مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 29
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: سؤالی در رابطه با بحث [دارم] که معد بحث است. فرمودید که علم همه به طبایع، علم حضوری است، بحثم این است که [آیا لازمه این حرف] اینطوری نمیشود که دیگر همه معلومات بشود علم حضوری؟ چون مثلا شما در بحث اصول فرمودید استعمال لفظ اگر دقت کنیم و لطیفتر برویم، همه اینها استعمال آن طبیعت است. حالا این استعمال لفظ [آیا] در واقع همان علم به همان طبیعت است فلذا همهاش میشود علم حضوری به آن مبنا یا نه؟
استاد: نه، همه علوم حضوری نمیشود. چیزی را که من عرض میکنم این است که دو بستر است، دو موطن است، هر کدام هم حکم خودش را دارد. فضای منطق و شناخت یک چیز است و خیلی هم بحثهای گسترده دارد. آن فضای مرتکزات، مشهودات، مشهوداتی که ادعا داریم که نفس الامری است، آن هم یک فضای دیگری است برای خودش که حالا بیشترش هم …
آقای نایینی: آقا با حفظ مبانی آن تحلیل را [توضیح دهید.]
استاد: بله. بسم الله الرحمن الرحیم
من چیزهایی را که دیروز عرض کردم و یادم نبود را بگویم. ببینید یک مطلبی را دیروز به شرح قوشچی نسبت دادم بعد که گشتم دیدم نه، سه تا مطلب بود. یکی از آنها مال قوشچی بود، دو تایش مال شوارق. آن مطلبی که در قوشچی بود و خدمتتان عرض کردم ـ صفحه پنجاه و شش ـ همان «اشکالٌ قوی» بود که خود او جوابی برایش نداد. حاصل اشکال همین بود که میگفت واسطهای بین ذهن و خارج نیست، یا ذهن است یا خارج. از آن طرف بزرگان فن منطق و حکمت رسیدهاند به یک جایی، قضایایی را پیدا کردهاند، میگویند این قضیه حتماً راست است. بعد میگوییم خب اینکه راست است با چه چیزی مطابق است که راست است؟ میگویند مطابقش نه ذهن است، نه خارج. [میگوییم] پس کجاست؟ [میگویند] نفس الامر. اشکال قوی این بود که اگر ما واسطهای نداریم و هر چیزی یا ذهن است یا خارج، پس چطور میگویید یک قضایایی داریم که راست است و مطابقش نفس الامر است و نفس الامر آنی است که نه ذهن است و نه خارج؟
آقای نایینی: صفحه پنجاه و شش است؟
استاد: صفحه پنجاه و شش شرح تجرید قوشچی، این اشکال هم در پنجاه و هفت بود. این اشکال قوی مال او بود، این مطلب تمام.
یک مطلب دیگر که اینجا میخواستم پیدا کنم در شوارق بود. این دو تا آدرس را از شوارق یادداشت کنید، خیلی جاها به درد میخورد. یکی صفحه هفتاد و یک است که دیروز گفتم، عبارتشان را هم خواندم. البته این چاپ کتاب ما است، در نرم افزارها چاپ جدید شوارق هست، نمیدانم چند جلدی است. ایشان میفرمایند: «و اقول التحقیق فی هذا المقام ان یقال[1]» راجع به معقولات اولی، ثانوی، ثانوی منطقی و ثانوی فلسفی. میفرمایند: «و عارض لا یکون الخارج ظرفا لوجوده ولکن یکون ظرفا لنفسه[2]». این مطلب مهمی از شوارق است. این یک نکته که دیروز هم گفتم. یکی دیگر در صفحه صد و بیست و دو کتاب ما، در همان بحث نفس الامر مثل [بحث نفس الامر] کشف المراد، این هم همان جا است. فرمودند: «و أما نفس الامر فمعناه نفس الشیء فی حد ذاته علی ان یکون المراد بالامر هو الشیء نفسه فمعنی کون الشیء موجودا فی نفس الامر هو کونه موجودا فی حد ذاته[3]» حالا فی حد ذاته یعنی چه؟ «و المراد من کونه موجودا فی حد ذاته هو کونه موجودا مع قطع النظر عن فرض الفارض و اعتبار المعتبر» یعنی اگر هم فرض بگیریم که ذهن ما و فرض ما نبود، این هست (حق است)، نفس الامر را معنا کردند که یعنی این. «سواء کان ذلک الوجود فی الخارج او فی الذهن فان کون الوجود فی الذهن لایستلزم ان یکون بفرض الفارض فان نفس الامر اعم من الخارج مطلقاً و من الذهن من وجه» بعداً هم این را توضیح میدهند. آن عبارتی که تعلیقه مرحوم آقای طباطبائی بود که «ذکروا» اینجا منشأش است. اینها یادداشت شود، چون مطلب ریشهدار میشود. یعنی تصریح ایشان است به اینکه نفس الامر اعم مطلق از خارج است، عام و خاص مطلق است و نسبت به ذهن عام و خاص من وجه است. این هم مال شوارق. این یک نکته که دیروز گفتم در شرح تجرید قوشچی است، آنجا نبود، اینجا بود.
