1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اعاده معدوم و نفس الامر (٢٧)

اعاده معدوم و نفس الامر (٢٧)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=27344
  • |
  • بازدید : 5

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

درک عقل نفس الامر را

پیشنهاد استاد برای منظم شدن بحث

آقای مؤذن: خلاصه این [بحث] نفس الامر این است که عقل فانی در نفس الامر است و آن عقل است که نفس الامر را می‌آورد در مجلاهای مختلف. شما می‌خواهید بفرمایید که کأنّ خود عقل و ادراک ما جزئی از نفس الامر است.

شاگرد2: فانی است.

استاد: بله من همین طور منظورم بوده. اتفاقا فرموده بودند که زود رد شویم ولی همین چند روز من بعضی نکات را برخورد کردم دیدم حیف است این چند روزی که وقت گرفته شده بعضی نکات [را نگوییم.]

آقای مؤذن: آقا یک چیز دیگر هم می‌خواهم در این رابطه عرض کنم.

استاد: بفرمایید.

آقای مؤذن: چون این بحث نفس الامر که معلوم نیست دیگر کی مطرح شود، اگر یک بار دیگر هم مطرح شود، شاید بعضی آقایان نباشند یا بعضی‌هایشان تازه آمده باشند یا مطالب یادشان رفته باشد و بعدش هم این مطالب نوار می‌شود و چاپ می‌شود. ممکن است حالا ذهن طرف دنبالش نباشد و به دردش نخورد [ولی] بعدها بنشینند مطالعه کنند و گوش کنند. من هنوز بحث‌ها و نوشته‌های معانی الاخبار سال 73 و 74 را یک وقتی نگاهش می‌کنم. این است که چیزی نیست که … چون دیگر این بحث پیش نخواهد آمد اگر صلاح می‌دانید این بحث باز شود تا چیزی از آن نماند.

استاد: من یک پیشنهاد می‌دهم ببینید چطور است و آن این است که من که مثلا یک چیزی را شروع می‌کنم به گفتن بنا بگذاریم بر اینکه هر چه نکته به ذهنتان می‌آید را بنویسید به جای اینکه سریعاً مطرح کنید. وقتی مطرح می‌شود دیگر این [شاکله بحث] از هم می‌پاشد. فوری یادداشت کنید، اگر خواستید همین امروز و اگر هم خواستید یک روز رویش تأمل می‌کنید و فردا به من می‌دهید. من می‌آیم این‌ها را دوباره مطرح می‌کنم و ادامه‌اش می‌دهم. و الا من که خدا می‌داند هر چه شما می‌فرمایید سراپا استفاده است برای من. نه اینکه بخواهم بگویم شما که چیزی می‌گویید حتی جواب بدهم، از فرمایش شما استفاده می‌کنم. اما برای اینکه وقتی کلام به کلام می‌شود وقت سریع می‌رود و معلوم نمی‌شود که چه شد [پیشنهاد می‌کنم این طرح را پیاده کنیم.]

آقای نایینی: به شرط اینکه مطالب خود شما هم دو سه روزه تمام شود دیگر.

اوسعیت نفس الامر و احتمالات جدید در معانی آیات و روایات

استاد: این چیزی که ایشان فرمودند که دیروز و پریروز هم بحث شد، داشتم برایش چیزهایی را نگاه می‌کردم یک دفعه برخورد می‌کنم به چیزهایی که خیلی برایم جالب است. الآن هفت تا نکته یادداشت کرده‌ام سریع فقط می‌گویم، برای اینکه شما هم هر چه به ذهنتان آمد یادداشت کنید بعداً به من بدهید. فقط این‌هایی که به ذهنم هست را بشنوید تا همه بیاید و زمینه باشد برای اینکه بعدا بتوانید مراجعه کنید و رویش تأمل کنید. بعضی‌هایش را جلوعقب می‌گویم تا سریع‌تر ان شاء الله بحث تمام شود.

