مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 14
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد: فرمایشتان را بفرمایید.
شاگرد: همان ابتدا به ساکن که حضرات فرمودند: «أنزل القرآن علی سبعة أحرف»[1]، منظورشان از این سبعة أحرف، چه بوده است؟
استاد: از جهت بحث نقلی و فقه الحدیث و بررسی آن فرمایش خوبی است.
شاگرد: و این مطلب هم مطلب مهمی است که همیشه احادیث ما اینگونه بوده است که یا سائلین از حضرات معصومین علیهمالسلام سؤال میپرسیدهاند و ایشان هم پاسخ می دادهاند ویا اینکه خود حضرات، ابتدا به ساکن مطلبی را میفرمودهاند. یعنی در شرایطی بوده است که کسی از ایشان سؤالی کرده است، فضای پرسش و پاسخ بوده است یا اینکه خودشان ابتداءًا گفتهاند؟
استاد: بله. شاید هفتاد درصد موارد سبعة أحرف در ضمن سؤال مطرح شده است. یعنی ائمۀ معصومین علیهمالسلام در یک واقعهای و در ضمن یک سؤال و جوابی مطلب را فرمودهاند. اصل فرمایش شما این است که اول مرتبه و جایی که از لسان معصوم علیه السلام صادر شده است که «نزل القرآن علی سبعة أحرف»، منظور اصلی و شأن نزول بدوی چه بوده است؟
شاگرد: بله.
استاد: در مقدمۀ تفسیر طبری، این مطلب را میآورد. چون مقدمۀ مفصّلی دارد، من شروع کردم به شمردن. در آنجا از مطالب خوبی بحث کرده است. یادم هست که شمردم، در حدود پنجاه و دو روایت میآورد که مربوط به سبعة أحرف است. پنجاه و دو روایت! من روایات را بر طبق مضامینی که داشتند دستهبندی کردم. شما فقط ظاهر لفظ را نگاه کنید. در برخی از روایات صریحاً آمده است که خدای متعال قرآن را به چند قرائت مختلف نازل کرده است. برخی روایات، صریح در این مطلب است که خودِ مردم گفتهاند. پنجاه و دو روایت است! در مقدمۀ تفسیر طبری آمده است. امّا اینکه وقتی از لسان معصوم گفته میشود که «نزل القرآن علی سبعة أحرف»[2]، اولین وجه آن را پیدا کنیم که چیست؟ ببینید اولین مبنایی که این جا ملاحظه میکنیم این است که آیا وقتی معصوم فرمودهاند: «نزل القرآن» با عنایت به اینکه معصوم هستند، آن نفس و ذهنِ أنور مِن کل نور و راقی را دارند، آیا استعمال لفظ در اکثر از معنی در چنین فضایی ممکن است یا محال است؟ یعنی اولین مرتبهای که امام علیهالسلام دو لب مبارکشان را گشودند و فرمودند که پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله چنین فرموده است – آنها میگویند که این فرمایش پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله متواتر است – آیا در همانجا یک معنا قصد کردهاند یا چند معنا؟ این سؤال خوبی است.
عرض بنده این است در مباحثی که ما رفتیم جلو، علی المبنی و با قطع علی المبنی و در فضای مباحثه خودمان، بگوییم همان دفعه، چند معنی مراد است. چرا؟ چون ذهنی که قوی است و همۀ مطالب نزد او حاضر است، این را هم میبیند که این لفظ همهی این معانی را میتواند برساند، چرا اراده نکند؟! یک کلام میگوید، اما همۀ این معانی منظور است. این مخاطب به مقتضای فهم خودش میفهمد. همین مطلب را برمیدارد و نزد دیگری میبرد. دیگری به مقتضای فهم خودش مطلب دیگری را میفهمد. این روایت معروف است که حضرت فرمودند: «رُبَّ حاملِ فقهٍ الی مَن هو أفقه منه»[3]. حضرت علیهالسلام بالاتر از این را فرمودند: «ربّ حامل فقه الی من هو فقیه». یعنی خودِ حامل، هیچ چیزی نفهمیده است! مطلب را نزد دیگری میبرد، او میفهمد. خُب، پس اگر گفتیم استعمال در اکثر از معنی جایز است، همان اول چند معنی قصد کردهاند. «صدر “نزل القرآن علی سبعة أحرف” علی سبعة أحرف». خودش چند معنی مراد است و واقعاً میبینیم کلام، تحمّل این را داشته است. چرا قصد نکنند؟! این یک مطلب. حالا اگر فرض کردیم که چند معنا مراد بوده است، محوریت معنا برای کدام است؟ معنای محوری کدام است؟
شاگرد: منظورتان از معنای محوری، معنای ظاهری و معنایی است که اول به ذهن میآید؟
استاد: خیر؛ معنای محوری یعنی معنای نزد خودِ حضرت. محوریِ یعنی نفس الأمری، این معنای محوری کدام است؟ یعنی التأویل الأعظم. یادتان هست عرض میکردم امام باقر سلام الله علیه ظاهراً، صحبت از روز جمعه بود. حضرت فرمودند: «آیا میخواهی تو را خبر بدهم به تأویل اعظم یوم الجُمُعة؟». همه یوم الجمعة را یک روز هفته که تعطیل است، میبینند، نماز جمعه میخوانند. حضرت فرمودند: «درست است، ولی همین یوم الجمعه به همین سادگی یک تأویل أعظم دارد. تأویل أعظم! یعنی آن چیزی که در کلمات اولیای خدا وقتی میگویند “یوم الجمعة”، محور است. تأویل اعظم یعنی آن محور. بقیهاش دیگر برای این است که راه بیفتیم، به ذهنها بیاید، کمک کنند، نقل بدهند. اگر چیزی بگویند که طرف هیچ چیز نفهمد پس چطور برود به دیگران بگوید؟! باید در خیال خودش یک چیزی بفهمد، یوم الجمعة. سپس میرود به دیگری میگوید.
