مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 16
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: منظور از «خضرة السماء[1]»، چیست؟
استاد: من جلوترها این جوری در ذهنم میآمد که مانعی ندارد از این نیلگونی، تعبیر به سبز و اینا…شود. امّا این، خودش یک حالت هُل دادن ذهن است به اینکه آن زبرجد و آن سبزی اش…، زیرا اوّل میگویند زبرجدة خضراء. زبرجد اگر ببینید عکسش را آن جا گذاشته ام، آن رنگ آسمان نیست. زبرجد و زمرّد کاملاً سبز است. سبزخیلی روشن، قشنگ! زمرد هم همین است. خب اوّل بفرمایند زبرجدَ است، زمرّدَ است؛ بعد تفسیر کنند، «خضرة السماء منها»، این چطور میشود؟
بعضیها هم دیدم، عین عبارت یادم رفته، گفته بودند: مثلا، خود کوه سبز است وقتی آفتاب میتابد برآن، بازتابِ آن سبز، میافتد در آسمان اینگونه میشود، یعنی از سبز برمی گردد. «خضرة السماء»؛ یعنی بازتاب «خضرة» نه خود خضرة. ولی خب اینها برای توجیه کردن عبارت است. و الّا کأنّه خود آن مطالبی که عرض کردم که اگر یک معنای دیگری داشته باشد خود سماء آن، قاف آن و این ها، خضرهاش هم با آن حدیثی که فرمودند قلب، أخضر است خیلی مناسبتش روشنتر است. خیلی خیال میکنی روشنتر است.
شاگرد: در تعبیر فارسی، آسمان کبود هم میگویند.
استاد: نیلگون، کمبود هم شاید بگویند.
شاگرد: سبز مایل به سیاه.
شاگرد2: به خلیج و آب، نیلگون میگفتند. چون دریا حالت سبز میزند. مثلا خلیج نیلگون فارس میگویند.
شاگرد: ترکیب رنگی است که سبزی آسمان از آن است که این آبی که هست مرکب از چند رنگ باشد.
استاد: بله، سبز و آبی از جمله رنگهای اصلی هستند. البته رنگهای اصلی که مربوط به سلولهای چشم میشود؛ آن رنگهایی که مربوط به طیف نور میشود، آنها هم سبز و آبیاش از هم جدا هستند؛ نه سبز از آن است، آنهایی که در منشور تجزیه میشوند؛ سبز و آبیاش دو تا میباشد؛ طول موجش نیز فرق می کند. رنگهای اصلی هم هفت تا نیست چهار تا است، که مربوط به سلولهای مکعّبی چشم هستند؛ زرد، سرخ، سبز و آبی. مشکی نیست.
شاگرد: سه رنگ اصلی که باقی رنگها از آنها تشکیل میشود عبارت است از زرد، قرمز و آبی.
استاد: ممکن است در فنّ نقاشی اینطور باشد. امّا نسبت به اصطلاح علمی رنگهای اصلی…
صفحاتی که میخواهند چیزهای رنگی را نشان بدهد وقتی میخواهند ترکیب رنگ بکنند حتما چهارتا است. عمق رنگش هر جور باشد امّا ترکیب رنگهایش 4 تا 256، با صفرش میشود 256 تا. باید ترکیب بشود تا یک رنگی بدهد. فلذا اگر همه برود میشود تاریک و اگر همه باهم باشد میشود سفید. رنگهای اصلی مربوط به چشم چهارتا است. این سه تا که شما میگویید را باید دنبالش برویم.
شاگرد: آقا هر آیهای تأویل اعظم دارد؟ این دلیل دارد؟
شاگرد2: آن سرّهای مرحوم علامه را نفهمیدیم.
استاد: ما که بفرمایش حاج آقا معطوف علیه خیلی داریم! این هم یکی از آن ها. برای شخص این مسئله اگر میگویید همان مثال معروف است که «عمّتک مثلک»، البته چه بسا انسان در فکر باشد خرده خرده حس میکند که گوشهای از اینها را میفهمد. من هم خدایی هرچه برایم واضح شد، برای من ممکن شد، ده جلسه هم گذشته باشد دوباره میآیم میگویم، من هم پرگو!
برو به 0:07:07
شاگرد: تبیین مفهومی نشد اصلا.
استاد: مهم این است که مصداقا وقتی در بحث یک آیه هستیم اینها پیاده بشود. کلی گویی…
شاگرد: اصلا ایشان میخواهد چه بگوید؟
استاد: عرض میکنم، باید در یک آیه مطرح شود مثلا بعد از بحث «ق»، وقتی یک آیه که مطرح میشود.
شاگرد: در همین آیه «قل الله ثم ذرهم»، تطبیقش را خوب نفهمیدیم.
استاد: چهارتا را گفتهاند ولی در تطبیق هیچی نفرمودند.
شاگرد2: اینکه هر آیهای تاویل اعظم دارد، آن وقت هر آیه تاویل اعظمش متناسب به سه رقم تفسیر فرق میکند؟
استاد : ببینید در تفسیر عیاشی و بصائر هست که فضیل بن یسار میگوید: -جواب حرف شما- ولو خیلی هم طولانی نشود؛- «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ هَذِهِ الرِّوَايَةِ»، معلوم میشود در زمان امام صادق علیه السّلام، این روایت معروف بوده است و جالبیاش هم این است که….حالا نمیدانم چندتا سوال بوده. برای ما نقل نشده یا ایشان از جای مهم تر که شاید برای او واضح بوده، صرف نظر کرده و از یک جای دیگر آن روایت پرسیده است. روایت این بوده؛ بحار ج92 اسلامیه ص94 از تفسیر عیاشی؛ بحار ج23 ص 197 از بصائر، بحار ج33 ص155 از سلیم، «تفسير العياشي عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ هَذِهِ الرِّوَايَةِ مَا فِي الْقُرْآنِ آيَةٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ وَ مَا فِيهِ حَرْفٌ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ وَ لِكُلِّ حَدٍّ مَطْلَعٌ[2]»، روایت این بوده است. از امام باقر سلام الله علیه سوالی میکند یعنی چی؟ اما از «لکل حد مُطَّلَع»، یا «ما فیه حرف الا و له حدّ»، نمیدانم میدانسته یا قبلا سوال کرده؟ هرچه هست، میگوید: «سالت ابا جعفر مَا يَعْنِي بِقَوْلِهِ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ»، ظاهر و باطن یعنی چه؟ حضرت فرمودند: «قَالَ ظَهْرُهُ تنزله» شاید «تنزیلُه»، بوده و کلمه «تنزیله»، افتاده است، «وَ بَطْنُهُ تَأْوِيلُهُ مِنْهُ مَا مَضَى وَ مِنْهُ مَا لَمْ يَكُنْ بَعْدُ يَجْرِي كَمَا تَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ -قرآن اینجوری است- كُلَّمَا جَاءَ مِنْهُ شَيْءٌ وَقَعَ»، جریانات طوری که پیش میآید قرآن کریم درست مثل اینکه دو چیز منطبق باهم دیگر، هر چیزی که واقع میشود آن هم بر این کاملا منطبق میشود، قابل انطباق تکوینی است؛ «قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ نَحْنُ نَعْلَمُهُ[3]». خب، چیزی که منظورم است این است که «ما من آیة الا له الظهر و البطن»، بعد بالاترش در روایت است، «و ما فیه حرفٌ»، خیلی تعبیر عجیبی است در قرآن هیچ حرفی نیست، «الّا و له حدٌّ و لکلّ حدّ مُطّلعٌ -یا- مَطلَعٌ»، هر دو جور خواندهاند. بحث هم کردهاند. حضرت فرمودند هر حرفِ قرآن حدّی دارد و هر حدّی هم مُطَّلَعی دارد. همین جور نیست که رفتی سراغش تمام شد.
چه جریاناتی باید طی بشود تا چی بشود؟ «و إذ ابتلی ابراهیم ربّه بکلمات». کلمات چه چیز هستند؟ اطراف کلمات چیاند؟ دیگر همه میدانیم. «إذا ابتلی بکلمات فأتمّهنّ»؛ یعنی شاید هم فرموده باشند. فعلا در ذهن من این است، ابتلاء ها، تدریجا به طور متصرّم تحقّق حروف بود. «فأتمّهنّ»، وجود مبارک حضرت با این ابتلاء چی شد؟ حروف آمد، «فأتمّهنّ»، چه کسی را؟ کلمات را.
ابتلائات هم میشود. هر چند این معناش که خیلی مناسب طبیعت خود آیه شریفه است، «أتمّهنّ»، میخورد به کلمات. یعنی حضرت ابراهیم علی نبیّنا و آله و علیه السّلام در وجودشان، کلمات تامّه، محقّق شد.
