مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 29
موضوع: تفسیر
بسم اللّه الرحمن الرحیم
شاگرد: با توجه به این شواهدی که خیلی روشن و زیبا راجع به قرائات سبع، بهمعنای تباین تنزیلی مطرح شد، چطور ممکن است که این حقیقت به این مهمّی و ضروری را خود قرآن بیان نکرده باشد؟ چرا خود قرآن نگفته است که من هفت جور و هفت شکل مختلف نازل شدهام؟
استاد: بله؛ مطلب خیلی خوبی است.
شاگرد 2: اینگونه بحث را آغاز بکنیم. ابتدا که آیات قرآن نازل میشود، پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله چگونه میخواندند؟ منظورم این است که این دو سؤال را با هم جواب بدهید.
شاگرد 3: شاید تتمهی سؤال اوّل، این باشد که آیا در کلمات خود اهلبیت علیهمالسلام هم شاهدی بر این فرمایشات شما وجود دارد یا خیر؟ چون الآن شما این شواهدی را که مطرح میفرمایید، عمدتاً از کتب عامّه است. یک چنین مطلب به این ارزش و اهمیّت، در کلام اهلبیت علیهمالسلام تأکید بلیغ میخواهد و اکتفاء به یکی دو روایت در خصال شیخ صدوق، شاید کافی نباشد.
استاد: سند آن روایت که صحیح بود. وقتی که کلمات اهلبیت علیهمالسلام در مقام بیان و توضیح آن ردههای بالا قرار دارد، انسان باید صدها بار رفتوبرگشت انجام بدهد [تا شاید، بطنی از بطون مطلب، برای او روشن بشود]. میگوید از امام علیهالسلام سؤال کردم: «إن الأحادیث یختلف عنکم»[1]. از ناحیهی شما حدیث نقل میکنند، امّا نقلها مختلف است. ما هم در چنین مواقع، متحیّر میشویم. چرا مختلف صحبت کردید!؟؛ حضرت علیهالسلام میفرمایند: «إنّ القرآن نزل علی سبعة أحرف و أدنی ما للإمام أن یُفتِیَ علی سبعة أوجه»[2]. تناسب سؤال، جواب، استدلال…، تمامی اینها را ببینید. اگر انسان چندین سال بر روی این روایت فکر بکند، جا دارد که چه شد؟ او چه پرسید؟ حضرت علیهالسلام چگونه پاسخ دادند؟ چه ربطی دارد که چون «نزل القرآن»، «أدنی ما للإمام» این است؟ اگر ترادف بود که «یختلف عنکم» نبود. «إنّ الأحادیث یختلف عنکم» یعنی یک کسی گفته بوده است «تعال»، یک کسی هم گفته بوده است «هَلُمَّ»!!؟ اصلاً مقصود او این نیست. «یختلف» از حیث معنا مراد است.
شاگرد: این قبول؛ امّا صحبت بر سر این است که آیا یک مطلب به این مهمّی، نباید چندین روایت در این خصوص داشته باشد؟!
استاد: حالا من آیات آن را میگویم. اگر در خاطر شریفتان باشد، بنده در جلسات تأکید کردم که در بین قُرّاء، یک رسمی بوده است که از ناحیهی خود شارع هم پایهگذاری شده است و رسم مهمی هم هست که اسم آن «إفرادُ القرائة» است. اِفراد القرائه صدها وجه دارد. یکی از مهمترین وجوه آن، وجوه تربیتیِ نفوس است. اصلاً رشد ذهن انسانها از مسیر «یشغله شأنٌ عن شأنٍ» است. هر انسانی که دارد رفعت پیدا میکند و صعود میکند، در مقام ضعفِ نفس «یشغله شأنٌ عن شأنٍ». چقدر باید کار بکند، هر شأنی که در او فعلیّت تامّه پیدا کرد، آن وقت نفس او یک قوّتی پیدا کرده است که باد در غبغبش میاندازد و میگوید: «لا یشغلنی شأن عن شأن». یک روزی بود که هر شأنی در تو، مانع از اشتغال به شأن دیگر میشد. حالا که صعود کردهای و بالا آمدهای میگویی «لا یشغلنی شأنٌ عن شأن»، یک مقدار قوی شدهای. همین الآن که میگویی: «لا یشغلنی شأن عن شأن»، اگر خدای متعال شئون بالاتری را برای تو پیش بیاورد، مثلاً یک بحرانی در یک جایی برای تو پیش بیاورد، همه چیز خودت را فراموش میکنی؛ میگویید سرِ سفره، شما بنطاسیا دارید. از قدیمها میگفتند. خدای متعال، بنطاسیا را برای شما چه قرار داده است؟ مظهر «لا یشغله شأنٌ عن شأن». خُب، اینها در بچه هم هست، امّا مقدار کمتر آن وجود دارد. شما بر سر سفره دارید غذا میخورید. چند تا کار را دارید در آن واحد، بالدّقه، انجام میدهید. به تعبیر آقای سبزواری، بنطاسیای شما مثل یک حوض است. پنج تا نهر دارد در آن میریزد. این حوض، «لا یشغله شأن عن شأن» بوده و درست هم هست. هم غذا را میبینید، هم مخاطبتان را میبینید. هم با او حرف میزنید. حرف او را میشنوید. هم مزّهی غذا را در لحظهای که دارید حرف میزنید، حس میکنید. چطور شد؟ شما که دارید حرف میزنید، شما که دارید میبینید، چطور فهمیدی که شور است؟ میگوید: «لا یشغلنی». زبان من که میخواهد احساس شوری بکند، «لا یشغلنی» احساس شوری کردن زبان، از اینکه چشمم هم دارد میبیند. این دو که منافاتی با هم ندارد. دو تو شأن است که «لا یشغله شأن عن شأن». اینها چیزهایی است که باعث میشود شخص، باد به غبغب بیندازد. امّا همیشه اینگونه نخواهد ماند. جاهایی میرسد که یک شأن قاهر میآید و این حالت او را از بین میبرد. چون او ضعیف است و «یشغله شأن عن شأن». یک شأنی میآید که سبب میشود تا یک هفته حال نداشته باشد، چشم خود را باز بکند. «یشغله شأن عن شأن». همین نفس، وقتی که قوی شد مصیبتهای بالاتر از اینها بر سرش میآید، امّا مثل کوه قوی است؛ خدای متعال در قرآنی که نازل فرموده است – این جهت تربیتی، یکی از وجوه آن است که عرض کردم – اعمال کرده است. اِفراد القرائه. یعنی