مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 28
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: … بنابراین در نفس الامر که امر موجودی است نزد ملاصدرا آن فناء اینطوری معنا پیدا میکند. اما در نظر نفس الامری یا اصالت الماهیتی، فناء یعنی دست کشیدن از خود وجود، فناء از قید و ماهیت نیست، فناء از وجود است، یعنی باید وجود را بگذاریم کنار. [این برداشت] صحیح است یا نه؟ اینکه ما فانی میشویم در نفس الامر یعنی باید دست از وجود خارجی بکشیم ظاهرا طبق نفس الامری که شما فوق …
استاد: لازمهاش این نیست، با آن تصوری که من دارم لازمهاش این نیست به خاطر اینکه فناء در هر موطنی مناسب خودش است. نمیتوانیم آن درکی که از فناء در موطن وجود داریم، همین خصوصیات را حفظ کنیم و ببریم آنجا، ولی اصل و بزنگاه فرمایش ایشان که مقصود من بود، این بود که واسطه را برداشتند، این قشنگ بود. حالا اینکه حصولی و حضوری هست یا نیست را عرض میکنم. این بزنگاه عرض من بود اما اینکه فناء یک نحو تحلیل است، خُب حکمای دیگر با ایشان مخالف بودند. حکماء چه گفته بودند؟ اینها رشح است یا انعکاس است، فناء را [نگفته بودند.]
اصلاً خود تصور فناء [پیشرفتی در بحث است] که مرحوم حاجی هم در منطق منظومه دارند در ذیل[1] همان شعر«و الحق ان فاض من القدسی الصور و انما اعداده من الفکر[2]». واقعاً این شعرهای منظومه بعضی هایش خیلی جالب در آمده. من تازه طلبه شده بودم، حاج آقای علاقه بند ـ خدا حفظشان کند ـ همان اوئل طلبگی بعض شعرهایش را میخواندند، همان روزهای اول میدیدم چقدر جاذبیت دارد؟ «یا واهب العقل لک المحامد، الی جنابک انتهی المقاصد[3]» این را حاج آقا میخواندند. روزهای اولیه بوده [به همین خاطر جاذبیتش مضاعف میشد.] باز از چیزهایی که میخواندند «یا من هو اختفی لفرط نوره، الظاهر الباطن فی ظهوره[4]» اینها شعرهای منظومه است دیگر، خیلی [شیرین است.] البته آنهایی که اهل ادبیات و اینها هستند «تحفة الحکیم» مرحوم اصفهانی را ترجیح میدهند بر منظومه. میگویند منظومه از نظر ریخت ادبی و شعری خیلی قوی نیست ولو از نظر مطالب و ذوقیات خیلی خوب است اما از نظر فن ادبی میگفتند آدم تحفة الحکیم را که نگاه میکند [میبیند از این جهت اقوی است.] ما که اهل ادبیات و اهل هیچ چیز نیستیم، آنهایی که [اهل ادبیات] بودند ـ من دیده بودم ـ میگفتند تحفة الحکیم یک حساب دیگری دارد.
شاگرد: فرمودید تصنیف چه کسی است؟
استاد: مرحوم کمپانی رضوان الله علیه. آقای مظفر هم بر آن مقدمه نوشتهاند. مختصر هم هست، فقط امور عامه [را دارد.] منظومه همه [را دارد،] طبیعات است، همه چیز است، اما آن تحفة الحکیم فقط امور عامه است.
شاگرد: در باب تفاعل حالا مصداقش در «تعاونوا»، این تعاونوا اگر با علی متعدی شود یا بدون علی، معنا فرق دارد یا نه؟ چون اینطوری گفتهاند که «تعاونوا علی» اگر باشد، به معنای این نیست که دو نفری با هم کمک کنید، بلکه جمع بشوید بروید این کار را انجام بدهید. و یک استفاده فقهی هم ظاهراً مرحوم آقای خوئی کردهاند، میخواستم ببینم از لحاظ فقه اللغة چنین چیزی داریم یا نه؟ اگر تعاونوا را بدون علی استعمال کنیم، همان تفاعل مصطلح خودمان است، [اگر] با علی استفاده کنیم …
استاد: که یعنی اگر «علی» نباشد «فی» به کار ببریم؟ مثلاً «تعاون زیدٌ و عمروٌ فی هذا الامر».
شاگرد: اینکه در واقع این دو نفر دارند یک کار دیگری را انجام میدهند نه اینکه به هم کمک میکنند، اما «تعاونوا علی» یعنی به کل جامعه مسلمین بگوییم همه جمع شوید، آن کار را انجام بدهید نه اینکه به همدیگر… یعنی بحث دو نفری نیست. یعنی اصلا مرادش این نیست که شما دو نفر با هم کار کنید، [بلکه] باید کل اجتماع این کار را انجام بدهد.
استاد: یعنی میخواهید بگویید تعاون فقط به اثنان نیست؟
شاگرد: یعنی به نحوی عام مجموعی مورد نظر است.
استاد: یعنی در تفاعل حتماً اثنینیت خوابیده است، اگر سه تا بشود دیگر نمیگوییم «تعاوُن».
شاگرد: اگر کل جمع مراد باشد، با «تعاونوا علی» استفاده میکنیم، اما اگر نه، بین هر دو نفر به تنهایی [باشد، بدون علی استعمال میشود.]
آقای صراف: شاید منظورشان این باشد که گاهی اوقات یک مشارکتی دارند به قول معروف با هم هماهنگ میکنند، این شخص به آن یکی دارد کمک میکند. گاهی اوقات است که نه، من میآیم مستقل یک کاری میکنم …
استاد: آن میشود معاونت، نه تعاون. معاونت داریم «عاوَنَهُ»، یکی محور است و آن یکی هم «یُعاوِنُهُ».
شاگرد: دو نفر که به هم کمک کنند این یک تعاون است، یک بار کل جامعه باید این کار را انجام دهند.
