مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 32
موضوع: تفسیر
بسم اللّه الرحمن الرحیم
استاد: بنده به سهم خودم میخواهم یادآوری بشود. شما هم هر جایی که اینها را مباحثه کردید که برای دیگرانی نشنیده بودند گفتید، این مطالب در نظر شریفتان باشد که این رویّه را فراموش نکنید. اگر یک جلساتی راجع به علوم قرآنی صحبت میکنید، بهخصوص راجع به این اموری که ما الآن بحث میکنیم، اینکه از خود قرآن کریم، از روایات معصوم علیهالسلام و حتی در ادامهی اینها، از کلمات علما استفاده میکنید، از اینکه قرآن چه است، بحث میکنید. از این نباید غفلت صورت بگیرد. وقتی که خدای متعال به سابقین وعده داده بوده است که پیامبر خاتم النبیین صلّیاللّهعلیهوآله میآید و کتابش چگونه است و …، نباید ما از اینها غفلت کنیم و به سراغ یک بحثهایی برویم که سطح بحث را به نحوی میسازد که ذهن آسیبپذیر است و بحث، آسیبپذیر میشود. نباید اینطور باشد. حتماً باید آن مباحث، مقدّمه باشد و تکرار بشود. خُب، حالا بر اساس این روال، هر دو-سه جلسهای که میشود، دوباره بهعنوان یک یادآوری عرض میکنم، بهعنوان سؤال، چند تا نکته دارم که اکنون یا در بحث بعدی، اگر خواستید ادامه بدهیم.
شاگرد: این رویّهای که مفسّرین در طول تاریخ داشتهاند، این رویّه، یک رویّهای است که عموم شیعه، بدون اینکه اسم اختلاف قرائات و اینطور مسائل بیاید، اثرش را گذاشته است و وقتی که برای عموم صحبت میکنید، وقتی آیهای را توضیح میدهید، میگوید یک قرائت دیگری هم هست که این، معنی آن است. آیا از خود معصومین علیهمالسلام چیزی تعبیر نمیشود که یک چنین کاری مطلوب باشد؟ القاء به عموم، بدون اینکه این بحثهای علمی آن را بگویند.
استاد: عرض کردم که ابنِجزری، متخصّص این فن است. اگر در کلّ تاریخ اسلام بخواهیم چند نفر را بهعنوان متخصّص در رشتهی قرائات نام ببرند، یکی از اینها “ابنجزری” است. لذا شهید فرمودند که بعضی از معاصرین ما از او نقل کردهاند و “شهید” خیلی از عبارات را دارند که همان عبارات “ابنجزری” است. زمان “شهید ثانی” خیلی با زمان “ابنجزری” فاصله نداشته است. تاریخ شهادت “شهیدثانی” برای چه سالی بوده است؟
شاگرد: سال نهصد و شصت و شش قمری بوده است. “ابنجزری” هم به نظرم در سال هشتصد و بیست و نه قمری از دنیا رفته است.
استاد: شهید، تقریبا حدود صد و چهل سال بعد از ایشان بودهاند، علوّ علمی ایشان در نزد “شهید ثانی” معلوم شده بوده است. حتماً دیدهاید که در محافل علمی، آنهایی که درس خواندهاند و متخصّص هستند، فوراً شناخته میشوند که در فضای علم، چه کسی زحمت کشیده است، کتابهای چه کسی ارزشمند است. لذا کتابهای “ابنجزری”، همان زمان که پخش شده بود، فهمیده بودند. مثلاً مثل کتاب “مغنی” ابنهشام. واقعاً وقتی که به میدان آمد، فضلای کلّ امّت اسلام فهمیدند که این کتاب، کتاب ارزشمندی است و این کتاب “مغنی اللبیب” در بین فریقین ماندگار شد. بعدیها چه تعاریفی از این کتاب کردند؛ خود “ابنجزری” هم یک چنین شخصیّتی در فضای علم قرائت است. او میگوید که اصلاً تا زمانی “دانی” و … رسم نبود که دو تا قرائت را با همدیگر بیاورند. چه در تفسیر و چه در … . سیرهی متدیّنین بر اِفراد بوده است. میگوید بعداً همتها کم شد و میخواستند که زود به نتیجه برسند و … . در نتیجه، رفتهرفته از زمانِ “دانی”، او کمکم آمد یک کتابهایی را نوشت که هفت تا قرائت را در یک کتاب در کنار هم قرار داد. تا اینکه این کار ادامه پیدا کرد که یک قاری در مجلس واحد، هر هفت تا را هم یاد بگیرد و هم قرائت بکند. لذا بعداً خودش گفت که من در یک نماز، هم «ملک» میخوانم و هم «مالک».
شاگرد: اِفراد، در قرائت است. سؤال ایشان در تفسیر است که در مقام تفسیر کردن هم، لزوماً …
استاد: تفسیر بهمعنای القایی، نه تفسیرِ تدوینی. در مورد تفسیر تدوینی که شکّی وجود ندارد.
شاگرد 2: القاء به عوام منظور بنده بود.
استاد: بله دیگر؛ در اینجا آنچه که مناسب است، اِفراد است.
شاگرد 2: یک قرائتی غیر از آنچه که در قرآن است، اِفراد …
استاد: اینطور میفرمایید؟ آنکه مانعی ندارد. یعنی یک مطلب حق، قرائتِ صحیح … مثلاً فقط راجع به «مُلک» و معنای آن و روایاتش و …
شاگرد: راجع به «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ»[1]، آن قرائت دیگر را. «بسم اللّه الرحمن الرحیم. أمّا بعد، قال اللّه تعالی فی کتابه»، به این شکل.