«إذ ابتلی ابراهیم بکلماتٍ فأتمّهنّ[4]»، إتمام کرد آن کلمات را. عبارت کلمات تامات در قرآن ظاهراً نیست. ولی در دعاها که خیلی زیاد است «اعیذ نفسی بکلمات الله التّامات». امّا مضمونش در آیه شریفه است.
شاگرد: در نماز جعفر طیار هم هست.
استاد: در دعاها که خیلی آمده امّا اصل مضمون تمامیّت کلمات که یکی اینجا است، یکی دیگر هم در آن آیه شریفه است که حضرت فرمودند: امام معصوم وقتی خلقت مبارکشان در رحم مادر کامل شد، ملکی میآید روی بازوی شریفشان حک میکند: «تمّت کلمة ربّک صدقاً و عدلاً[5]». «تمّت کلمة ربّک»، اینجا باز در آیه شریفه هست. «تمّت کلمة ربّک».
برو به 0:13:49
البته تمام اینها وجوهی دارد و اینها بعضی از وجوهش است. علیای حال خیلی مضمون مهمی است در این روایت. میخواستم قبلا بخوانم، شما که گفتید روایت را خواندم. ولی خیلی روایت عالی است. چند جا دیدید نقل شده و در کلمات علماء هم بعضی تفسیرها برایش بیان شده. در وافی به نظرم همین مُطّلع یا مَطلع را توضیح دادهاند فی الجملة. حالا من برای اینکه بحث نماند، در جا زده نشود، این روایات را گذاشتهام به مناسبت، میآوریم میخوانیم ان شاء الله.
عبارت را طبق مجمع البیان چند سطری بخوانیم تا ببینیم بحثمان چه بود و بعدا همین آیه را که کلیاتش چند بار صحبت شده، در پی بحثی که پیش میرویم تطبیق کنیم. این تطبیق خیلی بهتر از این است که همین طور از بیرون کلی گویی، یک بحثی کنیم، معلوم نشد چه شد!
شاگرد: طبق نزول زمانی، اول نون نازل شده بعد قاف و سپس صاد نازل شده است. آیا ربط خاصی هست؟
استاد: «و قالوا لولا نُزّل القرآن جملةً واحدةً کذلک لنثبّت به فؤادک[6]»، تثبیت فؤاد بوسیله نزول نجومی!
یک آیه شریفه دیگر هم دارد که تثبیت فوأد، همین مضمون است. علیای حال این ترتیب برای همین مسئله است. بعدا به فرق نون و قاف میرسیم.
امروز بحثی مطرح میکنم که مقدّمه سایر بحثها باشد، راجع به یک چیز کلی حروف مقطعه، بخصوص قاف است. مرحوم طبرسی در جلد اول مجمع البیان بنظرم یازده قول راجع به حروف مقطعه آوردهاند.
در المیزان هم در اول سوره مبارکه شوری مطرح کردهاند.
در تفسیرهای مفصّلتر مانند تفسیر کبیر فخر رازی، در اول سوره بقره شاید متجاوز از 20 وجه و قول راجع به حروف مقطعه آورده است.
و از چیزهایی که جالب است، اوّل سوره بقره، آخر کار که خودش میخواهد تحقیق کند میگوید که یعنی چی اینها رمزی است میان خدا و پیغمبر مثلاً؟! تقویّت میکند که نه، اینها قابل فهم است. خدا چیزی را نازل نمیکند که ما نفهمیم. قول متکلّمین که گفتهاند اینها چیزهایی است که ما نمیفهمیم، بیخودی است. کتاب بفرستند برای ما، ما نفهمیم؟!
14 تا آیه، از عقل و چه و چه و خبر، متکلمین آوردهاند که ما باید از این حروف سر دربیاوریم و مقابلش هم دیگران شروع میکنند به جواب دادن. بحثهای خیلی مفصّل و قشنگی دارد.
و در آخر کار این نظر را تقویت میکند که ما میفهمیم و این حروف، اسماء سُوَر هستند و اشکالاتش را هم به یک نحوی جواب میدهد. اول میگوید ما میفهمیم، نمیشود که قرآن برای ما چیزی بیاورد ما نفهمیم. بعد میگوید که اسماء سور هستند. بعد اشکال کردند، اسم اگر میبود، اسم برای تمییز است چطور دوتا سوره هر دو یک اسم؛ الف لام راء مثلا؟ خب این چه اسمی شد؟ می گوید این مانعی ندارد که دو چیز اسمشان یکی باشد «لحکمة خفیّة». اگر میخواهید آخر کار اسم حکمت خفیّه را ببرید، خب همان اوّل بگو. علیای حال بحث مفصّلی کرده است.
آن چیزی که جالب بود، این بود: آن اوّل تفسیر بوده. وقتی میرسد به ذیل سوره مبارکه شوری «حم عسق». از بس که این سوره مبارکه عجیب است و حالا بعد هم میرسیم، کلید تمام مباحث، همین سوره مبارکه شوری است. بخاطر توضیحی که بعدش قران کریم میفرماید. آن جا که میرسد میگوید ما کمیتمون لنگ است، راجل هستیم. ما چه سر در میآوریم حروف مقطّعه یعنی چه؟ -شما که گفتی ما میفهمیم آنها را، تقویّت کردی آن را-
می گوید که اینها را ما نمیفهمیم بخصوص اینکه «عین سین قاف»، دنبال او، «کاف، ها، یاء عین ،صاد». اجماع است در اینجا که باید متّصل بخوانیم. امّا «حم عسق»، این جور نیست، جدا میخوانیم.حالا کیفیت خواندن هر کدام از اینها، بحثش بعدا میآید.
این اقوال را فی الجمله من مروری عرض بکنم:
فخر رازی این اقوال را دو بخش کرده: اوّلیاش را گفته «سرٌّ بین الله و رسوله». این را رد کرده با آن ادلّهای که گفت. بعد آمده مطالب دیگری گفته. حالا سرّ بودنش مانعی دارد یا نه؟ چرا برای بشر که نازل شده سرّ بیاید؟ خب با توجّه به مباحثی که قبلا کردیم اگر آن مباحث صاف شده باشد دیگر مشکلی نداریم. که استعمال لفظ در اکثر از معنا در مقاصد متعدّده ممکن شد و بلکه در آن وجوه حقّه مطلقه، -حق مطلق که میگویم برای آن بحثهایی است که کردیم- یعنی «حق من جمیع الجهات». کسر و انکسارات را اگر حساب کنیم. نهایتش حقّیت مطلقه برایش ثابت شد. با همه وجوه اگر حق مطلق باشد، مراد هم است. اگر اینجور باشد چه مانعی دارد که حروف مقطّعه سرٌّ بین الله و بین رسوله.یک چیزهایی که هیچ کس از آنها سر در نمیآورد. ولی منافاتی ندارد که دهها چیز دیگر هم، وجوه دیگر هم است که دیگران سر در میآورند. این روایت خیلی جالب است.
در تحف العقول و از آن غرر روایات است. مضمونش را اگر ندیدید مراجعه کنید به تفصیل خودتون ببینید.
راوی میگوید یک نفر وارد شد – سدیر است ظاهرا- خدمت امام صادق سلام الله علیه بودیم حضرت فرمودند: چه کسی هستی؟ عرض کرد: «من شیعتک یابن رسول الله». حضرت فرمودند: «منای شیعة أنت؟»، از کدام شیعهها هستی؟ خود سدیر تعجب کرد از سوال، یعنی چه از کدام شیعه؟ گفتند یابن رسول الله مگر شیعه چند جوراند؟ روایت مفصّل است.
برو به 0:22:08
فرمود شیعیان ما سه طبقهاند: طبقهای که ظاهرا و باطنا شیعهاند. طبقهای که ظاهرا شیعهاند دون باطنا. طبقهای که باطنا هستند دون ظاهراً.
سه طبقه حضرت فرمودند و بعدا با بیانات مفصّلی که خیلی طول و تفصیل دارد شاید چندین هفته میشود روی این روایت بحث طلبگی کرد و شواهد پیدا کرد. در کتب مختلف روایی هم آمده و تفاسیری هم برای آن شده. البته نسخه بحار کمی تفاوت دارد ولی در مصدر ببینید در تحف العقول، منظور من این است که آن طبقه شیعهای که ظاهراً و باطناً شیعه هستند که حضرت میفرماید اینها از کبریت أحمر کمتراند. خدا اگر باران میفرستد بخاطر اینها است امّا خودشان «خائفا یترقّب» هستند. وقتی میخواهند وصف اینها را بفرمایند چند تا وصف برایشان میآورند، یکیاش این است که «و عَلِموا بأوائِل الکتاب[7]»،
این تعبیر که عرض شد نسخه بحار است ولی در مصدر که تحف العقول باشد بیاورید.
شاگرد: «من محبّیکم»، دارد.
