مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 31
موضوع: تفسیر
بسم اللّه الرحمن الرحیم
«مسألة 50: الأحوط القراءة بإحدى القراءات السبعة وإن كان الأقوى عدم وجوبها، بل يكفي القراءة على النهج العربي وإن كانت مخالفة لهم في حركة بنية أو إعراب فصّلنا الكلام حول القراءات في مبحث التفسير، ومجملة: أنّه لا شك أنّ القرّاء السبعة المعروفين الّذين أوّلهم نافع وآخرهم الكسائي، متأخرون عن زمن النبي(صلّى اللّه عليه وآله وسلم)و لم يدركه واحد منهم، وإن كان قبلهم قرّاء آخرون أدركوه(صلّى اللّه عليه وآله وسلم)كابن مسعود وابن عباس وأُبيّ وغيرهم، أمّا هؤلاء فكانوا معاصرين للصادق(عليه السلام) و أدرك بعضهم الباقر(عليه السلام)أيضاً، وبقي بعض آخر منهم إلى ما بعد الصادق(عليه السلام)آخرهم الكسائي الذي مات سنة 190 تقريباً.
و عليه فلا ينبغي الريب في عدم كون هذه القراءات متواترة عن النبي(صلّى اللّه عليه وآله وسلم)، بل ولا مسندة إليه حتى بالخبر الواحد، ولم يدّع ذلك أحد منهم، ولا نسب قراءته إليه(صلّى اللّه عليه وآله وسلم)لا بطريق مسند ولا مرسل، وإنّما هو اجتهاد منهم، أو من أساتيذهم ورأي ارتأوه، بل إنّ هذه القراءات لم يثبت تواترها حتى من نفس هؤلاء القرّاء، وإنّما أُسند إليهم بأخبار آحاد بتوسيط تلاميذهم. على أنّ بعض هؤلاء التلاميذ معروفون بالفسق والكذب كحفص الراوي لقراءة عاصم على ما صرّح به في ترجمته. و على الجملة: فلم تثبت هذه القراءات ثبوتاً قطعياً عن نفس القرّاء فضلاً عن النبيّ الأكرم (صلّى اللّه عليه وآله وسلم)و إنّما حكيت عنهم بطريق الآحاد. هذا وحيث قد جرت القراءة الخارجية على طبق هذه القراءات السبع لكونها معروفة مشهورة ظن بعض الجهلاء أنّها المعنيّ بقوله (صلّى اللّه عليه وآله وسلم)على ما روى عنه «إنّ القرآن نزل على سبعة أحرف» و هذا كما ترى غلط فاحش، فإنّ أصل الرواية لم تثبت وإنّما رُويت من طريق العامّة، بل هي منحولة مجعولة كما نصّ الصادق(عليه السلام)على تكذيبها بقوله(عليه السلام): «كذبوا أعداء اللّه ولكنّه نزل على حرف واحد من عند الواحد».و على تقدير الصحة فلها معنى آخر، إذ لا يحتمل تطبيقها على هذه القراءات السبع المستحدثة المتأخر أصحابها عن عصر النبي(صلّى اللّه عليه وآله وسلم)كما عرفت. وعليه فلا خصوصية ولا امتياز لهذه السبع من بين القراءات جزماً.
إذن مقتضى القاعدة الأوّلية بعد ورود الأمر بقراءة الفاتحة وبسورة بعدها هو الأخذ بالمقدار المتيقن الذي لا اختلاف فيه، وما تضمّن الاختلاف يكرّر القراءة، فيقرأ مرّة مثلاً ملك وأُخرى مالك، ويختار من السورة المأمور بها ما اتفقت فيه القراءات، ولو اختار مورد الخلاف يكرّر عملاً بقاعدة الاشتغال وخروجاً عن عهدة التكليف المعلوم، فيقصد بأحدهما لا بعينه القرآن، وبالآخر الذكر المطلق. نعم، وردت في المقام عدة روايات تضمّنت الأمر بالقراءة كما يقرؤها الناس فيظهر منها الاجتزاء بكل قراءة متعارفة بين الناس، ولا شك أنّها غير محصورة في السبع، وقد عدها بعضهم إلى أربع عشرة وصنّف في ذلك كتاباً وأنهاها بعض آخر إلى سبعين، وإن كانت جملة منها شاذة لا محالة، وبذلك يخرج عن مقتضى القاعدة المتقدمة لو تمت هذه النصوص فلا بدّ من التعرض إليها. وبذلك يخرج عن مقتضى القاعدة المتقدمة لو تمت هذه النصوص فلا بد من التعرض إليها. فمنها: ما ذكره الطبرسي في مجمع البيان مرسلا عن الشيخ الطوسي قال روى عنهم عليهم السلام جواز القراءة بما اختلف القراء فيه وهي كما ترى مرسلة من جهتين، ولعل المراد احدى الروايات الآتية. ومنها: رواية سفيان بن السمط قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السلام عن ترتيل القرآن فقال اقرأوا كما علمتم وهي ايضا ضعيفة بسهل وبسفيان نفسه. ومنها: ما رواه الكليني عن عدة من اصحابنا عن سهل بن زياد عن محمد بن سليمان عن بعض اصحابه عن أبي الحسن علیه السلام قال: قلت له جعلت فداك انا نسمع الآيات من القرآن ليس هي عندنا كما نسمعها ولا نحسن ان نقرأها كما بلغنا عنكم فهل نأتم؟ فقال لا، اقرأوا كما تعلمتم فسيجيئكم من يعلمكم وهي ضعيفة ايضا بسهل وبالارسال. و منها: وهي العمدة ما رواه الكليني بسنده عن سالم أبي سلمة كما في الوسائل قال: «قرأ رجل على أبي عبد اللّه (عليه السلام) و أنا أستمع، حروفاً من القرآن ليس على ما يقرؤها الناس، فقال أبو عبد اللّه (عليه السلام) كفّ عن هذه القراءة، اقرأ كما يقرأ الناس حتى يقوم القائم، فإذا قام القائم قرأ كتاب اللّه على حده وأخرج المصحف الذي كتبه علي (عليه السلام) إلخ»[1].
استاد: قرار شد عبارتی را که در جلسات قبلی، یک بخشی از آن را خوانده بودیم و الکلام یجرّ الکلام باعث شد که در مطالب دیگر رفتیم و ناتمام ماند، ادامه بدهیم.
در جلد چهاردهم “موسوعة الإمام الخویی”، صفحهی چهارصد و سی و نه، مسألهی پنجاه در دیل عروة که سید فرمودند: «الأحوط القرائة بإحدی القرائات السبعة»: احوط این است که از آن هفت تا قرائت تجاوز نکند، ایشان حاشیه زده است. خُب، این سؤال پیش میآید که خود آن هفت قرائت هم که هفت تا هستند. آن که قطعی است که جایز است. اصلا فضای بحث اینگونه بود. احوط این است که به همین هفت تا اکتفاء کنیم. «و إن کان الأقوی عدم وجوبها» که شهید اوّل ره فرمودند: ده تا قرائت هم متواتر است و میشود. «بل یکفی القرائة علی النهج العربی و إن کانت مخالفة لهم فی حرکة بنیة أو اعراب» که سید در متن فرمودند که حالا میرسیم و یکی از نکاتی که امروز بر سر آن بحث میکنیم، همین است. ایشان در توضیحش فرمودند: «فصّلنا الکلام حول القرائات فی مبحث التفسیر» که ما هم عبارات ایشان را خواندیم «مجمله» که قرّاء سبعه که خودشان در زمان حضرت صلی اللّه علیه و آلیه و سلّم نبودهاند؛ به این معنا که خودشان از پیامبر خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم نشنیدهاند. لذا بعد فرمودند: «و علیه فلا ینبغی الریب فی عدم کون هذة القرائات، متواترة عن النبی صلی اللّه علیه و آله وسلّم بل و لا مسندة إلیه حتی بالخبر الواحد» که این عبارت ایشان را خواندیم «و لم یدّع ذلک أحد منهم و لا نسب قرائته إلیه صلی اللّه علیه و آله وسلّم لا بطریق مسند و لا مرسل» که حالا عرض کردم ما اینها را میخواندیم. من دیگر نمیدانم چه بگویم! به هر حال ایشان فرمودهاند. این فرمایش ایشان است: «و إنّما هو اجتهادٌ منهم أو من اساتیدهم و رأیٌ ارتعواه بل إنّ هذة القرائات لم یثبت تواترها حتّی من نفس هولاء القرّاء». حتی قرائت خود عاصم، نافع و …، به خود آنها هم متواتر نیست! «و إنّما اُسند الیهم بأخبارٍ آحادٍ بتوسیط تلامیذهم علی أنّ بعض هولاء التلامیذ معروفون بالفسق و الکذب کحفص الراوی لقرائة عاصم علی ما صرّح به فی ترجمته»؛ خود اهلسنّت گیر دارند. میگویند که حفص از مهمترین روات قرآن است و حتی میشود گفت که از مهمترین روات قرآن برای نصف بیشتر از مسلمانان است. چون کسانی که قرائت ایشان مدنی است، فقط در غرب آفریقا هستند و از نظر تعداد، خیلی کمتر هستند. شاید تمام منطقهی شرق آسیا، پاکستان، هند، ایران، عراق، مصر، غیر از غرب آفریقا، تمام اینها، قرائتشان قرائت حفصٍ عن عاصم است که حالا به تبع حکومت عثمانی بوده است و با آن توضیحاتی که عرض کردم، از قرن دهم به بعد، میخ آن کوبیده شده است. زمان “منهج الصادقین” خیر. اصلاً تعبیر “حفص” نبود. فرمودند که مشهور، قرائت چه کسی است؟ قرائت “ابنشعبه” است. “ابوبکر ابن شعبه” که هم شاگردی “حفص” بوده است. این را در “منهج الصادقین” فرمودند که مشهور بین عجم، این قرائت است، ولی الآن میبینید که “حفص” است. خُب، در هر حال، اهلسنّت این مشکل را نسبت به حفص دارند. میگویند: چطور راوی مهم قرائت شماست، اما او را در حدیث، تضعیف کردهاید؟ جواب هم میدهند و میگویند مانعی ندارد. در قرآن، مورد وثوق است اما در روایت، مورد وثوق نیست که قبلاً اینها را عرض کردم. هر چه را که نقل بکند که با حرف آنها سازگاری نداشته باشد، میگویند: «کذّابٌ». خلاصه یک دیوار کوتاهی را پیدا میکنند و هر چه گفتند که به یک باوری از اهلسنت برخوردی دارد، یک دیوار کوتاهی را پیدا میکنند و بر گردن او قرار میدهند و میگویند که دروغگو این است؛ “حفص” کجا دروغگو است؟ روایاتی را نقل کرده است که مورد پسند آنها نبوده است. اگر شیعه و سنّی هر دو با هم گفتند که “حفص” دروغگو است، آن وقت درست است. یعنی شیعه و سنی به همراه هم، به یک نحو خاصّی بگویند که معلوم بشود “حفص”، دروغگو بوده است. نه اینکه یک کسی بیاید و او را تکذیب محتوایی بکند. اینها خیلی مهم است.
