1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس تفسیر(٢٧)- بیین مراد از قرائت مختار در اصطلاح علم...

درس تفسیر(٢٧)- بیین مراد از قرائت مختار در اصطلاح علم قرائت

مقصود از قرائت مختار نسبت به معصوم علیه السلام؛ بیان تاریخچه‌ای نسبت به قرائات سبعة و عشرة؛ ضرورت شناخت ذهنیّت قاریان، تا قبل از قرن پنجم؛ تعریف برخی اصطلاحات مهم فن قرائت از جمله راوی و قاری؛ علّت اختیار قرائت در قرّاء سبعه؛ برخی شواهد قرائت های هفت گانه در روایات معصومین علیهم السلام.
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=20696
  • |
  • بازدید : 11

بسم اللّه الرحمن الرحیم

 

 

 

شاگرد: خیلی از بحث مانده است. فکر می‌کنم در حدود یک سال دیگر به طول بی‌انجامد.

شاگرد 2: دارند برای شما آمادگی ایجاد می‌کنند.

شاگرد: حالا شما بعد از این‌که این را ثابت کردید، برای این‌که ثمره‌ی عملی هم برای افراد داشته باشد، باید یک معیارهایی را لحاظ کرد برای این‌که بشود به یک قرائتی تمسّک کرد. خود آن، دوباره یک کار مفصّل دیگری است.

استاد: ان شاء اللّه.  فرمایش شما را عرض می‌کنم.

مقصود از قرائت مختار نسبت به معصوم علیه السلام

شاگرد: بحث قرائت مفرده‌ای را که معصوم علیه‌السلام اختراع کرده است، چهارشنبه‌ی گذشته فرمودید که چطور امام علیه‌السلام، قول مختار را دارند؟

استاد: یعنی فی الجمله در آن روز صحبت شده است. این بحث، یک بحثی مبتنی‌بر منابع است و ابتدائاً آنچه را که از منابع وجود دارد و واقعیّاتی که موجود هست را، ببینیم. هر مقداری از این‌ها که با عقل، به‌معنای عقلِ واضحِ کل، سازگاری ندارد، خُب استدلال می‌کنیم و رد می‌کنیم. هر مقداری از آن که محال نیست، باید فضا به دست ما بیاید و بیشتر بفهمیم، نسبت به آن صبر می‌کنیم. الآن متأسفانه یکی از ذهنیّت‌‌های بدی که ما فعلاً با آن مواجه هستیم از آثار همین اتّفاقی است که در زمان عثمانی صورت گرفت و صنعت چاپ به وجود آمد و نوشتن‌ها تمام شد، قرائت‌ها هم به کنار رفت. آن وقت عثمانی آمد و قرائت حفص عن عاصم را فراگیر کرد. الآن هم فضا به‌گونه‌ای است که مسلمانان از بچگی با این قرائت حفص عن عاصم انس می‌گیرند. دیگر یک هیولایی برای افراد درست می‌شود. امّا اگر الآن، این کاری که در جلسه‌ی قبل گفتم، یعنی همان «الجمع الصوتی للقرآن» که “لبیب السعید” انجام داده است، الآن هم “عبدالعزیز القاری” در عربستان ادامه داده است، ابتدائاً این‌ها سر برسد. بعد فرض بگیرید بچه‌هایی که از بچگی بوده‌اند، این دستگاه می‌آید و برای او قرآن می‌خواند. بعد از همین سنین کودکی‌اش، هم با قرائت «ملک» انس می‌گیرد و هم با قرائت «مالک». این بچه وقتی که بزرگ بشود، دیگر برایش خیلی سخت و سنگین نمی‌آید که بالأخره کدامیک از این دو قرائت درست است. یعنی ذهن او از روز اوّل با قرائات انس گرفته است.

شاگرد: الآن این فضا در مصر وجود دارد.

استاد: و لذا این کارها را انجام می‌دهند.  وقتی هم که شلتوت جلوی جمع‌آوری صوتی قرآن را گرفت، خود همین لبیب که رفت با او بحث کرد، نتیجه‌اش این شد که شلتوت از حرف‌هایش کوتاه آمد و دست برداشت و دوباره اجازه داد.

شاگرد: اصلاً مردم از قاری می‌خواهند که برایشان متفاوت بخواند و یک لذّتی را برایشان به ارمغان می‌آورد.

 

 

 

بیان تاریخچه‌ای نسبت به قرائات سبعة و عشرة

– ضرورت شناخت ذهنیّت قاریان، تا قبل از قرن پنجم

استاد: ولی خود همین، ظاهراً در ابتداء نبوده است. یعنی ظاهراً این آقای “صبری أشوح”، که در جلسه‌ی قبل از کتابش برای شما گفتم، او می‌گوید که من این قرائات مختلفه را نشنیده بودم. می‌گوید: وقتی که قاری آمد و یک آیه را به چندین قرائت خواند، در مجلس همهمه شد. ولی “ابن جزری” می‌گوید که در زمان ما این اتفاق افتاده است. ولی خُب، روز چهارشنبه که حضرتعالی تشریف نداشتید، عبارات را به تفصیل خواندم. می‌گوید که این، خوب نیست و نباید این کار را بکنند. به گمانم می‌رسد که این جهت را درست می‌گویند. یعنی در یک نحو خواندن … . بنده سابقاً هم عرض کردم، حرف “ابن جزری” که می‌گوید «أحب القرائة»[1]، این «أحبّ»، مرجوح است. حالا بگویید که بدعت نباشد، حرام نباشد، یک حرفی است. امّا این‌که روال آن چیزی که شأنیّت نشستن عبد در محضر کتاب خداست، یک حساب خاص خودش را دارد. سبعة احرف، فضاهای مستقل از یکدیگر است. چون اگر این‌ها را به هم بریزید، اصلاً آن چیزی که … و لذا خود صاحبین وحی، این کار را نمی‌کردند. قرائت مفرده هم که الآن از آن صحبت به میان است، همین صورت است که اصلاً این کار را نمی کردند. فقط یکی، از یک طریق و با یک روایت و فرق آن هم … . من این را به‌عنوان حدس می‌گویم. بعداً هم شما حتماً این مطلب را پیگیری بفرمایید. چهارشنبه عرض کردم، عبارت آن را هم خواندم. حالا اگر باز هم خواستید، می‌خوانم.

“دانی” که عرض کردم صاحب “التیسیر” است. “دانی” یکی از بزرگترین کسانی است که فضای قرائت را بعد از “ابن‌مجاهد” خیلی تحکیم کرد. اگر “ابن‌مجاهد” کارهایش را انجام داده بود و امثال “دانی” نیامده بودند، خیلی کارهای ایشان رونق نمی‌گرفت. امثال “دانی” و “شاطبیه” و این‌ها، میخ کار “ابن مجاهد” را کوبیدند. مثلاً آمدند و در تدریس، به شعر در آورند. این‌طور کارها خیلی مهم بود. این‌که انسان تاریخ این‌طور کارها را بداند. بعداً مثل “ابن جزری” و این‌ها، دیدند که این‌ها کارها را کرده‌اند، امّا خُب چرا هفت تا قرائت! یعنی آن‌ها هم متخصص بودند و فضای کار در دست‌شان بود. “ابن جزری” زحمت کشید که آن را تبدیل به «عشر» بکند. ولی خود “ابن جزری” چه چیزی را دارد به ما می‌گوید؟ می‌گوید تا زمان “دانی”، اصلاً رسم به این صورت نبود که دو تا قرائت را با هم بخوانند. فقط یک قرائت را می‌خواندند. اصلاً در یک مجلس و در یک ختم، وقتی که «بسم اللّه الرحمن الرحیم» را بگویید و ختم را شروع می‌کنید، قبول نیست و شما رسماً مجاز نبودید به این‌که یک قرائت دیگر را به همراه آن بخوانید. اگر قرائت “حفص” را شروع می‌کنید باید تا انتهای کار، بر همین قرائت تحفّظ بنمایید. اگر قرائت “ابن عیّاش” را می‌خوانید، باز باید تا به انتهای قرائت، بر همین قرائتی که دارید، تحفّظ داشته باشید. اگر قرائت “کسائی” را می‌خوانید، باید تا به انتهای قرائت‌تان بر همین قرائت مواظبت داشته باشید. “ابن جزری” می‌گوید که سبک کار به این صورت بود. اصلاً اِبا داشتند که غیر از این را انجام بدهند. ایشان می‌گوید افراد دیدند که این کار، زمان‌بَر است و می‌خواستند که زود یاد بگیرند و کار را تمام بکنند و استاد بشوند، همت‌ها ضعیف شده بود، حاضر نبودند که سال‌ها، وقت صرف این‌ها بکنند. وقتی که کار به اینجا رسید، گفتند که خُب، در یک ختمه‌ی واحده، وقتی که به فلان جای از قرآن رسیدید، در همین‌جا بگویید که قرائت فلان شخص این‌گونه است و قرائت فلان شخص آن‌گونه است. مثل تفاسیر. قرائت این شخص، «مالک» است. قرائت این شخص، «ملک» است. «مالک یوم الدّین»، «ملک یوم الدّین»؛ پس شناخت ذهنیّت قبل از قرن پنجم، برای ما ضرورت دارد. اگر آن ذهنیّت را بفهمیم، اصطلاحات قاری، راوی، طریق، وجه و… برای ما روشن می‌شود. اگر ذهنیّت الآن خودمان را ببریم و با آن‌ها بسنجیم، اعتراض می‌کنیم، همان‌طوری که یکی از دوستان حاضر در کلاس فرمودند. می‌گوییم مگر “کسائی” کیست که بگوید اگر تمام این قرائات را پیامبر خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله فرمودند، مختار من این است و بگوید «اختیاری فی القرائة»!؟ اعتراض کرده بودند. در حالی که او اصلاً این مطلب را نمی‌گوید. شما فضای ذهنی “کسائی” و “حمزه” و “عاصم” در دست‌تان نبوده است. اصلاً آن فضای ذهنی در دست شما نبوده است و آن فضا، محو شده است. او که می‌گفت مختار من است، علل مختلفی داشت. قرائات دیگر را هم روایت می‌کرد.

