مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 17
موضوع: تفسیر
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«المعنی، ق قد مر تفسيره»؛ قد مرّ تفسیره یعنی اوّل سوره مبارکه بقره که دیروز آوردم و مرور کردیم که حدود 10 تا قول بود. هرکدام هم اگر شما چیز جدیدی برخورد کردید، بفرمایید تا همه استفاده کنند. «و قيل إنه اسم من أسماء الله تعالى»، که این هم در آن اقوال بود. «عن ابن عباس و قيل هو اسم الجبل المحيط بالأرض من زمردة خضراء خُضرة السماء منها عن الضحّاك و عكرمة و قيل معناه قُضِي الأمر أو قُضِي ما هو كائن كما قيل في حم* حُمّ الأمر و القرآن المجيد أي الكريم على الله العظيم في نفسه، الكثير الخير و النفع لتُبعَثُنَّ يوم القيامة و قيل تقديره و القرآن المجيد أن محمداً رسول الله صلّی الله علیه و آله[1]».
یکی دو تا نکته بود که بین مباحثه فراموش میکنم یادداشت کرده بودم که عرض کنم؛ نکات هم برای این است که مطرح شود تا روی آن فکر کنیم.
یکی، تأییدی برای آن تقسیم بندیی داشتیم که آیات میتواند، تفسیر آفاقی، انفسی و… داشته باشد. تأیید یعنی چیزی که میتواند آن مطلب را به یاد انسان بیاورد و فی الجمله شاهد باشد. در سوره مبارکه ذاریات، «و فی الأرض آیاتٌ للموقنین و فی أنفسکم أفلا تبصرون»، آن چه که منظور من است این است که آیات تکرار نمیشود. الآن شما هرجا بخوانید، مفهوم آیه شریفه مبهم نیست. معنی عرفی واضحی دارد.
و در زمین نشانههایی است برای اهل یقین، «و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون[2]» در نفوس خود شما هم آیات است، نمیبینید این آیات را؟! اینکه معنای آیه شریفه روشن.
حالا اینکه این آیات تکرار نشده… قبلش بوده است، «إنّ المتّقین فی جنّات و عیون»، وصف آنها است امّا بعد از چند تا آیه، «و فی الأرض آیات للموقنین و آیاتٌ فی أنفسکم»، چرا؟! چون آن آیات قبلی که «فی الارض» میباشد با آیاتی که در نفس است فرق میکند. یک نشانههایی خدای متعال در ما قرار داده است، این نشانههای اوست. یک نشانههایی در زمین قرار داده که میرود سراغش.
پس میشود دو جور آیه، همانطور که درباره آیه «سنریهم آیاتنا» صحبت بود. که چه بسا «سنریهم آیاتنا»؛ یعنی «آیاتنا»، آیات الف و باء و جیم، «فی الآفاق» و «فی أنفسهم»؛ یعنی آیاتهاء، طاء و عین مثلا «فی أنفسهم»؛ یعنی آیات فرق دارد. این، یک احتمال بود.
احتمال دیگری که ما میخواستیم اقتباس این تقسیم را بکنیم این است که «آیاتنا»، همان آیات است. خود آیات، یک آیه، دو موطن دارد دو مجلی دارد.«سنریهم آیاتنا»، تک تکشان را در کجا؟ «فی الآفاق و فی أنفسهم».
پس هر آیه ای که در نظر بگیرید، یک مجلی آفاقی دارد، یک أنفسی دارد و یک ربوبی دارد. این جا هم آیات تکرار نشده. می تواند متعدّد باشد یعنی ظاهرش همین است عرف که میخواند همین را میفهمند. ولی این وجه هم قابل رد کردن نیست که بگوییم، «و فی الأرض آیات»؛ یعنی آیاتی داریم که «فی الأرض»، است، یک عناصری است آیه گونه در زمین «للموقنین»، «و فی أنفسکم»؛ یعنی همین آیاتی که در أرض است و در ارتباط با آیات قرآن است که معنای قبلیاش آیات تکوینی بود و ربطی با قرآن داشت، به ذهن نمیآمد، الآن میخواهیم ربطش بدهیم طبق احتمال دوّم: آیات، «فی الأرض» و آیات، «فی أنفسکم» که همان آیات است. تعدّد مصداقی پیدا نمیکند، خود همانها «و فی أنفسکم أفلا تبصرون»؛ «و فی السماء رزقکم و ما توعدون»
پس این احتمال در ذهنتان باشد که آیا میتواند این آیه از آن آیاتی باشد که تقسیم بندی آیات آفاق و أنفس به همان معنایی که بحثش کردیم را داشته باشد یا خیر. که یک آیه دو موطن دارد. هم خودش از حیثی آیه ای است مربوط به آفاق، «فی الأرض». و هم در «أنفس».
شاگرد: همه آیات قرآن همین شکل است یعنی تناسب بین آفاق و أنفس را دارد یا خیر؟
استاد: بله دیگر. ما بحثمان این بود. امّا ما سردربیاوریم یا نه. آن حرف دیگری است. آن روایاتش در جلد 92 هم است که خود حضرت فرمودند: وقتی فهمیدید چنین کتابی است، کسی اگر باورش بشود.- تا کسی باورش نشده باشد که هیچی -می فرمودند به همین سادگی میرویم در مغازهها، خیلی آسان پول مختصری میدهیم مصحف شریف تهیّه میکنیم و میگذاریم در جیبمان. تا همین اندازه راحت هستیم.
برو به 0:06:51
امّا اگر کسی باورش شد که نه خیلی چیز در این کتاب است. امام علیه السّلام فرمودند: اگر اینجوری شد، آن وقت دنبالش بلند میشود یاد بگیرد. وقتی دنبالش بلند شد یاد بگیرد، آن وقت این جا است که عالم به آن، خودش را نشان میدهد. آن وقت میفهمد باید برود درِ خانه چه کسی. آن وقت معلوم میشود که «ما إن تمسّکتم بهما»، یعنی چی؟ عِدل همدیگر هستند یعنی چی؟ «شریک القران»؛ یعنی چی؟ در روایت میباشد! تا مادامی که به همین ظاهر خوش هستیم، بس است. اصلا کاری با شما نداریم.
گفتند بگذار و برو، معروف است. در روایت هست. أمیرالمؤمنین علیه السلام، آوردند مصحف خودشان را، ابوبکر، عمر و.. همه بودند. فرمودند: این قرآن است که من جمع کردم. قبلش هم هست «لا ارتدی برداء»، شاید یعنی لباس نمیپوشم تا جمع کنم. بعد آنها گفتند: خب بگذار و برو. حضرت فرمودند: این دیگر نشد بگذارم و برم. حالا روایتش مفصّل است.
این، یک نکته.
شاگرد: این مطلبی که میفرمایید یک مبنایی است در تفسیر و مبنای مهمی هم هست و مخالفان جدّی هم دارد و از جمله موافقین در کلام عرفا و بعضا صوفیّه خیلی مطرح کردند که همه آیات تفسیر آفاقی و أنفسی دارد.
عرضم این است که اگر این میخواهد مبنای پذیرفته شده در بحث باشد.. چون با یکی دو تا احتمال، خب میدانید این اثبات نمیکند. اگر قرار است بحث مستقلی بشود …
استاد: ما حرفی نداریم. بحثهای طلبگی برای همین است. برای اینکه مباحثه شود تا چیزی روشن شود. آن چیزی که فعلا منظور ما بوده این است. فعلا یکایده کلّی را به عنوان احتمال مطرح میکنیم و بسیار غلط است که بگوییم حرف همین است. حتی اگر من هم در بعضی جهاتش ممکن است فکر کردم حالا فعلا خیالم میرسد محکم میگویم؛ شما این محکمی مرا دست بگذارید دم گوشتان؛ چرا یک خورده بلند صحبت میکنید؟! کمی یواش تر!
منظور اینکه شما حرفهای من را به عنوان یک احتمال در ذهن داشته باشید و کاری هم نداشته باشید که چه کسی گفته و چه کسی نگفته، ما در مطالب علمی نباید نگاه افراد بکنیم. این نظریه ششصد نفر همراهش است، آن نظریة ششصد و پنجاه نفر. کار غلطی است؛ ما در مباحثه باید یک احتمال را بیاوریم و بعد شروع کنیم. ببینید الان این نظریه در ذهن شما مطرح شد، شما کار نداشته باشید که این نظریه را چه کسی گفته و چه کسی نگفته. بلکه با مراجعه به منابع اولیّه، آیات شریفه و احادیث معتبرة و سپس بعد از احادیث معتبرة، احادیثی که در کتب هست ولو حالت ضعیف دارد که میتواند برای منابع اصلیّه، شاهد و مؤیّد باشد. اینها را میگردید. شواهد بر له آن و علیه آن پیدا میکنید و فوری هم انسان قضاوت نمیکند. شواهد عقلیّه هم همچنین. مباحث را یادداشت میکند و ممکن است بعد از 5 سال،10 سال به یک اطمینانی برسد یا برسیم.
