مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 15
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: کیفیت احاطهی عالم مثال منفصل به این عالم چگونه است؟
استاد: برای این احاطه مثالهای جورواجور زدهاند. مثال زدهاند به احاطهی بدن مثالی به بدن عنصری. علیای حال عالمی است که حالت احاطه باطنی دارد. سپس مثال زدهاند به احاطه بدن مثالی به بدن عنصری. این بدنی که از پوست و گوشت و خون و…می باشد و برای اینجا است، یک بدن لطیف دیگر درون این بدن است که به آن میگویند بدن مثالی و واسطه روح است. روح به وسیله آن در این دست عنصری تصرف میکند و کارها را انجام میدهد. آن بدن در همه جای این بدن مادی حضور دارد. در انگشت پا هم سوزن فرو میرود حس میکند، در سرش هم… حس میکند، هم اینجا هست و هم نیست. باطن و مدبّر این است. وقتی هم که آن میرود، این از هم میپاشد. باید فوری بپیچندش، اینهایی را که متلاشی شده کفنش کنند، تا خصوصیاتش محفوظ بماند.
چطور آن بدن حافظ این است و باطن این است، عالم مثال منفصل هم حافظ و محیط به این عالم مُلک است. همان طوری که مثلا این دست یک صورت منطبعه دارد و نفس جزئیهای هم برای تدبیر این صورت خاصّ یدویّه وجود دارد، کره زمین نیز نفس خاص خودش را دارد که حظّی و شأنی از عالم ملکوت و مدبّر آن است. اینها مراتب اشیائی است که در طول یکدیگر هستند از حیث وجودی. لذا آن عالم در طول این عالم است نه در عرض این عالم، اگر در عرض این عالم باشد باید منفصل از هم باشد، از این سراغ آن برویم، از الف منعزل شویم سراغ باء برویم، بر خلاف آنهایی که در طول هم میباشد، منعزل شدن نیست، در همین الف هستیم و در دل همان الف، باء که در طول آن است را مییابیم.
شاگرد: با این حساب سوار شدن و بالارفتن چگونه بوده است؟
استاد : آن عالم باطن این عالم است. مثلا همان طور که انسان تا به خواب نرود، نمیتواند در آن عالم سیر کند. برای سیر به باطن عالم نیز مُعدّاتی نیاز دارد یعنی یک کارهایی باید تحت اراده اولیاء خدا صورت بگیرد تا بتوانند اهل آن عالم بشوند و ورود به آن عالم پیدا بکنند و در آن سیر بکنند. خب وقتی وارد آن عالم شدند، این طرف و آن طرف میتوانند بروند. اینطور نیست که چون باطنِ اینجا است، در آن عالم نتوانند این طرف و آن طرف بروند. کلّ آن عالم، باطن این عالم است. إحاطه بر این عالم دارد. اما وقتی وارد آن عالم میشوید و… در طول این عالم است، شما شرائط مختلف دارید برای سیر و رفتن و آمدن، مواضعی که در آن عالم است، خود آن عالم شؤونات عرضیّه دارد، اگر چه در طول این عالم است، در کنار هم هستند. آسمان دارد، زمین دارد…
شاگرد: چه لزومی دارد که وقتی آن عالم باطن این عالم است، برای رفتن به آن سوار بر اسب شد یا سوار بر ابر شد؟ وقتی خودش را به آن عالم برساند همینهایی که شما میفرمایید میشود.
استاد : این ابر چه بود و چه کار کرد؟! همین را دارم عرض میکنم. این یک مُعدّی بود از ناحیه اراده حضرت برای اینکه وارد آن عالم بشوند. معدّ میخواهد. مُعدها جورواجور است. یک مُعدّ طبیعی و ضعیف است مثل خواب رفتن ما، کسی که به خواب میرود از حجاب بدن منسلخ میشود و به آن عالم میرود. اما گاهی است که میخواهد با همین بدن جسمانی وارد آن عالم بشود. این موونه بیشتری میبَرَد. اینگونه نیست که فقط بدن مثالی ما به آن عالم برود. این -سیر با بدن عنصری- این لوازم را دارد. نظیرش هم زیاد نقل شده که ظاهرش هم همانطور که عرض کردم بعضی هایش صرفا تمثّل نبوده بلکه رفته چیزی را ملاحظه کرده است.
مرحوم آسید محسن امین شاید هستند، نقل کردهاند که وقت احتضار او در مکه شریف بود، رفتند دیدند، دیگران ندیدند، آیا آن تمثل بود، شواهدش این است که تمثل نبود، دیگران نمیدیدند، ولی ایشان میدیدند، که آمدند و تلقین کردند، از شرفاء بود، پسرش گفت که ما در خانواده مان معروف است که به عقائد حقه از دنیا میرویم. – کجا آسید محسن گفتند، نمیدانم- علیای حال این دو عالم یک نحو انفصال و انعزال از یک دیگر ندارند. وقتی آن عالم محیط به اینجا است، بینهایت راه برای ارتباط و اطلاع و سیر و رفتن و آمدن وجود دارد که یکی از راههای طبیعیاش همین خواب رفتن است و راههای دیگر را که اولیاء خدا میدانند یکیاش این بود که حضرت آن ها را بردند و مسائلی را نشان ایشان دادند.
برو به 0:06:54
تازه آن اندازهای که عرض کردم آن روز، مثل فهم ناقص طلبگی من از آن عبارت بود. نمیدانم مراجعه کردید ببیند یا خیر، خودش روایتی است! اول و آخر یک غرائبی دارد که مرحوم مجلسی هم فرمودهاند. من فقط از یک کلمهاش میخواستم آن هم احتمالا استفاده کنم.
شاگرد: بنابر این بیان که برخی عالم را کُلا اسماء و صفات میدانند، در آن عالم باز نظام تفسیر آفاقی دوئیّت دارد یا یکی میشود؟ یعنی ما چیزی به نام تفسیر آفاقی داریم یا هر چه هست ربوبی است؟
استاد: اینکه بگوییم تمام عالم، اسماء و صفات الهیه هستند، ظاهرا به یک نحو شاید به دید شخص سالک برگردد و سیر او هست. ولی وقتی به مقام جمع الجمع رسید، مراتب خلق را انکار نمیکند. بر این یک نحو تعبیر میکنند جمع، وصول جمعی بر دید او میباشد، مرحوم سیدابوالحسن رفیعی کتابی دارند به نام چهارده رساله که تمام اینها را به همان حرف شما برمیگردانند.
اکنون مجموعه چیزهایی که تا حالا عرض کردهام را دسته بندی کنم و چند نکته هم بگویم، رد بشویم. ولو بعضی چیزهایی را گذاشته ام اگر هر کدام یادم بیاید، نکات خوبی در آن است.
درباره مطلبی که دیروز یکی از آقایان از المیزان گفتند، -من هم جلوتر دیده بودم- باز مراجعه کردم و دیدم که واقعش حیف این عبارات باشد و ما همین طور… مدتها گذشته اینها را دیده و شنیده، همین طور رد شده ایم!
تعبیر ایشان این است، «و اعلم أنك إذا تصفحت أخبار أئمة أهل البيت حق التصفّح، في موارد العام و الخاص و المطلق و المقيد من القرآن وجدتها كثيرا ما تستفيد من العام حكما، و من الخاص أعني العام مع المخصص حكما آخر، فمن العام مثلا الاستحباب كما هو الغالب و من الخاص الوجوب، و كذلك الحال في الكراهة و الحرمة، و على هذا القياس.[1]»، بعد میفرمایند: «و هذا أحد أصول مفاتيح التفسير في الأخبار المنقولة عنهم علیهم السّلام»،می گویند این کلید تفسیر است. آن کسی که مأنوس به اینها است این یک حالت کلیدی دارد. ایشان اینگونه تعبیر میفرمایند. این بزرگواران که گزافه گو که نیستند، اینجور تعبیر بیاورند ذی قیمة است.
«و عليه مدار جمٍّ غفير من أحاديثهم و من هنا يمكنك أن تستخرج منها في المعارف القرآنية قاعدتين»، یک همانی است که «قل لله ثم ذرهم»، دوم، «أن القصتين أو المعنيين إذا اشتركا في جملة أو نحوها، فهما راجعان إلى مرجع واحد.»، بعد میگویند که -عبارتش را هم یادم نمانده بود، سبب خیر شدند، مراجعه کردم دیدم اینها هم بوده است، عرض کردم که وقتی ما اهلش نیسیتم…انشاء الله شما مثل ما نباشید- بعد فرمودند: «و هذان سرّان تحتهما أسرار و الله الهادي»؛ میگویند این دو قاعده در این باب… « والله الهادی»، تعبیری است! ایشان اشاره کردهاند برای کسانی که اهل کارند، که وقتی دنبال تصفّح بروید و دقت بکنید و در مطالعاتتان یک مطلوب داشته باشید، به این مطلب خواهید رسید. به دو تا قاعده که این دو قاعده دو تا سرّ اند، دو سرّی که تحتهما أسرار است. خیلی تعبیری است!
