1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اعاده معدوم و نفس الامر (٣٢)

اعاده معدوم و نفس الامر (٣٢)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=27696
  • |
  • بازدید : 9

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

قضیه تحلیلیه و ترکیبیه

دو مثال واضح برای قضیه تحلیلیه

استاد: بحث دیروز بر سر این بود که آیا استحاله تناقض یک قضیه تحلیلی است یا ترکیبی؟ صحبتی شد و مقدمات بحث باز شد، چیزهای خوبی صبحت شد. حالا بعضی چیزها هم هست که من پیدا کرده‌ام، آن‌ها را بعداً می‌گویم برای اینکه آن بزنگاه بحث را تا وقت نگذشته مطرح کنیم، بند و بیل‌هایش را اگر وقت زیاد آمد، آخر کار عرض می‌کنم. آیا وقتی ما می‌گوییم اجتماع نقیضین محال است داریم یک چیز اضافه‌ای از خود یک فرض را می‌گوییم، از تعریف یک موضوع؟ آیا داریم سراغ نفس الامر می‌رویم؟ [یعنی] داریم یک واقعیتی را علاوه بر یک فرض درک می‌کنیم یا نه؟ مثلاً مثال‌های روشنی که برای قضیه تحلیلیه می‌زنند را ببینید، از مثال‌های روشن شروع کنیم. مثالی که در کلاس‌ها می‌زنند این است که می‌گویند «هر عزبی مجرد است» یا «هر عزبی زن ندارد». این از مثال‌هایی است که زیاد برای قضیه تحلیلیه می‌زنند. می‌گویند خب وقتی عزب را فرض گرفتی، خود عزب یعنی کسی که هنوز داماد نشده. خب وقتی داماد نشده، «زن ندارد» از دل خودش بیرون می‌آید. چیز اضافی به دست شما نداد، موضوع عزب را شکافتی، می‌بینی در دل خودش بود که زن ندارد. اینطوری نیست که این یک واقعیتی است که خدای متعال [جدای از عزب بودن] خلق فرموده [بلکه] شما فرض گرفتید که عزب است، زن ندارد.

یک مثال دیگر این است: شما می‌گویید یک انسانی که هفت تا سر دارد، این انسان پنج تا سر دارد به اضافه دو سر دیگر. اینجا هم می‌بینید که چیز اضافه‌ای دست شما نیامد. قضایای تحلیلیه یعنی این، یعنی محمول در دل خود موضوع مفروض بوده، یک چیز اضافه روی موضوع نگذاشته‌ایم. خُب گاهی است که متوجه نبوده‌ایم، آن وقت هنگامه به پا می‌شود. کسی که خوب موضوع را تحلیل کند می‌بیند که محمول در دل موضوع بود، این قضیه تحلیلیه است. خُب حالا اینکه پنج تا سر باشد به اضافه دو تا، این همان هفت تا است. کسی که گفته انسانی هفت سر دارد، یعنی پنج تا سر دارد با دو تا، در دل همان بود. این‌ها مثال‌های روشنش که می‌بینیم چیزی بر اطلاعاتش افزوده نشد.

تقریری از تحلیلی بودن استحاله نقیضین در کلمات یکی از شاگردان

آیا وقتی می‌گوییم اجتماع نقیضین نشدنی است این نشدنی در دل خود اجتماع نقیضین بود؟ آیا من [فقط] دارم جلایش می‌دهم یا نه؟ یعنی در صرف فرض خود من این نبود، من یک چیز دیگری را علاوه بر موضوع دارم درک می‌کنم، دارم به آن می‌چسبانم، یعنی قضیه ترکیبیه است. این اصل بحث ما بود، دیروز رسید به اینجا که وقتی ما می‌گوییم نشدنی، یعنی ضرورت سلب. ضرورت سلب می‌شود نشدنی. خُب، فرمایشاتی دیروز فرمودند بعداً هم نوشتند در دو تا برگه جدا. من حدود بحث شما را می‌گویم ـ همان دیروز هم مطرح شد ـ الآن هم مقصود خودم را می‌گویم، یک بحث که تمام شد هر چه به نظرتان می‌آید حتماً بگویید برای اینکه بحث پیشرفت داشته باشد ان شاء الله. ایشان نوشته‌اند: «ما گفتیم که ضرورت سلب، قوام تناقض است» حالا ضرورت سلب با سلب فرق داشت، می‌خواستیم ببینیم این ضرورت از کجا آمده؟ عرض من این بود که در موضوع اجتماع نقیضین سلب هست اما در فرض موضوع ما اثری از ضرورت نیست. در این تلاشی که شما فرموده‌اید می‌خواهید نشان دهید که نه بابا، ضرورت هم در دل موضوع هست، شما نگاهش نکرده‌ای، اگر نگاهش کنی، ضرورت در دل موضوع هست. بعد از مقدماتی که نمی‌خوانم [نوشته‌اید:] «اما تفصیل و دلیل بر تحلیلی بودن این قضیه. «عدم عدم است» تحلیلی است.» تحلیلی است یعنی چه؟ یعنی وقتی گفتید عدم، یعنی نیست دیگر، عدم، خودش خودش است. نبودن عدم تحلیلی است، العدم معدوم. خب دارید می‌گویید نیست، خب یعنی نیست دیگر، معدومٌ. این هم تحلیلی است چیزی بر اطلاعات شما افزوده نمی‌شود، خود فرض شما است، محمول در دل موضوع هست. این هم دو. سه، «اینکه در هر مفهومی عدم آن مفهوم نیست». در انسان لاانسان نیست. این هم تحلیلی است، چرا؟ چون دارید می‌گویید انسان، وقتی می‌گویید انسان، یعنی لاانسان نیست، در دل خود مفهوم هست. این هم سوم. پس در هر مفهومی عدم آن مفهوم نیست، چرا؟ چون مفهوم را فرض گرفته‌اید، خب خودش خودش است نه غیر خودش، نبود خودش که نیست که، خودش است. وقتی که خودش است، نبود خودش نیست. این هم تحلیلی است. «و چیزی عدم خودش نیست» هر چیزی خودش است، نه لاخودش، نبود خودش. این هم تحلیلی است. و آخر کار [نوشته‌اید:] «زید انسان است زید انسان نیست، نیست»، این هم تحلیلی است، چرا؟ چون دارید می‌گویید انسان و لاانسان ـ همان نتیجه قبلی‌ها ـ پس این هم نیستش شد تحلیلی. پس تناقض نیست، چرا؟ چون زید انسان است و زید انسان نیست تناقض است و این هم نیست، پس «تناقض نیست» شد تحلیلی. حالا که شد تحلیلی می‌گوییم ضرورت از کجا در آمد؟ «و از آنجا که جهت در هر قضیه تحلیلیه ضرورت است» وقتی یک چیزی را فرض گرفتید، دیگر محمول در دلش است، نمی‌توانید بگویید که من فرض گرفته‌ام، فرض نمی‌گیرم. هر قضیه تحلیلی ضرورت در دلش است. چون ضروری است نسبتی که درقضیه تحلیلیه بود ضروری است و این ضرورت بود که وقتی می‌گویید «تناقض نیست»، تحلیلی که نشد، این نیستش می‌شود بالضرورة نیست. یعنی تناقض نیست بالضرورة. خُب یعنی ضرورة السلب، تمام شد. «جهت در هر قضیه تحلیلی ضرورت است پس جهت در تناقض نیست یعنی نیست بالضرورة» یا موجودٌ بالامتناع، ثابتٌ بالامتناع، یعنی ممتنع است که باشد به آن نحوهایی که در منطق گفته بودند. درست توضیح دادم؟

