1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس تفسیر(١٣)- ٠٢- ٠٨- ١٣٩۵- استاد یزدی زید عزه

درس تفسیر(١٣)- ٠٢- ٠٨- ١٣٩۵- استاد یزدی زید عزه

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=20651
  • |
  • بازدید : 14

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

بررسی اثباتی حدیث سبعة أحرف

شاگرد: لطفاً در حد یک دقیقه بگویید که آیا اصلاً این حدیث سبعة أحرف بوده است یا نبوده است.

استاد: بله. ایشان

می‌فرمایند که راجع به حدیث سبعة أحرف صحبت کنیم که آیا اصلاً چنین حدیثی بوده است یا خیر. فضای الآنِ این بحث، تقریباً خیلی سنگین شده است. کتاب البیان را سال گذشته یا دو سال گذشته آوردیم و خواندیم. ایشان با یک بحث گسترده گفتند: «اصلاً این حدیث، یک معنای مقعولی ندارد». یعنی به این حدیث از جهت ثبوتی اشکال وارد کردند و آن را رد کردند.

وقتی که وارد فضای اهل‌سنت می‌شوید، خُب، اگر نگاه کنید می‌بینید که آن‌ها قائل هستند که این حدیث، متواتر است. در همین نرم‌افزارهای نور، نرم‌افزار علوم قرآنی مشکات، یک کتابی بود که توسط امروزی‌ها نوشته شده بود و البته الآن اسم آن کتاب در خاطرم نیست. در فهرست این کتاب نوشته شده بود که «موقف الشیعة مِن السبعة أحرف». سپس نوشته بود: «شیعه خیلی عجیب است. نمی‌دانیم به آن‌ها چه بگوییم! شیعیان متواترات را منکر می‌شوند». (خندۀ استاد). گفته بود: «روایت سبعة أحرف، روایت متواتر است. [حالا شیعه چه کار می‌کند؟] یک روایت خبر واحد را از امام خودشان می‌آورند، می‌گویند این روایت سبعة أحرف دروغ است! اگر متواتر را دروغ بدانیم که دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود». اصلاً تلقّی آن نویسنده سنّی این‌طور بود که شیعه متواترات را منکر می‌شوند. امّا شیعه در این فضا، مثل البیان مرحوم آقای خویی آمده است که ایشان می‌گفتند: «اصلاً [این روایت] معنی ندارد، شما اول این حدیث را معنی کن». مثل متواتری است که محتوای آن تناقض داشته باشد. مثلاً یک روایت متواتری بگوید که یک نفری در آنِ واحد، هم هفت ساله بود و هم هفت ساله نبود. متواتری که ثبوتاً معنای درستی نداشته باشد که به آن اعتناء نمی‌شود. منظور این است که الآن یک چنین فضایی وجود دارد، ولی ادّعای اهل‌سنت این‌گونه است که این روایت را نسبت به مجموع روایاتی که دارند متواتر می‌دانند. در بین روایات شیعه، روایت تکذیب سبعة أحرف را داشتیم که به این شکل آمده بود: «إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ‏ مِنْ‏ عِنْدِ وَاحِد»[1] امّا اصل خود سبعة أحرف را هم داشتیم که با تعبیر «تفسیر القرآن علی سبعة أحرف» در بصائر الدرجات آمده بود. هم‌چنین در رسالۀ امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه با تعبیر «رَوَى مَشَايِخُنَا عَنْ أَصْحَابِنَا»[2]، در کتاب تفسیر نُعمانی آمده بود که می‌گفت: «کم نبودند کسانی که از مشایخ اصحاب بودند و از امیرالمؤمنین علیه‌السلام روایت می‌کردند که «أُنْزِلَ الْقُرْآنُ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ كُلُّهَا شَافٍ‏ كَاف‏». سپس چطور معنی می‌کنند؟ «أَمْرٍ وَ زَجْرٍ وَ تَرْغِيبٍ وَ تَرْهِيبٍ وَ جَدَلٍ وَ قِصَصٍ وَ مَثَلٍ»، یعنی «أُنْزِلَ الْقُرْآنُ عَلَى سَبْعَةِ أَبواب».

شاگرد: روایت این گونه است که «أنزل القرآن علی سبعة أقسام».

استاد: خیر؛ عبارت همان طوری است که بیان کردم «أُنْزِلَ الْقُرْآنُ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ».

شاگرد: یک تعبیرش این است که «فقال إنّ اللّه تبارک و تعالی أنزل القرآن علی سبعة أقسامٍ».

استاد: خیر؛ این عبارتی را که شما آوردید، اول رساله است. یک رسالۀ مفصّلی است که در ابتدای آن این‌گونه است.                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                           

شاگرد 2: تعبیر «سبعة أحرف» هم هست.

استاد: بله، من این روایت را دیده‌ام. یعنی اصل حدیث این‌گونه است و در کتب شیعه هم هست. اصلِ این مطلب «سبعة أحرف» که صادر شده است.

شاگرد: ظاهراً از ابن قولویه می‌باشد که می‌گوید: «حَدَّثَنِي سَعْدٌ الْأَشْعَرِيُّ الْقُمِّيُّ أَبُو الْقَاسِمِ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ هُوَ مُصَنِّفُهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ ذِي النَّعْمَاءِ وَ الآلاءِ» همین‌طور مطلب ادامه دارد تا این‌که می‌رسد به این‌جا که «رَوَى مَشَايِخُنَا عَنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْه‏».

 

استاد: ببینید، «رَوَى مَشَايِخُنَا عَنْ أَصْحَابِنَا»، با این تعبیر خیلی عجیب است که «أُنْزِلَ الْقُرْآنُ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ».

 

شاگرد: روایت به این شکل است که «أُنْزِلَ الْقُرْآنُ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ كُلُّهَا شَافٍ‏ كَافٍ‏ أَمْرٍ وَ زَجْرٍ وَ تَرْغِيبٍ وَ تَرْهِيبٍ وَ جَدَلٍ وَ قِصَصٍ وَ مَثَلٍ».

استاد: بله.

