مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 4
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: آن مطلبی را که شما راجع به ابوفاخته گفتید، همهی قرآن از حروف مقطّعه است. فرمودید که «الر» و «حم» و «ن»، «الرحمن» میشود. خُب، الآن «حم» و «ن»، «حامان» میشود. تازه این کلمه نسبت به «الرحمن» بهتر خوانده میشود. همهی کلمات قرآن با آن مبنای ابوفاخته، «اُستخرجت منه البقرة»، کلّ بقره.
استاد: اصلاً مسائل حروف و لوازم آن یک مطلب غریبی است. ما بیشتر مشغول کتابهای طلبگی بودهایم. اصلاً مجال اینکه در اینگونه از مباحث تفکّر کرده و غور بکنم، نبوده است. البته گاهی به صورت گذرا مطالعاتی داشتهام. مثلاً با فاصلهی نصف روز یا گاهی یکی دو روز که ذهنم به این چیزها مشغول میشد که البته بعضی از آن مطالب را هم یادداشت کردهام. حالا میبینم که بعضی از آن مطالبی که در حین مطالعه یادداشت کرده بودم و به آنها برخورد کرده بودم را، در یکی از دفاترم یادداشت کردهام. بعضی از مطالبی که یادداشت کردهام، خندهدار است! ولی خُب، وقتی که در حین مطالعه مطالبی به ذهنم میآمد، آنها را یادداشت کرده و مینوشتم. حالا تازه آن مطالب و مباحثی که به عدد مربوط میشود، خود آن، دیگر هنگامهای است. برای خود من که اصلاً هیچ وقت پیش نیامده است که به آنها ورود پیدا بکنم. آن مباحث، مباحثی است که یک ذهن خاص و قویای را میطلبد که عدد را با حرف مربوط و مرتبط بکند به نحویکه فوراً از کلمات و حروف، به عدد منتقل بشود. آن وقت از اعداد استنطاق کند و به حروف باز گردد. خود این فضا که، دیگر یک فضای بسیار غریبتری است. یک مرتبه هم نشده است که در عمرم به اینگونه مباحث ورود پیدا بکنم و اصلاً آشنای با ذهن ما نیست. چون نه درس و استادی بوده است که اینها را تدریس بکند و نه علاقهی خدادادی در این زمینه، در ما وجود داشته است که خودم بهدنبال آن بروم. ولی فنّ مهمی است. عدهای بهصورت ذاتی و خدادای به همین شکل هستند. همین که دارند جملات را میگویند، فی الفور معادل عددی آن برای ایشان ردیف میشود. بعد هم از همین اعداد به جملات دیگر تبدیل میشود. استنطاق یک عدد را انجام میدهند که البته این بحث، انواعی دارد.
استاد: خود حروف یک دستگاهی دارد و این مطلب هم غیر از مقولهی اشتقاق کبیر است. همین وصل کردن ترکیب کلمات و فقط هم آنالیز ترکیبی حروف برای تشکیل کلمات و مشابهیابی آن در زبان ما؛ مثلاً اگر در فکر این مطالب رفتید، بعضی از کلمات هستند که میبینید اسم حروف را با خودش جمع میکند. علمای این فن، در حروف یک اصطلاحی دارند. آنها میگویند: «زُبُر و بیّنات». زبر و بیّنات به این معنا است که در هر حرفی، اوّل حرفی که اصل خودش است را زُبُر میگویند. امّا آن چیزی که بهدنبال آن میآید را بیّنات میگویند. حالا وجه تسمیهی آن را نمیدانم. «بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ»[1]. خود علمای این فن، به این آیهی شریفه استشهاد میکنند؛ «زَبرَه» یعنی قطعه. «زُبُر» یعنی مقطّعات. «بیّن» یعنی آن چیزی که توضیح میدهد و اسمی را که قبل از این بیّن است، واضح میکند که مثلاً این را “سین” بخوانید، آن یکی را “صاد” بخوانید. مثلاً “صاد” را “سین” نخوانید و مثل “چین” نخوانید. “سین” و “شین” را سین و شین بخوانید، امّا “صاد” و “ضاد” را “صین” و “ضین” نخوانید. این دو را هم میشود مثل “سین” و “شین” بخوانند، مانعی هم ندارد. چرا به این دو “صاد” و “ضاد” میگوییم؟ در “چرایی” این، خیلی مطلب نهفته است. از مهمترین مسائل بسط حروف، همین است که مثل «کهیعص» را به این شکل “کاف، ها، یاء، عین، صاد” میخوانید، ولی مثلاً به جای “ها”، “هاف” گفته نمیشود. چطور «ک» را “کاف” میخوانید، خُب، «ه» را هم “هاف” بخوانید! چه اشکالی دارد در مورد «عین» هم “عاف” بگویید و “کاف”، “عاف” بخوانید! امّا اینطور نمیگویید، بلکه “عین” میگویید. در قرآن هم که نشانهای دال بر خواندن این کلمات به شکل فعلی وجود ندارد. به این، اسم و مسمّی میگویند. “زُبُر و بیّنات”. و لذا «عَلَّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الْإِنْسَانَ، عَلَّمَهُ الْبَيَانَ»[2]. “بیان” در این فضا که عرض کردم، خود معادل آن تفصیل، «فصّلت» باشد، برای خودش یک دستگاهی به پا میشود.
استاد: در تفسیر قمّی، روایتی منسوب به امام باقر علیهالسلام وجود دارد. اگر امام علیهالسلام این مطلب را گفته باشند، معلوم میشود خیلی مطلب عظیم و عجیبی است. حضرت فرمودند: «عِلْمُ كُلِ شَيْءٍ فِي عسق»[3]. تازه «حم» آن را هم نمیآورند. «عِلْمُ كُلِ شَيْءٍ فِي عسق». خُب، یک چنین چیزی چطور ممکن است؟ «عسق». در دل این «عسق» چه دستگاه عظیمی وجود دارد! وقتی که میخواهد بسط پیدا بکند و جلو برود، ما نمیدانیم. ولی عدهای هستند که مدّعیاند علم به این مطالب دارند. کار ما هم فقط این است – پناه میبریم به خدا – که تکذیب بکنیم.
شاگرد: «تسمیة الکل باسم الجزء»، کلاً در حروف مقطّعه میرود.
استاد: حالا عرض میکنم که «تسمیة الکلّ باسم الجزء» در حروف مقطّعه چگونه است. آلاء و اینها را دیروز شما فرمودید. حالا پیش از آن، یکدفعه، این مطلب «عَلَّمَهُ الْبَيَانَ» به ذهنم آمد. من مکرّر به اصل مطلب برخورد کردهام. حالا شما هم که ان شاء اللّه برخورد میکنید، این مطلب خیلی مهم است. میبینید که اهل البیت علیهمالسلام که أحدالثقلین هستند، بهخصوص ادعیهی ایشان، یعنی در جایی که مخاطب آنها یک شخص عظیمی است و با مخاطب کوچک سروکار ندارد، وقتی که انسان به ادعیهی ایشان نگاه میکند در مییابد که ایشان یک لغاتی برای خودشان دارند که وقتی انسان در آن لغات دقیق میشود، میبیند که عجب لغتی در اینجا به کار گرفته شده است! اصلاً به ما این لغت را نگفتهاند و انسان که به ظاهر آن نگاه میکند، شاید خیلی متوجهی عمق معنایی آن لغت نشود. امّا این لغت بهگونهای است که اگر کسی در آن تدقیق بکند، در مییابد که این لغت، چقدر عمق معنایی دارد!
