مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 33
موضوع: تفسیر
بسم اللّه الرحمن الرحیم
استاد: دیروز یک حدیثی از تحف العقول نقل کردند که مربوط به بحث ما میشود. الآن که نگاه کردم بحثهای خوبی هم در ذیل آن هست که مطرح میشود. من فهرستوار و سریع میگویم تا آن چیزی را که مطالعه کردهام را سریع خدمت شما عرض بکنم. امّا دنباله و بسط آن و ترتیب آثارش، به عهدهی ذهن شریف خودتان. چون تحف العقول، کلمات معصومین علیهمالسلام را به ترتیب آوردهاند، در باب کلام الامام الرضا علیهالسلام فی الاستفاء، این روایت را آورده است. روایت با این کلام شروع میشود: «و من کلامه علیهالسلام فی الاستفاء». یک مجلس مفصّلی بود که مامون بود و سایر علمای اهل سنّت بودند. حضرت علیهالسلام صحبت فرمودند و در فرق بین عترت و امّت و اینکه آیا «آل» و «عترت»، امت هستند یا نیستند، توضیح دادند. چون علمای اهلسنّت گفتهاند و روایت نقل کردهاند که «آل محمد، امّته»[1]. اینکه گفته میشود: اللّهم صلّ علی محمد و آل محمد، مقصود از آل محمد یعنی «اُمّتُه». آن وقت حضرت علیهالسلام از آیات شریفه بهصورت مفصّل در آن مجلس بحث میکنند در اینکه آل و عترت، امّت نیستند و امّت و آل فرق دارند. میرسد تا به اینجا که «قال العلماء هل فسّر اللّه تعالی الاستفاء فی الکتاب»؟ چون شروع مناظره، راجع این بود که آیهی شریفه، «ثمّ اورثنا الکتاب الّذین استفینا من عبادنا. قالت العلماء اراد اللّه الاُمّة کلّها». «مستفون» چه کسانی هستند؟ «الاُمّة». حضرت علیهالسلام فرمودند: خیر؛ «قال المأمون: ما تأخذ یا ابالحسن؟». شما چه میگویید یابن رسول اللّه؟ «فقال الرضا علیهالسلام: لا اقول کما قالوا و لکن اقول اراد اللّه تبارک و تعالی بذلک العترة الطاهرة استفینا من عبادنا». آنها منظور هستند. حالا آن چیزی که مربوط به بحث ما میشود اینجا است. حضرت فرمودند: «فَسَّرَ الاستفاء». واقعاً وقتی که معصومین علیهمالسلام از قرآن استشهاد میکردند و شاهد میآوردند، چه دم و دستگاهی به پا میشود. این روایات خیلی زیباست.
استاد: تازگی به یک مطلبی برخورد کردم. البته قبلاً هم گفته بودم. گمان من این است که این مطلب نباید تکرار بشود. در السنه چنین میگویند که در آیهی شریفه، از اتّباع متشابهات، نهی کرده است. ما یکبار دیگر هم این مطلب را بحث کردیم. ولی خُب، میبینم که در کلمات میآید. نباید اینگونه باشد. میگویند: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ۖ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ»[2]. پس چه کسی بهدنبال آیات متشابهات میرود؟ آن کسی که در قلبش زیغ وجود دارد. پس آیه چنین است که «ینهی» از اتّباع متشابه؛ اصلاً اینطور نیست.
شاگرد: مغالطهی وضع مقدّم است.
استاد: اصلاً که آیه این نیست. آیه که نهی نمیکند … . از آن طرف، مرز بین محکم و متشابه چیست؟؛ بین کلّ مسلمین بعد از پانزده قرن. میگویند آیه را نام ببر. متشابه کدام است و محکم چیست؟ این قدر واضح نیست که سریع، مصداق را تعیین کنند. از آن طرف هم نهی میکنند «عن الاتّباع المتشابه». خُب، هر آیهای را که خواندید، میگویند که این آیه از متشابهات است؛ عجب داستانی شد! آن وقت تکلیف این همه استدلال خودتان به آیات معلوم نیست که چه خواهد شد. این طور نیست، آیه میفرماید: «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ». آن کسی که بهدنبال متشابهات میرود، از این کارش یک قصدی را دارد. در تأویل آیه آمده است که او بهدنبال فتنه است. آیه دارد از این کار نهی میکند. نه اینکه هر جایی که مشکوک شد، دیگر آیه را به کنار بگذارد و دیگر به آن استدلال نکند.
شاگرد: اگر قبل از آن، «زیغ» نبود، همان متشابه …
استاد: سابقاً عرض کردم. حالا آنها در تفاسیرشان مجبور شدهاند و الا عرف عام، میگوید «و أخر متشابهات»، آنهایی که زیغ دارند، دنبال فتنه میروند. امّا یک آیهی دیگری این چنین میفرماید: «اللّه نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَىٰ ذِكْرِ اللّه»[3]. «تقشعرّ» یعنی هیچی چیزی نمی فهمند و با این حال «تقشعرّ» است؟ همین فقط؟! یعنی فقط از صوت آن است که اینگونه تأثیری در وجود آنها می گذارد؟ آیا اینگونه است که اصلاً به سراغ معنای آیات نروند، به صرف اینکه قرآن دارد میگوید: «کتاباً متشابهاً»؟ آیا واقعاً اینگونه است که اگر کسی راجع بهمعنای آیات فکر بکند، مرتکب حرامی شده است، به خاطر اینکه احتمال متشابه بودن را میدهد؟ صاحب المیزان فرمودهاند که این تشابه، با آن تشابهی که از آن در قرآن نهی شده است، فرق دارد و البته قبلاً راجع به آن بحث کردیم. امّا اگر بگوییم که فرق ندارد، از باب واحد است که جلوتر هم راجع به آن صحبت شد، خُب، آیه دارد در اینجا میفرماید که این «تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ» است. اینها غرض بد ندارند. اینها در مسیر قرآن هستند و بهخصوص بنابر قول ابوفاخته، که محکمات و امالکتاب را حروف مقطّعه گرفته بود و در این صورت کلّ قرآن از متشابهات خواهد بود؛ چون «وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ»[4]. تمام آیات شریفه، این مضامین واضح را دارند که الآن دارید میبینید که امام رضا سلام اللّه علیه به زیبایی دارند در مقابل همه، به ظاهر عرفی قرآن استشهاد میکنند. در مقابل علمای اهل سنّتی که در آنجا نشسته بودند و امام علیه السلام نمیگفتند: چون من حجّت خدا هستم، باید هر چه را که من میگویم قبول کنید. خیر! وقتی که آیه را میخواندند، آن متفاهم عرف عام را حضرت علیه السلام در مجلس مأمون القاء میکردند. نه اینکه بگویند: هر آنچه را که من بگویم، معنای آیه هم همان است. اگر اینگونه باشد که دیگر اصطلاح نمیشد.