تعریف راوی و قاری و تفاوت این دو

استاد: حالا می‌خواهم یک حدسی را علاوه‌ بر مطلب چهارشنبه، خدمت شما عرض بکنم. این مطلبی را که می‌خواهم بگویم، حدس است. آن مطلبی را که چهارشنبه خواندم، عبارت خود “ابن جزری” بود. تاریخ روشنی بود که نقل کرده بود. خُب، یک اصطلاحاتی داشتند به نام مُقری و قاری و امام، بعد از آن راوی و طریق و امثال این اسامی و اصطلاحات، که مکرراً، این‌ها را عرض کرده‌ام. خُب، به چه کسی قاری و «امامٌ فی القرائة» می‌گفتند؟ حدس بنده این است که به کسی می‌گفتند که از نظر وزن استادی در قرائت به‌گونه‌ای بود که وقتی در مجلس می‌نشست و اقراء می‌کرد، نمی‌گفت «أروی عن فلان». از سند نمی‌گفت و ابهت استادی او برای دیگران مانع ایجاد می‌کرد و اصلاً در فضای آن‌ها رسم نبود که از او سؤال کنند که شما روایت چه کسی را قرائت می‌کنید. این‌چنین شخصی را قاری می‌گفتند و لذا قرّاء عشرة، قرّاء سبعة، در این فضا، چه کسانی بودند؟ آن کسانی بودند که وقتی اقراء می‌کردند، شاگردان از او سؤال نمی‌کردند که سند به من ارائه بده.

 

برو به 0:07:49

شاگرد: ولو این‌که سند هم داشت.

استاد: حتماً سند داشت. من الآن همین مطلب را می‌خواهم، بگویم. شواهد آن را هم بعداً عرض می‌کنم. امّا راوی چه کسی بود؟ راوی کسی بود که وقتی می‌نشست تا صحبت بکند، باید می‌گفت که دارد این مطلبش را از چه کسی بیان می‌کند و از او سند می‌خواستند. یعنی در قرائت، مقامی نداشت … .

شاگرد: یا این‌که همه می‌دانستند این آقا، راوی چه کسی است.

استاد: بله؛ یا اینکه همه می‌دانستند. خیلی جالب است. خود “ابن‌مجاهد” آمد و هفت قاری قرار داد. حتی عشرة هم قرار نداد. ایشان، مُسَبِّع بود. این‌که می‌گویند: «مُسبّع سَبع»، منظور، “ابن مجاهد” بود. دقیقاً رأس سال سیصد قمری، کتابش را نوشت و کارهایش را هم انجام داد. آمدند و به “ابن مجاهد” گفتند که ما شما را می‌شناسیم. تو خودت در قرائت، امام هستی. یعنی چه کار دارید که می‌خواهید بروید و حرف آن هفت نفر را زنده کنید! خود شما امام در قرائت هستید. اگر بنشینی و إقراء کنی، احدی از شما راجع به سند سؤالی نمی پرسد، که این تکه‌ی آخر، حدس بنده است که کسی راجع به سند از شما سؤالی نمی پرسد. امام در قرائت یعنی این. پس قاری کسی بود که در مقامی بود که وقتی اقراء می‌کرد، نمی‌گفتند که سندت را بگو. بلکه فقط از او استماع می‌کردند. او هم تا به آخر ختمه، قرائتش را ادامه می‌داد. یک ختم با یک قرائت می‌گفت و تا به آخر، کسی از او راجع به سند، سؤالی را نمی‌پرسید. “ابن مجاهد” چه گفت؟ گفت حالا من امام باشم یا نباشم، خیلی‌ها بوده‌اند که امام بوده‌اند و قاری هستند و کسی هم از آن‌ها راجع به سند سؤالی نمی‌پرسد. اما فعلاً آن‌قدر قرائات و امام قرائات زیاد شده‌اند که ما می‌خواهیم جلوی زیاد شدن آن‌ها را بگیریم. لذا گفت می‌آییم و در بین این همه قاری، هفت نفر را انتخاب می‌کنیم که “طبرسی” رضوان اللّه تعالی علیه فرمودند، به‌خاطر اینکه این هفت نفر، تمام عمرشان را صرف قرائت کرده بودند، این هفت تن را انتخاب کردند. خُب، این هفت نفر را “ابن مجاهد” انتخاب کرد و گفت ما از این هفت نفر … . حالا شاهد حدس من، چه چیزی است؟ شاهد آن را در جلسه‌ی قبلی، یعنی روز چهارشنبه بیان کردم. امّا این حدس را، امروز ضمیمه می‌کنم. چرا “عاصم” را قاری خطاب می‌کنیم امّا “حفص” را راوی می‌گوییم؟ “حفص” اگر قرائت می‌کند باید سند آن را بگوید. ما او را به‌عنوان قاری نمی‌شناسیم. او، امام نیست. امّا “عاصم” چون امام بود، حفص سال‌ها پیش او می‌رفت. می‌گفت بخوان. یا من می‌خوانم و تو استماع کن که دراین‌صورت دارد اقراء می‌کند، یا شما بخوان و من گوش می‌دهم. سال‌ها کار “حفص” این بود که به نزد “عاصم” می‌رفت. “عاصم” هیچ چیزی در مورد سند به “حفص” نگفت. مدت‌ها گذشت و “حفص”، نزد “عاصم” آمد. گفت آقای استاد، “ابن عیّاش” هم شاگرد شما است. وقتی که به هم می‌رسیم، می‌بینیم که دو گونه می‌خوانیم. حالا بود که “عاصم” شروع به توضیح دادن این مسأله کرد. “عاصم” چه گفت؟ این‌ها در «منیّة القرّاء» بود و من، قبلاً آدرس این‌ها را، خدمت شما، گفته‌ام. در کتاب “ابن جزری” است. نقل است که شما [یکی از حاضران] فرمودید. رفتم پیدا کردم و آوردم. حالا که “حفص” به “عاصم” می‌گوید که من با هم‌شاگردی‌ام که او هم از شما استماع کرده است، اختلاف داریم – چون عاصم قاری است و تا به حال، صحبت نمی کرد – حالا امام القرائه به حرف می‌آید. می‌گوید آن چیزی را که به شما یاد دادم و در جلسه‌ی قرائت شما بیان کردم، از “ابوعبدالرحمن سلمی” از امیرالمؤمنین از رسول اللّه صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله روایت کردم. آن قرائتی را هم که به “ابن عیّاش” گفتم، از “زِرّ بن حبیش” از “ابن مسعود” از رسول اللّه صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله است. “عاصم” تا به حال چیزی راجع به سند قرائتش برای شاگردانش نگفته بود، امّا حالا گفت.

 عنایت بفرمایید! این حدسی که من می‌خواهم عرض بکنم این است، “عاصم” وقتی که اقراء می‌کرد، سندش را بیان نمی‌داشت. چرا؟؛ چون «امام فی القرائه» بود. امّا “حفص” یا مجبور بود که بگوید و یا معلوم بود که دارد از چه کسی قرائت می‌کند. او را به‌عنوان امام در قرائت نمی‌شناختند و او را قاری نمی‌دانستند. بلکه فقط او را به‌عنوان راوی می‌شناختند و می‌گفتند که شما فقط راوی هستید. خُب، اگر این‌گونه باشد، اصلاً یک فتح باب جدیدی است.

علّت اختیار قرائت در قرّاء سبعه

استاد: اینکه می‌گویند قرّاء سبعه، مختار داشته‌اند، بدین معنا نیست که یعنی روایات دیگران را نداشت. یعنی در یک ختمه‌ای که به شاگرد خودش القاء کرده بود، این روایت را گفته بود و از او، این قرائت باقی‌مانده بود. لذا “عاصم”، قاری است و امام در قرائت است. خُب، آیا حالا این جناب “عاصم”، تنها یک قرائت دارد؟ دو تا قرائت دارد. چون دو تا راوی دارد، دو تا قرائت هم دارد. خیلی از جاها با هم تطابق هم دارد. حتی “عاصم”، قرائت “کسائی” و “حمزه” و دیگران معاصر خودش مثل “ابن عامر” و… را داشت، در جلساتی که “عاصم” داشت، سی تا شاگرد داشت. لذا الآن آن قرائتی که در بین ما مرسوم است، می‌گوییم قرائت “حفص” از “عاصم”، “شعبه” از “عاصم”. خُب، این جناب “عاصم”، سی تا شاگرد دیگر هم داشت. “ابن جزری” اسم تمام این شاگردان “عاصم” را برده است. سی نفر را در کتاب “غایة النهایة فی طبقات القرّاء” نام برده است. می‌گوید که تمامی این افراد، شاگردان جناب “عاصم” بوده‌اند. شما الآن تفحّص کنید، می‌بینید که “عاصم” برای دیگران هم، روایت‌های دیگر را گفته است. پس اینکه ما می‌گوییم “عاصم”، قاری است و مختار دارد، یعنی «فی ختمةٍ لتلمیذٍ». اگر شاگرد عوض بشود، خود “عاصم”، روایت متواتر دیگری هم دارد و برای او در جلسه‌ی دیگری بیان می‌کند. امّا هرگز رسم ایشان، این‌گونه نبود که دو ختمه را در یک ختمه مخلوط کند و به شاگرد تعلیم دهد. برای “حفص” نمی‌گفت که هم «ملک یوم الدین» بخوان و هم «مالک یوم الدین». اصلاً و ابداً این کار را نمی‌کرد. بلکه می‌گفت شما فقط «مالک یوم الدین» بخوان.