ممکن است الان یک چیزی برای من واضح شده باشد، پیوسته بحث میکنیم،…خب این بحث برای من واضح شده، ممکن است اشتباه کرده ام، بحث هم میکنیم. اما ممکن بعد از 5 روز از حرفم برگردم؛ ولی فعلا مقصود ما از این، این نسیت؛ مقصود ما این است که اینایده به عنوان احتمال مطرح بشود فعلا، چرا؟! اینکه بهعنوان روحیه طلبگی ، بحثهای کلی داشته باشیم خوب است، ولی مهم این است که مصداق آن کلّی را پیدا کنیم.
الان بعد از اینکه در آیات جلو برویم، شما همینها را یادتان باشد؛ بیایید بگویید این جا مثلا تأیید برآن است یا علیه او است، رد او است یا خیر؟ اینها خیلی خوب است که انسان پیدا بکند شواهدی را که وقتی به عرف عقلا عرضه میکند ببیند بله، این نظریّه بخاطر این شاهد مردود است یا مؤیَّد است.حالا به مرحله صد در صد برسد یا نرسد حرف دیگری است. لذا من حرف ندارم ولی آنچه سلیقه خود من است این فعلا به عنوان یک احتمال باشد، می گوییم علی هذا الاحتمال این لوازم را دارد؛ بیشتر هم نمیگوییم. این احتمال ثابت است یا نیست؟ ما فعلا شواهد را جمع آوری میکنیم، قضاوتی نکردیم. فعلا هم منظور من همین است…
شاگرد: روی همین مبنا خیلی انحرافات زیادی در فهم آیات درست شده است.- آنها البته غلط فهمیدهاند- لذا بحث قابل دقت خاصی است.
استاد: بله، انحرافات ببینید کجا است؟ یک بحث که ساده مطرح میشود انحراف در آن نمیاید. انحرافات عمدی و غیرعمدی..ولذا من میگویم به عنوان احتمال سریعا تصمیم گیری نکنید. شیر اگر مایه بهش زدید،پنیر شد. دیگر به شیر بودن بر نمیگردد و دیگر گذشت؛ من عرض میکنم تا مایه نزدید فکرش را کنید.
اوّل مبانی را میگذاریم و انتخاب نمیکنیم و شروع به پیدا کردن شواهد میکنیم. فلذا شما ممکن است بعد از ده سال، اگر آزادانه و بدون موضع گیری و انتخاب یک مبنا فکر کردید و شواهدی پیدا کردید، راحت تر به یک اطمینان تحقیقانه میرسید. بخلاف که -مکرر شده- از روز اوّل یک مبنا را ناپخته ای را انتخاب کند مرتب هم سنگش را به سینه میزند و بعد از 10 سال میفهمد که اشتباه میکرده است. شاید این راه بهتر باشد.
هر کدام از شما شواهدی بر له یا علیه این حرفها پیدا کردید سریعا یادداشت کنید. معمولا در نماز یادش میآید. اگر در غیر نماز هم بود که چه بهتر.
مرحوم آقای جعفری میگفتند: داشتم از عرض خیابان عبور میکردم و در فکر جبر و اختیار بودم وسط خیابان آمدم نگاه کنم ماشین میآید یا نه، مطلب حل شد، دیدم الان وسط خط نمیتوانم بشینم بنوسم، این اندازه را عقب انداختم، رفتم آن طرف توی پیاده رو نشستم نوشتم، بعد پاشدم رفتم.
منظور این جور نکاتی که به ذهنتان میآید را یادداشت کنید.
برو به 0:13:48
نکته دیگری که باز، چند روز دیدم یادم میرفت، چون دوباره یادم میرود، بگویم؛ یک روایتی که شاید صد بار از من شنیدید، آن روایت جابر که در جلد53 بحار در باب الرّجعه، آن جایی که عرض کردم چه بسا انسان حسّ میکند که اهل بیت علیهم السّلام لغت خاصّ خودشان را دارند. روایت این بود البته روایات متعدّدی دارد که از جابر بن عبدالله تعریف میکند و میفرماید: «عَرَفَ تأویل هذه الآیه إنّ الّذی فرض علیک القرآن لرادّک إلی معادک»، یک روایتش خیلی جالب است: حضرت فرمودند: «إنّه بلغ مِن إیمان جابر أنّه کان یقرأ هذه الآیه إنّ الّذی فرض علیک القرآن لرادّک إلی معادک[3]». جابر انسان عادی نبود، آن قدر ایمانش بالا رفته بود که این آیه را قرائت میکرد. خب این چیزی است. معلوم است «یَقرَأُ»، را در این روایت امام معصوم به هر کسی حاضر نیستند بگویند: «یقرأ». این معنای خیلی بالایی دارد.
خب این روایت، شاهدی است بر اینکه خود قرائت واژه ای است! – هرکس این را بخواند- بعد این آیه شریفه که آدم هزارها بار دیده امّا هر وقت که میبیند یک نکته ای میآید اگر به من میگفتند این «یقرأ» را به این قشنگی ممکن است شاهدی از قرآن برای آن بیاورید و یا پیدا بشود؟ می گفتم: من پیدا نکردم.
حالا برخورد کردم و برای شما هم میگویم. در سوره مبارکه اسراء آیه 71 «یوم ندعوا کلّ أناس بإمامهم»،این آیه خیلی عجیب است! از آن آیات کلیدی است برای بسیاری از معارفی و تفسیری. «فَمَن أوتی کتابه بیمینه»، روزی میآید هر کدام از مردم را به إمامشان صدا میزنیم و دعوتشان میکنیم.
«فمن اوتی کتابه بیمینه»، در آن صحنه کسی که کتابش را بدست راستش بدهد «فأولئک یقرئون کتابهم».اینها هستند که کتابشان را میخوانند «و لا یظلمون فتیلا».خب مگر آنهایی که کتابشان را بشمالشان میدهند نمیتوانند بخوانند؟ آنها هم میخوانند «إقرء کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا[4]». یا مثلا برای خصوص ایتاء به یمین آیه مبارکه دیگری دارد که «و أمّا مَن أوتی کتابه بیمینه فیقولهاؤم اقرئوا کتابیه[5]»؛ شما هم بیایید بخوانید؛ «أمّا من أوتی کتابه بشماله فیقول یا لیتنی لم أوت کتابیة[6]»، صحبت از قرائت نیست. «و لم أدر ما حسابیه[7]».
خب اینها معلوم است. امّا آن آیه یک چیزی دنبالش هست خیلی جالب. آیه میفرماید وقتی به امامشان صدایشان میزنیم – در تفسیر برهان ببینید ذیل همین آیه مبارکه- حضرت فرمودند: «الإمام الکتاب، الکتاب الإمام[8]» فرقی ندارند. «کلّ شیء أحصیناه فی إمام مبین،و لا رطب و لا یابس إلّا فی کتاب مبین[9]». در ذیل همین آیه مبارکه فرمود. این جا إمام و کتاب یکیاند. چقدر هم دلالت آیه واضح است. «یوم ندعوا کلّ أناس بإمامهم فمن أوتی کتابه»، معلوم میشود این دعوت إمام با ایتاء کتاب دقیقا به هم مربوطاند.«فمن أوتی کتابه بیمینه فأولئک یقرئون کتابهم»، اینها هستند که کتابشان را میخوانند. دنبالش چه می فرماید؟ این خیلی جالب است، «ولا یظلمون فتیلا و من کان فی هذه اعمی و هو فی الآخرة أعمی و أضلّ سبیلا». مقصود مرا گرفتید؟ ببینید، دنبال اینکه میفرماید آنهایی که کتابشان را بهدست راستشان میدهیم که آنها کتابشان را میخوانند، دنبالش میفرماید کسی که این جا کور است، آن جا هم کور است. کسی که آن جا کور هست نمیتواند کتابش را بخواند.
این نکته ای بود که به خیال ما خیلی قشنگ بود در اینکه این جا، «اولئک یقرئون کتابهم»، آن جا کسانی که اهل یمیناند کتابشان را میتوانند بخوانند، کور نیستند. امّا آنهایی که اهل نیستند، کتاب هست، موجود است ولی نمیتوانند بخوانند. خیلی مضمونی است! حالا این چیزی که به ذهن من آمده را تأمل بفرمائید ببینید میشود؟
شاگرد: در روایت دارد که «أشدّ العمی»، کسی است که قلبش کور بشود.
