مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 34
موضوع: تفسیر
بسم اللّه الرحمن الرحیم
استاد: بنده چند تا بحث را در اینجا قرار دادهام که دنبالهی آن را عرض کنم. مباحثه را شروع میکنیم و تا هر جایی که امکان داشت پیش میرویم و ادامهی آن را در جلسات بعد، پیگیری خواهیم کردم. فعلا در محضر کتاب مبارک بصائر الدرجات صفّار هستیم. بنده راجع به این کتاب یک چنین نظری را دارم که اگر بگویند چند تا از بهترین کتابهای، بر روی کرهی زمین را نام ببرید، این کتاب را بهعنوان یکی از آن کتابها ذکر میکردم. یکی از بهترین کتابهای روی کرهی زمین، کتاب خرائج راوندی است. یکی دیگر از همین بهترین کتابها، همین کتاب بصائر الدّرجات صفّار است. این کتاب، خیلی عالی است. اگر این کتابها نبودند، واقعاً بخش عظیمی از مقام انسانیّت مجهول میماند و نوع بشر هم نمیخواستند که به آن دسترسی پیدا بکنند. حالا که این کتابها هست، آنهایی که بخواهند تکذیب بکنند و تضعیف بکنند، خُب، راه باز است. مدام بگویند: ضعیف است و دورغ است و چه است و چه است. امّا برای آنهایی که اهل فهم باشند و بخواهند که بفهمند، کتابهای خرائج، بصائر الدّرجات و …، اینها دستگاهی است. دستگاهی است!
حالا یکی از روایاتی که مربوط به بحث ما میشد و یکی از عزیزان حاضر در کلاس هم پیدا کردند، این چیزی است که آوردند و بنده هم دیدم که خیلی عالی است. در بصائر الدّرجات، در صفحهی چهارصد و دو، باب هفده که «بابٌ فیه حروف الّتی علّم رسول اللّه صلیاللّهعلیهوآله وسلّم علیّاً صلوات اللّه علیه»[1] نام دارد، شش تا روایت نقل شده است. حدیث اوّل آنکه مقصود ایشان بوده است و آوردهاند و بسیار خوب است، واژهای که در آن به کار رفته است با واژهای که سعید بن علاقه یا همان “ابوفاخته” به کار برده، یکی است. واژههایی است که ممکن است صرفاً جستوجوی معجم لفظی باشد. امّا در بعضی از مواقع هست که صرف معجم لفظی نیست و انسان میفهمد. حالا من این متن بخوانم. حاصل مطلب هم این است.
«حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ حُمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَانَ فِي ذُؤَابَةِ سَيْفِ عَلِيٍّ ع صَحِيفَةٌ صَغِيرَةٌ وَ إِنَّ عَلِيّاً ع دَعَا ابْنَهُ الْحَسَنَ ع فَدَفَعَهَا إِلَيْهِ وَ دَفَعَ إِلَيْهِ سِكِّيناً وَ قَالَ لَهُ افْتَحْهَا فَلَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ اقْرَأْ فَقَرَأَ الْحَسَنُ الْأَلْفَ وَ الْبَاءَ وَ السِّينَ وَ اللَّامَ وَ حَرْفاً بَعْدَ حَرْفٍ ثُمَّ طَوَاهَا فَدَفَعَهَا إِلَى ابْنِهِ الْحُسَيْنِ ع فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ اقْرَأْ يَا بُنَيَّ فَقَرَأَهَا كَمَا قَرَأَ الْحَسَنُ ثُمَّ طَوَاهَا فَدَفَعَهَا إِلَى ابْنِهِ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ فَقَالَ لَهُ اقْرَأْ فَلَمْ يَسْتَخْرِجْ مِنْهَا شَيْئاً فَأَخَذَهَا عَلِيٌّ ع وَ طَوَاهَا ثُمَّ عَلَّقَهَا مِنْ ذُؤَابَةِ السَّيْفِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَيُّ شَيْءٍ كَانَ فِي تِلْكَ الصَّحِيفَةِ قَالَ هِيَ الْأَحْرُفُ الَّتِي يَفْتَحُ كُلُّ حَرْفٍ أَلْفَ حَرْفٍ قَالَ أَبُو بَصِيرٍ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فَمَا خَرَجَ مِنْهَا إِلَّا حَرْفَانِ إِلَى السَّاعَةِ»[2].
ابان بن تغلب میگوید که امام صادق علیهالسلام فرمودند در آن شمشیری که حضرت داشتند، یک صحیفهی کوچکی بود و آن حضرت، امام حسن و امام حسین علیهم السلام را صدا زدند. یک چاقویی را به ایشان دادند و گفتند که این را باز کنید. «فلم یستطع أن یفتحها». این دو بزرگوار نتوانستند این صحیفه را باز بکنند. آن وقت خود حضرت علیه السلام آن را باز کردند. باز کردن آن به دست امیرالمؤمین علیهالسلام بود. امّا خواندن آن توسط امام حسن علیهالسلام بود. «فلم یستطع أن یفتحها، ففتحها له ثمّ قال له اِقرأ». منِ پدر، این صحیفه را باز کردم. شما نتوانستید آن را باز کنید. امّا وقتی که باز کردم، حالا صحیفه را بخوانید. حضرت علیهالسلام خواندند. «فقرأ الحسن». من این روایت را قبلاً در مبانی حروف، یادداشت کرده بودم. امّا این کلمهی استخراج که الآن بعد از این مباحثات و با این حرفهایی که “ابوفاخته” بیان کرد، برای ما مطرح میشود، در آن زمان برای من مطرح نبود. الآن برای ما خیلی عالی مطرح میشود. «فقرأ الحسن الالف والباء والسين واللام وحرفاً بعد حرف ثم طواها فدفعها» حضرت علیه السلام پیچیدند و تمام شد «فدفعها إلى ابنه الحسين عليه السلام فلم يقدر على ان يفتحها». باز حضرت امام حسین صلوات اللّه علیه نتوانستند این را باز بکنند. خود حضرت امیر علیه السلام آن را باز کردند؛ «یا کمیل! ما من علمٍ و أنا اَفتَحُه و ما من سرّ إلاّ والقائم یختمه»[3].