این فضای ذهنی، خیلی فضای جالبی است.

بیان مثالی زیبا و امروزی، برای شناخت فضای قاری و راوی

استاد: یعنی اگر بخواهم برای فهم بهتر و عمیق‌تر قاری و راوی، مثال بزنم، می‌شود مثال به فضای اجتهاد و تقلید زد. الان در زمان ما، یک مجتهدی را داریم که صاحب فتواء است. یک مسأله‌گو هم داریم. آیا ما فرق این دو نفر را می‌فهمیم یا نه؟ در فضای قاری، همین بود. امام، شبیه مجتهد بود. راوی، شبیه به مسأله‌گو بود. مسأله‌گو تا مسأله بگوید، شما به او چه می‌گویید؟؛ فوراً به او می‌گویید که از کجا دارید مسأله را می‌گویید؟ فتوای چه کسی است؟ امّا اگر مجتهد یک مطلبی را بیان کرد، شما به او نمی‌گویید که دلیل شما چیست. نمی‌گویید که بر طبق کدام روایت است که دارید این مطلب را بیان می‌فرمایید. بلکه می‌گویید که این شخص، فتواء دهنده است. ولو این مجتهد، خودش برای خودش، روایتی را به‌عنوان مستمسک دارد و برای مطلبی که گفته است، دلیل دارد، امّا شما از او دلیل را نمی‌پرسید. این، حدسی بود که من امروز به خدمت شما گفتم.

بیان یک سؤال مهم

شاگرد: وفات “حفص” در چه سالی بوده است؟

استاد: “حفص” در سال صد و هشتاد قمری وفات یافت.

شاگرد: خُب، این‌که فرمودید در آن قرون اوّلیه رسم بوده است و اصلاً یک چیز معلومی بوده است و قرائت مختلف وجود داشته است، “حفص” چطور این مطلب را نمی‌دانسته است با اینکه راوی بوده است؟

استاد: راوی بوده است دیگر. او در جلسه می‌نشسته است و استاد برای او می‌خوانده است.

شاگرد: می‌دانم. اگر این شخص در آن فضای قرائات مختلف بوده است، پس دیگر جای سؤال کردن از “عاصم” نیست که راجع به اختلاف قرائتش با هم‌شاگردی‌اش از “عاصم” سؤال بپرسد.

استاد: خُب، از “عاصم” انتظار نداشته است.

شاگرد: یعنی آیا این مطلب را نمی‌دانسته است که ممکن است یک قاری، چند تا قرائت را در نزد خودش داشته باشد و بلد باشد؟!

استاد: “حفص” از “عاصم” سؤال می‌پرسید که آیا خود شما هم برای ما دو نفر هم‌شاگردی، دو گونه خوانده‌اید؟ خوب دقت بفرمایید، “حفص” اصلاً از “عاصم” سؤال نپرسید که روایت شما چه است و چرا. مثل مطلبی که الآن عرض کردم. آیا همه‌ی ما می‌بینیم که مجتهدین، اختلاف فتواء دارند؟ خُب، همه‌ی ما این مطلب را می‌دانیم. امّا وقتی که از مقلَد خودتان می‌روید و سؤال می‌کنید، حکم شرعی چه است، چون می‌دانید که مراجع با یک‌دیگر اختلاف فتواء دارند، آیا از او دلیل می‌خواهید؟ خیر، اصلاً این‌گونه نیست. با اینکه می‌دانید اختلاف دارند، امّا از او دلیلی را نمی‌خواهید. بر خلاف اینکه دو تا مسأله‌گو، در دفتر یک مرجع تقلید هستید و متوجه بشوید که مختلف جواب داده‌اید. وقتی که شما با چنین صحنه‌ای مواجه بشوید، پیش مرجع تقلید می‌روید و از او سؤال می‌کنید که آقا، ما دو مسأله‌گو هستیم و هر دو در دفتر شما هستیم.

شاگرد: اگر دو تا مسأله‌گو در دفتر مرجع تقلید با یکدیگر اختلاف کنند، می‌روند و سؤال می‌کنند برای این است که می‌دانند در این‌جا، از این مرجع تقلید، بیش از یک فتوا وجود ندارد.

استاد: بله؛ می‌دانم. در ذهن “حفص” هم این‌گونه بود که مختار “عاصم”، یکی است. چون فضای ذهنی استاد در دستش نبود که استاد چه کاری انجام می‌دهد.

شاگرد: یعنی نمی‌دانستند که یک قاری می‌تواند چند تا مختار داشته باشد؟

استاد: لازم نیست که شاگرد، این مطلب را بداند. ما هم داریم الآن با حدس، این مطالب را بیان می‌کنیم.

شاگرد: اگر ما واقعاً، جوّ را درست ترسیم کرده باشیم که قرائات متعدد بود، ائمه‌ی قرائت هم قرائات مختلفی را بلد بودند و روایت می‌کردند، ما الآن این مطلب را بعد هزار سال می‌دانیم. آن وقت چگونه ممکن است شخصی مثل “حفص” که خودش راوی است و بالأخره یک شأن مهمی است، یعنی آیا می‌شود که او را فقط به یک مسأله‌گو تشبیه کرد! لااقل، مثلِ مسأله‌گو در دفتر مراجع بوده است.

استاد: او اصلاً این مطالب را بلد نبوده است. “حفص”، امام در قرائت که نبوده است. او فقط می‌رفته و در کنار “عاصم” می‌نشسته و می‌گفته است که بخوان. من می‌خوانم و شما گوش بدهید و شما هم بخوانید، من گوش بدهم. عرضاً و قرائتاً.

شاگرد 2: نشانه‌اش “حمزه” است. چون او خودش در بین روات یک تفاوتی داشت، یک سری در میان سرها درآورد.

استاد: هم امام است و هم راوی. “خَلَف” هم همین‌طور است. “خلف”، هم راوی است [و هم امام]. این‌ها هم مهم است. غیر از “حفص” هستند.

شاگرد 2: اثبات فرمایش شما با استناد به شخصیّتی مثل “حمزه” است که “حفص” از خودش، هویّت قاری‌گری نداشت.

استاد: بله؛ عرض می‌کنم.

شاگرد 2: مثل “حمزه” که داشت. آخرش، بیرون ریخت.

استاد: بله و “خلف” هم همین‌طور بود. “حمزه”، جزو قّراء سبعه است، “خلف” در قرّاء عشره است. او هم، همین‌طور بود.

شاگرد 2: “حمزه”، راوی سبعة است. خود “حمزه”، یک قاری نیست.

استاد: “حمزه” قاری است و از قُرّاء سبعة است. “حمزه بن حبیب زیّات”، از قرّاء سبعه است. مطلب ایشان را آوردیم و خواندیم. اتفاقاً از خصوصیّات ایشان این بود که شاگرد امام صادق علیه‌السلام بود. من چند روز راجع به “حمزه” صحبت کردم. ایشان تنها قاری‌ای بودند که قرائت را بلاواسطه از امام صادق علیه‌السلام نقل می‌کردند.

شاگرد: به نظرم نمی‌آید که “حمزه”، قاری در بین هفت تا قاری باشد.

شاگرد 2: بله.

شاگرد: نه. راوی است. “حمزه” و “سوسی” فکر می‌کنم که یکی باشند. اگر این شخص، از هفت تا، قاری باشد، پس چطور از ده تا هم، قاری است؟! چون در این‌جا راوی است، در آن‌جا قاری است.

شاگرد 2: … خَلَف …

شاگرد: “خلف” از “حمزه” و “سوسی” از “حمزه”؟!

شاگرد 2: “خلف” هم، هم قاری است و هم راوی.

شاگرد: پس این سؤال پیش می‌آید که چطور وقتی خودش در هفت تا، قاری است، دیگری تمام تلاش خودش را کرده است که ایشان را در بین ده تا قاری بگنجاند!

استاد: مانعی ندارد. یعنی به‌عنوان قاری که از آن سند، سؤال نمی‌شده است، اقامه کرده که رواتی را به‌عنوان قاری دارد.

شاگرد: خُب، اگر این‌طوری باشد، دیگر ده تا قاری نمی‌شود. بلکه نُه تا قاری می‌شود.

استاد: چطور؟ خودش قاری است. یعنی رواتی دارد که از او راجع به سند، سؤال نکرده‌اند. او گفته است که این‌طور بخوانید، آن‌ها هم خوانده‌اند و از ایشان روایت کرده‌اند. این‌چنین شخصی، امام در قرائت می‌شود. اینکه گفته می‌شود قاری است، یعنی إقراءهایی داشته است که گفته است این چیزی را که برای شما می‌خوانم، از او دارم می‌گویم.

 

برو به 0:18:36

شاگرد 2: شاید در دو دوره از زندگی‌اش …

استاد: دو تا دوره!!! دو دوره که هیچ …، حتماً در جلسات [جداگانه از هم] بوده است.

شاگرد: حالا اسامی که آن‌قدر بحثی ندارد. چون اسم است و در کتاب موجود هست.

