مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 5
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد: در جلسهی قبل راجع به روایتی صحبت شد. با آن نحوههایی که سیوطی در “الدرّ المنثور” به نقل از ابنمردویه آورده است، یک وجهی را عرض کردم. همچنین عرض کردم که ابنمردویه کتاب تفسیر بسیار معروفی داشته است و شاید خود ابنکثیر که از مفسّرین مهمّ سلفیها است، از این تفسیر در کتابش نقل میکند و این کتاب در دست او بوده است. البته سیوطی هم این کتاب را داشته است. بنده یک پیگیری هم کردم که این کتاب تا چه زمانی در دستها بوده است. معلوم شد که حدّاقل تا زمان سیوطی در دستها بوده است. امّا اینکه افراد بعد، تا چه زمانی خودِ تفسیر ابنمردویه را داشتهاند … امیدوار هستیم که در آینده که اطلاّعات گسترده میشود، این کتابها هم پیدا شده و به دست ما برسند. اگر یک وقتی متوجه شدید که این دو تا کتاب پیدا شد، سریع به یکدیگر اطّلاع بدهید. یکی کتاب “ترجمانالقرآن” نوشتهی سیوطی. چون کلّ ثمرهی “الدرّ المنثور” را در آنجا آورده است. در “الدرّ المنثور” اینطور گفته است که کتاب، حجیم میشده است. لذا سندها را حذف کردم تا اینکه کتاب به صورت مختصر باشد. دیگری هم کتاب تفسیر ابنمردویه است. در هر حال اینها کتابهایی قدیمی هستند و باید بررسی بشوند. ولی عرض کردم که در “عبقات الأنوار” از یک کتابی که خود ایشان فرمودند من در نجف دیدم، سند را از همشاگردی حفص گفتند. حفص در درجهی اعتبار در جایگاهیی است که الان مصحف موجود به نقل از ایشان است. از همشاگردی حفص نقل کردهاند که نام او “ابوبکر بن عیّاش” میباشد. ابوبکر بن عیّاش عن عاصم که شیخ قرائتش میباشد، عن استادش: زِرّ بنحبیش عن ابن مسعود که گفته است: «کُنّا نَقرَأ علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» أنّ علیّا مولی المؤمنین «وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»[1].
شاگرد: تطبیق بوده است یا اینکه قرآن بوده است؟
استاد: حالا صحبت بر سر همین است. در جلسهی قبل عرض کردم عدهای میگویند: «معلوم است که قرآن تحریف نشده است. روایتی که مفادّ آن تحریف قرآن باشد را کنار بگذارید. حتی اگر سندش هم صحیح باشد، باز هم آن روایت را کنار بگذارید چه برسد به اینکه سند نداشته باشد».
استاد: بنده در آن روز عرض کردم که مسالهی سبعة أحرف در نزد خود اهلسنت میتواند یک وجهی باشد برای اینکه تفسیر آنها از سبعة أحرف درست باشد، بدون اینکه لازمهاش تحریف قرآن باشد. سؤال پیش میآید که آیا تنها راه همین است؟ اگر یادتان باشد عرض کردم سابقاً به طور مفصّل راجع به اینها صحبت شده است. مشهور در نزد امامیّه این است که «إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ»[2]. میگویند که ائمه علیهم السلام حدیث سبعة أحرف را تکذیب کردهاند. «كَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّه»[3]. ایشان میگویند: «دروغ است. سبعة أحرف یعنی چه؟» و لذا بر اساس این مبنایی که اهلبیت علیهم السلام سبعة أحرف را تکذیب کردهاند، حرف واحد فقط یک قرائت است و بیش از یک قرائت نیست. تنها یک حرف است.
