده بودند که «یا جابر علیک بالبیان و المعانی»؛گفتم هرچه گشتم سندش را پیدا نکردم. سپس آقا گفتند که در مشارق موجود می باشد،من آن کتاب خودم را آوردم،  یادم می آید که گفته می شود که «العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر» و رمز آن شاید آن طور که به ذهن می آید این باشد که بچه، اول بار است که آن مطلب به ذهنش می‌‌آید. برای خود من نیز جالب بود که اولین باری که این روایت را دیدم، هر چه گشتم سندش را پیدا نکردم همین در ذهن من مانده است. حالا که پیر شدم همان در ذهنم باقی ماند. اما چند سال بعد از آن، آدرش را پیدا کردم و خودم کنارش نوشتم. ولی این ها از ذهنم محو شده بود. پس این روایت در کتاب مشارق هم هست.

کتاب مشارق انوار الیقین فی اسرار أمیرالمؤمنین و بحث غلو

مطلب بعدی روایتی بود که پیدا نشد که ذیل آیه «فصّلناه تفصیلا» روایتی بود که فرموده بود «بحساب الجمّل». یادداشتی که من داشتم از این کتاب مشارق انوار الیقین برسی است. که از مصادر بحارالانوار هم می باشد.

موسسه ای بود که مصادر بحار را چاپ می کردند،‌‌نمی دانم که این را چاپ کرده اند یا نه؟

شاگرد:  چاپ نکرده اند. البته چاپ جدیدی شده است.

استاد: چاپ علی عاشور؟

شاگرد: بله.  فایل آن را دیده ام. ولی این کتاب که چاپ بیروت است نه شماره دارد و نه فصولش معلوم است. قبلا که این کتاب را می خواندم اول تا آخرش من شماره گذاشتم. حدود ۴٧٠ روایت ایشان در کتاب آورده است که همه از عجائب و غرائب است، اصلا سبک این کتاب اینطور است.

و لذا مرحوم مجلسی بعد از نام بردن از این کتاب می گویند که این کتاب، صاحب خبط و خلط و … است و «فیه الارتفاع».[6] ایشان لفط غلو به کار نمی برند. مرحوم صاحب وسائل خودشان نمی گویند، بلکه می گویند – صاحب این کتاب -«ربما نسب الی الغلو».[7]

مرحوم افندی -شاگرد مرحوم مجلسی- در ریاض العلماء فرموده اند: انصافش این که کسی که در کلمات بُرسی تأمل کند می بیند که این دو استاد راست گفته اند – یعنی صاحب وسائل و صاحب بحار- و در ایشان یک مقدار ارتفاع و غلو … هست اما انصافش این است که به آن اندازه ای نیست که «یَضُر بصحة الاعتقاد»؛ یعنی صحیح الاعتقاد بوده است و اگر چیزهایی هم گفته معلوم   است که اعتقادش صحیح بوده و قابل تأویل است. ایشان دفاع کرده اند.

 

برو به 0:24:17

اما مرحوم آقای امین در اعیان الشیعه هر چند برسی را به عنوان اینکه عقیده خلاف دارد نکوبیده، اما می گویند یک چیزهایی گفته که لازم نبوده بگوید و اینها را دیگران هم می دانسته اند. و یک نحو تند در اعیان الشیعه با ایشان برخورد می کنند.

شاگرد: آقای امینی جواب علامه امین صاحب اعیان الشیعه را می دهند و می فرمایند من تعجّب می کنم از صاحب اعیان الشیعه که اینگونه درباره برسی گفته اند.

استاد: ولی واقعاً انسان می بیند که یک اشعاری می گوید که واقعاً یک حالی نسبت به اهل بیت داشته است و همه مخالفینش هم مقرند به اینکه اشعارش سراپا حال است و در این اشعار غرایبی است. اولین بار که اسم ایشان را شنیدم در روضه ای یک کسی از حاج آقای بهجت پرسید که روایت کمیل، ما الحقیقة، آیا درست است؟ ایشان یک کلمه گفتند که اینجور روایات را غالباً بُرسی نقل می کند. به گوش من خورد و من دنبال کتاب رفتم و آشنا شدم. به هر حال مرحوم مجلسی می گویند که هر چیزی که «تفرّد بنقله» من نقل نمی کنم ولی اگر جای دیگری آمده آن را می آورم.[8] علی ای حال این کتاب هست و از نظر رجالی کلاً خیلی کار شده. ولی از نظر مباحث غلو تا آنجا که به خاطر دارم هنوز بحث ها عمومی به مرحله ای نرسیده که یک ایده مناسبی برای امتیاز غلو از لاغلو ارائه شده باشد. هنوز تا می گویند غلو واهمه هست، چون مبیّن نیست و حال اجمال دارد. مگر اینکه کسی قوی باشد و خودش جلو برود ولی برای عموم حالت اجمال است. لذا یک وقتی که بحث چکش بخورد و به یک جایی برسد که این مسأله غلو برای طلاب علم خوب متبیّن شده باشد و یک آسودگی خاطر داشته باشند و به محکماتی رسیده باشند که بدانند هر کسی یک مضمونی گفت که بالاست غلو نیست، ولی هنوز این طور نشده است.

غلو در نگاه قدماء

در اوائل کار خبرها بوده و بزرگانی مثل شیخ مفید کتاب ها نوشته اند. شیخ مفید در تصحیح الاعتقاد، خیلی جمله بزرگی دارند. ایشان می فرماید: از برخی مشایخ بزرگ حدیث قمیین نقل شده و اسم هم برده اند که آن بزرگ گفته است: «اول درجه الغلو نفی السهو عن االنبی» کسی که بگوید پیامبر سهو نمی کنند این غلو است و این اول درجه غلو است. شیخ مفید در این مورد خیلی کار کرده و اعتقادات صحیح را حفظ کرده اند چون مهم بوده است. البته خود شیخ قمیین کم کسی نیست و خیلی بزرگ است. اما مرحوم مفید هم فرموده‌‌اند اگر این نقل قول راست باشد «فهو من المستضعفین». او که به اینها می گوید غالی هستند، خودش مستضعف است؛ یعنی سر در نمی آورد. آن زمان نفی السهو را غلو می گفتند، که شیخ مفید در مقابلش این مطلب را فرموده اند. ببینید و همین طور مراحلی طی شده که اینها می گفته اند غلو،غلو، ولی حالا بعد از کتاب هایی که نوشته اند و رجالیین چه زحمت ها کشیده اند وضعیت تفاوت کرده و به آن شکل گذشته نیست، ولی باز هم هست چون مطلب بالا است و هنوز خوب متبیّن نیست. خلاصه مرز غلو از لا غلو چیست؟  یک کسی خودش فردیاً به یک اطمینانی می رسد که فلان چیز غلو نیست. ولی برای خودش است. اما همین چیزی که خودش مطمئن است غلو نیست اگر بالای منبر بگوید می بیند که یک اقیانوسی از جمعیت علیه او راه افتاده اند که انت الغالی. این فایده ندارد.

 باید طوری غلو از لا غلو میز پیدا کند که نوع متدینین و عاقلین بفهمند که  مثلا این جمله ای که دارم می‌‌گویم غلو نیست. اگر یک زمانی چنین شد به نظر می رسد در آن زمان این کتاب واین نویسنده جلوه می کنند. بخاطر اینکه وقتی می گوییم ارتفاع و غلو باید همه حرف هایش را ببینیم. اینکه می گویید غلو کرده، کجا غلو کرده و چه چیزی گفته که شما می گویید «فیه ارتفاع». معصوم که نبوده و ممکن است در چند جایی اشتباه کرده باشد. اگر چند تا اشتباه کرده اما این همه روایات و چیزهای عجیب و غریب در این کتاب هست که نقل شده و هیچ کدام هم او را به کذب متهم نکرده اند و تعبیر خبط و خلط به کار برده اند. معاصر علامه حلی بوده اما به نحوی که علامه حلی پیرمرد بوده و ایشان جوان بوده . حدود 815 وفاتشان بوده که حدود 40 سال بعد از علامه حلی می شود.