استاد: یکی از مهمترین آفات علم رجال، تکذیب محتوایی است. فلان راوی دروغگو است. چرا؟؛ به حدیثش نگاه بکن، ببین؛ به صرف محتوای حدیث نگاه میکند و میگوید که او دارد دروغ میگوید. اینطور که نشد. خیلی قرائن دیگری را میخواهد تا کذب یک راوی ثابت بشود. اگر اینطور باشد، پس هر کسی که یک حدیثی را نفهمید، میگوید که راوی آن دروغ گفته است؛ همیشه من این مثال را عرض میکنم که دروغگوترین شخص عالم که در هر روزی، صد تا دروغ میگوید، اگر یک دروغی را گفت که به قد و قوارهی او جور در نمیآید، عقلای عالم میگویند ولو اینکه این شخص دروغگوست، اما در اینجا دارد راست میگوید. این یک مطلب روشنی است. مثلاً همان شخص دروغگو بیاید و به شما بگوید الآن داشت یک آقایی این طرف میرفت، مدام با خودش صحبت میکرد. میگفت: «ضلع مربّع با قطر آن مباین هستند». تا این حرف را بگوید، میگوییم که راست میگوید. این شخص الآن یک چیزی را شنیده است. البته این شخصی که الآن برای ما تعریف کرد، خودش نمیفهمد که تباین قطر و ضلع یعنی چه. چرا؟؛ چون خود دروغگفتن هم یک عُرضهای میخواهد و شخص دروغگو، در یک محدودهای میتواند دروغ بگوید. یک وقتی یک شخصی در یک محدودهای دروغ میگوید، انسان متوجه میشود که دارد دروغ میگوید. بسیاری از روایات معارفی اینگونه است. تا یک چیزی گفت که ما نفهمیدیم، بگوییم این شخص از غُلات است. کسی که این روایات را درست کرده است، عجب آدم دروغگویی بوده است. اما کسی که ذهنش در مطالب و شناخت انسانهای عالی رتبه کار کرده است، تا متن حدیث را میبینید، میگوید آیا واقعاً این غُلُوّ است؟ شما برو ببین غلو چیست؛ مرحوم شیخ مفید رحمهاللّه چه گفتند؟ اینکه تا شخصی به حدیث نگاه بکند و از محتوای آن سر در نیاورد و یک مطلب بزرگی را ببیند، بگوید که این شخصی که این حدیث را برای ما روایت کرده است، کذّاب است، ابن دروغ زیر سرِ اوست و خودش دروغ گفته است، کار درستی نیست. در اینگونه از موارد باید به شخص متخصّصی که این مطالب را میفهمد و میتواند غلوّ باطل را از غلوّی که حق است و به نظر ما غلوّ میآید، مراجعه کرد. این جملهای که شیخ صدوق در صدر غیبت کبری فرمودند، برای ما تا روز قیامت کفایت میکند. ایشان فرمودند: «اوّل درجة الغلو اَن ینفی السهو عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله»[2]؛ اوّل درجهی غلو این است که بگویند پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله سهو نمیکند. این را شیخ صدوق گفتهاند. آیا واقعاً اینگونه است؟ هر کسی گفت که پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله دچار سهو نمیشود، آیا غالی شد؟ اینکه نشد که ما هر آنچه را که خودمان بر روی آن اسم غلوّ میگذاریم، بگوییم که غلوّ است.
استاد: در هر حال دروغگویی حفص، اینگونه که گفتهاند برای ما معلوم نیست تا بگوییم که در ترجمهی او گفتهاند: «معروفون بالفسق و الکذب کحفص الرّاوی و علی الجملة فلم تثبت هذة القرائات ثبوتاً قطعیّاً عن نفس القُرّاء فضلاً عن النبیّ الاکرم صلّیاللّهعلیهوآله و إنّما حُکِیت عنهم بطریق الآحاد هذا». بعد نکتهای را هم میگویند. میفرمایند که چون هفت تا قرائت است، «ظنّ بعض الجهلاء» اینکه «نزل القرآن علی سبعة احرف»[3] یعنی همین هفت تا قرائت قُرّاء سبعه. اینکه معلوم است. دهها کتاب، صدها کتاب تذکّر دادهاند. قرّاء سبعه از قرن چهارم به بعد هستند و برای “ابنمجاهد” است. «نزل القرآن علی سبعة احرف» برای چندین قرن پیش از آن بوده است و اینها ربطی به هم ندارند و عدهای هم حملهی شدیدی به “ابنمجاهد” کردهاند که چرا آمدی و این دو تا هفت را در کنار هم قرار دادی تا همه اشتباه بکنند؟ که قبلاً عرض کردم که او یک لبخندی میزند. در وصف “ابنمجاهد” گفتهاند که عقل او بیشتر بود اما در وصف “ابنشنبوذ” گفتهاند، علمش بیشتر بود. اگر یادتان باشد خود اهلسنّت گفته بودند. همین چون عقلش بیشتر بود، یک لبخندی میزند به این معنا که شما متوجه نیستید که چرا من، هفت قرار دادم. در هر صورت، قبلاً این مطالب را بحث کردهایم.
این مطلب را هم تذکّر میدهند که قرائات سبعه و سبعة احرف، ربطی به هم ندارند.
برو به 0:08:41
استاد: بعد میرسیم به آنجایی که الآن بحث ما میباشد و از بزنگاههای بحث است که نخوانده بودیم. میفرمایند: «إذاً مقتضی القاعدة الأوّلیّة»، سید گفتند که احوط این است که بیشتر از هفت تا قرائت نشود، ولی هفت تا قرائت، قطعاً درست است. ایشان با این مقدّمات، میفرمایند کدام هفت تا؟ ایشان در اصل آن هفتتایی که مورد اجماع است، میخواهند خدشه بکنند. میخواهند تأسیس اصل و قاعده بکنند. «إذاً مقتضی القاعدة الأوّلیه بعد ورود الأمر بقرائة الفاتحة و بسورة بعدها»؛ شارع فرموده است که چه چیزی را بخوان؟ سورهی فاتحه را بخوان. قرآن بخوان. «ملک» میخوانی یا «مالک»؟ امر، مسلّم است. منِ مکلّف باید امتثال بکنم. «ملک» قرآن است یا «مالک»؟ کدامیک از اینها؟ چه کار کنم بالأخره؟ «متقضی القاعدة الأوّلیّه بعد ورود الأمر بقرائة الفاتحة و سورة بعدها هو الأخذ بالمقدار المتیقّن الّذی لااختلاف فیه»؛ از سوره، عباراتی را بخوانیم که همه قبول دارند. خُب، در مواردیکه اختلاف دارند، مثل «ملک» و «مالک» چه کار کنیم؟ «و ما تضمّن الاختلاف یُکَرِّرُ القرائة»، باید قرائت را تکرار کنید. چطوری؟ «و یقرأ مرّتاً مثلاً “ملک” و “أخری” مالک»، این برای سورهی حمد. «یکرّر»، چون اشتغال یقینی باید برائت یقینی بیاورد. بعد از آن چطور؟ «و یختار من السورة المأمور بها ما اتّفقت فیه القرّاء» یا قرائات. اگر میخواهد سورهای را هم انتخاب بکند، سورهای انتخاب بکند که مثل سورهی حمد، «ملک» و «مالک» نداشته باشد و همه به یک صورت خوانده باشند «و لو اختار مورد اختلاف»، اگر سورهای را هم که میخواهد بعد از سورهی حمد بخواند، سورهای هست که در آن سوره، اختلاف در بین قرّاء وجود دارد، در آنجا هم باید تکرار بکند. «و لو اختار مورد اختلاف یُکَرّر عملاً بقاعدة الاشتغال و خروجاً عن عهدة التکلیفِ المعلوم و یقصد بأحدهما لا بعینه القرآن و بالآخر الذکر المطلق»؛ میگوید «ملک یوم الدّین»، «مالک یوم الدّین». به یکیِ نامعیّناش که «ملک» است یا «مالک»؟ نمیدانم، به یکی از اینها که قرآن است، قرآنیّت را قصد میکند و به آن یکی، قصد ذکر مطلق را. تا اینجا فرمایش ایشان؛ پس قاعده تا به اینجا چه شد؟ قاعدهی اوّلیّه، خیلی مهم شد. در تفسیر گفتهاند که حالا دو تا نماز بخوانید یا یک نماز. دو تا نماز که خُب، دو تا نماز است که همیشه باید دو تا نماز بخوانید. اگر یک نماز هم بخوانید، ایشان میگویند که طبق قاعده، حتماً باید تکرار بکنید. این خیلی مهم شد. شد لزوم تکرار، برای اینکه اشتغال حاصل بشود.