شاگرد: پس معنای محوری، معنای اصلی میشود؟
استاد: بله؛ مثلاً گفته میشود: «ناخنت را بگیر». دوشنبه بگیر و اگر باز هم بلند شد، پنجشنبه بگیر. در شریعت اسلامی خود معصومین علیهمالسلام فرمودند که اصلاً نمیگویند. خصوصیت شریعت ختمیه این است که اصلا اینها را تصریح نمیکند. چرا؟ چون باید این کلام برود و به ظروف مختلف برسد و خود ظرف، کلام را فکّ رمز کند.
استاد: الآن دیدهاید در انتقالات رمزی را میگذارند، خود دریافت کننده باید رمز را باز کند؛ واقعاً این یک فضای مهمی است در شریعت ختمی. اما مثلاً در شریعت حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام این طور نبوده است. ما میگوییم فلان روز ناخنت را بگیر. نه میگوییم دوشنبهاش یعنی چه، نه میگوییم ناخنت را بگیر یعنی چه. ناخنت را روز دوشنبه بگیر و تمام. «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ»[4]. «برو ناخنت را بگیر». امّا ببینید در بحار آمده است، حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام میگویند: «ناخنت را بگیر». یک جور چیزی به این حرف اضافه میکنند یک معنای دیگری پیدا میکند. عجب! «قَلِّمُوا أَظْفَارَكُمْ مِنْ كَسْبِ الْحَرَام»[5]. اصلاً یک فضای جدیدی باز شد. ناخنهایتان را بگیرید از اینکه بتواند از مردم اخّاذی کند و حرام را با خودش بیاورد. ناخنهایتان را بگیرید که تمیز باشد، یک مطلب است. وقتی ناخن بلند میشود، زودتر میتواند اخذ کند. «قَلِّمُوا أَظْفَارَكُمْ مِنْ كَسْبِ الْحَرَام». این هم یک فضای جدیدی شد. حالا ببینید اگر امام معصوم میفرمایند «قَلِّم أظفارک»، چند معنا از آن استخراج و استفاده میشود! «ذی منها سبعین مخرج». با گفتن “ناخنت را بگیر” میتوانند برای ما هفتاد تا معنا بگویند. خُب، ما این را نمیدانیم. تا کی، کجا، به چه مناسبتی، بفهمد و بهرهمند شود.
برو به 0:07:18
شاگرد: این کار تنزیل است دیگر؟ یعنی تنزیل میکنند، درست است؟
استاد: و به عبارت دیگر، یک لفظی را که قابل انتقال بین عموم ناس است، میان بچه و بزرگ، این لفظ را مثل یک کمپرسی، وانت، قطار باری و امثال اینها فرض بگیرید. در این حامل، باری را میریزند. لفظ، حامل است. اولیای خدا باری را در این حامل میریزند، بعد راه میافتد. این الفاظ درب خانۀ هر کسی میرود. آن رانندهای که دارد این را میبرد، خودش نمیفهمد این باری که حمل کرده است، چیست. «كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا»[6] یعنی چه؟ یعنی خودش نمیفهمد ولی دارد کتاب را با خودش میبرد. درب هر خانهای که میرسد، این کتاب را تحویل میدهد، آن کسی که از تحویل کتاب استفاده میکند، آن حامل نمیتوانست آن استفاده را ببرد. لذا «قَلم ظُفر» که یعنی ناخنت را بگیر، یک لفظی است که عرف عام آن را میفهمد. همه میتوانند به اندازهای که به فهم و درک خودشان است حامل آن باشند. انگیزه هم برای نقل آن دارند. امّا اینکه اولیای خدا چه چیزی را در قالب این الفاظ ریختهاند، اینگونه مشخّص میشود که این الفاظ درب هر خانهای که میرسد، صاحبخانه وقتی که آن را باز میکند به فراخور فهم و درک خودش از کلمات و الفاظ استفاده میکند؛ این مطلب که در دستگاه تکوین خیلی زیاد است. من و شما لحظه به لحظه داریم حرف میزنیم، در هر ثانیه قلب ما بیشتر از یک بار کار کرده است. هر باری هم که کار میکند، خون را به همۀ بدن میرساند. همین خون، به هر سلولی از سلولهای بدن میرسد، امّا هر کدام از این سلولها به اقتضای حال خودش از خون استفاده میکند. یک چیزهایی را که باید بگیرد را میگیرد و یک چیزهایی را که نباید بگیرد را نمیگیرد. عجائبی در عالم تکوین وجود دارد. در تکوین یکی دو مورد نیست. شریعت ختمی هم، بر همین اساس استوار است. یعنی فکّ رمز پیش خود شخص است. حامل، فکّ نمیکند. حامل فقط حامل است. «حامل فقهٍ الی مَن هو أفقه منه». آن شخص أفقه رمز مطلب را باز میکند و میفهمد، بدون اینکه حامل اصلاً از آن مطلب سر در آورده باشد.
شاگرد: معنای محوری یعنی اصلیترین معنایی که مورد نظر گوینده است.
استاد: بله. اصلیترین معنایی که براساس فهم خود گوینده، مورد نظر خودِ اوست. آن، تأویل أعظم است. لذا یوم الجمعة حضرت فرمودند تأویل أعظم و بعد ادامه دادند که روز جمعه آن است. یوم الجَمع.