استاد: بر اساس این مطلبی که عرض شد، خُب، سبعة أحرف که دیگر کنار رفت و حرفهایی هم که در جلسهی قبل عرض کردم به کنار رفت. ما چطور حرف بزنیم؟ همانطوری که شما [یکی از حاضران] از کتاب مرحوم آقای عسکری نقل کرده بودید و کتاب ایشان هم در نرم افزار مشکات الأنوار نور موجود هست، در آن کتاب تلاش ایشان بر اساس این مبنا است. یعنی بر اساس این ذهنیّتی که اصلاً سبعة أحرف معقول نیست و یک حرف کاملاً دروغین است. فقط «حرف واحد». حالا ایشان بر اساس این دیدگاه میگویند که «کُنّا نَقرَأ» یعنی چه. در اینجا یک توضیحاتی میدهند. میگویند: «بخش مهمی از عُمر من صرف این شده است تا این مطلب را فهمیدم که اصلاً کلمهی “إقراء” و “قاری” و اینها در دورهای که در زمانهی صحابه بوده است، یک معنای خاصّ خودش را داشته است. سپس معنای آن در زمانهای بعد کلاً عوض شده است». الآن ما میگوییم: «مُقری» یا «قاری» یعنی کسی که استاد است و قرائت یاد میدهد که به این شکل بخوان. ایشان میگویند که اصلاً اینگونه نبوده است. در آن دوره معنای مُقری این بوده است که یعنی کسی که لفظ را به همراه معنا توضیح می داده است و مراد را می گفته است و مدلول تصدیقی را باز میکرده است. قاری هم یعنی مُتعلّم با معنا. میگویند بعد از اینکه کمکم مصحف عثمان جا گرفت و خلفاء آمدند «جَرّدوا» را اعمال کردن، کمکم معنای مقریء به این سمت رفت که یعنی به شما یاد میدهد که چطور قرآن بخوانید. هر چه که میخواهد باشد، تو فقط قرآن بخوان. قاری هم فقط میخواند و کاری به این ندارد که معنای آن چه است؛ خُب، روی این حساب اینها میگویند که ابنمسعود نگفته است که «کُنّا نقرأ». بلکه در اینجا سه وجه محتمل است: «نَقرَأ» و «نُقرَأ» و «نُقرِأ». میگویند که اگر «نُقرِأ» باشد، باید کرسی آن «یاء» باشد. امّا اگر «نُقرَأ» و «نَقرَأ» باشد، هر دوی اینها با کرسی «ألف» درست است. ابن مسعود میگوید: «کُنّا نُقرَأ»، یعنی «کُنّا نُعَلَّم» یا «کُنّا نُقرِأ» یعنی «کُنّا نُعَلِّم»، آن هم «نُقرِأ» در زمان خودشان که چه بوده است؟ یعنی نه اینکه فقط میگوییم لفظ را بخوان؛ خطبهی بلندبالایی که در صحیح بخاری هست که چند روز قبل از ضربت خوردنش، خلیفهی دوم خوانده است، قبل از آن همین ابنعباس نقل میکند. میگویند: «كُنْتُ أُقْرِئُ رِجَالًا مِنَ المُهَاجِرِينَ، مِنْهُمْ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ»[4]، عدهای از مهاجرین را. «کنت اُقراُ طائفة من المهاجرین». «اُقراُ»، که ایشان میگویند آیا با گذشت سی سال از مسلمانی ابنعوف، باید قرآن به یاد او بدهند که بخواند! تازه با وجود اینکه خودش هم عرب بوده است باید به او قرآن خواندن یاد داد! اینکه معنا ندارد. «کنت اُقراُ» یعنی «أعلّمه مع المعنا». مدلول تصدیقی را برای او باز میکرده است؛ در هر حال تفسیراتی دارند که حالا بعضی از آنها، سؤالات و ابهاماتی دارد که باید در سر جایش برسیم و بحث بشود.
شاگرد: همزه در عبارت «کُنّا نُقرَأ» باید بر روی «واو» نوشته بشود.
استاد: بهخاطر مضموم بودن «نون»؟
شاگرد: «نُقرَؤُ». باید بر روی «واو» نوشته بشود.
استاد: «نَقرَاُ» هم بخواهد …. قبل از آن همزه است. بله، چون به قبل از آن نگاه میشود. فتحهی قبلی، کرسی را همزه میکند.
شاگرد 2: مگر اینکه «کالمتوسط» باشد که در این صورت مثل خودش نوشته میشود.
برو به 0:07:09
استاد: الآن هم در همهجا «نَقرَاُ» مینویسند. ممکن است که «نُقرِاُ» هم بوده باشد. ولی فعلاً همه، «نَقرَاُ» است.
استاد: حالا خصوصیّات این مطلب از یادم نرود. پس سه تا احتمال در این روایت هست. «نَقرَاُ»، «نُقرِاُ»، «نُقرَاُ». در همین “الدرّ المنثور”، هفت مورد «کُنّا نَقراُ» داریم. غیر از اینکه احتمال حرف ایشان را بدهند که بگویند «نُقرَاُ» باشد، اگر در بقیهی موارد نگاه بکنید، هیچکدام از این احتمالات نمیآید. «کُنّا نَقرَأ». چرا؟؛ چون دارد آیاتی را میگوید که نسخ تلاوت شده است. کاری به معنا ندارد. بلکه میخواهد بگوید که اینگونه میخواندیم امّا حالا دیگر اینگونه نیست. در فضای نسخ تلاوت میگوید که دیگر نیست. این یک مورد آن بود که بیان شد. شش مورد دیگر «کُنّا نَقرَأ». خود أعراب، علمای آنها، تمام کسانی که روایت را إعرابگذاری کردهاند به «نُقرَأ» إعرابگذاری نمیکنند. هر عربی هم که الآن این عبارت را بخواند «کُنّا نَقرَأ» میخواند. این «نُقرَأ» یک تلاشی از ایشان است برای این مطلبی که الآن عرض کردم که از دیدگاه حرف واحد، با احتفاظ بر اینکه سرسوزنی در کتاب، تحریف نیامده است، بحث را جلو ببریم. خُب، چه میگویند؟ میگویند: «کُنّا نُقرَأ». یعنی ابنمسعود میگوید: «کُنّا نُعَلَّم». خُب، چه چیزی را «نُعَلَّم»؟ الفاظ قرآن به همراه تفسیر و معنای آن. خُب، این دیگر خوب است. یعنی میخواندیم که در زمان حضرت صلّی اللّه علیه و آله «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ». حالا برای معنای آن و توضیح مدلول تصدیقی آن «أنّ عَلیّاً مولی المؤمنین». این توضیح بود. این تبیین معنا بود.
