1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس تفسیر(٨)- شروع متن مجمع البیان

درس تفسیر(٨)- شروع متن مجمع البیان

روایت خواص سوره قاف،‌ تحلیل معنای رزق،‌ خلاصه محتوایی سوره قاف در نظر طبرسی و علامه طباطبایی
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=17993
  • |
  • بازدید : 71

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

تفسیر کنزالدقائق

استاد: چه کسی کتاب الخواص القرآن را دیده؟

شاگرد: اصلاً تا به حال چنین اسمی نشنیده ایم.

 استاد: تفسیر برهان، مرحوم بحرانی زیاد از آن نقل می کنند. اول هر سوره ای علاوه بر فضیلت، خواص سوره را هم از خواص القرآن نقل می کنند . نمی دانم چاپ شده یا نه؟ کسی دیده ندیده؟

   شاگرد: …تفسیر روایی «الجواهر» برای آقای عاشور، سی جلد اخیرا چاپ شده.

استاد: دو سه تا تفسیر روایی خیلی خوب داریم: برهان، نورالثقلین، کنز الدقائق، این ها تفسیر های روایی خیلی خوبی است.

شاگرد: بهترینش کدام است؟

استاد: یک نفر وقتی این جور سوالی از او می کردند، می گفت: حبه های قند کدامش شیرین تر است؟! همه اش خوب است.

شاگرد: منظورم این است که کدام جامع تر است؟

استاد: کنزالدقائق را ما یکی دو سالی وقتی که در محله جوب شور بودیم، مباحثه می کردیم، خیلی چیزای خوبی دارد! هم روایات را می‌‌‌آورد، هم از نظر ادبی نکات خوبی را علاوه بر روایات تذکر می دهد. چون من تفسیر نور الثقلین را نداشتم با سبک ایشان آشنایی نداشتم. من برهان را نگاه می کردم، کنزالدقائق گاهی از روایاتی که به حسب ظاهر، تفسیر آیه نیست ولی تفسیر مفردات است، باز می آورد، این هم چیز اضافه ای برای کنز الدقائق است و خوب است.

شاگرد: این تفسیر برای چه کسی است؟

استاد: کنزالدقائق برای ابن المشهدی[1] است؛ حدودا معاصر بحرانی است. -کمی عقب تر بوده-           

شاگرد: محمد بن محمد رضا، هم قمی بوده هم مشهدی.

استاد: القمی المشهدی.

 درتفسیر البرهان وقتی به اوّل سورها می رسند می گویند -در همین سوره مبارکه قاف-: «و من خواصّ القرآن»؛ یعنی از کتاب خواصّ القرآن. در چاپ جدید تفسیر برهان که من این را دارم برای آقای اسماعیلیان معروف است -در نرم افزار جامع التفاسیر را نگاه نکردم برای کجا بود- در مقدمه اش بود که مصحح گفته بود، نسخه ای از خواص القرآن که در دست ما هست با این نسخه ای که مرحوم بحرانی دارند متفاوت است یعنی مطالبی را بحرانی از خواص القرآن می‌‌‌گوید که در این نسخه ما نیست. چون در مقدمه برهان در یک جایش دارد مخطوط، گفتند در دست ما است، مثلا این طوری است، یعنی غیر مخطوط هم هست یا خیر؟

در الذریعه سه یا چهار مورد ازخواص القرآن  دیدم.

شاگرد: نویسنده اش کیست؟

استاد: حاج آقا بزرگ سه چهار تا خواص القرآن را می گویند، اولی اش را می گویند -اسمش یادم نیست- هم از امام صادق (ع) نقل می کند و از الامام التیمی هم نقل می کند؛ ابوعبدالله التیمی. در الذریعة در بخش کتاب ها اگر …بله سه یا چهار خواص القرآن را فرموده اند.

فائده مدنی و مکی بودن سور، در تفسیر

شاگرد: اینکه در ابتدای سوره ها مکی یا مدنی بودنش را متعرض می شوند، چه فوائد و ثمراتی دارد؟ دقیقا در چه جاهایی می خواهند از آن استفاده کنند؟

استاد: بله، خیلی جاها، الان من همه اش را مستوعب یادم نیست عرض کنم، اما از آن چیز های پر فائده ای است. مثلا از آن جاهایی که من خودم برخورد کرده ام تازگی ها، یکی از علماء در جزوه ای گفته بودند وخیلی هم خوب بود، مثلا در سوره مبارکه عنکبوت است؛ خیلی‌‌‌ها می گویند، در سوره های مکی و قبل از هجرت اصلا اسمی از نفاق نیست و ما قبل از هجرت چیزی به عنوان نفاق نداریم، درحالی که شما می گویید کسانی که برای قبل از هجرت هستند، منافق بوده اند.

 اما وقتی در سوره عنکبوت از منافقین صحبت می شود خود مفسرین در آن نزاع دارند؛ در سوره عنکبوت، حسابی صحبت از منافقین می شود، و حال آنکه سوره مکی است. این پس دلیل خیلی خوبی است. به همین جهت عده ای گفته اند که این آیاتش مکی نیست و یک عدّه ای هم می گویند مکی هست. از کسانی -از سنی ها- که خیلی خوب به میدان آمده، سید قطب است؛ در تفسیر فی ظلال القرآن، محکم می گوید، مکی است، سپس با توضیحاتی که می دهد می گوید این ها بر «له» کسی نمی شود. توضیح هم می دهد.

شاگرد: آیا در اصل فهم آیات تاثیر دارد-مکّی و مدنی بودن-؟

استاد : بله، در استظهار از اینکه سیاق آیات دال بر چیست، مفید است و علی ای حال مکّی و مدنی بودن آیات مهم است و مفسّرین هم روی آن وقت گذاشتند، خیلی کتاب ها نوشتند. یک چیز ها مشهور است و یک چیزهایی غیر مشهور است و مفسرین ذکر می کنند.

شاگرد: ما در جامع التفاسیر زدیم، غزالی «فی الخواص القرآن» دارد!