یکی اینکه یادم آمد اگر مقدمات این بحث درست شود، یک روایت، یک آیه که قبلاً صحبتش می‌کردیم و مثلاً سه تا احتمال در آن بود، وقتی این مباحث به طور گسترده تری جلا پیدا بکند، گاهی آدم می‌بیند که در یک روایت یا آیه ممکن است این سه تا احتمال بشود چهارتا. یعنی خود این، یک بحث کلی است که در استظهار از آیات و روایات هم خیلی جاها به درد می‌خورد. [بحث که] در همین فضا بود من یک دفعه یک روایتی از قبل یادم آمد که دیدم. مرحوم مجلسی در بحار می‌آورند جای اصلیش هم در کافی جلد دوم صفحه 10 است که حضرت خلق را می‌فرمایند، مراحلی از خلق را توضیح می‌دهند اما خُب خلق کاربردهای مختلف دارد دیگر. حضرت مراحلی از خلق را که می‌فرمایند بعد می‌فرمایند «ثم بعثهم فی الظلال[1]» این‌ها را که خدای متعال مراحلی از خلق آوردشان جلو، همه‌شان را مبعوث کرد در بخش سایه، در موطن سایه‌ها. روای می‌گوید ظلال دیگر چیست؟ یعنی چه که این‌ها را بعثهم فی الظلال؟ حضرت فرمودند «الم تر الی ظلک فی الشمس شیئا و لیس بشیء» ببینید چه تعبیری! حضرت دارند ذهن را می‌برند به یک موطنی که خلق هست و مرحله‌ای از خلق است، آنجا مبعوث شده‌اند اما اسمی که حضرت می‌توانند برایش بگذارند موطن سایه است. بعد می‌گوید حالا سایه چطور چیزی است؟ می‌فرمایند سایه‌ات در شمس را ندیده‌ای؟ هم شیء است و هم شیء نیست.

آقای صراف: جلد یک هم هست. صفحه چهارصد و سی و شش.

استاد: بخوانید تعبیر را.

آقای صراف: «إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ فَخَلَقَ مَا أَحَبَّ مِمَّا أَحَبَّ وَ كَانَ مَا أَحَبَّ أَنْ خَلَقَهُ مِنْ طِينَةِ الْجَنَّةِ»

استاد: ببینید، خیلی نکات اینجا هست. طینت و طینت جنت. خود طینت و مراتبش یکی از بزرگترین و بالاترین مباحث معارف است.

آقای صراف: «وَ خَلَقَ مَا أَبْغَضَ مِمَّا أَبْغَضَ وَ كَانَ مَا أَبْغَضَ أَنْ خَلَقَهُ مِنْ طِينَةِ النَّارِ ثُمَّ بَعَثَهُمْ فِي الظِّلَالِ».

استاد: ثم بعثهم، بعد از اینکه آن‌ها را از طینت آورد حالا بعثهم فی الظلال، همه را برانگیخت و مبعوثشان کرد در سایه‌ها.

آقای صراف: «فقلت و أَيُّ شَيْ‏ءٍ الظِّلَالُ».

استاد:ظلال دیگر چه جور جایی و موطن و چیزی است؟

آقای صراف: «قَالَ أَ لَمْ تَرَ إِلَى ظِلِّكَ فِي الشَّمْسِ شَيْ‏ءٌ وَ لَيْسَ بِشَيْ‏ء».

استاد: ببینید یک حالتی که [هم چیزی هست و هم چیزی نیست.] سایه تو هم یک چیزی هست و هم نیست، سایه تو است. بعثهم فی الظلال، اینطور هر کسی روی مبنای خودش معنا می‌کند. خود آخوند ملاصدرا شرح اصول کافی دارند، همین جا اگر شرح اصول کافی ایشان را نگاه کنید، این را قشنگ معنا می‌کنند. اما اگر این مبانی مقدماتش درست شود به نحوی که سر برسد، همین را می‌شود یک جور دیگری، با یک دید دیگری، احتمال جدیدی هم برای این روایت مطرح کرد. این یک نکته، دیگر بیشتر طول ندهم.

 