آقای سوزنچی: بله.

 

برو به 0:07:45

کلمه مرحوم صدر در ترکیبیه بودن استحاله تناقض

استاد: حالا برگردیم، من در هر کدام از این‌ها سؤال دارم، سؤالاتی برای اینکه بحث جلو برود و الا من اول که با این بحث آشنا شدم اساتیدی که در اولین مرتبه دیدم تحلیلی بودند. اصول فلسفه را دیروز خواندم دیدید، لسانشان این بود که استحاله نقیضین تحلیلی است. اساتیدی که ما کلاسشان می‌رفتیم تحلیلی بودند، اما من روی ارتکازات گاهی که فکر می‌کردم برایم صاف نمی‌شد. کأنه می‌دیدم جور در نمی‌آید با تحلیلی بودن. آخر داریم حرف می‌زنیم، صرف این نیست که انسانی که هفت تا کله دارد، پنج تا کله دارد به اضافه دو تا کله. آدم مدام با ارتکازات می‌دیدم که این نیست. این خیلی روشن است، انسانی که هفت تا کله دارد پنج تا کله دارد به اضافه دو تا، اما شما دارید می‌گویید اجتماع نقیضین نشدنی است، اصلاً ممکن نیست بشود. مدام می‌دیدم این جور نیست با اینکه صرفاً [محمول از تحلیل موضوع به دست آید.] همین طور خلجانات در ذهن من بود و فکر می‌کردم تا بعد از چندین سال که این‌ها در ذهن من بود اول جائی که خوشحال شدم [که یک هم نظری پیدا کرده‌ام] ـ مثل بحوثشان که الآن در این مباحثه فهمیدم ـ در اسس المنطقیه آقای صدر بود، بعد از چند سال. ایشان صریحاً در مقابل پزیتیویست‌ها می‌گویند ترکیبی است. چاپی که من دارم صفحه چهارصد و هشتاد و نه است، صریحاً عبارتشان است. من بعد از سال‌ها که این را دیدم خوشحال شدم که خُب این دغدغه‌ای که در ذهن ما بود یک نفر دیگر هم از کسانی که در این مسأله فکر کرده‌اند هست که صریحاً می‌گویند [ترکیبی است.] فرموده‌اند «لان القضیة التی یعبر عنها المبدأ إخباریة» یعنی استحاله تناقض «و لیست تکراریة» یعنی تحلیلیه نیست «و الاستحالة التی یحکم بها لیست مستبطنة فی اجتماع النقیضین[1]». حالا علی ای حال این مدعای ایشان است. یکی دیگر هم بود که من بعدهایش دیدم.

آقای سوزنچی: آقای جوادی هم صریحا این را می‌گوید.

استاد: می‌گویند؟ بسیار خوب، الحمد لله.

نظر مرحوم علامه طباطبایی در مقام

آقای سوزنچی: الآن گفتید در اصول فلسفه جایی صریح دارد که تحلیلی است؟

استاد: اینطوری بود. جلد دوم صفحه شصت و سه که خواندم می‌فرمایند «ما در نخستین بار که می‌گفتیم مثلاً سیاهی سیاهی است، سفیدی سیاهی نیست، این امور را پذیرفته و تصدیق کرده بودیم که: الف. سلب وایجاب (نفی و اثبات) هر دو با هم روی یک قضیه نمی‌آیند[2]». می‌فرمایند پذیرفته بودیم که نمی‌آیند، من نوشته‌ام نمی‌آیند یا محال است که بیایند؟

آقای سوزنچی: نه، می‌دانم. تحلیلی بودنش را نگفته‌اند ایشان.

استاد: دو تا دیگر هم یادداشت دارم، ببینیم آنجا چه بوده؟ صفحه صد و نه فرموده‌اند که «و هیچگاه نمی‌پذیریم که یک قضیه با جمیع قیود واقعی خود هم مطابقت را داشته باشد و هم نداشته باشد یعنی هم راست بوده باشد و هم دروغ بوده باشد، و هم راست نبوده باشد و هم دروغ نباشد، و از این روی اختیار یکی از دو طرف (اثبات و نفی) در استقرار علم (ادراک مانع از نقیض به اصطلاح منطق) کافی نیست بلکه طرف دیگر را نیز ابطال باید کرد[3]» و باز صفحه صد و بیست و چهار.

