1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس تفسیر(٢٠)- طبیعتی ترین وجه در تفسیر حروف مقطعه و...

درس تفسیر(٢٠)- طبیعتی ترین وجه در تفسیر حروف مقطعه و قاف

بررسی روایت اول ما خلق الله الحروف،‌ حروف؛ بسائط اولیه خلقت، رابطه لفظ و معنی، اسم اعظم و اسم مستأثر
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19541
  • |
  • بازدید : 5

بِسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

ادامه بررسی مفهوم قرائت

شاگرد: «یقرأ» که فرمودید در جلسه قبل، می‌شود گفت که کسی که بیسواد باشد و قران نتواند بخواند أمّا «یقرأ» درباره او صدق کند؟

استاد: بی‌سواد هم باشد لفظش را می‌تواند بگوید. خیلی‌ها بی‌سوادند ولی حمد و سوره نمازشان را باید بخوانند.

شاگرد: مراتبی که فرمودید طی می‌کند…

استاد: یعنی اهل زبان باشد و آیه را هم بخواند چون آیه لفظ است..

شاگرد: سواد خواندن قرآن را ندارد ولی مراتب را طی می‌کند از نظر ایمانی…

استاد: ولو اینکه سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد امّا آن مراحل را طی کند نمی‌شود که اطلاع بر وجود لفظی آیه پیدا نکند. یعنی کأنّه آن‌ها به هم مربوط است. بگوییم آن را پیدا کرده ولی آیه‌‌اش را نمی‌داند. کانّه از ناحیه خدای متعال این تعلیم برای او صورت می‌گیرد زیرا لفظ است و أهل زبان هست که مگر اهل یک زبان دیگری است که اصلا قرآن بلد نیست. هیچی بلد نیست.

شاگرد: به قول شما نهایتا یک حمد و سوره…

استاد: بله، این ممکن است وقتی آن مطلب را که عارف به تأویل شده، دانست بعد از اینکه آیه را می‌بیند، مثلا ببیند که همان طوری است که می‌فهمد که مقصود از این آیه چیست!

شاگرد: در قبر و برزخ تعلمیش می‌دهند.

استاد: بله، که بعدا بگویند آن چیز که برای شما شده، این است. ولو عجائبی در این جا نقل شده که نمی‌شود سریع یک چیزی گفت. کسانی که مرحوم کربلایی کاظم را دیده‌اند، حاضر و حیّ‌اند. صفحه مکاسب به این بزرگی را جلو ایشان باز می‌کردند با اینکه سواد نداشت، ولی می‌گفت از این جا تا این جا قرآن است. این چی می‌شود؟! هستند کسانی که این را به چشم خودشان دیده‌اند، حاج آقا هم نقل می‌کرد اما اینکه خودشان دیده بودند را نمی‌دانم. ولی خب آن‌هایی که دیده‌اند هستند؛ دست می‌گذاشت می‌گفت از این جا تا این جا قرآن است. می‌گفتند از کجا می‌گویی صفحة مکاسب به این بلند بالایی؟! می‌گفته این جا یک نوری دارد که جاهای دیگر ندارد. خیلی است! پیر مردی که هیچی.. و نظیر این‌ها

شاگرد: یکی از شاگردان می‌گفت که کان یقرأ یعنی اینکه مثلا این  آیه محبوب القلب او بوده، درباره جابر چند تا حدیث هست که منزلت ایشان پیش إمام صادق سلام الله علیه مانند منزلت سلمان بود پیش رسول الله صلّی الله علیه و آله، علوم أهل بیت به چهار نفر رسید یکی سلمان، دیگر جابر أنصاری و دو نفر دیگر… لذا اینکه بگوییم «کان یقرأ» یعنی کثرت تلاوت…!! اینطور که شما جواب می‌فرماید آن مستشکل فکر می‌کند که محقّ است در عقیده‌ای که دارد در حالی که مثل روز روشن است که..

یک روایت به این صافی که ناظر به مقام معرفت جابر می‌باشد و اینکه قرائتش غیر از قرائت ظاهری است ما قبول نکنیم و بگوییم منظور از «کان یقرأ»؛ یعنی آن قدر میل داشت به این آیه که مکرّرا این آیه را می‌خواند همین قرائت ظاهری. این مطلب مثل این است که بگوییم این آقا خیلی عالم است زیرا جنس عمامه‌‌اش وال هندی است. دقیقا مثل این است مگر نبود در غیر جابر کسانی که به آیات دیگر انس داشتند، الی ماشاء الله اگر بخواهیم این طور نگاه کنیم.

استاد: ایشان می‌گفتند که أنس داشتند ولی انسشان از معرفت نبوده.

شاگرد: پس اگر هم ایشان می‌خواستند از قول خودش برگردد، و بگوید مثلا از معرفت بود و فلان، می‌شود همین فرمایش شما، چون اگر کسی از معرفت آیه‌ای را قرائات کند…

استاد: یعنی قرائت معنای دیگری ندارد. قرائت یعنی همین قرائت.

شاگرد: اتفاقا بنده احساس می‌کنم اگر از معرفت باشد دقیقا مثل این می‌باشد که «کان یقرأ و یرقَ» اگر زمینه‌‌اش از معرفت باشد. ولو اینکه محذوف باشد، ممکن است یرق‌‌اش محذوف باشد.

سبک مباحثه

استاد: ما که منکر حرف شما نیستم. آن احتمالی که من گفتم پا برجا است. شاید هم اظهر باشد. امّا ایشان هم که احتمالی می‌دهند مقتضی مباحثه استدلالی این است که ما برای ردّ این احتمال، یک حرف استدلالی بزنیم، بگوییم به این دلیل، به این دلیل. و الا معروف است که می‌گویند هرجا صاحب کفایه می‌گویند «ممّا یشهد به الوجدان» و…می‌گویند صاحب کفایه متوسّل به وجدان شده‌اند. یک شوخی طلبگی است. حالا منظور در مباحثه، ایشان یک احتمالی را گفتند و من گفتم احتمالی است که محتمل است یعنی ممکن است در ذهن شما دلیل روشنی باشد و بیانش بکنید، امّا در ذهن من یک دلیلی که بتوانم حرف بزنم و بگویم به این دلیل این احتمال مردود است در ذهنم نیامد.

سبک مباحثه به این است که دلیل بیاوریم، حاج آقا می‌فرمودند کانه یک شبه کرامت است از استادشان می‌گفتند به خط مرحوم آقای خوئی درس منظومه استادمان را دیدم. می‌گفتند خیلی تعجّب بود که شبیه اشارات مرحوم ابن‌سینا، نمی‌خواست یک کلمه بگوید مگر با دلیل. ما عملا اینطور نیستیم. ولی تا جایی که یادمان است سعی کنیم وقتی دلیل نداشتیم ساکت بشویم.

 

برو به 0:08:53

شاگرد: انصافا شما برای ردّ فرمایش ایشان دلیل نداشتید؟!

استاد: ببینید گاهی یک مطلبی را ذهن انسان نمی‌گیرد امّا نمی‌تواند هم به زبان بیاورد. دوتا از علماء بزرگ یزد که یکی مرحوم آقای کازرونی و دیگری مرحوم میرزا آقا و هر دو خیلی بزرگوار بودند و هر وقت در مدرسه مصلی یزد این دو بزرگوار مباحثه شون می‌شده پاسبان‌ها می‌آمدند ببینند چه کسی دارد دعوا می‌کند؟ -چون مدرسه نزدیک خیابان هم است- و هردو هم خیلی بزرگوار بودند. آن وقت شاگرد یکی شان نقل می‌کرد از آن بزرگوار دیگر که او می‌گفته نظرات این آقا مثلا میرزا آقا خیلی به دل نمی‌چسبد امّا در مباحثه مچ آدم را می‌پیچاند. خب این یک چیز می‌بیند، تا آخر کار هم انسان می‌بیند که این مطلب به دلش نمی‌نشیند ولی خب دلیلی هم نداریم و حرفی نمی‌زنیم و بگوییم محتمل است.

شاگرد: دلیل آوردن بر ردّ اینکه آن آیه محبوب قلب جابر بوده لذا زیاد تکرار می‌کرده، وقت گذاشتن ندارد.خیلی واضح است که باطل است. اگر استدلال باشد بنده یک جلسه یک ساعته برای ایشان می‌گذارم و همین طور دلیل می‌آورم برای ایشان.

استاد: به همین خاطر است که شما در صدد ردّ برآمدید دیگر. بنده هرچه به ذهنمان بیاید خدمت شما می‌گوییم و بهانه‌ای هستیم برای اینکه این مسائل مطرح بشود در ذهن شریف شما و روی آن فکر کنید و ما به مطلوب خودمان رسیدیم که شما در سنینی هستید که وقت کار است، روی این‌ها فکر کنید و شواهد برای آن پیدا کنید و ان شاء الله بهره ببرید.

شاگرد: آن آقا ادلّه خودش را آورد تا گفت دیگر پیروز شدم آخر الأمر طرف مقابلش گفت ما که قانع نشدیم. شما همین رو هم نمی‌فرمایید. اذهان صاف است و فرمایش شما را گرفته و قبول داریم و بعد از آن اشکالی مطرح می‌شود که جایگاهی ندارد در این جا این ذهن‌های صاف دستکاری می‌شود و همه اهل کار نیستند که بروند دنبال جواب این اشکال.

استاد: علی ایّ حال ذهن‌ها مختلف می‌شود. برای خود من شده گاهی یک چیزهایی خیلی واضح است ولی دو سال بعدش می‌بینی دیگر به آن وضوح نیست. من که سنم بیش از شما است و تجربیاتی دارم به وضوح فعلی خیلی اکتفا نمی‌کنم و سریعا هم مبادرت به ردّ مطلبی که در نزد دیگری واضح است نمی‌کنم مادامی‌که متوجّه هستم. حالا می‌خواستم بگویم در بحث که می‌افتیم گاهی یک چیز می‌گویم یک دفعه غافل بودم باید ببخشید ممکن است بگویم؛ واقعا من که از اول تا این جا… مباحثه به این است که حرف استدلالی بزنیم و از محدوده استدلال هم خارج نشویم. می‌شود گاهی که برای آدم واضح است ولی دنبال دلیل و شواهد بگردد، خوب می‌شود و می‌تواند این وضوح خودش را به دیگران منتقل کند.

از چیزهایی که زیاد از بنده شنیده اید در بحث ظهور واستظهار است. همه می‌گویند «العرف ببابک» امّا بنده خیالم می‌رسد که اینطور نیست و این خودش یک مبادی دقیق علمی‌دارد و باید مدوّن بشود. ظهور یک مبادی دارد که طبق آن مبادی کسی بتواند ادّعی ظهور کند. تا نشده همین‌ها هست یعنی باید بگردیم طبق شواهد، قرائن یک مطلبی را عرضه بکنیم تا کم کم واضح بشود.

