مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 7
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض ما این بود که آیا وقتی یک چیزی معدوم میشود، هیچ نفس الأمریتی از آن باقی نمیماند، به نحوی که اگر خدای متعال او را اعاده کرد، این اعاده شده، وجود به تمام معنا منفصل از قبلی است و لذا بگوییم ممتنع است اعادۀ معدوم؟ یا نه، اینکه گفته شده روی یک مبانی خاصی بوده است که آنها محدودۀ خودشان را داشتهاند اما مطلقش کردهاند. الآن این بحثهایی که این دو سه روز شد، یکی از آقایان بود که گفت: «این بحثها دیگر أصالت وجود، فلان و اینها، همه را زیر سؤال میبرد». عرض من این بود که آن بحثها زیر سؤال نمیروند، فقط اطلاقشان [از بین] میرود. یعنی آن فکرهایی که شده، مطالبی که گفته شده، آنها در جای خودش و به آن حیثی که صحیح نظر کردهاند، خیلی درست است ولی نکته فقط این بوده که گفتهاند این چیزی که ما گفتهایم، همۀ واقع همین است. اینجایش فقط [اشکال دارد] ـ بحث ما این است ـ نه اینکه بگوییم آنها زیر سؤال میرود یعنی اصلاً کل حرف [باطل میشود] نه، در حوزهای که حرف زدهاند، فکر کردهاند و نفس الأمریتی را کشف کردهاند، در آن حوزه آن حرفها درست است، اصلاً ما إبایی نداریم، همهاش خوب است.
یکی از طلاب: حاج آقا با این نگاه، خب أصالة الماهیّة هم درست میشود دیگر، یعنی آنها هم یک قسمتی از نفس الأمر را فهمیدهاند.
استاد: من که سالهاست این را نوشتهام، آن وقتی که مشغول بودم، عرض کردم که نه ادعایی داشتم و نه دارم، ولی وقتی خودم میخواستم در این بحث قانع بشوم، عرضم این بود که أصالت وجود و ماهیت 5 جور یا 6 وجه نفس الأمری دارد، همهاش هم درست است. فقط باید ببینید دقیقاً منظورتان از وجود، از ماهیت، از أصالت چیست. یک تعریف دقیق ارائه بدهید، بعد بگویید هیچ کدامش أصیل نیستند. جالبتر اینکه من از اینجا شروع میکردم، «کلمات مکنونۀ» فیض را میخواندم، یک بیان خیلی قشنگی فیض داشتند، ذهنم رفت سراغش، سالهاست که نوشتهام. اصلاً یک بیان این است: شما میگویید وجود اصیل است یا ماهیت؟ شما اول برای ما اثبات کنید که حتماً باید یکی از آنها اصیل باشد. واقعیت ما، [واقعیت] ایدهآلیست نیست، واقعیتی مفروض است، اما میگویید حتماً باید یکی از اینها اصیل باشد، یعنی واقعیت فرد بالذات یکی از اینها باشد. از کجا [این را میگویید]؟ چه ملزمی داریم؟ واقعیتی داریم که دو تا مفهوم از آن انتزاع میشود، انتزاعی که آن واقعیت فرد بالذات هیچ کدام از اینها نیست، یعنی نه ماهیت اصیل است، نه وجود، ولی همان واقعیت اصیل است. این یکی از کتلهای[1] بحث است، سؤالش هم کم نیست، الزام برهانی بر اینکه لا محاله باید این دو تا مفهومی که نزد ما است، یکیاش اصیل باشد. بله، آن واقعیت اصیل است، حرفی نیست، آن که اصیل است، اما آن درکی که من از آن دارم [دو جلوه دارد]، پس چطور خودتان میگویید مفهوم وجود، مفهوم اعتباری است؟ میگویند آن هویتش که اصیل است. از کجا معلوم که رابطۀ آن هویت با این مفهوم، رابطۀ فرد بالذات است؟ بالاترین تلاشی که کردهاند اگر ببینید کتابهای متأخرین را ـ همین متأخرین زمان ما ـ خیلی که تلاش کردهاند، گفتهاند معنای أصالت وجود این است که یعنی آن هویت، واقعیت خارجی، فرد بالذات وجود است و ماهیت، بالعرض موجود است یا ظلّ آن است. خب فوقش همین است. از کجا؟ چه ملزم برهانی داریم که باید آن چیزی که در ذهن من آمد، حتماً آن واقعیت، فرد بالذات یکی از این دو تا باشد؟ هر دو تایش انتزاعی است. این هم یک سؤال.
یکی از طلاب: بالأخره …
استاد: واقعیتی داریم، درست است.
یکی از طلاب: آن اصیل همان واقعیت است، یعنی …
استاد: بسیار خوب، بله.
یکی از طلاب: آیا ما مفهومی جدا از آن واقعیت نداریم؟
استاد: دو تا مفهوم از آن داریم، هر دو تایش انتزاعی است. یعنی [هر کدام به تنهایی] آینۀ دقیق بالذات نیست که آن را نشان بدهد، هر دو تایش [با هم واقع را نشان میدهند].
یکی از طلاب: یعنی به واقعیت نمیرسیم؟ یعنی با یک مفهومی که بالأصالة حکایت از آن واقعیت داشته باشد، یعنی ما چنین مفهومی نداریم؟
استاد: بالأصالة به کار ببریم، أصالة یعنی چه؟
یکی از طلاب: همان که فرمودید. یعنی متن آن است، هر چه اضافه است، دیگر اضافه بر متن نیست، در ظل وجود او به حیثیت تقییدیه او …
استاد: بله ما میگوییم یک متن واقعیتی است که ذهن از آن دو تا مفهوم انتزاع میکند از دو حیث، آن حیثها حیث هستند، نه متن. یک واقعیتی است از یک حیثش وجود انتزاع میکند، از یک حیثش ماهیت، ولی این دو تا حیث، متن نیستند.
یکی از طلاب: یعنی ذهن ضعیفتر از این است که بتواند …
استاد: به متن برسد.
یکی از طلاب: و آن واقعیت را به خودش بیاورد.
استاد: بله کما اینکه خودشان هم اینها را میگویند.
یکی از طلاب: آن اشکالاتی که اگر هر دو اعتباری باشد …
استاد: لازم نمیآید. آن اشکالات را بگویید. چه اشکالی لازم میآید؟
یکی از طلاب: چون خلاصه یک امر متأصل داریم.
استاد: بله. میگویند پس هیچ چیز نداریم؟ چرا داریم، ما که منکر نشدیم. آن وقتی اشکال لازم میآید که بگوییم هیچ کدام اعتباری نیست، یعنی دست از واقعیت برداریم. ما به هیچ وجه [دست از واقعیت] برنداشتیم، ولی ما میگوییم آن درکی که ما از آن داریم، حیثی است، نه درک متنی، أصالتی. شما به چه [شدتی] فشار میآورید بر سر میرداماد که بگو، او که میگوید وجود اعتباری است، میگویید: «نه، آن نیست، این اصیل همین وجود است». نه، شما سی سال از أصالة الماهیة دفاع میکردید[2] ـ یک درکی داشتید ـ بعداً هم از وجود دفاع کردید، آن هم درست است، اما هر دویش درست بوده و حال آنکه هیچ کدام هم متن واقع نبوده. این باید برهانی بشود خلاصه.
یکی از طلاب: حتی در ظرف کونیاش هم همین است؟ یعنی در ظرف وجود کونی هم همین حرف صادق است؟ یعنی آنجا هم وجود اصیل نیست طبق فرمایش شما؟
استاد: باز دوباره داریم کلمۀ وجود را به کار میبریم دیگر!
یکی از طلاب: نه در یک نگاه أعم، چون این چند روز صحبتش را کردیم که یک واقعیتی در بین هست، آنجا را درست کردیم، [اما] اگر ما نخواهیم از آن واقعیت حرف بزنیم، یک درجه بیاییم پایینتر، در همین عالم خارجی که لمس میکنیم، اینجا هم نمیتوانیم از أصالت وجود سخن بگوییم؟
استاد: ما میگوییم أصالت را معنا کن. چرا دیگر، من که گفتم. من میگویم پنچ، شش تا وجه دارد، همهاش نفس الأمریت دارد، [توجه داشته باشید که] رد نکردم. میگویم سه تا لفظ داریم جور و واجور قصد میکنیم، با همدیگر نزاع میکنیم. بیایید دقیق معنا بکنیم، میبینیم اینها همه وجوه نفس الأمری [دارند]، راست هم میگویند. شما الآن بگویید من منظورم از اصالت این است، میگویم: «بله راست میگویید، وجود أصیل است»، بلکه آقای طباطبایی میگویند، دیگران هم گفتهاند ـ راست هم گفتهاند ـ میگویند أصالت وجود بدیهی است. همین یک ذره تلطیف کنیم میبینیم که بله، وجود اصیل است. اما این یک حیث کار است، شما این را میگیرید، بعد میگویید تمام بستر نفس الأمر همین است که من گفتم.