حالا من الآن به عنوان یک احتمال عرض کردم. «الرَّحْمَٰنُ، عَلَّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الْإِنْسَانَ، عَلَّمَهُ الْبَيَانَ» که عرض کردم روایت در ذیلش دارد که «بیان» یعنی «علم کلّ شئ»[4]. من که قبلاً در آن روایت جابر به این مطلب برخورد کرده بودم، در آنجا آمده بود که ایشان خطاب به امام علیهالسلام عرض کرد: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَنَ عَلَيَّ بِمَعْرِفَتِكُمْ»[5]. وای! یک کسی در مقابل امام معصوم علیهالسلام بگوید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَنَ عَلَيَّ بِمَعْرِفَتِكُمْ»!!! حضرت میگویند: «تو مرا شناختی!». حضرت بلافاصله فرمودند: «يَا جَابِرُ أَ وَ تَدْرِي مَا الْمَعْرِفَةُ؟». «مَنَ عَلَيَ بِمَعْرِفَتِكُمْ»!!! آن هم تازه یک چیز مهمّی شده بود. خوشحال بود و داشت پرواز میکرد. حضرت فرمودند: «أَ وَ تَدْرِي مَا الْمَعْرِفَةُ؟». بعد از آن حضرت شروع کردند و هفت مطلب را فرمودند. مطلب اول این بود: «إِثْبَاتُ التَّوْحِيدِ أَوَّلًا». این روایت خیلی جالب است. «إِثْبَاتُ التَّوْحِيدِ أَوَّلًا». یعنی اوّل برای شیعه بودن و دستیابی به آن مقامات بالا، این است که یک فرد شیعه، توحید را می شناسد. «ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْمَعَانِي ثَانِياً ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْأَبْوَابِ». در ضمن معانی که حضرت «و أمّا المعانی» را توضیح میدهند، یادم هست زمانیکه این مطالب را جمعآوری میکردم، یک دفعه به یک روایتی برخورد کردم که «بیان» در کنار «معانی» رفته بود. بعد از آن ذهنم مشغول شد. روایات متعدّدهای که «بیان» در آن آمده بود را جمعآوری کردم و در کنار این کتاب نوشتم. کدام «بیان»؟ همان بیانی که از آن در ذیل «عَلَّمَهُ الْبَيَانَ» صحبت شده بود. بعد از اینکه انسان دنبالهی مطلب را میگیرید در مییابد که عجب! اصلاً این کلمه “بیان” و…، برای خودشان لغتی دارند. معنا دارد. انسان در ابتداء باورش نمیشود و فکر میکند که “بیان” یعنی همین “بیان کردن” که ما در محاورات خودمان میگوییم. همان بیانی که الآن در مباحثهی قبلی راجع به «عَلَّمَهُ الْبَيَانَ» گفتم. یعنی زبان. ما انسانها حرف میزنیم. ولی نه، غیر از این حرف زدن، یک لغتی برای خودشان بهطور خاص دارند.
برو به 0:08:02
شاگرد: بحث این است که آیا اهلبیت علیهمالسلام همانطوری که ما حرف میزنیم، آنها هم برای خودشان غالبی داشتند که بر طبق آن حرف بزنند؟
استاد: بله. اصلاً این منطقهایی که ما مباحثه میکردیم، بعد از اینکه با یک زحمتی سر رساندیم، تازه تک منظوره میشود. حالا بعداً عرض میکنم. ما باید تمام آن حرفهایی که در قرآن کریم هست را به نحو چند منظوره در اینجا بیاوریم که حالا ببینیم چگونه میشود که ما نماد بگذاریم. نمادی که به نحو کامل و تا آخر کار به صورت چند منظوره عمل بکند. خوبی آن بحثها به این است که در ذهن، همه چیز بهطور کامل از هم جدا میشود. بعد میفهمد که چند منظوره بودن و نحوه عملکرد آن یعنی چه؛ حالا این مطلب به ذهنم آمد. ما داریم ادعیه را همینطوری میخوانیم و خیلی ساده از کنار الفاظی که به دقّت در آنها چیده شده است، عبور میکنیم. بعد که بر روی معانی آن توجه میکنیم، میبینیم که عجب! این مطلب در اینجا دارد چه مطلب دقیقی را بیان میکند و به این دقت حرف میزند! من که این مطالب را به خدمت شما گفته بودم، یک دفعه این مطلب یادم آمد. در زیارت مبارکهی آلیاسین، واقعاً چه فقراتی دارد! هر کدام از عبارات آن برای خودش یک دستگاه عجیبی است. یک مورد این است. «السَّلامُ عَلَیْکَ حِینَ تَقْرَأُ وَ تُبَیِّنُ». وقتی که دو تا واژه را در کنار هم بگذارند، انتخاب این واژگان خیلی مهم است. «تَقْرَأُ»، را در ردیف «عَلَّمَ الْقُرْآنَ» و «تُبَیِّنُ» را هم در ردیف «عَلَّمَهُ الْبَيَانَ» چیدهاند. انتخاب این دو واژه بسیار عالی است. انسان باور نمیکند که این دو واژه آنقدر به هم مربوط باشند.
شاگرد: … «أما تقرأ» … .
استاد: «أما تقرأ» که به مخاطب بگویند، ممکن است بگوییم ناظر به مخاطب است. امثال جابر را میخواهد. اگر در خاطر شریفتان باشد، روایت بحارالانوار را میخواندم. حضرت علیهالسلام فرمودند: «جابر خیلی مقام بالایی دارد!». «بَلَغَ مِنْ إِيمَانِ جَابِرٍ أَنَّهُ كَانَ يَقْرَأُ هَذِهِ الْآيَةَ “إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ”»[6]. «كَانَ يَقْرَأُ». خُب، اگر همه اینگونه بودند که حضرت میفرمودند «کان یقرئون». «أما تقرأ»، اگر اینگونه است، خُب، درست است و به بحث ما مربوط میشود. امّا «أما تقرأ»های معمولی آن، ممکن است بگوییم تا مخاطب چه کسی باشد؛ خلاصۀ کلام اینکه به مطلب خیلی جالبی در زیارت آلیاسین برخورد کردم که به خدمت شما عرض شد. «السَّلامُ عَلَیْکَ حِینَ تَقْرَأُ وَ تُبَیِّنُ». “بیان”، “قرآن”. “قرائت”، “تبیین”. “بیّنا”، “فصّلنا”. «لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ»[7]. «إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ، فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ»[8]. این یک معنا. «ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ»[9]. «قرآن» و «جَمَعَ» و همهی اینها، «ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ». ببینید بیان در کجا به کار رفته است؟ بیانش برای کجا است؟ «وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً»[10]. خُب، «جملة واحدة» که «جمعناه» شد. این مقام، مقام آن جمله نیست. «لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً». یعنی این سؤال ناظر به مقام تبیین است. «كَذَٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ». تثبیت باب تفعیل است. «نثبّت»، حتماً باید خرد خرد باشد. بیان به غیر از این تفسیر نمیشود. «كَذَٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ». تثبیت فؤاد غیر از چه است؟ «فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» و امثال اینها.
