مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 6
موضوع: تفسیر
بسم اللّه الرحمن الرحیم
استاد: در یک فرصت کوتاهی این بحث را جمعبندی بکنیم إن شاء اللّه. مگر اینکه خود شما صلاح بدانید این بحث را ادامه بدهیم و إلاّ دیگر بهتر است که جمعبندی بشود و به مجمعالبیان برگردیم. حالا به اندازهای که در ذهنم هست، مطلب را جمعبندی بکنیم. فقط اینکه در جلسهی قبل از یک نکتهای صحبت شد، باز یک مطالبی را عرض کردم. بعضی از نکاتی که ارزش بحثهای کلاسیک را دارد. آنها خیلی مطالب مهمّی بود. یعنی درواقع بهگونهای است که بحث علمی را یک گام به جلو میبرد. آن نکته را میخواهم به خدمت شما عرض بکنم. شاید زیاد هم تکرار شده است امّا نمیدانم که به این شکل عرض کردهام و از آن صحبت شده است یا خیر. جلسهی قبل عرض کردم که این روایاتی که خیلی هم گسترده است و در بین فریقین راجع به علوم قرآن رواج دارد، در طول تاریخ، علمایی که اهل تفسیر و قرائت بودهاند، برای اینکه این منقولات، مستوعب باشد نظریاتی را دادهاند. یعنی یک نظریه میدهند. آنگاه شما که این نظریه را در نظر میگیرید، میبینید هر روایتی را که میخوانید، دارد حل میشود. این نظریهها مدام به مواردی برخورد میکرده که سبب نقض آنها میشده است. بیشتر هم اهلسنت با این مساله درگیر بودهاند. یک نظریه میدادهاند، بعد میدیدند که مثلا اگر بهعنوان مثال صد تا روایت داریم، هشت تا از این روایات خیلی خوب با این نظریه هماهنگ شد. امّا باز دوباره بیست تا از این روایات مشکل دارد. دوباره یک نظریه میدادند که مثلاً نود یا نود و پنج تا از این روایات را شامل میشد. در فضای علمی هم به همین شکل است. الآن برای تحلیل و توجیه قوانین عالم یک نظریه علمی میدهند. بعد میبینند که در یک مواردی منطبق نمیشود. در نتیجه میگویند که این نظریه هم خراب شد؛ نظریهای خوب است که به هر موردی برخورد کردیم بتواند توجیه و تحلیل بکند و حرفی برای گفتند داشته باشد و بهگونهای باشد که وانمانیم و کار پیشرفت ما را زمین نگذارد؛ اهلسنت این کارها را کردند و نظریههای مختلفی را دادند. یکی از مهمترین نظریاتی که آنها دارند و در طول تاریخ هم محکم شده است و بر طبق آن هم پیش آمدهاند، نظریه “نسخ التلاوة” است. اگر در این زمینه تحقیق کرده باشید، خواهید دید که محور جوابهای آنها برای این، خیلی هم کلاسیک شده است. بعد میگویید که منظور از نسخ التلاوة یعنی چه؟ سال گذشته یکی از طلاّب کتابی را برای بنده آوردند که البته الآن خودشان هم در جمع حضور ندارند. ان شاء اللّه در یک فرصت مناسبی، کتاب را خدمت شما میآورم. ایشان چگونه جواب میدادند؟ جوابی کوتاه و فنی. وقتی که جوابها کوتاه شده است، جوابهای کوتاه یک بُعد قویای دارد. میگویند: «نسخ التلاوه از ناحیهی خداوند است. قرائت و اختلافات و اینها، یا برداشتن و تحریف و کم و زیاد و … اگر از ناحیهی مردم باشد، از آن مطالبی می شود که ساحت قرآن کریم از آن به دور است». «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ»[1]. امّا اگر از ناحیهی خود خدای متعال باشد که «مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا»[2]، نسخ التلاوة، نسخ است و اصلاً کاری است که خود خدای متعال آن را انجام داده است و به دستور خدای متعال بوده است؛ این یکی از نظریههای محوری و بسیار مهم است و اگر آن کتاب را هم ببینید، خواهید دید تا جایی که ممکن بوده است تمام موارد اینچنینی را با این روش حل میکنند و کار را جلو میبرند. حتی در بعضی از موارد اصلاً معلوم است که لسان این روایت، نسخ نیست. امّا آنها این را میگویند و کار را به همین شکل تمام میکنند. چون نظریهای را ساخته و پرداخته کردهاند؛ امّا به یک جاهایی میرسید که دیگر ممکن نیست از این نظریه استفاده بکنند. یعنی اصلاً با نسخ التلاوة هماهنگ نیست و جور درنمیآید. هر چقدر که میخواستند آن را ساخته و پرداخته کنند ممکن نبوده است.
استاد: البته آنها به ساخت این نظریّه اکتفاء نکردهاند و نظریات دیگری هم ساخته بودند. یکی دیگر از آن نظریاتی که در انتهای کار می گفتند، نظریهی “القرائة الشاذة” بود. اگر جستوجو بکنید، متوجه عرض بنده خواهید شد. این هم یک اصطلاح کلاسیک است. میگویند: «مثلاً فلان مورد، جزو قرائات شاذّه است و اصلاً اسمش هم این است. چون قرائت شاذه است، پس اصلاً مشکلی ایجاد نمیکند». این هم یکی از آن اصطلاحاتی است که آنها در باب قرائات شاذّه دارند. اگر بگردید پیدا میکنید و به صورت مفصّل آن را توضیح دادهاند؛ به گمان من آخرین حربهای که در فضای آنها مطرح است، همین قرائت شاذّه است.
استاد: عرض کردم که در فضای بحثهای ما، این فکر یک مقداری دیرتر شروع شده است. کدام فکر؟ این فکر که یک نظریّاتی برای این روایات داده بشود که با همهی جوانب هماهنگی داشته باشد و جور دربیاید. هم با تمام جوانب و هم با تمام روایات و هم با واقعیّت ساحت قرآن کریم و با تمام اینها سازگار و هماهنگ باشد. اینها نظریاتی است که جزو نظریههای عالی به شمار میروند و مورد قبول عقلای متدیّنین است. یکی از آن نظریههایی که گفتم مطرح شده است و در جلسات قبل خدمت شما عرض کردم چه نام داشت؟ مرحوم صدوق فرموده بودند “وحی بیانی”. ایشان این را در اعتقادات فرموده بودند. امّا بسط و تفصیل این نظریه را در کتاب “القرآن الکریم فی روایات المدرستین” که در جلسه قبل گفتم، در آنجا مطرح کردند. ایشان وحی بیانی را به یک نحو مفصّلی مطرح میکنند و میگویند: «إقراء، تعلیمی با معنا بوده است و قاری هم متعلّم با معنا بوده است. بعداً عوض شده است» که حالا با آن بحثهای تاریخیای که می فرمایند و خودشان کتاب را بهصورت مفصّل بسط دادهاند و بعد شروع میکنند که روایات را براساس این نظریهی خودشان توضیح بدهند.