استاد: بله، غزالی هم خواص القرآن دارد که در الذریعه چون برای شیعه نبوده، نیاورده و بعید است که منظور تفسیر برهان این خواص القرآن باشد. چون البرهان از حضرت صادق (ع) نقل می کند. اما غزالی به صورت متعارف بنا ندارد که از امام صادق نقل کند. شاید! سه چهار تا که در الذریعة بود، خواص القرآن غزالی هم بود؟!…

ابی بن کعب در نزد شیعه

در مورد گرایش شیعی داشتن ابی بن کعب، من تاجایی که … اینکه جریان ابی بن کعب چه طوری بوده،  در کتابهای سنی چیزی در این باره پیدا نکردم. در کتب شیعه هم فقط در احتجاج طبرسی[2] آمده که نقل است که ابیّ بن کعب صحبت کرد و… . من  این مطالب را در احتجاج ندیدم؛ در اعیان الشیعه دیدم، مرحوم آسید محسن در اعیان الشیعه «ابیّ بن کعب» را به عنوان یکی از اعیان الشیعه ذکر کرده اند و مفصل هم راجع به او صحبت کرده اند. هم در مقدمه ی کتاب و هم در ذیل خود ابیّ، ذکر کردند و می گوید که عشیة السقیفه ؛ در غروب روز سقیفه از ابیّ پرسیدند کجا بودی؟ گفت: «اجیء من عند اهل البیت (ع)» مثلا. پرسیدند، «کیف حالهم»[3]؟ گفت: «کیف حال من کان بیتهم مختلف جبرئیل و الیوم صاروا…». در همان نقل آقای امین آمده که ابیّ همان غروب سقیفة وقتی پرسیدند حال اهل بیت علیهم السلام چگونه است؟ گفت چگونه است حال اهل بیتی که تا حالا جبرئیل در خانه شان رفت و آمد داشته، الان مغصوب الحق دیگران آمده اند جایشان را گرفته اند و بعد شروع کرد به گریه کردن، در آن نقل  آمده، همه سائلین هم به گریه افتادند. اگر نظیر این را بتوان در کتب اهل سنت یافت، خوب است. من مختصری گشتم پیدا نکردم.

شاگرد : در کافی هم آمده است که «إنا نقرأ علی قرائة ابیّ»؟

استاد: البته این ربطی به آن ندارد.

شاگرد: در خصال هم جزء دوازده نفری که بر علیه ابوبکر صحبت کرده اند، ذکر کرده.

استاد: بله، در اعیان الشیعه هم آورده، آسیدمحسن هم روایت خصال را می آورند، بله آن روایت دوم هم بود غیر از احتجاج. فقط در آن روایت سوال بود که سلمان هم جزء مهاجرین ذکر شده. چه طور سلمان جزء مهاجرین شمرده شده؟ آیا برای زمانی است که سلمان هنوز بنده بوده؟ یا چه‌‌‌طور؟

شاگرد: اعیان الشیعه از احتجاج و خصال نقل می کند؟

استاد: از احتجاج و خصال و جاهای دیگر، درباره ی ابیّ نقل می‌‌‌کند. اعیان الشیعه خیلی کتاب خوبی است و خیلی زحمت کشیده است.

یکی هم کتاب خواص القرآن که -آقایانی که تشریف نداشتید- مرحوم بحرانی در ابتدای هر سوره ای غیر از فضیلت آن سوره، از خواص آن سوره هم نقل می کنند از کتاب خواص القرآن. که باید ببینیم که این کتاب چاپ شده یا نشده است، من هم اگر روایتش جور شد می خوانم.

 

برو به 0:05:11

یکی از چیز های دیگر اینکه آن چیزی که اول بار آدم می بیند در ذهنش نقش می بندد -من که این طوری هستم سنم هم بالا رفته، همان چیز هایی که اول بار دیدم با اینکه غلط هم بوده است باز یک مدتی که می گذرد می‌‌‌فهمم غلط بوده است اما بعد از گذشت شش ماه و یک سال دوباره متارکه می شود، غلط قبلی را می گویم- منظور اینکه درآن روز از الاعلام، ظاهرا تعبیر کردم زَرکُلی، اولین بار که به این اسم برخورد کردم در همین کتاب های حوزه، زَرکُلی ضبط کرده بودند، من هم همین طور یاد گرفته بودم، مصدر مهمی هم هست امروزه، خیلی به این کتاب ارجاع می دهند، بعضی جاهای کتاب خوب است و برخی دیگر افت و خیز دارد. یادم می آید بخش سلیم بن قیس از جاهایی است که خوب آمده است. وقتی در مقدمه به شرح حال خود او برخورد کردم، نوشته بود، من فلانی، زِرکلی بکسر راء و زاء. الاعلام برای زرکلی دمشقی است. دوباره رفتم مراجعه کردم.

از چیزهای دیگر؛ سخن ابن قتیبه است که می گوید حدیث موضوعٌ علی فاطمة. آن را نیز نگاه کردم، آیا لِمّةٍ هست یا لُمّة یا لُمَةٍ؟ ضبط خود لغویین دوتا می باشد؛ «فی لُمَةٍ من نسائها» و «فی لُمّةٍ من نسائها». اما لِمّة نیز می شود؛ یعنی فِعله بر وزن هیئت؛ زنانی به یک نحوی خاصی حضرت را احاطه کردند. اما لغویین لُمَة و لُمَّة ضبط کردند، بامفصلاتی که دارد.

   وضعی نبودن روایات فضیلت ابی بن کعب

اما بعضی ها فرمودند زوایای بحث دیروز یک مقداری مبهم بوده، صحبت من بر سر روایات فضائلی است که از طریق ابی بن کعب از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است. سه نفر هستند که مفسرین از قدیم، اسم این سه نفر را به عنوان وضاع روایات فضائل ذکر می‌‌‌کردند، یکی از آن ها ابن عصمة نوح بن مریم بود که هرچه روایت دارد از ابن عباس است و ربطی به  بحث ما ندارد که عن عکرمه عن ابن عباس است.

 یکی هم میسرة بن عبد ربه بود که ذهبی دارد که او اکول بود، او هم مربوط به کلیاتی است مثلا «من قرا کذا فله کذا» او هم ربطی به بحث ما ندارد.

 تنها و تنها روایات ابی بن کعب مورد بحث ما است. یکی از چیزهایی که خیلی خوب است برای تحقیقات تفسیر همین است که یک تحقیق خوب بکنند راجع به موضوع بودن و موضوع نبودن روایات فضائل. همین طور ارسال مسلم یک چیزی ، مفسرین چه شیعه چه سنی می‌‌‌گویند که این روایات فضائل موضوع است. یک تحقیقی بکنند. من می خواهم یک اشاره کنم. پس اسم سه وضاع ذکر شده است که دوتای آن ها ربطی به ابی بن کعب ندارد. این روایاتی که همه مفسرین آورده اند و مربوط به ابی می باشد فقط یک نفر می باشد که متهم به وضع است، -پس میسرة و ابن عصمة به ما ربطی ندارند- آن که روایات ابیّ هست و مفسرین تقطیع کرده اند و می گویند متهم به وضع است، او محمود بن غیلان است؛ محمود بن غیلان نقل کرده بود از مومل، مومل خودش یا با دو واسطه رفته بود تحقیق کرده، وضاع را که شیخی درعبادان بود را پیدا کرده بودند -همین بیش از این نبود-.