استاد: آن قرائت، جزو سبعة احرفی است که الآن مصحف عثمان، تاب آن را ندارد و در آن نیامده است. در مورد آن دارند میگویند که شما یک چیزی را میگویید که در قرآن وجود ندارد. باید اوّل سبعة احرف را بداند که یعنی چیست، بعد از آن بگویند که ببینید چه قدر کاربرد دارد. بسیاری از علمای شناخته شده و بزرگ اهلسنّت، در یک سری از روایات به مشکل خوردهاند که حالا خودم بعداً عرض میکنم. جواب میدهند که اگر مخاطبشان یک مقدار باهوش باشد، میفهمد که این جوابی که داده شد، جواب درست و حسابی نیست. جواب دمِ دستی آنها «نسخ التلاوة» است. خُب، حتماً دیدهاید دیگر. خیلی از روایات هست که معلوم است برای نسخ التلاوة نیست، امّا میگویند نسخ التلاوة که حالا بعضیهایش در صحیح بخاری و در صحیح مسلم وجود دارد. میگوید که عایشه به کاتبِ مصحف خودش گفت: «زمانیکه به این آیه رسیدی، حتماً توقّف کن و ننویس تا من به تو بگویم چطور بنویسی». ملاحظه میفرمایید! معروف است دیگر. به نظرم در صحیح مسلم است که آمده است. حالا بعداً هم عرض میکنم. میگوید: «بعد از اینکه به آن مواضعی که “عایشه” مشخص کرده بود رسیدم، توقّف کردم و به او گفتم که به اینجا رسیدم». یعنی میخواست که خلاف مصحف عثمان عمل بکند. چه گفت؟؛ گفت: «حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَىٰ[2] و صلاتِ العصر وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ»؛ یعنی اینطور بوده است که “عایشه” به کاتب خودش بگوید وقتی به فلان قسمت از قرآن رسیدی، توقّف کن، آن هم در زمانیکه مصحف عثمان رایج شده بوده است که “عایشه” میگوید توقّف کن. خُب، اینها چه کار میکنند؟ میگویند که نسخ تلاوت شده بوده است و عایشه از آن بی خبر بوده است! این چه حرفی است که میگویند؟!! اگر نسخ اتّفاق میافتاد، نسخ، دلیلِ روشنِ واضح میخواهد. خدایی که نازل فرموده است، خودِ خداوند، یک امر اعلانی بدهد که این، دیگر رفت. نه اینکه نزدیکترین شخص به پیامبر خدا صلّیاللّهعلیهوآله چه بگوید؟ بگوید که صبر کن تا من بنویسم، بعد از آن هم میگوید: «سمعتُ ذلک عن رسول اللّه صلّیاللّهعلیهوآله». البته “بُراء” دارد. میگوید که مدّتی اینطور میخواندیم، که عبارت ایشان را قبلاً خواندیم. با این بحثهایی که ما کردیم، جواب آن خیلی واضح است. کاری که “عایشه” کرد با حرفی که “بُراء” زد، بر اساس مبنای سبعة احرفِ تباینِ تنزیلی، مثل خورشید میدرخشد. یعنی اصلاً هیچ مشکلی پیدا نمیشود. امّا بر اساس مبنای نسخ التلاوة، چقدر مشکل دارد. یعنی حتی ما این بحثهایی که راجع به سبعة احرف انجام دادیم و قول خلیل و امثال اینها، روی این مبناء، اگر به خوبی باز بشود، خود آنها هم حتی میبینند خیلی از روایاتشان محملهای واضحتری را دارد. یعنی جوابهای مناسبتری نسبت به این جوابهایی که تا به حال در کلاس میگفتند. حالا من ان شاء اللّه کتاب را میآورم و عرض میکنم. به هر حال، در القای بر عموم، بناء بر اِفراد است نه بر جمع کردن تمامی قرائات. این یک چیزی است که فعلاً خلاصه به ذهن میرسد.
برو به 0:08:17
شاگرد: امّا این نیست دیگر. یعنی اگر در قرائاتی که وجود ندارد، الآن این، جزو چیز نیست …
استاد: بله؛ اگر منظور شما این باشد، عرض کردم. خیر؛ آن، خلاف طریقهی اهل البیت علیهمالسلام است. «إقرؤوا کما یقرأ الناس»[3]. «کُفّ عن هذه القرائة حتی یظهر صاحب الأمر». میفرمایند: «نخوان، نخوان، چرا میخوانی!!». یعنی این کار، خود همان چیزی است که اهل البیت علیهمالسلام دستور دادهاند و قبلاً هم گفتهام خیلی از اذهان میگویند که برای یک سری از مصالح بوده است که دستور دادهاند. با این مبنایی که ما الآن پیش رفتیم، اگر سبعة احرف، ثبوتاً و اثباتاً بهخوبی برای ما واضح شده باشد و حرف واحدی را که در “کافی” تثبیت شده است: «و کذبوا اعداء اللّه»[4]، اگر اینها بهخوبی واضح شده باشد، میبینید که بهخاطر مماشات و مصالح نبوده است که بگویند «کُفّ». بلکه به چه دلیلی بوده است؟؛ بهخاطر این بوده است که اینها از هم استقلال دارند. قرآن «یستخرج منها»، همه چیز دست شما هست. یک بخشی استخراجیِ صحیح آنکه حتّی یک واو هم از آن کم و زیاد نشده است، در دست شما است.