استاد: یک مطلبی را هم دیروز ایشان فرمودند که در تتمّهی عرضم بیان بکنم. این روایت بهصورت متعدّد از اهلبیت علیهمالسلام رسیده است. ریشهی آن را هم که خودشان نقل کردهاند، از قضیهی ملاّی مکتب حضرت عیسی علینبینا و آله و علیه السلام است که در روایت هست. حضرت عیسی علیهالسلام را به مکتب بردند. معلم هم که نمیدانست مخاطبش چه کسی است. لذا به حسب همان عادت همیشگی که در مواجهه با مکتبآموزان دارد، به حضرت عیسی علیهالسلام عرض کرد: «بگو: أبجد». حضرت فرمودند: «أ وَ تدری ما الألف»؟ «اینکه تو به من میگویی بگو أبجد، آیا میدانی “الف” چیست»؟ معلم گفت: «تو به اینها چه کار داری، آن چیزی را که من میگویم بگو». حضرت عیسی علیهالسلام فرمودند: «شما باید بگویید که این “الف” یعنی چه». معلم دید که ایشان از حرفشان کوتاه نمیآیند، گفت: «خُب، شما بفرمایید یعنی چه»؟ حضرت عیسی علیهالسلام فرمودند: «الْأَلِفُ آلَاءُ اللَّهِ وَ الْبَاءُ بَهْجَةُ اللَّهِ وَ الْجِيمُ جَمَالُ اللَّه»[11]. نکتهای که در اینجا وجود دارد این است که «وَ الْبَاءُ بَهْجَةُ اللَّهِ». آیا این «بَهْجَةُ اللَّهِ» یعنی خود باء به عنوان حرف، یعنی «بهجة»؟ یا اینکه باء به عنوان یک حرف طبیعتی دارد که خودش را در «بهجة» نشان میدهد و بهعنوان مدخل کلمه دارد کار انجام میدهد. مخصوصاً با تفاوت روایات. مثل این روایت، از باب صغری است. یکی از صغریات «الألف» این است که «آلاء اللّه» است و إلاّ خود این حرف با آن خصوصیّتی که انبیاء و اوصیاء علیهمالسلام میدانند، در همه جا، ساری و جاری است. اگر فاء الفعل باشد، روشنتر است. عین الفعل و لام الفعل هم که باشد در جای خودش است و دارد کار خودش را بهعنوان یک طبیعت بسیط اوّلی که «بهجة» و امثال اینها انجام میدهد که متشکّل از آن هستند.
برو به 0:13:37
شاگرد: آن مقام کتاب مکنون که دیروز اشاره کردید، با «فِي صُحُفٖ مُّكَرَّمَةٖ»[12] با هم فرق دارد؟ یعنی راجع به حقیقت این حروف که صحبت کردیم، آن حقیقت اصلی مدّ نظر شما بود که فرمودید: «فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ»[13]؟
استاد: «فِي صُحُفٖ مُّكَرَّمَةٖ» تفصیل بیشتر است. یعنی کلمهی «صحف» جمع است. «مکرّم» آن برای تنزّه از نزولات پایین خوب است، امّا همین خود «صحف» معلوم میشود که به تفصیل آمده است. بر خلاف «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ، فِي كِتَابٍ مکنون»[14]، نه «صحف» نه «کتب» است. این هم یک گونه مقام است؛ در هر حال، مهم بودن اینکه همهی اینها چگونه در مآل دقت دارد، هر چیزی در جای خودش به کار رفته، براساس مطابقتی که با نفسالأمر دارد، یک عجائبی است.
استاد: حالا به این مناسبت که فردا هم روز عید سعید غدیر است، یک تطبیقی را هم که قبلاً هم بوده است، میخواهم به مناسبت با همین بحثهای خودمان عرض بکنم. بحث ما این بود که اول باید جوهرهی قرآن کریم را از زبان ثقلین بفهمیم که این قرآن چیست. بعداً خودش را در مصحف نشان میدهد. مصحف دارد قرآن را نشان میدهد؛ اگر دیروز یادتان باشد، تأکید بر این شد که این مصحفی که دست ما است، چون از مقولهی خط و نقش است، تازه اینگونه است که نشانهی نشانه است. یعنی مصحف را که میبینید، تازه شروع به خواندن میکنید. اینها نشانهی الفاظ هستند. خود الفاظ هم نشانهی معانی و حقایق قرآن هستند. پس مصحف، نشانهی نشانه است. حتی قرائت خارجی قرآن هم نیست. خط قرآن است، کتابت قرآن است. نشانهی نشانه است. اگر اینگونه است، این مصحفی که دارد قرآن را نشان میدهد، تا ما متوجه نشویم که چه چیزی میخواهد در این مصحف ظهور بکند، فایدهای به حال ما نخواهد داشت. بحث از اینکه حالا خوب در این مصحف آمده است یا نیامده است، یک بحث لغو و بیفایدهای است و ما اصلاً نمیفهمیم که چه شد. ما بین قرآن و مصحف فرقی نمیگذاریم.
استاد: یکی از چیزهایی که در شناختن جوهرهی قرآن نقش محوری داشت، «الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ»[15] بود. خُب، مدّتهای مدیدی بحثهایی صورت گرفت. عرض کردیم که اصل این مطلب در روایات اهلالبیت علیهمالسلام تأیید شده بود. امّا روایاتی هم بود که این مطلب را رد کرده بودند. میفرمودند: «إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِد»[16]. با مطالبی هم که قبلاً نقل کردم که حالا شواهد آن را هم در اینجا دارم، حاصل مطالب این بود که ابنحجر در فتح الباری و همینطور در کتب مختلف تصریح کردهاند که عدهای از صحابه، هیچ ابائی نداشتند که آیات قرآن را در پیش خودشان و از نزد خودشان نقل به معنا بکنند. مثلاً میگفتند: «حالا هر چه که از آیات شریفه در خاطرت مانده است، کافی است. مقصود را که بگویید کفایت میکند»! مثل نقل بهمعنای حدیث. به این سبک رفتار میکردند؛ سابقاً تصریحاتی را از کلام آنها، خدمت شما عرض کردهام که البته بعداً هم عرض میکنم. حالا چون امروز میخواهم در خصوص این حدیث صحبت بکنم، دیگر آن مطالب را بازگو نمیکنم. خُب، وقتی که فضای جامعه، یک چنین فضایی بود، اهلبیت علیهمالسلام فرمودند: «كَذَبُوا»[17]، دروغ میگویند، اینگونه نیست که آنها میگویند. حرف جدّ ما را بد فهمیدهاند که “نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ” یعنی هر آنچه که خودت میخواهی، مرادف آن را بیاور. غلط کردهاند که چنین کاری را انجام میدهند. پس تحدّی به قرآن کجا رفت؟ جایگاه اعجاز قرآن چه میشود؟ پس تکلیف وحی و سخن فرشتهی وحی که آن را میآورد، چه میشود؟ تمام اینهایی که به جدّ ما نسبت میدهید، باطل است». خُب، معلوم است. ولی اصل اینکه «نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ» درست است. تدوینِ تکوین است. «فَأَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَةٍ»[18]. این میخواهد «أَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَةٍ» را مدوّن بکند. پس «نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ». مانعی ندارد، واقعیّت را بستیم.