برو به 0:07:01

اتحاد باطن عقل به نفس الامر حلّال معضل معرفت شناسی

اما بحثی که آقا فرمودند که من عرض کردم ما وقتی می‌گوییم قضیه صحیح است و غلط است و بعضی چیزها برایمان واضح است صحت و بطلانش، این مال این نیست که شبهه معروف را بکنند و بگویند شما مطابَق را از کجا یافتی؟ می‌گوید «ابده البدیهیات، قضیه‌ای که حق است، شما که مطابقش را نیافتی چطور قطع داری که صدق است؟» استحاله تناقض، شما می‌فرمایید ابده البدیهیات است یعنی حتماً حق است. خُب، حقانیت مطابقت با واقع است، شما باید هم مطابِق که قضیه استحاله تناقض است و هم مطابَق که آن استحاله نفس الامری است، هر دو را یافته باشید تا حکم کنید به مطابقت، بگویید حتماً مطابق واقع است. وقتی واقع را نیافته‌اید چطور می‌گویید مطابق است؟! عرض من این بود که آن عقل مدرِک دو حیث می‌شود. یکی سر و سامان دادن فضای علم حصولی و منطق و قضایا است و یکی باطن درکش است که آن فطرت عقل هیولانیش است. باطن امرش درست متن نفس الامر است و هر چه این هیولا به قوه می‌رسد، یعنی دارد فانی می‌شود در نفس الامر و اتفاقا عرضم این بود که همان پشتوانه است که علم منطق و علم حصولی را سر و سامان می‌دهد و بعد می‌گوید درست و غلط را از همدیگر تشخیص بدهید. این عرض من در آنجا بود و صحبت هم شد. و لذا حتی عرض کردم خیلی از بزرگان حکمت و این‌ها سعی کردند فلسفه خودشان را از علوم حضوری شروع کنند. می‌گویند این دیگر از یقینی‌ترین چیزها است. عرض من این است ـ با آن مثالی که آن روز عرض کردم ـ علم حضوری به عنوان اینکه یک معلومی بنفسه الخارجی لدی العالم موجود است، تحلیل این علم حضوری به قوت آن عقل هیولانی عالم بستگی دارد، یعنی یک بچه که احساس گرسنگی می‌کند، یک طور است، علم حضوری است. یک طبیبی هم که احساس گرسنگی می‌کند با یک ولیی از اولیاء خدا هم که احساس گرسنگی می‌کند با یک گنجشکی هم که احساس گرسنگی می‌کند این‌ها همه از حیث احساس گرسنگی یک طور نیست. ما می‌گوییم حال گرسنگی و علم حضوری این مدرِک به گرسنگی خودش، نه، این احساس گرسنگی، این حضور آن مدرَک حضوری لدی العالم به قوه وجودی آن مدرِک بستگی دارد و لذا تحلیل‌ها فرق می‌کنند. هرچه آن عقلی که عالم است حضورا به این علم حضوری و این مدرک حضوری، قوی‌تر باشد وقتی می‌خواهد همین علم حضوری خودش را تحلیل کند تحلیل‌هایش بالاتر است. چرا بالاتر است؟ به خاطر اینکه قوه عقل چیزی نیست جز اینکه فناء او در نفس الامر، رتبه وجودی او و سعه او در نفس الامر بیشتر است. پس هر چه باطن عقل و سعه نفس الامری او بیشتر، تحلیل‌های او حتی از معلومات حضوری خودش عمیق‌تر، رساتر، بالاتر است.

شاهدی از اسفار بر درک بلا واسطه عقل نفس الامر را

استاد: خُب، حالا آیا این جای دیگری هم هست یا نیست؟ من کجا دیدم؟ خیلی برایم جالب بود.

شاگرد: مؤید این حرف را می‌فرمایید؟

استاد: بله.

آقای سوزنچی: خود ملاصدرا دارد، مشاهده از بعید.

استاد: نه، آنطور نه. عبارتش این است که ایشان می‌گوید نفس که حقائق را درک می‌کند، به خودشان می‌رسد، صورت، واسطه نیست. البته ایشان موطن بحثش مربوط به نفوس عالیه است اما وقتی میزانی را که ایشان می‌گوید، خوب بسطش بدهیم و دقت کنیم، بازش کنیم، می‌بینیم همین عرض من می‌شود. حتی می‌گویند که ـ آن قاعده معروف چه بود؟ می‌گفتند برای اینکه سلب کلی را بشکنید یک مورد کافی است ـ شما اگر یک مورد توانستید توضیح بدهید که مطابِق و مطابَق به نحوی است که نفس می‌رود می‌شود خود نفس الامر، خب اگر یک مورد را گفتید، بس است، موارد دیگرش را هم جلو می‌رویم. حالا [در این رابطه] یادداشت هم داشتم، نمی‌دانم [کجا نوشته‌ام.] در جلد هفت اسفار چند تا آدرس دارم. چون مهم‌ترین موانع کلاسیک را خود آخوند ملاصدرا سر این بحث گذاشتند، اینکه خود ایشان این‌ها را بگویند [خیلی جالب است.] نمی‌دانم کجا بود. حالا اگر در این نرم افزارها پیدا کنید، مثلاً «حقائق الاشیاء» اینطور چیزی ببینید در یکی از این جلدها پیدا می‌شود؟ خیلی شاهد خوبی بود، من الآن یادم رفته.

آقای صراف: حقائق الاشیاء که خیلی زیاد است، سی و هفت مورد است. اگر جلد هفت باشد، صفحه بیست و چهار است: «النور الشدید العقلی یتلالأ فیه  أسرار ما في الأرض و السماء و يتراءى منه حقائق الأشياء».

استاد: نه، آن [تعبیر] أن تدرک النفوس حقائق الاشیاء [بود.]

آقای صراف: شاید منظورتان این است: «أن درجات التجرد و المفارقة متفاوتة جدا فكذا درجات الوصول إلى درك حقائق الأشياء» صفحه سی و هفت جلد هفت.

استاد: نه باز هم اینجا نیست. این‌ها هم خوب است هرکدام از این‌ها را که بگردند شواهدی در آن پیدا می‌شود، اما آن تصریح بود به اینکه دیگر مطابِق و مطابَق و این‌ها از بین می‌رود و نفس خود نفس الامر را درک می‌کند. «بالاتصال الی نفس الامر» یا «بالاتصال الی حقائق الاشیاء» عبارات اینطوری بود. حالا در ضمنش اگر هر کدام مشغول بودید پیدا کردید، بفرمایید [موردی را] که می‌بینید تصریح است به این مطلب. عرض من این است، شما می‌روید بالا بالا آن نفوس راقیه را مطرح می‌کنید. می‌گویید ما نفوسی داریم که وقتی حقائق اشیاء را درک می‌کنند دیگر صورت از بین می‌رود، شاید عبارت این بود: «لا بتوسط شبح، لا باشباحه».