خُب، قرآن است. وقتی که اینها را دارید، طرق استخراج دیگر هم دارد که “ابوفاخته” گفت. خُب، آنها هم مصحف خاصّ خودش میشود، «والسّبعة احرف» میشود «حرفُ ثانٍ» که چیست؟؛ تباین تنزیلی و بهصورت مستقل. هیچکدام اینطور نیست که این، بندِ به آن باشد و بگوییم آن، کسری دارد. نه، کم و کسری ندارد.
چون این بحث خیلی به دِرازا کشید و خیلی هم راجع به این مسأله حرف زدیم، آن بزرگوارانی هم که تشریف نداشتید، اگر حوصله به خرج دهید و فایلهای قبلی را استماع نموده و نسبت به زوایایِ بحث تأمّل بفرمایید، میبینید که خیلی معنای خوبی میشد در اینکه مصحفِ موجود، نه یک واو، کم دارد و نه یک واو زیاد، حرفی است و تابع، چند تا حرف هم دارد. حرفِ “ابن عبدالبرّ” یا “طبری” که میگفتند شش تا حرف آن موجود نیست، درست نبود. خیر، در همین مصحف عثمان، واقعاً تابِ بعضِ سبعة احرف را دارد. آن بزرگانی از آنها هم که فهیم بودند، همین را تصریح کردهاند که بهعنوان نمونه، چند مورد را برای شما خواندم. بنابراین، این مصحف که دارد و تاب چند تا از سبعة احرف را هم دارد. مواردِ دیگری هم هست که سبعة احرف است که هیچ مانعی ندارد و منافاتی با این ندارد. چرا؟؛ چون کلّ قرآن، آن میخ قرآن، محور قرآن به دست همه هست. آن چیست؟ حالا همین روایتی که امروز میخواستم بخوانم که هر روزی یادآوری بشود. این روایت را قبلاً خواندیم. نمیدانم که این سؤال را مطرح کردیم یا خیر. به نظرم سؤال خوبی است. اگر مطرح کردهام که بفرمایید دیگر بحث، بیش از این به دِرازا نکشد. روایتی بود که مکرّر در کتب شیعه و سنّی آمده است. در مجمع البیان هست، در کتب اهلسنّت هم هست. امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه فرمودند، عجب جملهای! «لکلّ کتابٍ صفوة و صفوة هذا الکتاب حروف التهجّی»[5]. این مطلب، در دهها کتاب تفسیری وجود دارد. ایشان میفرمایند که هر کتابی، یک «صفوة» دارد. صفوه چیست؟ «صَفَوَ»، چیزی که خالص میشود و هیچ خلیطی در آن وجود ندارد و صاف و زلال میشود. عصارهی یک چیز. هر کتابی، یک عصارهای دارد. یک زلالی دارد که از چیزهایی که کأنّه طرداً للباب است و ضمائم راجحه هست و امثال اینها، [عاری است]. فعلاً نمیخواهم به فرمایش حضرت علیهالسلام بپردازم. بلکه فقط میخواهم لغت را توضیح بدهم. «لکلّ کتابٍ صفوة». این کلام، بیان خود امیرالمؤمنین علیهالسلام در توضیح جوهرهی قرآن است. با این سؤالی که امروز میخواهم مطرح کنم، «و صفوة هذا الکتاب حروف التهجّی». خلاصه و … و اصلِ این قرآن کریم، حروف تهجّی است. خُب، تلقّی مفسّرین در اینکه این روایت شریفه را آوردهاند، این بوده است که حروف التهجّی یعنی حروف المقطعه. امّا یک نکته در اینجا وجود دارد. ما یک اصطلاح داریم به نام «الحروف المقطّعه» که زیاد هم به کار میرود. این یک اصطلاح تفسیریِ اسلامی است. ما در لغت، الحروف المقطعة را نداریم. در کتابهای لغت جستوجو کنید. البته نه بهعنوان اینکه در کتاب لغتی که از مفسّرین و قرآن بگوید، خیر. اینکه عرف عام لغت عرب را بگوید، ما در آنجا، «الحروف المقطّعة» نداریم. حروف مقطّعه، اصطلاح تفسیری و اسلامی است و بین مسلمین بوده است و اشارهی به حروف مقطعهی قرآن کریم است. امّا کلماتی مثل حروف الهجا، حروف التهجّی، اینها یک اصطلاح لغت است، لغت عرف عام است، مثل حروف الفباء. «هَجی أی قَطَعَ». اگر حروف را به هم بچسبانید، کلمه و کلام میشود. حروف الهجا یعنی حروف تکتک، الف، باء، تاء، ثاء. الفبایی که ما الآن میگوییم چه است؟ یعنی در فارسی بگو الف، بِ، پِ، تِ، ثِ، هجاء، یعنی به چیزی نچسبان و جدا جدا قرار بده. عرف عرب میگوید: حروف الهجا. حتماً دیدهاید که میگویند “هِجی کُن”. هِجی کُن یعنی قطع کن، فصل فصل بکن، بخش بخش بکن. حروف الهجا، حروف التهجّی که باب تفعّل آن است. خُب، این از معنای لغوی آن. آن هم معنای اسلامیاش، حروف المقطعة، حروف التهجّی. در توحید صدوق نگاه بفرمایید، «باب تفسیر حروف المعجم»[6]. حروف المعجم یعنی همین. یکبار معجم میگویند که بهمعنای نقطهدار است و در اینجا مقصود نیست. معجم یعنی «اُعجِمَ»، مقابل عرب. حروفی که مُعرِب است یعنی میتواند حرف بزند و از دلِ شما خبر بدهد، میشود کلمه و کلام. امّا حروف معجم، یعنی حروفی که گُنگ است و هیچ معنایی را به دل شما نمیاندازد. میشود «الحروف المعجم»، یعنی اِعجام شده است. اِعجام نه بهمعنای اینکه نقطه دارد. آن، یک معنای دیگری است. مثلاً «ح»، اگر نقطه دارد، میگویند: «الخاء المعجمة»، یعنی نقطه دارد. «الحاء المهملة» یعنی نقطه ندارد. آن اهمال و اِعجام را نمیخواهیم بگوییم. همینطوری، کلّ حروف را «الحروف المعجم» میگویند. یعنی حروفی که حرف نمیزند و معنایی ندارد. حالا سؤال بنده این است که این روایتِ بسیار عالی که در توضیح جوهرهی قرآن کریم است، «صفوة هذا الکتاب، حروف التّهجّی». آیا واقعاً این حروف تهجّی، همانطوری که تلقّیِ مفسّرین بوده است، مقصود حضرت هم، خصوص چهارده تا حرف است؟ چهارده تا حرفِ نورانی که حروف مقطّعهی قرآن کریم هستند یا اینکه حضرت در اینجا، همان معنای عرفی آن را به کار بردهاند؟ حروف التهجّی. ایشان نفرمودهاند: «الحروف المقطّعة» که یک اصطلاحِ قرآنی، ناظر به ناظر به حروف مقطّعه باشد. «صفوة هذا الکتاب، حروف التهجّی». حالا الآن نمیدانم که آیا این سؤال را قبلاً مطرح کردهام یا خیر. من خواستم که این حدیث، یادآوری بشود و ببینیم که آیا یک نکتهای هست که این احتمال صِفر است و اینجا معلوم است که حروف تهجّی، همان حروف مقطّعه است که چهارده تا هستند، یا اینکه این احتمال، صفر نیست که منظور شریف حضرت …، حتّی از باب استعمال در اکثر از معنا، وجهی دارد که حروف التهجّی، یعنی کلّ حروف هجاء. شاهد بر این مطلب چیست؟؛ شاهدش آن، روایات عظیمی است که در توصیف کلّ حروف مقطّعه است که در توحید صدوق وجود داشت. وقتی که حضرت، حروف را ذکر کردند، فرمودند: «ما من حرف»[7]. نه فقط حروف مقطّعهی قرآن. بلکه کلّ بیست و هشت حرف، «ما من حرفٍ إلاّ و هو اسم من أسماء اللّه عزّوجل». خُب، اگر مقصود بدین صورت باشد، پس یک مقداری نیاز به فکر کردن در مورد این روایت هست. یعنی چه «صفوة هذا الکتاب حروف التّهجّی»؟؛ تناسب حکم و موضوع در این روایت شریفه، خیلی حرف میزند. البته نه برای مثل ذهنِ منِ قاصر، بلکه برای کسانی که در این وادی، فکر بکنند و اهل نکتهی دوّمی باشند که حالا میخواهم بگویم. تناسب حکم و موضوع، در اینجا چه میخواهد؟ «صفوة»، «تهجّی»، حروف تهجّی. چگونه است که وقتی حروف تهجّی را ملاحظه میکنید، چه مناسبتی دارند و چه چیزی در حروف تهجّی است که لیاقت دارد «صفوة» بشود؟ تناسب حکم و موضوع را داریم میگوییم. «صفوة هذا الکتاب، حروف التّهجّی». خلاصه و عصاره، وقتی که زلال میشود که بعد از آن به جوهره میرسید و به آن اصل، راه پیدا میکنید، حروف التّهجّی میشود؟
برو به 0:18:09
شاگرد: آیا میخواهید «دالِّ محض» را بفرمایید که دالِّ بدون مدلول است؟
استاد: خیر؛ نسبت به دالِّ بدون مدلول، تأکید کردم که گام اوّل است. بعید است که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه فقط بخواهند گام اوّل را بفرمایند. اگر در خاطر شریفتان باشد، گفتم که گام اوّل است. گام اوّل این است که هر کسی میفهمد که وقتی قرآن برای او میخوانند و میگویند: «كهيعص»[8]، هیچ معنایی به ذهن او نمیرسد. فقط اینگونه بود که یکسری حروفی را شنید. خُب، اینها چه هستند؟ هیچچیز، فقط اینطور بود که این حروف را شنیدم. حالا اینکه خدای متعال چه میخواهد به من بگوید، نمیدانم. دالّ از ناحیهی خداوند آمد، امّا فعلاً مدلول آن باقیمانده است تا بفهمیم که چیست. آن، گامِ اوّل بود که خیلی مهم هم بود. عرض کردم که کم هم نیست، ولی این نه. اینکه «صفوه» نمیشود. صفوه، مربوط به معارف قرآنی است و جوهرهی آن است. به عبارت دیگر، نقشِ محوریّت دارد که شاید تأویل بزرگی برای اینها باشد. حالا من فقط یک اشارهای میکنم، چون میخواهم به سراغ نکتهی بعدی بروم. اینها را خدمت شما عرض میکنم که روی اینها فکر کنید، ببینید درست درمیآید یا خیر. شاید اگر مقصود از حروف تهجّی، کلّ حروف باشد که یعنی بشود از باب فرمایش امام رضا علیهالسلام در آن مناظرهی عمران صابی، حضرت علیه السلام چه فرمودند؟ فرمودند: «إنّ اوّل ما خلق اللّه عزّ وجلّ لیعرف به خلقه الکتابة حروف المُعجم»[9]. لذا چند روز پیش عبارت را آوردم و خواندم. حالا دیگر فقط اشاره میکنم. حضرت علیه السلام فرمودند: «لا تدلّ علی غیر أنفسها». چه عباراتی در آنجا بود!! خُب، اگر این حروف التهجّی هم ناظر به آن فرمایش حضرت باشد، حضرت نفرمودند که فقط چهارده تا حروف مقطّعه، «اوّل ما خلق»، بلکه نسبت به کلّ حروف بود که فرمودند. تصریح کردند که در حرف عربی، بیست و هشت تا. فرمودند: «بقیّهاش هم “المتحرّفة فی سائر اللّغات» است. جالب بود که برای سایر لغات، دیگر متن قرار ندادند. حضرت فرمودند: «المتحرّفة». شاید در همینجا هم راجع به «المتحرّفة» مباحثه کردیم. خلاصه اینکه بیست و هشت تا هست. حضرت تصریح کردند که بیست و هشت تا است. خُب، حالا اگر «ما مِن حرفٍ إلاّ و هو اسمٌ» این حروف این قدر عظیم هستند و این حروف هم که در روایت دیگر توحید بود که حضرت فرمودند: «این، از آن علوم باطن علوم است که مربوط به عرش است که در عرش فرمودند “فیه علم الألفاظِ و الحرکاتِ و الترک[10]“. این روایت، خیلی روایت عظیمی هست. خیلی امرِ اینها را بالا میبرد. خُب، اگر اینها را در کنار هم بگذاریم، اگر هم منظور از حروف تهجّی در این روایت، کلّ حروف باشد، مقصود چیست؟ یک احتمال است برای اینکه ذهن شروع کند. این احتمال وجود دارد که اساس قرآن کریم، میخواهد بگوید که جوهرهی قرآن، این است که مطابق با تکوین است و چون تکوین و خلقت عالم از بسائط شروع میشود و مرکبّات، از بسائط شروع میشوند، حروف تهجّی هم آن بسائط اصلیّهی قرآن است. حروف التهجّی. امیرالمؤمنین سلام اللّه علیه در اینجا چه میفرمایند؟ میفرمایند: «اگر میخواهید که آن صاف و زلال و اصلِ قرآن را میخواهید بدانید باید به بسائط برسید. باید به معارفِ بسیطهی قرآن برسید. به آن چیزی برسید وقتی که دیگر به آن میرسید، چیزی دیگر بالاتر از آن نیست. این، دیگر خودش است. بعداً این بسائط را که کشف کردید، شروع میکنید به فهم کردن مرکّبات از راه درک بسائط. شما ببینید، بچهی انسان حرف را متوجه میشود، انسان بیسواد، متوجّه حرف انسان میشود، امّا در ذهن یک آدم بیسواد و در ذهن بچّه، بسائط کلام، منقّح نشده است. او، حروف الفباء را نمیشناسد. بچه مثلاً میگوید که “من به اتاق رفتم”، امّا نه «قاف» را میشناسد و نه «ت». ولی لفظ اتاق را میفهمد و معنای آن را هم درک میکند. ما انسانها هم از قرآن کریم، یک درکی را داریم. چه کسی هست که بگوید مقاصد قرآن را نمیفهمم! مقاصدش روشن است. خود قرآن میگوید: «هُدیً للناس»[11]. امّا «صفوة». آن چیزی که خلاصه و جوهر قرآن کریم است، این است که شما اوّل بروید و بسائط معارف قرآن کریم را به دست بیاورید. حروف التهجّی که بسائط کلام هستند را، به وزانش، بسائط معارف قرآن کریم را به دست بیاورید. اینها را که به دست آوردید، بر میگردید، حالا مثل کسی است که به مدرسه رفته است. الآن دیدهاید که بچه، نصف کلاس اوّل را که خوانده است، مثلاً از سی دو حرف از حروف فارسی، ده تا را یاد گرفته است، در خیابان که دارد راه میرود، بعضی از تابلوها را میخواند و بخشی را نمیتواند، بخواند. چرا؟؛ چون آن حروفی را که بلد است، میخواند. امّا در حروفی که بلد نیست، کُمِیتش لَنگ است. دیگر بلد نیست. شما از این «صفوة»، هر چقدر که این بسائط را بیشتر بدانید، بیشتر میتوانید قرآن بخوانید. «إنّ عدد درجات الجنّة علی عدد آی القرآن»[12]. بهشت دارای درجات است. درست، منظّم با آیات قرآن است. روز قیامت که روز ظهور معارف است، «یُقالُ لقارئِ القرآن یوم القیامة إقراء و ارق»[13]. هر چه میتوانی بخوانی، بخوان و بالا برو. هر چه را هم که نتوانستی بخوانی، باید در همینجا صبر کنی. دیگر از درجهی بالاتر بهشت، خبری نیست.