استاد: «من محبیکم»؟ از همان اول هم گفته بود «من محبیکم»؟ بسیار خب، جلوتر عرض کردم آنهایی که از حافظه میگویم باید مراجعه کنیم. مدتی این جور شده. در تحف هم دیدید؟
مرحوم مجلسی از تحف نقل کردهاند.نسخهای که نزد مرحوم مجلسی بوده یا «علموا بتأویل الکتاب»، بوده، یا اینکه بعدا تصحیف شده یا اینکه تصحیح قیاسی شده. تصحیح قیاسی این است که ناسخ میگوید آن طرف اشتباه است. «اوائل الکتاب»، یعنی چه؟ کتاب که اوائل ندارد، تصحیف کرده «بتأویل الکتاب»، که به این میگوییم تصحیح قیاسی. امّا خود در تحف؟
استاد: آن هم به تأویل الکتاب هست؟
شاگرد: «علموا بتأویل الکتاب.»
استاد:ب «أوائل الکتاب» نیست آن جا؟ «باوائل الکتاب» است. من رفتم نگاه کردم اینها را آن وقتی که مشغول بودم. چون من وقتی دفتر را یادداشت داشتم مشغول بودم یکی از رفقا آمد گفت تازه مشغول شدند در فلان جا، بحار را به کامپیوتر بدهند، یعنی خیلی وقت است هنوز اولین سی دی بحار هم بیرون نیامده بود؛ من میرفتم میدیدم و لذا اوائل کتاب که من یادداشت کردم اینجا در خود کتاب دیدم، باز در حافظه است که در مصدر این جور بود. اما بعدا چاپ بعدی تحف را از کجا تصحیح کردهاند چند تا نسخه دارد؟ دسترسی آسان است، میتوانید زودی مراجع کنید به نسخههای مختلف تحف العقول، ببینید این «علموا بأوائل الکتاب» بوده یا «بتأویل الکتاب»؟
علیای حال این هم یک نکتهای است که اگر این نسخه «بأوائل الکتاب»، درست باشد یکی از محتملات اوائل الکتاب، همین حروف مقطّعه میباشد که امام علیه السّلام میفرمایند: اینها علوم اختصاصی ما نیست بلکه شیعیان والای ما هم از اینها سر در میآورند.
اگر چیزهایی اختصاصی ما اهل بیت است، یک چیزهای بالاترش میباشد و الّا اینطور نیست که آنها مطلقا از اینها سر در نیاورند؛ «علموا بأوائل الکتاب». خلاصه، این سرّ بودنش مانعی ندارد ولو به عنوان ردّ این حرف آوردهاند.
اقوالی که درباره حروف مقطعه نقل کردهاند یازده قول بود ظاهراً:
«اختلف العلماء في الحروف المعجمة المفتتحة -حروف مقطّعه- بها السور فذهب بعضهم إلى أنها من المتشابهات التي استأثر الله تعالى بعلمها و لا يعلم تأويلها إلا هو هذا هو المروي عن أئمتنا علیه السلام و روت العامة عن أمير المؤمنين صلوات الله علیه أنه قال إن لكل كتاب صفوة-صفوه یعنی خلاصه و صافی شده و عصاره چیز- و صفوة هذا الكتاب حروف التهجّی و عن الشعبي قال: لله في كل كتاب سرّ و سرّه في القرآن سائر حروف الهجاء المذكورة في أوائل السور و فسّرها الآخرون على وجوه[8]»، اوّلیاش این شد که جزو متشابهات میباشد. البته من یادم نمیآید که معصومین از این حروف به متشابهات تعبیر کرده باشند. این را هم تفحّص بکنید خوب است. من یادم نمیآید. ایشان فرمودهاند. زیرا متشابهات، معنایش واضح نیست.
فلذا من یادم است که در عالم طلبگی برایش مؤیّدی پیدا نکردم. یعنی مؤیّدی از اقوال برایش پیدا نکردم. در ذهن من نقطه مقابل این میآمد که اتفاقا حروف مقطعه هستند که محکمات هستند. «هو الّذی أنزل علیک الکتاب منه آیاتٌ محکمات،هنّام الکتاب[9]»؛ حروف مقطّعه «امّ الکتاب»، هستند، محکمات اینها است.حالا چرا؟ وجوهی برایش ممکن است و شما هم فکرش را بکنید.
منظور حالا ببینید که آیا امام علیه السّلام تعبیر کردهاند که این حروف «من المتشابهات»؟ خب. ولی اگر تعبیر متشابهات از مفسّرین میباشد، قابل فکر است که ببینید آیا میتوانند اینها به وجه دیگری محکمات باشند ولو هر دو وجه هم قابل جمعاند. بعد شروع میکنند به گفتن وجوه؛ من سریع میگویم بناء بر تفصیل نمیباشد،
«أحدها : إنها أسماء السور»، این، اسم سوره است. سوره مبارکه «ق». سوره مبارکه «حم» سجده مثلا، «المص»، اسم سور است، «و مفاتحها»، کلید شروع سوره است. خب این یک وجه که فخر رازی و خیلی دیگر هم این را تقویت کردند.
و ثانيها : «أن المراد بها، الدلالة على أسماء الله تعالى». «ق»؛ یعنی «القادر»، «الم»؛ یعنی «أنا الله الملک». در روایت هم است.
فقوله تعالى «الم» معناه «أنا الله أعلم» و «المر» معناه «أنا الله أعلم و أرى» همین روایت که در الف شش تا خصلت وجود دارد را در قول دوّم آوردهاند.
«و ثالثها: أنها أسماء الله تعالى منقطعة لو أحسن الناس تأليفها لعلموا اسم الله الأعظم.»
حروف مقطعه، حروف متفرق شدهی اسم اعظم هستند. این، دستگاهی است برای خودش، تکثیر، مقدّم،مؤخّر و… میگویند کارهایی که خدای متعال در قرآن انجام داده است همین است که «ولقد وصّلنا لهم القول»؛ یعنی الآن ظاهر قرآن برای ما نمودی است از قرآن در حالت توصیل. و گرنه لُبّ قرآن کریم، حروف جدا جداست. و اینها را امام علیه السّلام -به سرعت- این نظمش را که متفرّق شد بر میگردانند، با هم ترکیب میکنند و آن وقایع و خواستهها را از قرآن در میآورند.
مثالی که اینجا زدهاند: «الر و حم و ن والقلم و ما یسطرون»، الان اگر کسی تخصص داشته باشد، میگوید: الف، لام، راء، میم، نون، شد چی؟ «الرحمن»، اسم مبارک الرحمن با ترکیب اینها درآمد؛ مثال زدهاند. این هم قول سوم، «انها اسماء الله تعالی منقطعة لو احسن الناس تأویلها لعلموا اسم الله الاغظم تقول الف لام میم فیکون الرحمن كذلك نظائرها»
«و رابعها : أنها أسماء القرآن»، اینها کلّا اسماء خود قرآن است. قرآن کریم اسماء متعدّدی در خود قرآن برایش آمده. باز در حافظهام است در تفسیر کبیر 32 اسم در خود آیات شریفه، اسم برای قرآن ذکر کرده بود عن قتادة.
«و خامسها :أنها أقسام -یا- إقسامٌ»، إقسام، اگر به معنای تک تکشان باشد. «أقسم الله تعالى بها»، همه اینها قسماند. مانعی ندارد. اینکه چرا قسم خورده شده است بعداً بحث میکنیم.
«و سادسها : أن كل حرف منها مفتاح اسم من أسماء الله تعالى»، هر حرفی، حرف اوّل یک اسم است. ق مثلا اوّل قادر است. ک اوّل کافی. که این هم یک جور باز مربوط به بحثهای قبلی میشود.
برو به 0:32:31
«و سابعها : أن المراد بها مدة بقاء هذه الأمة»، هر حرفی در مقابل عددی است و هر حرف مقطّعهای یک زمانی را میرساند. این هم که معروف است که یهود گفتند شما فقط همین بر تو نازل شده؟ الم؟ پس دین شما ادامهای ندارد. حضرت فرمودند: غیرش هم است. «الم ص،الر»، آهان این دیگر چیزی شد.
در روایت لُبَید در تفسیر عیاشی حضرت یک تعبیری فرمودند: ظهور فرزند ما «عند اختتامها بألمر»، ختم حروف مقطّعه که شد به «المر» یا به «الر» که حالا نسخه خود تفسیر این اختلاف را دارد. این از آن روایاتی است که مرحوم مجلسی در بحار آوردهاند و در موردش بحث کردهاند. و علمایی هم که اهل این حرفها بودند به این روایت خیلی عنایت دارند.
امام فرمودند که ظهور أمر وقتی است که حروف مقطّعه، با نظم خودش ختم بشود به «المر» یا «الر». منظور اینکه گفتهاند هر حرفی یک مدّتی را میرساند.