برو به 0:11:39
بعدا هم در جلد اوّل المیزان صفحه260، ذیل آیه مبارکه 115 که «لله المشرق و المغرب فأینما تولّوا فثمّ وجه الله»، در ذیل اینجا میگویند.
همچنین در ذیل آیه 70 سوره مبارکه یونس نیز روایتی میآورند و فرموده اند: «و قد تقدم نظیره هو يؤيّد ما قدمناه في بعض الأبحاث السابقة أن جميع التقادير من التركيبات الممكنة في كلامه تعالى حُجّة يحتج بها كما في قوله: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ[2]»، که در جلد اول گفتند چهارتا مطلب از آن در میآید «قوله: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ» و قوله: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» و قوله: «قُلِ اللَّهُ»
شاگرد: برای اینکه بخواهد حجت باشد باید به حدّ ظهور برسد؟
استاد : ایشان که فرمودهاند حجة؛ این مطلب را هم از روایت و کار امام استفاده کردهاند. میگویند ببینید امام معصوم چگونه استفاده فرمودهاند. از کار امام استفاده کردهاند که امام چه کار کردند در استظهار، در دلالتی که به ما از آیه شریفه تفهیم میکنند.
جالب این است که در عین حال در حاشیه شان بر کفایه ولو دلیل صاحب کفایه بر استحاله استعمال لفظ بر اکثر از معنا را قبول ندارند ولی مدّعی را قبول دارند. ایشان نیز قائل به استحاله استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد هستند! اینجا حرفها به این خوبی! ماشاءالله تعبیرشان در همان جلد یک المیزان این است که «أن كل جملة وحدها، و هي مع كل قيد من قيودها»؛ جدا جدا، یعنی اگر پنج تا قید دارد، با خود جمله میشود شش تا، «تحكي عن حقيقة ثابتة من الحقائق أو حكم ثابت من الأحكام…»، بعد میفرمایند: «و اعتبر نظير ذلك في كل ما يمكن[3]».
اینجا هم در جلد 10، سوره مبارکه یونس هم تعبیرشان خیلی خوب! مؤیّد آنچه ما قبلا گفتیم؛ «أنّ جميع التقادير من التركيبات الممكنة في كلامه تعالى حُجّة يحتج بها كما في قوله تعالی…»، کأنّه اینجا یک تناسب مبنایی با مختارشان در اصول ندارد حالا ممکن است خودشان با هم دیگر توجیه بکنند، ولی خیال میکنی فطرت بحث این صحیح است، آن بحث در اصول یک رهزن علمی باعث شده است، رهزن شده برای این مباحث عالی!
حاصل بحث جلسات گذشته این شد که کلمه مبارکه قاف میتواند سه گونه تفسیر داشته باشد؛ تفسیر آفاقی که در عالم خلق، کوه قاف باشد. تفسیر انفسی که یک عنصری باشد در انسان، عالم صغیر، در قبال عالم کبیر، که آن قاف باشد و تفسیر ربوبی که در عالم اسماء و صفات الهی قاف داشته باشیم که شواهد روایی هم داشت.
تا یادم نرفته، حیف است، شنیدنش خیلی حساب دارد. در دعاها برای قاف یکی از چیزهایی که خیلی جالب است. در دعاها برای قاف خیلی دارد. یک موردش که خیلی جالب بود این تعبیر است «اللهم انی اسألک بکذا بکذا بحروف مقطعه» وقتی به قاف میرسند، «اللهم انی اسئلک …بإحتیاط قاف[4]»، در بلد الامین صفحه 365 من یادداشت دارم.
شاگرد: در بحار هم هست؟
استاد: در بحار هم هست، نوشتم من ولی اینجا آدرس ندارم.
چه تعبیری! اینکه بنده عرض میکردم آدم وقتی انس بگیرد و همه موارد را نگاه کند اصلا از جاهایی که احتمالش را نمیدهد شاهد پیدا میکند! این تعبیر یعنی چه؟! هر کدام از شما اگر چیزی به ذهنتان میرسد بفرمایید.
شاگرد: در بحار نقل نشده است.
استاد: عبارت بلد الامین را بخوانید.
شاگرد: «مَرْوِيٌّ عَنِ النَّبِيِّ ص اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا اللَّهُ يَا رَبَّ الْأَرْبَابِ يَا عَزِيزُ يَا وَهَّابُ بِاحْتِيَاطِ قَافٍ بِهَوْلِ يَوْمِ الْمَخَافِ…»
استاد: بله، « بِاحْتِيَاطِ قَافٍ بِهَوْلِ يَوْمِ الْمَخَافِ»، احتاط از ماده حائط و احوط و اینها همه احاطه را میرساند. احتاط باب افتعال حوط است از ماده محیط بودن است؛ احتاط سراغ احاطه رفتن است. محتاط کسی است که خودش را به احاطه میزند یعنی کاری میکند که علیای تقدیر واقع را احراز کرده باشد. خودش را یک نحو جمعآوری میکند، با تمام مفروضاتی که است، واقع را احراز کرده باشد، «خذ بالحائطة لدینک» یعنی طوری رفتار کن که همه محتملات را مراعات کنی. در این دعا میفرماید «بأحتیاط قاف» قاف احتیاط دارد. در روایات دیگر فرموده بودند، «جبل محیط»، پس معلوم میشود قاف یک احتیاطی در کارش است. احتیاط به معنای فراگیر شدن و مستوعب شدن است -اینطور چیزی در کارش است-
شاگرد: اصلا به دعای قاف نوشته شده است.
استاد: دعای قاف است؟ البته کلمه قاف در خیلی از دعاها آمده است، این یک مضمون ظریف است که قابل تأمل و فکر برای جای دیگر دارد.
برو به 0:19:43
بحث به اینجا رسید که قاف میتواند تفسیر آفاقی داشته باشد و یک انفسی ویک ربوبی. یک روایت را چند جلسه قبل عرض کردم، «ان لله خَلَف هذا النطاق زمردة خضراء»، ظاهرا اینجا جبل نبود، در بحار خواندم، در برهان هم بود، «ان الله خلق هذه النطاق[5]»، این یک تعبیر بود، و یک تعبیر بود که «ان لله خلف هذا النطاق زَبرجدة خَضْرَاءَ»، این، مضمونش خیلی مهم بود، چون تعبیر به «نطاق» کرده بود. نطاق خیلی مهم است. «نطاق»، به معنای کمربند است. «خلف هذا النطاق»، چه تعبیری است! در پشت این کمربند. یا «خلق هذا النطاق»، خود این کمربند را، شاید نسخه اصلی «خلف» بوده «خلق» شده درذهن خودم هم اول اینگونه بوده، هرچه میخواندم، «ان لله خلف هذا النطاق»، در ذهنم بوده است؛ چون بعدش هم که حضرت تفسیر میکنند مناسب با «خلف»، میباشد؛ پس «خلف هذا النطاق زبرجدة خضراء». راوی سوال میکند، « قلت وَ مَا النِّطَاقُ یا ابن رسول الله؟»، حضرت میفرمایند: «الْحِجَاب»، این نطاقی که من میگویم پشتش زبرجد خضراء است منظورم حجاب است.