برو به 0:07:10
یکی از طلاب: یعنی از خدا گرفته تا …
استاد: همه چیز دیگر، عرض ما هم همین است که ما یک حیث لطیفی را که درک کردیم، این را تلطیف کنیم بالدقة حیثش را بگوییم، محمولش را هم برایش بیاوریم، به تعبیر یکی از علماء که در کلامشان دیدم، میگفتند: «همۀ مشکل ما در غالب مسائل فلسفی عدم تصور است، اگر تصور بکنیم، فورا تصدیقش میآید» خب [اختلاف در] تصور به خاطر این است که مفردات، حالات و وجوه مختلف دارند، یکی میگوید أصالت و آنطور معنا میکند [و یکی وجه دیگری را میبیند و طور دیگری معنا میکند].
آقای موذن: آقا ببخشید، آیا احتمال دارد که این واقعیت را اگر یک کسی سر در بیاورد، باز حیثیات دیگری هم داشته باشد؟ دو حیث وجود و ماهیت را نگاه میکنند، اگر یک کسی عقلش برسد یا فهمش برسد، همان واقعیات شاید خیلی حیثیات دیگری هم داشته باشد.
استاد: بله این حرف، حرف خیلی درستی است. هر چه نفوسی باشند بالا بالا که نزدیک بشوند از حیث وجودی به متن واقع، میبینند اقیانوس اقیانوس حیثیات جدیدة و بالاتر را درک میکنند. و لذا هم جالبش این است، خود آنها هم که در کلاس این را میگویند، مرتب تکرار میکنند که مفهوم وجود اعتباری است. «یطلق الوجود علی معنیین: علی المعنی العام المصدری الاعتباری بالاتفاق علی حقیقة الوجود» اگر ببینید، مرتب این را تکرار میکنند و حال آنکه آن چیزی که عرض من است، این است، آمدند شروع کردند که آخر ما ببینیم این مفهوم وجود و عدم کی در ذهن ما پیدا شده؟ اینها آن زمانها هم نبوده، در اصول فلسفه پایهگذاری شده، خیلی خوب است، چند بار دیگر هم عرض کردهام. اسم مقالهاش را الآن یادم نیست، مقالۀ سوم است، چهارم است. در اصول فلسفه نگاه کنید، شاید مقالۀ سوم باشد.
یکی از طلاب: پیدایش کثرت در ادراکات.
استاد: پیدایش کثرت در ادراکات[3]، مقالۀ خیلی خوبی است. آقای مطهری مرحوم میگویند: قبل از این اصلاً این [بحث] نبوده، نگاه کنید میگویند آقای طباطبایی تازه پایهگذاریاش کردهاند. خیلی نیاز است به این مقاله. یعنی شما اول باید تحلیل کنید ببینید چه دارید [به کار میبرید]؟ این لفظی که به کار میبرید، چیست؟ ذهن دارد با این مفهوم چه کار میکند؟ تا اول منطق نداشته باشید، فهم درستی از وجود، از مفهوم اینها نداشته باشید، همان میشود. مرتب لفظ را به کار میبرید، هر کدام هم یک قصدی میکند. خاستگاه اینها که از آنجا این دو مفهوم به دست ما آمده و بعداً ترفندهایی که به کار میبریم، خیال میکنیم خیلی مهم است.
یکی از طلاب: البته اشکالی که در بحث ارتباط ذهن با خارج طبق همین بحث أصالت وجود مطرح میشود که میگویند ارتباط ذهن با خارج قطع میشود، در بحث اتحاد عاقل و معقول به علم حضوری برمیگردانندش، آیا باز هم ما اشکالی داریم که در آن ناحیه به آنها بکنیم که وقتی به علم حضوری برگشت، دیگر چه اشکالی میشود کرد؟
استاد: بله عرض کنم که در بحث علم، در مشهور از قدیم میگفتند علم کیف است، از مقولات است و کیف است، کیف نفسانی. بعد از حکمت متعالیه و مرتب اوج گرفتن بعضی از حرفها، دیدند جور درنمیآید که علم مقوله باشد، گفتند علم فوق مقوله است، چرا؟ چون از سنخ وجود است. این هم گام خوبی بوده است، اما با این بحثهایی که این دو سه روز مطرح شده ـ اگر درست باشد ـ معلوم میشود که اصلاً سنخ ادراک فوق آن مفهوم وجودی است که ما الآن میخواهیم بگوییم. لذا اگر میخواهند اتحاد عاقل به معقول را صرفا از باب معنا [کردن علم به] بحثهای وجودی، به این نحو سر برسانیم، سؤالات باقی میماند، اما اگر بخواهیم با معنای خودش، علم [یعنی] علم، ادراک یعنی ادراک، یعنی همان ارتکازی که همۀ ما [به طور] خدادی از مفهوم ادراک داریم، ادارک و مُدرَک، چیز دیگری را ضمیمهاش نکنیم، اگر از آن [ارتکازات] داریم، خیلی خوب میشود. یعنی اتحاد عاقل به معقول در فضای منحصر به فرد دائر بین آن مباحث صورت نمیگیرد، با بحث گستردهتری شاید بتواند سر برسد. نمیدانم مقصودتان را فهمیدم و عرض کردم یا نه.
یکی از طلاب: حاج آقا شما مدعی هستید که ما غیر از این دو حیثیت کلی «بودن» و «چگونه بودن»، یک حیث دیگری یا حیثیات دیگری میتوانیم داشته باشیم نسبت به واقعیت؟
استاد: عرض اصلی من این است: اصل این است که ذهن تا یک مقابله نیندازد، اصلاً هیچ مفهومی برایش ظهور پیدا نمیکند. همۀ مفاهیم اینگونهاند، یعنی ما اگر عدم نداشتیم، درکی از وجود هم نداشتیم.
یکی از طلاب: کاری به شناخت هم نداریم، اصلاً فرض کنید ما فاعل شناسا نیستیم، میخواهیم به این عالم خارج نگاه کنیم، آیا غیر از بودنش و چگونه بودنش، حیثیت دیگری میشود فرض کرد؟
استاد: منظورتان [از بودن چیست؟] ببینید، این کلمۀ بودن که دارید میگویید، عرض من این است که ذهن شما با این کلمۀ بودن دو تا کار دارد انجام میدهد: یکی آن وقتی که این کلمۀ بودن برای ذهن شما ظهور کرده، در یک فضایی بوده، بعد وقتی با این بودن آشنا شدید در فضای مقابله، [چون] ذهن شما با فضاهای دیگر هم آشنا هست، الآن که میگویید بودن، با آن ترفند توسعه دادهاید. الآن اینکه [میگویید] بودن، یعنی چه؟ شما این بودن را شامل اعداد اول بینهایت میدانید یا نمیدانید؟ چند بار دیگر هم عرض کردم، اینکه میگویید: «بینهایت عدد اول داریم، بینهایت عدد اول هست» به آنها این بودن را میگویید یا نمیگویید؟
یکی از طلاب: خب حالا من عرضم این است شما این را نسبت به …
استاد: عرض من این است که بودنِ در مقابل عدم، از افراد، از دل مصادیق بلند شده، اما ادراک نسبت به طبایع طور دیگری بوده.