استاد: بر این اساس، تأویل أعظم سبعة أحرف چیست؟ ما نمیدانیم. خود پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و امام علیهالسلام که فرمودهاند، میدانند. ما در مباحثۀ خودمان، تلاش کردیم که یک وجهی به عنوان احتمال گفته بشود. در مباحثهمان از یک وجه صحبت شد. آن وجه چه بود؟ عرض کردم که به کنار هم گذاشتن چند چیز که «فردٌ یحبّ الوَتر و فردٌ اصطفی الوَتر»[7]، این را بگذاریم کنار «أجری جمیع الأشیاء علی سبعة»[8] و بگذاریم کنار اینکه «فیه تبیانُ کلّ شئ»[9] که قرآن کریم کلّ نفس الأمر و حقایق را دارد بیان میکند. «أجری جمیع الأشیاء علی سبعة». این قرآن هم میخواهد آن «أجری جمیع الأشیاء علی سبعة» را بیان کند. پس «نزَل علی سبعة أحرف». یعنی سبعۀ آنجا با سبعۀ اینجا، به وزان یکدیگر هستند. این مثلاً یک احتمالی بود که محور سبعة أحرف که از لسان عصمت صادر میشود که «سبعة أحرف»، این چه چیزی میتواند باشد؟ یعنی همانطور که تکوین «أجری علی سبعة» میباشد، قرآن هم «نزَل علی سبعة» است.
شاگرد: آن وقت «نزل علی سبعة» در اینجا یعنی چه؟
استاد: یعنی همانطوری که تکوین «نزل علی سبعة» هست، قرآن هم «نزل علی سبعة» است. ما فقط در همین اندازه میدانیم. شما اگر فهمیدید که تکوین چگونه «جَرَی علی سبعة»، معنای محوریِ نزل القرآن علی سبعة را هم میفهمید. من آن جریان را نمیفهمم، پس آن معنای محوری سبعة أحرف با آن توضیح را هم میدانم که مقصود حضرت است، امّا نمیدانم چیست. میدانم امام فرموده است: «همانطوری که خداوند کلّ عالم را بر هفت قرار داده است، قرآن را هم که تدوین کرده است بر هفت قرار داده است». این هفت تا چیست؟ هفت حرف است، طرف است، ناحیه است، شأن است. امّا چیست؟ همان چیزی که در آنجا گفته شد: «أجری جمیع الأشیاء علی سبعة»، همان است. امام میدانند، خودشان هم اشاره کردند. پس تا آن اندازهای که من میفهمم و با این توضیحی که دادم، اولین معنا این است.
شاگرد: آن وقت سبعة بطون هم مربوط به همین و از همین است؟ یعنی تأویل أعظم آن هم همین است؟
استاد: چون بطن یعنی “بطن در بطن الی سبعین”. فقط به مراتب طولی نازل میشود. یعنی اگر دو بطن در کنار هم باشند، ما نمیگوییم یکی بطن دیگری است. به خیال من میرسد که در کلمۀ «بطن»، طولیّت خوابیده است. ولی در این «أحرف»، این مطلب نخوابیده است. یعنی در سبعة أحرف، خود هر حرفی می تواند هفت بطن داشته باشد، امّا کلمۀ حرف، ناحیه و جانب است و در ذهن انسان یک نحوه معنای عرضیت به وجود میآورد، نسبت به طولیّت. فلذا فعلاً آن چیزی که من از کلمۀ أحرف در ذهنم هست، این است: «أی أطرُف»، یعنی اطراف. «أی علی طَرَفٍ». اصلاً حرف یعنی ناحیه و به معنای طرف است. بنا بر این با ضمیمه کردن دو چیز، یکی استعمال لفظ در اکثر از معنی که امام چند معنی قصد کردند. دوم اینکه خود امام یک معنای محوری دارند و معانی دیگر را لِحِکَم و مصالح و مناسباتی برای مقاصد مختلف و نسبت به مخاطبین مختلف، به قرینه میفهمیم. در استعمال لفظ در اکثر از معنا شما چه میگفتید؟ میگفتید: «مثلاً یک لفظ “بِکِش” میگویم. خود این لفظ، تاب و تحمّل چند تا کشیدن را دارد. لذا قرینههای متعدد میآورم. یک جا قرینه میآورم که یعنی نقاشی بکش. یک جا یعنی وزنِ شئ را بکش. یک جا یعنی درب را بکش و آن را هُل نده. چند قرینه میآورید، میبینید عجب! کأنّه گوینده با یک لفظ و با چند تا قرینه، چندین معنی را قصد کرده است! ما در سبعة أحرف، اگر چند تا معنا است، در قرائن داخلیه و خارجیه، میفهمیم که چند معنا قصد شده است. لذا شما اگر مقدمۀ تفسیر طبری را ببینید، متوجه میشوید که ما در همین فضا چند گونه قرینه داریم. یعنی خودِ قرائن معیّنه را داریم بر اینکه خود حضرت از سبعة أحرف چند معنا را قصد کردهاند. این قرینه میگوید حضرت این معنا را قصد کردهاند. قرینۀ دیگر میگوید که ایشان معنای دیگری را قصد کردهاند. تمامی این معنانی به وضوح هم درست است و در دو فضا، مانعة الجمع نیست، ولو در یک وادی، مانعة الجمع باشد. این دو با هم منافاتی ندارند.
برو به 0:14:25
شاگرد: بطون را هم پوشش بدهیم؟
استاد: بله؛ بطون را هم پوشش میدهد.
شاگرد: بهخصوص با توجه به آن روایتی که فرمودید که حضرت هفت آیه خواندند، حداقل یکی از آیات مثلاً با بطون سازگاری داشت و آیۀ دیگر با اینکه تشعّب از یک معنای حقیقی دارند، سازگاری داشت.
استاد: به عبارت دیگر ولو حرف یعنی طرف امّا «نزل علی سبعة» نظیر «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»[10] است. «قَدَر» یعنی چه؟ یعنی یک خزینه، مثل رأس مخروط است، همه چیز را دارد امّا به نحو بساطت. قَدَر چیست؟ باز شدن آن است. شما میفرمایید، درست هم میفرمایید، سبعة أحرف یعنی چه؟ ولو این أحرف باز شده است، امّا اصلش باز میگردد و جمع میشود در آن بسیطی که رأس مخروط است. یعنی یکی از معانی خودِ أحرف، أحرفِ باز شدهای مثل قاعده رأس مخروط است.