این‌ها شئونات هفت‌گانه‌ای است که [در این روایت نسبت به محتوای قرآن بیان شده است]. این مطلب را اهل‌سنت هم دارند و مفصّل روی این مطلب بحث کرده‌اند و اتفاقاً برای کسانی که زمینۀ ثبوتی سبعة أحرف برایشان سنگین است، این روایت مَفرّ خوبی است، سریع می‌گویند مقصود از روایت این است و اصلاً در وادی آن‌ها نمی‌روند. ولی همان‌طوری که من عرض کردم، خود سبعة أحرف، وجوه متعددی دارد که یکی از آن‌ها این است و درست هم می‌باشد؛

بنا بر این در میان شیعه هم روایت سبعة أحرف آمده است. البته روایتی که دیروز گفتم، روایتی صحیح السند است که در خصال مرحوم صدوق آمده است که «إِنَّ الْأَحَادِيثَ تَخْتَلِفُ‏ عَنْكُم‏»[3]. در این‌جا دیگر چنین تعبیری ندارد که «تفسیر القرآن علی سبعة». بلکه دقیقاً مطلب به این صورت است که: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْأَحَادِيثَ تَخْتَلِفُ‏ عَنْكُمْ‏ قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ». ببینید این «سبعة» چه چیزی را توضیح می‌دهد؟ این روایت خیلی جالب است. «نزل القرآن علی سبعة أحرف و أدنی للإمام أن یُفتِیَ علی سبعة وجوه» جوابِ چه سؤالی است؟

 

برو به 0:06:31

شاگرد: مختلف بودن.

استاد: «إِنَّ الْأَحَادِيثَ تَخْتَلِفُ‏ عَنْكُمْ».

 

 

و إلاّ اگر یکی‌اش به‌معنای «امر» بود و دیگری به‌معنای «قصص» بود، در این ‌صورت که امر و قصص که «تختلف» نیست. یعنی آنچه را که امام صادق علیه السلام می‌فرمایند، توجیه و تبیین ثبوتی «تختلف عنکم» می‌باشد. «وَ أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ». آیا نسبت به تاریخ، إفتاء معنی دارد؟! در امثال و قصص، إفتاء معنی دارد؟! خیر؛ حضرت می‌فرمایند: «یفتِی علی سبعة وجوه». معلوم می‌شود که یک موضوع است و یک حرف است و در یک بحث است که هفت وجه، «تختلف عنکم». در ادامۀ روایت هم حضرت علیه‌السلام مطلبی را فرمودند که باز خود همان مطلب، چقدر معنا دارد. فرموند: «هذا عطاؤنا فامنُن أو أمسِک». این عطای ما است. حالا درک هر کسی نسبت به سبعة أحرف بالاتر بود معارف بهتری نصیب او خواهد شد. حضرت نمی‌گویند: «عطاؤنا»، یعنی خدا به من ولایت تشریعی داده است. این‌ها را دقت کنید، ولایت تشریعی در جای خودش حرف درستی است. امّا در این‌جا نمی‌گویند: «أدنی ما للإمام» یعنی ولایت تشریعی. اصلاً مقصودشان این نیست. «عطاؤنا» یعنی عطاءِ ما که درکِ آن عبد از سبعة أحرف بالاست. «نَزَلَ القرآن عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ»، بعد هم می فرمایند: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِساب‏»، هر کسی این عطاء شامل حالش است که می‌فهمد: «نَزَلَ القرآن عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ» یعنی چه، «أَدْنَى مَا له أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ»، درک او آن‌قدر بالا است که هفت تا فتواء می‌دهد و تمام آن‌ها هم درست است و موافق هر حرفی از قرآن کریم است.

 

بنابراین در شیعه روایاتی داریم که مؤیّد این مطلب است، ولی متأسفانه فضای بحث این‌گونه شده است که اصلا این مطالب کنار می‌رود و ثبوتاً هم اشکال می‌شود؛ آن چیزی را هم که نباید از آن بگذریم آن روایاتی بود که سبعة أحرف را تکذیب کردند. «إنّما هو حرفٌ واحد». این جا بود که این بحث‌ها پیش آمده بود. چند جلسه قبل این مطالب را عرض کردم و آدرس‌های این دسته روایات را هم گفتم. آیا در این چنین فضایی، مثل شهید ثانی شیعه نبودند؟ کافی نخوانده بودند؟ این تکذیب را ندیده بودند؟ تبیان شیخ و مجمع البیان ندیده بودند؟! این حرف که نسبت به ایشان پذیرفته نمی‌شود. ایشان شهید ثانی هستند و یک انسان عادی‌ای که نیستند. اگر

ایشان بیایند و در یک کتاب فقهی تصریح بکنند که سبعة أحرف ناظر به این هستند که همین قرائات متواتره، نفی غیرش را نمی‌کند، بلکه راجع به عشره هم صحبت می‌کنند: «کُلٌّ نزَل به الروح الأمین علی قلب سیّد المرسلین» صلوات اللّه علیه. آیا چنین عبارتی از شخصی مثل شهید ثانی، مطلب کمی است! خُب،

ایشان هم این روایت مربوط به تکذیب سبعة أحرف را دیده بودند. ایشان چه مطلبی را می‌فهمیدند با این‌که می‌گفتند: «کلٌّ نزل به الروح الأمین»، درعین‌حال می‌گویند: «کذبوا، إنّما هو حرفٌ واحد». چطور ممکن است که «کلٌّ نزل به الروح الأمین» در حالی که امام دارند با «حرفٌ واحد» تکذیب می‌کنند!

مگر می‌شود که بگوییم به این روایت عمل نکردند؟! شیخ الطائفه در تبیان می‌گویند: «اصحاب امامیّه این حرف واحد را قبول دارند»، یعنی واقعاً شیعه معتقدند که قرآن «نزل بحرفٍ واحد». ما نمی‌توانیم به همین سادگی از کنار این مطلب عبور کنیم. خُب، پس شهید ثانی چطور بین این دو مطلب جمع می‌کردند؟

شاگرد: ما همه می‌خواهیم ببینیم که آیا یک امامی از ما گفته است که «أنزل القرآن علی سبعة أحرف» یا امامان ما دربارۀ آن حرفی که آن موقع شایع بوده است، حرف زدند؟

استاد: در بین صحبت‌هایم گفتم. امام فرمودند: «نزل القرآن علی سبعة أحرف».

شاگرد: کدام امام؟

استاد: امیرالمؤمنین و امام صادق علیهما السلام.

شاگرد: به چه معنا؟

استاد: به همین معنایی که «تَخْتَلِفُ‏ عَنْكُمْ قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ».