استاد: در یک تقسیمبندی – که قبلاً هم جلساتی را بهطور مفصّل راجع به آن صحبت کردهایم – سه گونه وحی داریم. وحی قرآنی، وحی بیانی، وحی قدسی یا حدیث قدسی.
وحی قرآنی، تدوین تکوین است. لذا تحدّی در آن میآید. پشتوانهی تحدّی، مطلب بسیار مهمّی است. وقتی که خدای متعال میفرماید: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَىٰ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَٰذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا»[5] پشتوانهاش این است که این کتاب دارد تدوین میکند. وقتی که جلو رفتید، میفهمید که چه خبر است! تدوین تکوین است. در نهایت اگر هم بخواهند به تحدّی با قرآن بپردازند، میبینید که بین متحدّی و غیر آن چقدر تفاوت است! یعنی قرآنی که میخواهد تکوین را تدوین بکند با غیر از آن چقدر تفاوت وجود دارد. این، ماهیّت وحی قرآن است و حساب خودش را دارد.
استاد: مورد دوم وحی بیانی است. وحی بیانی چیست؟ ملک وحی میآورد امّا تحدّی در آن نیست. در اینجا دیگر تدوین تکوین نیست، بلکه توضیح آن قرآن است. بیان آن قرآن در شئونات مختلف است. خُب، البته آن هم وحی است.
استاد: مرحوم صدوق در اعتقادات الإمامیّه، همین را بهطور مفصّل توضیح میدهند. میگویند: «اعتقاد ما امامیّه این است که در قرآن هیچ تغییری رخ نداده است. هر چقدر روایت هم که در این باب آمده است، منظور آنها وحی است». ایشان میگوید: «این هم وحی بوده است نه اینکه وحی قرآنی بوده است». مرحوم صدوق رحمه اللّه از همان روز اوّل اینها را توضیح دادهاند.
استاد: مورد سوّم هم وحی حدیث قدسی است که آن هم توضیح وحی قرآنی نیست، امّا مناجاتی است که خالق متعال با قلوب اولیاء و اوصیاء و انبیاء علیهم السلام داشته است. اینها احادیث قدسی هستند که بسیار زیاد میباشند. این هم برای خودش دستگاهی دارد؛ پس ما سه گونه وحی داریم.
استاد: در اینجا بیانی که ایشان دارند یکی از دو محمل را دارد. یا «أنّ علیّاً مولی المؤمنین» وحی بیانی است. یعنی ابنمسعود میخواهد بگوید: «این کلمه را هم جبرئیل آورده است، امّا نه اینکه قرآن باشد». خود حضرت برای ما فرمودند که «جبرئیل این را آورد، امّا جزو قرآن نیست». قرآن همان است، این را هم از ناحیهی خدای متعال به عنوان دلیل برای توضیح آن آورده است. یا اینکه حدیث، حدیث نبوی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و اخبار از آن علم خودشان است به این معنا که مراد خدای متعال از این آیه چه بوده است؟ «أنّ علیّاً مولی المؤمنین». ایشان به این شکل معنا کردهاند. لذا میگویند که دیگر نه تحریفی شد و هم روایت درست شد به آن چیزی که ابن مسعود گفته است و ردّی هم نشده است؛ این مطلب خیلی کار برده است.
برو به 0:11:32
استاد: اگر در خاطر شریفتان باشد، عرض کردم که منابع این بحثهای ما در منابع اهلسنت بیشتر از شیعه است که اگر کسی در این زمینه کار بکند متوجه میشود، ولی پانزده قرن از اینها گذشته است. مفاد این روایت از روز اوّل پسند فرهنگ اهلسنّت نبود. پانزده قرن است که فکر کردند و جوابهایی را پیدا کردند. جوابهایی مثل نسخ تلاوت و دیگر چیزها. چندین وجه برای هر کدام از اینها میگفتند. امثال قرائت شاذّه و انواع و اقسام اصطلاحات کلاسیک جا انداختهاند که طلبههایشان برای مخاطبان خودشان فوراً میگویند. چرا؟ چون از روز اوّل هم مورد پسندشان نبود. وقتی هم دیدند که شیعه دارد یک مقداری قدرت میگیرد، با محکمترین وجهی که ممکن بود، دهان ابن شنبوذ، قاری مهم خودشان، را هم بستند و تمام شد که مفصّل عرض کردم. ابنمجاهد هم آمد اینها را جا انداختند. خُب، این روایت مورد پسند آنها نبود؛ اتّفاقا در مورد شیعه برعکس بود. کدام شیعه بود که وقتی حدیث به دستش میرسید: «کُنّا نَقرَأ علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم» بگوید: «وای، یک کاری با این روایت بکنید!». بلکه میگفت: «به به! عجب حدیث خوبی است. حرف ما است». اصلاً انگیزه نداشتند. منابع مشترک … . آنها انگیزه داشتند و سر و صورت کلاسیک به آن دادند. شیعیان این انگیزه را نداشتند. خُب، اول انگیزه در کجا پیدا شد؟ مثل زمان آقای عسکری و اینها. زمان مجلسی اینگونه نبود و برعکس بود. ادبیّاتی را که مرحوم مجلسی دارند، یک ادبیّاتی است که خاص خودشان است. بحار الأنوار را ببینید. اصلاً إباء ندارند. همچنین آمیرزا حسین نوری صاحب مستدرک، وقتی که کتاب مینویسند ادبیّات خاصّ خودشان را دارند. فضاء، یک فضایی شد که برنامهریزی کردند از همین برای ایجاد یک موج اجتماعی استفاده بکنند. همان تعبیری که من عرض میکردم یک شمشیر تیز برّان، همینطور که به طرف شیعه آمد ببرد، به نحوی که بعد از آن دیگر شیعیان نتوانند هیچ حرکت اضافهای انجام بدهند. گاهی دیدهاید برای کشتن یک کسی آنچنان ضربهای به او میزنند که حتی فرصت اینکه یک آه از دلش بیرون بیاید را پیدا نمیکند. آنها هم این کار را کردند که قبلاً توضیحات آن را بهطور مفصّل عرض کردهام؛ مثل آقای عسکری دیدند که عجب! کار به جایی رسیده است که یک چنین شمشیر تیزی درست شده است. منابع مشترک، آنها رفتهاند و در پلّهی بالا نشستهاند. ما که اصلاً اجماع و چه و چه از آن چیزهایی که توضیح آن را دادهام. آن دکتر قفاری [میگوید که] خُب، این معلوم است که از آن رافضیهایی بوده است که آیه را در نماز جماعت اینگونه می خوانده است: «وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ بِسَیفِ عَلِیٍّ»[6].
معلوم است که ابنشنبوذ از بزرگان شما بوده است و در این مطلب که شکّی وجود ندارد. آنها برای اینکه ردّی بر علیه شیعیان بکنند، میگویند که یک رافضی این را می خوانده است. منابع اینها را به صورت مفصّل عرض کردم. اگر خواستید صوت این جلسات را حتماً گوش بدهید. چرا که اینها مسائل و مطالب بسیار مهمّی است و یک کلمه نیست؛ خُب، آنها اینگونه کار کردهاند. بین خودشان تا اینجا آمده است. الآن هم که این شمشیر را درست کردهاند… خُب، آقای عسکری هم فکر کردند و یک حرف خوب دارند ارائه میدهند. میگویند: «این روایت وحی بیانی است. شیخ صدوق هم گفته است. چرا باید وقتی که شما این روایت را میبینید، بگویید یعنی تحریف قرآن؟ با حفاظ بر اینکه یک واو از مصحف شریف کم و زیاد نشده است، با حفاظ بر این، روایت هم معنای خودش را دارد». پاسخ به این مطلب فکر برده است.
استاد: راجع به «إقراء» هم همینطور است. عبارت ایشان را که میخواندم اینگونه بود. ایشان گفتند: «بخش معظمی از عمر من صرف این شد تا من این مطلب را فهمیدم که اینگونه است». البته یک چنین چیزی را، اصطلاحش را توضیح میدهند. سال گذشته خواندیم. امسال هم دوباره به خدمت شما بخوانم. چاپ جدید از “مفتاحالکرامه”، جلد هفت، صفحهی دویست و چهارده. ایشان همین را به حالت «مُقری» که بهمعنای تعلیم باشد، لحاظ نمیکنند. البته اینطوری که ایشان میگویند. ولی ایشان می گویند اصل این اصطلاح، «إذا تمهّد هذا فنقول»، یعنی قاریها سه دسته هستند. «فنقول: القرّاء صحابیّون و تابعیّون أخذوا عنهم و متبحّرون». سه گونه قاری داریم. قاری صحابی، قاری تابعی، قاری متبحّر که دیگر جزو هیچکدام از اینها نیست. «و الصّحابیّون» را میگویند که دو دسته هستند. «و الصحابیّون المقرئون سبعة: أمیرالمؤمنین و سیّدالوصیین علیه السلام، و أبیّ، و زید بن ثابت، و عثمان، و ابن مسعود، و أبو الدرداء و أبو موسی الأشعری». اینها صحابیّون مُقرِئ هستند. «و القارئون: ابن عباس، و عبد اللّٰه بن السائب، و أبو هریرة و هم تلامذة أبیّ ما عدا ابن عباس فإنّه قرأ علی زید أیضاً». بعد ادامه میدهند: «و التابعیّون المکیّون و المدنیّون و الکوفیّون» که تعداد هر کدام از اینها را میگویند. «و أمّا المتبحّرون کذا». پس این کلمهی «مقریء» بین صحابه بوده است. ولی آیا مقریء یعنی اینطور که لفظ و معنا را با هم یاد می داده است یا نه؟ ابنمسعود … درست نیست «کُنّا نُقرَأ» بخوانیم. چون خیلی بعید به نظر میآید. چرا؟ چون اگر مُقرِیء آنها خود پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودهاند که اینطور نمیگویند: «کُنّا نُقرَأ». بلکه میگوید: «کُنّا یُقرِئُنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله». اینطور باید بگوید دیگر نه اینکه «نُقرَأ» بگوید. پس معلوم میشود که فضا، فضای خودشان بوده است که «کُنّا نُقرَأ». ابنمسعود از آن افرادی است که خودش مُقریء است و نه مُقرَأ. در صحیح بخاری روایت دیگر دارد که حضرت برای قرآن به خود ابنمسعود ارجاع میدادند. پس ابنمسعود «کُنّا نُقرَأ» نمیگوید. چون خودش مُقرِئ بود. حتی زید بن ثابت را که عثمان برای نوشتن مصحف تعیین کرد، چقدر ابنمسعود ناراحت شد که روایات آن را خواندیم. گفت: «به سراغ زید بن ثابت رفتهاید و مرا رها کردهاید؟». خود او مُقریء بسیار مهمی بود که حضرت او را تعیین کرده بودند. پس کلمه «نُقرَأ» با ابنمسعود خیلی هماهنگی ندارد با توجه به اینکه خود او از مُقرئون بود.