استاد: خُب، به همین مطلبی که الآن به خدمت شما عرض کردم، حرف طبری را ضمیمه بکنید. الآن دیگر فضای عید سعید غدیر است. روایتی که الآن میخواهم عرض بکنم، واقعاً هم مرحوم آقای میرحامد حسین در عبقاتالأنوار چه زحماتی کشیدهاند! چه کتابی نوشتهاند! و در این کتاب چه ادبیّاتی را به کار میبرند! ادبیّات این کتاب با ادبیّات کتاب الغدیر یک مقداری تفاوت دارد. این کتاب، یک اثری است که اختصاصی خود ایشان است؛ یک روایتی را که همهی شما شنیدید این است. سیوطی این روایت را در الدرّ المنثور آورده بود. چند بار هم راجع به آن صحبت کردهاند که در مورد عید غدیر است. ذیل آیهی غدیر در الدرّ المنثور را ببینید. یک بار در مرتبهی اوّل میگوید که ابوسعید خدری گفته است: «بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَّبِک، نَزَلَ فی عَلیّ علیهالسلام یَومَ غَدیرِ خُم»[19]. روایت بعدی که مربوط به بحث ما است میگوید: «وَأخرج ابْن مرْدَوَيْه عَن ابْن مَسْعُود» که ابن مسعود چه گفته است؟ «کُنّا نَقرَأ علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم “يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ” أنّ علیّا مولی المؤمنین “وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ”»[20].
سیوطی این مطلب را آورده است. این مطلبی که میخواهم عرض بکنم، خیلی جالب است. به یکی از مستبصرین گفتند: «اوّلین باری که با غدیر مواجه شدی چه زمانی بود؟». گفت: «داشتم فتح القدیر شوکانی را میخواندم – که البته سلفیها هم نسبت به او عنایت دارند – به این آیه رسیدم، دیدم که در ذیل آن مطلبی از ابنمسعود نوشته است که میگوید: ما این آیه را اینگونه میخواندیم. بعد میگوید: «به پسر عمویم که از من بزرگتر بود و سلفی خیلی متعصّبی هم بود، این مطلب را نشان دادم و گفتم که این مطلب چیست؟ به مطلب که نگاه کرد، گفت: نمیدانم». اگر ببینید متوجه میشود که بزرگان آنها وقتی هم فتح القدیر شوکانی را تحلیل میکنند، میگویند: «این مطلب او خوب نیست. نویسندهی کتاب در دو جا از این کتاب لغزیده است. یکی اینکه آیهی «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»[21] را گفته است که برای خاتم بخشی علی صلوات اللّه علیه است. یک مورد هم در اینجاست که گفته است ابن مسعود، آن مطلب قبلی را گفته است».
استاد: یک تفسیر دیگری را دیدم که در کتابخانهی الشامله بود.
شاگرد: روح المعانی … .
استاد: بله. خیلی از اهلسنت این مطلب را دارند. آلوسی هم آورده است. امّا یکی از اینها جالب بود. حالا نمیدانم کدامیک از این تفاسیر بود که مصنّف در متن آورده بود، محققی که کتاب را چاپ کرده بود، در پاورقی آن نوشته بود که «لیت المصنّف أراحنا منه …»[22] یعنی ای کاش مصنّف اسمی از این حدیث نبرده بود و ما را راحت کرده بود.
استاد: یک کتابی نوشتهاند و مفصّل در آن صحبت کردهاند. “الإستیعاب فیما نزل من الآیات”. سعودی این کتاب را چاپ کرده است. در خود این کتاب هم میگوید که میخواهیم تمام شأن نزولها را بیاوریم؛ در ذیل همین آیۀ «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»، مطلب ابوسعید خدری را آورده است که میگوید: در وصف امیرالمومنین علیهالسلام و راجع به غدیر خم است، امّا حرف ابنمسعود که گفته است: «کُنّا نَقرَأ علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم» را نیاورده است. اگر اسم این کتاب را “الإستیعاب” گذاشتید، خُب، این چگونه استیعابی است که حرف ابنمسعود را نیاوردهاید؟! آیا اینها خیانت نیست؟! شما اسم از استیعاب میبرید. خُب، همهی مطالب و گزارشها را مثل سیوطی که این کار را کرده است، درست بیاورید.
استاد: در [پایگاه انیترنتی] اهل الحدیث بحث میکردم، دیدم یکی از آنها گفته بود: «چرا سیوطی این مطلب را آورده است، امّا نگفته است که این مطلب، مطلب ضعیفی است؟». در کتاب عبقات، مرحوم میرحامد حسین می فرمایند: «اینگونه نیست که سیوطی در الدرّ المنثور راجع به حدیث قضاوت نکند». دو سه مورد را خیلی زیبا بیان میکنند. میگویند: «اینطور نیست. کارهای بزرگی را انجام دادهاند. سیوطی میگوید “روی فلان بسند ضعیف”». دو سه شاهد را در کتاب عبقات میآورند. «روی فلان بسند ضعیف». منظور این است وقتی که به اینجا میرسد، اینطور رفتار نمیکند. چرا؟ حالا چرایی مطلب را خدمت شما عرض میکنم. بهخاطر اینکه دارد میگوید: «أخرج ابن مردویه». ابن مردویه، حافظ مهم اهلسنت است که همین کتاب عبقات را که انسان نگاه میکند، میبیند که ایشان چه زحمتی کشیده است! نزدیک به پانزده – شانزده صفحه از کتاب عبقات، مطلب از کتب مختلف علمای اهلسنت در جلالت قدر ابن مردویه میآورند به این جهت که یک وقت تصوّر نشود که ابن مردویه یک شخص عادی بوده است! این مطالب را که در جلالت قدر و شأن و منزلت او میآورند، در ادامه میگویند: «یک چنین شخصی، کتاب تفسیر دارد». کتاب تفسیر او چگونه است؟ این تفسیر تا حدود قرن دهم در دست علمای اهلسنت بوده است.