شاگرد: بهصورت طولیّه؟
استاد: بله طولیّه، نه مثل جوانب یک مکعّب. مکعب شش وجه دارد و با قاعدۀ مخروط فرق میکند. شش وجه مکعب یک جور است، قاعدهای که دارد رأس مخروط را نشان میدهد یک جور است.
شاگرد: یا حتی به معنای انطباقی که در سبع سماوات بود.
استاد: بله؛ یعنی همانطوری که آن جا طِباق است، این جا هم أحرفی متناسب با آن طباق باشد. اگر اینگونه باشد مانعی ندارد.
شاگرد: یعنی دیگر مناسب با بطون میشود.
استاد: بله؛ خود همین روایت در ما نحن فیه دارد. «نزل القرآن علی سبعة أبواب» و البته مانعی هم ندارد که حالا دو حدیث ناظر به یکدیگر باشند یا اصلاً معانی جدایی داشته باشند.
شاگرد: بطون با طِباق فرق میکند؟
استاد: ایشان [یکی از شاگردان] میخواهند بگویند، طباق غیر از بطون است ولی سبعة أحرف، طباق را هم شامل بشود. مقصود شما این بود دیگر؟
شاگرد: من گفتم که بطون همان طباق است.
شاگرد 2: به نظرم بطون هم شاید بتواند بشود.
استاد: یعنی طباق، بطون باشد؟
شاگرد: فرمودند طباق، بطون باشد.
شاگرد 2: ملازمه ندارد که حتماً طباق، بطون باشد.
استاد: خیر؛ خود طباق لفظی است که چقدر معانی مختلف دارد. خیلی کلمۀ طباق زیباست.
شاگرد: از همان اول که فرمودید، من ذهنم به طباق بود که به همۀ اینها میخورد.
استاد: ببینید ما میگوییم این مطابق آن است، «طابَقَه». امّا خود طِباق، به صرف المطابقة نیست. شما یک توپ را نصف کنید و روی یک چیزی بگذارید، به آن طبق میگویند. خود یک ظرف و کاسهای که برمیگردانید، خودش طبق است. طَبَق معانی مختلفی دارد. وقتی کل آسمان را ابر فرا میگیرد، میگویند «أطبَقَت السماء» و معانی مختلفی که برای «طبَقَ» هست که خود طِباق و طَبَق و مطابقت و … را چند جور میشود معنی کرد. طولی و عرضی و همه طوری میشود.
شاگرد: قرائنی که در مقدمۀ تفسیر طبری آمده است که برای سبعة أحرف فرمودید، بعد بعضی از معانی سبعة أحرف را همین طور به صورت پراکنده در این یکی دو سال فرمودید، امّا قرائنی که در خود روایات هست را جمع بکنیم.
استاد: بله؛ در خودش هم هست. باید پنجاه و دو روایت را بررسی کرد. من حالا این روایات را یادداشت کردهام. مثلاً می بینید قضیهای که در این روایت نقل میکند، واضح است که این دو حرف را خود قاریان گفته بودند، نه اینکه پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله به آنها تعلیم کرده باشند، ولی هر دو را تجویز میکنند. چرا طبری این را آورده است؟ برای اینکه بگوید: «ببینید سبعة أحرف یعنی خود طرف میتواند یک چیزی را بگوید که با دیگری اختلاف کند و «حَسَّنهما مثلاً». خود اهلسنّت یک چنین روایتی را دارند.
شاگرد: بدون اینکه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بفرمایند، یعنی از پیش خودشان اجتهاداً میگفتهاند؟
شاگرد 2: همان تلقّی قدیم که خیلی از قاریان داشتند.
استاد: من چهار یا پنج قسمت کردم که حالا میخواستم بحثهای خودمان را ادامه بدهیم، بعداً اگر مایل بودید این را هم پیگیری و بحث کنیم. حالا خود آقایان هم نگاه کنند. این یک دستهبندی است که من انجام دادم. پنجاه و دو روایت را استخراج کردم و بعد قرائن داخلیشان را، طبق قرائن داخلیه جدا کردم. یک روایت در قرینۀ داخلیاش میگوید: «نزَل مِن عند الله». یعنی دقیقاً ملک وحی آورده است. یک روایت نمیگوید «نزل مِن عند اللّه»[11]، فقط میگوید: «عَلَّمَنی رسول الله»[12]، حضرت به من تعلیم کردند. طبق چه تعلیمی؟ یعنی جبرئیل علیه السلام به حضرت گفته بود؟ یا خیر، از اذن الهی به اینکه ولو جبرئیل نیاورده است، امّا خود شما میتوانید مرادفش را بگویید؟ ما میگوییم جبرئیل آورده است امّا اگر اذن خود خداست…، چون در روایتی آمده است که: «خدا به من اذن داد». این هم یک جور دیگر که در روایت آمده است. یک مورد دیگر از روایات که یادداشت کردهام این است «مِن عند الناس» که گفتم خودشان آوردند. یک تعبیر دیگری که مبهم است و با همهی اینها میسازد هم در روایاتی که یادداشت کردهام موجود است. اگر خواستید بعداً دستهبندی آن را خدمت شما عرض میکنم. در هر حال حاصل کلام این است که «نزل القرآن علی سبعة أحرف» میتواند ثبوتاً درست باشد یا نه؟ ثبوتاً به بعضِ وجوهش؟ عدّهای گفتهاند: «کذب محض است». اما عدهای دیگر این جور گفتهاند و به بعض وجوهش پذیرفتهاند. برخی هم شاید اصلاً با اصلِ صدورش مشکل داشته باشند. ولی آن چیزی که محتمل است، این است که اصلِ صدورش برای تطابق هفت با هفت است، این اصلِ معنایش است. اگر این مطلب را فهمیدیم دیگر راحت هستیم. به چه معنا؟ به این معنا که در هر کجا این معنای محوری که در جای خودش محفوظ است، گویندۀ کلام به حساب قرائن داخلی کلام که به دست ما رسیده است یا قرائن خارجی که به دست ما نرسیده است، همین لفظ سبعة أحرف را برای موارد متعددی استعمال کرده است، یک مورد از آن قرائات متعدد است که غیر از آن معنای اصلی است. یک مورد دیگرش سبعة أبواب و شئونات مختلف است که فرمودند: «أَمْرٍ وَ زَجْرٍ وَ تَرْغِيبٍ وَ تَرْهِيبٍ وَ جَدَلٍ وَ قِصَصٍ وَ مَثَلٍ»[13]. یک مورد دیگر از موارد استعمالش، سهولت است. سهولت خیلی مهم است. یکی دیگر از مواردش به نقل اهلسنّت که روایات کافی آن را تکذیب کرده است، این است که یعنی خدا اجازه داده است که انسان از نزد خودش مرادف بیاورد. البته این موردَ، یکی از مهمترین معانی سبعة أحرف مردود است که بحث ما دربارۀ آن بود.