برو به 0:05:23
آقای سوزنچی: این حرف آخرش چه بود؟ ذهن من وجه، یعنی چه نفس الامر من وجه؟ یعنی در ذهن است و در نفس الامر نیست؟
استاد: بله، آن هم کواذب است، چیزهای دروغ. در ذهن من آمده که زید قائم است و حال آنکه نیست. در این صورت نفس الامر زید قائم است نه قاعد، اما من تصور کردم، خیال کردم که قاعد است. توضیحش را هم بعد خودشان دادهاند. حالا شما فرمودید یک چیزی بگوییم بعد برویم سر حرف ایشان، آن چه بود؟
آقای نایینی: آن تحلیلی که دیروز فرمودید ما اصل نفس الامر را پذیرفتیم اما، ملاک صدق که فرمودید با خود واقع تماس میگیرد عقل، واقع را درمییابد، وجدان میکند، آن وقت سؤال این بود که اینجا چطور میشود؟ از کجا معلوم میشود که این را ما وجدان کردهایم؟
استاد: بله، در همین رابطه دیروز هم آقا دو سه تا نکته را تذکر دادند خوب هم هست، من هم یک چیزهایی به ذهنم میآمده ذیلش نوشتهام، اگر خواستید، بعدا زیراکسی [تهیه شود] یا تایپ شود ـ مثل آن یکی ـ پخش شود و همه ذهن همدیگر را کمک کنیم در حل این سؤالات، اگر سؤال خوبی شد. آخر گاهی باید زحمت بکشیم تا یک سؤال، سؤال علمی شود، شسته رفته شود. حالا اینها برای اینجا خوب است. یکی مربوط به فرمایش شما همین جا (در ورقه سؤال) هم آمده که «ارتباط ما با نفس الامر از کجا ثابت میشود؟» آن چیزی که من دیروز عرض کردم این بود که ما یک قضایایی داریم که جازم جازم هستیم در آن، تشکیک بردار برای عرف عام، برای عقلا، برای هیچ کس نیست. حالا در تعیین مصداقش هر چه میخواهید بگویید. مثلاً در مطالب رائج استحاله تناقض را میگویند، میگویند محال است که نقیضین جمع شوند، یک چیز در آن واحد هم باشد، هم نباشد. مطمئنیم که این (استحاله) هست. عرض من این بود که این جزم ما از کجا آمده؟ همه هم جازم هستیم. میگویند «شک نداری؟» میگوید «نه، اصلاً شک ندارم که این دو تا اینطوری هستند» از کجا شک نداری؟ چرا اینقدر جازمی؟ عرض دیروز من این بود که خدای متعال برای انسان دو شأن گذاشته است. یک نور عقل است که عقل هیولانی خودش اصلاً وجودش از نفس بستر نفس الامر است و لذا سنخ علومش هم علوم حضوری است. اما یک شأن وجودی انسان که اسمش را ذهن میگذاریم، این شأن شناخت است، منطق است، علم حصولی است، تشکیل دادن قضیه، موضوع، محمول و اینها است، این هم یک شأن دیگر است.
عرض من این است، در آن قضایایی که جازم هستیم که درست است، [این جزم به صحت] به خاطر این است که ما آن شأن وجودی نفس الامریمان دارد یک چیزی را مییابد خودش را، نه عکسش را. خودش را مییابد و چون خودش را یافته است در فضای منطق که قضیه ساخته میگوید حتماً این قضیه درست است، شک ندارد، چون مطابِق و مطابَق، هر دو را دارد میبیند، جزم دارد. اگر مثالش را بخواهیم بزنیم، مثلاً یک کسی شنیده است در یک شهری یک بزرگی هست، یک عالمی هست، یک دانشمندی هست، میرود آن شهر تا او را ببیند. وقتی وارد شهر میشود میبیند که اهل این شهر یک تابلوی بزرگی، عکسی از این آقا زدهاند، تا میرسد آنجا میگوید این خودش است و الا اهل شهر که نمیآیند به جای کسی که در همه دنیا معروف است عکس یک بقالی را اینجا بزنند. این شهر فلان مشهور در دنیا را دارد، حالا هم که وارد شدهام میبینم این عکس اینجا است، میگویم این عکس خودش است. خُب، اگر بعد بیایند تشکیک کنند، بگویند «آیا مطمئنی؟ از کجا میگویی این عکس اوست؟» به شک میافتد، یعنی خودش میبیند که اول گفتم خودش است اما پشتوانه نداشت. اینطور نیست که هر چه به او بگویند: «بابا تو از کجا میدانی؟» بگوید: «نه، حتماً خودش است». چرا جازم نمیشود؟ به خاطر اینکه او فقط یک طرف را دیده است، عکس را دیده است، آن ذو العکس را، آن عالمی که دنبالش بود را که ندیده است. وقتی ندیده، میگوید خب شاید هم این عکس، عکس او نیست. اما اگر قبلاً او را دیده باشد یا فرضی خیلی بهتر، الآن اینجا نشسته است بعد یک عکسی را میآورند و نشانش میدهند، مکررا به صورت این آقا نگاه میکند و سپس به عکس نگاه میکند، بعد میگوید حتماً خودش است، این عکس حتماً خودش است. بگوییم شاید نباشد، دوباره نگاه میکند، میگوید نه، هر چه تشکیک کنی من قبول نمیکنم، حتماً خودش است. عرض من این است که در آن قضایای بدیهی در ذهن ما هم حال ما همین است. نفس الامر لدی العقل به علم حضوری حاضر است، در عالم منطق قضیه تشکیل میدهد. میگوییم این قضیه درست است یا نیست؟ مکررا نگاه میکند به نفس الامری که نزدش حاضر است میگوید حتماً درست است. مرتب تشکیک میکنیم، میگوییم آیا احتمال نمیدهی که اینطور نباشد؟ دوباره برمیگردد میگوید نه، اصلاً احتمال نمیدهم. پس این جازمیت ذهن در تصدیق به یک قضیه بدیهی، آن هم نه مال یک طایفهای در یک جایی و یک زمانی، بلکه در همه اعصار و قرون و آنهایی که مشترک در این هستند، این جازمیت ـ عرض من این است ـ کاشف از این است که دارد خود نفس الامر را میبیند. یعنی فقط جازم به مطابِق نیست، جازم به مطابقة است. یعنی هر دو را میبیند میگوید حتماً اینها با همدیگر موافقند.