بشارت  به حروف مقطعه در کتب آسمانی

 الإحتجاج  تفسير الإمام عليه السلام مع، معاني الأخبار مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْمُفَسِّرُ عَنْ يُوسُفَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَيَّارٍ عَنْ أَبَوَيْهِمَا عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيِّ ع قَالَ قَالَ الصَّادِقُ ع لَمَّا بَعَثَ اللَّهُ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ ثُمَّ مَنْ بَعْدَهُ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ لَمْ يَكُنْ فِيهِمْ أَحَدٌ إِلَّا أَخَذُوا عَلَيْهِ الْعُهُودَ وَ الْمَوَاثِيقَ لَيُؤْمِنُنَّ بِمُحَمَّدٍ الْعَرَبِيِّ الْأُمِّيِّ الْمَبْعُوثِ بِمَكَّةَ الَّذِي يُهَاجِرُ إِلَى الْمَدِينَةِ يَأْتِي بِكِتَابٍ بِالْحُرُوفِ الْمُقَطَّعَةِ افْتِتَاحَ بَعْضِ سُوَرِهِ يَحْفَظُهُ أُمَّتُهُ فَيَقْرَءُونَهُ قِيَاماً وَ قُعُوداً وَ مُشَاةً وَ عَلَى كُلِّ الْأَحْوَالِ يُسَهِّلُ اللَّهُ حِفْظَهُ عَلَيْهِمْ إِلَى آخِرِ الْخَبَر[1]

خب حالا، یک بحثی داشیم که..یک روایت راجع به وجوه حروف مقطعه بود که راجع به آن گفته شد. یک روایت که خیلی جالب است! نمی‌دانم در این مباحثه از روز اول مطرح شد یانه؟ من نوشته بودم یکی از آن چیز‌هایی را که بگویم همین بود. این روایت خیلی جالب است و از جهات متعدّد قابل تأمّل است. این روایت را مرحوم مجلسی در ج92 بحار اسلامیه ص215 ح18 از سه مصدر آورده‌اند؛ ازاحتجاج، از تفسیر منسوب امام عسکری سلام الله علیه و ازمعانی الأخبار و روایت مفصّل است و آن که منظور من است، این است.  

  حضرت از جدشان نقل می‌فرمایند که «قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام لَمَّا بَعَثَ اللَّهُ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ ثُمَّ مَنْ بَعْدَهُ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ لَمْ يَكُنْ فِيهِمْ أَحَدٌ إِلَّا أَخَذُوا عَلَيْهِ الْعُهُودَ وَ الْمَوَاثِيقَ»، تمام پیامبرانی که می‌آمدند بعد از بعثت حضرت موسی، برآن‌ها عهد و میثاق گرفته می‌شد -از بنی اسرائیل- «لَيُؤْمِنُنَّ»، همه شان باید ایمان بی‌آورند، «بِمُحَمَّدٍ الْعَرَبِيِّ الْأُمِّيِّ الْمَبْعُوثِ»، خب این در قرآن هم هست که بشارت انبیاء سابقین بود به بعثت پیامبر.

اما نکته‌ای که مربوط به بحث ما است و خیلی جالب است این است که «بِمَكَّةَ الَّذِي يُهَاجِرُ إِلَى الْمَدِينَةِ يَأْتِي بِكِتَابٍ بِالْحُرُوفِ الْمُقَطَّعَةِ افْتِتَاحَ بَعْضِ سُوَرِهِ يَحْفَظُهُ أُمَّتُهُ فَيَقْرَءُونَهُ قِيَاماً وَ قُعُوداً وَ مُشَاةً وَ عَلَى كُلِّ الْأَحْوَالِ يُسَهِّلُ اللَّهُ حِفْظَهُ عَلَيْهِمْ»؛ خداوند حفظ این کتاب را هم برای ایشان آسان می‌کند.

ببینید وقتی می‌خواهند خصوصیّت یک پیامبر را خبر بدهند، خب خیلی چیز‌های می‌شود که بگویند امّا وقتی بخواهند خصوصیت کتاب یک پیامبر را بگویند می‌گویند: «یأتی بکتاب بالحروف المقطّعة»؛ یعنی این، امتیاز قرآن کریم است در پیشگویی انبیاء سابق نسبت به آمدن قرآن کریم توسط پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم.

پس از این جهت، حروف مقطّعه خیلی پر أهمیّت است. مثلا بیاییم بگوییم که این خبری که أنبیاء دادند یعنی وقتی حضرت می‌آمدند بخوانند، کفّار مشرک آن جا گفته بودند هلهله کنید -دست در دهان بگذارید-، حرف پیامبر را نمی‌شنیدند، خب خدا هم در قران گفته بگو «کهیعص»، این‌ها ساکت می‌شوند و بعدش وحی را می‌شنوند. مانعی ندارد. امّا خب بگوییم همه انبیاء خبر می‌دادند که حروف مقطعه می‌آورد، یعنی هلهله می‌کنند و او هم این‌ها را می‌گوید که همه دهان‌ها را…بعد بگویند چی شد؟ این‌ها ساکت بشوند و بعد بفهمند. یک مقداری می‌بینی دور است. ولی خب این وجه را گفته‌اند.

 

برو به 0:18:04

وجوه معنایی قاف

پس این حروف مقطعه‌ای که این همه اهمیّت دارد و وجوهی هم برای آن گفته‌اند که 22 وجه در آن تفسیر کبیر بود. در تفسیر کبیر اختلاف است که همه‌‌اش مربوط به فخر رازی هست یا نیست. عدّه‌ای می‌گویند مال خودش می‌باشد، زیرا تا پنجاه سال بعد از خودش کسی این حرف‌ها را نزده است.

ولی بعید است. چون کسانی که مثلا پنجاه سال بعد او بودند یا صد سال بعد از او بوده‌اند، مثلا ابن خلکان  فاصله‌ای ندارد، ذهبی و این‌ها همه نسبت داده‌اند که تفسیر را تمام نکرده و شواهدی هم از خود تفسیر دارد که مثلا از سوره فتح به بعد، یا بیشترش حتّی دو نفر دیگر، یکی  بعد از خودش ادامه داد بعد او وفات کرد، یک سومی‌ادامه داد تا آخر رساند. این را دارند خود آن کسای که همان زمان بوده‌اند و از قدیم برایشان این مسئله صاف بوده است کأنّه. حالا بعضی‌ها خواسته‌اند انکار بکنند. ولی احتمالش به صورت قوی مطرح است که همه‌‌اش برای او نباشد.

علی أی حال، او 22 احتمال گفته، مرحوم طبرسی 10تا 11تا از این‌ها را فرموده است.

ولی این وجوه، اگر بخواهیم یک نحوه تصنیفی میان این‌ها بیاوریم بعضی‌ها شاید بگویند همان ساده‌ترین وجه می‌باشد، ساده، ساده به معنای «انذل الوجوه»، که همان است که بگوییم چون هلهله می‌کردند، خدای متعال این حروف را برای پیامبر نازل می‌کرد تا این‌ها ساکت بشوند. بعد وحی را بشنوند. این خوب است و ما رد نمی‌کنیم. ساده‌ترین‌‌اش است.

شاگرد: این وجه مستند روایی دارد؟

استاد: تا آن جایی که من یادم هست خیر، در ذیل اقوال آمده.

شاگرد: استخفاف نمی‌شود به حروف مقطّعه؟

استاد: عرض کنم که نه، الان به نحوی که بگوییم قرآن را به قصد استخفاف عرفی،  سبک کرده است خیر.

واقعا یک وجه تفسیری است و بعضی از اذهان به آن قانع می‌شوند. این جوری نیست که بگویند هر که این را بگوید دارد قرآن را مسخره می‌کند.

شاگرد: این وجه ردّ نمی‌شود که این وجه در سور مکّی محلّ داشته و نه در سور مدنی؟

استاد: چرا. فخر رازی مفصّل این‌ها را بررسی کرده است. یعنی این وجوه با مطالب مختلفی رد می‌شود.

یک وجه دیگر این است که خدای متعال می‌خواهد بفرماید، ببینید قرآن از این حروف تشکیل شده است. شما هم مثل این‌ها بیاورید.

این هم یک وجهی است. از آن‌هایی است که درکش واضح است برای همه و فوری می‌فهمند و اذهان نوع هم می‌پسندد و این را وجه قشنگی می‌بیند. یک وجه دیگر که اعلی الوجوه است. از همه بالاتر است و آن این است که «ق» را تفسیر ربوبی بکنیم. در آن عالم اسماء و صفات الهی دنبالش باشیم و معنا بکنیم. اعلی الوجوه می‌باشد و معلوم است.

بعضی از وجوه می‌باشد که أغمض الوجوه و ابهم الوجوه است مثل اینکه بگوییم ق کوه محیط به دنیا می‌باشد.

این‌ها وجوه غامض و پیچیده است که نمی‌دانیم چگونه باید معنا کنیم. یا از وجوه غامضه می‌باشد.

آن سؤالی که من مطرح کرده بودیم این بود که طبیعی‌ترین وجه کدام است؟ طبیعی‌ترین وجه یعنی آن وجهی که هیچ ضمیمه‌ای ندارد، لو خلّی و نفسه این وجه ابتدائاً بدون نیاز ضمیمه‌ای مقدّمه‌ای توضیحی خودش را نشان می‌دهد. این سوال بود.

طبیعی‌ترین وجه معنایی قاف

 آن که من به ذهنم بود در جواب این سؤال این بود که طبیعی‌ترین وجوه این است که مقصود از حروف مقطعه خود این حرف باشد. بعدا ببینیم اشاره به چی دارد، اشاره به اسم خاص، اشاره به کوه خاص، اشاره‌ای به نهری در بهشت از ساق عرش جاری می‌شود و… این‌ها مربوط به بعد است. ابتدائاً فی حدّ نفسه خودشان باشند. خب این طبیعی‌ترین وجه است. فقط هر چه طبیعی بود که نمی‌شود سریعا قبول کرد بلکه باید راجع به آن بحث کرد، شواهدش پیدا بشود، خود حرف واضح بشود. چیزی که من راجع به این حرف به ذهنم هست این است که…

شاگرد: آن الفاظی که نوعا برای اشاره می‌باشد، اینکه طبیعی‌ترین وجه، عدم الاشاره باشد، برای من واضح نیست.

استاد: می‌خواهم توضیح این را عرض کنم که مقصودی که دارم از طبیعی‌ترین وجه چیست. البته یک بحث‌هایی در کتب ما بود که هر شیئ چهارتا وجود دارد. وجود لفظی، وجود ذهنی، وجود خارجی و کتبی. یک ضمیمه‌ای هم به آن هست که هرکدام از این چهار وجود دو مرتبه دارد، فرد و طبیعت. یعنی خود وجود لفظی، یک وجود لفظی طبیعی و یک وجود لفظی فردی، وجود لفظی که می‌گوییم یک فرد دارد و طبیعت دارد. وجود کتبی، فرد دارد طبیعت دارد. وجود ذهنی فرد دارد و طبیعت دارد. وجود خارجی هم فرد دارد و طبیعت دارد. به این تقسیم بندی بعدا می‌رسیم و فواید خوبی هم دارد.

عالم حروف؛ عناصر پایه‌ای و بسیط درتکوین

آنچه که من می‌خواهم عرض کنم، ما همین تدوین عالم کتابت را مرآة قرار می‌دهیم برای آن چیزی که وراء این است. وقتی یک جمله‌ای را می‌گویید، مثلا قام زیدٌ. خب یک جمله گفتید. می‌گویید این جمله از دوتا چیز تشکیل شده است. یک کلمه «قام» و کلمه «زید». برخورد شما با یک جمله بود. امّا وقتی دقّت کردید در این چیزی که با آن مواجه شدید، آن را یک مرکّب می‌بیند. می‌گویید این جمله از چه چیزی تشکیل شده است؟  عناصر تشکیل دهنده این جمله چیست؟ می‌گویید زید و قام. عنصر یعنی اصل یعنی آن چیزی که یک چیز دیگر را تشکیل می‌دهد. بعد می‌گویید زید و قام. می‌گویید این قام از چه عناصری تشکیل شده است؟ چه چیزی او را درست کرده است؟ می‌گویید از «قاف و الف و میم» تشکیل شده است. آن عناصر یعنی آن اصول پایه، اُسّدقس، آن اصل، آن چیزی که آن را درست کرده است، دارد اسمش را نشان می‌دهد. می‌گویید این، «قاف و الف و میم» این مرکبات بودند، تا می‌رسید به ..می‌گویید «قاف الف میم»، تمام شد حالا کسی که بخواهد سوال را ادامه دهد، می‌گوید الان شما، ما را مواجه کردید از «قام زید»، با «قام» و «زید» این مرکّبات بودند. تا می‌رسید به «قاف، الف و میم». خب قاف از چه درست شده؟ چه جواب می‌دهی؟

در جواب می‌گویید قاف از چیز دیگری تشکیل نشده.  دو چیز چند چیز دست به دست هم ندادند که قاف را درستش کنند.