استاد: تا آنجایی که الآن در ذهنم میآید اصل خود ماده تعاون و تفاعل هیچ تفاوتی ندارند، باید ببینیم متعلقش [چیست؟] اگر [متعلقش] اسم جمع است به همین معنایی است که شما میگویید، اگر نه، منفرد منفردها آمدهاند به صورت فاعلهای اصلی قرار گرفتهاند، به چه معنایی میشود؟ مثالش این است، مثلا میگوییم «تشارک زید و عمرو» اما یک وقتی است که میگوییم «تشارک القوم». وقتی فاعل شد اسم جمع، معنایش این میشود که [شما میگویید.]
شاگرد: حالا اگر بخواهیم امر کنیم به قوم، چه میگوییم؟
استاد: میگوییم «تشارکوا».
شاگرد: حالا اینطوری که ایشان میگویند باید بگوییم «تشارکوا علی فلان»، علی را باید بیاوریم.
استاد: نه، فی هم میتوانیم بگوییم. «تشارکوا فی هذا الامر»، علی را برای چه میآورید؟ من یک چیز دیگری در ذهنم هست.
شاگرد: اگر «تشارکوا فی هذا الامر» بگوییم، یعنی شما دو نفری هم کافی است.
استاد: تشارکوا ایها الناس، ایها القوم.
شاگرد: اینها را ما هیچ نیاوردیم، لفظ قوم و اینها را نمیآوریم، صرف «تعاونوا». در آیه هم …
استاد: جمع است دیگر، خود تعاونوا اسم جمع است، یک نحو دارد جمع را میرساند.
شاگرد: یعنی اگر ما دو نفر یک کاری را انجام بدهیم، مصداق تعاونوا حاصل شد یا نه؟ [فقط] ما دو نفر، نه تمام بچههای کلاس با هم.
استاد: بله شد. من این را میتوانم بگویم «تعاوَن، تعاونا، تعاونوا» اگر گفتم تعاونا علی هذا الامر، فرقی نکرد. آن هیئت مجموعی …
شاگرد: شما جمعی دارید امر میکنید. [شخصی] میگوید: تعاونوا در بحث، این «تعاونوا علی البحث» را اینطوری ترجمه میکنند که همه تان بروید دنبال بحث، همه با هم، نه دو نفرتان. اگر دونفرتان برود و بقیه نروند، امتثال صورت نگرفته، عام مجموعی است. اما اگر نه، بگویید تعاونوا، یعنی ما دو نفر هم که برویم، یک دو نفر دیگر هم که بروند کافی است، اینها امتثال امرند، یعنی عام استغراقی است. حالا آیا فقه اللغة این را یاری میکند یا نه؟
استاد: به این نحوی که شما میگویید الآن یک وجه میشود، من وجههای دیگر [هم] در ذهنم هست. اولاً کلمه «علی» دارد تشریب و اشراب و تضمین و این اصطلاحاتی که به کار میبرند، دارد تضمین میکند معنای سعی کردن را در تعاون، با «فی» فرقی ندارد. شما یک وقتی است که میگویید «سعی کنید در این کار» یعنی همه تلاش کنید، بعد میگویید «تعاونوا فی هذا الامر» در آن تضمین نکردهاید معنای تلاش را [بلکه دارید میگویید:] کمک کنید این کار بشود. اما یک وقتی میخواهید بگویید «کمک کنید با تلاش، با همت مضاعف»، [در این صورت] میگویید «تعاونوا علی». من از کلمه «علی» بیش از این نمیفهمم اینجا، با «فی» هم هیچ فرقی نمیکند. اما آن معنایی که شما فرمودید، یکی از آنها درست است. ما یک وقتی است که میخواهیم بگوییم همه تان با هم، بدون استثناء [یک کار را انجام دهید،] میخواهم یک کار بشود، میخواهم همه تان شرکت کنید، این یک معنای خوبی هم است اما متبادر عرفی از «تعاونوا» نیست، توضیحش را دارم عرض میکنم. ببینید الآن شما مثلاً میخواهید که یک کار خانوادگی بشود، طرف میخواند خدا فرموده کمک کنید همدیگر را بَر بِرّ، «تعاونوا علی البرّ». میگویید «نه، شما آیه را بد معنا کردید. تعاونوا یعنی باید همه جامعه جمع شوند این کار را بکنیم، این مربوط به خانواده ما است». اصلاً عرف این را نمیفهمد که بگوید آیه دارد میگوید کل جامعه جمع بشوید، اگر یکی نیاید، مقصود من نیست.
شاگرد: این میشود استعمال جدید.
برو به 0:09:16
استاد: استعمال جدید نیست.
شاگرد: یعنی من عبارت قرآنی را آوردهام دوباره خودم انشاء کردهام. ما انشاء قرآن را میخواهیم بحث کنیم.
استاد: آن که پس همان معنای تفاعل شد دیگر. «تعانوا» یعنی همه با هم کمک کنید، در هر فضایی، نه اینکه یعنی عام مجموعی، من یک طور استعمال کردهام که کمترها حق ندارند بگویند «تعاونوا».
شاگرد: یعنی اگر به خانواده خودم هم بگویم «تعاونوا علی البرّ»، یعنی همه اعضای خانواده باید این کار را کنند، نه دو نفرتان.
استاد: یعنی اگر یک جایی باشد که به عیالش بگوید قرآن میفرماید «تعاونوا» در خانواده بیا کمک کن تا این کار را بکنیم، [آیا درست است که عیالش در جواب] بگوید نه، حتماً باید دیگران هم بیایند؟ نه. به عبارت دیگر …
شاگرد: مدعی میگوید … معنا اینطوری است.
استاد: نه اینطور نیست. ما در مقابل آن فرمایشی که نمیدانم [از مرحوم آقای خویی است یا نه] میگوییم تعاونوا عام استغراقی است، به تعداد تمام تک تک مواردی که حتی دو نفر میتوانند همدیگر را در انجام یک کار کمک کنند تعاونوا صادق است. خیال میکنم الزامی ندارد که حتماً [این خطاب در تمام مصادیق متوجه مشارکت همه جامعه باشد.] و علی هم برای تضمین سعی است «تعاونوا علی» یعنی خوب سعی کنید.