آقای حسین‌زاده: استاد در همان آدرس قبلی تان تصریح به ترکیبش وجود دارد.

استاد: ترکیب است؟ خب خیلی بهتر. نمی‌دانم پس از کجا این به ذهن من آمده بود؟ خوب شد گفتید. صفحه صد و بیست و چهار فرموده‌اند که «(چنانکه گفتیم که حصول علم در هر بدیهی متوقف به قضیه «استحاله ارتفاع و اجتماع نقیضین» می‌باشد و با فرض نبودن این قضیه «علم» مستقر نمی‌شود) در حکم نقیضین نمی‌شود شک و تردید نمود[4]». خُب، این‌ها که هست [اما] چرا نمی‌شود شک و تردید کرد؟ ظاهراً اگر من اشتباه کردم مال این است که ایشان صرفاً تناقض را روی استحاله‌اش تأکید نمی‌کنند، [بلکه] می‌گویند یافتیم که نمی‌آید. شاید از اینجا بوده که گفتم ایشان صرف نمی‌آید را قائل است. شما گفتید کجا گفته‌اند ترکیب است؟

آقای حسین‌زاده: ظاهرا آن عبارت قبلی که در صفحه شصت و سه بود. ایشان فرمودند «3. چنانکه ترکیب و تحلیل را به نحوی که در نکته دوم گفته شد[5]» بعد اول شروع می‌کنند بحث ظاهراً ترکیب را گفتن چون در مطلب بعدی که می‌خواهند در قسمت بعد بیان کنند می‌گویند «از راه دیگر (طریق تحلیل)[6]»

استاد: می‌دانم، تحلیلش [را در بدیهیات پیاده می‌کنند.] در بدیهیات می‌گویند باید به جایی برسیم که دیگر خودش واضح باشد، ملاحظه می‌کنید؟ آن وضوح را به چه برگزار می‌کنند؟

آقای سوزنچی: شاید لزوما تحلیل به … نمی‌دانند. یعنی تلقی ما از فلسفه اسلامی این است که در فلسفه اسلامی تحلیلی و ترکیبی نداریم.

استاد: جاهایی صریحاً می‌آیند [قائل می‌شوند] ـ هم در تعلیقات مرحوم آقای مطهری هست و هم در فرمایش خود مرحوم آقای طباطبائی ـ که انسان هیچ چیز نمی‌داند، هیچ چیز نمی‌داند حتی استحاله نقیضین را، بعد می‌آید. خب پس پیشین را به آن معنا قبول ندارند، صریحاً می‌گویند.

آقای سوزنچی: نه، به یک معنای دیگری است این. حالا ما نمی‌خواهیم بحث کنیم …

آقای نایینی:اصلاً یک سؤال منحرف کرد. آقای مطهری یا گفته‌اند یا نگفته‌اند، بحث را ادامه بدهید تا بعد معلوم شود آقای مطهری گفته‌اند یا نگفته‌اند.

 

برو به 0:13:13

استاد: بسیار خوب، این نکته خیلی خوبی بود که ببینیم نظر صریح مرحوم آقای طباطبائی چیست؟ تحلیلی می‌دانند یا نه؟

تفکیک محل نزاع از حیثیت دیده شده در قضیه بتانه

خُب، الآن بحث سر این بود که این چیزهایی که گفته‌اند ببینیم سؤالات ما کجایش است؟ فرموده‌اید «جهت در هر قضیه تحلیلیه ضروریه است.» منظور از اینکه جهت در هر قضیه تحلیلی ضرورت است آیا یعنی همانی که دیروز گفتم «الشیخ الاشراقی ذو الفطانة[7]»؟ یعنی قضیه ممکنه هم ضروریه است، فعلیه مطلقه هم ضروریه است، دائمه هم ضروریه است، هر قضیه‌ای ضروریه است وقتی با جهتش در نظر گرفته شود. شما می‌گویید زیدٌ موجودٌ بالامکان اما بالضرورة بالامکان. یعنی اینکه ممکن الوجود است دیگر بالضرورة ممکن الوجود است، نه اینکه دوباره ممکن است که ممکن الوجود باشد. «الشیخ الاشراقی ذو الفطانة قضیة قصر فی البتانة» محصور کرده، گفته لا قضیة لنا الا الضروریة. اگر اینطور می‌خواهید بگویید، خب این ربطی به بحث ما ندارد، بله این که خب قضایای دیگر هم (همین طور) هستند، این ضرورت در هر قضیه‌ای و هر جا که بگویید هست. اما اگر می‌خواهید بگویید نه، وقتی من در موضوع فرض گرفتم، لامحالة وقتی چیزی را در موضوع [به عنوان] محمول بالضرورة فرض گرفتم، [برای موضوع ثابت است،] ـ نه آن بالضروره‌ که با دوام هم بسازد، بلکه بالضروره‌ای که مال کیفیت خود همین نسبت است، [یعنی] نفس همین نسبت ضرورت دارد که ظاهراً هم شما می‌خواهید همین را بگویید ـ [این محل بحث ما است.]

خُب، اولاً سؤالی که اینجا هست این است که آیا ممکن است که ما یک طوری خود قضیه تحلیلیه را ممکنه فرض بگیریم یا نه؟ یعنی اصلاً در فرض ما ممکنه باشد. [یعنی ناظر به همان] نزاعی که بین فارابی و ابن سینا بود که عقد الوضع امکان است یا امتناع؟ من اینطوری فرض می‌گیرم، می‌گویم یک چیزی که ممکن است بپرد ـ پس فرض من این است ـ حالا برایش محمول تحلیلی می‌آورم. محمول تحلیلیش چیست؟ [این است که] ممکن است بال‌هایش تکان بخورد. شما می‌گویید «خب بالضرورة»، خُب این بالضرورة که در هر قضیه‌ای هست ولی من که نگفتم بالضرورة بال‌هایش تکان می‌خورد، من می‌گویم آنی که ممکن است بپرد ممکن است بال‌هایش تکان بخورد. نمی‌توانید گردن من بگذارید که آنی که ممکن است بپرد بالضرورة باید بال‌هایش تکان بخورد. ممکن است بپرد، خُب اگر پرید، [بال‌هایش هم تکان می‌خورد.] چون قضیه عقدش امکان پریدن است نمی‌تواند نفس خود همین نسبت اینجا ضرورت باشد، مگر ضرورتی که شیخ الاشراق می‌گوید، که می‌گوید در همه قضایا هست. لزومی نکرده که در تحلیل باشد و نتیجه هم نمی‌دهد اولاً. حالا از این بگذریم، طولش ندهیم.