«و ثامنها : أن المراد بها حروف المعجم»، این هم دوتا از وجوه است که خیلی وجوه خوبی است و خیلی از تفسیرهای حالا هم اینها را انتخاب کردهاند. «استغني بذكر ما ذكر منها في أوائل السور عن ذكر بواقيها کما یستغنی»، میخواستند بگویند حروف معجم این است که خودش هم چند وجه دارد.
یکی اینکه بگویند: کسی که درس نخوانده و مکتب نرفته ، الف بلد نیست چون کسی که مکتب میرود به او حروف را میآموزند. میخواهد یاد بگیرد که بنویسد. کسی که مکتب نرفته است اینها را بلد نیست. خدای متعال میخواست بگوید: پیامبر من که مکتب نرفته، از این حروفی که مربوط است به کسانی که فقط مکتب رفته باشند تا اینها را یاد گرفته باشند، از این ها میگوید.
یکی دیگر اینکه قرآن تحدّی میکند و میگوید مثل من بیاورید. بعد میگوید الف، لام، میم، ببینید کلام من همینها است چیزی غیر از اینها نیست که خب اگر راست میگویید من دارم همینها را ترکیب میکنم اینها را میآورم، شما هم بیاورید. این هم یک وجه دیگر.
«و تاسعها : أنها تسكيت للكفار»؛ میگفتند اینها دستور داده بودند تا حضرت شروع میکند به قرآن خواندن، هلهله کنند، دست به دهانشان بگذارند صدا راه بندازند، چرا؟ چون تجربه کرده بودند که عربهایی که صوت قرآن و کلام خدا به گوششان میرسید دیگر تمام بود. یک جاذبیّتی برایشان داشت که من یادم است؛ حاج آقا بهجت میفرمودند: بنظرمن یکی از وجوه اعجاز قرآن جاذبیت آن است؛ حالا آن مراتبی که جاذبیت دارد. این برای خودش حرفی است که چه طور ایشان این وجه را قرار میداند!
علی ای حال این ها میگفتد دستور داده بودند، تا صدا بلند شد هلهله کنید؛ چرا؟ به گوش مردم نرسد، مسلمانها زیاد نشوند؛ خدای متعال کاری کرد که اینها خنثی بشود. یک دفعه حضرت شروع میکردند «المر» میدیدند این، چه حرفی شد؟ کلام نیست که.ساکت میشدند دلشان به هم میشد و دنبالش آیات میآمد حین سکوت این ها.
شاگرد: اینها اصلا پشتوانهای دارد؟
شاگرد2: هلهله، با سوره مدنی سازگار نیست.
استاد: اصلا خود فخر رازی خود فخر رازی میگوید بعد از قول حقّی که من انتخاب کردم، دوّمیاش همین است. یعنی از همه بهتر این است. بعضی از تفاسیر متأخر هم این قول را انتخاب کردهاند. البته ما از آثار حروف مقطّعه حرفی نداریم. این، از آثارش باشد. یا اینکه قرآن ترکیب این حروف است بروید مثلش را بیاوید. این هم از فوائدهای این حروف میباشد.
«صوموا تصحّوا[10]»، روزه بگیرد سالم هم میشوید. امّا نه اینکه روزه بگیرد برای سالم شدن زیرا غایت روزه که برای صحیح و سالم شدن نبوده است. «ان تصوموا خیر لکم»، یک چیز دیگری در کارش بوده، «الصوم لی و أنا أَجزِی به -یا- أُجزَی به»، و امثال این -ها. خیلی بالاتر است. این از آثارش است، مانعی ندارد.
«و عاشرها: أن المراد بها أن هذا القرآن الذي عجزتم»، مثلش را از همین حروف بیارید، ترکیب شده. این ده تا شاید یازده تا هم بوده؛
در المیزان ذیل سوره مبارکه شوری، همین ده تا قول را میآورد و یک وجه دیگری را هم خودشان اضافه می کنند، فرمودهاند: کسی که اهل تدبر و ممارست باشد و مضامین سورههای حروف مقطعه دار را با هم مقایسه کند، فرمودهاند چیز عجیبی میبیند و میبیند مثلا سورههایی که اولش «الم» است، که هم اول قرآن است هم اواسط قرآن، مضامین هم یک جور است. یک سنخ مضامین است. راجع به یک سری موضوعات خاصّ صحبت میکند. اما مثلا سوری که «الر»، است، آنها هم همین طور با دیگر سور فرق دارد و در این مطالب خاص -مضامین خاصّ و مشترک دارند-. لذا ایشان نتیجه گرفتهاند که چه بسا بین این حروف و مفاد کل سوره، رابطهای برقرار است.
در جلسات قبل هم عرض کردم که کأنه این حروف مثل رأس مخروط است و حالت بساطت سوره است که وقتی درِ قاعده باز شود، کل سوره میشود، مضامین سوره میشود. یعنی این حرف ببساطته، یک ارتباطی دارد با بسط معانی در کلّ سوره. که اجمال این ها میشود حروف مقطّعه.
شاگرد: بسط حرف یا بسط معنایی؟
استاد: ایشان بسط معنایی، ظاهر کلامشان است.
بله، یک چیزهای دیگری هم، نمیدانم زمان المیزان بود یا بعدش. رشاد خلیفه بعد از بحثهای المیزان حرفهایی را مطرح کرد یا قبلش؟ تاریخش را باید ببینیم. یک حرفی هم، رشاد خلیفه گفته که همه شنیدهاید. بعدش هم خیلی کارهایش جلو رفت، یک حرفهای دیگر زد و بعد از طرف خود سنّیها رفتند وی را کشتند و گفتند کافر شدی. او هم یک حرفهایی دارد، حرف او این بود که به طور کلّی، تمام حروف مقطّعه، هر حرفی در اول سوره آمده، به تعداد همین حرف در کل سوره مضربی از 19 در کل سوره آمده است. عدد حروف بسم الله الرّحمن الرّحیم.
شاگرد: این برای بهائیّت و بابیّت و این چیز ها میباشد.
استاد: نه، من دارم پیدایش بحثش را میگویم. درسته بهائیها همه چیز را، سال را برگرداندند گفتند 19 تا ماه داریم، همه چیزها را بر 19 قرار دادهاند ولی خب هر غلطی اینها کردهاند، معناش این نیست که اینها مبدعش بودهاند. روایات ما را ببینید. از قدیم بوده.
آیه شریفه «بسم الله الرّحمن الرّحیم»، حروفش را خدای متعال 19 حرف قرار داده است. «جعله الله کلَّ حرف منها حجابا لزبانیة تسعة عشر[11]»
که در آن آیه شریفه است؛ «سَأُصْليهِ سَقَر وَ ما أَدْراكَ ما سَقَر…علیها تسعة عشر[12]» این عدد 19 قرآنی است و چه بحثهای خوبی که همین جا است. «و ما جعلنا اصحاب النّار الّا ملائکة[13]»، این 19 تایی که «علیها»، هستند اصحاب النار هستند. اصحاب الناری که نعوذ بالله مثل من باشند، نیست، آنها اصحاب الناریاند که «و ما جعلنا اصحاب النّار الّا ملائکة»، منظور اینکه آنها عدد 19 آوردهاند که غیر این است که ریشه قرآنی دارد.
برو به 0:41:28
حالا اینکه رشاد خلیفه مربوط به بهائیها بوده است، این را من نمیدانم ولی علیای حال صرفا اینکه بهائیها گفتهاند، مبدع، آنها نیستند. این در مطالب دیگر ریشه دارد و باید آنها را دید علیای حال -رشاد خلیفه- حرفهایی زد و دیگران گفتند دروغ گفتی و اشتباه کردی تدریس کردی، خیلی مفصل است ولی علیای حال حرفی را راهانداخت، عدّهای طرفدارش شدند. عدّهای مخالفش شدند، هر کس حوصله داشت برود اینها را ببینید.
او میگوید بطور کلّی این حروف مقطّعه، وقتی بشماریم در همان سورههایی که این حروف اوّلش آمده است مثلا «الم»، اوّل سوره مبارکه بقره آمده. شما میروید میبینید تعداد حروف، الف از همه بیشتر، بعدش لام، بعدش میم و بعدش هم تمام عددها مضربی از19، شماره بکنید الفها را میبینید مضربی از 19 میباشد. مثلا هفت تا از 19، مضرب 19 یعنی 19 ضرب در 2، 3، 4،… همین طور جلو بریم؛ این مضربهایی از 19 است؛ سوره ق همینطور. سوره نون همین طور. ایشان میگفت در عصر کامپیوتر اینها را محاسبه کردم. عدد دادم دیگران آمدند غلطهایش را گرفتند خیلی مفصل بحث شده؛ جنجالی شده؛
من سنم کم بود، شاید دبستان میرفتم. یکی از آقایان ساداتی بود. معمم و اهل علم نبودند. کت شلواری بودند. اما چون خیلی حساسیت داشت روی بهائیت. یادم است با آب و تاب یک سخنرانی مفصلی کرد که این حرفها را بهائیت درست کردند. که آمدند میخواهند عدد19 را جا بندازند. من کوچک بودم. منظور این طور موضع گیریهای مختلف از قدیم و جدید شد. بین شیعه یک جور، بین اهل تسنن یک جور. آخر کار هم گفت که ادعای نبوت کرده است، ترورش هم کردند.