پس بنابراین اگر ابنمسعود بگوید: «کُنّا نُقرأ»، نُقرَأ خواندن در اینجا یک مقداری مشکل است. بلکه ممکن است «نُقرِأ» بوده است. یعنی ما «نُقرِأ و نُعلِّم». با این بیان، حرف ایشان درست میشود. امّا اگر «نُقرَأ» باشد یک مقداری بعید به نظر میرسد ولی ظاهر کتاب ایشان اینگونه است که همان «نُقرَأ» خواندهاند.
برو به 0:18:37
خُب، حالا «کُنّا نُقرِأ». ابن مسعود میگوید که ما اینچنین تعلیم میدادیم. یعنی این را از تعلیم میگفتیم. یا «کُنّا» از باب «إقراء» خود لفظ. حالا عرض من در جلسه قبل این بود، این وجهی که ایشان گفتند به چه معناست؟ بهمعنای وحی بیانی. یا إقراء به معنای تعلیم لفظ با معنا که حتی وحی بیانی هم که نباشد، وجه خوبی است و وجهی است که عمر یک کسی برای آن گذاشته شده است و زحمت کشیده است. ولی زمان ما که الآن این فکر برای محیط شیعه آمده است، به منزلهی ابوبکر بن الأنباری قرن چهارم اهلسنت است. یعنی الآن شیعه در این فکر در حدود هزار سال از اهلسنت عقب هستند. یعنی الآن این صنف فکری که ایشان کردهاند را آنها در حدود هزار سال پیش شروع کرده بودند. هزار سال نسبت به ما جلو هستند. فقط باید خودتان لمس کنید و ببینید. یادتان هست که میگفتم زمخشری، آنجایی را که توانست حرف بزند، حرف زد. امّا در جایی که گیر کرد، بر گردن شیعه انداخت. آن کسی که تخریج احادیث کشّاف را کرد، گفت: «این مطالب که در کتابهای صحاح و سنن خود ما است که به گردن شیعیان میاندازید! روافض دروغگو اینها را درست کردهاند». تا میتوانستند فکر میکردند، یک چیزهایی به ذهن هر کدام از اینها میآمد که آن را کلاسیک میکردند. هر کجا هم که گیرمیافتادند، میگفتند که این روافض بدجنس این دروغها را گفتهاند. بعضیها هم میآمدند میگفتند که اینها روایات خودمان است. یادتان هست که [بدرالدین] عینی چه گفت؟ از او نقل کردهاند. یک روایت آورد که برای خودشان بود. بعد گفت معلوم است که این روایت دروغ است. چرا؟ گفت: «لأنّه یُقَوّی مَذهَب الروافض»[7]. این روایت برای ما است، امّا دروغ است. چون مذهب شیعیان را تقویت میکند؟ خیلی برای شما خوب شد! هر حدیثی که مذهب شیعیان را تقویت بکند، دروغ است دیگر! اینها مواردی بوده است که زحمت کشیدهاند و مدام جلو آمده است و حالا کلاسیک شده است. یعنی الآن مطمئن هستند که هر روایتی را که شما از آنها بخوانید، دیگر مجبور نیستند که بر گردن شما بگذارند. اگر برای کتاب خودشان است یک جواب کلاسیک برای آن درست کردهاند. اگر به دنبال این سرنخهایی که به خدمت شما میدهم، بروید متوجه میشود که چه چیزی عرض میکنم. به همین دلیل است که از لُجنهی سعودی پیغام میدهند: «حالا بیایید بحث بکنیم». متخصّصان آنها به خودیهایشان خبر دادهاند که کارهای کلاسیک ما دیگر تمام شده است؛ خُب، در اینچنین فضا، کار ایشان با هزار عقبه فکر خوبی است. امّا عرض من در جلسهی قبل این بود که آیا تنها راه همین است؟ خیر. چرا این راه، تنها راه نیست؟ بهخاطر اینکه این حرف ایشان بر اساس مبنای «إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ» است که اصلاً اهلسنت این مطلب را قبول ندارند. آنها سبعة أحرف را متواتر میدانند. لذا عرض کردم که یکی از مهمترین مفسّران آنها که طبری است، در مقدمهی تفسیر چه میگوید؟ صریحاً قبول میکند. میگوید: «امام مشفقی که دلش به حال دین میسوخت ترخیصاً من اللّه آمد و ستة أحرف را سوزاند و تنها یک حرف آن را برای مسلمانان باقی گذاشت». اگر به مقدمهی تفسیر ایشان هم مراجعه کرده باشید، عبارت ایشان را میبینید. این مطلب را به تفصیل توضیح میدهد. کلّی رفت و برگشت میکند و ادلّه میآورد. خُب، وقتی یک فضایی است که مبنای اهلسنت بهگونهای است که خودشان سبعة أحرف را قبول دارند و خودشان هم میگویند که شش تا از این سبعه حذف شده است، یا اینکه ابنجزری که به آن شش حرف دیگر تصریح نمیکند، میگوید تا آن اندازهای که مصحف عثمان، تاب رسم و خط را داشته است، حروف هم موجود است، امّا کلّ حروف نیست. وقتی که چنین فضایی است، محمل حدیث ابنمسعود فقط محمل کتاب ایشان نیست که بگوییم منحصر به حرف واحد است. یکی از محملهای ایشان طبق مبنای خودشان این است که یکی از آن حروفی است که ابنمسعود دارد، می گوید ما از آن سبعة أحرف، فقط یک حرف آن را میدانیم. یعنی با حفاظ بر اینکه ذرّهای از قرآن تحریف نشده است، امّا بر اساس مبنای خودشان، یکی از سبعة أحرف است. میگویند: «خود شما امامیّه قبول ندارید که سبعة أحرف باشد» که راجع به این مطلب بهطور مفصّل صحبت شد. اولاً سبعة أحرف، روایاتی که دارد، ردّ بر تلقّی صحابه است و شواهد دارد که آن در جایگاه خودش قابل تطبیق و بررسی است. مطلب دوم اینکه حرف واحدی که حضرت در روایت می فرمایند و اینطور در خاطرم مانده است که سند آن هم صحیح بود، امام علیهالسلام فرمودند: «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ»[8]. «سَبْعَةِ وُجُوهٍ». سبعة أحرفی که سبعة وجود را میآورد. یعنی چه؟ این روایت صحیح هم بود و برای اهلبیت علیهمالسلام است. چون همین امامی که میفرمایند: «کذبوا»، همین امام در جای دیگر، تصدیق به سبعة أحرف کردهاند.
استاد: ابنحجر و امثال او که از متخصّصین فن هستند، تصریح دارند و میگویند: «ریبی نیست که صحابهای بودند که بر خودشان جایز میدانستند وقتی قرآن میخوانند، نقل به معنا بکنند» و خیلی راحت هم این کار را انجام میدادند. بهراحتی جای «هلّم» و «تعال» را عوض میکنند. یعنی میگفتند: هر چیزی که مرادف یک کلمهای هست، همان مرادف را هم که بیاورید خوب است و کفایت میکند. میگفتند که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به ما ترخیص چنین کاری را دادهاند؛ تلقّی اشتباه میکردند. اهلبیت علیهمالسلام این تلقّی اشتباه را تکذیب میکردند و میفرمودند: «کذبوا». میفرمودند که یک چنین تفسیری از سبعة أحرف دروغ است. کجا جدّ ما اجازه دادهاند که هر کسی هر چیزی را خواست به جای کلمات قرآن جایگزین بکند!
انس چه گفته بود؟ آیهای از قرآن را خواند و به راحتی نقل به معنا کرد. این مطلبی را که عرض میکنم در تفسیر ابنکثیر و دیگر تفاسیر موجود است که البته خود طبری هم این مطلب را میآورد. دیگری به او گفت که اصل آیهی قرآن، این چیزی که تو خواندی نیست. تو چرا معادل آن را آوردی؟ گفت: «فرقی نمیکند. همهی اینها هم معنا و مرادف هستند و هر کدام را که دلت میخواهد بگو و ترخیص داری که مرداف بیاوری».
شاگرد: یک مورد هم «طعام الأثیم» بود که به جای آن «طعام الفاجر» گفته بودند[9].
استاد: بله، که بعد گفته بود گناهکار با فاجر یکی است؛ اصلاً رسم شان بوده است که چنین کاری را انجام میدادهاند و بسیاری از تصریحات بر این مطلب موجود است؛ لذا در این فضا گفتند: «حرف واحد». حرف واحد یعنی چه؟ این نکته، خیلی نکتهی ظریفی است. یک وقتی هست که میگوییم هفت تا حرف است که حضرت جبرئیل علیهالسلام یک حرف آن را آورده است. حرف دوم را صحابی، بهصورت مرادف میآورد که بشود حرف دوم. حضرت راست میگویند. میگویند: «إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ». دو نازل کنندهی قرآن که نداریم که یکیاش خدا باشد و نازل کنندهی دیگر، این صحابیای باشد که مرادف آن را گفت. بلکه یک حرف است. یعنی نازل کنندهی آن یک نفر است.