برو به 0:06:21
خلاصهی کلام این است که این، چه حرفی است که ما بگوییم آیه «ینهی عن اتّباع المتشابهات». اصلاً اینگونه نیست. در هر صورت، اگر کسی نسبت به آیات، غرض بدی را نداشته باشد و دنبال ایجاد فتنه نباشد، آیات را میخواند، هر جایی را که نمیفهمد «یقولون کلٌ من عند اللّه» متشابه و غیر متشابه. هر چه را هم که متشابه است، امّا بدون ابتغاء فتنه، معنایی را در سطح ظاهر میفهمد و جلو میرود، به همان نحوی که سیرهی مسلمین بوده است، آیا شما یک جایی را سراغ دارید که منبری بر بالای منبر برود، آیهای از قرآن را بخواند و همهی عرف عام هم میفهمند، بعد بیایید بگویید که «چرا قرآن میخوانید؟ این آیات که «لیس کمثله شئ نیست که جزو محکمات باشد»، آیا در یک جا دیدهاید که قرآن شما را نهی بکند که بر بالای منبر، آیهی قرآنی نخوانید؟ اصلاً سیرهی متشرعه اینگونه نبوده است. یعنی بر اساس نهی از متشابهات به اطلاقه، آن هم با ابهامی که در مصداقِ متشابهات است، اساسا سیرهی متشرعه بر پرهیز نسبت به آن نبوده است. خُب، اگر نهی از متشابهات به این معنا بود که متشرعه نسبت به آن پرهیز میکردند [باید در جایی خودش را نشان میداد] در حالی که اصلاً از صدر اسلام تا به الآن، اینگونه نبوده است که مثلاً گفته باشند: “صبر کن! مطمئن بشو که از محکمات است، بعداً بیا بخوان” یا اینکه گفته باشند تا احراز نکنید که از متشابهات نیست، حق ندارید همینطوری قرآن را بردارید و بخوانید و برای خودتان معنا کنید، به این دلیل که «إنّ القرآن نهی عن المتشابهات». با بررسی متوجه میشوید که اصلاً اینگونه نیست. در هر صورت، گاهی این مطالب به گوش انسان میخورد، اینها مطالبی است که تذکّر آن لازم است که گفته بشود. اینطور نیست که بعضی برداشت اشتباه کردهاند. اینطور نیست که از اتّباع متشابهات، نهی شده باشد. «ابتغاء الفتنة» آن هست که منهی است.
شاگرد: آیه، «ابتغاء تأویله» را هم دارد.
استاد: «ابتغاء تأویله»، معنا دارد. «ابتغاء تأویله» فاسد است. ما نباید بهدنبال تأویل متشابهات برویم. به همان معنایی که مناسبت با خودش دارد و شأن نزول آن هست.
حالا بنده این مطلبی که میخواستم عرض بکنم را سریع تمام بکنم. حضرت علیهالسلام خیلی زیبا در تحف العقول فرمودند که خدای متعال، استفاء را معنا نکرده است؟! باطن که در جای خودش. باطن یعنی چه؟؛ یعنی آن چیزی که شما از آن سر در نمیآوردید. ما اهل البیت علیهم السلام یکسری مخاطبان خاصّ خودمان را داریم که به آنها میگوییم. «و قال الرضا علیهالسلام فسّر اللّه الاستفاء فی الظاهر سوی الباطن، فی اثنین عشر موقعاً» که بعد از آن، شروع به توضیح دادن میفرمایند و تمام اینها را باز میکنند. بسیار عالی این کار را انجام میدهند. مورد اوّل این است: «اوّل … قول اللّه “و انذر عشیرتک الأقربین و رهطک المخلصین”. هکذا فی قرائة ابی بن کعب و هی ثابتة فی مصحف عبد اللّه بن مسعود فلمّا أمر عثمان، زید بن ثابت أن یجمع القرآن … هذه الآیة». خُب، این عبارت تحف العقول است که آقا [یکی از شاگردان] در جلسهی قبل بیان فرمودند.
شاگرد: «خنس» … در اینجا یعنی چه؟
استاد: اصل معنای «خنس» یعنی «سَتَرَ». «خنس» بهمعنای ستر است. «فلا اُقسم بالخنّس الجوار الکنّس». یا «من شرّ الوسواس الخنّاس». تا شما میآیید که به سراغ آن بروید، «یستر نفسه». «یغیّر نفسه» و دیگر در آنجا نیست. «خنس» یعنی عقب میجهد و خودش را مخفی میکند.
شاگرد: … .
استاد: که «خنس» بهمعنای «غَیَّبه». بله، ستر با «غَیّبه» مناسب است. غیبوبت؛ ستر و غیبوبت و … با آن بحثهایی که ما داشتیم خیلی مناسبت دارد. لذا اینطور بود که گفتم «غَیَّرَ» فرق میکند.