استاد: «عمی القلب».
شاگرد: یک روایت دیگری هم وجود دارد که «اشدّ العمی»، کسی است که فضائل ما را نبیند یا نقل نکند.
استاد: بله آن مصداق روشن عمی قلب است.
شاگرد: چه استفاده ای از این آیه فرمودید؟
استاد: از «من کان فی هذا اعمی فهو فی الآخرة اعمی»، کسی که این جا اعمی است، آن جا اعمی است؛ قبلش فرمود اینها هستند که کتاب شان را میخوانند.
شاگرد: چه معنایی از قرائت غیر از آن قرائت عرفی شما استفاده کردید؟
شاگرد٢: پس معلوم میشود که قرائت خاصی اینجا مراد است.
استاد: بله دیگر، منظور من این بود که «من کان فی هذه اعمی» چگونه است؟! یک جلسه هم راجع به آن صحبت شده، که من عرض کردم حضرت امام رضا سلام الله علیه در توحید صدوق ذیل آن روایت بود فرموده بودند: «قد علم اولو الألباب أنّ ما هنالک لا یعلم الّا منهاهنا»، دنبالش هم به همین آیه استشهاد فرموده بودند که «من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة أعمی». «المعرفة بذر المشاهده»، آن جا اگر میخواهد از آن عالم، از آن معارف، با اینکه وارد آن صحنه شده سر در بیاورد، حقایق آن جا را به نحو معرفت و بصیرت ببیند، باید از این جا رفته باشد.
«حاسبوا أنفسکم قبل أن تحاسبوا[10]»، یکی از معانیاش شاید همین باشد. یعنی وقتی اهل محاسبة میشوید، اهل بصیرت میشوید. اهل اینکه دیگر در این دنیا کور نیستید. وقتی اینجا کور نیستید، آن جا هم کور نیستید. این جا میبینید خودتان را، اعمال خودتان را، لوازم وجودی و شئونات و قبل و بعد و حالات خودتان را، آن جا هم کور نیستید.
شاگرد: درواقع به این قرینه میخواهید استفاده کنید که قرائت در این آیه قرائت ظاهری نبوده است.
استاد: یعنی آن جا کسانی که اصحاب یمین نیستند، «لا یقرئون کتابهم». «لا یقرئون کتابهم»؛ یعنی قرائت یک معنای خاصّی دارد این جا. آنهایی که اهل یمیناند میبینند دستگاه را. دستگاه چه را؟ دستگاه قرائت کتاب را. امّا خب آن «إقرء کتابک کفی بنفسک حسیبا»، آن هم هست. آن هم معنای خاصّ خودش را دارد. که آن هست. آن اعمال خودش را که انجام داده به حسیب خودش هست و آن هم منافاتی ندارد.
برو به 0:21:58
«وضع الکتاب فتری المجرمین مشفقین ممّا فیه و یقولون یا ویلتنا ما لهذا الکتاب»، ببینید، این اندازهاش را سر در میآورند. «و وجدوا ما عملوا حاضرا»، در تفسیر برهان ببینید حضرت فرمودند: «وجده كأنه فعله تلك الساعة[11]»، درست خود عمل حاضر میشود نه اینکه تصویرش را بیاورند. «و وجدوا ما عملوا حاضرا». بله کتاب برای شما این جوری هست. میآید اعمالشان را نشان میدهند.
امّا آن که «اولئک یقرئون کتابهم»، قبل و بعد آیه هم دیگر چیزی نیست. مضمونی که منظور من است این است؛ إمام، صدایشان میزنند، بعد «فمن أوتی کتابه بیمینه فاولئک»، نمیفرمایند، «فاولئک لهم الجنّة»، بلکه فقط میفرمایند: «فأولئک یقرئون کتابهم». اینها کتابشان را قرائت میکنند «و لا یظلمون فتیلا»، ظلم برای دیگران هم نیست. بعد «و من فی هذه اعمی فهو فی الآخرة أعمی»، این اردافش خیلی چیزی بود برای بحث ما که حالا سر برسد یا نه، نمیدانم.
شاگرد: اوّلا جمع بین آن قرائت و آن مطلبی که شما مکرّر فرمودهاید که مواطنی در قیامت میباشد لذا یک جایی اینها اعمی هستند ولی جای دیگر شاید بتوانند بخوانند.
استاد: أحسنت، صبر کنید. خیلی فرمایش خوبی بود. یعنی در یک موطن، قرائت هست امّا معنای خاصّ خودش را دارد که شاهد ما نیست. در یک موطن، همین کسی که یک جا قرائت برای وی صادق است، در این موطن آن واژه لغت قرائتی را که حضرت برای جابر می گفتند: «یقرأ هذه الآیة»، همان موطن، در این موطن آنها «لا یقرئون».
شاگرد: در همان موطن قبلی هم «لایقرئون»، طبق حرف شما!
استاد: بله.
شاگرد: یقرأ از جهتی و یقرأ از جهتی.
استاد: بله، منظور من این است که در یک موطن نمیخواهیم تناقض درست کنیم که هم بگوییم «اقرء» و هم بگوید «لا تقرأ». تناقض نیست زیرا از دو جهت میباشد.
شاگرد: در روایت توحید صدوق فرموده در یک جایی میتوانند حرف بزنند و در یک جا دیگری نمیتوانند حرف بزنند، نه اینکه حرف زدن دو چیز شده بلکه اینها در دو مکان قرار گرفتهاند. حضرت فرمودند: اینها حالشان فرق میکند، یک جایی با هم حرف میزنند و یک جایی با هم نزاع میکنند. نه اینکه حرف زدن معنایش فرق کرده باشد. یک مرتبه ای از حرف زدن میتوانند و یک مرتبه از حرف زدن را نمیتوانند. پس قرائت، یک قرائت میباشد. اینها در یک حالتی نمیبینند لذا نمیتوانند قرائت کنند. در یک حالتی میبینند و میتوانند قرائت کنند. معنای قرائت که عوض نشد. وضع حال اینها عوض شد.
استاد: خب آنهایی که آن جا میتوانند قرائت کنند چه جوری است که برای آنها میگوییم آنها قرائت میکنند، آنها هم کوراند و قرائت نمیکنند؟!
شاگرد: برای اینکه نمیبینند که قرائت کنند.
استاد: نمی بینند یعنی کوراند؟!
شاگرد: کوری که در آن عالم و موقف، در آن زمان و مکان معنا پیدا میکند.
استاد: نه، آیه میفرماید: «فهذه اعمی». دارد رابطه درست میکند؛ کسی که این جا کور است، آن جا هم کور است. رابطهاش چگونه میشود؟ معلوم میشود قرائتی که آن جا هست یک رابطه ای دارد با قرائت این جا.
«من کان فی هذه اعمی»؛ یعنی «من کان فی هذه لا یقرأ فهو فی الآخرة لا یقرأ». امّا جابر بن یزید که حضرت فرمودند: «اولئک یقرأ»؛ یعنی «فی هذه یقرء»، آن جا «هم یقرئون کتابهم».که از اعمی بودن آن جا معلوم میشود این جا چیست. البته مثلیّت محفوظ و معنای قرائت هم در هر موطنی…
آن جا که میگویند «اقرأ کتابک»، در آن موطن دیگر «اقرء کتابک». بگوییم خب آن کسی که آنجا به او میگویند: «کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا»، مگر همینی نبود که آن جا کور بود؟ این کسی که قرآن به او میگوید «اقرء کتابک کفی بنفسک»، این، کور بود در این دنیا یا نبود؟ اگر کور نبود، این خطاب قهر آمیز برای چیست قبلش و بعدش؟
اگر کور بود پس چطور «اقرء»، یعنی میتواند بخواند. پس معلوم میشود دو موطن است. دو موطنی که آنجا قرائئتی است که منافاتی با کوری دنیا ندارد. این قرائتی که در دنیا میباشد که آن جا قرائت را میآورد با آن قرائتی هست که «اقرأ کتابک»؛ منافاتی با هم ندارد. دو سنخ قرائت میباشد.
شاگرد٢: ضمن اینکه آن جا ممکن است «اقرأ»، أمر تعجیزی باشد.
استاد: نه، «کفی بنفسک»، خلاف ظهورش میباشد.
شاگرد٢: همین که نتواند قرائت بکند، همین کفایت میکند.
استاد: نه، «کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا». میگویند حساب خودت را خودت بکن. وقتی نمیتوانی بخوانی حساب خودت را خودت بکن؟؟!! می گویی من نمیبینم که حسابم را خودم بکنم. چه بسا خیلی عالی باشد.