شاگرد2: با این بیان شما اگر دو نفر تعاون کردند، آیا دیگر امر ساقط است؟
استاد: در آن مورد بله دیگر، و صادق است، ساقط که هیچ. صادق است، من نمیگویم ساقط است، ساقط باید هر کسی مورد خودش را ببیند، اما وقتی دو تا کمک کردند مصداق آیه است نه اینکه بگوییم این به آیه ربطی ندارد شما دو نفر بودید، وقتی همه آمدند آیه امتثال شده. نه، حتی دو نفر هم که همدیگر را کمک کنند این مصداقی است برای آیه شریفه.
بسم الله الرحمن الرحیم
آقای نایینی: آقا آن سؤال دیروزی که یادتان هست؟ نحوه تماس با نفس الامر اصلا یعنی چه؟ این را چطوری مبرهنش میکنید که عقل با نفس الامر تماس دارد، مقارن میشود با نفس الامر، فانی میشود؟
استاد: که فانی است و تماس [دارد] و خودش است و اینها چگونه میشود؟
آقای نایینی: اینها را چگونه مبرهنش میکنید؟
آقای مؤذن: آن وقت خودمان هم ادراکمان جزئی از نفس الامر میشود در واقع؟
شاگرد: مواردی که شما استشهاد کردید مثالهای ده گانه یا پانزده گانهای که مطرح شد، خب اینها را به صورت کلی ما الآن داریم ادعا میکنیم. این موارد هر کدام جزئی بود، مثلاً چه بسا کسی قائل شود که ما برای برخی از چیزها نفس الامر داریم نه برای همه چیز. این سرایتش به تمام امور هم زیر سؤال است.
استاد: این نکتهای است که من میخواهم الآن عرض کنم، چند بار دیگر هم گفتهام ولی چون بسیار مهم است تکرار کنم.
آقای نایینی: یک بار دیگر هم من میخواهم بگویم که نحوه تماس با نفس الامر را [چگونه مبرهنش میکنید؟] چون شما معمولا سؤال آخر را جواب میدهید.
استاد: بله، چشم. همین اندازه که شما در گود آمدید ما خیلی خوشحالیم. خوب است، بسیار خوب است، واقعاً عرض میکنم، عنایت به یک بحث به این معنا که بخواهد زوایایش روشن شود. اما حالا یک مقدمه برای فرمایش شما بگویم، مقدمهاش هم این است، چند بار دیگر هم گفتم ولی چون اهمیت دارد تکرار میکنم. ببینید، ما اگر یک مشی درهمی برای تحقیق یک مطلب پیش بگیریم، تحلیل را با مبادی تحقیق به هم آغشته و مخلوط بکنیم، به آن تحلیل ما از چپ و راست حمله میکنند و اصل آن مبادی تحقیق ما لوس میشود. و لذا هرچه هم جلو میرویم من نمیگویم آن تحلیلها را نکنیم، آنها اتفاقا برای امید ذهن، برای اقناع، که میشود بحث جلو برود خیلی خوب است اما باید آن مبادی پیشرفت و تحقیق بحث را از تحلیلها جدا کنیم. الآن این که شما میگویید، فناء نفس، نفس الامر، ما یکی هستیم یا نیستیم، همه اینها یکی از تحلیلها است که ممکن است شما مطرح کنید و از چپ و راست به آن حمله کنند. [آیا] سر برسد یا نرسد؟ خُب بعداً هم ممکن است از چپ و راست که به این حمله میکنند بگویند پس حالا دیدید که نفس الامر اوسع نبود؟ یعنی مبادی تحقیق ما صدمه خورد. بابا این یک تحلیلش است، ما چه کار داریم؟ ما میگوییم از اول سند میدهیم که این تحلیلها همه غلط است، اصلاً به این تحلیل کار نداشتیم. آن که مقصود ما است این است که بگردیم مواردی را پیدا کنیم که مطمئن شویم حرف علامه را مقابل خواجه. علامه چه فرمودند؟ گفتند شما دارید میگویید یک چیزهایی داریم که نه ذهن است، نه خارج ولی قضیه صادقه است و مطابق است با نفس الامر. این جور موارد را پیدا کنیم. وقتی پیدا میکنیم، حالا مدام میخواهید تحلیل ارائه بدهید، آخر اینها چیست؟ یعنی چه؟ حالا بگذارید ما پیدا بکنیم، مطمئن بشویم که یک چیزی داریم که یطابق نفس الامر که لا فی الذهن و لا فی الخارج، نه وجود ذهنی نه وجود خارجی، ولی قضیة حقة صادقة مطابقة لما فی نفس الامر. این مثالها جدا شود، این خیلی مورد تأکید من است. نه اینکه دنبال تحلیل نرویم ـ من الآن وارد همان فرمایش شما میشوم ـ اما از اول بدانیم [که مبنا در نفس الامر اوسعیت است یا نه.] یعنی اگر تحلیل من برای توضیح موطن نفس الامر رسا نبود، این مبادی بحث یادمان نرود و آنها را تأکید کنیم، این را حالا یک کسی میآید یک تحلیل دیگری ارائه میدهد.
آن مبادی است که مهم است، چرا مهم است؟ به خاطر اینکه میخواهیم دل ما و همه ناظرین جمع شود که خلاصه ما یک موطن پیدا کردیم که بند به وجود ذهنی و خارجی نبود. اگر پیدا نکردیم، خب هیچ، راحت داریم جلو میرویم، هرچه هم تحقیق میکنیم میگوییم ببینید پیدا نشد. اگر یک مورد پیدا شد، ما روی اینها تأکید میکنیم. بعد چه میگوییم؟ میگوییم خُب، حالا این که اعم بود از وجود ذهنی و وجود خارجی جایش کجا است؟ حرف بزن ببینم، برای من توضیح بده. [حالا ما در این باره] حرف بزنیم یا نزنیم، تحلیل بعدش است. شبیه اینکه آن زمان در فضای مادی گری و علوم یک دفعه امواج رادیویی کشف شد. با یک آزمایشی دیدند نه، ارتباط برقرار شد، داریم میبینیم که اینجا دارد موجی به آنجا میفرستد، الآن دیگر این دستگاهها دست بچهها است. زمانی که اینها نبود، کمونیستها خنده میکردند، حتی برای خدا معروف است میگفت من تا خدا را زیر کارد تشریح جراجیم تشریح نکنم اصلاً قبولش ندارم. چیزی موجود است که زیر کارد تشریح من بیاید. خُب حالا بعد امواج در آمد و میگویند این امواج رادیوئی را بیاور زیر کارد تشریح ببینم.