برو به 0:22:34
استاد: ابنکثیر کتاب تفسیری دارد که این تفسیر او از مهمترین تفاسیر سلفیهاست و اهلسنت هم او را قبول دارند. اگر کلمهی «ابنمردویه» را در کتاب او، در این نرمافزارهای موجود، جستوجو کنید، خواهید دید که در تفسیر او، چقدر مطلب از ابنمردویه نقل میکند! یعنی خود کتاب در دست او بوده است. مکرر میگوید: «ذکر ابنمردویه فی تفسیره». این کتاب او در دستها بوده است. تا این متأخر که حتی من به دنبال آن هم رفتم. ولی متأسفانه الآن موجود نیست. همین تفسیر، در دست سیوطی بوده است و خود سیوطی میگوید من قبل از “الدرّ المنثور” یک کتابی را به نام “ترجمان القرآن” نوشتهام. تمام سندهایی را که در الدرّ المنثور بهخاطر اقتصار حذف کردهام، در ترجمان القرآن آوردهام. متأسفانه ترجمان القرآن هم موجود نیست. حالا ان شاء اللّه این کتابها پیدا بشوند، ولی به هر حال الآن موجود نیستند. نه الآن تفسیر ابنمردویه در دستها موجود هست، نه کتاب ترجمان القرآن که اسناد در آن آمده است. ولی خلاصه، سیوطی آورده است و آن باحثین بسیار ناراحت هستند که چرا کلام ابنمسعود را آورده است.
یکی از روشهای اصولی در مناظره با اهلسنت
استاد: در یک جایی از این بحثهای شیعه و سنی بود، یک آیهای مطرح شد. سنی آمد و گفت: «یعنی قرآن تحریف شده است! ما قائل نیستیم که قرآن تحریف شده است». یک جواب حاضر و آماده برای این سؤال این است: «چرا از کسی که از الدرّ المنثور مطلب میآورد، سؤال میکنید؟ بروید و از سیوطی سؤال کنید. بروید و از ابنمردویه سؤال بکنید. همینطور پیش بروید و بعد از ابنمسعود سؤال بکنید». آن کسی که مطلب را میآورد که تقصیری ندارد. او میگوید: «ببینید! این سیوطی شما و این کتاب شماست که دارد میگوید، این هم ابنمردویه که این مطلب را دارد میگوید که اصلاً این شخص، ارتباطی به شیعیان ندارد و اصلاً احتمال رافضی بودن در او نیست و از بزرگان اهلسنت است. دارد بر طبق سندی که دارد، روایت را نقل میکند و این نقل هم در تفسیر خودش است که در دست تمامی شما بوده است».
شاگرد: سیوطی یک کتاب دیگر به نام “قطف الازهار المتناثرة فی الاخبار المتواترة” که در این کتاب، همین حدیث «کُنّا نَقرَأ علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم»[23] را در شمارهی صد آورده است.
استاد: بسیار خُب. من این مطلب را در این کتاب او دیده بودم که تصریح میکند واقعهی غدیر از متواترات است، امّا اینکه این حدیث «کُنّا نَقرَأ علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم» را هم در آنجا آورده است، این را دیگر نمیدانستم؛ خُب، حالا آن مطلبی را که من الآن میخواهم عرض بکنم این است، تا در این فضا مطرح کنید فوراً این حرف را میگویند که البته حرف حقی هم هست: «معلوم است که قرآن تحریف نشده است». پس شما بروید در فضای یقینیای که قرآن کریم تحریف نشده است یعنی همان فضای «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»[24]، در این فضا میخواهید یک حدیثی را بیاورید که ابنمردویه گفته است که ابنمسعود اینگونه میخوانده است! این حرفها را کنار بگذارید». خُب، این حرف یک حرف قشنگی است. میگوید: «شما میخواهید در مقابل یک مطلبی که در وضوح بسان خورشید میماند، یک مطلبی را بیاورید! این را کنار بگذارید». خُب، جواب این سؤال چیست؟ جواب این سؤال، بحثهای بسیار خوبی است که ما آنها را به مرور مطرح کردهایم و البته الآن هم مقدمهی آن را عرض کردم. خُب، ممکن است بگوییم: «این حرف که نشد! معلوم است که قرآن تحریف نشده است، امّا شما اهلسنت اگر در بین کلمات تمام علمای خودتان فحص کنید، در مییابید که تمام آنها در مورد حدیث «نَزَلَ القرآنَ عَلَی سَبعَة أُحرُف» گفتهاند که این حدیث از متواترات است». این مطلب، مطلب کمی نیست! خُب، این نظر علمای اهلسنت است.
استاد: بعد میآیند و میگویند: «یکی از معانی مهم «نَزَلَ القُرآنَ عَلَی سَبعَة أَحرُف» چیست. البته معنایی غیر از معنایی است که صحابه میگفتند و آن معنا این بود که میشود کلمات مترداف و هم معنا را در آیات قرآن، به جای یکدیگر آورد. آن معنا این است که مَلَک وحی، قرآن را به چند وجه برای پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورده است. یعنی صریحاً مثل ابنجزری در “النشر” میگوید: «من اصلاً لذّت میبرم از اینکه در نماز هم بگویم “مَلِک یَومِ الدّین” و هم بگویم “مالِکِ یَومِ الدّین”». عبارت ایشان به این شکل است: «أحبّ أن أقرأ کلیهما»[25]. بعد میگویند: «چرا اینگونه قرائتی را میپسندی؟» میگوید: «چون هر دو تای این عبارات از ملک وحی صادر شده است»؛ یک چنین شخصی متخصّص فن است درحالیکه دارد این حرف را میزند! یعنی میگوید که من اصلاً «أحبّ» [دوست دارم] که هر دو را بگویم. چرا؟ چون هر دوی اینها را ملک وحی آورده است.
استاد: اگر «نَزَلَ القرآنَ عَلَی سَبعَة أُحرُف» بر طبق آنچه که شما میگویید، متواتر باشد و اگر به همین مطلب، مطلبی را که ابنجزری میگوید ضمیمه بکنید که البته او هم از مقدمهی تفسیر طبری نقل میکند و میگوید که امام طبری این مطلب را گفته است، به یک نتایجی دست مییابید. طبری در مقدمهی تفسیر میگوید: «این مصحف عثمان فقط یک حرف از حروف سبعه است. هفت حرف از این سبعة أحرف، وحی الهی هستند، نه مترادفاتی که صحابه میگفتند، که البته مابقی حروف در دست مسلمین وجود ندارد». بعد میگوید: «خُب، آیا پس مابقی سبعة أحرفی که در مصحف عثمان نیست، از بین رفته است؟ میگوید: خیر؛ از بین نرفته است». بعد از او میپرسیم: آیا آن شش حرف باقیمانده را «ضیّعة الأمة»؟ میگوید: «خیر، وحی الهی بوده است، امّا تضییع هم نکردهاند» که حالا مسالهی جالب در اینجا این است که تمام اهلسنتّ، همین طبری را قبول دارند و تفسیر او مورد اعتبار اهلسنت است و در همه جا هم هست. الآن هم خود اهلسنت مدام از تفسیر او نقل میکنند که طبری اینطور گفته است، طبری آنطور گفته است. ایشان اینطور جواب میدهد و مثال میزند. میگوید: «اگر خدای متعال به امّت اسلامی میگفت که ای امّت اسلامی، وقتی که شما یک قَسَم و یا یک نذری را حنث کردید، یکی از این سه چیز را کفاره بدهید و بین این سه چیز مخیّر هستید، بعد، عملاً امت اسلامی بنا بر جهاتی، بر یکی از این سه تا اجماع کردند. آیا کار بدی کردهاند؟ خیر. خود خداوند متعال فرموده است که بین این خصال ثلاث مخیّر هستید. وقتی که مخیّر هستید، خُب، اینها میگویند که ما فقط مثلاً روزه را انتخاب کردهایم».
