1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس تفسیر(٢٨)- شواهد قرآنی و تاریخی از قرائت های گوناگون...

درس تفسیر(٢٨)- شواهد قرآنی و تاریخی از قرائت های گوناگون توسط پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=20700
  • |
  • بازدید : 8

بسم اللّه الرحمن الرحیم

 

 

 

 

نحوه‌ی آمادگی پیدا کردن برای فهم و برداشت صحیح از سبعة احرف

استاد: این برگه‌ای که در دستم هست را یکی از آقایان به من تحویل دادند. حالا اطلاع ندارم که آیا الآن ایشان در این جلسه حضور دارند یا خیر. ظاهراً حضور ندارند. مضمون این برگه این است که دو سه روایت در این‌جا وجود دارد که به بحث فعلی ما مربوط می‌شود. از من سؤال کردند و چون دیدم که این روایات، مرتبط با مبحث فعلی ما و مباحثه می‌شود و برای عموم افراد حاضر در مباحثه مفید خواهد بود، با خودم گفتم که آن را در مباحثه مطرح کنم. امّا حالا که ظاهراً ایشان، امروز در جلسه حضور ندارند، صبر می‌کنیم زمانی‌که خود ایشان حضور داشته باشند این روایات را می‌خوانیم.

امّا ادامه‌ی بحث خودمان را این‌طور آغاز می‌کنیم. عرض کردم که قوام بحث ما به این است که ما در ابتدا از لسان خود قرآن کریم و روایات معصومین علیهم‌السلام، جوهره‌ی قرآن را بشناسیم. چون خود آن‌ها می‌گویند که قرآن چیست. این مطلب خیلی مهم است. این یک مطلب مهمّی است که ما نباید به ‌سادگی از کنار آن عبور کنیم. خود قرآن کریم می‌گوید که من کیستم. می‌آید و نسبت به خودش تعریف ارائه می‌دهد. خود روایات معصومین علیهم‌السلام بیان می‌کنند که قرآن چیست. این را که شناختیم، بعد از آن بیاییم و مصاحفی را که ظهور قرآن کریم در آن‌هاست را بشناسیم و آن چیزی را که پُل بود و عبارت بود از نحوه‌‌ی ظهور آن جوهره در مصاحف، این‌ها را نباید دست کم بگیریم. اگر هر کدام از این مواردی‌که خدمت شما عرض شد را، دست کم گرفتیم، بحث ما ابتر خواهد بود. یعنی من به سهم خودم به آن مقصودی که دارم نمی‌رسم. این مطالب خیلی مهم است. این مطلب اوّل. در این پُل، واسطه‌ای که زده می‌شد و حدیث سبعة احرف بود، مباحث گوناگونی مطرح شد و اخیراً مطلبی را در مورد اهمیّت این بحث دیدم که برایم جالب بود.

یکی از حربه‌های مناظراتی اهل‌سنّت

استاد: یکی از این کسانی که حالا شاید در خیلی از کارها استادِ “بِن لادن” هم بوده است و الان دقیقاً اسم او در خاطرم نیست، “عبدالله…”، این مطلب را گفته است. در کلمات او هم می‌گشتم که به این مطلب برخورد کردم. دیدم که در مورد او، این مطالب را گفته‌اند. گفته بوده است: «شیعیان اگر با صحابه بد هستند، مسلمان‌اند امّا اگر قائل به تحریف قرآن هستند، کافرند». یعنی به این صورت تفکیک می‌کرد و بعداً هم، آن زمانی‌که این‌ها، این حرف‌ها را زده‌اند که البته این‌ها از جمله افراد درس‌ خوانده‌‌ی جامعه‌ی خودشان بوده‌اند، فهمیدند که روی چه مطلبی کار بکنند. الآن هم در این شبکه‌های ماهواره‌ای تا بر علیه شیعه دهان باز می‌کنند، همین مطلب را مطرح می‌کنند. یعنی می‌فهمند که این حربه، از بهترین حربه‌های مناظراتی است. اگر بگویید که با صحابه بد هستند، خُب کافر نیستند. مفتی الأزهر هم گفته بود: «اگر کسی با صحابه بد باشد، مگر کافر می‌شود؟!!». این مطلب، بُرّندگی کافی را برای ‌بحث‌های مناظراتی ندارد. شاید یک مطلب عوامانه‌ای مطرح می‌شود که علماء هم این مطالب را به سرعت دفع می‌کنند. امّا او می‌گوید که اگر شیعیان قائل به تحریف قرآن هستند کافرند و تمام و دیگر معطّل نباشید. لذا این بحث از  اهمیّت فراوانی برخوردار است و باید مبادی آن روشن بشود که هر دو طایفه‌ی شیعه و اهل‌سنّت چه می‌گویند. شیعیان کجا قائل به تحریف قرآن هستند که آن مفتی بیاید و سریع بگوید پس این‌ها کافر هستند!!

در هر حال اهمیّت این بحث و این مطالبی که داریم راجع به آن صحبت می‌کنیم، فوق‌العاده زیاد است.

بررسی صدور حروف سبعة از لسان شخص نبی اکرم صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله و سلّم

استاد: در جلسه‌ی قبل، که بعد از آن هم به تعطیلات آخر ماه صفر برخوردیم و شما [یکی از شاگردان] مطلبی را مطرح فرمودید و البته بحث خوبی هم هست و هر چه بیشتر بر روی آن تأمل بکنیم تا به اطمینان برسیم، وقت‌مان را در جای خوبی صرف کرده‌ایم. ما باید به این اطمینان برسیم که آیا واقعاً این‌گونه است که از دو لب مبارک پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلّم، یک آیه به دو شکل و دو گونه قرائت شده است یا خیر؟ انسان باید در این فضا تلاش بکند که واقعاً به اطمینان برسد وإلاّ خیلی‌ها بودند و دیدید که اولاً گفتند: روایات اهل‌بیت علیهم‌السلام که این مطلب را تکذیب کرده‌اند. «إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ،نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ،وَ لَكِنَّ الاِخْتِلاَفَ يَجِيءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ»[1] و به این شکل، کار را تمام کردند. سؤال این است که آیا این قضیه، بوده یا نبوده است؟ خود این مطلب، یک بحثی است که تا به حال هم مطرح شده است.

بیان یک شبهه نسبت به ایجاد اختلاف قرائت و پاسخ از آن

استاد: یکی از مواردی‌که خیلی اهمیّت داشت، قرائت «مالک» و «ملک» بود. بنده عرض کردم در هر بحثی که مطرح می‌شود، نیاز است که این مطلب به‌عنوان یک چیزی که هر روز تکرار می‌شده است به آن نگاه بشود و مورد تأمّل قرار بگیرد. حضرت صلّی اللّه علیه و آله می‌خوانده‌اند، پیش‌نمازهای صحابه می‌خوانده‌اند، زن‌های مسلمانان، بچه‌های این‌ها به یکدیگر یاد می‌دادند، این مطلب که مطلب کمی نیست که بشود به‌سادگی از کنار آن عبور کرد. چیزی که تا به این اندازه محل ابتلاء بوده است …، بعد بگوییم که خود مسلمین، بیایند و هم «مالک» و هم «ملک» بگویند! بزرگان علمای ایشان بگویند که هر دوی این‌ها روایت است؛ ممکن است که کسی اشکال بکند به این شکل که ولو تکرار این دو کلمه‌ی «ملک» و «مالک» زیاد صورت می‌گرفته است، امّا به‌هرحال، درک تفاوت در این دو، توسط قوّه‌ی شنوایی است. قوّه‌ی شنوایی هم ممکن است که به خطا، این‌ها را به‌صورت دو قرائت تصوّر کرده باشد. یک مقدار که مَد ایجاد بشود، «ملک» هم تبدیل به «مالک» می‌شود و بعید نیست که منشأ این برداشت غلط، از ناحیه‌ی خطای سامع بوده باشد. یک مقداری که مَد انجام بشود، این حالت را برای شنونده پدید می‌آورد که شاید دارد به دو شکل می‌خواند و این برداشت خطا هم دور از ذهن نبوده و این‌چنین برداشتی، کار سختی نیست.