 و آن چیزی که بزنگاه بحث من بود این است که پس متهم به وضع کیست؟ اسمش را نمی دانیم. من که مومل و ابن غیلان را گفتم، تا مطلب به دستمان بیاید، والا وضاع کیست؟ شیخ فی عبّادان؛ تمام شد. سپس می گویند قطع داریم که موضوع است، از طرفی خود علماء فن حدیث برای نقل همان احادیث فضائل طرق مختلف دارند به ابی دارند. ولی در هیچ کدام از این‌‌‌ها شیخ عبادانی نیست، چون اول نامشان را نمی دانیم، ثانیا این طرق مختلف می باشد، این مومل که گفتم رفت تحقیق کرده یا دو تا قبل از او که  تحقیق کرده است متوفی 206 می باشد، یعنی اگر محقق خودش بوده، این وضاع روایات ابیّ بین سنه 150تا 200 بوده، در این فاصله هر کسی محدث بود معلوم است که طبقات محدثین شما ببینید، فوری می فهیمد در این سند هایی که آمده، چه کسانی در محدوده 150 تا 200 قرار می گیرند کدامشان عبادانی بودند؟ کدام محتمل است که این باشند؟ تازه جالب این است که واضع یک نفر می باشد! شما طرق مختلف دارید، این طور که می گویند قطع داریم به وضع روایت،  به نظر من، محال عادی است. چون طرق سند های ابی مختلف است وحال اینکه می گویید وضاعش کذابی که این ها را درست کرده، بین 150 تا 200 بوده است. سند هایی که شما می آورید در همین سال 150 به بعدش مختلف می باشند، وقتی مختلف می باشند چه طور واضعش یک نفر بوده؟ این سند ها را چه کار می‌‌‌کنید؟ خب تضعیفش می کنید می شود روایت ضعیف، موضوع که نمی شود.

 

برو به 0:12:29

 لذا عرض من این بود که سومی را نمی دانیم، من نگفتم که مومل سومی آن ها است، سومی از وضاعین طبق گفته خودشان، شیخی بوده در عبادان با آن تناقضی که بود. جالب این بود که خود ابن جوزی از خودش سند متصل شروع می کند، فلان عن فلان…دهن به دهن از هم شنیده اند، دوتا سند می برد تا ابیّ، که در دو این سند اسمی از مومل و آن شیخ در عبادان نیست، ثعلبی هم سند می آورد که با این دو سند فرق دارد، پس کجا است آن شیخ عبادانی که یک نفر بوده و همه از او شنیده اند؟ او درست کرده بوده؟! چرا درطریق های مختلف، سه نفر در یک زمان از نفر قبل خودشان شنیده بودند؟

شاگرد: پس مفسرین نگفته اند که ابن غیلان هم وضاع است؟ سومی آن وضاعین، ابن غیلان نیست؟

استاد: نه، من از محمود شروع کردم بعد توضیح که اسم سومی را نبرده، چه کسی بوده، چند واسطه می خورد، اسم احدی از این ها را نبرده است و این بالاترین نقص این وضع است. باید اسمش را می برد. البته روی حساب انسی که داشته ام می توانم حدس  بزنم اصل این تحقیقی که به محمودبن غیلان نسبت داده اند سر از کجا در می آورد. والا آن ها حدسیات است، کاری به آن نداریم. فعلا می خواهیم چیزی طبق ظوابط  بگوئیم، در انی دو سند دو تحقیق متعارض است،‌‌‌ یکی می گوید خود مومل تحقیق کرده است و دیگری می گوید مومل گفت که فلانی گفت که فلانی گفت که من رفتم تحقیق کردم؛ چقدر تفاوت می کند!

در خود تحقیق شان نیز تفاوت می کند اول می گوید رفتم دیدم  در عبادان عده ای از متصوفه جمع هستند، شیخی از صوفی ها بود. در سند دوم که ابن جوزی می آورد می گوید دومی است نه خود مومل می گوید وقتی به این شیخ در عبادان رسیدم «اتق الله یا شیخ و لاترب هذا الاحادیث»، از ابتدا او را ترسانده است، و این در ابتداء کلام می باشد و نگفته است از چه کسی!

چون فرموده بودند که کلامم مبهم بوده، عرض کردم معلوم باشد که این بحث ما که روایات ابیّ است که تحقیق کرده، وضاعش را پیدا کرده، این محقق، در یک نقل معلوم است؛ درنقل دیگر از خود ابن جوزی همین محقق هم معلوم نیست. فقط می گوید  عن فلان سماه ، این فلان معلوم نیست کیست؟ و جالب این است که بعدا خود متهم وضع کسی که وضاع بوده اسمش نیست! این جور وضع واین جور چیزی در کنارش ما مانع نداریم که اسم نبرده اند، ولی مطمئن شده‌‌‌اند وضع است، ولی ما کنارش چیزی داریم که این وضع را محال عادی می کند و آن این است که همین روایت طرق مختلف دارد.    

در بحث دیروز گفتم آن سلفی از تفسیر قرطبی نقل کرده است اما در ذهنم اشتباه شده بود، بلکه در مقدمه تفسیر بغوی بوده است. خلاصه در مقدمه تفسیر بغوی، خودش اقرار می کند؛ می گوید: قطعا روایات موضوع است؛ «و ان کان له طرق کثیرة». اگر طرق مختلف باشد شما چه طور بین سنة 150 تا 200 به یک نفر واضع  می‌‌‌خواهید می رسانید؟! اصلاً ممکن نیست! همان ابن قتیبه اسمی نمی برد، می گوید من اول رفتم خطبه حضرت زهراء سلام الله علیها را نوشتم. سپس رفتم نزد برخی از اهل حدیث سوال کردم، گفتند این خطبه موضوع است سن من بیشتر از این خطبه می‌‌‌باشد. سپس می گوید فلانی گفت که بله، حضرت زهراء خطاب به پدرشان خواندند که «قد کان بعدک انباءو هنبثة»،  این دو بیت شعر حضرت،سبب شد که حضرت این خطبه را وضع کنند! چه چیز را به چه چیز ربط می دهند! چون حضرت دوتا شعر خواندند، یک کسی انگیزه پیدا کرده این خطبه بلند بالا را وضع کند؟! یک حرف هایی که بچه تأمل می کند، می گوید چه شد؟! استدلال این است؟! چون حضرت دوتا شعر خواندند کسی آمده وضع کرده و او هم واضع را می شناسند اما احتراما اسمش را نمی برد!! مبادا که ناراحت بشود!

منشا نام نبردن شخص وضاع در اسناد

شاگرد: در مورد حدسی که نسبت به محمود بن غیلان داشتید، توضیحی بدید.