من این را میخواهم بگویم، این روایت شاید -کما اینکه قبلا در ذهن من بوده- یکی از روایاتی باشد که شاهد تفسیر أنفسی قاف است. آن روایاتی که خواندیم، شاهد تفسیر آفاقی میشد، مناسب با آن بود. چون حجاب مربوط به نفس است. حجاب برای نفس میآید. از محاورهی عادی خیلی دور است ولو تابش را دارد، من حرفی ندارم! اما مثلا آسمان اینجا را بگوییم حجاب است یا بگوییم، عالم فیزیکی محسوس ما حجاب عالم مثال منفصل است. البته مانعی ندارد. ولی گویا اگر اظهر و ظاهری در نظر بگیریم، اظهر این است که واژه حجاب برای تفسیر انفسی است. اکنون آیا شاهدی دارد یا خیر؟ من میخواستم شاهدش را بیابم، والا من ابائی ندارم -تکرار هم میکنم- که میتواند همان روایت «ان لله خلف هذا النطاق»، تفسیر آفاقی باشد. یک روز دیگر هم عرض کردم، به تعبیری، کاندیدای احاطه آفاقی که عرض کردم، یک موردش کمربند آلن بود که اتّفاقا آنها هم میگویند کمربند، دقیقاً لغت انگلیسی را دیدم، یادم نیست، که منسوب به همین آلنی است که کشفش کرده. اگر بخواهیم در ذهن تصورش کنیم، چون قطبین کره ارض این کمربند را ندارد بلکه فقط حول استوا است و میآید بالا و وقتی به محدوده قطبین که می رسیم، دیگر این کمربند نیست یعنی این کمربند در جایی که محور مغناطیسی زمین است که همان قطبین است، این کمربند نیست. محور مغناطیسی حالت عمودی بر این کمربند دارد. شبیه توپهایی که باد میکنند و میروند در آب و استخر. کأنّ کره زمین مثل آن شخصی است که وسط این توپ است و این توپ کمربندی است، کمربند آلن، کمربند مغناطیسی که محافظ زمین است. و اگر نباشد زندگی روی کره زمین ممکن نیست. به صورت هلالی، همین طور مثل کوهی که عرض کردم. کره را فرض بگیرید! دور کره زمین به محاذات استوا، زمین را احاطه کرده است. آنها از نزد خودشان تعبیر به کمربند میکنند، نمیخواهم بگویم آن است، میخواهم عرض کنم که تعبیر نطاق علیای حال، کلام اولیاء خدا است و چیزهایی میدانند که ما نمیدانیم، همه چیز را میدیدند که ما هیچ چیزش را نمیبینیم!
پس علیای حال چنین تعبیری هست، حالا آیا ربطی به کمربند آلن دارد یا نه؟ نمیدانیم. -من اینها را میگویم که بگویم نمیدانم- ولی این تعبیرات برای ذهن تداعی معانی میکند. -تداعی معانیش برای ما بیش از این که عرض کردم نمیباشد- اما چیزی که من میخواهم برای عرض خودم از روایت شاهد بیاورم برای عرض طلبگی خودم، که چه بسا، «خلف هذا النطاق»، و لو به معنای کمربند است، البته حضرت کمربند هم به کار برده اند، باید برسیم؛ اما اینکه بعد سوال کرد، حضرت فرمودند، «النطاق الحجاب»، و کأنّه اظهریتش در حالت عالم صغیر و انسان و حالت حجاب نفسانی است که تفسیر انفسی میشود برای این روایت شریفه، شاهدی دارد یا ندارد؟ شاهد این را میخواهم بگویم.
برو به 0:26:59
سوال: چه ارتباطی بین تعبیر حجاب با وجه انفسی است؟ شاید در عالم ربوبی هم…
استاد: الان عرض کردم من إبا ندارم از اینکه بگوییم، چون عالم مثال منفصل، تجرّد مثالی محیط به عالم فیزیکی است، به احاطه وجودی، إبا ندارم بگویم اینجا حجاب آن جا است ولی عرض من این است که اگر ظاهر و اظهری در کار باشد، اظهر در کلمه حجاب این است که مربوط به نفس باشد. نفس است که از چیزی محجوب میشود، « أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه[6]» یا « وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُورا[7]» ذهن بعید است از این حجاب سراغ یک چیز فیزیکی برود. «كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُون[8]»، شما ممکن است بگوئید حرف درست نیست. فعلا در محدوده ذهن قاصر من این خیالم میرسد که اگر قرار باشد اظهر و ظاهری بگوئیم، در حجاب نفسانی اظهر است. علیای حال اگر هر دو هم باشد میتواند باشد. شما منکر نیستید که میتواند در حجاب نفسانی هم به کار برود. حالا میخواهم یک شاهدی بگویم برای آن حیث تفسیر انفسی آن. چون این روایات خیلی قشنگ است! و شواهد قشنگی برای بحث ما میشود.
شاگرد: قبل و بعد روایت مطالبی میباشد که تعبیراتش با تفسیر انفسی مشکل میشود. مثلا قبلش میفرماید «فَمِنْ خُضْرَتِهَا اخْضَرَّتِ السَّمَاءُ»، یا بعدش میفرمایند که «ولله عز وجل من وراء ذلک سبعون الف عالم»، اینها چگونه با انفسی بودن قابل جمع است؟
استاد: ما اگر بگوییم یک تطابق خیلی جالبی بین عالم صغیروعالم کبیر است. اگر اینگونه بگوییم همان طور که در عالم کبیر،عوالمی میباشد، خدای متعال در وجود ما هم عوالمی گذاشته است یعنی ما بدنهای برزخی داریم، یک بدن برزخی برای عالم ابتدائی خوب است، کجا رادع ما است که بگوییم که یک نفر بدنها دارد. دلیلی داریم که حتما یک نفر باید یک بدن داشته باشد؟ دلیلی نداریم.
بنابراین اینکه در وجود یک شخص -مخصوصا عباراتی یادم میآید که کسانی خودشان گفتند که ما مدّتی مراقبه داشتیم اصلا لمس کردیم این را که در وجود تک تک ما عوالم است- بیخود میگویند یک عالم است، من یک هستم، بلکه عوالم است. مانعی ندارد که در انسان صغیر هم عوالمی باشد و بعضی شواهد هم الآن خیلی دقّت کردند در این روانکاویهای امروزی بدون اینکه خودشان بفهمند یک آثاری دیدند که نمیدانند کجا دارند میروند! ولی شواهدی دارد دالّ بر همین، که یک تعبیرات دارند، تعدّد شخصیّت یا یک چیزهایی میگویند که خلاصه دستگاهی برای خودش است!
شاگرد: اینکه فرمودید از این روایت، تاویل است یا ظاهر است؟
استاد: من میخواهم یک شاهد بیاورم، وقتی این شاهد را بگویم، یک کلمه بیشتر نیست، این را بخوانم، برمی گریدیم، دیروز هم عرض کردم خداییش بهترین چیزی که به عنوان قانون اساسی مباحثه است، هرچه در ذهنتان است بگوئید. گاهی هم است که به عنوان قانون جزئش گفتم، گاهی مباحثه به جایی میرسد که حالت چرخش حرف پیدا میکند. صبر میکنیم شما هم تأمل میکنید سپس شواهدی بر له و علیه آن پیدا میکنیم. لذا وقتی شاهد را گفتم روی آن شاهد فکر میکنید. لذا اینکه تأویل باشد یا نباشد، میبینیم.
در جلد 66، بحار صفحه 200، یک روایت دارد در کافی هم هست، چون مرحوم مجلسی از کافی زیاد نمیآورند، بحار حالت مستدرک برای کتب اربعة میباشد. اما به کافی اشاره میکنند، اینجا از محاسن برقی آوردهاند. در کافی جلد6، صفحه 363.
روایت فی حد نفسه خودش خیلی جالب است!
2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَنَانٍ قَالَ: كُنْتُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَلَى الْمَائِدَةِ فَمَالَ عَلَى الْبَقْلِ وَ امْتَنَعْتُ أَنَا مِنْهُ لِعِلَّةٍ كَانَتْ بِي فَالْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ يَا حَنَانُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع لَمْ يُؤْتَ بِطَبَقٍ إِلَّا وَ عَلَيْهِ بَقْلٌ قُلْتُ وَ لِمَ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَقَالَ لِأَنَّ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ خَضِرَةٌ وَ هِيَ تَحِنُّ إِلَى أَشْكَالِهَا.[9]
حنان میگوید، «كُنْتُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَلَى الْمَائِدَةِ» خوشا به حالش، میگوید با امام صادق سلام الله علیه سر سفره نشته بودیم، «فَمَالَ عَلَى الْبَقْلِ وَ امْتَنَعْتُ أَنَا مِنْهُ لِعِلَّةٍ كَانَتْ بِي»؛ سبزی سر سفره بود حضرت برداشتند و من چون مریض بودم، گفتم برایم خوب نیست، سبزی برنداشتم. «فَالْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ»؛ حضرت به نگاه کردند گفتند چرا سبزی بر نمیداری؟ «يَا حَنَانُ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صلوات الله علیه لَمْ يُؤْتَ بِطَبَقٍ وَ لَا فَطُورٍ إِلَّا وَ عَلَيْهِ بَقْل؟»؛ رسمشان بوده سبزی سر سفره داشتند. اکنون یک سوال قشنگ و یک جوابی که ما دنبالش هستیم.
«قُلْتُ وَ لِمَ ذَاكَ ؟ جُعِلْتُ فِدَاكَ»؛ چه طور بود که حضرت مقید بودند که سر سفره سبزی باشد؟- یک عبارت خیلی کوتاه!- حضرت فرمودند، «قَالَ: لِأَنَّ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ خَضِرٌة فَهِيَ تَحِنُّ إِلَى أَشْكَالِهَا»؛ -در محاسن «خضِرَ»، در کافی، «خضِرَةٌ» میباشد.- قلب مومن سبز است.