شاگرد: حالا شاید اصلاً بحث بد شنیدن هم نباشد. بلکه شاید بشود گفت که در بین افراد مختلف، به جهت این‌که لهجه‌های مختلفی را دارند، درک این مطلب کار ساده‌ای نبوده است. درک آن واج‌هایی که حالت فُونِن پیدا می کند، برای اینکه بگوییم آیا این فونن است یا آن فونن، آن حدّ پایین و یا حدّ بالای آن، در نگرش‌های مختلف که در فضاهای اجتماعی مختلفی هستند، تفاوت می‌کند.

استاد: درست است.

شاگرد: یعنی می‌خواهم این مطلب را عرض بکنم که اشتباه نیست و شخص دچار اشتباه نشده است. واقعاً اگر یک قاری برای یک کسی از اهل آن لغت یا اهل آن منطقه، به این شکل اداء بکند، او به این شکل می‌شنود و همه‌ی هم زبانی‌های او هم به این شکل می‌شنوند.

استاد: توجّه بفرمایید، عرض ما این است که آیا این درک دوگانه، در یک زبان واحد صورت گرفته است. اگر ما مثلاً فرض گرفتیم که در لسان قریش، در یک لهجه، دو تا فونِن شد، دو تا واج شد، این‌جا محال است این مطلبی که شما می‌فرمایید اتفاق بیفتد؛ برای فهم بهتر آن، از فارسی خودمان مثال بزنیم. مثلاً بگویید “گول زد” بعد هم بگویید “گُل زد”. آیا این‌گونه است که بگویند فرقی نداشت! بعد ما بیاییم و بگوییم که این‌ها در زبان فارسی فرقی با هم ندارند. چه بگویید گول زد، چه بگویید گُل زد. اگر کسی این مطلب را بگوید، فارسی زبان‌ها از شدّت تعجّب خنده‌شان می‌گیرد. این‌جا صحبت از یک ذره تفاوت نیست. چون در این‌جا اصلاً دو تا معنا است.

 

برو به 0:06:30

شاگرد: تشخیص سریع این مسأله، در لسان فارسی، برای این خاطر است که … . از هم سوا شده است.

استاد: اصلاً واج یعنی همین. اتفاقاً من در صفحه‌ی ویکی‌پِدیا دیدم که اشتباهاً نوشته بود که تعداد واج‌ها در فارسی، بیست و نه تا می‌باشد. خُب، این‌که اشتباه است.

شاگرد: اگر در فارسی، یک کسی بگوید: “حال” و دیگری همین کلمه را اداء بکند با این تفاوت که حرف “حاء” را غلیظ اداء بکند، یک ذرّه تفاوت دارد.

استاد: این، واج نیست.

شاگرد: بله؛ واج نیست.

استاد: بسیار خُب، بنده هم دارم همین مطلب را می‌گویم. در عربی، در لسان قریش، «مالک» و «ملک»، دو واج است. این‌جا هم اگر بگویید هر دوی این‌ها یکی است و بگویید که یک شخصی «ملک» گفت، آن‌ها هم «مالک» شنیدند، اصلاً اهل قریش به شما می‌خندند. عین همین “گول زدن” و “گُل زدن” در فارسی که کسی بگوید این دو یکی هستند. چرا؟؛ چون در زبان قریش، در یک لهجه، «مَ» و «ما»، دو واج است. “گول” با “گُل”، دو واج متفاوت از هم هستند. واج زبانی، زمانی‌که برای اهل یک زبانی می‌باشد، بسیار مهم است. بله؛ اگر لهجه‌ها تغییر بکند، برای دو محل و دو زبان باشد [شاید این تشخیص دادنی که عرف انجام می‌دهد و بین این دو تفاوت قائل می‌شود، پدید نیاید]، همین گول زدن را یک جای دیگری مثلاً گُل بگویند، نسبت به این موارد حرفی نیست. امّا در یک زبان، در یک لهجه، با تحقّق واجِ زبان‌شناسی، واجی که ما در فونتیک به آن “واج” می‌گوییم، واج یک اصطلاحی به ‌غیر از فُن است. فونِم است. فونم یک اصطلاح خیلی دقیقی است. اگر این اصطلاح را در نظر بگیرید، کلمه‌ی «مالک» و «ملک» در لغت قریش، دو واج است.

بیان شواهد موجود بر تفاوت حروف، از آیات قرآن

شاگرد: آیا ما مطمئن هستیم که در آن زمان در بین تمامی تیره‌ها، به همین صورت بوده است که شما می‌فرمایید؟

استاد: ما مطمئن هستیم. دلیلیش چیست؟؛ به‌خاطر اینکه در خود قرآن کریم هم کلمه‌ی «مالک» و هم کلمه‌ی «ملک» را داریم. موارد دیگری هست که اصلاً اشتباه نشنیده‌اند.

شاگرد: «وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ»[2].

استاد: حتّی در قرآن، برای خود خدای متعال آورده شده است. «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ»[3]، احدی این آیه را به‌صورت «مَلِکَ المُلک» روایت نکرده است. خُب، بگویند “حالا چه فرقی می‌کند! حالا یک کسی هم «مالک» شنیده باشد”. خیر، خود عرف قریش می‌داند که «مَالِکَ المُلک» است.

شاگرد: خُب، نظیر این‌جا، جایِ این نبوده است که بخواهد «مَلِکَ» بگوید.

استاد: آیا «مَلِکَ المُلک» جا نداشته که گفته بشود! آیا شما پادشاه پادشاهان نمی‌گویید!

شاگرد 2: «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ»[4].

استاد: بله، «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ». جا دارد که گفته بشود. یا در «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ. مَلِكِ النَّاسِ»[5]. هیچ کسی «مالک الناس» نگفته است. خُب، کسی بگوید: «مالک الناس» و «ملک الناس» فقط یک ذره با هم تفاوت دارند، چه اشکالی دارد! اصلاً یک چنین چیزی ممکن نیست. در لسان قریش، «ملک» و «مالک»، دو واج است. اصلاً این احتمال از نظر زبانی، در حدّ صفر است که بگوییم این تواتر قرائت «مالک» و «ملک»، در نقل “ابن‌مجاهد” و در نقل “ابوعلی فارسی” که منسوب به پیامبر خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلم شده است، بگوییم که این‌ها بد شنیده شده است.

شاگرد: بحث ما الآن بر سر «ملک» و «مالک» نیست. بحث ما بر سر «اَ» و «آ» است. چون «اَ» و «آ» به‌گونه‌ای است که ممکن است معنای هزاران کلمه را تغییر بدهد و فقط منحصر به «ملک» و «مالک» نیست.

استاد: بله دیگر؛ عرض کردم. امّا بعضی از موارد هست که واج نیست. آن چیزی که شما می‌گویید، «فُن» است. هزاران کلمه در «اَ» و «آ» از حیث محضِ فُن با هم فرق می‌کنند. خُب، فرق بکنند، چون در بعضی از موارد یکی است.

شاگرد: عرض من این است، همین کافی است که این‌ها را دو تا بکند.

استاد: آیا «یُوم» با «یَوم» دو تا فُنِ مختلف هستند یا خیر؟ قطعاً فرق دارد. امّا در اینجا، دو تا واج نیست. یعنی عرب، «یُوم» و «یَوم» را یکی می‌شنود. از نظر زبانی، دو تا واج نیست؛ مثل فارسی ما که واوِ عربی با واوِ فارسی، یک واج است. چه به عربی تلفظ کنید و لبان‌تان را غنچه کنید و «وَ» بگویید و چه به حالت ساده و عادی، «وَ» بگویید.

شاگرد: اصلاً ما در علم تجوید، یک چیزی به نام «اِشمام و رَوم» داریم. یکی از اشمام‌های خیلی جالب، همین «سِیئَت» در آیه‌ی بیست و هفت سوره‌ی مبارکه‌‌ی مُلک است: «فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَقِيلَ هَٰذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ». چون بعضی از افراد، «سُيئَت» خوانده‌اند، می‌گویند “بگویید: «سویئت». یعنی عرض بنده این است که ما موارد ظریف‌تر از «مَلک» و «مالک» را داریم. یعنی این‌جا بدیهی است که دو تا است.