قائل به تحلیلیه بودن استحاله تناقض اولا آن استحاله را فرض می‌گیرد

مهم‌تر از این که اساس عرض من است و بعداً برای قدم دوم می‌خواهم از آن استفاده کنم این است که شما که می‌گویید قضیه تحلیلی نسبتش ضرورت است، به خاطر اینکه اصل امتناع تناقض را پذیرفته‌اید می‌گویید ضرورت است و الا بیایید، اول الکلام، اگر استحاله امتناع تناقض را قبول نکرده باشید، از کجا می‌گویید که نسبت قضیه تحلیلیه ضرورت است؟ [اگر بگویید] بالضرورة خودش خودش است، [می‌گوییم] خُب بالضرورة خودش خودش است و بالضرورة هم خودش خودش نیست. این ضرورت را از کجا در قضیه تحلیلیه می‌گویید؟ [به ما می‌گویند:] آخر در دلش فرض گرفتی، [در جواب باید بگوییم:] بله فرض گرفتم ولی در عین حال هم می‌گویم فرض نمی‌گیرم. فرض را گرفته‌ام و می‌گویم محمول نیست، تناقض که محال نیست که. به عبارت دیگر اتصاف نسبت قضیه تحلیلیه به ضرورت مبتنی بر قبول استحاله اجتماع نقیضین است. حالا باز جلوتر برویم …

آقای سوزنچی: حاج آقا ما همین را قبول کردیم، در ادامه‌اش توضیح دادیم. ما اشکالمان در استدلال شما این بود، گفتیم دعوا را نبرید روی تحلیل، دعوا را ببرید سر ضرورت که در تحلیلی هم …

خود شمولی استحاله تناقض

استاد: خُب حالا می‌رویم سر ضرورت، آن گام بعدی است، پس من این نکته را بگویم که ما نباید مدام خودمان استحاله را فرض بگیریم، [ولی بگوییم فرض نگرفته‌ایم و تحلیلا از موضوع درآوردیم] یعنی آن چیزی که واضح است را [فرض بگیریم و از محل بحث خارج کنیم.] خود شمولی استحاله تناقض یکی از چیزهای مهم است. آیا خود استحاله تناقض خودش را شامل است یا نیست؟ یعنی یک کسی بگوید که هم تناقض محال است و هم نیست. می‌گوییم نه نمی‌شود، خب اینکه می‌گویید نمی‌شود یعنی چون می‌گویید تناقض محال است می‌گویید نمی‌شود و الا اگر خود اصل تناقض [را نپذیرید، می‌گویید می‌شود.] یکی کسی می‌آید می‌گوید ـ نکته این را یک بار دیگر هم گفتم ـ نمی‌گویم می‌پذیرم زید در آن واحد هم موجود است و هم معدوم است، این نه، [اگر این را بگویم] خب پذیرفته‌ام اجتماع تناقض را [بلکه] می‌پذیرم که محال است تناقض ولی درعین حال محال هم نیست. می‌گویید نمی‌شود که، می‌گویم خُب چون می‌گویید تناقض محال است نمی‌شود. یعنی اصل تناقض خود شمول است یا نیست؟

عدم اندماج عدم مفهوم در مفهوم به حسب خود مفهوم

حالا برویم سر اصل ضرورت، آن بزنگاه عرض من هم بعدیش است. حدود بیست روز اوائل سال بود که این را گفتم که چه بسا اصل تناقض به این است که هر چیزی خودش به خودش برگردد. گفتم باید باز شود، امروز روزش است که آن حرف باید باز شود. قضیه تحلیلی مگر غیر از این است که می‌گویید من یک موضوعی را فرض گرفته‌ام؟ می‌خواهم یک چیزی که در دل فرض خودم بود برایش محمول بیاورم. حالا می‌رویم سر قضیه سوم شما. شما [اولاً] می‌گویید: «عدم عدم است تحلیلی است» ـ حالا یک سؤالاتی در این است که باشد برای بعد ـ این قبول، تحلیلی است. [بعد می‌گویید:] «عدم نبود است، معدوم است، نبودن عدم تحلیلی است» قبول. سومی، «اینکه در هر مفهومی عدم آن مفهوم نیست» این را قبول ندارم که تحلیلی است. چرا؟ هر مفهوم یعنی یک مفروضی، خُب شما می‌گویید این مفروض، من فرض گرفتم انسان را خُب هر چه هم مال انسان است [فرض گرفته‌اید] خود انسان انسان است، تمام. می‌گویید عدمش، این عدم در فرض شما از کجا آمد؟ این عدمی که می‌گویید فرض خودش نیست، این عدم در فرض شما کجاست؟ باید فرض را دقیق تحلیل کنید، بگویید در موضوع چه فرض گرفتم؟ فرض گرفتم انسانیت را، کجاست نبود انسان؟ کجاست بود یا نبود؟ شما فرض گرفتید جوهرٌ حساسٌ ناطقٌ، خُب حالا هم هر چه می‌خواهید بر آن بار کنید. هیچ چیزی اضافه از فرض نیاورید، از جای دیگر چیزی نیاورید. این فرض من است، انسان انسان است. می‌گویید که «مفهوم انسان عدم آن مفهوم نیست.» این را کجا از مفهوم درآوردید؟ کجا از مفروضات مفهوم درآوردید؟ این کجایش بود؟ باید این را نشان دهید.