شاگرد: کدام قاف؟

استاد:همین ق قام. که یاد بچّه می‌دهید در مکتب خانه.

شاگرد: نه، ق مکتوب یا ملفوظ؟

استاد: قافی که قام را درست می‌کند با الف و میم.

شاگرد: در عالم کتابت یا در عالم لفظ؟

استاد: این که من عرض کردم مقصودی بود که غیر از… شما می‌خواهید چیزی بگویید که …

شاگرد: راجع به خود ق هم گفته‌اند از چی تشکیل شده است.

استاد: از چی تشکیل شده است؟

شاگرد: مثلا گفته‌اند هر حرفی از الف تشکیل شده است. همه حروف شئون الف هستند.که مثلا اگر الف نبود هیچ حرفی نبود.

استاد: آن که گفته‌اند این است که الف مثلا این طوری است. گردش بکنی می‌شود قاف. هیچ کس نگفته دو الف را با هم‌ترکیب بکنید بشود قاف.

شاگرد: نه، اگر الف نبود نمی‌توانستی قاف را تلفّظ کنی. در همه حروف، الف هست، یا الف بشکل یاء یا الف بشکل واو یا خودش. لذا اگر الف قابل تلفظ نبود ق هم تلفظ نمی‌شد، هیچی تلفظ نمی‌شد.

استاد: اوّلا این حرف که معلوم نیست درست باشد. درست است که ما می‌گوییم این، صامت است، صامت یعنی تا با یک حرف مصوّت همراه نشود به نطق نمی‌آید. ولی این معنایش نیست که این از آن تشکیل شده. این محتاج است به آن در تلفّظ. احتیاج غیر از تشکّل است.

می‌گویم قام از ق،الف و میم تشکیل شده. بعد بگوییم قاف از الف تشکیل شده است؟! از الف تشکیل نشده. قاف در تلفظ به الف یا فتحه یا…به الف هم نیست…در فارسی ما واول‌های ششگانه َُِ آ‌ای أو شش تا بیشتر نیست. در زبان‌های دیگر واول بیشتر است. آن قافی که  قام را درست کرده خودش از چی تشکیل شده است؟

شاگرد1: اگر صحیح هم باشد باید مستند به روایت باشد و تا روایتی نداریم که ق از الف بوده، این حرف وجهی ندارد.

استاد: شواهد از بیرون آوردن را می­رسیم. من دو تا شاهد دارم.

شاگرد: صورت مکتوب قاف از دوتا نقطه و.. تشکیل شده است منظور ایشان این است که اینکه می‌فرمایید تشکیل شده چیست؟ در کدام عالم؟

استاد: این از آن بحث‌های طلبگی است که بحث طول می‌کشد. قاف اگر لفظ باشد، متدرّج در زمان می‌باشد. تشکیل شده از آن تموّج‌هایی که در یک فاصله زمانی صورت می‌گیرد. قاف مثلا در یک صدم ثانیه ادا می‌شود. یک حرف بیشتر و یک حرفی کمتر. الآن در بحث‌های فنّی زبان شناسی این‌ها هست که حرف حرفی چند صدم ثانیه ادا می‌شود. خب وقتی زمانی شد اجزائی دارد دیگه. ق از چی تشکیل شده؟ از همین تموّج‌های زمانی. منظور ما این نیست که.

 

برو به 0:28:56

یا ق مکتوب گفته‌اند از چه درست شده؟ گفته‌اند از الف دیگر. الف را بر می‌دارند می‌پیچانند می‌شود ق. پس الفی است که کج شده است. یا به تعبیر ایشان الف چون اساس… آن کتاب اللغة الموحّدة، یک حرف‌هایی که مفصّل داشتیم همین بود. مبنایی که ایشان -شاگرد- می‌گوید آن جا بود مفصّل.

شاگرد: البته این را که شما می‌فرمایید برسی هم آورده است.

استاد: بله، ایشان از باب… او از یک باب دیگر می‌گوید.

مقصود اصلی از بساطت حروف؛ عدم‌ترکیب

شاگرد: تجلی الف در تمام حروف

استاد: بله، ایشان می‌گویند تجلی الف در تمام حروف. امّا غیر از این است که ما الآن داریم بحث می‌کنیم.

اما آن­که الآن مقصود من است یک مقصودی است واضح که شما می‌خواهید به یک بچّه در مکتب خانه درس بدهید، وقتی می‌خواهید حروف و کلمات را برای او باز کنید، وقتی از شما می‌پرسید قاف از چی تشکیل شده؟ چی می‌گویید به او؟ همین أمر ساده منظور من است. نه کشش زمانی تلفّظ منظور من است، نه شکلش منظور من است که از خطّ هست و از پیچاندن الف. هیچ منظور ما نیست.

 از آن عناصری که کلام را درست می‌کنند، می‌رسیم به عنصری که وقتی بچّه می‌پرسد این از چه تشکیل شده می‌گویید خودش است. رسیدیم به یک اصل و پایه، به چیزی که چیز‌های دیگر دست به دست هم نداده‌اند تا درستش کنند.امّا در قام سه تا چیز دست به دست هم داده‌اند و درستش کرده‌اند. به عبارت دیگر منظور، حالت تألیف،‌ترکیب،حالت پدید آورندگی کلام می‌باشد.

کلام یک پدیده‌ای است. چه این کلام را پدید آورده است؟ کلمات. این کلمه را چی پدید آورده؟ حروف

حرف را چی پدید آورده؟ شما وقتی در محاوره هستید می‌گویید چیزی پدیدش نیاورده است.

این را می‌گوییم بسیطه اولیّه، یک عنصر، یک چیزی که دیگر خودش از چیزی درست نشده است.

بسیط یعنی خودش پدید می‌آورد ولی خودش از چیز دیگری تشکیل نشده. چیزی در‌ترکیب کلام در وجود کلامی‌او را درستش نکرده ولو معدّاتی برای وجود او هست. این بحث‌هایی که کردیم حالت معدّ بود. زمان و آن تموّجی که قاف لفظی را ایجاد می‌کند، معدّش می‌باشد. امّا نمی‌گوییم این‌ها دست به دست هم داده‌اند و قاف را درست کرده‌اند به عنوان یک عنصر کلامی. بلکه این‌ها معدّ‌اند که آن قاف که یک حالت ادراکی هم برای وی حاصل می‌شود بعدا ما درک کنیم. قاف مدرَک یک عنصر بسیط است. این معنای بساطت در حروف که به اندازه‌ای که مقصود من است روشن شود.

همین طور چیزی هم در کتابت است که کلمات را برای بچّه سوا می‌کنند و حروف را می‌گذارید به ازائش.

می‌گویید این «قام»، «ق، الف و میم». بعد اگر بگوید این میم را جدا بکن می‌گویید این دیگر جداشدنی نیست بلکه این خودش یک چیز است. باید یاد بگیری تا بوسیله این چیزهای اصلی،چیز‌های دیگری را درست کنی. لذا بچّه اگر هر کدام از این عناصر اولیّه را نداند کمبود دارد. کتاب‌های کلاس اول را نگاه کنید!

بچه تا «ف» را یاد نگیرد هیچ کلمه‌ای که درآن «ف» می‌باشد را به او یاد نمی‌دهند. خب بلد نیست؛ یک عنصررا ندارد. یک‌ترکیب کننده یک تشکیل دهنده یک پدید آورنده را نمی‌داند. خب وقتی یک کلمه‌ای تشکیل شده از یکی از این پدید آورنده‌ها، آن را نمی‌تواند بفهمد، سردر نمی‌آورد. چون فاء را بلد نیست. پس کلمه‌ای را که مشتمل بر فاء برای بچه‌ای که هنوز فاء را نخوانده نمی‌داند اگر مواجه هم شود سردرنمی‌آورد. این معنایی که با یک عنصر و اصل بسیطی که چیز‌های دیگر را درست می‌کند. اما خودش از چیزی تشکیل نشده است. حالا اگر ضمیمه کنیم به این، که همینطوری که در عالم کتابت، عالم الفاظ و نقوش…

شاگرد: اگر شما در کتابت نظر دارید بالاخره باید تکلیف نقطه را هم این جا معلوم کنید.

عنصر قاف در زبان‌های دیگر

استاد: بله،  قاف را همین طور که می‌گویید یک الف است که کج کردیم، می‌گوییم یک نقطه هم برای آن گذاشته ایم. پس ق تشکیل شده از خط مایل با دوتا نقطه. این هم درست است امّا باز آن­که منظور من بود نیست.

نمی‌گوییم قاف‌ترکیب شده است از دو چیزی که این دو، کلام را پدید می‌آورند. این‌ها پدید آورنده نیستند بلکه این‌ها علامت‌اند برای یک عنصر که آن عنصر حرف قاف می‌باشد. -دو تا نقطه و این‌ها-

فلذا شاهدش این است که -چرا از این‌ها تشکیل نشده است- وقتی می‌رود در حرف دیگر می‌گوید اینجوری بنویس و دو نقطه هم نمی‌خواهد. اگر قاف از دو تا نقطه تشکیل شده است چطور وقتی می‌رود در زبان دیگر یک چیزی می‌نویسی که این نقطه ندارد؟!

معلوم می‌شود که آن حرف قاف، آن عنصری که یک حرف است که در زبان‌ها دور می‌زند، تشکیل دهنده‌‌اش نقطه نیست. خط کتابتی‌‌اش این جا بصورت ظاهری نقطه می‌گذاریم ولی نمی‌گوییم قاف از دو نقطه تشکیل شده است. قاف یک عنصر بسیط است که چیزی آن را پدید نیاورده است. یک حرف است که کلام را پدید می‌آورد ولی چیزی او را پدید نیاورده است. امّا منظورمان از پدید نیاوردن این نیست که واجب الوجود می‌باشد. این‌ها معلوم است. اگر بگویید که خدا هم پدید آورده بله قبول داریم که خدا پدید آورده یا مثلاً  بگویید همین اجزاء زمانی و مکانی که دارد پدید آورده هستند می‌گوییم بله درست است ولی مقصود ما از بساطت آن نیست.

رابطه عنصر بسیط حرف و عناصر در تکوین

بساطت یک أمر نسبی است. منظور ما از بساطت این است که در تشکیل کلام، چیزی او را پدید نمی‌آورد. اما در قام و جملات دیگر، این‌ها هستند که کلام را پدید می‌آورند.

کما اینکه هرچه گسترده‌تر بشود مثلا در جملات طول و تفصیل دار عناصر‌ترکیبی و تجزیه‌ای هر کدام نقش دارند. شما می‌گویید فاعل، جمله را پدید می‌آورد. فاعل یک عنوان‌ترکیبی و نحوی است کما اینکه می‌گویید اسم فاعل هم می‌تواند یک کلام را پدید بیاورد. اسم فاعل هم یک عنوان صرفی است. مانعی ندارد.

ولی این‌ها عناصری هستند که وقتی دنبال هر کدامشان بروی می‌بینی یک تشکیل دهنده کلامی‌دارند که آن تشکیل دهنده می‌رسد به یک جایی که می‌شود حرف. یعنی چیزی که خودش.. یعنی سؤال منقطع می‌شود.

می‌گوید همین خودش را یاد بگیر و همه چیزها را با این درست کن. خب اگر بخواهیم مثالش را در عالم خارج -که کلّ بشر دنبال این حرف‌ها هم بوده‌اند- در عالم فیزیکی، در عالم ملک بزنیم. این خاک، می‌گویند این خاک از چی درست شده؟ آب از چی درست شده؟ همان سؤالی که در قدیم بود که -خود واژه عنصر یونانی می‌باشد ظاهراً به معنای اصل و پایه خود تعبیر اسطقس که به معنای پایه کار است. همه چیزها را او درست می‌کند.

