مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 15
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد: میفرمایند که جمع آن دو تا روایت دیروز که عرض کردم چطور بود؟ ببینید، ظاهراً خود مرحوم مجلسی و مرحوم آقای طباطبائی که آنجا تعلیقه دارند، دو تا روایت را از یک باب گرفتهاند، روایت پانزدهم و شانزدهم. آن احتمالی که من دیروز عرض کردم این است که نه، احتمال دارد که مال دو موطن باشد، این عرض من بود. اگر تلاش کنیم برای اینکه این دو تا روایت را ناظر به یک مطلب بگیریم، خوب است، قرائنی برای این طرف بیاوریم. اگر این شد که دیگر اصلا حرفها پیش نمیآید که شما بگویید [مطلب] سنگین است یا سبک است. حالا سنگینیاش هم شاید از همین بیخودی بودنش باشد. اما آن چیزی که من عرض میکردم تقویت این احتمال بود که دو مطلب باشد، به عبارت دیگر در عبارتی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در نهج البلاغه فرمودند – قرینه برای این طرف [را دارم میگویم] ـ اصلاً اسمی از نفخ صور نمیبرند. آیا اینکه اسمی از نفخ صور نبردند، بگوییم: «مگر لازم است که همه جا اسمی از نفخ صور ببرند، وقتی مطلبش را گفتند همان است دیگر؟» آیا اینطوری بگوییم که منظور حضرت از این افناء، نفخ صور است ولو اسم نفخ صور را نبردند؟ اما در آن روایت پانزدهم امام صادق سلام الله علیه اسم نفخ صور را هم بردند. این [حرف اگر جا افتاد] خُب، دیگر نوبت به عرض من نمیرسد. میگوییم هر دو روایت میخواهند یک چیز را بگویند، همان طوری که [یکی از طلاب قبل از جلسه] فرمودند.
شاگرد: حاج آقا اینکه فرمودند «بعد فناء الدنیا» در روایت نهج، [شاهد این مطلب است.]
استاد: بله، کلمه دنیا استعمالات مختلف دارد. اذا اجتمعا افترقا، اذا افترقا اجتمعا. گاهی میگویند دنیا، مقابل آخرت. دنیا و آخرت، لذا میگویند [دنیا] مؤنث ادنی است. [شاهد این حرف اینکه فرمود] «زینّا السماء الدنیا[1]» نه «زینّا سماء الدنیا» که یعنی یک سماء الآخرة [داریم و] یک سماء الدنیا، ببینید مضاف نیست. [فرمود] «السماء الدنیا» اینجا صفت است یعنی آسمان نزدیکتر. چون مؤنث است، «دنیا» آمده و الا [میفرمود] السماء الادنی [یعنی] آسمان نزدیکتر، [لذا] دنیا میشود صفتش. این [حال] کلمه دنیا [است] وقتی که در مقابل آخرت میآید، میشود سماء الدنیا، سماء الآخرة. اما یک وقتی است که دنیا به معنای یک واژه منفرد میآید، آنجا میتواند به معنای عالم به کار برود. [در این صورت] دنیا یعنی چه؟ یعنی عالم، گیتی، جهان، کیهان. اگر اینطوری به کار برود، یعنی ما سوی الله. اگر گفتیم دنیا یعنی عالم، پس چرا با [وجود] این واژه خودش [به آن] میگویند دنیا؟ دنیا یعنی نزدیک است به خلق. «و أنه تعالی جَدُّ ربِّنا[2]» که حضرت فرمودند «جنها اشتباه کردند[3]». اگر مثلا یک نبی انسی این را میگفت، اینطور نمی گفت، ولی خب چون جن بودند، طبق معرفت خودشان گفتند: «و انه تعالی جدّ ربنا» جد ربنا را به کار بردند. حالا فعلاً اقتباسا از این کلام جنّ در توصیف خدای متعال که در قرآن کریم نقل فرموده، ما میگوییم «تعالی جدّ ربنا» پس لذا کل ما سوی الله به عنایت به «تعالی جدّ ربنا» میشوند دنیا. آن علو است و اعلی، این میشود دنیا. البته ببینیم در این «الدنیا» که حضرت فرمودند با قرائنی که در کلام است، یعنی دنیای مقابل عالم آخرت یا نه؟
شاگرد: اصلا در زبان عرب، دنیا به معنای مجموع یعنی ما سوی داریم یا نه؟ [آیا اصلا به این معنا] استعمال شده یا اینکه در فارسیاش میفرمایید؟
شاگرد2: [آیا] این «کما کان قبل ابتدائها[4]» قرینه نیست بر اینکه …
استاد: بله، چند تا قرینه هست، حالا ببینید، دیروز شما تشریف نداشتید.
خَضَعَتِ الْأَشْيَاءُ لَهُ وَ ذَلَّتْ مُسْتَكِينَةً لِعَظَمَتِهِ لَا تَسْتَطِيعُ الْهَرَبَ مِنْ سُلْطَانِهِ إِلَى غَيْرِهِ فَتَمْتَنِعَ مِنْ نَفْعِهِ وَ ضَرِّهِ وَ لَا كُفْءَ لَهُ فَيُكَافِئَهُ وَ لَا نَظِيرَ لَهُ فَيُسَاوِيَهُ هُوَ الْمُفْنِي لَهَا بَعْدَ وُجُودِهَا حَتَّى يَصِيرَ مَوْجُودُهَا كَمَفْقُودِهَا وَ لَيْسَ فَنَاءُ الدُّنْيَا بَعْدَ ابْتِدَاعِهَا بِأَعْجَبَ مِنْ إِنْشَائِهَا وَ اخْتِرَاعِهَا وَ كَيْفَ وَ لَوِ اجْتَمَعَ جَمِيعُ حَيَوَانِهَا مِنْ طَيْرِهَا وَ بَهَائِمِهَا وَ مَا كَانَ مِنْ مُرَاحِهَا وَ سَائِمِهَا وَ أَصْنَافِ أَسْنَاخِهَا وَ أَجْنَاسِهَا وَ مُتَبَلِّدَةِ أُمَمِهَا وَ أَكْيَاسِهَا عَلَى إِحْدَاثِ بَعُوضَةٍ مَا قَدَرَتْ عَلَى إِحْدَاثِهَا وَ لَا عَرَفَتْ كَيْفَ السَّبِيلُ إِلَى إِيجَادِهَا وَ لَتَحَيَّرَتْ عُقُولُهَا فِي عِلْمِ ذَلِكَ وَ تَاهَتْ وَ عَجَزَتْ قُوَاهَا وَ تَنَاهَتْ وَ رَجَعَتْ خَاسِئَةً حَسِيرَةً عَارِفَةً بِأَنَّهَا مَقْهُورَةٌ مُقِرَّةً بِالْعَجْزِ عَنْ إِنْشَائِهَا مُذْعِنَةً بِالضَّعْفِ عَنْ إِفْنَائِهَا ُوَ [إِنَّهُ] إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَعُودُ بَعْدَ فَنَاءِ الدُّنْيَا وَحْدَهُ لَا شَيْءَ مَعَهُ كَمَا كَانَ قَبْلَ ابْتِدَائِهَا كَذَلِكَ يَكُونُ بَعْدَ فَنَائِهَا بِلَا وَقْتٍ وَ لَا مَكَانٍ وَ لَا حِينٍ وَ لَا زَمَانٍ عُدِمَتْ عِنْدَ ذَلِكَ الْآجَالُ وَ الْأَوْقَاتُ وَ زَالَتِ السِّنُونَ وَ السَّاعَاتُ فَلَا شَيْءَ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّار[5]
استاد: عبارت نهج البلاغه این است، حضرت فرمودند: «خضعت الاشیاء له» [آیا] خضعت الاشیاء له یعنی اشیاء دنیا یا کل شیءٍ وجودیٍ؟ ظهورش کدام است؟ «خَضَعَتِ الْأَشْيَاءُ لَهُ وَ ذَلَّتْ مُسْتَكِينَةً لِعَظَمَتِهِ لَا تَسْتَطِيعُ الْهَرَبَ مِنْ سُلْطَانِهِ إِلَى غَيْرِهِ فَتَمْتَنِعَ مِنْ نَفْعِهِ وَ ضَرِّهِ» نمیتوانند از قدرت او بیرون بروند «وَ لَا كُفْءَ لَهُ فَيُكَافِئَهُ وَ لَا نَظِيرَ لَهُ فَيُسَاوِيَهُ هُوَ الْمُفْنِي لَهَا» اوست که افناء میکند لها، یعنی چه؟ یعنی اشیاء را. این اشیاء یعنی آخرت یا دنیا یا مطلق؟ کدامش؟ خیال میکنی فقط به دنیا اختصاص نداشته باشد اینجا.