آقای سوزنچی: منظورم همان نبودن عدم بود. من ننوشتم عدم نیست. آن دومی که نوشتم غیر از اولی است.

استاد: من سومی را دارم می‌گویم نه دومی.

آقای سوزنچی: من اول دومی را … [اما] دقیقا اولی را شرح دادید. نگاه کنید، یک بار عدم عدم است، یک بار می‌گوییم حالا اینکه عدم عدم است پس نبودن عدم را تصور می‌کنیم. این نبودن یعنی می‌خواهم آن نفی نفی را بگویم. بگویم «نفی نفی» از «عدم عدم است» دارد درمی‌آید.

نقش عمل وند اجتماع در تشکیل موضوع استحاله

استاد: [نوشته‌اید:] «عدم معدوم است» یعنی چه؟ دومی را [دارم می‌گویم. البته] من در همان‌ها هم سؤال دارم اما بردم از جایی شروع کردم که مقصود اصلی خودم را جلو بیندازم تا نرویم سر یک مناقشاتی که وقت بگذرد. ببینید ـ حالا در مثال‌های بعدی هم می‌گویم ـ شما «عمل وند» جمع را کلاً در اجتماع می‌اندازید لذا بعداً ویرگول گذاشته‌اید، به خیالم وقتی ویرگول گذاشتید «عمل وند» جمع از ذهن‌ها می‌رود. [می‌گوییم] اجتماع نقیضین، [اجتماع یعنی عمل وند جمعی در کار است.] حالا من پنجمی را بگویم، [نوشته‌اید:] «پس زید انسان است، زید انسان نیست نیست.» نه، زید انسان است، به علاوه زید انسان نیست، اجتماع [این‌ها حکمی دارد، نه صرف این‌ها بلااجتماع.] من بعدا با این اجتماع کار دارم، حالا می‌بینید. چرا این «عمل وند» را انداختید؟ اجتماع این دو تا نیست، خُب این نیست را از کجا در آوردید تحلیلی؟ شما نیستتان به اجتماع می‌خورد، [یعنی] این اجتماع نیست، باید این نیست را بر اجتماع حمل کنید، [در حالی که] عمل وند را می‌اندازید. یعنی به عبارت دیگر اگر بخواهید این را به منطق ریاضی در بیاورید، می‌گویید «پی» به علاوه «نبود پی» مجموعش [این حکم را دارد.] این به علاوه را می‌خواهد، چرا این نماد را می‌اندازید؟! جمع این دو تا استحاله دارد، شما می‌گویید «زید انسان است، زید انسان نیست» می‌خواهید تحلیلش را از حرف‌های قبل در بیاورید. شما یک عمل وند اضافه کردید، باید در حرف‌های قبلی نشان بدهید این عمل وند را تا بعد بگویید این نیستی که آوردم دقیقاً از موضوع قبلی در آوردم.

 

برو به 0:22:00

کیفیت نسبت فرع بر ثبوت اصل نسبت

این یکی، حالا یکی دیگر هم بگویم تا یادم نرفته. شما آن اول و دومی را که می‌گویید مقدمه قرار می‌دهم، می‌گویید عدم عدم است یعنی چه؟ یعنی خودش خودش است. دومی را نتیجه گرفتید، می‌گویید عدم معدوم است، «معدوم است» را معنا کنید تا ببینم آیا می‌خواهید از دلش یک سلب درآورید یا نه؟ عدم معدوم است یعنی چه؟ آیا یعنی لیس بموجود؟ آیا اینطور منظورتان بود یا نه، [منظورتان این بود که] عدم معدوم است یعنی عدم لیس بموجود؟ سؤالی که من دارم این است ـ اختلاف مبنا را می‌خواهم بگویم ـ آیا قضیه سالبه نسبت دارد یا ندارد؟ اگر آن‌هایی که می‌گویند اصلاً قضیه سالبه نسبت ندارد، عدم الحکم است، عدم النسبة است [حرفشان درست باشد، پس] ضرورتش کجا بود که شما بخواهید از دل سلب، ضرورت در بیاورید بعد بگویید یک قضیه [تحلیلیه است؟] قضیه تحلیلیه سالبه روی مبنای کسانی که می‌گویند سالبه عدم النسبة است ضرورت هم ندارد، نمی‌توانید بگویید کل قضیة تحلیلیة له ضرورة. قضیه سالبه اصلاً نسبت ندارد تا کیفیت نسبت داشته باشد. این هم یک نوع اشکال دیگر.

توقف استحصال عدم مفهوم از مفهوم بر اصل تناقض

حالا همه این‌ها بزنگاه عرض من نیست. آنی که من می‌خواهم مقصود اصلی خودم را برسانم این است، ببینید، هر مفهومی را که شما گفتید یک مفروضاتی دارد. این مفروضات در دلش است، قبول، این گیر ندارد اما در دل او مفروض نیست که عدم خودش نیست. هرگز شما وقتی می‌گویید «انسان» نمی‌گویید یعنی لاانسان نیست. از کجا به آن نسبت [می‌دهید؟ رسیدن از ثبوت مفهوم به نفی عدم آن] نیست مگر [به واسطه] قبول اصل تناقض. اصل تناقض هنوز اول الکلام است. شما می‌گویید: «انسان از مفروضات من است، خُب پس عدم او نیست. انسانی که من فرض گرفته‌ام لا این [انسان] نیست» خُب اگر تناقض نیست، چرا می‌گویید [انسانی که من فرض گرفته‌ام لاانسان] نیست؟ در فرض شما این‌ها نبود، چون تناقض را پذیرفتید در کنار تناقض می‌گویید بله، من انسان را فرض گرفتم پس لاانسان نیست و الا در فرض شما نبود که خود انسان لاانسان نیست. این روشن است؟ بزنگاه عرض من همین است. یعنی شما همه جا دارید از خود استحاله تناقض که یک مطلب واضح نفس الامری است قرض می‌گیرید و یک ملازمه می‌گذارید کنار فرضتان و حال آنکه اصلاً این‌ها در فرض شما نیست. وقتی می‌گویید مثلث، نه یعنی آنی که مربع نیست. می‌گویید «چرا؟ آخر من فرض گرفتم که سه ضلع دارد و این یعنی چهار ضلع ندارد.» اگر تناقض محال نباشد، خُب سه تا فرض گرفتید، چهارمی هم ممکن است. هم سه ضلع است و هم چهار ضلع. چون تناقض را قبول دارید می‌گویید پس لازمه فرض من این است نه مفروض من این است. مثلث یعنی مفرض من این است که سه ضلع دارد [اما داریم] می‌گوییم «نه، مفروض من این است که چهار ضلع ندارد، لامثلث نیست» نه، مفروض من این‌ها نیست.