توحّد، تمرکز، ذهن را به هم نزدن. خُب، بعد از اینکه خوب رفتی و بعد از چندین سال قوی شدی، با هم میتوانی هفت تا قرائت را بفهمی. این برای بعد از آن سپری شدن زمان زیاد میباشد. کاری که در ابتدا باید انجام بدهی این است که اوّل، به هم نزن. این نکتهی بسیار مهمی است، امّا جواب اصلی نیست. جواب اصلی باقی ماند. جواب اصلی این است و همچنین فرمایش ایشان [یکی از حاضران]. عنایت بفرمایید، با آن چیزی که در ذهن خود من هم بود و میخواستم عرض کنم، “سعید بن علاقه” که از اصحاب خاصّ امیرالمؤمنین علیهالسلام بوده است، برای ما گفته است، به خیالم میرسد که تا به حال، قدر این کلام برای ما ناشناخته مانده است. در مباحثهی ما هم، تنها کاری که الآن میتوانیم انجام بدهیم این است که به بهترین مناسبتها، قدر حرف او را بدانیم. الآن حدود ده جلسه است که داریم بحث میکنیم. بر سر چه چیزی؟ بر سر مفادّ سبعة احرف و ثبوتی آن. تا اینجا هم که فعلاً یک ادّعاهایی شده و تصوّراتی صورت گرفته و مطرح شده و آمدهایم. یک وجه محتمل راجع به سبعة احرف، ترادف تسهیلی بود که خودش دو وجه داشت. ترادف تسهیلی صناعی یا ترادف تسهیلیِ عرفی، به این معنا که خود عرف بگویند. یک وجه دیگر، تباین تنزیلی بود، که در جلسهی قبل، صحبت کردیم. الآن ذهن شریفتان را بر روی این وجه تباین تنزیلی متمرکز بفرمایید. الان بیایید و حرف “ابوفاخته” را در این فضا تکرار بفرمایید. “ابوفاخته” چه گفته است؟ گفت: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»[3]. “ابوفاخته” چه گفت؟ گفت: «میدانید اُمّ الکتاب چیست؟ فواتح السُوَر، منها یُستَخرَجُ القرآن». بعد آمد و مثال زد. گفت: «الم ذلک الکتاب یستخرج منها سورة البقرة. الم اللّه لا إله إلاّ هو، یستخرج منها سورة آل عمران»[4]. برای ما دو تا مثال هم زده است. این کلام او، حرف کمی نیست. خیلی حرف بالایی است. اینها معمولاً از خودشان ای مطالب را نمیگفتند و شنیده بودند. اینگونه نبود که یک چیزی را از پیش خودش بیاید و بگوید. اینها از اصحاب مهم امیرالمؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه بودهاند. آقای “ابوفاخته”! شما که برای ما «یُستَخرَج» نقل کردهاید، ما میخواهیم زیر کلمهی «یُستَخرَج» شما خط بکشیم و از همین رو، یک سؤالی را مطرح کنیم. «فواتح السور، منها یستخرج القرآن». حالا سؤال این است: یعنی از فواتح سُوَر، جمیع سبعة اَحرف، بنابر مبنای تباین تنزیلی، استخراج میشود؟ «یُستَخرَج» همهی سبعة اَحرف یا بعضی از آنها؟ این سؤال، سؤال خیلی خوبی است. یعنی در فضای تباین تنزیلی در معنای سبعة اَحرف، داریم دوباره حرف “ابوفاخته” را بازخوانی میکنیم. شما میگویید «یُستَخرَج منه القرآن». «یستخرج» چند تا حرف؟ سبعة احرف یا نه؟
برو به 0:09:14
خُب، حالا سؤال این است که آیا از خود قرآن هم شواهدی داریم بر اینکه نزولش اینگونه بوده است، یا خیر؟ یکی از چیزهایی که به حمل اوّلیِ اصطلاح فقه حرف میزد – جلوتر عرض کردم، نمیدانم تشریف داشتید یا نه – «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِي» است. چقدر در مورد این آیه حرف زده شده است؟ برید ببینید. امّا در هر حال، خودش مثل یک خورشید، مفادّ خودش را دارد. هر چه که بگویند، توضیح است، امّا توضیحی است که خلاصه اگر چیز اضافهای را بر روی آیه گذاشتیم، ما باید آن اضافه را با توضیح بزنیم. خود آیه که نگفته است. خود آیه همین است: «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ»[5]، آیه همین است. حالا شما فکر کنید در مورد وجوهی که میتواند در این آیه باشد. ای پیامبر ما، «سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي»، هفت تایی را به شما دادهایم. از سنخ لایه لایهها، از سنخ وجوه که عرض کردم. اصل معنایِ لغوی «المثانی»، بهمعنای لایه است. بهمعنای لایهلایهبودن یک چیز است. بعداً در توسعهی استعمال، بهمعنایِ انواع و اقسام چیزها هم، به کار رفته است. «ما یُکَرَّر». لایهها، تکرار نیست امّا مثانی که اصل آن بهمعنای لایهدار بودن است، در معنای توسعهای، بهمعنای مکرر هم به کار رفته است. «المثانی، أی الّذی یُکَرَّر». در این فضا، «آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِي». حالا بیایید و در کنارش این را قرار بدهید: «نزل القرآن علی سبعة اَحرف»[6]. أحرف یعنی چه؟؛ یعنی اوجُه، یعنی اطراف، یعنی نواحی، یعنی انحاء. هر چه که معنای حرف است، با آن لطافتی که خودش دارد. شما میگویید این دو تا هیچ ربطی به هم ندارد؟ چه ما به الارتباطی، بالاتر از عدد؟ چه ما به الارتباطی، بالاتر از اینکه هر دو مربوط به قرآن است؟ چه ما به الارتباطی بالاتر از اینکه حرف، با مثانی آمده است؟ حرف، طرف است امّا مثانی، لایه است. بین حرف و مثانی، تناسب تام وجود دارد. خُب، شما بگویید که اینها هیچ ربطی به هم ندارد. نمیتوانیم بگوییم هیچ ربطی ندارد و قرآن، اصلاً ناطق به این نیست. البته بنده نمیخواهم ادّعای ظهور کنم.
شاگرد: احتمالش هم باشد، کافی است.