استاد: حالا یک «نعم» در عبارت ایشان هست. میفرمایند خُب، بحث فقهی است و جلو میرویم. این، قاعدهی اوّلیه بود. «نعم: وردت فی المقام عدة روایات تضمنت الأمر بالقرائة کما یقرؤها الناس فیظهر منها الاجتزاء بکل قرائة متعارفة بین الناس»؛ میفرمایند که قاعدهی اوّلیه این است که موضع اختلاف، دو بار خوانده بشود. اما در فضای فقه، روایاتی داریم که معصومین علیهمالسلام امر کردهاند که همانطوری که مردم میخوانند، بخوانید.
شاگرد: ولو قرآن نباشد؟
استاد: ولو قرآن نباشد؛ از این، «إجتزاء بها» معلوم میشود. یکی از دو قرائت را که بخوانید، کفایت میکند. از دلیل خاص، قاعدهی ثانویه به دست میآید که هر کدام را که بخوانید، کفایت میکند. بعد شروع میکنند به آوردن روایت. میگویند که روایاتی هست که «و لا شک أنّها غیر محصورة فی السبع». یک جایی را سید گفتهاند «سبع». هر کدام از قرائاتی که متعارف است. «و قد عدّها بعضهم إلی اربع عشرة» چهارده تا قرائت «و صنف فی ذلک کتاباً و انهاها بعض آخر إلی سبعین»، هفت تا قرائت. سال گذشته راجع به آن پنجاه تا قرائت، دو سه روز بحث کردیم.
شاگرد: “الکامل”.
استاد: بله؛ پنجاه تا قرائت که برای قرن پنجم بود. «وان كانت جملة منها شاذة لا محالة» ولی خُب، متعارف، نمیشود که خوانده بشود.
استاد: «و بذلک یخرج عن مقتضی القاعدة المتقدمة لو»، قاعده … را تکرار کنید. چون روایت را معصومین علیهمالسلام فرمودهاند، امّا «لو تمّت هذه النصوص»؛ شما میخواهید قاعدهی ثانویه درست کنید، باید دلیل محکمی از ناحیهی شارع داشته باشید. این نصوص، به فرمایش ایشان نمیتواند برای شما قاعدهی ثانویه درست بکند. چرا؟؛ میفرمایند: «فمنها». حالا دیگر من عبارت ایشان را به جهت اینکه وقت نداریم، نمیخوانم. چهار تا روایت میآورند که نسبت به آخرین روایت، میفرمایند: «و هی العمدة» که دلالتش خوب است، اما نسبت به سند آن حرف دارند. چهار تا روایت میآورند. آخر کار میفرمایند: «فقد ظهر»، یعنی آن قسمتی از عبارت ایشان که مقصود من است «فقد ظهر من جمیع ما مرّ أنّه لیست عندنا روایة یعتمد علیها فی الحکم بالاجتزاء»؛ یعنی دست ما از روایات هم کوتاه شد. قاعدهی اوّلیه این است که باید حتماً تکرار کنید و هم «ملک» بگویید و هم «مالک».
استاد: قاعدهی ثانویهای را که روایات میخواست بیاید و بگوید که یک قرائت کفایت میکند، تام و تمام نشد. «لیست عندنا روایة یعتمد علیها فی الحکم بالاجتزاء بکلّ قرائة متعارفة حتی یخرج بذلک عن مقتضی القاعدة الأوّلیّة»؛ خُب، حالا چه کار کنیم؟ آیا خود شما این موارد اختلافی را در نمازتان تکرار میکنید و هم «ملک» میگویید و هم «مالک»؟
شاگرد: هیچ وقت.
شاگرد 2: «اجماعة».
استاد: بله؛ حالا میخواهند درست بکنند. اینکه در جلسهی قبلی عرض کردم که میخواهم دو تا نکته بگویم، اینجاست. «لکنه مع ذلك كله لا ينبغي الشك في الاجتزاء»؛ قاعدهی اوّلیه این است که تکرار کنند. روایت قاعدهی ثانویه هم تام نیست. با تمام این صحبتها، شک نداریم که مجزی است. اگر یکی از این موارد اختلافی را در نماز که بخوانید کفایت میکند. این شک از کجا آمده است؟ این شک از یک واقعیّتی که من مکرّر عرض کردم، هر کسی هر چقدر در کلاس بحث بکند، بالا برود و پایین بیاید، یک واقعیّتی مثل خورشید است، از روز اوّل تا به حال در بین مسلمانان بوده است. حالا چه مفسّر باشد و چه قاری باشد و چه نمازگزار. این مطلب را نمیشود انکار کرد. این یک مطلبیست که وجود دارد. خُب، یک واقعیّتی که ایشان هم میفهمند و به بهترین بیان هم توضیح میدهند. چون میخواهند بگویند که دیگر لازم نیست دوبار بخوانید. این واقعیّت را در اینجا به بهترین بیان توضیح میدهند. این توضیح ایشان چه کار میکند؟ میگوییم خُب، واقعیّتی داریم میبینیم که شما به این قشنگی توضیح میدهید. آیا ممکن است که یک واقعیّتی باشد، امّا بدون تحلیل؟ آیا میشود که یک واقعیّتی را بدون ثبوت پذیرفت؟ بدون هیچ تحلیل عقلایی حکیمانه پذیرفت؟ پس معلوم میشود آن اشکالاتی که ما میکردیم، این واقعیّت میخواهد بگوید من که هستم، یک واقعیّت ثبوتیای هم دارم که آن را باید تحلیل کنید. تحلیلهای شما، نافع این واقعیّت است، ولی میبینید که هست. «لا ینبغی الشک». خُب، پس تحلیل درست ارائه بدهیم. چرا مدام از تحلیلکردن واقعیّتی که مثل خورشید میدرخشد و همه آن را قبول دارند، فرار کنیم! حالا ببینید که این واقعیّت را به چه زیبایی توضیح میدهند. «لکنّه مع ذلک کلّه لا ینبغی الشک فی الإجتزاء لجریان السیرة القطعیّة»؛ جریان سیرهی قطعی «من أصحاب الأئمه علیهمالسلام علی ذلک». برای اینکه هیچ کسی دو قرائت «مالک» و «ملک» را با هم نمیخواند. کدامیک از این دو قرائت را میخواندند؟ حتی در یک خبر ضعیف برای ما نقل نشده است که شیعه، یکی از این دو قرائت را میخوانده است. ببینید چقدر قشنگ توضیح میدهند. «لجریان السیرة القطعیة من أصحاب الأئمه علیهمالسلام علی ذلک. فانّ اختلاف القرائات أمرٌ شائع ذائع»؛ این اختلاف قرائات، در تمام زمانها بوده است. «بل كان متحققاً بعد عصر النبي صلّى اللّه عليه وآله وسلم»؛ چرا کلمهی «بعد» را میآورند؟؛ چون با مبنای خودشان جور در بیاید. ایشان که گفتند، نمیشود. میگویند اختلاف، «بعد عصر النبیّ»؛ من کتاب “جواهر” را آوردم و خواندم. کتابهای فقهی دیگر را هم خواندیم. در “جواهر” چه گفتند؟ گفتند: «بل کان متحقّقاً فی عصر النبیّ صلّیاللّهعلیهوآله». آیا در جواهر بود یا نبود؟ اگر ایشان [آقای خویی] «عصر النبیّ صلّیاللّهعلیهوآله» را بگویند، هر آنچه که بحث کرده بودند، خراب خواهد شد. ایشان تا حالا گفتند که حتی یک نفر از اینها به حضرت صلّیاللّهعلیهوآله اسناد ندارد، میگویند «بعد عصر النبیّ» و حال آنکه در جواهر بود، پیامبر خدا صلّیاللّهعلیهوآله به چه کسی فرمودند که تعلیم قرائت را بهعنوان مهریهی زوجهات قرار بده؟ حضرت به “سهل ساعدی” فرمودند: «اگر چیزی نداری، تعلیم قرائت قرآن را بهعنوان مهریهی زوجهات قرار بده». در جواهر چه بود؟ این بود که آیا لازم است بگوییم که کدام قرائت؟ فرمودند: «لازم نیست». چرا؟؛ چون این قرائت در زمان پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله بود و حضرت که قرائتی را تعیین نکردند. لذا ایشان میگویند: «بعد عصر النبی صلّیاللّهعلیهوآله» و حال آنکه اگر بگویند در عصر پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله، تمام حرفهایشان خراب خواهد شد. ولی خیر، حتی آن زمان هم بود . خیلی جالب است، در زمان پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله هیچ مسألهای نبود، امّا یکدفعه بعد از زمان حضرت صلّیاللّهعلیهوآله، این همه اختلاف به وجود آمد و هیچ اقدامی هم در مقابل آن نشد!!