می‌گفتند عناصر اربعة یعنی چهارتا چیز پایه‌اند، همه چیزها را این چهارتا چیز درست می‌کنند، خود این‌ها را چیزی درست نکرده، بلکه عنصر‌اند، اصل‌اند. حالا ما بگوییم خدا ساخته این‌ها را؟ کیفیّات اربعه دست به دست هم داده‌اند این‌ها را آفریده؟ می‌گفتند منافاتی ندارد. ما که به این می‌گوییم اصل، پایه، یعنی در عالم عناصر و اشیاء جسمانی چیزی این‌ها را درست نکرده بلکه این‌ها خودش است دیگر. همه چیز را با این‌ها درست کن اما این‌ها را چیزی درستشان نکرده است.

نظیرش بعدا در دو سه قرن پیش شروع شده. اسم عنصر مانده و فقط جای آن را عوض کرده‌اند. مثلا می‌گفتند خاک از چه درست شده؟ می‌گفت از طلا و آهن و سرب همان‌هایی که همه در کلاس‌ها خوانده‌اید؛ جدول تناوبی که از هیرودین شروع می‌شد و به سنگین‌ترین عدد‌ها اتمی‌ختم می‌شد. می‌گفتند حالا دیگر رسدیم به اتم، اتم نشکن و این شد عنصر. آن وقتی که دل اتم شکافته نشده بود به اتم می‌گفتند عنصر. عنصر یعنی اگر این‌ها را بشناسی هر چیزی را بخواهی با این‌ها درست می‌کنی و هر چیزی را تحلیل کنی به این‌ها برمی‌گردد امّا وقتی به خود این رسیدی دیگر بایست.

 

برو به 0:38:08

طلا دیگر از چی درست شده؟ از هیچی، طلا خودش است. یک عنصر و اصل است یعنی چیزهایی را درست می‌کند امّا خودش از چیزی درست نشده است. یک مفهوم ساده دارد. یعنی به یک اصل می‌رسید.

البته بعدا معلوم شد که این‌ها خودشان از چیزهای دیگری درست شدند. یک بحث جذّاب، دلنشین در کلّ عالم مقادیر می‌باشد. هر کجا که سر و کار ما با مقدار است، با کمّ است، چه باید گفت؟ آن عنصری اولیّه‌‌اش چگونه است؟ یعنی آن چیز پایه‌ای که مقدار را پدید می‌آورد، کجاست؟ این‌ها رسیده‌اند به یک عناصری، الآن هم به یک جاهای عجیب و غریبی بحث‌هاشان رسیده است که نمی‌دانم شنیده اید یا نه.

شاگرد: بعضا هم قائل شده‌اند که نیست.

استاد: عنصر پایه نیست.

شاگرد: این نظریه مطرح شده که عنصر پایه نیست و هرچقدر هم بروید جلو‌تر باز هم هست و تمام نمی‌شود.

استاد: این یک چیز جانانه‌ای است. یک جزوه‌ای بود درباره نقطه و احتمالاتش هم مطرح بود. یک چیزی است علی ایّ حال بحث جانانه است باید کار بشود.

خودشان هم آورده‌اند که ما به دنبال سه بُعدی بودیم ولی تا بیست و چهار بُعد، بیست و پنج بُعد، حالا دیده‌اند دارد خیلی چیز عجیب و غریبی می‌شود به نه تا و یازده تا ختم کرده‌اند یعنی یک عنصر اولیه‌ای که یازده بُعد دارد و با آن می‌خواهند چیز‌ها  درست بکنند اینطور مسائل را. نظریه اِستین، ریسمان یکی از این‌ها است.

علی ایّ حال در همین عالم فیزیکی دنبال این هستند که به یک اصل برسند و بگویند همه چیزها را این درست کرده، این دیگر خودش خودش می‌باشد. این را دیگر از ما نپرس که چی درستش کرده است؟ این به معنا پایه است. خب حالا این برسد یا نرسد بحث‌های جای خودش.

آن­که من می‌خواهم عرض کنم فعلا این است که اگر پذیرفتیم که در وراء این عالم ملک، عالم وجودات برزخی، وجودات جبروتی، عالم عقل، عالم معانی و بالاتر عالم حقایق نفس الأمریّة، که وراء همه این‌ها است و هیمنه و سیطره بر همه عالم معانی و وجودات برزخیّه و همه این‌ها دارد، فعلامی‌گوییم عالم حقائق، آیا در عالم حقائق این سوال مطرح می‌شود؟ و سر می‌رسد یا خیر؟

یعنی بگوییم که ما وقتی دستگاه خلقت را باز کنیم به هرچه مواجه شدیم، سوال می‌کنیم که این چیزی که با آن مواجه شدم از چی درست شده؟ چه عناصر اولیّه‌ای هستند که دست بدست هم داده‌اند و این را درست کرده‌اند؟

بعد نقل کلام می‌کنم، می‌گویم خب گفتید که این عنصر الف را ب ج د درست کرده‌اند، نقل کلام می‌کنم سر ب ج د. ب ج د را چی درست کرده؟ همینطور تا برسیم یک جایی که شبیه آن‌ها، برسم به یک أصل، به یک چیزی که بگوییم این بسیط می‌باشد، این خودش از چیزی درست نشده. آن خودش چیزهایی را درست کرده ولی از چیزی درست نشده. اگر این را در عالم حقایق جاری بدانیم، معنایش این می‌شود که عالم خلقت یک حقائق بسیط دارد. یک حقایق اولیّه دارد که همه عالم را آن‌ها درست کرده‌اند با‌ترکیب خودشان،با تجلیّات خودشان،به مراتب خودشان.

همه حقایق عالم را درست کرده‌اند، بر هر حقیقتی دست بگذارید، یک بهره‌ای از آن‌ها می‌بینید. روی هر حقیقتی انگشت بگذارید بهره‌ای از آن‌ها می‌بیند. ولی خود آن‌ها وقتی کشفشان کردید، سراغشان رفتید، به خود اینها نمی‌شود گفت از چی درست شده ای؟ می‌گوید خودم هستم. اگر اینجور باشد، حالا می‌خواهیم این حقایق بسیطه‌ای را که همه حقایق دیگر را درست کرده‌اند و خودشان از چیزی درست نشده‌اند،  برای اینها چهارتا مرحله درست کنیم. وجود عینی، وجود ذهنی، وجود لفظی و وجود کتبی.

می‌خواهیم بگوییم آن حقایق را تبدیل کنیم به لفظ، یک وجود لفظی به ایشان بدهیم، یک وجود کتبی بدهیم، یک وجود ذهنی، یک وجود حقایق بسیطه نفس الأمری هم که دارند.

اگر این مطابقة را درست کنیم و به ازاء آن بسائط، الفاظ را قرار دهیم، این جا است که حروف یک معنای جدیدی اصلا پیدا می‌کند. یعنی هر حرفی بازاء یک حقیقت بسیطه‌ای است که حقیقتی سابق بر او نیست.

همه چیزها درست می‌شوند بوسیله آن‌ها ولی خود آن‌ها، چیزی تشکیل شده از آن‌ها نیستند که چیزی باشد آن‌ها را درست کند. خب اگر این جور باشد هر حرفی وقتی می‌گوییم قاف، قاف نه فقط یعنی یک لفظ که وجود خارجی‌‌اش عین وجود لفظی‌‌اش می‌باشد، این برای دوری ما از آن چهار مرحله‌‌اش می‌باشد. بلکه وقتی می­گوییم قاف یعنی قاف، یعنی آن بسیطی که به لفظ آمده، شده قاف و الّا این قاف همان أمر بسیط می‌باشد.

چطور در حروف، قاف یعنی آن حرف بسیط که همه کلمات را درست می‌کند و خودش از چیزی درست نشده؟! اون أمر بسیط هم اینچنین می‌باشد.

رابطه ذاتی بین لفظ و معنا

شاگرد: در همین چهارتا وجود می‌گویند وجود لفظی و کتبی وجودی است که اعتباری است. آیا ما از اینکه می‌گوییم وجود اعتباری در آن حقیقت  است می‌توانیم آن رابطه را برقرار کنیم که اگر این بسیط است آن حقیقتی که این بإزاء آن وضع شده است نیز بسیط باشد؟

استاد: خب آن­که می‌گویید، می‌گویند، می‌گویند. خودش محلّ کلام است مفصّل. در اصول بود دیگر که آیا رابطه بین لفظ و معنی -ذاتی است-؟.. . با یک استدلالی رد شده در اصول فقه. عدّه‌ای گفته‌اند رابطه بین لفظ و معنا یک رابطه ذاتی می‌باشد. جوابشان را دادید در اصول فقه و رد شدید. حالا آن جواب پذیرفته است؟ در مفاتیح سیّد نگاه بکنید، ابتداء مفاتیح سیّد رضوان الله علیه، ایشان همین استدلالی که در اصول فقه پذیرفته اید و رد شدید را جواب می‌دهند. رابطه ذاتی غیر از دلالت ذاتی است. یک لفظ ذاتا دلالت ندارد که بگویید پس چرا فارس حرف انگلیسی را نمی‌فهمد و انگلیسی حرف عرب را نمی‌فهمد. رابطه‌ای دارد. بین لفظ و معنا رابطه می‌باشد. ما وقتی رابطه را نمی‌دانیم گیج هستیم.

مثل دود و آتش. می‌گویید دود دلالت طبعی یا ذاتی دارد بر دخان. خب کسی که تا حالا آتش ندیده، ده سال است از کنج غار آوردنش بیرون، اصلا آتش ندیده حالا از دور دود بلند شده حالا آیا دود دلالت می‌کند بر آتش برای او که عالم به رابطه نیست؟ خیر. پس آن‌هایی که گفته‌اند بین لفظ و معنا رابطه می‌باشد نگفتند دلالت ذاتی است بلکه گفته‌اند رابطه ذاتی می‌باشد؛ یعنی یک جور رابطه‌ای برقرار می‌باشد.

 و حالا بعدا می‌گویم و شواهدش را هم می‌بینید که حتّی بین مکتوب با ملفوظ و بین مکتوب با وجود ذهنی و عینی‌‌اش، یک نحو رابطه ذاتی می‌باشد. خب آن­که شما می‌گویید گفته‌اند، یعنی مشهور اینجوری است و الّا کسانی که این بحث را می‌کنند، دوباره باید این‌ها مطرح بشود. قول مقابل هم دارد خیلی هم حسابی که قابل پی جویی می‌باشد. سریع هم شاید نشود ردّش کرد.

پس طبیعی‌ترین وجه در حروف مقطّعه شریفه قرآن این می‌شود که وقتی می‌گوییم قاف یعنی خود آن حقیقتی که چیزی نیست جز قاف بودن. خودش قاف است اصلاً. یک أمر بسیط است. حالا سؤالی که مطرح می‌شود این است؛ اوّلاً شاهدی داریم از روایت برای این حرف یا خیر؟ ثانیا -آقایان آن روز آمدند به من گفتند گفتم صبر کنید می‌رسیم- زبان‌های مختلف است خیلی  از این زبان‌ها اصلا قاف ندارند. زبان‌ها مختلف است. مباحث حرفی‌‌اش مختلف است چکار بکنیم این‌ها را؟ خب این‌ها بحث‌های خیلی قشنگی دارد که خرده خرده، تأمّل بکنید این‌ها خودش را باز می‌کند ان شاء الله.