یکی از طلاب: فرض کنید مثلاً ما از منظر خداوند به عالم نگاه کنیم. الآن در آیات قرآن خداوند این منظر را بیان کرده، آیا خداوند غیر از بودن، کیفیت بودن از حیث سومی بحث کرده؟ یعنی حالا ممکن است که ما ادراکمان نقص داشته …
استاد: شما به من بگویید [با این] بودنی که شما میگویید، آیا عدد اول هم هست یا نیست؟
یکی از طلاب: ممکن است شما اشکال بکنید در اینکه چون ادراکمان از آنها بالمقابله است، ممکن است در آنها این خدشه وارد شود، اما در نگاه خداوند که این خدشه نیست. از آن حیث آیا غیر از حیثیت بودن و چگونه بودن، باز حیثیت سومی را میشود تصور کرد؟
استاد: آنطوری اگر میخواهید بگویید ـ حالا شما گفتید باز یادم آمد، سؤالاتی را هر روز یادم میرود بگویم ـ نه دیگر در منظر خدا، آیا خدا میداند که شریک الباری معدوم است یا نه؟ شما که گفتید یادم آمد، آقا هم آن روز میفرمودند. شریک الباری معدوم است، آیا خدا [هم] میداند که معدوم است یا نه؟ یا فقط نمیداند؟ [یعنی] نمیداند که چیزی نیست، کدامشان است؟
یکی از طلاب: میداند که نیست.
استاد: میداند که نیست؟ یعنی نبودن را میداند؟ شما که روی مبانی کلاسیک میگویید ذاتی محض الوجود است، چطور حقیقتی که محض وجود است، عدم را بداند؟ عدم که بطلان است. عدم نمیتواند عین ذات عالم باشد.
یکی از طلاب: به واسطۀ ذهن ما.
استاد: به واسطۀ ذهن ما میداند؟
خنده بعضی از طلاب.
استاد: بله، بله، قیصری اینطوری درست کرده، درست نمیشد. من عرض کردم درک است. ما این را جدا کردیم برای اینکه تکرار نکنیم.
یکی از طلاب: علم حتماً از طریق مصادیق نیست. همین بحثی که سر مفهوم محال قبول داشتید، علم ما به محال از طریق مفهوم است، یعنی چون چیزی نیست، ما از طریق مفهوم میفهمیم. اگر چیزی بود خب از طریق مصداقش، با ارجاع به مصداقش ما میفهمیدیم.
استاد: محالی که میگویید محال است، آیا این مفهوم دارد مرئیای را به شما نشان میدهد و میگویید محال است؟ آن موصوف [مرادم است].
یکی از طلاب: آن فقط مفهوم را نشان میدهد به ما.
استاد: خب مفهوم که محال نیست.
یکی از طلاب: نه مفهوم محال نیست.
استاد: خب پس چه محال است؟ موصوف محال را به ما بگویید.
یکی از طلاب: اما نشان میدهد که محال موجود نیست.
برو به 0:15:21
استاد: میدانم، چه چیزی است که نیست؟ آن [چیز]، موصوف به محال است.
یکی از طلاب: اگر چیز بود که بود، چون چیز نیست، نیست.
استاد: ببینید، شما [بگویید] آن چیزی که موصوف به محالیت است، چیست؟ مفهومِ هست [آن موصوف است]؟
یکی از طلاب: عرض میکنم اگر چیزی بود که الآن ما از محال بودنش بحث نمیکردیم. چیزی نیست و چون چیزی نیست، ما از طریق مفهوم سعی میکنیم بفهمیم، مثل حمل اولی.
استاد: بله الآن که میگویید نیست، خیلی خوب است، دارید نیست را در فضای وجود و عدم به کار میبرید، کاملاً هم درست میگویید. اما یک فضای دیگری داریم که در آن فضا هست را به کار میبرید، [به نحوی] که به عدم هم میگویید هست. آن «هست» [را اینجا به کار بگیرید و] برای این فرض هم بگویید: «هست»، یعنی من اشاره میکنم به یک چیزی که هست به آن هستی که بعد میگویم نیست، یعنی نیستِ به معنای وعاء وجود و عدم. میگویم [به حسب] آن وعاء [نیست] و الا من موصوف دارم. آن موصوفِ در آن وعاء را وقتی بخواهید بیاوریدش در وعاء وجود و عدم متقابل، محال است که بیاید. این را داریم، ولی شما میگویید: «نه، اصلاً من فقط مفهوم دارم». خب پس مرئی موصوف به استحاله شما چیست؟
یکی از آقایان [بعد از] همین بحثهای دیروز که شده بود، میگفتند: «مدتها برای من این وجود فی غیره کأنّه عقده بود. یعنی چه که وجود است اما فی غیره؟ حالا که این مباحثات شده بود، رفتم خانه دیدم بله، خب پس ولو موجود نیست، اما واقعیت دارد». میبینید خیلی چیزها که ابهام داریم، با این بحثها آرامتر و راحتتر حل میشود. به چه معنا؟ به همان معنایی که چند بار گفتم که آقای صدر در بحوث میگویند نفس الأمر أوسع من لوح الوجود. آن را در چند جا پذیرفتهاند، چون لمس کردهاند.
تا این لمس نشود هم فایده ندارد، دیروز هم گفتم. مباحثه کردن فایده ندارد، تا ذهن شما در مثالهای ملموس [شهود نکند]، مشهودتان نشود که آن ادارک چطوری است و وعاء وجود و عدم متقابل را با آن وعاء لمس نکنید، هر چه بحث کنیم، فایده ندارد. من این را از اول هم دارم میگویم. خداییاش فایده ندارد. و لذا شما بروید روی این مثالها تدقیق کنید، یا ردش کنید، قشنگ توضیح بدهید، یک تبیین قشنگ بیاورید، بگویید: «اینها اشتباه کردهاند که اینها را میگویند، این هم توضیحش» یا وقتی رفتید تحلیل کنید و توضیح بدهید، وقتی ذهنتان با آن چیزی که الآن دغدغهاش است، آشنا شد، خودتان تحلیل میکنید. به جای اینکه از من بپرسید: «بگو ببینم، این است یا آن است؟» خودتان جوابش را میدهید. یعنی وعاء مدرکاتی که حوزهشان اصلاً حوزۀ وجود و عدم متقابل نیست، ما آنها را به ادراک شهودی میبینیم، وقتی هم میخواهیم برایشان لفظ را به کار ببریم، لفظ دیگری که نداریم، لفظهای ما همه از عالم متقابلات برخاسته است، لفظ وجود را، [یعنی] مناسبترین چیز را برایش به کار میبریم، میگوییم آن هست. میگویم هست، اما وقتی برمیگردیم، میگویم منظورم از هست یعنی این.
یک وقتی راجع به عدم شاید صحبتی بود، میگویم نان در این سفره نیست ـ دارم میبینم ـ پس عدم نان اینجا هست، میگویم خب [پس] عدم هست. ببینید گفت هست، بعد میگوید: «بابا من که میگویم هست نه یعنی هست مقابل نیست، هست یعنی واقعیت دارد» واقعیت داشتن [را اراده کرده است از لفظ هست]. و لذا آن هم که دیروز عرض کردم ـ که گفتم حاضرم قسم بخورم ـ مطلب مهمی بود. خود صاحب المیزان در گمان خودشان معادل برهان صدیقین صاحب أسفار را آوردهاند، اما در نفس الأمرش برهان أوسع و بالاتری آوردهاند. چرا در گمان خودشان معادل برهان صدیقین صاحب اسفار را آوردهاند؟ چون ملتزم بودند به مبانی حکمت متعالیه. چرا بالاتر؟ چون به جای اینکه کلمۀ «حقیقة الوجود» را به کار ببرند، گفتند «الواقعیة».
یکی از طلاب: استاد آنجا ناظر به ماهیت نیستند، یعنی نمیخواهند أعم از أصالة الوجود و الماهیة حرف بزنند.
استاد: ولی واقعی درکی که متفاهم عرف عام ـ خودشان و مخاطبینشان ـ از الواقعیة است یک چیزی ورای ماهیت و وجود است. آخر اینها را داریم، نکته این است که وقتی هم میبینیم، میبینیم که یک چیز اضافی نیامده.
یکی از طلاب: حاج آقا در مثال استحالۀ اجتماع نقیضین، آن ظرف صدقش چرا خود همان مفروض ما نباشد؟ شما فرمودید فرض میکنیم اجتماع نقیضین را، لذا میگوییم مستحیل است. بعد آن استحالۀ اجتماع نقیضین کجا است؟ سؤالم این است که چرا خود همین مفروض ذهن ما نباشد، با این پاسخ که اگر ذهن ما نبود چطور، این را قبول میکنیم، اما [اگر] با فضای ذهن ما باشد، مشکلی دارد که ظرف استحاله همین ذهن ما باشد؟ یعنی صدق استحاله.