شاگرد: فرمودید که این عبارت «فانّ اختلاف القرائات أمرٌ شائع ذائع»، چطور با آن خبر واحد قبلی که گفتند سازگاری پیدا میکند؟
استاد: اختلاف آن، شایع و ذائع بوده است. الآن هر کدام از این اطراف اختلاف، به سند برسد، خبر واحد میشود. اصل الاختلاف است.
شاگرد: یعنی ایشان میگویند سیرهی قطعیه بر اینکه قرآن نخوانیم، مجزی است؟
برو به 0:19:21
استاد: احسنت؛ نکتهی قشنگی فرمودید. حالا بعداً عرض میکنم. تحلیل نداریم. سیرهی قطعیه هست با اینکه بهراحتی میتوانستند بگویند که ملک وحی، «مالک» گفته است. شما «ملک» نگویید. در جواب میگوییم سیرهی قطعیه هست که هیچ چیزی نگفتهاند. گفتند بگو «ملک»، ولو ملکِ وحی نیاورده است؛ این هم شد تحلیل! آیا ما قطع بر این مطلب داریم؟!! انسان چطور خودش را قانع کند؟ سیرهی قطعیه است بر اینکه آن چیزی که دیگری اشتباه کرده است، مانعی ندارد که شما بخوانید!! حالا خیلی زیبا توضیح میدهند. اجازه بدهید بخوانم. میفرمایند: «بل کان متحققاً بعد عصر النبي صلّى اللّه عليه وآله وسلّم كقراءة اُبيّ وابن عباس وابن مسعود وغيرهم». خوب شد. قرائت “اُبیّ”، “ابنمسعود” با هم اختلاف دارد. تمام اینها هم اصحاب هستند، اما از خودشان گفتهاند!! آیا میشود؟ شما از صحابه شروع کردید. اگر «بعد عصر النبیّ صلّیاللّهعلیهوآله» را صد سال بعد میآوردید، میگفتید که اختلافات، کمکم پیدا شده است. جالب است که خودشان روی صحبت و بحث را به سمت “ابیّ” و “ابن مسعود” میبرند. یعنی از بزرگترین قرّاء صحابه که تمامشان میگفتند ما با گوش خودمان از حضرت صلّیاللّهعلیهوآله شنیدهایم. ایشان میفرمایند که شروع اختلافات از اینها بوده است. «بعد عصر النبیّ صلّیاللّهعلیهوآله وسلّم کقرائة اُبیّ وابن عباس وابن مسعود و غیرهم، و قد صنّف فی ذلک کتب کالمصاحف للسجستانی و غیره و قد أحرق عثمان جمیع المصاحف سوی مصحف واحد حذراً عن الاختلاف و مع ذلک تحقق الاختلاف بعد ذلک کثیراً حتی اشتهرت القرائات السبع و غیرها فی عصر الأئمه علیهمالسلام»؛ یعنی نه به عنوان سبع. یعنی بهعنوان آن چیزهایی که موجود بود. «فی عصر الأئمه علیهمالسلام و کانت علی اختلافها بمرأی و مسمع منهم علیهمالسلام»؛ معصومین علیهمالسلام هم مشاهده میکردند که این اختلافات وجود دارد که قبلاً هم خواندیم خود “حمزة بن حبیب” از قرّاء سبعه، قرائتش را از چه کسی گرفته بود؟ علمای شیعه راجع به ایشان چه گفتند؟ مستقیماً از امام صادق سلام اللّه علیه و اتّفاقاً «ملک» هم خوانده است.
شاگرد: نه تنها ائمه علیهمالسلام را میدیدهاند، بلکه از خود ایشان هم میگفتهاند.
استاد: اگر اینطور بود که معصومین علیهمالسلام تذکّر میدادند که اینها چه است! گفتند: «کذبوا اعداء اللّه»[4] که همین الآن در بحثهای ما، الآن اینگونه معنا شده است. امّا ما، مدّتی بحث کردیم که آن «کذبوا» یعنی چه؛ بسیار خب، خیلی زیبا فرمودند. «و مع ذلک تحقق الاختلاف بعد ذلک کثیراً حتی اشتهرت القرائات السبع و غیرها فی عصر الأئمه و کانت علی اختلافها بمرأی و مسمع منهم علیهمالسلام، فلو کانت». اینها چقدر حرفهای عالیای هست! یعنی واقعاً مثل خورشید است.
استاد: «فلو کانت هناک قرائة معیّنة تجب رعایتها بالخصوص لاشتهر و بان». اصحاب ائمه علیهمالسلام پیوسته پیش امام علیهالسلام میآمدند و نماز میخواندند و تمام ایشان اهل قرائت بودند. اگر یک قرائتی بود «لاشتهر و بان و کان من الواضحات و کان ینقله بطبیعة الحال کابرٌ عن کابر و راوٍ عن راوٍ»؛ مگر اجازه میدادند که مثلاً ملک وحی، «ملک» آورده است، حالا ما به جای آن، «مالک» قرار بدهیم؟ مگر اجازه میدادند که چنین اتّفاقی بیفتد؟ حتماً تذکّر میدادند و جلوی آن را میگرفتند. «و لیس کذلک بالضرورة»؛ اصلاً چنین چیزی نیست. حالا این عبارت «بالضرورة» را، باز چقدر زیبا میفرمایند. میگویند «فیظهر جواز القرائة بکلّ منها کما علیه العامّة و إلاّ» اگر جایز نبود «لبیّنوه علیهمالسلام و نقل إلینا» اگر بیان کرده بودند، به طریق التواتر به ما رسیده بود. چون هر روز زن و بچه و کوچک و بزرگ میخواهند سورهی فاتحه را بخوانند. «و نقل إلینا بطریق التواتر»؛ زیباترین عبارت ایشان این است: «کیف و لم یرد منهم تعیینٌ حتی بخبر واحد». یعنی حتی با یک خبر واحد ضعیف هم در یک جایی نیامده است که امام علیهالسلام بفرمایند این قرائت را بخوان و غیر از این قرائت را نخوان.
استاد: «نعم»؛ ایشان یک «نعمی» را میفرمایند که خروج از بحث است. میگویند که بله، یک روایت دارد که حضرت فرمودند: «إن کان اُبیّ لا یقرأ علی قرائتنا اهل البیت فهو ضال». اینکه ربطی به تعیین یک مورد ندارد. حالا مطرح کردهاند. «نعم، إنّ هناک روایة واحدة قد یظهر منها التعیین» که حضرت فرمودند: «قرائت اُبی». «نحن نقرؤه علی قرائة اُبیّ»[5]، نَه قرائت “ابن مسعود”؛ اصلاً آن، یک بحث جدای خاصّ خودش را دارد. حضرت دارند بهصورت کلّی هم میفرمایند؛ صحبت ما بر سر محل ابتلای مسلمانان و شیعیان است. صحبت ما بر سر «ملک» و «مالک» است، نه اینکه امام علیهالسلام، یک کلی بفرمایند که هر راوی و هر قاری که بر خلاف ما اهلبیت علیهم السلام بخواند، ضال است. خُب، نسبت به اینکه حرفی نیست. صحبت بر سر آنجایی است که اختلاف هست و تعیین کنند. از آن نام ببرند، ولو بخبرٍ واحد. چنین خبری وجود ندارد. بنده زمانیکه این چند سطر را میخوانم، واقعاً لذّت میبرم؛ چرا؟؛ چون این چند سطر، بیان یک واقعیّت محقّقی از روز اوّل تا به حال است. صدها کتاب تفسیر در طول پانزده قرن نوشته شده است. اگر شما در هر یک از این تفاسیر که بگردید، مگر میتوانید اسمی از اختلاف قرائات و اینکه فلان آیه را فلانی چطور خوانده است و مثلاً در مصحف شام چگونه نوشته شده است و از این دست مسائل، پیدا نکنید؟ دهها مورد پیدا میکنید. هر جایی که میرسند، دارند ذکر میکنند. مسلمانان، قرائات مختلف را زنده نگه داشتهاند. اختلاف مصاحف را زنده نگه داشتهاند. جالب اینجاست که حتی مصاحفی را که مخالف عثمان است را هم نام میبرند. یعنی الآن مطالبی از مصحف “ابن مسعود”، برای ما مسلمانان قرن پانزدهم، متواتر است. چرا؟؛ چون از روز اوّل تا حالا، فراوان در کتابهای ما گفتهاند. شما اگر نرمافزار تفسیر جستوجو کنید، میبینید که مثلاً در پنجاه کتاب تفسیر برای شما پیدا کرد. بهعنوان نمونه در نرمافزار تفسیر، واژهی مصحف ابن مسعود یا مصحف عبداللّه را بزنید. خواهید دید که چقدر مطلب برای شما میآورد. ببینید چقدر مطلب میآید. بعد بروید و به تکتک این مواردیکه برای شما پیدا کرد، مراجعه کنید. میبینید که دارند حرف میزنند. مفسّرین، کتابهای خودشان را خالی از این موارد نگذاشتهاند و هر کدام، در این زمینه مطلبی را میگفتهاند. سبک آنها بوده است و تا به حالا هم آمده است. پس فرمودند که این، یک مطلب قطعیِ مسلّم است.