ایشان در این کتاب این مطلب را به عنوان روایت نقل کرده اند. به کتاب ما صفحه 35 و فصلی که بنده شماره گذاری کرده ام فصل 35 حدیث 32 که فرموده روی ابن عبّاس فی قوله تعالی «و کلّ شیئ فصّلناه تفصیلا قال معناه شرحناه شرحاً بيّناً بحساب الجُمَّل…»[9]این روایت را من جای دیگر پیدا نکردم.

شاگرد: این کتاب البته باب بندی نشده و احادیثش شماره ندارد. یکی دیگر از چاپ های این کتاب هست که مکتبه مرتضویه نجف چاپ کرده و شخصی به اسم مازندرانی تحقیق کرده و در تحقیق ایشان بخلاف سید علی عاشور که سندها را از بحار داده، سندها را از جاهای دیگر داده است.

استاد: من از قبل در اینجا یادداشت دارم که نوشتم؛ در الذریعه ذیل الخطبة التوتونجیة -که برسی آورده- مرحوم حاجی آقا بزرگ فرموده اند مشارق انوار الیقین را «الّفه سنة 773» چون می گفته که این را که الان دارم می نویسم عمر حضرت بقیة الله – سلام الله و صلواته علیه – الان فلان مقدار است و از روی همین کشف کرده اند که چه سالی آن را نوشته است.خلاصه کتابی است که از مصادر بحار است و قول علماء را درموردش بدانیم. بعداً منصفانه بحث کنیم.

 

برو به 0:33:17

شاگرد: غالب روایاتش هم مرسل است.

استاد: بله، ایشان در روایاتش بنایش بر نقل سند نیست. ولی خیلی هایش را آدرس می دهد و اسم کتاب می برد و خیلی جاها هم اسم نمی برد.

شاگرد: مثلا همین روایت ابن عباس را به تفسیر ابن عباس ارجاع داده است.

استاد: نه.  در سایت ملتقی اهل التفسیر که مال سنی هاست و در آن بحث های تفسیری گسترده ای می شود، راجع به حساب جمّل بحث کرده اند و شخصی گفته بود که ظاهراً مصطفی الرفاعی –مصری- در کتاب اسلامنا گفته که ذکر الحافظ رجب البرسی (رجب بن محمد بن رجب). البرس هم نزدیک حله است و ایشان حلی و ساکن حله بوده.

شاگرد١: بعد در شیراز بوده و به اسم غلو او را بیرون کرده و بعد مشهد و اردستان می رود. در کتاب الغدیر هم اشعاری از ایشان آورده و هم از او دفاع کرده اند.

از دست رفتن روایاتی که حتی داعی نقل نیز داشته است

شاگرد٢:شیخیه از این کتاب خیلی نقل کرده اند و از مصادر شیخیه می باشد.

استاد: واقعیتش این است که زمانی که آنها بوده‌‌اند خیلی از روایات معروف در دستشان بوده. ولی الان ما یک جوری برخورد می کنیم و می گوییم مثلاً احتجاج طبرسی، مجمع البیان یا تحف العقول چرا سند ندارند. ما در آن زمان نیستیم. یک روایاتی است که خیلی انگیزه برای نقلش بوده است، علامه حلی در نهج الحق[10] به مناسبت در جایی که دارند پیشگویی های امیرالمؤمنین را می گویند، فرموده اند که پدرم با سید بن طاووس رفتند پیشواز هلاکو خان که داشت می رفت بغداد را بگیرد و گفتند که باید به ما امان نامه بدهی. گفت که شما از کجا می دانید من پیروزم درحالی که من می روم با حکومت عباسی قدرتمند بجنگم؟ الان امان نامه می گیرید و بعدا خبرش به گوش خلیفه می رسد و شما را قتل عام می کند. به او گفتند که تو حتماً پیروزی. نه تنها اینجا بلکه هر جنگی برای تو پیش بیاید پیروزمی‌‌شوی.

پیشگویی امیرالمومنین از پیروزی هلاکوخان

گفتند:امیرالمؤمنین در خطبه ای تمام اوصاف تو را گفته اند (جهوری الصوت و با چشمان …). او امان نامه را داد و بعد هم که پیروز شد،خود علامه می فرماید: تمام این منطقه حجاز و حله، خون از دماغ کسی نیامد. علامه در دو کتاب خودشان این را آورده اند ولی همین روایتی که دواعی زیادی باید بر نقلش وجود داشته باشد در کتب حدیثی پیدا نمی شود. اگر این نهج الحق علامه نبود نمی فهمیدیم که چنین روایتی هست. در زمان ایشان کتاب‌‌ها و روایات زیادی بوده،این نمی شود که کسی بگوید چطور شد که  ایشان این همه روایات آورده که هیچ کسی نگفته.

این کتاب ها، باب باب بوده است و ضبط نشده و خرد خرد اینها از دست رفته است. شواهد روشن داریم که آنچه که به دست ما رسیده مقدار زیادی از آن از دست رفته است. لذا آن بزرگواری که این روایات را آورده، این ها را برای ما بجای گذاشته و نمی شود بگوییم چون تو تنها نقل کرده ای پس اصلاً جلو نیا!

علامه در دو کتاب  این روایات را نقل می کند یکی در نهج الحق و دیگری در کشف الیقین. اگر علامه این را در کتب کلامی خود نمی آوردند -این پیشگویی که نزد علمای حله معروف بود و برای آنها واضح بود. و حتی وقتی هلاکو آمد تشخیص دادند و جزماً آن را نزد او عرضه کردند- به ما نمی رسید.  شما اگر یک جایی دیگر این روایت را پیدا کنید خیلی خوب است. که بگوییم اینکه علامه می گویند امیرالمومنین فرمودند و سبب نجات شیعه از حمله مغول در  یک منطقه وسیعی شد در فلان کتاب شیعه هم نقل شده است. این  اگر باشد خیلی خوب است. پیدا کنید!  اگر پیدا نشد معلوم می شود صدها روایت در دست اینها بوده و معروف بوده ولی بعدا ما نمی دانیم که چه شده است و از بین رفته است. ولی می دانیم که اینها بوده است. مطمئن می شویم از این نقلیّات که اینها در دستشان بود امّا حالا نیست.

در روایات اهل تسنن هم چیزهای اینطوری هست که روایتی را با شواهد می بینیم در دستشان بوده و بعد محو شده است که البته علت های خاص خودش را دارد که جور دیگراست.

حالا می خواستم عرض کنم اون روایت که «یا جابر علیک بالبیان و المعانی» در همین کتاب می باشد.[11]

بالاخره این کتابی است که مؤلفش معصوم نبوده لذا ان شاء الله تصحیح بشود که خیلی خوب است. تحقیقات بیشتری شود و چاپ های مستندی بشود فایده اش خیلی بیشتر می شود.

شاگرد: مرحوم مجلسی در بحار بابی دارند به نام نفی الغلو، روایاتی زیبایی دارد،‌‌در این حوزه هرکی هر چه را که نفهمد حاضر نیست بگوید من نمی فهمم فلذا سریع طرف را متهم می کند. چون نمی فهمند می گویند غلو است. برداشت کودکانه من این است که این کتاب در سطح سلمان و ابی ذر است والا امیرالمومنین در این روایات نیست.

استاد:  فی اسرار امیرالمومنین نیست فی اسرار سلمان است (خنده استاد)

شاگرد: بله.

استاد: یک جایی در این کتاب مشارق انوار الیقین دارند که «وقال علي بن الحسين عليهما السلام : إني لأكتم من علمي جواهره * كيلا يرى الحق ذو جهل فيفتتنا. وقد تقدم في هذا أبو حسن * إلى الحسين وأوصى قبله الحسنا» [12]

جد ما امیرالمؤمنین مرد این میدان بودند. در کتاب دُرّ منظم، کمال الدین ابن طلحه حلی شافعی دارد: «فرب جوهر علم لو أبوح به * لقيل لي : أنت ممن يعبد الوثنا. ولاستحل رجال مسلمون دمي * يرون أقبح ما يأتونه حسنا»

علی ای حال تا بطور واضح و روشن غلو از لاغلو مبیّن نشده است ما باید احتیاط کنیم. محل، محل خطر است و نباید به راحتی کسی را رجم به غلو کنیم. از آن طرف هم اگر کسی برایش واضح شده است که فلان مطلب غلو نیست بر طبق مشی کند. آن اما برای نوع افرادی که متوسط العقل یا ضعیف العقل هستند نباید برای آنها گفت که اینها غلو نیست.