استاد: مرحوم “طبرسی” در صفحه‌ی دوازده از «مجمع البیان» می‌فرمایند. ایشان وقتی که قرّاء را شروع می‌کنند، می‌فرمایند: «فی ذکر اسامی القرّاء المشهورین فی الأمصار» و روات‌شان. «أمّا المدنی، فأبو جعفر یزید بن القعقاع، نافع. أمّا المکّی: فهو عبد الله بن کثیر. أما الکوفی: فأوّلهم عاصم، ثم الحمزه، ثم الکسائی». بعد هم شروع می‌کنند به ذکر اسامی اساتید این افراد. «و أما حمزه: فقرأ علی جعفر بن محمد الصادق علیه‌السلام و قرأ أیضا علی الأعمش». «و أمّا البصری: فأبو عمرو بن العلاء» دارند روات هر کدام را می‌گویند. «و أمّا الشامی: فهو عبد الله بن عامر. إنّ اجتمع الناس علی قرائة هؤلاء واقتدوا بهم لسببین». الآن این توضیحی را که ایشان می‌دهند، سابقاً خوانده‌ام. یکی این بود که عمرشان را برای قرائت گذاشته بودند. دوم این بود که از اجتهادات خودشان نبود و حرفشان مسند بود. «و الآخر أنّ قرائتهم وجدت مسندة لفظاً أو سماعاً، حرفاً حرفاً من أول القرآن إلی آخره».

امّا این حدثی را که من عرض می‌کنم، با این منافاتی ندارد. یعنی چون امام بود، می‌دانستند که سند دارد، امّا از او سوال نمی‌کردند که سندت را به ما بگو. می‌نشست و إقراء می‌کرد. در جلسه‌ای دیگر، «من أوّله إلی آخره» إقراء می‌کرد. یعنی ختم بود. إقراء می‌کرد و یک کسی هم مثل “حفص”، قاری او می‌شد. شاید در حدود سی روایت از “عاصم” وجود داشته باشد. روایاتی که همه‌اش اسناد داشت. فقط دو روایت از “حفص” را به دست ما رسانده‌اند. تنها قرائت “ابو عبدالرحمن سلمی” و “زرّ بن حبیش” بوده است که به دست ما رسیده است. حالا دیگر شاگردانش… . باید روایت آن را ببینیم. خیلی‌ها هستند که از خود “عاصم” روایت کرده‌اند. روات مختلفی که بعداً هم دوباره طریق می‌شود. حالا اگر از راوی، نظیر “حفص”، پایین‌تر بیاید، یعنی خود کسانی که از “حفص” روایت کرده‌اندلإ دو گونه گفته‌اند. خود “حفص” اگر دو گونه گفته باشد، اسم آن، طریق می‌شود. یعنی طریق به “حفص”.

شاگرد: بالأخره در روات، کسانی را داریم که تا این حد آگاهی نداشته‌اند که یک قاری، می‌تواند چند گونه قرائت داشته باشد و برای هر کدام از این قرائت‌هایش هم سند داشته باشد، مثل “حفص”.

استاد: خير؛ اگر آگاهی هم داشتند، از باب کنجکاوی یک راوی بوده است و بنا نبود از دلیلِ قاری بپرسند. امّا وقتی که کنجکاو می‌شد، سؤال می‌پرسید.

شاگرد: شاید می‌خواسته سند را بداند. اصل آن را می‌دانسته است.

استاد: بله دیگر. کنجکاوی به این معنا که، ولو مقام شمای راوی، اقتضای این را ندارد که به شما سند ارائه بدهم، امّا می‌خواهم بدانم که روایت من به کجا مستند می‌شود.

شاگرد: مثل یک شاگردی که می‌رود و از استادش سؤال می‌پرسد: ببخشید، اساتید شما چه کسانی بوده‌اند؟

استاد: بله؛ مثلاً این فتوایی که الآن دادید، چرا دو تا شد؟ آن مرجع تقلید هم توضیح می‌دهد که این، به‌خاطر این قضیه بود و آن، به‌خاطر آن قضیه بود.

تفاوت قاری و مقری

شاگرد: با این تعریفی که شما فرمودید، آیا مقری، بالاتر از قاری می‌شود؟

استاد: برای این‌ها باید یک شواهدی را پیدا بکنیم. عملاً کلمه‌ی مقری را، از قاری بالاتر می‌دانستند. قاری، یک نحو امام در قرائت بود. مقری، یک شأنیّت بیشتری داشت.

شاگرد: حیث بیشتر آن چه بود؟

شاگرد 2: شهرت. الآن به “عبدالباسط”، فقط به‌خاطر شهرتش مقری گفته‌اند. به او به‌خاطر شهرتی که داشت، «المقری الکبیر» گفتند. هفت تا قرائت را می‌دانست.

استاد: این مطلب را در کتاب‌های علوم قرآنی دیدم. می‌گویند زمان‌های بعد، مقری گفته شد و إلاّ از روز اوّل در بین صحابه، دو دسته داشته‌ایم. قاری و مقری. “آقا سید جواد” در “مفتاح الکرامة” آورده‌اند. مثلاً در بین صحابه، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه که معلوم است. به “ابن‌‌مسعود”، مقری می‌گویند. “ابن عباس” را قاری می‌گویند. “ابن عباس”، صحابی‌ای است که قاری است. امام در قرائت است، امّا مقری نیست. چرا؟؛ چون سن “ابن عباس” کم بود، در جلساتی نبود که وقتی حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله می‌خواندند، خودش حضور داشته باشد. سنّ او کم بود. بعداً از “ابن مسعود”، تلقّی کردند. “ابن مسعود”، “زید بن ثابت”، این‌ها مقری بودند. یعنی کسانی بودند که شفاهاً سُوَر و کلمات را از حضرت شنیده بودند. بعد آن را به دیگران می‌گفتند و لذا در بین صحابه، مقری داشتیم. یعنی آن کسی که خودش شنیده بود و می‌گفت. قاری هم داشتیم. یعنی خودش نشنیده بود. سن و سالش کم بود.

شاگرد: چطور در مورد “أبان” یا شاید “حمران” بوده است که داریم، مقری بوده‌اند؟

استاد: عرض من همین است. بعد کم‌کم، این قضیه توسعه پیدا کرد. در بین اساتید هم، آن کسی که مشهور می‌شد و سابقه‌ی طولانی در تدریس پیدا می‌کرد، مقری می‌گفتند. به نظرم در “مفتاح الکرمه” باشد. اگر در نرم‌افزارهای قرآنی جست‌وجو کنید، می‌آورد. «و من الصحابه المقرئون»[2]. پنج یا شش یا هفت مورد را نام می‌برند. در کتاب‌های قدیم هم دیده‌ام و خودم پیدا کردم. مأخذ فرمایش صاحب “مفتاح الکرامه” را دیده‌ام. «و من الصحابة القارئون». “ابن عباس” و فلان و فلان اشخاص را نام می‌برند. به “ابن عباس”، مقری نمی‌گویند. چون سن و سال او کم بود.  سن او [در دوران نبوت] حدود ده سال و این‌ها بود و در دوران طفولیت به سر می‌برد. اینکه حضرت به ایشان تعلیم بکنند، نبوده است، امّا آن کسانی که سن و سال‌شان بیشتر بود، خُب، مقری بودند. “ابن مسعود” روایت معروف دارد، می‌گوید هفتاد تا سوره را خودم بلاواسطه از حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله شنیده‌ام و حضرت به من اِقراء کردند و بقیّه‌اش را هم از دیگران شنیدم.

شاگرد: آیا این اصطلاحاتی که از آن‌ها نام بردید، نظیر مقری و قاری، به ائمه‌ی معصومین علیهم السلام‌ هم اطلاق شده است یا نه؟

استاد: در اهل‌سنّت، مانعی ندارد. اهل‌سنّت به کار می‌برند. مثلاً به امام صادق یا امام زین العابدین یا امام باقر صلوات اللّه علیهم اجمعین، «القاری» می‌گویند. چرا «القاری» می‌گویند؟؛ چون امام صادق علیه‌السلام استاد “حمزه” هستند، «القاری» می‌گویند. یعنی کسی بود که برای یکی از قرّاء سبعة، اقراء می‌کرد. امّا من در بین شیعه ندیده‌ام. یعنی من پیدا نکرده‌ام که اصطلاحاً در خود شیعه، به آن‌ها «القاری» بگویند. این‌گونه نبوده است. این اصطلاحات، اصطلاحی برای خود اهل‌سنّت بوده است. اگر پیدا شد، به بنده هم بفرمایید. بعید می‌دانم که باشد.