شاگرد: بقل پیاز است یا سبزی؟
استاد: بقول سبزیجات است، ممکن است چون پیاز جزئش میباشد مرسوم است میآید، بقّال هم یعنی سبزی فروش.
در روایت دیگر در جلد دهم بحار، صفحه 202 هم همین تعبیر است، «قَالَ -در سوالات ابن ابی العوجاء است- وَ لِمَ يَمِيلُ الْقَلْبُ إِلَى الْخُضْرَةِ أَكْثَرَ مِمَّا يَمِيلُ إِلَى غَيْرِهَا؟»؛ چرا معمولا از سبزی خوشمان میآید؟
برو به 0:34:30
«قَالَ علیه السلام مِنْ قِبَلِ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ الْقَلْبَ أَخْضَرَ وَ مِنْ شَأْنِ الشَّيْءِ أَنْ يَمِيلَ إِلَى شَكْلِهِ»؛ هر چیزی نظیر خودش را دوست دارد.
مرحوم مجلسی یک نحو تأویلی را ذکر کرده اند، قلب مؤمن سبز است یعنی باطراوت است، حکمت، علم درآن است. سبز یعنی باطروات، بانشاط. میگویند خرّم و سبزه یعنی نشاط دارد، حیات دارد.
«بیانٌ: لعل الخضرة في القلب كناية عن كونه مأمورا بالعلم و الحكمة و محلا لإزهار المعرفة و قد مر في كتاب التوحيد أن الخضرة صورة و مثال للمعرفة»
شاگرد: در این روایت فرقی بین مؤمن و غیر مؤمن نگذاشته است
استاد: به نکته خوبی اشاره فرمودید. بعدا دربارهاش صحبت میکنیم. من فقط اینها را آورده ام که مطلع بشوید، از مضامینش هم لذت ببرید. بعدا هم روی آن فکر کنید و بحث کنیم. در ذهن من هم قبلا بوده است. چه تفاوتی بین این روایت و آن روایت در تعبیر است. علیای حال در این روایات میخواهند بگویند قلب مومن آیا تفسیر مرحوم مجلسی است نشاط و طراوت دارد، سبزی و خرمی، تشبیهی و کنایی، استعاری است؟! البته مانعی هم ندارد این مراد باشد. -مخصوصا با این حرفهایی که این چند روز بحث شده. ما إبا نداریم- اما چرا از ظاهرش دست برداریم، من از سابق اینطور در ذهنم است که روایتی هم به این مضمون داریم که «خلق قلب المؤمن من نور اخضر»، که البته فعلا پیدا نکردم. -نمی دانم چه طور در ذهنم این طور مانده است- البته اینها یی که هست را از حافظه نمیخوانم، «لِأَنَّ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ خَضِرٌة فَهِيَ تَحِنُّ إِلَى أَشْكَالِهَا»؛ پس معلوم میشود مؤمنین در باطن و قلبشان یک چیز سبز وجود دارد و اولیاء خدا آن را یک چیز سبزمی بینند. مرحوم مجلسی در بحار دارند که نور را سبز تفسیر میکنند به معرفت، که آن یک تفسیر دیگری است که هرکس معرفتش بیشتر سبز تر! این هم یکی از وجوهی است که هرچه معرفت بالاتر…چون رنگ معرفت تمثّلش به سبز است. در همین بحار آن را توضیح داده اند.
اکنون عرض بنده این شد، آیا امکان دارد بگوییم که چون حضرت فرمودند که «إنّ خلف هذا النّطاق زبرجدة خضراء»، سپس تفسیر کردند، «ماهو النّطاق الحجاب»؛ به این معنا میشود که آن چیزی که حجاب است آنی است که الآن خود شما، مشاعر خمسه، آن حواسّ پنج گانه شما را از اینکه قلب خودتان را ببینید از اینکه آن بصیرت باطنی را داشته باشید محجوب کرده است. در حجابید! خلف این حجاب به تک تک شما زمرّد -گوهر سبزی- خضراء داده است. «خضرة السّماء منه»، کدام یک از آقایان فرمودید چگونه با عالم انفسی جور در میآید؟ ما تعبیراتی داریم -بعدا هم من میآورم- که همین خود واژه قرآنی «السّماء»، تفسیر أنفسی دارد. بعضی از جاها که خیلی خیال میکنی واضح است که حتّی یک نکته یادداشت کرده بودم؛ دوتا نکته امروز میخواهم بگویم تا زمینه شود تا حتما روی آن کار بفرمائید، ما استفاده کنیم.
اوّلی این است، قرآن کریم درست است که این وجوه را دارد، تا اینجا که بحث صاف شد امّا هر آیهای یک تأویل اعظم دارد. یک مقصد اقصی دارد. آن خیلی قشنگ است! در آن روایتی که جابر بن یزید از إمام باقر سلام الله علیه میگوید راجع به روز جمعه که حضرت فرمودند، روز جمعه که خیلی فضیلت دارد، بله همه اینها فضائل روز جمعه است ولی جابر میخواهی تو را خبر دهم از آن تأویل أعظم روز جمعه؟ روزی است که همه جمع میشوند، روز جمعه آن روز است، «یوم الحشر»، همه میآیند. اینکه میگویند روز جمعه یعنی آن روز و این جمعه آن روز را نشان میدهد. این «یوم الجمعة»، اینجا، یک فلش بسوی آن میباشد.
فلذا فخر رازی اوّلش که میرسد به تفسیر سوره مبارکه «ق»، در روایتش هم دارد که پیامبر خدا در روز عید، در نماز عید سوره «ق» میخواندند. این را خودشان دارند. او میگوید علّت اینکه سوره «ق» در روز جمعه خوانده میشده چیست؟ برای این است که سوره «ق»، برای جمع است، برای حشر است. «ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوج[10]»، چندبار در سوره مبارکه آمده است. پس وقتی هم مردم برای عید بسوی صحرا خارج میشوند، یک نمودی از قیامت است. همه که از خانه درآمدند مثل این است که از قبور درآمدند. همه جمع میشوند در صحرا مثل این است که همه، «يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً»[11]، همه قبرها شکافته میشود همه به سوی محشر جمع میشوند. لذا سوره «ق» خوانده میشود چون یک جور مظهر «یوم الخروج»، است.
پس هر آیهای یک مقصد اعظم دارد. یک تأویل أعظم دارد. آن بالاترینش است. چیزی که من میخواهم عرض کنم این است؛ از لطائف آیات این است که در خود آیات فِلِشهای مترتب بر هم و در طول هم وجود دارد؛ یعنی اول که ظاهر آیه را میبینید، کسانی که لطیف الذهن هستند، آن دقّتها را در نظر میگیرند، پیوسته میبینند گویا آیه میخواهد بگوید من یک چیز دیگری میخواهم بگویم. این برای کسانی که فکر میکنند محسوس میشود! یک آیة میخوانید یک چیزی هم میفهمید، آیة این را میگوید، اما بازهم لحن، لحنی است که صدر و ذیل کأنه میخواهد بگوید من یک چیز دیگری هم میخواهم بگویم. وقتی میگوید میخواهم یک چیز دیگر بگویم، برخی واژهها اوّل ظهور پیدا میکنند یعنی این واژه میگوید، بیا سراغ من و درباره ام تحقیق کن تا مطلب بیشتری بفهمی! وقتی به سراغ این واژه میروید تدریجا اطلاعاتتان توسعه پیدا میکند و رهنمون میشوید به باطن آیه! إن شاء الله مثالهای خارجیاش بیاید بیشتر آدم میبینید که چطور خود آیه میگوید که ببین من یک چیز دیگر هم میخواهم بگویم!
به عنوان مثال آیهای که همیشه در مباحثات خدمت رفقا میگفتم و برای خود من که اینجوری است، مثلا آیة میفرماید: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْرا»[12]؛ شماره ماههای دوازده تا میباشد. -شهر مقابل بروج- ظاهرش مانع ندارد که تعداد ماهها دوازده تا است و خدای متعال عالم را بر این دوازده ماه خلق فرموده است. این معنا خوب است، معنای مبهمی نیست، اما وقتی آیه را نگاه میکنیم، طوری آیه سخن میفرماید که میخواهد بگوید چیز دیگر هم وجود دارد. «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّم»، ببینید تا کجا میرسد؟! «ذلک الدّین القیمّ»؛ دین پابرجا و اصلی ترین دین این است! اینکه ما دوازده تا ماه آفریدیم، «فی کتاب الله»، اکنون اگر کسی مدلول را در نظر بگیرد، تلقّی خودش را از ظاهر آیه در نظر بگیرد، میبیند که مثل اینکه من هنوز کم گرفتم. مثل اینکه آیه میخواهد بگوید این درست است، دوازده ماه است؛ امّا یک چیز دیگر هم میخواهم بگویم؛ «ٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُم…»، و نظیر این خیلی زیاد میباشد، این آیة را به عنوان مثال گفته ام.