شاگرد: یعنی مجردات را هم شامل میشود؟
استاد: با آن بیانی که آقا دیروز میفرمودند، حتی به بیان صاحب المیزان هم بله. اما اگر بگوییم که نه، این افناء اصلا شامل مجردات نیست ـ که ایشان (شاگرد) میفرمایند دنیا ـ «هو المفنی لها» یعنی این اشیاء، این اشیائی که چطوریاند؟ اشیاء دنیویاند که فناء برایشان معنا دارد.
شاگرد: یعنی اشیاء امکانی.
استاد: اشیاء امکانی یا اشیاء مادی …
شاگرد: برای اشیاء امکانی فناء معنا دارد، چون میتوانند نباشند و هستند.
برو به 0:06:06
استاد: بله، [البته] علی اختلاف مبانی عجیب و غریبی که هر کدام دارند. حالا بعضی از عباراتشان را گذاشتهام که برایتان بخوانم. خُب، «حتی یصیر موجودها کمفقودها و لیس فناء الدنیا» حالا بعد از این عبارت، «فناء دنیا» آمده. اینجا دنیا یعنی چه؟ [آیا] یعنی مقابل آخرت؟ شاهد دارد یا ندارد؟ قرینه طرفینش را عرض کنم. خُب میگوییم بله اینجا دنیا یعنی دنیا، چرا؟ چون حضرت این [همه بیان] مقدمه کردند که بعد بگویند یعید؟ مقابل این فناء میشود اعاده، پس آن آخرت است و این دنیا، چون بعدش میفرمایند. این یکی. یکی هم اینکه بگوییم این دنیا یعنی کل ما سوی، دنیا یعنی عالم. خُب شاهد آن چیست؟ البته قبلش [فرمودند:] «بعد ابتداعها بأعجب من انشائها و اختراعها» با عباراتی که راجع به انواع حِکَم و عجائب خلقت فرمودند، بعد فرمودند: «و انه سبحانه یعود بعد فناء الدنیا وحده لا شیء معه» از این چه فهمیده میشود؟
شاگرد: جمیع ما سوی الله.
استاد: جمیع ما سواه. اینجا است که کأنه قرینه میشود. ببینید این یکی از عبارات نهج البلاغه است، همان که شما فرمودید دنیا در کلام عرب به ما سوی گفته میشود یا نه؟ خیال میکنی ظهور این جمله بد نباشد، البته با قطع نظر از تأویلاتی که [برخی دارند،] آنهایی که ظاهرش با مبنایشان جور نیست تأویل میکنند دیگر. اگر بعدا فرصت شد، آنها را هم عرض میکنم. با قطع نظر از تأویل آنها، فعلاً «وحده لا شیء معه کما کان قبل ابتدائها» [یعنی] کما اینکه قبل از ابتداء اینها وحده لا شیء معه بود [بعد از فناء دنیا هم وحده لاشیء معه است]. تأویلاتی که دیگران دارند ـ که فی الجمله هم در ذهنتان مأنوس است ـ که آنها اینها را به دید ـ که آقا دیروز نقل میکردند ـ یا به مراتب وجود [حمل میکنند] که فناء را رتبهای میگیرند، آنها سر جای خودش، حرفشان را باید بشنویم و تصور کنیم. «یعود بعد فناء الدنیا» نظیر همان چیزی که زیاد در کلمات میگویند، در توحید صدوق هم یک جمله کوتاه حضرت فرمودند، ولو کمی تفاوت است بین عبارت روایت با آن چیزی که معروف است. میگویند «کان الله و لم یکن معه شیء و الآن کما کان[6]» در توحید صدوق [این تفاوت] هست که «و هو الآن کما کان[7]» با قبلش [که آن قبل هم کمی تفاوت دارد.] اگر همین عبارت باشد، اگر به همان طوری که آنهایی که این کلمات را تأویل میکنند بگوییم، خب آن یک معنایی است مثل «مالک یوم الدین» که میگوییم خدا مالک روز جزا است. خُب میگویند مگر مالک غیر روز جزا نیست؟! «الرحمن الرحیم مالک یوم الدین». یا آیه شریفه دیگر که «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار[8]» امروز ملک مال کیست؟ «لله الواحد القهار». خُب، آن روز است که مالک یوم الدین است. «یوم لا تملک نفس لنفس شیئا و الامر یومئذ لله[9]» ببینید، «و الامر یومئذ لله» اما یک آیه میفرماید «و لله الامر من قبلُ و من بعد[10]». چرا آنجا «و الامر یومئذ لله» اما اینجا «لله الامر من قبلُ و من بعدُ»؟
شاگرد: مفهوم که ندارند.