شاگرد: قرائات یا وجوه؟

استاد: تا قرائت دو تا نباشد، وجوه و سبعة أحرف معنی ندارد. توضیح همین مطلب را عرض کردم. امّا آن روایت امیرالمؤمنین علیه السلام، خیر؛ در آن سبعة أوجه به معنی سبعة أقسام آمده است که آن هم یک وجه از این روایت سبعة أحرف است. اهل‌سنّت هم این مطلب را به نحو مفصل دارند. خود ابن‌مسعود که سبعة أوجه را به معنای مرادف معنی کرده بود، همان هفت بخش را هم دارد و این معانی، نسبت به هم، منافاتی هم ندارند؛ چون این‌ها نسبت به یک‌دیگر مانعة الجمع نیستند، بلکه یک معناهایی هستند که کنار هم جمع می‌شوند. اصلاً من خودم برخی اوقات فکر می‌کنم که این بحث‌ها و احتمالات که مطرح می‌شود چطور است که این شواهد خوب هم برایش پیدا شد و ادامه پیدا کرد، رمزش این بود که شاید بر خلاف نود و نه درصد کسانی که با این مسأله برخورد می‌کنند و برایشان ناخوشایند می‌آید، بنده به شخصه زمانی‌که با این مسأله مواجه می‌شدم و برخورد می‌کردم، برایم خوش آیند می‌آمد و ذهن من از ابتدا این‌طور نبود که با این مطلب مشکلی داشته باشم. من وقتی که در تفسیر و در مباحثه و غیر این موارد با مسئلۀ اختلاف قرائات برخورد می‌کردم، نه تنها اختلاف قرائات برایم یک نحوۀ ناخوشایندی نداشت، بلکه همین اندازه‌ای هم که بود، برای قرآن کم می‌دیدم. نمی‌دانم حالا چطور به این نتیجه رسیده بودم، چون ذهن‌ها نسبت به هم فرق می‌کنند. بعداً می‌دیدم که برخی می‌گفتند که یکی از بلاهای بزرگ اسلام این بحث اختلاف قرائات است!

این بحث برای اسلام بلاست؟! اگر بلا بود آیا از روز اول نمی‌توانستند جلوی آن را بگیرند؟!

تعدد قرائت، نشانه ای برای ذو وجوه و ذو بطون بودن قرآن

شاگرد: می‌گویند قرّاء این بحث را از پیش خودشان ساخته‌اند. از اساتید بزرگ امروزه این حرف را زده‌اند.

 

استاد: خیر؛ اصلاً این طور نیست. نسبت به بخش و قسمتی این حرف درست است، جلوتر هم توضیح دادم. آن‌ها همین بخش را بزرگ می‌کنند و کأنّه واضحات طرف دیگر را اصلاً نمی‌بینند. یک‌جا که یک قاری اجتهاد کرده است، این‌ها بزرگ‌نمایی می‌کنند که ببینید، او اجتهاد کرده است!

 

شاگرد: می‌گویند اهل‌بیت علیهم السلام را خانه‌نشین کردند، بعداً خودشان هم به هر قرائتی که دل‌شان خواسته است، خوانده‌اند، سبعة أحرف پدید آمده است.

 

استاد: برای اهل‌بیت علیهم السلام کاری نداشت که برای خواص شیعیان‌شان بگویند بر طبق قرائت «مالک» بخوانید. الآن ما در فقه اهل‌البیت علیهم السلام دچار مشکل هستیم که فقهای بزرگ ما بگویند دو بار بخوانیم، دو نماز بخوانیم. این مطلب در البیان هست. البیان را بیاوریم بخوانیم. آیا واقعاً

اهل‌بیت علیهم السلام این‌گونه خانه‌نشین بودند که برای شیعیان خودشان نتوانند یک قرائت را مشخص کنند؟! چطور به شیعیان گفته‌اند که «حیّ علی خیر العمل» را در اذان بگویید؟ می‌گویند که گفتن «أشهد أنّ علیّاً ولیّ الله» در اذان شواهدی دارد که این مطلب را می‌رساند که گفتن آن در اذان از مدت‌ها قبل بوده است. حالا نسبت به تاریخ آن باید در جای خودش بحث بشود. نسبت به این مطالب که بر خلاف تقیه می‌باشد، این‌طور برخورد شده است و حال آن‌که حساسیت در بحث قرائت قرآن بسیار بالاتر است؛ باز داریم که اهل‌بیت علیهم السلام فرموده‌اند که «

الصلاة خیر من النوم» را نگویید یا گفته‌اند: پایت را مسح کن، دست بسته نماز نخوان، آمین بعد از حمد نگو. چطور ممکن است که اهل‌بیت علیهم‌السلام این مطالبی را که عرض کردم را برای ما باقی گذاشتند، امّا «مالک» و «ملک» را برای ما باقی نگذاشتند که خروجی آن این‌طور بشود که بزرگان فقهای ما الآن می‌گویند: «نمی‌دانیم که دو نماز بخوانیم یا یک نماز بخوانیم؟».

شاگرد: تازه آن هم نسبت به سورۀ حمدی که میخ صلاة است.

استاد: هر روز، همه آن را می‌خوانده‌اند. حالا دو نماز بخوانیم یا نخوانیم؟ چه کار کنیم؟ اشتغال یقینی است، برائت به کدام قرائت حاصل می‌شود؟ به قرائت «مالک» یا «ملک» و حال آن‌که ملک وحی فقط یکی از این دو قرائت را آورده است. یعنی آیا سردرگمی‌ این چنینی ممکن است!

و حال آن‌که من عرض کردم قبل از این‌که این بحث‌ها از جهت ثبوتی‌اش مشکل پیدا کند، برای شهید ثانی و علامۀ حلی مثل آفتاب روشن بوده است. خود علامه در منتهی این مطلب را داشتند که فرموده بودند: «این قرائت را دوست دارم و تعبیر به «اُحبّ» داشتند. من این قرائت را بیشتر دوست می‌دارم، ولی آن قرائت دیگری هم درست است». برای شیخ الطائفه هم مطلب معلوم و روشن است. در همان مجمع البیان، تبیان را نگاه کنید، می‌گویند: اجماع عملی صد درصد امامیه است که طبق هر کدام از قرائات بخوانید، نمازتان صحیح است. در رکعت اول «مالک» بخوانید، در رکعت دوم «ملک» بخوانید. اصلاً مشکل نداشته‌اند. این عدم مشکل عملی ناشی از چه چیزی بوده است؟ ناشی از این بوده است که اهل البیت علیهم السلام غیر از این که سبعة أحرف فرموده‌اند، آن جایی هم که گفته‌اند: «حرفٌ واحد»، معنی دارد. حالا صبر کنید دقیقاً تعبیر ابن‌عیینه را بخوانم که دیروز راجع به آن صحبت می‌کردیم.