نه، «اقرأ کتابک»… نمیدونم همان سوره مبارکه اسراء میباشد؟
شاگرد: بله.
استاد: بله، «و کلّ إنسان ألزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیامة کتاباً یلقاه منشورا[12]». ببینید «یلقاه»، آن جا میبیند آن را آن هم باز. «إقرء کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا».
من میخواهم عرض کنم آن جا «إقرأ»، یک «إقرئی»، است که با کوری در دنیا منافات ندارد، درست؟ میتواند هم، مانعی ندارد. امّا آن جایی که «ندعوا بإمامهم»، آن جا فقط أصحاب یمیناند که «یقرئون کتابهم فمن کان فی هذه أعمی فهو فی الآخرة أعمی»، آن جا کور است، نمیتواند بخواند.
شاگرد1: این مبنای شما را بپذیریم چه أثری میخواهد داشته باشد؟ شما ظاهرا میخواهید استفاده کنید در این روایاتی که فرموده «من قرأ سورة ق» فلان، ظاهرا برای این جا میخواستید استفاده کنید.
استاد: یکی از جاهایش میباشد. بله.
شاگرد1: من عرضم این است که شما بارها فرمودهاید که استعمال یک لفظ، در خارج از معنای عرفی و قرائن حالیّه و مقامیّة کما نحن فیه، دلیل نمیشود که در جاهای دیگر هم همان معنا را اراده کرده باشد.
استاد: یعنی مدلول تصدیقیای که طاری بر معنای تصوّری میشود، منافاتی با آن ندارد.
شاگرد1: یعنی لو فرض که در این آیه معلوم شد که قرائت یک معنای خاصّی دارد، دلیلی نمیشود که «مَن قرء سورة ق»، هم همین معنا را داشته باشد.
شاگردان: احتمال دارد.
شاگرد1: یا در حدّ احتمال دارد میباشد و بیش از این که دیگر نیست.
استاد: چرا، ببینید، منظور ما این نیست که آن معنی این است. بلکه منظور ما این است که ذهن…
شاگرد1: منظور ما این است که ذهن عرفی خودش را که دارد.
استاد: أحسنت.
شاگرد1: معنای عرفیاش که خب قرائت معمولی میباشد.
استاد: اصلا روی مبانی که من عرض کردم، همین است دیگر. ما میگوییم با این احتمالات و وجوه، ذهن چه کار می کند؟ احتمالات صحیحه چراغ نفس میباشد. یعنی وقتی احتمال صحیح آمد ذهن حسّاس میشود و میخواهد با قرائن و شواهد ببیند این، درست است یا نه؟ الان یک لغتی، یک معنایی برای قرائت در ذهن ما آمده که یک احتمال است وقتی این احتمال آمد، وقتی هم که حضرت میفرمایند: کسی که سوره ق را بخواند آن آثار برایش دارد، همان طوری که این قرائت ظاهریّه و ثوابهای آن- که صحبت شد- برایش معتقدیم، امّا در عین حال در بطن خود قرائت میگوییم آن لغت هم هست. آن جا هم یعنی از قرائت معنای خاصّی اراده کردهاند. که آن آثار را بر طبق این فرایند یک معنای خاصّ خودش پیدا میکند. چه منافاتی دارد؟!
یعنی ذهن ما دو تا احتمال در آن موجود است، احتمالاتی که گاهی بعضیاش را رد میکند و جالبیاش این است که… میدانید این احتمالات برای کجا خوب است؟ خیلی استفاده ی… در جایی که در یک فضایی قرار میگیرید، الان این جوّ مساعدت با آن معنای عرفی ندارد. برای شما زیاد پیش میآید. تبلیغ میخواهد بروید در محافل مختلف صحبت کنید، میبینید مثلا در این سمینار این روایت که مطرح شد فلان معنای عرفی جور نیست. اصلا جوّ، این را نمیپذیرند.
برو به 0:30:13
خب این جا جای اینها است. یعنی کسی که میتواند محامل کلام را ببیند یک معنای خیلی قشنگ در آن محفل ارائه میدهد با شاهد. میگوید این لغت آن جا این معنا دارد، این جا هم یعنی این، همه هم میگویند أحسنت. چون هر دو وجه آن حق بود. در این مجلس هم، مجلی این معنا این جا بود. منظور این جور نیست که بگوییم هیچ فایده ای ندارد. ولی وجوهی است که برای خودش…البته من این احتمالات را میگویم -من هم مثل شما طلبه- همین حرفها را آن طرفش، همان «یقرئون» و… اگر بخواهیم بشکل هوکردنی هم بحث بکنیم، خود من میتوانم 10 دقیقه این حرف را هوکنم. آن هم هوکردنی که شما بگویید دارد حرف میزند. ولی خب، آن رویکرد هو کردن یک چیز است خب، مانعی هم ندارد. دیدید هم زیاد، هومی کنند. امّا علی ایّ حال بدون اینکه بخواهیم هو کنیم. بدانیم که یک احتمال است. بیشتر که نمیگوییم که. یک احتمال که بهدنبال شواهد و قرائنش باشید تا ببینید به کجا میرسد.
شاگرد: یک شاهد خوبی هم هست. یک روایت معروفی میباشد که مراتب بهشت و جهنّم را مطرح میکند و میفرماید «اقرأ و ارقَ»، اقرأ آن جا کاملا «اقرأ» خاصّ میباشد.
استاد: أحسنت. این را هم باید یادداشت کنیم؛ «إنّ عدد درجات الجنّة بعدد آی القرآن»، این جا آیه یعنی چه؟ شمارهها مطابق. «یُقال لقاری القرآن یوم القیامة إقرأ و ارق[13]». درجات بهشت به اندازه درجات آیات قرآن است. به قاری قرآن روز قیامت میگویند تا هر آیه ای که خوانده ای بخوان و برو بالا،هرجا دیگه نخوندی دیگر بایست. آخر معلوم است که این قرائت چه قرائتی میباشد.کسی که این شواهد را کنار هم کذاشت. اقرء و ارق یعنی چی؟ یعنی آن جایی که نخواندی نمیتوانی بروی بالا.
در همین کتاب فضل القرآن کافی میباشد این روایتها. در جاهای دیگه هم متعدّد هست. در همین روایت کتاب فضل القران هست -جاهای دیگر هم است.- که، حضرت فرمودند شیعیان ما هرچه در دنیا توانستند قرآن را تحصیل بکنند، کامل بکنند، تا این جا که خب امّا هرچه که نشد و مرگ فرا رسید، فرمودند خدای متعال در قبر ملکی را برایشان موکّل میکند که «یعلّمونهم القرآن[14]». در قبر خداوند قرآن را به آنها یاد میدهد. برای وقتی که فردای قیامت از قبر میخواهند بیرون بیایند، در تعلّم قرآن کامل باشند. بتوانند بروند در بهشت وارد بشوند. در کافی هست، کتاب فضل القرآن.
منظور اینکه اینها شواهد، خیلی دارد، اتفاقا منظور من هم همین است که اگر پرونده بحث را ببندیم، اشتباه کردیم. عالم طلبگی یعنی پروندهها با، احتمالات را مطرح کنیم. این پرونده باز باشد. پیوسته شروع کنیم قرائن و شواهد پیدا کردن.
یک روزی آقا درباره معاد فرمودند. من عرض کردم، خداییش اینجوری بود. بحث معاد میرفتیم. خب در بحث معاد، مصنّف میخواهد چیزی را ثابت کند دیگر، خب خود ایشون شواهدی هم میآورد. من یادم هست راه میافتادم هرچه شواهد بر علیه این بود را پیدا میکردم. باید همه را ببینیم نه اینکه فقط مطلب ایشان را بشنویم و پرونده را ببندیم و تمام شد. همه شواهد را باید ببینیم، له و علیه اینها تا پرونده مطلب باز است، یک تحقیقی میشود، مئالا بعد از پنج سال ده سال میتوان یک چیزی را انتخاب کرد.
شاگرد: آقا منظورتان معانی متباینه برای قرائت یا شئون یک معنا؟
استاد: بله، آن خودش یک بحثی است که اولا «قرأ»، معنای لغویاش چیست؟ بعدا هم این لغتی که ما حس کردیم -البته دوباره باید تحقیق کنیم مطمئن شویم- که اهل بیت علیهم السّلام در این واژه لغت خاصّ خودشان را دارند. اگر آنها میگویند «قرأ یقرأ»، که روایات هم ذیول و دامنه قرآن کریماند، تفسیر قرآناند، اگر حسّ کردیم که یک معنای خاصّ خودشان را دارند، این معنای را اوّلا تصوّرش کنیم، خودمان را به مراد نزدیک کنیم. بعد از اینکه خودمان را به مراد نزدیک کردیم نوبت به فرمایش شما میرسد که ببینیم خب حالا به دوتا معنا رسیدیم، یک معنایی که قبلا داشتیم که همان معنای عرفی است و یک معنایی هم حالا احساس کردیم لغتی را اهل بیت علیهم السّلام دارند، حالا ببینیم رابطه این دوتا چیست.