توسعه قول اسفار از اولیاء الهی به عموم ذوی العقول

خُب، آنی که عرض من است این است، ایشان می‌گویند آن نفوس راقیه اینطوری است که خود نفس الامر را درک می‌کند، اصلاً دیگر شبح و صورت علمیه واسطه نمی‌شود، عرض من این  است ـ خوب دقت کنید عرض من را ـ من می‌گویم همان چیز واضح نفس الامری که می‌گویید برای یک انسان کامل در اعلی درجات کمال هست که شما می‌گویید نفس شریف او خود نفس الامر است، اصلا خطا در آن راه ندارد، همین را که برای او می‌گویید چطوری دارید برای او ثابت می‌کنید؟ می‌گویید یک علم یقینی واضح که شک در آن نیست و شک بردار نیست، چرا؟ چون به خود حق و واقعش رسیده است، عرض من این است: عین همان وضوحی که بالا بالایش را برای او می‌گویید را بیاورید پایین برای همین انسان‌های ساده بگویید درباره یک قضیه واقعی که همه بر آن متفقند، استحاله تناقض. اینکه همه به طور واضح می‌فهمیم تناقض محال است حق است یا باطل؟ می‌گویم همین طوری که این برای ما واضح است، خب برای آن نبیّ همه چیز واضح است ولی در اینکه این دو تا برای ما واضح بود، درجه‌ای که واضح است فرقی ندارد. پس ما در همین استحاله تناقض با خود متن نفس الامر سر و کار داریم، یعنی باطن این عقل هیولانی در مرتبه‌ای از نفس الامر فانی شده است و از فنائش در این مرتبه است که به طور جزم می‌گوید این حرف حتما درست است. خُب بله، ما یک کلمه بلد هستیم اما یک نبی به جای این یک کلمه میلیون‌ها کلمه بالاتر بلد است ولی ملاک یکی شد. یعنی در آن چیزی که شما ـ در اسفار ـ برای اولیاء خدا می‌گویید برای بالا بالاهایش، مانعی ندارد، در آن وضوح و فنائی که می‌گویید ولو یک ذره‌اش هم باشد برای همه انسان‌ها هست در همین واضحاتشان. بنابراین عقل جزئی هیولانی دم به دم از سرچشمه دارد آب برمی‌دارد، مماس با نفس الامر است در آن یقینیات و واضحاتی که دارد. اینکه در غیرش چیست، آن خیلی مفصل است، باید سر جایش بحث کنیم. من فعلاً می‌خواهم آن قدر متیقن‌ها را بگویم، در آن جایش که اشتباه می‌کند و جهل دارد خیلی بحث‌های گسترده‌ای دارد، [آن بحث‌ها باشد برای] موطن خودش.

شاگرد: ملاصدرا نفس الامر را امر موجود می‌داند، عقل اول می‌داند و وقتی امر موجود دانست می‌تواند بگوید نفس شریف پیغمبر یا بقیه با عقل اول که همان نفس الامر است متحد است، یکی است.

توضیح عبارت اسفار در نفی واسطه درک عقل از نفس الامر

و من هاهنا ينكشف لذي البصيرة دقيقة أخرى هي أنه قد اختلف الحكماء في أن إدراك النفس الإنسانية حقائق الأشياء عند تجردها و اتصالها بالمبدإ الفياض أ هو على سبيل الرشح أو على نهج العكس أي من جهة إفاضة صور الأشياء على ذاتها أو على نهج مشاهدتها في ذات المبدإ الفعال و لكل من المذهبين وجوه و دلائل مذكورة في كتب أهل الفن و عند التحقيق يظهر على العارف البصير أنه لا هذا و لا ذاك بل بأن سبب الاتصال التام للنفس بالمبدإ لما كان من جهة فنائها عن ذاتها و اندكاك جبل إنيتها و بقائها بالحق و استغراقها في مشاهدة ذاته فيرى الأشياء كما هي عليها في الخارج لا أن ما يراها من الحقائق غير ما وقعت في الأعيان و إلا يلزم التكرار في التجلي الإلهي و هو مما قد ثبت بطلانه و مما نفاه العرفاء و الحكماء الرواقيون القائلون بأن وجود الأشياء في الأعيان- و هو بعينه نحو معلوميتها للحق من الحق لا من الأشياء و أن عالمية الحق سبحانه بالأشياء هي بعينها فيضانها عنه بإشراق نوره الوجودي فكل ما أدركه العارف المكاشف من صور الحقائق بواسطة اتصاله بعالم القدس يكون حقائق الأشياء على ما هي عليها في الخارج لا أشباحها و مثالاتها و أما الناقص المحجوب …[2]