استاد: احسنت؛ میخواهم بگویم آیه، در یک معنای بسیار بالایی قرار دارد که میتواند وجهی برای سبعة احرف باشد. خُب، همین اندازه، برای ما قابل فکر میشود که نگوییم مأخذ قرآنی ندارد. این آیهی شریفه، با این عظمت میفرماید: «آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ» و روایت هم دارد میگوید: «سبعه احرف». آیا این دو میتوانند به یکدیگر ربط داشته باشند یا خیر؟
احتمال ارتباط این دو تا، کافی است برای اینکه ذهن ما، اگر فکر میکند، برای فکر خودش، ارزش قائل باشد.
شاگرد: این عطفی که در این آیهی شریفه وجود دارد در اینجا که میفرماید: «وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ»، چیزی را نشان نمیدهد؟
استاد: بله. عرض کردم آیه … .
شاگرد: یعنی مثلاً بگوید که یک تغایری هست؟؛ یعنی دو تا چیز نازل شده است، یکی قرآن است و یکی هم «سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِي».
استاد: آیا با اطّلاعات خارجیای که دارید، اینگونه است؟ با این همه تفسیرهایی که وجود دارد، صدها تفسیر … . آیا اینگونه است؟ آیا آنها میگویند که قرآن عظیم با سبع مثانی، دو تا است یا جزء و کلّ است یا معادل است؟
شاگرد: عام و خاص چطور؟
استاد: حتی عام و خاصّ من وجه هم نمیگویند. نمیگویند که سبع مثانی، یک چیزی به غیر از قرآن است، قرآن هم یک چیز دیگری است، ولو بعض از چیزهای این دو با هم مشترک است. یا عام و خاصّ مطلق است و یا تعادل.
شاگرد 2: سبع مثانی، چهارده معصوم علیهمالسلام است دیگر. یعنی چهارده معصوم علیهمالسلام و قرآن را داریم.
استاد: روایت که وجود داشت. امام علیهالسلام فرمودند: «نحن السبع المثانی»[7].
شاگرد 2: این هم، شاهد عرض ما.
استاد: خیر؛ صحبت بر سرِ وجوه مختلف است. ما حرفی نداریم که سبع المثانی، ایشان علیهمالسلام هستند.
شاگرد: آیا «عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ»[8] را هم میشود اضافه کرد و از آن کمک گرفت؟ یعنی خزائن این سبعة احرف.
استاد: این آیه دارد اصل ظهور اشیاء را توضیح میدهد، فلذا در همه جا، جا دارد که به این آیه استشهاد بشود. البته باز هم هست. خود «امّ الکتاب». “ابوفاخته” میگوید امّ است. میگوید: «امّ است یعنی چه؟ یعنی یُستخرج». آیا «یستخرج» هفت تا حرف یا خیر؟ چه مقدار «یستخرج»؟ عرض من این است که ما الآن کیفیّت استخراج را نمیدانیم، امّا اصل اینکه یک ضوابط کلّی برای استخراج داریم [روشن است]. اگر راجع به این فکر بکنیم، کار ما خیلی پیش میرود. خیلی کار ما را جلو میبرد. الآن مدّتی هست که داریم اینها را مباحثه میکنیم و مشغول این مطالب هستیم. الآن امروزه، صورت که به تعبیر امروزیها به آن “سمنتیک” گفته میشود، معناداری یک کلام، صورت دلالت از معنا دهیِ آن صورت، ضوابطش کاملاً جدا شده است. میگویند یک زبان صوری داریم. سیستم منطقی صوری داریم. بعد یک نظام سمنتیک، یعنی معنادهی به این صورت داریم. اگر کسی کلاس این مباحث را شرکت بکند و واقعاً این حیثیّات برای او جدا بشود، مثل یک کسی که کلاس قرائت قرآن رفته است، سریع متوجه میشود و میگوید که از این مقام به آن مقام رفت. بارها عرض کردهام که من هیچ چیزی از این دستگاه و مقامات سر در نمیآورم. خُب، به کلاسش نرفتهام و راجع به آن فکر نکردهام و تجربه ندارم. نمیفهمم از کجا به کجا رفت. کسی که به کلاس تفکیک صورت از معنا رفته باشد، تفکیک دال از مدلول، تفکیک انواع نشانهشناسی که ممکن است، او زیر کلمهی «یستخرج» خط میکشد. میگوید از حروف مقطّعه. حالا بفرمایید که حروف مقطّعه، دالّ است یا مدلول؟ صورت است یا معنا؟ فوراً شروع به فکر کردن میکند. میخواهید از حروف مقطعه بیرون بکشید. چه چیزی را میخواهید بیرون بکشید؟ آیا میخواهید معنا خارج کنید یا میخواهید صورت خارج بکنید؟ آیا میخواهید از معنا، معنا در بیاورید یا میخواهید از صورت، صورت در بیاورید؟ کسی که اینها را کار کرده است، فوراً متوجه میشود. قواعد ساختِ یک زبان صوری، کاملاً متفاوت از قواعد نظم دادن معنا و استنتاج معنا است. سیستم استنتاج و سیستم فکر. در چنین فضایی که الآن این مطالب بهصورت کلاسیک شده است، چرا ما قدر اینها را ندانیم؟ ما هنوز کیفیّت استخراج را نمیدانیم. بسیار خُب، امّا تا همین اندازه نمیتوانیم بفهمیم که چندگونه استخراج داریم؟ استخراج صورت از صورت، استخراج معنا از معنا. آیا اینها را نمیتوانیم بفهمیم؟ بله؛ ما میتوانیم بهخوبی اینها را بفهمیم. “ابوفاخته” دارد یک مطلبی را به دست ما میدهد. میگوید: «یستخرج». ما الآن کیفیّت استخراج را بهصورت بالفعل نمیدانیم، امّا آیا واقعاً روشهای استخراج را هم نمیدانیم! خُب، الآن این سؤالات برای شما مطرح میشود. وقتی که میگویید: «یستخرج سبعة أحرف»، آیا تمام سبعة احرف «یستخرج» یا یکی از اینها؟ این یک سؤال.
برو به 0:16:46
سؤال دوم این است که سبعة احرف که «یستخرج»، آیا با دو تا نظام صوری موازی، هفت تا استخراج میشود؟ یعنی هفت تا، یعنی از حروف مقطّعه با هفت تا زبان صوری، هفت تا حرف پدید میآید یا اینکه با یک نظام صوری، هفت تا خروجی؟؛ همهی اینها ممکن است. اگر شما راجع به اینها فکر کنید، میبینید و با خودتان خواهید گفت که عجب فضایی به پا شد!!!