آیا میتوانیم جامع گیری کنیم؟ آیا در طول همهاند؟ یا نه، آیا مشترک لفظیاند؟ این، مرحله بعدی میباشد.
علی ایّ حال، درباره اصل مادّه «قرأ» بحثهای خوبی شده. کلّی بحث که من خیالم میرسد این است که معانی جدای از هم نیستند. همان حالتی که در طول هم دیگراند. روح این معنای لغوی، تحقّق اصیلش در آنها است نه در چیزهای دیگر، چه بسا.
شاگرد: «اقرأ وارق» ممکن است ده سال طول بکشد که کسی آیه ای را بخواند، یعنی چه که آیه را باز میکنند؟ در توضیح همین روایت.
استاد: بله، فرمایش ایشان این است که گاهی ممکن است که وقتی قرائت میخواهد صورت بگیرد و مثلا جناب جابر رضوان الله علیه، اینجوری نبود که وقتی حضرت فرمودند «بلغ من ایمان کان یقرأ[15]»؛ یعنی لحظه ای بود. یک دفعه شب خوابید صبح چشم باز کرد «جابر کان یقرأ». یعنی ممکن است این خودش مراتب باشد. شش ماه، یک سال، بیشتر، کار داشت تا این دفعه بگویند «قرأ هذه الآیه».
خب این معنایش این است که اگر قرائت یک نحوه فعلیت رسیدن، معرفت و بصیرت در معارف الهی هست، بعضیهاش ممکن است دفعی الحصول باشد. امّا غالبش، مُعدّ میخواهد. باید یک مدّتی زمان بگذرد. در این اعداد زمانی،نفس و مزاج روحی و بدنی و همه اینها آماده بشود برای تلقّی اون معنا که بگوییم…
دوتا چیز هست آقا من وقتی یادم میآید بین خودم و خدا دیگر کار تماماست. یکی اوّل سوره مبارکه بقره، اینها مضمونهای کمی نیست. «بسم الله الرّحمن الرّحیم الم، ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتّقین»، تمام شد.
«هدیً»، امّا «للمتّقین»، نباشد خبری نیست. تمام دیگر ببنیدیم برویم. کم نیست اینها. یعنی یک استعداد و زمینه ای میخواهد. این یک آیه شریفه است برای این طرفش که معلوم. برای آن طرفش، که من همیشه میگویم، این آیه به ما دارد میگوید که ما در عمرمان یک حرف هم از قرآن نخوانده ایم «و لو أنّ قرآناً سیّرت به الجبال أو قطّعت به الأرض أو کلّم به الموتی[16]». ببینید شما از ادبیات سردر میآید. «لو أنّ قرآناً»، نفرموده «لو أنّ القرآن». «ولو أنّ قرآناً»، یک جزء مختصر. «قرآناً» این جا تنوین تنکیر…
حالا ببینید از جمله روایاتی که یادداشت کرده بودم، امام کاظم سلام الله علیه فرموده بودند این جا. حضرت فرمودند: «عن ابی الحسن الاول قال: قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فداک[17]»، آیا جدّ شما از انبیاء عالم ارث بردهاند؟ حضرت فرمودند: نعم، «أَخْبِرْنِي عَنِ النَّبِيِّ ص وَرِثَ مِنَ النَّبِيِّينَ كُلِّهِمْ قَالَ لِي نَعَمْ مِنْ لَدُنْ آدَمَ إِلَى أَنِ انْتَهَتْ إِلَى نَفْسِهِ قَالَ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً إِلَّا وَ كَانَ مُحَمَّدٌ أَعْلَمَ مِنْهُ قَالَ قُلْتُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ»؛ شروع میکند معجزات أنبیاء قبل را ردیف کردن، «قُلْتُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ كَانَ يُحْيِي الْمَوْتَى»، مرده زنده میکردند، «بِإِذْنِ اللَّهِ قَالَ صَدَقْتَ قُلْتُ وَ سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُدَ ع كَانَ يَفْهَمُ مَنْطِقَ الطَّيْرِهَلْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَقْدِرُ عَلَى هَذِهِ الْمَنَازِلِ». پیامبر ما هم اینها از ایشان میآمد؟ حضرت در پاسخ شواهد قشنگی میآورند، -نصف صفحه است- و بعد وقتی مقایسه تمام میشود میفرمایند که خدای متعال در قران میفرماید: «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعا»، بعد حضرت میروند سراغ خوشان و میفرمایند: جدّ ما که هیچ! «فَقَدْ وَرِثْنَا نَحْنُ هَذَا الْقُرْآنَ»، تو با آنها مقایسه میکنی؟ این قرآن میفرماید، «لوانّ قرآنا» حالا ببینید: «ففِيهِ»؛ یعنی در این قرآن کریم، «مَا تقَطَّعُ بِهِ الْجِبَالُ»، که قرآن میفرماید: «لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ».
برو به 0:40:38
«لسُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ» خودش دوتا معنا دارد. در این روایت حضرت فرمودند: با این قرآن میتوانی از کوهها رد بشوی و بروی. یک معنای دیگرش این است که کوهها را به حرکت دربیاوری. «سیّرت»؛ یعنی سیر بکنی بروی، «وَ يُقَطَّعُ بِهِ الْبُلْدَانُ وَ يُحْيَا بِهِ الْمَوْتَى وَ نَحْنُ نَعْرِفُ الْمَاءَ تَحْتَ الْهَوَى وَ إِنَّ فِي كِتَابِ اللَّهِ لَآيَاتٍ»، در قرآن کریم آیاتی است که اراده نمیشود بوسیله آن آیات، انجام دادن یک کاری، یک امری «مَا يُرَادُ بِهَا أَمْرٌ إِلَّا أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ بِهِ»، مگر اینکه چون به این آیه تمسک کردهای، خدا به آن کار اذن میدهد؛ خیلی مضمون است! خلی عجیب است! در جلد نود و دو بحار الأنوار إسلامیّه صفحه هشتادو چهار، حدیث هفتدهم از بصائر.
شاگرد: بار ادبی این جور معانی چیست؟ حقیقت است یا کنایة است؟
استاد: یعنی این آیه را که میخوانند.
شاگرد: بحث قرائت.
استاد: آهان بحث قرائت را، بله،
علی أیّ حال اگر ما بپذیریم به عنوان یک مبنا که قاف، راء، همزه، یک روح معنا دارد و این روح معنا مثل یک مزاجی است که با سه تا حرف حاصل شده است. قاف و راء و همزه، این مزاج معنایی را تحصیل کردند، این مزاج یک معنا یک روح معنای کلّیای است که در همه جا ساری و جاری میباشد و آن لغتی که اهل بیت دارند از این جدا نیست. بلکه مرتبه راقیّه همین است. این، یک موطن و مجرایی است برای این. مثل طبیعی الانسان وقتی میگویی انسان میگوید حیوان الناطق. بعد میگویی این بچه یک ماهه در قنداق انسان است؟ میگوید بله انسان است. یک پیرمرد 80 ساله انسان است؟ بله، همان پیرمرد اگر اعلم زمان باشد میگویید انسان است. لفظ انسان شد ولی آن مجلایی که معنا را نشان میدهد، یک جور نیست که.
پس حالا لفظ قرائت است و قرائت هم یک معنا است. اما خب یکی قرائت بچه در قنداق است، یکی یک مجنونی است که میگوییم انسانی است که دیوانه شده است، یکی هم نه، انسانی است که کار و کذا است. این چیزی است که من بهذهنم میآید که مبنای ادبی باشد به این معنا.
شاگرد: مرحوم آقای طباطبایی این مطلب را درباره کلمه المیزان دارند، میگویند میزان به معنای ترازو نیست، بمعنی «ما یوزن منه» است، با فرمایش شما با این طور کلمات که خود بار معناییش تناسب دارد امّا اینکه خود «قرأ» با فهم شخص ارتباط لفظی دارد یا خیر و در حاقّ معنای «قرأ» فهم و شخصیت …
استاد: نه، در «قرأ»، حاقّ معنایش فهم نخوابیده، ما وارد فهم معنایش نشده ایم؛ در اصل معنای «قرأ»، بحث کردهاند. یکی از معانی «قرأ»؛ یعنی «جَمَعَ» و نه یعنی فَهَمَ. اصل «قرأ»؛ یعنی «جَمَعَ» و قرائت این است که حروف جدا جدا را به هم وصل میکند و در یک کلام متّصل واحد میآورد. «قَرَأهُ»؛ یعنی «جَمَعَه». قرآن، مقابل فرقان. و «قرآناً فرقناه لتقرأه علی النّاس علی مکث»، «قرآناً»، جمع بود. «فرقناه»، جدا جدا سر فرصت، همه میشود فرقان. چه مضانین عجیبی! «قرآناً فرقناه لتقرأه علی النّاس علی مکث[18]».