استاد: نه، منظورم توضیح این است که در بیان اینها مبانی مختلف است. بعض مبانی اول اینها را سان میدهند بعد میگویند حالا که اینها را در نظر گرفتید، منظور از فناء و همه اینها ترتب عوالم است. یعنی موطنی داریم، موطنی که آنجا کفو نمیتواند کنار حق حقیقی بیاید. آنجا «و الآن کما کان» الآن هم خدای متعال «لم یکن معه شیء»، هیچ چیز همراهش نیست، همه دون [اسم مستاثر او هستند.] پس ناظر به رتبه است، نه به یک زمان، تا بگوییم یک زمانی بود که خدا بود و هیچ چیز نبود ـ لم یکن معه فی ذاک الزمان شیء ـ که آن وقت محتاج شویم به زمان موهوم که دیروز عرض کردم مرحوم مجلسی طرفدار این زمان موهوم هستند. در جلد پنجاه و هفت بحار این زمان موهوم را قائل هستند بلکه حتی ادعای ضرورت برای دین میکنند. میگویند دین این است که شما بگویید که یک زمانی بود ـ ولو موهوم ـ که خدا بود و هیچ مخلوقی نبود، ایشان اینطوری میگویند. اما عدهای دیگر نه، به این بیانات میگویند که ما محتاج اینطور زمانی نیستیم. ما محتاج یک موطنی هستیم که بگوییم «کان الله و لم یکن معه شیء»، این «مع» معیت رتبی است.
شاگرد: زمان بود ولی موهوم …
استاد: ایشان میگویند نه، خدای متعال زمانی نیست. اما درعین حال از اینکه خدا موجود است ولی هیچ چیز نیست، میشود توهم زمان کنیم، توهم استمرار کنیم.
شاگرد: توهم استمرار؟
استاد: بله.
شاگرد: توهم استمرار، استمرار زمان نیست، استمرار نیست.
استاد: بله، ایشان هم نمیگویند واقعیت زمان را.
شاگرد: پس برمیگردد به حرفهای اینها دیگرکه ربتهای باشد.
استاد: نه، خیلی تفاوت میکند. یعنی یک بدو زمانی برای احداث عالم قائل است. میگویند در این زمان موهوم تا یک وقتش موهوم است، به لحظهای میرسیم که دیگر در اثر احداث یک شیء متحرک خارجی، زمان موهوم تبدیل میشود به زمان واقعی. زمانی که حالا دیگر آن تحرک، آن حرکت دارد آن زمان را میسازد.
برو به 0:12:09
شاگرد: موهوم یعنی چه؟ حقیقت موهوم یعنی چه؟
استاد: موهوم یعنی ما یک حرکت خارجی نداریم، حدوث و حادث خارجی نداریم که راسم آن زمان باشد. شمس و خوشید و ماه نداریم که دور بگردد شب و روز را پدید بیاورد، ولی میتوانیم در ذهنمان فرض بگیریم که دارد میگذرد، خدا هست و هیچ چیز نیست.
شاگرد: به رتبه برمیگردد. پس اگر موهوم است یعنی نیست واقعا، به رتبه برمیگردد.
استاد: [شما میگویید] اگر موهوم است، پس نیست. ایشان پس نیست را، [یعنی] این ملازمه را قبول ندارند.
شاگرد: حدوث عالم را میخواهم مشکل نشود. آخر این موهوم یعنی دقیقاً همان اشکالی که نیست، به وجود میآید پس صرفاً باید رتبی باشد، یعنی همان معه باشد.
استاد: ایشان هم میگویند این را بپذیرید، دیگر حالا بگویید موهوم هم نیست، ما مشکل نداریم. آن [چیزی که به نظر ایشان باید پذیرفت] این است که یک بدو، نقطه صفر زمان [را باید در نظر گرفت.] محور زمان در نظر نگیرید که دو طرف بینهایت [باشد]، بگویید پس طرف راست و چپ محور زمان بینهایت [است]، این را نگویید. به یک نقطهای میرسید مثل حالا که میگویند میرسید به نقطه صفر زمان، اسمش را بیگ بنگ میگذارند، ایشان هم میگویند اینطور چیزی را ملل [قائل هستند.] آن کسی که جزء ملل است ـ یعنی ادیان ـ اگر بخواهد جزء ملل باشد و متنحل باشد به نحله ملل الهیه، باید این را این بگوید. فرمایش ایشان این است، نقطه صفر زمان. حالا قبل از صفر چه؟ میگویند توهم میکنیم گذری را. خدا بود، زمان هم نبود اما میتوانیم بگوییم خدا بود و هیچچیز نبود به این معنا که یک گذری به توهم ما [بود] اما واقعا گذر نبود.
شاگرد: اگر منظورشان واقعا این باشد که توهم هم نیست. بدانند که این توهم را قبول داریم که یک نقطه صفری بر فرض هم قرار دادیم، قبلش پس مادهای هم نبوده.
استاد: بله، دیگر، غیر از خدا «لم یکن معه شیء»، معیت به این معنا.
شاگرد: اگر اینطور باشد که در حقیقت همان حرف فلاسفه میشود دیگر.
استاد: نه دیگر، فلاسفه…
شاگرد: عقول و خدا را …
استاد: نه، بالاتر از عقول، حرف خیلی بالاتر است، لذا این اختلافات سنگین بوده. شما ببینید، فلاسفه که قوس صعود و نزول را ترسیم میکنند، در قوس نزول قائل به عقول هستند، بعدش ـ مشاء عالم مثال را قبول ندارند ـ از عالم عقول میآیند به هیولی و صور منطبعه در ماده. خُب، آن چیزی که بسیار مهم است جسم فلکی است و عناصر اربعه. آنها میگویند ـ چند بار دیگر هم عرض کردم ـ امهات اربعه و آباء سبعه، بعد موالید ثلاث، هفت تا بابا، چهار تا مادر، سه تا فرزند. موالید ثلاثشان معدن است و نبات و حیوان. پس اینکه میگویند «الانسان حیوان ناطق» خیلی نارحت نباشید چون حیوان خودش یکی از مهمترین موالید ثلاث است، این نقصی نیست که [انسان در بعض حیثیات با حیوان شریک باشد.] آن اقا در محضر مرحوم آقای صدوقی بوده، گفته بود: «همه آقایانی که اینجا هستند حیوان ناطقاند الا آیت الله صدوقی» دیده بود اگر بگوید حیوان که خوب نیست. منظور، این کلمه حیوان اینجا نقصی نیست که [بخواهد] ادب کند، بگوید که من چطور به یک آیت الله بگویم حیوان؟ این حیوان اینجا نقص نیست، [از] موالید ثلاث است.