شاگرد: یک جا «علی نبیّ واحدٍ»[10] دارد.
استاد: أحسنت «علی نبیّ واحدٍ»، امّا همین «نبیّ واحد»، اگر خود حضرت صلّی الله علیه و آله دو تا حرف را از ملک وحی گفتند که منافاتی ندارد. چرا؟؛ چون باز «حرف واحدٌ علی نبیٍ واحد» است. چرا «حرف واحد»؟ چون اینجا، آن سبعة أحرف باطن قرآن بر اساس تدوین کلّ عالم نیست. در اینجا سبعة أحرف یعنی «الأشیاء تعرف بمقابلاتها». مقابل حرف واحد یعنی حرف آن صحابی. حرف دوّماش مرادفگویی آن صحابی است. معلوم است که قرآن حرف دوم ندارد. امّا حرف دوم به معنای عرضهی اخیره. شیعه و سنی این عرضهی اخیره را دارند. هر سال قرآن عرضه میشد و در آن سال رحلت حضرت صلّی اللّه علیه و آله، جبرئیل دو بار عرضه کرد. هم در کتب شیعه است و هم در کتب اهلسنت و عرضهی اخیره چه بود؟ آن نحوی بود که صحابه، مصحف عثمان را میخواستند بر طبق آن مرتّب بکنند. «الحرف الأوّل، الحرف الأخیر». «العرضة الأخیرة» و امثال اینها. بنابراین در چنین فضایی، نظر مشهور امامیّه و شیخ الطائفه و دیگران از جمله طبرسی در مجمع البیان این است که «علمای امامیّه میگویند که خیر. یعنی تلقّی آنها از حرف واحد، ردّ سبعة أحرفی است که به این نحو معروف میگویند. نه ردّ سبعة أحرف به نحو مرادف گویی». تلقّی علماء اینگونه بوده است و لذا اگر یادتان باشد از کتب فقهی جواهر و امثالهم شاهد آوردم که عملاً و به حمل شایع، اینچنین نبوده است. خود صاحب جواهر گفتند: «در زمان حضرت تعدّد قرائات بوده است پیامبر صلّی اللّه علیه و آله یاد داده بودهاند. لذا اگر مهریهی یک زنی را آموزش قرآن قرار بدهید، هر کدام از این قرائات را به عنوان مهریه ایشان قرار بدهید، درست است». این مطلب را از جواهر آوردم و خدمت شما خواندم. یا مطالب مهم دیگری که در این فضا بود، روایت در مورد دو قرائت «مَلِک» و «مالِک» بود. میگوید من در پشت سر امام معصوم علیه السلام نماز میخواندم. مکرراً میشنیدم که ایشان هم «ملک» میخواند و هم «مالک»؛ مجتهدین که معظم ایشان من أصحابنا هستند، چه میگفتند؟ گفتند: «کلّ نزل من عند جبرئیل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله». یعنی تمام این وجوه قرائات. اگر در خاطر شریفتان باشد، از کتاب شهید ثانی و… و فریقین این مطلب را داشتند.
شاگرد: مرحوم طبرسی که این همه اقوال را میآورد، ایشان هم …
برو به 0:28:29
استاد: بله. در کتاب شهید ثانی رحمه اللّه بود و عبارت هم برای ایشان بود و در سایر کتب هم بود. اینها گفتند: «معظم الجمهور من أصحابنا» این را گفتهاند؛ اگر در ذهن شریف شما نسبت به هر کدام از این مطالب ابهامی میآید، شاید بالغ بر یک سال بهطور مفصّل راجع به تکتک اینها مباحثه کردهایم.
شاگرد: شما میفرمایید که کلام مشهور امامیه این است که از قدیم هم این بوده است که «نزل علی حرف واحد» در مقابل سبعة أحرف است. یعنی شما به نقل از مشهور دارید میفرمایید که حتی فقهاء میگفتند: «کلّ نزل من عند واحد» …
استاد: خیر؛ بنده که مشهور میگویم، یعنی ما تابع موثّقین از علمای شیعه هستیم. دو نفر از بزرگان علمای امامیّه، یکی شیخ الطائفه در تبیان و نه در فقه. یکی هم طبرسی در تفسیرشان. بنده قبلاً اینها را توضیح دادهام. عرض کردم که ما دانه دانهی اینها را در حدود یک سال تمام خواندهایم. همهی این مطالب را از منابعشان بهطور مستند و معتبر آوردهایم و مباحثه کردهایم. یعنی این دو عالم بزرگوار در فضای تفسیر فرمودند: «أصحابنا این مطلب را میگویند». در مقابلش بزرگان فقهاء، از خود شیخ الطائفة و سایرین از علما، شهید و … در فضای فقه اینطور میگفتند. عبارت را از کتاب علاّمهی حلّی آوردیم و خواندیم. همهی اینها میفرمودند: «معلوم است که جبرئیل اینها را آورده است. اینها متواتر است». اگر بحثها در خاطر شریفتان مانده باشد، حتی شهید اوّل آمدند و سبعة أحرف را به عشرة أحرف افزایش دادند. محکم گفتند: «چه کسی گفته است که سبعة أحرف؟ قرائات عشرة، متواتر است» و آن حرفهای شهید ثانی و اشکالاتی که وجود داشت را آوردیم که چندین روز مفتاح الکرامه را میخواندیم.