شاهدها را من بگویم بعدش برویم سراغ اشکالات -که چه جور می‌شود حرف زد- شاهدی که در این جا است این است که دو تا روایت، آن­که من دیدم دوتا روایت -آن­که من دیدم دو تا است، چه بسا باشد شما اگر در فکر باشید پیدا می‌کنید- یکی از آن روایات در اصول ستّة عشر است. اصول ستة عشر متأسّفانه در نرم افزار جامع أحادیث نیامده است. -اگر فایلش را دارید می‌توانید پیدا کنید.- اصول ستّة عشر شانزده تا اصل روایی، مختصر در یک کتاب جمع شده است. در نسخه‌های جدید حتما باید آورده باشند با اینکه زمان تدوین نرم افزار جامع الاحادیث این کتاب چاپ شده است. چند تا چاپ دارد. یک چاپ قدیمی‌قدیمی‌دارد که حدود سی سال پیش بنده گرفتم.

شاگرد: یعنی همین‌هایی که نقل کرده‌اند را جمع کرده‌اند و الا خود کتاب و شانزده تا اصل که در دسترس نبوده.

حروف؛ اصل کل شئ

استاد: در دسترس است. مرحوم نوری داشته‌اند و مرحوم مصطفوی نسخه مرحوم نوری را چاپ کرده‌اند.

بنده دارم. سی سال پیش حدودا گرفته ام. بعدا یک چاپ جدید خوبی شده با تطبیقات که آن را نیز دارم. علی ایّ حال خیلی کتاب عالی است و این شانزده تا اصل همه‌‌اش موجود است. پیش مرحوم مجلسی بوده، پیش مرحوم نوری صاحب مستدرک هم بوده است. نسخه هم که هست نسخه خوبی است.

در اصول ستّة عشر، اصل دَرَست؛ عن حسین بن موسی عن زرارة، این روایت خیلی جالب است!

شاگرد: این اصل؟

استاد: اصل دَرَست، یکی از آن اصولی که 16 تا اصل است بلکه 17، یکی هم شاید بینش..خلاصه. اصول ستة عشرصفحة 160 حدیث 17 چاپی که من دارم. این چاپ  جدید را …کتاب درست بن أبی منصور، روایت 17 در آن جا. در این جا صفحة،284،حدیث مسلسل 408 شماره محلّی 17 که مربوط به خصوص این اصل است و الا از اوّل کتاب حدیث 408 می‌باشد.

 

برو به 0:50:25

«عن زرارة قال قال ابوعبدالله…» خیلی این روایت جالب است! بخاطر اینکه زرارة خودش بفکر این حرف‌ها نبود؛ حضرت به فکر وادارش کردند. ابتدأ سوأل از حضرت است. زراره می‌گوید که حضرت به من فرمودند که «إِنِّي لَأَعْلَمُ أَوَّلَ شَيْ‏ءٍ خُلِقَ[2]»، زرارة من اول چیز که  خلق شده است را من می‌دانم. خب معلوم است که وقتی می‌گوید می‌دانم مخاطب به سوال می‌آید یا ابن رسول الله چیست؟ ببینید حالت سوال را در او ایجاد کردند. زرارة گفت، «قَالَ: وَ مَا هُوَ؟»، خب شما که می‌دانید برای ما هم بگوئید، «قَالَ علیه السلام: الْحُرُوفُ»؛ ببینید من خیال می‌رسد که این روایت یکی از شواهد این احتمالی است عرض کردم. به عنوان احتمال فکر کنید. «أوَّل شیء خلق». اوّل چیزی که خلق می‌شود چگونه است؟ مبادی خلق است. اوّل چیزی است که فیض گرفته است از ناحیه خدای متعال. و چیزهای دیگر توسط آن‌ها چی می‌شوند؟ مراحل بعدی‌اند. أوّل أوّل است و ثانی ثانی و بقیه چیزها از او درست شده‌اند.

شاگرد: مستندتر از این هم در خود صدوق هم هست.

استاد: بله، دوّمیش هست که می‌خواهم بگویم. روایت عمران صابی. بله، آن دومی‌‌اش است که می‌خواهم بگویم. این یک -شاهد روایی- در این دفتری که من نوشتم این اوّلی را دوّم نوشته ام سومی‌‌اش هم این می‌باشد که «إِنَ‏ أَوَّلَ‏ مَا خَلَقَ‏ اللَّهُ‏ عَزَّ وَ جَلَ‏ لِيُعَرِّفَ بِهِ خَلْقَهُ الْكِتَابَةَ حُرُوفُ الْمُعْجَمِ[3].» این هم در توحید صدوق است. فعلا فرمودید بحث ما نیست. ولو خوب است من یادداشت داشتم. آن­که الآن آقا گفتند خیلی شاهد مستقیمی‌نمی‌شود زیرا حضرت می‌روند سر کتابت و انواعی که حروف ادا می‌شود و اگر کسی زبان کسی را ناقص کرد باید چکار کند. آن یک جور دیگری است. فعلا آنچه مقصود من است، دوّمی که دلالتش خیلی خوب است، این است که در آن مباحثه معروفی که امام رضا سلام الله علیه با عمران صابی داشتند این را فرمودند: «وَ اعْلَمْ‏ أَنَ‏ الْإِبْدَاعَ‏ وَ الْمَشِيَّةَ وَ الْإِرَادَةَ مَعْنَاهَا وَاحِدٌ وَ أَسْمَاءَهَا ثَلَاثَةٌ»، سه تا اسم است ولی معانیش واحد است.

«وَ كَانَ أَوَّلُ إِبْدَاعِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ»، که سه تا اسم است اوّلینش «الحروف» بوده. «الْحُرُوفَ الَّتِي جَعَلَهَا»، این‌هایش خیلی عالی است که من دوم هم گفتم برای اینکه ببینید چقدر مؤید این حرف‌ها است. حروفی که خدای متعال حروف قرار داده، «أَصْلًا لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»، «اصلا لکل شی»؟ حرف ملفوظ اصل این فرش می‌شود؟؟

معلوم می‌شود که از اوّلی که می‌خواهند بگویند حروف قصد کردند یک حقایق بسیطه، که این حروف ملفوظ هم دارد آن را نشان می‌دهد که برای قرب به ذهن این‌ها می‌توانند آن را نشان بدهند. خیلی اوصاف عجیبی حضرت اوّل می‌فرمایند. «جعلها اصلا لکل شیء وَ دَلِيلًا عَلَى كُلِ‏ مُدْرَكٍ وَ فَاصِلًا لِكُلِّ مُشْكِلٍ وَ بتِلْكَ[4] الْحُرُوفُ تَفْرِيقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مِنِ اسْمِ حَقٍّ وَ بَاطِلٍ أَوْ فِعْلٍ أَوْ مَفْعُولٍ أَوْ مَعْنًى أَوْ غَيْرِ مَعْنًى وَ عَلَيْهَا اجْتَمَعَتِ الْأُمُورُ كُلُّهَا[5]». خیال می‌کنیم که خیلی دلالت خوبی دارد بر اینکه حروف بسائط اوّلیّه‌اند. همین طوری که در عالم تدوین و لفظ و کتابت، این‌ها بسائط اولیه‌اند که دیگر خودشان همه صحبت‌های ما را درست می‌کنند. ولی چیزی دیگر از سنخ کلام این‌ها را درست نکرده است، این‌ها هم حقایق بسیطه عالم‌اند که خدای متعال اوّل این‌ها را آفریده و بعدش این‌ها هستند که همه نظام عالم را بپا می‌آورند، همه عالم از این‌ها درست می‌شود.

شاگرد: یک مشکله‌ای که وجود دارد این است که همه مثال‌هایی که حضرت می‌زنند، مثال‌های ادبی می‌باشد.

استاد: بله، این روایت مفصّل است و ما نمی‌خواهیم واردش بشویم. همین طور که آقا هم فرمودند در ذیل روایت حضرت سراغ لفظ می‌روند. سراغ حروف لفظی، مکتوب.

حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ جَعْفَرُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ الْفَقِيهُ الْقُمِّيُّ ثُمَّ الْإِيلَاقِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ صَدَقَةَ الْقُمِّيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو عَمْرٍو مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْأَنْصَارِيُّ الْكَجِّيُّ قَالَ حَدَّثَنِي مَنْ سَمِعَ الْحَسَنَ بْنَ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِيَّ ثُمَّ الْهَاشِمِيَّ يَقُولُ لَمَّا قَدِمَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع إِلَى الْمَأْمُونِ أَمَرَ الْفَضْلَ بْنَ سَهْلٍ أَنْ يَجْمَعَ لَهُ أَصْحَابَ الْمَقَالاتِ مِثْلَ الْجَاثِلِيقِ وَ رَأْسِ الْجَالُوتِ وَ رُؤَسَاءِ الصَّابِئِينَ وَ الْهِرْبِذِ الْأَكْبَرِ وَ أَصْحَابِ زَرْدْهُشْتَ وَ قِسْطَاسِ الرُّومِيِّ وَ الْمُتَكَلِّمِينَ لِيَسْمَعَ كَلَامَهُ وَ كَلَامَهُمْ فَجَمَعَهُمُ الْفَضْلُ بْنُ سَهْل‏… وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِبْدَاعَ وَ الْمَشِيَّةَ وَ الْإِرَادَةَ مَعْنَاهَا وَاحِدٌ وَ أَسْمَاءَهَا ثَلَاثَةٌ وَ كَانَ أَوَّلُ إِبْدَاعِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ الْحُرُوفَ الَّتِي جَعَلَهَا أَصْلًا لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ دَلِيلًا عَلَى كُل مُدْرَكٍ وَ فَاصِلًا لِكُلِّ مُشْكِلٍ وَ تِلْكَ الْحُرُوفُ تَفْرِيقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مِنِ اسْمِ حَقٍّ وَ بَاطِلٍ أَوْ فِعْلٍ أَوْ مَفْعُولٍ أَوْ مَعْنًى أَوْ غَيْرِ مَعْنًى وَ عَلَيْهَا اجْتَمَعَتِ الْأُمُورُ كُلُّهَا وَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْحُرُوفِ فِي إِبْدَاعِهِ لَهَا مَعْنًى غَيْرَ أَنْفُسِهَا يَتَنَاهَى وَ لَا وُجُودَ  لِأَنَّهَا مُبْدَعَةٌ بِالْإِبْدَاعِ وَ النُّورُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ أَوَّلُ فِعْلِ اللَّهِ الَّذِي هُوَ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْحُرُوفُ هِيَ الْمَفْعُولُ بِذَلِكَ الْفِعْلِ وَ هِيَ الْحُرُوفُ الَّتِي عَلَيْهَا الْكَلَامُ وَ الْعِبَارَاتُ كُلُّهَا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَّمَهَا خَلْقَهُ وَ هِيَ ثَلَاثَةٌ وَ ثَلَاثُونَ حَرْفاً فَمِنْهَا ثَمَانِيَةٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً تَدُلُّ عَلَى اللُّغَاتِ الْعَرَبِيَّةِ وَ مِنَ الثَّمَانِيَةِ وَ الْعِشْرِينَ اثْنَانِ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً تَدُلُّ عَلَى اللُّغَاتِ السُّرْيَانِيَّةِ وَ الْعِبْرَانِيَّةِ وَ مِنْهَا خَمْسَةُ أَحْرُفٍ مُتَحَرِّفَةٍ فِي سَائِرِ اللُّغَاتِ مِنَ الْعَجَمِ لِأَقَالِيمِ اللُّغَاتِ كُلِّهَا وَ هِيَ خَمْسَةُ أَحْرُفٍ تَحَرَّفَتْ مِنَ الثَّمَانِيَةِ وَ الْعِشْرِينَ الْحَرْفَ مِنَ اللُّغَاتِ فَصَارَتِ الْحُرُوفُ ثَلَاثَةً وَ ثَلَاثِينَ حَرْفاً فَأَمَّا الْخَمْسَةُ الْمُخْتَلِفَةُ فَبِحُجَجٍ  لَا يَجُوزُ ذِكْرُهَا أَكْثَرَ مِمَّا ذَكَرْنَاهُ ثُمَّ جَعَلَ الْحُرُوفَ بَعْدَ إِحْصَائِهَا وَ إِحْكَامِ عِدَّتِهَا فِعْلًا مِنْهُ كَقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- كُنْ فَيَكُونُ وَ كُنْ مِنْهُ صُنْعٌ وَ مَا يَكُونُ بِهِ الْمَصْنُوعُ فَالْخَلْقُ الْأَوَّلُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْإِبْدَاعُ لَا وَزْنَ لَهُ وَ لَا حَرَكَةَ وَ لَا سَمْعَ وَ لَا لَوْنَ وَ لَا حِسَّ وَ الْخَلْقُ الثَّانِي الْحُرُوفُ لَا وَزْنَ لَهَا وَ لَا لَوْنَ وَ هِيَ مَسْمُوعَة ‏ مَوْصُوفَةٌ غَيْرُ مَنْظُورٍ إِلَيْهَا وَ الْخَلْقُ الثَّالِثُ مَا كَانَ مِنَ الْأَنْوَاعِ كُلِّهَا مَحْسُوساً مَلْمُوساً ذَا ذَوْقِ مَنْظُوراً إِلَيْهِ وَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سَابِقٌ لِلْإِبْدَاعِ لِأَنَّهُ لَيْسَ قَبْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَيْ‏ءٌ وَ لَا كَانَ مَعَهُ شَيْ‏ءٌ وَ الْإِبْدَاعُ سَابِقٌ لِلْحُرُوفِ وَ الْحُرُوفُ لَا تَدُلُّ عَلَى غَيْرِ أَنْفُسِهَا قَالَ الْمَأْمُونُ وَ كَيْفَ لَا تَدُلُّ عَلَى غَيْرِ أَنْفُسِهَا…[6]  