برو به 0:29:00
ابن جزری در تأیید حرف طبری در النشر میگوید: «قرآن فرموده است: فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ[26]». یعنی «فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الأحرف السّبعة». «تَيَسَّرَ» یعنی هر چه که ممکن شد.
پس خدای متعال حفظ جمیع أحرف سبعه را بر امت واجب نکرده بود. حفظ یکی از أحرف سبعه کفایت میکرد. مرخّص بودند که هر کدام از أحرف سبعه را میخواهند، بخوانند. بعد راجع به عثمان این تعابیر را میآورد که «الأمام الشفیق». میگوید یک امام شفیقی که وحدت امّت اسلامی را دوست میداشت، آمد کاری کرد که شش تا از این حروف را کنار گذاشت و تنها یکی از آن حروف سبعه را باقی گذاشت. میگوید: «خُب، عثمان که بر خلاف امر خدای متعال رفتار نکرده است. خدای متعال فرموده است که شما بین این حروف سبعه مخیّر هستید»!
شاگرد: مخیّر هستید چون که مثلاً قرآن را با یک روایت حفظ کنید، راحتتر است.
استاد: خیر، خودش هم میگوید. اگر در مقدمهی تفسیر را نگاه بکنید، خواهید دید که روایات را هم میآورد. میگوید برای شما روایت میآورم که چرا عثمان این کار را کرد. بعد از آن شروع به گفتن میکند. میگوید: «مردم یکدیگر را میکشتند، نزاع میشد، یکی میگفت قرآن من، دیگری میگفت قرآن من. بعد اینها دیدند که این “سبعة أحرف” دارد اساس قرآنیّت و دین را زیر سؤال میبرد. امام شفیقِ کذا آمد گفت: خدا که به ما اجازه داده است. الآن ما میگوییم که شش تا از این سبعه أحرف، وحی الهی است. امّا فعلاً خود خدای متعال اجازه داده است که به یکی از این سبعه أحرف أخذ کنیم. پس ما یکی از این سبعة را أخذ میکنیم»! این، حرف طبری است. علمای متخصّص اهلسنّت هم مکرّر این مطلب را میگویند.
استاد: خُب، اگر اینگونه است در چنین فضایی، حالا بیایید بگویید که ابنمردویه چه چیزی برای ما نقل میکند. ابنمردویه میگوید: «ابنمسعود میگفت که ما در آن زمان، اینگونه هم قرائت میکردیم». خُب، این یکی از أحرف سبعه است. نه قرآن تحریف شده است و نه لازمهی این روایت، تحریف قرآن است. پس هر دوی این مطالب با هم جمع میشود. آن نکتهای که میخواستم عرض بکنم این است.
خُب، در این فضا، چرا این روایت را کنار بگذارید؟ شما میگویید عثمان، شش تا حرف را نیاز نمیدانسته است، الباقی حروف را کنار گذاشته است، خیلی خُب. بعداً در بین روایات، بعضی از این حروف سبعه به ما رسیده است که یکی از آنها، این حرف موجود است؛ اینچنین نگرش و دیدگاهی، خیلی فضای بحث را تلطیف میکند. اینها را که در کنار هم بگذارید، حرف طبری را بیاورید و ببینید، خودشان هم قبول دارند.
شواهد را هم که دیگران مرتباً گفتهاند. خُب، در یک چنین فضایی ما الآن میگوییم: «نَزَلَ القُرآن عَلَی سَبعَة أَحرُف». خود مسلمانان هم قرائتهایی را داشتهاند. حالا چرا اینگونه است؟ یک مطالب بسیار زیبایی در دل آن نهفته است. با آن چیزی که خدای متعال از قرآنش میداند که میخواهد تا روز قیامت از تحریف مصون بماند، وقتی که سبعة أحرف است، خودترمیمی میشود. آسیب ناپذیریای که از درون خودش است. یعنی خدای متعال کتابش را بهگونهای قرار میدهد که از اندرون خودش آسیبناپذیر است و این خیلی نکتهی ظریفی است. یعنی واقف بوده است که چه کار بکند. عثمان، شش تا حرف دیگر را سوزانده است، امّا اصل آنکه از بین نرفته است. چرا؟ چون اساس کار، اهلبیت علیهم السلام بودهاند. روایتش در کافی موجود است. اهلبیت علیهم السلام فرمودهاند: «نگویید که عثمان، قرآن را به آتش کشیده است و دیگر از بین رفته است و در بین ما نیست. اصلاً اینطور نیست که قرآن از بین رفته باشد. کلّ قرآن نزد ما اهلبیت موجود است». امیرالمؤمنین علیه السلام هم به سبعة أحرف نوشتهاند. هر هفت تا را نوشتهاند. خیلی خُب. مصحف امیرالمؤمنین علیه السلام هر هفت تا حرف قرآن را دارد. طبری میگوید: «مصحف عثمان، تنها یک حرف از سبعة أحرف قرآن را دارد». البته وقتی که خود ابنجزری بحث میکند، میگوید: «ذهب جمهور السلف و الخلف»[27] – اینها را در النشر ببینید – «ذهبوا» به اینکه بعض از حروف سبعه در مصحف عثمان هست و نمیگوید که تنها یکی از حروف سبعه در آن است. طبری تأکید میکند که تنها یکی از حروف باقیمانده است و شش تا از حروف از سبعة أحرف از بین رفته است که حالا این مطلب را با استدلالات خودش بیان میکند. امّا ابنجزری میگوید: «مصحف عثمان تا آنجایی که رسم، یعنی خط اجازه میدهد، بعض از حروف سبعه را دارد، امّا کلّ حروف سبعه را ندارد». نسبت به این مطلب میگوید: «ذهب جمهور السلف و الخلف». میگوید: «بعض المتکلّمین و الفقهاء ذهبوا»[28] به اینکه مگر ممکن است كه مسلمانان وحی خداوند را «نسیاً منسیّاً» بکنند!؟ ممکن نیست. یعنی آنها بر عدم امکان آن، استدلال کلامی میکنند که البته سابقاً خدمت شما عرض کرده بودم؛ ابنجزری در ابتداء این مطلب را میگوید، بعد میگوید: «اینها استدلالهای بیپایه و اساس است. ذهب جمهور السلف و الخلف» به اینکه بعض از حروف سبعه آمده است و فقط آن چیزی که خط و رسم اجازه میدهد و تاب آن را دارد، فقط همانها آمده است و کلّ آن نیامده است. ابن مسعود دارد برای ما یکی از آن حروف سبعهای که بر روی این هست، نقل میکند. این یک بخش.