بنده عرض کردم که یک احتمال دیگر این است که بر اساس مبنای خود اهلسنت و مبنای شیعه که در جلسهی قبل هم بعضی از ریزهکاریهای آن از یادم رفت که خدمت شما عرض بکنم، بعضی از آقایان تذکّر دادند که فقهاء و اصحابنا الإمامیّه و مجتهدین از ایشان اینطور میگفتند: «کلٌّ نَزَلَ مِن عِندِ اللّه». یعنی اینها با اینکه روایات کافی را دیده بودند و بزرگان شیعه بودهاند، امّا این تعبیرات مهم را داشتند که «کلٌّ نَزَلَ مِن عِندِ الله». پس این مساله سبعه أحرف به وجه صحیح آن در فضای فریقین قابل طرح است.
استاد: سال گذشته در حدود چندین جلسه خواندیم. مرحوم آقای خوئی رحمه اللّه در “البیان” فرمودند: «این اصلاً نمیشود». اگر یادتان باشد، ایشان فرمودند که ثبوتاً ممکن نیست. تمام اینها بحث شد؛ شاید اینگونه باشد که ثبوتا ممکن است و در نزد فریقین هم اثباتاً میشود که از آن حرف زد. خُب، اگر اینگونه باشد، الآن خود همین، یک نظریهای به نام نظریهی سبعة أحرف در کنار آن نظریه میشود. یعنی واقعاً ریخت وحی اینگونه است که ملک وحی برای پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله چند گونه خوانده است و در سال گذشته از تمام اینها صحبت شد. صاحب المیزان هم نظرشان به همین شکل بود و آنچه را هم که شاگرد ایشان در آن کتاب آورده بودند – فکر میکنم که نام کتاب، نور ملکوت بود – گفته بودند که ایشان هم قائل هستند به اینکه تمام این حروف را جبرئیل آورده است، به همراه تمام آن بحثهایی که از نظر اقوال و ادلّه، سابقاً از آن صحبت کردیم. خُب، این هم یک نظریهای شد که برای خودش حرف دارد.
برو به 0:07:35
استاد: حالا اینکه الآن میخواهم کلاسیک عرض بکنم، اینگونه است که به گمانم میرسد مواردی را داریم که آن نظریهای اقراء و تعلیم و وحی بیانی، اصلاً نمیتواند آنها را توجیه بکند. یعنی هر چقدر که بخواهیم آنها را با این نظریه توجیه بکنیم، نمیشود، امّا با نظریهی سبعة أحرف ممکن است. نام اینها را بحثهای کلاسیک میگذاریم. یعنی نشاندادن یک موردی که یک نظریه به هیچ وجه نمیتواند آن را توجیه بکند، امّا یک فرض دیگر و یک نظریه دیگر میتواند آن را بهخوبی توجیه بکند. در چه مواردی است که آن نظریه نمیتواند مورد یا مواردی را توجیه بکند؟ اولاً مستند باید بهصورت محکم جلو برود. یعنی بهگونهای باشد که طرفین قبول داشته باشند و پس از اینکه این مورد ثابت شد، اثباتاً هم محکم و معتبر باشد. آن وقت ببینیم که آیا حالا میتواند این مورد یا موارد خاص را توجیه کند یا خیر.
استاد: یکی مسالهی تعدّد روایات و تواتر در روایت است. در همان “مدرستین” که فرمودند، در دو یا سه جای آن هست. این را به رخ دیگری میکشند و خودشان جواب این را نمیدهند. میگویند: «مواردی هست که میگوید اینها گفتهاند، یعنی قاریها گفتهاند و اختلافات از اینجا ناشی شده است». در قبالش میگوید: «آنجایی که گفتهاند دو تا قرائت به روایت به تعلیم پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله رسیده است». ایشان به این مقابله میخواهند بگویند که پس ببینید، یک چیزی میتواند باشد که از ناحیهی وحی و از ناحیهی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نباشد. خُب، باید نسبت به این طرف آن هم حرف بزنیم. پس ما یک مواردی را هم داریم که روایت میگوید خود تعدد قرائت، به اصل شرع و به شارع بازگشت کرده است. شما میخواهید با این دست موارد چه کار کنید؟ حالا من برای توضیح مطلب میتوان به یکی دو نمونه از موارد اشاره کرد.
یک روایت بود که در گذشته از آن صحبت کردهایم که الآن به کار ما میآید. در صحیح ابن حبّان. از کتاب صحاح اهلسنت است ولی چون مثل صحیح بخاری و مسلم نبوده است، به خصوص [نزد] محدّثین آنها در قرن ما. البانی یکی از محدّثین خیلی سختگیر است که او همهی حرفها را دیده است که شیعیان در کجا استفاده میکنند. هر چقدر که شیعیان بیشتر استفاده میکنند، بعداً آنها میآیند و بیشتر فیلترگذاری میکنند. سختگیر میشوند، برای اینکه شیعیان نتوانند کاری را پیش ببرند تا جایی که حربه را برای استدلال از دست آنها بگیرند که حالا این کارها را با یک ظرافت کاریهای فنّ حدیث انجام میدهند. البانی کتابی به نام “سلسلة الأحادیث الضعیفة” دارد و این کتاب در نوع خودش یک کتاب مفصّلی است. بعد از آن، دوباره این محقق کتاب مسند أحمد، خیلی زحمات مفصّلی را کشیده است، شعیب ارنؤوط. دو تا برادر هستند. شعیب ارنووط هم چون بعد از البانی است، دیگر از البانی بیشتر تدقیق میکند. بعضی از جاهایی هم که او تصحیح کرده است، دیگر این حاضر نیست تسامح کند. لذا دقت میکند و اینها را ملاحظه میکند. مطلب جالب این است که هر دوی اینها بر این [صحت این روایت] صحیحهی ابن حبّان [اتفاق نظر دارند]. مخرّجاش در نسخهی “الشاملة” است. البانی وقتی که به این روایت صحیحهی ابن حبّان میرسد، میگوید: «صحیح الإسناد». شعیب ارنؤوط هم میگوید: «صحیح علی شرط مسلم». یعنی مثل صحیح مسلم و با همان شرطی که مسلم داشته و گذاشته است، این روایت به همان شرط صحیح است. روایت چیست؟ روایت در ذیل آیه شریفه است «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»[3]. یک روایت را با سند صحیح میآورد. آن کسی که با یک واسطه به انس میرسد، میگوید: «حَدَّثَنی ثابت أو حدّث» از انس که صحابی است. به نظرم اسمش حمّاد است. «حمّاد عن ثابت» ظاهراً از چه کسی؟ از انس که این روایت را نقل میکند. خود حمّاد میگوید که از محدّثین معتبر نزد اهلسنت است. این دو تا میگویند که «عَلی شَرط مُسلم و صَحیح الإسناد». این حمّاد چه میگوید؟ خیلی جالب است. با چشم خودش دیده است میگوید و دیگر نقل قول از کسی نیست. میگوید: «رأیتُ فی مُصحف اُبیّ» آیه را به این شکل «وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» می خواند. میگوید که در مصحف اُبیّ اینگونه بود که «وَمِنْهُمْ مَنْ بَدَّل تَبْدِيلًا». یعنی آیه به این شکل در میآید: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمِنْهُمْ مَنْ بَدَّل تَبْدِيلًا»[4].