 

آقای صراف: صفحه سیصد و پنجاه و نه جلد دو هم یک مطلبی دارند. «من هاهنا ینکشف لذی البصیرة دقیقة اخری هی أنه قد افترق الحکماء فی أن إدراک …»

 

برو به 0:18:30

استاد: بله همین است. من گذاشته بودم کنار دستم، پیدا کرده بودم جلد دو صفحه سیصد و پنجاه و نه. حالا من عبارت ایشان را می‌خوانم ببینید. اصلا یک فضای دیگری بود، خیلی جالب بود. من این را که در بین دیدم، دیدم همین حرف ما بود. «و من هاهنا ينكشف لذي البصيرة دقيقة أخرى هي أنه قد اختلف الحكماء في أن إدراك النفس الإنسانية حقائق الأشياء عند تجردها و اتصالها بالمبدإ الفياض أ هو على سبيل الرشح»، وقتی می‌رود بالا و علوم را می‌خواهد بگیرد، آیا ترشح می‌کند؟ رشح [یعنی] تابش، پاشیدن. آیا علوم از آنجا می‌پاشد، ترشح می‌کند؟ «أو على نهج العكس» معاکسه، یعنی عکس می‌افتد «أي من جهة إفاضة صور الأشياء على ذاتها أو على نهج مشاهدتها في ذات المبدإ الفعال و لكل من المذهبين وجوه و دلائل مذكورة في كتب أهل الفن و عند التحقيق» این جالب بود که درست همان بحثی که ما داشتیم [را آورده‌اند.] «و عند التحقيق يظهر على العارف البصير أنه لا هذا و لا ذاك» نه رشح است و نه عکس است، هیچکدامش نیست «بل بأن سبب الاتصال التام للنفس بالمبدإ لما كان من جهة فنائها عن ذاتها» و فناء مراتب دارد «و اندكاك جبل إنيتها و بقائها بالحق»  بعداً که [مطلب] صاف شد می‌بینید بعض عبارات مثل «بقائها بالحق» و این‌ها را کلاس [وارد بحث کرده و] گذاشته است، یعنی ایشان مدام زمینه سازی می‌کند که با ضوابط کلاس هم مخالف در نیاید. مانعی ندارد، حرف را بگویند بعداً اگر ضابطه دیگری بود، جمع می‌کنیم. «في مشاهدة ذاته فيرى الأشياء كما هي عليها في الخارج لا أن ما يراها من الحقائق غير ما وقعت في الأعيان» نه اینکه آن درکی که دارد، آن درک او غیر از [خارج است، بلکه] عین خود ما فی الخارج است. «و إلا يلزم التكرار في التجلي الإلهي و هو مما قد ثبت بطلانه و مما نفاه العرفاء و الحكماء الرواقيون القائلون بأن وجود الأشياء في الأعيان و هو بعينه نحو معلوميتها للحق من الحق لا من الأشياء و أن عالمية الحق سبحانه بالأشياء هي بعينها فيضانها عنه بإشراق نوره الوجودي فكل ما أدركه العارف المكاشف من صور الحقائق بواسطة اتصاله بعالم القدس يكون حقائق الأشياء على ما هي عليها في الخارج لا أشباحها و مثالاتها و أما الناقص المحجوب» [صحت استعمال] ناقص محجوب [در مورد عوام] برای مرتبه‌ای است که یقین ندارد، ما می‌گوییم همین چیزی که آن عارف برای آن بالا بالاها دارد را هر فردی برای استحاله تناقض دارد. الکلام الکلام، همان درجه‌ای که فناء هست، وضوح هست. پس آن وضوحی که ما داریم به خاطر چیست؟ به خاطر این است که اول نفس فانی شده در نفس الامر و استحاله نفس الامری را یافته، به تبعش وقتی قضیه تشکیل می‌دهد و می‌گوید «یستحیل»، می‌گوید حتماً اینطوری است. چرا می‌گوید حتماً؟ چون مطابِق و مطابَق لدیه حاضرند. مطابَق [حاضر است] چون [مطابَق] خودش است، فانی شد در آن مرتبه نفس الامر، مطابِق [حاضر است چون مطابِق، همان] منطقی است که تشکیل داده، در این محدوده منطق درست حرف زده است. بله اشتباهات و چیزهای دیگر ـ محجوب‌ها ـ آن بحث گسترده‌ای دارد خیلی مفصل که حالا فعلاً مربوط به بحث ما نمی‌شود. جزاکم الله که پیدا کردید.