خُب، حالا ببینید آنها چه میگویند؟ آنها میگویند عناصر اربعه ـ نفس عنصر، نه مزاج و ترکیباتشان که موالید [از آنها] پدید میآید ـ خود عناصر اربعه قدیم زمانی هستند. یعنی همیشه بودهاند، در محور زمان بینهایت هستند و عنصر جسم فلکی هم همچنین. جسم فلکی بسیط است، خرق و التیام و زوال، هم ازلی است وهم ابدی. و لذا در معاد جسمانی مشکل داشتند. چرا میگفتند معاد جسمانی نمیشود؟ و لذا من همیشه هم میگویم، این ظلم بزرگ است به قرآن و دین که میگویند قرآن دارد هیئت بطلیموسی را میگوید، غلط کردهاید شما. اساس هیئت بطلیموسی روی مبنای حکمت طبیعی، این بود که اجسام فلکی ابدی هستند، اما قرآن صریحاً میگوید اینها به هم میخورند، [از هم] میپاشند. مشکل داشتند که جسم مبارک پیامبر چطور از این افلاک میخواهد رد شود و حال آنکه خرق و التیام در جسم فلکی محال است. اینها مبانی حکمت طبیعی بوده، نمیشود بگوییم فلاسفه هم همین [قول مرحوم مجلسی] را میگویند. و لذا آنها میگفتند جسم فلکی ازلی است و ابدی، همیشه بوده و همیشه هم خواهد بود. پس چه چیزی است که حادث است؟ آن چیزی که حادث است موالید ثلاث است. عناصر اربعه هم قدیم هستند. اینها را اصول خمسه میگفتند. در کلمات زکریای رازی هم که اصلاً یک کتاب دارد، یک کتابی دارد محمد بن زکریای رازی به نام «قدماء خمسه». پنج تا قدیم کنار همدیگر، میگویند اگر این پنج تا قدیم را فرض نگیریم، نظام ترسیم عالم و حکمت و اینها سر نمیرسد. این حرفها بوده که این اختلافات پیش آمده.
شاگرد: این ازلی بودن را خُب، فلاسفه اکثرا میگویند ازلی است، عالم ماده هم ازلی است.
استاد: ازلی به این معنایی که گفتهاند. بعد آخوند ملاصدرا که میخواستند حدوث را اثبات کنند، آمدند با پذیرش این حرفها ـ جسم فلکی، همه اینها را پذیرفتند ـ قائل شدند به حرکت جوهری. با حرکت جوهری حدوث زمانی را اینطور گفتند که لحظه به لحظه حادثاند اما نه حدوث به این معنایی که زمان صفر داریم. باز حرف ایشان هم …
شاگرد: استاد اگر این ازلی بودن را ما بپذیریم، اگر بخواهیم حرف علامه مجلسی که زمان موهوم [است] را قبول بکنیم که این هم شما میگویید در حقیقت نیست، یعنی لازمه حرفشان ازلی بودن ماده میشود. آنها میگویند یک نقطه صفری در نظر میگیریم، قبلش زمان موهوم [است].
استاد: بله.
شاگرد: خُب این دقیقاً همان ازلی بودنی است که اگر نظر فلاسفه، اقتضای عالم عقول را بگیریم، خب همان میشود. یعنی لازمه حرفشان بازگشت به حرف فلاسفه است، اگرچه در قالب حدوث عالم است.
آقای سوزنچی: حاج آقا این نقطه افتراق خوب را غزالی یک جایی میگوید که میگوید در واقع از این طرف مسأله نگاه کنید، یعنی [اگر] از حالا به قبل برویم، فلاسفه میگویند هیچ وقت توقف نمیکنیم [اما] امثال همین غزالی و مجلسی و اینها میگویند که نه، اگر به قبل برویم یک جا میایستیم، یعنی فرقش سر این است. [فلاسفه] میگویند ازلی است، یعنی اینکه ما هر چقدر عقب برویم، باز جا دارد که عقب برویم. اما مرحوم مجلسی میگوید نه، [اگر] عقب بروی یک جایی میایستی، دیگر نمیتوانی عقبتر بروی، صفر میشوی.
شاگرد: به نظر من آمد که علی فرض این مطلب هم باز این دو اشکال هست. یعنی بازگشت حرف علامه مجلسی اگر بگوید زمان موهوم، به همین مطلب برمیگردد که قاعدتاً باید بگویند ازلی است چون میگویند قبلش مادهای [نیست.] اگر بگویند موهوم است یعنی مادهای نیست، تحرکی هم نیست.
استاد: هیچ چیز نیست، ایشان میگویند …
شاگرد: یعنی ازلی است دیگر، از ازل یعنی فقط عالم عقول بوده است؟
برو به 0:19:23
استاد: نه، ایشان عقول را قبول ندارند. در همان بحث بحار، پارسال نبودید؟ در بحث عقول گفتند حکما میگویند که عقول مجردند، ایشان قبول نکردند. یک بحث مفصلی در بحار داشتند سر اینکه عقول مجرد نیستند.
شاگرد: استاد میگویند زمانِ موهوم است، حالا چه عقول بگوییم چه الله بگوییم؟
استاد: ایشان میگویند ما سوی الله بدو زمانی دارند. خدا بود و لم یکن معه شیء زمانا. یعنی با اراده حادثهای که اراده هم صفت فعل است، نه صفت ذات، در نقطه صفر زمان ایجاد شد ماده و ذو الماده.
شاگرد: استاد خب قبلش را میگویند موهوم است. بازگشتش به ازلی بودن اینها میشود.
استاد: ازلی بودن چه چیزی؟
شاگرد: از یک نقطه صفری شروع شده است، مثلاً ما سوی الله از یک نقطه صفری شروع شده «کان الله و لم یکن معه شیء».
استاد: بسیار خُب.
شاگرد: الآن از این نقطه صفر شروع شده، قبلش هم میگویند زمان موهوم بوده که حدوث عالم ماده …
استاد: یعنی قبلیت زمانی تصور دارد.
شاگرد: تصورش میکنیم. این درحقیقت بازگشت به ازلی بودن زمان میکند.
استاد: ازلی بودن زمان؟ زمان مقدار حرکت است. اگر حرکت نبود، مقدارش هم [به نحو] ازلی بود؟! میتوانیم توهم حرکت کنیم …
شاگرد: آن توهمش است، خودتان هم میفرمایید توهم است، هیچ چیز هم نیست.
استاد: و لذا خدا زمانی نیست.
شاگرد: پس خداوند …
استاد: [خداوند] بود، گذری هم نبود اما توهم گذر ممکن بود.
شاگرد: صحبت سر همان توهم است، خدا هم بوده، ما هم قبول داریم، اما غیر از رتبه چیزی نبوده. یعنی در رتبه خداوند هیچ چیز نیست، یعنی بازگشتش به این است.
استاد: در رتبه خدای متعال گذر نیست، زمان نیست، همه اینها را مرحوم مجلسی قبول دارند. میگویند اما اگر همان زمان فرض بگیریم که مخلوقی بود ـ فرض محال که [محال نیست، در حالی که] فرض محال هم که نیست، ممکن بود مخلوقی باشد، خلق نفرموده بود ـ خُب در همان زمان فرض میگیریم گذر را، توهم میکنیم گذر را، همین کافی است. ملازمه [ندارد که] شما میفرمایید یکی میشود.