مقصود از قرائت مختار منتسب به امام صادق علیه‌السلام

شاگرد: در جلسات قبلی بود که فرمودید خود امام صادق علیه‌السلام هم ظاهراً قول مختار داشته‌اند. درست است؟

استاد: با این توضیح که الآن دادم، حالا به آن حرف بازگردیم. آیا امام صادق سلام اللّه علیه، قرائت مختار داشتند؟ اگر در این فضایی که تا به حال صحبت کردیم، داشتند یا نداشتند، یعنی حضرت علیه السلام وقتی که یک ختمی را شروع می‌کردند که قرآن را به دیگری یاد بدهند، در این ختم، مطلب دیگری را نمی‌گفتند. در این ختم، فقط در همین فضا بود که جلو می‌رفتند. به این معنا، قرائت مفرده داشته‌اند و کسی هم سؤال نمی‌کرد که یابن رسول اللّه، قرائت شما از چه کسی است. ایشان می‌آمدند و این ختمه را تا به انتهاء می‌گفتند. بعد اسم آن هم «قراءة المفردة» می‌شد، مقری آن هم امام صادق علیه‌السلام بود. حضرت علیه‌السلام، قاری و مقری «فی قرائة مفردة» بودند. خُب، درست هم بود. راوی هم فلانی است و لذا در تفاسیر شیعه و سنّی به‌طور مفصّل می‌بینید و به‌عنوان نمونه، در “مجمع البیان” می‌بینید که می‌گوید «فی قرائة الإمام الصادق علیه السلام» این است. «فی قرائة أبی جعفر علیه‌السلام» این‌طور است. «فی قرائة علی بن الحسین علیهما السلام» این‌گونه است. یعنی اهل‌سنّت، این قرائات را از ائمه‌ی معصومین ما، به‌صورت قرائت مختار نقل می‌کنند. امّا مختار نه به این معنا که امام معصوم همیشه همین قرائت را بخواند و دیگر، غیر از این قرائت را نخواند. بلکه مختار به این معناست که وقتی راوی از حضرت علیه‌السلام در آن جلسه اقراء ایشان شنیده است، فقط این روایت حاکم بوده است.

شاگرد: اینکه پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله چند گونه بخواند، نیاز به تواتر دارد یا صرفاً با یک شاهد یا یک حدیث می‌شود این مطلب به این مهمّی را ثابت کرد؟ چون این مطلبی را که در جلسه‌ی قبلی فرمودید، در حکم یک خبر واحد است. آیا با خبر واحد می‌توانیم این‌که پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله چندگونه خوانده‌اند را ثابت کنیم؟

نقد دیدگاه زهری درباره‌ی نخستین کسی که «ملک یوم الدین» خوانده است

شاگرد: آیا ما با استناد به روایت است که داریم می‌گوییم حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله چندگونه خوانده‌اند یا اینکه روایت وجود ندارد؟

استاد: وفات “زهری” برای چه سالی بوده است؟ به نظرم در حدود سال صد و بیست و شش قمری بوده است. عمر او در قرن اول بوده است. او آمد گفت و به دست همه انداخت که «اوّل من قرأ ملک، مروان»[3]. این حرف او در دست همه بود. هم در زمان خودش و هم بعد از آن. این عبارات خیلی جالب است. مثلاً “آلوسی” می‌گوید: «کلّها متواتره». “آلوسی” شخصیّت کوچکی نیست. عنایت بفرمایید که چه تعابیری را به کار می‌برد! ایشان یک شخص معمولی که حرفی را همین‌طوری بگوید نیست. بلکه یک عمر در این زمینه کار کرده است و تفسیر نوشته است. می‌گوید: «و بعد التواتر المفیدة للقطع لا یلتفت إلی اصول الرواة و قول الشهاب»[4] که “شهاب” چه گفته بود؟ «اوّل من قرأ ملک، مروان»؛ عنایت بفرمایید، ببینید ابن کثیر چه می‌گوید. راجع به «ملک» و «مالک» این‌طور می‌گوید: «کلاهما صحیح متواتر»[5]. قول “زمخشری” را هم می‌آورد و می‌گوید «رجّح الزمخشری “ملک”. لأنّها قرائة اهل الحرمین». ادلّه را می‌آورد. آخر کار می‌گوید: «قلت». روایتی را می‌آورد که “ابن شهاب” گفته است: «أول من قرأ ملک». ببینید “ابن کثیر” چگونه جواب می‌دهد. می‌گوید: «قلت: مروان عنده علم بصحّت ما قرأ لم یطّلع علیه ابن شهاب». می‌گوید: «شرایط اجتماعی و شخصیّتی “مروان” به‌گونه‌ای نبود و کسی نبود که یک قرائتی را از خودش اختراع بکند و بیاورد و آن را بگوید و آن هم جا بیفتد. او هم شنیده بود. “ابن شهاب”، دیگران را نمی‌دانست. این، آمد و به او نسبت داد». خیلی جالب است، یکی از روز اوّل گفته است. نه اینکه ما، حالا بگوییم. “ابن شهاب” از روز اوّل دهان گشوده و یک قرائت را به “مروان” نسبت داده است. احدی هم با او همراهی نکرده است. هر کسی که مطّلع بوده است به او گفته است که تو نمی‌دانی و در جریان نیستی. مروان کجا … . “التحریر و التنویر” ابن عاشور می‌گوید. می‌گوید: «و رُوِیَت هذه القرائة “ملک”». می‌گوید: «قرأ الجمهور “ملک”». «رُوِیَت هذه القرائة عن النبیّ». بعد مطلب را ادامه می‌دهد. «حکی أبوعلی عن بعضی القرّاء أنّ اوّل من قرأ “ملک” مروان، فردّه أبوبکر ابن السرّاج بأنّ الأخبار الوارده تبطل ذلک»[6]. شما می‌گویید که “مروان” خوانده است؟ سند خوب و صحیح داریم و اصحّ اسناداً هست که می‌گوید حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله خوانده‌اند. شما می‌گویید که “مروان” خوانده است! می‌گوید ما سند داریم. «أنّ الأخبار، تبطل ذلک». بعد از آن می‌آید و می‌گوید: «کلتاهما صحیحة ثابتة، کما هو شأن القرائات». حالا بعد به سراغ روایاتی برویم که وجود دارد. روایاتی که خود “ترمذی” می‌گوید، البانی هم می‌گوید: «صحیحٌ». نقل می‌کنند که “ام سلمه” «قالت: کان رسول اللّه صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله». این روایت، یک روایت زیبایی است که نحوه‌ی خواندن حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله را توضیح می‌دهد. خیلی روایت زیبایی است. می‌گوید: «کان رسول اللّه صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله یقطع قرائته». یعنی تند تند نمی‌خواندند. «یقرأ الحمدللّه رب العالمین، ثمّ یقف. الرحمن الرحیم، ثمّ یقف و کان یقرأها مَلِک یوم الدین»[7]. این مطلب را می‌گوید و ده‌ها روایت دیگر وجود دارد که قرائت «مالک» را بیان می‌کند. “ترمذی” می‌گوید: «هذا حدیث غریب». می‌گوید که در بعضی از نقل‌های دیگر، «ملک» نیامده است. یعنی “ترمذی” به این مطلب توجه دارد که در یک سند دارد «ملک» می‌گوید. می‌گوید در یک سند دیگر، «کان یقرأ ملک» نیامده است. می‌گوید که من از “احمد” سؤال کردم. الآن در یک کتابی است به نام “شرح سنن أبی داوود”، می‌آید و از “احمد بن حنبل” می‌گوید. “ابن حنبل” از آن افرادی بودند که دیگر در تمام عمرشان، سر و کارشان با این احادیث بود. می‌گوید: «یقف علی کلّ آیه و ملک یوم الدین هذة التی جائت فی هذه الروایة عن “ام سلمه” رضی اللّه تعالی عنها فی کیفیة قرائة رسول اللّه صلی‌اللّه‌علیه‌وآله لسورة الفاتحه کما عرفنا هی احدی القرائات المتواترة».[8] قبل از آن، عبارت چگونه است؟ «قال أبو داوود». منظور از “أبو داوود”، همان صاحب سنن است. می‌گوید: «قال أبو داوود: سمعت أحمد یقول»، می‌گوید استاد من، “احمد بن حنبل” می‌گفت: «القرائة القدیمة “مالک یوم الدّین”». “ام سلمه” در مدینه می‌گوید: «ملک یوم الدین». این کتابی که من دارم از آن نقل می‌کنم، معاصر ما است. می‌گوید: قرائت قدیمه یعنی چی؟ عبارتش این‌گونه است: «فلا أدری ما وجه التعبیر بالقدیمة، لأنّها کلّها ثابتة عن رسول اللّه صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلّم». معلوم می‌شود که اصطلاح، در دستش نبوده است.

 

برو به 0:32:45

مقصود از قرائت قدیمه

استاد: من الآن به خدمت شما عرض می‌کنم تا معنای «قدیمة» روشن بشود. “ابن حنبل”، فحل میدان است. می‌گوید “ام سلمه” که می‌گوید شنیدم حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله در مسجد النبیّ «ملک یوم الدّین» می‌خواندند، برای زمان مدینه است. «القرائة القدیمة “مالک”» است. می‌گوید حضرت در مکه که می‌خواندند، «مالک» می‌خواندند.

شاگرد: یعنی زمانی‌که هنوز، “ام سلمه” نبوده است.

استاد: أحسنت؛ “ابو داوود” می‌گوید اصلاً نمی‌دانم «القرائة القدیمة» یعنی چه؛ خُب، یعنی این و لذا در بحارالانوار هم بود. “سید شمس الدین” در “جزیره‌ی خضراء” چه گفت؟ گفت از مکه که آیات نازل می‌شد، «نزل القرآن علی سبعة أحرف» و گوناگون بود. این‌ها شواهدی روشنی است که در این‌جا وجود دارد. آن وقت عرضه‌ی اخیره، بحث خاصّ خودش را دارد که حالا إن شاء اللّه بعداً خدمت شما عرض خواهم کرد.

شاگرد: در مورد سوره‌ی «فاتحة الکتاب» که آن را پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله زیاد قرائت می‌کردند. امّا آیا پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله آیات دیگر را چندین بار می‌خواندند؟

استاد: بله.

شاگرد: مثلاً یک سوره نازل می‌شود. الآن بیایند و یک گونه بخوانند، بعد بیایند و در نوبت بعدی یک گونه‌ی دیگری بخوانند؟!

استاد: اصلاً دارم الآن همین مطلب را عرض می‌کنم.