استاد: پس اولاً حرف سیوطی سند دارد و این مطلب از کتاب تفسیر ابنمردویه است که او در نگاه اهلسنت یک انسان مهم بوده است. حالا بیاییم گام آخر کار را برداریم و خلاصهی آن را خدمت شما عرض بکنم که خیلی مهم است. آیا فعلاً اثری از آثار این سند موجود هست که این سند چه بوده است؟ بله؛ مرحوم میرحامد حسین در عبقات فرمودهاند. ایشان میفرمایند: «من در نجف کتابی را دیدم» به نظرم به نام “توضیح البیان” شاید یک چنین عنوانی داشت[29]. میگوید من خودم این کتاب را دیدم. از آن کتاب نقل کرده است که سند این است. قبل از اینکه آن سند را بگویم، باز یک بخشی از سند در “کشفالغُمّه” آمده است. ممکن است بعضی از شما سند را دیده باشید. جالب است وقتی که محدّثین میخواهند آن را نقل بکنند، میگویند روایت زراره. گاهی میگویند روایت «فلان عن زراره». گاهی هم کلّ سند را میآورند. سیبویه میگوید: «أخرج ابن مردویه عن ابن مسعود». چه کسی؟ نمیدانیم. در کشف الغمّه، جلد یک، صفحهی سیصد و نوزده به این شکل آورده است: «عن زِرّ بن حُبیش عن عبداللّه بن مسعود». خُب، خوب شد. یکی را فهمیدیم. چه کسی از ابنمسعود نقل کرده است؟ زرّ بن حبیش كه رئیس القرّاء است. استاد عاصم است. عاصمی که الان روایت معروف [قرآن کریم] از ناحیهی او به ما رسیده است. خُب، خوب شد. این یک روایت؛ میرحامد حسین در عبقات از آن کتاب نقل میکنند که «عن أبیبکر بن عیّاش» چه کسی؟ هم شاگردیِ حفص. حفص و ابنعیّاش. «عن أبیبکر بن عیّاش، عن عاصم، عن زرّ، عن ابن مسعود». یعنی ایشان میگویند که من خودم یک سندی را از آن کتاب دیدهام، در نسخهای خطّی در نجف که سندش از این قرار است. خُب، این خیلی خوب است. خیلی خوب شد که آن مطلبی که سیوطی دارد، در همینجا نقل آن آمده است و تا أبوبکر بن عیّاش سند پیدا کرد.
حالا که این مطلب را از کشفالغمّه خواندم، حدیث قبلی آن را هم بخوانم چون خیلی جالب است.
شاگرد: ابنعساکر هم یک سند دیگری را نقل میکنند. در سندش دارد: «علی بن عابس عن الأعمش و أبي الجحاف عن عطية عن أبی سعيد الخدری»[30].
استاد: خیر. تأکید من روی أبو سعید نیست. چون شما به أبی سعید رساندید. ما میخواهیم به ابن مسعود برسانیم.
شاگرد: خُب، این هم یک سند است دیگر.
برو به 0:36:48
استاد: خیر؛ ابوسعید اصلاً کاری به قرائت آیه ندارد. میگوید: «آیه که همین است. فقط “نَزَلَت فی شَأن عَلی یَوم غَدیر خم”». خیلی فرق میکند. به نظرم میرسد که شما در “متناثره”، باز همان ابوسعید را میفرمایید. بعید میدانم که روایت «کُنّا نَقرَأ عَلَی عَهد رَسولِ اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم» در متناثره باشد. حالا نگاه بفرمایید، روایت قبلیاش این است. میگوید: «وَ عَنِ ابْنِ هَارُونَ الْعَبْدِيِّ قَالَ: كُنْتُ أَرَى رَأْيَ الْخَوَارِجِ». من گفتم خُب، علی علیه السلام آمده است، حالا عدهای از مردم هم بیخودی با او بیعت کردهاند، بعد از آن هم این فتنهها به پا شده است. هم رأی خوارج بودم. «حَتَّى جَلَسْتُ إِلَى أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِ». جلسهای شد و در کنار ابوسعید خدری نشستم «فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ أُمِرَ النَّاسُ بِخَمْسٍ فَعَمِلُوا بِأَرْبَعٍ وَ تَرَكُوا وَاحِدَةً. فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ يَا أَبَا سَعِيدٍ مَا هَذِهِ الْأَرْبَعُ الَّتِي عَمِلُوا بِهَا»، آن چهار تایی که عمل کردهاند چیست؟ گفت: «الصَّلَاةُ وَ الزَّكَاةُ وَ الْحَجُّ وَ الصَّوْمُ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ». همان مرد پرسید «فَمَا الْوَاحِدَةُ الَّتِي تَرَكُوهَا». آن چیزی را که مردم رهایش کردند چه بود؟ «قَالَ وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ” صلوات اللّه علیه». باز همان مرد گفت: «إِنَّهَا مُفْتَرَضَةٌ مَعَهُنَّ»، ولایت علی هم مثل همان چهار تا [واجب] است؟ «قَالَ: نَعَمْ»، فرقی ندارد. «قَالَ فَقَدْ كَفَرَ النَّاسُ»، اگر اینطوری است که مردم، همه، کافر هستند. «قَالَ فَمَا ذَنْبِي» گفت: گناه من چه است، خُب، آنها کافرند»[31].
این روایت هم جالب است. بعد میگوید: «عَنْ زِرٌّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بن مسعود قَالَ: كُنَّا نَقْرَأُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی اللّه علیه و آله: (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ) أَنَّ عَلِيّاً مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ)»[32]. آن حدیث را هم که عرض کردم، اگر خواستید میتوانید به عبقات مراجعه کنید و در آنجا میبینید.
والحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
کلیدواژگان:
سبعة أحرف، حروف مقطعة، کُنّا نَقرَأ علی عهد رسول الله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فرضیه اتصال حروف مقطّعه به یکدیگر و کشف معنای جدید، اشتقاق کبیر، زبر و بیّنات، غدیرخم، آیهی ابلاغ، عبدالله بن مسعود، ابوسعید خدری، ابن مردویه، میرحامد حسین هندی، عثمان، مصحف عثمان، ابنجزری، ابنعساکر دمشقی، سیوطی.
[1]. سورهی فاطر، آیه 25: «وَإِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ».
[2]. سورهی الرحمن، آیات 2 – 4: «عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنْسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ».
[3]. تفسير القمی، ج 2، ص 268.
[4]. مجمع البيان في تفسير القرآن (ط دار المعرفة)، ج 9، ص 299: «قال الصّادق عليه السّلام: البيان الاسم الأعظم الذي به علم كلّ شيء».
[5]. بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 26، ص 13.
[6]. رجال کشی، ج 1، ص 236: «أحمد بن علي، قال حدثني ادريس، عن الحسين بن بشير، قال حدثني هشام بن سالم، عن محمد بن مسلم و زرارة، قالا: سألنا أبا جعفر عليه السلام عن أحاديث فرواها عن جابر، فقلنا: ما لنا ولجابر؟ فقال: بلغ من ايمان جابر أنه كان يقرء هذه الاية – ان الاية – انّ الذي فرض عليك القرآن لرادّك إلى معاد».
[7]. سورهی قیامت، آیهی 16: «لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ».
[8]. همان، آیات 17 و 18: «إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ، فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ».
[9]. همان، آیهی 19.
[10]. سورهی فرقان، آیهی 32.