شاگرد: دوازده ماه این توانایی را ندارد که دین قیم باشد؟ آیا این دوازده ما تأویلی دارد که آن تأویل دین قیم است؟
استاد: نه، من نگفتم توانایی ندارد، اتفاقا -آنهایی که در مباحثه بودند- من همیشه میگویم، یک روزی هم مفصل بر سر این بحث کردیم، اگر سراغ باطن برویم نباید از ظاهر دست برداریم. میتواند ظاهر داشته باشد لذا مفسرین هم گفتهاند. منظور من این است که لسان، سیاق، لحن، لحن چیزی است، لحن میگوید چیز دیگر هم میخواهم بگویم، اگر حوصلهاش را داری و میخواهی مطلب دیگری را بدانی، یا الله، بسم الله!
برو به 0:44:14
البته نظائر دیگری هم دارد، شما شاید بگویید، اصلا این چیزی که تو میگویی نیست بسیار خوب من حرفی ندارم. این ها حالات فردی است که در یک ذهن باشد و در ذهن دیگری نباشد. برای خود من که اینجوری است.
لذا آن معنا را مفسرین هم گفتهاند و سر رسانده اند. ولی من میخواهم بگویم این طور موارد هست، نظائرش را نیز خواهید دید. عرض میکنم.
شاگرد: همین مطلبی که شما فرمودید در لغت هم مؤیّد دارد. «الشهور» را در روایت داریم که در مورد ائمه علیهم السلام میباشد. در لغت شهور جمع شهر نیست بلکه جمع شهر میشود أشهر و الشهور ظاهرا جمع مشهور یا شهیر است که خود این مؤیّد است که این، درباره دوازدهم امام می باشد و «اربعة حرم»، چهار امامی که مسمّی به علی میباشند.
استاد: منظور من هم همین است. وقتی بروید و برگردید…، حالا اینها موارد خیلی دارد. هرجلسه که یادم بیاید میگویم.
پس یک قاعده این شد که هر آیه شریفه غیر از اینکه این، یک تأویل اعظم دارد. یک مقصد اقصی دارد. در آیه شریفه اشاراتی است که بگیرید اشارات را بیایید جلو، پیوسته به آن مقصد اقصی رهنمون میشوید. این خیلی بحث زیبایی است! که کسی که در آیات تأمّل میکند، اینها را پیدا کند، ببینید از کجای آیه…خود قرآن ذهنش را بسوی آن مراتب بالاتر و مقصد اقصی رهنمون میشود.
شاگرد: رابطه بین این تفاسیر و آن مقصد اعلی وجود دارد؟
استاد: حتما باید رابطهای وجود داشته باشد. اگر رابطهای نباشد، ماست و دروازه میشود.
شاگرد: آن مطلبی که از علامه نقل کردید از المیزان راجع به همین بحث که فرمودند که إلّا مرجع واحده راجع به همین است؟
استاد: آن مرجع واحده ممکن همین فرمایش شما باشد، ممکن است یک معنای دیگری منظورشان باشد.
احتمالا این معناست و احتمالا هم اینکه ایشان میگویند بخاطر اینکه قرآن تدوین تکوین میباشد، اگر یک جایی میبینید ظاهر دو آیه، مشترکات دو تا مطلب را با یک لسان مشترک فهمانده است بدانید که در تکوین هم این مشترکات محفوظ است. این خودش خیلی مهم است! یعنی الآن گاهی قوانین علمی تجربی که در علوم بیان میکنند محدوده دارد. میگویند مثلا فلان قانون مربوط به این مجال است. مثلا جاذبه برای فلان مرحله به بالا است. اگر رفتید درون اتم، دیگر قانون جاذبه برای آن جا نیست، آنجا باید یک حرف دیگری بزنیم.
ولی اینجا میگویند، معلوم میشود مجال اینها در تکوین هم یکی است، مرجعش واحد است، یک قانون بر اینها حاکم است وامثال این ها؛ نمیدانم منظور آقای طباطبایی… خداییش نمیدانم.
این را خواندم برای شما که هم اهل هستید و هم غالبا جوان هستید اینها را قدرش را بدانید مثل ما نباشد. فرمودند «سرّان تحتهما اسرار»، این را یادداشت کنید ببیند از کجا؟ از روایت این را درآورده بودند؟ منظورشان چه بوده؟ ان شاء الله بهره مند باشید از لحظات تحقیق و علمتان!
نکته دومی هم میخواستم بگویم، مهم است در اطراف آن آیات را ببیند. سوال این است، چون روایتی در مجمع البیان از امام صادق (ع) بود که الف، شش صفت از صفات خدای متعال دارد. یکی از دوستان مقالهای آوردهاند در مجله حدیث که در صدد ردّ محتوایی این روایت است. اساس ردّ محتوایی ایشان هم این است که لُبّ قرآن لفظ است و جبرئیل الفاظی را از ناحیه خدای متعال برای حضرت میخواند؛ «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِه[13]»، «قل»، بگو، «اقرأ»، بخوان، اینها همه الفاظی است که متدینین میگویند، الفاظ را ملک وحی الهی میآورده است، پس آن الفاظ اصل است. بعد از آن الفاظ را شکار میکنید و به صورت نقوش و حروف و کتابت در میآورید. پس کتابت یک امر فرعی و قراردادی است. بإزاء هر لفظی یک چیزی را میتوانیم قرار بدهیم؛ مبنایش این بود.
شاگرد: اضافه هم داشت که در خارج، مصداق آن روایت را اشکال کرده بود، در سیر تاریخی کتابت حرف الف تغییراتی رخ داده است که آن حالت خط کوفی با قبلش نمیتواند ویژگیها را منتقل کند.
استاد: من میخواهم یک سؤال مطرح کنم که این سوال پشتوانه بسیاری از مباحث تفسیری است! خیلی سوال خوبی است! آیا اصل وحی قرآنی، اصل قرآن کریم، به صورت لفظ بوده یا به صورت نوشته؟ یعنی موطن اصلی قرآن کریم، تلقی ملک وحی، تلقی صوت بوده یعنی صوت را تلقی میکرده و صوت را میآورده و برای حضرت میخوانده یا اینکه صوت فرع بر کتابت است، اتفاقا برعکس این معنا، درقرآن کریم، اصل با کتاب بودن است؟ این یک مطلب تحقیقی است، نمیخواهم حرفی بزنم، بروید در اطراف آن واژههای مختلف را پیدا کنید.
من حدود ده، پانزده واژه یادداشت کردم، بعد هم بحثش میکنیم، چون بحث خیلی قشنگی است! من میخواهم فعلا این طرفش را بگویم چون معمولاً به هرکس بگویی میگوید جبرئیل میآید عبارتی را برای حضرت میخواند، «قل»، یعنی بگو؛ یعنی من میخواهم یک لفظ را بگویم که شما بخوانید، حاجی آقا چند بار با ابن مسعود مباحثه داشتند، چند بار هم دیده بودم. میگفتند بعید است از ابن مسعود است. در مصحفش هم نیاورده است… میگفت معوّذتین از قرآن نیست. میگفت چرا این را میآورید؟ این عوذتین بوده برای سبطین سلام الله علیهما و جزء قرآن نیست. حاج آقا با ابن مسعود بحث میکردند و میفرمودند، شما مگر «قل»، را ندیده اید؟ عوذه که قل نمیخواهد! «قل اعوذ»، این أمر به «قل» معلوم میشود حالش حال عوذه نیست بلکه حالش، حال أمر وحیانی است فلذا شک نباید بکنیم در این که معوّذتین جزء قرآن کریم است. ابن مسعود در همین جهت قضایا دارد. منظور! وحی بود، «قل» بگو، «إقرأ»، بخوان.
