1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس تفسیر(١۶)- تادامۀ تبیین دیدگاه تابعان پیرامون سبعة احرف با...

درس تفسیر(١۶)- تادامۀ تبیین دیدگاه تابعان پیرامون سبعة احرف با نگاه به دیدگاه سفیان بن عیینة

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19504
  • |
  • بازدید : 13

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

بررسی نقل سفیان بن عُیینه

استاد: خُب، رسیدیم به نقلی که از سُفیان بن عُیینه شده بود. این نقل، نقل خیلی مهمی است یعنی کلیدی برای نقل‌های دیگر است. اوّلاً شخصیتی است که از نظر زمانی، کلّ عمرش در قرن دوم می‌باشد. در سال صد و هفت قمری به دنیا آمده است و در سال صد و نود و هشت قمری، یعنی در سنّ نود و یک سالگی، وفات کرده است. طول عمر ایشان نود و یک سال بوده است. در بین اهل‌سنّت دو سفیان معاصر داریم. یکی سفیان ثوری است که بیشتر معروف می‌باشد به خاطر این که به امام صادق علیه السلام اعتراض کرد و حضرت به او جواب دادند، در منبرها زیاد گفته می‌شود، بیشتر به گوش‌ها می‌خورد. سفیان ثوری ده سال از سفیان بن عیینه بزرگتر است، ولی معاصر هستند. ولی عمر سفیان ثوری کمتر از سفیان بن عیینه است. سفیان ثوری کمتر از هفتاد سال عمر کرده است و در کتب شیعه هم، اسم از سفیان ثوری می‌آید، ولی تا جایی که من فی الجمله جست و جو کردم، در سند روایات خیلی اسمش نیامده است. در متن حدیث، اسمش می‌آید چون نزد حضرت علیه السلام رفته و حرف زده است. راوی می‌گوید: سفیان این جور گفت، حضرت این‌طور جواب دادند. در متن حدیث آمده است. در سند حدیث، شاید چند مورد باشد. اما سفیان بن عیینه، خیر، هم عمرش طولانی بوده است، نود و یک سال عمر کرده است و هم از بزرگان اهل‌سنت است که در کتب شش‌‌گانه: صحیح بخاری، صحیح مسلم، ترمذی و همه‌ی این‌ها، از او نقل حدیث کرده‌اند. مِن فقهاء العامّه. از فقهایشان و از بزرگانشان است. شخص کمی نیست. سفیان ثوری هم همین‌طور است. ولی از ویژگی‌های سفیان بن عیینه عمر طولانی حسابی و موجّه بودن بین آن‌ها می‌‌باشد و از ویژگی‌هایی هم که سفیان دارد، این است که در رجال نجاشی نامش آمده است که «له نسخة عن الامام الصادق علیه‌السلام»؛ نجاشی اسمش را می‌آورند، ولو سنّی است، امّا یک سندی از خودشان به سفیان بن عیینه ذکر می‌کند و این که نسخه‌ای را از امام صادق علیه السلام داشته است و جالب این است که خود سفیان بن عیینه در سند روایات کتب شیعه هم زیاد واقع شده است با این که عامی است!

آن سفیان [سفیان ثوری]، سفیان بن سعید است. این سفیان، سفیان بن عیینه است. پس یکی ابن سعید و دیگری ابن عیینه است.

سفیان بن عیینه در سند روایات هم واقع شده است. یعنی خودش راوی حدیث بوده است و شیعیان، روایتی که او در سندش بوده است، به عنوان یک شخصی که می‌دانستند سنّی است، از او نقل کرده‌اند. شاید علامه و ابن داود در رجال‌شان دارند که «لیس مِن عِدادنا» یا «لیس فی عدادنا»[1]، یعنی شیعه نیست. «مِن فقهاء العامة» مثلا و «مِن العامة مثلاً، لیس فی عدادنا» و شیعه نبود، ولی شاید در تنها کتاب کافی، حدود پانزده – شانزده سند روایت از سفیان بن عیینه نقل شده است، شاید هم بیشتر. منظور این جوری است که در کتب شیعه هم حدیث از او نقل می‌شود و می‌آورند.

شاگرد: این‌طورها که می‌فرمایند، شبیه به ثقه هم هست.

استاد: خیر.

شاگرد: نمی‌گویم توثیق دارد.

استاد: یعنی به عنوان این که مثلاً اهل دروغ نباشد.

شاگرد: بله.

استاد: در هر حال دیگر عامّی بوده است. از امام صادق علیه السلام سؤال می‌کند. مثلاً شاید همین بوده است که می‌گوید: «از حضرت پرسیدم که کجا را باید استلام کنم، کجا را ببوسم؟ حضرت فرمودند: در سنّت است که حجرالأسود را ببوسید، رُکن را استلام کنید. بعد می‌گوید: حضرت جلوی من می‌رفتند، من هم رفتم دیدم حضرت از حجرالأسود رد شدند و نبوسیدند یا استلام نکردند، یکی را انجام ندادند، در روایت موجود است، می‌گوید: رفتم پیش حضرت، گفتم شما به من گفتید سنّت است، چرا خودتان انجام ندادید؟! حضرت فرمودند: برای جدّ ما آن‌قدر شلوغ نبود، راه را برایشان باز می‌کردند، الآن طوری است که اگر بخواهم این کارها را انجام بدهم، دیگران اذیت می‌شوند. حضرت فرمودند: وقتی ازدحام است لازم نکرده است خودت، جمعیت را ایذاء کنی بخواهی با زور جلو بروی برای این که آن سنّتی را که در شرایطی انجام دادند که این ازدحام نبوده است، شما هم الّا و لابدّ انجام بدهی ولو به ایذاء دیگران. به نظرم راوی این روایت همین شخص است. حالا بعد خودتان ببینید؛ خلاصه این سفیان بن عیینه این‌گونه است که در کتب شیعه هم موارد متعددی از او روایت نقل شده است و شاید هم اوست که به امام علیه السلام عرض کرد که: «آقا شما دیگر پیر شده‌اید، «لماذا بعد کِبَر السن هذه التقیّة؟»[2]. کأنّه حس می‌کردند که این‌ها اهل تقیه هستند، می‌گفت: «حالا دیگر بعد این همه عمر و پیری باز هم هنوز تقیه را رها نمی‌کنید؟!». بعد آن وقت حضرت یک جوابی شنیدنی دادند. الآن عین عبارت حضرت علیه‌السلام در یادم نیست. مضمونش این بود که: «به من می‌گویی تقیه نکنم؟! هرکس حبّ ما اهل بیت را نداشته باشد، در آتش است». این جور چیزی فرمودند. یک جوابی به او دادند که خیلی دندان‌شکن بود. به نظرم در رجال کشّی موجود است. در کشی را اگر ببینید، شاید آن‌جا بود. در هر حال سفیان بن عیینه چنین شخصیتی است.