 

برو به 0:18:02

استاد: طول و تفصیلش نمی دهم -من که پر حرف هستم شما هم سو ال می پرسی دوباره طولش می‌‌‌دهم چند روز پیش یکی از آقایان می‌‌‌فرمود که این فقط از شیرین شدن آب قم حرف نزده( خنده حضار) البته راست هم گفته (خنده استاد)-  حدس بنده در مورد این نقل ابن جوزی این است که سند به این بلند بالایی نیست. یعنی همانی که ابن جوزی نقل می کند، خود این سند های او وضعی می‌‌‌باشد. یعنی یک نفر از کسانی که در این بین ها -خیلی هم طول نمی کشد- او می گوید حدّثنا فلان عن فلان همین دوتا یا سه تا همین جا می ایستد، او این ها را درست کرده است. اینی که حدس من است.

یعنی اهل فن حدیث بلدند  سند درست کنند و خودشان هم می گویند، یکی از همین کسانی که به ابن جوزی نقل کرده با فاصله دوتا سه تا،او اینها را درست کرده که حدّثنی فلان، فلان، محمود بن غیلان، مومل گفت رفتم و… و بقیه را هم اگر اسم می برد -متخصص هم بود- می دانست مچش باز می شود. چون تک تک این ها معلوم اند، در عبّادان هم که خیلی دور بود او گفت «أنا وضعتُها حسبة» و تمام شد.

این، حدس بنده است که اصلا سند هایی که پیش ابن جوزی هست با همین دو سه تا واسطه ختم می شود. اصل این تحقیقی که در زبان مفسرین انداخته اند که یک نفر رفته تحقیق کرده، این سابقه خیلی طولانی ندارد؛ این حدس من بود، تحقیقش با خودتان؛ مویّد حدس بنده این است که بروید ببینید که غیر ابن جوزی که قرن 6،7 بوده، قبل از او مثلا در قرن سوّم -این تحقیقی که نقل شده، من رفتم به فلان جا تا رسیدم به وضّاع در فلان جا و 206 وفات مومل بوده، مربوط به ابتداء قرن سوّم است- کسانِ دیگری از قرن دوّم تا قرن5 و 6 این را گفته اند؟ ببینیم در قرن سوّم ودوم… کسی گفته همین تحقیق را؟ یا یک دفعه ابن جوزی در قرن ششم بگوید من دوتا سند دارم که مومل رفته تحقیق کرده و آن هم چنین تحقیق عجیب و غریبی که یک شیخ در عبادان واضعش بوده اما سه تا چهارتا طرق مختلف به ابیّ می رسد. چه طور ممکن است سه چهار تا طرق مختلف واضعش یک نفر باشد؟ این رو حساب عادی، محال است.

شاگرد: منشاء این حدس چیست؟

استاد: وجود برخی قرائن در متن، نزاع هایی پیش می آید که سنخ این نزاع ها در آن وقت ها کم تر بوده است. اما زمان  پنجم و ششم نزاع ها بیشتر شده بود. لذا زمینه این ها بوده است. عباراتی مثل «فاجتمعنا فرایناه» و…حالا ایّ حال این حدس هایی است..

حالا حاشیه نرویم و متن بخوانیم انشاء الله از کلمات مرحوم طبرسی برخوردار بشویم.

پس روایت ابیّ؛ کسانی که دنبال موضوع برای تحقیق می گردند، تحقیق در مورد موضوع بودن یا موضوع نبودن روایات ابی در خصوص فضائل سورکه تمام فضائل سور را گفته اند. جمع آوری کنند و طرقش را در بیاورند…

روایت بعدی در فضیلت سوره قاف

 عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: مَنْ أَدْمَنَ فِي فَرَائِضِهِ وَ نَوَافِلِهِ قِرَاءَةَ سُورَةِ ق وَسَّعَ اللَّهُ عَلَيْهِ فِي رِزْقِهِ وَ أَعْطَاهُ‌‌‌ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ* وَ حَاسَبَهُ‌‌‌ حِساباً يَسِيراً[4].

ابوحمزه ثمالی صاحب تفسیر است و در کتاب های رجالی هم ذکر شده است. تا زمان سید بن طاووس ظاهراً، این تفسیر در دست ها بوده، شاید بعد از سید هم در دستها بوده، ولی به دست ما نرسیده است. یکی از آقایان لبنانی، تفسیر ابوحمزه را جمع آوری کرده اند، چون اولا علم داشتند که ابوحمزه تفسیر داشته است، در دست ها هم بوده اما حالا نیست. به این صورت که هر کجا در تفاسیر از ابو حمزه نقل کرده اند، جمع آوری کرده است، زحمت کشیده است. کتابش در نرم افزار تفسیر هم هست. اما چیزی که جالب است اینکه آیا طبرسی از آن تفسیر گرفته است یا خیر؟ کاری نداریم. ولی جناب شیخ صدوق رضوان الله علیه در کتاب ثواب الاعمال[5] از خود ابوحمزه با سند، همین روایت را آورده اند. اگر در نقل طبرسی مرسل آوردند ولی در ثواب الاعمال سندش ذکر شده پس حدیث مسند است.

 رزق ممد کیان وجودی هر موجودی

فرمایش امام باقر علیه السلام چیست؟ «أدمن»؛ یعنی به نحو مستمرّ بودن، مرتّب خواندن این سوره. هرکس سوره قاف را در نماز های واجبش یا نماز های نافله اش بخواند خدای متعال در رزق او توسعه می دهد. «اعطاه کتابه بیمینه[6]»؛ بعدا که  تطائر کتب می شود، کتاب اعمال او به دست راستش داده می شود و حساب آسانی برای او قرار می دهد. تمام این ها واژه های قرآنی و تفسیری است ولی این جا جای توضیحش نیست. مثلا توسعه در رزق، اعطاء کتاب به یمینه ، حساب یسیردر قرآن کریم است، وچه بحثهای عالی تفسیری دارد!

شاگرد: یک اشاره مختصر بفرمائید، رزق دو جور است : رزق بلاشرط، « وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها[7]» و رزق مشروط « وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا و یرزقه من حیث لا یحتسب[8]» 

استاد: یعنی الرزق رزقان. مهم ترش اینکه معنای رزق هم خیلی توسعه دارد. ما رزق را نان و آب می دانیم در حالی‌‌‌که رزق یعنی هر چه که مُمدّ شرائط فعلی است. هر موجودی یک شرائط و کیانی دارد بالفعل، هر چه این را ادامه دهد، ادامه حیاتش، ممد شرائط وجودی او است، رزق می شود. به نظرم این معنای مختصر و خیلی خوبی است.  و لذا نان که می خوریم رزق است، علم هم رزق است، رزق معنوی. چشمش را باز می کند و چیزی را می بیند. این هم رزق است. مبصرات و مسموعات ما رزقی است برای ما. خونی که در رگهای ما جاری است، لحظه به لحظه از هوایی که استنشاق کردیم و غذاهایی که خوردیم دارد به سلول ها غذا می رساند، این هم رزق است. فقط نانی که می‌‌‌خوریم رزق نیست بلکه ذره به ذره آن چیزهایی که به سلول‌‌‌های ما تحویل داده می‌‌‌شود رزق است و… . آن آیه؛ «فلینظر الانسان الی طعامه[9]» ذیل آیه در تفسیر برهان حضرت فرموده اند: «ای فلینظر الانسان الی علمه الذی یأخذه عمن یأخذه[10]»، علم هم طعام روح است.