سه گام در شناخت شیء متکثر

لذا آنی که اساس عرض من است این است که دو گام بسیار ظریف برداشته شده. اولیش خیلی خوب است، مطلق و نفس الامری است، دومیش خیلی خوب است اما محدود [است] ما مطلقش کرده‌ایم. این دو گام هم این است، می‌گوییم «شیء خودش خودش است، پس لاخودش نیست» این گام خوبی است، گام نفس الامری صحیح است ولو ملازمه با تحلیلیت هم ندارد. من بعداً عرض می‌کنم، ما داریم استحاله را نفس الامری درک می‌کنیم لذا این لازمه خوب را می‌گیریم، می‌گوییم لاخودش نیست. یک گامی هم بعداً شده است و آن این است که می‌گوییم پس غیر خودش هم نیست. این گام ظریفی ـ که حالا بعداً می‌بینید چقدر این سومی فایده دارد! ـ این هم خوب است، خیلی خوب است اما حوزه دارد. پس اینکه هر چیزی خودش خودش است ابتدای کار است، اینکه لاخودش نیست، ملازم‌گیری خوبی است اما مبتنی بر اصل تناقض است نه اینکه از دل خود تحلیل تناقض در آمده باشد، از خود فرض، «لا» و «ضرورت سلب» در آمده باشد. ضرورت سلب از استحاله در آمد. این هم دومی. سوم اینکه حالا که خودش خودش است و لاخودش نیست، غیر خودش هم نیست. خودش است نه غیر خودش، نه «غیر خودش». این «نه غیر خودش» از آن گام‌های سومی است که خیلی خوب است، درست هم است اما در یک محدوده‌هایی.

اشاره به موطنی که شیء هم خودش است و هم غیر خودش

در یک فضاهایی وارد می‌شویم می‌بینیم که خودش خودش است اما ملازمه ندارد که غیر خودش نباشد. هم خودش است هم غیر خودش.

تحلیلیه نبودن قضیه مورد بحث حتی بر فرض عدم پذیرش استحاله تناقض

شاگرد: حاج آقا در آن اولی هم همین … هست دیگر، آن که خودش خودش است هم مبتنی بر پذیرش اصل اجتماع نقیضین است چون می‌تواند خودش خودش باشد، خودش هم خودش نباشد.

استاد: نه، آن که تحلیل شد، آن که لازم‌گیریش اجتماع نقیضین است. آن تحلیل را که من می‌پذیرم، خودش یعنی یک مفروضاتی، مفروضات من است. اینکه مشکل ندارد که.

شاگرد: خودش هم خودش نیست. یعنی من اگر اصل اجتماع نقیضین را نپذیرفته باشم می‌توانم همین جا هم بگویم خودش خودش است، خودش خودش نیست.

استاد: می‌توانید بگویید ولی تحلیل نیست، یعنی وقتی می‌گویید «خودش خودش نیست» این یک قضیه تحلیلیه نشد.

شاگرد: اصل اجتماع نقیضین را نپذیرفته باشم می‌توانم بگویم خودش خودش است، خودش خودش نیست.

استاد: می‌توانید بگویید ولی تحلیل نیست. یعنی وقتی می‌گویید «خودش خودش نیست» این قضیه تحلیلیه نشد. نبود در دل فرض شما نیست، شما فرض گرفتید که باشد، تحلیل نیست. «خودش خودش است قضیة تحلیلیة» این قبول است. می‌گویید من می‌گویم خودش [خودش نیست،] خب بگویید ولی این دیگر تحلیلی نیست، یعنی از فرض بیرون رفتید. و لذا من تاکید دارم که وقتی مدام عدم را در محمول می‌آورید، این عدم در مفروض سؤال شما نبود، چرا می‌گویید تحلیلی است؟ چرا می‌گویید وقتی گفتم انسان، نبود لاانسان، چرا می‌گویید؟! در فرض شما نبود، شما دارید از تناقض استفاده می‌کنید. لذا اگر تناقض را نپذیرفتید، بگویید اما قضیه تحلیلیه نیست، یک چیزی بیرون از فرض موضوع را به آن می‌چسبانید. می‌گویید نه، این نه که در فرض شما نبود. در فرض شما بودن بود نه «نه»، این مقابل همدیگر است. این اساس عرض ما بود که عرض کردم. ببینید، وقتی به مقصود همدیگر نزدیک بشویم [وقت کمتری در مباحثات گرفته می‌شود.] حالا هر چه می‌خواهید یا الآن بفرمایید یا بعداً بنویسید. این کلی عرض من بود.

آیا مفهوم ناخودشمول خودش را شامل است؟

شاگرد: این دومی و سومی، کمی فرقش را باز می‌کنید؟

استاد: آن سومی را حالا بگذارید، آن سومی هم ما فعلاً مطلقیم، اگر فرقش را بگوییم که بعد دیگر … آن همان است که بعض خدشه‌ها دارد در اصل … خیلی موارد دارد. مواردی است که حوزه تناقض نیست.