 

برو به 0:14:44

شاگرد: داشتید می‌فرمودید که من از اول هم که با این شواهد آشنا شدم، برایم خوش‌آیند می‌آمد و فرمودید: نه تنها اختلاف قرائات برایم یک نحوۀ ناخوشایندی نداشت، بلکه همین اندازه‌ای هم که بود، برای قرآن کم می‌دیدم. چطور در ذهن شما این مساله نسبت به قرآن کم بود؟

استاد: اصلاً یکی از علّت‌هایی که از روز اول شارع جلویش را نگرفته است و جالب این است که تا امروز هست، این است که مفسّرین از وجوه قرائات و بحث پیرامون آن، ناخودآگاه لذّت می‌برند. شما بروید و این مطلبی که عرض می‌کنم را نگاه بکنید. اصلاً ناخودآگاه یک فضایی را می‌بیند. خودش را هم با یک تاریخی در زمینۀ قرائات و قرّاء می‌بیند، هم با این که خود کلام ذو وجوه است. اگر به این قرائت بخوانیم، معنا این‌گونه می‌شود و اگر به قرائت دیگر بخوانیم، معنا هم تبدیل به یک معنای دیگری می‌شود؛ و لذا حتی کسانی که با این قرائات مختلف مخالفند، اگر تفسیر بنویسند، بلا ریب می‌بینید که در مواضع متعدد ناچار هستند که وارد بحث قرائت شوند. مثلاً در فقه می‌رسد به «حتّی یَطهُرنَ»، خُب، حالا «یَطهُرنَ» می‌باشد یا «یَطَّهّرنَ»؟ «أرجلَکم» یا «أرجلِکم»؟ «مالک» یا «ملک»؟

شما یک تفسیری را پیدا کنید که این مطالب را نتواند مطرح کند. بخواهند یا نخواهند، این قرائات در متن تفسیری که بوده و هست و خواهد بود مطرح است و نمی‌شود که این مباحث محو شود. لذا انسان از این ناحیه اطمینان پیدا می‌کند که خود این، تازه یک ذیل کوچکی از قرآن کریم است. این مطلب، یک نشانی از ذو وجوه بودن و باطن قرآن است. اگر اهل‌بیت علیهم‌السلام از بروز این مطلب جلوگیری نکردند، برای این بوده است که بگویند این چیزی که الآن در مصحف شریف می‌آید و شما آن را چند جور می‌خوانید، خود این چند جور خواندن، نردبانی است به سوی آن چند وجهی‌ای که در باطن این کتاب قرار دارد. مطلب، یک چیز ثابت نیست که گفته بشود این مطلب را بگویید و خلاص شوید. نه، این‌گونه نیست. بلکه مطلب خیلی بالاتر از این حرفاست.

شاگرد: کلام ابن‌عیینه را می‌فرمودید.

استاد: دیروز اگر یادتان باشد کلام چهار تن از صحابه را تا أنس بن مالک گفتیم که متوفای نود و سه قمری بود.

شاگرد: از تابعین، زُهَری را هم خواندید.

استاد: زهری از تابعین است، متوفای صد و بیست و چهار قمری می‌باشد. از کتاب سیر أعلام النُبَلاء نقل کردم که گفته بود: تقدیم و تأخیر در قرآن مانعی ندارد. در پاورقی به او ایراد گرفته بود؛ تابعی بعدی واصِل بن عطاء می‌باشد که رأس المعتزله است، متوفای صد و سی و یک قمری است. تفاوت تاریخ وفات او با زهری هفت سال است. خُب، زهری از محدثین است و ذهبی برای او احترام قائل است، لذا نسبت به کلام او چیزی نگفت. امّا عامۀ اهل‌سنت با معتزلی‌هایشان خوب نیستند. سِیَر أعلام النبلاء جلد پنج، صفحۀ چهارصد و شصت و چهار، در وصف واصل بن عطاء معتزلی، رئیس المعتزله متوفای صد و سی و یک این مطلب را می‌آورد. می‌گوید: «واصل بن عطاء أَبُو حُذَيْفَةَ المَخْزُوْمِيُّ» همین‌طور مطلب را ادامه می‌دهد تا می‌رسد به این‌جا که: «وَ قِيْلَ كَانَ يُجِيْزُ التِّلاَوَةَ بِالمَعْنَى». مثل حدیث که نقل به معنا می‌کنند، «كَانَ يُجِيْزُ التِّلاَوَةَ بِالمَعْنَى». ذهبی می‌گوید: «وَهَذَا جَهْلٌ». این خیلی امر جاهلانه‌ای است که بگوییم قرآن را می‌شود مثل حدیث که نقل به معنا می‌کنند، نسبت به قرآن هم یک چنین رفتاری بکنند و به این شکل تلاوت بکنند.

 

شاگرد: در چه قرنی این حرف را زده است که ذهبی جوابش را می‌دهد؟

استاد: عمدۀ عمرش در قرن اول بوده است. تابعی است و صحابه را دیده است و سال صد و سی و یک قمری هم وفات کرده است. کما این که زهری هم سال صد و بیست و چهار وفات کرده بود. ولادت‌شان در قرن اول بوده است. ولادت همین واصل بن عطاء، سال هشتاد قمری بوده است و سال صد و سی و یک قمری هم وفات ایشان بوده است.

شاگرد: این را این‌طور نمی‌توانند جواب دهند که بحث تلاوت است، یعنی واصل بن عطاء، تلاوت بر معنا را گفته است و بحث «بما أنزل اللّه» را نقل نکرده است. یعنی به ما جواب بدهند که ایشان این‌گونه گفته است که در موقع تلاوت، آن چیزی که مهم است معنی است، نه آن چیزی که قرائت کنید، «بما أنزل اللّه» مقصود واصل بن عطاء هم نبوده است و این مطلب را به قرینۀ همین تلاوت که گفته است می‌شود استفاده کرد.

استاد: خُب، تلاوت قرآن، تلاوت قرآن هست یا نیست؟ «به معنا تلاوت کردن» یعنی چه؟

شاگرد: یعنی مثلاً همین که أقوم را أصوب بخوانیم و مرادف کلمات را به کار ببریم.

استاد: خُب، شما می‌فرمایید که این معلوم است. خودش می‌گوید: «من به معنی تلاوت کردم، ولی ما أنزل اللّه این نبود». شما این مطلب را می‌خواهید بفرمایید؟

شاگرد: بله.

استاد: حالا «سبعة أحرف نَزَل»، آیا این چیزی که من خواندم یکی از آن سبعة أحرف بود یا نبود و یک چیز هشتمی بود؟ همه‌ی بحث ما سر این مطلب است.