شاگرد: که افضلیّت …
استاد: افضلیّت که در جای خودش معلوم است و حسابی هم برای خودش دارد. «فلم یقدر ان يفتحها ففتحها له». خود حضرت علیه السلام برای امام حسین علیهالسلام باز کردند: «ثم قال له اقرأ يا بنى فقرأها كما قرأ الحسن» یعنی «الالف والباء والسين واللام وحرفاً بعد حرف» که «ابسل» میشود. اینطوری که در اینجا آمده است، «اَبسل» است. چون حروف، نظمهای مختلف دارد. «أبجد، اهطم و …». اینها را که در علوم میگویند، اینجا براساس ظاهر این، «اَبسل» است. نظم ابسل. باید دید که چند تا چند تا جلو میرود. مثلاً «اَهطم» همین «اَبجد» است با اسقاط چهار تا چهار تا. «اَبجد»، سه تا از حروف آن را حذف کنید، «ه» باقی میماند. بعد دو باره سه تا از حروف را حذف کنید، «طاء» باقی میماند. بعد دوباره سه تا از حروف را حذف کنید، «میم» باقی میماند. «اَهطم». این اسقاطها در این علوم، خیلی حرف مهمّی را میزند. به تعبیر امروزیها، سُرتهای مختلف… وقتی که میخواهید نظم بدهید، نظمهایی که آن نشانهها و آن سیمبلها دارد، نظمهای مختلفی هستند. نظم أبجدی، نظم أهطمی، نظم ابطسی و … . اینجا هم شاید همینطوری باشد، مطمئن نیستم. شاید نظمی که ظاهر حدیث میگوید، نظم «اَبسلی» است. «الف، باء، سین، لام». خُب، امام حسین علیهالسلام خواندند. حالا به بزنگاه مقصود خودمان میرسیم که برادر عزیز و بزرگوارمان بهخوبی از آن استفاده کردند. بزنگاه بحث اینجاست. «ثم طواها فدفعها إلى ابنه ابن الحنفية فلم يقدر على ان يفتحها ففتحها له». امیرالمؤمنین علیهالسلام برای ابن حنفیّه هم باز کردند. «فقال له اقرأ فلم يستخرج منها شيئا». ایشان بر روی این کلمهی «یستخرج» تأکید کردند که به نظرم خیلی تأکید خوبی است. حضرت شروع کردند به خواندن «الالف والباء والسين» جلو رفتند و تا آخر هم، هر آنچه که بود، فهمیدند. امّا ابن الحنفیه «فلم یستخرج منها شیئاً». آیا «لم یستخرج» یعنی اینکه حتّی «الالف والباء والسين واللام» را هم نتوانست بخواند یا اینکه «الالف والباء والسين واللام» مهم نبود و بلد بود که بخواند و بیسواد نبود، بلکه «لم یستخرج منها شیئاً». قاعدهی آن را بلد نبود که از این «الالف والباء والسين» چیزی در بیاورد. ولی امام معصوم علیهالسلام این را بلد بود. «فلم یستخرج منها شیئاً». بعد میگوید که به امام صادق علیهالسلام عرض کردم چه چیزی در آن صحیفه بود که آن بزرگواران «استخرجوا» ولی ابن حنفیه «لم یستخرج»؟ امام صادق علیهالسلام فرمودند: «هی الاَحرف التّی یفتح کلّ حرف ألف حرف» از هر استخراجی. «کلّ حرف الف حرف». به آن اندازهای که به ذهن من میآید، این تعبیر امام صادق علیهالسلام توضیح همان «لم یستخرج» است. ابن الحنفیّه نتوانست از یک حرف، حروف دیگر را به دست بیاورد. اینها حروفی هستند که «یفتح کلّ حرف ألف حرف». سبطین علیهماالسلام، وقتی که حروف را میخواندند، «یفتح الف حرف» امّا ابن الحنفیّه که میخواند، هیچ اتّفاقی در فهم او صورت نمیگرفت. فقط همین «الالف والباء والسين واللام» را میخواند و هیچ اثری در او ایجاد نمیکرد. خواندن صرف این حروف که کاری ندارد. «فلم یستخرج منها شیئاً». چرا؟ «قال أبو بصير قال أبو عبد اللّه فما خرج منها الا حرفان إلى الساعة». از آن حروفی که ائمه علیهمالسلام بلد بودند، تنها دو حرف استخراج شده است. یعنی «فما خرج إلی الناس».
برو به 0:07:52
شاگرد: این روایت شبیه به آن حدیثی است که میفرماید: «الف الف باب». چقدر از آن به طرف ما آمده است؟ حضرت علیه السلام میفرمایند: «ما خرج منه إلاّ حرفان».
استاد: بله، شاید هم در همین باب است. چون شش تا روایت در این باب وجود دارد.
شاگرد: در ابواب قبلی آن هم هست.
استاد: بله هست. عرض میکنم این کتاب، یکی از بهترین کتابهای بر روی کرهی زمین است. امّا متأسّفانه، ما قدردان نیستیم. خدا میداند که بنده دارم خودم را عرض میکنم. بههرحال، این روایت یک روایت یادداشتکردنی است و من هم آن را یادداشت کردهام. کلمهی «استخراج» … به آن تعبیری که “ابوفاخته” دارد و او هم از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل میکند [نزدیک است]. خود ابوفاخته مگر چه کسی است که از این حرفهای رفیع و بلندمرتبه بزند! «فواتح السور …» آیا تفسیر از رأی میکند؟ اصحاب خاصّ ائمّه علیهم السلام، بریء بودند از اینکه تفسیر به رأی بکنند و یک مطلبی را از خودشان بگویند.