این خیلی به جا بود، عبارتی صریح در این بود که اصلاً دیگر واسطه نیست، علی ما هی علیها فی الخارج [درک می‌کند.] خُب خارج کل شیء بحسبه، ما اگر بحث را صاف کردیم و بعضی از اعم بودن‌های نفس الامر سر رسید، می‌گوییم آن نفس الامری که اعم است، نفس در خود نفس الامر می‌شود او، توسعه پیدا می‌کند، عقل توسعه نفس الامری پیدا می‌کند. عقل هیولانی، هیولانیتش به این است که می‌تواند توسعه نفس الامری پیدا کند. خُب این هم نکته دوم. هر چه هم به ذهنتان هست بنویسید و مراجعه هم کنید و این‌ها را ببینید. این یک بحث.

دفع استیحاش از تفرد در رای اوسعیت با جمع آوری کلمات موافق

بحث دیگر اینکه من عرض کرده بودم که کلمات را جمع آوری کنیم، باز یادم آمد آن چیزی که پارسال هم گفته بودم، خداییش من دوباره یادم می‌رود چون آن وقتی که مشغول بودم جناب آخوند چنان هیمنه‌ای بر این کلاس الآن مباحث انداخته‌اند که دیگر هر کس می‌خواهد خلاف این‌ها فکر کند یک احساس تنهایی می‌کند که می‌گوید احدی قرار نیست با ما معیت کند، کسی که عقل دارد، می‌گوید ما نمی‌خواهیم برویم جزء ربقه غیرعاقلین. لذا یک احساس تنهایی اینطوری می‌کند دیگر، حالا هر چه هست. اینکه من عرض کردم اقوال دیگران را [جمع آوری کنیم] خداییش وقتی به من گفتند بحوث آقای صدر را دیده‌اند، خُب یک چیزی بود، یکی پیدا کردم که بگویم آقا ایشان هم فرموده‌اند. جالبتر هم فرمایش مرحوم علامه طباطبائی بود در تعلیقه صفحه دویست و پانزده اسفار جلد اول. آخر بابا ما این را پارسال هم خواندیم، چرا جلا نمی‌دهیم؟ خُب این خیلی مهم بود، این‌ها را یادداشت کنیم.

همراهی جمهور حکماء سابقین با قول اوسعیت نفس الامر

ایشان شروع کردند: «حقیقة الاشکال» یعنی یک اشکالی مطرح بود، فرمودند اصلاً اصالت وجود این اشکال را پیش آورده. بعد فرمودند جمهور جواب می‌دهند، این خیلی مهم است، این کم حرفی نیست، معلوم می‌شود که بعد از [کوبیدن] میخ اصالة الوجود رنگ کلاس‌ها عوض شده، قبلاً اینطور نبوده به شهادت تعلیقه ایشان.

«حقيقة الإشكال أن القول بأصالة الوجود يوجب بطلان جميع القضايا التي لا هي ذات مطابق في الوجود الخارجي و لا هي من القضايا الذهنية التي تطابق الأذهان بما هي أذهان و ذلك كقولنا عدم المعلول معلول لعدم العلة» خب اصالة الوجود تبطل هذا، یعنی چه عدم؟ ما اصلا عدم نداریم که. اصالة الوجود یوجب بطلان جمیع قضایایی که اینطوری هستند که عدم المعلول معلول لعدم العلة. «فانها» یعنی این قضیه «قضیه حقة ثابتة و ان لم یتعقل فی ذهن من الاذهان» خیلی جالب است قضیة حقة ثابتة ولو هیچ ذهنی هم آن را تعقل نکند. بعد فرمودند: «و ليست مما يطابق الخارج إذ العدم باطل لا خارج له و محصل جوابهم أن المطابق لهذه القضية و أمثالها من القضايا الحقة هو نفس الأمر دون الخارج و الذهن» این جواب را داده‌اند «و قد ذكروا أن نفس الأمر أعم مطلقا من الخارج» ایشان کلمه جمهور را نداشتند، ذکروا و محصل جوابهم را به نوع زدند، همین را در شرح تجرید قوشچی هم دیدم. یعنی پس این جواب رائج بوده، اینطور نیست که الآن که ما آمده‌ایم می‌گوییم نفس الامر اعم من الخارج یک چیز عجیب و غریبی جلوه می‌کند. ایشان می‌فرمایند اساساً جواب آن‌ها بوده. ببینید:«و قد ذكروا أن نفس الأمر أعم مطلقا من الخارج» که توضیح مفصلش را در شوارق و قوشچی در همان بحث نفس الامر که آدرسش را چهارشنبه عرض کردم، ببینید. پس این هم یک نکته که من دوباره یادم آمد ما مدام احساس می‌کنیم کأنه داریم یک چیزی می‌گوییم که ما می‌خواهیم یک چیزی بگوییم که همه حکماء [با آن مخالفند.] نه، بعد از اصالت وجود دستگاه کلاسیک اینطور شده که مدام گفتیم سخیف است، سخیف است، این سؤالات هم مانده. بعداً خود ایشان جواب می‌دهند، ببینید. خودشان می‌فرمایند «توسع العقل توسعا اضطراريا» مدام سؤال به ذهن می‌آید که آخر چرا اضطر؟ ایشان می‌فرمایند «و الذي ينبغي أن يقال أن الأصيل في الواقع هو الوجود الحقيقي و هو الموجود و له كل حكم حقيقي» حکم حقیقی فقط مال او است، خلاص. «و الماهیات لما کانت ظهورات الوجود …»