استاد: بدیهی است که دو تا است، امّا از حیث فُن، ولی از حیث واج، دو تا نیستند و لذا از حیث قرائاتی که فقط مربوط به اصول قرائت است، نه فُرُش، تمام چیزهایی که مربوط به اصول قرائت است، ربطی به واج ندارد. یعنی شما هیچ جایی نمی‌بینید که بگوید «علیهِموا»، «علیهُموا»، «علیهِم»، «علیهُم». در هیچ جایی نمی‌بینید که معنا دچار تغییر شده باشد. واج نیست. تفاوت لفظ، تفاوت معنا را در پی ندارد و واجِ لغت نیست، ولو تفاوت قرائت هست. امّا در «مالک» و «مَلک» این‌گونه نیست.

شاگرد: می‌خواستید این را بگویید که حتی اگر این‌گونه باشد.

موارد کتابت، شاه کلید از بین برنده‌ی شبهه فوق

استاد: بله که حتّی اگر به‌گونه‌ای باشد که بگوییم در «مَلک» و «مالک» و امثال این‌ها، بگوییم که یک ذرّه تفاوت مدّی است و مهم نیست…، مواردی را داریم که خیلی روشن است، دیگر این حرف‌ها در آن موارد معنا ندارد. یعنی اصلاً فضا، فضای لفظ نیست تا بگویید “بد شنیده است”؛ بلکه فضا، فضای کتابت است. این مطالب، خیلی مطالب مهمی است. نقل‌های بسیار محکم، به‌نحوی‌که انسان می‌فهمد این‌ها دروغ نیست و نمی‌خواسته‌اند که دروغ بگویند. آیا در مورد کتابت می‌شود که بگویند “بد شنیده است”؟

موارد کتابت، همان بحثی است که الآن می‌خواستم مطرح بکنم و البته این روایت را قبلاً هم نقل کرده بودم. در صحیح “ابن حبان” این‌طور آمده است. او هم از مصحف “اُبیّ بن کعب” نقل می‌کند. اگر آدرس آن را هم می‌خواهید، از این قرار است: صحیح ابن‌حبّان، جلد یازده، صفحه‌ی نود و دو که البته “البانی” به‌عنوان “التعلیقات الحسان علی صحیح ابن‌حبان” کتابی جداگانه دارد، که در کتاب او هم، در جلد هفت، صفحه‌ی صد و چهل و هشت این مطلب را آمده است و خود “البانی” می‌گوید: «صحیحٌ». یعنی سند حدیث صحیح است. چون صحیح “ابن‌حبان” را بعضی از چیزهایش را [برخی قبول ندارند]. ولی آن مطلبی که جالب است، به همین سایت رسمیِ “الشاملة” مراجعه بفرمایید، «صحیح ابن‌حبان مُخَرَّجَّاً». یعنی در بخش تخریج الشامله وارد شده است. جلد یازده، صفحه‌ی صد و نود و دو.

 

برو به 0:13:17

تعریف تخریج

شاگرد: «مخرّجاً» یعنی چه؟

استاد: تخریج، یعنی یک روایتی، از یک صحابی آمده است و افراد گوناگونی از او نقل کرده‌اند، وقتی تمام طرقی را که به یک صحابیِ وارد، ختم می‌شود، با هم جمع بکنند، به آن تخریج می‌گویند. تمام طرقی که از یک روایت به یک صحابی ختم می‌شود، تخریج آن روایت می‌شود. هم «مخرّجاً» و هم «محقّقاً» در سایت الشامله وجود دارد. «صحیح ابن‌حبان محققاً» و «صحیح ابن‌حبان مخرّجاً». آن «محققاً» به این معنا است که خُب، تحقیق کرده است و آدرس‌های این روایت را داده است. در آن «مخرّجاً» است که بنده نظر دارم، چون دو تا تعلیقه را به همراه هم دارد. یکی تعلیقه‌ی “البانی” دارد. یکی تعلیقه‌ی “شعیب اَرنَؤوط” دارد که دیگر، بیشتر از “البانی” دقّت می‌کند. در آن «مخرّجاً»، جلد یازده، صفحه نود و دو، “البانی” می‌گوید: «تعلیق الألبانی: صحیحٌ»؛ یعنی سند این روایت در صحیح ابن‌حبان، صحیح است. “شعیب ارنؤوط” می‌گوید: «إسناده صحیحٌ علی شرط مسلم». خُب می‌دانید که شرط‌های “بخاری” و “مسلم” فرق می‌کند. نزد “بخاری”، باید حتماً سماع صورت گرفته باشد. می‌گوید: «بنابر شرط صحیح مسلم، این صحیح است، امّا بنابر شرط بخاری، صحیح نیست». عنایت می‌فرمایید، با این دقّت‌ها. حالا منظور من این‌ها نیست. منظور بنده این است که از نظر سندی هم این‌ها با این دقّت‌ها روایت را می‌گویند که صحیح است. مفاد حدیث چه بود؟ مفاد حدیث این بود که راجع به آیه‌ی شریفه‌ی «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»[6]، این روایت را آورده‌ و قضیه‌ای را نقل کرده است. از رواتی که این‌ها می‌گویند صحیح است و با این دقّت‌هایی که دارند، “حمّاد بن سلمة عن ثابت عن أنس” است. یعنی یک تابعی یا تبع التابعی که دارد با یک واسطه، از “انس بن مالک” که صحابی است نقل می‌کند. “حمّاد” از “ثابت” از “انس”. خود “حمّاد” برای قرن اوّل است، یا در نیمه‌ی اوّل قرن دوم است. چه می‌گوید؟ خیلی جالب است. “ابن حبان” می‌گوید: «قال حمّاد» که “ابن خالد” از او نقل می‌کند. می‌گوید: «قال حمّاد: و قرأتُ فی مصحف اُبیّ: وَمِنْهُمْ مَنْ بَدَّلَ تَبْدِيلًا» یعنی «وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» را در مصحف اُبیّ این‌گونه خواندم: «وَمِنْهُمْ مَنْ بَدَّلَ تَبْدِيلًا». «قرأت فی مصحف اُبیّ “وَمِنْهُمْ مَنْ بَدَّلَ تَبْدِيلًا”»؛ آیا “اُبیّ” از پیش خودش گفته است: «وَمِنْهُمْ مَنْ بَدَّلَ تَبْدِيلًا» یا از حضرت صلّی اللّه علیه و آله شنیده است؟ این‌جا دیگر نمی‌شود اشکال کرد. چرا؟؛ چون این‌گونه موارد، کتابت هستند. نمی‌شود بگویند که «مالک» و «ملک»، یک مَد فرق دارند. در مصحف “اُبیّ” آمده است: «وَمِنْهُمْ مَنْ بَدَّلَ تَبْدِيلًا». در مصحف‌های دیگری «وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» آمده است. آیا حضرت صلّی اللّه علیه و آله فقط یکی از این‌ها را قرائت کرده‌اند، یا این‌که در اینجا “اُبیّ” از پیش خودش نوشته است، یا در مصحف‌های ما تغییر داده‌اند، یا هیچ‌کدام از این‌ها؟ جواب این است که بنا بر سبعة احرف و بنا بر مبنایی که ما داشتیم، حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلّم، هر دو گونه را قرائت کرده‌اند. در اینجا دیگر، احتمال اینکه شاید یک مَد در اینجا صورت گرفته باشد، داده نمی‌شود، چون اینجا کتابت است.