شاگرد: حالا در اینجا یک حلقهی مفقوده وجود دارد که مرحوم آقای خویی باید ثابت بکنند که اینکه میفرمایند سیرهی قطعیه داریم، به کدام یک از قرائات است که سیرهی قطعیّه داریم؟ یعنی در زمان ائمه علیهمالسلام، کدامیک از قرائات بود که مشهور بود؟
شاگرد 2: سیرهی قطعیه داریم که هیچ قرائت مشهوری نداریم.
استاد: قاعدهی اوّلیه این است که باید تکرار کنیم. امّا سیره داریم که تکرار نمیکردند. سیره بر کدامیک؟ هر کدام. سید که فرمود … .
شاگرد 3: بالأخره روشن نشد. از یک طرف میگویند که این قرائات، حتی به خبر واحد هم به خود قُرّاء نمیرسد؟ از یک طرف میگویند که این قرائات، در زمان معصوم علیهالسلام بوده است دیگر. به قرن چهارم و پنجم نمیرسد اما در قرن اوّل بوده دیگر.
استاد: بله؛ میگویند که تکتک اینها به معصوم علیهالسلام نمیرسد.
شاگرد: ولی آنچه که در زمان معصومین علیهمالسلام بوده است، کدامیک از این قرائات بوده است؟
استاد: حالا این فرمایش شما و فرمایش یکی از آقایان که الآن فرمودند، در ادامهی بحث و در قسمت «و قد تحصّل» میآید. در این قسمتِ «و قد تحصّل»، مطلبی دارند که خوب است. نکتهی دوّمی را هم که من میخواهم عرض بکنم، در همینجا است. فعلاً در نکتهی اوّل، اینطور شد که واقعیّتی را که ایشان فرمودند: «لا ینبغی الشکّ فیه» که مطلب بسیار درستی هم هست، به اتمّ بیان گفتهاند. فرمودند اگر در یک جا گفته بودند، به تواتر به ما میرسد. چون انگیزه برای آن وجود دارد. «کیف و لم ینقل الینا حتی بخبرٍ واحد»؛ صدها روایت داریم، امّا حتی در یک جا هم نگفتهاند که «ملک» بخوان. اصلاً نگفتهاند، بلکه ما سابقاً هم گفتیم که برعکس این قضیه بوده است. در تفسیر عیّاشی که یک تفسیر شیعی است و دو تا راوی، شاید هم یک راوی، میگوید: «مکرر دیدم که امام صادق علیهالسلام هم قرائت «مالک» را میخواندند و هم قرائت «ملک» را». آیا اصلاً متصوّر میشود که امام علیهالسلام، چیزی را که غیر از ملک وحی آورده است را بخوانند!!! اصلاً اینها را چطور تحلیل کنیم جز اینکه باید نسبت به خیلی از این حرفهایی را که در مورد آنها، ثبوتاً مشکل داشتیم، برگردیم و بر روی آنها فکر بکنیم. نه اینکه اینها را محکم جلو ببریم، آخر کار بگوییم که شک نداریم جایز است، بعد یکی از این قرائتها را بخوانیم. کاری ندارد که به مکلّف بگویند. حالا این قسمت اوّل.
پس ما یک واقعیّتی داریم که بر طبق مبانی خودمان، تحلیلی برای آن نداریم. ولی چارهای نداریم که تحلیل ارائه بدهیم. نمیشود که بگوییم یک واقعیّتی مثل خورشید وجود دارد، اما تحلیلهای ناقصی را نسبت به آن ارائه بدهیم. باید نسبت به اینها حرف زد و تبیین شود. «و قد تحصّل»؛ این عبارت ایشان خیلی جالب است. «و قد تحصّل من جمیع ما قدّمناة: أنّ الأقوی جواز القرائة بکلّ ما قام التعارف الخارجی علیه»؛ هر چه که در خارج متعارف است و مردم میخوانند، مسلمانان میخوانند. الآن در مغرب و مراکش «ملک یوم الدّین» میخوانند. اینجا در شرق «مالک یوم الدّین» میخوانند. این متعارف است. هر چه که متعارف است، جایز است. «و کان مشهوراً متداولاً بین الناس»؛ چرا؟ «کی لا تحصل التفرقة بین المسلمین»؛ جایز است برای اینکه در بین مسلمانان، تقرقه ایجاد نشود. نسبت به تفرقه هم قبلاً بحث کردیم. چون مسلمانان در اذانشان که یک مستحب است، یکی بگوید «الصلاة خیرٌ من النوم»، دیگری بگوید «حیّ علی خیر العمل»؛ در وضو که این مقدار به آن مشغول هستند، یکی بیاید و پایش را موقع وضو بشوید، امّا دیگری پایش را مسح بکند؛ موقع خواندن نماز، یک گروه بیاید و دستانش را ببندد اما دیگری، دستانش را رها کرده و در امتداد بدنش قرار بدهد. اینها تفرقهی بین مسلمین نیست، امّا اینکه بیایند و در حد چند کلمه بگویند که وحی الهی را «مالک» بخوانید، این میشود تفرقهای که دیگر، تمام اسلام از بین رفت!!؟ اینکه نمیشود به خاطر ائتلاف بین مسلمانان، هر چه که بخوانید خوب است. اینکه کاری نداشت. مخصوصاً نسبت به سورهی حمد.
برو به 0:29:52
شاگرد: مخصوصاً ایشان هم قائل هستند به حسب تقیّه، به منزل خودتان بازگردید و نمازی که خواندید را تکرار کنید.
استاد: بله؛ یعنی صرف الفت بین مسلمین، سبب نمیشود که نماز شما درست است و مجزی باشد. تازه الفت برای آن جایی است که ما یک کاری را بر خلاف آنها انجام بدهیم. وقتی که خود آنها، هر دوتای این قرائات را دارند، کجا به شیعه ایراد میگیرند که بگویند شیعه در فقهشان، فقط «مالک» میخوانند و بگویند که اختلاف شد. خیر؛ کجا اختلاف شد! شما میگویید هر دوی این قرائتها جایز است، ما فقط یکی از اینها را میگوییم؛ شعار شیعه این است که قنوت میگیرند؛ اگر بدانید که اهلسنّت، نسبت به قنوتگیرنده در حال نماز، درمسجد چه کار میکنند. اگر دستتان را موقع قنوت بالا بیاورید و قنوت بگیرید، میآید و محکم به شما میزند. آنها به شدّت با قنوت مخالف هستند. خُب، قنوت را میگیرید، مستحب هم هست؛ خُب، این را هم بگویند که شعار شیعه این است که فقط «مالک یوم الدّین» میگویند. آیا واقعاً قنوت و حسّاسیّت آنها و وضو و این دست موارد هستند که کارشان سختتر هست؟
شاگرد: اصلاً اگر کار ما اینگونه بود، ادامهی کارِ عثمان بود. خود عثمان، تمامی مصاحف را سوزاند تا تنها یک مصحف باقی بماند. یعنی یک چنین کاری، تأیید کارِ…، شبیه تفسیر خود طبری میشود. یعنی نه فقط تفرقه نمیشود، بلکه اگر این کار را میکردند، امتداد کارِ خلفاء هم میشد. مؤیّد آنها میشد.
استاد: بله؛ یعنی اگر یک قرائت را میگفتند.
شاگرد: بله دیگر، اگر یک قرائت را نگه میداشتند. چون خود عثمان میخواست که فقط یک قرائت را نگه بدارد دیگر. یعنی اگر ائمه علیهمالسلام فقط یک قرائت را نگه میداشتند، چه تفرقهای ایجاد میشد؟ بهعنوان مؤیّد فرمایش شما عرض میکنم.
استاد: حالا آنها میگویند که عثمان نمیخواست یکی را نگه بدارد. بلکه او میخواست از آن اختلافی که مفسده برانگیز بود، جلوگیری کند. درعینحال میخواست تا آنجایی که ممکن است، هر چقدر از این احرف سبعة وجود دارد را، نگه بدارد و لذا میگویند پنج یا هفت تا مصحفی را هم که به شهرهای دیگر فرستاد، همراه هر مصحفی یک استادی را هم فرستاد. “ابوعبدالرحمن سلمی” و “ابن مسعود” و … را فرستاد. در این کتابهای علوم قرآنی، اسامی تمامی این افراد وجود دارد. عثمان به همراه هر مصحفی، یک استادی را فرستاد و امروزه علت اختلاف قرائات، همین اساتید هستند. خُب، آنها میگویند که چرا پنج تا استاد فرستاد با اینکه اختلاف…؟ برای اینکه بعضی از این حروف سبعه باقی بماند. اگر تمام این حروف سبعه باقی نمیماند، لا أقل بعض این حروف باقی بماند.