شاگرد: در بیست و سه سند از روایات کافی، نام ایشان موجود است، این‌طور که این‌ها ثبت کرده‌اند.

استاد: بیست و سه مورد در کافی. این که در کافی، بیست و سه روایت از او بیاید، خیلی است. خودش یک امتیازی است.

شاگرد: در سند است.

استاد: بله؛ که از او نقل کنند وإلاّ این که اسمش را در روایت ببرند، نام سفیان ثوری هم در روایت برده شده است. حالا نمی‌دانم که آیا نام سفیان ثوری در کافی به عنوان سند برده شده است یا نه و متن روایت را عرض نمی‌کنم؛ خلاصه یک چنین شخصیتی را در قرن دوم نظر بگیرید. کل قرن دوم، عمرش بوده است. حدود نود و یک سال. از بزرگان اهل‌سنتی که وقتی شرح حال ایشان را می‌خواندم، خودش گفته است: «من سنّم خیلی کم بود وقتی به درس فلانی می‌رفتم و او برای من تحدیث می‌کرد». یک عمر در علم و حدیث بوده است. این‌چنین شخصیّتی وقتی حرف می‌زند یک بچه نیست. این، هم فقیه است، هم محدّث است. همه‌ی فریقین به او اعتناء می‌کردند و حدیث‌های او را نقل می‌کردند. شیعه‌ها ولو او را سنی می‌دانستند، این همه روایت از او در کتب خودشان نقل می‌کنند. همان‌طوری هم که گفتم، اهل‌سنّت هم در همه‌ی صحاح ستة و سایر کتب‌شان از او نقل کرده‌اند.

شاگرد: با این اوصافی که فرمودید، اتهام شیعه بودن به او وارد نشده است؟

استاد: خیر. تنها چیزی که به او گفتند، این بوده است: «کان یُدلّس أما فی خیرٍ»[3]. گاهی اوقات می‌بینید که آن شخص مدلِّس معلوم است که نمی‌خواهد دغَل کند. گاهی تدلیسی است که اصلاً عنوانش در مسیر خیر است. حالا خودشان دسته‌بندی‌هایی دارند. چیزی که درباره او گفته‌اند فقط همین است و الّا اگر خود آن‌ها یک درصد احتمال بدهند که او شیعه بوده است، این‌طور نبوده و این‌گونه چیزی نیست. از رابطه‌هایی هم که با امام دارد معلوم می‌شود که امام علیه السلام را قبول ندارد. نزد امام علیه‌السلام می‌آید و سؤال می‌پرسد، امّا به عنوان قبول نداشتن به عنوان امامی که شیعه می‌گویند، مراجعه می‌کرده است. به عنوان یک عالم، به عنوان عالم اهل‌البیت علیهم السلام.

 

برو به 0:07:57

شاگرد: استادِ احمد بن حنبل هم هست.

استاد: همین ابن عیینه؟

شاگرد: بله.

استاد: بله. چون احمد بن حنبل متوفّای دویست و چهل و یک قمری است. ابن عیینه متوفّای صد و نود و هشت قمری بوده است، درست است. بخش مهمی از حیات احمد بن حنبل، در زمان او بوده است؛ خُب، حالا چنین شخصی با این خصوصیاتی که الآن عرض کردم، شما در نظر بگیرید. شاگرد معروفش که در الشامله ذیل تلامیذ ابن عیینه، نامش آمده است، ابن أبی السرح، ابو الطاهر است. شما ببینید این شاگرد از استاد سؤال می‌کند، این سؤال را هم این شیخ او جواب می‌دهد به جوابی که بعداً توسط یکی از مُقری‌های بسیار مهم در فن قرائت تفسیر هم شده است. اگر این‌ها را در کنار هم بگذارید، واقعاً یک کلید مهمی است برای [فهم] این روایاتی که در کافی شریف  در تکذیب سبعة أحرف آمده است. اگر درست کنار هم بگذارید، یک چیز روشنی حاصل می‌شود و معلوم می‌شود زمانی که همین شخص دارد توضیح می‌دهد که سبعة أحرف چه بود، حضرت هم می‌گویند «کَذِبوا»، خود ابن عیینه دارد می‌گوید سبعة أحرف چیست. سبعة أحرفی را توضیح می‌دهد که امام علیه السلام مشت به دهانش می‌زنند. حضرت علیه السلام می‌فرمایند: «کذِبتَ» که سبعة أحرف این باشد. سپس حضرت تعبیر می‌کنند: «حرفٌ واحد»[4]؛ همین حرف واحدی که حضرت می‌فرمایند، قاری مهم، ابوبکر اصفهانی می‌گوید: «حرف واحد». یعنی همان حرف واحد امام علیه السلام را او می‌آورد و تصریح می‌کند. آیا دیگر بالاتر از این می‌خواهیم که ما با این مقارنه‌ی زمانی، فضای صدور روایات کافی در تکذیب سبعة أحرف را به دست آورده باشیم. حالا من به ترتیب عرض می‌کنم؛ خود سفیان بن عیینه را که توضیح دادیم؛

معرّفی چند کتاب در تبیین سبعة أحرف و تکذیب تعریف اهل‌سنت از سبعة أحرف

استاد: چند تا کتاب به ترتیب آورده‌ام، سریع می‌گویم؛ یکی برای ابن عبد البر در “التمهید”، متوفای چهار صد و شصت و سه قمری است. یعنی این مصنّف، مصنّف بسیار معتبرِ اهل‌سنت است که عرض کردم ذهبی چه مطالبی درباره‌ی او می‌گوید. احتمال یک در هزار هم درباره او وجود ندارد که شیعه باشد و مسلّم است که شیعه نبوده است. خُب، این یک مصنّف برای قرن پنجم و سال چهار صد و شصت و سه قمری؛

مورد دوم، “المُرشَد الوَجیز” برای ابوشامة که او هم از معاریف اهل‌سنّت می‌باشد که متوفای ششصد و شصت و پنج قمری است. آدرس آن هم جلد یک، صفحه صد و پنج می‌باشد.