“ابوفاخته” میگوید: «یستخرج»، از حروف مقطّعه «یستخرج». یعنی حروف مقطّعه، در باب صورت که علامت هستند، با هفت تا زبان؟ – زبان چه بود؟ زبان صوری – یعنی شما قواعد ساخت مختلف برای نمادهایی که دارید، قرار میدهید. وقتی شما قواعد ساخت ترکیب این صورتها با یکدیگر را تغییر دهید، دو تا زبان خواهد شد حروف مقطّعه طی هفت تا زبان، هفت تا سبعة احرف پدید میآورد یا اینکه کافی است حتی برای حروف مقطّعه، یک زبان صوری تشکیل بدهید، بعداً وقتی که در نظامهای صوری یا نظامهای معنادار، از یک زبان صوری، سراغ خروجی را میگیرید، هفت تا سبعة احرف را نتیجه بگیرید؟ این دو تا مانعه الجمع نیستند. اتفاقاً بنده مکرر گفتهام و در ابتدای مباحثه خیلی محضر شما تکرار کردهام که دستگاه قرآن، دستگاه بینهایت است. هر جایی برسید بایستید، دارید اشتباه میکنید. بدانید که دارید اشتباه میکنید. همان دستگاهی است که «و لن تبلغوا». ثقلین با همدیگر یکی هستند. چرا؟؛ عرض میکردم که حضرت صلّیاللّهعلیهوآله و سلم فرمودند: «إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»[9]. وقتی که این ثقلین بر من در حوض وارد شدند، تا آنجا از هم جدا نمیشوند. یک کسی بگوید خُب، حالا وقتی که این دو در حوض وارد شدند، آن وقت از هم جدا میشوند. آیا مقصود از کلام، این است؟ واقعاً مقصود حضرت صلّیاللّهعلیهوآله این است؟ حضرت میخواهند بفرمایند وقتی که در حوض بر من وارد شدند، آن وقت دیگر از هم جدا میشوند! خیر. میخواهند بفرمایند تا حالا «لن یفترقایی» بود که باطن آن را نمی فهمیدید و من باید به شما بگویم. در حوض که وارد شدید، میفهمید که این دوتا یکی بودند.
شاگرد: میبینید که یکی بودند.
استاد: بله؛ میبینید که این دو تا یکی بودند. میبینید که عدم افتراق، از اتّحاد هو هویّت اینها بود و جوهرهی اینها یکی بود. میبینید که اینگونه بودهاند. «لن یفترقا». این مطلب خیلی روشن است. نه اینکه آن زمان «یفترقا» است. یک شخصی هست به نظرم از سادات مراکش یا مغرب است. کتابی را به این عنوان نوشته است: “الإخبارات العصریّة” یا “المعجزات العصریّة”، یک چنین اسمی است. آمده و در این کتاب، روایاتی که در آنها، خبر از اختراعات زمان ما داده است را جمعآوری کرده است. سلفیها آمدهاند و آن را جواب دادهاند. همین مفتیِ الآن آلسعود هم یک تقریض برای کتاب این سلفی نوشته است که تمام بافتههای این نویسنده را پنبه کرده است. منظورم این بود که صاحب کتاب میآید و میگوید حضرت صلّیاللّهعلیهوآله، از همه چیز خبر داشتند. تمام جریانات تا زمانِ قیامت را خبر دادهاند و این روایات در کتب صحاح اهلسنّت آمده است، تبعاً لإبن تیمیّه که بعداً عبارت “ابن تیمیّه” را پیدا کردم. این سلفی میگوید: «قبول است، روایات صحیح است. حضرت صلّیاللّهعلیهوآله خودشان میدانستهاند، به صحابه هم خبر دادهاند. چه چیزی را؟ “کلّ ما من مبدأ العالم إلی قیام الساعة” و پایان قیام ساعت، حضرت صلّیاللّهعلیهوآله آمدهاند و از تمام اینها خبر دادهاند، امّا “بعد دخول اهل الجنّة فی الجنّة و النّار فی النّار” بعد از این را دیگر دلیل نداریم که حضرت صلّیاللّهعلیهوآله میدانستهاند و یا خبر دارند. چرا؟؛ چون حضرت گفتهاند: «ما من شئ إلی السّاعة إلاّ بیّنّا». این عبارت «بیّنّا» را صحابی میگوید. خیلی جالب است! میگوید: چون دلیل داریم که حضرت صلّیاللّهعلیهوآله، تا روز قیامت، همه چیز را میدانستند، بعد از آن را که دیگر نمیدانند». در حالی که بعد از قیامت را که حتی دیگر افراد هم میدانند. وقتی که وارد شوند: «أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا»[10]. دیگران هم که به آنجا برسند، همه چیز را میدانند. اما آن صحابی میگوید: چون دلیل داریم که حضرت صلّیاللّهعلیهوآله فقط تا روز قیامت را میدانند، امّا نسبت به بقیه که «دخول الجنة فی الجنة» است، نسبت به آنها خبری ندارند. در حالی که حضرت، آنها را خبر دارند، تمام اینها را هم خبر دارند. امّا آن صحابی میگوید که حضرت صلّیاللّهعلیهوآله و سلّم، شرح وقایع تا قیامت را میدانند، امّا نسبت به ادامه، بیخبر هستند.
در هر حال، روز قیامت و زمانیکه کتاب اللّه و عترت پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله وسلّم در حوض کوثر به یکدیگر میپیوند، روزِ ظهورِ «لن یفترقا» است. نه اینکه وقتی به آنجا رسید، پس حالا دیگر از هم جدا بشوند. این صحابی هم میگوید که حضرت صلّیاللّهعلیهوآله وسلّم فرمودند: «إلی دخول الجنة» را میدانم و برای شما بیان کردم. امّا بعد از آن را که دیگر نمیدانم و دلیل نداریم!!
شاگرد: گفتیم که دستگاه قرآن، دستگاه بینهایت است و «ولن تبلغوا» را تطبیق کردید تا بفرمایید که اینها مانعة الجمع نیستند.
استاد: بنده میخواهم عرض بکنم که این حرف “ابوفاخته”، حرف کمی نیست. چرا حرف کمی نیست؟ بهخاطر این است که تناسب حکم و موضوع در فهم عقلای عالم، حرف اوّل را میزند. عقلای عالم اینگونه هستند. “ابوفاخته” میگوید: «من حروف مقطّعه، یستخرج القرآن». عقلای عالم، من البدو إلی الختم، میبینند که ما کتابی نداریم که یک چیزی به نام حروف مقطعه داشته باشد. آن هم حروف مقطّعهی با این ابهام که کسانی گفتهاند که صد گونه معنا دارد. “فخر رازی” در تفسیر کبیرش، بیست و دو معنا برای این حروف مقطّعه آورده است. اتّفاقاً در این بیست و دو معنایی که مطرح میکند، حرف “ابوفاخته” که مهمترین وجه است را، نمیآورد! قرآن اینگونه است. بعداً هم روایات میگوید که انبیای قبلی میگفتهاند که آخرین کتاب، با حروف مقطّعه است.