شاگرد: خود أنس نقل میکند یا خودش میگوید؟
استاد: خیر؛ خودش میگوید. اصلاً دیگر راجع به أنس چیزی نمیگوید. حمّاد میگوید که خودم در مصحف اُبیّ دیدهام. این کتاب در سایت رسمی “الشاملة” هست. صحیح ابن حبّان، زیر دست این دو تا محدّث بزرگ و [تصریح میکنند که] صحیح الإسناد است. حمّاد را هم که انسان دروغگویی نمیدانند. او یک انسان راستگویی است. آن زمان در یک جایی مصحف اُبی در دستش بوده و با آن خصوصیّات دیده است. میگوید که من این را دیدهام؛ بعداً که من پیگیری کردم دیدم که اصلاً در تفسیر طبری هست و در کتابهای متعدّد وجود دارد. میگوید: «قَرَأَ ابن عَباس عَلَی مِنبَر البَصرَة»[5] همین را و بههمیننحو «وَمِنْهُمْ مَنْ بَدَّل تَبْدِيلًا». جالب این است که ابنعباس مطلبی را که در مصحف اُبیّ بود بر بالای منبر بصره خواند که این بر طبق نقل علمای اهلسنّت آمده است و من سند آن را هم موجود دارم. در هر حال اینها متعدّد است. خیلی جالب است که ایشان میفرمایند: «وَمِنْهُمْ مَنْ بَدَّل تَبْدِيلًا». به این مطلبی که عرض کردم ضمیمه کنید آن دو تا آیهای را که جلوتر عرض کرده بودم. ولی جای آن مهم است.
استاد: اگر در خاطر شریفتان باشد چند بار این پیشنهاد را دادم. اگر هم این کار را نکنیم، بعداً پشیمان میشویم. باید یک بانک وسیع سؤال و جواب طبقهبندیشده را ایجاد کرده و داشته باشیم. به این شکل که هر چقدر در این زمینهها سؤال و شبهه وجود دارد، معلوم و مشخّص باشد. بعد معلوم بشود که این سؤال، چند تا جواب دارد و جوابها برچسب بخورد و طبقهبندی بشود که هر جوابی با کدام شبهه مناسبت و سنخیّت دارد. از مکانها و زمانها و شرایط مختلف به این جوابها برچسب بخورد. بهعنوان نمونه، گاهی میشود که یک جوابی برای یک محیطی نه تنها بیفایده است، بلکه به ضرر انسان هم تمام میشود. هر فضایی یک جوابی را میخواهد. این کار باید در وهلهی اوّل انجام بشود که این جواب از این سؤال، برای فلان فضا مناسب است. وقتی که یک چنین بانکی تشکیل بشود تا در یک فضایی، یک مطلب و شبههای را مطرح بکنند، وقتی شما به این بانک اطلاعات طبقهبندیشده و دقیقی که از قبل تهیه کردهاید، نگاه کنید، بلافاصله بهترین جواب را به سؤال او خواهید داد. أخیراً لجنهی افتای عربستان سعودی که مفتیهای آن چند نفر هستند، یکی از اعضای شورای عالی افتاء به صورت رسمی گفت که ما حاضر هستیم با شیعیان بحث بکنیم. معلوم است که خبرگان آنها به اینها خبر دادهاند و به این نتیجه رسیدهاند که تمام اصول و روشهای مناظره و بحث را تکمیل کردهایم و کاملاً برای بحث کردن با شیعیان آمادگی داریم. این حرف او خیلی برای کسانی که واقف به مساله هستند، با معناست.
استاد: یک نفر دیگر از این مفتیهای عربستانی که مفتی بزرگ آنها هم هست، به تازگی گفته بود که ایرانیها اصلاً مسلمان نیستند و آنها مجوس هستند و دارند خودشان را به مسلمانان میچسبانند. خُب، او یک حرفی میزند و جواب هم داده میشود. امّا اگر این بانکی را که من عرض کردم از قبل آماده شده و مستند باشد و هیچگونه تنشآفرینی و تحریکبرانگیزی هم در آن نباشد و خیلی متین و بر سر فرصت، جوابهایی هم بدون تحریک اذهان عمومی در آن آماده شده باشد که کاملاً برچسب گذاری شده است، بسیار در پاسخگویی به این فضا مؤثر است. زمانیکه این مفتی یک حرفی بزند، شما هم سریع به این بانک پرسش و پاسخهایتان مراجعه میکنید؛ حالا یکی از جوابهایی که به ذهن من میآید که باید ثبت بشود و برچسب بخورد و برای یک چنین جاهایی ذخیره و استفاده بشود، همین مطلبی است که الآن خدمت شما عرض میکنم. ما در اینجا هم آیات شریفه داریم و هم روایات. مورد اوّل، روایاتی است که اصلاً ربطی به آیات ندارد و در صحیح بخاری و در جاهای دیگر هم آمده است که «لَوْ كَانَ الْعِلْمُ بِالثُّرَيَّا، لَتَنَاوَلَهُ نَاسٌ مِنْ أَبْنَاءِ فَارِس»[6]، این روایت که معروف است که اصلاً دیگر ربطی به آیات هم ندارد و خودش یک روایت بدون تفسیر است و خودش است و خودش. دو تا آیهی شریفه است که همین مطلب در ذیل آن وارد شده است. این خیلی جالب است. یکی در سورهی مبارکهی جمعه که «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ، وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»[7]. این را از تفاسیر شیعه نمیگویم. خود شما بروید و به تفسیر ابنکثیر[8] مراجعه کنید و مصادری که عرض میکنم همگی از تفاسیر اهلسنّت است. ما با این قسمت از آیهی شریفه کار دارم. سؤال من این است مراد از این قسمت از آیهی شریفه که میفرماید: «وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ» چه کسانی هستند؟ روایت نقل کرده است که حضرت صلّی اللّه علیه و آله دست مبارکشان را بر سر شانهی سلمان فارسی قرار دادند و فرمودند: «قوم این شخص». یعنی از فارس هستند. اینها هستند که «وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ» و جالب اینجاست که ابنکثیر همین مطلب را نقل میکند و چون با اساس مبانی فرهنگی اهلسنّت که عدالت صحابه است، برخورد و تعارضی ندارد، هیچ چیزی نمیگوید. میگوید خُب، مانعی ندارد. فارسها هم هستند دیگر. «وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ» اینها هستند دیگر؛ امّا یک آیهی دیگری هم داریم که در آنجا مطلب خیلی مشکل میشود. آیه چیست؟ این آیه در سورهی مبارکه محمد صلّی اللّه علیه و آله آمده است «وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ»[9]. در آنجا هم این روایت آمده است و باز ناقل آن اهلسنّت هستند[10]. اینجا خطاب آیه به صحابهی پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله است. اگر شما صحابهی پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله از دین رویگردان شوید، «وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ»، خدا یک قومی را غیر از شما و بدل از شما قرار میدهد که «ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ» و اینها دیگر مثل شما نیستند که روی بگردانند. باز روایت در اینجا دارد که حضرت صلّی اللّه علیه و آله دست مبارکشان را بر شانهی سلمان فارسی قرار دادند و فرمودند: «آن قومی که “یستبدل”، قوم این شخص هستند و قوم فارس هستند که این ویژگی را دارند»؛ ابنکثیر زمانیکه به این آیهی شریفه میرسد، او فقط یک خدشهای میکند. میگوید که راوی این روایت، فلانی است. «تَفَرَّدَ بِهِ مُسْلِمُ بْنُ خَالِدٍ الزِّنْجِيُّ، وَرَوَاهُ عَنْهُ غَيْرُ وَاحِدٍ، وَقَدْ تَكَلَّمَ فِيهِ بَعْضُ الْأَئِمَّةِ رحمة الله عليهم، واللّه أعلم»[11]. منظور او از عبارت «وَقَدْ تَكَلَّمَ فِيهِ بَعْضُ الْأَئِمَّةِ» یعنی بزرگان رجال و حدیث، راجع به مطلب یک حرفهایی را زدهاند؛ ایشان میخواهند بالأخره یک خدشهای به این مطلب وارد کند؛ یک شخص دیگری میآید و از کعبی نقل میکند. حالا الآن حاضرالذهن نیستم که در کدام تفسیر بود.