استاد: اگر ظرفش خود ذهن باشد، دیگر درک نشده، «مثل جبلٌ من یاقوت» ظرفش ذهن است، یعنی من خلق کردم، فرض کردم، اما استحالۀ نقیضین را من فرض نکردم، خلق نکردم، درک کردم. میبینم واقعیت این است، «قضیة صادقة» که نشدنی است.
یکی از طلاب: استاد استقرار و تقرر آن متعلقش به چیست؟
استاد: حالا آن بله دیگر [عرض خواهم کرد] …
یکی از طلاب: یعنی [به آن] میپردازیم؟
استاد: بله …
یکی از طلاب: این سؤال این چند روزه در ذهن ما بود که بالأخره این …
استاد: استحالۀ تناقض و اینها مراحل سادهاش است. بعد اگر این بحث درست بشود، مشکلترین مرحلهاش و ألذّش ـ اگر آدم آنگونه درک کند ـ مرحلۀ درک طبایع است. استحالۀ تناقض و معدوم و امثال اینها آسانتر است، دم دستیتر است، آدم زودتر [میفهمد]. اگر طبایع را آنگونه که هستند [درک کند، کار مشکلی کرده] که الآن بحث اعادۀ معدومی هم که من میخواهم بگویم، متفرع بر همان است که میگفتیم خلاصه وجود دیگری [بعد از اعاده ایجاد میشود] نه [اینطور نیست]، طبایع و آن اطلاقی که خود طبیعت در مقام ذاتش دارد، تقرر ماهوی خودش [مقصود است] که علم الله هم منظور نیست، آن [علم الله] خیلی [بحث بالایی است] ولی سنگینترین بحثش [این] است، یعنی کار میبرد تا آدم طبیعت را بما هی هی، قطع نظر از اینکه لا کلیة و لا جزئیة، لا موجودة و لا معدومة، برود همۀ اینها را درک کند و بعد هم بگوید درکش کردم، نه خلقش کردم، آن خیلی کار میبرد.
یکی از طلاب: ببخشید همین درک چرا انتزاع نباشد ـ طبق همین سوالی که مطرح شد ـ باز از خارج انتزاع نکنیم؟
استاد: انتزاع باشد، ما با انتزاع مشکلی نداریم. ما میرویم [سراغ] متنزَعٌ منه، فعلاً با آن کار داریم. اگر ذهن ما نبود، آن بود. آن [منتزع منه] واقعیتش چگونه است؟ با انتزاع مشکل ما حل نمیشود، چون ما کارمان با منتزع منه است.
یکی از طلاب: اگر منتزع منه را همین خارج بگیریم، مشکل چیست؟
استاد: منتزع منه که ما میگوییم محال است، میخواهیم بگوییم نشدنی است. دیروز هم عرض کردم، گفتم نمیخواهیم بگوییم استحالۀ نقضین معدوم است، میگوییم استحالۀ نقیضین نشدنی است، یعنی محال است که بشود که فرق دارد معدوم با نشدنی.
یکی از طلاب: حاج آقا یک مسئلهای است چند روز است که میخواهید بفرمایید، وقت تمام میشود.
استاد: بله همین الآن این کتاب را باز کردم برای همین. ببینید …
یکی از طلاب: یک قضیه را هم فرمودید یادآوری کنیم.
استاد: همین است، همین الآن میخواهم همین قضیه را بگویم. این روایت را مرحوم شیخ در مصباح المتهجد آوردهاند، مرحوم سید در جمال الأسبوع آوردهاند در اعمال روز جمعه، در بحار هم مرحوم مجلسی آوردهاند در جلد 89 إسلامیة که میشود 86 بیروت در نرمافزارها، صفحۀ 370، صفحۀ 369 شروع میشود. این روایت خیلی جالب است. اولین بار هم که من دیدم در آن کتاب مرحوم آقای شهابی [بود]، آقای شهابی که أدوار فقه نوشتهاند، که خیلی کتاب دارند.
یکی از طلاب: محمود شهابی؟
استاد: بله محمود، مرحوم شدهاند رحمة الله علیه. به نظرم أدوار فقهشان هم سه جلد است، در نرمافزارها أدوار فقهشان آمده، کتابهای دیگر هم زیاد دارند. ایشان یک کتاب داشتند همان اوایلی که من مشرف شده بودم قم، این در بازار بود و گرفتم، در توضیح قاعدۀ «بسیط الحقیقة» است. ایشان [در این کتاب] یک قضیه گفتهاند. یک بابی میآورند روایاتی که از لسان معصومین علیهمالسلام لفظ وجود و موجود و اینها آمده باشد، بین حرفهایشان اینها را هم میآورند. بعد یک قضیه میگویند خیلی جالب است، چند بار دیگر هم گفتهام، حالا امروز میخواهم به مناسبت از آن استفاده کنیم. این روایتی که در صفحۀ 370 [بحار] است را ایشان در «النظرة الدقیقة» ذکر کردهاند[4]، بعد در پاورقیاش توضیح دادهاند که من چطور شد که این روایت را دیدم، خیلی جالب است. آن کسانی که شنیدهاید که چند بار گفتم، واقعاً [برای] آن کسانی که نشنیدهاید، خیلی جالب است. ایشان میگویند که سال 1342 قمری یعنی قبل از اینکه حتی آمیرزا مهدی اصفهانی به مشهد بیایند، «احد السادة الفضلاء الشهیر بالحجة» آقایی بودهاند که اسمشان آقای حجت بوده، اینطور که ایشان نقل کردهاند، در سال 1342. میگویند ایشان آمدند در مشهد در مسجد گوهرشاد، شروع کردند درس فلسفه دادن، فلسفه و عرفان و میگویند واقعاً هم تعجب بود از شجاعت ایشان. آن وقت در محیط آنجا سخت بود کسی بیاید رسماً درس فلسفه و عرفان بدهد، ایشان آمد و شروع کرد، ولی خب نکته این بوده که میخواسته رد کند اینها را و بر علیه اینها صحبت کند ولی درسش را میداده. گفتهاند ایشان 17 روز درس داد. فرمودهاند عبایشان را هم میگذاشتند زمین، میرفتند بدون عبا صحبت میکردند و خیلی محکم. روز هفدهم ـ ظاهراً، اینطور که یادم میآید ـ گفتند که مباحث أصالت ماهیت را کامل سر رسانده بودند، ادلهای متقن بر أصالت ماهیت آورده بودند. خب اصالت ماهیت [از قدیم جا افتاده بود، این] مشاع [بودند که] میگفتند: «بحت وجوده» و الا اساس شبهۀ ابن کمونه که از قدیم معروف است این بود که ماهیتان بسیطتان یا هویتانی که [وقتی] بخواهد با ماهیت جوش بخورد، بسیطتان [هستند]، یعنی یک نحو ماهیت را به آنجا هم بردن مرسوم بود، با تلاشهای مبانی علمی، اینگونه اینها را فاصله دادند که جدا بشود. خب ایشان میگویند که بعد از اینکه أصالت ماهیت را محکم سر رساندند، گفتند که آقایان حالا بحثهای ما که تمام شد، اما من به شما قول میدهم اگر یک نفر برود بتواند یک روایت پیدا بکند که از لسان معصوم علیهالسلام کلمۀ وجود و حقیقة الوجود و اینها آمده باشد، من از همۀ حرفهایی که زدهام، دست برمیدارم. چرا؟ به خاطر اینکه من گفتم وجود اعتباری است، ماهیت اصیل است، آنها میگویند وجود اصیل است. آخر این وجودی که اصیل است، ائمه نباید یک جا از آن اسم برده باشند؟ چطور اصیلی است که یک جا از آن اسم برده نشده؟ و لذا اگر یک کسی یک جا آورد، من از همۀ حرفهایم دست برمیدارم. ایشان میگویند من تعجب کردم که آخر شما اگر برهان آوردهاید که به یک کلمه نمیگویید دست برمیدارم. حالا ایشان میخواسته مبالغه کند، معلوم است. به نظرم این ایرادات آقای شهابی، این تکهاش به ایشان وارد نیست، چون نمیخواسته بگوید من از حرفهایم دست برمیدارم [یعنی از برهان دست برمیدارم] منظورش این نبوده، منظورش این بوده که یعنی مطمئن باشید که نیست. معلوم میشود که خیلی تفحص کرده بوده، راست هم میگفته بندۀ خدا. اگر شما بروید بگردید، همینطور است. کلمۀ وجود، حقیقة الوجود هیچ جا پیدا نمیکنید، هیچ جا، الا یک جا. حالا صبر کنید، جالبی قضیه همین است، خیلی عالی است این قضیه، واقعاً هر وقت یادم میآید [برایم جالب است]. ایشان میگوید من هم یک طلبۀ جوانی [بودم و] پای منبر ایشان نشسته بودم. ایشان هم این را گفتند و آمدند پایین و ما هم راه افتادیم، دیدهاید که طلبهها بعد از هر درسی شروع میکنند با همدیگر حلقه حلقه صحبت کردن. یک حلقۀ طلبه درست شد، دور هم شروع کردیم به حرف زدن، حال و احوال و اینها، ایشان میگویند من دیدم یکی از این طلبههای روبروی من در دستش یک کتاب است. گفتم چه کتابی است در دستت؟ گفت مصباح المتهجد شیخ طوسی است، گفتند من هم دست کردم کتاب را از دستش گرفتم و حالا کتاب دعا، من باز کردم اولین کلمهای که چشمم افتاد رویش، بود: «حقیقة الوجود». خیلی عجیب است، واقعاً عجیب است. ایشان میگوید دیدم «حقیقة الوجود»، خواندم دیدم امام صادق سلام الله علیه دارند تعلیم نماز میدهند، میگویند در سجدۀ دوم سر بگذار روی مهر، بگو: «يَا مَنْ هَدَانِي إِلَيْهِ وَ دَلَّنِي حَقِيقَة الْوُجُودِ عَلَيْه». جالب است، حالا در نرمافزارها ببینید، در تمام روایات همین یکی است، یعنی آن آقا که میگفته نیست، راست میگفته، خودش را کشته بوده، اما این دیگر در مصباح المتهجد در ضمن یک نماز روز جمعه، این دیگر باورش نمیشده [که اینجا پیدا شود]. ایشان گفتند که من تا این کتاب را دیدم، دویدم. هنوز آقا پای منبر نشسته بود، طلبهها دورش بودند. دویدم گفتم آقا ببینید، من ندیده بودم، الآن باز کردم، نگاه کنید. ایشان نوشتهاند که نگاه کرد و هیچ چیز نگفت، فردا هم دیگر نیامد. نوشتهاند از فردا هم دیگر نیامد. من عرضم این است که بالاتر از اینکه این روایت برای آقای شهابی باشد ـ واقعاً این عقیدهام هست از اول تا حالا ـ این قضیه یک تعلیم بسیار حکیمانه از ملکوت عالم بوده برای آن آقا، که امر أوسع است، شما نخواسته باشید معارف اهلبیت را، همۀ اینها را به آن اندازهای که خودتان میفهمید منحصر کنید در این، بگویید: «این مبنای أصالة الماهیة که ما جا انداختهایم، حتماً دیگر هر روایتی را هم ببینید، همین است». لذا اگر یادتان باشد، یک روزی گفتم برویم زانو بزنیم پیش روایات، ذهنمان را خالی بکنیم از هر مبنایی، ببینیم این چه میخواهد [بگوید]، از این عبارت چه میفهمیم. حالا آن چیزی که عرض من است این است ـ گفتم یک پامنبری هم دارم ـ خب ایشان این روایت را [برای] چه آوردهاند؟ این روایت را میگویند که در جمال الأسبوع سید آوردهاند، در مصباح المتهجد هم شیخ آوردهاند، مرحوم مجلسی هم در این جلد بحار آوردهاند و جالب هم هست، در صفحۀ 371 دارند: «يَا مَنْ هَدَانِي إِلَيْهِ». مرحوم مجلس فرمودهاند: «بیان» بعد از دو سه سطر فرمودهاند که «و قوله علیهالسلام و دلنی حقيقة الوجود عليه إشارة إلى طريقة الصديقين الذين يستدلون بالحق عليه». این «بیانٌ» از مرحوم مجلسی است.
برو به 0:30:37
یکی از طلاب: برهان صدیقین.
استاد: برهان صدیقین معروفی که «یستدلون بالحق علیه» ایشان هم اینجا استشهاد کردهاند، جالب است که بیانش را هم گفتند. حالا سؤال من ـ با بحثهایی که کردیم ـ این است، من چرا این را گفتم؟
یکی از طلاب: ایشان از صدیقین همان صدیقین ملاصدرا منظورشان است؟
استاد: برهان صدیقین از زمان ابن سینا معروف شد.
یکی از طلاب: آخر ایشان با کل فلسفه مخالف هستند، دیگر حالا ملاصدرا و ابن سینا ندارد.
استاد: من همین را عرض میکنم که خیلی [سبب] تعجب است. کسی که مرحوم مجلسی و سبکشان را بشناسد، میبیند وقتی که به اینطور بیانات میرسند، دیگر کأنّه آن مرحوم مجلسی نیستند، من دو سه جا دیدهام، واقعاً باید خودتان ببینید.
یکی از طلاب: یا شاید از لفظش استفاده کردهاند.
استاد: نه میآیند توضیح میدهند. «الذین یستدلون بالحق علیه». اگر توضیح نمیدادند، میگفتیم منظورشان از صدیقین فلان است.
یکی از طلاب: میگویند با روایات و آیات «بالحق علیه» استدلال پیدا میکند، آنها حاکم میشوند.
یکی از طلاب: یا شاید از کلمه استفاده کردهاند، مشترک لفظی مثلاً.
استاد: آن که حرفی نیست. صدیقین مبالغۀ در دوست است دیگر، ابن سینا خیلی خوشحال بود از اینکه حکماء سابق همه از طریق برهان حدوث ثابت میکردند، متکلمین [از طریق] حدوث [ثابت میکردند]. ایشان آمد و تحلیل وجودی کرد ـ امکان و وجوب و اینها ـ گفت: دیگر رفتیم بالا بالاها که این برهان صدیقین است. بعد صاحب أسفار و اینها طور دیگری [آمدند] که دیگر همه اینها را میدانید. بعداً آقای طباطبایی از «الوجود» و «أصالة الوجود» و اینها رهایش کردند، گفتند: «أصل الواقعیة لا تقبل البطلان»، با آن برهانی که اول أسفار دارند[5]. خیلی معروف است، شاگردان آقای طباطبایی خیلی این را توضیح دادهاند، عدهای هم تازگیها در مجلههایی که درمیآید برایش ردیه نوشتهاند، یکی از آقایان برای من آوردهاند، نمیدانم پسشان دادم یا نه. ردیه و جواب و اینها هم [در آن مجله] بود. اسم ردیهاش یادم نیست، و میدانم که اینها همه مورد نقد قرار گرفته و مطالب خوبی هم در آن آمده است.
اینجا در این روایت که آقای شهابی آوردهاند ـ مرحوم مجلسی هم اشاره میکنند ـ میگویند که ما یک برهان صدیقین داریم، یعنی مضمون «اِعرف الله بالله»[6]، «عرفتُ الله به» و امثال اینها، این [روایت] هم یعنی همین، [از باب] مثال معروف «آفتاب آمد دلیل آفتاب». «يَا مَنْ هَدَانِي إِلَيْهِ وَ دَلَّنِي حَقِيقَة الْوُجُودِ عَلَيْه» یعنی دلّ ذاته علی ذاته، «یا من دلّ علی ذاته بذاته»[7]، اینها اینطور معنا میکنند و من هم ابایی ندارم، من میخواهم چند تا وجه بیان کنم. این یک وجهی است که فرمودهاند، دلالتش هم خیلی روشن است که آقای شهابی هم میگویند: «أصرح من الکل»، این دیگر صریحتر از همه است. ولی از این باب که «حقیقة الوجود یعنی ذات»، حقیقة الوجود دلّ علی حقیقة الوجود، آفتاب آمد دلیل آفتاب، دلّ علی ذاته. این یک طور است. احتمال دیگر هم این است که خب از باب «دلّ علی ذاته بذاته» نباشد، از چه بابی باشد؟ از باب اینکه حقیقة الوجود بزرگترین مجلای ظهور حقائق است ولو نفس الأمر أوسع است ـ روی فرض و علی المبنا دارم میگویم ـ اما اتمّ مجلی برای ظهور حقائق، حقیقة الوجود است. خب اگر اینطور باشد، هدانی و دلّ چگونه میشود؟ دلّ دیگر مجازی نمیشود از باب آفتاب آمد دلیل آفتاب، آنگونه.