شاگرد: «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ»[11].
استاد: «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي»؛ بله. خُب، وقتی که اینچنین است، چرا ما اینها را مانعة الجمع بگیریم؟ یعنی قرآن دارد به مخاطب خودش عرضه میکند: «الم». عرض بنده این است که مخاطب عام را در نظر بگیرید. یک کتاب با او مواجهه شده است که فقط دارد حروف الفبا را به او میگوید. مقصود از اینها چیست؟ بعد وقتی که میرود تا ببیند مقصود چیست، میبیند عجب!!! دهها وجه گفتهاند. از سادهترین وجه تا بالاترین وجه آنکه البته چندین جلسه راجع به همینها بحث کردهایم. عرض بنده این است: اوّلین چیزی که قرآن کریم با مخاطب عامّ خودش انجام میدهد، ذهن او را دارد از دالّ و مدلول و از صورت و معنا تفکیک میکند. چرا؟؛ چون میگوید به من مراجعه کن. یک چیزی به تو ارائه میدهم که بعد از آن، هیچچیز دیگری به ذهنت نیاید: حروف الفبا.
«الم»؛ از اینها چه فهمیدید؟ هیچی، فقط خودش را فهمیدیم که «الم» بود. بنده جلوترها هم عرض کردم که در فنّ مهمّ نشانهشناسی، بالاترین نشانه، آن نشانهای است که هیچ چیزی جز خودش، به همراهش نباشد. یادم هست که این مطلب را در مباحثهی لغت گفتهام. این بحث، خیلی بحث مهمّی است. قرآن کریم دارد به مخاطب عامّ خودش میگوید: «جلو بیا». چیزی به شما میگوید، میبینید که هیچ چیزی نفهمیدید. هیچّی یعنی چه؟ یعنی اینکه هیچ معنایی در ذهن شما نیامد. ولی قرآن، یک کاری انجام داد. الآن یک شیای را به دست شماها داد که این شیء، خودش است و نفسیّت دارد و میتواند علامت باشد. به قول اصطلاح کلاسیک، میتواند “اکسیمبل” باشد؛ یک نماد باشد. نمادی که برای شما شروع میکند. چه چیزی پشت این نماد است؟ میگوید حالا صبر کن! من خدای عالَم هستم. من یک نمادی را به دست تو دادهام. حالا میخواهم به ظرفیّت خدایی خودم از این نماد استفاده کنم. چه کسی میتواند دست خدا را ببندد؟ پشت این ارائهی صورت محض، اعجاز قرار گرفته است و لذا است که بنده عرض میکنم یکی از چیزهایی که گام اوّل شناخت جوهرهی قرآن است، این است که قرآن میگوید شروع کار با من، شروع با صورت است. شروع با دالّ محض است. یعنی دالّ تخلیهشده از معنا. منِ خدا، ذهن شما را ابتدائاً به سراغ دالّی میبرم که میبینید هیچ مدلولی ندارد. میگویم «الم»، شما چه مدلولی را از این فهمیدید؟ هیچی، فقط همین خودش را که «الم» بود را فهمیدیم. این کار، مهمترین گامی است که قرآن کریم انجام داده است. یعنی قرآن میگوید که من، ابتدائاً یک دالّ به شما میدهم. حالا مدلول آن طلبتان باشد. خُب، سؤالی که در اینجا به ذهن میآید، این است که خُب، اصلاً این چه کاری است؟؛ پاسخ این است که بشر تازه امروزه میفهمد که این، چه کاری است! الآن که صورت و ماده از هم جدا شده است، این را میفهمد. به عبارت دیگر، “فرمولیزه کردن” و “سمنتیک” مطلب، از هم جدا شده است. بشر چقدر زحمت کشیده است تا این را از هم جدا کرده است، عقلای بشر امروزی، میفهمند که یعنی چه. اینکه قرآن میگوید بیا جلو، من یک دالّی را به دستت میدهم که مدلول آن طلبتان باشد را، امروزه عقلای بشر می فهند. این، چیزِ کمی نیست. این روشی را که قرآن کریم اعمال میکند، یک روش فوقالعادهای است. وقتی که قرآن کریم، نماد به دست شما میدهد، یعنی چه؟ یعنی میگوید که گامِ بعدی، این است که هر نمادی، نیاز به قواعد ساخت دارد. قواعد ساخت چیست؟ “ابوفاخته” میگوید «یُستَخرَج». یعنی شما میتوانید با این نمادها چه کار کنید؟ کلّ قرآن را به دست بیاورید. با «الم ذلک الکتاب» میتوانید سورهی بقره را به دست بیاورید. با چه نظمی؟ با چه قاعدهای این را ساختی؟ آیا چندگونه قاعده داریم یا یکگونه؟ چه کسی میتواند دست خدای متعال را ببندد که دو گونه قاعده ساخته بشود!!؟ اگر بخواهد دست خدای متعال را ببندید، این از نقص خود شماست و لذا عرض بنده این است که هم میشود با یک قاعدهی ساخت، سبعة احرف را در یک فضا نتیجه گرفت. یعنی سبعة احرفِ خاصّ خودش. هم میشود با هفت تا قاعدهی ساخت، هفت تا زبان جداگانه را در آورد، از هر زبانی هفت تا بطن: «لکلّ سبعٍ سبعین ابطان». بعد از هر کدام این هفت تا، دوباره هفت تا بطن در بیاوریم. کجا مانعی وجود دارد! چرا اینها مانعی ندارد؟ چون خدای متعال، تکوین را به این شکل آفریده است. «اجری جمیع الأشیاء علی سبعة»[12] که حضرت در توضیح لیلة القدر این مطلب را فرمودند. این مطلب، مطلب کمارزشی نبود. «إِنَّ اللَّهَ فَرْدٌ يُحِبُّ الْوَتْرَ وَ فَرْدٌ اصْطَفَى الْوَتْرَ فَأَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَة». با این «الم» و با این صورتی که فعلاً خدای متعال نماد را به دست شما داده است، بعد میخواهد مدلولها را برای شما تنظیم کند. البته خودش که تنظیم کرده است، او میخواهد به شما اِخبار کند: «وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ»[13]. این یک چیز روشنی است. «فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ»[14]. اینها را که فرموده است. حالا که میخواهد این تدوین، با آن تکوین مطابق باشد، همانطوری که آن تکوین صورت گرفته است، با این دالّی که شما فعلاً با دال، سر و کار دارید، امّا هنوز مدلول به دست شما داده نشده است. این مطلب به ذهن قاصرم میرسد و به خیالم، بسیار مطلب مهمّی است.