شاگرد: برمیگردد به همان ازلیت.
استاد: آن اندازه که من حرف آنها را میفهمم، برنمیگردد.
شاگرد2: استاد ایشان موهوم را باطل میداند.
شاگرد: شما میگویید ما توهم را فرض میگیریم، محال هم نیست. خب ما فرض میگیریم که یک زمانی بوده و غیر از خدا هم چیزی نبوده، یعنی زمان را توهم کردیم که حالا مقدار متوهَمِ خداوند میشود در حقیقت و این ازلی بودن ماده را میرساند.
استاد: نه، ببینید، باز بعضی عبارات در ذهن میآید که بیشتر میشود توضیح داد. ما میگوییم آیا شما از آنها قبول کردید که یک لحظهای داریم که احداث صورت گرفت؟ میگویم میشد این احداث زود تر بشود یا نه؟
شاگرد: لازمه کلامشان نه، این [نمیشود.]
استاد: همین. میشد یا نمیشد؟! ببینید، یک چیزهایی [از جنس] عرف عام [است.] احداث صورت گرفت در این زمان، آیا میشد لحکمة زودتر از این باشد یا نه؟
شاگرد: آن زودتر متوهم میشود.
استاد: احسنت، متوهم یعنی پس این توهم …
شاگرد: پس یعنی نمیشود، در حقیقت به تسلسل میخورد. یعنی اگر قرار است که زود تر بشود، دیگر آن زودتر متوهم میشود، پس زود تر هم نیست. پس عقلاً به ازلی بودن برمیگردد.
استاد: این با ازلی بودن ملازمه ندارد، شما فوقش میگویید قبل …
شاگرد: ما ازلی بودن را نمیگوییم، ما میگوییم این زودتر که الآن شما فرمودید یعنی اینکه این زودتر متوهم است. طبق فرمایش خودشان این زود تر متوهم میشود، چون هر چه ببریم عقبتر اگر در دایره زمان باشد که درست است، اگر در آن دایره [باشد،] یعنی فرض میگیریم پایش را بگذارد در آن دایره، خب این میشود متوهم، پس باز هم زودتر نمیشود.
استاد: چرا نمیشود؟ ببینید توضیح که بدهم میشود. زمان واقعی غیر متوهم را چه چیزی ترسیم میکند؟ مقدار حرکت. حرکت راسم زمان است و زمان مقدار حرکت است. یک حرکتی که وقتی در بُعد زمانی ترسیمش کردید، مثلاً پنجاه تا سیکل حرکتی بوده، با اینکه فرض بگیرید شصت تا سیکل حرکتی، خُب چاقتر است، این را که نمیتوانید انکار کنید. ما میگوییم از این جایی که شروع شده که پنجاه تا سیکل است، فرض میگیریم که از این طرف ده تا سیکل به آن بچسبانیم. شما میگویید نمیشود، خُب، چرا نمیشود؟ ما میگوییم از این طرف که شروع کردیم پنجاه تا خط که شد، ده تا سیکل دیگر به آن میچسبانیم، مانعی ندارد. به این میگویند زمان موهوم، یعنی فرض میگیریم که ده تا سیکل حرکت قبلش بود. خدا که احداث نکرده است، فرض گرفتیم. او احداث نکرده است اما میشد [که] احداث بکند. پس اسم یک نحو فرض سیکلهای حرکتی که نیست ولی میتوانست باشد، زمان موهوم است. مقصودم را رساندم؟
شاگرد: استاد ظاهراً مرحوم علامه از زمان یک درک انتزاعی داشته است و مستقل از ماده که توانسته ماده را در زمان بیندازد.
استاد: بله، این نحوی که الآن در بعض مباحث گفته میشود یا آنها، ایشان اینطور مبانیاش را قبول نداشتند دیگر. خود اینکه زمان چیست، دهها قول راجع به آن هست.
شاگرد: بنابراین کلام ایشان که میگویند زمان موهوم معنا پیدا نمیکند، با مبنای خودشان.
استاد: چرا، ببینید من عرض کردم دیگر، حتی روی این مبنای رائج هم معنا پیدا میکند. شما مگر نمیگویید زمان به حرکت بند است، خُب آیا توهم حرکت محال است؟! رفتیم به یک جایی که شروع حرکتی بود، توهم میکنیم که شروع جلوتر بود.
آقای سوزنچی: حاج آقا به نظر ما مسأله اینطور حل میشود که در واقع مشکل مرحوم مجلسی این بوده که ما اگر زمان را عقب ببریم، یک نقطه شروع بگوییم، تقدم خدا بر این را چگونه توضیح میدهیم؟ چون ما همیشه زمان را معیار تقدم قرار دادیم بعد میخواهد بگوید تقدم خدا بر زمان، با زمان موهوم است. چون او دیگر خودش زمان ندارد.
استاد: ولی مشکل ایشان این نیست. مشکلشان این است که میگویند جزء ضروری دین است که انبیاء گفتهاند حادث است. یعنی مشکلشان بیشتر اثباتی است.
آقای سوزنچی: نه، میدانم. مسألهشان این است که ما زمانمان اول دارد، بعد زمان موهوم که دیگر در دین نیامده. زمان موهوم را چرا بحثش را ضروری دانسته؟ ازاین جهت که اگر ما بخواهیم تقدم خدا را بگویم، این را مجبوریم بگوییم.
استاد: بله درست است. یعنی از آن بابی که ما خدا قائلیم و میگوییم عالم که یک زمانی نبود ولی خدا بود، پس آن زمانی که خدا بود و عالم نبود، میشود تصور کرد که اگر خلقی بود، زمانی هم بود. پس زمانی بود که خدا بود، ولی نه اینکه آن زمان بود. زمانی بود که خدا بود، نه یعنی آن زمان هم بود، یعنی آن زمان متوهم بود. این فرمایشات روی مبنای آنها است. روی مبنای آن کسانی که قدیم زمانی میدانند، آن هم حرفها مفصل است، اما آنهایی که ازلی میدانند دقیقاً بدو زمانی را قائل نیستند، میگوید اصلاً نمیشود. جسم فلکی بسیط است، تغیر در بسیط نمیشود. نظیر آن که میگفت ماده نه پدید میآید و نه از بین میرود، آنها از قدیم برای همین اجسام فلکی و برای اصل عناصر اربعه میگفتند که نه پدید میآید و نه از بین میرود. میگفتند پس خدا چه کاره است؟ میگفتند «مثل نسبت شعاع به شمس، اگر فرض بگیرید که همیشه خورشید بود، همیشه شعاعش هم بود، خب پس همیشه هم محتاج بود». احتیاج را با امکان درست میکردند، اما حدوث را و خلق حدوثی بدو زمانی[11] را قبول نداشتند.