شاگرد: خیر با تلقّیِ طبری که میگفت فقط یک دانهاش باقیمانده است. ما داریم آن را میگوییم.
استاد: طبری ترادف میگوید.
شاگرد: بله میدانم.
استاد: و لذا خودش در «عجبتُ» به مشکل برخورد کرد.
شاگرد: عرض ما این است که اگر شیعه این توجیه را میکرد، این حرف هم با فضای اهلسنّت سازگار میشد.
استاد: بله؛ یعنی اگر شیعه قرائت واحده میگرفت؟
شاگرد 2: یعنی خلاف تقیه نبود.
استاد: عرض میکنم خیلی واضح است که اگر شعار شیعه این بود که اخذ به یک قرائت واحد بشود و شمایِ اهلسنّت هم بیایید و مثل ما، «مالک یوم الدین» بخوانید، اصلاً کسی با یک چنین چیزی، مشکلی نداشت که بگویند حتماً باید به دو قرائت بخوانید. شعار شیعه، یک قرائت میشد. کما اینکه شیعه، شعارهای مهمِ اختصاصیای را دارند. میفرمایند «للاُلفة».
شاگرد: اینکه عثمان برای یک سیاست واحد، یک مصحف جمع بکند، بعد برای اینکه مقداری از آن قرائات سبعه را حفظ بکند، یک سری قاری را با هر مصحفی بفرستد، آیا یک چنین کار خردمندانهای، ثبوتاً با آن شخصیّت عثمان و آن شناختی که از او وجود داشت، سازگاری دارد؟
استاد: مقصود شما حفظ سبعه احرف است یا وحدت آن؟
شاگرد: حفظ سبعه احرف با آن سیاستی که داشت. یعنی کار، خیلی کار قشنگی بود دیگر. هم یک مصحف واحدی جمع شد و اختلاف و تفرقه از بین رفت و هم با هفت یا پنج قاریای که فرستاد، تا جایی که ممکن بود سعی بر حفظ سبعه احرف داشت.
استاد: به نکتهی خوبی اشاره کردید. اگر میخواهید بفرمایید عقل استینافیِ بدویِ عثمان، خُب، در این صورت حرف شما درست است. اما شما بیایید و فضا را به این اتّفاق، ضمیمه بفرمایید. خود روایات اهلسنّت را در کنار این قضیه قرار بدهید. یعنی جا گرفته بود. فضایی که او با آن مأنوس است که نیازی به عقل ندارد. دارد میبیند که این چیزها وجود دارد. او از زمان خود شارع با این چیزها انس گرفته است. بعداً هم میبیند که «یکفّر بعضهم بعضاً» که حالا ما در این «یکفّر» چه قدر حرف داریم. چرا یکدیگر را تکفیر میکردند. اینها میگویند یکی میگفت: «هَلُمّ»[6] و دیگری «تعال» میگفت، «یکفّر بعضهم بعضاً». بعداً اگر شد تفسیر طبری را میآورم و از روی آن برای شما میخوانم؛ آقای طبری! یک کسی میگوید «هلّم» و دیگری میگوید «تعال»، آیا «یکفّر»؟ معلوم میشود که یک چیزهایی وجود داشت که «یکفّر بعضهم بعضاً». «سبعة احرف فی علیٍّ»، آنهایی که بعداً شما “ابن شنبوذ” را در قرن چهارم به زیر تازیانه کشیدید … . او را چطور زدند؟ کلمات ذهبی در این فضا خیلی جالب است. “ابن شنبوذ” قاری قرآن بود. او را زدند. بعد به آن کسی که این دستور را داده بود نفرین کرد که خدا دو تا دستت را قطع بکند. “ذهبی” میگوید که به “ابن شنبوذ” بیاحترامی کردند. خُب، حالا قرائت غیرمشهور داشت، چطور میشد! «کم له من نظیر». به قاری قرآن بی احترامی کردند. بعد میگویند: «اُجیبت دعوته». همین کسی که دستور به زدن “ابن شنبوذ” کرده بود، اتفاقاً دو تا دست او قطع شد؛ به نظرم “ابن ندیم” در “الفهرست” میگوید: «اتّفقت». میگوید که نفرین کرده بود که دستانت قطع بشود، اتّفاقاً هم قطع شد. او میگوید «اتّفقت». “ذهبی” و دیگران میگویند که نه؛ منظور اینکه “ابن شنبوذ” در نماز میخواند «لقد نصرکم اللّه ببدرٍ بسیف علیّ»[7]. خیلی مهم است. یک سنّیای که حتی یک نفر هم نگفته است که شیعه باشد، اینها را در نماز میخواند. خُب، بنابراین با این خصوصیّات، سبعة احرفی بود که «یکفّر بعضهم بعضاً». خیلی حرف مهمّی است.
شاگرد: عثمان داشت مدیریّت میکرد که اینها از بین نرود. او داشت این کار را میکرد. یعنی وقتی در این فضا میدید که سبعه احرف میخواهد از بین برود، مجبور است که اجازه بدهد دو سه تای این احرف باقی بماند.
استاد: حفظی که خلاصه، آن چیزی که اهلبیت علیهمالسلام هم با او مماشات کردند. نمیخواستند که اسلام از هم بپاشد. تمام کمالات اهلبیت علیهمالسلام به یک طرف، اینکه در حقّ واضح خودشان مماشات بکنند به چیزی که «صبرتُ و فی العین قذی و فی الحلق شجی»[8] آن هم به یک طرف.
شاگرد: حالا میشود بیشتر توضیح داد که میخواستند آن قرائاتی که به ضررشان هست، جا نیفتد.
شاگرد 2: همین.
شاگرد: نه اینکه فقط شرایط عمومی بر عثمان تحمیل شد.
استاد: اصلاً چرا وقتی که عثمان شروع به توحید مصاحف کرد، “ابن مسعود” با او در افتاد؟ آیا کسی میتواند انکار بکند که “ابن مسعود” بهطور مفصّل با آنها در افتاد؟ چون خصوصیّات “ابن مسعود” با “اُبیّ بن کعب” فرق میکند. “ابیّ” خیلی پختهتر بود و در افتادنش هم در زمان شیخین بود. “ابن مسعود” در زمان شیخین… خودش گفت…. روایتش را خواندیم. بعداً هم توبه کرد. آن زمان، یک گونهی دیگری بود. بعد در زمان عثمان بود که درگیریها پیش آمد. امّا نسبت به “ابیّ” شواهد روشنی را داریم که در زمان خود شیخین بود که میگفت «هلک اصحاب العقدة»[9]. اصحاب پیمانی که با همدیگر پیمان بستند، هلاک شدند که حتی میگویند که گفت من جمعه در وقت نماز میآیم و توضیح میدهم، همین چهارشنبهاش وفات کرد. در کتابهای اهلسنت از جمله “مسند احمد بن حنبل” وجود دارد. این عبارت را جستوجو کنید: «هلک اصحاب العقدة»؛ منظور بنده این است که “ابیّ” فرق میکرد. اصلاً خصوصیّات “ابیّ” خیلی فرق میکند. لذا بعداً هم در مصحف، آن شرایط و آن حرفها دیگر نبود، ولی “ابن مسعود” نه. زمانی بود که مقاومت کرد. به شدّت مقاومت کرد و با آن حرفهایی که در جلسهی قبل خواندم. چرا “ابوحنیفه” بر طبق قرائت “ابن مسعود” فتواء میداد؟ چون مقاومت کرده بود، قرائت خودش را با این مقاومت، جا انداخت. «مستفیض بین الناس». وقتی که مستفیض بود، “ابوحنیفه” فتواء داد. اما “ابیّ” با آن نحوی که داشت که سبک او نزدیکتر به سبکِ تقیّهی خود اهلبیت علیهمالسلام بود، قرائتش به استفاضه نرسیده بود. اینها مطالب بسیار مهمّی در تبیین این مطالب تاریخی است. میفرمایند: «و لا شکّ أنّ المشهور غیر منحصر فی السبع العهودة». خُب، در اینجا میخواهند چه کار بکنند؟ «تحصّل أنّ الأقوی جازت القرائة بکلّ ما تعارف عند الناس و لا شکّ أنّ المشهور، غیر منحصر فی السبع المعهودة فلا خصوصیّة و لم امتیاز لها من بین القرائات ابداً». چرا هفت تا؟ «فکلّ معروفٍ یجزی». هر قرائتی که معروف باشد «یجزی و إن کان من غیر السبع».