 

چون خود اهل بیت خیلی غلو را مهم دانسته اند و در مورد آن سفارش کرده اند و لذا تا مبیّن نیست باید احتیاط کنیم و نباید دل به دریا بزنیم.

 

برو به 0:44:26

 لذا آنچه که گفته شد که یک وقتی زمان این کتاب می رسد مال موقعی است که واقعاً بحث چکش خورده باشد و از نظر معارفی مُبان باشد که این غلو نیست و نوع باحثین بفهمند و بنیه علمی نوع بشر به جایی رسیده باشد که به وضوح بگوید که غلو نیست. اما تا آن زمان وظیفه ما احتیاط است و اگر خلاف احتیاط کنیم خودمان متضرر می شویم. اگر کسی فردیاً خدا به او نورانیتی دهد که برای او واضح شود که اینها غلو نیست باید بفهمد و معارفش را بالا ببرد و در عین حال تقیه کند و به دیگران نگوید چون باعث اضلال آنها می شود.

ادامه روایت دارِ هدنه

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‌‌ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي دَارِ هُدْنَةٍ وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ وَ قَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ وَ يَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ فَأَعِدُّوا الْجَهَازلِبُعْدِ الْمَجَازِ- قَالَ فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ قَالَ دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ‌‌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ وَ هُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَى خَيْرِ سَبِيلٍ وَ هُوَ كِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَ بَيَانٌ وَ تَحْصِيلٌ وَ هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَظَاهِرُهُ حُكْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِ نُجُومٌ‌‌ لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تُبْلَى غَرَائِبُهُ فِيهِ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَ مَنَارُ الْحِكْمَةِ وَ دَلِيلٌ عَلَى الْمَعْرِفَةِ لِمَنْ عَرَفَ الصِّفَةَ فَلْيَجْلُ جَالٍ بَصَرَهُ وَ لْيُبْلِغِ الصِّفَةَ نَظَرَهُ يَنْجُ مِنْ عَطَبٍ‌‌ وَ يَتَخَلَّصْ مِنْ نَشَبٍ‌‌ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ كَمَا يَمْشِي الْمُسْتَنِيرُ فِي الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ فَعَلَيْكُمْ بِحُسْنِ التَّخَلُّصِ وَ قِلَّةِ التَّرَبُّصِ‌‌.[13]؛

 

«له نجوم  وعلی نجومه نجوم» این روایت اختصاصیاتی دارد که جای دیگر نیست. این روایت در اصول کافی در کتاب فضل القرآن روایت دوم است و در تفسیر مجد البیان اولین روایت آورده شده. چون روایتی است که کلید بحث های تفسیر می باشد.

چند جای این روایت منظور ما از انتخاب این روایت بود : 1-عبارت «کتاب فیه تفصیل و بیان و تحصیل» حضرت فرمودند : قرآنی که خدای متعال به عنوان نجات دهنده از فتن قرار داده «فاذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن» این قرآن «فیه تفصیل و بیان و تحصیل». 2- مطلب دیگری که آن هم خیلی مهم بود، عبارت «فظاهره حکم و باطنه علم»: ظاهر قرآن حکم است، این حکم یعنی یا حکم فقهی یا حکمت که صحبتش شد. اما باطنش علم است.

این علم چگونه است و چطور قرآن باطنش علم است؟

روایتی در تفسیر برهان هست در ذیل آیه ی شریفه « وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ ﴿30﴾» سوره مبارکه ی واقعه، که روایت خیلی عظیم است و حالت کلیدی دارد:« قال: سألت أبا عبد الله (عليه السلام) عن قول الله عز و جل: وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ قال: «يا نصر، إنه و الله ليس حيث يذهب الناس، إنما هو العلم و ما يخرج منه[14]»

تعبیر عجیبی است و البته نباید شک کنیم. «إنه و الله لیس حیث یذهب الناس» به این معنا نیست که مردم اشتباه می کنند. اصلاً منظور حضرت این نیست و الا خود مردم از اهل بیت همین ها را گرفته اند و اهل بیت آن را برای مردم کامل کرده اند. بلکه یعنی «یذهب الناس الی انحصاره»، یعنی مردم آیه را که می بینند می گویند معنایش همین است و بس. اگر آیه می فرماید: «ظل ممدود ، فاکهه ی کثیره و ..» مردم می گویند خب دیگر بهشت است و سایه درخت و میوه آن است. انحصار غلط است نه اینکه معنای ظاهریش هم غلط باشد. هر که این را از روایت بفهمد، منحرف است از فهم. فرمودند: «انما هو العلم» که باطن همه حرف ها همین است. اتفاقاً همه جنان و نعیم جنت که همه اش هم حق است ولی باطنش علم است. و لذا در روایت دارد که هر که علمش بیش تر جنّتش بزرگ تر. اصلاً تمام خصوصیات عالم آخرت که حق هم هست، نمود و نمایش علم و عقل مؤمن است. «جنة عرضها السماوات و الأرض» مال یک مؤمن است و یک اتاقی در بهشت که مثل یک سلول می ماند هم مال یک مؤمن دیگری است که مرتبه پایینی دارد.

 شاگرد: در نسخه بصائر دارد: «هو العالم و مایخرج منه[15]»

معنای «یفجرونها تفجیرا»

 استاد: بله درست است. حالا من این ها  را یادداشت کرده ام و بعدا مفصل به آن می رسیم.  انسان می بیند که خود آیات شریفه را هزار بار خوانده ایم ولی در مورد آن فکر نکرده ایم؛ حاج آقای علاقه بند  -خدا حفظشان کند- از قول مرحوم حاج شیخ غلام رضا نقل می کردند در مورد آیات شریفه: «إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً ﴿5﴾ عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا -که مرحوم حاج شیخ غلامرضا می فرمودند چرا «بِها»؟ چون باید علی القاعده «منها» می‌‌بود- عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً ﴿6﴾» بعد هم «یفجرونها تفجیراً» که هزار بار آن را خوانده ایم، آیا یک بار در مورد آن فکر کرده ایم؟ خود اینها این نهر را تفجیر می کنند. پس این انهار از وجود خود این بهشتی است. ولی ما آن را خوانده ایم و رد شده ایم و اینکه این «یفجرون» فاعلش خودشان هستند توجه نمی کنیم. «انما هو العالم و ما یخرج منه» درست است و البته اگر علم هم باشد مانعی ندارد. و لذاست که «یطوفون علیهم»؛ اگر بهشت آنها پر است از ملک و خدم و حشم، اینها کعبه شان خود همین مؤمن بهشتی است که بهشت مال اوست. آنها می بینند که محور کار و صاحب بهشت، خود این مؤمن است و آنها «یطوفون».

 

برو به 0:52:06

پس «باطنه علم» یعنی قرآن جوری است که بعد از یادگیری ظاهرش وقتی سراغ باطنش می رویم، اینجور علمی است، یعنی علمی که بهشت درست می کند، بهشتی که «عرضها السماوات و الارض». قرآن اینگونه است و لذا «یقال لقارئ القرآن اقرأ و ارق» یا فرمود:«إنّ عدد درجات الجنه علی عدد آیه القرآن[16]».

اگر این روایات را مراجعه کنید ویادداشت برداری کنید خیلی فایده دارد. الان سن من طوری است که مطالب از ذهنم می رود ولی آن موقع که مشغول بودم خیلی یادداشت کردم.  همین یادداشتها خیلی کار می‌‌کند. شما همین طور دائم قلم دستتان باشد یا لااقل با همین  وسائل امروزی یادداشت بکنید و بعد یک پرینت بگیرید تا برای شما بماند، غیر از این چیزهای الکترونیکی باشد که یک دفعه می بینی از بین می رود.

«ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ» انیق یعنی مُعجب، زیبا، رائع. ظاهر قرآن خیلی زیباست و باطنش عمیق است. بعضی ها را دیده ام که تأکید دارند که تعمق غلط است و منهی عنه شارع است. منهی عنه نیست، بلکه تعمق کسی که عرضه اش را ندارد، بد است. و الا ببینید که می فرمایند باطنه عمیق: قرآن باطن دارد و باطنش هم عمیق است، متعمق هم می تواند به این باطن برسد اما به شرطی که درست راه برود، پیش اهلش برود، از علمای راستین کلام را بگیرد، استماع و اقتباس کند.

لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِ نُجُومٌ

«لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِ نُجُومٌ» قرآن کریم نجومی دارد و روی هر نجمی از آن هم نجومی است.

این تعبیر هم از اختصاصیات اینجا است. در نسخه های دیگر دارد: «له تخوم و علی تخومه تخوم[17]»

شواهد بر نسخه نجوم

که شاید، من احتمال می دهم تصحیح قیاسی باشد و به نظرم علی نجومه بهتر باشد.

شاگرد: در کشف المحجه «نجوم» دارد

استاد: بله، نسخه ها مختلف است و موارد متعددی تعبیر «تخوم» دارد. مثلا نوادر راوندی تخوم دارد[18]. حالا بنده شواهدی که در ذهن بنده هسن را عرض می کنم، شما هم در آن تأمل کنید. تخوم مانعی ندارد. تخوم یعنی نهایت، منتهی الشیء .

ولی آن طوری که از استعمالات واژه تخوم استیناس می شود، تخوم برای پایین به کار می رود نه برای بالا. برای دَرَک و نهایت پایینی، غالباً این طوری است. «تخوم الارض» بسیار استعمال دارد ولی من به تعبیر «تخوم السماء» برنخورده ام.

شاگرد: در عمق منظور نیست؟

استاد: نه یعنی نهایت ارضین. «تخوم الارضین السفلی»

شاگرد: یعنی چیزی نیست که در لایه ها پنهان شده و پایین رفته است؟!

استاد: ممکن است اینطور باشد.

شاگرد: تعبیری که شما فرمودید ظاهرا اینچنین حالتی داشت. در نوادر فرمودند «فظاهره وثیق و باطنه له تخوم و علی تخومه تخوم»

استاد: بله فرق می کند.

حالا من کلمه «علی» را می خواهم بگویم. تخوم لغتا به معنای نهایت و منتهی الشیء باشد،  اگر اینطور باشد، به جای «علی» باید لام باشد. یعنی «له نهایة و لنهایته نهایة». نه «علی نهایته نهایة». کلمه نهایت با «علی» جور نیست. لذا به نظر می رسد که تمام نسخه هایی که تخوم است یا تصحیف در محادثه و کتابت بوده یا تصحیح قیاسی شده است که  مستنسخ پیش خودش گفته نجوم یعنی چه؟ و چون مفهوم روشن نشده و چون نقطه نداشته گفته اند تخوم است. پس این شاهد اوّل کلمه «علی».

شاهد دوم این است که حضرت چون می خواهند یک حال هدایت برای آیات بگویند و مراتب علو را می خواهند اشاره کنند و به همین جهت «علی» به کار برده اند. از طرفی خود نَجَمَ به معنای[19] سر برآوردن است. «الرحمن: وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ ﴿6﴾» نجم در اینجا یعنی گیاه، نجم همه جا به معنی ستاره نیست. چرا به گیاه می گویند نجم؟ چون جوانه اش از زمین سر می زند به بیرون. علت نام گذاری نجم هم به این جهت است که «یطلع عن الافق»؛از افق سر برمی آورد. نجم از محلّی سر بر می آورد و حال هدایت گری دارد. وَ عَلاَمَاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ. حضرت در اینجا می فرمایند: «له نجوم»، علماء فرموده اند که این ضمیر را به دو جا می توانیم برگردانیم: یا «للقرآن» یا «لباطنه». درآ» عبارت  که این وجه روشن بود، حتی کافی هم که ظهور ندارد علماء برای آن دووجه گفته اند.  در فرض اینکه مرجع ضمیر باطن باشد یعنی چیزهایی هست که ما را هدایت می کند و سوق می دهد به سوی باطن و وقتی به سوی باطن می رویم، باز باطن پشت باطن است دیگر «و علی نجومه نجوم»: آن نجومی هم که ما را هدایت کرده به سوی معارف بالاتر، باز دوباره خودش نجومی دارد. یعنی چیزهایی در آن می بینیم که می گوید بیا بالاتر و هنوز مطلب هست و مطلب بالاتر است

 

برو به 0:59:18

شاگرد: یعنی حالت پلّه ای دارد.

استاد: بله. و مطلب جالب ترش این است که تا این نجوم ابتدایی را نبیند، بعدی ها را نمی بیند، چون «علی نجومه نجوم»: تا این نیاید آن نمی آید.

شاگرد: آیا این در مورد علوم صوری مثل فقه هم صادق است؟

 استاد: بله مانعی ندارد. آدم کتابهایی مثل کنز العرفان و کتب فقه القرآن را که می بیند، باورش نمی شود که آیاتی را که بارها خوانده ایم و اصلاً ذهنمان در آن به سراغ حکم فقهی نرفته است، ولی آنها از آیه، حکم فقهی استفاده کرده اند. یا آیه ای که فهمیده بودیم که فی الجمله مربوط به فقه است ولی فوقش دو سه تا حکم فقهی از آن می فهمیدیم، چهل یا پنجاه تا حکم فقهی از آن آیه استفاده کرده اند. یک فقیه وقتی غور می کند، برای او هم «نجوم علی نجوم» است و نمی توانیم بگوییم الزاماً مراد از این نجوم غیر از علوم صوری است بلکه علوم صوری را هم شامل می شود. لذا به نظر می رسد طبق این شواهد  نجوم بهتر است و نسخه تخوم یا تصحیف است یا تصحیح قیاسی.

در روایتِ مطرح شده در جلسه قبل ذیل دو روایت مشابه هم در نسخه منتخب البصائر و هم نسخه الرسائل مرحوم کلینی که اشاره شد دارد: «و لهما نجوم و علی نجومهما نجوم سواهما» و این هم شاهد خوبی است بر اینکه نسخه نجوم بهتر است.

لا تحصی عجائبه

«لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ»؛ عجائب قرآن قابل شمارش نیست. «وَ لَا تُبْلَى» یا «لا تَبلی غَرَائِبُهُ»؛ اگر «لا تُبلی» بخوانیم مثل «يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِر» یعنی تُکشَف. غرائب قرآن مکشوف نمی شود. اگر «لا تَبلی» بخوانیم یعنی فرسوده نمی شود و کهنه شدنی نیست. و چه چیزهایی نقل شده است درباره عجایب و غرایبی که در مورد قرآن هست.

«فِيهِ مَصَابِيحُ الْهُدَى»؛ در قرآن کریم چراغ های هدایت است «وَ مَنَارُ الْحِكْمَةِ»؛ منار محلی بوده که آتش روشن می کنند که همه از دور ببینند.

و دلیلٌ عَلی المَعرِفَة لمن عرف الصفة

«و دلیلٌ عَلی المَعرِفَة لمن عرف الصفة »،رسیدیم به آن عبارتی که تقریباً مقصود اصلی ما از این روایت بود «وَ دَلِيلٌ عَلَى الْمَعْرِفَةِ لِمَنْ عَرَفَ الصِّفَةَ»؛ قرآن کریم دلیل است بر معرفت برای کسی که «عَرَفَ الصِّفَةَ»: سه احتمال در این عبارت هست:

1- اینکه «دلیلٌ علی معرفة الله لمن عرف صفة الله»: قرآن کریم، دلیل است برای معرفت خدا برای کسی که اوصاف خدا را بداند. «إِنَّ مَعْرِفَةَ عَيْنِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلَ عَيْنِهِ[20]» اوصافی از خدا را می دانیم، بعد قرآن دست ما را می گیرد و طبق این اوصاف ما را به معرفت خدا می‌‌رساند.