 

برو به 0:27:57

 هرکس سوره ق بخواند توسعه رزق برای او می باشد، بعدا می بینید که مناسب هم هست. حالا ما سوره ق را بحث نکرده ایم، سوره ق گویا دارد یک نحوه خاصّی انسان را توصیف می کند، مربوط به تک تک ماها است، آن وقت، «وسّع الله فی رزقه» و کسی که با این سوره انس بگیرد و متوسل به این سوره مبارکه باشد رزقش با همین معنای وسیعش توسعه پیدا می کند.

شاگرد: این تعریفی که از رزق فرمودید تعریفی دقیقی بود؟

استاد: این تعریف را در جایی ندیدم، به ذهن خودم آمده بود، شاید اگر یادداشت دارم تعبیر بهتری بوده، عین این تعبیر نبوده است ولی مضمون همین است. هر چیزی که کامل کننده و ادامه دهنده‌‌‌ی و سبب استمرار هلیات مرکبه ی چیزی باشد. انشاء بدوی، رزق نیست، هرچیزی که سبب استمرار و ممد کیان وجودی او می باشد، به این معنا که کیان وجودی وی جلو برود رزق می‌‌‌شود.

روح المعنا یا معنای عرفی؟           

شاگرد: این معنای کنایی رزق است، رزق یعنی همین که عرف می فهمد از آب و غذا، اگر در روایتی آمد، تاویل می بریم و گرنه همان معنی عرفی می باشد.

استاد: بله، فرمایش شما سرنخ خوبی است برای این بحث که آیا لغات وضع شده اند برای روح المعنا یا برای معنای متبادر عرفی؟ رزق یعنی همینی که عرف می فهمند یا نه،  معنای رزق معنایی است که عرف با بعض مصادیقش انس دارد. این خیلی بحث مهمی است. اگر اولی را بگوییم که رزق وضع شده است برای همان معنای عرفی، غیر این معنا می شود کنایی. اما اگر بگوییم لفظ رزق وضع شده برای معنایی که آن معنا، روح معنای رزق است، این معنا، یک معنایی است برای خودش، عرف در مصادیق آن معنا به کار می برد و انس پیدا می کند به بعض مصادیق. فلذا الآن از انس ذهنی عرف است که رزق یعنی نان و الا آن روح معنا نه این‌‌‌که فقط نان. مثلاً یکی از معانی آن همین است که من عرض کردم که هر چیزی است که حالت مُمدّیت دارد. هرچیزی که ممدّ یک شیء است می شود رزق. این یک بحث تفسیری خوبی می باشد که مکرر هم با آن برخورد می کنیم وهر کلمه ای برسیم و هرچه بحث پیش برود با این بحث کار داریم.

شاگرد: ریشه ادمن با دون و دوام تفاوتی دارد؟

استاد: بله. این از ریشه دمن است ولی این‌‌‌که از جهت اشتقاق کبیر نزدیک هم باشد مانعی ندارد.

در ابتدای هر سوره ای «فضلها» یک بخش است همانطورکه عرض شد، اما مرحوم بحرانی یک بخش دیگر برای هر سوره ای قرار می دهند، خواص القرآن. مثلا در همین جا اصل روایت ابوحمزه را به عنوان «فضلها» می آورند و در «خواصها»، می فرمایند:

 «وَ مِنْ خَوَاصِّ الْقُرْآن؛ رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ،أَنَّهُ قَالَ: «مَنْ قَرَأَ هَذِهِ السُّورَةَ،هَوَّنَ اللَّهُ عَلَيْهِ سَكَرَاتِ الْمَوْتِ،وَ مَنْ كَتَبَهَا وَ عَلَّقَهَا عَلَى مَصْرُوعٍ أَفَاقَ مِنْ صَرْعَتِهِ وَ أَمِنَ مِنْ شَيْطَانِهِ،وَ إِنْ كُتِبَتْ وَ شَرِبَتْهَا امْرَأَةٌ قَلِيلَةُ اللَّبَنِ كَثُرَ لَبَنُهَا».

 ببینید این مال خواص سوره است نه فضیلت قرائت. دوتا روایت می آورند در مورد خواص القرآن.

شاگرد: خواص با فضیلت فرق دارد؟

استاد: معمولا فضیلت خواص معنوی و اخروی را در برمی گیرد، اما خواص اعم می باشد، خاصیتی که متفرع برآن می باشد.

شاگرد: خواص القرآن برای چه کسی است؟

استاد: معلوم نشد سه، چهار مورد خواص القرآن مرحوم آشیخ آقا بزرگ در الذریعة می آورند و به نظرم این که در برهان است همان اولی اش می باشد، عبد الرحمن بن علی القرشی که از ابوعبدالله امام التیمی[11] نقل می کند.

شاگرد: او احیانا از امام صادق علیه السلام نقل می‌‌‌کند. اما بیشتر از همان ابوعبدالله التیمی نقل می‌‌‌کند.

استاد: بله، آن اولی بود. اما در مقدمه ی برهان نیز مصححش گفته است که  این نسخه ای که نزد ما می باشد خیلی کم‌‌‌تر از آن چیز هایی است که مرحوم بحرانی نقل کرده است.

 نکته دیگری که یادم آمد بگویم: آن روایتی «خذ من القرآن ما شئت لما شئت» که گفتم پیدا نکردیم، در نرم افزار معجم فقهی کتاب التحفة السنیة فی شرح النخبة المحسنیة، نوه سید نعمت الله معروف، سید عبدالله جزائری پسرسید نورالدین پسر سید نعمت الله می شود، درمباحثه هیئت، تشریح الافلاک یادم می آید که چیزی از آن آوردم در مورد قمر در عقرب، روایتی هم که نقل شد اگر چه مرسل آوردند گفتند «کما فی الحدیث»، سند نیاوردند.  