شاگرد: یک جملهای را از ملاصدرا گفتید که بعضیها در دنیا به درجهای میرسند که فقط، حرف میبینند، ناظر به همین فرمایش فعلی شماست؟
استاد: اینکه مقصود ایشان در اینکه به بسائط برسند، این است یا نه، چند وجه محتمل است. تا آنجایی که من یادم میآید، توضیح ایشان در مفاتیح الغیب، بیش از این نیست. اتّفاقاً ایشان چیزی گفت که حالا من نکتهی بعدی را که میخواستم بگویم. تا آنجایی که حافظهی من یاری میکند، ایشان میگوید: «قطع علائق دنیا، شرط آن است». به نظرم این را میگفت. یعنی میگوید آنهایی که کاملاً در مسیر تقوا، کامل میشوند اینگونه میشوند.
غیر از این روایت که الآن مطرح کردم، نکتهی دوّمی که میخواستم بگویم، همین بود. در مورد قرآن کریم، یک جا دارد که میفرماید: «شهر رمضان الّذی اُنزِلَ فیه القرآن، هدًی للناس و بیّناتٍ من الهُدی و الفرقان». «هدًی للناس»، چه کسی در آن خدشه میکند؟ چه کسی میتواند در این مطلب شبهه بکند که «القرآن، هدًی للناس»؟ این، روشنترین چیز است. هر عامی و کافر و مسلمان که قرآن را بگشاید، پیام قرآن برای او روشن است. اینکه قرآن میگوید ای انسان، میمیری، زنده میشوی، باید جواب اعمالت را بدهی، عالَم مبدأ دارد و باید به آن، تقرّب بجویی و …، گمان نمیکنم کسی بگوید آن اصلِ هدایتی که قرآن کریم برای بشر دارد، بر احدی پوشده نیست، ولو قبول نکند، گمان نمیکنم که پیام قرآن به او نرسد. «هدی للنّاس». این، یک مورد. «بسم الله الرحمن الرحیم، الم، ذَٰلِكَ الْكِتَابُ»[14]. «ذلک» اشاره به چه چیزی است؟ ما که میگوییم اشارهی به قرآن است. امّا یک احتمالی هم وجود دارد که به «الم» اشاره داشته باشد. اشارهی به آن جوهرهی قرآن، صفوهی قرآن دارد؛ خود قرآن چه میفرماید؟؛ «ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ». معلوم میشود که وقتی فضا، فضای «ذلک الکتاب» و مشارٌالیه آن شد، هدایت هم دیگر «لِلنَّاسِ» نخواهد بود. اینجا «للمتّقین» است. تا تقوا نباشد، نمیشود. آن وقت خیلی عجیب میشود؛ سورهی مبارکهی لقمان هم، همین را دارد که من یک یادداشتی هم داشتم.
برو به 0:26:23
شاگرد: مؤیّد فرمایش شما، «لا یمسّه إلاّ المطهّرون»[15] است.
استاد: «مطهّرون» به مراتبی که هر چه تقوا داشته باشد … . در سورهی مبارکهی لقمان، تعبیر اینگونه است «الم تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ»[16]. مشارٌ الیه «تلک» چیست؟ آیا کلّ سورهای است که در ادامه میآید؟ آیا کلّ قرآن است؟ خُب، تمام این احتمالات، خوب است. امّا یک احتمال هم این است که «الم، تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ»، «هُدًى وَرَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ» نه «لِلنَّاسِ». خود احسان هم از لغات مهم قرآن است. «هُدًى وَرَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ». اگر «تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ» است، پس «هُدًى وَرَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ» است. جالب است در ابتدای سورهی مبارکهی بقره، شرط متّقین را «یوقنون» قرار داده است: «وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ»[17]. باز در همین سورهی مبارکهی لقمان، در ادامه میفرماید: «یوقنون»[18]. یعنی ایقان و یقین، یک فضایی است. حالا این حرف درست است یا نیست، من بهصورت یک احتمال عرض کردم، که معلوم میشود قرآن کریم هر چه کسی گوش به حرف آن بدهد، به مراتب دیگری نزدیک میشود که آن جوهرهی قرآن کریم و آن صفوهی قرآن کریم دارد به درک او نزدیکتر میشود. بههرحال، کمک کننده است به جهت اینکه ذهن را در مسیری که اینها را درک بکند، پیش ببرد. به هر حال پس یک مورد این بود که در مورد روایت «حروف التهجّی» سؤال مطرح شد که آیا حروف التهجّی بهمعنای لغوی آن است که تمام حروف را شامل میشود یا اینکه حرف مفسّرین و تلقّی آنهاست که در اینجا حروف التهجّی، یعنی خصوصِ «الحروف المقطّعة».
شاگرد: یک روایت را هم الآن میخواستید، بفرمایید. فرمودید که به درک قرآن و صفوهی قرآن کمک میکند. این جمله را فرمودید.
استاد: شاید مقصود من، همین نکتهی دوم بود.
شاگرد: آنهایی که میگویند مراد حضرت علیه السلام، حروف مقطّعه است، دلیلشان چه میباشد؟
استاد: آنها نگفتهاند. بلکه صاحبان تفاسیر، چه شیعه و چه اهلسنّت، در ذیل حروف مقطّعه، این روایت را آوردهاند. یعنی «الم» میخواهند اقوال را نقل بکنند. حالا این روایت را در آنجا میآورند. شاید در خود مجمع البیان هم، این مطلب را در ذیل این آیهی شریفه آورده باشد که «قال امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه، لکلّ کتابٍ صفوة و صفوة هذا الکتاب، حروف التهجّی» که به مناسبت ایراد در مقامِ تفسیر حروف مقطّعه، برداشتی میشود که آنها از حروف تهجّی، این را فهمیدهاند و إلاّ اینکه به آن تصریح کرده باشند را، پیدا نکردم. عرض کردم که از این، تلقّی میشود و نه اینکه تصریح باشد.