یکی از طلاب: این غیر ذات میشود.
استاد: بله، یعنی واقعاً حقیقة الوجود دلّنی بر چه چیزی؟
یکی از طلاب: [دلنّی بر] یک امر أوسعی.
استاد: بر أمری أوسع که نفس الأمر که هیچ، بلکه مبدأ نفس الأمر و گسترانندۀ نفس الأمر است، به چه بیان؟ در کلمات روایات معصومین زیاد بود ـ من چند بار هم عرض کردم ـ البته هر کدامش هم معنا دارد. مثلاً میگوییم «أیّن الأین[8]» خدا مکان را مکان کرده، «فلا أین له» از این تعبیرات در روایات زیاد است. «أیّن الأین» با الف، «أیّن الأین فلا أین له» خدا مکان را مکان کرده، پس مکان ندارد. این یک توجیه سادۀ عرفی دارد که میرویم سراغ فرد، نه طبیعت. «أیّن الأین» یعنی این فردِ مصداق خارجی مکان که میشناسیم، خدا این مکان را مکان کرده. خب وقتی این مکان را خدا مکانش کرده که مکان ندارد. این یک طور، این وجه خوبی هم هست. اما همین بیان را در بعضی از روایات که میبینید، متوجه میشوید که ذهن شما را از فرد میبرد سراغ طبیعت، یعنی کأنّ امام نمیخواهند بگویند این مکان را مکان کرده. «أیّن الأین»، «ال» آن «ال» جنس است، یعنی اصلاً طبیعت مکان را خدا مکان کرد، چه رسد به فردش. اگر اینطور معنا بکنیم، آن وقت میشود «حیّث الحیث، قبّل القبل»، القبل نه یعنی افراد قبل، [بلکه] القبل، که [این بیان] خیلی نظیر دارد. خب اگر اینطور باشد که معنای طبیعی [مراد] باشد، معنای حقیقة الوجود چه میشود؟ خدای متعال مبدأ همۀ حقائق است، مُحقّق همۀ حقائق است، یکی از حوزههای ظهور حقائق، حقیقة الوجود است، نفس الأمر هم أوسع از این است. حقائقی داریم و نفس الأمر أوسع از آن است، یک حوزهاش که عظیمترین حوزه است [حوزه وجود است[9]]، همه این بحثهای کلاسیک هم که من گفتم: «همهاش درست است» به خاطر این است که در این فضا فکر کردهاند، درست هم فکر کردهاند. هر چه هم گفتهاند، سر جای خودش است، ولی به شرط اینکه مطلقش نکنیم، به شرط اینکه محدودۀ آن چیزی که [دربارهاش] دارند حرف میزنند مراعات بشود، حرف خیلی خوبی است. خب یکی از وسیعترین این مجالی، حقیقة الوجود است، بله اما حقیقة الوجود، ذات مبدأ متعال نیست. حقیقة الوجود یکی از مجالی ظهورِ یکی از حقائق است. بفرمایید.
یکی از طلاب: یعنی مرجع ضمیر «الیه[10]» به مقام ذات برمیگردد؟
استاد: بله، من این را میخواهم بگویم.
یکی از طلاب: به ذات که نمیشود ما دلالت بشویم! راهی به ذات نداریم که. یعنی این موطن أوسع که شما دارید میفرمایید، ما عملا به آن دسترسی نداریم یا هدایتی وجود ندارد؟
استاد: حضرت هم نگفتند که شما رفتید شدید خدا یا خدا را درک کردید.
یکی از طلاب: نه اینکه خدا بشویم، ما اصلاً راهی به شناخت ذات نداریم، در واقع راهی به واصل شدن به ذات نداریم. ما فقط موطن حقیقت وجود را میفهمیم و از این حقیقت وجود هم …
استاد: نه باز دوباره [رفتید سراغ انحصار ادراک در وجود]، ببینید ایشان میگویند ما فقط [وجود را مییابیم]، اتفاقاً همۀ تلاش من این است که ما ذهنمان را [با آن اوسعیتی که درک میکنیم تطبیق دهیم]، [اینکه] دارم میگویم ادراک، [یعنی] ما با غیر از حقیقت وجود هم رابطه داریم. اصلاً همۀ تلاش ما در این چند روز این است که لمس کنیم که ما با حقائق [اوسع از وجود سر و کار داریم]. اصلاً ادراک، ادارک حقائق است، نه فقط حقیقة الوجود. اگر این عرض من جا بگیرد، [مطلب روشن میشود] این هم که میگویم به خاطر این است که رویش کار بشود، همۀ تلاش من این است که بگویم یکی از حقائق، حقیقة الوجود است و حقائق دیگری هستند و نفس الأمر أوسع است و ما با آنها هم سر و کار داریم، درکشان میکنیم، درک میکنیم.
برو به 0:38:35
یکی از طلاب: حقائق غیر از وجود است؟!
استاد: بله.
یکی از طلاب: این معلوم است؟
[خنده حضار]
استاد: سه چهار روز نبودید، ما سه چهار روز است داریم دعوا میکنیم، سه چهار روز است داریم بحث میکنیم. شما اگر خواستید، یکی از کسانی که الحمدلله [اوسعیت را بیان کردهاند، مرحوم آقای صدر هستند] البته از آقاضیاء هم نقل کردند. چه کسی [از حضار] نقل کرد؟ گفتند مرحوم آقاضیاء هم گفتهاند. شما فرمودید؟ اگر باشد که خیلی خوب است، ولی کسی که الآن برخورد [کردهایم مرحوم آقای صدر است]. بروید در نرمافزار اصول، کلمۀ «أوسع» و کلمۀ «لوح»، جمع منطقی این دو تا را بزنید، در بحوث مرحوم آقای صدر هفت، هشت، ده مورد ایشان همین را قبول دارند. میگویند: «لوح الواقع أوسع من لوح الوجود»[11]. ببینید چه چیزی ایشان را به این [قول] کشانده، مورد، مورد نگاه کنید. اگر بخواهید بحث مجرد کلی بکنید، اصلاً نروید دنبالش. بابا ذهن صاف [میپذیرد] همان چیزی که ملاصدرا گفتهاند: «من سخیف القول» شما همان را بگیرید. اگر میخواهید بحث کنید، همان را بگیرید، خوب است، راحت هستید. خداییاش عرض میکنم، نه اینکه بخواهم [طعن بزنم و کنایه بگویم].
شما اگر [سراغ موارد] میروید، روی مثالها دقت کنید، تلطیف کنید، ذهن خودتان را، مثالها را بسط بدهید، بعد هر تحلیلی که میخواهید ارائه بدهید. ولی این مثالها را دریابید، ببینید آن درکی که شما قبلاً از مفهوم وجود و عدم داشتید، به اینها وافی هست یا نیست؟ اگر دیدید وافی است، راحت هستید، بگویید هر چه فلانی میخواست در مباحثه گفت [اما همه] باد هوا [بود]. اما اگر مثالها را تلطیف کردید، لمس کردید و گیر افتادید، یعنی لمس کردید که یک چیزی را دارم میبینم، وجدان میکنم، اما آنها برای توجیهش وافی نیست، اگر لمس کردید اول قدم است، شدهاید مثل آقای سید محمدباقر صدر که میگویید بابا ما یک لوح وجود داریم، یک نفس الأمر داریم و یک چیزهایی در آن است که أوسع از این است. ببینید وقتی لمس کردید، دیگر راحت هستید، و الا قبل از این لمس، مدام بیایید به من بگویید: «پس معدوم است، پس موجود است» این فایده ندارد. لذا من عرض کردم این مثالها تکثیر شود، اگر جوابی برایش پیدا شد که هیچ، بهتر، اگر نشد، در آینده روی خود نفس الأمر این مثالها یک ضوابط کلاسیک جدید تدوین بشود. یعنی شما به ما میگویید: «بودن، نزد خدا بودن است؟» ببینید، خداییش میکنید برای اینکه من دیگر نتوانم از شما سؤال بکنم، ولی کلمۀ بودن را باز به کار میبریم.
یکی از طلاب: آخر شما هم از همین لفظ استفاده کردید.
استاد: بله.