شاگرد 2: اگر این‌گونه باشد، یعنی پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله همیشه در حال خواندن قرآن بوده‌اند.

استاد: خیر؛ اصلاً نیازی نبوده است که پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله همیشه بنشینند و مدام در حال قرآن خواندن باشند. در یک اقرائی که می‌کردند، « وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ»[9]. جبرئیل علیه السلام هم حاضر است. می‌خواندند. در اقراء دیگری که ملک وحی آورده است و حاضر است، حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله اقراء دیگری را انجام می‌دادند و بعداً هم که در عرضه‌ی اخیره جمع شد که جمع الجمع …

شاگرد: یعنی هر بار که می‌خواندند، ملک وحی …

استاد: در مصحف امیرالمؤمنین علیه‌السلام، تمامی این‌ها وجود دارد. مصحف امیرالمؤمنین علیه‌السلام، جمع الجمع است.

شاگرد: مستند این فرمایش شما کجاست که می‌فرمایید حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله برای یک نفر، به این شکل قرائت می‌کردند و برای شخص دیگر، به شکل دیگری قرائت می‌کردند؟ آیا حدیثی وجود دارد؟ آیا ما حق داریم که از سند آن مطلّع بشویم؟

استاد: بله.

شاگرد: خُب، چگونه؟ آیا براساس محاسبات عقلی می‌فرمایید و فضا را ترسیم می‌کنید که باید این‌گونه می بوده است؟

استاد: الآن روایتش را به خدمت شما عرض می‌کنم خودتان دیگر مراجعه بفرمایید. اتّفاقاً یکی از این چیزهایی که شما می‌گویید، من این‌گونه سان داده‌ام، مطلب سر نرسیده و آنچه که باید می‌شده، نشده است. یکی از افتخارات برای شیعه است که بگوید یکی از روایات صحیح مسلّم نزد اهل‌سنّت،که نشان می‌دهد صاحب سرّ رسول اللّه، امیر المؤمنین صلوات الله علیهما بودند، همین روایت سبعة احرف است. روایات مثبت سبعة احرف از کتب اهل سنّت. ابتدائاً آن روایتی را که می‌فرماید: «امیرالمؤمنین علیه‌السلام صاحب سرّ حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله بودند» را بیاورم. الآن این روایتی که پیش رویم هست، روایت دعوای عمر با هشام است. امّا آن چیزی که امیرالمؤمنین علیه‌السلام حاضر بودند و حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله یک مطلبی را به‌صورت در گوشی به امیرالمؤمنین علیه‌السلام گفتند و حضرت جواب دادند.

شاگرد: سند آن را هم بفرمایید.

استاد: عرض می‌کنم، ابتدائاً می‌خواهم آن روایتی را خدمت شما بیاورم که به صاحب سرّبودنِ حضرت امیر علیه‌السلام، در آن تصریح شده است. تعبیر روایت این‌گونه است: «و کان علیٌ إلی جنبه» و حضرت «أسرّ إلیه شیئاً». به جای اینکه خود پیامبر خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله به مردم جواب بدهند، به امیرالمؤمنین علیه‌السلام، به‌صورت سرّی مطلبی را در گوشی فرموند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «إقرئوا کما عُلّمتم»[10]، یا مثلاً «یقول رسول الله صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله إقرأ کلّ واحد منکم کما عُلِّم».

شاگرد: اگر روی سایت هم بگذارید، خوب است.

استاد: حالا الآن این روایتی را که عرض کردم را پیدا نمی‌کنم. حالا من یکی از این روایت‌هایی را که امروز با خودم آورده‌ام را می‌خوانم. این روایتی که عرض می‌کنم برای “صحیح بخاری” است. این روایت را دو نفر نقل می‌کنند: «أَنَّهُمَا سَمِعَا عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ يَقُولُ: سَمِعْتُ هِشَامَ بْنَ حَكِيمِ بْنِ حِزَامٍ» که این شخص، بعد از فتح مکّه اسلام آورده است. «سمعتُ يَقْرَأُ سُورَةَ الفُرْقَانِ فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَاسْتَمَعْتُ لِقِرَاءَتِهِ»[11]. عمر، قرائت سوره‌ی فرقانِ هشام را گوش داد؛ «فَإِذَا هُوَ يَقْرَؤُهَا عَلَى حُرُوفٍ كَثِيرَةٍ لَمْ يُقْرِئْنِيهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ»؛ خود حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله این سوره را به من یاد داده بودند. امّا دیدم که این شخص دارد یک چیزهای دیگری را می‌خواند. «فَكِدْتُ أُسَاوِرُهُ فِي الصَّلاَةِ»؛ می‌گوید که نزدیک بود در همین نماز بروم و یقه‌اش را بگیرم و نمازش را به هم بزنم. «فَتَصَبَّرْتُ حَتَّى سَلَّمَ»؛ می‌گوید که خودم را نگه داشتم و نمازش را برهم نزدم تا اینکه سلام نمازش را داد. «فَلَبَّبْتُهُ بِرِدَائِهِ، فَقُلْتُ: مَنْ أَقْرَأَكَ هَذِهِ السُّورَةَ الَّتِي سَمِعْتُكَ تَقْرَأُ؟ قَالَ: أَقْرَأَنِيهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ»؛ می‌گوید رفتم یقه‌اش را گرفتم و به او گفتم چه کسی این سوره را به تو یاد داده است که به این شکل می‌خوانی؟ «فَقُلْتُ: كَذَبْتَ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَدْ أَقْرَأَنِيهَا عَلَى غَيْرِ مَا قَرَأْتَ، فَانْطَلَقْتُ بِهِ أَقُودُهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ»؛ می‌گوید که این شخص را گرفتم و کشان کشان نزد رسول اللّه صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله بردم. «فَقُلْتُ: إِنِّي سَمِعْتُ هَذَا يَقْرَأُ بِسُورَةِ الفُرْقَانِ عَلَى حُرُوفٍ لَمْ تُقْرِئْنِيهَا»؛ می‌گوید که به رسول الله صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله گفتم که این شخص دارد سوره‌ی فرقان را به شکلی قرائت می‌کند که شما آن را به این شکلی که او می‌خواند به من اقراء نکرده‌اید. «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: أَرْسِلْهُ، اقْرَأْ يَا هِشَامُ»؛ حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله فرمودند رهایش کن. بعد فرمودند که هشام بخوان. «فَقَرَأَ عَلَيْهِ القِرَاءَةَ الَّتِي سَمِعْتُهُ يَقْرَأُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ : «كَذَلِكَ أُنْزِلَتْ»، ثُمَّ قَالَ: «اقْرَأْ يَا عُمَرُ» فَقَرَأْتُ القِرَاءَةَ الَّتِي أَقْرَأَنِي، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «كَذَلِكَ أُنْزِلَتْ إِنَّ هَذَا القُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ، فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ».

این، یکی از روایاتی است که در آن مقصودی که شما به‌دنبال آن هستید وجود دارد. این روایات برای صحاح اهل سنّت است.

شاگرد: سؤال بنده این است که این‌ها نهایتاً خبر واحد می‌شوند.

استاد: نزد اهل سنّت، متواتر است. عرض می‌کنم، شما بروید و ببینید. بزرگان از مفسّرین اهل‌سنّت، چرا جواب “زهری” را داده‌اند؟

شاگرد: این‌ها فقط فضا را نشان می‌دهد و خبر، خبر واحد می‌شود. ما به‌دنبال تواتر هستم. با این روایات موجود نمی‌شود تواتر درست کرد که پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله چندگونه می‌خوانده‌اند.

استاد: ما فعلاً داریم راجع به سبعة احرف صحبت می‌کنیم.

شاگرد: امثال این روایت فقط دارد فضا را برای ما ترسیم می‌کند. ممکن است که فضا به این شکل بوده باشد. ولی برای ما که یقین علمی نمی‌آورد که پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله چندگونه می‌خوانده است.