شاگرد: به نظرم میآید که این مطلب، الآن با آن روایت قبلی، خیلی خوب گره خورد. آن روایتی که پیامبر خدا صلّیاللّهعلیهوآله وسلّم، در گوش حضرت امیر علیهالسلام یک مطلبی را فرمودند که هزار هزار باب را باز کردند، همان «یستخرج منه» است. یعنی حضرت صلّیاللّهعلیهوآله وسلّم در آنجا به ایشان یاد دادند که از قرآن، همه چیز را بفهمند. از این جهت دارم، میگویم، چون ادامهی آن روایت میگوید … .
استاد: هر حرفی، «یفتح الف حرف». به امیرالمؤمنین علیهالسلام هزار حرف یاد دادند. خُب، اگر امیرالمؤمنین علیهالسلام یکی از آن حروفی که یاد گرفتهاند را به کسی یاد بدهند، او، بخشی را بلد است. «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ»[4]. او هم در حدّ خودش کارهایی را بلد بود. لذاست که اگر یادتان باشد، عرض کردم حروف مقطّعه که نمادها در مرحلهی دالّ هست، قواعد ترکیب آن،که میتواند زبانهای مختلفی را پدید بیاورد، میتواند در عرض هم باشد. چند جلسهی قبل بود که راجع به آن صحبت کردیم. نه اینکه یک قاعدهی ترکیب و یک قاعدهی ساخت، هفت تا حرف را پدید بیاورد. آنکه در جای خودش است. هفت تا قاعدهی ساخت هست. خُب، در چنین فضایی، بله. چقدر وسیع میشود. کلام خدای متعال است دیگر. «لا تفنی عجائبه»[5]. وقتی که دستگاه، اینچنین میشود، حساب دیگری برای آن باز میشود.
شاگرد: غیر امام علیه السلام، هیچ وقت نمیتواند به این علم دست پیدا بکند.
استاد: عاصف بن برخیا که امام نبود، امّا وصیّ پیامبر بود و از او ظهور کرد. سؤال اینجاست چرا با اینکه حضرت سلیمان علی نبیّنا و آله و علیه السلام قدرت و علمشان از عاصف بیشتر بود، چرا از او خواستند؟ حضرت علیه السلام فرمودند: میخواست بگوید که وصیّ من، عاصف است. همچنین آن عبارتی که خود مجلسی اوّل فرمودند، در خواب، حالی برای من پیش آمد که میدیدم چگونه از این حروف قرآن، چقدر بینهایت… تعبیر به «لا یتناهی» داشتند. گفتند که برایِ منِ محمد تقیِ مجلسی، این حال پیش آمده است. حالا میخواهید باور کنید و اگر نخواستید باور نکنید.
شاگرد: میخواستند بگویند که بیداری که خواب نیست. فرمودند که خواب نبود.
شاگرد 2: تعبیر کردند که خواب نبود. به هر آیهای که میرسیدم، بینهایت علم به سینهام وارد میشد.
استاد: مکاشفه بود؟
شاگرد: مکاشفه بود.
استاد: پس اینطور بود که در مکاشفهای حضرت علیه السلام را دیدند. بدن مبارک حضرت در عالم مکاشفه، تجسّم قرآن بود و تمام علوم قرآن بر ایشان … که حضرت را دیدند [باز میشد]. میگویند که شروع کردم و به هر آیهای که میرسیدم، دیدم که بینهایت علم به سینهام وارد شد.
اینها شوخی نیست. این افراد که دروغگو نیستند. خُب، اصلاً بخواهند برای چه دروغ بگویند!! دارد به ما میگوید که این حال برای من پیش آمده است. شما هم تکذیب نکنید؛ بله، درست است. معصومین علیهمالسلام، دستگاه خودشان را دارند. بسیاری از این فضائلی که معصومین علیهمالسلام در روایات برای خودشان گفتهاند، به اندازهی فهم مقامات شیعیان خودشان است. خودشان نمیتوانند، بگویند.
شاگرد: روایت هم دارد همین مطلب را میگوید. آن روایت “دو حرف از علم” همین بود دیگر. میگوید که این «الف الف» است. بعد میگوید پس این همه روایت که در فضیلت شما گفتهاند، دو حرف است؟ گفتند که تازه این دو حرف، همه چیز است. از فضائل ما چقدر مانده است که به شما نرسیده است.
استاد: هنوز چقدر فضائل مانده است که به شما نگفتهایم. تمام فضائلی که آمده است، دو حرف است. آنهایی هم که به شما گفته شده است، نیم حرف از آن هم نیست. یک فضا، فضای انکار است که گفتم کار در این فضا، آسان است. یک فضا هم فضای احتمال است به این معنا که شاید اینها درست باشد. همین شاید، بس است برای اینکه انسان، زود انکار نکند و خودش را محروم نکند. «المعرفة بذر المشاهدة»[6]. بچهای که در شکم مادر چشمش کور میشود، به این دنیا هم که آمد، نمیتواند چیزی را ببیند. چون چشم او کور شده است. اگر کسی اینها را انکار بکند، وقتی که به صحنهی آخرت میرود، نوبت به این آیهی شریفه میرسد که «وَمَنْ كَانَ فِي هَٰذِهِ أَعْمَىٰ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَىٰ وَأَضَلُّ سَبِيلًا»[7]. امام رضا علیهالسلام چه جملهای را تفسیر کردهاند؟! توحید صدوق را ببینید. فرمودند: «أی من کان ههنا اعمی عن الحقائق الموجودة و هو فی الآخرة أعمی». چشم انسان باید در اینجا ببیند. «المعرفة بذر المشاهدة». در اینجا باید چشم معرفتیات ببیند. در آنجا که میروید، التذاذ پیدا کنید و از علم الیقین به حق الیقین برسید. «كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ»[8]. امّا بعداً چه؟ «ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ»[9]. اگر در اینجا علم الیقین بیاید، خیلی مطالب را به دست انسان میدهد. بعد از آن، خود همین علم الیقین، تبدیل به عین الیقین میگردد. مراتب در جای خودش محفوظ است. به هر حال دستگاه این روایات به این صورت است و خداوند متعال به ما توفیق بدهد که حال انکار در ما نباشد. احتمال این مطالب باشد، بعد حالا هر چقدر از آن را که فهمیدیم، فبها هر چقدر را هم که نفهمیدیم، خدای متعال لطف بکند ان شاء اللّه تا نهایت محروم نباشیم.