خُب، فعلاً یک مقداری پیش برویم، فعلاً ذهن‌تان را در ما نحن فیه نگه بدارید و به جای دیگری نبرید تا من، تأیید آن را بیاورم، خیلی جالب است. “ابن عباس”، حاکم بصره شده بود، شخص مهمی شده بود، منبر می‌رفت. اهل‌سنّت می‌گویند که “ابن عباس” این مطلب را بر بالای منبر خواند. در تفسیر “ابن عطیّه” که اسم آن “المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز” مطلب مهمی آمده است. این تفسیر هم از جمله تفاسیر معروف می‌باشد. این تفسیر، در فضای خودش، از جهت سنّی‌گری خیلی قوی است. نویسنده متوفّای سال پانصد و چهل و دو قمری می‌باشد و حدوداً معاصر مرحوم طبرسی رحمه‌اللّه بوده‌ است. او در جلد چهارم، صفحه‌ی سیصد و هفتاد و هشت این‌طور می‌گوید: «و ما بدّلوا» «و ما غیّروا». بعد می‌گوید: «ثمّ أکّد بالمصدر». بعد می‌گوید: «و قرأ ابن‌عباس علی منبر البصرة و منهم من بدّل تبدیلاً». خیلی جالب است. “حمّاد” می‌گوید: «با چشم خودم در مصحف اُبیّ دیدم “و منهم من بدّل تبدیلاً». ایشان می‌گوید که “ابن عباس” بر بالای منبر بصره به این شکل خواند «و منهم من بدّل تبدیلاً». خُب، نقل، وسیع بوده است و بر بالای منبر بوده است. می‌گوید: «رواه عنه ابو نصرة» این نوع خواندن را ابونصرة از او نقل کرده است. بعد ادامه می‌دهد که «و روی عنه عمرو بن دینار “ومنهم من ينتظر وآخرون بدلوا تبديلاً”». حالا جالب این است که “ابن عبّاس” همین «و منهم من بدّل تبدیلاً» را که در مصحف “اُبیّ” بود را دوگونه می‌خوانده است. خود “ابن عباس دو شکل می‌خوانده است. می‌خوانده است: «و منهم من بدّل تبدیلاً» که در مصحف “اُبیّ” بود و همین طور می‌خوانده است: «و آخرون بدّلوا تبدیلاً». این طوری هم بوده است که حالا بحث از آن را در جای خودش عرض می‌کنم. می‌گوید: «و منهم من ینتظر و آخرون بدّولوا تبدیلاً».

شاگرد: «آخرون» جزء آیه باشد یا اینکه «آخرون قرئوا»؟

استاد: «آخرون بدّلوا تبدیلاً»، روایت کرده‌اند که “ابن عباس” این‌گونه می‌خواند. چه چیزی؟؛ حالا می‌گویم. من هنوز وارد آن نشده‌ام و در تحلیل حرف آن‌ها صحبت نکرده‌ام، فعلاً فقط نقلیّات را بشنوید و این نقلیّات را در ذهن شریف‌تان نگه بدارید تا عرض کنم.

شاگرد: همین نقلیّات، بر روی شنیده‌های بعدی شما تأثیر می‌گذارد. آیا «آخرون» جزء آیه باشد یا نه؟

استاد: می‌گوید که عمرو بن دینار از ابن عباس، نقل کرده است که این طور خوانده است. اینکه جزء آیه باشد یا نباشد، این‌ها تحلیل است. بعداً مطالبی را نسبت به تحلیل عرض خواهم کرد. فعلاً همین است که می‌گوید “ابن عباس” این‌گونه خوانده است و تمام. البته در “الدرّ المنثور” همین را از ابن عباس نقل کرده است. سیوطی این طور می‌نویسد: «أخرج سعید بن منصور و ابن الأنباری فی المصاحف عن ابن عباس: أنّه کان یقرأ “فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و آخرون و ما بدّلوا تبدیلاً”»[7]. این از آن چیزهایی است که بعداً شده است. «و آخرون بدّلوا تبدیلاً»، دیگر «و ما» نداشته است. همین‌طوری که “ابن عطیّة” نقل کرده است. اینجا دیده آیه هست که «و ما بدّلوا تبدیلاً»، بعد با خودش گفته یعنی چه که «آخرون بدّلوا تبدیلاً». چرا «و ما» را حذف کرده‌اند؟ بعد آمده و «و ما» را اضافه کرده است. ظاهراً تصحیفی در نسخه‌ی “الدرّ المنثور” وجود دارد. مطلب درست، همان چیزی است که “ابن‌عطیه” گفته است که «آخرون بدّلوا تبدیلاً» نه «آخرون و ما بدّلوا تبدیلاً». در یک جای دیگر دارد: «و آخرون ما بدّلوا»، آمده‌اند و تغییرش داده‌اند. «آخرون ما بدّلوا»؟ خُب، خود همین‌ها که «منهم من ینتظر». «و آخرون ما بدّلوا» یعنی چه؟ «ما» هم نمی‌خواهد. معلوم است که همان نقل “ابن عطیّه” از “ابن عباس” درست است. حالا به سراغ تفسیر قرطبی برویم و مطلب او را هم بگویم، بعد به سراغ تحلیل آن برویم. خیلی جالب است.

شاگرد: آدرس نقل درّ المنثور را می‌فرمایید؟

استاد: جلد ششم، صفحۀ پانصد و هشتاد و هشت.

امّا نقل تفسیر قرطبی. این نقل در جلد چهارده، صفحه‌ی صد و شصت آمده است. او می‌گوید: «و منهم من ینتظر الشهادة و ما بدّلوا عهدهم و نذرهم. و قد رُوِی عن ابن عباس أنّه قرأ “فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و منهم من بدّل تبدیلاً”». این چیزی را که “قرطبی” می‌گوید، همان چیزی است که “حمّاد” می‌گوید خودم در مصحف “اُبیّ” دیدم. «قال ابوبکر الأنباری» که او در این جهت خیلی زحمت کشیده است و خیلی کارها انجام داده است. می‌گوید: «و هذا الحدیث»، اینکه “ابن عباس” «و منهم من بدّل تبدیلاً» می خوانده است، «عند اهل العلم، مردود». این حدیث، مردود است. یعنی چه «و منهم من بدّل تبدیلاً»؟ «لخلاف الإجماع». اولاً اجماع بر این است که در مصحف عثمان «و ما بدّلوا تبدیلاً» آمده است. منظور او از اجماع، یعنی اجماع بر مصحف عثمان «و لأنّ فیه طعناً علی المؤمنین و الرجال الّذین مدحهم اللّه و شرّفهم بالصدق و الوفاء فما یعرف فیهم مغیّر و ما وجد من جماعتهم مبدّل رضی اللّه عنهم». می‌گوید اصلاً این آیه یعنی چه!؟ «و منهم من بدّل تبدیلاً». «رضی اللّه عن المؤمنین». یعنی چه اصلاً؟! برای چه این مطلب را از “قرطبی” نقل کردم؟ برای اینکه “ابن الأنباری” می‌گوید اصلاً این قرائت “ابن عبّاس”، غلط فرهنگی و غلط محتوایی دارد، باید آن را به دور انداخت. او این‌گونه می‌گوید. خُب، “حمّاد” که می‌گوید با چشم خودم در سند صحیح دیده‌ام، چه کارش می‌کند؟ “حمّاد” نزد اهل سنّت در غایت اعتبار است و انسان دروغ‌گویی نیست. عرض کردم، ببینید، “البانی” یا “شعیب ارنؤوط”…. هیچ‌کدام از این افراد با “حمّاد” مشکلی ندارند. “شعیب ارنؤوط” هم که می‌گوید: «علی شرط مسلم» یعنی چه؟ یعنی فوقش می‌گوید که بعضی از این‌ها، تصریح به سماع در این‌ها نشده است. یعنی “بخاری” هم بلاریب “حمّاد” را صحیح می‌داند و حاضر است از آن نقل بکند. فقط باید برای از حمّاد سماع هم شده باشد. در هر حال، حمّاد را انسان دروغ‌گویی نمی‌دانند، بلکه او را انسان راستگوی محض می‌دانند. خُب، او دارد می‌گوید با چشم خودم دیدم و تمام راوی‌های او، همگی ثقه هستند و همگی‌شان راستگو هستند. شما با این چه کار می‌کنید؟ این دیگر شنیدن نشد بلکه خوانده است. “ابن عبّاس” اگر شنیدنی بود، بر بالای منبر بود، می‌گویید که خلاف الإجماع است، این دارد می‌گوید که در مصحف دیده‌ام و مکتوب است. کار از این نظر خیلی مهم است. اگر بخواهیم این را رد بکنیم، خُب، رد که مانعی ندارد. همین که گفت خلاف الاجماع است، این‌ها مردود است. امّا اگر بخواهیم سریعاً رد نکنیم، بحث‌هایی که الآن عرض کردم، می‌آید. این‌ها یعنی چه؟ براساس آن مبنایی که بنده برای سبعه احرف به وجه صحیح آن عرض کردم [مسأله روشن است]. وجه باطل آن را هم که “طبری” و غیره گفته‌اند که، ترادفِ تسهیلی بود که خود ترادف تسهیلی هم دو گونه بود.