علیای حال گفته بود که از فلان جای قرآن استفاده میشود که من میآیم، قرآن خبر داده به آمدن من و اینکه این طور کاری را میکنم، این کشف و این اسرار قرآن را …الان نیز خیلیها یک سال قبل بود پیگیریاش نکردم، به مناسبت دیدم طرفداران او یک سایت مفصلی برایش دارند حرفهایش را ترویج میکنند و دفاع میکنند از او. علیای حال کار او حرفهای دیگر را راهانداخت شروع کردند بقول امروزی ها!
شاگرد: اعجاز عددی.
استاد: بله، اعجاز عددی به نحوههای مختلفش. چندتا کتاب دیدم سه چهار جور کتاب پیدا کردم در کتابخانه یزد راجع به انواع و اقسام اعجاز عددی قرآن که یکیاش این بود که اوّل تا آخر قرآن تعداد بکار رفته «یوم»، در قرآن 365 تا است که تعداد روزهای سال است.
وقتی این را دیدم آمدم خانه و المعجم را بررسی کردم و دیدم بله، یوماً و یوم، برای خودم من خیلی عجیب بود یکی چیز طلبگی پیش آمد، دیدید حتما که در المعجم شماره میزدند. الان اگر یوم را ببینید شماره گذاشته «الیومَ، الیومِ، الیومُ» و یوم، شماره گذاشته 348، تا و بعد میرسد به این جا، یوماً که یوم است و این هم میشود 16 تا و کلاً میشود 364 تا. گفتم اینکه نشد که حالا یکی هم بگذاریم روی آن. تا درست شود.
وقتی در قرآن 364 تا میشود درست نیست بگوییم 365 تا. روز را هم اگر قمری بگیریم میشود 354، شمسی بگیریم میشود 365 تا من یاد است، رها کردم رفتم، مدّتی بعد به مناسبتی گفتم این مقدّمه آقای عبدالباقی را نگاه بکنم، خیلی برایم جالب بود. دیدم ایشان در مقدّمه میگوید من خیلی زحمت کشیدم تا مبادا چیزی از من فوت بشود ولی خب متأسّفانه چند جا فوت شده تصحیح کنید، یکیاش بود «یوم».
ایشان میآید با آن زحمت اینها را جمع آوری میکند 364 تا میشود آن وقت خدا میفرماید من قرآن را 23 سال، طوری نازل میکنم که درست میشود 365 تا برای شخص من خیلی جالب بود. که این را دیدم و حساب کردم بعد دیدم یکی …آیه 59 سوره اعراف راانداخته بوده که میفرماید: «إنّی أخاف علیکم عذاب یوم عظیم[14]»، ایشان جاانداخته بودند. روایتش را خواندیم که «لا تفنی عجائبه». عجائبی قرآن دارد که فانی شدنی نیست. هر چی جلو بروند چه چیزها معلوم میشود.
یک احتمال هم من میدهم که در این اقوال نبود، این احتمال را بضمیمة آن مباحثی که چند روز قبل داشتیم انشاء الله دنبال همه آنها تأملی میکنید این است؛ که ما وقتی با حروف مقطعه روبرو میشویم و اقوال مفسرین را هم میبینیم، به ذهنمان میآید که علیای حال خود قاف این دو حالت را میتواند داشته باشد. یکی اینکه ریختش ریختِ اشاره باشد. وقتی ملک وحی میآید قاف را نازل میکند، این قاف، خودش حالتِ اشارهگر است. یعنی بین خدا یا پیامبر یا بالاتر حتی برای تمام مخاطبین، میخواهد به یک چیزی اشاره کند. میخواهد بگوید قاف یعنی کوه کذایی. کوه آفاقی، کوه انفسی یا آن واقعیت قافِ ربوبی. اشاره به این ها میخواهد داشته باشد. خب مانعی ندارد میگوییم: «القاف»؛ یعنی «القادر». قاف یعنی آن کوه. در روایت من دیدم متأسفانه یادداشت نکردم شما سریع میتوانید پیدا کنید. این از چیزهایی است که در اقوال نیامده. ولی در روایت است. حضرت فرمودند که قاف اسم مبارک پیامبر خدا است. این در اقوال این گونه است، در «یس»، بود، در نون بود. اما اینجا در اقوال نیامده. اگر پیدا کردید آدرسش را به من بگویید. یادداشت کنم. که حضرت فرمودند «ق» اسم شریف پیامبر خدا است. همانطور که میتواند اسم قرآن باشد. من هم چند بار طلبگی عرض کردم به هیچ وجه مانعة الجمع نیستند. همه اینها حقائقیاند که میتوانند اگر در نفس الامر حق مطلق باشند، خداوند متعال همه را اراده فرموده است. سرجایش هم در هر مجلایی جلوه دارد. میگوید من قرآنم. اینجا ببین «ق» یعنی این و درست هم است. در مجلای دیگری میفرماید «ق» یعنی این و درست هم است. و خدا همه را اراده فرموده چون همهاش حقّ است. این یک بحث که «ق» اشاره است به غیر خودش.
احتمال دیگر این است که چرا آن را اصلا اشاره بگیریم؟! قاف یعنی خودش. چرا بگوییم منظور از این قاف یک چیزی است؛ که قاف به آن اشاره میکند و بگوییم قاف یعنی فلان؟ یک احتمال این است قاف یعنی خودِ قاف. به این معنا که چیزی که ما از قاف میدانیم این است که بدوِ تکوّنِ جوهری قاف، یک صوت است. صوتی است که از دهان خارج میشود و بعدا هم یک نقشی را، یک حرفی را به ازاء این صوت قرار دادیم به نام قاف. نوشته اش، این قاف، یعنی چه حالا این یعنی خود قاف؟! روایتی در توحید صدوق داریم در باب تفسیر حروف معجم.
برو به 0:51:03
شاگرد: بحار 88 صفحه12 چاپ بیروت.
استاد: روایتی که منظور من است این است. خیلی روایت جالبی است در توحید صدوق است.
شاگرد: در معانی الاخبار هم هست.
استاد: آن جا هم هست؟ چون مرحوم صدوق اینها را در هر دو کتابشان آوردهاند. ببینید «اخبرنی ابی یزید ابن الحسن حدثنی موسی بن جعفر» از إمام کاظم سلام الله علیه که سند را میرسانند به أمیرالمؤمنین علیه السّلام؛
«قَال جَاءَ يَهُودِيٌ إِلَى النَّبِيِ ص وَ عِنْدَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ لَهُ مَا الْفَائِدَةُ فِي حُرُوفِ الْهِجَاءِ؟[15]»، حروف هجاء چه فائدهای دارد؟ «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِعَلِيٍّ صلوات الله علیمها أَجِبْهُ»، خودشان جواب ندادند، به ایشان گفتند شما جواب بده، پیامبر خدا دعا کردند، «وَ قَالَ اللَّهُمَّ وَفِّقْهُ وَ سَدِّدْهُ»، خدایا او را موفّق بدار و او را تسدید کن تا بتواند فائده حروف هجاء را بیان کند. همین مطلع کلام حضرت منظور من است. «فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع مَا مِنْ حَرْفٍ إِلَّا وَ هُوَ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ قَالَ أَمَّا الْأَلْفُ»، روایت مفصل است، حروف معجم قاف خودش اسم است ولو بعدا در همین روایت توضیح میدهند مثلا به «ق»، میرسند میفرمایند: «أَمَّا الْقَافُ فَقَادِرٌ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِه.»، باید حرف بزنیم؛ اما ابتدای روایت فرمودند: هر حرفی اسمی از اسماء الله است. و در پایان، نزدیکهای آخر کتاب صدوق…
شاگرد: ذیل روایت قرینه برای صدر آن نمیشود که منظور از اینکه حروف، اسامی خدا هستند یعنی اشاره به اسمی از اسامی او هستند مثلا قاف اشاره به قادر؟
استاد: خب، اینها را که قبول، من میخواهم بعدا شواهدی از جای دیگری هم است، همهاش را جمع کنیم؛ این چیزی که شما میفرمایید از روایت واضح است. ..«اما ق فقادر»، اما آیا میفرماید «ما من حرف الا و هو اسم»، یعنی قاف اشاره به قادر دارد؟ به مقتدر اشارهای ندارد؟! پس اگر روایت دیگر گفت که اشاره به مقتدر دارد، چطور میشود؟ من این روایات را جمعآوری کردم. شما میبینید، بعداً انسان به وضوح میفهمد که منظور از این حرف، طبیعتِ ساری در همه کلمات متشکل از این است.