تفسيرها لما ختم الله تلك السورة بذكر الإيمان و شرائطه للعبيد افتتح هذه السورة بذكر ما يجب الإيمان به من القرآن و أدلة التوحيد فقال‏[12]

مرحوم طبرسی از بزرگوار مفسرینی هستند که می گویند حتی ترتیب السور به امر جبرئل و وحی الهی بوده است، و لذا ایشان بین دو سوره هم رابطه برقرار می کنند، می فرمایند لما ختم الله سوره حجرات را به ذکر الایمان و شرائطه للعبید، اصل ایمان و شرائط ایمان را فرمود، «افتتح هذه السوره بذکر ما یجب الایمان به» مومن این قدر خوب است، شرائط ایمان هم این است، اکنون ایمان به چه چیزی دارد؟ معتقدات حقه چیست؟ در این سوره بعدی شروع کرده اند معتقدات بعدی را بیان کرده اند، «بذکر ما یجب من الایمان من القرآن به و ادلة التوحید فقال»

 

برو به 0:36:07

شاگرد: بحث ترتیب سور چگونه بوده است؟

استاد: علی ای حال همین که مطرح می‌‌‌کنید زمینه می شود انشاء الله می رویم دنبال این مطلب… . آن روز آقا یک جمله گفتند سبب خیر شدند من رفتم دنبالش. بحث های خیلی خوبی بود که روایت ابیّ در السنه بود. من هم شنیده بودم که روایات فضائل  درست نیست… حال که دنبالش رفتیم می بینیم عجب یک حرفی را می اندازند، این روایت موضوع است با این حرف هایی که واقعا … البته مت برای این بحث‌‌‌ها اهلیت ندارم ولی خیلی خیال می‌‌‌کنم این حرف  خیلی قوی نیست. خیلی به نفی قوت می‌‌‌خورد.

شاگرد: اگر این بحث قرار است پیگیری شود بحث ترتیب آیات در خود سور، مقدم است.

استاد: بله، ما از سوره ق شروع کردیم و وجه این شروع، چون خیال می کنیم که از سوره ق به بعد در کتب تفسیری زیاد بحث نشده است، اوائل سور بحث بیشتری شده است. وگرنه علت خاصی ندارد، لذا این بحث ترتیب سور یک بحث عمومی تفسیر است. باید به عنوان مقدمه تفسیر بحث شود. لذا مانعی ندارد که یک وقتی برای این تعیین بشود و قبل از بحث نیز نگاه شود.

خداییش بحث خوبی است، اینکه شما می فرمایید سبب خیر هستید این خودش یک بحث است.یک بحث گاهی باید سه ساعت چهار ساعت باید بگردی، و در پنج دقیقه گفته می شود، پیدا کردنش سخت است اما گفتنش آسان است. منظور این فرمایش شما زمینه باشد، همه باهم، یک موضوعی است، تربیت سور، ترتیب نزول، جمع القرآن، مباحث گسترده ای دارد این ها را جمع آوری کنیم بعد وقتی به حدی رسید که هر کدام از ما راجعش تفحصش کردیم آن وقت بفرمایید از فردا، بحث شروع کنید.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ  بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْ‏ءٌ عَجِيبٌ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ [13] خمس آیات.[14]

«خمس آیات»، در کتاب ما بعد از بسم الله، شماره یک گذاشته اند شما هم اینطور است؟

شاگرد: نه

 بسم الله؛ آیه‌‌‌ای مستقل

 و لذا بعد از «فی امر مریج»  شماره ای نگذاشته اند. در حالی که روی حساب مصحف های متداول فقط  تنها و تنها سوره حمد است که بسم الله آن یک آیه ی مستقل قرار داده شده است. و الا بقیه سوره ها، «بسم الله» را اصلا به عنوان آیه نمی نویسند. بنابراین در کتاب ما مثل این می ماند که آیه را اول آورده باشد. والا این طور نیست که بعد از بسم الله شماره یک گذاشته باشد، رو حساب متعارف شیعه همین طور باید باشد. اما چون خمس آیات نوشته است، یعنی فعلا «بسم الله» طبق متعارف جزئی از آیه حساب نشده. از همین باب هم هست که در سوره توحید، می توانیم تقطیعش کنیم در نماز آیات یا «بسم الله» را یک آیه قرار دهیم یا نه؟ فلذا برخی احتیاط کنند شاید به همین جهت ها باشد. گرچه از نظر شیعه گیری ندارد که بسم الله را مستقلّاً یک آیه باشد که البته بحث‌‌‌های خاص خودش را دارد.

شاگرد: خمس آیات برای مرحوم طبرسی است؟

استاد: بله، در کتاب های شما عبارت «خمس آیات» نیست؟

شالوده فرهنگ اهل تسنن از بنی امیه

شاگرد: فرق بسم الله سوره حمد با دیگر سور، در روایت آمده است؟

 

برو به 0:43:31

استاد: روایات نزد شیعه صاف است که بسم الله همه سور یکسان است، اما نزد سنی ها بسم الله را  در سوره حمد، یک آیه حساب می کنند و السبع المثانی را می گویند هفت آیه.  اما در سور دیگر بحث های خاص خودش را دارد. یکی از جاهای جالب بحث های تفسیری درباره بسم الله، یکی از چیزهای جالبش، تفسیر کبیر فخر رازی است که آن جمله خیلی معروف را گفته که خیلی کم از علماء بزرگ اهل سنّت این حرف ها صادر می شود. می خواهد بگوید در نماز های اخفاتیّه که باید بسم الله را آرام بخوانند امّا در نماز جهریه چه طور؟ سوره را باید بلند بخوانیم، بسم الله آن را چه طور؟ سپس خود فخررازی جهر بسم الله را غلبه می دهد، قول انس را رد می‌‌‌کند. و می گوید بالاترین دلیل ما، جهر خواندن امیرالمؤمنین علی علیه السلام است  و می گوید که بنی امیّه سعی بلیغی کردند در محو آثار علی علیه السّلام. اگر این طور حرف ها دربین اهل تسنن باب شود، یعنی جوانهای سنی تاریخ را ببینند، مشاهده کنند که بنی امیه در 80 سال قدرت مطلقه‌‌‌ی خود چه کارهایی کردند، برایشان واضح می‌‌‌شود که شالوده فرهنگ اهل تسنن از همان زمان ریخته شده است فقط باید یک کسی خودش لمس کند. حتی بزرگی مثل صنعانی یا شوکانی، نمی دانم همانی که قرن 13 بوده، به نظرم صنعانی است، می گوید، چرا در زمان هارون الرشید و بنی عباس راوی می گوید: زیاد بن ابی سفیان؟ می گوید: زمان بنی امیة، معاویه بر خلاف نص صریحی که از رسول الله بود که «الولد للفراش و للعاهر الحجر»، او به صرف قیافه شناسی، به به تو شبیه من هستی! و به خاطر جریانات سیاسی، گفت تو پسر ابوسفیان هستی، شد زیاد بن ابوسفیان. حال این مهم نیست، بحثایش خیلی جالب و گسترده است و در کتاب هایشان دارند.