شاگرد: در مقاییس اللّغة این طور آمده است: «أصلٌ واحد يدلُّ على استخفاء و تستُّر»[5].
استاد: استخفاء، مخفی بشود و تستّر حاصل بشود، تغیّب هم مانعی ندارد. به هر حال این، عبارت تحف العقول است. همین روایت را که در تحف العقول، مرسل هست، مرحوم صدوق در عیون اخبار الرضا علیه السلام و در امالی خودشان آوردهاند و در نقل صدوق، این بخش از عبارت وجود ندارد که «فلمّا امر عثمان، زید بن ثابت أن یجمع القرآن خنس … .»، اصلاً در عبارت نیست. میتوانید رجوع کنید و ببینید. عیون اخبار الرضا علیه السلام، جلد اوّل، صفحهی صد و هشتاد: «و قال علیهالسلام: اوّل … انذر عشیرتک الأقربین و … المخلصین هکذا فی … و هذه منزلة رفیع». این جمله اصلاً در نقل امالی و عیون اخبار الرضا علیه السلام وجود ندارد.
شاگرد: روایاتی که مخالف این هم هست. اجازه میدهید بخوانم؟
استاد: بفرمایید.
شاگرد: مثلاً میفرمایند: «وَ إِنَّمَا هَلَكَ النَّاسُ فِي الْمُتَشَابِهِ لِأَنَّهُمْ لَمْ يَقِفُوا عَلَى مَعْنَاهُ وَ لَمْ يَعْرِفُوا حَقِيقَتَهُ فَوَضَعُوا لَهُ تَأْوِيلًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ بِآرَائِهِمْ وَ اسْتَغْنَوْا بِذَلِكَ عَنْ مَسْأَلَةِ الْأَوْصِيَاءِ وَ نَبَذُوا قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَرَاءَ ظُهُورِهِم»[6] که موضوع در اینجا، بحث استفاده از خود متشابهات است. میفرماید نسبت به معنایش واقف نیستند. شما میفرمایید که استفاده از متشابهات، اشکالی ندارد، لکن بهخاطر ابتغاء فتنه هست که از آن نهی شده است. در آنجا ظاهراً میفرماید که چون مردم، واقف بر معنای آن نیستند و حقیقت آن را نمیدانند، بهخاطر همین است که در هلاکت هستند.
استاد: «استغنوا» داشت. یعنی میگویند که ما قرآن را داریم، چه کار داریم به امام علیه السلام که به سراغ ایشان برویم که اگر در جایی، آیه بهصورت مبهم بود از او بپرسیم؟ «استغنوا بذلک». صاحب وسائل حدود هشتاد یا صد روایت در وسائل آوردهاند، در باب حرام بودن اخذ به ظواهر و عدم حجیّت ظواهر کتاب. یادم هست که در بحث اصول، حاج آقا خود وسائل را میآوردند و این روایات را از روی کتاب وسائل میخواندند. کل این هشتاد یا صد تا روایت را که میبینید، میبینید که محور تمام این روایات، این است که نمیشود امام علیه السلام را کنار بگذارند. چون ثقلین است. شما وقتی میتوانید مطمئن بشوید که در مقابل قرآن کریم زانو زدهاید که از مسیر اهلبیت علیهم السلام و از مسیر امامی که علم به آن دارد، رفتهاید. نافی این نیست که هر کسی، هر معنای ظاهری را فهمید، غلط است. «استغنوا بذلک». خودش میگوید که ما قرآن داریم و دیگر چه کار به امام علیه السلام داریم؟ امام علیهالسلام میفرمایند: «هیهات. اگر هم میخواهید قرآن را بفهمید، اصل کار ما هستیم و باید از ما شروع کنید» که این، مطلب بسیار درستی هم هست؛ از همان بسم اللّه که میخواهید شروع کنید، باید درِ خانهی امام علیهالسلام بروید. ابنعباس میگوید که من تا به صبح در خدمت امیرالمؤمنین علیهالسلام بودم، تفسیر «بسم اللّه» را برای من گفتند، دیدم که به حرف سین آن نرسیدند. «الم ذلک الکتاب»، اوّل قرآن است. حالا بیایید و … چه؟ هیچچیز. امّا وقتی که به سراغ امام علیهالسلام میروید [مساله فرق میکند]. [شخصی] به امام باقر سلام اللّه علیه به حالت مسخره گفت. به قول امروزیها که «شینوا هذا»؟ اینها چیست؟ [مرادش] «الم» و … بود. حضرت علیهالسلام فرمودند «مه»، یعنی بس کن. وقتی که امام علیهالسلام علم دارند، اینگونه است. «مه» و بعد گفتند حساب کن. سرِ سالی که این شد، بنی امیّه از بین میروند که در بحارالانوار هست و مفصّل راجع به آن صحبت شده است. منظور، اینگونه است. جلوترها هم عرض میکردم اساساً تحدّی قرآن، قوامش، غیر از صرف و تمام اینها به این است که «لو اَنّ قرآناً سُیِّرت … .». چه کسی این آیه را میفهمد و میتواند اجراء کند؟ «لو انّ قرآناً سُیّرت». معصوم علیهالسلام. امام هستند که بر سر جایش میخواهند به این همه آیات استدلال بکنند. میخواهند اعمال وجود قرآن بکنند، به انواع و اقسام چیزهایی که خودشان داشتهاند. ظاهراً آن کلمهی «استغنوا» هست که محور کار است و الا همینطوری، جای دیگر چه میگویند؟ چرا وقتی که من یک چیزی به شما میگویم، نمیگویی که از کجای قرآن میگویم؟ یعنی همه چیز در قرآن هست. وقتی هم که شما گفتید، میفهید. نه اینکه متعبّد هستیم. مثلاً آیه میگوید: «أنزل الرحمة». امام علیه السلام میفرمایند که «أنزل الرحمة» یعنی «خلق اللّه مثلاً کرهی مریّخ را». تمام، ما متعبّد هستیم. مثلا امام علیهالسلام میفرمایند: «اراد اللّه بانزل الرحمة، یعنی خلق اللّه المریّخ». اینگونه مقصود امام علیهالسلام هست که میگویند چرا من هر چه که میگویم، نمیگویید از کجای قرآن میگویم؟ آیا مقصود ایشان این است؟ یعنی بعد از اینکه گفتم، متعبّد باش. ولو هیچ ربطی به هم ندارد. یا خیر، واضح است وقتی که امام علیهالسلام میگویند: وقتی که من یک چیزی را میگویم، چرا نمیگویید که از کجای قرآن میگویم، یعنی وقتی که آیه را خواندم، خودت میفهمی که این آیه، مربوط به این هست. پس هم آیه را میفهمی و هم بحث را میفهمی و هم میفهمی که این آیه، شاهد آن چیزی است که من گفتهام. یعنی ظهورات عرفی که در قرآن کریم هست، با آن شیوه و آن سیرهای که معصومین علیهمالسلام داشتهاند، هیچ منافاتی ندارد. شاید این، از همانهایی باشد که خود صاحب وسائل هم در همان باب وسائل آورده باشند. اگر در آن باب وسائل بزنید، شاید این، یکی از همانها است. هشتاد روایت کم نیست. شاید هم صد تا یا صد و بیست تا. امّا من نسبت به هشتاد تا، مطمئن هستم که آورده است. برای چه؟ برای نهی معصومین علیهمالسلام از اینکه به سراغ قرآن نروید. آیا این نهی، یعنی این؟؛ با این همه ضوابطی که بحث میشود. به هر حال باز بر اساس فرمایش شما، باز هم داریم تأمّل میکنیم. پس نقل صدوق در عیون الاخبار و امالی، این جمله را نداشت، ولی اصل حرف بیان شد. خُب، حالا این روایت و همین امالی را که بررسی میکردم، دیدم “احسان الهی ظهیر” در کتاب “الشیعة و القرآن” آورده است. یکی از کتابهایی که به خیال خودشان، خیلی به سلفیها و اهلسنّت خدمت کرده است، همین کتاب سنّیِ پاکستانی، “الهی ظهیر” است. یک کتابی نوشته است که در آن میگوید که شیعیان سه دوره داشتهاند. در دورهی اوّل، این اعتقادات را داشتند، دورهی دوّم هم از باب تقیّه، مجبور شدند که یک چیزهایی را بگویند. در دورهی سوّم، دوباره دست از تقیّه برداشتند. به این صورت درست کرده است. محور کتابش هم، کتاب فصل الخطابِ مرحوم محدث نوری – صاحب مستدرک – است. آن وقت خیلی جالب است، در کتاب او، در همین سورهی مبارکهی شعراء، همین حدیث را آورده است که شیعیان به چه چیزهایی قائل هستند. البته از مرحوم نوری نقل کرده است. چون ایشان از اوّل تا آخر قرآن، هر چه روایت که بوده است را به اتمّ وجه جمع کردهاند. میگوید خُب، شیعیان قائل هستند به اینکه قرآن تحریف شده است. خُب، حالا که الآن این روایات در کتب شیعه وجود دارد.
برو به 0:19:07
شاگرد: نظیر آن، در کتابهای اهلسنّت هم فراوان است. من داشتم جستوجو میکردم که یکدفعه بهصورت اتّفاقی با روایات آنها در این موضوع برخورد کردم.
استاد: بله؛ مثل همین «عشیرتک الأقربین، رهطک المخلصین» و حال آنکه … .
شاگرد: خیر! بهعنوان قرائت عرض میکنم. من بهعنوان قرائت، کلّی مورد پیدا کردم.
استاد: حالا میخواهم همین را عرض بکنم؛ او میگوید که تحریف شیعه است. حالا بیایید، ببینید که دستگاه، چه خبر میشود. من میخواهم فرمایش شما را بگویم. اگر خواستید در نرمافزارها جستوجو کنید، نزنید «رهطک المخلصین». بلکه اینطور بزنید «رهطک منهم المخلصین». اگر «رهطک المخلصین» بزنید، فقط یکی دو مورد میآورد. امّا اگر «عشیرتک الأقربین و رهطک من عشیرتک المخلصین» بزنید، موارد فراوانی را برای شما میآورد. دیدم یکی از اهلسنّت میگوید که حضرت صلّی الله علیه و آله که نمیخواستند بروند کفّار را انذار کنند، «رهط» از آنها، یعنی مخلصین. مخلصین یعنی از آن بالابالاهایِ در توحید و ایمان. خُب، معلوم است که به مشکل برخورده است. «رهطک المخلصین»، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه بودند و مخصلَصین هستند. حالا وقتی که این عبارت را جستوجو میکنید، میبینید که خیلی جالب شد. اینها بهعنوان تحریف شیعه و … میآورند و حال آنکه خود حضرت رضا علیه السلام هم فرمودهاند که در مصحف “اُبی” بوده است. میبینید که خیلی خوب شد. صحیح بخاری، صحیح مسلم، تفسیر طبری و دهها تفسیر دیگر دارند همگی دارند این را میگویند. حالا من چند تا از آنها را خیلی سریع برای شما میگویم که اگر خواستید سریع یادداشت کنید. مثل “احسان الهی ظهیر” که تمام اینها را بر گردن شیعه میگذارد. اگر یادتان باشد، “ناصر غفاری”، قرائت “ابن شنبوذ” سنّیِ مسلّم را، بر گردن شیعه میگذاشت. حالا این هم اینطور میگوید. صحیح بخاری، جلد ششم، صفحهی صد و هفتاد و نه، روایت چهار هزار و نهصد و هفتاد و یک. از شیخ خودش نقل میکند تا میرسد