شاگرد: مطابَق و مطابِق دو تا هستند؟
استاد: بله، حتماً دو تا هستند لذا گفتم دو شأن است. اصلاً فضای قضیه و شناخت و منطق، علم حصولی با فضای آن مرتکزات و علوم حضوری دو تا است، هر چه هم جلوتر برویم بیشتر این مقصود روشن میشود. حالا یک مثال دیگر عرض کنم شاید به عنوان دلیل باشد. یکی از دلیلها این است که معنای اینکه میگوییم ما به نفس الامر رسیدهایم، خود نفس الامر را [درک کردهایم چیست؟] این یک خرده ظاهرش آسان است ولی یک دقت بیشتری میخواهد. خیالم میرسد که اگر جمع و جورش کنیم، یک برهان هم بشود. شما میگویید محال است چیزی در آن واحد هم باشد و هم نباشد، اجتماع نقیضین محال است. خُب، ذهن همه در [تصدیق] این محال مشترک است، گمان نمیکنم احدی بدواً و وقتی که هنوز دچار شبهه نشده است و در بحثهای علمی نیفتاده در این [استحاله] اشکال بکند. اگر اول که این را به طور واضح درک میکند، بگویند «اگر ذهن ما و تو نبود، اجتماع نقیضین هم معلوم نبود که محال باشد یا نباشد، شاید ممکن باشد» فوراً میگوید «نه، نه از این حرفها نزن. اگر هیچ ذهنی هم نبود، اجتماع نقیضین محال بود». یعنی میگوید ربطی به من ندارد، واقعیت اینطوری است که نمیشود چیزی در آن واحد هم باشد و هم نباشد، ذهن من باشد یا نباشد. خُب سؤال این است که اگر ذهن میتواند خودش را تخلیه کند و فرض نبود خودش را بگیرد و بگوید من نیستم اما استحاله نقیضین با اینکه من نیستم هست، آیا ممکن است چنین فرضی بگیرد بدون اینکه به اصل نفس الامرش رسیده باشد؟! پس چطور میگوید اگر من هم نبودم، او بود؟ معلوم میشود به آن «او» رسیده است که میگوید اگر من هم نبودم، او بود.
شاگرد: استاد یک طبقه بالاتر از ذهنش در آن طبقه پایینتر ممکن است صحبت کند و خیال کند تخلیه را، مثل اینکه ما میگوییم ممکن نیست ما دست از ارتکازاتمان برداریم، از تأدب اجتماعی مان دست برداریم.
استاد: نه، آن ممکن نیست به معنای عجز است. ببینید ما عجز را نمیگوییم، میگوید من نمیتونم. این میگوید اگر اصلاً هیچ ذهنی نبود، باز هم نمیشد که چیزی در آن واحد هم باشد هم نباشد.
برو به 0:13:49
شاگرد2: محال است نه اینکه من فقط [نمیتوانم تصور کنم.]
استاد: بله. یعنی الآن دارد از خود نفس الامر خبر میدهد، نه اینکه بگوید این قضیه حق است. یک قضیه تشکیل دادیم، میگوییم «اجتماع النقیضین محال» میگوید این یک قضیه در ذهن من تشکیل شده است. بعد میگوید واقعیت مفاد این قضیه اگر ذهن من نبود، قضیه نبود، هیچکدام از اینها هم نبود، باز نمیشد، نشدنی بود که چیزی در آن واحد هم موجود باشد و هم معدوم. این را از کجا میگوید؟ یعنی این تخلیه را از کجا قدرت دارد که جازم است میگوید «اگر من هم نبودم، او حتماً اینطوری بود»؟ خب معلوم میشود که نفس الامرش را یافته که این را میگوید.
آقای نایینی: توهم و خیال.
استاد: ببینید خود شما این را به عنوان توهم میپذیرید یا نه؟ حالا بعداً …
آقای سوزنچی: حاج آقا اشکال ما هنوز …
استاد: حالا اینها هنوز مانده، یک چیزهای دیگری در اینها است، من فعلاً دارم مقصود ایشان [را توضیح میدهم. حرف] شما پس میرسد به اینکه بگویید توهم است. یعنی تمام بشر در یک توهم با هم شریکند که میگویند اگر ذهن ما هم نبود، نمیدانیم چیزی در آن واحد هم میتوانست باشد و هم نمیتوانست نباشد، ممکن بود بشود، ریخت ذهن ما اینطوری است، [حرف شما] به اینجا میرسد. خب، به اینجا که میرسد ـ خوب دقت کنید ـ یعنی الآن این توهمی که شما گفتید، بحث ما را از یک فضای عمومی بینالمللی کل ناس برد در یک فضای علمی خاص، یعنی خود مردم این را میگویند؟!