الآن واصل بن عطاء می‌گوید: «من نقل به معنی کردم و خواندم. این نقل به معنای من یکی از این هفتاست یا یک چیز هشتمی می‌باشد؟». او می‌گوید یکی از این هفت تا است. می‌گوید اصلاً «نَزَل علی سبعة» یعنی همین چیزی که من خواندم و نقل به معنا کردم.

شاگرد: در نقلش هم همین مطلب وجود دارد؟

استاد: ابن‌عیینه تصریح می‌کند. این‌جا تصریح نشده است. در این‌جا این چند تا نقل حالت ابهام دارد، توضیحش می‌آید. الآن اگر من سریع بخوانم می‌بینید توضیح خیلی خوبی می‌آید. اصلاً من از خود ابن عبدالبرّ عبارت پیدا کردم، می‌توانید این مطلب را در کنار روایت کافی بگذارید. حالا ببینید. اگر این‌ها را در کنار هم بگذارید می‌بینید دقیقاً مفسّر یک‌دیگر هستند و دارد توضیح می‌دهد که آن چه می‌گوید.

شاگرد: ضمن این که حالا این‌ها نگویند که مثلا منظور سبعة أحرف است، برای جمع بین آن روایاتی که می‌گویند: «نزل علی سبعة أحرف» و روایاتی که سبعة أحرف را تکذیب کرده است، خوب است که بگوییم فضای آن وقت این‌گونه بوده است که وجه جمعی بشود بین «إنّ القرآن نزل علی حرف واحد» با آن روایتی که می گوید: «نزل القرآن علی سبعة أحرف»؟ آیا این نمی‌تواند وجه جمع باشد یا بگوییم که مؤیّد باشد؟

استاد: اصلاً بالاتر از این است. من الآن می‌خوانم، ببینید. فعلاً فرمایش‌تان را داشته باشید. البته برای این‌که ترتیب به هم نخورد الآن به سراغ کلام ابن‌عیینه نمی‌روم. اگر هم می‌خواهید که الآن نقل بشود، در خدمت شما هستم.

شاگرد: خیر؛ به ترتیب برویم.

استاد: الآن برویم. آن‌جا که رسیدیم و بحثش که رسید، توضیحش را عرض می‌کنم. این‌ها را سریع می‌گویم.

شخص بعدی که متولد سال نود و سه قمری است، مالک بن أنس، رئیس فرقۀ مالکیه است. اهل‌سنّت چهار تا امام دارند که مالک یکی از آن‌هاست و متوفای سال صد و هفتاد و نه قمری است. چند نقل از او داریم که سریع عرض می‌کنم. دو نقل در کتاب شاگرد خودش یعنی همان تفسیر ابن وهب آمده است که از او نقل کرده‌اند. یکی در جلد سوم، صفحۀ پنجاه و چهار و دیگری هم جلد سوّم صفحۀ شصت.ببینید، با شش صفحه فاصله، شاگرد خودش از مالک دو تا نقل دارد.

خود ابن وهب هم متوفای سال صد و نود و هفت قمری می‌باشد. استادش: مالک بن أنس متوفای سال صد و هفتاد و نه قمری است. خودش هم سال صد و نود و هفت قمری از دنیا رفته است. یعنی سال دویست قمری هم نشده بوده است که صاحب این کتاب وفات کرده است. در جلد سوم، صفحۀ شصت، حدیث صد و سی و نه آمده است: «فَقِيلَ لِمَالِكٍ أَفَتَرَى أَنْ يُقْرَأَ بِمِثْلِ مَاقَرَأَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: فَامْضُوا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ». عمر وقتی سورۀ جمعه را می‌خواند و به این آیه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَىٰ ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ۚ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ»[4] می‌رسید به جای این‌که کلمۀ «فاسعوا إلی ذکر اللّه» را بگوید، «فامضوا إلی ذکر اللّه» می‌گفت و اصلاً حاضر نبود که «فاسعوا إلی ذکر اللّه» بخواند. تا آخر عمرش هم خطبه می‌خواند و نماز جمعه می‌خواند، امّا «فامضوا» می‌خواند. خود اهل‌سنت این مطلب را دارند. می‌گوید: گفتم: «می‌دانیم که عمر «فامضوا» می‌خوانده است و «فاسعوا» نمی‌خوانده است. آیا اجازه می‌دهید ما هم این طور بخوانیم؟ «فَقِيلَ لِمَالِكٍ: أَفَتَرَى أَنْ يُقْرَأَ بِمِثْلِ مَا قَرَأَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: فَامْضُوا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ»؟ مالک بن انس، استاد ابن‌وهب می‌گوید: «فَقَالَ: ذَلِكَ جائزٌ؛ وَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: أنزل القرآن على سبعة أحرف، فاقرؤوا منه مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ، مِثْلُ تَعْلَمُونَ، وَيَعْلَمُونَ». در قرآن به یک جایی می‌رسید که مفاد آیه، هم با «تعلمون» و هم با «یعلمون» درست می‌شود و سازگار است. وقتی که با مفاد آیه سازگار است، پس دیگر فرقی نمی‌کند و هر دو عبارت صحیح است. «

قَالَ مَالِكٌ: وَلا أَرَى بِاخْتِلافِهِمْ فِي مِثْلِ هَذَا بَأْسًا». من در اختلاف «تعلمون» و «یعلمون»، «فاسعوا» و «فامضوا» اشکالی و بأسی نمی‌بینم. سپس شاهد می‌آورد. یکی از جاهایی که مالک تأیید می‌کند که امیرمومنان علی علیه السلام مصحف داشته است، به خلاف علمایی از اهل‌سنّت که با زور می‌خواهند بگویند ایشان مصحف نداشته است، این جاست و جوابی برای آن‌ها است. سپس مالک می‌گوید: «قَالَ: وَقَدْ كَانَ النَّاسُ لَهُمْ مَصَاحِفُ». زمان حضرت، هر کدام از صحابه به‌طور اختصاصی برای خودشان مصحف داشته‌اند. در مصحف یکی «فاسعوا» بود و در مصحف دیگری «فامضوا» بود؛ در عبارتی که الآن می‌خواهم بخوانم عبارت «ألستة» درست است که به اشتباه در اینجا «ألسنه» ضبط شده است. «وألستة الَّذِينَ أَوْصَى إِلَيْهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ كَانَتْ لَهُمْ مَصَاحِفُ». می‌گوید: عمر بن خطّاب شورایی قرارداد که شش نفر بودند. مالک می‌گوید که عینِ شش نفرشان مصحف داشتند. حالا اگر مصحف به‌معنای قرائت هم بشود که ابن ابی‌داود می‌گفت، یعنی قرائت خاصّ خودشان را طبق همان چیزی که شنیده بودند داشتند و نه بر اساس اجتهادشان که حالا خود مالک و دیگران، این مطلب را توضیح می‌دهند؛ مطالبی که بیان شد برای حدیث صد و سی و نه می‌باشد.