شاگرد: آدرس مورد اول رو هم بفرمایید.

استاد: مورد اول را چون می‌خواهم بخوانم، بعد عرض می‌کنم.

کتاب سوم، “إمتاع” الاسماء برای مِقریزی متوفای هشتصد و چهل و پنچ قمری می‌باشد که از کتب معروف است، جلد چهار، صفحه‌ی دویست و هفتاد و “فتح الباری” برای ابن حجر متوفای هشتصد و پنجاه و دو قمری، که شرح صحیح بخاری است، از کتب بسیار معروفی است که در دست همه می‌باشد و دائماً از آن آدرس می‌دهند. معروف‌ترین این کتب، فتح الباری است. جلد نه، صفحه‌ی سی. ولی آن التمهید ابن عبدالبر هم درجه‌ی دوم از معروفیت را داراست. ابن عبدالبر در دو کتابش آورده است. یکی “التمهید” و دیگری “الاستذکار”. الاستذکار هم خلاصه‌ی همان است، من دیگر اسمش را نمی‌برم. من فعلاً التمهید را عرض کنم که نکات خیلی مهمی در آن است. در التمهید جلد هشت، صفحه‌ی دویست و نود و سه، ایشان می‌گوید که «و هذا كله يدلّك على أن السبعة الأحرف التي أشير إليها في الحديث ليس بأيدي الناس منها إلا حرف زيد ابن ثابت». خوب دقت کنید، روایتی که گفته است: «القرآن نزَل علی سبعة أحرف»، شش تای آن در أیدی الناس نیست و فقط یک حرف از آن وجود دارد، حرفِ زید بن ثابت. این را می‌گوید، سپس می‌گوید «الّذي جمع عليه عثمان المصاحف». «حَدَّثنا»، سند می‌آورد. چه کسی؟ ابن عبدالبر در قرن پنجم، با یک واسطه به استاد خودش که حرف می‌زند، آن استاد مهم است. می‌گوید: «حدّثنا عبد الله بن محمّد بن أسد و خلف بن القاسم بن سعد»، دو شیخ و استادم برای من نقل کردند از استادشان که مُقریء بزرگ اهل‌سنت است یعنی ابن أشتة. کیست؟ «ابو بکر محمد بن عبد الله الإصبهانی، هو المعروف بابن أشته، استادٌ کبیر عالمٌ بالقراءات»[5]. این توصیفات در التمهید نیامده است، من دارم او را وصف می‌کنم. می‌گوید این دو استاد به ما گفتند: «أنبَأنا محمّد بن عبدالله الإصبهانی المُقری»، همین ابن أشته، «قال حدّثنا ابوعلی الإصبهانی المُقری»، این تعبیر مقری خیلی مهم است. مهم‌ترین اساتید فنّ قرائت در زمان خودشان بودند. او به ما گفت، سپس چه کسی است: «حدّثنا ابوعلی الحسین بن الصافی الصفّار أنّ عبد الله بن سلیمان»، عبد الله بن سلیمان همین ابن ابی داود صاحب “المصاحف” است و پسر ابن داود صاحب سنن می‌باشد؛  ابن داود پدر، کتاب سنن دارد، پسرش ابن ابی‌داود هم کتاب مصاحف دارد که خیلی معروف است، کتاب‌های دیگری هم دارد، نامش هم عبد الله بن سلیمان است. «عبد الله بن سلیمان حدّثهم قال حدّثنا ابوالطاهر ابن ابی السرح»، ابوالطاهر به من گفت، «قال سألت سفیان بن عیینه». ابن أبی داود متوفای سیصد و شانزده قمری است. در فتح الباری، ابن حجر عسقلانی می‌گوید: «أخرج ابن ابی داود فی المصاحف»[6]. در المصاحفِ زمان ما، الان این مطلب نیست. اینکه حالا این‌ نسخه‌هایش پیدا شود یا نه، نمی‌دانم. فعلاً در المصاحفی که در سایت الشاملة و نرم افزار موجود است، این روایت وجود ندارد. ولی ابن عبدالبر با سند متصل به استاد خودش روایت را به ابن ابی داود می‌رساند. در کتابش هم آورده بوده است، حذف شده است، نیامده است، نسخه ناقص شده است. یا این که دیگران این سند را دیدند که ابن عبدالبر آورده است، به اشتباه به خیالشان رسیده است که در المصاحف هم آورده است. این احتمال هم به ذهنم آمده است. چون المصاحف دارد، این سند هم به خودش می‌رسیده است، او می‌گوید: «شاگرد ابن عیینه برای من نقل کرد»، خود ابن ابی داود می‌گوید و زمانشان هم درست و سازگار است. سال سیصد و شانزده قمری که وفاتش بوده است، عمده‌ی عمرش در قرن سوم بوده است و ابن عیینه هم آخر قرن دوم وفاتش بوده است. یعنی شاگرد ابن عیینه، استاد خود ابن ابی داود بوده است و برایش نقل کرده است. این‌ها همه درست و سازگار است.

شاگرد: بعد فرمودید ابن حجر گفته است که «أخرَجَ فی المصاحف؟».

استاد: بله.

شاگرد: بعد آن مطلب «أخرج فی المصاحف» با این مطلبی که گفتید سازگاری دارد؟ یعنی بگوییم ممکن است سند را دیده باشند، به خیال این که در مصاحف هم آورده است.