برو به 0:16:46
این مهم است، چرا مهم است؟ چون علی ایّ حال ما داریم در یک موطنی میرویم که برای همه ما مسلم میشود که خلاصه یک چیزی هست که دارد این کار را انجام میدهد. حالا بیاییم تحلیل کنیم که این چیست؟ خُب هر کسی یک تحلیلی ارائه میدهد. چیستی، آن نحوه واقعیت این امواج رادیوئی چطوری عمل میکند را نباید با اصلش مخلوط کنیم. لذا این خیلی مهم است، یعنی تمرکز ما روی این مبادی، بگردیم مثالهایی پیدا کنیم که همه از این اوسعیت مطمئن شوند. حالا نه حتماً اوسعیت را، یا این را و یا عدمش را، من نمیخواهم حتماً فرض بگیرم. آن چیزی که من در این چند سالی که مشغول بودم ذهن قاصر خودم در مباحثات، این طرف، آن طرف، فکر، من خداییش دلم به این طرف اطمینان پیدا کرده که نفس الامر اوسع از وجود خارجی و وجود ذهنی است. من دارم حکایت از ذهن خودم میکنم و هرگز هم نمیخواهم شما این اطمینان را پیدا کنید، میخواهم شما لمس کنید. بین خودتان در مثالها بروید غور کنید، بدون اینکه تقلید این طرف یا آن طرف باشد ببینید اینطور هست یا نیست. این از قسمت اول.
شاگرد: …مرحوم علامه اینها را قبول داشت دیگر. البته تحلیلش …
استاد: بله دیگر، همین …
آقای سوزنچی: علامه در صفحۀ دویست و هفتاد و یک آن بیان قبلی شما را نقل میکند و دقیقاً میگوید اوسع از وجود است، عین عبارت علامه طباطبایی …
استاد: چه جلدی؟
آقای سوزنچی: جلد هفت، صفحه دویست و هفتاد و یک، همان تعلیقه قبلی ایشان که در جلد دو بود عین آن جملات خودش را نقل میکند، بعد در ادامه آن میگوید «و من هنا یظهر» این جمله اضافی است.
استاد: احسنت من این را ندیده بودم «و من هنا يظهر أن القضايا النفس الأمرية الشاملة الكلية كقولنا عدم العلة علة لعدم المعلول و الجزئية كقولنا عدم هذه العلة علة لعدم هذا المعلول مطابقة للثابت الأعم من الوجود و الماهية و الاعتباريات فظرف الثبوت المطلق هو المعنى بنفس الأمر» این خیلی خوب است که.
شاگرد: در اعمیت کسی شک ندارد، تحلیل است.
استاد: بله ببینید، ما حالا چه میخواهیم بگوییم؟ اینها چرا خوب است، به خاطر اینکه اینها حق است، اینها از ارتکازاتشان فاصله نمیگیرند. البته بعدا میگوییم شما که گفتید اصالت با وجود است، مدام تلاش میکنند که بگویند نه، با همدیگر موافق است. آن تلاشهای بعدی چیز دیگری است. اینها خیلی عالی است، همین امروز از خود آخوند چند تا پیدا کردم، اما اینها را ندیدم اما از خود آخوند پیدا کردم که ایشان هم …
آقای سوزنچی: خود آخوند هم همین جا ـ خیلی جالب است ـ مثل افلاطونی را در یک صفحه رد میکند، میگوید محال است، دو صفحه بعد صریحاً میگوید واضح است که مثل افلاطونی هست و ـ دقیقاً اینکه شما این جملات را آوردید ـ میگوید اینها نه در خدا است، نه در وجودات عادی.
استاد: چارهای ندارند و حال آنکه این را میدیده که نمیشود از مثل صرف نظر کرد. یعنی همین چیزی که در مباحثه اصول پارسال ما [مطرح شد و] خیلی برای این نافع است، اگر بعض نکاتش پیاده شود یا هر کس حوصله کرد [گوش کند.] پنج شش ماه طول کشید. کأنه آن مباحث حتماً نیاز است برای اینها، یعنی در یک کلمه، ادراک اینکه اصلاً ذهن ما دم به دم کارش با طبایع است، با طبایعی که نه وجود ذهنی است نه وجود خارجی. اما این را خود آدم حس کند که اینطوری است، غیر از این نمیشود. منظور ما این است. کسی که خودش این فضا را حس کرد، بعد حالا برود تحلیل ارائه بدهد که نفس الامر چطوری است. به آن تحلیلها از چپ و راست حمله میکنند، اما اینها بینالمللی است. اینها اگر واضح شود، میگوییم هر کسی خودش اینها را در ذهنش ببیند، اگر تحلیل را قبول نمیکند، نکند. ما مقصودمان این است که مبادی بحث واضح شود لدی الاذهان. اگر واضح شد، آن وقت دیگر کار خیلی زود پیشرفت میکند و تعاون فکر میشود ان شاء الله. بسیار خُب، این هم خیلی تعلیقه خوبی بود، جزاکم الله خیرا.
شاگرد: اینها را در مقالهای که … نیاوردید؟ مقاله نفس الامر از منظر علامه طباطبایی.
استاد: بله، اینها را جمعآوری کردهاند، این هم بود. خب من دیگر الآن گفتم حالا که دیگر بیشتر، بعد از پنجاه سالگی است، بعد از سی سالگی همین که مطالعه میکردم، خداییش [از ذهن] میرود دیگر. معمولاً اینهایی که خدمت شما میگویم، مال آنهایی است که قبل از سی سالگی خواندهام و بحثش را کردهام، آنها را خوب یادم است. بعدش نوشتهام یک چیزهایی، شاید ده صفحه مطلب نوشتهام، حالا که نگاه میکنم میبینم تازه دوباره دارد یادم میآید. حالا شما ان شاء الله هیچ وقت اینطور نشوید. ولی من که الآن اینطوری هستم، پارسال آن را دیدهام ولی خب دوباره از ذهنم میرود، باید دوباره نگاه کنم تا یادم بیاید.