به “ابن عباس”. میگوید که «عن ابن عبّاس قال لمّا نزلت و أنذر عشیرتک الأقربین و رهطک منهم المخلصین، خرج رسول اللّه صلّیاللّهعلیهوآله وسلّم». این از صحیح بخاریِ اهل سنّت است؛ روایت صحیح مسلم را هم بخوانم. صحیح مسلم، جلد یک، صفحهی صد و نود و سه. او هم همین را میگوید: «عن ابن عبّاس لمّا نزلت هذة الآیة» که حالا باز طریق او فرق میکند، ولی به “أعمش” میرسد. استادِ “مسلم” با استاد “بخاری”، دو تا بودند. «نزلت هذة الآیة و أنذر عشیرتک الأقربین و رهطک منهم المخلصین». این هم در صحیح مسلم. جالب اینجاست که تمام این روایات در سایت “الشاملة” وجود دارند. اگر به سایت مراجعه کنید، “محمد فؤاد عبدالباقی”، محقق شرح صحیح مسلم در پاورقیاش توضیح میدهد. میگوید: «و رهطک منهم المخلصین قال الإمام النَوَوی الظاهر أنّ هذا کان قرآناً اُنزِل ثُمّ نُسِخت». امام نووی، شرح صحیح مسلم دارد. او چه گفته است؟ شرح نووی بر مسلم، جلد سه، صفحهی هشتاد و دو. میگوید که «قولُه» که «رهطک منهم المخلصین»، میگوید: «و هو بفتح الّام فظاهر هذة العبارة أنّ قوله و رهطک منهم المخلصین کان قرآناً اُنزل، ثمّ نسخت تلاوته و لم تقع هذة الزیادة فی روایات البخاری». یعنی میخواهد بگوید که بخاری، کأنّه از حالت اصحیّت و …، میگوید در روایات بخاری، این واقع نشده است. الآن ما که نرمافزار در اختیارمان هست، سریع پیدا میکنیم. دیدیم که در صحیح بخاری بود. نووی میگوید: «لم تقع فی روایة البخاری». چرا میگوید؟؛ چون بخاری، این روایت را در شش مورد آورده است. بله درست هم میگوید، در شش جا آورده است. در پنج جا، این وجود ندارد. «نزلت أنذر عشیرتک الأقربین». پنج جای آن وجود ندارد. فقط در یک جای آن وجود دارد. لذا “ابن حجر” در فتح الباری که شرح صحیح بخاری است، همین حرف نووی را میآورد و میگوید: «نووی گفته است که بخاری نیاورده است امّا، ندیده است که در یک جا آورده است». خُب، حالا ببینید وضعیّت به چه شکلی در آمد. یک روایتی که بر اساس آن میگوید: ببینید، شیعیان میگویند که قرآن تحریف شده است، در صحیح بخاری و مسلم خودشان هم هست. آنها چطور جواب میدهند؟ «کان قرآناً نسخت تلاوته»، امّا شیعههای بدجنس میگویند که قرآن تحریف شده است؛ ما با این جو روبه رو هستیم. آن وقت اگر بدانید که کتاب احسان الهی ظهیر را چطور پخش کردهاند، میگویند هر شخص سنّی که کتاب او را بخواند، کفایت میکند برای اینکه رافضیها را بشناسد که اگر هر کدام از این شیعیان، قرآن هم که میخوانند، آنها راجع به شیعیان میگویند که دروغ میگویند و همهی کارهایشان تقیّه است. حالا شیعیان خودشان نمیدانند. آیا واقعاً اینها تقیّه است؟ اینها، این همه احترام برای قرآن قائل هستند. اینکه شبهای قدر، قرآن را بر روی سرشان میگیرند و فقهای شیعه میگویند حتّی دست گذاشتن بر روی یک حرف از قرآن بدون وضو حرام است، تمام اینها را دارند تقیه میکنند؟! حالا فضا به این صورت است. آن وقت یک آیه، یک نقل، یک حدیث [پیدا میکنند و با آن به شیعه تهمت میزنند].
برو به 0:25:09
خب، حالا بیایید در نقلهای دیگری که من در اینجا بهصورت مفصّل جمعآوری کردهام. یک مورد دیگر در صحیح ابنحبّان، جلد چهاردهم، صفحهی چهارصد و هشتاد و شش است. میخواهم تأکید علمای خودشان را ببینید. همین حدیث را میآورد. البانی تعلیقه دارد. شعیب ارنووط هم دارد. در همین جلد چهاردهم، صفحهی چهارصد و هشتاد و شش. همین روایت را میآورد که «لمّا نزلت هذة الآیة و أنذر عشیرتک الأقربین و رهطک منهم المخلصین». پس از این روایت، البانی میگوید که «صحیحٌ». شعیب ارنووط هم میگوید: «اسناده صحیحٌ علی شرط الشیخین». یعنی هم بخاری و هم مسلم، این را صحیح میدانند. «و رهطک منهم المخلصین». این آمده است و لذا هم حضرت امام رضا سلام اللّه علیه در آن مجلسی که در آن زمان بود، همین زمان بخاری و … – بخاری وفاتش برای سال دویست و پنجاه و پنج است و مسلم وفاتش برای سال دویست و شصت است؛ یعنی اینها در زمان مناظرهی امام رضا علیهالسلام متولّد شده بودند و جوان بودند – …
شاگرد: حدیث در دستها بوده است.
استاد: بله؛ همینطور است لذا امام علیه السلام هم که فرمودند، آنها انکار نکردند. [اینها نمونهای از نقلهای سنی بود] و همین حدیث امام علیه السلام، نمونهای از تراث شیعیان میشود. اگر هم در نقل صدوق و نقل تحف العقول آمده بود که امام علیهالسلام فرمودند: «أنذر عشیرتک الأقربین» و عبارت «منهم» را نداشت، در تفسیر فرات که برای همان زمان است، در نسخهای از آن، «منهم» وجود دارد.