استاد: خیر دیگر، من می‌خواهم بگویم در نقل ابن حجر مسامحه است. ولی مسامحه بعید است. در آن زمان المصاحفِ قدیمی را داشتند. نسخه‌ی المصاحفِ الآنِ ما این مطلب را ندارد. ابن حجر بی‌خود نمی‌گوید: «أخرج». او که می‌گوید «أخرَج»، دیده بوده است. این قوی است، این اصلِ کار است. آن احتمال، همان احتمال سهو است که خلاف اصل می‌باشد. شما در معامله‌تان با الفاظ کتب، مصنّفین، علماء، به طور مداوم معامله سهو نمی‌کنید. ما أصالة السهوی نیستیم. أصالت با عدم سهو است. لذا اصل این است که نسخه‌ی المصاحف داشتند، به دست ما نرسیده است، نسخه‌ی الآنِ ما این مطلب را ندارد. ولی آن احتمالی بود که به ذهن آمد. در هر حال پس سند صاف و بدون مشکل از ابن عبد البر به شاگرد ابن عیینه می‌رسد که می‌گوید: «سألتُ». با این مقدماتی که عرض کردم حالا ببینید محتوای سؤال چیست؟ می‌گوید: «سألتُ سفیان بن عیینه عن اختلاف قراءة المدنیین و العراقیین. هل تدخُل فی السبعة الأحرف». وقتی مدنیین «مَلِک» خواندند، عراقیین «مالک» خواندند، این یعنی دو حرف؟ سفیان بن عیینه با این همه عمر و توصیفات صریحاً می‌گوید: «لا». ببینید می‌گوید: «اختلاف قراءة المدنیین و العراقیین هل تَدخُلُ فی السبعة الأحرف؟ فقال لا»؛ خُب، یعنی چه؟ پس سبعة أحرف کجا رفت؟ می‌گوید: «و إنّما السبعة الأحرف کقولهم هَلُمَّ، أقبِل، تَعال أی ذلک قلتَ أجزأک». می‌گوید: «اصلاً معنای حدیث سبعة أحرف این است که هر لفظ مرادفی می‌خواهی به جای لفظ قرآن بگو. خداوند در آیه‌‌ی قرآن کلمه‌ی “تعال” را نازل کرده است. شما به جای “تعال” بگو “اَقبِل”، فرقی نمی‌کند». اگر یادتان باشد أنس بن مالک هم گفت: «أشباه هذا واحد»[7]. در تفسیر ابن کثیر از أنس نقل کردیم. او هم دقیقاً همین را می‌گوید. امّا «مالک» و «ملِک» که سبعة أحرف نیست، این‌ها را که شما نگفتید، این را خدا نازل کرده است. ملک وحی یک بار «ملِک» را آورده است، یک بار هم «مالک» آورده است. طبق تلقّی سُفیان، این به حدیث سبعة أحرف ربطی ندارد. ببینید چقدر مهم است. حرف سفیان این است: «قال لا إنّما السبعة الأحرف کقولهم هلمّ، اقبِل، تعال أیّ ذلک قلتَ أجزأک».

 

برو به 0:18:15

«قال ابوالطاهر»، ابوالطاهر چه کسی بود؟ شاگرد خود ابن‌عیینه بود. «قال ابوالطاهر و قاله ابنُ وهب»، ابن‌وهب هم معاصر خودِ او بوده است. ابن وهب متوفای صد و نود و هفت قمری بود. ابن‌عیینه هم متوفای صد و نود و هشت قمری بود. ابن وهب دقیقاً معاصر ابن عیینه بوده است. ابوالطاهر می‌گوید: ابن وهب هم همین را نقل کرده است. از چه کسی؟ از مالک. قبلاً خواندیم که گفت: «أری ذلک واسعاً»[8] که وقتی رسیدید به جایی در قرآن که «طعام الأثیم» است، اگر برای شما سخت است یا اگر برای شما دشوار هم نیست و شما سعه دارید، می‌توانید بگویید: «طعام الفاجر». «أری ذلک واسعاً». این  حرف ابوالطاهر بود که نقل از ابن‌عیینه و ابن‌وهب بود. «قال ابوبکر محمد بن عبدالله الإصبهانی المُقری». ابوبکر مقری چه کسی بود؟ استادِ استادِ ابن عبدالبر بود. عرض کردم متوفای چند بود؟ این ابوبکر مقری متوفای سیصد و شصت قمری می‌باشد. معاصر اشخاصی مثل ابن قولویه و صدوق و این‌ها بوده است. این ابوبکر در قرن چهارم دقیقاً حرف ابن‌عیینه را معنی می‌کند. معنی کردن او جالب است اگر بگذاریم کنار هم. چون دیگر تصریح است. چون ابن عیینه گفت: «لا»، ولو شخصی که فهم داشته باشد می‌فهمد که این «لا» یعنی همان، پس آن شش حرف، مرادف آوردن می‌شود. قرائت مدنیین همه متواتر هستند و به اصل ملَک وحی می‌رسد، این مطلب را کسی می‌فهمد. امّا غیر از این است که خودِ ابوبکر المُقری إصبهانی تصریح کند. این یک قاری بزرگ است. استاد چه گفته است؟ می‌گوید که «قال ابوبکر الإصبهانی المُقری و معنی قول سفیان هذا أنّ اختلاف العراقیین و المدنیین راجعٌ إلی حرف واحدٍ». «حرفٌ واحد نزَل مِن عند واحد». پس چطور اختلاف کردند که حرفٌ واحد؟ می‌گوید با این‌که اختلاف کردند، «حرفٌ واحدٌ».

شاگرد: با این‌که اختلاف کردند «حرفٌ واحد» یا بر سرِ یک حرف واحد اختلاف کردند که این درست است یا آن؟

استاد: پس چطور متواتر هستند؟ اصلاً این‌ها از مسلّمات‌شان است.