2- دلیلٌ علی المعرفة -یعنی معرفة الله یا سایر معارف- لمن عرف صفة القرآن برای کسی که وصف قرآن را بداند.

مثلاً شما می خواهید نقشه ای پیدا کنید و به یک کشور غریب مسافرت بروید. هر نقشه ای که بی اعتبار باشد و شما را به دردسر بیندازد که برنمی دارید. بلکه نقشه ای را برمی دارید که برای شما توصیف می کنند و می گویند این نقشه با آخرین استانداردها از فلان مؤسسه بین المللی با علامت هولوگرام معتبر و غیرقابل تقلب چاپ شده است. الآن شما اوصاف یک چنین نقشه ای را فهمیدید که نقشه ای است با این خصوصیات پس معتبر است و با خیال راحت طبق این نقشه عمل می کنید. حضرت هم می فرمایند: قرآن دلیل معرفت است برای کسی که بفهمد قرآن چیست؟. بفهمد که قرآن کلام خداست و شوخی نیست. بلکه تمام تکوین را دارد برای ما تبیین می کند.

این دو احتمال خوب است ولی به نظر می رسد اینها هیچ کدام مقصود اصلی عبارت نیست.

3-مقصود اصلی عبارت که همان مقصود ما  از مطرح کردن این روایت و یکی از آن بزنگاه ها می باشد، این است که «و دلیل علی المعرفة»؛ قرآن راهنما و دلیل است بر معرفت. معرفت چه چیزی؟ معرفت هر چیزی، چه کلیات و چه جزئیات، چه معارف شرایع و ادیان، چه احکام فقهی، چه قضایای خارجی، چه قضایای گذشته یا آینده، همه. المعرفة یعنی مطلق شناخت.

«لمن عرف صفة الدلالة و صفة التعرّف» قرآن دلیل بر معرفت است برای کسی که بفهمد چطور از دل قرآن معلومات را دربیاورد.  «لمن عرف الصفه» یعنی «لمن عرف صفة دلالته » یعنی بداند چه جور از قرآن مطلب در می‌‌آید.

 

برو به 1:07:05

 ببینید روایت سوم همین باب در کتاب کافی را که اشاره شد و خیلی مضمون عجیبی داشت. امام صادق فرمودند: خدای عزیز جبار کتابی بر شما نازل کرده که «فیه خبرکم و خبر من قبلکم و خبر من بعدکم» همه چیز در آن است. مصحف حضرت زهرا – سلام الله علیها – همان طور که می دانید فقط جریانات سیاسی است که بخاطر اینکه حضرت از جریانات سیاسی غمناک شدند، جریانات پیش آمد و برای امیر المؤمنین(ع) می نوشتند لذا فقط این ها در آن هست.

امام صادق (ع) تعبیر خیلی زیبایی دارند که به راوی می فرمایند: «لیس من قرآنکم فیه شیء[21]»

   نمی گویند: «من القرآن». خیلی دقیق است. یعنی شما مسلمانان یک قرآنی دارید، «قرآنکم» به اندازه ای که برداشت شما از این قرآن است، از مصحف مادرِ ما چیزی در این قرآن شما  نیست. اما اینجا خود امام صادق می فرمایند، ریز و درشت چیزها در قرآن است و همه چیز در آن است. بعد می فرمایند: «خبر السماء والارض» گذشته و آینده. یعنی مصحف فاطمه هم در قرآن هست. معلوم است که هست. فقط «و لو اتاکم من یخبرکم عن ذلک لتعجبتم»: اگر کسی بیاید و بعضی قضایا مثل اینکه چند نفر الآن در این جلسه هستیم، اگر این جای قرآن را این جور بلد باشی و راهش، استفاده اش را بلد باشی، قرآن می گوید در این جلسه چند نفر هستند. خیلی جالب می شود: «لمن عرف الصفة» که صفة دلالة است، یعنی بداند قرآن چگونه بر معرفت دلالت می کند. به نظر می رسد این وجه سوم مقصود اصلی از کلام است و همان چیزی که باید بعد در بحث تفسیر یادمان باشد که رسول خدا طبق نقل فرمودند: «دلیل علی المعرفة لمن عرف الصفة».

       حال آیا این «عرف الصفة» مختص معصومین است و ما محروم هستیم؟ حضرت بلافاصله می فرمایند: نه، این میدان، میدان شما هم هست «فَلْيَجْلُ جَالٍ بَصَرَهُ» – جولان دهنده یا جلا دهنده، جولان یا جلا همه در اشتقاق کبیر هست-  یا بصر را جولان بدهید در عالم معانی یا اینکه جلا بدهید، یعنی زنگ را ببرید از بصر و به عینکتان یک دستمال بکشید، چشمتان را یک جلا بدهید. «وَ لْيُبْلِغِ الصِّفَةَ نَظَرَهُ»: اگر از این چشمان غبار را بردید، باید نظرتان رابه همان وصف دلالت قرآن برسانید، یعنی برسید به جایی که بفهمید چطور می شود از قرآن اینها را فهمید. این خیلی مضمون بالایی است.

         «يَنْجُ مِنْ عَطَبٍ»؛ اگر اینکار را کردید ، از هلاکت نجات پیدا می کنید، «وَ يَتَخَلَّصْ مِنْ نَشَبٍ»؛ خلاصی پیدا می کنید از نشب – نشب یعنی انسان جایی گیر بیفتد که راه خلاصی نداشته باشد- . اگر با جلای بصر به صفت قرآن دست پیدا کردید، هیچ وقت در مخمصه گرفتار نمی شوید و جایی گیر نمی کنید که راه خلاصی نداشته باشید، «فَإِنَّ التَّفَكُّرَ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ»؛ تفکر، زندگانی قلب انسان بصیر است، «كَمَا يَمْشِي الْمُسْتَنِيرُ فِي الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ»؛ همان طوری که مستنیر در ظلمات با نور جلو می رود، این تفکر و تعرف بر صفت قرآن کریم وسیله ای باشد که شما در ظلمات با آن پیش بروید. «فَعَلَيْكُمْ بِحُسْنِ التَّخَلُّصِ وَ قِلَّةِ التَّرَبُّصِ»؛ برشما باد که خودتان را نیکو خلاص کنید از این زنگارها و خیلی طول ندهید و معطل نمانید. «ولا تکونوا کالذین طال علیهم  الامد فقست قلوبهم»

 

الحمدلله رب العالمین  وصلی الله علی محمد و‌‌ آله الطاهرین.

 

 


 

[1] فرائدالأصول      ج 2  810      الثاني …..  ص : 809   فالذي يقتضيه النظر على تقدير القطع بصدور جميع الأخبار التي بأيدينا على ما توهمه بعض الأخباريين و الظن بصدور جميعها إلا قليل في غاية القلة كما يقتضيه الإنصاف ممن اطلع على كيفية تنقيح الأخبار و ضبطها في الكتب هو أن يقال إن عمدة الاختلاف إنما هي كثرة إرادة خلاف الظواهر في الأخبار إما بقرائن متصلة اختفت علينا من جهة تقطيع الأخبار أو نقلها بالمعنى أو منفصلة مختفية من جهة كونها حالية معلومة للمخاطبين أو مقالية اختفت بالانطماس و إما بغير القرينة لمصلحة يراها الإمام عليه السلام من تقية على ما اخترناه من أن التقية على وجه التورية أو غير التقية من المصالح الأخر.