یکی از طلاب: آیا آن «کون و کان» که خدا به کار میبرد غیر از آن است؟
استاد: آن روز شما نبودید، آقا یادم آورد، من که یادم نبود، گفتند یک وقتی [این را گفتهاید] من یادم نیست کی [گفتهام]. ببینید «إنما قولنا لشیء إذا أردناه أن نقول له»[12] این «هُ» کسیت؟
یکی از طلاب: عین ثابت است.
عین ثابت که در نهایة میگویند خلاف برهان است، نگاه کنید.
یکی از طلاب: آقایان ده دقیقه دیگر تحمل کنید.
استاد: بله حالا این بحثها [تفصیل دارد]. منظور اینکه این «له» کیست؟ اگر قرآن «کناش» را فرموده، «یکوناش» را فرموده، «لهاش» را هم که فرموده، ما باید همهاش را جمع کنیم. بله ببخشید دیگر، طول کشید.
حضار: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
یکی از طلاب: حاج آقا اینکه فرمودید اظهر مجالی است، عالم اکوان منظورتان است؟
استاد: نه، نه، هر چه که محتاج به کن بوده، هر چه کن وجودی بر میدارد ولو عالم جبروت. حالا اینها را بعدا یک وقتی [مطرح میکنیم] و لذا من آن طبایع را که عرض میکنم، خود جبروت یک نحو ظهور طبایع است، یک موطنی از وجود طبایع است. بله البته خود عقول و اینها طوری هستند ـ حالا بعدا [به آن میپردازیم] ـ که خود آخوند ملاصدرا و اینها هم که میگفتند وجود، نمیدانم در جلد ششم یا هفتم است وقتی میرسد، میگوید صقع است و …
یکی از طلاب: یعنی مقصود حضرتعالی این است که در مسائل عرفانی خارج از صقع ربوبی مقصودشان است، این حققت وجود است؟ مثلاً نفس رحمانی دل علی ذاته.
استاد: بله أحسنت. این [را] اگر هم میگوییم حقیقة الوجود، یعنی وجود منبسط به آن اصطلاح، اما وجود منبسط به تمام معنا، به عنوان وجود هم باشد، آخر جاهایی میرسد که میگویند ما گفتیم وجود منبسط است، طوری معنا میکنند که یعنی ظل نفس الأمر، [اگر] آن [معنا مقصود باشد] دیگر ما راحت هستیم، ولی داریم از اصطلاح کلمه توسعه میدهیم و الا با محافظهکاری بر لفظ وجود، این وجود منبسط کاملاً مرآت تمام نمای ذات نیست.
یکی از طلاب: واقعیت أوسع از این است.
استاد: أوسع از این است و مبدأیت متعال برای تمام حقائق است، نه برای …
یکی از طلاب: حاج آقا ببخشید فکر کنم بحث را ببریم روی امکان و استحاله …
استاد: آقای صدر بردهاند.
یکی از طلاب: مثلاً بگوییم خود امکان ذاتی است یا بالعرض است؟
استاد: در بحوث هم آقای صدر یکی از مثالها را همین قرار دادهاند. میگویند اتصاف ماهیت به امکان …
یکی از طلاب: خود امکان یک حقیقتی است ماورای ماهیت، مثلاً شریک الباری حقیقیتی دارد که …
استاد: نگفتهاند شریک الباری حقیقتی دارد.
یکی از طلاب: خود مفهومش، حقیقت شریک الباری …
استاد: حقیقت شریک الباری را که نگفتهاند.
یکی از طلاب: حقیقت استحالهاش.
استاد: بله.
یکی از طلاب: حقیقت استحاله را خدا خلق کرده باشد نه به وجودش خلق کرده باشد، این اگر بعد از خدا باشد، لازم میآید که بگوییم خود خدا خودش است.
استاد: خب این برای همین است که قبلاً عرض کردم که ما وقتی میگوییم خدا یعنی مبدأ مطلق همۀ حقائق. اگر بفهمیم چه چیز داریم میگوییم …
یکی از طلاب: مثلاً اینکه الآن میگویند قدرت خدا به محالات تعلق نمیگیرد، این حقیقتی است.
استاد: کسانی که میگویند قدرت خدا به محالات تعلق نمیگیرد، یعنی چه؟ یعنی محال به کن وجودی ایجاد نمیشود. خود همین مسبوق است، یکی از حقائق مسبوق است، پس اینکه میگویید قدرت تعلق نمیگیرد، به خاطر این است که [حکم] یک حوزهای را دارید میگویید، نه در همۀ حقائق. اصلاً خود محتوای این عبارت شما، حوزه دارد. میگویید قدرت به محال تعلق نمیگیرد، محال یعنی چه؟ یعنی در ظرف وجود عینی نمیشود که این موجود شود به وجود عینی.
یکی از طلاب: اما یک حقیقتی است.
استاد: بله دیگر خب.
یکی از طلاب: ما هم مثلاً وقتی میگوییم بعضی از کارها را خدا انجام نمیدهد، میگوییم اصلاً قدرت به آن تعلق نمیگیرد. خود همین مسبوق هم باید یک حقیقتی داشته باشد، این حقیقت هم اگر مسبوق به خدا باشد، خود خدا خودش را محدود کرده.
استاد: محدود نکرده که. آن حوزۀ وجود مقابل عدم، محدود است.
یکی از طلاب: این اگر ذاتی باشد، درست میشود، میگوییم اصلاً قدرت به آن تعلق نمیگیرد، ولی اگر بگوییم خود خدا این حوزه را ایجاد کرده، خب خود خدا …
استاد: ایجاد؟
یکی از طلاب: به کن وجودی نه، به همان کن …
استاد: خب، آن [بحث] هنوز مانده. اینکه من میگویم این بحثهای بیرون فایده ندارد [به خاطر این است که] شما تا نحوۀ این موطن را [تفصیلا درک نکنید، باز میگویید موجود است] ادراکش را هم داریم. اگر ذهنتان با آن محدوده آشنا بشود، میبینید دیگر نمیگویید ایجاد و در عین حال هم منافاتی ندارد، مسبوق به ذات الهی است [و موجود هم نیست].
یکی از طلاب: مسبوق بودنش مشکلی ایجاد نمیکند؟
استاد: ما که تصورش کردهایم. کجایش مشکل هست؟
یکی از طلاب: حالا باید بیشتر رویش فکر کنم.
استاد: مثلاً ببینید همین که شما گفتید: «خدا دارد خودش را محدود میکند» این یک مفهومی است برخاسته از چه؟ از خیلی خیلی دون واقعیات. یعنی [در] بستر واقع یا حقائق محدودیت معنا ندارد، محدودیت خودش یکی از حقائق است، لاحدیت و محدودیت. حالا یک وقتی لوازمش را هم بررسی کنیم.
خود همین مقام ذات، مقام فوق اسماء و صفات و همۀ معانی است، یعنی شما هیچ کدام از مفاهیم متقابلات را نمیتوانید ببرید آنجا، همهشان مسبوق هستند. وقتی مسبوق شد، اگر این را ببرید آنجا، بعد اینها لازمهاش میآید. روی این تأمل بکنید.
برو به 0:47:13
یکی از طلاب: حالا همان بحث امکان، اگر امکان، امکان بالعرض باشد، خود حقیقت امکان، اگر بگوییم وجود دارد ـ مثلا شما میگویید ما ممکنیم، تساوی نسبت به وجود و عدم ـ خب خود این مفهوم یک حقیقتی است و مسبوق به ذات او.
استاد: میخواهید مثالی پیدا بکنید بر له من؟
یکی از طلاب: نه حالا …
استاد: بر علیه من که خیلی خوب است که رویش بحث میکنیم.
یکی از طلاب: الان از همین مثال لازم است که امکان، امکان بالعرض باشد. آن وقت این درست میشود؟ هیچ تالی فاسدی ندارد؟ امکان بالعرض باشد، یعنی بالذات چیزی ممکن نیست؟ بالعرض چیزی ممکن شده خود همان حقیقت امکان.
یکی دیگر از طلاب: فردا اگر بپرسید، بهتر است.
استاد: امکان حقیقتی دارد و ماهیات هم از طریق این حقیقت، موصوف میشوند به آن. به این معنا …
یکی از طلاب: آقا رفقا میگویند فردا بپرسید که همه استفاده کنیم.
استاد: ببخشید معذرت میخواهم.