شاگرد: آن‌ها می‌گویند آن متواتر است، طرف مقابل می‌گوید این متواتر است. ممکن است منظور این باشد.

استاد: خیر. این از مسلّمات‌شان است. از خود عاصم روایت نقل می‌کنند. می‌گویند خود عاصِم می‌گوید به ابوبکر، ابن‌شعبه …، شعبه بن ابی عیّاش بود، بله؟ شعبه بود، دو شاگرد داشت؛ یکی ابوبکر شعبه بود یکی هم حَفص بود. حفص بن سلیمان. ببینید درست عرض می‌کنم؟ ‌الآن عاصم به حفص گفت این قرائتی که برای تو می‌خوانم، ابن ابی عبدالرحمان سَلَمی برای من از امیرالمومنین نقل کرده است. به چه کسی گفت؟ به ابوبکر شعبه گفت آن قرائتی که برای تو می‌خوانم زِرّ بن حُبیش برای من از ابن مسعود از رسول اللّه صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله نقل کرده است. هر دوی این‌ها نقل است.

شاگرد: که در واقع متواتر بودن این‌ها زمانی‌که سُفیان این حرف را زده است یا ابوبکر محمد بن عبدالله الإصبهانی المُقری این حرف را زده است، جا گرفته بوده است.

استاد: اصلاً برایشان این مطلب واضح بوده است. چرا؟ نکته‌اش این است. چون وقتی عثمان، مصاحف را توحید کرد هر مصحفی غیر از مصحف خودش بود را از بین برد، احراق کرد. پس یک مصحف باقی مانده بود و این مصحف محوری بود که شاگرد و استاد می‌گفتند، ولو در کوفه مقاومت کردند که بحث دیگری است. سابقاً درباره‌اش بحث کردیم. ولی فعلاً در کل بلاد هفت مصحف فرستاد. شام و بصره و مصر و بحرین و … هفت تا بود. پنج تا اصلی بود. مجموعاً هفت تا بود.

شاگرد: که تمام قرائت‌ها هم مطابق این بود.

استاد: همراه مصاحف استاد فرستاد. یعنی همراه مصحفی که به کوفه فرستاد، ابن أبی الرحمان فرستاد که عاصم شاگردش شد. در مدینه اساتید نافع بودند. ابن عامِر را به شام فرستاد. لذا این مطلب برایشان واضح بود که این مصحف، این اساتیدی که گفتند سلسله‌اش معلوم است، اصلاً دغدغه نداشتند.

شاگرد: و متواتر هستند.

استاد: و متواتر بودند به این معنا که مثلاً خودِ عاصم، سی نفر از او روایت کردند. شما کتاب جَزَری را ببینید. «غایه النهایه فی طبقات القُرّاء». شاید هم مرحوم شهید ثانی که صاحب مدارک نوه‌ی دختری ایشان هستند، در مدارک آمده است که، قبلاً هم خواندیم؛ صاحب مدارک فرمودند: «جدّ من گفتند»، شاید هم در روضه یا مسالک آوردیم این مطلب را، عبارت خودشان هم بود. شهید ثانی فرمودند من یک کتاب دیدم که در تمام طبقات الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می‌باشد، تمام طبقاتش متواتر است که یک شاهدش این بود که من گفتم شاید منظورشان ابن جزری باشد که آن کتاب را نوشته است، ابن جزری به خود عاصم که می‌رسد می‌گوید عاصم سی راوی دارد، امّا ما امروزه چند تا راوی از او می‌شناسیم؟ دو راوی. می‌گوییم: «حفص عَن عاصم، شعبه عن عاصم». در حالی‌که او سی راوی داشته است و از این سی نفر اسم برده شده بود. منظور این مصحف عثمان در تمام بلاد اسلامی رواج داشته است. لذا شهید ثانی می‌گویند معلوم است، تأیید هم می‌کنند، این‌جور که در حافظه‌ام است شهید ثانی، حرف شهید اول را تایید می‌کنند که حتی قرائت قرّاء عشره متواتر است. تا به این اندازه. بنا‌براین طبق این مطالب، قرن نهم که مثلِ ابن جزری سی راوی از عاصم می‌آورد، دیگر سفیان بن عیینه که با این‌ها معاصر بوده است و همه‌ی این‌ها را می‌شناخته است.

شاگرد: مطلب برای او واضح بوده است.

استاد: اصلاً به حدّی مطلب برایش واضح بوده است که می‌گفته است: «این‌که حرفٌ واحدٌ» است.

مُقری اصبهانی هم می‌گوید که «معنی قول سفیان اختلاف العراقیین و المدنیین راجع الی حرف واحد» و الّا بگوییم «مالک» و «ملک»، فقط یکی از این دو بوده است که واقعیّت داشته است، اختلاف کردند، کتاب اللّه هم نرسیده است، از آن شبهه‌ای که اگر یادتان باشد ابن‌حاجب مطرح کرد و مرحوم آقای خویی می‌خواستند در البیان به آن پاسخ بدهند که خیلی درباره‌اش بحث کردیم. شاید دو هفته بحث‌مان پیرامون این مطلب طول کشید. این اشکال ابن حاجب که می‌گفت وحی باید متواتر باشد بمادّته و هیئته. ابن‌حاجب این را گفته بود. خُب، هر دوی «ملک» و «مالک» باید متواتر باشد، به آن مطالبی که در همان‌جا به‌طور مفصّل بحث شد. «راجعٌ الی حرف واحد مِن الأحرف السبعة و به قال مُحمّد بن جُریر الطبری». «به» را چه کسی می‌گوید؟ همین ابوبکر مقری اصبهانی.

شاگرد: ابن أشته.