[11]. الأمالي( للصدوق)، النص، ص 316، ح 1: «لَمَّا وُلِدَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ كَانَ ابْنَ يَوْمٍ كَأَنَّهُ ابْنُ شَهْرَيْنِ فَلَمَّا كَانَ ابْنَ سَبْعَةِ أَشْهُرٍ أَخَذَتْ وَالِدَتُهُ بِيَدِهِ وَ جَاءَتْ بِهِ الْكُتَّابَ وَ أَقْعَدَتْهُ بَيْنَ يَدَيِ الْمُؤَدِّبِ فَقَالَ لَهُ الْمُؤَدِّبُ قُلْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ فَقَالَ عِيسَى علیه السلام : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ فَقَالَ لَهُ الْمُؤَدِّبُ قُلْ أَبْجَدْ فَرَفَعَ عِيسَى علیه السلام رَأْسَهُ فَقَالَ وَ هَلْ تَدْرِي مَا أَبْجَدْ؟ فَعَلَاهُ بِالدِّرَّةِ لِيَضْرِبَهُ فَقَالَ يَا مُؤَدِّبُ لَا تَضْرِبْنِي إِنْ كُنْتَ تَدْرِي وَ إِلَّا فَاسْأَلْنِي حَتَّى أُفَسِّرَ لَكَ فَقَالَ فَسِّرْ لِي فَقَالَ عِيسَى علیه السلام : الْأَلِفُ آلَاءُ اللَّهِ وَ الْبَاءُ بَهْجَةُ اللَّهِ وَ الْجِيمُ جَمَالُ اللَّهِ وَ الدَّالُ دِينُ اللَّهِ هَوَّزْ الْهَاءُ [هِيَ] هَوْلُ جَهَنَّمَ وَ الْوَاوُ وَيْلٌ لِأَهْلِ النَّارِ وَ الزَّاءُ زَفِيرُ جَهَنَّمَ حُطِّي حُطَّتِ الْخَطَايَا عَنِ الْمُسْتَغْفِرِينَ كَلَمَنْ كَلَامُ اللَّهِ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ سَعْفَصْ صَاعٌ بِصَاعٍ وَ الْجَزَاءُ بِالْجَزَاءِ قَرَشَتْ قَرَشَهُمْ فَحَشَرَهُمْ فَقَالَ الْمُؤَدِّبُ أَيَّتُهَا الْمَرْأَةُ خُذِي بِيَدِ ابْنِكِ فَقَدْ عُلِّمَ وَ لَا حَاجَةَ لَهُ فِي الْمُؤَدِّبِ».
[12]. سورهی عبس، آیهی 13.
[13]. سورهی واقعه، آیهی 78.
[14]. همان، آیات 77 و 78.
[15]. البرهان في تفسير القرآن، ج 1، ص 47، ح 157.
[16]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج 2، ص 630، ح 12.
[17]. همان، ج2، ص 630، ح 13.
[18]. بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 94، ص 6.
[19]. الدرّالمنثور فی التفسیر بالمأثور، ج 3، ص 117.
[20]. همان.
[21]. سورهی مائده، آیهی 55.
[22]. با این الفاظ پیدا نشد.
[23]. در منبع یافت نشد.
[24]. سورهی حجر، آیهی 9.
[25]. در منبع یافت نشد.
[26]. سورهی مزمل، آیهی 20.
[27]. النشر فی قرائات العشر، ج 1، ص 31: «وَذَهَبَ جَمَاهِيرُ الْعُلَمَاءِ مِنَ السَّلَفِ وَالْخَلَفِ وَأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ إِلَى أَنَّ هَذِهِ الْمَصَاحِفَ الْعُثْمَانِيَّةَ مُشْتَمِلَةٌ عَلَى مَا يَحْتَمِلُهُ رَسْمُهَا مِنَ الْأَحْرُفِ السَّبْعَةِ فَقَطْ جَامِعَةٌ لِلْعَرْضَةِ الْأَخِيرَةِ الَّتِي عَرَضَهَا النَّبِيُّ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – عَلَى جِبْرَائِيلَ – عَلَيْهِ السَّلَامُ – مُتَضَمِّنَةٌ لَهَا لَمْ تَتْرُكْ حَرْفًا مِنْهَا».
[28]. النشر فی قرائات العشر، ج 1، ص 31: «فَذَهَبَ جَمَاعَاتٌ مِنَ الْفُقَهَاءِ وَالْقُرَّاءِ وَالْمُتَكَلِّمِينَ إِلَى أَنَّ الْمَصَاحِفَ الْعُثْمَانِيَّةَ مُشْتَمِلَةٌ عَلَى جَمِيعِ الْأَحْرُفِ السَّبْعَةِ ، وَبَنَوْا ذَلِكَ عَلَى أَنَّهُ لَا يَجُوزُ عَلَى الْأُمَّةِ أَنْ تُهْمِلَ نَقْلَ شَيْءٍ مِنَ الْحُرُوفِ السَّبْعَةِ الَّتِي نَزَلَ الْقُرْآنُ بِهَا ، وَقَدْ أَجْمَعَ الصَّحَابَةُ عَلَى نَقْلِ الْمَصَاحِفِ الْعُثْمَانِيَّةِ مِنَ الصُّحُفِ الَّتِي كَتَبَهَا أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ وَإِرْسَالِ كُلِّ مُصْحَفٍ مِنْهَا إِلَى مِصْرٍ مِنْ أَمْصَارِ الْمُسْلِمِينَ وَأَجْمَعُوا عَلَى تَرْكِ مَا سِوَى ذَلِكَ ، قَالَ هَؤُلَاءِ : وَلَا يَجُوزُ أَنْ يَنْهَى عَنِ الْقِرَاءَةِ بِبَعْضِ الْأَحْرُفِ السَّبْعَةِ وَلَا أَنْ يُجْمِعُوا عَلَى تَرْكِ شَيْءٍ مِنَ الْقُرْآنِ».
[29]. عبقات الانوار، ج 9، ص 217 – 218: «پس در کتاب «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل» که نسخۀ عتیقۀ آن در نجف اشرف بنظر این عبد خامل رسیده و از آن در همان ارض اقدس احادیث بسیار انتخاب کردم، در ذکر آیات نازله در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته: قوله تعالی: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللّهُ یَعْصِ مُکَ مِنَ اَلنّاسِ … و فی روایه أبی بکر بن عیاش عن عاصم، عن زر، عن عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه تعالی عنه قال: کنا نقرأ علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و علی آله و بارك و سلم: أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ(أن علیا مولی المؤمنین) و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه یعصمک من الناس».
[30]. تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 237: «أخبرنا أبو بكر وجيه بن طاهر أنا أبو حامد الأزهري أنا أبو محمد المخلدي أنا أبو بكر محمد بن حمدون نا محمد بن إبراهيم الحلواني نا الحسن بن حماد سجادة نا علي بن عابس عن الأعمش وأبي الجحاف عن عطية عن أبي سعيد الخدري قال نزلت هذه الاية (يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك) على رسول الله صلّی الله علیه وسلّم يوم غدير خم في علي بن أبي طالب».
[31]. كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط – القديمة)، ج1، ص 319.
[32]. همان.
دیدگاهتان را بنویسید