شاگرد: مورد قبلی که فرمودید سهولت، مقصودتان چه بود؟
استاد: سهولت، روایتی است که در منابع شیعه آمده است ولی سندش حسابی ضعیف است و در منابع اهلسنّت هم فراوان آمده است و آن این است که ملک وحی اول قرآن را به حرف واحد آورد، یا به وساطت ملک دیگری یا به وساطت خود جبرئیل علیه السلام یا به درخواست خود پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، روایات متعدد و مختلف است، گفتند: «یا ربّ وَسِّع علی أمّتی»[14]. این برای امّت من سخت است. اینکه یک جور بخواهند بخوانند، یک جور حفظ بکنند، این برای امّت من سخت است. «وَسِّع علی أمّتی». خُب، به آنها امر کن که «یَقرَؤون علی حرفین…، إلی سبعة أحرف». ثلاثة أحرف هم دارد، حرفین هم دارد، أربعة أحرف هم دارد، تا سبعة أحرف. لسان این روایات این است که اصلاً برای اینکه برای مردم سخت بود بخوانند، گفتند چند جور بخوانید تا راحت باشید.
برو به 0:22:24
شاگرد: منظور این است که با لهجۀ خودشان بخوانند؟
استاد: این خیلی مناسب لهجات است. لذا یکی از معانی مهمی که ابوعبید قاسم بن سلام که یکی از مهمترین مؤلّفین در فنّ قرآن است و او از کسانی است که جلوی قرائات ایستاده است. قاسم بن سلام برای اینکه جلوی همۀ این حرفها را بگیرد، این طور معنا کرده است که صرفاً سبعة أحرف یعنی «أمرٍ و نهیٍ و ترغیبٍ و مثالٍ و قصصٍ». گفت سبعة أحرف یعنی این؛ و خودش را راحت کرد. گفته است که این حدیث متواتر است ولی معنایش این است و حال آن که این یکی از معانی آن است. دیگران گفتهاند اینطور نیست که فقط منحصر در این معنی باشد. دربارۀ این بحث تسهیل، روایت در خصال هست. در سند روایت مجاهیل هستند. اگر نگاه کنید سند ضعیف است به خلاف دو روایت دیگر که سندشان صحیح یا کالصحیح است که حضرت در پاسخ به اینکه از ایشان سؤال پرسیده شد: «إنّ الأحادیث تختلف عنکم» ایشان در جواب فرمودند: «إنّ القرآن نزل علی سبعة أحرف أدنی ما للإمام أن یُفتِیَ علی سبعة وجوه»[15] که این روایت مضمونی خیلی عالی دارد.
شاگرد: ادامۀ تابعین را بفرمایید.
استاد: بله؛ در این چند لحظهای که باقی مانده است، ادامۀ تابعین را بخوانیم. کسی که ما رسیده بودیم حرفهایش را نقل کردیم، رئیس فرقۀ مالکیه: مالک بن أنس بود. مالک بن أنس نقل به معنا را جایز میدانست. دیروز عبارت ابنحزم را خدمت شما خواندم که ابنحزم گفته بود: اگر مالک متوجۀ لوازم حرفش بود، کافر بود: «لکان کافراً»[16]، ولی خُب، «وهذا إسناد عنه في غاية الصحة وهو مما أخطأ فيه مالك مما لم يتدبره لكن قاصدا إلى الخير». این را ابنحزم گفت؛ معاصرِ او یعنی همان ابن عبدالبرّ، از نظر شخصیتشناسی هم این دو نفر خیلی با هم فرق دارند. هردوی اینها تقریبا معاصر هستند و هر دو هم أندلسی هستند، امّا ابنحزم یک جوری است، شاید در کلّ تاریخ اهلسنّت مثل ابن حزم کم باشد. عملکرد او اینگونه است که میخواهد بین حرّیت فکر و حفظ ضوابط و یک نحو تنوّر و روشنفکری جمع کند. ابنحزم یک جور خاصی است و لذا یک چیزهایی در آثار او پیدا میشود که جاهای دیگر پیدا نمیشود، ولی اهل سنت او را قبول دارند که سنّی است. اصلاً به هیچوجه شبهۀ اینکه او سنّی نباشد، وجود ندارد. خیلی در این جهت متصلّب است.