استاد: وقتی که شما از کسانی که در نزد شما معتبر هستند و دروغ نمی‌گویند، سند دارید، چطور می‌خواهید [قول] این کسانی که معتبر هستند را [نادیده بگیرید!!]. یک کسانی را که شما می‌دانید اهل دروغ نیستند …، یک کسی می‌گوید من به این‌جا رفتم و پشت سر این مرجع، نماز خواندم، او هم «ملک» گفت، گوش‌های من هم به‌خوبی این مطلب را شنیدند. بعد یک شخص دیگری می‌آید و نظیر این واقعه را، با قرائت «مالک» نقل می‌کند. آیا شما می‌گویید که فضا، این‌چنینی بود!؟ وقتی که شما نسبت به ناقل، اطمینان دارید، مطمئن می‌شوید که این مرجع، دو بار خوانده است. الآن من چند بار گفتم که با گوش خودم شنیدم یک شخصی هم «ملک یوم الدین» می‌خواند و هم «مالک یوم الدین». “آقای آملی” می‌گویند که “آشیخ عبدالکریم”، هم «ملک یوم الدین» و هم «مالک یوم الدین». آیا بیننا و بین اللّه، نسبت به فرمایش ایشان شک می‌کنید؟ این‌ها مورد اطمینان شما است و می‌دانید که اهل دروغ نیستند. در فضای اهل سنّت هم، فقط این روایت نیست. بلکه نسبت به کلّ قرآن وجود داد. قرّاء سبعه، شاگرد و استاد و … . شما “غایة النهایة” را ببینید. چقدر فضا به دست شما می‌دهد. ما چون فضا دست‌مان نیست، یک چیزی از پیش خودمان می‌گوییم. تا انسان مراجعه نکرده است، از پیش خودش چیزی را می‌گوید. “غایة النهایة فی طبقات القرّاء” سی شاگرد برای “عاصم” نام می‌برد. “شهید ثانی” می‌فرماید: هر کسی این مطلب را ببینید، قاطع می‌شود که تواتر در تمامی طبقات وجود دارد. آیا “شهید ثانی” رحمه‌اللّه جزء وزنه‌های علمی به شمار نمی‌رود؟ خود “شهید اوّل”، فحل میدان بوده‌اند. قرّاء سبعه را مثل “علاّمه حلّی” رحمه‌اللّه، بردند و تبدیل به چند نفر کردند؟ تبدیل به ده نفر کردند. آیا شوخی است؟ و لذا “شیخ انصاری” رحمه‌اللّه این مطلب را در کتاب رسائل‌شان آورده‌اند و در صفحه‌ی سیصد و بیست و هشت از آن بحث کرده‌اند. فرمودند: «اینکه “شهید اول” به ما می‌گوید که این مطلب، متواتر است، براساس یک مبنایی، اصلاً برای ما، حکم تواتر را پیدا می‌کند». این هم از مطلب “شیخ انصاری” رحمه‌اللّه. “شهید” وزنه‌ی علمیِ وزینی هستند. حالا یک چنین شخصی بیایند و بگویند چرا فقط هفت تا قرائت؟ قرّاء عشره هم متواتر هستند. درست، مثل دو تا آیه‌ی قرآن می‌شود. شیخ هم این مطلب را فرمودند. یک کسانی که این فضا در دست‌شان است … . این مطالب را چند روز است که در این‌جا گذاشته‌ام که برای شما بخوانم.

 

برو به 0:43:19

اهمیّت سبعة احرف در توحید شیخ صدوق

استاد: یکی از مهم‌ترین چیزهایی که اهمیّت سبعه احرف را توضیح می‌دهد، این دو روایت در “توحید صدوق” است. توحید صدوق، صفحه‌ی سیصد و بیست و دو. قبلاً هم گفته‌ام. امام علیه‌السلام می‌گویند که علم عرش، باطنِ علمِ غیوبِ باطنِ کرسی است. بعد وقتی که می‌خواهند از این علمِ باطن صحبت کنند که علمِ عرش است که بسیار مخفی است، می‌فرمایند: «الکرسیّ هو الباب الظاهر من الغیر و العرش هو الباب الباطن، یوجد فیه علم الکیف و الکون». عبارات ادامه دارد تا به این‌جا که می‌فرمایند: «و علم الألفاظ و الحرکات و الترک». عرض من این است که دست کم نگیرید. علمِ الفاظ، حرکات، ترک، که حالا بعداً توضیح آن را عرض می‌کنم. در این فضا که حضرت امام رضا علیه‌السلام در روایت بعدی می‌فرمایند. حالا در همین کتاب، صفحه‌ی چهارصد و سی و شش، در ادامه‌ی اهمیّت آن مطلب قبلی، امام رضا علیه‌السلام چه مطالب زیبایی را می‌فرمایند. عبارت آن را هم چند بار خوانده‌ایم. حضرت توضیح می‌دهند حروفی که قرآن از آن تشکیل می‌شود و اعجاز قرآن، این‌گونه است که با حروف مقطّعه آمده است، توضیح می‌دهند – همان چیزی که در اصول هم از آن بحث داشتیم – خود یک علامت و خود یک نماد، وقتی که می‌خواهد صورت محض باشد با آن وقتی که می‌خواهد با معنا مرتبط بشود. حضرت می‌فرمایند: «إنّ اللّه جعل الحروف» خداوند حروف را اصل کل قرار داد. بعد در سطر دوم فرمودند: «و لم یجعل للحروف فی ابداعه لها، معناً غیر أنفسها». حروف مقطعه‌ی قرآن کریم که اساس کتابت است و جوهره‌ی قرآن را تشکیل می‌دهد، «لم یجعل لها معناً غیر أنفسها». بعد از اینکه حضرت علیه‌السلام توضیح می‌دهند، می‌فرمایند: «الإبداع، سابقٌ للحروف و الحروف لا تدلّ علی غیر أنفسها. قال المأمون: کیف لا تدلّ علی غیر أنفسها؟». یعنی چی؟ در همین‌جا یعنی صفحه‌ی چهارصد و سی و هفت، مهم‌ترین چیزی است که من این‌گونه حدس می‌زنم و تقریباً یک نحوه‌ی اطمینان برای بنده آورده است. سال‌ها بعد که این علوم امروزی که سینتاکس را از سمنتیک جدا کردند که ما در مباحثه، از آن صحبت کردیم. الآن که این‌ها از هم جدا شده است، این عبارت را می‌آورند و با تعجّب می‌گویند حضرت علیه‌السلام چه جواب دقیق و زیبایی را فرموده‌اند. مأمون هم سؤال کرد که یعنی چه «لا تدلّ علی غیر أنفسها؟ قال الرضا علیه‌السلام لأنّ الله تبارک و تعالی». ما ها هم این کارها را می‌کنیم، امّا مقصود حضرت علیه‌السلام ماها نیست. ما هم می‌گوییم «الف»، «باء». بعد هم «آب» می‌گوییم. نه، «لأنّ الله». قرآن، حروف مقطّعه دارد. خدا می‌خواهد که قرآن، کتاب خودش باشد. چه کار می‌کند؟ «لأنّ الله تبارک و تعالی لا یجمع منها شیئاً لغیر معنی أبداً. فإذا ألّف منها أحرفاً أربعة»، مطلب جالبش این است که، سه تا هم نمی‌فرمایند. جدول جفر جامع را هم، چهار تا گذاشته‌اند. «أحرفاً أربعة أو خمسة أو ستّة أو أکثر أو أقلّ». امّا اصل و شروع آن را از چهار قرار می‌دهند. «لم یؤلّفها لغیر معنی و لم یکن إلاّ لمعنی محدث». “عمران” سؤال کرد. «قال عمران: فکیف لنا بمعرفة ذلک؟» چطور این را بفهمیم؟ باز حضرت توضیح می‌دهند. این هم خیلی جالب است. فرمودند: «أمّا المعرفة فوجه ذلک و بابه أنّک تذکر الحروف إذا لم ترد بها غیر أنفسها». یک خطی را زیر این عبارت «لم ترد بها غیر أنفسها» بکشید که خیلی حرف‌ها در این عبارت وجود دارد. یعنی دارد دقیقاً به همین معنایی اشاره می‌کند که ما امروزه به آن، صوری بودن محض می‌گوییم. «إذا لم ترد بها غیر أنفسها». امروزه به آن، سیستم صوری محض می‌گوییم. سینتاکس دارد. حالا بعد حضرت علیه‌السلام، سینتاکس را می فرمایند. «إذا لم ترد بها بغیر أنفسها». اگر این‌گونه بود «ذکرتها فرداً فقلت: ا ب ت ث ج ح حتی تأتی علی آخرها». یعنی نمادهای اوّلیه. «فلم تجد لها معنی غیر أنفسها. فإذا ألفتها و جمعت منها أحرفاً». حالا این‌ها را براساس چه نظمی تألیف کردید؟ خودش که «لم تجعل لها معناً». «فإذا ألّفتها»، براساس چه نحوی «ألّفتها» و براساس چه صرفی؟ این‌جا اوّل الکلام است. من تمام این روایت را خواندم برای اینکه به اینجا برسم که «فإذا ألفتها». خدای متعال «إنّ الله لا یجمع منها شیئاً لغیر معنی». بعد از آن، حضرت علیه‌السلام توضیح دادند «إذا ألفتها». وقتی که می‌خواهید تألیف کنید، این‌ها نمادهای منفرد هستند. در اینجا، سبعه احرف، معنای خودش را پیدا می‌کند. «نزل القرآن علی سبعة تَآلیف». یعنی «سبعة نحو تألیف». یعنی شما می‌بینید وقتی که خدای متعال می‌خواهد قرآن را با حروف مقطّعه تألیف بفرماید، «نزل علی سبعة أحرف» و لذا یک روز دیگری این مطلب را گفتم، این قرائاتی را هم که ما می‌گوییم، وجه نازلتری از آن سبعة احرف اصلی است. سبعة احرف اصلی را، این روایت بیان کرده است. شما اگر این مطالب را بخوانید، به‌خوبی به این مطالب توجه کنید و خوب در این‌ها عمیق بشوید و بر روی این مطالب، رفت‌وبرگشت داشته باشید، آن وقت یک فضای جدیدی برای شما محقق می‌شود که اصلاً اِبا ندارید این مطالب را بپذیرید. بنده بارها عرض کرده‌ام، آن چیزی که ما الآن از قرآن می‌خوانیم، از همین قابلیّتی که در همین مصحف عثمان برای ما موجود است، محروم هستیم. حافظ که افتخار می‌کرد، برای این بوده که او یک قابلیّت بیشتری را درک می‌کرد و از درک آن لذّت می‌برد. الآن هم چون انس ما این‌گونه بوده است، اذهان ما مدام تحاشی می‌کند. می‌خواهد مدام از زیر بار این اخبار، شانه خالی بکند و مثلاً بگوید که خبر واحد است.

شاگرد: ذهن ما فقط از چندگونه خواندن پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله است که تحاشی می‌کند. یعنی استبعاد از اینکه این، امکان وجودی ندارد.

استاد: چرا امکان وجودی ندارد؟ چرا محال است؟ این را بفرمایید.