مورد استشهاد «الْحُرُوفُ لَا تَدُلُّ عَلَى غَيْرِ أَنْفُسِهَا»

حقیقت حرف نفس طبیعت آن

شاگرد: در همین قسمت از روایت هم بود که مثلا تعبیر فاعل و مفعول.

استاد: نه، تا این جا رنگ ادبیّت نداشت. مفعول نه یعنی مفعول نحوی. فاعل و مفعول ادباء منظور نبود. این جا تمام، «حَقٍّ وَ بَاطِلٍ أَوْ فِعْلٍ أَوْ مَفْعُولٍ أَوْ مَعْنًى أَوْ غَيْرِ مَعْنًى»، این‌ها یعنی ادبیّات؟! نه، این‌ها تمام سرو کارش با ادبیات است؟! «عَلَيْهَا اجْتَمَعَتِ الْأُمُورُ كُلُّهَا»، این‌ها را فرمودند و بعدا در ادامه که حدود یک صفحه هست راجع به همین بحث می‌شود. حتّی آخر کار مأمون می‌گوید که من نمی‌فهمم این یعنی چی. حضرت چه تعبیری دارند. می‌فرمایند هر چیزی را بخواهی بفهمی‌از دلالت این حروف می‌فهمی‌امّا این حروف فقط خودش می‌باشد. عبارتشان است است که «وَ النُّورُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ أَوَّلُ فِعْلِ اللَّهِ الَّذِي هُوَ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏»، این‌ها یعنی ادبیّات؟! «وَ الْحُرُوفُ هِيَ الْمَفْعُولُ بِذَلِكَ الْفِعْلِ»، حروف مفعول به این اراده اولیّه‌اند. «وَ هِيَ الْحُرُوفُ الَّتِي عَلَيْهَا الْكَلَامُ وَ الْعِبَارَاتُ»، از این جا رنگ کلام عوض می‌شود تا حال او مطالب راقیة و آن اصل مقصود را حضرت فرمودند و پایه ریزی کردند.

 حالا می‌خواهند بسطش بدهند بیایند در عالم مثال، در عالم رقائق و توضیحش دهند که آن‌ها چگونه می‌باشد. می‌آیند سراغ کلام و الفاظ و عبارت و خوب هم توضیح داده می‌شود. پس ببینید، «هی الحروف التی علیها الکلام  و العبارات كُلُّهَا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَّمَهَا خَلْقَهُ وَ هِيَ ثَلَاثَةٌ وَ ثَلَاثُونَ حَرْفاً»، این جا می‌آیند در حروف.

خیلی هم مطالب جالبی است، تا آن جا که می‌فرماید: «وَ الْإِبْدَاعُ سَابِقٌ لِلْحُرُوفِ وَ الْحُرُوفُ لَا تَدُلُّ عَلَى غَيْرِ أَنْفُسِهَا»، این جایش منظور ما بود. طبیعی‌ترین دلالتش این است که خودش باشد. این حرف دلالتی بر چیزی نمی‌کند. همانی که عرض کردم که حروف مقطّعه می‌توانند دو حالت داشته باشند یکی اینکه خودشان باشند و یکی اینکه اشاره بکنند به غیر خودشان. این جا می‌رسد جایی که صریحا حضرت می‌فرمایند که «وَ الْحُرُوفُ لَا تَدُلُّ عَلَى غَيْرِ أَنْفُسِهَا»؛ یعنی حروف خودشان دالّ بر خودشان می‌باشند. قاف یعنی قاف. نه اینکه اشاره به چیز دیگری باشد. در این منظر آشنا شدیم فعلا با یک أمری که می‌تواند یک حقیقت بسیطی باشد. سوالات فراوان هم این جا شروع می‌کند به آمدن، همه‌‌اش هم قابل بررسی و فکر هست.

شاگرد: عبارت «وَ الْحُرُوفُ لَا تَدُلُّ عَلَى غَيْرِ أَنْفُسِهَا» اشاره دارد به حقیقت بسیطه؟

استاد: نه، در این جایی که حضرت دارند می‌گویند، کلام را سوقش دادند به الفاظ و تا آخر بحث هم راجع به الفاظ می‌باشد. امّا اگر کسی بخواهد بفهمد، این الفاظ را مرآة آن حقایق قرار می‌دهد. یعنی همینی را که حضرت بصورت مثال در حروف بیان کردند و توضیح دادند، می‌برد آن جا. فقط یک سوالات خیلی جانانه‌ای مطرح است که  بعد عرض می‌کنم. به بعضی سوألات برمی‌گردیم.

 

برو به 0:58:23

شاگرد: این، «لا تدلّ علی غیر أنفسها» بود یا عبارت «وَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْحُرُوفِ فِي إِبْدَاعِهِ لَهَا مَعْنًى غَيْرَ أَنْفُسِهَا»…؟

استاد: آن هم بود که من ننوشتم. باید توحید صدوق را بیاورم. شما اگر دارید بخوانید. من نقطه گذاشته ام و بینش را انداخته ام. می‌رود تا پایین که «لاتدل علی غیر انفسها» آن­که شما می‌خوانید قبلش هست آن را هم من انداخته ام.  

شاگرد: «وَعَلَيْهَا اجْتَمَعَتِ الْأُمُورُ كُلُّهَا وَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْحُرُوفِ فِي إِبْدَاعِهِ لَهَا مَعْنًى غَيْرَ أَنْفُسِهَا».

استاد: ببینید! «وَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْحُرُوفِ فِي إِبْدَاعِهِ لَهَا مَعْنًى غَيْرَ أَنْفُسِهَا»، و آن جا هم که حضرت دارند می‌فرماید هنوز کلام و عبارات نبوده است. بعدا می‌روند سراغ کلام و عبارات.

طائفه روایات «اول من خلق»

شاگرد: روایاتی دارد اوّل ما خلق الله العقل،‌ آیا این  حروف،‌ حیث مبسوط عقل است؟

استاد: عرض کنم که یک بحث روایی خیلی جالبی است. چون روایت درباره «اوّل ما خلق الله» متعدّد می‌باشد.

مثلا «اوّل ما خلق الله العقل»، «اوّل ما خلق الله القلم[7]»، «اوّل ما خلق الله نور نبیّک»، «اوّل ما خلق الله الماء[8]»، «اوّل ما خلق الله الرّوح» و یکی هم «اوّل ما خلق الله الحروف[9]». خیالم می‌رسد که این بحث حروف مبنای همه آن‌ها است. یعنی اگر «اوّل ما خلق الله العقل» باشد یعنی یکی از بسائط اولیّه عالم خلقت، عقل است که اگر بخواهیم حرفی محاذی او پیدا کنیم باید به فرمایشات معصومین مراجعه کنیم ببینیم که کدام حرف است که بإزاء آن است. خیلی این بحث می‌تواند حالت پایه داشته باشد و نافع باشد برای آن‌ها.

حضور اسماء و مسمی، نزد حضرت آدم

شاگرد: «و علّم آدم الأسماء کلّها[10]»، أسماء می‌شود؟

استاد:ها. آن هم تذکّر بدهید بعداً. «علّم آدم الأسماء» خودش خیلی جالب است. یعنی خدای متعال به حضرت آدم اسماء را یاد داده است و این اسماء اسمائی هستند که وقتی تعلیم گرفتند، مطابقت دارد با مسمّیات. فلذا در وحیش هم دارد که حضرت تا به یک چیزی توجّه می‌کردند لفظش هم می‌آمد. خیلی جالب است!

الآن من اگر نگاه به این میکروفون بکنم ولی اسمش را ندانم هیچی به ذهنم نمی‌آید فقط همین را می‌بینم امّا حضرت آدم اینطور بودند که وقتی نگاه می‌کردند به این، آن اسم مطابق با تکوین این می‌آمد. تعلیم اسماء این جوری بود. حالا این خودش البته…این وجه در روایات آمده است. وجوه دیگری هم هست ولی تعلیم اسماء خیلی به همین بحث مربوط می‌شود. ان شاء الله دنباله‌‌اش می‌آید. به عنوان اینکه دنبال بحث بروید یک سوال هم مطرح می‌کنم.

اسم اعظم؛‌ متشکل از 28 حرف بسیط یا صاحب حقیقتی دیگر

شاگرد: آن اصل، دَرَست نیست بلکه دُرُست است.

استاد: بله، دُرُست است.

خب سوال برای این است که علی ایّ حال در ذهن مطرح شود. الان چون بزنگاه است همه مطالب در ذهتان می‌خواهم این سوال را مطرح می‌کنم. روایاتی دارد که متعدّد است و همه شنیده اید که اسم اعظم خدای متعال چند تا حرف دارد؟ هفتاد و سه تا حرف دارد. روایت بسیار زیاد است! سوال این است که آیا اسم اعظم که 73 حرف می‌باشد مثل ما می‌باشد که می‌رویم کلاس اوّل تا ف را یاد نگیریم کلمه‌ای که ف درش هست را نمی‌فهمیم؟! یعنی 28 تا حرف عربی بلدیم و فوقش هم فرض بگیرد ده تا پانزده تا دیگر، 50 تا حرف هم به آن ضمیمه کنیم. فرض کنیم بلد است. آخرش آن 73 حرف، یک حروفی دارد غیر از این‌ها که ما بلد نیستیم؟ یک أمر بسیطی است که مستقلّ است و در عرض این حروف است؟ و باید یاد بدهند به ما و تا نگفته‌اند نمی‌دانیم؟ یا نه آن 73 حرف از همین 28 حرف تشکیل شده است؟ حروف بسائط حقایق عالم که اسم اعظم هم از آن‌ها تشکیل شده است. همین 28 حرف می‌باشد و فقط مکرّر شده، مکرر شده 73 حرف درست شده.