آقای نایینی: در ذهن همه همین طور است.
استاد: من که گمان نمیکنم، میگویند که العرف ببابکم، بیایید بروید از یک میلیون نفر بپرسید ـ [مثل همین] نظر سنجیهایی که الآن میشود ـ بگویند اگر انسانها نبودند هیچ ذهنی نبود، آیا میشد که یک چیزی هم باشد و هم نباشد؟
آقای نایینی: این را قبول دارم از شما، همهشان …
استاد: آیا همهشان میگویند نمیدانیم، توهم است؟!
آقای نایینی: ذهن بشر اینطوری خلق شده که از همه هم که میپرسند همین را میگویند ولی واقعا اینطوری نیست.
استاد: نه، نشد، توجه نکردید. شما دارید به آنها نسبت میدهید که ذهنشان اینطور خلق شده، این حرف شما را چند تا از آنها میزنند؟ که بگوید اگر ذهن من هم نبود، ممکن بود ولی ما توهم میکنیم. این حرف …
آقای نایینی: اگر اینجا بنشینند و این حرف را به آنها بزنید، ممکن است همهشان همین اشکال را بکنند.
استاد: کدام اشکال؟
آقای نایینی: یعنی بحث علمی وقتی باز شود، آن وقت این شبهه هم میآید.
استاد: قبل از بحث علمی صحبت بود دیگر. بحث علمی یعنی فضای خاص که حالا آن را هم میرویم، همه اینها را به تفصیل میرسیم.
آقای نایینی: نه، بحث علمی را برای عرف عام باز میکنیم، حالا این بار از آنها سؤال میکنیم.
استاد: بسیار خوب. جالب است که یکی از آقایان که اینجا بودند یک جلسهای بود ـ که همان جا من صریحاً هم گفتم ـ ایشان میگفت انسانها که هیچ، حتی اگر خدا هم فرض بگیریم نبود، اجتماع نقیضین محال بود[4] و همه این را میگویند نه آن حرف شما را. شما الآن دارید یک نحو مکابره نزد عرف …
شاگرد: قبول دارم که همه همان حرف را میزنند ولی یک احتمال توهم را هم میدهم.
استاد: نه، ایشان دارند ذهن عرف عام را تحلیل میکنند.
آقای نایینی: نه، من همان حرف ایشان را میزنم.
شاگرد: مثل اینکه ما وقتی خواب هستیم فکر میکنیم مطلب واقعی است، بیدار که میشویم میبینیم نیست، آن نبوده.
استاد: من که حرفی ندارم که …
آقای سوزنچی: حاج آقا هم همین را فرمودند، به نظرم سوء تفاهم شده. آقای نایینی، حاج آقا میگویند که الآن بحث شما بحث خاص شد، یعنی دیگر عرف عام این را نمیگوید. بحث خاص شد که میشود به عرف عام هم عرضهاش کرد.
آقای نایینی: توهم را وقتی به عرف عام عرضه کنیم آن وقت عرف عام [هم همان حرف را میزند.]
آقای سوزنچی: همان، به شرطی که عرضه کنید، به خودی خود عرف عام این را نمیگوید. منظور حاج آقا این است.
آقای نایینی: خب عرضه میکنیم.
استاد: من عبارت بحوث را چند روز پیش برای شما خواندم هیچ حرفی هم آنجا نزدید، همان که گفتم خدمت آقای صدر یک بی ادبی دارم. آقای صدر در بحوث چه گفتند؟ گفتند اگر نبود واجب را فرض بگیریم، اجتماع نقیضین محال است. قضیةٌ حقةً، مگر نگفتند؟ آنجا چرا حرف نداشتید؟ اگر انسان نباشد، واجب الوجود هم نباشد، تناقض محال هست خودش. هیچ مشکلی نداشتید و من قطع دارم ذهن عرف عام مشکلی ندارد. ذهن آنها را تحلیل نکنید، آن تحلیل شما است. شما میگویید ذهنشان طوری شده که همه خوابند. خُب شما دارید تحلیل میکنید، نمیتوانیم [بگوییم واقعیت ذهن عرف عام هم همین است.] الآن منظورم این است که آمارگیری کنیم، شما به ذهن عرف عام بگویید «اگر ما نبودیم، نمیدانیم تناقض محال بود یا نه» احدی با شما همراهی نمیکند. اینکه میگویید نمیتواند از ذهن خودش دست بردارد آن بحث بعدی است. فعلاً نگویید که عرف عام همراه شما میشوند و میگویند نمیدانیم، اگر ذهن ما نبود، نمیدانستیم که میشود یا نمیشود. همه میگویند اگر ذهن ما نبود، باز میدانیم که نمیشد.
شاگرد: همه احساس میکنند به نفس الامر رسیدهاند، این را میپذیرید؟
استاد: بسیار خُوب، حالا صبر کنید، این مرحله بعدی میشود. یعنی به تعبیر شما همه احساسشان این است که با نفس الامر در تماس هستند، نگویید که احساسشان نیست. وقتی ما این را میپرسیم …
آقای نایینی: نگفتم احساسشان نیست، گفتم احساسشان هم باشد ولی وقتی متوجهشان میکنیم آن وقت تردید میکنند.