مرحوم “طبرسی” در “مجمع البیان”، جلد هفتم، صفحهی دویست و شش، در تفسیر سورهی شعراء، آیهی دویست و چهارده – از جاهایی هم که در مجمع البیان خیلی جالب است، همین جاست؛ یک مراجعهای داشته باشید – میفرمایند: «قرأ اهل المدینة و ابن عامر فتوکّل». ببینید: «فإن عصوک فقل إنّی برئٌ ممّا تعملون و توکّل علی العزیز الرحیم». میفرمایند: «قرأ اهل المدینة»، مصحف مدینه «و ابن عامر فتوکّل والباقون بالواو». بعد که حجّت آن را که ذکر میکنند، میفرمایند: «هو فی مصاحف اهل المدینه و الشام». دو تا مصحفی که عثمان به شام فرستاد و در خود مدینه بود، «بالفاء» است. یعنی «فتوکّل». «و فی مصاحف المکّة و العراق»، مصحفی که به مکّه و کوفه فرستاد که الآن مصحف ما هم حفص عن عاصم است دیگر، یعنی مصحف ما برای کوفه است، «بالواو» است «و الوجهان حسنان»، مرحوم طبرسی میفرمایند. هم «فاء» خوب است و هم «واو» خوب است، به دو عنایت لطیف. هر دوی اینها وجود دارد. بعداً وقتی «المعنی» را توضیح میدهند، تا آن آخر کار، این را میفرمایند. میفرمایند: «و فی قراءة عبد اللّه بن مسعود و “أنذر عشیرتک الأقربین و رهطک منهم المخلصین” و روی ذلک عن أبی عبداللّه علیهالسلام». مصحف ابن مسعود که به جای خودش بلکه «روی ذلک عن أبی عبداللّه علیهالسلام». روایتی که در تحف و عیون بود، از که بود؟ از امام رضا سلام اللّه علیه بود. در مجمع البیان دارد که «عن أبی عبداللّه علیهالسلام». میخواهم گستردگی کار را بگویم. اینجا در تفسیر فرات کوفی چه میگوید؟ در تفسیر قُمّی دارد که «نزلت “و رهطک منهم المخلَصین”»[7] اما در تفسیر فرات از امام باقر سلام اللّه علیه نقل میکند البته به واسطهی امام صادق علیهالسلام. میگوید: «حدّثنی حسین بن سعید معنعناً عن جعفر عن أبیه علیهماالسلام، قال: “قال النبیّ صلیاللّهعلیهوآله وسلّم: لمّا نزلت علیّ “و أنذر عشیرتک الأقربین و رهطک منهم المخلصین”»[8] که «منهم» آن را در کروشه گذاشته است. یعنی تفسیر فرات، دو تا نسخه دارد. «فقال أبو جعفر علیه السلام هذة قراءة عبد اللّه»[9]. خُب، چرا بنده دارم اینها را با تفسیر میخوانم؟ بهخاطر اینکه خیلی به بحث ما مربوط میشود. روایتی را داشتیم که حضرت علیهالسلام فرمودند: «إن کان عبد اللّه یقرأ»، اینها مواردی است که میآورند و قرائت مصحف ابن مسعود را بهعنوان یکی از احرف سبعة، با آن بحثهایی که داشت، تأیید میکنند. در تفسیر فرات هم آمده است.
شاگرد: آدرس تفسیر فرات کوفی را هم بفرمایید.
استاد: بله. تفسیر فرات، یک تفسیر کوچک و تک جلدی است. در صفحهی سیصد و دو، سورهی شعراء. در تفسیر قمّی هم جلد دو، صفحه صد و چهل و دو آمده است. حالا جالب این است که در کتاب الشیعه و القرآن، در صفحهی دویست و هفتاد و نه، برای همین “احسان الهی ظهیر پاکستانی” که متوفّای هزار و چهارصد و هفت است، متعرض این آیه میشود. این کتاب را تازه نوشته است. این کتاب را خیلی پخش میکنند. او وقتی که از فصل الخطاب نقل میکند، به «سورة الشعراء» میرسد که میخواهد بگوید، تقریبا دیگر در اینجا استیعاب شده است. برای این که بگوید شیعیان چقدر فراوان روایت دارند، هر چه که روایت شیعه بوده است، تمام اینها را جمعآوری کرده است. از کتاب قرائاتِ سیاری و غیر آن. همینطور میآید تا میرسد به «الطبرسی» و از مجمع البیان نقل میکند. ببینید، میگوید که تفسیر طبرسی قائل به تحریف است. البته ایشان عبارت فصل الخطاب را میآورد. مرحوم نوری تمام اینها را جمعآوری کردهاند. این را که گفتم از باب شوخی میگویم. ولی خُب، احسان الهی ظهیر، اینها را آورده است بهعنوان اینکه تا آخر کار، اینها حرفهای شیعیان است. امّا در کتابهای خودشان مثل صحیح بخاری، صحیح مسلم و … به صراحت وجود دارد. مثلاً در دو جا از تفسیر طبری، همین را میآورد که «نزلت و رهطک منهم المخلصین». تفسیر طبری، طبع شاکر، جلد نوزدهم، صفحهی چهارصد و هشت و جلد بیست و چهارم، صفحهی ششصد و هفتاد و شش. در فتح الباری هم که بهصورت مفصّل راجع به این صحبت میکند و مطلب جالبی است. در فتح الباری، در جلد هشتم، صفحهی پانصد و دو آمده است. مراجعه کنید و ملاحظه بفرمایید. ابن حجر به تفصیل راجع به این صحبت میکند و حرفهایش را میزند و در همان جا هم به نووی ایراد میگیرد و میگوید چرا گفتی که این روایت در صحیح بخاری وجود ندارد! فقط یک بحثهایی دارد که میگوید دو بار نازل شده است و حدیث آن مختلف است. که این اختلاف حدیثش را، باید بهصورت جداگانه بحث بکنیم و بنده فعلا فعلاً وارد آن نمیشوم. فقط چیزی که در بعضی از کتابهای آنها جالب است، این است که میگویند: «هکذا قرأ الأعمش» که غیر از این-که در مصحف بوده است، در آن روایت «اخبار مکّة للفاکهی» و صحیح ابن حبّان، میگوید: «هکذا قرأ الأعمش قالوا ما جرّبنا علیک کذباً»، یعنی خدمت حضرت عرض کردند که شما هرچه که بگویید، درست میگویید، «الأمین» و هیچ دروغی در کار شما نیست.