شاگرد: باز هم حالت اشارهای دارد نه اینکه خود ق اسم است. خود قاف قادر هم…
استاد: حالا شما صبر بکنید چند تا روایت دیگر هم بخوانیم. حرف شما را من فعلا قبول دارم. باید چند روایت دیگر هم ببینیم تا کم کم ببینیم ذهنمان به کجا رهنمون میشود.
در آن روایتی که در مجلس مفصلی است که حضرت بحث کردند راجع حروف که میرسند فرمودند: «واعلم ان الابداع و المشیة و الارادة معناها واحد و اسماها ثلاثة و كَانَ أَوَّلُ إِبْدَاعِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ الْحُرُوفَ[16]»، اینجا دیگر «ما من حرف»..
شاگرد: این روایت دیگر است؟
استاد: بله، در همین توحید صدوق است، باب ذکر مجلس الرضا علیه السلام که با عمران الصابی صحبت میشود؛ ببینید اینجا میروند سراغ خود حروف و صحبتی از «قادرٌ» هم نیست. همه اینها را کنار هم بگذارید؛ «الحروف الَّتِي جَعَلَهَا أَصْلًا لِكُلِّ شَيْءٍ وَ دَلِيلًا عَلَى كُلِ مُدْرَكٍ وَ فَاصِلًا لِكُلِّ مُشْكِلٍ وَ تِلْكَ الْحُرُوفُ تَفْرِيقُ كُلِّ شَيْءٍ مِنِ اسْمِ حَقٍّ وَ بَاطِلٍ أَوْ فِعْلٍ أَوْ مَفْعُولٍ أَوْ مَعْنًى أَوْ غَيْرِ مَعْنًى وَ عَلَيْهَا اجْتَمَعَتِ الْأُمُورُ كُلُّهَا وَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْحُرُوفِ فِي إِبْدَاعِهِ لَهَا مَعْنًى غَيْرَ أَنْفُسِهَا…»، البته این فقط یک احتمال است که باید روی آن فکر شود.
بنده که این مطالب را میگویم به عنوان اینکه مطلب تمام است نیست. بلکه مباحثه طلبگی است. من یک عبارتی برخورد کردهام یک چیزی از عبارت در ذهن من آمده. خدمت شما میگویم. آن چیز هم که در ذهن من حالا به نحو اظهر آمده یا خیر. ذهن من یک معنی بیشتر نیامده، ممکن است شما بگویید این معنایی که به ذهن تو آمده غلط است. ده وجه دیگر دارد که آنها بعضی هایش راست است؛ مانعی ندارد. من بهانهای هستم برای اینکه این روایت مطرح شود برای شما روی آن فکر کنید.
شاگرد: آیا منظور از اسم در روایات، همان اسم و مسمایی است که ما با آن انس داریم یا بارِ معناییِ خاص و اصطلاح جدایی دارد؟ منظور از این اسم چیست؟
استاد: یعنی برویم در ادبیّات نگاه کنیم یا در سایر روایات نگاه کنیم؟
شاگرد: فرموده بودید که یک ادبیات خاص در خود قرآن یا روایات وجود دارد. حالا اینجا نیز آیا اسم یک حقیقه خاصّی است؟
استاد: احتمال خودم را گفتم، پس روی دو چیز فکر کنید؛ احتمال این بود منظور از قاف، اشارهی به غیر خودش نباشد. قاف، یعنی خودِ قاف؛ امّا حالا این «ق»، چیست؟ -خود قاف- مثل وقتی که میگوییم: زید. زید که خودش است، زید اشاره به کسی نمیکند، نفسیت دارد. فقط این سوال میماند که نفسیّت ق چیست؟ آیا قاف یعنی یک لفظ و صوت؟ وجود خارجی ق -می گفیم شئ چهار وجود دارد، وجود خارجی و کتبی و ذهنی و لفظیِ- این چهار تا وجود برای قاف چیست؟ وجود لفظیِ قاف با وجود عینیش عین هم است. قاف یعنی همین خود لفظ دیگر. پس وجود لفظیش با وجود عینیش عین هم است. خب بله، وجود ذهنیش درذهن من میآید، وجود کتبیاش راهم مینویسم، آیا اینگونه است؟ یا نه، قاف اگر یک نفسیتی دارد، وجود لفظی که دارد، وجود کتبی هم دارد، وجود ذهنی هم دارد یک وجود عینی هم دارد؛ وجود عینی به معنای کوه، نه! وجود عینی به این معنا که اگر یک وجود عینی دارد، آن وجود عینی، قاف هم باز یک ربطی با آن دارد؛ از همان وجودی عینی قاف است که کوه قاف، شده کوه قاف. این معنا منظور ما است از خودِ قاف.
برو به 0:59:46
پس قاف و سوره مبارکه قاف یعنی سوره مبارکه قاف، این قاف چیست؟ میگویید قاف چیست؟ مینویسید این است؛ میگویید، قاف است اما اگر سراغش بروید که ببینید طبیعت قاف مثلا در عالم جبروت، ملکوت چیست. باید برویم سراغش دیگر. این یک دیدِ سطحی است که بگوییم قاف یعنی یک سطح؛ به این دید بله، وجود لفظی عین وجود خارجیش است. قاف یعنی همین صوت. اما اگر بگوییم: قاف یک چیزی است که چهارتا وجود دارد، یک وجود لفظی قاف، یک وجود کتبی قاف، یک وجود ذهنی هم دارد، یک وجود عینی هم دارد. وجود عینیاش هم یعنی خودش. نه کوه که ما اسم کوه را گذاشته ایم قاف. یک چیزی که خودش قاف است. ببینیم تصور این معنا و پی بردن به یک چیزی که طبیعتش، طبیعیُّ القاف باشد، ممکن است یا نه؟ یک چیز محتمل و ممکنی هست؟ هم تصوّرش و هم پیدا کردن شواهدی بر له یا علیه آن.
شاگرد: این مطلب را که قاف اسم حضرت است،ظاهراً علامه مجلسی از ثعلبی نقل کرده است.
استاد: نه. روایت است. من نگاه کردم.
شاگرد٢: بله. در روایت است که هرکجا بعد از «والقرآن» داشتیم…
استاد: آن که اسم خود قرآن است، اسم پیامبر هم است.
شاگرد٢: اصلا یک جا داریم، در تعبیر حضرت امام سجاد است، میفرمود «بحق صاد و قاف»…
استاد: بعد میفرماید که هرکجا قرین به قرآن شد، آن کسی هم برایش قرآن نازل شد، اسم او است. ولذا «ق والقرآن المجید»، یعنی پیامبر و قرآنی که براو نازل شده. اصلا من روایت دیدم.
شاگرد: بعد مرحوم مجلسی میفرمایند، من ندیدم کسی در تفاسیر بگوید. برای یس و طه هست اما برای قاف و صاد نبود.
استاد: بله، ولی اینجا بود. صریحا این بود که چون مقرون شدند منظور است.
شاگرد: یک شخص معاصر، تفسیر سلطانعلی شاه گنابادی، ایشان گفته بود که قاف اسم پیامبر است. آن سمائی که شما فرمودید
به همان تعبیر سماء…
استاد: در کتابخانه مرحوم مرعشی چند سال در کتابها میگذاشتند، تفسیر صفی علی شاه.
شاگرد: نه، این تفسیر معاصر است، برای قرن ١۴ است. سلطانعلی شاه گنابادی است، مجتهد بوده ظاهرا، در نرم افزار جامه التفاسیر است.
استاد: صاحب اشارة المومنین؟
شاگرد: نمیدانم، من فقط این کتابشان را دیدم، همان سمائی که فرموده بودید، سماء درونی گفته بودید، همان قاف را گفته بود «اسم لله، او للنبی او للقرآن». سه تا را محتمل آورده بود.
برو به 1:03:45
شاگرد٣: درباره صراط علی حق نمسکه، وجهی وجود دارد؟
استاد: آن هم یکی از ترکیباتش میباشد. بدون مکرّر ترکیبش میشود «صراط علی حق نمسکه».
شاگرد: این هم میتواند جزو وجوه باشد؟
استاد: یعنی از آنهایی مقصود، طبق بحثی که خودمان داشتیم، که باعنایت عالم ملکوت بوده که این حروف آمده، این طور ترکیب میشود؛ مانع ندارد. اما در روایت ظاهرا نیامده است، این «صراط علیّ»، ظاهرا در کلمات بعد مفسرین است. روایت اگر آمده من الان یادم نیست.