برو به 0:13:49
این توضیحات برای این روایت بود؛ یک روایت دیگری که چند روزی است که میخواهم آن را برای شما بخوانم و آن برگهای که یکی از آقایان حاضر در کلاس داده بودند، این هم بحث خوبی است. تطبیقات مصداقی، برای بحثهایی که خودمان داریم میباشد. روایتی را از تفسیر عیّاشی «عن حبیب سجستانی» نقل کردهاند. بحثهایی که تا به اینجا صورت گرفت، یک مطلبی را که از صدر اسلام تا حالا، در هر دورهای جیلاً بعد جیل، مکرر در السنه تکرار میشده است – چه بهعنوان موافق و چه بهعنوان مخالف، با رد، اثبات و وجوه – مسالهی سبعة احرف است که تا چهل وجه و هفتاد وجه برشمردهاند که در المیزان گفتهاند که شاید تا چهل وجه هم رسیده است. عین این حدیث، این قدر اذهان کسانی که با قرآن آشنا بودهاند را مشغول کرده است. خود ابنجزری میگوید که سالها در این فکر بودهام که یک معنایی از این حدیث به دلم بیاید که دلم آرام بگیرد و قانع بشوم. بعد میگوید هفت گونه اختلاف … که البته آن هم معنای قشنگی است ولو یکی از وجوه حدیث است. معنای خیلی زیبایی است. امّا با توجه به آن اصل کاری که ما بحث میکنیم، مربوط به بحث ما نیست.
به هر حال آن چیزی که ما، یک وجه حسابیِ جا افتاده، همراه شواهد برای سبعة احرف پیدا کردهایم، سبعة احرفِ معانیِ تباینیِ تنزیلی با این توضیحاتی که گفتیم، میباشد. در قبال سبعة احرف ترادف تسهیلی، با آن دو شِقّی که طبری گفت که البته طبری یکی از آنها را گفت. ابنعُیینه بود که یک شِقّ دیگر آن را بیان کرد. روی این مبنا، اگر برگردیم و در روایات بازنگری کنیم، میبینید که با این تحلیلِ سبعة احرف و به این شیوهای که ما پیش رفتیم، اصلاً خیلی آرامتر با قضیه برخورد میکنیم. اصلاً دچار یک نحوه تعارض ذهنی و بحران و به بنبست خوردن، نمیشویم. بعضی از مثالهای آن را قبلاً عرض کرده بودم. الان هم چون این روایت، یکی از مصادیق آنهاست، میخواهم آن را بیان کنم. مصداقهایی بود که جلوتر، مکرّر از آن صحبت کردیم، امّا در این فضای الآن، فقط یک اشارهای به آن میکنم. یک روایت معروف که شاید هفتاد بار در این مباحثه ذکر شد، همان چیزی که سیوطی در الدرّ المنثور، در ذیل آیهی شریفهی «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»[10] آورده است. سیوطی که این را آورد، چه گفت؟
«وأخرج ابن مردويه عن ابن مسعود قال : كنا نقرأ على عهد رسول الله صلّی اللّه علیه وسلّم يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك ( ان عليا مولى المؤمنين ) وإن لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس»[11]
استاد: «عن ابن مسعود». ابن مسعود میگوید: «اَخرج ابن مردویه». راجع به ابن مردویه توضیح دادم که ایشان تفسیر دارد و حسابی در نزد ابن کثیر بوده است. تفسیر حسابی داشته است و در دست مفسّرین بوده است. فقط متأسّفانه الآن نیست. «اَخرج ابن مردویه». روایت دارای نکات فراوانی است. در بحثی که ما الآن داریم، بهصورت کلاسیک به آن نگاه کنید. میگوید: «عن عبد اللّه بن مسعود کُنّا نقرأ علی عهد رسول اللّه صلیاللّهعلیهوآله وسلّم یا ایّها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک فی انّ علیّاً مولی المؤمنین و إن لم تفعل فما بلّغت رسالتک واللّه یعصمک من النّاس و اللّه لا یهدی القوم الکافرین»[12]. ابن مسعود میگوید که اینگونه بوده است. «کنّا نقرأ علی عهد رسول اللّه صلیاللّهعلیهوآله وسلّم». آیا ابن مسعود میخواهد بگوید که یعنی بعدا مصحف، ناقص شده است؟ پیش هر کسی این روایت را بخوانید، میگوید: خُب، این روایت دارد میگوید که قرآن تحریف شده است. این یک گونه برداشت است. یک گونه برداشت دیگری که دیگران بحث کردهاند و میگویند اینها وحی بیانی است و تفسیر و توضیح است. یعنی ابن مسعود میگوید که ما وقتی قرآن را میخواندیم، بین قرآن، تفسیر آن هم که از ناحیهی جبرئیل آمده بود، وحی بیانی را هم به همراه آن میخواندیم. وحی بیانی به چه معنا؟ یعنی وحیای که مقصود را بیان کرده بود، به همراه آن میخواندیم. این هم یک گونه برداشت است. حالا برگردیم و با این بحثهایی که ما کردیم، به این مطلب نگاه کنیم و از این دیدگاه هم به آن نگاه کنیم. میگوید: «کنّا نقرأ». آیا این عبارت «کنّا نقرأ» این مطلب را میرساند که ما، تفسیر را داخل در آیه میکردیم؟ آیا «نقرأ» این را میرساند؟ آیا واقعاً «نقرأ» به این معنا است؟ «کنّا نقرأ» یعنی «نقرأ» آیه را با تفسیرش؟ خُب، ابن مسعود که اجلّ از این است که این عبارت «کنّا نقرأ» را بگوید و از آن ارادهی این معنا را بکند که آیه را به همراه تفسیر آن میخواندیم و تفسیر را داخل در آیه میکردیم. بلکه اگر مراد ایشان، همین معنا باشد، باید اینطور بگوید: «کنّا نقرأ یا ایّها الرّسول و نفسّره، نضیف الیه، نفهم، نروی عن رسول اللّه صلیاللّهعلیهوآله وسلّم من أنّ علیّاً مولی المؤمنین». از یک قاری بزرگ مثل ابن مسعود پذیرفته نیست که او بگوید «کنّا نقرأ» بگوید و بین این دو مطلب، فرق نگذارد. خودشان بزرگترین صحابه بودند و میفهمیدند. لذا به همین جهت، هر کسی که به ارتکاز نقرأ، تا میبیند، میگوید قرآن تحریف شده است. خُب، اگر اینگونه است، حالا برگردیم به مبنای جدید. خیلی ساده. یعنی «نزل القرآن علی سبعة اَحرف». قرآن توسط ملک وحی، به امر خود خدای متعال که قرآن خودش را برای حِکَمِ عجیب و غریب، برای صیانت از تحریف و هر چیز دیگری که بود، خود ملک وحی بهعنوان قرآنیّت، سبعة احرف نازل میکرد. «اَدنی ما للإمام أن یفتی علی سبعة اوجه»[13]. یکی نازل شده است: «من أنّ علیاً مولی المؤمنین»، خود ملک وحی همین را [در یک فضا نخوانده است]… . در دو تا فضای استعمال لفظ در اکثر از معنای مستقل. سبعة احرف. بر اساس این مبنایی که ما نگاه میکنیم، خیلی صاف است. خدای متعال [بر اساس] «إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْدًا وَأَكِيدُ كَيْدًا»[14] [رفتار کرده است]؛ یک آیه نازل میشود، در یک قرائت «من أنّ علیّاً مولی المؤمنین» ندارد، ملک وحی نمیخواند. پیامبر خدا صلیاللّهعلیهوآله وسلّم هم نمی خوانند. همین آیه در حرف ثانی، سبعة احرف [میآید و] ملک وحی همین آیه را میخواند: «من أنّ علیاً مولی المؤمنین» بهعنوان تنزیل، نه بهعنوان تفسیر. وحی بیانی را نمیگوییم. وحی بیانی را هم جبرئیل میخواند. امّا ریخت آن فرق دارد و تحدّی در وحی بیانی نیست. وحی بیانی مثل حدیث قدسی میماند و تحدّی وجود ندارد. «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»[15] نیست. امّا در وحی تنزیلی، تحدّی دارد. «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» شامل آن است و لذا سبعة احرف، برای خود قرآن است نه فقط برای تفسیر آن. روی این فضا، هر دوی اینها … [به صورت تنزیلی توسط خود ملک نازل شده است]، ابن مسعود میگوید: «کنّا نقرأ». او میفهمد که چه دارد، میگوید. یعنی منِ ابن مسعودی که مقریِ مهم قرآن هستم، میدانم که «نزل القرآن علی سبعة اَحرف». «کنّا نقرأ» هم یعنی همین چیزی که شما میخوانید. «یا ایّها الرسول بلّغ ما انزل الیک، و إن لم تفعل». «کنّا نقرأ» آن معلوم است. امّا باز «کنّا نقرأ علی حرفٍ ثانٍ». چرا؟؛ چون «لأنّ القرآن نزل علی سبعة احرف»؛ «کنّا نقرأ علی حرفٍ ثانٍ من أنّ علیّاً مولی المؤمنین». نه قرآن تحریف شده است و نه حرف دومی که ابنمسعود گفته است، منافاتی دارد با اینکه قرآنیّت قرآن در آن نباشد. این کلام ابنمسعود، با سبعة أحرف کاملاً توجیهپذیر است. اگر این فکر در وجود انسان جا بگیرد و مبادی ثبوتی و اثباتیِ آن برای انسان صاف بشود، چقدر در فهم و پذیرش این مطالب راحت خواهیم شد. البته این قضیه خیلی کار میبرد. الآن ما چندین جلسه است که داریم راجع به این مبادی بحث میکنیم، امّا هنوز هم کار میبرد. امّا فعلاً یک مقداری که انسان پیش میرود، میبیند که فضا، فضای «اوسع من بین السماء و الأرض» میباشد. یعنی سبعة أحرف، «اَوسع من بین السّماء و الأرض» کار میبرد. خُب، چنین فضایی، میبینید که جور شد.
شاگرد: پس حاجی نوری، اینها را با هم قاطی کرده است [و نتیجه کتاب فصل الخطاب شده است]؟.
استاد: بله؛ واقعاً کتاب ایشان به این عنوانی که نوشته شده است، نا به جا است. یعنی اگر قرار بود که خود امام معصوم علیهالسلام دستور بدهند که با این عنوان، کتابی نوشته بشود، [اجازه نمیداند که این کتاب، جزء آن کتابها باشد]. حالا دیگر نوشته شده است، چه کار میشود که بکنند.
شاگرد: «کلمة حق یراد بها الباطل»[16]. چون تمام این کتاب، روایت است. ولی این طوری که شما میفرمایید، از این احرف مختلف، یک لازم گیریِ غلطی شده است.