شاگرد: این آیهی شریفهی سورهی مبارکهی محمد صلّی اللّه علیه و آله به صورت شرطی بیان شده است و نگفته است که حتماً قوم فارس خواهند آمد و چگونه خواهند بود.
استاد: الآن دارم همین را عرض میکنم. در یکی دیگر از منابع هم هست. حالا الآن دقیقاً یادم نیست که کجا دیدهام. امّا یادداشت کردهام و آدرس دقیق اینها موجود است. شاید بیهقی باشد. البته سابقاً هم عرض کرده بودم و شاید آدرس آن را هم به خدمت شما گفته باشم. او چه میگوید؟ میگوید: «آیه میفرماید “وَإِنْ تَتَوَلَّوْا” و نمیگوید که صحابه رویگردان شدند. “وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ”». بعد میگوید: «والحمد لله إنّ الصحابة لم یتولّوا أبداً فلم یستبدل بهم غیرهم»[12]. صحابه که توّلی نکردند، ولی خُب، در هر حال پایهی آن حرفها یک مقداری سست میشود. این هم از توضیحات نسبت به این آیهی شریفه.
استاد: این هم از روایتی که هست و حالت شرطیّتی که در اینجا وجود دارد. از چیزهایی که جالب است، تفسیر “التحریر و التنویر” ابنعاشور است. مطلب اینجا را هم سابقاً گفتهام و فقط از باب اشاره خدمت شما عرض میکنم. او میگوید: «این روایت سلمان فارسی که حضرت صلّی اللّه علیه و آله فرمودند مراد از این قوم، قوم فارس و قوم سلمان هستند، از معجزات قرآن و حدیث نبوی است. چرا؟؛ چون آیهی شریفه میفرماید: «وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ». آیهی شریفه میتوانست در همینجا توقّف بکند و پیشروی نکند. اگر شما مرتد بشوید و از دین رویگردان بشوید، یک بدلی به جای شما میآید. حالا آنها چه کار میکنند؟ تا ببینم. امّا آیهی شریفه یک قیدی را اضافتاً بیان میکند و میفرماید: «وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ». آن قید اضافه این است که آنها دیگر مثل شما نیستند». یعنی «لا یَتَوَلّون». ابنعاشور در التحریر میگوید: «این از معجزات است. اقوام مختلفی در کرهی زمین از عرب و بربر و … مسلمان شدهاند، امّا در بین آنها گروههای مرتد هم بودهاند إلاّ “فُرس”»[13]. او میگوید: «وقتی که فُرس ایمان آوردند، دیگر در بین اینها ارتداد بهصورت گروهی نبوده است» و اینکه آیهی شریفه میفرماید و حضرت صلّی اللّه علیه و آله هم در بین تمامی اقوام فقط قوم سلمان را تعیین کردند، چرا اینگونه بود؟ خُب، اگر قرار است اینها از آن مجوسیهایی باشند که از رافضیهای شما هستند، خُب معلوم است وقتی که درب خانۀ اهلبیت علیهمالسلام آمدند، دیگر ارتداد در کارشان نیست. چون اینها جایی آمدهاند که “لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ”. خلاصهی کلام این است که این مطالب خیلی جالب است که بگویند روایات این است. «يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ». اینها همان قوم «فُرس» هستند که شما میگویید مجوس هستند. اینها اینگونه مجوسی هستند که «لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ». خود همین فضا در مقابل آنچنان حرفی کفایت میکند برای اینکه فضا بهطور کامل عوض بشود. حالا این دفعه دیگر جرأت نمیکنند، مجوسی بگویند. میداند تا بیاید و دهانش را باز بکند و به ایرانیان، مجوس بگوید این روایت برایش آورده میشود که «يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ» در مقابلش خوانده میشود که بعد از آن باید در مقابل جوانان اهلسنّت پاسخگو باشند که بگویند این حدیث چه است و چه است. نمیتوانند هم کاری با این روایت بکنند؛ حالا بیایید از اینجا یک ارجاعی به بحث سابق خودمان داشته باشیم.
برو به 0:21:51
بنده چه عرض کردم؟ حمّاد میگوید که من در مصحف اُبیّ دیدم که اینگونه نوشته شده بود: «وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمِنْهُمْ مَنْ بَدَّل تَبْدِيلًا». حالا این را در کنار «وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ». ملاحظه کردید! «وَمِنْهُمْ مَنْ بَدَّل تَبْدِيلًا». پس شرطیّهی محض هم نشد.(خنده استاد)
استاد: خُب، حالا برگردیم به آن نظریههایی که میخواستیم دو تا تطبیق بکنیم. روایت به سند صحیح در کتاب آمده است. یک راوی اهلسنّت چه انگیزهای برای دروغ گفتن دارد؟ میگوید: خودم این آیه را در مصحف اُبیّ دیدم. مخصوصاً که اصلاً این دست مطالب، با مرام آنها خیلی هم جور نیست، ولی اینها در آن زمان به این مقدار حسّاسیّت نداشتند که قبلاً خدمت شما گفتهام. او میگوید که من این مطلب را در این مصحف دیدهام. حالا بیایید بر اساس مبنای «إقراء» و تفسیر معنا به بررسی مطلب بپردازیم. آن کتاب “القرآن الکریم فی روایة…” چطور این روایت را درست بکنیم؟ چطور بگوییم که آن مقری، داشته آن معنا را توضیح میداده است و «وَمِنْهُمْ مَنْ بَدَّل تَبْدِيلًا» میگفته است؟ اصلاً ربطی ندارد. اینکه توضیح معنا نمیشود. آن نظریه نمیتواند این روایت را توجیه بکند، کما اینکه قبلاً هم گفتم روایت نسخ تلاوت و … هم در اینجا راجل است و حسابی مشکل دارند.