شاگرد: در بحث قرائت عمر که مترداف‌خوانی «فامضوا» به جای «فاسعوا» را داشتیم، دیدگاه عمر این بود که پیامبر صلّی‌ اللّه ‌علیه‌ و آله این طور گفته است.

استاد: بله.

شاگرد: چون ما نسبت به «یعلمون» و «تعلمون» هم اختلاف قرائات داریم، لزوماً نمی‌توانیم این را شاهد بگیریم بر این مطلب که اجتهاد کردن در این مطلب جایز است.

استاد: صبر کنید. این مطلب را برای مقدمه عرض کردم. لذا حدیث دوّم، در کتاب جلوتر آمده بود و اوّل بود، من آن را برای مرحلۀ دوّم گفتم؛ این حدیثی که الآن خدمت شما خواندم، حدیث شمارۀ صد و سی و نه در کتاب تفسیر در صفحۀ شصت بود؛ در صفحۀ پنجاه و چهار، حدیث صد و هفده و صد و هجده، همین نکته‌ای

را که ایشان فرمودند که چه بسا مقصود مالک آن است، روشن‌تر می‌شود که مقصود او چه بوده است که همین شاگرد خودش نقل کرده است.

می‌گوید: «قَالَ: وَحَدَّثَنِي اللَّيْثُ بْنُ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَجْلانَ عَنْ عَوْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ يَرْفَعُ الْحَدِيثَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ أنه كان يقرئ رجلاً أَعْجَمِيًّا». ابن‌مسعود داشت قرآن را به یک شخصی که عرب زبان نبود یاد می‌داد. «هَذِهِ الآيَةَ: {إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعَامُ الأثيم}، فَيَقُولُ الأَعْجَمِيُّ: طَعَامُ الْيَتِيمِ». نمی‌توانست «طعام الأثیم» بگوید، به اشتباه می‌گفت: «طعام الیتیم». «فَقَالَ ابْنُ‌مَسْعُودٍ: أَتَسْتَطِيعُ أَنْ تَقُولَ طَعَامُ الْفَاجِرِ». حالا که نمی‌توانی «طعام الأثیم» بگویی، به جای آن می‌توانی «طعام الفاجر» را بگویی؟ «قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَاقْرَأْ كَذَلِكَ». تو از این به بعد این‌گونه بخوان: «إنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعَامُ الْفَاجِرِ».

 

برو به 0:26:31

این حدیث شمارۀ صد و هفده بود. حدیث صد و هجده همانی است که الآن منظور ما بود:

 

«قَالَ: وَحَدَّثَنِي مَالِكُ بْنُ أَنَسٍ». شاگرد او می‌گوید مالک بن أنس به من گفت: «قَالَ: أَقْرَأَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ رَجُلا: {إِنَّ شَجَرَةَ الزقوم طعام الأثيم}، فَجَعَل يَقُولُ: طَعَامُ الْيَتِيمِ، فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ: طَعَامُ الْفَاجِرِ». بدل بیاور و به جای «أثیم»، «فاجر» بگو. «قَالَ: قُلْتُ لِمَالِكٍ». شاگردش می‌گوید که از مالک پرسیدم: «أَتَرَى أَنْ تُقْرَأَ كَذَلِكَ»؟ یعنی آیا ما هم می‌توانیم «طعام الفاجر» بخوانیم؟ «قَالَ: نَعَمْ، أَرَى ذَلِكَ واسعاً». خُب، ببینید آیا ظهور این حدیث در مرادف گفتن است برای شخص اعجمی، یا در این که سَماع کردیم و شنیدیم، این شنیدن را می‌توانید بگویید؟ ملاحظه فرمودید؟

در ادامه ابن‌عیینه هم می‌آید و حرف را تمام می‌کند. این‌ها فعلاً شواهدی است که دارم برای شما می‌آورم و چون فعلاً دارم براساس تاریخ جلو می‌روم، سیر بحث به این صورت می‌باشد.

شاگرد: آن موقع یک فضایی بوده است، این حرف‌ها را اگر با آن فضا منطبق نکنیم، ممکن است فهم‌های مختلف یا بلکه غلط درست بشود. در آن زمان مگر این‌طور نبوده است که وقتی قرآن یاد می‌دادند، قرآن را با تفسیر یاد می‌دادند؟ یعنی آن شخص داشته با تفسیر به متعلّم آموزش می داده است. یعنی مثلاً منظور من طعام بد است. یک کلمه‌ای را پیدا کن که طعام بد را نشان بدهد.

استاد: «إقرَأ کذلک» یعنی تفسیر!؟

شاگرد: یعنی قرآن که یاد می‌دادند، به همراه تفسیر یاد می‌دادند.

استاد: پیرامون نظریۀ إقراء بحث کردیم.

در مورد قرائت «مالک» و «ملک» چطور می‌فرمایید؟ آن را هم تفسیر می‌کردند؟! «مالک» را به «ملک» تفسیر می‌کردند؟! دو معنا است!

شاگرد: قرآن نبوده است و همه شنیداری بوده‌اند. ضمناً اگر کسی هم می‌خواسته است که قرآن یاد بگیرد یا یاد بدهد، دنبال آن معنی بوده است.

استاد: این‌که می‌فرمایید دنبال معنا بوده است، آیا لفظ را با فهم معنا حفظ می‌کرده است یا می‌گفته است طبق آن معنایی که فهمیدی، هر لفظی که می‌خواهی بگو؟ این مهم است.

حالا ببینید همین کاری را که مالک کرده است، ابن‌حزم او را تکفیر می‌کند. اگر صرف معنا و تفسیر بود، آیا او را تکفیر می‌کرد؟!