استاد: خُب، حالا پس وقتی ذهن عرف عام این شد که وقتی به آنها میگوییم «اگر شما هم نبودید، این بود» همه میپذیرند، این اندازه برای منبه بودن برای ذهن عرف عام برای ما کافی است. حالا بحثهای بعدیش را میرویم، همهاش را ریز به ریز میرویم، منظور من را [دقت بفرمایید.] یعنی اگر شما بخواهید یک حرفی عرضه کنید که عرف عام عقلا از شما بپذیرند، آنها میپذیرند، تمام. برهان چیست؟ برهان یعنی منبه، یعنی شما از یک مقدمات بدیهی صغری و کبرایی درست کنید که نتیجهاش را از شما بپذیرند. عرض من هم این است که این برهان است، منبه این است [که] میگوییم ای عقلا اگر شما نبودید و ذهن شما نبود، اجتماع نقیضین محال بود یا نبود؟ میگوییم پس شما میگویید ولو درک و ذهن من هم نبود این خودش یک چیزی بود، از کجا میگویید بود؟ چه میگویند؟ میگویند من واقعش را مییابم. همین فعلاً در این مقام برای ما بس است.
آقای نایینی: واقعاً اگر سؤال به اینجا برسد، معلوم نیست این جواب را بدهند، میگویند شما بفرمایید.
استاد: یعنی شک میکنند در استحاله نقیضین؟
آقای نایینی: واقعاً اگر به اینجا سؤال برسد، [آیا] میگویند ما مییابیم واقع را؟
استاد: حالا علی ای حال ما که نمیخواهم با همدیگر [سر] لفظ [بحث کنیم.] من حرف شما را قبول دارم ولی شما بروید ببینید عرف عام اینطور هست یا نیست. برویم [عرف را با] دقت در فرمایش شما و لوازمش [بررسی کنیم] که ببینیم آیا ذهن ما اینطور هست یا نیست؟ درکهایش چه اندازه برد دارد؟ ادعای دیروز من که تا آخر کار هم میخواهیم پایش بایستیم این است که اساساً عقل ـ اینکه میگویند فطرت عقل ـ اینطور نیست که بگوییم خدای متعال عقل را اینطور آفریده است ریختش اینطوری است که به قول ایشان همه در خوابند، وقتی بیدار شد میبیند همه اینها را خیال میکرد، نقیضین ممکن است و همه اینها. عرض من این است که اصلا اینطور نیست، اتفاقا عقل فطرت به معنای ریخت ندارد. همانی که آخوند ملاصدرا هم گفت، گفت «لا هذا و لا ذاک[5]»، گفت فانی میشود. یعنی اساساً جوهره نور عقل و عقل هیولانی طوری است که مرتب دارد در نفس الامر میرود و میشود نفس الامر، خود نفس الامر، میرود میشود خودش. و هر چه هم که عقل شده خود نفس الامر حجت الهی است و معصوم است و این هم که حضرت فرمودند «ان لله علی الناس حجتین حجة ظاهرة و حجة باطنة فاما الظاهرة فالانبیاء و الرسل و الائمة[6]» اینها چه هستند؟ اینها فانیهای در نفس الامرند به مرتبه بالا بالایش «فاما الباطنة فالعقول» عقول هم یعنی آن چیزی از شما که فانی در نفس الامر است، خود نفس الامر است اما به درجهای که دارید «انما یکلف الله عباده علی قدر ما آتاهم من العقول[7]» به قدر دریافتی که به طور واضح از نفس الامر به آنها داده است.
شاگرد: سنخ این امر وجودی است یا نیست؟
برو به 0:22:09
استاد: سنخ امر، یک امر واقعی نفس الامری است.
شاگرد: پس یعنی امر وجودی نیست.
استاد: بله، اما کلمه وجودی که شما میگویید اگر میخواهید وجودی که چند بار دیگر صحبت شد به یک معنای توسعه یافته بگویید، [میتواند مساوق نفس الامر باشد] اما اگر دقیقاً میگویید، ما هنوز فعلا ضمانتی نمیدهیم، باید جلو برویم ببینیم چیست؟ لمس کنیم که این است یا آن است؟ ما فعلاً میدانیم امری است حقیقی، واقعی، نفس الامری، موطنش هم موطن علم است ـ با آن توضیحاتی که قبلا عرض کردم ـ موطن اطلاعات است. و لذا سیر عقل در اطلاعات یک نحوه … این فعلاً مدعاست اما حالا برویم [سراغ] مشکلاتی که سر راه است. همین مشکلاتی که شما دارید میگویید، ایشان هم دیروز سه تایش را نوشتهاند. [نوشتهاند:] «نحوه حضور مطابَق استحاله اجتماع نقیضین را توضیح بفرمایید». ایشان فرمودهاند نحوه مطابقه را [توضیح دهید.] الآن نحوهاش خیلی کار دارد، چون الآن که وارد میشویم در بعضی مباحث عرض میکنم.