یکی از طلاب: اصالت قائل شدن برای مفهوم اصیل، این منشأش این است که ما یک چیزی را پیدا کنیم که بدیهی باشد، توضیح نخواهد؟ أصالة الوجودیها آمدند گفتند آن چیزی که توضیح نمیخواهد …
استاد: بله این نکتۀ خوبی است. یعنی همۀ کسانی که معتقد به خدا هستند، میدانند که ما یک خدای پشت کوه قاف را نمیگوییم. یک خدایی را میگوییم که أظهر من کل شیء، این را میخواهند بازش کنند. درست شد؟ طبق ضوابط کلاسیک بازش کردهاند.
یکی از طلاب: شما میفرمایید که شما بگو منظورت از وجود چیست؟ این با بداهت وجود که اگر آنها سیستمشان را بر این اساس قرار دادهاند …
استاد: آنها بر آن مفهوم بدیهی که قرار ندادهاند، تصریح میکنند، میگویند ما که میگوییم اصیل است، یعنی حقیقة الوجود، نه این مفهوم. سؤالم همین بود. عرض ما این است که اگر واضح شد که نفس الأمر أوسع از موطن وجود است، اگر این واضح شد، اصلاً فضا را طور دیگری [باید چید]، آقای طباطبایی که «الواقعیة» را گفتند خیلی خیلی آن مشکلات دیگر را ندارد.
یکی از طلاب: نهایتاً عرض بنده این بود که اگر واقعش را شما قبول نمیکنید که بدیهی است، پس اصل …
استاد: نه من میگویم بدیهی است، ولی بخشی از نفس الأمر است. من که بداهتش را انکار نمیکنم که و لذا حضرت هم فرمودند: دلّنی حقیقة الوجود …
یکی از طلاب: ابده از آن هم هست؟
استاد: بله.
یکی از طلاب: خب اگر ابده باشد، باید برویم روی آن …
استاد: خود خدای متعال است دیگر که مبدأ همۀ حقائق است که یکیاش حقیقة الوجود است. و لذا «دلّنی حقیقة الوجود» یعنی یک نحو از باب دلالت أظهریت بالفعل و الا جای دیگر حضرت فرمودهاند که …
یکی از طلاب: پس شما قائل هستید که وجود بین ما و حضرت حق مشترک لفظی است.
استاد: نه، نه، نه. این از چیزهایی است که من چند بار دیگر گفتهام. من میگویم نه مشترک معنوی و نه لفظی، سرجایش. بله این مشترک لفظی اتفاقاً نیست ـ این خیلی مهم است ـ من نمیگویم یک لفظ دو تا معنا دارد. اگر دو تا معنا بود که باز حرف من اصلاً خراب میشد. من میگویم یک لفظ است، یک معنا هم دارد، بعد ذهن ما یک مشهوداتی دارد.
یکی از طلاب: دو جور با آن کار میکند.
استاد: دو جور با آن کار میکند. این معنا را، همین معنا را، مناسب میبیند برای مشهوداتش، میگوید آن [مشهود که کن به آن نخورده هم موجود است]. میبیند عدد اول را و میداند که به معنای کنِ این چهار تا کتاب نیست، اما میگوید «هست». یعنی میبیند که یک وجود و عدم داشتیم، آن [عدد اول] هم با این «هست» مناسب است نه با آن «نیست»، لذا میگوید: «هست». عدم هم وقتی واقعیت دارد، میبیند این عدمی که واقعیت دارد با هست جور است، نه با آن نیست. میگوید نه اینکه عدم [وجود باشد اما] وقتی عدم واقعیت دارد، پس هست. این هست که میگوید، میبیند الآن نمیخواهد آن هست مقابل عدم را به خود عدم نسبت بدهد، ترفند به کار میبرد. مشترک لفظی هم نیست، یعنی اگر ما بگوییم: «وقتی میگویم: «عدم این اینجا هست»، مشترک لفظی به کار بردهام»، اگر مشترک لفظی به کار بردهام که اصلاً نفهمیدهام چه دارم میگویم. یکی از اشکالات مهم مشترک لفظی این است که ما آن درکی که از مفهوم وجود داریم، اینجا مبهم میشود و حال آنکه مبهم نیست، فقط ترفند ذهن این است که میگوید وقتی میخواهی بگویی آن عدم واقعیت دارد، از این حیث با کدام از این دو تا مناسب است؟ دو تا مفهوم دارم که برایم ظهور کرده، هست، نیست. آن واقعیت داشتن عدم با کدام اینها جور است؟ با آن نبود یا با بود؟ خب میگوید با این بود، قشنگ به کارش میبرد. پس ترفند ذهن غیر از مشترک لفظی است و غیر از مشترک معنوی. چند بار دیگر هم از اینها صحبت شده، چون تشریف نداشتید تکرار میشود تا عرض من [منتقل شود].
یکی از طلاب: حاج آقا حیف که اکثر روزها تا میآید تنور داغ بشود، باید تنور را خاموش کنند.
آقای موذن: طوری نیست آقا اتفاقا این سؤالاتی که مطرح میشود، از جهاتی خوب است تا اصل حرف جا بیفتد.
یکی از طلاب: نیم ساعت تا میآید تنور داغ بشود، وقت تمام میشود.
استاد: آقای صدر دیروز فرمودند که دو سه ساعت میشود.
یکی از طلاب: حاج آقا مقصود ما این بود که سؤالمان را مطرح بکنیم، جوابش را فردا بشنویم.
استاد: حالا پس دوباره تکرار کنید.
یکی از طلاب: متوجه بودیم که شما اذیت میشوید.
استاد: بله دوباره تکرار کنید که یادم بیاید، چون یادم میرود. یاعلی.
کلید واژه: اصالت اعم – پیدایش کثرت – معلومیت محال – هست اشاری – محمود شهابی – برهان صدیقین – اشتراک لفظی و معنوی وجود.
[1] پشته و تَل بلند، کوه پست، مرکب از کوه و تل. کنایه از محلی که عبور از آن در بحث مشکل است.
[2] مقصود مرحوم ملاصدرا است.
[3] اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج2 ص15: مقاله پنجم، پیدایش کثرت در ادراکات.
[4] النظرة الدقیقة فی قاعدة بسیط الحقیقة (ط – انجمن فلسفه ایران) ص37
[5] الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج6، ص14، هامش3
[6] الکافی (ط – اسلامیه) ج1 ص85: عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ السَّكَنِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَ أُولِي الْأَمْرِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ الْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ.
[7] بحار الانوار (ط – بیروت) ج84 ص339
[8] الکافی (ط – اسلامیه) ج1 ص78: هُوَ أَيَّنَ الْأَيْنَ بِلَا أَيْنٍ وَ كَيَّفَ الْكَيْفَ بِلَا كَيْفٍ فَلَا يُعْرَفُ بِالْكَيْفُوفِيَّةِ وَ لَا بِأَيْنُونِيَّة. ج1 ص103: لَا يُوصَفُ بِكَيْفٍ وَ لَا أَيْنٍ وَ حَيْثٍ وَ كَيْفَ أَصِفُهُ بِالْكَيْفِ وَ هُوَ الَّذِي كَيَّفَ الْكَيْفَ حَتَّى صَارَ كَيْفاً فَعَرَفْتُ الْكَيْفَ بِمَا كَيَّفَ لَنَا مِنَ الْكَيْفِ أَمْ كَيْفَ أَصِفُهُ بِأَيْنٍ وَ هُوَ الَّذِي أَيَّنَ الْأَيْنَ حَتَّى صَارَ أَيْناً فَعُرِفَتِ الْأَيْنُ بِمَا أَيَّنَ لَنَا مِنَ الْأَيْنِ أَمْ كَيْفَ أَصِفُهُ بِحَيْثٍ وَ هُوَ الَّذِي حَيَّثَ الْحَيْثَ حَتَّى صَارَ حَيْثاً فَعُرِفَتِ الْحَيْثُ بِمَا حَيَّثَ لَنَا مِنَ الْحَيْث. التوحید للصدوق ص61: أَيَّنَ الْأَيْنَ فَلَا يُقَالُ لَهُ أَيْن.
[9] هر چند که حوزه اعدام اوسع از حوزه موجودات است اما حوزه وجود، شاناً اعظم است. (ویراستار)
[10] «علیه».
[11] بحوث فی علم الاصول ج5 ص301
[12] النحل 40
دیدگاهتان را بنویسید