ابن‌حزم که متوفای سال چهارصد و پنجاه و شش قمری می‌باشد و معاصر شیخ الطائفة است، در «الإحکام فی اصول الأحکام»، جلد چهار، صفحۀ صد و هفتاد و یک می‌گوید: «و من العجب أن جمهرة من المعارضين لنا وهم المالكيون قد صحّ عن صاحبهم ما نقله المهلب بن أبي صفرة الأسدي» کذا، قال کذا، سند می‌آورد که ابن‌مسعود چنین کاری کرد. «قال ابن وهب قلت لمالك : أترى أن يقرأ كذلك؟ قال : نعم أرى ذلك واسعا؛ فقيل لمالك : أفترى أن يقرأ بمثل ما قرأ عمر بن الخطاب»، ابن‌حزم دو جای تفسیر را با هم جمع کرده است، «فامضوا إلى ذكر اللّه قال مالك : ذلك جائز قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلم : أنزل القرآن على سبعة أحرف فاقرؤوا منه ما تيسر مثل تعلمون، يعلمون. قال مالك لا أرى في اختلافهم في مثل هذا بأسا ولقد كان الناس و لهم مصاحف والستة»، این‌جا درست آمده است و «السنة» نیامده است. «والستة الذين أوصى لهم عمر بن الخطاب كانت لهم مصاحف قال أبو محمد» یعنی همان ابن‌حزم می‌گوید: «فكيف يقولون مثل هذا». ببینید، زمانی بوده است که دیگر معلوم بوده است که این‌ها چقدر غلط است و همه چیز عوض شده بوده است. ابن‌حزم برای قرن پنجم بوده است. می‌گوید: «آیا مالکی‌ها حاضر هستند حرف مالک را بزنند؟ «فکیف یقولون مثل هذا أيجيزون القراءة هكذا فلعمري» اگر اجازه بدهند «لقد هلكوا وأهلكوا وأطلقوا كل بائقة في القرآن»، می‌گوید که اگر این را اجازه بدهند، قرآن دیگر از دست رفت، «أو يمنعون من هذا»، یا می‌گویند: جایز نیست که شما نقل به معنا کنید. «فيخالفون صاحبهم» یعنی مالک «في أعظم الأشياء». بعد می‌گوید که این سند «فی غایة الصحة» است. نگویید که مالک این حرف را نزده است. «وهذا إسناد عنه» یعنی مالک «في غاية الصحة وهو مما أخطأ فيه مالك». آقای ابن‌حزم چطور می‌گویید که مالک خطا کرده است درحالی‌که در زمان مالک، نسبت به هم شاگردی و رفیق و استاد و همه‌ی اطرافیان مالک شاهد داریم که تمام‌شان همین مطلب را می‌گفتند. مالک در این عقیده‌اش تنها نبود.

 

 

 

این همه شواهد در کنار هم جمع شده است. لذا ابن عبدالبر می‌گوید که اهل العلم، همگی حرف مالک را تأیید می‌کنند که حالا بعداً عرض می‌کنم، ولی ابن‌حزم خیلی جالب تعبیر می‌کند. می‌گوید: «و هو ممّا أخطأ فیه مالک ممّا لم یُدَبِّره لکن کان قاصداً الی الخیر و لو أنّ أمراً ثبَت علی هذا»، او بفهمد که این لوازم را دارد، «و جازَه بعد التنبیه علی ما فیه و قیام حجّة اللّه تعالی علیه فی ورود القرآن بخلاف هذا» اگر بفهمد و باز هم مالک این حرف را بزند «لکان کافراً و نعوذ بالله مِن الضلالة». یعنی کار تا جایی پیش رفته است که ابن‌حزم می‌گوید: مالک متوجه نبود و إلاّ حرف او حرفی است که زمینۀ کفر دارد.

شاگرد: منشأ این کفر و تکفیر چیست؟ خُب، اشتباه بزرگی کرده است، چرا سراغ تکفیر می‌روند؟

شاگرد2: خیلی اجنبی از بحث خودشان است.

 

برو به 0:32:10

استاد: اگر قائل بشود به چیزی که اساس دین را از بین می‌برد، خُب، کافر می‌شود دیگر؛

حالا نقل‌هایی از التمهید و غیر آن داریم تا سفیان بن عیینه. یک تعبیری داریم که من الآن در یک کلمه بگویم، فردا توضیح می‌دهم. ببینید کار به جایی می‌رسد که از سفیان بن عیینه صریحاً سؤال می‌کنند: «آیا قرائت مدنیین و عراقیین، “مالک” و “ملک”، این همان سبعة أحرف است؟» او در پاسخ، نفی می‌کند. بعد از او می‌پرسند که سبعة احرف کدام است؟ یعنی او دقیقاً می‌گوید این‌که حرف واحد است. می‌گوید سبعة أحرف، کلمات مرادفی است که شما می‌آورید. «أیّ ذلک قلتَ أجزَأک»[5]. «مالک» و «ملک» حرف واحد است. اگر مثلاً به جای «مالک یوم الدین» بگویی «صاحب یوم الدین» یا «ذو یوم الدین»، این‌ها سبعة أحرف می‌شوند. حالا

این مطلب دقیقاً در کتاب التمهید موجود است و با تعبیری عین تعبیر کافی در التمهید وجود دارد. من این را می‌خواستم بگویم که فردا بیشتر توضیح می‌دهم. واقعاً این عبارت ابن عبدالبر عجیب است، باید درست کنار روایت کافی قرار داده شود، آن وقت کاملاً می‌فهمیم که امام که می‌فرمایند: «حرفٌ واحد»، مقصود چیست. در التمهید ابن عبدالبر، جلد هشت، صفحۀ دویست و نود و سه، خیلی جالب تعبیر می‌کند. ابن عبد البر می‌گوید: «و معنی قول سفیان أنّ اختلاف العراقیین و المدنیین»، این که مدنیّ «ملک» می‌خواند، عراقی به قرائت عاصم «مالک» می‌خواند «راجعٌ الی حرف واحد»، دقیقاً دارند همان مطلب کافی را بیان می‌کنند. «أَنَّ اخْتِلَافَ الْعِرَاقِيِّينَ وَالْمَدَنِيِّينَ رَاجِعٌ إِلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنَ الْأَحْرُفِ السَّبْعَةِ». امام هم فرمودند: «کذبوا إنّما هو حرفٌ واحد». پس امام نمی‌خواهند قرائات را نفی کنند و «مالک» و «ملک» را نفی بکنند. می‌خواهند خروج از این حرف واحدی که ابن عبدالبر می‌گوید که خودتان مرادف بیاورید را نفی کنند و این‌که این مرادف آوردن را همه جایز می‌دانستند. ایشان می‌خواهند این مطلب را نفی بکنند.