سپس می گوید چرا بعد از گذشت سالها از بنی امیه چرا این راوی می گوید زیاد بن ابی سفیان؟! معلوم است که او اشتباه کرده است، خلاف نص صریح است. معاویه که خلاف نص صریح اشتباه کرده است، او را به ابوسفیان ملحق کرده است و می گوید زیاد بن ابی سفیان؟ این که معلوم نص صریح است و معاویه اشتباه کرده؟، جواب می دهد: وقتی زمان بنی امیه این ماسید، محدثین به خاطر بنی امیه که سر کار بوند، در تحدیث هایشان می گفتند، عن زیادبن ابی سفیان، متاخرین که آمدند، «لم یحبّوا أن یغیّروا»؛ خوش نداشتند که چیزی که میخش کوبیده شده و در مجالس تحدیث همه می گفتند، زیاد بن ابی سفیان، تغییر بدهند! همین بس است از یک متبحّر فن.  و«کم له من نظیر». که اگر تفحص کنند به این ها برخورد می کنند.

بیان خلاصه  در ابتدا سور

فرمودند وقت گذشت، من عرض کنم این عبارت «ولم یعدّ ق آیة»، -مرحوم طبرسی هم فرموده اند- که درست متخذ از التبیان است، اگر چه ظاهرا تفاوت دارد؛ این عبارت را در تبیان دارند که خیلی هم صاف است؛ مرحوم طبرسی هم کمی عبارت را تغییر داده اند.

 کلمه «تفسیرها»، که مرحوم طبرسی فرمودند، بعضی از مفسرین عادت خوبی دارند، عادت بسیار خوبی است مثل صاحب المیزان که اول هر سوره ای خلاصه ای از سوره را ارائه می کنند. در این جا هم مرحوم طبرسی با تفسیرها اشاره به خلاصه مقصود از سوره ق کرده اند؛ فرمودند: «بذکر مایجب الایمان به». آقای طباطبایی مفصل تر دارند. حدود یک صفحه -حتما مراجعه کنید- خلاصه سوره قاف را بیان می کنند که ما می خواهیم مباحثه کنیم، دورنمای ذهنی داشته باشیم. بعد از ذکر خلاصه می گویند: «و بالجمله مصبّ الکلام فی السورة هو المعاد[15]»؛ مقصود اصلی سوره قاف معاد است، معادی که در این سوره مطرح می شود؛ معادی نیست که بعدا می آید که می‌‌‌گویند:  تا قیومت ، کرّ و ورّی میومد!

لفظش یزدی بود اما مفادش بین المللی است؛(خنده حضار) می گویند این ستون تا آن ستون فرجی است. خیلی کار ها بینش می خواهند انجام دهند، چه رسد به قیامت که حالا ببینیم! وحال آن که معادی که مرحوم علامه طباطبایی می گویند و در المیزان بوضوح در ذیل آیات شریفة بیان کردند، معادی نیست که بله، حالا صبر کن ببینیم چه می شود!  بلکه معادی است که «انّ جهنم لمحیطة بالکافرین[16]»؛ معاد حاضر محیط به …بعدا صحبتش می کنیم، خلاصه می فرمایند، سوره قاف این است، معاد را می خواهد توضیح دهد؛ سپس می فرمایند: «و من غُرر الآیات فیها»، در ابتدای تفسیر هنگامی که می خواهند خلاصه را بگویند، دوسه تا آیه را می گویند؛ حالا من می خوانم شما روی آن تأمل کنید ببینید چه طور می گویند غرر آیات؛ «لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيد»[17] – تاکید ایشان روی واژه ی غفلت است.که قرآن امر معاد را به «غفلة» تعبیر فرموده،« و قوله: يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ»، چه آیه ای! هرچه می آید می گوید «هل امتلأت هل من مزید»، جهنم پر شدنی ندارد؛ آقای طباطبائی از این آیات چه می فهمیدند؟! که می گویند از غرر آیات است. «و قوله: لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ»؛ بهشتی ها هر چی می‌‌‌خواهند حاضر است بهشتی ها ولی نزد ما بالاترش است.

 

برو به 0:51:50

اول بحث آن جایی که گفتم، یادم نیامد الآن … «قال الحسن : غیر قوله و لقد خلقنا …» علامه فرموده اند: «والسورة مکیة بشهادة سیاق آیاتها الا ما قیل فی قوله: و لقد خلقنا السماوات … الآیه» که قول معدل عن ابن عبّاس بود، «او آیتین» که قول حسن بصری بود. بعد ایشان این را می فرماید و منظور بنده نیز همین بود که می فرمایند «و لا شاهد علیه من اللفظ»؛ می گویند ما هر چی تأمّل کردیم، این شاهدی از لفظ ندارد که چرا اینها گفتند این دو تا آیه مدنی است.هیچ شاهدی ندارد.

پس این صفحه المیزان را نگاه کنید  برای شِما و دورنمایی از مضامین سوره شریفه. و آن «لم یعدّ»، درتفسیر تبیان نگاه کنید زنده بودیم انشاءالله فردا.

 شاگرد: اگر کسی نذر کند که قرآن را ختم کند، طبق بحث ترتیب سور که از جبریئل است یا خیر، وظیفه ناذرچیست؟ آیا طبق ترتیبی که هست ختم کند یا پس و پیش کند، اشکالی ندارد؟  

استاد: نه، مشکلی ندارد، «النذور علی حسب نیّات ناذرها»، ممکن است که این اولویت داشته باشد، اما چون اصل القرائة رجحان نفسی دارد، اگر نذر کند یک آیه بخوانم، یا چند آیه بخوانم؛ رجحان اصلی قرائت تحقق یافته است، در تحقق نذر کافی می باشد و النذر علی حسب نیت الناذر.

شاگرد: …

استاد: این خواص السوری که در البرهان آمده است، اسم کتاب است. و این وسع الله که خوانیم برای روایت ابوحمزه ثمالی بود، که درخواص القرآن نیامده بود.

شاگرد: یعنی خواصی که ایشان می فرمایند اسم کتاب است؟

استاد: بله، اسم کتاب است.

الان روایت ابوحمزه را به عنوان فضل قبلش  آوردنده اند و روایت بعدی را به عنوان خاصیت آورده‌‌‌اند. اولش سورة ق فضلها، که فضلها همین است «وسع الله..»، بعد «من خواص القرآن»، یعنی «ومن کتاب خواص القرآن»

دلیل روایی بر مبنای روح المعنا

شاگرد: درباره اینکه فرمودید الفاظ وضع شده برای روح معانی یا خیر.نظر خود شما چیست؟

استاد: گفتم اختلافی است؛ اما من سهم خودم، بنده شک ندارم که برای روح معانی وضع شده است.