شاگرد: آیا ممکن است که بگوییم ابنعباس در اینجا دارند نظرات خودشان را بیان میکنند؟
استاد: ابنعباس نیست.
شاگرد: خیر؛ آنجایی که برای مردم بر روی منبر گفته است را عرض میکنم.
استاد: ابن عباس بر روی منبر قرآن خوانده است. اُبیّ بن کعب هم در مصحفش نوشته است.
شاگرد: آیا در آن منبع قید نشده است که این تکه، جزو آیه بوده است یا ایشان داشته میگفته است که آیه، اینطور میگوید ولی خُب، یک عدهای هم … .
استاد: حالا برای این ظرافتهای بحث هم مطلب دارم که بعداً خدمت شما عرض میکنم. تمام اینها که آیا او میخواسته است که مثلاً از ناحیهی خودش اخبار بکند یا آیه را قطع بکند و اخبار بکند، موجود است. ولی این احتمال در مصحف خیلی بعید است که قرآن را بردارد و به جای آن «وَمِنْهُمْ مَنْ بَدَّل تَبْدِيلًا» قرار بدهد. آن هم یک کسی مثل اُبی این کار را بکند که «أقرَئُکُم اُبیّ» یا «أقرَئُنا اُبیّ»!
شاگرد: یک مطلبی را هم سال گذاشته فرمودید چون مناسب بود عرض میکنم. سال گذشته فرمودید آخرین آیهای بود که در قرآن آوردند و مدّتها بود که این آیه را نمیآودند.
استاد: بله؛ الآن که فرمودید یادم آمد و الآن یادم نبود: «وَمِنْهُمْ مَنْ بَدَّل تَبْدِيلًا»، «وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»؛ خُب، حالا بر اساس این مطلبی که من عرض کردم. ببینید چقدر این زیبا معنا میشود! ملک وحی میخواهد بهعنوان وحی، واقعیّات را برای پیامبرش بیاورد. خُب، یک واقعیّت چیست؟ یک واقعیّت این است که در میان صحابه کسانی هستند که «وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تبدیلاً» واقعی، کما اینکه یک واقعیّت این است که ارتداد در بین آنها آمد. کسانی بودند که «بَدَّلُوا تَبْدِيلًا». خُب، ملک وحی هر دو را برای هر دو گروه میآورد. سبعة أحرف. این، بسیار زیبا حل میکند. دو تا قرائت است که «عَلَی سَبعَةِ أَحرُف»، ملک وحی هر دو تا را آورده است و هر دوی اینها هم واقعیّت است. بله وقتی عثمان، مصحف را جمع میکرد، به قول طبری «الإمام الشفیق، المشفق للأمّة» خُب، یک قرائت از قرائات سبعة را آورده است. یکی از هفت حرف را آورده است و ستّة أحرف را نیاورده است.
شاگرد: «مَن بَدَّلَ» را فقط فرمودید و دیگری را نفرمودید. «ما بَدَّلوا» چه شد؟
استاد: «ما بَدَّلوا» مثل امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هستند. روایت داریم که مصداق این آیه، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هستند. حضرت جعفر طیّار سلام اللّه علیه و امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه. روایات متعدّد دالّ بر این معنا داریم. «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ»، جناب جعفر و امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهما أجمعین. «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ» که حضرت جعفر طیّار علیهالسلام هستند که در غزوهی موته شهید شدند. «وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ» که شهادت امیرالمؤمین علیهالسلام باشد که این از اخبار به شهادت حضرت در مسجد است که البته از چیزهای جالب این است که روز بیستویکم ماه مبارک رمضان که روز شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام است، همان روز بیستویکم ماه مبارک هم در ختم قرآنهایتان، همین آیه شریفه را میخوانید. یعنی شما در روز بیستویکم، آیۀ شهادت حضرت علیهالسلام را میخوانید. «وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ». یک کسانی هستند که انتظار همین شهادت را میکشند که چه است؟ «وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا». همانی جایی که وقتی پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله اشک ریختند که امیرالمؤمنین عرضه داشتند یا رسول اللّه چرا گریه میکنید؟ که آقا رسول اللّه از شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام خبر دادند، امیرالمؤمنین علیهالسلام در آن ماجرا چه عرض کردند؟ حضرت عرضه داشتند: «یا رَسولَ الله أفی سَلامَةٍ مِن دینی؟»[14]، حضرت صلّی اللّه علیه و آله هم در جواب فرمودند: «نعم». همین است، «وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا». یعنی «یَنتَظِر وَ ما بَدَّلوا تَبدیلاً». سر سوزنی هم تغییری در کار او نیست. شهادت آخر کار با چه است؟ که این آیه درست است. رویات ما هم دارد. اهلبیت علیهمالسلام هم تأیید کردهاند و واقعیّت محض است.
شاگرد: چرا در آیهی شریفه، کلمه «رَجُل» بهصورت جمع آمده و مثلاً «رَجُلان» نیامد؟ یعنی پس شأن نزول این آیه نیست.
استاد: شأن نزول دیگری هم برای آن گفته شده است. اگر همان روایت ابنحبّان را ببینید، یک گونه شأن نزول دیگری دارد. مثلاً برای حضرت جعفر علیهالسلام نیست و برای یک شخص دیگری است که الآن اسم او در خاطرم نیست.
شاگرد: عبیده.
استاد: حالا عرض میکنم که الآن در یادم نیست. فقط میخواستم این نکته را عرض بکنم که این بحث، یک بحث دقیق و مهم است و بحث علمی را یک گام جلو میبرد. یعنی نظریّهی إقراء و وحی بیانی، با این موارد سازگار نیست و اصلاً نمیتواند توجیه بکند و راجل است. امّا نظریّهی سبعة أحرف با تشیید مبانیاش به زیبایی حرف میزند. این نظریّه میگوید که هفت حرف است و ملک وحی هم تمام این هفت حرف را آورده است و «إخبارٌ مِنَ الله تَعالی» و غیب و شهود و هر چه که هست تماماً درست است. به چه نحوه؟ به نحو مبانیای که برای سبعة أحرف گفته شده است.
شاگرد: یعنی شما با این بیان میخواهید بفرمایید که پس در آنجا که گفته شد: «نَصَرَکُمُ اللّه فِی بَدرٍ بِسَیفِ عَلیّ»[15] این هم یک حرف از حروف قرآن است؟
استاد: بله. اصلاً غیر از مواردی که اجتهاد قاری بوده است و اجتهاد صحابی بوده است و مرادف آوردن خود صحابه بوده است، اینها را به روشنی میتوانیم جدا بکنیم که بعداً عرض میکنم، تمام مواردیکه روایت است و روایت معتبر، به شارع میرسد، تمام اینها با سبعة أحرف توجیهپذیر است. حتی من یک مورد را هم پیدا نکردم که بگوییم با سبعة أحرف هماهنگی ندارد. اگر هم باشد الآن یادم نیست.