شاگرد: عرض بنده این است که برداشت این نیست که مشهور شیعه اینگونه معتقد بودهاند. بلکه مشهور شیعه در آن زمانیکه تفسیر میگفته است، اینطور تلقّیای را میکرده است. امّا مشهور شیعه در حالت عادیاش که اشتغال به فقه و سایر ابحاث داشته است، چنین تلقّیای را نداشته است.
استاد: بله. ولی ما الآن براساس حرف طبرسی و شیخ الطائفه حرف نمیزنیم. آنها ناقل فضای امامیّه هستند. ما هم میگوییم اینها اینطور گفتهاند. آنها که تصریح نکردهاند، بلکه به حمل شایع است. اینها به حمل اوّلی، دو عالم جلیلالقدری که ما اعتماد به آنها داریم، این دو با حمل اوّلی صریحاً دارند میگویند که اینگونه است.
شاگرد: با عبارت «کلّ نزل من عند اللّه» دارند به حمل اوّلی تصریح میکنند دیگر. فقهای ما در ذیل آن روایت «کلّ نزل من عند اللّه» دارند تصریح میکنند دیگر.
استاد: بله. درست میفرمایید. الآن یادم آمد. ما دو سه روز راجع به همین بحث کردیم. گفتم تلقّی امثال علاّمه و شهید و … از کافی و این روایات چه بوده است که در یک جا هم اسمی از آن نبردهاند؟ چون کافی که در دست ایشان بوده است دیگر. همین روایتی که میگویید. چند روز راجع به همین مطلب صحبت شد. گفتم پس معلوم میشود علاّمه و شهید، از این کتاب کافی که در دست همگان بوده است، یک فهمی داشتهاند که نسبت به این مطالب دیگر منافاتی نداشته است و بر طبق فهم ایشان، در بین این دو دسته مطلب، منافاتی وجود نداشته است؛ بله درست میفرمایید. راجع به همین مطلب هم بحث شد؛ همچنین جزائری و سید صدر که گفتهاند: معظم المجتهدین من أصحابنا این را میگویند، آنها هم قبول داشتهاند که مجتهدین از أصحاب شیعه این مطلب را میگویند. یعنی معظم المجتهدین از أصحاب شیعه، خلاف شیعه میگویند!؟ چون در هر حال در این فضایی که ما الآن پیش میرویم، یک فضایی است که جوّ الآن بر علیه آن است. اگر یادتان باشد گفتیم که از قرن یازدهم، ورق برگشته است. چون اینگونه است، لذا ما الآن نیاز داریم به اینکه فعلاً آن چیزی را که بر روی آن تأکید میکنیم، حرف مرحوم شیخ در تبیان و مرحوم طبرسی در مجمع البیان باشد و آن مطالب بعدی را به عنوان فضای تحقیق ثانوی قرار بدهیم.
والحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
کلیدواژگان:
سبعة أحرف، تفسیر شیعه از سبعة أحرف، حرف واحد، علی نبی واحد، تفسیر اهلسنت از سبعة أحرف، اقسام وحی، تحدّی در قرآن، وحی بیانی، وحی قرآنی، وحی قدسی، حدیث قدسی، مقریء، قاری، کنا نقرأ علی عهد رسول اللّه، ابنمسعود، ابنمردویه، سیوطی، ابنکثیر، طبری، شیخ الطائفه، مرحوم طبرسی، شهید اول، شهید ثانی، مرحوم جزائری، مرحوم عسکری.
[1]. الدرّالمنثور فی التفسیر بالمأثور، ج 3، ص 117.
[2]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص 630، ح 12.
[3]. همان، ج2، ص 630، ح 13.
[4]. صحیح بخاری، ج 8، ص 168، ح 6830.
[5]. سورهی اسراء، آیهی 88: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَىٰ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَٰذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا».
[6]. سورهی آل عمران، آیهی 123: «وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ ۖ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ».
[7]. البنایة شرح الهدایة، ج 5، ص261.
[8]. خصال شيخ صدوق، ج 1، ص 366: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الصَّيْرَفِيِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْأَحَادِيثَ تَخْتَلِفُ عَنْكُمْ قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ ثُمَّ قَالَ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِساب».
[9] الاحكام لابن حزم، ج 4، ص 559: «قال ابن مناس نا ابن مسرور نا يحيى نا يونس بن عبد الأعلى نا ابن وهب حدثني ابن أنس قال أقرأ عبد الله بن مسعود رجلا (إن شجرة الزقوم طعام الأثيم) فجعل الرجل يقول طعام اليتيم فقال له ابن مسعود طعام الفاجر قال ابن وهب قلت لمالك أترى أن يقرأ كذلك قال نعم أرى ذلك واسعا».
[10]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 6: «واعلموا ان العرف من مذهب اصحابنا والشائع من اخبارهم ورواياتهم ان القرآن نزل بحرف واحد، على نبي واحد».
دیدگاهتان را بنویسید