حالا سوال ما این است که میخواهیم ببینیم اصل این «بخوان»، آن موطن اصلی وحی و قرآن کریم، همین الفاظ بوده؟ و بعدا تبدیل به کتابت شده؟ البته فعلا بحث ما در مرحله استظهار میباشد. همین ظاهر آیات. بحثهای دنبالش بماند که بعدا میرسیم. من بعضی از آیات را بگویم، آن طرفش هم هست، خیلی جاها است که از قرآن کریم به کتاب، تعبیر میفرماید. چرا تعبیر به کتاب میکند، «نزّل علیک الکتاب انه لقرآن کریم في كِتابٍ مَكْنُون[14]» آیا لفظ در کتاب است؟
شاگرد: کتاب یعنی چه؟
استاد: ما در مرحله استظهار فعلا جلو برویم، الآن ذهن عرف عام از آیه، «إنّه لقرآن کریم فی کتاب مکنون»، ظهوری بدوی اش، ظهور بدویاش این است که یعنی لفظ است؟ لفظ در کتاب است یا نه وقتی میفرماید فی کتاب مکنون یعنی مکتوب است؟
«و الطور وَ كِتابٍ مَسْطُور[15]»، حتّی آن را مسطور هم میفرماید. مخصوصا دو آیه که بالاتر از همه اینها است -به استظهار ذهن قاصرمن، در مباحثه طلبگی- صریحا میفرماید، «لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَة رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَة فيها كُتُبٌ قَيِّمَة[16]»، این آیه خیلی دلالت خوبی دارد؛ باز هم شاید اشاره است به ما یؤول، ما یؤولش چیست؟ وقتی لفظ بعد از آن است، نوشته میشود، لذا صحف مطهّرة میشود. یک جا دیگر داریم که « بِأَيْدي سَفَرَة كِرامٍ بَرَرَة[17]»، این کار را تمام کرده است. میفرماید: « كَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَة فَمَنْ شاءَ ذَكَرَه فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ مَرْفُوعَة ِ مُطَهَّرَةٍ بِأَيْدِي سَفَرَة كِرامٍ بَرَرَة»، یعنی لا اقل یکی از انحاء وحی الهی به نحو صحف است، صحفی که بایدی سفره؛ سفیر صحیفه میآورد، « وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواح[18]»، ما برای حضرت موسی نوشتیم، نه اینکه بعد از وحی مردم نوشتند. پس این سوال سوال کمی نیست، مطرح کردم، حتما کار انجام شود. این را در محضر شریفتان مطرح کردم که کار شود، یک تحقیق قرآنی است؛ مفسرین هم ببینید که چه گفته اند؛ آیا انواع دارد یا میتوانیم ضابطه پیدا کنیم که اساسا اصل قرآن کریم کتاب است؟ حالا اینکه آقا میفرمایند این کتاب چگونه میباشد؟ میرسیم، ما حرفی نداریم. فعلا خرده خرده. ببینیم اصل، با لفظ است یا خیر؟
برو به 0:56:04
«ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكيم[19]»، «والذکر الحکیم» چیست؟ یادداشتهای متعددی دارم، بعدا هم میگویم! حالا طولش نمیدهم چون حرف امروزم مانده. پس این دو تا بحث، مقصد اقصی که میخواهیم بگوییم در خود آیه شریفة اشاره است به آن بالاترین مقصد، با اینکه همه مطالب حقه دیگر مراد است، استعمال لفظ در اکثر از معنا نیز جائز است، همه معانی با آن حقانیتی که دارد نیز مراد است، اما در طول هم یک مقصد اقصی دارد که آن شواهدی در خود آیه دارد. دوم، اصل قرآن چگونه بوده است، با استشهاد خود آیات شریفه.
اما حالا برگردیم راجع به بحث خودمان؛ آیا این روایتی که حضرت فرمودند، «خلف هذا النّطاق زبرجدة خضراء…»
شاگرد: ببخشید بحث اینجا بود که قبل و بعد از تعبیر حجاب در روایت تعبیراتی است که با تفسیر انفسی بودن سازگار نیست، مثل واژه سماء..
استاد: بله، أحسنت یادم آمد کجا بودیم. خدا رحمت کند آقای صدوقی را که دو سه ساعت منبرش طول میکشید، همین که بسم الله میگفتند، یک روایت میخواندند، با اندک مناسبتی در حرفهای دیگرمی رفتند، یک دفعه از کلمه اول چهل دقیقه میگذشت، بعد میگفتند، کجا بودم، چه میخواستم بگویم؟
ببینید بعضی از آیات است اصلا کأنّه… من تفسیرش هم مراجعه کردم خداییش آدم قانع نمیشود؛ این آیه سوره مبارکه روم، این را بروید حتما تفسیرش را نگاه کنید و بیایید برای من توضیح دهید؛ در بحث سماء آیه میفرماید، «أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا في أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى[20]»، این آیه را مفسرین حرف زدهاند، ما هم حرفی نداریم!
یا در مورد علم الهی که مربوط به کتاب است، «أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ ذلِكَ في كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسير»[21]، خیلی عجیب! مضمون را ببینید. حالا این هم یادم آمد، چند روز است میخواهم بخوانم. شما نمیدانید بعد از اینکه من میروم میبینم که اینها حیف بود، من دیدم برای شما بگویم.
روایتی هم قبلا خواندم، روایت بیستم جلد 92، اسلامیه بحار صفحه 86. این روایت خیلی زیباست. «عَنْ حَمَّادٍ اللَّحَّامِ وَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع»، این روایت یک خصوصیاتی دارد که در بصائرالدرجات هم آمده، این تأکیداتی که حضرت دارند خیلی زیبا است! امام صادق علیه السلام فرمودند، قسم هم میخورند «نَحْنُ وَ اللَّهِ نَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْض»، شاهد هم ارائه میدهند، اینجور نیست که شاهد ارائه ندهند. ابن خلدون یک سنی است که با شیعه بد است و همهی آنهایی که میشناسند این را میدانند؛ امّا در علم تاریخ فحلی است. الآن میگویند، پدر علوم اجتماعی، پدر فلسفه تاریخ. در مقدّمه ابن خلدون که از کتب مهم علمی است میگوید، «لقد صحّ، لقد صح»، صحیحاً به ما رسیده یعنی حالت تردید در آن نیست که امام صادق سلام الله علیه به تک تک اینهایی که در اطرافشان خروج میکردند میفرموند تو فلان جا، به دارت میزنند. بعدا میگوید دیگران که کرامات از آنها دیده میشود، اینها که اهل بیتاند و اجلّاءاند. ابن خلدون میگوید. یعنی امام صادق یک چیزی میفرمودند شاهدش را هم ارائه میدادند، میدیدند امام زاده خروج میکنند میفرمودند اگر میخواهی فلان جا دارت بزنند بکن، تک تک اینها را میگفتند، خود ابن خلدون شواهدی میآورد. در کتب دیگری هم است. -من اینها را جمعآوری کردم- منظور اینکه حضرت در اینجا قسم میخورند « نَحْنُ وَ اللَّهِ نَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْض وَ مَا فِي الْجَنَّةِ وَ مَا فِي النَّارِ وَ مَا بَيْنَ ذَلِكَ فَبُهِتُّ أَنْظُرُ إِلَيْهِ»، راوی میگوید، دهانمان باز مانده بود، مبهوت! در صورت مبارک حضرت نگاه میکردم، چی دارم میشنوم؟! تمام قبل و بعد و آسمان و زمین و جنت و نار! خیلی حرف است، «بهت انظرالیه»!
«قَالَ فَقَالَ يَا حَمَّادُ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ»، سه بار حضرت فرمودند. «ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ إِنَّهُ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْء[22]»[23]، چقدر تکرار و تاکید! پس وقتی امام میفرمایند قرآن این قابلیت را دارد، با این تاکید! چیزی نیست که به سادگی از آن ردّ شویم.
استاد:کجا بودیم؟
برو به 1:04:27
بله من خیالم میرسد که «خلف هذا النطاق»، که حضرت فرمودند «الحجاب»، اظهریّتش، شاهد تفسیر انفسی «ق»، می باشد. به شهادت اینکه حضرت فرمودند قلب انسان، یا قلب مؤمنین -حالا با همان بحثی که باید دراین مورد بشود- سبز است. سبزی نه اینکه فقط تفسیر استعاری بکند، بلکه یعنی «من نور أخضر». یک حالت نور سبز در باطن او هست. پس خلف این حجاب… یعنی اگر این حواسّ را از خودت منسلخ بکنی چه میبینی؟ همان که باز حضرت در روایت میفرماید، «إجعل بصرک فی قلبک و لا تجعل بصرک فی نظر عینیک».
الحمد لله رب العالیمن و صلّی الله علی محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین.
شاگرد: اینکه در روایات داریم که «من زار الحسین کمن زار الله فی عرشه»، آیا میتوان گفت که این همان «دنی فتدلی» برای ما میباشد؟
استاد : اگر این حرف درست باشد که هر عنصر قرآنی، تفسیر آفاقی و انفسی و ربوبی داشته باشد خب یک گوشهای از این آیه، همین مطلب است. روایت دارد در ذیل آیه مبارکه نور، «الله نور السماوات والارض»، که حضرت این مثَل را به کیان مؤمن توضیح میدهند، خیلی جالب است .در تفسیر برهان است که این مشکات را توضیح میدهند. بنابر این اگر تفسیر انفسی سر برسد مانعی ندارد. اما خیلی وادی سختی است و با تأمل و شواهد بررسی شود، نباید فوری یک چیزی بگوید.