 

برو به 0:28:36

آقای سوزنچی: مثل وحدت در عین کثرت [را] نمی‌شود در این فضا گفت؟ [یعنی] این‌هایی که می‌گویند وحدت در عین کثرت می‌خواهند این را بگویند. یعنی هم واحد است درعین حال کثیر هم است در حالی که واحد غیر از کثیر است.

استاد: غالب مواردی که پاردوکس [است مجال این بحث را دارد.] پارودکس یعنی تناقض‌نما. پارودکس‌ها بعضی‌هایش تناقض‌نما است و تناقض هم نیست اما بعضی‌هایش به این سادگی‌ها نیست. الآن شما ببینید، شما رفته بودید در وجود و عدم هم مثال زده بودید که «وجود لاموجود است»، من یک مثال می‌زنم  رویش فکر کنید، شاید برای مباحثه اصول هم بد نباشد. ما یک وقتی یک مفهوم را در نظر می‌گیریم ـ قضیه تحلیلیه را نمی‌خواهم بگویم ـ خود موضوع را می‌خواهیم فرض بگیریم تا بعداً برایش محمول تحلیلی بیاوریم، خود موضوع را فرض می‌گیریم. یک فرض بسیار راحت که آن‌هایی هم که آشنا باشید می‌بینید از آن چیزهای خیلی سنگین بحث است. می‌گویم یک مفهومی که شامل خودش باشد، یک مفهومی که شامل خودش نباشد. جزئی شامل خودش نیست، چرا؟ چون کلی است اما مفهوم کلی شامل خودش است، چرا؟ چون خود مفهوم کلی هم کلی است، مصادیق زیاد دارد، این که روشن است. حالا من می‌آیم یک واژه اصطلاحی می‌گذارم، می‌گویم آن مفاهیمی که شامل خودشان نیستند را می‌گوییم ناخودشمول. مفهوم است دیگر، پیدا شد، یک ترکیب درست شد. بعداً هم که آمد در منطق کلاس و گسترده شد، از پایین در ذهن دبستانی‌ها هم مفهوم ناخودشمول نقش می‌بندد. حالا این ناخودشمول شامل خودش است یا نیست؟

آقای سوزنچی: مثل راسل دیگر.

استاد: نه، آن مال مجموعه‌های طبیعی است، آن با طبقات جوابش را می‌دهد. نظریه مجموعه‌ها را با طبقات و انواع و تیپس و این‌ها درستش می‌کند، اما این نمی‌شود، این از آن‌هایی است که می‌گویم سنگین‌تر است، به خاطر این است [که می‌گویم سنگین‌تر است.] ببینید این یک مفهوم است، نمی‌گویم مجموعه شامل خودش است یا نیست، یک مفهوم درست کردم، مفهوم ناخودشمول. چطور مفهوم کلی درست کردیم؟ شما می‌گویید «الجزئی یمتنع فرض صدقه علی کثیرین، کلی لایمتنع» حالا می‌گویم «یشمل نفسه، لایشمل نفسه» حالا یک مفهوم شده، مفهومی ناخودشمول. خُب این مفهوم شامل خودش است یا نیست؟

شاگرد: هم است و هم نیست.

آقای سوزنچی: هر کدام را بگویید برعکس در می‌آید.

استاد: اگر بگویید شامل خودش است پس شامل خودش نیست و اگر بگویید نیست، است. یعنی تبلور تناقض است. این را به آن سادگی‌ها هم نمی‌شود با انواع جوابش را داد، آن‌هایی که نظریه انواع را می‌دانند [می‌فهمند که] به این زودی نمی‌شود جواب این را داد، این یک شبهه محکم‌تری است. مدتی فکر من را به خودش مشغول کرده بود، خیلی برایش یادداشت دارم، فرق می‌کند با نظریه مجموعه‌ها.

آقای سوزنچی: فرقش [این است که آن] در عرصه مصادیق بود شما بردیدش در عرصه مفاهیم.

اشاره‌ای به رمز اشکال ناخودشمولی

استاد: بله یعنی به عبارت دیگر آن رمز اشکال راسل که در مجموعه‌ها بود به اینجا برمی‌گردد. یعنی ـ من یادداشت کوتاهی هم دارم ـ اصلاً اصل اشکال مجموعه‌ها زیر سر «ناخود» است، زیر «نا» خط بکشید. [اشکال از جزء «ناخود» مفهوم] ناخودشمولی است. اگر خودشمولی باشد، هیچ مشکلی نداریم بحث قشنگ جلو می‌رود. تا می‌روید سر ناخودشمولی، یعنی از عدم کمک گرفته‌اید برای خودشمولی، یعنی رمزش را آدم باید کشف کند، [رمزش در] همین‌هایی [است] که الآن داریم بحث می‌کنیم. از عدم «نا» [را گرفتیم و با] «خودشمولی» ترکیب کردیم. حالا خود این مفهوم ناخودشمولی، ناخودشمول است یا نیست؟ فکرش کنید برای فردا ان شاء الله. این از آن مفاهیم بسیار خوب است و مربوط به بحث‌های آینده هم ان شاء الله است. هر چه به ذهنتان آمد یا بنویسید و به من بدهید یا الآن اشاره کنید تا من روی حرفتان فکر کنم [در مورد] آن بزنگاه حرف من. حرف من این شد، فرضی که ما می‌گیریم نبود خودش در آن [فرض] نیست مگر به اصل امتناع [اجتماع نقیضین و] آن هم به ملازمه و الا به تحلیل نیست. خُب لازمه عرض من این است که قضیه استحاله نقیضین تحلیلی نیست، استحاله را می‌یابیم. اگر به این اشکال دارید، بگویید.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

تاثیر مباحث نفس الامر در بحث حاضر

آقای سوزنچی: این کتاب موضوعش همین بحث ترکیبی پیشین کانت است از زاویه فلسفه اسلامی. به نظر می‌آید کل دعوایش همین است که آیا ما از ترکیبی پیشین چه تصوری داریم؟ دقیقاً همین بحث شما که بگوییم قضیه تحلیلی به این معنا نباشد بعد ترکیبی به معنی … باشد.