آقای سوزنچی: آخوند یک جمله دیگر دارد که عدم را دو قسم میکند، عدم تحلیلی ذهنی و عدم واقعی.
استاد: بله این را امروز دیدم. عدم واقعی، برای اینکه امکان استعدادی را میخواهند [بحث کنند مطرح میکنند،] من هم یک یادداشت دارم اینجا. و بعدش جالب است که بعدا میگوید نفوس دو تا عدم دارند، بعد میگوید سه تا دارند. آن سه تایش ـ یادتان است که من عرض کردم بذرش را بگذاریم؟ ـ در یک کلمه این است، همه مشکلات ما سر این است که هنوز مفهوم وجود و عدم تحلیل نشده، ما باید مفصل راجع به این صبحت کنیم، اگر بحث ادامه پیدا کرد. اگر تحلیل کنیم و برویم و برگردیم یک حرفهای نزده را بزنیم، چیزهایی هم که هنوز در ذهن ما نیامده زمینهاش را فراهم کنیم، خیلی خوب میشود. فقط یک جا دیدم ـ همین امروز یادداشت کردم ـ که آخوند میخواهد صلح بدهد بین عدهای از عرفاء. خودش هم میگوید علاء الدوله میگوید «ذات واجب الوجود محیط بالعدم و الوجود» لذا علاء الدوله میگوید من حرف محیی الدین ابن عربی را قبول ندارم. آنها میگویند ذات واجب الوجود، حقیقة الوجود است و حال آنکه ذات واجب الوجود محیط علی الوجود و العدم. همین را آخوند در اسفار [آورده است.] بعد آخوند وقتی میخواهد بین اینها صلح دهد، میگوید بابا اینها هر کدام وجود میگویند و یک ارادهای میکنند. سه چهار جور وجود را آخوند میگوید. میگوید اینجا او از وجود این را قصد کرده، آن یکی این را قصد کرده. خُب حالا این قصدها چرا آشفته شده؟ خب همه اینها اهل فکر و کتاب بودند، درس میخواندند، مینوشتند، چرا چند جور قصد میکنند؟ مال این است که هنوز خوب تحلیل مبادی صورت نگرفته؟
آقای سوزنچی: آدرسش را میفرمایید؟ همین نکتهای که در مورد علاء الدوله گفتید.
استاد: اگر «محیط علی الوجود و العدم» را بگردید، [پیدا میکنید،] حالا من هم یادداشت دارم. [نوشتهام] کلام علاء الدوله در اسفار جلد دو، صفحه سیصد و سی و سه در اطلاقات و انواع اطلاق وجود و ذکر کلام علاء الدوله در محیط بودن واجب به وجود و عدم. آخوند حرف علاء الدوله را در دو سه جا [میآورد اما] تأویل میکند. [تاویل آخوند] اصلاً به حرفش نمیخورد، یعنی آن چیزی که در قرة العیون مرحوم نراقی از او نقل کردهاند، بیشتر [به حرف علاء الدوله] میآید تا تأویلی که آخوند در اسفار برای حرف او دارند به خاطر اینکه آن حرفی که قرة العیون نقل میکند را آخوند نقل نمیکند. اینها را مراجعه کنید، در قرة العیون مرحوم نراقی از او نقل میکنند [که] میگوید من مدتی از عمرم قائل بودم به حرف او (ابن عربی) حتی تبین لی که اینطوری نیست. ملاحظه میکنید؟ میگوید من اصلاً فکر میکردم، مبانی او را تحکیم میکردم، بعد که جلوتر رفتم دیدم اینطور نیست. حالا عبارت قرة العیون[5] الآن یادم نیست. صفحهاش هم یکجا یادداشت کرده بودم، به تازگی نگاه نکردهام.
شاگرد: منظورتان از او علاء الدوله است یا آخوند؟
استاد: علاء الدوله. آخوند میگوید منظور از حرف علاء الدوله این است، من که نگاه میکردم میدیدم نه، منظورش این نیست. یعنی ایشان میگویند، بعید است که منظورش آنها باشد، منظورش این است و حال آنکه نه، علاء الدوله ظاهراً منظورش یک مباحثاتی بوده که خودش داشته با آنها. حالا اینها را برای چه میگوییم؟ برای دل گرمی به این است که ببینید خود همانهایی که با اینها مخالف میکنند وقتی ارتکازا به جاهایی میرسند همین حرفها را میزنند، پس اینها مطالب خیلی خوبی است، از ارتکاز ناشی شده. اما یک استدلال داشتند آن هم اصالت وجود است، آن هم براهین درستی بوده، خروجیای که بر آن بار میکنند مطلق گرائی است و حال آنکه خروجی برهان مطلق نبود. پارسال چند تا از این براهین را آوردم و خواندم ـ اگر یادتان باشد ـ توضیح کامل دادم که ببینید، این برهان خروجیش این است [اما] آنها مطلق میکنند و حال آنکه این خروجی را ندارد. ببخشید که طول کشید ولی این مهم است، شما نگذارید تحلیل با مبادی تحقیق خلط شود چون به تحلیل شما حمله میکنند، تحقیق در مبادی لوس میشود. تحلیل برای بعضیها است که میخواهند دلشان قانع شود، راضی شوند، امید پیدا کنند. برای آنجا خوب است اما برای اصل اینکه بگوییم ما یک امواج رادیوئی داریم [تحلیل لازم نیست،] چه کار داریم که این چگونه است؟ هر طور میخواهد باشد. مطمئن بشویم که داریم، هر طور میخواهید تحلیل ارائه بدهید. الآن هم ما میخواهیم با موارد اظهر من الشمس مطمئن شویم که یک جایی داریم که نه وجود ذهنی است، نه خارجی. همه هم اتفاق داریم بر اینکه حق است، صادق است، شکی در آن نیست، ذهن ما آن را خلق نکرده است، اینها را میخواهیم پیدا کنیم و ردیف کنیم.