شاگرد: درباره تعبیر «قرأ»، بعضی روایات تعبیر اکثار داریم، تعبیر اتمام قرائت و از این طرف یک طائفه ای به اسم قراء داریم حالا چطور با این اعتبارات قرائت خاصّی را برداشت میکنیم؟
استاد: یعنی آن مواردی که قرینه داریم کلام قرآن نیست در محاورات عادی هم اگر قرینه داریم…، ببینید به طور کلی، ضابطه که بود این است که دلالت تصوّریه داریم، دلالت تصدیقی داریم. دلالت تصدیقی هم سه چهار مرتبه دارد، دلالت تصدیقی اوّلی، ثانوی، ثالثی که تا ثانیهاش میگفتند و یک وقتی عرض کردیم که جلو تر هم میرود. آن مراحلی که مدلول تصدیقی دارد، اگر مستعمِل این لغت، من باشم. اراده من هم که فقط، هیچی، یشغله شأن عن شأن،یک معنایش را هم با زور دارم تصوّر میکنم. من که این ذهن ضعیف را دارم و میخواهم یک معنایی را قصد کنم، مدلولش میشود چی از جمله من؟ میشود مدلول تصدیقی. خب این معلوم است که یک معنا بیشتر از این قصد نکردم، یعنی مدلول تصدیقی من و آن کسی که کلام من را میفهمد یک معنا بیشتر نیست. از قرائن اینها میفهمند که این معنا را اراده کرده ام و بس.
امّا اگر گوینده، گوینده ای است که میتواند چند تا معنا را قصد کند و استعمال لفظ در اکثر از معنا هم جایز است و گفتیم هم اگر همه آن وجوه حقّه مطلقه را که او عالم است، قصد کند، بپذیریم معنایش چی میشود؟
معنایش این میشود این که شما میگویید قراء و اینها، مانعی ندارد، یک وجهش این است. یکی از نکاتی که خیلی مهم است، – از قدیم هم بود از زمانی که اقلیدس اصول اقلیدس مینوشت اینها بود، امروزیها هم خیلی این را پرو بال دادهاند، زبان گرفته خیلی- ببینید یک نظام فکری اصل موضوعی است.
شما اگر میگویید «مدمن». وقتی قرائت را معنا میکنید، اگر این را بخوانم مدمن در این نظام یک معنا میدهد، اما وقتی قرائت را آن طور معنا کردی همین کلمه «مدمن»، باید در آن نظام معنایش کنید، نه اینکه بگویید من قرائت تو را میبرم اما «مدمن» را از نظام دیگر معنا میکنم؛ روشن است؟! مثلا اگرمی گویید سماء، شمس یعنی پیامبر خدا به قمرش دیگر نمیگویید ماه. بلکه قمر را معنا میکنید به أمیرالمؤمنین علیهالسلام. هر کلمه را در نظام خودش باید معنا کرد. لذا چیزی که شما میفرمایید، خب اگر ما وجوه را گرفتیم،هر قرینه ای که شما بگویید، در آن نظام باید ببینیم چه معنای خاصّ خودش را دارد.
شاگرد: صحبت این بود که اگر کسی یک بار فلان سوره را بخواند و این آثار اخروی برای او مترتّب میشود.
الآن سر این داریم بحث میکنیم.
استاد: ما انکار نمیکنیم.
شاگرد: معنای ظاهرش را میشود اراده کرده یا خیر؟
استاد: چه مانعی دارد. این از مواردی است که «نردّ علمه الی أهله». به ما فرمودهاند کسی که بخواند این آثار را دارد. آخر باید یک برهانی داشته باشیم. مادامی که برهان نداریم این احتمالات حاضراند. بله شما اگر جایی برهان مسلّم عقلی اقامه کنید که ظاهرش لایراد..
شاگرد: اگر آثار دنیوی باشد میشود. اگر این را بخواند این آثار را دارد. میخواند میبیند این آثار را ندارد. لذا قیدی میزنند اگر بخواند و عمل کنید، قید و قیوداتی میزنند. طبق حرف شما باید یک دسته از آثار دنیوی هم برایش بیاید با همان قرائت ظاهریاش.
استاد: شما میگویید خواندم ولی اثرش نیامد؛ آن آقا گفت که عمرم رفت و من این همه زحمت کشیدم ولی نشد حضرت را ببینم، شنیدید دیگر. حضرت چه پیغام دادند؟ پیغام آمد که یادت هست در مسجد الحرام وقتی میخواستی وضوء بگیری و یک آقایی بود و شما گفتی این کت مرا بگیرید تا من بروم وضو بگیرم و برگردم و برای تو نگه داشت آن جا نیاز داشتی؟! آن آقا کی بود؟! ببینید میگوید من نرسیده ام، اصلا اگر به خود امام زمان عرضه بکند آدرس میدهند. آن جا یاد هست، آن جا مطلب این بود. حالا شما میگویید در دنیا خواندم ولی به آثار دنیویاش نرسیدم. خب رسیدن و نرسیدن ما یک دیدی داریم، میگویید من نرسیدم.
برو به 0:49:57
حاج آقا زیاد میفرمودند بچه پفک میخواهد و گریه و زاری میکند، مادر چرا مهربان نیستی چرا برای من پفک نخریدی؟ مادر، دست خالی آمدی به خانه دارم میبینم کور من بچه که نیستم. پفک در دست مادر نبود و پفک هم در دهان من نرفت. خب مادر میگوید، تو پفک میخواستی! امروز مریض بودی من رفتم به حساب بانک تو 5 میلیون تومان واریز کردم. وقتی بزرگ شدی میبینی که خیلی بیش تر از پفک میارزد. چرا اینکه برای امر تو مفسده بود الان سالم نبودی. مثال، به این صورت نمیفهمد، تعبیر بود که پول میزند به حسابش!
ما مادامی که برهان قطعی بر خلافش، پیدا نکنیم که گفتند این را میخوانی این به او میرسد ما رد نمیکنیم. فوقش اگر برای عقل ما مستبعد باشد، میگوییم «نردّ علمه الیهم»، همان طوری که اراده کردهاند.
اما گاهی است برهان قطعی داریم، دیگر احتمالات از بین میرود مثل اینکه میفرماید «ید الله فوقایدیهم» که احتمال اینکه شاید خدا دست داشته باشد، شاید هم خدا جسم باشد، این جا دیگر این حرفها نیست. این جا مسلم است. جا جای این است که احتمال دست جسمانی مجسم ذاتی برای خدا محال است. بله، اینطور موارد معلوم است. امّا مادامی که چنین برهانی نداریم همین چیزی که ما میفهمیم، مراد است و معانی دیگری هم هست.
شاگرد: روایت تحف العقول را ما نگاه کردیم چند تا نسخه همهاش بود «بأوائل الکتاب»
استاد: أحسنت. مرحباً بناصرنا چندتا نسخه؟
شاگرد: دوتا نسخه دیدم.
استاد: من هم مراجعه کرده بودم قبلا. اما حالا در این نرم افزارها نمیدانم، چاپهای جدید تحف، چون مصححین مقابله میکنند، ممکن است آنها با نسخه بحار تصحیح کرده باشند. گاهی توضیح میدهند، ممکن است با بحار تصحیح کرده باشند گفته باشند مرحوم مجلسی تأویل آورده باشند ما هم میگوییم، تأویل ولی در آن نسخهها اوائل الکتاب است، حالا اینکه یعنی چه خودش بحث دارد. یکی از محتملات این است که مربوط به بحث ما باشد.
شاگرد: در مورد امشب میخواستیم صحبتی داشته باشید.
استاد: صحبتی نمیخواستم داشته باشم. میخواستم ذکری از پدر مرحوم سید عبدالهادی شیرازی بکنم. هرسال که میشد حاج آقا از این قصیده ایشان یاد میکردند، ظاهرا همهاش هم حفظشان بود. مرحوم آقا سید عبدالهادی شیرازی را که همه میشناسید دیگر. از اجلّاء مراجع. پدرشان، که ایشان کوچک بودند طفل بودند که پدرشان از دنیا رفتند یک قصیده دارند مربوط به این ایّام ولادت أمیرالمؤمنین صلوات الله علیه که خیلی عالی میباشد.