شاگرد: در کدام زمان معرورف باشد؟ الآن؟ زمان ائمه علیهمالسلام؟ چه زمانی؟
استاد: حالا اجازه بدهید عرایضم را تمام بکنم تا به این فرمایش شما که خوب است برسیم. «و إن کان من غیر السبع. فالعبرة بما یقرئه الناس و إن کان لاختلاف من جهة اختلاف البلدان کالبصرة و الکوفة و نحوهما»، بصره یک طور میخواند، کوفه هم یک طور. الآن در مغرب و مراکش به صورت «ملک» میخوانند امّا در اینجا «مالک» میخوانند. در هر صورت متعارف است و هر کدام را که بخوانند درست است. اما نکتهای که من میخواستم در عرض یک دقیقه عرض بکنم، این است که این «الأقوی» بر طبق ضوابطی که ما تا به الآن گفتهایم، درست نیست. عرض کردیم که اختلاف قرائات، مناشئ دارد. چندین جلسه راجع به این مطلب صحبت کردیم و باز هم باید بهصورت مفصّل راجع به این صحبت کنیم. اختلاف قرائت، یکی از اجتهادات قاری است، مثل خورشید است. اختلاف قرائت بر طبق ضوابط ادبیّت است. میگوید که اینطوری هم میشود خواند نه حتی اجتهاد. “ابن المِقسَم” چه گفت؟ همزمان با “ابن شنبوذ” بود. هر دوی این افراد را هم تأدیب کردند. تأدیب “ابن شنبوذ” ظالمانه بود. تأدیب “ابن مِقسَم” درست بود. همین “ابن مجاهد” هر دوی اینها را تأدیب کرده است. “ابن مقسم” چه میگفت؟ میگفت: «چه کار دارید که بگویید استادم نقل کرده است». مثلاً از استادش از فلان از فلان تا عن رسول اللّه صلیاللّهعلیهوآله وسلّم. نه، همین که آیه را نگاه میکنی، میبینی که بر طبق ضوابط نحو، اینگونه هم میشود بخوانند، خب بخوانند. خُب، حالا اگر یک کسی آمد و اینگونه خواند، یک قاریای بر طبق ضوابط، مثل “ابن مقسم” خوانده است و تا به الآن هم متعارف شده است، آیا شما میگویید که «الأقوی جوازه»؟ خیر. اگر برای فقیهی واضح شد که این قرائت از اجتهاد است و از ضوابط دیگری است، اصلاً مورد اعتناء نیست. با اینکه متعارف است، باید حتماً این قرائت را کنار بگذارند و صلات هم مجزی نیست. کجا مجزی است؟ همان چیزی که ایشان براساس مبنای خودشان ردّ کردند. حتماً باید قرائت بهصورت مسند باشد. یعنی قرائت باید معلوم باشد که قاری از استاد خودش دارد روایت میکند. حتی اگر قاری گفت که من اینگونه میخوانم، برای ما کافی نیست. ولو بین مردم متعارف بشود. باید قاری بگوید که استادم چنین گفت و او هم از استادش چنین شنید و … تا به پیامبر خدا صلیاللّهعلیهوآله و سلّم برسد. ما این را میگوییم. اگر هم میگوییم سبعة احرف، «ملک» بخوانید یا «مالک» بخوانید برای این است که به همان چیزی که ابن جزری گفت مطمئن هستیم. او چه گفت؟ گفت: «أنا قاطع»[10]. یعنی من قطع دارم که حضرت هر دوی این قرائتها را میخواندند. از این باب است که حضرت صلّیاللّهعلیهوآله میخواندهاند. نه از باب اینکه صرف تعارف بوده باشد؛ پس بنابراین حتماً این قید را میزنیم.
برو به 0:41:16
شاگرد: چرا این تقیید را انجام میزنید که باید مسند باشد وقتی که ملاک این است که اگر قرائت، متعارف باشد کفایت میکند؟
استاد: بهخاطر اینکه ما میخواهیم قرآن بخوانیم. ما در نماز باید قرآن بخوانیم.
شاگرد: خود آقای خویی این را قبول ندارد. ایشان میگوید سیره است که ملاک است.
استاد: خیر؛ سیره بر هر قرائتی وجود ندارد. ما این سیره را قبول نداریم. ایشان فقط فرمودند آنچه که قطعی است، اختلاف قرائات است. بعد، سیرهی قطعیه بر این است که هر قرائت متعارفی را بخوانید. این از کجا آمده است؟
شاگرد: چه قرآن باشد و چه غیر قرآن باشد.
استاد: آیا واقعاً چنین سیرهای وجود دارد؟!!؛ چنین سیرهای نیست.
شاگرد: براساس نظر ایشان دارم عرض میکنم.
استاد: بنده عرض میکنم. چرا؟؛ بهخاطر اینکه قُرّاء، خودشان را موظّف میدانستد که حالت اسناد به آن بدهند و لذا هم در آنجایی هم که اسناد نمیداده، ذکر میکرده است و لذا در خود منابع اهلسنّت آمده است که خواندیم که از افتخارات حمزه چه بود؟ گفتیم که حمزه چه کار کرده بود؟ «حمزه لم یقرأ فی عمره قطّ إلاّ بروایة»[11]. یعنی اینها کارشان بود و لذا ما تنها قرائتی را مجزی میدانیم که طبق ضوابط اسناد، طبق ضوابط تواتر، تواترِ نقل که به منبع اصلی برسد، فقط مجزی است. حالا قاعدهی کلّی را هم عرض بکنیم. اگر یک قرائتی از قاریِ معروف است، نه از قاریهای غیر معروف که سند هم برای آن نیاورد. از قاری معروف است. آیا اگر در آنجا هم سند نیاورد، باز هم مجزی است؟ اگر از جای دیگری میدانیم که این نقلی که برای ما کرده است، سند دارد و گفته است، بله، وقتی که قرائتش را بدون سند هم میگویند، چون میدانیم که سند دارد، اکتفاء میکنیم. اما اگر یک قاری باشد که معروف هم هست، ولی نمیدانیم که این شخص قرائتی که الآن دارد، در جای دیگری سند آن را گفته است یا نگفته است، قرائتش مجزی نیست. چطور ما به این قرائت او اکتفاء کنیم و حال آنکه ما میدانیم در فضای خودشان، اجتهادات…؟ صحبت بر سر این است که کلام خدا به دست میلیونها انسان رسیده است. از عوام و غیر عوام. معلوم است که چه بر سر یک زبان میآورند. حالا بعضی از اینها اصلاً عرب نبودند، یا حتی اگر عرب هستند، لهجههای مختلف دارند. معلوم است که یک قرآنی که میخواهد در تکلّم مردم بیاید، دستخوش انواع و اقسام کارهای مردم میشود. لذا ما در اینجا، بیضابطگی نداریم. ما ضابطه داریم. میگوییم باید از استادت اسم ببری و بگویی که استادت چه کسی بوده است و از مهمترین چیزهایی که در فضای قرائت وجود دارد این است که اساتید معلوم هستند و شاگردان ایشان هم معلوم هستند. اسم این را “طرق” میگذارند. “طُرُق”، “طریق”، “روایت”، “قرائت”…، اصطلاحات آن هم معلوم است. خود همین “حفص” چند تا طریق دارد. همه معلوم هستند. استاد و شاگرد. تا اینکه به “حفص” میرسد. اینگونه نیست که ما بگوییم قرائت را به دست مردم بسپاریم. حالا یک زمانی یک استادِ قاریای چیزی آمده و خوانده است. بعداً هم از بین شاگردان او، از شخصیّت او، یک چیز متعارف شده «نقرأ»، نه. ما باید برویم و مطمئن بشویم که این قرائت سند دارد. ولو این قاری، وقتی که میخوانده است، اینجا ذکر نکرده است. اما طبق جاهای دیگر میدانیم که سند دارد. شبیه به مشیخههایی که کتابهای روایی دارد. “من لا یحضر” سند ندارد، اما بر سر جایش میدانیم که پیش او سند دارد. همین برای ما کفایت میکند. میدانیم که ارسال نیست. اگر در فضای قرائت هم ارسال بود و امثال اینها بود، دیگر فایده ندارد.
شاگرد: آیا نیاز به تواتر هم هست یا اینکه فقط سند میخواهید؟
شاگرد 2: مشکل آقای خویی فقط در مقام اثبات است. میگوید که من در مقام اثبات، تواتر و سند متواتر برایم حل نشده است.
شاگرد 3: چون مقام ثبوتش مشکل دارد.
استاد: اصلاً ایشان میگویند: «لم یحصل لسبعة احرف معنیً». به نظرم سال گذشته بود که چندین جلسه راجع به اینها بحث کردیم. آخر کار گفتند که اصلاً معنای معقول ندارد. اصلاً ما هیچ چیزی راجع به آن نمیفهمیم. اصلاً یعنی چه «نزل القرآن علی سبعة»[12]. پس وقتی که هیچ چیزی راجع به آن نمی فهمیم … .
شاگرد: پس ایشان هم راجع به ثبوت و هم راجع به اثبات آن اشکال دارند.
استاد: بله دیگر. آن وقت در اثبات، راحتتر هستند.
شاگرد 2: شما میفرمایید که ما دو دسته قرائت داریم. یک دسته از آن متعارف است و یک دستهی دیگر هم متعارف است. دستهی اوّل، سند دارد اما دیگری سند ندارد. پس آن قرائتی که سند ندارد را نمیشود، خواند.
استاد: خیر؛ من دارم از نظر بحثی میگویم. نمیگویم که الآن به این شکل وجود دارد. میگویم این، فتوا نشد که! «و الأقوی ما تعارف»، نه.
شاگرد 2: وقتی که در کنار آن قرائت بدون سند، تقریر وجود دارد … .