برو به 0:26:33
یکی از آنها که بعداً عرض میکنم این قاعده معروف شیخ الاشراق است، ما در این فضا عوضش میکنیم. قاعده معروف شیخ الاشرق این است «کل ما یلزم من فرض وجوده تکرر نوعه فهو اعتباری». قاعده معروفی است که میپذیرند، حتی آخوند و اینها هم از او میپذیرند [اما] به یک نحو دیگری. او برای عدد همین را گفته است. اتفاقا آن فرمایش شما را امروز دیدم در اسفار، یادداشت هم کردم. شیخ الاشراق میگوید عدد چون یلزم من فرض وجوده تکرر نوعه پس عدد اعتباریٌ من مصنوعات الذهن. آخوند میگویند حرفت را قبول نداریم، چه کسی گفته است که عدد اعتباری است؟ روی این فضای ما این قانون عوض میشود، بعداً روی آن بحث میکنیم ان شاء الله. قانون چه میشود؟ ما میگوییم «کل ما یلزم من فرض وجوده» یعنی یک چیزهایی داریم که میخواهید ببرید برایش فرض وجود بگیرید. «کل ما یلزم من فرض وجوده تکرر نوعه» این خیلی جالب است، یعنی یک چیزهایی داریم که اگر فرض وجود مقابل عدم برایش بگیریم، به مشکل برخورد میکنیم. خُب، شیخ الاشراق چطوری حلش کرده است؟ میگوید بابا مال ذهن است، اینکه «اگر فرض وجودش بگیرید، نوعش متکرر میشود» مال ذهن است و حال آنکه دیگران، [مثل] ابنسینا میبینند نمیتوانند بگویند مال ذهن است، ما داریم میبینیم که خارجیت دارد، آیا ارتکازاتمان و واضحات را زیر پا بگذاریم؟! پس این قانون را چه کارش کنیم؟ من اینطوری عرض میکنم: «کل ما یلزم من فرض وجوده تکرر نوعه فهو امر واقعی، الخارج ظرف نفسه لا ظرف وجوده» چرا میگویید اعتبار [تا] آخر کار بعدیهای شما بیایند بگویند «بله، یعنی اعتباریّ نفس الامری» چرا آنطور؟ «کل ما یلزم من فرض وجوده تکرر نوعه فهو امر واقعی، الخارج ظرف نفسه لا ظرف وجوده».
خب این اصطلاحات را از کجا آوردیم؟ یکیش که از مرحوم آقای صدر که در بحوث گفته بودند، بعد دیدیم که سر دراز دارد. هر دو تایش هم در شوارق و هم در شرح تجرید قوشچی [دارد.] این ظرف خارج و نفس را در شوارق دارند که در چاپی که من دارم صفحۀ هفتاد و یک است. «فجمیع ما لا یکون الخارج ظرفا لوجوده یکون عروضه فی العقل[6]» بعد فرمودهاند که «لان المراد ان یکون ما یحاذی به موجودا فی الخارج بان یکون الخارج ظرفا لوجود ما یحاذی به لا ظرفا لنفسه[7]» یعنی خارج ظرف قرار میگیرد اما دو جور ظرف قرار میگیرد، گاهی ظرف است برای وجود یک چیزی، گاهی ظرف است برای خودش. اینها ارتکازات بسیار عالی است از حکماء بزرگی که اینها را گفتهاند. یعنی چه که ظرف خودش است نه ظرف وجودش؟ اگر بخواهید برای «یعنی چه» تحلیل ارائه دهید [ممکن است قانع کننده نباشد،] فعلاً باید اینها را جمع آوری کنیم که [نشان بدهیم] اینها دارند میگویند: «ظرف وجود، ظرف خودش». و همچنین در شرح قوشچی، آن مطلبی که آقای طباطبائی دیروز فرمودند «ذکروا» مال قوشچی است. در صفحه پنجاه و شش صریحاً میگوید، تعبیر «نفس الامر اعم مطلق من الخارج» را آنجا دارد، بعداً پیدا میکنم خدماتتان میگویم. ولی چیزی که جالب است این است که قوشچی میآید میگوید «هاهنا اشکال قوی».
آقای نایینی: همان پنجاه و شش؟
استاد: صفحه پنجاه و هفت است. اشکال قوی چیست؟ ببینید اینها برایشان مطرح بوده، دقیقاً عبارت قوشچی را بخوانید، میبینید این ارتکاز با یک ضابطه کلاس در تعارض است. اشکال قوی این است. «اشکال قوی اشرنا الیه … و هو ان ما فی نفس الامر یجب ان یکون مغایرا لما فی الاذهان من النسب الحکمیة لان ما فی الاذهان یعتبر مطابقته لما فی نفس الامر» پس مطابَق نفس الامری با قضیهای که مطابِق است با همدیگر فرق دارند. «لیعلم صحته … و المطابِق یجب ان یکون مغایراً للمطابَق و ایضا فانهم قالوا موافقا لما ذکره المصنف ان المعتبر فی صحة الحکم مطابقته لما فی نفس الامر لا لما فی الاذهان و هذا تصریح منهم بمغایرتهما و معلوم ان ما لایکون فی الاذهان یکون فی الخارج لعدم الواسطة» این مال کلاس است. شما میگویید در ذهن که نیست [بلکه] در نفس الامر است، خُب اگر در ذهن نیست، باید در خارج باشد، واسطه که نداریم. یا ذهن است [یا خارج،] در ذهن که نیست پس در خارج است. «یکون فی الخارج لعدم الواسطه و ایضا فالمراد بالخارج، خارج الذهن، فاذا لم یکن فی الذهن یکون فی خارج الذهن لامحالة، فما معنی قولهم اذا کان طرفاه غیر موجودین فی الخارج، یکون مطابقا لما فی نفس الامر» خُب در ذهن که نیست، پس باید در خارج باشد، [چون] واسطه نیست، در خارج هم که میگویید نه، چون طرفینش [در خارج موجود نیستند] خب پس چه شد؟ چه برای نفس الامر ماند؟ [به این جهت] میگوید «اشکال قوی».