برو به 0:28:33
استاد: اوّلین گام برای آن مقصودی که بارها و بارها گفتهام، این است. مقصود چه بود؟ گفتم سه تا جدول بکشید. در جدول سمت راست بفهمیم که جوهرهی قرآن کریم چیست. اوّلین گامش این است که بفهمیم جوهرهی قرآن کریم این است که شما باید اوّل، با چه چیزی سر و کار پیدا کنید؟ اوّل باید با دالّ تخلیهشده از مدلول سر و کار پیدا کنید. دالّ منعطف برای مدالیل. دالّ تخلیه شده از قواعدِ ساخت زبانی. خدای متعال باید بعداً توسط اولیائش به شما بگوید این دالّی که تخلیه شده بود، چندگونه قاعدهی ساخت دارد. یکی از اولیایش را امیرالمؤمنین علیهالسلام قرار میدهد و از طریق ایشان به بشر بازگو میکند که اسم آن، علمِ جفر میشود. یکی دیگر از اولیای خودشان را حضرت صدیقه سلام اللّه علیها قرار میدهد که توسط جبرئیل علیهالسلام، به ایشان داده میشود و اسم آن، مصحف فاطمه سلام اللّه علیه میشود. اینها جوهرهی قرآن میشود. این، چیزِ کمی نیست که قرآن، دالّ را به شما بگوید و بگوید دالها را بگیر. بعداً در پشت دالّ، گامهای بعدی میآید که قواعد ساخت و قواعد استنتاج و قواعد معنا دِهی این دواعی باشند. آن وقت هر کدام از اینها، در فضای خودش است و هیچکدام از اینها، منافاتی با یکدیگر ندارد. در چنین فضایی، وقتی که شما بازمیگردید و قرائات تباینیِ تنزیلی را مدّ نظر قرار میدهید، اصلاً اِبا نمیکنید. اصلاً اِبا نمیکنید که خدای متعال از این نمادها چه کار کند؟ واقعیّاتی را در زبانهای مختلف با واژههای متباین مختلف بیان بکند. همان چیزی که حضرت در تفسیر امام عسکری سلام اللّه علیه فرمودند. هر دوی اینها را گفتند. خُب، خدای متعال میفرماید: «وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلُفٌ» یا «غُلْفٌ»[15]. [قراء] هر دوی اینها را که گفتهاند. ولو حتی در زبان خودشان، دوبار گفتهاند. امّا قرآن کریم با یک لفظ، با دو تا قرائت، هر دوی اینها را میگوید. «غُلُف»، «غُلْف». این عبارت بود که حضرت علیهالسلام فرمودند: «و کلا القرائتین حقٌ»[16]. ببینید چه تعبیری! «کلا القرائتین حقٌ». در لسانی که منسوب به امام علیهالسلام است. «کلا القرائتین حقٌ». چه مانعی دارد که ما نسبت به تمام سبعة احرف بگوییم «یُستخرج» از حروف مقطّعه، در وجوه مختلف و ساختهای مختلف؟
شاگرد: یک بحثی هست به نام “تنزیل و انزال قرآن” که معمولاً تنزیل را به تدریج و انزال را به دفعی معنا میکنند. آیا احتمال دارد که ما، تنزیل را، به چندگونه نازل کردن معنا کنیم؟ داریم که قرآن کریم میفرماید: «نَزّلناه تنزیلاً»[17].
استاد: چند بار دیگر هم عرض کردهام، باید بر روی آن کلمه دقّت کنیم. در آنجا، کلمهی انزال هم به کار نمیرود. قرآن میفرماید «لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً ۚ كَذَٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ»[18]. آنها «نُزِّلَ» میگویند. چون واقعیّت قرآن، «نُزِّلَ» است. تنزیل است. امّا «جملةً واحدةً» که اگر میشد، آن وقت انزال میشد. «كَذَٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ»؛ «تثبیت فؤاد» یعنی چه؟؛ یک معنای عرفی دارد که یعنی اینگونه، اوقَع است. امّا یک معنای مهمتری دارد که اگر در خاطر شریفتان باشد، عرض کردم. تثبیت فؤاد، مرحلهی تفریقِ یک جمع در بستر زمان است. اتّفاقاً تثبیت آن هم باب تفعیل است. در یکی دیگر هم دارد که حالا الآن ذهنم خسته است و یادم نیامد. در مباحثهی دیگری، حتماً خدمتتان عرض کردهام. «لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ»، یکی دیگر.
شاگرد: میخواهید «وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلًا»[19] را بفرمایید؟
استاد: خیر؛ راجع به نزول نجومی بود. وجه نجومی آن را هم عرض کردم؛ خلاصه اینکه آن مطلب، مطلب درستی است. یعنی در اینکه ما اصلاً میتوانیم تنزیل را و تثبیت را، بدنهی پایین سبعة احرف در نظر بگیریم. «و أَنزلنا» به رأس مخروط. یعنی هرچه بسیطتر است، «أَنزلنا». هر چه که باز میشود و معارف به تفصیل میآید، نمیشود که بگویند «أَنزلنا». جایی که به بسط آمده است، چگونه است؟
شاگرد: تنزیل است.
استاد: و لذا آن آیهی شریفه میفرماید: «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ»[20]. آیا خزائن بالا بالا؟ خُب، خود خزینه اگر بخواهد بشود، «أَنزلنا»، چون بسیط است. امّا «و ما نُنَزِّلُه». نه اینکه «و ما نُنزِلُهُ». یعنی مدام میخواهیم آن را بسط بدهیم، «بِقَدَر». تقدیر که در کار میآید، آن تثبیت و آن تقدیر، در این فضا، دقیقاً معادل یکدیگر میشود که «و ما ننزّله إلاّ بِقَدَر». تنزیل یعنی اینکه میخواهیم آن را باز بکنیم. تثبیت فؤاد، لازمهی کار است. نه اینکه تثبیت فؤاد به آن معنایی که ابتدائاً گفتیم، باشد. هر چند که آن معنا هم، حق است و ما نمیخواهیم آن معنا را نفی بکنیم. میخواهیم بگوییم تثبیت فؤاد، نسبت به مقامِ بالایِ پیامبر خدا صلّیاللّهعلیهوآله وسلّم، یک نحو تثبیت عرفی نیست که از آن فهمیده میشود. تثبیت یک نحو پیادهکردن جمع، در فرق است. این هم حاصلش.