استاد: بله. ابن اشته. چرا؟ چون متوفای سیصد و شصت قمری است، طبری متوفای سیصد و ده قمری می‌باشد. کتاب طبری به عنوان الامام طبری، خودش مهم بود فلذا در دست همه‌ی این‌ها بود. می‌گوید: «و به قال». ابن طبری معروف، صاحب تفسیر، او هم می‌گوید آن مصحف و قرائتی که در أیدی الناس موجود است و همه می‌خوانند و قرائت متواتر است، «حرفٌ واحد» است. نمی‌دانم عبارت طبری را هم برای شما خواندم یا نه. آدرس آن را هم ظاهراً هنوز نداده‌ام. بعداً عرض خواهم کرد. طبری صریحاً می‌گوید: «عثمان شش حرف را کنار گذاشت، فقط یک حرف را به دست ما داده است». سپس شروع می‌کند به سؤال جواب کردن که در مقدمه‌ی تفسیرش موجود است. می‌گوید: «خُب، صحابه‌ی پیامبر، شش حرف را محو کنند؟! مگر کلام خدا نبود؟! کجا این‌ها مجاز به این کار بودند؟». سپس شروع می‌کند به جواب دادن که جواب‌ها را گفتم، بعداً هم ان شاء اللّه عبارت‌شان را خدمت شما می‌آورم و می‌خوانم. این مطالب برای عبارتِ التمهید بود؛ المُرشَد الوَجیز أبوشامه، او هم همین مطالب را می‌آورد که آدرسش را گفتم.

شاگرد: توضیحات بعدش دیگر ربطی به بحث ما ندارد؟

استاد: توضیحات بعدش را شما دارید؟ من از روی متن کتاب نخواندم.

شاگرد: «وَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ الطَّحَاوِيُّ كَانَتْ هَذِهِ السَّبْعَةُ لِلنَّاسِ فِي الْحُرُوفِ لِعَجْزِهِمْ عَنْ أَخْذِ الْقُرْآنِ عَلَى غَيْرِهَا»[9].

استاد: بله. آن مطلب یک بحث دیگری است، دیدم ولی این‌جا نیاوردم. آن مطلب، مسأله‌ای است که خودِ سبعة أحرف چون چند وجه دارد، این‌ها را خودِ باحثین هم برخی اوقات مخلوط می‌کردند. دائماً از این وجه به آن وجه می‌زنند، تا یک جایی کم می‌آورند، از آن وجه دیگر کمک می‌گیرند.

 

برو به 0:27:34

شاگرد: می‌گوید: «بنا‌بر اضطرار بود، اضطرار هم بعدش …».

استاد: این نکته‌ای است که گفتم «صَدَر علی سبعه أحرف»، چون خودش وجوه دارد، تا در فضای بحث با یک نحو کمبود ثبوتی مواجه می‌شوند، از وجه دیگر کمک می‌گیرند. کمبود ثبوتی و اثباتی. ثبوتی‌اش مهمتر است. به محض این‌که در فضای بحث یک خلأ ثبوتی یا اثباتی احساس می‌شود، می‌بینی فوراً از آن وجه‌ها کمک می‌گیرند برای این‌که این خلأ را پر کنند و این کار، غلط است. ما نباید وجوه مختلفی که در این حدیث وجود دارد، وقتی در یک وجه جلو می‌رویم، از آن وجوه دیگر کمک بگیریم و این‌ها با هم مخلوط شود. شما هم بعداً اگر خواستید روی این مطلب تأمّل کنید حتماً این نکته مدَ نظرتان باشد که وجوه را جدا از هم ببینید، آخر کار بله، بین وجوه یا بین الوجهین هم کار کنید؛ این مطلب برای التمهید بود.

شاگرد: این ادامه‌ی همین وجه است. به نظرم می‌گوید چرا این هفت تا، این هَلُمّ و تعال و … از حروف سبعه است.

استاد: دنباله‌اش را بخوانید، می‌بینید که چند وجه مخلوط می‌شود. اگر می‌خواهید عبارت را بخوانید.

شاگرد: عبارت این است: «وَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ الطَّحَاوِيُّ كَانَتْ هَذِهِ السَّبْعَةُ لِلنَّاسِ فِي الْحُرُوفِ لِعَجْزِهِمْ عَنْ أَخْذِ الْقُرْآنِ عَلَى غَيْرِهَا لِأَنَّهُمْ كَانُوا أُمِّيِّينَ لا يكتبون إلا القليل منهم فكان يشق عَلَى كُلِّ ذِي لُغَةٍ مِنْهُمْ أَنْ يَتَحَوَّلَ إِلَى غَيْرِهَا مِنَ اللُّغَاتِ».

استاد: ببینید، در بحث لغات رفت.

شاگرد: «فَوَسّع لهم فی اختلاف الألفاظ».

استاد: الفاظی که به لغات مربوط می‌شود نه به مرادف. دو تا بحث است …

شاگرد: «اذا کان المعنی متّفقاً». یعنی هلمّ و تعال و … همه‌اش یک معنی است.

استاد: من همین مطلب را می‌خواهم عرض کنم. وقتی بحث‌ها مخلوط می‌شود، شما اگر مَآل همه‌ی آن‌ها را بدانید، دیگر توجه دارید که بحث دارد می‌رود به این سمت که مخلوط بشود. اصلاً یکی از معانی سبعة أحرف که کاملاً با مرادف آوردن فرق می‌کند، این است که می‌گویند سبعة أحرف یعنی سبعة لغات. لغة هُذیل. الفاظ مختلفه است، معانی واحد است. یعنی «سبعة اللغات»، لهجه‌ها. ولی بحثی که ما داریم، خیلی متفاوت است. ما می‌گوییم در یک لغت قریش. همان مطلبی که خود این‌ها هم تأکید می‌کنند، هِشام با عمر که نزاع کردند که یقه‌اش را گرفت و کشان کشان برد خدمت حضرت، هر دو چه بودند؟ هر دو قریشی بودند، یکی از آن دو نفر اهل لغت دیگری نبود. این‌طور نیست که یکی از «مالک» و «مَلِک» برای لهجه‌ی قریش باشد، دیگری برای لهجه‌ی هذیل. هر دو برای لهجه‌ی قریش هستند. لذا تا کلمه لغت در بحث وارد می‌شود، این‌ها دارد مخلوط می‌شود. ما سبعة أحرف را به معنای سبعة لغات در نظر می‌گیریم، درست هم هست امّا این یک وجه روایت است. سبعة أحرف را به معنای مرادف در یک لغت آوردن، در یک لغت بگو هلمّ، تعال، أقبل، این‌ها برای یک لغت است نه برای هفت لغت. این هم یک وجه دیگری برای روایت است.