استاد: اشتباه نکنید، تقریر در کنارش نیست. من اصلاً همین را میخواهم، بگویم. اینها براساس مبانی خودشان دارند این مطلب را میگویند. آن چیزی که در زمان معصومین علیهمالسلام متعارف بود، همگی سند داشت. کتاب “غایة النهایة فی طبقات القُرّاء”. نوهی شهید ثانی رحمهاللّه از ایشان نقل میکند. مطلب مهمّی است. میگویند: «جدّ من شهید ثانی رحمهاللّه میگویند که من یک کتابی را دیدم که در تمام طبقات استاد و شاگرد، هر طبقه را بهصورت متواتر، به پیامبر صلیاللّهعلیهوآله وسلّم میرساند.
شاگرد: خُب، چرا برای شما سند مهم است و تقریر، مهم نیست؟
استاد: خیر؛ من که نسبت به تقریر مشکلی ندارم. میگویم که «کلّ ما تعارف» را تقریر نکردهاند. ائمهی معصومین علیهمالسلام، “ابن مقسم” را تقریر نکردهاند. کتکی هم که به او زده شد، به حق بود.
شاگرد 2: خُب، قرائت او متعارف نبود.
استاد: بنده دارم بحث آن را عرض میکنم، میگویم «لا متعارف». من نمیگویم که الآن هست. ایشان میگویند: «فتوا این است که “کلّ ما تعارف”». بنده عرض میکنم اینطور نیست. نه «کلّ ما تعارف». من بهصورت اگری عرض میکنم. من نمیگویم که الآن متعارف آن وجود دارد. اینکه خیلی ضعیفتر هم شده است، در زمان ما فقط اختصاص به “حفص” دارد و تمام شد و در مغرب هم فقط قرائت “ورش” و “قالون”…
شاگرد: شما تواتر که نمیخواهید. فقط میفرمایید که سند داشته باشد.
استاد: این سندها متواتر هستند.
شاگرد: اگر تواتر نباشد، اما یک سندی را متّصلاً تا رسول اللّه صلیاللّهعلیهوآله و سلّم دارد.
استاد: آن، بحث “ابن جزری” است. علمای شیعه میگویند: «نه، ما قبول نداریم». امّا خیلی از علمای اهلسنت مثل “ابن جزری” میگویند: «اگر سند، صحیحه و موثوق الصدّور است بهنحویکه هر منصفی نگاه میکند، مطمئن میشود، کافی است»، آنها میگویند که کافی است. مطالب علامّهی حلّی و شهید اوّل را که خواندیم. شهید ثانی رحمهاللّه میگویند که خیر. میگویند که سند باید حتماً بهصورت متواتر باشد.
شاگرد: علمای شیعه، این را گفتهاند اما براساس بحث شما و اینکه بهصورت ثبوتی فرمودید، به نظرم جای بحث دارد که ممکن است بشود دفاع کرد.
برو به 0:47:58
استاد: ما که ثبوتاً با حرف “ابن مقسم” مشکلی نداریم. آنکه فضای خاصّ خودش را دارد.
شاگرد: خیر؛ “ابن مقسم” را نمیگویم. میگویم اگر ما الآن مثلاً در کافی، یک حدیث صحیح السند پیدا کردیم که امام صادق علیهالسلام اینطوری میخواندند، براساس مبانیای که شما گفتید، ما چه دلیلی داریم که نتوانیم این را بخوانیم؟
استاد: ما دلیلی نداریم امّا فقط چیزی که علامه و … میگویند این است که این، ظن است و شما نمیتوانید به ظن، برائت ذمّه حاصل کنید.
شاگرد: خیر؛ یقین دارد. فرض گرفتیم که یقین دارد.
استاد: بله دیگر، استدلال علامهی حلّی این بود.
شاگرد: خُب، به همان دلیل صحت خبر واحد دارید میفرمایید دیگر.
استاد: میگویند وقتی که «ملک» و «مالک» متواتر است، قطع به برائت حاصل میکنیم. امّا وقتی که یک قرائت دیگری در کافی آمده است و ظن است، شما به وسیلهی ظن نمیتوانید … .
شاگرد: خُب، ظنّ معتبر هم مثل همهی روایات. امّا اگر بگوییم که چون در کنار آن، متواتر داریم؟
استاد: بله؛ چون در کنار آن متواتر داریم، متمکّن از قرائت قطعی هستید. شما نمیتوانید ظنّی را بخوانید که … . استدلال ایشان این است. در هر صورت، این فضا که بفرمایند: «کلّ ما تعارف» ثبوتاً،… من نمیگویم که ما الآن متعارفی را داریم که غلط است. اصلاً مقصود بنده این نبود. مقصود بنده این است که شما بگویید ثبوتاً، «کلّ ما تعارف، یجزی»؟ خیر این طور نیست. «کلّ ما تعارف» یعنی چه؟؛ منشأ تعارف، مهم است. اگر منشأ تعارف، سند است، نقل است، صحیح است.
شاگرد: … .
استاد: … علامه رحمهاللّه گفتند هفت تا. شهید از هفت تا قرائت به ده تا رساندند. امّا تبدیل به «کلّ ما تعارف» نکردند. اصلاً این قرائت «کلّ ما تعارف» برای بعد از قرن یازدهم است که حرف واحد را مبنا قرار دادند و ثبوتاً اشکال کرده بودند.
شاگرد: این کار شهید، بهخاطر سند است یا بهخاطر تقریر؟
استاد: بهخاطر سند است. خود ایشان صریحاً میگویند: «العشر کله متواتر». عبارت صاحب وسائل را خواندم. صاحب وسائل گفتند: «شهید و دیگران که گفتند متواتر، منظورشان این نیست که متواتر از عاصم … عاصم چه کاره است؟». دیدید که صاحب وسائل گفتند. وقتی که شهید میگویند هر ده تا قرائت متواتر است، منظورشان این است که متواتراً عن رسول اللّه صلیاللّهعلیهوآله. یا اینکه صاحب وسائل در رسالهشان صریحاً این مطلب را گفتند که مطلب درستی هم هست. از قرن دهم و یازدهم به بعد، نسبت به ثبوتی آن اشکال کردند و روایت «حرفا واحدا» را به میدان آوردند. بعد گفتند خُب، حالا که «حرف واحد» که نشد. تقریر معصوم هم که هست، پس اینطور بگوییم که «کلّ ما تعارف».
شاگرد: اگر یک سند داشته باشد و تواتر نباشد و این متعارف باش در زمان معصوم علیهالسلام، تقریر هم باشد، شما قبول میکنید؟
استاد: بله؛ حتماً. حتماً درست است.
شاگرد: چون باز ملاک همان است.
استاد: بله. تقریر امام علیهالسلام مقوّی است. تقریر امام علیهالسلام، سند را به مرحلهی قطع میرساند.
شاگرد: این را هم مرحوم آقای خویی رحمهاللّه جواب ندادند که چطور میشود که تقریر باشد و این همه … .
شاگرد 2: فرض را بر این گرفتند که اختلاف حاصل نشده است دیگر.
استاد: یک واقعیّتی را به اتمّ بیان، فرمودند. امّا تحلیلی را برای آن ارائه ندادند.
و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان.
کلیدواژگان:
قرآن کریم، تفسیر قرآن، سبعة احرف، تواتر قرائات، قرائت اهلبیت علیهم السلام، قرائات سبع، مصحف ابنمسعود، مصحب أبی، قرائت ابنعباس، قرائت حفص از عاصم، دیدگاه محقق خویی، قرائت ورش از قالون، قرائت متعارف، سند در قرائت، اتحاد مصاحف، نزل القرآن علی سبعة احرف، القرآن واحد، مصاحف عثمانی، ابنشنبوذ، ابنمجاهد، ابنمقسم.
[1]. موسوعه الامام الخویی، ج 14، ص 439.
[2]. كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج1، ص 241.
[3]. شیخ صدوق، الخصال، ج 2، ص 358.
[4]. شیخ کلینی، الكافي (چاپ الإسلامية)، ج 2، ص 630، ح 13: «علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن الفضيل بن يسار قال: قلت لأبي عبد اللّه علیه السلام إنّ النّاس يقولون إنّ القرآن نزل على سبعة أحرف فقال كذبوا أعداء اللّه و لكنّه نزل على حرف واحد من عند الواحد».
[5]. محدث قمی، سفينة البحار، ج6، ص 81: «روى الكشي عن الفضل بن شاذان ان ابن مسعود خلط، و روى الشيخ الكليني عن داود بن فرقد و المعلى بن خنيس جميعا قالا: كنّا عند أبي عبد اللّه عليه السلام فقال: إن كان ابن مسعود لا يقرأ على قرائتنا فهو ضال، ثم قال: و أما نحن فنقرأه على قراءة أبي».
[6]. طبری، تفسير طبري، ج 1، ص 57.
[7]. قرطبی، تفسیر قرطبی، ج 1، ص82.
[8]. شیخ صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 151.
[9]. قاموس الرجال، ج 1، ص354. (مسند احمد بن حنبل مخرجا، ج 35، ص386).
[10]. شمسالدین بن الجزری، شرح طیبة النشر فی القراءات، ج 1، ص 49:
[11]. ابنمجاهد، السبعة فی القرائات، ج 1، ص 75: «حدثني ابن أبي الدنيا قال حدثنا الطيب بن إسماعيل عن شعيب بن حرب قال سمعت حمزة يقول ما قرأت حرفا قط إلا بأثر».
[12]. شیخ صدوق، الخصال، ج2، ص 358، ح 43.
دیدگاهتان را بنویسید