 

برو به 0:23:58

تعریف ترادف تسهیلی

استاد: ترادف تسهیلی دو قسم بود. یکی ترادف تسهیلیِ “ابن عیینه” که شما اختیاراً از ناحیه‌ی خودتان، مرادف می‌آوردید. یکی هم ترادف تسهیلیِ طبری که بر اساس آن، پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله برای سهولت بر مردم، مرادف آورده است. عرض کردم که هیچ‌کدام از این‌ها، آن اصلِ معنایِ سبعة احرف نیست. سبعه احرف اصلی، همان معنایی بود که “خلیل بن احمد” می‌گفت  که چه بود؟ یعنی واقعاً معانی، مثل «ملک» و «مالک» تباین تنزیلی دارند. چون تباینِ تفسیری هم وجود دارد. تباین تفسیری، قرائت‌هایی بود که صرفاً حالت وحی تفسیری و وحی بیانی بود. آن‌ها نه. سبعه احرف کاری با وحی بیانی ندارد. سبعه احرف دقیقاً خود قرآن کریم را که تحدّی به اعجاز می‌کند را، دارد بیان می‌کند. می‌گوید قرآنی که تحدّی به آن می‌شود. قرآن تنزیلی، سبعه احرف است. یعنی معانی متباین، الفاظ متباین، همانی که خود “طبری” در ذیل آیه‌ی شریفه‌ی «بل عجبتُ و بل عجبتَ» گفت و قبلا از آن بحث کردیم. اینجا از جاهایی بود که “طبری” با مبنای خودش فاصله گرفت. در یک چنین جایی که الآن داریم راجع به آن صحبت می‌کنیم، کتابت آمده است. براساس مبنای سبعه احرفِ تباینیِ تنزیلی، چه می‌شود؟ این‌گونه می‌شود که آیه‌ی شریفه دارد حال مسلمانان را بیان می‌کند، یک مطلب حق را می‌گوید. می‌گوید: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ»[8]. «منهم صدقوا»، در مقابل‌شان چه کسانی هستند؟ «لم یصدق». «منهم من بدّل تبدیلاً». عِدل دارد. آن‌هایی که «صدقوا» چند گونه هستند؟ آن‌ها دو گونه هستند: «منهم من قضی نحبه»، کسانی هستند که شهید شده‌اند و «منهم من ینتظر الشهادة». «و ما بدّلوا تبدیلاً». این‌هایی که «صدقوا»، «ما بدّلوا». درست هم هست. امّا آن‌هایی که «لم یصدقوا»…، «من المؤمنین رجالٌ صدقوا ما عاهدوا اللّه». آن‌هایی که «لم یصدقوا» چه کسانی هستند؟ «و منهم من بدّل تبدیلاً»؛ پس ما سه بخش داریم. بخش اوّل، مؤمنینِ مبدّل، مؤمنین صادق «صدقوا». خود مؤمنین صادق هم دو گونه هستند. «قضی نحبه» و دیگری «و منهم من ینتظر». اگر آیه‌ی شریفه می‌خواهد این مطلب را بگوید، «منهم من بدّل تبدیلاً» شبیه آن آیه می‌شود که می‌فرمود: «وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ»[9] که مدام باید بگویند صحابه که خُب، استغفر اللّه، آن‌ها که دیگر «لم یستبدلوا»، «فلن یُبدِلَ اللهُ بهم». از این‌طور حرف‌ها باید بزنند. خُب، این وادی، حرف‌های خاص خودش را دارد. امّا خدای متعال با نحوِ سبعه احرف تباینیِ تنزیلی، هر دو مطلب را توسط پیامبرش صلّی اللّه علیه و آله بیان فرموده است و در عین ‌حال، کتاب خودش را با سبعه احرف صیانت کرده است، از اینکه بعضی از حرف‌ها در بعضی از مصاحف می‌آید، بعض دیگر از حرف‌ها در مصحف دیگر می‌آید. برای مثال در همین آیه، در مصحف “اُبَیّ” می‌آید، “حمّاد” هم با چشم خودش دیده است که «منهم من بدّل تبدیلاً». بخش درستی است، حضرت صلّی اللّه علیه و آله هم خوانده‌اند. پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله توسّط ملک وحی با قرآن تنزیلی، خوانده‌اند «منهم من بدّل تبدیلاً». در بخش دیگری از مؤمنین با قرائت مَلَک در مصحف دیگر این‌گونه می‌آید که «و ما بدّلوا تبدیلاً». آن بخشی که «صدقوا ما عاهدوا اللّه» چه کسانی هستند؟ «ما بدّلوا تبدیلاً». براساس این مبنا، دو تا حرف است از سبعه احرف تباینی که هر دوی این‌ها تنزیلی است. یکی از آن‌ها در مصحف “اُبَیّ” جلوه می‌کند، دیگری در مصحف “زید بن ثابت”. مصحف “عثمان”، مصحفِ “زید بن ثابت” است دیگر، با بحث‌هایی که قبلاً داشتیم. در مصحف “زید” جلوه می‌کند. هر دوی این‌ها هم درست است. خدای متعال هم کاری کرده است که اگر حرف واحدِ آن‌گونه‌ای بود و سبعه احرف تباینی نبود، انگیزه پیدا می‌کردند که مصحف واحد آن‌گونه‌ای را، مجبور بشوند که تغییر در آن ایجاد بکنند. خدای متعال با بیان خودش کاری کرده است که مصاحفِ سبعه احرف، مصون از تحریف است. یکی می‌آید، دیگری هم در جای دیگری می‌ماند. خُب، حالا «آخرون» چطور؟ آخرون هم هیچ مانعی ندارد. «آخرون» از چیزهای جالبی است که می‌تواند در یک قرائت با هم بیاید. یعنی یکی از سبعه احرف‌ها این است، «من المؤمنین رجالٌ»… – این‌ها در نقل‌ها نیست، بنده دارم به‌عنوان احتمال طلبگی عرض می‌کنم – «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»، «و آخرون بدّلوا تبدیلاً». ملاحظه می‌فرمایید؟ «و آخرون بدّلوا تبدیلاً». این می‌شود یکی از سبعه احرفی که تمام اقسام را با هم در یک لسان و در یک حرف آورده است. آن «حرفٌ»، این هم «حرفٌ»، این هم «حرفٌ». همه را با هم جمع می‌کنیم و روایت داریم که در مصحف جامع امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه همه آمده است که البته ما نمی‌دانیم چگونه مصحفی است. همین اندازه می‌دانیم که مصحفی است که حضرت علیه‌السلام فرمودند: «نزلت آیة فی برّ او بحرٍ»[10]، دریا بود، صحرا بود، در خانه بود، بیرون بود، جنگ بود، هرچه بود، در مصحف من موجود است و همه را نوشته‌ام و اهل‌بیت علیهم‌السلام هم فرمودند که تمامی این‌ها نزد ما، موجود است. خُب، وقتی آن مصحف را ببینیم، معلوم می شود که سبعه احرف یعنی چه.

بنابراین با این توضیحاتی که الآن عرض کردم، باید برای این‌ها حساب باز کنیم. یعنی انسان از باب اینکه نتوانسته است مطلب را برای خودش ثبوتاً حل بکند، یا باید تلاش کند و یک واضحاتی را انکار بکند، یا اینکه مدام بنای بر انکار داشته باشد و بگوید که دروغگو هستند، دروغ گفته‌اند. اهل‌سنّت می‌گویند که “حمّاد” آدم دروغ‌گویی نبود. من این تأکید را هم داشته باشم، “حمّاد” راستگویِ نزد چه کسانی است؟ راستگوی نزد رافضی‌ها و شیعیان یا راستگوی نزد اهل‌سنّت؟ کدامیک از این دو؟ راستگوی نزد اهل‌سنّت است و اهل‌سنّت هستند که می‌گویند صحیح است. راستگوی در درجه‌ی بالا. وقتی که یک راستگوی نزد اهل‌سنّت می‌گوید با چشم خودم در مصحف “اُبَیّ” چیزی را دیدم که یک عالم سنّی دیگر می‌گوید که «کذبٌ و مردودٌ عند العلماء» [چون دلالت بر ایراد بر برخی صحابه دارد]، ما بیشتر مطمئن می‌شویم که دارد راست می‌گوید یا اینکه می‌فهمیم دارد دروغ می‌گوید؟ کدام‌یک از این‌ها؟ یک شخصی یک مطلبی را می‌گوید که این شخص، راستگوی در نزد این طایفه است، چیزی را بر علیه فرهنگ خودشان می‌گوید، آیا شما در مورد این شخص می‌گویید که دارد دروغ می‌گوید یا بیشتر مطمئن می‌شوید که دارد راست می‌گوید؟؛ یعنی با اینکه بر خلاف فرهنگ خودشان است، باز دارد می‌گوید. “حمّاد” چون سنّی هست، «و منهم من بدّل تبدیلاً» با فرهنگ او سازگاری ندارد، امّا می‌گوید چه کار کنم، در مصحف “اُبَیّ” این‌گونه دیده‌ام [خنده‌ی استاد]. این کلام او دارد این معنا و مفهوم را تقویت می‌کند که نمی‌خواهد دروغ بگوید. اگر قول او، کلام او، موافق با فرهنگی که داشته است باشد، در آن صورت است که گفته می‌شود دارد دروغ می‌گوید. نسبت به آن چیزی که موافق با فرهنگ اوست، می‌گوییم احتمال دروغ‌گویی او زیاد است. وقتی که دارد خلاف فرهنگ خودش را می‌گوید، احتمال دروغ‌گویی ضعیف می‌شود.