ببینید فرمودهاند باید چند نکته ذکر شود. مهمترین ادلهای که من تکرار میکنم تکیه به ارتکازات اشخاص است. [ایشان نوشتهاند:] «چرا ارتکازات حتماً صحیحند؟» من اینها را با مداد نوشتهام سریع میخوانم که هم شمای بحث در ذهنتان بیاید و هم بحث شود. من نوشتهام: «بعض ارتکازات قطعاً غلط هستند، مهم دقت در پشتوانه ارتکازات است». ارتکاز برای این است که من مقصودم را برسانم، ارجاع بدهم ذهن شما را به آن ارتکازاتتان اما اینکه من بگویم کلاً هرچه ارتکاز شد خوب است، اینطور چیزی را من عرض نمیکنم. واضح است برایم ـ بعدا هم مثالهایی برایتان میزنم ـ که در حوزههای مختلف ارتکازات قطعاً غلط داریم.
آقای سوزنچی: نه، اما آن دقت شما دوباره توجه دادن به یک ارتکاز دیگر است.
استاد: بله، حالا آن …
آقای سوزنچی: حالا سؤال این است که چرا شما ضابطه را میگذارید روی ارتکاز، آخرش؟ آخرش ضابطه شما ارتکاز است …
استاد: ببینید، من برای ارتکاز ضابطه کاربردی دارم، یعنی میخواهم که طرف خودش ذهنش برود سراغ یک چیزهایی که از طریق آنها میتواند کلاس تدوین کند، به خلاف اینکه ضوابط کلاس بیاید این ارتکازات را از او بگیرد. همین اندازه منظور من است اما اینکه بخواهم بگویم از اول هر چه ارتکاز شد درست است، نه. ارتکز از ماده رکز است، ارتکز یعنی ارتسخ، راسخ است، مگر هر چه راسخ است درست است؟! «بعض ارتکازات قطعاً غلط است، مهم دقت در پشتوانه ارتکازات است». آیا این ارتکاز از انس و تکرار و اینها است؟ آیا از شهود نفس الامری است یا غیر از اینها؟ که هر کدامش باید با دقت بررسی شود، این مطلب اول.
شاگرد: ضابطه ارتکاز درست چه شد؟
استاد: من هنوز ضابطهای عرض نکردهام. به طور کلی این است ـ هنوز نمیخواهم به صورت [تفصیلی بیان کنم] ـ که اگر یک ارتکازی پشتوانهاش شهود باشد، این ارتکاز درست است. ما از این ارتکازات کم نداریم، فقط بعد که ذهن انس گرفت خودش بین اینها تفاوت میگذارد. اینکه این ارتکازات کدام است، حالا باید بعد بیاویم ان شاء الله به ترتیب جلو برویم. فقط حالا فعلاً برای اینکه [اشاره کرده و سرنخی داده باشم] ـ چون چند تا نکته دیگر هم میخواهم بگویم ـ فهرست وار این را میگویم، اگر هم خواستید روی هر کدامش بیشتر بحث میکنیم.
خُب، [نوشتهاند:] «بحث شما مبنی بر نظریه تطابق در صدق است» که اصلاً وقتی میگویید راست است یعنی مطابِق با یک مطابَقی است. [ادامه دادهاند:] «چرا نظریه صحیح در باب صدق فقط مطابقت است؟» چند روز پیش صحبت شد، من خودم هم این را عرض کردم. این چیزی که من فعلاً به عنوان ابتدایی [در جواب ایشان نوشتهام این است:] «نظریههای دیگر هم به تطابق باز میگردد اما نه فقط تطابق با عالم وجود و عدم مقابلی، نحوه بازگشت نیاز به توضیح دارد» که حالا آن را هم بعداً خرد خرد میگوییم. به خیالم میرسد تمام کسانی هم که [در باب ملاک صدق نظریات مختلفی دارند] چه اصل موضوعیها چه اینها ـ چند بار دیگر هم در کلمات فی الجمله [گفتهام،] بیشتر هم توضیحش را عرض میکنم ـ حتی آن …
آقای سوزنچی: قبول دارم فرمایش شما را منتهی مشکل این است که همه این را قبول دارند، [اما] این دلیل صدق نمیشود. سؤال ما این است که خود تطابق چگونه تبیین میشود؟ ببینید همه هر نظریهای که دارند آخرش به تطابق برمیگردد، این فرمایش شما است.
استاد: بله.
آقای سوزنچی: منتهی خب حالا اگر همه یک چیز گفتند، دلیل نمیشود که این حق است این صدق است …
استاد: نه، اینکه با همین چیزهایی که الآن گفتم باید دنباله فرمایش ایشان برسیم که ما اگر جازمیم چرا جازمیم؟ چرا تشکیک بردار نیست؟ چگونه ما نفس الامر استحاله را یافتهایم که هیچ جور حاضر نیستیم [آن را کنار بگذاریم] میگوییم اگر ذهن ما هم نبود، بود. اینکه ما چطور این را یافتهایم بحث بعدی است. فعلاً [بحث ما] در این مرحله مبتنی بر آن نیست.
[ادامه] فرمایش شما: «به تعبیری دیگر اگر کسی مثل کانت بگوید که اینها ساختارهای پیشینی ذهنند یا لااقل احتمال آن را مطرح کند، چگونه میتوان به وی پاسخ داد؟» خُب، اینجا یکی از مهمترین مباحث است. اینکه من نوشتهام را سریع میخوانم به عنوان شروع بحث. نوشتهام «ظاهراً کانت در قضایای ترکیبیه مطابقت را میپذیرد» اگر قضیه ترکیبی شد، نمیتواند بگوید با اینکه قضیه ترکیبی است اما مسأله مطابقت را قبول ندارم.