شاگرد: اوّلین باری که قرآن دارد نازل میشود، پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله وسلّم میخواهند آن را بخوانند.
شاگرد 2: در مورد این مطلب، جلسات متعدّدی بحث شد.
استاد: بله، شاید حضرتعالی در آن جلسات حضور نداشتید. شاید بیش از پانزده جلسه راجع به آن صحبت شد. حالا بنده فردا خلاصه و چکیدهی آن مطالب را عرض میکنم. چون آن روایت را، دوباره الآن بعد از همین بحث، [باید بخوانم]. البته روایت را از بحار الانوار خواندیم. فردا ان شاء الله میخوانم که وقتی وحی میآید، چگونه میآید و خود حضرت صلّیاللّهعلیهوآله وسلّم چگونه میشوند و برای ما، کدامیک از اینها را میگویند.
شاگرد: الآن که فرمودید، مطالب یادم آمد. اینکه که عمّار را، علی علیه السلام کشته است، میگویند که معاویه سفسطه کرده است. او گفته است هر کسی، شخصی را به جبهه جنگ آورد و کشته شد، آورده بوده پس او را کشته است.
برو به 0:35:34
استاد: برای ما خیلی جالب بود که خود شما کلمهی سفسطه را به کار بردید. یعنی اصطلاح منطقی را به کار بردید. اصلاً در زمان معاویه، کلمهی سفسطه نبوده است. اصلاً معاویه متوجه نمیشد که سفسطه یعنی چه. الآن شما جواب من را بدهید. آیا معاویه، سفسطه کردن بلد بود؟
شاگرد: بله، سفسطه کرده است.
استاد: اصلاً لغت سفسطه در آن زمان نبوده است. بعداً در فلسفه و منطق گفتهاند. وقتی که درس سفسطه نبود، کلمهاش نبود، چطور میفرمایید که معاویه سفسطه کرده است؟ چیزی که نبود، چطور بلد بود!
شاگرد: خیر؛ بنده میگویم حضرت علیهالسلام چگونه جواب داده است. نمیگویم که او سفسطه نکرده یا سفسطه نبوده است.
استاد: حالا شما بفرمایید که آیا معاویه، سفسطه کرده است یا سفسطه نکرده است؟
شاگرد: او سفسطه کرده است و همیشه هم میشد که سفسطه کرد. همیشه میشود سفسطه کرد. حتی شاید بیسوادترین انسانها هم بتوانند سفسطه کنند.
استاد: خیلی خُب، پس معلوم میشود که کلمهی سفسطه مهم نیست.
شاگرد: درست است. سؤال بنده این است که حضرت علیهالسلام چگونه جواب او را دادهاند؟
استاد: جواب او را منطقی دادهاند. [خنده استاد و حضّار]. سفسطه را با چه چیزی جواب میدهند؟ با دفع سفسطه به بیان صحیح برهانی.
شاگرد 2: با این فرمایشاتی که شما میفرمایید، پس چرا قرآن با سورهی حمد شروع شده است؟
استاد: اتفاقاً راجع به سورهی حمد دارد که کلّ القرآن در سورهی حمد است. روایت حضرت این است که می فرمایند: «اسم اللّه الأعظم مقطّعٌ فی سورة الحمد»[21]. مقطّع یعنی چه؟ یعنی شما این سوره را دست کم نگیرید.
شاگرد: شروع این سوره که الآن با حروف مقطّعه نیست.
استاد: «مقطّعٌ» یعنی چه؟ فعلاً برای ما نیست. چون ما فعلاً با یک نظام آن، آشنا هستیم.
شاگرد: اگر از شما سؤال بپرسند که چند سوره از سور قرآن با حروف مقطّعه شروع میشود، آیا شما سورهی حمد را هم جزء آن بر میشمارید؟
استاد: «مقطّعٌ» که در آن است، یعنی چه؟ اوّل بیاییم و این را بفهمیم. من میخواهم عرض بکنم که سورهی حمد با حروف مقطّعه شروع نشده است، امّا حروف مقطّعه در آن نقش دارد. یعنی شما اگر سورهی حمد را هم نداشته باشید، با حروف مقطّعه میتوانید، آن را استخراج کنید. چرا؟؛ چون “ابوفاخته” میگوید: «منها یستخرج القرآن»[22]. سابقاً راجع به این، بحث داشتیم که “ابوفاخته” نمیگوید فقط سورهی بقره استخراج میشود. او در ابتدا، یک کلّی میگوید. میگوید: «فواتح السُّوَر منها یستخرج القرآن». بعد از آن، صغرویّاً مثال میزند. خُب، «یستخرج القرآن». یعنی «من فواتح السُّوَر، یستخرج سورة الفاتحة» و برای تأیید آن هم، حضرت می فرمایند که نگاه ساده به آن نکنید. «اسم الله الأعظم مقطّع فی سورة الفاتحة». یعنی اینکه شما، همینطوری که یک نظر جلیل و یک چیزی دارید، خوب است. امّا جوهرهی قرآن نیست. جوهرهی سورهی حمد نیست. سورهی حمد، کلّ قرآن را در خودش دارد. سورهی حمد، بهصورت مقطّع … . یعنی فضا به گونهای است که ما باید از آن مأنوسات قبلی، فاصله بگیریم. یعنی چارهای نداریم جز اینکه باید از آن مأنوسات قبلی فاصله بگیریم.
شاگرد: مثل «الرحمن» که شد «الف، لام، راء، حاء، میم».
استاد: بله؛ یعنی ما یک مأنوساتی را داریم که در این فضا درست است. مطالب بعدی را نمیتوانیم با ضوابط و مأنوسات قبلی خودمان، با آن متراژ، اندازه بگیریم. اصلاً فضا، یک فضای دیگری است. وقتی که شما میروید مساحت یک قالی را بگویید، نمیتوانید با مترِ محض بگویید. مجبورید که با متر مربّع بگویید. مثلاً بگویید که خیر؛ بنده کاری با واحدِ مترِ مربّع ندارم. بدون متر مربع به من بگو که اندازهی قالیچه چقدر است. در جواب اینگونه میگوییم که نمیشود بدون واحد متر مربّع، اندازهی قالیچه را بیان کرد. چرا؟؛ چون قالی دو بعد دارد. واحد قبلی شما که مأنوس شما بود، تک بعدی بود، امّا قالی دو بعدی است. من به ناچار باید واحدم را عوض کنم. شما اگر بخواهید با واحدِ طولِ محض، مدام از من سؤال بپرسید که بگو ببینم قالی چه اندازهای است؟؛ با متر مربّع هم به من نگو، من به شما خواهم گفت که نمیتوانم. وقتی که ما گامهایی را در فهم حروف مقطّعه و در فهم استخراج برمیداریم، باید آن مأنوسات قبلی را در حوزهی خودش باقی نگه بداریم. نه اینکه بخواهیم آن مأنوسات را در همه جا حاکم قرار بدهیم.