شاگرد: وحی بیانی را که نفی نمیکند؟
استاد: بله. وحی بیانی خیلی از اینها را توجیه میکند. وحی بیانی «بِسَیفِ عَلِیّ» را خیلی خوب توجیه میکند.
شاگرد: «فِی عَلیّ».
استاد: وحی بیانی بهخوبی «فِی عَلِیٍّ» را توجیه میکند. من هم دارم همین را عرض میکنم.
شاگرد: مواردی هستند که …
استاد: بله، مواردی هستند که نمیتواند توجیه بکند. لذا عرض کردم که مباحثهی امروز، بحث را یک گام فنّی کلاسیک جلو میبرد. یعنی داریم مواردی را پیدا میکنیم که یک نظریّه نمیتواند آن را توجیه بکند.
برو به 0:29:11
شاگرد: اینکه فرمودید نظریّه بتواند این را توجیه بکند، این درست. امّا از کجا موقعی که نسبت به یک نظریّه دارد … را دارد توجیه میکند، آن انتساب را به خدای متعال بدهیم؟
استاد: قبلاً عرض کردم. راجع به اینها خیلی صحبت شده است. در اینکه ضابطههای ما چه است. البته ضابطههای روشنی هم دارد. من اگر بخواهم که بهطور خلاصه برای شما عرض بکنم، ما باید بهطور واضح …، که حالا اینجا هم محل اختلاف است. مثلاً علمای ما به نحو تواتر میگویند. اهلسنتّ، حدیث صحیح را هم قبول دارند. علمای ما میگویند که سابقاً عبارات علاّمهی حلّی رحمه اللّه را هم خواندیم. ایشان میگویند که ما فقط به وسیلهی خبر متواتر میتوانیم به شارع نسبت بدهیم.
شاگرد: خُب، الآن این مواردی را که شما فرمودید متواتر است؟
استاد: بله. الآن عرض میکنم. البته مقصودم این حدیث نیست. این حدیث متواتر نیست. متواتر آن را برای گام دوم گذاشتهام که چند دقیقه بعد خدمت شما عرض میکنم؛ در بین خود اهلسنّت هم اختلاف است. عدهّای از اهلسنّت مثل ابنجزری که متخصّص فن هستند، میگویند که حدیث باید متواتر باشد. میگویند: «ما برای اینکه تعدّد قرائت را به پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله نسبت بدهیم، ملزم نیستیم که حتماً متواتر باشد. همین که صحیح السند باشد و کلّ سند کامل باشد، کفایت میکند. در این صورت هر دو قرائت را به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نسبت میدهیم و پیامبر هم هر دو قرائت را از ملک وحی دریافت کردهاند» و لذا عرض کردم که ابنجزری که خودش یکی از مهمترین متخصّصین فنّ قرائت است، هر جا که در این کتابهای علوم قرآنی بروید، مدام خواهید دید که به کتاب او آدرس میدهند. یعنی او خیلی عالم مهمّی است. حتی شهید ثانی رحمه اللّه هم به کتاب او عنایت داشتهاند و از کتاب او اسم میبرند. خیلی مهم بوده است. همان صاحب کتاب “أسنی المطالب فی مناقب سیّدنا علی بن أبی طالب کرّم الله وجهه”. او در همین کتابش شیعه را ردّ میکند. اگر کسی کتاب او را بخواند، متوجه میشود که نویسندهاش شیعه نیست. من یک نگاهی کردم تا ببینم شاید باطناً شیعه بوده است. امّا بعد متوجه شدم که ریخت حرف زدن او در این کتاب بهگونهای است که اصلاً مشخّص میشود که سنّی است؛ او میگوید: «من اصلاً دوست میدارم که در نماز هم بگویم “مَلِک یوم الدین” و هم بگویم “مالک یوم الدّین”. به این خاطر که بهصورت متواتر از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ثابت شده است. خُب، وقتی که هر دوی اینها قرآن است، برای چه نگویم؟»؛ این برای گام اوّل؛ حالا در گام دوّم به سراغ اثبات تواتر میرویم. یکی از مواردی که در عین سادگی، در بحثهای علمی خیلی کارگشاء است، یعنی یک معضلاتی را که در جلوی راه بعضی از نظریّات ایجاد میکند که برای آنها راه حلی وجود ندارد، استفاده از نظریهی سبعة أحرف است که باید آن را مطرح بکنیم. این آیهی شریفهی «مالک یوم الدّین» است. خصوصیّات آن را در نظر بگیرید. این مطالب یک مقداری برای تعدادی از دوستان تکراری است، امّا فعلاً چارهای جز بیان آن نیست. در سوره مبارکهی حمد است. یعنی چه؟ یعنی مسلمانان از روز اوّل، در طول شبانهروز در حدود هفده مرتبه یا بیشتر و یا کمتر، چه در فرائض و چه در نوافل این را میخواندهاند و محلّ ابتلای زیاد است و اینگونه نیست که بگوییم یک جایی و در وسط یک سورهای بوده است. باید بخوانند. آن کسی هم که خواندن قرآن را بلد نبود، میخواند. آن کسی هم که اصلاً سواد نداشت، باز هر دو قرائت «ملک و مالک» را میخواند. خُب، حالا این مطلب تا به امروز جریان داشته است و به زمان ما رسیده است. سال گذشته این مطلب را خدمت دوستان عرض کردم که ممکن است یک کسی بگوید معلوم است قرائت «مالک یوم الدّین» متواتر است و باقی قرائات بیخودی است و در کتابها هم آمده است؛ اینطور حرف زدن خیلی ناجور است. همین الآن در غرب آفریقا نسبت به قرائت «ملک یوم الدیّن» به شدّت تعصّب به خرج میدهند. در مراکش و مغرب و تونس، مصحف نافع را دارند که یک مرتبه یکی از دوستان زحمت کشیدند و آوردند. قرائات وَرش و قالون عن نافع، قرائت مدنی هستند، نه حفص عن عاصم. حتی یک بخشی از سلفیها رفته بودند که این قرائات و این قرآنها را جمع بکنند، چون اطلاع نداشتند و فکر میکردند که اینها قرآنهای تحریف شده هستند، بین اینها و آنها دعوا شده بود و کار به جایی رسید که غرب آفریقا تحریک شد که دوباره بیایند و به شدّت مقابله بکنند که چرا مصحفهای ما را برمیدارید؟ ما بر طبق همان قرائت ورش و قالون عن نافع، «ملک یوم الدین» میخوانیم. در نمازهای جماعت و قرائات و مکتبخانههایشان به همین شکل میخوانند. این تا زمان ما آمده است و این یک مطلبی نیست که بگوییم قرائت «مالک» درست است و قرائت «ملک» یک قرائت بیخودی است؛ اگر در خاطر شریفتان باشد سال گذشته هم آمدیم و خدمت شما از احتیاطات علما و عروة و… هم که مطلب آوردیم و به خدمت شما خواندیم. آمیرزا هاشم آملی فرمودند: «استاد ما از باب احتیاط، هر دو قرائت را میخواندند» و خلاصه حرفهایی که از آن صحبت شد.