شاگرد: در تحف العقول، در معنای اصطفاء، حضرت علیه السلام یک فرمایشی را دارند. علماء میگویند: «هل فسّر اللّه تعالی الاصطفاء فی الکتاب؟ فقال الرضا علیهالسلام: فسّر الاصطفاء فی الظاهر لیس سوی الباطن فی اثنی عشر موضعاً. فأوّل ذلک قول الله “و أنذر عشیرتک الأقربین” و رهطک المخلصین هکذا فی قرائة ابی بن کعب و هی ثابتة فی مصحف عبد اللّه بن مسعود»، تقریباً مثل همان «من بدّل تبدیلاً» است که حضرت عالی که اشاره کردید. این، مثل آن است. «هکذا فی قرائة ابی بن کعب و هی ثابتة فی مصحف عبد اللّه بن مسعود».
استاد: این هم جزو روایت است؟ یعنی از کلام امام علیهالسلام است؟
شاگرد: بله؛ «فقال الرضا علیهالسلام فسّر الاصطفاء فی الظاهر لیس سوی الباطن فی اثنی عشر موضعاً. فأوّل ذلک». دوباره این را از اوّل خواندم تا خود حضرتعالی تشخیص بدهید که آیا جزو روایت هست یا نه.
استاد: رسم تحف العقول اینگونه است که از خودشان چیزی اضافه نمیکنند. رسم بر این بوده است. امّا اینکه حالا در اینجا استثناء شده باشد را دیگر نمیدانم. خود ایشان در این کتاب، یک عنوانی را میزنند، امّا خودشان در روایت، توضیح اضافه نمیدهند. یعنی بنای کتاب بر این است.
شاگرد: یعنی در دوازده موضوع میخواهد بگوید که معنای اصطفاء، یعنی اهلبیت علیهمالسلام. «أول ذلک قول اللّه “و أنذر عشیرتک الأقربین و رهطک المخلصین هکذا فی قرائة ابی بن کعب و هی ثابتة فی مصحف عبد اللّه بن مسعود فلما أمر عثمان زید بن ثابت أن یجمع القرآن خنس هذه الآیة». یعنی من چند تا سؤال دارم، یکی از سوالاتم در اینجاست. این «خنس» هم، همانطوری که شما … .
استاد: دو سه روایت هم ایشان [یکی از شاگردان] گفته بودند که میخواستیم بحث بکنیم.
شاگرد: این «خنس»، همانطوری که در مبنای ابنجنّی گفتید، «خنس» با «نسخ»، حروفشان شباهت دارد. «خنس هذه الآیه و هذة منزلة رفیعة و فضل عظیم و شرف عال حین عنی اللّه عز و جلّ بذلک الآل فهذه واحدة». میخواهد معنای آل را بفرماید. چون قبلاً در مورد آل، یک چیزی گفته است؛ چیزهایی که قابل بحث است، یکی این است که آیا امام علیهالسلام، کسی هست که به قرائت “ابی بن کعب” و مصحف “عبد اللّه بن مسعود” استناد کند.
استاد: استناد به مصحف نمیکنند. چون اینها از پیامبر خدا صلّیاللّهعلیهوآله نقل میکنند.
شاگرد: برای این میگویم. چون یک شخصی به امام علیهالسلام گفت: «أرأیت»؟ امام علیهالسلام در جواب ایشان فرمودند: «ما “اهل أرأیت” نیستیم».
استاد: یعنی اینکه ما نظر نمیدهیم.
شاگرد: آیا این، از آن سنخ هست یا نه؟
استاد: به نظرم عبداللّه بود که ظاهراً سنّاش از امام علیهالسلام هم بیشتر بود. به امام صادق علیهالسلام گفت: «أنت رجلٌ صحفی»[19]. بعد که گیر افتاد این جمله را گفت که «أنت رجلٌ صحفی». یعنی اینکه تو ادّعای علم داری، علم تو فقط منحصر به همین کتابهایی هست که داری. حضرت علیهالسلام فرمودند: «نعم، صحف ابراهیم و موسی»؛ حالا این روایت هم میخواهد بفرماید که ما اهل رأی نیستیم. ما، صحفی هستیم. امّا «صحف ابراهیم و موسی» علی نبیّنا و آله و علیهما السلام.
شاگرد: اگر این مطلبی که عرض شد، قابل بحث است، فردا ان شاء اللّه بحث کنیم.
استاد: بله، خیلی خوب بود. این از مواردی است که ما حالا ببینیم، با قرائن دیگر در جای دیگر بسنجیم. اگر در کلام امام علیهالسلام باشد که یکی از روایتهای خیلی خوبِ مربوط به بحث ما هست.
شاگرد: چون، این مطلب خیلی شبیه به «من بدّل تبدیلاً» است که “ابن عباس” گفت که خود معصوم علیهالسلام گفته است. در اینجا دارد که «و رهطک المخلصین».
استاد: روایت دیگری هم هست که چون یکی رفقای مباحثه گفته بودند، من گذاشتم که در اینجا بحث کنیم.
شاگرد: این روایت، با بحثهای دیگر شما هم مشابه است. چون فرمودید … “زید” به حضرت علی علیهالسلام عنایت نکرد و خودش قرآن را جمع کرد. انگار حضرت علیهالسلام دارند کنایه میزنند که خود “زید” این کارها را کرد.