شاگرد: حدیثی وجود دارد که دلالت بر همین مضمون و قول بکند.

استاد:بله. متعدّد است. حدود چهل روایت در مباحث لغت و بحث اشتقاق پیدا کرده ام از جمله همین چند روز قبل، حضرت فرموده بودند «وانما سُمّی البحر بحرا لسعته[18]»[19] یعنی روح معنای بحر، وسعت است. بَحَرَ یعنی وَسَعَ، سعه پیدا کرد. به بحر هم که گفته اند بحر، لوسعته.

ببینید روح معنای بحر یعنی چی؟ توی دل این معنای بَحَر وسعت هست،پس به بحر گفتیم بحر چون وسیع هست.

شاگرد: روایتی هم داریم که صریحا به این قاعده اشاره داشته باشد مثل لاتنقض الیقین بالشک که قاعده باشد؟

استاد: همانجا هم در لاتنقض، همه اش موردی بوده، ولی در این مورد، بنده الآن یادم نیست.

تاریخچه قول روح المعنا

شاگرد: قول روح المعانی را علامه طباطبائی و مرحوم امام قائل هستند، اما در قدماء کسی به این قول قائل است؟

شاگرد: اولین بار این بحث را در مفسرین ندیدم. اول بار در کتاب شرح منطق منظومه مرحوم میزا مهدی آشتیانی، قبرشان در حرم، از بزرگان علمای تهران بودند -دو شرح دارند شرح حکمة منظومه و شرح منطق منظومه – که در همین شرح منطق دیدم که فرموده بودند که الفاظ وضع شده برای روح معنا. من هم همین طور در ذهنم مانده بعد هم در کلمات دیگران. حتی درس بعضی از اساتید می رفتیم، معارف قرآن می گفتند، یادم می گفتند، وقتی ما می دانیم این لغت یعنی این، به روحش دیگر چه کار داریم. همان وقت یادم است که می دیدم اینطور نیست. این بحث خیلی فائده دارد.

شاگرد1: از قدما کسی به این اشاره نکرده است؟ چون علی الظاهر همین متاخرین …

شاگرد2: فیض در مقدمه تفسیر صافی دارد.

استاد: همین را می گویند؟

شاگرد: بله

استاد: آقا من در این مباحث لغت کار می کردم، به سهم خودم در مباحث لغت خیلی کار می‌‌‌کردم. در مباحثه معانی الاخبار، به فرمایش حضرت رسیدیم به کلمه «صدق»، المنجد را دیدم و یک استنباط کلی کردم، در مباحثه مطرح کردم، صدق نه به معنای راست گفتن، صدق روح معنا آن یعنی محکم است، کلام راست هم صدق گفته می شود چون محکم است و خلافش ثابت نمی شود، می گویند صدق، «حجرٌ صَدق» یعنی سنگ خیلی محکم، پس در روح صّدق و صِدق، سفتی و محکمی است. این مطلب را گفتم، فردایش کسی در بحث گفت این مطلب شما را ابن فارس گفته است، -من اول بار اسم ابن فارس را می شنیدم کتاب را ندیده بودم- بعد کتاب را آورند، شش جلد کتاب را هشت صد تومن خریدم؛ وقتی مقدمه ی ابن فارس خواندم  دیدم که این بحث ها که بخیال ما تازه..هزار سال پیش..چه فکر ها کردند چه مطالبی خوبی! منظور این که بعید است که بگوییم هیچ کس نگفته است. ما باید تفحص کنیم و سیر تاریخی بحث ها را ببینیم…

شاگرد: تمام این روایت ابیّ را کجا می توانیم؟ کامل کجا داریم فضائل یک جا باشد.

استاد: در تفاسیر کامل نیامده است شاید یک جا جمع شده باشد در کتاب فضائل القرآن ابی داوود باشد، چون ابن جوزی به او خیلی تند شده بود، باید ببینیم آن جا هست یا نه.

الحمد لله رب العالمین

 

 


 

[1]. ميرزا محمد بن محمد رضا بن إسماعيل بن جمال الدين القمي المشهدي

[2] الاحتجاج الطبرسی، ج 1، ص112؛ قَالَ: لَمَّا خَطَبَ أَبُو بَكْرٍ قَامَ إِلَيْهِ أُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ وَ كَانَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ أَوَّلُ يَوْمٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ قَالَ يَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا مَرْضَاةَ اللَّهِ وَ أَثْنَى اللَّهُ عَلَيْهِمْ فِي الْقُرْآنِ وَ يَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ‌ وَ أَثْنَى اللَّهَ عَلَيْهِمْ فِي الْقُرْآنِ تَنَاسَيْتُمْ أَمْ نَسِيتُمْ أَمْ بَدَّلْتُمْ أَمْ غَيَّرْتُمْ أَمْ خَذَلْتُمْ أَمْ عَجَزْتُمْ أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَامَ فِينَا مَقَاماً أَقَامَ فِيهِ عَلِيّاً فَقَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا مَوْلَاهُ يَعْنِي عَلِيّاً وَ مَنْ كُنْتُ نَبِيَّهُ فَهَذَا أَمِيرُهُ أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى طَاعَتُكَ وَاجِبَةٌ عَلَى مَنْ بَعْدِي كَطَاعَتِي فِي حَيَاتِي غَيْرَ أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي

[3]. أعيان الشيعة، ج2 ص455؛ ان أبي بن كعب قال مررت عشية يوم السقيفة بحلقة الأنصار فسألوني من أين أتيت قلت من عند أهل بيت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم فقالوا على أي حال تركتهم قلت ما يكون حال قوم لم يزل بيتهم محط قدم جبرائيل ومنزل رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم إلى اليوم وقد زال ذلك عنهم اليوم وخرج حكمهم من أيديهم ثم بكى أبي وبكى الحاضرون

[4] مجمع البیان ج9 ص210

[5] ثواب الاعمال،  ص 115

[6]. الانشقاق، 7؛ فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِه‏

[7]. هود،6

[8]. طلاق،2

[9]. عبس، 24

[10]. البرهان في تفسير القرآن، ج‏5، ص: 584

[11]الذریعه ج7 ص273؛  الظاهر أن مراده الحكيم أبو عبد الله التميمي مؤلف خواص القرآن الذي أخذه عن بعض حكماء الهند.

[12] مجمع البيان في تفسير القرآن    ج‏9    210

[13] مجمع البيان في تفسير القرآن    ج‏9    210

[14] این عبارت در چاب کتاب استاد است.

[15].  الميزان في تفسير القرآن    ج‏18    337.

[16]. توبه، 49

[17] الميزان في تفسير القرآن    ج‏18    337

[18]. تاج العروس من جواهر القاموس، ج‏6، ص: 51

[19]. لسان العرب، ج‏4، ص: 43