شاگرد: مثل “ابن شنبوذ”.

استاد: احسنت؛ مثل ابن‌شنبوذ. لذا ما در این موارد باید خیلی دقّت کنیم که فوری انکار نکنیم. اگر انکار نکنیم، این سؤال واقعاً مطرح است که حالا آیا واقعاً وحی الهی، «ما بدّلوا تبدیلاً» است یا «منهم من بدّل تبدیلاً»؟ ثبوتی قضیه باید حل بشود. این‌طوری که بنده عرض می‌کنم، ثبوتی آن خیلی واضح است. اصلاً کاملاً حل است و لذا بنده متفرّع کردم بر این حرف که حالا می‌خواهیم بخوانیم.

 

برو به 0:32:36

شاگرد: وجه حفظ قرآن مبنی بر اینکه چند تا قرائت است این است که چون بعضی از این قرائات با مذاق آن‌ها سازگار است، لذا انگیزه برای به هم زدن کم می‌شود؟ این‌طور فرمودید؟

استاد: بله دیگر. حرفی است که آن‌ها اصلاً برای تحریف انگیزه نداشتند. خُب، این حرف می‌آید.

شاگرد: و حال اینکه اگر این یکی می‌آمد، قطعاً تحریف می‌شد.

استاد: بله؛ تحریف می‌کردند و البته خدای متعال، آن را هم حفظ کرده است. اوّلا که ائمه‌ی معصومین علیهم‌السلام فرموده‌اند نگویید که از قرآن کم شده است. چون اهل سنّت می‌گفتند که … . البته کاری به اهل‌سنّت فعلی نداریم. قدیمی‌های از اهل‌سنّت می‌گفتند و این مطلب، خیلی مفصّل در بین آن‌ها رواج داشت که می‌گفتند: «لا تَقُولُوا جَمَعَ القُرآنَ وَاحِد، لَقَد ذَهَبَ مِنَ القُرآنِ کَثِیر»[11]. حالایی‌ها می‌گویند که نسخ تلاوت شده است. چون چاره‌ای ندارند. امّا آن‌هایی که این حرف را می زندند، منظورشان این چیزی نبود که امروزی‌هایشان می‌گویند. اهل‌بیت علیهم‌السلام با این تفکّر و اعتقادی که وجود داشت، مقابله می‌کردند. یعنی چه که این سنّی‌ها می‌گویند: «ذهب من القرآن کثیر»! «لم یذهب من القرآن حرفٌ واحدٌ». روایت اهل‌بیت علیهم‌السلام در این زمینه را ببینید. این‌گونه نبوده است که وحی نازل بشود و بعد بگوییم که ای وای، رفت. خیر، آنچه که وحی شده است که به جایی نرفته است. مطلب اوّل این است که اصل قرآن جایی نرفته است و چیزی از آن کم نشده است و مطلب مهم‌تر اینکه همین بخشی از آنکه الآن مطرح است، روایات آن در میان خود اهل‌سنت محفوظ است.

مطلبی را هم از سابق می‌خواستم خدمت شما مطرح کنم که تراکم بحث سبب می‌شد که از ذهنم برود. اگر در خاطر شریف‌تان باشد، “ابن عبد البرّ” در کتاب “التّمهید”، که کتاب مهمّی هم بود و عبارات آن را خواندیم، ایشان در دنباله‌ی همان باب یک بحث بسیار جالبی را دارد. ایشان یک عالم بزرگ سنی است. می‌گوید: «چون روایت اختلاف هشام و عمر بن الخطّاب بر سر سوره‌ی فرقان است و عمر هم صریحاً نمی‌گوید که در کجا اختلاف بود، ولی می‌گوید که خود حضرت صلّی اللّه علیه و آله یک چیزهایی را به من یاد داده بودند که می‌دیدم هشام به‌گونه‌ی دیگری می‌خواند. یقه‌ی او را گرفتم و بردم نزد حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلّم». حضرت صلّی اللّه علیه و آله چه فرمودند: «هر کدام را که خواندیم، حضرت هم فرمودند “هکذا نزلت”». “ابن عبد البر” می‌گوید که خُب، این روایت که خیلی خوب است. نزد آن‌ها هم که صحیح است. می‌گوید: «به‌خاطر همین حدیث، من، در همین کتاب “التمهید”، از اوّل سوره‌ی فرقان تا آخر سوره‌ی فرقان، تمام اختلاف قرائات را برای شما می‌آورم و در یک جا جمع می‌کنم. چرا؟؛ تا بخشی از آن چیزی را که زمینه‌ی اختلاف “عمر” با “هشام” بود را بفهمید». یعنی او کاملاً این سبعه احرف را پیاده می‌کند به‌نحوی‌که هر چقدر اختلاف قرائت در سوره‌ی فرقان است را می‌آورد و این، یک باب خیلی خوبی است. یعنی کلّ سوره را، آن هم با آن اطّلاعاتی که آن زمان داشته است. چون او از متقدّمین بود دیگر. معاصر شیخ الطائفه بود. او تمام این‌ها را آورده است و این هم مغتنم است.

 بنابراین با این توضیحی که بنده عرض کردم، در جلسه‌ی بعدی، عبارات مرحوم آقای خویی در “الموسوعه” را که باقی‌مانده بود و نخواندیم، می‌خوانیم. در جلسه‌ی بعدی عبارات ایشان را، با این مقدّمه‌ای که امروز عرض می‌کنم، می‌خوانیم. با این مبنایی که ما جلو رفتیم، هر کسی که خوب تصوّر کند، مطلب برایش کاملاً صاف و روشن خواهد شد و مثل آفتاب در ذهن او خواهد درخشید. البته به انضمام آن مطالبی که تاکنون مکرر بیان کرده‌ام. رکعت اوّل «ملک یوم الدین» بخواند، رکعت بعدی «مالک یوم الدّین» بخواند، نماز او قطعاً درست است. حالا دیگران از ناحیه‌ی اجماع و از نظر قواعد که می‌گویند نمازش باطل است. وقتی که می‌خواهند آن را از راه دیگری درست بکنند، خیر. این چیزی که بنده عرض می‌کنم، «ملک» و «مالک» در هر نمازی که شما بخوانید، مخیّر هستید. به چه تخییری؟ تخییر ثبوتی. آیا هر دوی این‌ها را با هم بیاوریم یا نیاوریم؟ مانعی ندارد، ولی مرجوح است که سابقاً راجع به آن صحبت کردیم. یعنی همین کاری که “ابن‌جزری” درباره‌ی آن می‌گوید: «أنا أحبّ»[12]. ابن جزری شخص کمی نبود. می‌گوید «أنا اُحبّ» که در هر نمازی، هر دو تای این‌ها را بخوانم. حالا نه از باب احتیاطی که مرحوم آشیخ عبدالکریم حائری یزدی داشتند. خیر؛ می‌گوید چون هر دوی این‌ها برای من واضح است که از دو لب مبارک حضرت صلّی اللّه علیه و آله در آمده است، «کلاهما قرأ بهما رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله وسلّم»[13]، پس «أحبّ» که من هر دو تای این‌ها را بخوانم.