آقای سوزنچی: اصلا مطابقت را منحلش میکند کانت. کانت میگوید ما نومن داریم و فنومن، فنومن هیچ وقت با نومن یکی نمیشود چون همیشه از عینک ذهن رد میشود. حرفش این است که میگوید یک ساختار ذهن داریم که این مقولات ذهنی است، هر چه بخواهد در ذهن من فهم بشود باید از این عینک رد شود، از عینک که رد شد دیگر آن نیست. اصلاً تمام آنهایی که میگویند کانت موجب شکاکی شد همین را میگویند دیگر. اتهام شکاکیت هم سعی میکند رفع شود اما بعضیها گفتهاند نه، تو شکاکی.
استاد: او در قضایای پیشین، فنومن قائل نیست. پیشین را به قضایای تحلیلیه برمیگرداند، به توتولوژی[8] به اصطلاح، میگوید این همان است.
آقای سوزنچی: نه، کانت دنبال ترکیبی پیشین است. ترکیبی پیشین را چه کار میکند؟ میگوید ساختار ذهن داریم، ساختار ذهن است که به ما اینطور وانمود میکند که ما … برای همین است که قطعی است اما خلاصه کار ساختار ذهن است نه کار تطابق واقعی. اصلاً تفکیک نومن و فنومنش همین است دیگر.
استاد: خُب، الآن قضایای ترکیبی را میگوید اصلاً مطابقت در آن مطرح نیست؟
آقای سوزنچی: نه، میگوید اصلاً مطابقت ممکن نیست. بحثش این است، میگوید مطابقت هیچگاه ممکن نیست چون که همیشه ما فنومن داریم و آن که در خارج است نومن است و نومن هیچ وقت با خود نومنیتش در ذهن [با فنومن جفت نمیشود] یعنی تطابق امکان ندارد، لازمه فلسفهاش این است.
استاد: خیلی خُب، این همانی بود که شروع کلام ما از همین جا بود دیگر. من پریروز چه عرض کردم؟ گفتم اساس اشکال این است که وقتی ما میگوییم مطابقت، یک مطابَق داریم و یک مطابِق، دسترسی ما تنها و تنها به چیست؟ به مطابِق است، نه به آن فنومن، به تعبیر شما آن موضوع خارجی.
آقای سوزنچی: بنده هیچ اطلاعی از آن ندارم، نمیدانم واقعش چیست؟
استاد: خُب این تکرار اشکال است. من [اطلاع] ندارم، این ادعا نیست؟! حالا جالبش این است ـ از چیزهایی که من یادداشت کردهام ـ خود این حرف که دارد میگوید ما دسترسی به فنومن نداریم، این آیا دارد مطلب نفس الامری را میگوید؟ میخواهد بگوید واقع اینطوری است که ما دسترسی نداریم یا میگوید ادعا میکنم؟
آقای سوزنچی: نه، میگوید نمیدانم که داریم یا نه.
استاد: تا حالا که شما اینطور نگفتید، گفتید نداریم.
آقای صراف: نه، نداریم. ایشان منظورشان این است، به عنوان یک مطلبی بخواهیم دست بگذاریم بگوییم داریم …
استاد: بسیار خوب، خب همین است که ایشان هم … یعنی ما به یک ضابطی نمیتوانیم دست پیدا کنیم. ببینید، الآن شما میگویید فنومنی داریم ولی نمیدانم که این همان است یا نیست، از کجا فنومنش را میدانید؟ اصل وجودش را، نه مطابقتش را.
شاگرد: در موارد خطای نسبی به آن رسیده است که مثلاً دیده یک خطای نسبی برایش اتفاق افتاده، این اختلاف را دیده است.
استاد: خطای نسبی اثبات نمیکند اصل وجود کلی فنومن را.
شاگرد: نه، نتیجه گرفته که یک چیزی شاید باشد.
استاد: شاید، نشد و حال آنکه او اصلش را قطعی میگیرد. شما میگویید که میگوید ما یک فنومن داریم، از کجا گفتیم؟
شاگرد2: این ایده آلیسم نسبی است، مطلق نیست که بگوید هیچ چیز در خارج نداریم.
استاد: از کجا میگوید داریم؟ من عرضم این است که …
شاگرد2: از همین که سیگنالهایی را از خارج دریافت میکند ولی نمیداند این دقیقاً همانی است که در خارج دارد میبیند یا نه.
استاد: بسیار خُوب، این سیگنالها را که دریافت میکند در مطابقتش هیچ ضمانی ندارد، اما با پشتوانه قضایای پیشین عقلی که حالا عین نفس الامر است قطع پیدا میکند به اصلش، به ارسال کننده پیام قطع پیدا میکند. و الا باید بگوید نه، چرا میگوید ما یک اصلی داریم؟
برو به 0:31:05
آقای صراف: استاد، پیشین را شما نفس الامر گرفتید …
استاد: غیر از این نمیتواند باشد، حالا من توضیح میدهم. یعنی ما اگر همین حرفهای او را تحلیل کنیم، میبینید نفس الامر اوضح از آن است که این پَر پوچهای کانت بتواند آن را پایین بیاورد. [این تردیدها] فقط مال این است که خودمان سر خودمان را گیر میاندازیم.