دیدید که او آن حرفها را زد. امّا ابن عبدالبر نه. اتفاقاً میگویند ابنحزم سفر میرفت و افراد مختلفی را میدید و خلاصه دنیا دیده بود. ابن عبدالبر بیشتر گوشهگیر بود و در کار خودش بود. در شهر خودش ساکن بود و همانجا تدریس داشت و خیلی اهل مسافرت نبود. لذا برای بعض تحقیقات، مطالبی که ابن عبدالبر میآورد، از نظر ارزش تحقیقی بالاتر از دیگران است. یعنی در قرن پنجم بود، امّا ذهنیت او میتوانست برای ما قرن دوم و سوم و اول را منعکس کند. این جور افراد از این جهت خیلی خوب هستند. الآن یک عبارتی از ابنحزم دیدم، حالا بعداً هم برایتان میخوانم. میگوید: «دروغ گفتند کسانی که گفتند ابن مسعود یک مصحف داشته است و یک چیزهایی پیش خودش بوده است. دروغ محض است». قرآن همین است که عثمان برای همۀ مسلمین گذاشته است. مصحف ابنمسعود همین بوده است. از کجا این حرف را میگویی؟ میگوید: «عاصم همین مصحف عثمان را از ابن مسعود برای ما روایت کرده است». استدلال، استدلال خیلی خوبی است. میگوید یکی از قرّاء سبعة برای مصحف عثمان کیست؟ عاصم است. استادِ عاصم کیست؟ زِرّ بن حُبیش است و ابو عبد الرحمن سَلَمی. زِرّ شاگرد کیست؟ شاگرد ابن مسعود است. تمام شد.
میگوید: «عاصم دارد توسط استاد خودش از ابن مسعود برای ما نقل میکند. پس دیگر از مصحف ابن مسعود یعنی چه؟ این حرفها را کنار بگذارید». امّا ببینید ابن عبدالبر فضای نقد دستش است، جوّ قرن بعد از ابن مُجاهد او را جو زده نکرده است. این مطلب خیلی مهم است. یعنی کسی که از فضای بیرونی دور است، آن واهمهای که سایر علمای اهلسنت از شیعیان داشتند، از آل بُوِیه داشتند، این مسائل تأثیری در فضای ذهن او نگذاشته است. لذا یک جور دیگری دارد کار میکند. حالا ببینید او چه میگوید. همین حرف مالک را میآورد، به جای اینکه بگوید اشتباه کرده است، میگوید حرف درستی است. میگوید این مطلب را که مالک گفته است، میگوید: «علیه أهل العلم»[17]. چند سطر از آن را سریع میخوانم: «و ذکَر ابن وهب فی کتاب الترغیب مِن جامعه قال: قیل لمالک أتَری أن یُقرَأ بمثلِ ما قرَأ عمر بن الخطاب فامضَوا الی ذکر الله؟ فقال: ذلک جائز». چرا؟ چون خود حضرت فرمودند: «نزل القرآن علی سبعة أحرف، یعلمون و تعلمون». باز میگوید: «قال مالک لا أری باختلافهم فی مثلِ هذا بأساً»، همه را جمع میکند: «و قد کان الناس لهم مصاحف ستة»، که در شوری قرار دادند. سپس یک جمله کوتاهی هم دارد که از خود او نقل میکند، در تفسیر ابن وهب هم هست. بحثش برای جای دیگر است. بین حرفها میگوید: «قال ابن وهب و سألتُ مالکاً عن مصحف عثمان بن عفّان، فقال لی ذهب». این یعنی چه؟ یک دفعه بین این مطالب سؤال کردم از مصحف عثمان بن عفّان، «فقال لی ذَهَبَ». چیزی که فعلاً میگویند و ظاهر معنایش است یعنی آن مصحفی که خود عثمان داشت، از روی آن قرائت میکرد و به آن مصحف الامام میگفتند. وقتی که عثمان را کشتند – اهلسنت مفصّل میگویند قطرۀ خون عثمان روی یک کلمه از مصحف ریخت، شاید روی کلمۀ «فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ»[18] بود – شاید مقصود آن مطلب باشد! ولی فعلاً مطلب این است که مصحف عثمان «فقال لی ذَهَبَ». بعد میگوید: «و أخبرَنی مالک بن أنس» که ابن مسعود «طعام الأثیم» را که شخصی میگفت طعام الیتیم، او گفت: «طعام الفاجر» بخوان. میگوید از مالک پرسیدم، مالک گفت: «نعم أری ذلک واسعاً»[19]. شما هم میتوانی بگویی طعام الفاجر؛ تا اینجا، یک دفعه ابن عبدالبر میگوید: «قال ابو عمَر». ابو عمر خودش را میگوید، از جانب خودش شروع میکند حرف زدن. میگوید: «معناه عندی»[20]، اینکه مالک گفت: «أری ذلک واسعاً»، به ذهنتان نیاید که مالک میخواهد بگوید در نماز بخوانید. او مالک را مثل ابنحزم تخطئه نمیکند. میگوید: «اینکه مالک گفت “أری ذلک واسعاً، معناه عندی أن یُقرأ به فی غیر الصلاة”». اگر «طعام الأثیم» را میخواهی در نماز بخوانید، فقط باید «طعام الأثیم» بخوانی. اگر میخواهید در غیر نماز بخوانید، مالک میگوید «أری واسعاً» یعنی در غیر نماز میتوانید «طعام الفاجر» بخوانید.
«و إنّما ذکرنا ذلک عن مالک تفسیراً لمعنی الحدیث»، میگوییم خود مالک که این مطلب را نگفته است. مالک گفت: «أری ذلک واسعاً»، چه در نماز و چه در غیر نماز. میگوید: «من میخواهم از جای دیگری از کلام مالک، شاهد بیاورم. من به مالک نسبت دادم که مقصود او غیر نماز است «و إنّما لم تَجُز القراءة به فی الصلاة لأنّ ما عدا مصحف عثمان فلا یُقطَع علیه». «چیزی که قطعی است، مصحف عثمان است، بقیهاش ظنّی است». «و إنّما یجری مَجری السنن التی نقلها الآحاد لکن لا یُقدم أحدٌ علی القطع فی ردّه». نمیتوانیم بگوییم اشتباه است. «و قد روی عیسی بن القاسم فی مصاحف بقراءة ابن مسعود قال: أری أن یُمنَع الإمام مِن بیعه و یَضرب مَن قرأ به و یُمنع ذلک». خود ابن مسعود گفته است اگر کسی غیر این مصحف را میخواند، امام باید او را منع کند: «و قد قال مالک مَن قرأ فی صلاته بقراءة ابن مسعود أو غیره مِن الصحابة ممّا یُخالف المصحف لم یُصَلّ ورائه»، شما پشت سر او نماز نخوانید.