خودش هم جواب نمیدهد، بعد میرود میگوید قیل که خواستهاند به وسیله عقل فعال حلش کنند. عدهای گفتهاند بله، نه ذهن است و نه خارج، [بلکه] عقل فعال است. بعد شروع میکند یک صفحه بحث میکند سر آن فرمایش خواجه که یک مفری برای نفس الامر بوده، که گفتند نفس الامر یعنی «المطابقة للصور التی فی العقل الفعال[8]» که چقدر سرش بحث شده است و در اسفار هم جلد هفتم، اگر آن رساله را ندارید، کل رساله خواجه را آخوند ملاصدرا آوردهاند. گفتم که حاج آقای حسن زاده در آن [کتاب هزار و یک] کلمه [رساله نفس الامر خواجه را] آورده بودند، من بعداً دیدم که کل رساله را در جلد هفتم اسفار آخوند آوردهاند.
بنابراین با این حرفها حالا برگردیم به آن فرمایش ایشان، آن تحلیلی که من عرض کردم این بود ـ نمیخواهیم بگوییم این تحلیل درست است یا نه، فعلاً برای اقناع ذهن است، برای انس است، برای اینکه [بگوییم] میشود اینطور حرفها را زد، ولو ممکن است برای خود من طی این سالهایی که فکرش میکردم الآن حالت آرامش آمده باشد که مطلب اینطوری است اما فعلاً که بحث میکنیم اگر از چپ و راست هم به آن حمله شود، به مبادی بحث ما ربطی ندارد ـ این تحلیلی که من عرض میکنم این است ـ که دیروز از کلمات اسفار آوردم که ایشان هم گفته بودند ـ عرض من این است که عقل، عقل انسان، نه استخوان، نه پوست، نه گوشت، نه بدن برزخی، نه اینها، اینها منظور من نیست، آن عقل، آن چیزی که خدای متعال به ما داده، این موطنش موطن خاصی است و الآنش هم در موطن نفس الامر قرار گرفته است، موطن نفس الامری که از وجود اوسع است. و لذا همین الآن ما دم به دم مباشرت داریم هم با وجودات و حقائق وجودیه و هم با نفس الامریاتی که وجود و عدم مقابلی نیستند، همین الآنش ما دم به دم با آنها سر و کار داریم. و لذا [اینکه] در معانی حرفیه جامع گیری میکنیم [شاهد این است که] همه اینها نفس الامریت دارند و ما میبینیم، برای آن حرف میزنیم.
خُب حالا تحلیل این چطوری است؟ این را که آقا فرمودند، اینجا برای توضیح عرض من و جواب فرمایش ایشان فایده دارد. فرمودند: «این حرفی که شما میزنید در مورد نفوس راقیه» ـ که دیروز خواندیم ـ «و تماس آنها با حقائق اشیاء در خارج، علم حضوری است» ـ دیروز آوردیم که آخوند گفتند دیگر ـ «نه حصولی و کلام در نفس الامر در علم حضوری است». ببینید آن چیزی که من عرض میکنم هم حضوری است، من نمیگویم حصولی است کما اینکه در اولیاء هم حضوری و هم حصولی است. حالا مثال بزنم، ما میگوییم یک ولیی از اولیاء خدا که خدا این عنایت را در حقش داشته است که رفته در طول عالم وجود، علمش به زیدی که پشت دیوار قائم است شده علم حضوری، برای معصومین هم که دیگر روشن است که [برای] واسطه فیض، علم حضوری برهانی است بر این مقام[9]. حالا این را فرض بگیرید که ما اینجا نشستهایم، آن ولی هم هست، زید هم پشت دیوار قائم است، ما از پشت دیوار خبر نداریم، اما او نفس خود زید قائم پشت دیوار را [مییابد.] فرض میگیریم که علمش حضوری است و از ناحیه اخبار یک ملک علم ندارد بکله از آن حیثی که روحش بالا است خود وجود زید را در خارج دارد درک میکند و مییابد او را و اینکه قائم است. تفاوت اینها روشن است، ما اینجا نشستهایم خبر نداریم اما آن ولی خدا از این طریق آگاه است. حالا وقتی میخواهد به ما اخبار کند، میگوید «اخبرکم ان زیدا خلف الجدار قائم» این اخبار ایشان که الآن به ما گفت از ذهنشان آمد دیگر، این علم حصولی است یا حضوری؟
برو به 0:37:34
شاگرد: برای خودش هم حصولی است و هم حضوری.
استاد: احسنت، احسنت، یعنی ایشان یک علم حضوری دارند، این علم حضوری را به علم حصولی تبدیل میکنند، قضیه درست میکنند. هر کجا شما قضیه تشکیل دادید میشود حصولی. ایشان آن علم حضوری را تبدیل کردند به موضوع و محمول وقضیه، شد علم حصولی. پس منافاتی ندارد که در یک وجود دو موطن باشد، دو حوزه باشد، یک علم حضوری است پشتوانه یک علم حصولی، از آن علم حضوری قضیه تشکیل میشود [و میشود] علم حصولی. من عین همین را نه نسبت به آن علوم اولیاء خدا، [بلکه] نسبت به همان درجهای که خدا به ما داده میخواهم عرض کنم. یعنی عقل هیولانی ما، نسبت به یک مرتبهای از نفس الامر علم حضوری دارد و آن علم حضوری را به قضیه برمیگرداند، وقتی برمیگرداند میشود حصولی. و لذا من که عرض میکنم عقل فانی در نفس الامر است یعنی به همان اندازه فنائش علم حضوری دارد. [ببینیم] آیا میتوانیم برایش مثال پیدا کنیم یا نه؟
شاگرد: اگر علم حضوری باشد باید بیابیم. مثلا من که الآن گرسنهام صدقش را در خودم مییابم.
استاد: بله، احسنت، اصلا صحبت ما سر همین است. ببینید مثالهای اصلی که ما میخواهیم پیدا کنیم در همین فضا است. اینکه میگویم روی مبادی کار کنیم [به خاطر این است که] اگر این مبادی روشن شود، خود تحلیلها هم بیشتر خودش را نشان میدهد که کدام تحلیل اولیت دارد. الآن میگویید اگر حضوری باشد، ما باید در خودمان بیابیم. من عرض میکنم که یافت [انواعی دارد.] وقتی میگوییم علم حضوری، گاهی میگوییم یافت حالات نفس، افعال نفس، [مثل اینکه] من مییابم که تصمیم گرفتم، این علم حضوری است. صورت علمیه را مییابم، میفهمم که زید قائم است، مییابم که گرسنهام، اینها حالات و افاعیل نفس است. گاهی میگویم مییابم خودم را، یعنی علم نفس به خودش، این دیگر حال نفس نیست، خودش را دارد مییابد. گاهی است که میگویم مییابم حقانیت یک قضیه را ـ دقت کنید ـ مییابم، این یافت را نباید بگوییم مثل اینکه گرسنگی را احساس میکنم، هر دویش یافت است ولی موطنش فرق دارد. آن یافت یک مطلب عقلانی است، این یافت یک حالت نفسانی است ولی هر دویش یافت است.