شاگرد: دیروز مطرح شد مبدأ اصلی قرآن صوت و لفظ است یا کتابت؟ اگر بخواهیم بررسی کنیم باید اوّل چی را بررسی کنیم؟ آیات، روایات، شواهد.
استاد: اوّل که معلوم است باید آیات جمعآوری کنیم، بعدا هم در ذیل هر آیهای آیات به تناسب، روایاتش را و آن چیزهایی که مربوط به آن میشود -بررسی کنیم-.
شاگرد: در آیات به این مطلب میرسیم که کتاب در آیات مانند «فی کتاب مکنون لا یمسّه الا المطهّرون[17]»، درباره یک کتاب ما ورائی سخن میگوید.
استاد:می دانم، آن مقالهای که آقا آوردند، ردّ اینها بود که اصلا چرا امام صادق نمیگویند الف این صفات را دارد زیرا الف یک مواضعه قرار دادی است. آیا اینطور بوده یا خیر؟ خب اگر آن کتاب، کتاب بوده آن کتابی است که کتّاب وحی بعدا نوشتهاند؟ یا نوشته نیست؟ چیست خلاصه؟
شاگرد: اگر میخواهیم شکل الفاظ این ها…
استاد: آن مرحله بعدی است که این کتاب چجور کتابی است؟ صحیفه اعمال را هم داریم مانند «إنّا کنّا نستنسخ ما کنتم تعملون[18]»
شاگرد: چون از آن طرف هم بحث کتّاب وحی بودند و بعد نزول دفعی و تدریجی…
برو به 1:14:19
استاد: این آیات مربوط به کتاب وحی نیست؛ گمان نمیکنم کسی بگوید این آیات مربوط به کتاب وحی است. «بایدی سفرة[19]»، یعنی کتّاب وحی.
شاگرد: اگر بخواهیم بحث الفاظش را مطرح کنیم و بگوییم بصورت یک کتاب نازل شده و بعد یک کتّابی باشند..
استاد: من نخواستم بگویم که…
فلذا آن آیه را نخواندم که «وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً في قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْديهِمْ لَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ[20]». معلوم است که اینطور کتابی نبوده تا نیاز به کتابت نداشته باشد.
شاگرد: اینجور کتابی که «فلمسوه»، جواب آن شبهه را میدهد.
اگر ما بخواهیم ناظر به حرف آن آقا که گفته شکل الف اینطور نبوده بلکه فلان طور بوده باید همچنین نزولی را اثبات کنیم.
استاد: نه، منظور من این نیست. شما میخواهید بگوید اصلش همین صوت است..
ما میخواهیم بگوییم که نه، نگویید هرچه هست همین صوت است. بلکه میگوییم اگر هم صوت است خود ملک هم تلاوت میکند کتابی را «نتلو علیک من الکتاب.»، خود ملک هم دارد تلاوت میکند پس معلوم میشود خود صوت ملک که الان مأنوس اذهان ما است که میگوییم ملک میآورد. ملک اگرچه صوت را میآورد میگوید «قل»، همه اینها بله، اما خود او هم دارد تلاوت میکند. پس مبدأ قبلی دارد، مبدأ قبلی چیست؟ در روایات دیگرش، در کتب شیعه من پیدا نکردم. -عامّه دارد- این روایت خیلی قشنگ است؛ اول وحیایّ که بر قلب حضرت آدم نازل شد، حروف مقطّعه، جدا جدا بود، شکلش بصورت نورانی متمثّل میشده. صوت نبوده. پس معلوم میشود حتّی شکل منقوش این حروف هم یک پشتوانه وحیانی دارد. -اگر این روایت درست باشد-، یعنی یک ارتباطی است بین وجود خارجی و وجود لفظی و کتبی و ذهنی اش. اینها چه بسا یک نحو ارتباطی داشته باشد.
شاگرد: از لفظ کتاب ولو اینکه در مرحله قبل از کتابت چیزهایی داشته باشیم امّا از این نمیتوانیم منتقل بشویم به اینکه کتاب میتواند از سنخ معانی باشد خصوصا اینکه معانی اصلی لفظ کتاب تقریر است..
استاد: آن آیه را خواندیم که «رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً فيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ[21]»، دو تا شد.
آن معانی که شما میگویید با کتاب خوب است چون یک دفتر سفید را کتاب نمیگویند بلکه میگویند لوح و صحیفه زیرا میتوان در آن چیزی نوشت. امّا آن چیزی که در دفتر مینویسید میشود کتاب. دفتر سفید و صحف مطهّره مشتمل بر معنی کتاب هست یا نیست؟ نیست. کتاب درآن میآید که معنا را میآورد، خب اگر اینطور است کتاب کافی بود و چرا باید بفرماید «فی صحف مطهره فیها کتب قیمه».
اگر صرفا معنی منظور است -معنای این ها- تعبیر استعاری میکنیم و میگوییم معانی یعنی کتاب و در این صورت نیازی به صحیفه نبود.
شاگرد: شاید مراحلی باشد برای تفصیل این کتاب.
استاد: این مراحل چگونه است؟ پس صرف معنی نشد.
شاگرد: همین معانی میتواند بساطت داشته باشند و در بساطتشان مختلف باشد و مراتبی داشته باشند که صحیفه به یک مرتبهای گفته بشود و از آن حقائق به این کلمات تعبیر بشود.
استاد: صحیفه خود حقائق نیست. «ن و القلم و ما یسطرون[22]»، «ن» همان مرکّبش میباشد و قلم نیز نویسنده اش میباشد «و یسطرون» حاصل از آن است «و ما یسطرون» میشود کتاب. علیای حال من حرفی ندارم فرمایش شما را، چه بسا جاهایی میرسیم که ایناندازهای مطمئن میشویم که این الفاظی که ما میگوییم بصورت وحی نازل میشده، خودش قبل از اینکه بصورت وحی نازل بشود، یک پیشینه غیر لفظی دارد. اون پیشینه غیر لفظیاش هر چه میخواهد باشد.
شاگرد: حقیقت قرآن منظورتان هست؟
استاد: کلمه حقیقت یک کلمه خیلی توسعه داری است. بله، حقائق… «و إن من شیء الّا عندنا خزائنه[23]»، خزائن آن شیء نه خزائن اشیاء. هر شیء خزائن دارد، حقیقت القرآن هم خزائن دارد، حقائق دارد.
علیای حال مانعی ندارد. ما همیناندازه برایمان ثابت بشود که آن لفظ یک پیشینه قرآنی دارد و غیر لفظی. همین بس است فعلا برای بحث ما. حالا باید برویم تحقیق کنیم ببینیم، پیشینه چیست؟ منظور از کتاب چیست؟ باید تمام احادیث را جمعآوری کند -یک دفتر هم دارم ..- چند جور کتاب، کتاب سابق جمعآوری تمام آیات که حدود 43 تا شده است. کتاب لاحق، جمعآوری تمام آیاتش که حدود 22 تا شده است. همه اینها هم تازه مربوط به صحیفه اعمال ما است. که کتاب به ما -انسان- اطلاق شده. دوباره آن کتابی که راجع به قرآن است بحث جدا دارد. چون کتاب در قرآن خیلی زیاد به کار رفته است.
شاگرد: نگاه کردم در معنای اصلی کتابت، در همین التحقیق، ایشان میگوید کتاب یعنی تقریر و تثبیت یک أمری و اظهارش به یک نحوی، حالا به الفاظ یا به هر شکل دیگری. اگر اینطور باشد دیگر نمیتوانیم بگوییم یعنی حرف آن آقا که گفته بود از کجا معلوم این لفظ یک نفس الامری داشته باشد برای خودش به عنوان یک الف قد و قامتی داشته باشد، این را نمیتوانیم بگوییم. زیرا کتاب یعنی تقریر، تثبیت، اظهار یک أمر جمع شده و متضمّن یک معنا. خب لازم نیست که اصلا از سنخ شکل باشد و اینکه شکل مادّی داشته باشد.
استاد: شکل مادّی ما نمیخواهیم بگوییم.
شاگرد: بالاخره شما میگویید این شکل الفی که ظهور دارد یک ارتباطی دارد شکلش؟
استاد: نه، من فعلا منظورم این است که آن لفظی که ملک میآورد یک پیشینه قبلی دارد، که آن را دارد تلاوت میکند نه اینکه این را مستقیماً تلقّی من الله کرده باشد لفظ را ابتداء به ساکن. این منظور من است.
شاگرد: یعنی رد لفظ بودنش است، اما غیر از لفظ چی باشد …؟
استاد: بله، پس باید تحقیق کنیم. بحث خیلی جالبی آن جا است. من بعنوان اینکه صرفا آن جا لفظ بوده پس چه طور میتواند الف اینها را …-نشان دهد-، الف یک چیز قرار دادی است.