برو به 0:31:58
شاگرد: این حرف مالک است؟
استاد: بله. ابن عبدالبر میگوید: «ببینید این حرف مالک است، آنجا هم میگوید «أری ذلک واسعاً» پس یعنی در نماز جایز نیست در غیر نماز جایز است». «لم یصلّ ورائه و علماء المسلمون مُجمعون علی ذلک الّا قومٌ شَذّوا لا یعرج علیهم». قومٌ شذّوا چه کسانی بودند؟ ابن شَنبوذ و مَن تَبِعه که بحثهایش را قبلاً ارائه دادیم. خُب، بعد میگوید که منهم «الأعمش سلیمان بن مهران و هذا کلّه یَدُلّک علی أنّ السبعة الأحرف التی اُشیرَ الیها فی الحدیث لیس بأیدی الناس مِنها إلّا حرف زید بن ثابت الذی جمع علیه عثمان المصحف». این هم تصریح ایشان است که مثل طبری میباشد. یعنی سبعة أحرفی که حدیث گفته است، آن چیزی که نزد ما است «حرفٌ واحد» است. آن حرف، حرف چه کسی است؟ حرفِ زید بن ثابت نه حرفی که نزد سایر صحابه بود. پس امروز این مطلب ازاینجهت جالب بود که میگوید در غیر نماز جایز است و لذا آن مطلبی که آقا [یکی از شاگردان] دیروز آخر مباحثه فرمودند و عدهای تشریف برده بودید، سریع عرض کنم؛ در روایات متعدد هم هست، هم در تفسیر قمّی و هم در غیر آن، متعدد آمده است که آیة الکرسی را در روایات معصومین علیهم السلام در مواضعی گفتند که یا «یُکتَب یا یُقرأ علی التنزیل» که فرمودید در حاشیۀ مفاتیح است یا متن مفاتیح؟
شاگرد: در متن مفاتیح که آمده است «یُستحبّ بعد صلاة العصر قرائة آیة الکرسی»[21] تا غروب «کما وَرَد علی التنزیل». بعد در حاشیه «تنزیل» نوشتهاند و مصدرش را نوشتهاند.
استاد: این مطلب، متعدد در روایات وجود دارد. اگر عبارت آیة الکرسی علی التنزیل را جست و جو کنید، روایات متعدد هست. الآن این موردی که شما گفتید و روایتی که من دیدم، در هیچ کدام ندارد که به شیعهها تجویز شده باشد که در نماز، آیة الکرسی را علی التنزیل بخوانند. ولی خُب، در غیر نماز مثل همین است. یعنی روایتی است از آیة الکرسی، اگر کسی بخواند به عنوان اینکه نقص قرآن شده است، غیر حروف سبعة در قرآن آمده است، این جایز نیست.
شاگرد: کسی این را نگفته است.
استاد: بله. امّا اگر به همین معنایی که طبری، مالک و دیگران میگویند بخواند، یعنی حروف سبعة در مصحف عثمان، یک حرفش آمده است یا نهایتاً دو یا سه حرف، قطعاً تمام سبعة أحرف نیامده است. این به عنوان یک روایت که در بحث تسامح در ادلۀ سنن هم هست، رجائاً به عنوان اینکه یکی از أحرف است، نه به عنوان اسناد به خدای متعال حتی به یکی از سبعة أحرف، بلکه به عنوان رجاء که ممکن است یکی از سبعة أحرف باشد، مانعی ندارد. امّا در نماز خیر.
شاگرد: اگر «علی التنزیل بخواند»، مگر با آن آیة الکرسی که نقل شده است تفاوت می کند؟
استاد: بله. بینش «و ما بینهما» را اضافه دارد. آخرش هم «و الحمد للّه ربّ العالمین» دارد.
شاگرد: اصلاً وسط آیة الکرسی اضافاتی آمده است.
استاد: بله. وسطش اضافهای دارد، آخرش هم تحمید دارد؛ منظور اینکه این مورد هم نظیر همین جاست که در نماز خوانده نشود، اما اینکه رجائاً به عنوان اینکه آن اصلِ سبعة أحرف، حرام است در نماز خوانده شود و ممنوع است یا نه، آن حرف دیگری است. فعلاً بنا بر خواندنش نیست، نه فقط علمای شیعه، بلکه علمای اهلسنت هم همین نظر را دارند و هیچ کدام هم نفرمودند، حتی در «صلاة لیلة الدفن» که آیة الکرسی دارد، در آن جا نداریم که گفته شده باشد «علی التنزیل» بخوانید ولی اگر کسی خواند، آیا حرام انجام داده است یا نه، این بحث دیگری است.
شاگرد: بحث إجزاء مثلاً. چون تبدیل در آیه نیست، بلکه فقط یک اضافهای دارد. اگر تبدیل بود، بحث جدایی میشد. ولی چون صرفاً اضافهای دارد، این را به عنوان رجاء بخواند. فکر نکنم مشکلی باشد.
استاد: عرض کردم دو فضاست. اصل اینکه بیرون نماز رجائاً بخواند یک حرف است. اگر در نماز بخواند یک حرف دیگری است. آن چیزی که من به ذهنم میآید این است که نباید در بین شیعه رسم بشود که در نماز بخوانند. این مطلب در خود حدیثش هم که نیست. اگر جایی پیدا کنید که بگویند در نماز «علی التنزیل» بخوان، خُب، میگوییم طبق این روایت و تسامح و تصحیحش با سبعة أحرف که من حرفِ مصحف عثمان را نخواندم، یک حرف دیگری را که ملک نازل کرده است به عنوان یکی از سبعة أحرف خواندم، مصحّحیّت قصد رجاء را توجیه بکنیم، امّا با همۀ اینها، اگر حدیث نیامده است، خیر، در نماز خوانده نشود.
شاگرد: ما اگر قبول بکنیم سبعة أحرف را، احتمال هم دارد جزو سبعة أحرف باشد.