و إلى ما ذكرنا ينظر ما فعله الشيخ قدس سره في الإستبصار من إظهار إمكان الجمع بين متعارضات الأخبار بإخراج أحد المتعارضين أو كليهما عن ظاهره إلى معنى و ربما يظهر من الأخبار محامل و تأويلات أبعد بمراتب مما ذكره الشيخ تشهد بأن ما ذكره الشيخ من المحامل غير بعيد عن مراد الإمام عليه السلام و إن بعدت عن ظاهر الكلام إلا أن يظهر فيه قرينة عليها فمنها (ما روي عن بعضهم صلوات الله عليهم: لما سأله بعض أهل العراق و قال كم آية تقرأ في صلاة الزوال فقال عليه السلام ثمانون و لم يعد السائل فقال عليه السلام هذا يظن أنه من أهل الإدراك فقيل له عليه السلام ما أردت بذلك و ما هذه الآيات فقال أردت منها ما يقرأ في نافلة الزوال فإن الحمد و التوحيد لا يزيد على عشر آيات و نافلة الزوال ثمان ركعات) و منها (ما روي من: أن الوتر واجب فلما فزع السائل و استفسر قال عليه السلام إنما عنيت وجوبها على النبي صلى اللَّه عليه و آله و منها (تفسير قولهم عليهم السلام: لا يعيد الصلاة فقيه بخصوص الشك بين الثلاث و الأربع) و مثله (تفسير وقت الفريضة في قولهم عليهم السلام: لا تطوع في وقت الفريضة) بزمان قول المؤذن قد قامت الصلاة إلى غير ذلك مما يطلع عليه المتتبع.و يؤيد ما ذكرنا من أن عمدة تنافي الأخبار ليس لأجل التقية ما ورد مستفيضا من عدم جواز رد الخبر و إن كان مما ينكر ظاهره حتى إذا قال للنهار إنه ليل و لليل إنه نهار معللا ذلك بأنه يمكن أن يكون له محمل لم يتفطن السامع له فينكره فيكفر من حيث لا يشعر فلو كان عمدة التنافي من جهة صدور الأخبار المنافية بظاهرها لما في أيدينا في الأدلة تقية لم يكن في إنكار كونها من الإمام عليه السلام مفسدة فضلا عن كفر الراد.

[2] –  الْإِخْتِصَاصُ، رُوِيَ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ قَالَ كُنْتُ لَيْلَةً مِنْ بَعْضِ اللَّيَالِي عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ ع فَقَرَأْتُ هَذِهِ الْآيَةَ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ قَالَ فَقَالَ مَهْ يَا جَابِرُ كَيْفَ قَرَأْتَ قَالَ قُلْتُ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ قَالَ هَذَا تَحْرِيفٌ يَا جَابِرُ قَالَ قُلْتُ كَيْفَ أَقْرَأُ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ قَالَ فَقَالَ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَامْضُوا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ هَكَذَا نَزَلَتْ يَا جَابِرُ لَوْ كَانَ سَعْياً لَكَانَ عَدْواً مِمَّا كَرِهَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص لَقَدْ كَانَ يَكْرَهُ أَنْ يَعْدُوَ الرَّجُلُ إِلَى الصَّلَاةِ يَا جَابِرُ لِمَ سُمِّيَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ قَالَ قُلْتُ تُخْبِرُنِي جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ قَالَ أَ فَلَا أُخْبِرُكَ بِتَأْوِيلِهِ الْأَعْظَمِ قَالَ قُلْتُ بَلَى جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ فَقَالَ يَا جَابِرُ سَمَّى اللَّهُ الْجُمُعَةَ جُمُعَةً لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَمَعَ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ جَمِيعَ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَ رَبُّنَا وَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ وَ الْبِحَارَ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَ اللَّهُ فِي الْمِيثَاقِ فَأَخَذَ الْمِيثَاقَ مِنْهُمْ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ ص بِالنُّبُوَّةِ وَ لِعَلِيٍّ ع بِالْوَلَايَةِ وَ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ قَالَ اللَّهُ لِلسَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ فَسَمَّى اللَّهُ ذَلِكَ الْيَوْمَ الْجُمُعَةَ لِجَمْعِهِ فِيهِ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ مِنْ يَوْمِكُمْ هَذَا الَّذِي جَمَعَكُمْ فِيهِ وَ الصَّلَاةُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَعْنِي بِالصَّلَاةِ الْوَلَايَةَ وَ هِيَ الْوَلَايَةُ الْكُبْرَى فَفِي ذَلِكَ الْيَوْمِ أَتَتِ الرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْمَلَائِكَةُ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَ اللَّهُ وَ الثَّقَلَانِ الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ وَ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِالتَّلْبِيَةِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَامْضُوا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذِكْرُ اللَّهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ يَعْنِي الْأَوَّلَ ذلِكُمْ يَعْنِي بَيْعَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَلَايَتَهُ خَيْرٌ لَكُمْ مِنْ بَيْعَةِ الْأَوَّلِ وَ وَلَايَتِهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ يَعْنِي بَيْعَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ يَعْنِي بِالْأَرْضِ الْأَوْصِيَاءَ أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِهِمْ وَ وَلَايَتِهِمْ كَمَا أَمَرَ بِطَاعَةِ الرَّسُولِ وَ طَاعَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ كَنَّى اللَّهُ فِي ذَلِكَ عَنْ أَسْمَائِهِمْ فَسَمَّاهُمْ بِالْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا فَضْلَ اللَّهِ قَالَ جَابِرٌ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ قَالَ ع تَحْرِيفٌ هَكَذَا أُنْزِلَتْ وَ ابْتَغُوا فَضْلَ اللَّهِ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ثُمَّ خَاطَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي ذَلِكَ الْمَوْقِفِ مُحَمَّداً فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِذا رَأَوْا الشُّكَّاكُ وَ الْجَاحِدُونَ تِجارَةً يَعْنِي الْأَوَّلَ أَوْ لَهْواً يَعْنِي الثَّانِيَ انْصَرَفُوا إِلَيْهَا قَالَ قُلْتُ انْفَضُّوا إِلَيْها قَالَ تَحْرِيفٌ هَكَذَا نَزَلَتْ وَ تَرَكُوكَ مَعَ عَلِيٍّ قائِماً قُلْ يَا مُحَمَّدُ ما عِنْدَ اللَّهِ مِنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ الْأَوْصِيَاءِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ يَعْنِي بَيْعَةَ الْأَوَّلِ وَ الثَّانِي لِلَّذِينَ اتَّقَوْا قَالَ قُلْتُ لَيْسَ فِيهَا لِلَّذِينَ اتَّقَوْا قَالَ فَقَالَ بَلَى هَكَذَا نَزَلَتْ وَ أَنْتُمْ هُمُ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ

.[3]  الكافي ج 8  ص  ١٣١ حديث عيسى ابن مريم ع  عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْهُمْ ع قَالَ فِيمَا وَعَظَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ عِيسَى ع‏ … يَا عِيسَى قُلْ لَهُمْ قَلِّمُوا أَظْفَارَكُمْ مِنْ كَسْبِ الْحَرَام‏.

.[4] تفسيرالعياشي ج١ ص : 14  عن الأصبغ بن نباتة قال لما قدم أمير المؤمنين ع الكوفة صلى بهم أربعين صباحا يقرأ بهم «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» قال فقال المنافقون لا و الله ما يحسن ابن أبي طالب أن يقرأ القرآن و لو أحسن أن يقرأ القرآن لقرأ بنا غير هذه السورة قال فبلغه ذلك فقال ويل لهم إني لأعرف ناسخه من منسوخه و محكمه من متشابهه و فصله من فصاله و حروفه من معانيه، و الله ما من حرف نزل على محمد ص إلا أني أعرف فيمن أنزل و في أي يوم و في أي موضع، ويل لهم أ ما يقرءون «إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى‏ صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏» و الله عندي ورثتهما من رسول الله ص، و قد أنهى رسول الله ص من إبراهيم و موسى (ع)، ويل لهم و الله أنا الذي أنزل الله في «وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ» فإنما كنا عند رسول الله ص فيخبرنا بالوحي فأعيه أنا و من يعيه، فإذا خرجنا قالوا ما ذا قال آنفا.