شاگرد: پس الفاظ قرآن توسط جبرئیل ابداع شده؟
استاد: نه نه، منظورم این است که یک لوحی بوده و آن ملک، حضرت جبرئیل هم از روی آن میخوانده «نتلو». یعنی آن هم برای خودش سابقهای دارد که آن را برای پیامبر میخواند. نه اینکه لفظ را شنیده باشد و بیاید لفظ را پس بگوید.
شاگرد: تلفظ خود این کلمات از جناب جبرئیل است؟ محتوای این کلام از خداست و الا الفاظ را خود جبرئیل…
استاد: نه نه، این جور نیست. «انّا سنلقی علیک قولا ثقیلاً[24]»، این آیه از آیاتی است که دالّ بر آن طرفش میباشد. اینجا تعبیر میشود به خود، «قولاً ثقیلاً»، ولی منافاتی هم با آن وجه ندارد. میخواهم جمعآوری آنهایی که یمکن طرفین برآن استشهاد کنند.
شاگرد: این واسطه در ارسال که حضرت جبرئیل باشد این لوح را خوانده، ما حصل این قرائتش این الفاظ، این را میخواهید بفرمائید؟
استاد: آیا الفاظ را تلقی کرده آورده؟ که من خیال میکنم که در بعضی از انواع وحی اینطور بوده. یا اینکه لوحی را دریافت کرده و آن لوح را میخواند بقدرت الهی. «و رتّلناه ترتیلا» که این آیه به حسب ظاهرش دالّ بر لفظیّت است. «رتّلناه» منسوب به خود خدای متعال میشود که یعنی ما ترتیل کردیم او را. این هم برای آن طرفش میباشد. این آیات را جمعآوری کرده نوشته ام. آیاتی که لفظ بوده و آیاتی که دلالت دارد که یک چیز دیگر بوده؟ باید اینها را جمع کرد.
شاگرد: وجه دوّم در حروف مقطعه در این صورت حرف چیست؟ آیا حرف آن است که تلفظ میشود؟ کلمات متشکل از چند حرف است و حالا یکی از حروف میخواهد آن معنی را القاء کند. تنزّل پیدا کرده از آن واقعیّت است…خب در عربی یک سری وجود دارد ولی آیا مخصوص این زبان است یا زبانهای دیگر، مثلا در عربی یک سری حروف وجود دارد، زبان دیگر حروف دیگر وجود دارد. این کلی برای همه زبانها است؟
استاد: اینها مباحث خوبی دارد که ما بخشیاش را در مباحثه لغت داشتیم؛ مطرح بفرمایید، هرکدام از اینها باشد صحبت کنیم. مثلا یکی از وجوهش این است که نحو تلفظ هر حرفی و آن ریخت صوتی که دارد حالا یا ریخت صوتی که ما دریافت میکنیم یا ریخت صوتی که جنبه فیزیکی صوت میباشد -آکوستیک صوت- که نحوه تموّجی باشد که بر هوا سوار میشود. میرود میرساند. هر کدام از اینها باشد یک نحو رابطه طبیعی دارد با یک معنی. و میتواند یک معنی القاء کند. پس وجود ذهنی… ذهن من هست که وجود خارجی و وجود ذهنی مثل مجرّد میماند. ذهنی یعنی آنی که خارجی نیست. خارجی یعنی آنی که ذهنی نیست. اما خودش انواع و اقسامی دارد.
حالا بعد به مناسبة هرکدامش را در مباحثه نشان میدهیم. لذا وجود ذهنی خود قاف چیست؟ من خیالم میرسد چند جور است. خود وجود ذهنی قاف، درمرحله معنی در مرحله تصور لفظ چند جور است. وجود خارجی آن هم همین طور که لفظ باشد یا غیر آن. خلاصه این فرمایش شما یک مباحث مقدماتی نیاز دارد، نظرتان باشد هرروزی مطرح کنید به مناسبت، من هم هرچه به ذهنم بیاید، بلد باشم خدمتتان عرض میکنم، هرچه هم که راجل باشم، خودتان ادامه میدهید.
الحمد لله رب العالین
کلید: وجود ذهنی، وجود خارجی، وجود لفظی، وجود کتبی، حقیقت ق، حرف مقطعة اسم الله، اقوال در حروف مقطعة، فخر رازی، مرحوم طبرسی، المیزان، اصل قرآن، لفظ یا صوت، لوح، صحف مطهرة، قول ثقیل، خضرة السماء، تأویل اعظم، مطلع، حد آیة، کتاب مکنون، قِرْطاسٍ، انواع شیعة، نسخ «بأوائل الکتاب»، عدد 19، بهائیت، بایدی سفرة، حروف مقطعة محکمات، متشابه، اتمام کلمات رب، اسماء الهی، قاف،
[1] بصائر الدرجات، ج1، ص492؛ حَدَّثَنَا سَلَمَةُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ يَقْطِينٍ الْجَوَالِيقِيِّ عَنْ قلقلة [فِلْفِلَةَ] عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ جَبَلًا مُحِيطاً بِالدُّنْيَا مِنْ زَبَرْجَدٍ خَضِرٍ وَ إِنَّمَا خُضْرَةُ السَّمَاءِ مِنْ خُضْرَةِ ذَلِكَ الْجَبَلِ وَ خَلَقَ خَلْقاً وَ لَمْ يَفْرِضْ عَلَيْهِمْ شَيْئاً مِمَّا افْتَرَضَ عَلَى خَلْقِهِ مِنْ صَلَاةٍ وَ زَكَاةٍ وَ كُلُّهُمْ يَلْعَنُ رَجُلَيْنِ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ سَمَّاهُمَا.
[2]. تفسیر العیاشی، ج1 ص11
[3]. آل عمران، 7
[4]. البقرة، 124
[5]. بصائر الدرجات، ج1، ص431؛ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِذَا دَخَلَ أَحَدُكُمْ عَلَى الْإِمَامِ فَلْيَنْظُرْ مَا يَتَكَلَّمُ بِهِ فَإِنَّ الْإِمَامَ يَسْمَعُ الْكَلَامَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ فَإِذَا هِيَ وَضَعَتْهُ سَطَعَ لَهَا نُورٌ سَاطِعٌ إِلَى السَّمَاءِ وَ سَقَطَ وَ فِي عَضُدِهِ الْأَيْمَنِ مَكْتُوبٌ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ فَإِذَا هُوَ تَكَلَّمَ رَفَعَ اللَّهُ لَهُ عَمُوداً وَ يُشْرِفُ بِهِ عَلَى الْأَرْضِ يَعْلَمُ بِهِ أَعْمَالَهُمْ.
[6]. الفرقان، 32
[7]. تحف العقول، ص325؛ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ ع لَهُ مِمَّنِ الرَّجُلُ فَقَالَ مِنْ مُحِبِّيكُمْ وَ مَوَالِيكُمْ فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ ع لَا يُحِبُّ اللَّهَ عَبْدٌ حَتَّى يَتَوَلَّاهُ وَ لَا يَتَوَلَّاهُ حَتَّى يُوجِبَ لَهُ الْجَنَّةَ ثُمَّ قَالَ لَهُ مِنْ أَيِّ مُحِبِّينَا أَنْتَ فَسَكَتَ الرَّجُلُ فَقَالَ لَهُ سَدِيرٌ وَ كَمْ مُحِبُّوكُمْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ عَلَى ثَلَاثِ طَبَقَاتٍ طَبَقَةٌ أَحَبُّونَا فِي الْعَلَانِيَةِ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَ طَبَقَةٌ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي الْعَلَانِيَةِ وَ طَبَقَةٌ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ هُمُ النَّمَطُ الْأَعْلَى «2» شَرِبُوا مِنَ الْعَذْبِ الْفُرَاتِ وَ عَلِمُوا تَأْوِيلَ الْكِتَابِ.
[8]. مجمع البیان، ج1، ص75
[9]. آل عمران، 7
[10]. دعائم الاسلام، ج1، ص342
[11]. البرهان فی التفسیر، ج1، ص99؛ وَ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ عَنِ النَّبِيِّ ص مَنْ أَرَادَ أَنْ يُنَجِّيَهُ اللَّهُ مِنَ الزَّبَانِيَةِ فَلْيَقْرَأْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ- تِسْعَةَ عَشَرَ حَرْفاً لِيَجْعَلَ اللَّهُ كُلَ حَرْفٍ مِنْهَا جُنَّةً مِنْ وَاحِدٍ مِنْهُمْ.
[12]. المدثر، 26، 27، الی 30
[13]. المدثر، 31
[14]. الاعراف، 59
[15]. التوحید الصدوق، ج1، ص235
[16]. التوحید الصدوق، ج3، ص315
[17]. الواقعة،79
[18]. الجاثیة، 29
[19]. العبس، 15
[20]. الانعام، 7
[21]. البیّة، 2 و3
[22]. القللم، 1
[23]. الحجر، 21
[24]. المزمل، 5