شاگرد: آن روایت است در مورد خزنه داوود و خزانه خداوند که اطیب و اعظم …
استاد: بله، خیلی عجیب است. ک میگوید این خدا کیست که خزانهای دارد از عرش وسیعتر.
شاگرد: میشود گفت که بهشت آن طوری اطیب از آن بهشت است و عرش وجودش اعظم از عرش و کرسی است.
استاد: اصلاً زینت بهشتی برزخی، جنان عدن متمثل، همه تزینش، آن زیباتر است که پشتوانه اش، معرفت مومن بالاتر باشد.
شاگرد: میتوان گفت که کأن «دنی فتدلی» برای مؤمن نهایتش همان «من زار الحسین بکربلا زار الله فی عرشه» است.
استاد: یعنی اگر این مضمون با مرتبه عالیاش که برای پیامبر خدا است، برای مؤمن مثَلی داشته باشد، این میشود.
شاگرد: غیر از اینکه ما در خارج، عالم ناسوت و مثال و جبروت و .. داریم. میتوانیم بگوییم که در هر انسانی _ همانطور که اهل حکمت میگویند- این سه عالم است. ظاهراً خود مرحوم ملاصدرا در شوارق به این مطلب تصریح میکنند. این میتواند موید فرمایش شما باشد که در هر انسانی، عوالمی است. که در روایات هم داریم که « من مات فقد قامت قیامته». یعنی یک قیامتی برای خودم دارمف یک حشری برای خودم دارم…
استاد: در تعبیرات مرحوم آخوند ملا صدرا داریم که به قیامت صغری تعبیر میکند.
شاگرد: اینها موید نمیتواند باشد؟
استاد: موید میتواند باشد. اما علیای حال آنکه بگوییم مطلب تمام شده باشد، خیر. تحقیق علمی اینگونه است، به عنوان یک پوئن مثبت بتواند به تحقیق ما بچسبد، به این اندازه میتواند، اما خیلی باید دنبال شواهدی بگردیم که مشی علی الیقین و علی البصیرة باشد، مشی علی المحتملات نباشد، محتملات برای ابتدا خوب است. از نظر شوراندن ذهن خوب است، محتملات ذهن را آشوب میکند.
شاگرد: آیا میتوان از روایات برداشت کنیم که در هر انسانی عوالمی وجود دارد؟ آیا مسلم است؟ خود نفس در خودش عوالمی است؟ برای خود نفس عالمی جداگانه داریم؟
استاد: ممکن است برای عدهای مسلم باشد، اما مطلبی فی حد نفسه مسلم نیست. اما نزد عدهای مسلم شده به خاطر تحقیقهایی که کرده اند. ولی فی حد نفسه باید با شواهد نقلی و مهمتر شواهد نقلی که مطلب را به تصور تعبدی برساند. مهمتر اینکه شواهد نقلی ما را به برهانیت و وضوح برطرف شدن تعبد برساند. این خیلی زیباست؛ یعنی شواهد نقلی ببرد، نفس مدرکه را سیر وجودی بدهد، نفس ناطقه را به اینکه ببیند واقعیّتش را.
شاگرد: پل ارتباطی ما با این حدیث نطاق همان قضیة زبرجدة خضراء بود. چون در آن روایت که حرفی از قاف نبود.
استاد: بله، حر اینجا حرفی از قاف نبود. چون زبزجد است، زمرد است، از خود خضراء بودنش، از زمرد بودنش، را میخواهیم به یک دیگر پیوند بزنیم. و از اینکه تعبیر حجاب برای نطاق آمد، و بعدا هم قلبی که باطن انسان است نفس مدرکه است، روح او است، این طور تعبیر کرد.
شاگرد: اینطور فرمودید که اگر مشاعر خمسه را کنار بگذاریم، آنطور خضره را خواهیم دید که …
استاد: …که آن میخ وجود شما است. قلب، میخ وجود شخص نیست؟! روی حساب اینکه اصل وجود انسان، روحش، نفسش و قلبش، آن مدرِک اصلی مشاعرش نیست؟! اگر برای همین، به جبل تعبیر میشود، یعنی آن چیزی که حالت لنگر دارد برای وجود شما، اصل وجود شما است و تمام شئونات قوای باصره، سامعه و همه دیگر، «النّفس فی وحدتها کلّ القوی»، قوای دیگر هم از شئونات این هستند. چه حالت وحدت در کثرتش و چه کثرت در وحدتش. هر دو مراتب نفساند. وقتی اینجوری شدند این بدن مادی شما فقط میشود یک شعاعش، شعاع از آن قلب. اینها همهاش میشود حجبی برای او. که اگر این حجب برود کنار او جلوهگر میشود.
البته باز عرض میکنم از باب این شنیدنیهایی که ببینیم که وصل میشود یا خیر؟
برو به 1:12:55
شاگرد: درباره لفظ حجاب که فرمودید باید درونی باشد و مربوط میشود به نفس. آیا در لسان شریعت اینجوری هست یا لفظش اینچنین معنایی را دارد؟ چون لفظش به معنای ستر است و ستر و حجاب خیلی باهم تفاوت ندارند. با این حساب چه اظهریّت دارد که در نفس باشد؟
استاد: این که من عرض میکنم این است که فی حدّ نفسه ممکن است اینطور باشد که میفرمایید، ما یک پارچهای میکشیم روی این، «حَجَبَه»، امّا ریخت کلمه حجاب به یک مدرِکی بر میگردد یعنی الآن این پارچه را اینجا بکشید میگویم «حَجَبَه»، من دیگر نمیبینم امّا شما که آن طرف هستید «لم یحجُبه». حجاب است برای من. یعنی حجاب یک واژهای است که نسبت به مدرِک خودش را نشان میدهد، فی حدّ نفسه نمیشود گفت این پارچه حجاب است.
شاگرد: یک چیز آفاقی است که نسبت به مدرک، خود را نشان میدهد.
استاد: فلذا چیز آفاقی است که نسبت به مدرک، خودش را نشان میدهد، فلذا برای مثال منفصل هم تابش را دارد.
شاگرد: موطنش صرفا بحث میباشد، مدرک که شما میفرمایید موطن را ثابت نمیکند. موطنش ممکن است در خارج باشد. کما در «حتی توارت بالحجاب»، حجاب بیرونی میباشد علی الظاهر.
استاد: ظاهر آیه که تفسیر همین است، «توارت»، یعنی الشمس، «حجاب»، یعنی افق، ظاهر آیه که مبهم نمیباشد. ظاهر آیات خیلی واضح است. آیه «حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجاب[24]»، این آیه میگوید چیز دیگر هم میخواهم بگویم. نظیر اینطور هم خیل هست.
از اساتید ادبیات درسی برایش گذاشته بودند تجزیه و ترکیب قرآن، یک دفعه سراسیمه نزد من آمد _نمی دانم یاد خودشان هست یا خیر- گفت وامانده شده ام. گفتم چرا؟ گفت نمیدانم این قرآن چه طور است میخواهم تجزیه و ترکیب کنم، برای کلاس متحیر میمانم. بعضی چیزها را آدم باید خودش لمس کند، چه عجائب است! در قرآن کریم همان «یدرک ولا یوصف»، هرکس دیگر خودش! اما این کلمه حجاب را در مانحن فیه گفتم اظهر است؛ چرا؟ بخاطر اینکه منظور حضرت این بود که -همان طور که آقا فرمودند عالم فیزیک هم…- اگر منظور این بود که این عالم فیزیکی، این، حجاب چیست؟
پس بگویند «تحت هذا النطاق»، یا «خلف هذا النطاق»، «مَن نطاق»؟ بگویند، «هذا العالم السّماء و الأرض». یعنی الآن تعبیر کنم برای این، «الحجاب». کما اینکه در تعبیرات دیگرش هم دارد، خلف این عالم، یعنی «خلف هذا العالم». «ما غاب عنکم». الآن مستقیما برویم به این عالمی که با آن مأنوس هستند… بگوییم این حجاب است. در حالی که اینها این عالم را عالمی میدانند که مکشوف است براشان، حجاب نیست که.
کسی که میرود پشت تلسکوپ مینشیند، این عالم را حجاب میبیند؟ مردمی که در کوچه و بازار و بروبیا، حجاب میبیند؟ زندگی است، با عالم است.