شاگرد: چون اگر این‌طور باشد، پیغمبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله و سلّم باید کلّ عمر مبارک‌شان را فقط قرآن می‌خواندند.

استاد: آیا واقعاً این‌گونه است؟

شاگرد: هفتاد جنگ و این همه مشکلاتی که ایشان در مسیر رسالت‌شان داشتند، چطور وقت می‌کردند که به هر کسی، یک قرائتی را یاد بدهند!

استاد: شما قبول دارید که اگر یک چیزی بخواهد محال نباشد، یک مورد نقض برای آن کفایت می‌کند؟

شاگرد: نه، نه. آن هم فقط در مورد «ملک» و «مالک» می‌پذیریم.

استاد: عجب!

شاگرد: اصلاً صحبت بر سر همین است. «ملک» و «مالک» با یک کشش، درست می‌شود. ولی بین «فَتَثَبَّتُوا» و «فَتَبَیَّنُوا» خیلی فاصله است. پیغمبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلم باید دو شکل می‌خوانده‌اند؛ همین حرفی را که در مورد آقای نواری فرمودید، همین “منشاوی”، این آیه «اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ»[12] را به هفت روایت خوانده است. الآن صوت این قرائات، موجود است. اینکه فرمودید بخوان، الآن بنده آیه «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»[13] را آماده کرده‌ام که به سه قرائت بخوانم، منتها فرصت نشد.

استاد: من فقط از شما یک سؤال دارم. حافظ که می‌گوید چهارده روایت را از بر می‌خوانم، این چه است؟

شاگرد: این‌ها تماماً مربوط به قرّاء است.

استاد: ایشان چند بار در عمرش خوانده است؟ می‌خواهم این سؤال را از شما بپرسم که چطور برای او ممکن می‌شود، امّا اگر پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وسلّم بخواهند این کار را انجام بدهند، برای ایشان محال می‌شود؟! حافظ، چند بار این چهارده روایت را در عمرش خوانده است؟ آیا یک بار خوانده است؟

شاگرد: خیر؛ تعلیم دیده است. مثل همین قرّاء.

استاد: بسیار بسیار زیاد خوانده است. شاید هزاران بار خوانده باشد. چطور حافظ می‌تواند چهارده روایت را هزاران بار بخواند، امّا پیامبر خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله و سلّم نمی‌توانستند در یک قرائت خواندنشان، به دیگران تعلیم بکنند؟!

 

برو به 0:51:52

شاگرد: مگر اینکه آن فرمایش قبلی شما را قبول کنیم که فرمودید مثل وحی، یک گونه می‌خوانده، هفت گونه می‌فهمیدند.

شاگرد 2: در جلسه‌ی قبل فرمودید که حضرت علیه السلام یک جا قول مختار داشته‌اند و همین قرائت “حفص” از “عاصم” بوده است. الآن می‌فرمایید که وجه اولویّت ندارد. فقط برای ختم است. حضرت یک بار قول مختار داشتند، آن هم همین “حفص” از “عاصم” بوده است.

استاد: بنده عرض نکردم یک بار.

شاگرد: حضرت چند بار قول مختار داشتند؟

استاد: اصلاً قول مختار به این معنای اختیاری که الآن در ذهن ما هست، باید از ذهن ما پاک بشود. قول مختار یعنی قول مختار «فی هذة الختمة».

شاگرد: به همین «فی هذة الختمة»، حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله چند تا داشته است؟

استاد: در «فی هذة الختمة»، بیش از یکی نبوده است. اصلاً به دو صورت نمی‌خواندند.

شاگرد: یعنی ما داریم که دو بار، دو تا قرائت به حضرت صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله به‌عنوان قول مختار نسبت داده شده باشد؟ آیا چنین مواردی را داریم؟

استاد: بله؛ در مجمع البیان جست‌وجو کنید. «کلاهما رُوِیا عن أبی جعفر». نظیر این‌ها وجود دارد. مواردی هست که دو تا روایت، هر دو به امام علیه‌السلام می‌رسند.

شاگرد: آیا به‌عنوان قول مختار آمده است؟

استاد: توجه بفرمایید، کلمه‌ی مختار به‌معنای «فی هذة الختمة»، بله. در روایت دیگری هم می آید، «فی تلک الختمة». ما چون کلمه‌ی مختار، این‌طور برایمان مأنوس بوده است که مثل کلمه‌ی فتوا است، لذا در اینجا دچار تردید می‌شویم. یعنی به عبارت دیگر، ما کلمه‌ی مختار را به‌معنای حرف واحد می‌گرفتیم که «نزل علی حرف واحد» و قرائت ملک وحی هم، تنها همین بوده است و بس. بعد می‌گفتیم که مختار، یعنی نزد امام، این قرائت، قرائتِ ملکِ وحی بوده است. امّا وقتی که ذهنیّت عوض شد که اصلاً مختار، یعنی مختار این روایت در این ختمه. وقتی که این‌گونه شد، دیگر مشکلی نداریم در اینکه روایت دیگری هم باشد و قابل جمع است و تعارض بین دو روایت نخواهد بود که بگوییم این دو روایت با یکدیگر متعارض هستند و «نعلم بکذب أحدهما». خیر؛ «لا نعلم بکذب أحدهما». بلکه اصلاً رسم بر این بوده است.

شاگرد: این روایت می‌فرماید: «سمعتُ احمد یقول القرائة القدیمة “مالک یوم الدین”». بعد فرمودید که اصطلاح قدیم، یعنی این بود که در مکه نازل شده بود.

استاد: بله؛ “ام سلمه” در مدینه بوده است. فلذا “ام سلمه” دارد در مدینه نقل می‌کند. “احمد”، روایت‌های متعدد را دیده بود. این‌ها، هزاران روایت را می‌دیدند. می‌گوید: قرائت «مالک» برای مکه است. قرائت قدیم است. قرائت «ملک»، قرائت جدیده است. یعنی برای مدینه است.

و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

پایان.

 

 

کلیدواژگان:

قرآن کریم، تفسر قرآن، قرائات هفت‌گانه، قرائات سبعة، قرائات عشرة، سبعة احرف، قرائت قدیمة، قرائت جدیدة، قرائت مختار، مقصود از قرائت مختار در کلام امام معصوم و قاری، اصطلاح قاری، اصطلاح راوی، اصطلاح طریق، اصطلاح وجه، مُقری، سینتاکس، سمنتیک، سیستم صوری محض، حفص، عاصم، ابن عیاش، احمد بن حنبل.

 


 

[1]. شمس‌الدین بن الجزری، شرح طیبة النشر فی القراءات، ج 1، ص 49: «… فإنّ کل واحد منهما ثبت متواترا عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم وقرأ به جماعة من الصحابة والتابعین وأنا أحبّ القراءة بکل منهما فی کل رکعة …».

[2]. براي نمونه ن ک به: زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، ج 1، ص 286.

[3]. ابن‌عاشور، التحریر و التنویر، ج 1، ص 175: «قال ابن عطية : حكى أبو على عن بعض القراء أن أول من قرأ ( مَلِك يوم الدين ) مروان بن الحكم».

[4]. آلوسی، روح المعانی، ج1، ص86.

[5]. تفسیر ابن کثیر(چاپ: سلامه)، ج 1، ص133.

[6]. ابن‌عاشور، التحریر و التنویر، ج 1، ص 175.

[7]. المسند الموضوعي الجامع للكتب العشرة، ج 6، ص 146.

[8]. عبدالمحسن العباد، شرح سنن أبی داود، ج 1، ص 448.

[9]. سوره‌ی نجم، آیات 3 و 4.

[10]. در صحیح مسلم یافت نشد اما این حدیث را شماری از علمای اهل‌سنت، نقل کرده‌اند. برای نمونه احمد بن حنبل در مسندش، ج 1، ص 105، چنین آورده است: «حدثنا عبد اللَّهِ ثنا أبو مُحَمَّدٍ سَعِيدُ بن مُحَمَّدٍ الجرمي قَدِمَ عَلَيْنَا مِنَ الْكُوفَةِ ثنا يحيى بن سَعِيدٍ الأموي عَنِ الأَعْمَشِ عن عَاصِمٍ عن زِرِّ بن حُبَيْشٍ ح قال عبد اللَّهِ وحدثني سَعِيدُ بن يحيى بن سَعِيدٍ ثنا أبي حدثنا الأَعْمَشُ عن عَاصِمٍ عن زِرِّ بن حُبَيْشٍ قال قال عبد اللَّهِ بن مَسْعُودٍ تَمَارَيْنَا في سُورَةٍ مِنَ الْقُرْآنِ فَقُلْنَا خَمْسٌ وَثَلاَثُونَ آيَةً سِتٌّ وَثَلاَثُونَ آيَةً قال فانطلقا إلى رسول اللَّهِ صلّی اللّه علیه وسلّم فَوَجَدْنَا عَلِيًّا رضي الله عنه يُنَاجِيهِ فَقُلْنَا انا اخْتَلَفْنَا في الْقِرَاءَةِ فَاحْمَرَّ وَجْهُ رسول اللَّهِ صلّی اللّه علیه وسلّم فقال علي رضي الله عنه ان رَسُولَ اللَّهِ صلّی اللّه علیه وسلّم يَأْمُرُكُمْ ان تقرؤوا كما عُلِّمْتُمْ».

[11]. بخاری، صحیح بخاری، ج 4، ص 184.

[12]. سوره‌ی توبه، آیه‌ی 38: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ ۚ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ ۚ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ».

[13]. سوره‌ی نور، آیه‌ی 35: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ».

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است