آقای سوزنچی: فقط مسأله این جسم فلکی نیست، مسألهشان «کل حادث مسبوق بالمادة[12]» است. یعنی شما ممکن است جسم فلکی را اصلا منکر بشوی اما چون قاعده «کل حادث مسبوق بالمادة و المُدّة» را داری، اصلاً نمیتوانی فرض کنی حادثی را مگر اینکه مادهای قبلش باشد. یعنی میخواهم بگویم ممکن است کسی بگوید من منکر جسم فلکی هستم ـ مثل همین بحث امروز ـ اما بگوید من چون قاعده کل حادث مسبوق [بالمادة را قبول دارم، نمیتوانم فرض کنم حادثی را که قبلش ماده نباشد.] یعنی آن قاعده را باید آدم یک کارش بکند که کل حادث مسبوق به ماده و مُدّه هست یا نه؟ اگر مسبوق به ماده است، پس هر حادثی را در نظر بگیریم، باید مادهای داشته باشیم که حادث شود، پس آن نقطه صفر فرض ندارد.
برو به 0:27:46
استاد: ماده اینجا یعنی ماده ثانیه یا هیولای اولی، ماده اولی؟
آقای سوزنچی: ماده اولی هم باشد باز فرقی نمیکند.
استاد: ماده اولی رتبی است، یعنی ماده اولی در رتبه صورت است، رتبه دون آن است، نه اینکه هیولی قبل زمانی باشد.
آقای سوزنچی: ماده و مدّه میگویند دیگر، مدّه را هم ضمیمهاش میکنند. کل حادث مسبوق بالمادة و المُدّة، چون هر حادثی را بخواهی فرض کنی، باید یک حالت قبلی برایش فرض کنی. حالت قبلیاش یعنی …
استاد: حالت قبلیاش ماده ثانیه است، نه ماده اولی. ماده ثانیه میشود تقدم زمانی بر صورت متأخر. اما هیولی که تقدمش [رتبی است] حتی تأخر [رتبی دارد چون] در نهایت قوس نزول است.
شاگرد: قوام دارد؟ قوامش به صورت است، یعنی فعلیتش به صورت است، از این جهت میفرمایید؟
استاد: بله، یعنی هیولای اولی در نهایت درجه قوس نزول است. و لذا خودش تقدم زمانی بر صور ندارد. نمیگویند کل حادث مسبوق بهیولی، به عنوان تقدم زمانی، اینطور نیست. ماده ثانیه را میگویند، خُب هر حادثی مسبوق به ماده ثانیه است.
آقای سوزنچی: الآن نمیدانم، الآن واقعاً کمی شک کردم که ماده اولی را میگویند یا ثانیه را میگویند؟ ماده ثانیه را ظاهرا میگویند. ولی ماده و مده که میگویند …
استاد: ولی حالا منظور من استدلالشان نبود، ایشان فرمودند که فلاسفه همین را میگویند، عرض کردم نه، مدعا و مراد هر کدام از اینها کاملاً متفاوت است. این هم که از اجسام فلکیه و اینها گفتم، برای این است که آنها شواهدی بود بر اینکه منظور آنها که میگویند لانهایة زمانی، قدیم زمانی، یعنی واقعا این جسم قابل پدید آمدن نیست.
آقای سوزنچی: نه، عرض ما از این جهت بود که امثال علامه طباطبائی و اینها که در معاصرین هستند و دیگر فلک و اینها را قبول ندارند ظاهراً، اینها همچنان قائل به قدم ازلی عالم هستند دیگر در بحثهای فلسفیشان، این قدم ازلی را نه ناشی از جسم فلکی میدانستند، بلکه ناشی از این قاعده «کل حادث مسبوق بالماده و المده» میدانند، تلقی من این است لا اقل. چون این قاعده را دارند، نمیتوانند از قدم زمانی عالم دست بردارند. یعنی مشکلشان قاعده است، نه مشکل جسم فلکی. یعنی جسم فلکی را دیگر قائل نیستند. مثلاً آقای مطهری، آقای مطهری را نمیدانم دیدهاید یا نه؟ به غزالی و اینها میپردازد …
استاد: در کدام کتاب؟
آقای سوزنچی: در شرح مبسوطش فکر میکنم، شرح مبسوط منظومه. آنجا میگوید غزالی یک اشکال مهمی به فلاسفه گرفته، اشکالش هم این است که همین بحث که زمان عقب میرود، شما این را چه کارش میکنید؟ چون همه فلاسفه بحث را سر آن قبلش میبرند، میگوید این قبل را چه کار میکنی؟ بعد استدلال غزالی را که نقل میکند این است که شما همان گونه که جهان را به لحاظ مکانی متناهی میدانید، ما به لحاظ زمانی هم متناهی میدانیم. وقتی متناهی دانستیم، اول برایش فرض دارد. اول به معنی آن طرفش نیست. همان گونه که در تناهی مکانی، اول به معنای مکان آن طرف نیست. این زمان موهوم خیلی معنیدار میشود، یعنی این تمام میشود، …
استاد: بله، بعد از حرف غزالی [این را میگوید.] در تهافت[13] میگوید؟
آقای سوزنچی: من خودم تهافت نخواندم، ایشان از تهافت ظاهرا نقل میکند. بعد خود آقای مطهری سعی میکند پاسخ بدهد که حالا به نظر من پاسخش خیلی چیز نیست، یعنی تفاوت بین زمان و مکان میگذارد، از آن راه وارد میشود. اصرار دارد که دفاع کند از ازلیت زمانی. عرض من این است، اینها که اصرار دارند از ازلیت زمانی دفاع کنند، جسم فلکی را هم دیگر [قبول ندارند] ـ آقای مطهری معلوم است که جسم فلکی را قبول ندارد ـ اینها که اصرار دارند، تلقی من این است که ریشهاش در بحث آن قاعده «کل حادث مسبوق بالمادة و المدة» است نه بحث جسم فلکی. که ما الآن اگر بخواهیم بحث مرحوم مجلسی را دفاع کنیم و تبیینش کنیم، باید آن قاعده را بزنیم نه اینکه بحث جسم فلکی را، چون الآن با این بحث شما تلقی این میشود که خب جسم فلکی هم کنار رفته، پس دیگر مشکل ما حل شد. در واقع اگر بحث جسم فلکی از فلسفه کنار رود، هنوز مشکل ما در فلسفه حل نمیشود. عرض من این بود، ببخشید.