این سوال سوال بدی نیست. در این شواهد فکرش کنید. ببینید شواهدی پیدا می‌کنید یا خیر؟ که 73 حرف یعنی 73 حرف که 28 تایش این است که ما می‌دانیم و بقیة‌‌اش را نمی‌دانیم چیست؟ یا نه 73 حرف تشکیل شده از همین 28 تا با تکرارش آن‌تربیب‌هایش را نمی‌دانیم؟ این سؤالی که جوابش خیلی مشکل است. من هم از طرفین شواهد در ذهنم است. باید فکرش کنیم.

حقیقت ق، نفس قاف

شاگرد: این‌که از حضرت امیر روایت  داریم که «انا باطن السین» اشاره به همین مطالب است؟

استاد: بله، اصلاً حافظ برسی،‌مشارق را برای همین مباحث نوشته است. مبدأ کتابش، محور کتابش همین‌ها است. مثل این نحوی که ما بفهمیم، ایشان سنگین نوشته مشتمل بر…است. ولی این‌ها را فکر بکنیم کتاب ایشان یک مزّه دیگری می‌دهد.

شاگرد: روایت است.

استاد: بله، می‌دانم. . در مشارق است که «قال امیرالمؤمنین: انا باطن السین و سر السین»، اینها را جمع‌آوری کرده‌ام. مشکل آن مبادی‌‌اش می‌باشد که خرده خرده باید بحث بشود تا واضح بشود و اگر از تعبدیّات می‌باشد معلوم باشد که کجایش اینطور است و آن قسمت‌هایی که تعبّدی نیست واضح‌تر بشود.

شاگرد: دو تا روایتی که به عنوان شاهد آوردید…روایت در مورد عالی است،‌ اما اینکه حروف همان نازله است چه شاهدی داریم؟

استاد: من که نگفتم حروف مقطعه حتما آن است. گفتم به عنوان یک وجه محتمل این است که وقتی قرآن می‌فرماید قاف، یعنی چی اشاره به چیست؟ چی می‌خواهد بگوید؟ طبیعی‌ترین وجهش این است که اشاره‌ای به هیچ چیزی ندارد یعنی خودش است.

 

برو به 1:09:12

گفتم قاف استعمال لفظ در اکثر از معنی حتما شده و وجوه حقیقی هم حتما مراد است این وجوه یکی بالاست، یکی پایین است و بعضی‌هاش غلط است اصلا و مراد خدای متعال نیست. در بین اگر این‌ها وجه  طبیعی قاف درست باشد، طبیعی‌ترینش کدام است؟

بنابراین این روایت دارد می‌گوید ما این حقایق را داریم و این حروف هم هستند. خب پس اینکه درست شد الآن که آیه نازل می‌شود، «ق» چه مانعی دارد که ق یعنی آن حقیقت بسیطه ق؟ که اوّل ما خلق الله هست.

شاگرد: آیا آن حروفی که بود اول خلقت واقعا 28 تا است؟

استاد: حضرت بعدا می‌گویند که نه 33 تا حرف می‌باشد. بعدا هم می‌گویند «لا یجوز ذکرها أکثر مما ذکرنا». این نکته‌ای درش هست.

همین که مطرح کردم که سوالی را که 73 تا حرف که ما می‌دانیم یا نمی‌دانیم…حالا بعدا این مطلب ادامه دارد.

شاگرد: اینکه بگوییم اشاره دارد به کوهی یا اشاره دارد به یک حقیقت در اول خلقت، جفتش برای ما غامض است. یعنی بگوییم این اشاره دارد به یک مطلبی که خودش خودش است.

استاد: نه، هنوز بحث را من… البته گفتم یک چیزهایی را. شما می‌گویید اشاره دارد به یک حقیقت… . نه. من می‌گویم خود ق می‌باشد. که وقتی ق بخواهد لفظ بشود می‌شود قاف، یعنی این ق یک رابطه ذاتی دارد با آن حقیقت. شما نگویید اشاره دارد به یک چیزی که ما نمی‌دانیم. آن حقیقت، خودش حقیقتی است که اگر بخواهد لفظ بشود، می‌شود ق. اگر بخواهد نوشته بشود، می‌شود همان قافی که مکتوب است.

شاگرد: این حرف را راجع به همان کوه بگوییم. همان کوهی که محیط است. آن را بگوییم اگر آن حقیقت بخواهد به این مرتبه برسد می‌شود ق.

استاد: همین طور ادّعائی؟ ادعائی مانع ندارد. شما دارید حرف من را به ادّعاء دارید می‌گوید دیگر. امّا من نمی‌خواهم این را به صرف ادّعاء بگویم.

شاگرد: ما احساس می‌کنیم که حضرت فرموده ما در اوّل خلقت حروف داریم امّا اینکه ما بگوییم این ق نازله آن است، وجهش را شما ذکر نکردید.

استاد: شما این روایت مفصّل که گفتم را نگاه بکنید. خیلی جالب است و مطالبی دارد آدم خیلی باید روش برود و بر گردد. ببینید، حضرت صریحا می‌گویند این حروف را که گفتم می‌شود این‌ها که  «و هی ثلاثة و ثلاثون حرفا»، اسم می‌برند.

معنی «لایجوز ذکرها اکثر مما ذکرناه»

«منها ثمانیة و عشرون حرفا تدلّ علی اللغات العربیّة و من الثمانیة و عشرون تدلّ علی اللغات السّریانیّة و العبرانیّة منها خمسة أحرف مُتَحَرِّفَةٍ فِي سَائِرِ اللُّغَات‏»، 5 تاش هم در سایر لغات متحرّف است. بعد می‌فرمایند: «فَصَارَتِ الْحُرُوفُ ثَلَاثَةً وَ ثَلَاثِينَ حَرْفا فَأَمَّا الْخَمْسَةُ الْمُخْتَلِفَةُ فَتحُجَجٍ‏ -که نسخه‌ها این جا خیلی فرق دارد-  لايَجُوزُ ذِكْرُهَا أَكْثَرَ مِمَّا ذَكَرْنَاهُ». می‌خواهیم ببینیم این یعنی چه؟ می‌گویند 33 تا است، 28 تایش آن است، 22 تایش آن است 5 تایش هم متحرف است.  بیش از این 33 تا جایز نیست ذکرش. یعنی چه جایز نیست ذکرش؟

یعنی چیزی هست که جایز نیست ذکرش؟ اسرار الهی است نباید باشد؟ یا لا یجوز یعنی چون نیست اصلاً؟ این قابل فکر است.

پس ببینید حضرت، اسم حروف را می‌برند. اسم این‌ها را برده‌اند. آن وقت شما می‌فرمایید این چه ربطی دارد به او؟! خب قاف یکی از آن حروف است و حضرت هم فرموده این‌ها «اوّل ما خلق»‌اند. دارند ربط می‌دهند بین این حروف با آن.

شاگرد: حرف شما درست است ولی آن جایی که این حروف با هم‌ترکیب می‌شود مانند «کهیعص»…

استاد:‌ترکیب نشده است، مقطّعه است.

مراتب طولی و عرضی حروف

شاگرد: اشکال ندارد. همین­که این حروف پشت سر هم آمده‌اند می‌خواهم ببینم آیا این‌ترتیب هم دلالتی دارد یا خیر؟

استاد: حتماً‌ترتیبش دلالت دارد. ولی مقطّعه‌اند.

شاگرد: نه، یعنی به آن نحوه ی شدت و ضعف، نمی‌دانم چه طوری؟ آن حروفی که اول خلقت اصل‌اند، بالاخره بین این حروف هم بینشان یک تشکیکی هست که مثلا کاف اوّل می‌آید و‌هاء بعدا می‌آید یا نه اینکه آن‌ها… .

استاد: این سوال بسیار خوبی است که به این زودی نمی‌توانیم جواب بدهیم. این‌ها از چیزی تشکیل نشده‌اند امّا بین خود این‌ها مراتب هست یا نیست؟ خیلی مطلب است! بعید نیست که بگوییم که هست. یعنی سنخش طوری است که این‌ها با هم فرق می‌کنند. مراتب طولی و عرضی بین خود این‌ها باشد. امّا باید شاهد پیدا کنیم. باید یک چیزی از این‌ها پیدا بکنیم که مثلا این‌ها بیان کنند. تا پیدا نشده به عنوان یک بحث علمی‌روی آن فکر بکنیم.

رابطه ذاتی قاف با حقیقتش

شاگرد: یک بار دیگر رابطه لفظ قاف با آن حقیقتش را می‌فرمایید؟

استاد: اصل حرفی را که امروز گفتم اگر میل داشته باشید در اطرافش مطالعه کنید، شواهدی له یا علیه آن پیدا بکنید،لا اقلّش می‌شود حدود ده روز روی و این‌ها بحث کرد. بحث‌های خوب!

 

برو به 1:15:16

کلّی شمای بحث این است. امّا چگونه رابطه دارد…من مدعی شده ام که …بله،

شاگرد: چون یکی می‌گوید این ق اشاره دارد به آن عنصر اصلی ولی شما می‌فرمایید اشاره ندارد.

استاد: بله من نخواستم بگویم اشاره دارد.

شاگرد: بقیّه اش را بفرمایید.

استاد: بعد باید ببینیم لفظ ق چه جوری است؟ صورت مکتوبة اش چه جوری است؟ معنایش چجوری است؟ رابطه این‌ها چه جوری است؟ همان رابط‌ای که گفتم که آقا فرمودند گفتند که رابطه قراردادی است. آن جا باید بحث کنیم که این رابطه چه رابطه‌ای می‌باشد

شاگرد: اگر هم رابطه حقیقی باشد بالاخره…

لغت وقی و حرف قاف

استاد: مثلا یک چیزی که یادم رفت در مباحثه بگوییم، در مجمع دارد، از ابن عبّاس نقل کرده‌اند که در ذیل مبارکه عسق، ابن عبّاس می‌گوید «سین، کلّ فُرقة و ق کلّ جماعة»، خیلی قشنگ است! هر تشطت و افتراق و نزاعی که بشود، تشکیلاتش در سین ضبط شده است. هر اجتماع و معیّتی باشد در ذیل ق جمع شده است.

و بعدا هم عرض می‌کنم که مثلا یکی از راه‌هایی که پی ببریم معنای قاف چیست نه آن حقیقت بلکه معنای قاف، از آن حروفی که حالت تبدّلشان سهل است استفاده می‌کنیم و یک کلمه‌ای را پیدا می‌کنیم که محور اصلی‌‌اش قاف باشد. اگر گفتید چیست؟ که وقتی به معنایش توجّه می‌کنیم کأنّه فقط با قاف طرفیم. اگر گفتید؟ «وَقَیَ».

ببینید واو، الف و یاء، حروف علّه سهل التناول‌اند. می‌روند و عوض می‌شوند. در مادّه «وقی»، وقتی نگاه می‌کنید می‌بینید آن­که حسابی با آن طرف هستید «ق» می‌باشد. چون واو و یاء سهل‌اند.

از «وقی» خواسته باشید أمر درست کیند می‌شود «قِ»، یک حرف است. واو و یاء می‌روند دنبال کارشان. می‌گویید «قِ»، «قوا انفسکم» که جمعش است. یعنی چه؟ این یک معنایی است که چه بسا اگر جمیع موارد ق را ببینید، می‌بینید این دارد خودش را نشان می‌دهد. کلُّ جماعة. در قاف یک معنای استحکام، نگه داری، قوّت هست. خیلی گسترده است. دونه دونه‌‌اش را اگر من فرصت شد…. این‌ها همه‌‌اش بحث‌های زیبایی دارد که…آن­که من عرض کردم دیگر اشاره نیست. من نخواستم اشاره بگویم. قاف خودش یک چیزی است که چهار تا وجود دارد. نه اینکه اشاره به او دارد. چهارتا وجود‌های این جا، وضعی آن جوری هم مقصود ما نیست.