[5] . البته با اختلاف یسیر در بصائر الدرجات هم نقل شده است( مقرر). بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 136 ح 3- حدثنا محمد بن عيسى عن أبي محمد الأنصاري عن صباح المزني عن الحرث بن حصيرة المزني عن الأصبغ بن نباتة قال قال: لما قدم علي الكوفة صلى بهم أربعين صباحا فقرأ بهم سبح اسم ربك الأعلى فقال المنافقون و الله ما يحسن أن يقرأ ابن أبي طالب القرآن و لو أحسن أن يقرأ لقرأ بنا غير هذه السورة قال فبلغه ذلك فقال ويلهم إني لأعرف ناسخه و منسوخه و محكمه و متشابهه و فصله من وصله و حروفه من معانيه و الله ما حرف نزل على محمد ص إلا و أنا أعرف فيمن أنزل و في أي يوم نزل و في أي موضع نزل ويلهم أ ما يقرءون إن هذا لفي الصحف الأولى صحف إبراهيم و موسى «1» و الله عندي «2» ورثتها من رسول الله و ورثها رسول الله ص من إبراهيم و موسى ويلهم و الله إني أنا الذي أنزل الله في و تعيها أذن واعية «1» فإنا كنا عند رسول الله فخبرنا «2» بالوحي فأعيه و يفوتهم فإذا خرجنا قالوا ما ذا قال آنفا.

[6] .  بحار الأنوار (ط – بيروت)، المدخل، ص: 152 و كتاب في فضائل أمير المؤمنين عليه السلام. قال الأستاد الاستناد أيده الله تعالى في أول البحار: و كتاب مشارق الأنوار و كتاب الألفين «2» للحافظ رجب البرسي، و لا أعتمد على ما يتفرد بنقله لاشتمال كتابيه على ما يوهم الخبط و الخلط و الارتفاع، و إنما أخرجنا منهما ما يوافق الأخبار المأخوذة من الأصول المعتبرة.

[7] . الفصول المهمة في أصول الأئمة (تكملة الوسائل)، ج‏1، ص: 39، مشارق انوار اليقين في اسرار امير المؤمنين، الحافظ رجب البرسي الحلي. قال الشيخ الحر: ان فيه افراطا و ربما نسب الى الغلو و قد ذكر فيه انه الفه لأن بين ولادة المهدي و بين تأليفه خمسمأة و ثمانية عشر سنة و قد كان ولادة المهدي في 255.

[8] . بحار الأنوار (ط – بيروت)، المدخل، ص: 152.

[9] .  مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام، ص: 52.

[10].  نهج ‏الحق ص : 244  «و بواسطة هذا الخبر سلمت الحلة و الكوفة و المشهدان من القتل في وقعة هلاكو لأنه لما ورد بغداد كاتبه والدي و السيد بن طاوس و الفقيه ابن أبي المعز و سألوا الأمان قبل فتح بغداد فطلبهم فخافوا فمضى والدي إليه خاصة فقال كيف أقدمت قبل الظفر فقال له والدي لأن أمير المؤمنين ع أخبر بك و قال إنه يرد الترك على الأخير من بني العباس يقدمهم ملك يأتي من حيث بدأ ملكهم جهوري الصوت لا يمر بمدينة إلا فتحها و لا ترفع له راية إلا نكسها الويل الويل لمن ناواه فلا يزال كذلك حتى يظفر و الأخبار بذلك كثيرة…»

كشف ‏اليقين ص : 80    «و من ذلك إخباره بعمارة بغداد و ملك بني العباس و ذكر أحوالهم و أخذ المغول الملك منهم رواه والدي رحمه الله تعالى و كان ذلك سبب سلامة أهل الحلة و الكوفة و المشهدين الشريفين من القتل لأنه لما وصل السلطان هولاكو إلى بغداد و قبل أن يفتحها هرب أكثر أهل الحلة إلى البطائح إلا القليل فكان من جملة القليل والدي رحمه الله و السيد مجد الدين بن طاوس و الفقيه ابن أبي العز فأجمع رأيهم على مكاتبة السلطان بأنهم مطيعون داخلون تحت الإيلية و أنفذوا به شخصا أعجميا فأنفذ السلطان إليهم فرمانا مع شخصين أحدهما يقال له تكلم و الآخر يقال له علاء الدين و قال لهما إن كانت قلوبهم كما وردت به كتبهم فيحضرون إلينا فجاء الأميران فخافوا لعدم معرفتهم بما ينتهي الحال إليه. فقال والدي رحمه الله إن جئت وحدي كفى فقالا نعم فأصعد معهما فلما حضر بين يديه و كان ذلك قبل فتح بغداد و قبل قتل الخليفة قال له كيف أقدمتم على مكاتبتي و الحضور عندي قبل أن تعلموا ما ينتهي إليه أمري و أمر صاحبكم و كيف تأمنون أن صالحني و رحلت عنه فقال له والدي إنما أقدمنا على ذلك لأنا روينا عن إمامنا علي بن أبي طالب ع أنه قال في بعض خطبه الزوراء «و ما أدراك ما الزوراء أرض ذات أثل يشتد فيها البنيان و يكثر فيها السكان و يكون فيها قهازم و خزان يتخذها ولد العباس موطنا و لزخرفهم مسكنا تكون لهم دار لهو و لعب يكون بها الجور الجائر و الخوف المخيف و الأئمة الفجرة و القراء الفسقة و الوزراء الخونة يخدمهم أبناء فارس و الروم لا يأتمرون بمعروف إذا عرفوه و لا يتناهون عن منكر إذا أنكروه يكتفي الرجال منهم بالرجال و النساء بالنساء فعند ذلك الغم الغميم و البكاء الطويل و الويل و العويل لأهل الزوراء من سطوات الترك و ما هم الترك قوم صغار الحدق وجوههم كالمجان المطرقة لباسهم الحديد جرد مرد يقدمهم ملك يأتي من حيث بدا ملكهم جهوري الصوت قوي الصولة عالي الهمة لا يمر بمدينة إلا فتحها و لا ترفع له راية إلا نكسها الويل الويل لمن ناواه فلا يزال كذلك حتى يظفر»

فلما وصف لنا ذلك و وجدنا الصفات فيكم رجوناك فقصدناك. فطيب قلوبهم و كتب لهم فرمانا باسم والدي رحمه الله يطيب فيه قلوب أهل الحلة و أعمالها و الأخبار الواردة في ذلك كثيرة…»

[11] .  مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام، ص: 286.

[12] مشارق أنوار اليقين – الحافظ رجب البرسي – ص 23 – 24

 

[13] کافی دارالحدیث ج2 ص598.

[14] البرهان في تفسير القرآن، ج‏5، ص: 260-    10398. – سعد بن عبد الله: عن علي بن إسماعيل بن عيسى، عن محمد بن عمرو بن سعيد الزيات، عن بعض أصحابه، عن نصر بن قابوس، قال: سألت أبا عبد الله (عليه السلام) عن قول الله عز و جل: وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ قال: «يا نصر، إنه و الله ليس حيث يذهب الناس، إنما هو العلم و ما يخرج منه.

.[15] بصائر الدرجات‏ ج‏1، ص: 505 عَلِيُّ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ نَصْرِ بْنِ قَابُوسَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ قَالَ يَا نَصْرُ إِنَّهُ لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ النَّاسُ إِنَّمَا هُوَ الْعَالِمُ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهُ.

  1. الكافي ج 2 ص : 603 عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ حَفْصٍ قَالَ سَمِعْتُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع يَقُولُ لِرَجُلٍ أَ تُحِبُّ الْبَقَاءَ فِي الدُّنْيَا فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ وَ لِمَ قَالَ لِقِرَاءَةِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فَسَكَتَ عَنْهُ فَقَالَ لَهُ بَعْدَ سَاعَةٍ يَا حَفْصُ مَنْ مَاتَ مِنْ أَوْلِيَائِنَا وَ شِيعَتِنَا وَ لَمْ يُحْسِنِ الْقُرْآنَ عُلِّمَ فِي قَبْرِهِ لِيَرْفَعَ اللَّهُ بِهِ مِنْ دَرَجَتِهِ فَإِنَّ دَرَجَاتِ الْجَنَّةِ عَلَى قَدْرِ آيَاتِ الْقُرْآنِ يُقَالُ لَهُ اقْرَأْ وَ ارْقَ فَيَقْرَأُ ثُمَّ يَرْقَى قَالَ حَفْصٌ فَمَا رَأَيْتُ أَحَداً أَشَدَّ خَوْفاً عَلَى نَفْسِهِ مِنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع وَ لَا أَرْجَى النَّاسِ مِنْهُ وَ كَانَتْ قِرَاءَتُهُ حُزْناً فَإِذَا قَرَأَ فَكَأَنَّهُ يُخَاطِبُ إِنْسَاناً.