استاد: بله، اصل این مطلب که فرمایش شما گیری ندارد در اینکه هیولی که قائل باشند و خود اصل هیولی تاخرش رتبی است، تاخر که رتبی شد، متأخر از زمان است و به یک نحوی در رسم حرکت و زمان کمک میکند. از این حیث تا رتبه در کار آمد، زمان خودش یکی از لایهها میشود. دیگر زمان حکومت مطلق ندارد، یک لایهای در این قوس نزول میشود. وقتی لایه شد، دیگر لوازم واضحش را میگویند، اما خیلی عنایتی ندارند که به آن تصریح کنند، تا آن جایی که من از جلوترها یادم است. ولی این لازمه واضح است ولو به فرمایش شما افلاک و اینها را دیگر قبول نداشته باشند. اما کل حادث مسبوق بالمادة والمدة، پشتوانهاش چیست؟ سر میرسد یا نه؟ باید ببینیم بیشتر.
شاگرد: وقت تمام است.
استاد: ان شاء الله که شما چند مورد را نگاه کنید. امروز چه چیزهایی بحث شد، خلاصه عرضمان چه شد؟ در روایت نهج البلاغه بحث بود که آیا مفادش با روایت احتجاج دو تا است یا نیست؟ بعض قرائن بود برای اینکه باید یکی باشد، چون حضرت کلام را سر اعاده میبرند. یعنی کسی که خطبه را میخواند در ذهنش میآید که حضرت میخواهند بفرمایند که این دنیا بود و فنائش، بعداً هم آخرت آمد، اینطور میخواهند بگویند. این قرینه این طرف که مفاد دو تا روایت یکی باشد. اما قرینه آن طرف که مفاد دو تا روایت یکی نباشد، یکی این بود که اولا هیچ اشارهای در آن از کلمه نفخ و نفخ صور و یا چیزهایی که در قرآن برای نفخ صور آمده نیست، این یکی. یکی دیگر هم اینکه با آن تعبیراتی که حضرت کلمه فناء و اینها را آوردند، فرق میکند با نظیر آنها که برای نفخ صور بود. حالا من چند آدرس هم بگویم نگاه کنید. دیروز من رفتم مراجعه کردم، اینهایی که میگویم را اگر حوصله کنید و مراجعه کنید خوب است. دیروز گفتم که مرحوم خواجه در متن تجرید فرمودند که «و السمع دل علیه[14]» که مرجع ضمیر را پیدا کردیم ـ آقا [شرح تجرید] را آورده بودند ـ مرجع علیه عدم بود. یعنی یک بحث کلامی خیلی خوب، حالا اینها را مراجعه کنید، کشف المراد و شرح تجرید قوشچی، هم در بحث امتناع اعاده معدوم و هم در بحث معاد این دو تا کتاب را نگاه کنید، شرح علامه حلی و شرح تجرید قوشچی.
قوشچی در بحث امتناع اعاده معدوم مفصل با خواجه و اینها درمیافتد، از جمهور متکلمین طرفداری میکند و حالا که دیشب قوشچی را بردم و دیدم، به نظرم آن عبارتی هم که پارسال خدمتتان عرض کردم، حالا دیدم صاحب اسفار به قوشچی اشاره دارد. یک جایی بود که گفتم صاحب اسفار میگوید «اهانة[15]» یادتان است دیگر؟ جایی رسیده بود که دیگر [تعبیر به اهانة کردهاند.] این برای ما خیلی مهم است، یعنی بزرگان اهل فکر و قلم و کتاب، جایی رسیده که به همدگیر اهانت میکنند. نه اینکه بخواهند اهل اهانت باشند، یعنی مطلب اینطوری شده. من این را برای چه میگویم؟ برای اینکه ما یک خورده حواسمان را جمع کنیم، زود قضاوت نکنیم. مرحوم مجلسی فرموند که «و قد نفاه اکثر ملاحدة الفلاسفة» بعد دنبالش چه میگویند؟ «تمسکاً بامتناع اعادة المعدوم و لم یقیموا دلیلا علیه بل تمسکوا تارة بادعاء البداهة و اخری بشبهات واهیة لا یخفی ضعفها علی من نظر فیها بعین البصیرة و الیقین و ترک تقلید الملحدین من المتفلسفین قال الرازی[16]». همین عبارتی که الآن برایتان میخوانم، نه، آن عبارت شاید فرق داشته باشد. اما همین عبارت اینجا که ایشان اینطور برخورد میکنند، برای اثبات امتناع، یعنی اینکه اعاده معدوم ممتنع است، صاحب اسفار این حرف را که میزنند، بعد میگویند: «اهانة»، در همین جا، در همین باب، جلد اول صفحه سیصد و شصت و یک. «اهانه القائلون بجواز اعادة المعدومات جمهور اهل الکلام المخالفین لکافة الحکماء» همه حکما میگفتند اعاده معدوم ممتنع است، اینها میگویند جائز است «ظنا منهم أن القول بتجویز الاعادة فی الاشیاء بعد بطلانها یصحح الحشر الجسمانی … و لم یعلموا ان الاسرار الشریعه الاهیه لا یمکن ان تستفاده من الابحاث الکلامیة و الآراء الجدلیة». بعد تا اینجا میآید که دیگر چیزهایی دارد که باید خودتان بخوانید که «اما اذا کانت النفس مما قد تدنست» شروع میکند، مطالبی دارد که میخواهد بگوید که وقتی آنطوری شد، دیگر شر را هم نمیفهمد. ایشان (مرحوم ملا صدرا) میرسد و اینطور محکم برخورد میکند با آنها، ایشان (مرحوم علامه مجلسی) هم آنطور برخورد میکنند.
برو به 0:37:52
از مواردی که جالب است این است که قوشچی معتزلی است، ولی اینجا از حکما طرفداری میکند. حتماً قوشچی را در بحث امتناع اعاده معدوم نگاه کنید، استفاده میکنید. بعداً هم بعض عباراتش را میآورم میخوانم، چون نافع است، حالا وقت رفت. این که عرض من است این است که خواجه فرمودند «و السمع دل علیه» سمع دلالت کرده بر فناء عالم، یعنی عالم کاملاً فانی میشود. این سمعی که دلالت کرده چیست؟ اصلاً نه قوشچی، نه مرحوم علامه هیچکدام نمیگویند نفخ صور، یعنی رنگ نفخ صور را رنگ افناء ندیدهاند. [در بیان سمع] چه میگویند؟ میگویند «هو الاول و الآخر»، اگر خدا می خواهد آخر باشد، پس دنیا پایانی دارد، فناء بعدش میآید. از «هو الاول و الآخر» ادله سمعیه گرفتهاند. «کل من علیها فان»، «کل شیء هالک الا وجهه» از اینها دلیل آوردهاند. پس ملاحظه کنید اینکه خواجه گفتند «و السمع دل علیه» کدام سمع بر فناء عالم بعد الوجود دلالت کرده؟ آن وقت [فرمودند] «یتأول فی المکلف» که آن تأویلش هم بیشتر [بحث دارد.] این را هم در مورد مراجعات اضافه کنم، این شرح قوشچی که ما داریم که سه تا انتشاراتی رضی و آقای بیدار و اینها چاپ کردهاند، حاشیه ملا جمال دارد. از آنهایی که وارد هستند سؤال کنیم آیا ملا جمال همان آقا جمال هستند یا کس دیگری است؟ اینجا در بحث امتناع اعاده معدوم حاشیه ملا جمال را نگاه کنید، حاشیه دقیق و خوبی است، باید رویش بحث شود. از تعلیقات ابن سینا هم چیزی را نقل کرده که در این تعلیقاتی که من داشتم هر چه گشتم، پیدا نشد. اگر آن عبارتی هم که ملا جمال در حاشیه قوشچی دارند، پیدا بکنید بحث را ان شاء الله با دقت بیشتری ادامه بدهیم که ببینید بحث مقداری کار میبرد ان شاء الله الرحمن.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
شاگرد: خدا در حالی که تنها است، یعود [وحده لا شیء معه، چطور معنا میشود؟]
استاد: این عود، عود مثل صفت فعل است. یعنی وقتی خلقی بود، میگفتیم که خالق است، بعد که فعل رفت، صفت وصف به عنوان صفت فعل [هم میرود، یعنی] خالقیت هم میرود. نظیر علم فعلی که میگویند، تا این موجود است، خُب به این عالم است، وقتی معدوم شد، خدا به این عالم نیست، یعنی عالم به علم فعلی نیست، آن هم همین طور.