خلاصه و جمع‌بندی فی الجمله بحث

شاگرد: چطور می‌شود «ملک» و «مالک» حرف واحد باشند؟

استاد: یعنی «نزَل مِن عند واحد». یعنی وقتی شما مرادف می‌آورید، این دیگر آیۀ شماست و شما نازل کرده‌اید. قرآن کلام خداست، «مِن عند واحد» نازل شده است. پس از آن حیث، حرف واحد است. یعنی در مقابل حرفِ مردم و سبعة أحرفی که حرف مردم باشد. لذا این عبارت ابن عبدالبر خیلی مهم است. دقیقاً تعبیر از حرف واحد می‌آورد که اگر کنار روایت کافی بگذارید، مطلب به‌خوبی روشن می‌شود و هر دو عبارت عین هم هستند و جالب این است که عبارت او از زمان معصومین علیهم‌السلام ده‌ها شاهد دارد. ابن‌عیینه یکی از آن‌هاست که معاصر اهل بیت علیهم‌السلام بوده است. ابن‌عیینه متوفای صد و نود و هشت قمری بوده است. یعنی حتی زمان حیات حضرت امام رضا سلام الله علیه بوده است و وفات او از زمان شهادت امام علیه السلام زودتر بوده است. ولادت او هم در سال صد و هفت قمری بوده است. یعنی زمان امام باقر علیه السلام متولد شده است. زمان شهادت امام باقر علیه السلام، ابن عیینه سنّ بالایی داشته است و برای خودش اهل کار و درس بوده است که حالا بیشتر در زمان امام صادق علیه السلام بوده است. چنین شخصی این‌چنین حرفی می‌زند و ابن عبد البر هم دقیقاً تعبیر حرف واحد می‌کند.

و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.[6]

 

 

 

 

کلیدواژگان: سبعة ‌أحرف، حرف واحد، اهل‌بیت علیهم السلام، انس بن مالک، سفیان بن عیینة، دیدگاه ابن‌حزم.

 


 

[1]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج ‏2، ص 630، ح  12.

[2]. بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏90، ص 97.

[3]. الخصال، ج ‏2، ص  358، ح  43.

[4]. سورۀ جمعه، آیۀ 9: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَىٰ ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ۚ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ».

[5]. التمهید، ج 8، ص293.

[6] . شاگرد: اون بحث مفاتیح را بررسی کردید؟

استاد: بله، آیة الکرسی علی التنزیل مفصّل دارند.

شاگرد: گفته شده است که خیلی فضیلت دارد.

استاد: اتفاقاً مرحوم مجلسی اول، این مورد را در لوامع صاحبقرانی در دو سه جا به زیبایی توضیح می‌دهند، ولی هیچ جا نیامده است که در نماز بوده است.

شاگرد: خُب، الآن از ما سؤال می‌کنند که به عنوان فتوا، مراجع آیا اجازه می‌دهند ما آیة الکرسی را این جور بخوانیم؟

استاد: خواندن مانعی ندارد.

شاگرد: اگر ما اجازه بدهیم و بگوییم که مراجع اجازه می‌دهند برای دیگران یک مستمسکی در برابر قرآن می‌شود.

استاد: نه به عنوان قرآن.

شاگرد: ما داریم به‌عنوان قرآن عرض می‌کنیم، «… علی التنزیل».

ستاد: این که گفته شده است: «علی التنزیل» نه به عنوان قرآنی که رد کنندۀ مصحف عثمان باشد. یک وقتی هست که این حدیث دارد مصحف عثمان را ردّ می‌کند که اگر این‌گونه باشد، هیچ کسی اجازه نمی‌دهد حتی به عنوان قرآن قرائت شود. این حدیث، مصحف عثمان را رد نمی‌کند، اما این اجازه را می‌دهند که شما از باب تسامح در ادلۀ سنن، ولو سند صحیح نداشته باشد، شما این آیه قرآن را با این اضافه‌ای که امام فرمودند بخوانید، نه به عنوان ناقص شده‌ی از مصحف عثمان، بلکه به عنوان یکی از أحرف سبعة. اگر این‌گونه باشد که مانعی ندارد. خود اهل‌سنت هم این مطلب را دارند.

شاگرد: اهل‌سنت اجازه نمی‌دهند روایات صحیحه را به عنوان قرآن بخوانید.

استاد: ابن‌جزری اجازه داده است.

شاگرد: فقهای الآن مد نظرم هستند.

استاد: در نماز اجازه نمی‌دهند. ابن‌تیمیه می‌گوید به روایات دیگر می‌توانید قرآن را بخوانید امّا در نماز نخوانید. خود همین مالک که می‌گوید «أری ذلک جایزاً»، فتوایش این است که در نماز نمی‌توانید بخوانید، اگر امامی هم این‌طور خواند، به او اقتدا نکنید. همین مالک که می‌گوید می‌توانید «فامضوا» را به جای «فاسعوا» بخوانید، همین شخص می‌گوید اگر کسی در نماز «فامضوا» خواند به او اقتداء نکنید و در نماز نمی‌توانید.

شاگرد: پس فرق می‌کند؟

استاد: بله دیگر. باید قرائتی باشد که به یک روایتی به یکی از سبعة أحرف برسد. طبری گفت: «شش تا حرف نیامده است». صریحاً گفت: «یک حرف آمده است». خُب، بعضی از آن شش تا حرف در روایات آمده است. آیا خواندنش حرام است؟! احدی نمی‌گوید حرام است.

شاگرد: پس آن آیة الکرسی را در نماز لیلة الدفن نمی‌شود خواند؟

استاد: در نماز نمی‌شود و وقتی هم بخوانند به عنوان قرائت مصحف عثمان نخوانند، به عنوان این که مصحف عثمان ناقص شده است. مصحف عثمان که ناقص نشده است. به عنوان یکی از سبعة أحرفی که ملک وحی آن وجوه را آورده است، بخوانند و چون سند متواتر نیست، رجاءً باید خوانده شود.

شاگرد: در نماز مستحبی چطور؟

استاد: رجائاً نه به عنوان این که نقصی از مصحف عثمان است. بلکه به عنوان روایتی که محتمل است سبعة أحرف باشد، آن‌هایی که اجازه بدهند این سبعة أحرفی که در مصحف نیست را، ممکن است که در نماز هم بگویند. ولی الآن این روایتی که آمده است، هیچ‌کدام مربوط به نماز نیست. منظور من این بود. یعنی اگر کسی خودش بخواهد یک حرف دیگری است، ولی این‌ها نه.

شاگرد: در فروع کافی هم آمده است؟

استاد: چند تا روایت است. در مکارم الأخلاق بود.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است