استاد: رجاءاً مانعی ندارد.
شاگرد: رجاءاً در نماز جزو سبعة أحرف میشود دیگر؟ اگر به نیّت احتمال سبعة أحرف باشد، یعنی قرآن است.
استاد: ببینید به ما امر کردهاند تا روز ظهور «إقرَؤوا کما یَقرَأ الناس»[22] و مرجع هم مصحف بوده است. یک جا نمیبینید که اهلالبیت علیهمالسلام سعی کرده باشند که یک نحو مصحفی به دست کسی بدهند. حتی اگر مصحفی هم داشتند و به کسی میدادند، سفارش میکردند نخوان، در کافی آمده است. میفرمودند: «نخوان». چرا؟ برای اینکه اصل همّت اهل البیت علیهم السلام بر این بوده که این ثقل اکبر به همین حرف یکی از سبعة احرفش که در بین مسلمین است، باید به عنوان یک محور واحد متقن باقی بماند. کسی یک ذره در این شک ندارد که مرام اهل البیت علیهمالسلام این بوده است و إلاّ کاری نداشت یک مصحف بگذارند بگویند مخفیانه به یکدیگر بدهید، استنساخ کنید. اگر این کار را میکردند همان نسخۀ خودشان باقی میماند. جلوی این کار را گرفتند و لذا در نماز هم اگر این خوانده شود…، خود کار ابن شنبوذ را از معصومین علیهمالسلام نقل نمیکنیم. اگر بود بین شیعه میآمد. یعنی فوری شیعه میگفت: یک جایی به امام صادق علیهالسلام اقتداء کردیم، این آیه را این جوری خواندند. هیچ جا چنین مطلبی نیامده است. اگر چنین مطلبی رخ میداد فوری نقل میشد. چون در بین خود شیعه برای نقل آن انگیزه بود. هیچ جا چنین مطلبی نیامده است. امّا ببینید ابن شنبوذ میخواند، آن هم چون قرن چهارم بود، او را گرفتند و محاکمهاش کردند. اساتید ابن شنبوذ و نظیر او با این شواهدی که من عرض میکنم در قرن اول و دوم خیلی بودند. یعنی به راحتی در نماز هم میخواندند. الآن مالک هم نمیگوید در نماز بخوان یا نخوان. اینها را دیگران نقل کردند که خود سند آنها باید بررسی شود. ابن عبدالبرّ دو تا مطلب را کنار هم گذاشت و این حرف را زد.
و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
کلیدواژگان: سبعة احرف، مالک بن انس، تابعین، قرائت اهلالبیت علیهم السلام، آیة الکرسی، علی التنزیل.
[1]. بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 90، ص 97.
[2]. مستدرک الوسائل، ج 17، ص 305: «وَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنَّ اَلْأَحَادِيثَ تَخْتَلِفُ عَنْكُمْ قَالَ فَقَالَ إِنَّ اَلْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ ثُمَّ قَالَ هٰذٰا عَطٰاؤُنٰا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسٰابٍ».
[3]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج 1، ص 403.
[4]. سورۀ حج، آیۀ 29: «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ».
[5]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج 8 ، ص 138.
[6]. سوره جمعه، آیه 5. «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا ۚ بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ ۚ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ».
[7] . الغارات (ط – الحديثة)، ج1، ص 186.
[8]. همان.
[9]. این تعبیر در بیانات گوناگونی توسط شماری از ائمۀ معصومین علیهم السلام بیان شده است. برای نمونه ر ک به: الکافی (طبعة الاسلامیة)، ج 1، ص 229: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلْمُؤْمِنِ عَنْ عَبْدِ اَلْأَعْلَى مَوْلَى آلِ سَامٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأَعْلَمُ كِتَابَ اَللَّهِ مِنْ أَوَّلِهِ إِلَى آخِرِهِ كَأَنَّهُ فِي كَفِّي فِيهِ خَبَرُ اَلسَّمَاءِ وَ خَبَرُ اَلْأَرْضِ وَ خَبَرُ مَا كَانَ وَ خَبَرُ مَا هُوَ كَائِنٌ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ».
[10]. سوره حجر، آیۀ 21: « وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»
[11]. تفسير طبري (جامع البيان)، تحقیق: شاكر، ج 1، ص 25 و لکن در منبع چنین آمده است: «إنّ هذا القرآن أنزل على سبعة أحرف».
[12]. همان؛ و لکن در منبع چنین آمده است: «أقرأنيها رسول اللّه صلّی الله علیه و آله».
[13]. بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج 90، ص 97.
[14]. همان، ج 82، ص 65، ح 55.
[15]. همان، ج 89، ص 49.
[16]. الإحكام في أصول الأحكام، ج 4، ص 172.
[17]. التمهید، ج 8، ص 292.
[18]. سورۀ بقره، آیۀ 137: «فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا ۖ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ ۖ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ ۚ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ».
[19]. تقسیر القرآن من الجامع لابن وهب، ج 3، ص 55.
[20]. التمهید، ج 8، ص 292.
[21] . در ترجمۀ مفاتیح الجنان (طبعة دار الملاک للطباعة و النشر) ص 77 چنین آمده است: «واعلم أنّ لقراءة آیة الکرسی علی التنزیل فی یوم الجمعة فضلا کثیرا».
سپس در حاشیۀ مفاتیح، ذیل مطلب بالا چنین آمده است: «قال العلامة المجلسي: آية الكرسي على التنزيل على رواية علي بن إبراهيم و الكليني هي كما يلي: (اللّٰه لا إله إلا هو الحي القيوم لا تأخذه سنة و لا نوم له ما في السماوات و ما في الأرض و ما بينهما و ما تحت الثرى، عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم، من ذا الذي… إلى: هم خالدون).
[22]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج 2، ص 633 با اندکی تفاوت در برخی واژگان.
دیدگاهتان را بنویسید