 

برو به 0:27:29

شاگرد: کجا را دارید می‌خوانید؟

استاد: همان تعلیقه صفحه دویست و پانزده جلد یک. خودشان حل می‌کنند، «لما کانت ظهورات الوجود». ما می‌گوییم فقط وجود، ظهورات دیگر چه شد؟! چند بار دیگر هم عرض کردم که شما روی مبنای اصالت وجود هیچ مصححی برای ظهورات ندارید. ظهورات از کجا؟ [از] وجود؟ وجود یک حیث است. این ظهورات از کجا آمد؟ می‌گویید اصلا حرف از تقرر و این‌ها هم نزن، اعیان ثابته هم خود آقای طباطبائی در نهایه فرمودند که یردّ اعیان ثابته را اصالة الوجود. خُب پس ظهورات از کجا آمد؟ یک چیز اصیل است [آن هم] وجود [است]، آخر این ظهورات یک مصححی که می‌خواهد، در بحث استدلالی هستیم دیگر. [اینکه] بگویید بدیهی است دیگر، نشد. بدیهی را قبول داریم، استدلال شما نمی‌تواند این بدیهی را برای ما توجیه کند. خُب، «ظهورات الوجود لاذهاننا العاقلة» چون اینطوری شد «توسع العقل توسعا اضطراریا» چرا مضطر شود؟ وجود است و خلاص، اصیل است. وقتی چیزی غیر از وجود نداریم اضطرار از کجا است؟ دوباره می‌گویند خُب، اضطرار برای ماهیت، بعدش دوباره یک اضطرار ثانوی. «ثم توسع العقل توسعا اضطراريا ثانيا لحمل مطلق الثبوت و التحقق على كل مفهوم اعتباری» که حالا اعتباریش هم چند جور است. منظور اینکه شما بروید جواب ایشان را ببینید، بعد از این بحث‌هایی که مطرح شده، اگر قانع شدید بیایید برای من هم توضیح بدهید که ما از محضرتان استفاده کنیم.

پس این هم یک نکته دیگر که ایشان می‌فرمایند اصلاً جواب این بوده که آن‌ها اینطور جواب می‌دادند که «إن نفس الامر اعم مطلقا». ببینید اعم مطلق خیلی مهم بود، تصریح به این است که نفس الامر اعم مطلق من الخارج و من الوجود الذهنی و الخارجی. پس این هم [درباره] آن حال روحی که یادم می‌آید که خودم مدام حالت تنهایی و استیحاش [می‌کردم]، این‌ها را که آدم می‌بیند می‌گوید آن حالت بی‌خود بود، این حرف‌ها بوده، در اذهان مطرح بوده یک مبنای کلاسیک آمده عوضش کرده.

فتح باب عظیم در توحید و مجردات تام با اثبات اوسعیت نفس الامر

یکی دیگر که خلاصه عرض می‌کنم این است که اگر این حرف درست باشد، یک فتح باب عجیبی می‌شود و آن این است که اساساً هر چه در کلاس خواندیم و درسش گفتند، اساتید بیان کردند از عالم مجردات تام ـ مجردات تام چه بودند؟ می‌گفتند آن‌هایی که در ذات و در فعل مجردند ـ هر چه راجع به آن‌ها گفتند، بعد می‌بینید، اذان دارند می‌گویند؟

شاگرد: بله

استاد: خب پس معذرت می‌خواهم، ببخشید من متوجه نبودم. عرض من این است که این‌ها را که مرتب می‌گویند وجودات مجردة، به خاطر ضوابط کلاس می‌گویند و الا سر جایش که الآن من دو سه تا آدرس دارم، می‌گویم بروید نگاه کنید، این آدرس‌ها را که نگاه کنید، می‌بینید وقتی بزنگاه می‌شود و می‌خواهند آن حقیقت مطلب را بگویند، دوباره می‌روند می‌چسبانندش به وجود خدا. می‌بینند این وجودی که ما انتظار داریم، نشد، از آن طرف هم نمی‌توانند که دست از آن بردارند، می‌گویند پس این از صقع ربوبی است، این وجود الله است. این خیلی مهم است، یعنی از یک طرف اثبات کرده‌اند [پس] نمی‌توانند دست از آن بردارند، از یک طرف مرتب گفتند موجود، موجود، یک جایی می‌رسند می‌بینند آن وجودی که ما انتظار داریم، این آنطوری نشد، می‌گویند خب حالا هست که، موجود است، پس وجود خدا است. این‌ها را یادداشت کنید.