شاگرد: ابن حجر به نووی چه ایرادی میگیرد؟
استاد: نووی گفت که در صحیح مسلم آمده است، امّا در روایات بخاری نیامده است. چون مجبور بود، گفت «نسخت تلاوته». اینگونه گفت. حالا اینها چیزهایی بود که فعلاً امروز خدمت شما خواندنم. امّا باز بهصورت متعدد وجود دارد و اگر بخواهیم بقیهاش را بخوانیم، خیلی طولانی میشود. فعلا فقط آدرس آنها را خدمت شما عرض میکنم. مثلاً در “عمدة القاری”، “درّ المنثور”، “التحریر و التنویر” که برای ابن عاشور، مفسّر قرن ماست، آمده است. ابنعاشور میگوید: «و هذا الحدیث یقتضی کذا» بعد میگوید که «فقد جاء في بعض الروايات عن ابن عباس في (صحيح مسلم) : لمّا نزلت (وأنذر عشيرتك الأقربين ورهطَك منهم المخلصين) وأن ذلك نسخ فلعل الآية نزلت أول مرة ثم نسخت تلاوتها ثم أعيد نزول بعضها في جملة بسورة الشعراء»[10]. یعنی یک بار نازل شده است، نسخ هم شده است و یک دفعهی دیگر هم نازل شده است، آن وقت در این «عشیره» و «رهط»، عایشه و… هم داخل شدهاند. این، نقل دوم آن است. «ثمّ نسخت تلاوتها، ثمّ اُعید نزول بعضها فی جملة بسورة شعراء». به این صورت آن را، درست میکنند. چون دو تا روایت دارند. چون در بعضی از روایات دارند که هنگام نزول «عشیرتک الأقربین»، حضرت صلّی اللّه علیه و آله عایشه را صدا زدند که عایشه بیا. شیعه با این صنف از روایات خیلی مأنوس هستند. هر چه که از فضائل بوده است، در عرض آن هم یک چیزی به وزان آن [برای دیگران] درست شده است. در این جا هم درست شده است که حضرت صدا زدند و گفتند: عایشه بیا. آدرس التحریر و التنویر این است: جلد نوزدهم، صفحهی دویست و دو . آلوسی که خودش را راحت کرده است. آلوسی در روح المعانی، جلد دهم، صفحهی صد و سی و سه، میگوید: «ومن الروايات ما يتمسك به الشيعة فيما يدعونه في أمر الخلافة». بعد میگوید: «وهو مؤول أو ضعيف أو موضوع ) وأنذر عشيرتك الأقربين ( ورهطك منهم المخلصين)»[11]. یا باید آن را تأویل کنیم، یا بگوییم که ضعیف است یا بگوییم که اصلاً دروغ محض است.
برو به 0:35:14
خیلی خُب، آن چیزی که فعلا مربوط به بحث ما میشود و خیلی عالی است، این که امام رضا علیهالسلام دو چیز را تذکّر میدهند. غیر از اینکه کتابهایی که خواندیم، حضرت علیه السلام میفرماید: «مثبت و فی قرائة». کتابهایی متعدّدی را به خدمت شما عرض کردم. در علل الشّرایع هم آمده است که «واو» دارد. در بشارة المصطفی هم همین فرمایش امام رضا سلام اللّه علیه آمده است. در سعد السعود سید هم آمده است. در تأویل الآیات و لوامع صاحبقرانی هم آمده است و آدرسهای تمامی اینها را یادداشت کردهام. حضرت علیه السلام در تحف العقول چه فرمودند؟؛ فرمودند: «هکذا فی قرائة اُبیّ بن کعب و هی ثابتة فی مصحف عبد اللّه بن مسعود»[12]. خیلی از اینجهت جالب است که در کتابهای اهلسنّت هم بود و بهصورت مفصّل در تفاسیرشان گفتهاند – و شما [یکی از شاگردان] فرمودید که پیدا کردید – و بنده فقط چند مورد از آن را، خدمت شما، گفتم. بنده از کتابهای اصلِ کاری اهلسنّت شروع کردم که صحیح بخاری و مسلم بود و إلاّ وقتی شما میبینید که در صحیح مسلم و بخاری آمده است، پس در هزاران جای دیگر هم پیدا میشود. این، یک مطلب روشنی است. کتابهایی در نیمهی اوّل قرن سوّم بهعنوان صحیح نوشته شده است که از دیدگاه اهلسنت، تالی تلو قرآن هستند و [این قرائت در آنها آمده است]؛ ولی حالا شیعیان مظلوم همین حدیثی که در آن کتابها آمده است [را نقل کردهاند و فوری متهم به تحریف قرآن شدهاند].
نکتهای که میخواهم عرض بکنم این است که این در قرائت اُبّی بوده است. در قرائت ابنمسعود هم بوده است. لازمهاش این است که امام علیه السلام فرمودند: «خنس» که فقط در نقلِ تحف العقول بود[13]. «خنس» یعنی چه؟؛ یعنی آن چیزی که در دستها رفته است، نه یعنی «غُیِّرَ و حُرِّفَ» و قرآن ناقص شده است. با این بحثهایی که ما مدّتی هست که داریم انجام میدهیم، معلوم میشود که تعبیر امام علیهالسلام خیلی لطیف است. فرمودند: «خنس». «خنس» یعنی میشد که تمام سبعة احرف بماند. عثمان آمد کاری کرد که بعضی از سبعة احرف «خنس»، یعنی مستور ماند.