استاد: بله. اصلاً “ابن مسعود” میگفت که “زید” همهی حروف را نمیداند. این حرف خیلی عجیبی است. یعنی نقص علمی به حساب میآمد. “عبداللّه بن مسعود”، به او اشکال داشت.
و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان.
کلیدواژگان:
قرآن کریم، تفسیر قرآن، سبعة احرف، حروف التهجی، حروف مقطعة، تباین تنزیلی، صفوة، صفوة القرآن، حروف المعجم، حروف الهجاء، حروف المعرب، رهطک المخلصین، منهم من بدّل تبدیلا، مصحف عبداللّه بن مسعود، مصحف زید بن ثابت، نسخ التلاوة، عایشة.
[1]. سورهی احزاب، آیهی 23: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا».
[2]. سورهی بقره، آیهی 238: «حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَىٰ وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ».
[3]. الفصول المهمة في أصول الأئمة (تكملة الوسائل)، ج3، ص315.
[4]. شیخ کلینی، الكافي (چاپ الإسلامية)، ج2، ص 630، ح 13: «علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن الفضيل بن يسار قال: قلت لأبي عبد الله علیه السلام إنّ الناس يقولون إنّ القرآن نزل على سبعة أحرف فقال كذبوا أعداء اللّه و لكنّه نزل على حرف واحد من عند الواحد».
[5]. تفسير الصافي، ج1، ص 91.
[6]. شیخ صدوق، توحید صدوق، ج 1، ص232.
[7]. همان، ص234: «حدثنا أحمد بن محمد بن عبد الرحمن المقرئ الحاكم ، قال : حدثنا أبو ـ عمرو محمد بن جعفر المقرئ الجرجاني ، قال : حدثنا أبو بكر محمد بن الحسن الموصلي ببغداد ، قال : حدثنا محمد بن عاصم الطريفي ، قال : حدثنا أبو زيد عياش بن يزيد ابن الحسن بن علي الكحال مولى زيد بن علي ، قال : أخبرني أبي يزيد بن الحسن قال : حدثني موسى بن جعفر ، عن أبيه جعفر بن محمد ، عن أبيه محمد بن علي ، عن أبيه علي بن الحسين ، عن أبيه الحسين بن علي بن أبي طالب عليهمالسلام ، قال : جاء يهودي إلى النبي صلىاللهعليهوآله وعنده أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليهالسلام فقال له : ما الفائدة في حروف الهجاء فقال رسول الله صلىاللهعليهوآله لعلي عليهالسلام : أجبه ، وقال : اللهم وفقه وسدده ، فقال علي بن أبي طالب عليهالسلام : ما من حرف إلا وهو اسم من أسماء الله عزوجل ، ثم قال : أما الألف فالله لا إله إلا هو الحي القيوم، وأما الباء فالباقي بعد فناء خلقه ، وأما التاء فالتواب يقبل التوبة عن عباده ، وأما الثاء فالثابت الكائن (يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت في الحياة الدنيا ـ الآية و أما الجيم فجل ثناؤه وتقدست أسماؤه ، وأما الحاء فحق حي ، حليم ، وأما الخاء فخبير بما يعمل العباد ، وأما الدال فديان يوم الدين ، وأما الذال فذو الجلال والاكرام ، وأما الراء فرؤوف بعباده ، وأما الزاي فزين المعبودين ، وأما السين فالسميع البصير ، وأما الشين فالشاكر لعباده المؤمنين ، وأما الصاد فصادق في وعده ووعيده ، وأما الضاد فالضار ، النافع ، وأما الطاء فالطاهر المطهر ، وأما الظاء فالظاهر المظهر لآياته ، وأما العين فعالم بعباده ، وأما الغين فغياث المستغيثين من جميع خلقه ، وأما الفاء ففالق الحب والنوى ، وأما القاف فقادر على جميع خلقه ، وأما الكاف فالكافي الذي لم يكن له كفوا أحد ولم يلد ولم يولد ، وأما اللام فلطيف بعباده ، وأما الميم فمالك الملك ، وإما النون فنور السماوات من نور عرشه ، وأما الواو فواحد أحد صمد لم يلد ولم يولد ، وأما الهاء فهاد لخلقه ، وأما اللام ألف فلا إله إلا الله وحده لا شريك له. وأما الياء فيد الله باسطة على خلقه ، فقال رسول الله صلىاللهعليهوآله : هذا هو القول الذي رضي الله عزوجل لنفسه من جميع خلقه ، فأسلم اليهودي».
[8]. سورهی مریم، آیهی 1.
[9]. شیخ صدوق، توحید صدوق، ج 1، ص232.
[10]. علامهی بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص215.
[11]. سورهی آل عمران، آیهی 4: «مِنْ قَبْلُ هُدًى لِلنَّاسِ وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ ۗ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ ۗ وَاللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقَامٍ».
[12]. سیوطی، الدرّ المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج 8، ص450.
[13]. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 6، ص 189.
[14]. سورهی بقره، آیات 1 و 2: « الم، ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ».
[15]. سورهی واقعه، آیهی 79: «لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ».
[16]. سورهی لقمان، آیهی 2: «تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ».
[17]. سورهی بقره، آیهی 4: «وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ».
[18]. سورهی لقمان، آیهی 4: «الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ».
[19]. شیخ کلینی، الكافي (چاپ الإسلامية)، ج 8، ص 363 – 364.
دیدگاهتان را بنویسید