استاد: آن‌ها می‌گویند که یک مرزی بین تحلیلی است، تعریف‌هایتان دوری است، مرزی بین این نیست. بعداً آن کواین است، نمی‌دانم کیست …

آقای سوزنچی: آن کواین که دعوای لفظی را می‌کند.

استاد: نه، او برگردانده. اتفاقا حرف او تأیید حرف من است. می‌گوید قضیه تحلیلی آنی است که اگر نبودش را فرض بگیریم، به تناقض بیانجامد. یعنی معلوم می‌شود در ارتکاز خودش پشتوانه تحلیلیت به این بوده که به تناقض [بیانجامد،] خُب به تناقض بیانجامد. این معلوم می‌شود که قبل از تحلیلی بودن او یک استحاله تناقضی را مفروض گرفته است بعد آمده سراغ تحلیلی، نه اینکه خود تناقض هم باز تحلیلی است.

آقای سوزنچی: نه، اشکالی که ما داشتیم این بود که ـ می‌گفتم در اینجا هم خیلی واضح می‌شود ـ اصلاً تفکیک به تحلیلی و ترکیبی این تفکیک، تفکیک مشکل داری است.

استاد: بله، اشاره هم کردید.

آقای سوزنچی: و این یعنی همان قدر از تحلیلی ضرورت دارد که ضرورتش واقع نما است.

استاد: بله، این‌ها مقدمات بحث است. اگر رفتیم و مباحث نفس الامر را مطمئن شدیم، اصلاً دید ما به این‌ها فرق می‌کند، می‌بینیم اصلاً همه این‌ها درست است اما یک جور دیگر. یعنی تحلیلی‌ها و ترکیبی‌ها که من خدمت آقا می‌گفتم حتی هر فردی را که شما می‌گیرید دارید وارد باغ می‌شوید نه اینکه یک چیزی را اختراع می‌کنید. خیلی رنگ بحث فرق می‌کند.

اهمیت خروجی نظر لایبنیتس

آقای سوزنچی: شما بحث‌های لایبنیتس را خوانده‌اید؟

استاد: نه، مستقیماً نه ولی خیلی ذهن خوبی دارد. من خروجی‌های فکرش را که دیدم [متوجه شدم که] هنوز در آینده بیشتر حرف‌هایش را سان می‌دهند. هنوز فضای علمی فضایی نیست که …

آقای سوزنچی: همین بحث‌هایی است که خیلی محمل برای بحث‌های شما دارد.

استاد: او از کسانی بوده که، نیوتن خیلی قوی بود هر دوتایشان هم الهی بودند یعنی از چیزهایی است که خود این کومونیست‌ها و مادیین این زمان از دست این دو ناراحتند و بعدی‌هایشان هم. هر دو الهی بودند، قوی هم الهی بودند اما آن عقلانیت لایبنیتس بالاتر بوده. لذا خروجی‌های فکرش یک چیزهایی است که هنوز خوب باز نشده، هنوز دارند می‌لولند که [باز بشود.] یک دفعه دیده‌اید که یک کسی یک خروجیاتی دارد؟ حالا چه برسد به مطالبی که چه بسا در رساله‌های قدیمی یک معممی که هیچ جا اسمش نبوده بعد پیدا شود می‌بینی یک چیزی گفته که مانعی هم ندارد که از همان خروجی فکر لایبنیتس هم بالاتر بشود اما به نحوی که بعداً علم زبان پیدا کند و بتوانند بفهمند که حرف او چه شد.

اهمیت زبان علم در به ثمر نشستن نظریه علمی

من راجع به ثابت بن قرة زیاد گفته‌ام، ثابت بن قرة اگر زبان ریاضی پیدا کرده بود و نظریه جاذبیت را مثل نیوتن به زبان ریاضی گفته بود، حالا در کتاب‌ها محو نبود. او فقط به عنوان یک نظر در حکمت طبیعی، به عنوان فلسفی می‎‌گفت، فقط یک ایده را می‌گفت. آن‌ها هم مسخره‌اش می‌کردند یا می‌گفتند «لا جدوی فی نقلها، در کتاب علمی حسابی اصلا چه فایده‌ای دارد که این‌ها را بگوییم که زمین را نصف کنید و نصف را بگذارید …؟» چرا اینطوری بود؟ چون زبان نگرفته بود. حالا هم بعضی مطالب است که به ذهن خیلی‌ها آمده، وقتی که بعدی‌ها زبان بگیرند و به زبان دقیق پیاده‌اش کنند، خودش را نشان می‌دهد. لذا بعد از این‌ها به خیالم می‌رسد افلاطون‌گرایی و خیلی از این چیزهایی که هست حاکم می‌شود و این به خاطر این است که ما نباید آن فطریات خدادادیمان را به خاطر فضای کلاسیک الآن رنگ آمیزی کنیم. ما یک تخلیه کنیم ببینیم خدا دارد چه می‌گوید و ما چه می‌فهمیم؟ همین‌هایی را که می‌فهمیم را جلا بدهیم. حرف کلاس را هم تصور کنیم. اگر یک جایی بینشان تصادم شد، به خاطر آن‌ها از این‌ها دست برنداریم.

 

کلید واژه: قضیه تحلیلیه ـ قضیه ترکیبیه ـ اصل تناقض ـ قضیه بتانه ـ قضیه ترکیبی پیشین ـ خودشمولی اصل تناقض ـ عمل وند ـ پارادوکس ـ ناخودشمولی ـ لایبنیتس ـ نیوتن ـ ثابت بن قرة.

 


 

[1] الاسس المنطقیة للاستقراء (ط ـ دار الفکر) ص489

[2] اصول فلسفه و روش رئالیسم (ط ـ صدرا) ج2 ص78

[3] همان ج2 ص121 و 122

[4] همان ج2 ص137

[5] همان ج2 ص78

[6] همان ج2 ص79

[7] شرح المنظومه ج1 ص256

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است