شاگرد: چجوری؟

استاد: اگر منظورتا کیفیّت اشاره می‌باشد من مدّعی نشدم که بلد هستم. من دارم به عنوان یک احتمالی که شواهدی از کلمات اولیاء الهی می‌رساند یا خیر؟ اما کیفیتش فرمولی ارائه شود…من بلد نیستم. من مدعی‌‌اش هم نیستم.

حقیقت حروف

شاگرد: حقیقت حروف با هم متفاوت شدند در همان واحد واحد. باز با هم یکی نمی‌شوند؟

استاد: بله در عرض هم‌اند از حیث خلقت.

شاگرد: این حروفی که در قرآن آمده، خصوصیّت خاصّی دارند؟

استاد: حروف مقطعه 14 تا از آن‌ها‌اند. اگر 28 تا باشند، نصفش‌اند. اگر 73 تا باشند، آن حساب دیگری برای خودش دارد. آن طور دیگری است آن طرفش را نمی‌دانم. اما این طرفش روشن است. 28 تا نصفش حروف مقطعه‌اند که در اصطلاح اهل تفسیر می‌گویند حروف نورانی. و آن چهارده تایی که نیامده‌اند که نظیر این‌ها‌اند می‌گویند حروف ظلمانی.نظیرهای  هر کدام هم معلوم است.

اندماج حقائق درحروف

شاگرد: بالاخره آن حروف ظلمانی هم اشاره دارد به اینکه در عرض هم هستند. همان حقیقت اولیّه.

استاد: بله، آقا فرمودند آیا در این‌ها تشکیک هست یا نیست؟ از همین‌ها معلوم می‌شود که حقایق بسیطه اولیّه درجه و رتبه شان یک جور نیست. مظهر حقایق مندمجه‌اند. آن‌اندماجی که در بطون بوده، هر کدام یک مظهریّت برای یک بخشی دارند، برای یک شأنی دارند به تعبیری. البته اگر این‌طور تعبیری درست باشد.

باطن حروف

شاگرد: آیا این حروف متعدده  به حقیقت واحده نمی‌رسند؟

استاد: معنای توحید این است که همه این‌ها باطنشان به یک وحدتی بر می‌گردد. فلذا این جوری که ظهور پیدا می‌کنند یک وحدت در کثرتی دارند که عدّه‌ای خواسته‌اند بگویند الف‌اند. که آن حافظ بُرسی  که آقا گفتند، ایشان می‌خواهد بگوید الف، یک نحو وحدت در کثرت این‌ها است.

آن­که شما می‌فرمایید یک نحو کثرت در وحدت است. یعنی یک باطنی دارند که آن متکثّرات آن جا نه به نحو کثرت بلکه به نحو اندماج، آن جا موجود‌اند.

شاگرد: (سوال واضح نیست)

استاد: این که بعدا بگوییم معصومین که چهارده تا هستند، این‌ها مظاهری باشند از این چهارده، ممکن است.

ولی خیال می‌رسد که اون مقام نورانیّتی که در روایات دارد، بالاتر از این حروف است. یعنی إنّ الإبداع که حضرت فرمودند، مقام نورانیّت آن‌ها یکی است، این چهارده تا و حروف برای بعدش می‌باشد.

اسم مستأثر

شاگرد: چه ارتباطی با اسم مستأثر دارد؟

استاد: اسم مستأثر در همان 73 تا می‌باشد که حضرت فرمود 72 تاش را… «امّا اسمٌ واحد استأثره الله لنفسه».

آن اسم مستأثر چگونه هست؟ علی ای حال می‌دانیم که از اختصاصیّات خداست. «إستأثره»؛ یعنی «انتخبه». این را برداشته برای خودش. ممیّز خدائی بودن خدا است. اگر این رو هم می‌داد آن‌ها هم خدا بودند کأنّه.

شاگرد: (سؤال واضح نیست)

ترکیب اسم مستأثر از 33 حرف

استاد: این سوالی بود که مطرح کردم که آیا این 33 تایی که حضرت این جا مطرح فرمودند، این همان 33 تا آن‌ها است که بقیّه‌‌اش را نمی‌دانیم یا نه این‌ها33 تایی‌اند که با‌ترکیبات مختلف خودشان آن 73 را پدید می‌آورند؟

شواهدی پیدا کردم برای طرفینش، ولی هنوز چیز منجّز محکمی‌برایش ندارم. مطرح می‌کنم تا باهم فکرش کنیم. «لا یجوز ذکرها أکثر مما ذکرنا» خیلی عبارت عجیبی می‌باشد! موهم این است که یک چیزهایی هست و نمی‌شود گفته شود.

شاگرد:…آن مابقی در اثر‌ترکیب … مرکب می‌گیرید یا بسیط؟

استاد: اسم اعظمی‌نداریم که بسیط باشد. اسم الله الاعظم علی ثلاثة و سبعین حرفاً. لذا آن منافاتی ندارد که مرکب باشد. حتّی دارد در تفسیر حروف مقطّعه که «یرکّبها الإمام علیه السّلام و یؤلّف منها الإسم الاعظم».

شاگرد: طبق نظر بُرسی که به الف بر می‌گرداند، وحدت می‌شود دیگر. آخرش حقایق حروف یکی می‌شود.

استاد: در حقیقت حروف یک روایت هست قندوزی در ینابیع المودّه از سید الشهداء سلام الله علیه می‌آورد. که …شاید در حرف بُرسی هم باشد ولی این نیست، این لفظش نیست ولی مطلبش را بُرسی می‌گوید.

روایت این است که از حضرت سوال کردند، حضرت فرمودند بالاترین علوم و آن لبّ علومی‌که انبیاء به آن دعوت می‌کنند همین علم حروف است بعدا می‌فرماید: «قال الإمام الحسين بن علي عليهما السّلام: العلم‏ الذي‏ دعي‏ إليه‏ المصطفى‏ صلّى اللّه عليه و آله علم الحروف، و علم الحروف في لام الألف و علم لام ألف في الألف و علم الألف في النقطة[11]». که بُرسی هم مطلبش را می‌گوید امّا این روایت را نیاورده. این روایت را قندوزی در ینابیع المودّه باب 67 ص400، این روایت را آورده است.

شاگرد: این روایت ارتباط دارد با آ ن که حضرت می‌فرماید أنا النقطه تحت الباء…

استاد: بله، که کلّ قرآن در سوره حمد است…-راجبع به همین حروف شاهدش را فردا می‌آوریم که اسم اعظم مقطع در حمد است- «و کلّ حمد خلاصه شده در بسم الله الرحمن الرحیم و کلّ  بسم الله الرحمن الرحیم خلاصه شده در باء بسم الله و أنا النقطه تحت الباء بسم الله».

حدیث «شغلتنا حبّ الرئاسة…»

یک وقتی یکی این را از حاج آقا پرسید، حاج آقا گفتند که «شغلتنا حبّ الریّاسة عن التفکّر فی أمثال هذه».

می‌خواستند بگویند که اشتغالات نمی‌گذارد که فکر کند در این‌ها. -عبارت عربی گفتند- ولی این‌ها مطالبی است که گفته‌اند، ما آن وقتی که یک حالی بود… چون قدرش ندانستیم همین طوری مانده این جا حالا ما برای شما بهانه هستیم، مطرح بشود برای شما -شما مثل ما نکیند انشاء الله زاد الله فی توفیقکم.-  

شاگرد:«سؤال واضح نیست».

انحاء سلوک

استاد: بله، ظاهراً یک ضابطه کلّی این است که در این مطالب معارف، هر دو وجه را خدای متعال قرار داده است. هم سلوک «علّمناه من لدنّا»، بردنی از ناحیه خدای متعال و یکی هم از ناحیه مزد. کار می‌کند مزدش می‌دهند این‌ها را. واقعا افاده مزد است. یعنی نگفته‌اند حتما این طرف است یا آن طرف.

لذا مانعی ندارد که کسی در اثر تقوا به این‌ها برسد و کسانی هم در اثر آن سیری که داشته باشه، سالک مجذوب می‌گویند؟ تقسیم بندی متّخذ از عبارت حضرت سجّاد سلام الله علیه «فاسلکنی مسلک أهل الجذب» که این را  دو جورش کرده‌اند. خیال می‌کنی که در این‌ها هر دو جورش باشد.

الحمد لله رب العالمین

کلید: حرف مقطعة، حروف نورانی، ظلمانی، قاف، حرف بسیط، اسم اعظم، اول ما خلق، 73 حرف، 28 حرف، نقطة تحت الباء، الف خمیده، بُرسی، مشارق، سالک مجذوب، امام سجاد علیه السلام، علم الحروف، اسم مستأثر، مجمع البیان، ابن عباس، ق کلّ جماعة، ینابیع المودّه، قندوزی، الْحُرُوفُ لَا تَدُلُّ عَلَى غَيْرِ أَنْفُسِهَا، حروف اصل هر جیزی، رابطه ذاتی لفط و معنی، عمران  صابی،‌ عناصر زبانی،‌ قرائت،

 


 

[1]. بحارالانوار، ج89، ص215

[2]. اصول ستة عشر، ص284

[3]. امالی الصدوق، ص325

[4]. البحار الانوار، ج54، ص50؛ « و بتلك الحروف تفريق كل شي‏ء» و التوحید الصدوق، ص436؛ « و تلك الحروف تفرق كل معنى».

[5]. تحف القعول، ص424

[6]. التوحید الصدوق، ص437

[7]. تفسیر القمی، ج2، ص199؛  قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْقَلَمُ فَقَالَ لَهُ اكْتُبْ فَكَتَبَ مَا كَانَ- وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ و قوله وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ- الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَق‏…

[8].  التوحيد، ص 67؛ عن الباقر عليه السلام «… فأول شي‌ء خلقه من خلقه، الشي‌ء الذي جميع الأشياء منه، و هو الماء

[9]. امالی الصدوق، ص325؛  عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع قَالَ: إِنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِيُعَرِّفَ بِهِ خَلْقَهُ الْكِتَابَةَ حُرُوفُ الْمُعْجَمِ وَ إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا ضُرِبَ عَلَى رَأْسِهِ بِعَصًا فَزَعَمَ أَنَّهُ لَا يُفْصِحُ بِبَعْضِ الْكَلَامِ فَالْحُكْمُ فِيهِ أَنْ تُعْرَضَ عَلَيْهِ حُرُوفُ الْمُعْجَمِ ثُمَّ يُعْطَى الدِّيَةَ بِقَدْرِ مَا لَمْ يُفْصِحْ مِنْهَا وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي ألف ب ت ث أَنَّهُ قَالَ الْأَلِفُ آلَاءُ اللَّهِ وَ الْبَاءُ بَهْجَةُ اللَّهِ وَ التَّاءُ تَمَامُ الْأَمْرِ بِقَائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ ص وَ الثَّاءُ ثَوَابُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى أَعْمَالِهِمُ الصَّالِحَةِ ج ح خ فَالْجِيمُ جَمَالُ اللَّهِ وَ جَلَالُ اللَّهِ وَ الْحَاءُ حِلْمُ اللَّهِ عَنِ الْمُذْنِبِينَ وَ الْخَاءُ خُمُولُ ذِكْرِ أَهْلِ الْمَعَاصِي عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ د ذ فَالدَّالُ دِينُ اللَّهِ وَ الذَّالُ مِنْ ذِي الْجَلَالِ ر ز فَالرَّاءُ مِنَ الرَّءُوفِ الرَّحِيمِ وَ الزَّاءُ زَلَازِلُ الْقِيَامَةِ س ش فَالسِّينُ سَنَاءُ اللَّهِ وَ الشِّينُ شَاءَ اللَّهُ مَا شَاءَ وَ أَرَادَ مَا أَرَاد…

[10]. البقرة، 31

[11]. ینابیع المودة، ینابیع المودة، ص198