برو به 0:22:52
استاد: یعنی چون ثبوت بحث سبعة احرف، نزد ایشان، بر اساس مبنای اخباریها بوده است که آنها میگفتند: «حرف واحدٌ»، خُب، وقتی که بیش از یک حرف نیست، تمام اینها هم تحریف خواهد شد. ایشان میفرمایند: «نزل علی حرف واحد» بر اساس مبنای تحدیث محدّثین بعد از قرن یازدهم. وقتی که یک حرف واحد است، خُب، پس تحریف شده است. امّا اگر بگوییم حرف واحد، بهمعنای ترادف تسهیلی است. آن حرف واحد، منافاتی با سبعة احرف تباین تنزیلی ندارد. اگر این را بگوییم، دیگر معنای هیچکدام از آنها تحریف نیست. ملازمه ندارد با اینکه چون این روایت است، پس تحریف شده است. خیر؛ مرسوم بود بین خودشان که مثل آفتاب روشن است.
شاگرد: با توجه به این فرمایشات شما، پس ممکن است که از هفت مورد هم بیشتر باشد. یعنی میخواهید بفرمایید که عددِ کثرت است؟
استاد: حالا آن، فضای بعدی است که میخواهیم وارد آن بشویم. ابتدائاً مقدّمات حرف، روشن بشود. مراحل بعدی وارد این مباحث خواهیم شد. البته قبلاً هم این نکته را یادآور هم شدم. هنوز خیلی از نکات باقیمانده است. ولی اصل این معلوم بشود که تمام کتاب فصل الخطاب، تمام روایاتش براساس این مبنای [حرف واحد تفسیر و گردآوری شده است]. حالا آن روایاتی که اجتهادات نباشد و کذب نباشد، فضای خودش باز میشود و بر اساس مبنای سبعة احرف، واضح است.
یک روایت دیگر هم خدمت شما خواندم. اگر یادتان باشد عرض کردم که ابن شنبوذ در نمازش چگونه این موارد [اختلاف قرائات] را میخواند. آن هم در شهری مثل بغداد که یک شهر مهمّی بود و شیعه و سنّی در آن موج میزد. خودش هم مسلمّاً سنّی بود. ابوبکر ابن الأنباری، بر ردّ او کتاب نوشته است: “الردّ علی من خالف مصحف عثمان”. حالا الآن این کتاب او وجود ندارد، امّا قرطبی یک بخشی را از کتاب او آورده است. خداوند متعال، چطور این مطالب را حفظ میکند. کأنّه یک نشانههایی را میگذارد که این دست مطالب، باقی بماند. باور بنده این است که دلیل این که خود اهلسنت کتاب “الردّ علی من خالف محصف عثمان”، را بعداً استنساخ نکردهاند، این است که ابنالأنباری خیلی در این جهت کار کرده است – مثل خود ابنمجاهد که زحمت کشیده است – اینها همگی با هم معاصر بودهاند و [بنا داشتهاند] که اصلاً اینها را ریشهکن کنند. بعدیها دیدند که او آمده است که رد کند، این حرفها باقی میماند و اصلاً علاقه نداشتند که حتّی این کتاب ردّیه را استنساخ کنند. قرطبی هم بهصورت کامل این کار را انجام نداده است. او فقط مقدّمه و یک بخشی از کتاب را آورده است. همین چند صفحهای را که قرطبی آورده است، ببینید که چه دستگاهی را به پا کرده است! میگوید: «ابن انباری میگوید که فلان فلان شدههایی که تازه پیدا شدهاند، در نماز جماعت اینطور میخوانند: “لقد نصرکم اللّه ببدر بسیف علیٍّ“». اصلاً ما این مطلب را سابقاً در روایتهای شیعه بحث کردیم. الآن برگردیم به فضای بحثیِ خودمان. ابن شنبوذ که [این آیه را این طور میخواند]، وحی بیانی که نمیخواند. او استاد قرائات بود. وصف او را ببینید. چقدر استاد دیده بوده است. فضا هم فضایی بود که قرائت ابنمسعود، «من الأحرف السبعة» بود و او هم این قرائت را میخواند. امّا «من الأحرف السبعة»، نه از ناحیهی نقصان. خود همین ابنشنبوذ که متخصص است، اگر پیش او میرفتید، میگفت که این، یک حرف است و آن دیگری هم یک حرف است. خُب، وقتی که حروف است، جایز است که من هر کدامی که دوست دارم را بخوانم. پس من هم هر کدامی که خواستم را میخوانم. این مبنا، چقدر برای آنها زیبا میشود.