شاگرد: برای جوّ میشود این را در نظر گرفت، برای جوّی که محیط بر زمین میباشد؟
استاد: الآن برای جوّ، کجایش حجاب است جوّ؟ در یک محاوره علمی که حضرت میفرمایند «نطاق»،
بعد میفرماید «حجاب». میتوانستند بگویند سقف مثلا که بعضی مفسّرین درمورد آیه شریفه «و جعلنا السّماء سقفا محفوظا»، بعضی مفسرین گفتند سقف یعنی همین جوّی که یک حالت محفوظی دارد. آن جا تعبیر سقف خوب است. امّا بگوییم این، حجاب است. اکنون حجاب چیست؟ پوشش از چیست؟ اینجا میبینم مقداری، پس میزند.
فلذا مطلبی که میخواهم عرض کنم در محاورات عرفیّه، عالمی که متوّجه الیه ذهن عرف میباشد در محاورات، به این عالم نمیگویند حجاب، به این عالم میگوید عالم، من دارم میبینم مکشوف هست، حجاب نیست که! آن برای اولیاء خدا خوب است که در غیر محاوره عادی است. بگویند این عالم حجاب برای عوالم بالاتر است.
در این محاوره عادی که سائل از حضرت میپرسد که میگویند پشت این نطاق، بعد میگویند حجاب، این حجابی که میفرمایند باید برای سائل نیز حجاب در ذهنش بیاید نه اینکه این عالم را حجاب ببیند. فلذا من میخواهم اینجوری عرض کنم که آن سائل هم در ذهنش آمد که یعنی آن که من نمیبینم، نه اینکه یعنی این عالم حجاب چیز دیگری است. بلکه آن که من نمیبینم. یعنی ابتدائا آمد به مدرِک. حجاب یعنی یک چیزی که من دارم. نسبت به مدرِک خودش را نشان میدهد مفهوم حجاب. فلذا این پارچه برای من حجاب بود برای شما نبود.
برو به 1:18:37
شاگرد: این تعبیر «وراء ذلک»، از هفتاد تا عالم است. تعبیر «وراء» با أمر درونی همچین سازگار نیست؟
استاد: حجاب أمر درونی است برای فعلیّت الآن من، درست است؟ برای موطنی که الآن من هستم. فلذا وراء این موطن الآن شما، خود شما چقدر بدنهای مثالی دارید، چیزها دارید. الآن اگر اولیاء الهی بیایند میتوانند آن روزی که شما در فلان موقف قیامت حاضری میشوید با چه حالی هستید را میتوانند بگویند. آن هم شأنی از شماست. آن هم یک چیزی است در باطن شما. امّا الآن، توی این موطنی که شما هستید، نسبت به آن در حجاب هستند. آن را نمیتوایند مطّلع شوید. پس وراءکم، مثلا شمس. شمس چندتا معنا میتواند داشته باشد؟ -بعضی آن مباحث طبائع و مباحث ریخت اصل موضوعی، برای کار کردن مطرح نشد، اگر مطرح شود، چند تا شمس ممکن است باشد؟ شما کار بردی و خیلی ملموس خواهید دید چه میشود!- حضرت فرمودند، «ان من وراء شمسکم هذه اربعین شمسا»، چه تعبیری! بالای این شمس شما أربعین شمساً. خب این شمس چیست؟ که بالاش چهل تا شمس دیگر هست؟ اگر انفسی معنا کنی، باید یک شمسی پیدا کنید که فعلا میتوانید سردربیاورید از آن ،اگر متوجّهش باشید! سپس حضرت میفرماید اگر یافتید آن را هنوز چهل تا دیگر شمس موجود است. ببینید، «وراء» درست میشود، مانعی ندارد که انفسی باشد و وراء هم داشته صدق کند. اگر هم همین آفاقی بگیرد که هیچی، وراء این شمس شما چیست؟ أربعین شمساً میباشد.
شاگرد: این عبارت این جا در بعضی از تفاسیر به عنوان یک کوه آمده است. یعنی یک کوهی به نام حجاب.
بعد گفته یک کوه ق داریم و یک کوه حجاب و بین اینها یک فاصلهای هست کأنّه با این تعبیر میشود: خلف این کوه حجاب یک کوهی داریم به نام ق که مراتبی دارد. شاید آفاقی تعبیر کرده باشد. اما منافاتی ندارد با انفسی.
استاد: بله امّا اظهر در کدامش هست خیلی بحث خوبی است. یعنی آدم کم کم با تأمّل برایش واضح میشود که اظهر کدام است. ولو اینها بتواند مراد باشد و واقعا هم میرساند. ولی اظهر و ظاهر کدام است این بحث خوبی است.
شاگرد:یعنی یک معنای دیگری هم از حجاب ارائه شده است که …
استاد: بله یعنی خود کوه، آیا اصل معنا و روح معنای کوه و جبل… اتّفاقا ببینید شما میگوید جِبِلّیّ است، « وَ اتَّقُوا الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلين[25]»، جبل خیلی واژه زیبایی است. چه معنا میکنید؟
جبلیّ یعنی چه؟ یعنی فطری. فطرت چیست؟ واقعا فطرت چیست؟ که «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها[26]».
خیلی مسلّم نباشد در ذهن شریفتان که وقتی میگویند جبل و حجاب…
من یادم است درس یکی از اساتید میرفتیم،رسیده بودن به آیه «یوم تأتی السّماء بدخان مبین»، بحث کردند و بعد فرمودند: دیگر اگر کسی از این دخان یک معنای معنوی و اینها در ذهنش بیاید، باید ذهنش خودش را متهم کند. چرا باید ذهن خودش را متّهم کند؟ دخان یعنی دود امّا اگر چیز دیگری بفهمیم، متّهم هستی!
شاگرد: باید روشی که با آن تفسیر میکنیم باید اون روش را به حجیّت برسانیم. برای مثال الآن همین ادبیات موجود را که ادبیات متخصصین است، اگر بر قرآن تطبیق کنیم، باید بگوییم قرآن همه حجت نیست، اگر خود فضای عالم صغیر و عالم کبیر که میفرمایید این، فضای عرفان نظری است؟
استاد: نه، شما نبودید، امروز تشریف آوردید؟ ما خواستیم از آیه «سنریهم آیاتنا فی الآفاق…»، با محتملاتش، بررسی کردیم که مقتبس از خود آیه باشد نه اینکه برویم از دیگران بگیریم. آنها هم اگر حرفهایی زدهاند از همینها درآمده. اگر از اینها درآمد که درست والّا برای خودشان. بله دیگر اینجور نیست که ما بخواهیم حرف دیگران را…
شاگرد: در جمع بین روایات، پایگاه حجیتمان به کجا بر میگردد؟ یعنی در روایات اعتقادی که دنبال صرف سند که نیستیم، منظور من پایگاه حجیت است نه روش حجیت، صرفا سند نیست درست است؟ اگر سند نیست معیار حجیت در واقع چیست؟ نمیدانم شاید بحث شده است!
استاد: بازهم بحث میکنیم، آقا هم نکات خوبی فرمودند، این مباحث خوبی است دوباره بحث میکنیم.
الحمد لله رب العالمین
کلید: سماء، حجاب، نطاق، تأویل اعظم، تأویل اقصی، اصل قرآن، قرآن لفظ، قرآن کتابت، تفسیر انفسی، قلب المومن، خضراء، علم الهی در کتاب، مشکات، بایدی سفرة، صحفا مکرمة، الذکر الحکیم، کتاب مکنون، کتاب مسطور، کتب قیّمة، سرّان تحتهما اسرار، عدة الشهور، ذلک الدین القیم، خَلَقَ الْقَلْبَ أَخْضَرَ، یوم الخروج، قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ خَضِرٌة، بِاحْتِيَاطِ قَافٍ، دعای قاف، دعای حروف مقطعة، قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ، احاطهی مثال منفصل،سید محسن امین، صدوقی
[1]. المیزان، ج1 ص260
[2]. المیزان، ج10، ص100
[3]. المیزان، ج1، ص 260
[4].بلد الامین، ج1، ص365
[5]. بصائر الدرجات، ج1، ص492
[6]. الانفال، 24
[7]. الاسراء، 45
[8]. مطففین، 15
[9]. الکافی، ج1، ص362
[10]. ق، 42
[11]. ق، 44
[12]. التوبة، 36
[13]. قیامت، 16
[14]. الواقعة، 77 و 78
[15]. الطور، 1 و 2
[16]. البینة، 1 و 2و 3
[17]. عبس، 15 و 16
[18]. الاعراف، 145
[19]. آل عمران، 58
[20]. الروم، 8
[21]. الحج، 70
[22]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 128
[23]. بحار الأنوار، طبع – بيروت، ج89، ص: 86
[24]. صاد، 32
[25]. الشعراء، 184
[26]. الروم، 30