شاگرد: که گفتن یکی‌، برای یکی ساده‌ است و برای دیگری سخت است.

استاد: أحسنت. مثلاً فاجر و أثیم هر دو برای قریش است ولی أثیم را خودِ قریشی می‌گوید، عَجمی نمی‌تواند بگوید و بدلش یعنی فاجر که برای همین لغت قریش است را می‌آورد ولو ملک وحی نیاورده است. دیدید چقدر فرق می‌کند. لذا من دنباله‌اش را نیاوردم، برای این‌ است که اگر در بحث‌ها دقت کنید، متوجه کاری که ایشان انجام می‌دهند نمی‌شوید. از این مطلب و آن مطلب کمک می‌گیرند و به آن ظرافت وجوه و تفاوت‌های آن‌ها دقت نمی‌کنند.

شاگرد: روایت خودمان هم که می‌گوید: «کلّ حرفٍ علی وجوهٍ»[10] مقصود همین مطلب است؟

استاد: قبلش را بخوانید. «نزَل القرآن علی سبعه أحرف کلّ حرفٍ علی وجوه»؟ تا جایی که من یادم است این‌جور روایتی نداریم. «أدنی ما للإمام أن یُفتِیَ علی سبعة وجوه»[11]، امّا این‌که «کلّ حرفٍ علی وجوه» الآن در خاطرم نیست. مضمون خوبی است، شما اگر پیدا کردید، حتماً به ما هم بگویید.

آخرین مورد هم فتح الباری بود. عرض کنم که خود ابن حجر در فضائل القرآن هم همین مطلب را آورده است. در صفحه‌ی شصت و دو از فضائل القرآن.

شاگرد: المرشد را نخواندید.

استاد: المرشد، عبارتش مطلب اضافه‌ای ندارد که خدمت‌تان بخوانم. فقط به عنوان این‌که خود اهل‌سنّت در کتاب‌های مهمّ‌شان به ترتیب تاریخ ذکر کرده‌اند، خدمتتان گفتم. إمتاع الأسماء هم همین‌طور است. مطلب اضافه‌ای ندارد که بخواهم الآن با خواندنش وقت شما را بگیرم. فتح الباری یک توضیحاتی می‌دهد. فتح الباری خوب است، ولی مفصّل است که قبلاً هم خواندیم. ممکن است بعضی از جزئیات حرف‌هایش را اگر زنده بودیم شنبه عرض کنم، برویم بحث بعدی.

 

برو به 0:32:24

شاگرد: آدرس مطلب ابن حجر از فضائل القرآن را می‌فرمایید؟

استاد: فضائل القرآن عَسقلانی، صفحه‌ی شصت و دو. در المکتبة الشامله و کتابخانه‌های نرم‌افزاری اهل‌سنت موجود است. یک کتاب هم برای معاصرین است که عبداللّه بن محمّد الغنیمان، شرح کتاب التوحید صحیح بخاری هست که او هم این مطالب را آورده است و موارد دیگری که فعلاً تا ابن‌حجر که رسیدیم، از ابن عبدالبر تا ابن‌حجر و توضیح تصریحی این ابوبکر المُقری الإصبهانی به این‌که «یَرجع الی حرفٍ واحد»، دقیقاً همان مطلب است که «إنّ القرآن حرفٍ واحد». کدام قرآن؟ مصحف عثمان که الآن دست ماست و این‌ همه قرائات سبعه و عشره دارد، کلّ آن «حرفٌ واحد». خُب، در کافی شریف آمده بود که «حرفٌ واحد نزَل مِن عند واحد». خُب، «إنّما الاختلاف یجئ مِن قِبَل الروات»؛ یادتان هست در روایت آمده بود، الآن خوب معنی می‌کند. اختلاف یعنی چه؟ یعنی اختلاف سبعة أحرفِ معاصرِ امام که ابن‌عیینه معنی می‌کند: «یجئ مِن قبل اختلاف روات». رواتی که تلقّی‌شان این بود که من خودم می‌توانم مرادف را بگویم. راوی که تلقّی‌اش این است، اصلاً جوّش این است، می‌گوید من مجازم مرادف بیاورم، «أیّ ذلک قلتَ أجزأک»، خُب، این‌جور رُوات معلوم است اختلاف از آن‌ها پدید می‌آید. «کَذِبوا …حرفٌ واحد». این اختلاف و این سبعة أحرف و این‌ها دروغ است و در کنار این «نزل القرآن علی سبعة أحرف أدنی ما للإمام أن یفتی علی سبعه وجوه». این همان معنای اصلی خودش را پیدا می‌کند که سبعة أحرفِ درست، همین حرف واحد نزَل علی سبعة أحرف به نحو صحیحی که اهل البیت علیهم السلام می‌دانند و واقع مطلب بوده است.

الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّدٍ و آله الطیّبین الطاهرین[12].

 

کلیدواژگان:

سبعة أحرف، سفیان ثوری، سفیان بن عیینة، ابن أشتة.

 


 

[1]. خلاصة الأقوال، ج 1، ص 334: «(سفيان) بن عيينه بالعين المهملة المضمومة والياء المنقطة تحتها نقطتين ثم الياء المنقطة تحتها نقطتين والنون ليس من اصحابنا ولا من عدادنا».

[2]. اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 689: «محمدبن مسعود، قال: حدثني علي بن الحسن، قال: حدثنا محمد ابن الوليد، قال: حدثنا العباس بن هلال، قال، ذكر أبوالحسن الرضا عليه السلام: أن سفيان بن عيينة لقى أبا عبدالله عليه السلام، فقال له: يا أبا عبدالله إلى متى هذه التقية وقد بلغت هذه السن؟ فقال: والذي بعث محمدا بالحق لو أن رجلا صلّى مابين الركن والمقام عمره، ثم لقي الله بغير ولايتنا أهل البيت للقي الله بميتة جاهلية».