آقای نایینی: هر چه از عالم مجردات تام می‌خواندیم؟

استاد: بله. جلد هفت صفحه دویست پنجاه و شش و صفحه دویست شصت و هشت من یادداشت دارم. این دو تا و قبل و بعدهایش، و عرض من …

آقای سوزنچی: فرمایش شما این است دیگر که وجود مجرد در فلسفه کلاسیک تصور ندارد.

استاد: صریحاً می‌گویند، از آخوند در همین جلد ببینید. بعد از اینکه آن‌ها را گفتند، حالا می‌آیند می‌گویند که اصلا وجودش همان وجود الحق است.

شاگرد: ماهیت ندارند.

استاد: ماهیت در آن‌ها مغلوب است، سوائیت در آن … از این بیانات که در جاهای مختلف گفته‌اند. این دو جا را هم من تازه برخورد کرده‌ام، جاهای دیگر را هم زیاد می‌بینید. این قشنگ جای خودش را باز می‌کند، یعنی خیلی جالب می‌آید. اولاً وجودی که شما می‌گویید در این فضا ندارد، لذا مجبور شدید بگویید صقع ربوبی، خُب، این خیلی خوب شد. از آن طرف می‌روید می‌چسبانید می‌گویید وجود الله، نه، آن هم لوازم دارد، لوازمی که اصلاً آدم اگر فکرش کند، می‌بیند لوازم خیلی عجیب و غریبی دارد. به خلاف اینکه آن عرض من باشد که موطن علم موطنی است که تفاوت دارد با آن که …

شاگرد: این را فردا بگویید.

استاد: ان شاء الله. یکی دو تا نکته دیگر مانده بود ان شاء الله زنده بودیم، فردا.

شاگرد: این بحث باید فردا باز شود. مراجعه کنیم، بحث را دوباره باز کنید.

استاد: بله، خداییش مباحثه‌ای که پشتوانه‌اش مراجعه و فکر باشد خیلی خوب است.

آقای سوزنچی: ما دو سه هفته است فقط داریم به همین فرمایش شما فکر می‌کنیم. مجردات و همین فرمایش شما را چند بار می‌خواستیم از شما بپرسیم که مجرد بر مبنای کلاسیک چیز دارد یا نه؟ دقیقا همین فرمایش شما.

استاد: بله، اگر همه این‌ها دست به دست هم بدهد … لذا اینکه گفتم مباحثه این‌ها هنوز زود است، به خاطر این است که مواد خامی نیاز دارد.

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

کلید واژه: موطن ظلال ـ اتحاد عاقل به معقول ـ عقل هیولانی ـ علم حضوری ـ اصالت وجود ـ مجردات تام.

 


 

[1] الکافی (ط ـ اسلامیه) ج2 ص10: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِيِّ وَ عُقْبَةَ جَمِيعاً عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْخَلْقَ فَخَلَقَ مَنْ أَحَبَّ مِمَّا أَحَبَّ وَ كَانَ مَا أَحَبَّ أَنْ خَلَقَهُ مِنْ طِينَةِ الْجَنَّةِ وَ خَلَقَ مَنْ أَبْغَضَ مِمَّا أَبْغَضَ وَ كَانَ مَا أَبْغَضَ أَنْ خَلَقَهُ مِنْ طِينَةِ النَّارِ ثُمَّ بَعَثَهُمْ فِي الظِّلَالِ فَقُلْتُ وَ أَيُّ شَيْ‏ءٍ الظِّلَالُ فَقَالَ أَ لَمْ تَرَ إِلَى ظِلِّكَ فِي الشَّمْسِ شَيْئاً وَ لَيْسَ بِشَيْ‏ءٍ ثُمَّ بَعَثَ مِنْهُمُ النَّبِيِّينَ فَدَعَوْهُمْ إِلَى الْإِقْرَارِ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ‏[1] ثُمَّ دَعَوْهُمْ إِلَى الْإِقْرَارِ بِالنَّبِيِّينَ فَأَقَرَّ بَعْضُهُمْ وَ أَنْكَرَ بَعْضٌ ثُمَّ دَعَوْهُمْ إِلَى وَلَايَتِنَا فَأَقَرَّ بِهَا وَ اللَّهِ مَنْ أَحَبَّ وَ أَنْكَرَهَا مَنْ أَبْغَضَ وَ هُوَ قَوْلُهُ‏ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ‏ مِنْ قَبْلُ‏[1] ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع كَانَ التَّكْذِيبُ ثَمَّ.

 

[2] الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة ج2 ص359

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است