شاگرد: قرائت «ملک» بیشتر خوانده شده است.
استاد: بله. اصلاً مصحف هم که «ملک» است. شما در مصحف به «ملک»، یک الف اضافه میکنید و «مالک» میخوانید و إلاّ خود خطّ مصحف «ملک» است.
شاگرد: از هفت تا، چهار تا «ملک» خواندهاند و سه تا «مالک».
استاد: بله. از قرّاء سبعه، چهار نفرشان «ملک» خواندهاند. خُب، حالا منظور من این است: اولاً باید مراقب باشیم که در صحنهی میدانی، گنگ و نابینا نباشیم که بگوییم مثلاً متواتر نیست. باید برویم و مطمأن بشویم که همین الآن هم در بین مسلمانان این دو تا قرائت به صورت بالفعل متداول است. بخشی که زیر سیطرهی حکومت عثمانی بودند و حکومت عثمانی، طبق آن حنفی بودن خودشان، قرائت حفص را جا انداخت. چه شده است؟ «مالک» شده است. امّا آن بخشی که قرائتشان مدنی بوده است، قرائت نافع بین آنها بوده است…، عرض کردم که حافظ هم در شعرش میگوید: «به چهارده روایت»[16]. او که تمام این چهارده قرائت را بلد بوده است.
استاد: خُب، حالا الآن این بحث ما از نظر فنی چه فایدهای دارد؟ فایدهاش این است که از نظر خارجی، متواتر است. قرائات سبع، متواتر است. تمام فقهاء فرمودهاند. این یک مورد. از نظر حل کردن، نظریهی اقراء، نظریهی وحی بیانی، هیچکدام از اینها نمیتواند آن را توجیه بکند. چرا؟ چون یک کلمه است و بدل یکدیگر قرار گرفتهاند. «ملک» یعنی پادشاه امّا «مالک» یعنی صاحب. معنای آن هم فرق میکند. چقدر هم خود اینها بحث کردهاند بر سر اینکه وجوه هر کدام را توضیح دادهاند. خُب، اقراء یعنی چه؟ توضیح به معنا یعنی چه؟ اصلاً آن نظریهی اقراء، در اینجا نمیتواند توضیح بدهد که کسی بیاید لفظ آیه را عوض بکند، مثلاً وحی به صورت «مالک» نازل شده است. بعداً مقری بیاید و آن را عوض بکند و بگوید تو برای تفسیر، «ملک» بگو. اصلاً این معقول نیست. اگر یک توضیحی برای آن اضافه بکند، خُب بله. در آن صورت میگوییم که إقراء و توضیح معنا است. امّا اینکه لفظ وحی، «مالک» را عوض بکند و «ملک» بکند، این ممکن نیست. پس بنابراین یکی از مواردیکه این نظریه [نظریهی وحی بیانی] را ضعیف میکند در اینکه بتواند توجیه بکند و خودش هم از موارد بسیار قویّ است که نمیشود با آن کاری کرد، آیهی شریفهی «مالک یوم الدّین» و «ملک یوم الدّین» است. آن نظریّه در توجیه ضعیف میشود، امّا نظریّهی سبعة أحرف بسیار راحت است. طبق این نظریّه، به راحتی ثابت میشود که تعدّد قرائت از ناحیهی ملک وحی بوده است و من قبلاً هم عرض کردهام که هر کسی یک ذره هم که تأمّل بکند، میبیند که این مسالهی قرائات سبع مشکلی ندارد.
استاد: در توضیح آن به صورت مختصر اینطور عرض کردم که شیعیان چگونه وضو میگیرند؟ صورت را از بالا به پایین و دستها را از آرنج تا سرانگشتان و از بالا به پایین میشویند و پاها را هم مسح میکنند و نمی شویند. نمازشان را چگونه میخوانند؟ با دست باز نماز میخوانند و دیگر در اینگونه موارد اختلافی وجود ندارد. سؤال این است که آیا برای اهلبیت علیهمالسلام مانعی داشت که بین آن هفت تا قاری و آن حرفهایی که بود، برای شیعه جا بیندازند که ای شیعیان، شما «مالک» بخوانید و «ملک» نخوانید. آیا برای ایشان مانعی وجود داشت؟ اگر یادتان باشد خیلی تأکید کردم؛ چطور پا را مسح بکشید، امّا «ملک» و «مالک» تبیین نشود! حالا یک کسی بگوید در اینجا دارد تقیّه صورت میگیرد. خیر، این حرفها نبوده است. کجای آن تقیّه است؟ تمام شما شیعیان به اتّفاق «مالک» بخوانید؛ یک قرائت خاص، «إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ»[17]. خُب، فقط «مالک» بخوانید؛ الآن در “البیان” خواندیم. در فقه هم به همین شکل است. بهخاطر اینکه فقهاء در تلقّیشان از حرف واحد، ثبوتاً مشکل داشتند، میگفتند که دو تا نماز بخوانید؛ اینها را بحث کردیم. مرحوم آشیخ عبدالکریم دو بار میخواندهاند؛ دو بار که در یک نماز فایدهای ندارد. آقای آمیرزا هاشم آملی هم فرمودند و درست هم بود. مرحوم آقای خوئی هم فرمودند و اشارهای به این مطلب در “البیان” داشتند. آخر یعنی کار به اینجا برسد که در یک نماز، «مالک» و «ملک» دوبار خوانده بشود! حرف واحد، معنا دارد. حساب دارد. سبعه أحرف هم حساب خاصّ خودش را دارد. در تفسیر عیّاشی هم موجود است. راوی میگوید: «مکرّر به امام اقتداء کردم که ایشان “ملک” خواندند و مکرّر هم “مالک” خواندند». یعنی همان امام صادق علیهالسلام این کار را کردهاند که این روایات را خواندیم. خُب، در این فضا، به نظرم میرسد که این نظریه بسیار خوب است.
استاد: تنها آنجایی باقی میماند که یک صحابی، مرادف یک کلمه از کلمات قرآن کریم را از پیش خودش آورده است. راوی نبوده است، نقل نکرده بوده است و نگفته است: «سمعتُ عن فلان» یا «أخبرنی فلان». خودش دارد از پیش خودش یک قاعدهی ادبی را اعمال میکند. تمام اینها مردود است. ان شاء الله با دقت تمام این موارد را واضح بیان میکنیم. مواردیکه یا به اعتقاد علماء و مجتهدین شیعه متواتر است. متواتر است که شهید اوّل و علامّه و … فرمودهاند. فرمودند: «لا تثبت القرآنية إلاّ بالتواتر». علامّه هفت تا را فرمودند. ده تا را هم شهید اوّل پذیرفتند و اگر هم در خاطر شریفتان باشد، ده تا هم متواتر است. امّا بقیهاش اینگونه نیست. عدهای از علمای اهلسنّت میگویند اگر نقل صحیح باشد، خوب است ولی باید بگوید که شنیدم و بگوید که تلقّی کردم. «القرائة سنّة متّبعة»[18]. در کتب ما هم اینطور گفتهاند که روایت است ولی در نقل آنها روایت مقطوعه است.