شاگرد: پس شما سورهی حمد را مقطّعه میدانید؟
استاد: حروف در سورهی حمد که مقطّعه نیست، امّا کیان این سوره بر طبق ضوابط حروف مقطّعه ایجاد شده است. عنایت بفرمایید که چقدر تفاوت است! این عرض بنده نسبت به آن فرمایش شما، چقدر متفاوت است و لذاست که سورهی مقطّعٌ که فرمودند، معنایش این است که شما آن مقطّع را برمیگردانید و از سورهی حمد، اسم اعظم را استخراج میکنید. «یستخرج» از آن تقطیع.
شاگرد: یعنی باقی قرآن این حالت را ندارد؟
استاد: تمامش دارد. اتفاقا سابقاً هم عرض کردم. آخوند ملاّصدرا میگوید. ایشان کتابی به نام مفاتیح الغیب دارند. من خیلی وقت قبل دیدهام. ایشان میگوید آنهایی که در فهم قرآن … . صحبت از معصومین علیهم السلام و اشخاص رده بالا نمیکند. «الحقایق للأنبیاء»، خیر، «اللطایف للأولیاء» خیر؛ ایشان همین «الإشارات» و … را میفرمایند. میگوید: «آنهایی که در فهم قرآن جلو میروند، به جایی میرسند که کلّ قرآن در نظر آنها مقطّع میشود». بعد مثال میزنند. مفاتیح الغیب را نگاه بفرمایید. میگوید: مثلاً در آیهای نام مبارک حضرت محمدٌ رسول اللّه صلّیاللّهعلیهوآله وسلّم را ما میبینیم. میگوید ما میگوییم که محمدٌ، اما آن چیزی که بالا میرود، امّا وقتی رفت بالا، میبیند که میم، حاء، میم، دال است. یا در کتابش، اینها را از هم جدا میکند؟ میگوید که کلّ قرآن در نظر این اولیاء، مقطّع میشود. خُب، این یک حرف است که البته متوجه نمیشوم، امّا گفتهاند. چه کسانی گفتهاند؟ آن کسانی که حتی ردهی بالای انبیاء و اوصیاء هم نیستند. همین کسانی هستند که میگویند اهل کار بودیم، راه بودیم، فکر بودیم. درست یا غلط، ما کار نداریم، ولی چنین ادّعایی را دارد. میگوید کلّ قرآن، مقطّع میشود. اینها خیلی مهم است. اینها یک فضاهای جدیدی است که باید از آن مأنوسات قبلی فاصله بگیرید و چارهای هم نیست.
و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان.
کلیدواژگان:
قرآن کریم، تفسیر قرآن، تواتر قرائات، سبعة احرف، حروف مقطّعه، سورهی حمد، اسم اعظم، ام الکتاب، کشف زبان قرآن، وجوه بیان شده در حروف مقطّعه، دال و مدلول، صورت و معنا، دالّ بودن حروف مقطّعه، رمزگشایی حروف مقطعه، اسرار قرآن، خزائن، فؤاد، قلوبنا غلف، تفسیر منسوب به امام عسکری علیه السلام، تباین تنزیلی، اکسیمبل، ابوفاخته، آخوند ملاصدرا.
[1]. شیخ صدوق، الخصال، ج 2، ص 358: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الصَّيْرَفِيِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ الْأَحَادِيثَ تَخْتَلِفُ عَنْكُمْ قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ ثُمَّ قَالَ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِساب».
[2]. همان.
[3]. سورهی آل عمران، آیهی 7: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ۖ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ ۗ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا ۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ».
[4]. طبری، تفسير طبری ج 6، ص 183: «حدثنا عمران بن موسى قال، حدثنا عبد الوارث بن سعيد قال، حدثنا إسحاق بن سويد، عن أبي فاختة أنّه قال في هذه الآية: “منه آيات محكمات هن أم الكتاب”، قال:”أم الكتاب” فواتح السور، منها يستخرج القرآن – (الم ذَلِكَ الْكِتَابُ)، منها استخرجت”البقرة”، و (الم اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ) منها استخرجت”آل عمران”».
[5]. سورهی حجر، آیهی 8: «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ».
[6]. همان.
[7]. تفسير فرات الكوفی، ص 664، ح 309 و 310.
[8]. سورهی حجر، آیهی 21: «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ».
[9]. شیخ کلینی، الكافي (چاپ: الإسلامية)، ج 2، ص 415.
[11]. سورهی کهف، آیهی 109: «قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا».
[12]. الغارات (ط – القديمة)، ج 1، ص 109.
[13]. سورهی انعام، آیهی 59: «وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۚ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ».
[14]. سورهی بروج، آیهی 22: «فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ».
[15]. سورهی بقره، آیهی 88: «وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ ۚ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا مَا يُؤْمِنُونَ».
[16]. تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام، ص 390، ح 266.
[17]. سورهی اسراء، آیهی 106.
[18] . سورهی فرقان، آیهی 32: «وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً ۚ كَذَٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ ۖ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلًا».
[19]. همان.
[20]. سورهی حجر، آیهی 21: «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ».
[21]. شیخ صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ج 1، ص104: «أَبِي رحمه اللّه قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ حَدَّثَنِي الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ الْبَطَائِنِيُّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ مُقَطَّعٌ فِي أُمِّ الْكِتَابِ».
[22]. طبری، تفسير طبری، ج 6، ص 183: «حدثنا عمران بن موسى قال، حدثنا عبد الوارث بن سعيد قال، حدثنا إسحاق بن سويد، عن أبي فاختة أنّه قال في هذه الآية:”منه آيات محكمات هن أم الكتاب”، قال:”أم الكتاب” فواتح السور، منها يستخرج القرآن “الم ذَلِكَ الْكِتَابُ” منها استخرجت”البقرة”، و “الم اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ” منها استخرجت”آل عمران”».
دیدگاهتان را بنویسید