شاگرد: این فانی شدن در واقع یعنی قطع ارتباط علت و معلول، [آیا] ارتباط حضرت حق با معالیلش قطع میشود با فناء؟
استاد: نه، ظاهر فناء این است که یعنی ایجادی بود، این ایجاد دیگر نیست، حکما اینطور میگویند. ایجاد بود، دیگر نیست، فناء یعنی این، به نظرم تعبیر مرحوم مظفر بود در اصول فقه. همین که استمرار نشد، اسمش عدم میشود. همین که ایجاد نشد، میشود افناء، میشود فناء. یک طور دیگر هم میشود معنا کنیم که حالا بعداً برای رمز وحدت بین الوجودین که عدم میآید را عرض میکنم، آن یک طور دیگر هم متصور است.
شاگرد: جمع تبرعی جایی به کار میآید؟ خصوصا در مباحث معرفتی …
استاد: در مباحثه اصول «الجمع مهما امکن اولی من الطرح» من که به ذهنم خیلی خوب میآمد، شما یادتان است؟
آقای صراف: در تعادل و تراجیح کفایه بود.
استاد: بله، حتی شیخ طوسی را هم [که] رد میکنند، استبصار را نوشتهاند، خیلیها میگویند استبصارشان همه جمع تبرعی است. مثل شیخ الطائفهای استبصار بنویسند، جمع تبرعی را اعمال کنند، بعد ما بگوییم هیچ؟! نمیشود بگوییم هیچ. اما درعین حال خیلی افراط و تفریط هم در این …
شاگرد: حاج آقا من نفهمیدم، منظورتان از این نکته یعنی اینکه این سبک که ما بیاییم زود قضاوت کنیم، زود به همه بگویند اهانة خوب نیست؟ این سبک، منظورتان این بود؟
استاد: نه، منظورم این بود که ـ حالا توضیحش هم باز بیشتر میدهم ـ یک جایی است که از سنگینی مطلب است که بخشی برای همدیگر واضح به نظرشان میآید، آن بخشی را که به نظر خودشان واضح است اهانت میدانند. میگوید شما دارید یک چیزهای پوچ میگویید، او هم میگوید نه، این بدیهی است.
شاگر: خُب، برای ما چه ثمری دارد؟ یعنی ما این جور جهت را اگر واضح هم بود، …
استاد: اینکه ما بحث را سنگین ببینیم. ما سریعا همراه یکی از اینها نشویم به آن یکی فحش بدهیم. گفته بود روز اول بوده رفته بوده منظومه نشسته بوده، استاد هم گفته بود حکما قائل به قدم عالم هستند، فقها هم آنها را تکفیر میکنند. میگویند این طلبه هم محکم زده بود روی زانویش، گفته بوده آخر این فقها چه از جان ما فلاسفه میخواهند. حالا منظورم این است که ما اینطوری نزنیم روی زانویمان، یا همراه او شویم و به آن یکی جسارت کنیم و یا همراه آن یکی شویم [و به دیگری جسارت کنیم.]
شاگرد: این هم هست که آن کسی که برایش واضح میشود به همین سادگی شروع نکند اهانة بگوید.
استاد: بله، آن که حرف دیگری است، آن که معلوم است.
کلید واژه: فناء الدنیا ـ کان الله و لم یکن معه شیء ـ زمان موهوم ـ موالید ثلاث ـ حدوث و قدم زمانی ـ جسم فلکی ـ نقطه صفر زمان ـ ماده اولی ـ قاعده کل حادث مسبوق بالمادة.
[1] الصافات 6
[2] الجن 3
[3] الخصال ج1 ص50: «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: شَيْئَانِ يُفْسِدُ النَّاسُ بِهِمَا صَلَاتَهُمْ قَوْلُ الرَّجُلِ تَبَارَكَ اسْمُكَ وَ تَعَالَى جَدُّكَ وَ إِنَّمَا هُوَ شَيْءٌ قَالَتْهُ الْجِنُّ بِجَهَالَةٍ فَحَكَى اللَّهُ عَنْهُمْ وَ قَوْلُ الرَّجُلِ السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ.» تفسیر القمی ج2 ص389: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع: فِي قَوْلِ الْجِنِّ: «وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا». فَقَالَ شَيْءٌ كَذَّبَهُ الْجِن فَقَصَّهُ اللَّهُ كَمَا قَالَ.»
[4] بحار الانوار ج6 ص330
[5] نهج البلاغه (للصبحی صالح) ص275
[6] تفسیر المحیط الاعظم ج2 ص427: و قد قال العارف الّذي وصل إلى هذا المقام في جواب قول سمع: «كان اللّه و لم يكن معه شیء»: «الآن كما كان». الامام الجنید ص252: سئل الجنيد عن قوله صلى اللّه عليه و سلّم: «كان اللّه و لم يكن معه شیء ثان»؟ فقال: هو الآن على ما عليه كان.
[7] التوحید (للصدوق) ص179: عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيم مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَانَ لَمْ يَزَلْ بِلَا زَمَانٍ وَ لَا مَكَانٍ وَ هُوَ الْآنَ كَمَا كَان.
[8] غافر 16
[9] الانفطار 19
[10] الروم 4
[11] یعنی حدوث زمانی.
[12] بدایة الحکمة ص118: کل حادث زمانی مسبوق بقوة الوجود.
[13] تهافت الفلاسفة (للغزالی).
[14] کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد ص401
[15] الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه، ج1،ص361
[16] بحار الانوار ج7 ص47