مرحوم آقای اُردوبادی هم یک کتاب دارند به نام «علی ولیّ الکعبة»، این قصیده را در این کتاب اوردهاند. آقا میرزا اسماعیل شیرازی، میرزای بزرگ شیرازی صاجب تحریم تنباکو عموی صاحب قصیده بودند. خودشان هم پدر آقا سید عبدالهادی میباشد. حاج آقا میفرمودند شب تولّد، رواقها و اطراف حرم، پر میشد و بعد میرفتند این قصیده را میخواندند. مرحوم آقای اردوبادی که همه عمرشان را آن جا بودند میفرمایند: «و لعلامه فَهَر و نابغة .. الحجّة الظاهره و الآیة الباهره الحاج میرزا اسماعیل ابن عمّ الإمام المجدّد الشیرازی الأمیر السید رضا -که پدرشان بودند- قدّست اسرارهم متوفّی1305 -همان سالی که آقا سید عبدالهادی به دنیا آمدند، یعنی صغیر بودند- «موشحة فی مولد الإمام علیه السّلام، یروحنی ایرادهاهاهنا و هی من قصائد السائره»، میگویند در عراق این قصیده خیلی معروف بوده!
حاج آقا هرسال میفرموند، یک آقایی شروع میکرد این قصیده را میخواند تمام حرم، رواق، اطراف پر بود از جمعیت هرچه که بود میگفتند أعد أعد؛ مضامینی دارد! انشاء الله رجوع میکنید؛ و مطلع آخرش این است که: «أیّها المُرجی لقاه فی الممات / کلّ موت فیه لُقیاهَ حیاة
لیتَ ما عُجّل بی ما هو آت / ألّنی ألقا حیاتی فی الرّداء
فائزاً منه بأوف النِعَمی»؛ که میفرمودند اتفاقا این قصیده را که ایشان فرموده، این دعای او مستجاب شده، چهل و پنج، شش سال بیشتر طول نکشیده، دعای او این بوده که خیلی در این دنیا نمانم، میخواهم بروم، «لیتما عجل بی ما هو آت[19]»، حالا دیگر، بعضی بندهایش که دیگه هنگامه میباشد.
إن یکن یُجعَل لله بنون / و تعالی الله عمّا یصفون
فولید البیت أحری أن یکون / لولیّ البیت حقّا ولدا
لا عزیر و لا ابن مریم / هذه فاطمه بنت أسد
أقبلت تحمل لاهوت الأبد / فاسجدو طُرّا له فی مَن سَجد
فله الأملاک خَرّت سُجّداً / اذ تجلی نوره فی آدم
حاج آقا میفرمودند، اصلا نمیگذاشتند که رد بشود هر کدام را که میخواند تمام جمعیت میگفت اعد اعد، نمیگذاشتند رد بشود حالا هرچقدر طول بکشد.
شاگرد: این ولید الکعبه را سنّیها هم قبول دارند
استاد:بله، مثلا خود حاکم در مستدرک ادّعی تواتر میکند. ولی سنخ وهابیها و آن کسانی که معلوم است از روز اول با امیرالمومنین چگونه بودند، چه حرفها!… میگویند اینها از دروغهای شیعه میباشد.
شاگرد:…کلا مثل اینکه با حاکم مشکل داشتند.
استاد: نه، با حاکم مشکل ندارند؛ میگویند متساهل در تسهیل است. همین حد اما این جا میگوید متواتر است. وخودشان هم دارند، دیگران هم دارند. آنهایی که آن طرف حرف میزنند کارشان بوده دیگر! الان در همین روایت جلد بیست و هفتم، صفحه بیست و هشتم که مربوط به بحث ما بود، روایت قشنگی است، حضرت فرمودند که مضمونش را میگویم، معروف شد، الان همه شنیدهاید که امیر المونین نشسته بودند… حضرت فرمودند که… اختصاص مفید.
الإختصاص مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ ع يَا أَبَانُ كَيْفَ يُنْكِرُ النَّاسُ قَوْلَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ لَمَّا قَالَ لَوْ شِئْتُ لَرَفَعْتُ رِجْلِي هَذِهِ فَضَرَبْتُ بِهَا صَدْرَ ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ بِالشَّامِ فَنَكَسْتُهُ عَنْ سَرِيرِهِ وَ لَا يُنْكِرُونَ تَنَاوُلَ آصَفَ وَصِيِّ سُلَيْمَانَ عَرْشَ بِلْقِيسَ[20]»، چه جور است، آنها میگویند شدنی است؛ قرآن میفرماید که «انی آتیک قبل ان یرتد الیک طرفک قبل ما فلما رایها مستقلا»، گفت و تمام تخت را حاضر کرد، امیرالمومنین علیه السلام گفتند اگر بخواهم الان این پایم را بزنم به سینه معاویة، تختش در شام میتوانم؛ خب وقتی میشود تخت را بیاورند، پا هم میشود روی سینه کسی که روی تخت نشسته بزنند، عامة این قرآن را قبول میکنند اما این را «ینکرون»؟! بعد فرمودند: «أَ لَيْسَ نَبِيُّنَا ص أَفْضَلَ الْأَنْبِيَاءِ وَ وَصِيُّهُ أَفْضَلَ الْأَوْصِيَاءِ أَ فَلَا جَعَلُوهُ كَوَصِيِّ سُلَيْمَانَ»، حاضر نیستند او را لااقل مثل وصی سلیمان قرار دهند؟! «حَكَمَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ مَنْ جَحَدَ حَقَّنَا وَ أَنْكَرَ فَضْلَنَا».
شاگرد:در روایت هست که وقتی خدای متعال در شب معراج با پیامبر صحبت کرد فرمود: خاطبتک بلسان المحبوب، الف و لام این المحبوب به چه معناست؟
استاد: ظاهرش الف و لام عهد است. ولی خب نکات دیگری در آن باشد؛
شاگرد: من جستجو کرده ام در این روایت جزء خدا و پیغمبر در عبارات قبل نیست. اصلاً قبل از آن اسمی از حضرت علی نیست.
استاد: یعنی میفرمایید حالت عهد نباشد بلکه حالت استیعاب و استغرا باشد که المحبوب تمام بگیریم
شاگرد: بله. بلسان المحبوب و لو وجدت لسانی احب الیک من علی – باز دوباره ندارد من لسان علی – دوباره تأمل کردم دیدم که لسان اظهار ما فی الوجود است دیگر، لذا امیرالمونین لسان الله الناطق و لسان پیمبر است همین میشود دیگر.
شاگرد:اینکه معرفت بذر مشاهده است را قبول دارید؟ به نظر شما این حرف درست است؟ یک معنای معرفت همین مطالعه ما در کتب است.
استاد: مثلا اگر در ترمینال شلوغی رفتید؛ اگر بدانید که فلان مرجع وقت، فلان ولی خدا، مسافر است و بعدا میگردید و میبیند یک آقایی هست خیلی موجّه با سیمای خاصّ که هیچ کسی مثل او نیست فوری میفهمید، معرفت دارید که اینطور کسی هست و این طور خصوصیاتی دارد و مسافر است؛ «المعرفه بذر المشاهده»؛ یعنی حالا شما میتوانید ببیند او را و بفهمید و شما با دیگران فرق دارید. اینها یک توجیهات سادهاش است. وقتی روایت نیست خیلی ملتزم نیستنم،..حالا بگوییم وحی منزل است.
شاگرد: حالا اصلاً کلاً میخواهم بدانم این مطلب درست؟
استاد: من خیالم میرسد، نه بعنوان فهم، به عنوان همین طور کلمات را بهم زدن، آن چیزی که آیات شریفه میگویند بالاتر است از معرفة بذر المشاهده.
آقا شیخ غلامرضای یزدی تأکید میکردند که «ان الابرار یشربون کافورا عینا یشرب بها[21]»؛ نه تعبیر به «یشرب منها»؛ یعنی چشمه ای است که «ما یُشرَبُ به» است.حالا آن یک چیز، «عینا یشرب بها عبادالله یفجرونها تفجیرا[22]»؛ خودشان تفجیر چشمه میکنند. هم میخورند اما خوردنی «بها»، یکی دیگر هم یفجرون، تفجیرش از خودشان است. این بالاتر از مشاهده نیست؟!