شاگرد: الآن قرائت واحدهی ما که «خنس» نیست.
استاد: بله دیگر. در مصحف ما، این عبارت [رهطک المخلصین] وجود ندارد.
شاگرد: بهعنوان «خنس» نیست.
استاد: نه؛ «خنس» که در قرائت نیست.
شاگرد: خیر؛ عرض میکنم که الآن این قسمتی که نیست …
استاد: احسنت. شما میخواهید بفرمایید در قرائت مصحف ما که مصحف زید است، حضرت علیه السلام نمیخواهند بفرمایند که در این قرائت «خنس» و چیزی از قرآن هست که در این قرائت نیامده است. بله همین طور است و امام علیه السلام نمیخواهند این را بفرمایند [این قرائتی که در مصحف زید گردآوری شده است، کامل است و سایر قرائات رفته است].
شاگرد: یعنی در قرائات سبعة، «خَنَسَ».
استاد: احسنت. نسبت به سبعة احرف، «خَنَسَ». اگر این مبنا، برای ذهن شریفتان واضح بشود، اصلاً به هر کدام از این روایات میرسید، متوجه میشوید که تلقّیهای بعدی اشتباه بوده است. تلقّیهایی که مثل مرحوم مجلسی داشتهاند و انسان کوچکی هم نیست، غلط بوده است. هم از قوّت ذهنی برخوردار بودهاند و هم توسعهی اطّلاعات داشتهاند. واقعاً اگر برای شیخ محمد باقر مجلسی لفظ علامّه را به کار ببرند، جا دارد که بگویند علامهی مجلسی. خُب، این ذهن قوی، میرسند به اینجا، میگویند که با روایت متواتر چه کار بکنیم؟ در مرآت العقول دیدید. بعد یک «إن قلت» فیض را مطرح میکنند. فیض گفتند که نمیشود اینها را بگویید. دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. مرآت العقول را آوردیم و خواندیم. مرحوم مجلسی فرمودند: «إن قلت». آمدند و «إن قلت» فیض را گفتند و تمام شد و دیگر جوابی را پیدا نکردند. یعنی دیدند که اصلاً جواب ندارد. من جلوتر هم عرض کردم. «إن قلت» فیض جواب ندارد. مرحوم مجلسی میگویند که چه کار کنیم؟ «إن قلت» فیض را میآورند و جوابی هم نمیدهند. ما در تمام نسخهها هم که گشتیم، جوابی را نیافتیم. از یک طرف میگویند که روایت متواتره داریم، چه کار کنیم؟ امّا اگر این بحثها بهصورت ثبوتی حل بشود، هم «إن قلت» فیض معلوم میشود که درست است و جواب ندارد و هم تمام روایاتِ متواتره درست است. چرا ما قدر این بحثها را ندانیم؟ چرا بیشتر راجع به آن تفحّص و تحقیق نکنیم که باز بشود؟ تمام این روایات متواتره به جای خودش درست است، «إن قلتی» را هم که فیض مطرح میکند درست و متین و صحیح میباشد. اگر «إن قلت» فیض به میدان بیاید، هیچ کسی نمیتواند جواب آن را بدهد. خود فیض فرمودند. خود فیض، محدّث هستند. آیا این روایت را ندیده بودند! امّا «إن قلت» ایشان کاملاً عقلایی است و مثل خورشید میدرخشد.
و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان.
کلیدواژگان:
قرآن کریم، سبعة احرف، قرائات قرآن، رهطک المخلصین، رهطک منهم المخلصین، آیات محکمة، آیات متشابه، قرائت أبی، قرائت عبداللّه بن مسعود، مصحف زید، خَنَسَ، تباین تنزیلی، علامهی مجلسی، مرحوم فیض کاشانی، صحیح بخاری، صحیح مسلم، تفسیر التحریر و التنویر، تفسیر روح المعانی، ابنعاشور، آلوسی، احسان الهی ظهیر، الشیعة و القرآن.
[1]. تفسیر الثعلبی، ج 8، ص 37 و تفسیر فخر الرازی، ج 27، ص 143 و … .
[2]. آل عمران، آیهی 7: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ۖ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ ۗ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا ۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ».
[3]. الزمر، آیهی 23: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَىٰ ذِكْرِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ».
[4]. القصص، آیهی 51: «وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ».
[5]. معجم مقاییس اللغة، ج 2، ص 223: «خنس، الخاء و النون و السين أصلٌ واحد يدلُّ على استخفاء و تستُّر. قالوا: الخَنْس الذهاب فى خِفْية. يقال خَنَسْتُ عنه. و أخْنَسْتُ عنه حقَّه. و الخُنَّس: النُّجوم تَخْنِس فى المَغِيب. و قال قوم: سُمِّيت بذلك لأنّها تَخفِى نهاراً و تطلُع ليلا. و الخنّاس فى صِفة الشَّيطان؛ لأنّه يَخْنِسُ إذا ذُكر اللّٰه تعالى. و من هذا الباب الخَنَسُ فى الأنف. انحِطاط القصَبة. و البقرُ كلُّها خُنْسٌ».
[6]. شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعة، ج 27، ص 201.
[7]. تفسیر القمی، ج 2، ص 142.
[8]. تفسیر فرات الکوفی، ص 302.
[9]. همان.
[10]. ابنعاشور، التحریر و التنویر، ج 19، ص 202.
[11]. آلوسی، روح المعانی، ج 19، ص 133.
[12]. ابن شعبهی بحرانی، تحف العقول، ص 428.
[13]. همان، ص 428-429: «فما أمر عثمان زید بن ثابت أن یجمع القرآن خنس».
دیدگاهتان را بنویسید