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان.
شاگرد: در آن آیهی شریفه که فرمودید: «من بدّل»، اگر عنایت بفرمایید یک مقداری توضیح سیاقی هم بفرمایید.
استاد: متوجه مقصود شما نشد، «وَمِنْهُمْ مَنْ بَدَّل».
شاگرد: «وَمِنْهُمْ مَنْ بَدَّل» با سیاق چطور هماهنگ میشود و جور در میآید؟ احساس میشود که یک مقداری با سیاق آیه جور در نمیآید. اگر سبعة أحرف را قبول بکنیم که این هم وحی ملک باشد …
استاد: حالا شما بگویید، من بعداً عرض میکنم. «مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ»[19]. ابنمسعود میگوید که باورمان نمیشد که بین اصحاب حضرت صلّی اللّه علیه و آله کسانی هستند که از جمله مصادیق «یُرِیدُ الدُّنیَا» باشند. وقتی که از جنگ فرار کردند و وقتی که اوضاع سخت شد و کشته دادند، عدهای بودند که فرار کردند. آیه نازل شد: «مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا». میگفت که باورمان نمیشد. پس این «منکم» و «منکم» میتواند باشد. «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا و مِنْهُمْ مَنْ بَدَّلُوا». شما سیاق را به دو تای آخری میزنید. میگویند: «الکلمة إمّا له معنی مستقل أو غیر مستقل و ما له معنی مستقل، إمّا فعل و إمّا…» خُب، این را که دیدهاید دیگر. آیه میگوید: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ»، «منهم» دوم، «مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ». «وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» را به این دوّمی میزنید. راست هم میگویید. چون «صدقوا». چطور «صدقوا» شد «بدّلوا»؟ ما که به اوّلی زدیم. «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا وَمِنْهُمْ مَنْ بَدَّلُوا». یعنی «لم یصدقوا»، راستگو نبود. ملاحظه میفرمایید؟ تمام اینها ممکن است.
کلیدواژگان:
سبعة أحرف، حرف واحد، اهلبیت علیهم السلام، نقد برداشت نادرست از سبعة أحرف، پاسخ به شبهات، اصول صحیح و فنی در پاسخ به شبهات، وحی بیانی، نظریهی اقراء، نسخ تلاوت، مالک یوم الدین، ملک یوم الدین، وهابیون، بانک جامع پاسخ به شبهات، امام صادق علیه السلام، ابنمسعود، شیخ طوسی، شیخ عبدالکریم حائری، مرحوم خویی، میرزا هاشم آملی.
[1]. سورهی فصّلت، آیهی 42: «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ ۖ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ»
[2]. سورهی بقره، آیهی 106: «مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا ۗ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ».
[3]. سوره احزاب، آیه 23. «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا».
[4]. صحیح ابن حبان، ج 11، ص 92: «أخبرنا الحسن بن سفيان قال حدثنا هدبة بن خالد قال حدثنا حماد بن سلمة عن ثابت عن أنس بن النضر تغيب عن قتال بدر وقال تغيبت عن أول مشهد شهده النبي صلّی اللّه علیه وسلّم والله لئن أراني الله قتالا ليرين ما أصنع فلما كان يوم أحد انهزم أصحاب النبي صلّی اللّه علیه وسلّم وأقبل سعد بن معاذ يقول أين أين فوالذي نفسي بيده إني لأجد ريح الجنة دون أحد قال فحمل فقاتل فقاتل فقتل فقال سعد والله يا رسول الله ما أطلقت ما أطاق فقالت أخته والله ماعرفت أخي إلا بحسن بنانه فوجد فيه بضع وثمانون جراحة ضربة سيف ورمية سهم وطعنة رمح فأنزل الله من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا قال حماد وقرأت في مصحف أبي ومنهم من بدل تبديلا».
[5]. تفسير ابن عطية = المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج 4، ص 378: «وقرأ ابن عباس على منبر البصرة ومنهم من بدل تبديلا رواه عنه أبو نصرة وروى عنه عمرو بن دينار».
[6]. مسند أحمد بن حنبل، ج ۱۶، ص ۹۰ و صحیح ابن حبان، ج ۱۶، ص ۲۹۹.
[7]. سورهی جمعه، آیات 2 و 3: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ، وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ».
[8]. تفسير ابن كثير (ط العلمية)، ج 8، ص 142.
[9]. سورهی محمد، آیهی 38: «هَا أَنْتُمْ هَٰؤُلَاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ ۖ وَمَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ ۚ وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ ۚ وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ».
[10]. تفسير ابن كثير (ط العلمية)، ج 7، ص 300.
[11]. همان.
[12]. التبيان في أقسام القرآن، ج 1، ص197: «{وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ} يعني بل يكونوا خيراً منكم قال مجاهد يستبدل بهم من شاء من عباده فيجعلهم خيراً من هؤلاء فلم يتولوا بحمد الله فلم يستبدل بهم».
[13]. التحریر و التنویر، ج 26، ص 139: «وَأَقُولُ هُوَ يَدُلُّ عَلَى أَنَّ فَارِسَ إِذَا آمَنُوا لَا يَرْتَدُّونَ وَهُوَ من دَلَائِل نبوءة النبيء صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَإِنَّ الْعَرَبَ ارْتَدَّ مِنْهُمْ بَعْضُ الْقَبَائِلِ بَعْدَ وَفَاة النبيء صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَارْتَدَّ الْبَرْبَرُ بَعْدَ فَتْحِ بِلَادهمْ وَإِيمَانهمْ ثِنْتَيْ عَشْرَةَ مَرَّةً فِيمَا حَكَاهُ الشَّيْخُ أَبُو مُحَمَّدِ ابْن أَبِي زَيْدٍ، وَلَمْ يَرْتَدَّ أَهْلُ فَارِسَ بَعْدَ إِيمَانِهِمْ. ثُمَّ لِلتَّرْتِيبِ الرُّتَبِيِّ لِإِفَادَةِ الِاهْتِمَامِ بِصِفَةِ الثَّبَاتِ عَلَى الْإِيمَانِ وَعُلَوِّهَا عَلَى مُجَرَّدِ الْإِيمَانِ، أَيْ وَلَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ فِي التَّوَلِّي».
[14]. الأمالي( للصدوق)، النص، ص 95.
[15]. تفسیر قرطبی، ج 1، ص 82: «ولقد نصركم الله ببدر بسيف علي وأنتم أذلة».
[16]. غزلیّات حافظ، شمارهی 94: «عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت».
[17]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج 2، ص 630.
[18]. مباحث في علوم القرآن، ج 1، ص 178.
[19]. سورهی آل عمران، آیهی 152: «وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ».
دیدگاهتان را بنویسید