آیه میفرماید آنهایی که اهل معرفت و اهل بهشت میشوند، مشاهده که هیچی بلکه مبدأ تفجیر همه نعم بهشتی هستند. من خیالم میرسد …این خیلی از آن بذر المشاهدة بالاتر است؛ آن اگر برای بعض شئونات باشد، این از آن بالاتر است. حالا شما ببیند.من این طور خیال میکنم این از آن بالاتر است، یعنی اگر معرفت پیدا کنی، ایجاد چشمه بهشتی میکنی. اگر معرفت پیدا کنی چشمه آن جا را میتوانی ببینی یک مطلب است؛ اگر معرفت پیدا کنی چشمه بهشتی ایجاد میکنی!! کدامش بالاتر است به نظرتان؟!
شاگرد: شاید منظور این باشد که باید یک چیزهایی را بدانی تا یک چیزهایی را بفهمی مثلا باید فلسفه بخوانی، باید معرفتهایی داشته باشی تا بذری بشود برای مشاهداتی.
استاد: نه.
شاگرد: میگویند که باید این معرفتها را داشته باشی تا یک بذری بشود برای مشاهدات.
استاد: معرفت چی؟
شاگرد: بحث الان من این نیست که آنها چی میخواهند بگویند. میخواهم ببینم این مطلب موافق اعتبار است یا خیر؟
استاد: کلی که بله، امّا اینکه بیاییم جای گذاری کنیم که معرفت یعنی فلسفه. این از باب «کلّ حزب بما لدیهم فرحون[23]»، است.
شاگرد2: ایشان حالت سلبیاش را سوال میکنند که یعنی اگر کسی معرفت نداشته باشد، مشاهده نخواهد داشت و معرفت هم همین علوم است. یعنی از این جمله تعبیر سلبی میشود برداشت کرد؟
استاد: اینطور نیست. «من کان فی هذه اعمی»؛ یعنی اعمی من جمیع الجهات المعرفه. یعنی کور. نه اینکه فلان کتاب و بحث و…قبل از اینکه اسفار نوشته بشود حضرت سلمان مقاماتش چگونه بود؟! من میتوانم قسم بخورم اسفار نخواندند؛ درس اسفار نگرفتند پس سلمان نیستند دیگر؟! باید اسفار بخوانند که سلمان بشوند؟! اگر منظور این است، نه.
شاگرد2: خود جمله هم دلالت سلبی ندارد؟
استاد: بله دلالت سلبی دارد به این معنی که «من لم یعرف»؛ بمعنی «اعمی». اما نه اینکه ما بیاییم تطبیق کنیم. بگوئیم همان که ما میگوییم. بلکه عده ای که آن طرف مخالفت میکنند مخالفتهای سنگین تر. جالب اینکه العلم هو الحجاب الاکبر برای همان کسی است که همه این حرفها را درست کرده و کتابهایش را درست کرده کتابهایش را میخوانند درس و تدرس دارند، العلم حجاب اکبر است، العلم یعنی چه؟ یعنی همین کتابها؛ پس معلوم میشود که معرفة -اگر خود آنها گفتهاند- غیر از «العلم» به این معنا است. خلاصه تطبیق نمیشود کنیم، هرچه ما میگوییم و شما باید بیایید دنبال اینها؛ حالا بازهم من اول تا آخرش نمیدانم.
الحمد لله رب العالمین
کلید: علم حجاب اکبر، واژه معارفی قرأ، مشاهدة معارف، «یفجرونها تفجیرا»، فضائل امیرالمونین، قصیدة، سید عبدالهادی شیرازی، ولید الکعبة، تواتر حاکم نیشابوری، نظام اصل موضوعی، روح معنایی، جابربن عبدالله انصاری، معنی قاف، زبان شناسی، مبنی تفسیری، مراتب ایمان،تفسیرآفاقی،تفسیر انفسی، مزاج معنایی
[1]. مجمع البیان، ج9، ص211
[2]. الذاریات، 20 و 21
[3]. بحارالانوار، ج53، ص121
[4]. الاسراء، 14
[5]. الحاقة، 19
[6]. الحاقة، 25
[7]. الحاقة، 26
[8]. تفسیرالبرهان، ج3، ص5533؛ عن أبي بصير، عن أبي عبد الله عليه السلام: «أنه إذا كان يوم القيامة يدعى كل بإمامه الذي مات في عصره، فإن أثبته أعطي كتابه بيمينه لقوله: يوم ندعوا كل أناس بإمامهم فمن أوتي كتابه بيمينه فأولئك يقرؤن كتابهم و اليمين: إثبات الإمام لأنه كتاب يقرؤه، إن الله يقول: فأما من أوتي كتابه بيمينه فيقول هاؤم اقرؤا كتابيه* إني ظننت أني ملاق حسابيه «1» الآية، و الكتاب: الإمام، فمن نبذه وراء ظهره كان كما قال: فنبذوه وراء ظهورهم و من أنكره كان من أصحاب الشمال الذين قال الله: ما أصحاب الشمال* في سموم و حميم* و ظل من يحموم إلى آخر الآية».
[9]. المائدة، 59
[10]. مصباح الشریعة، ص86
[11]. الکهف، 49
[12]. الاسراء، 13
[13]. الفقیه، ج2، ص628
[14]. بحارالانوار، ج44، ص126
[15]. بحار الانوار، ج53، ص121؛ ِ عَنِ الْحُسَيْنِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ زُرَارَةَ قَالا سَأَلْنَا أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ أَحَادِيثَ نُرَوَّاهَا عَنْ جَابِرٍ فَقُلْنَا مَا لَنَا وَ لِجَابِرٍ فَقَالَ بَلَغَ مِنْ إِيمَانِ جَابِرٍ أَنَّهُ كَانَ يَقْرَأُ هَذِهِ الْآيَةَ إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ.
[16]. الرعد، 31
[17]. بصائرالدرجات، ج1، ص47؛ ُ مُحَمَّدُ بْنُ حَمَّادٍ عَنْ أَخِيهِ أَحْمَدَ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَخْبِرْنِي عَنِ النَّبِيِّ ص وَرِثَ مِنَ النَّبِيِّينَ كُلِّهِمْ قَالَ لِي نَعَمْ قُلْتُ مِنْ لَدُنْ آدَمَ إِلَى أَنِ انْتَهَتْ «2» إِلَى نَفْسِهِ قَالَ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً إِلَّا وَ كَانَ مُحَمَّدٌ ص أَعْلَمَ مِنْهُ قَالَ قُلْتُ إِنَّ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ كَانَ يُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ قَالَ صَدَقْتَ قُلْتُ وَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ كَانَ يَفْهَمُ مَنْطِقَ الطَّيْرِ هَلْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَقْدِرُ عَلَى هَذِهِ الْمَنَازِلِ قَالَ فَقَالَ إِنَّ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ قَالَ لِلْهُدْهُدِ حِينَ فَقَدَهُ وَ شَكَّ فِي أَمْرِهِ فَقَالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ وَ إِنَّمَا غَضِبَ عَلَيْهِ لِأَنَّهُ كَانَ يَدُلُّهُ عَلَى الْمَاءِ فَهَذَا وَ هُوَ طَيْرٌ فَقَدْ أُعْطِيَ مَا لَمْ يُعْطَ سُلَيْمَانُ وَ قَدْ كَانَتِ الرِّيحُ وَ النَّمْلُ وَ الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ وَ الشَّيَاطِينُ الْمَرَدَةُ لَهُ طَائِعِينَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ يَعْرِفُ الْمَاءَ تَحْتَ الْهَوَاءِ فَكَانَ الطَّيْرُ يَعْرِفُهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ فِي كِتَابِهِ وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً وَ قَدْ وَرِثْنَا هَذَا الْقُرْآنَ فَفِيهِ مَا يُقَطَّعُ بِهِ الْجِبَالُ وَ يُقَطَّعُ الْمَدَائِنُ بِهِ وَ يُحْيَا بِهِ الْمَوْتَى وَ نَحْنُ نَعْرِفُ الْمَاءَ تَحْتَ الْهَوَاءِ وَ إِنَّ فِي كِتَابِ اللَّهِ لَآيَاتٍ مَا يُرَادُ بِهَا أَمْرٌ إِلَى أَنْ يَأْذَنَ اللَّه بِهِ مَعَ مَا فِيهِ إِذْنُ اللَّهِ فَمَا كَتَبَهُ لِلْمَاضِينَ جَعَلَهُ اللَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ ثُمَّ قَالَ ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا «3» فَنَحْنُ الَّذِينَ اصْطَفَانَا اللَّهُ فَوَرَّثَنَا هَذَا الَّذِي فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ.
[18]. الاسراء، 106
[19]. في رحاب وليد الكعبة، ج1، ص31
[20]. الاختصاص، 213
[21]. الانسان، 5
[22]. الانسان، 6
[23]. المومنون، 53
دیدگاهتان را بنویسید