یک مورد دیگر هم که ظاهراً در مجمع البیان آمده است، این چیزی است که میخواهم خدمت شما بخوانم. باقلانی در الإنتصار آورده است. باقلانی هم از آن افراد مهم است. او در کتابش میگوید: اینها گفتهاند که روایت است که مثلاً ابن مسعود قرائت کرده است، در همین آیهای که چند جلسهی قبل راجع به آن صحبت کردیم و یا آیهی بعد از آن بود که «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللّه عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»[17]. این آیهی بیست سوم بود. بعد در آیهی بیست و پنجم میآید، تا آنجا که «وَكَفَى اللّه الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ»[18]. میگوید در روایت گفتهاند که اینگونه آمده است: «وَكَفَى اللّه الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ بعلیٍّ بن ابیطالب». خُب، این چه میگوید؟ خیلی جالب است. عنایت بفرمایید که فضا، چه فضایی بوده است. باقلانی که میگوید «بهتٌ و زورٌ»[19]. میگوید که اینها دروغ محض است. میگوید در این کتاب ابوبکر ابن الأنباری که قبل از باقلانی بوده است، همین [قرائت] بود که سبب شد با ابنشنبوذ در بیافتد. ابوبکر ابن الأنباری، در ردّ ابن شنبوذ میگوید که «حتّی بلغ هذا الإنسان …» این انسان به مرحلهی کفر رسیده است. میگوید که این انسان، آنقدر بیحیا شده است که میآید و در نمازش یا حالا قرائتش – تردید از بنده است – اینطور میخواند که «کفی اللّه المؤمنین القتال بعلیٍّ». ابنالإنباری چه بلایی را بر سر ابن شنبوذ میآورد. میگوید که این شخص این قدر بیحیا شده است که اینطوری میخواند: «کفی اللّه المؤمنین القتال بعلیٍّ». بعد چه میگوید؟؛ خیلی جالب است، میگوید که این شخص آیه را بهگونهای میخواند که اگر خود علی علیه السلام هم بود، حدّ الهی را بر او جاری میکرد و او را میکشت. چون این شخص، دیگر کافر شده است و به کتاب خدا، چیزی را اضافه کرده است. دلش خوش است که اسم علی علیه السلام را در قرآن آورده است. کاری کرده است که اگر خود علی علیه السلام هم بود، حدّ خدا را بر او جاری میکرد و او را میکشت. بروید و ببینید که اینها با فضای موجود، چه کار میکنند! باقلانی هم که میگوید: «بهبٌ و زورٌ». حالا خدای متعال چه کار میخواهد بکند؟ شما “درّ المنثور” را نگاه کنید. این کتاب، برای یک شخص سنّی است و نه شیعه. درّ المنثور میگوید سه نفر از بزرگان محدّثین اهلسنّت که هیچ کسی در جلالت قدرشان و سنّی بودنشان شک ندارد، هر سه تای اینها «اَخرجوا». چه کسانی؟؛ ابن ابی حاتم تفسیر دارد که الآن تفسیر او در سایت الشاملة هم وجود دارد. تفسیر ابن ابی حاتم که معاصر همین ابنمجاهد بوده است و تاریخ وفات او هم در سال سیصد و بیست و هفت قمری بوده است. معاصر همین ابنالأنباری بوده است. «اَخرج ابن ابی حاتم و ابن مردویة». ابنمردویه برای یک قرن بعد از او بوده است. ولی ابن ابی حاتم، معاصر همینها بوده است. «اَخرج ابن ابی حاتم و ابن مردویة» که متأسّفانه تفسیر او موجود نیست، ولی تفسیر ابن ابی حاتم موجود است. [نفر سوم کیست؟] «و ابن عساکر»، در تاریخ مدینة دمشق، الآن موجود هست و میتوانید مراجعه کرده و ببینید. سیوطی، تمام اینها را یک جا تحت اختیار اهلسنّت قرار داده است. میگوید سه نفر از بزرگان محدّثین اهلسنّت که ابن ابی حاتم و ابنمردویه و ابنعساکر باشند، «اَخرجوا» یا «خرّجوا» که «عن ابن مسعود» که آیه، این است: «کفی اللّه المؤمنین القتال بعلیٍّ بن ابیطالب». ابن ابیطالب را هم دارد. حالا بر اساس فرض اینهایی که [سعبة أحرف را نفهمیدهاند]، قرآن تحریف شده است؟ یا بر اساس مبنای ما؟ هیچ مشکلی ندارد. خود عبد اللّه بن مسعود میدانست که «نزل علی سبعة احرف». هم «کفی اللّه المؤمنین القتال» و هم «کفی اللّه المؤمنین القتال بعلی بن ابیطالب، اثنان من الحروف السبعة». دو تا حرف است. خُب، الآن فضا چگونه شده است؟ فضا چقدر زیبا شده است. خدای متعال چنین کرده است که کتابش با سبعة احرف محفوظ بماند. «نزل علی سبعة احرف». سبعة احرفی که کتاب او محفوظ، یک واو هم، کم یا زیاد نشده است. از آن طرف، با سبعه بودنش، مقاصد خودش را و کیدهایی را که برعلیه دین او و بر علیه کتاب او داشتهاند، همه را خنثی کرده است. اما الان در دوران ما در قرن پانزدهم، سنّی میآید و میگوید: «کذبٌ، بهتانٌ، زور». مثل زمخشری که گفت رافضیها این کار را کردهاند. کسی که کتاب خودش را تخریج میکرد، گفت که این مطلب در مهمترین کتابهای ما است. حالا او میگوید: «کذبٌ، بهتانٌ». سیوطی میگوید سه نفر از بزرگترین علمای ما، به ابن مسعود نسبت دادهاند که قرائتش این طور بود.
وقتی که فضای سبعة احرف اینگونه شد، حالا میآییم سراغ این روایتی که حبیب سجستانی میگوید. حالا پس من روایت را خدمت شما عرض میکنم. خود شما بروید و روایت را نگاه بکنید: «سألت ابا جعفر عن قول اللّه “و إذ اخذ اللّه میثاق النبیّین لما آتیتکم».
شاگرد: آدرس آن را بفرمایید.
استاد: تفسیر عیّاشی، جلد یک، صفحهی صد و هشتاد. بحارالأنوار، جلد پانزدهم، صفحهی صد و هفتاد و نه. حضرت در اینجا میفرمایند: «میثاق النّبیین» معنا ندارد. «و إذ اَخذ اللّه میثاق امم النّبیین». عین همان دو اختلاف قرائتی که داشتیم «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ»[20] و «کنتم خیر اَئمّة». این را هم حضرت، یک مضافِ … فرمودند. فرمودند که از قرآن انداختهاند. حالا اینها تعبیراتی هستند که باید بعداً بررسی کنیم. حبیب سجستانی روایتی را گفته است که در تفسیر برهان، ده تا روایت را نقل میکنند. یکی از اینها از سنخ روایت حبیب سجستانی است. هشت، نه تایش از معصومین علیهمالسلام است. امام علیهالسلام بهمعنای بسیار زیبایی، بدون «اُمم»، معنی میکنند. میثاق خود انبیاء. یعنی خود معصومین. «میثاق النّبیین»، بدون تقدیر «اُمم». برای خود انبیاء بود. تفسیر برهان را نگاه بفرمایید. آن هم خود معصومین علیهمالسلام هستند. معنا میکنند، امّا در یک جایی هم میگویند که یک قرائت دیگری دارد که در آن قرائت نیاورده است. «میثاق اُمم النّبیین». فقط در نقل حبیب سجستانی، عبارت به گونهای است که باید آن را بحث کنیم. من ان شاء اللّه عبارت را میخوانم. ولی الآن کلّی مطلب را عرض کردم که ما میگوییم اینها سبعة احرف است. چرا؟؛ چون ده تا روایت است و یکی از این روایات میگوید که «اُمم» داشته است. هشت، یا نه تای دیگر از این روایات دارد میگوید که بدون «اُمم» بوده است. خود «نبیین» دارد این را معنا میکند و بهترین معنا را برایش ذکر میکند. پس معلوم میشود که منافاتی با یکدیگر ندارند.