[3] . صحیح ابن حبان، ج 1، ص 161: «سفيان بن عيينة وحده فإنه كان يدلس ولا يدلس إلا عن ثقة متقن».

[4]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏2، ص 630، ح 13.

 

 

[5]. غایة النهایة فی طبقات القراء، ج 1، ص 358: «محمد بن عبد الله بن محمد بن أشتة أبو بكر الأصبهاني أستاذ كبير وإمام شهير ونحوي محقق ثقة سكن مصر، قال الداني ضابط مشهور مأمون ثقة عالم بالعربية بصير بالمعاني حسن التصنيف صاحب سنة …».

[6]. فتح الباری، ج 9، ص 30: «وقد أخرج بن أبي داود في المصاحف عن أبي الطاهر بن أبي السرح قال سألت بن عيينة عن اختلاف قراءة المدنيين والعراقيين هل هي الأحرف السبعة قال لا وإنما الأحرف السبعة مثل هلم وتعال وأقبل أي ذلك قلت أجزأك».

[7]. تفسیر ابن کثیر دمشقی، ج 4، ص 436: «وقال الحافظ أبو يعلى الموصلي حدثنا إبراهيم بن سعيد الجوهري حدثنا أبو أسامة حدثنا الأعمش أن أنس بن مالك قرأ هذه الآية (إن ناشئة الليل هي أشد وطأ وأصوب قيلا) فقال له رجل : إنما نقرؤها وأقوب قيلا فقال له : إن أصوب وأقوم وأهيأ وأشباه هذا واحد».

[8]. تفسیر القرآن من الجامع، ج 3، ص55.

[9]. التمهید، ج 8، ص 294.

[10]. بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏89، ص 95: «تَأْوِيلُ‏ كُلِ‏ حَرْفٍ‏ مِنَ‏ الْقُرْآنِ‏ عَلَى‏ وُجُوه‏».

[11]. الخصال، ج ‏2، ص 358.

 

 

[12] . شاگرد: فضائل القرآن برای چه کسی است؟

استاد: برای عسقلانی است.

شاگرد: در الشاملة یک ابن کثیر داریم، یک نسائی داریم، عسقلانی ندارد!

استاد: نیامد؟ صفحه‌ی شصت و هشت.

شاگرد: خیر. کلّاً در لیست شاملة موجود است؟

استاد: باید نشان بدهد. من الآن آدرسش را دارم، نمی‌دانم کجا دیدم. شاید در نرم افزار مشکات الأنوار نور که برای تمام کتب قرآنی است دیدم، نه الشاملة. شاید این مطلب را آن‌جا دیدم. آن را دارید؟

شاگرد: بله. در الشاملة که نیست.

شاگرد 2: شش تا وجهش هم در زمان حیات رسول اللّه صلی‌اللّه‌علیه‌وآله در بین مردم ساری و جاری بوده است؟

استاد: شش وجه به وجه صحیحش بله، بوده است. فلذا در جواهر، صاحب جواهر وقتی راجع به مَهر صحبت کرده‌اند، گفتند این قراءات که زمان رسول اللّه صلّی الله علیه و آله بوده است و حضرت به آن سَهل ساعدی گفتند: «مَهریه همسرت تعلیم یک سوره باشد، نگفتند کدام قرائت». این مطلب در جواهر هم بود. پس قرائت به وجه صحیحش بوده است. به وجه غلطش که این‌ها بعداً گفتند: هَلُمّ، تعال می گفتند، خیر نبوده است. ولی آن‌ها یعنی خود اهل‌سنّت، نزد خودشان می‌گویند: «حضرت اجازه داده بودند ولی روایات را بد تلقّی کرده بودند و این چیزی بود که اصلاً نمی‌شود».

شاگرد: وجه آن چه بوده است که می‌گفتند سبعة أحرف و أشباه ذلک؟

استاد: وجه آن روایات در بین خودشان بوده است. خودشان حسابی روایاتی دارند که پنجاه و دو روایتی که در مقدمه‌ی طبری آمده است، اگر همه را نگاه کنید در برخی از آن‌ها واضح آمده است که خود حضرت گفتند که مرادف بیاورید، حتّی عده‌ای مرادف آورده بودند گفته‌اند که حضرت فرمودند: «مشکلی نیست و خوب است، الأمر سَهلٌ». خودشان نزد خودشان روایت دارند که ما باید آن روایات را بررسی محتوایی بکنیم که نمی‌شود.

شاگرد: در بحار از تفسیر عیّاشی عبد الرحمان سَلَمی…

استاد: خیر. آن تفسیر القرآن است نه سبعة أحرف. از بصائر…

شاگرد: خیر. «تأویل کلّ حرف من القرآن علی وجوهٍ». بحث از ناسخ و منسوخ [است]؛ به یک قاضی می‌رسد، قاضی می‌گوید.

استاد: أحسنت. این خوب است. من این روایت را متعدّد خوانده بودم. قبل از این بحث‌های خودمان بوده است. در فضای حروف مقطعه، کلاّ حرف می‌گرفتیم؛ یا کلمه یا حرف. الآن حرف به معنای قرائت هم می‌تواند باشد. اصلاً این حدیث، یادداشت کردنی است که برویم غیر از این‌که در حروف، کلّ حرفٍ، که حضرت در یک روایت دیگری هم دارند که فرمودند: «لا أقول الم حرفٌ بل ألف حرفٌ لام حرفٌ میم حرفٌ». روایت را ببینید. «الف حرفٌ». آن‌جا در آن فضا «کلّ حرفٍ له وجوه». ما این‌جوری در ذهنمان بود. الآن در این فضای دیگر نه، حرف می‌تواند به معنای قرائت باشد. چون «نزل علی سبعة أحرف». پس «کلّ حرفٍ» یعنی «کلّ قرائة» مثل «مَلِک» کنار «مالک» علی وجوه.

شاگرد: وجوه را به معنای امر و نهی و … هم آورده‌اند ظاهراً.

استاد: بله، آن مطلب هم روایتش بود.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است