آقای سوزنچی: خود کانت ملتزم نشد، اما ایده آلیستهای بعد از کانت دقیقاً به این ملتزم شدند. حرف کانت را گرفتند ـ این ساختار را ـ بعد گفتند ما کلاً اصلاً هیچ گونه اظهار نظری نداریم دربارهاش. اظهار نظر نداریم یعنی نه میگوییم نومنی هست، نه میگوییم نومنی نیست هیچ، ماییم و فنومنهای خودمان.
استاد: بسیار خُوب، اینکه خوب شد. پس ببینید الآن، ما بفهمیم که آن فضا و آن چنان حرف زدن میآید به این شکاکیت میرسد. خب آن هم جواب خودش را دارد.
آقای سوزنچی: بله، میآید به اینجا میرسد.
شاگرد: آقا این نومن یعنی همان واقع خارجی؟
استاد: بله موضوع خارجی.
شاگرد (خطاب به شاگرد دیگر): نمیتوانی بگویی موضوع خارجی؟ میمیری؟ نومن فنومن.
استاد: میدانید چرا؟ اگر بگویند موضوع خارجی، شما در یک مجلس دیگری که میشنوید نمیدانید این یعنی آن. باید متشکرشان هم باشید که یک لفظی گفتند که مطابقتش … در مجمع البیان دارد که خدا آهن را در دست حضرت داوود آرام کرده بود، آهن در دستشان نرم شده بود «النّا له الحدید[9]». یک روز حضرت لقمان آمدند دیدند حضرت داوود نشستهاند دارند این آهنها را نازک میکنند. مرتب در ذهنشان سؤال آمد که چرا اینطوری میکنند؟ بعد به هم بافتند و شد زره. بعد گفتند عجب! حضرت داوود گفتند از چه چیزی تعجب میکنی؟ حضرت لقمان عرض کردند که من اول که این را دیدم سؤال در ذهنم آمد، آمدم بپرسم چرا این آهنها را اینطور میکنید؟ گفتم حالا صبر کنم میفهمم، صبر کردم و کردم آخر کار که زره شد فهمیدم، دیدم حالا درست شد. حالا بعضی وقتها هم میشود که اگر چند لحظه صبر کنیم، مقصود معلوم میشود. منظور اینکه نمیتوانید اعتراض کنید که چرا این را گفتند؟
خُب، حالا ببینید یک چیزی را میگویم ـ فردا که روز شهادت است و تعطیل است ـ چهارشنبه اگر زنده بودیم، [دربارهاش بحث کنیم.] روی این تأمل کنید، استحاله نقیضین از [قضایای] ترکیبی است یا تحلیلی؟ اما با تأکید بر نشدنی [بودن تناقض.] من چند بار دیگر عرض کردم، میآیند یک نحو کلاه گذاری کلاسیک میکنند، با یک [سری] علوم حضوری و یک [سری] تحلیلها میگویند تمام شد دیگر، واضح است. من دیدم آدم مدتی خودش کلاه سر خودش میگذارد با یک تحلیلهای آبکی. ما میگوییم نشدنی است، یعنی نمیشود که بشود، نه اینکه فقط من نمییابم. با این معنای محتوایی که داریم ـ نشدنی بودن استحاله نقیضین ـ قضیه ترکیبی است یا تحلیلی؟ کانت میگوید تحلیلی است برای اینکه از بحث فرار کند.
آقای سوزنچی: کانت فکر نمیکنم بگوید تحلیلی است.
استاد: من اینطور در آن کلمات دیدم.
آقای سوزنچی: هیوم و اینها میگویند تحلیلی است اما کانت فکر نمیکنم. مشکل سر همان ترکیب پیشین است.
استاد: خُب، اگر میگوید [ترکیبی است، هم اشکال ندارد.] این یک سؤال که آیا تحلیلی است یا ترکیبی؟ و دوم اینکه اگر ترکیبی است ـ تحلیلی که بحث جای خودش را دارد ـ ما در اینکه این استحاله نقیضین اگر ترکیبی باشد، آیا خود شکاکیون استحاله تناقض را قبول دارند یا در اصل استحاله ـ ببینید زیر استحاله خط میکشم ـ شکاکیون، آنهایی که دنبال کانت جلو آمدند، در استحاله هم شک دارند؟ این سؤال است، یادتان باشد چهارشنبه روی این دو تا بحث میکنیم. اولاً استحاله ترکیبی است یا تحلیلی؟ و علی تقدیرین آنهایی که به شکاکیت مطلق رسیدهاند در این استحاله هم شک دارند یا ندارند و چگونه؟ ان شاء الله.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
کلید واژه: عقل هیولانی ـ علم حضوری ـ علم حصولی ـ تناقض ـ ارتکاز صحیح ـ ارتکاز غلط ـ ریخت عقل ـ مناط صدق قضایا ـ قضایای پیشین ـ نومن ـ فنومن ـ ایده آلیسم.
[1] شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام ج1 ص290
[2] همان ج1 ص291
[3] همان ج1 ص477
[4] در جلسات قبل گذشت که حتی استحاله اجتماع نقیضین هم مسبوق به هویت غیبیه است.
[5] الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة ج2 ص359
[6] کافی (ط ـ اسلامیه) ج1 ص16
[7] همان ج1 ص11: «إِنَّمَا يُدَاقُّ اللَّهُ الْعِبَادَ فِي الْحِسَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي الدُّنْيَا.»
[8] همان گویی
[9] سبأ 10
دیدگاهتان را بنویسید