شاگرد: در هر رکعتی؟

استاد: بله، در هر رکعتی. تصریح می‌کند. ابن جزری می‌گوید: «أحبّ أن أقرأ بهما فی کلّ رکعة»؛ این کار مرجوح است. بله، شما مطمئن هستید که حضرت صلّی اللّه علیه و آله هر دو قرائت را خوانده‌اند، امّا آیا حتّی یک روایت هم سراغ داری که حضرت صلّی اللّه علیه و آله در یک رکعت، هر دو قرائت را خوانده باشد؟؛ نداریم. رسم نبوده است که در یک رکعت، هر دو قرائت را بخوانند. ولی خُب، نمی‌شود گفت که حرام و بدعت است. چون دلیلی بر این نداریم. آن حرف در جای خودش. فقط می‌شود گفت که مرجوح است. ولی اصل اینکه شما در یک نماز، در این رکعت «ملک» بخوانید و در رکعت دوم «مالک» بخوانید، هیچ مشکلی ندارد. امّا از اشکالات ثبوتی که می‌کنند این است که گفته می‌شود در این صورت، من علم دارم که نمازم باطل شد. چرا؟؛ چون در یک رکعت، قرآن خواندم و در یک رکعت دیگر نخوانده‌ام. این حرف‌ها درست نیست. بنابر سبعه احرف، روی این مبنا، شما قرآن خوانده‌اید. تباین تنزیلی دارند و هر دو درست است و تنزیل است. تفسیرِ وحی بیانی نیست که بگویید ما مجاز نیستیم در نماز بخوانیم. وحی تنزیلی است و ما مجاز هستیم در نماز بخوانیم و نماز هم صحیح است. فردا عبارت ایشان را بخوانیم که می‌فرمایند قاعده‌ی اوّلیه این است که نمی‌شود هر دو قرائت را در یک نماز واحد خواند. یا باید دو تا نماز بخوانید … .

شاگرد: این مطلب را خواندیم.

استاد: خیر؛ از تفسیر ایشان [آقای خویی] خواندم. در “الموسوعة” یک نکات اضافه‌ای دارد که ولو طول کشیده است و فاصله شده است، امّا نکات آن از نظر بحث‌های طلبگی جالب است و ان شاء اللّه می‌خوانیم.

شاگرد: در نقل “حمّاد”، شاید “اُبَیّ” اشتباه نوشته است. شاید “ابن عبّاس” در آن نقل اشتباه گفته است. یعنی این‌ها راستگو هستند و دارند درست هم نقل می‌کنند، امّا اشتباه از “اُبیّ” در موقع نوشتن بوده است و در آن‌جا هم “ابن عبّاس” اشتباه کرده است و آیه را اشتباه خوانده است.

شاگرد 2: هیچ‌کدام از روات نگفته‌اند که این مطلب اشتباه است.

شاگرد: خیر؛ می‌گویند که ما این‌گونه شنیدیم دیگر. “ابن‌عبّاس” در بالای منبر خواند.

شاگرد 2: ولی اگر تلقّی ذهنی‌شان اشتباه بود، نمی‌گفتند … .

شاگرد: اشکالی ندارد، بر سر منبر اشتباه کرده است.

استاد: در نقل‌ها این‌گونه است که می‌گویند اصل عدم سهو و اشتباه است. الآن چیزی که شما می‌فرمایید، آن کسی که شنیده است: «و ما بدّلوا تبدیلاً» با “اُبَیّ” که نوشته است؛ کدامیک از این‌ها اولی به سهو هستند؟ شما بفرماید؟ “زید بن ثابت” اولی به سهو است یا “اُبیّ”؟ او اشتباه کرد. “زید بن ثابت” مصحف عثمان را نوشته است. خود “ابن مسعود”، مخالف با “زید” و کارهایش بود.

شاگرد: اصلاً اگر اشتباه نوشته باشد، اصلاً “ابن عباس” بلد نیست بخواند.

استاد: بله؛ خود “عمر” می‌گوید: «اَقرأنا اُبَی»[14]، «اَقضانا علی» که این از فضائل مهم امیرالمؤمنین علیه‌السلام است، قضاوت بالاترین از فضائل است. دارد می‌گوید: «اَقرأنا اُبیّ». آن وقت بیاید و یک اشتباهات این‌گونه‌ای از او سر بزند! آن هم تازه یک شخص عرب زبان اشتباه بکند که با اشتباه او، معنا هم تغییر می کند! حضرت می‌فرمایند: «و ما بدّلوا تبدیلاً»، ملک وحی می‌گوید «وما بدّلوا تبدیلاً». اَقرأ صحابه، “اُبیّ بن کعب” که بزرگترین مقرئ صحابه در بین خودشان حساب می‌شود – البته غیر از امیرالمؤمنین علیه‌السلام و این‌ها – چه بگوید؟ عبارت را به این واضحی تغییر بدهد و اشتباه بنویسد، آن هم مطلب به‌گونه‌ای باشد که معنایش از زمین تا به آسمان تغییر بکند! اصلاً شدنی نیست.

شاگرد: نمی‌شود که “ابن عباس” در مصحف “ابی” یک چیزی را ببینند، بعد همان غلط را بیایند و بر روی منبر بخوانند. اصلاً غلط نمی‌تواند، بخواند. یک مطلب درستی را دیده است که آمده است و آن را خوانده است.

استاد: خیر؛ ایشان [یکی از شاگردان] می‌گویند که خود “ابی” غلط نوشته است.

شاگرد: غلط نوشته است، قبول، امّا چطوری غلط بخواند؟

شاگرد 2: حرف ایشان این است که “ابن عباس” شخصی نیست که بیاید و حرف غلط را بخواند. “ابن عباس” برای خودش کسی است.

استاد: بله؛ او غلط بنویسد، “ابن عباس” هم غلط بخواند، “حمّاد” هم نگوید.

شاگرد: اصلاً نمی‌شود که این، آن‌قدر دقیق غلط بنویسد، او هم بیاید و عین آن غلط را بخواند.

شاگرد 2: قبول داریم که با دقّت معلوم می‌شود که معنا متفاوت است.

استاد: جالب‌تر این است که خود مصحف عثمان که ما الآن داریم، “قاسم بن سلام” دارد[15] و مرحوم “سید ابن طاووس” هم در سعد السعود آورده است[16] که هر پنج تا مصحفی را که به شهرهای مختلف فرستاد، هر کدام از این مصاحف، هفده مورد، بیست مورد، شانزده مورد با همدیگر اختلاف داشت. مصاحف “عثمان” که یکی به مدینه رفته است، یکی به بصره رفته، دیگری به شام رفته، عرض کردم که در خود اهل سنّت هست و آن‌ها دارند، مفسّرین هم دارند. اگر در این نرم‌افزارها عبارت «فی مصاحف بصرة» بزنید، خواهید دید که موارد می‌آید. یعنی مواردی هستد که کلمات تغییر کرده است. مثل «وَ وَصَّی»، «وَ قَضَی». کلمات بوده‌اند که تغییر کرده‌اند. کم نیست، بیست و هشت مورد، بیست و دو مورد، هفده مورد که به‌صورت دقیق ذکر کرده‌اند. این موارد چیست؟ آیا ناسخ اشتباه کرده است؟ خیلی عجیب است. علماء چه گفته‌اند؟ گفته‌اند: «اتفاقاً عثمان که مصاحف را گوناگون نوشته است، برای اینکه بخشی از سبعة احرف را که دوگونه از حضرت صلّی اللّه علیه و آله شنیده بوده است را، بیاورد». یعنی یک بار «قَضَی» و یک بار هم «وَصَّی». خُب، حالا چه کار کنیم؟ آیا در یک مصحف بیاییم و هر دوی این قرائات را بنویسیم؟ خیر. مثلاً در مصحف بصره «قضی» می‌نویسم و در مصحف شام «وصّی» می‌نویسیم؛ این را چه می‌کنید؟ آیا این‌جا هم اشتباه کرده‌اند یا اشتباه نکرده‌اند؟

 

برو به 0:41:59

شاگرد: اشتباه کرده است دیگر. باب اشتباه که باز بشود، گفته می‌شود که حواس‌شان نبوده است، خُب، با دقّت ننوشته است.