 

[17]. تفسيرالعياشي ج1 ص2 في فضل القرآن فيه: روى جعفر بن محمد بن مسعود عن أبيه عن أبي عبد الله جعفر بن محمد ع عن أبيه عن آبائه ع قال قال رسول الله ص أيها الناس إنكم في زمان هدنة و أنتم على ظهر السفر، و السير بكم سريع، فقد رأيتم الليل و النهار و الشمس و القمر يبليان كل جديد، و يقربان كل بعيد، و يأتيان بكل موعود، فأعدوا الجهاز لبعد المفاز، فقام المقداد فقال يا رسول الله ما دار الهدنة قال دار بلاء و انقطاع، فإذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم، فعليكم بالقرآن فإنه شافع مشفع، و ماحل مصدق، من جعله أمامه قاده إلى الجنة، و من جعله خلفه ساقه إلى النار، و هو الدليل يدل على خير سبيل، و هو كتاب فيه تفصيل و بيان و تحصيل و هو الفصل، ليس بالهزل، له ظهر و بطن، فظاهره حكمة و باطنه علم، ظاهره أنيق و باطنه عميق، له تخوم و على تخومه تخوم لا تحصى عجائبه و لا تبلى غرائبه، فيه مصابيح الهدى و منازل الحكمة و دليل على المعروف لمن عرفه.

[18] . النوادرللراوندي ص 21.   فظاهره حكم الله و باطنه علم الله تعالى فظاهره وثيق و باطنه له تخوم و على تخومه تخوم (البته نقل بحار از نوادر تفاوت دارد و نجوم است).

.[19] الصحاح – تاج اللغة و صحاح العربية؛ ج‌5، ص:   2039 نَجَمَ الشئَ يَنْجُمُ بالضم نُجُوماً: ظهر و طلع.

 

[20] –  بحارالأنوار ج65 ص275  دَخَلَ عَلَى الصَّادِقِ ع رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ مِمَّنِ الرَّجُلُ فَقَالَ مِنْ مُحِبِّيكُمْ وَ مَوَالِيكُم‏ … قِيلَ لَهُ فَكَيْفَ سَبِيلُ التَّوْحِيدِ قَالَ بَابُ الْبَحْثِ مُمْكِنٌ وَ طَلَبُ الْمَخْرَجِ مَوْجُودٌ إِنَّ مَعْرِفَةَ عَيْنِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلَ عَيْنِهِ … .

[21]  الكافي  ج 1 ص238.  باب فيه ذكر الصحيفة و الجفر و الجام   عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَجَّالِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي أَسْأَلُكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ هَاهُنَا أَحَدٌ يَسْمَعُ كَلَامِي قَالَ فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع سِتْراً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ بَيْتٍ آخَرَ فَاطَّلَعَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ شِيعَتَكَ يَتَحَدَّثُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص عَلَّمَ عَلِيّاً ع بَاباً يُفْتَحُ لَهُ مِنْهُ أَلْفُ بَابٍ قَالَ فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ عَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيّاً ع أَلْفَ بَابٍ يُفْتَحُ مِنْ كُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ قَالَ قُلْتُ هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ قَالَ فَنَكَتَ سَاعَةً فِي الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ قَالَ ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَامِعَةَ وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَامِعَةُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا الْجَامِعَةُ قَالَ صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِذِرَاعِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِمْلَائِهِ مِنْ فَلْقِ فِيهِ وَ خَطِّ عَلِيٍّ بِيَمِينِهِ فِيهَا كُلُّ حَلَالٍ وَ حَرَامٍ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ حَتَّى الْأَرْشُ فِي الْخَدْشِ وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَيَّ فَقَالَ تَأْذَنُ لِي يَا أَبَا مُحَمَّدٍ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّمَا أَنَا لَكَ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ قَالَ فَغَمَزَنِي بِيَدِهِ وَ قَالَ حَتَّى أَرْشُ هَذَا كَأَنَّهُ مُغْضَبٌ قَالَ قُلْتُ هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَفْرُ قَالَ قُلْتُ وَ مَا الْجَفْرُ قَالَ وِعَاءٌ مِنْ أَدَمٍ فِيهِ عِلْمُ النَّبِيِّينَ وَ الْوَصِيِّينَ وَ عِلْمُ الْعُلَمَاءِ الَّذِينَ مَضَوْا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ قَالَ قُلْتُ إِنَّ هَذَا هُوَ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ ع وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ ع قَالَ قُلْتُ وَ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ ع قَالَ مُصْحَفٌ فِيهِ مِثْلُ قُرْآنِكُمْ هَذَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ اللَّهِ مَا فِيهِ مِنْ قُرْآنِكُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ قَالَ قُلْتُ هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ إِنَّ عِنْدَنَا عِلْمَ مَا كَانَ وَ عِلْمَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَيُّ شَيْ‏ءٍ الْعِلْمُ قَالَ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِ الْأَمْرِ وَ الشَّيْ‏ءُ بَعْدَ الشَّيْ‏ءِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ…»  [بصائر الدرجات‏] أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ فَقُلْتُ لَهُ إِنِّي أَسْأَلُكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ لَيْسَ هَاهُنَا أَحَدٌ يَسْمَعُ كَلَامِي قَالَ فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع سِتْراً بَيْنِي وَ بَيْنَ بَيْتٍ آخَرَ فَاطَّلَعَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ يَا بَا مُحَمَّدٍ سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ الشِّيعَةَ يَتَحَدَّثُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص عَلَّمَ عَلِيّاً بَاباً يُفْتَحُ مِنْهُ أَلْفُ بَابٍ قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا بَا مُحَمَّدٍ عَلَّمَ وَ اللَّهِ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيّاً أَلْفَ بَابٍ يُفْتَحُ لَهُ مِنْ كُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ قَالَ قُلْتُ لَهُ هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ فَنَكَتَ سَاعَةً فِي الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ قَالَ ثُمَّ قَالَ يَا بَا مُحَمَّدٍ وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَامِعَةَ وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَامِعَةُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا الْجَامِعَةُ قَالَ صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِذِرَاعِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِمْلَاءٍ مِنْ فَلْقِ فِيهِ وَ خَطَّ عَلِيٌّ ع بِيَمِينِهِ فِيهَا كُلُّ حَلَالٍ وَ حَرَامٍ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ حَتَّى الْأَرْشُ فِي الْخَدْشِ وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَيَّ فَقَالَ تَأْذَنُ لِي يَا بَا مُحَمَّدٍ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنَا لَكَ اصْنَعْ مَا شِئْتَ فَغَمَزَنِي بِيَدِهِ فَقَالَ حَتَّى أَرْشُ هَذَا كَأَنَّهُ مُغْضَبٌ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَفْرُ مِسْكُ شَاةٍ أَوْ جِلْدُ بَعِيرٍ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا الْجَفْرُ قَالَ وِعَاءٌ أَحْمَرُ وَ أَدِيمٌ أَحْمَرُ فِيهِ عِلْمُ النَّبِيِّينَ وَ الْوَصِيِّينَ قُلْتُ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ قَالَ فِيهِ مِثْلُ قُرْآنِكُمْ هَذَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ اللَّهِ مَا فِيهِ مِنْ قُرْآنِكُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ إِنَّمَا هُوَ شَيْ‏ءٌ أَمْلَاهُ اللَّهُ عَلَيْهَا وَ أَوْحَى إِلَيْهَا قَالَ قُلْتُ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ قَالَ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ إِنَّ عِنْدَنَا لَعِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا هُوَ وَ اللَّهِ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَيُّ شَيْ‏ءٍ هُوَ الْعِلْمُ قَالَ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ الْأَمْرُ بَعْدَ الْأَمْرِ وَ الشَّيْ‏ءُ بَعْدَ الشَّيْ‏ءِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.