حالا چند تا مثال بزنیم. شما میگویید که همه متفقیم حتماً نمیشود بگوییم یک چیزی در آن واحد هم باشد هم نباشد، تناقض است. میگوییم خُب این یک قضیه است، دارید میگویید: «اجتماع النقیضین محال» از کجا مطمئنید که حق است؟ میگویید من مییابم. عرض من این است، الآن شما دارید نفس الامر استحاله را در باطن، به علم حضوری مییابید اما نه علم حضوری مثل احساس، [بلکه در اینجا علم حضوری] ادراک است. مییابید واقعیت نفس الامری استحاله را، بعد به قضیه درمیآوریدش، میگویید: «اجتماع النقیضین محال». شما یک یافت دارید، یک حضور در متن نفس الامر دارید. [اگر کسی بپرسد] از کجا میگویی که حضور داریم؟ میگویم از اینکه به حقانیت جازم هستید. سریع هم میشود جواب داد، صبر کنید. این جزم از کجا آمده؟ چرا همه انسانها جازم به حق هستند؟ اصلاً تردید نمیکنند. میگوییم شما که مطابَقش را که نیافتهاید، شاید دروغ باشد. میگوید اصلاً دروغ نیست، به بالاترین مقدساتش قسم میخورد. یعنی حاضر است بالاترین مقدسات خودش را بگذارد پای اینکه این قضیه صادق است. از کجا؟ به ارتکازش میگوید: «بابا دو تا نیست، یک قضیهای نیست که نمیدانم چه خبر است». ببینید، نمیگوید یک قضیه درست کردم که «اجتماع النقیضین محال» ولی خُب واقعش را نمیدانم و حالا از دگم گری [میگویم حق این است و لا غیر] دگم هستم، دگم یعنی چه؟ یعنی از قاطعیت خودم میگویم که شک نکن. نه، میگوید خدا میداند که دگم نیستم، نمیخواهم تعصب به خرج دهم، دارم مییابم که نمیشود در آن واحد هم باشد، هم نباشد. این یافت آیا غیر از یک درک عقلانی حضوری است؟ غیر از حضور در متن نفس الامر استحاله است؟ متن نفس الامر را یافته تبدیلش میکند به اینکه «اجتماع النقیضین محال». بعداً هم به خاطر آن پشتوانه است که میگوید ابده البدیهیات، ایقن المتیقنات و الا اگر واسطه داشت اینها را نمی گفت، عقلاء بشر نمیگفتند، نوابغ نمیگفتند اما همه شان میگویند.
شاگرد: اتصالش را فرمودید، حضور در نفس الامر هم یک مقدار بیشتر [توضیح دهید.]
شاگرد2: وقت تمام است.
شاگرد3: اذان شد.
استاد: بله، حالا این پایه ریزی بحث شده باشد.
آقای نایینی: فردا این را توضیح میدهید؟
استاد: بله.
آقای نایینی: باز هم به همین جا رسیدیم که.
استاد: ولی خُب، ممکن است که مطالب تکرار شود اما آنهایی که پی جویی کنند، میبینند خرد خرد زوایای بحث دارد ان شاء الله واضح میشود نه اینکه صرفا تکرار باشد. بله آنهایی که نبودهاند ممکن است، یعنی یک حالت [گیج شدن] برایشان پیدا شود. هر چه بنویسید من اینها را دوباره مطرح میکنم، برای پیشرفت بحث کمک میکند.
و الحمد لله رب العالمین و صلی علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
کلید واژه: فناء ـ تحفة الحکیم ـ باب تفاعل ـ مفهوم وجود و عدم ـ قاعده اعتباریت حکمت اشراق ـ عقل فعال ـ رساله نفس الامر خواجه (ره) ـ معانی حرفیه ـ علم حضوری ـ انواع علم حضوری.
[1] شرح المنظومه ج1 ص292: «و الحق مذهب الحكماء و هو أن فاض من القدسي الصور العقلية على النفوس الناطقة المستعدة و لا مؤثر حقيقي في الوجود إلا الله و إنما إعداده من الفكر فالحركة العقلية من المطالب إلى المبادي و من المبادي إلى المطالب معدة. و في كيفية فيضان الصور العقلية على النفوس النطقية القدسية أقوال أحده أنه على سبيل رشح الصور على النفوس عند اتصالها الروحاني بالعقل الفعال إذ فيه صور كل الحقائق و يترشح عليها على حسب استعدادها. و ثانيها أنه على سبيل الإشراق بأن يشرق نور العقل الفعال على العقل بالفعل و ينعطف منه إلى العقل الفعال و يرى ما فيه بقدر استعداده و طلبه كما في الإبصار على قول الرياضيين بخروج الشعاع يشرق شعاع من البصر على الجسم الصيقلي و ينعطف منه على الرائي و يرى ما يقابله. و ثالثها أنه على سبيل الفناء في القدسي و البقاء به كما قال صدر المتألهين- قدس سره- في الأسفار إنه لا هذا و لا ذاك بل بأن سبب الاتصال التام للنفس بالمبدإ لما كان من جهة فنائها عن ذاتها و اندكاك جبل إنيتها و بقائها بالحق فيرى الأشياء كما هي عليها في الخارج.»
[2] همان ج1 ص283
[3] همان ج2 ص35
[4] همان ج2 ص35
[5] قرة العیون، ص215 و ص178
[6] شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام ج1 ص291
[7] همان
[8] کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد ص70
[9] یعنی این مقام برای واسطه فیض مبرهن است.