شاگرد: شما قبلاً فرموده بودید که اینها وحی بیانی هستند، یعنی دیگر نظرتان برگشت و اینها را دیگر بهعنوان وحی بیانی در نظر نمیگیرید؟
استاد: خیر؛ الآن هم وحی بیانی هست. بلاریب وحی بیانی داریم و لذا اینها را که من عرض میکردم، اینگونه است، وقتی که شما با این روایات ما نحن فیه که مرحوم مجلسی فرمودند متواتر است و از دو هزار تا تجاوز میکند، وقتی که شما با دو هزار روایت برخورد میکنید، خود شما این نظریهها را در نظر بگیرید، خواهید دید که توجیه دلنشین بعضی از این روایات، با سبعة احرف است. توجیه دلنشین بعضی از این روایات، با وحی بیانی است و حالا با یک مبانی دیگری که صرفاً سنّت است. حتّی وحی بیانی هم نیست که آنها هم بوده است. تمام اینها شاهد دارد. من رد نکردم.
شاگرد: یادم هست که «لقد نصرکم اللّه ببدرٍ بسیف علیٍ» را فرموده بودید که وحی بیانی است. الآن بنده در اینجا احساس کردم که خیر، وحی قرآنی است و سبعة احرف است.
استاد: وقتی فضا، فضایی است که تا میگویند: «بسیف علیٍ»، میگویند یا تحریف شده است و یا صفر. در آن فضا [وحی بیانی]، خیلی خوب است. الآن هم همین است. کسی که مبادی سبعة احرف در دست او نیست، حالا در یک جایی مثل کلاس یا اینکه پای منبر از شما میپرسند، بهترین جوابی که شخص فوراً قانع میشود، چیست؟ آیا این است که بگویید سبعة احرف است؟ اگر بخواهید بگویید که سبعة احرف است، باید یک سال برود مبادی آن را بخواند. امّا وقتی که بگویید وحی بیانی است، ذهن او کاملاً آرام میگیرد و لذا جوابهای مختلف برای مخاطبین مختلف داده میشود و جوابهای واقعی برای روایات مختلف داده میشود. اینها نکات بسیار مهمی است.
شاگرد: پس اینکه فرمودید طلحه آمد به حضرت علیه السلام اصرار کرد که آن قرآنت را بیاور، این مثل آن است، مثل همین حرف شماست. یعنی این چیزی را که شما جمعآوری کردهاید، آن هم قرآن است. ولی قرآن من هم، غیر از آن چیزی که شما جمعآوری کردهاید، نیست.
استاد: بله دیگر، «هو هو، کلّه قرآنٌ». حضرت اینگونه فرمودند.
شاگرد: ولی اینهایی که در کتاب من هست، غیر از آن قرآنی است که در دستان شماست.
استاد: بله دیگر،؛ چون مشتمل بر تمام سبعة احرف است. مصحف امیرالمؤمنین علیهالسلام حتّی یکی از حروف را کنار نگذاشته است. روایات صریح اهل البیت علیهمالسلام است که فرمودند: «نگویید که بعضی از قرآن حذف شده است. تمام قرآن جمع شده است. تمام سبعة احرف».
و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان.
کلیدواژگان:
قرآن کریم، سبعة أحرف، سبعة أحرف تنزیلی، سبعة أحرف ترادف تسهیلی، وحی بیانی، اقراء، حدیث قدسی، تحدّیِ قرآن، مصحف امام علی علیه السلام، ابن شنبوذ، ابن مجاهد، ابوبکر بن الأنباری، ابن ابی حاتم، ابنمردویه، ابنعساکر، سیوطی.
[1]. صفار، بصائر الدرجات، ج 1، ص 307.
[2]. همان.
[3]. محدث نوری، سفینة البحار، ج 8، ص502.
[4]. سورهی نمل، آیهی 40: «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ۚ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَٰذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ ۖ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ».
[5]. علامهی بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 17.
[6]. الأسفار، ج 9، ص 123 و 129 .
[7]. سورهی اسراء، آیهی 72: «وَمَنْ كَانَ فِي هَٰذِهِ أَعْمَىٰ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَىٰ وَأَضَلُّ سَبِيلًا».
[8]. سورهی تکاثر، آیات 5 و 6: «كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ».
[9]. همان، آیهی 7: «ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ».
[10]. سورهی مائده، آیه 67. «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ».
[11]. سیوطی، الدرّ المنثور، ج 3، ص 117.
[12]. علامهی بحرانی، البرهان في تفسير القرآن، ج2، ص 339، ح 3227.
[13]. شیخ صدوق، الخصال، ج 2، ص 358، ح 43.
[14]. سورهی طارق، آیهی 15: «إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْدًا وَأَكِيدُ كَيْدًا».
[15]. سورهی بقره، آیهی 23: «وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ».
[16]. نهجالبلاغه (نسخهی صبحی صالح)، ص 82.
[17]. سورهی احزاب، آیهی 23: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا».
[18]. سورهی احزاب، آیهی 25: «وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا ۚ وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ ۚ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا».
[19]. باقلانی، الانتصار، ج 2، ص 456.
[20]. سورهی آل عمران، آیهی 110: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ۗ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ ۚ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ».
دیدگاهتان را بنویسید