استاد: خُب، اینکه دیگر مصحف “زید بن ثابت” است. از مصحف او پنج یا هفت تا مصحف نوشته‌اند و پنج تا مسلّم است و به بلاد فرستاده‌اند. خود همین مصاحف با یکدیگر اختلاف دارند. اختلافات دقیقِ مضبوط. شما کتاب “فضائل القرآن” که برای “قاسم بن سلام” هست را ببینید. از معاصرین معصومین علیهم‌السلام و هم عصر امام هادی علیه‌السلام بوده است. او متوفّای سال دویست و بیست و سه قمری است. او خیلی در نزد اهل‌سنّت معتبر است. او آمده و موارد اختلاف مصاحف خود “عثمان” را ذکر می‌کند؛ چه توجیهی برای این اختلافات در مصحف خود عثمان دارید؟ خُب، اشتباه نوشته‌اند. این‌گونه نیست. خود آن‌ها می‌گویند که این اختلافات را عمداً به وجود آورده‌اند، برای اینکه بعضی از این حروف از سبعة احرف باقی بماند و هر چقدر هم که نمی‌شده است، “طبری” می‌گوید که دیگر چاره‌ای نداشته‌اند.

شاگرد: آیا این اختلافات در نسخ، به اراده‌ی خود “عثمان” بوده است که بخواهد بخشی از این حروف را حفظ بکند؟

استاد: خود او تصریحی ندارد، بلکه بر عکس آن موجود هست. البته اینکه گفته می‌شود بر عکس، برای این است که نقل می‌کنند و معروف هم هست که پیش “عثمان” آمدند. وقتی که به او گفتند، این‌طور گفت: «إنّ فی القرآن لحناً ستقیمه العرب بألسنتها»[17]، خودشان می‌فهمند که غلط است. حالا مقصود او موارد دیگری بود مثل «و السماء بنیناها بأیدٍُ» و …، این‌ها مقصودش بود، نه این‌گونه موارد که مثلاً «قضی» و «وصّی». هرگز عرب نمی‌آید «قضی» و «وصّی» را «بألسنتها» درست بکند. لذا می‌گویند این اختلافی که بود از چیست؟ [از ناحیه‌ی خودشان و برای حفظ حروف بوده است.] باز یک حدیث صحیحی در نقل “عایشه” بود که عرض کردم “آلوسی” می‌گوید این‌جا دیگر همراه “عایشه” نیستیم. “عایشه” هم می‌گوید: «بنیّ، أخطأ الکتّاب»[18]. آن ناسخ اشتباه نوشته است. همان جایی آیه‌ی «و المقیمین» و … مطرح شده است. این موارد را اهل‌سنّت دارند که آن‌ها را در جای خودشان بحث خواهیم کرد إن شاء اللّه.

امّا آن چیزی که در مصاحف “عثمان” است [و مصاحف پنج‌گانه‌ی عثمان دارای تفاوت‌هایی جدی بود] خیلی مهم است. یعنی باید حرف زد. «أخطاء الکتاب»؟ آیا واقعاً کاتبان اشتباه نوشته‌اند؟ اشتباه را باید جواب بدهید و تحلیل کنید. یعنی چه که اشتباه نوشته است! پس کدام‌یک از این‌ها درست است؟ در نماز کدام‌یک را می‌خوانید؟ این مورد اول در اگر می‌گویید که اشتباه است. اما اگر می‌گویید که “عثمان” تعمّد داشته است [که این مطالب در مصاحف بیاید] – و بعدا مطالب آن را  خدمت شما عرض خواهم کرد – اگر در نرم‌افزارهای علوم قرآنی بگردید، می‌گویند: «عثمان تعمّد داشته است که تا می‌تواند در این پنج تا مصحفی که می‌دهد از حروف سبعه و از آن چیزهایی که خودشان به‌صورت متعدد شنیده‌اند و حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلم فرموده، بیاورد». اهل‌سنت، محملش را به این شکل قرار می‌دهند. در هر صورت قابل بحث است و از جمله مطالبی است که حتماً باید بیشتر بر روی آن بحث بشود.

و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

پایان.

 

کلیدواژگان:

قرآن کریم، تفسیر قرآن، مصاحف پنج‌گانه، سبعة احرف، جامع امام علی علیه السلام، اختلاف قرائات، کیفیت نزول وحی، ملک یوم الدین، مالک یوم الدین، ما بدّلوا تبدیلا، مصاحف عثمان، تحریف قرآن، اشتباه کاتبان به باور عایشه، اختلاف قرائات، تباین تنزیلی، ترادف تسهیلی، تباین تفسیری و بیانی، مصحف أبی، ابن‌عباس، أبی‌ بن کعب.

 


 

[1]. شیخ کلینی، الکافی، ج 2، ص630، ح 12.

[2]. سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 77: «وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ ۖ قَالَ إِنَّكُمْ مَاكِثُونَ».

[3]. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 26: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ ۖ بِيَدِكَ الْخَيْرُ ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ».

[4]. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 16: «يَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ ۖ لَا يَخْفَىٰ عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ ۚ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ۖ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ».

[5]. سوره‌ی ناس، آیات 1 و2.

[6]. سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 23: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا».

[7]. سیوطی، الدر المنثور، ج 6، ص 588.

[8]. سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 23: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا».

[9]. سوره‌ی محمد صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلّم، آیه‌ی 38: «هَا أَنْتُمْ هَٰؤُلَاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ ۖ وَمَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ ۚ وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ ۚ وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ».

[10]. محمد بن الحسن الصفار، بصائر الدرجات، ج 1، ص 133: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ مِنْهُ قَالَ ابْنُ عُمَرَ وَ أَخْبَرَنِي زَاذَانَ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ هُوَ يَقُولُ‏ مَا مِنْ رَجُلٍ مِنْ قُرَيْشٍ جَرَى عَلَيْهِ الْمَوَاسِي إِلَّا وَ قَدْ نَزَلَتْ فِيهِ آيَةٌ أَوْ آيَتَانِ تَقُودُهُ إِلَى الْجَنَّةِ أَوْ تَسُوقُهُ إِلَى النَّارِ وَ مَا مِنْ آيَةٍ نَزَلَتْ فِي بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ أَوْ سَهْلٍ أَوْ جَبَلٍ إِلَّا وَ قَدْ عَرَفْتُهُ حَيْثُ نَزَلَتْ وَ فِيمَنْ‏ نَزَلَتْ‏ وَ لَوْ ثُنِيَتْ لِي وِسَادَةٌ لَحَكَمْتُ بَيْنَ أَهْلِ التَّوْرَاةِ بِتَوْرَاتِهِمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الْإِنْجِيلِ بِإِنْجِيلِهِمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الزَّبُورِ بِزَبُورِهِمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الْفُرْقَانِ بِفُرْقَانِهِمْ حَتَّى تَظْهَرَ إِلَى اللَّهِ».

[11]. سعید بن منصور، سنن سعید بن منصور، ج 2، ص 431: «حَدَّثَنَا إسماعيل بْن إبراهيم عَن أيوب عَن نافع عَنِ ابْنِ عُمَر قَالَ لا يقولن أحدكم أخذت القُرآن كله وما يدريه ما كله قد ذهب منه قرآن كثير ولكن يقول أخذنا ما ظهر منه».

[12]. شمس‌الدین بن الجزری، شرح طیبة النشر فی القراءات، ج 1، ص 49: «… فإنّ کل واحد منهما ثبت متواترا عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم وقرأ به جماعة من الصحابة والتابعین وأنا أحبّ القراءة بکل منهما فی کل رکعة …».

[13]. همان.

[14]. شمس الدین ذهبی، سير أعلام النبلاء، ج 1، ص 391: ««قال عمر :أقرأنا أبيّ وأقضانا عليّ ، وإنّا ندع من قول أبيّ وذاك أنه يقول: لا أدع شيئا سمعته من رسول الله صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وقد قال الله “ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها”. رواه البخاري  عن عمرو بن علي».

[15]. قاسم بن سلام، فضائل القرآن، ج 2، ص 153.

[16]. سید بن طاووس، سعد السعود للنفوس، ج 1، ص 279.

[17]. سیوطی، الدر المنثور، ج 2، ص745.

[18]. قرطبی، تفسیر قرطبی، ج 6، ص 14: «فقالت للسائل : يابن أخي الكتّاب أخطئوا».

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است