مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 11
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: ما کاری به آن قسمت ادامۀ آن روایت نداریم، همین که حضرت فرمودند خداوند متعال، اشیاء را بر هفت چیز جاری فرموده است، سپس هفت آیه قرآن خواندند. ما تا همین جای روایت را کار داریم، به ادامهاش کاری نداریم. حالا آن مطلبی که به ذهن من میرسد این است که حضرت با هر آیهای، خواستند یک نحوه اجرای اشیاء بر هفت را بیان کنند.
استاد: با هر آیهای یا با مجموعش؟
شاگرد: حالا ممکن است هفت تا در بیاید، ممکن هم هست که بعضی از آنها تأکید دیگری باشد.
استاد: خُب، حالا بر اساس فرض خودتان بفرمایید. با هر آیهای، نحوۀ اجرای اشیاء بر سبعه را بیان بفرمایید.
شاگرد: البته نمیخواهم تیتر را کامل عرض کنم، ان شاء اللّه شما در وسط بحث، مطلبی که بنده گفتم را تکمیل بفرمایید. ذهن من قسمتی را به عنوان احتمال در نظر میگیرد.
استاد: ما اگر فرمایش شما را بفهمیم کلا همان را به هوا میاندازیم.
شاگرد: به عنوان احتمال عرض میکنم. مثلاً اولین آیه «خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا»[1]. این که خداوند، هفت آسمان را آفریده است، میشود گفت «سماء» به عنوان یک شئ، در این جا اگر کسی بگوید هفت آسمان، هفت لایه از «سماء» است، نه اینکه هفت تا چیز مجزّا داشته باشیم، حالا اگر اینگونه باشد. مثلاً در اینجا اشاره شده است به اینکه هر چیزی ممکن است هفت لایه داشته باشد؛ در آیۀ دیگر که «لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ»[2]، جهنّم هفت درب دارد. روایت داریم که «لِكُلِ شَيْءٍ بَابٌ»[3]. جهنّم یک شئ است، هفت باب دارد. اصلاً شاید اشاره به این مطلب باشد که هر شیئی، مناسب با خود آن شیء، هفت باب میتواند داشته باشد. حالا عرض میکنم که در اینها، اولاً آیا اصلاً چنین استفادههایی درست است؟ و سؤال دیگرم در آن دو تا آیهای که میفرماید: «سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يَابِسَاتٍ»[4] و «سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ»[5]، فقط یک رؤیا بوده است. این طور نیست که مثل خلقت آسمان، یک مطلب تکوینی خارجی داشته باشد، بلکه صرفاً یک رؤیا بوده است. مثلاً چطور از اینها، استفاده خاصی بشود؟
استاد: رؤیا إنشاء نبوده است، بلکه رؤیا برای او مکشوف شد، یک مطلبی که در آینده رخ میدهد. یعنی یک ارتباطی که در عالم قرار بود باشد. هفت سال با آن وضعیت، هفت سال دیگر با آن وضعیت متفاوت. برای حضرت یوسف علی نبیّنا و آله و علیهالسلام مکشوف شد نه این که إنشاء کرد.
شاگرد: این مطلب درست است. ولی یک چیزی مکشوف شد که یک واقعۀ خارجی بوده است.
استاد: امّا این واقعه، پشتوانهای دارد که ازل و ابد، مبادی و معالیل آن است. یعنی آن قدر چیزها از روز اول دست به دست هم داده بودند که آن شخصی که این روابط را میدانست، میگفت مثلاً یک میلیون سال بعد نسبت به این روابط، اینجا هفت سال پربارش و پرنعمت میشود و هفت سال هم خشکسالی، به این شکل. نه اینکه یک واقعهای را همینطور منعزل در نظر بگیرید و بگویید حالا این واقعه شد. نه این طور نیست، طبق حساب و کتاب این واقعه رخ داد. مثل علم نجوم، در روایات نجوم در بحار هست، مرحوم سید هم دارند، به نظرم در مکاسب هم بود که اصلاً مبدأ علم نجوم این است که حرکات اجرام سماوی، یک اوضاعی نسبت به یکدیگر دارند. یعنی طبق این نظمی که دارند میگردند، یکی دو تا به هم نزدیک هستند، یکی دو تا هم از هم دور هستند و وقتی هم که آنها دارد میچرخند و اوضاع، لحظه به لحظه نسبت به هم وضع خاصی را تعریف میکنند، در زمین هم یک واقعهای دارد انجام میشود. کسی که آن اوضاع را بداند، وقایع زمین را هم با یکدیگر منطبق کند، میتواند بگوید خُب، وقتی آن دو ستاره به هم نزدیک شدند، در زمین فلان واقعه رخ میدهد. از کجا این مطالب را میگویید؟ از همان مطلبی که در روایت بود، حضرت فرمودند: خدای متعال برای پیامبری در بالای کوهی ابری فرستاد، باران آمد، آبی جمع شد. در آن آبی که در بالای آن کوه برای آن پیامبر جمع شد، با اوضاع آسمان با یکدیگر، تمام جریانات دنیا تا روز قیامت برای آن پیامبر منطبق شد و از این جا بود که علم نجوم پدید آمد. تعبیراتی هست که انسان خیال میکند برهان دارد میگوید، خیال میکنید خود واقعه دارد برهان میگوید. آن اوضاع با این جریانات در این آب، برای آن پیامبر، بر هم منطبق شد. روایت مذکور در بحار وجود دارد. شاید مرحوم شیخ در باب نجوم مکاسب هم آورده بودند.
منظور این است که این هفت سالی که او خواب دید، این جور نیست که بگوییم چه ربطی به عالم خارج و تکوین دارد! خیلی ربط دارد.
شاگرد: یک سؤال این است که آیا نمیشد این هفت سال فراوانی و بعد هفت سال خشکسالی، هر کدام نه سال بشوند؟
استاد: میشد یا نمیشد، این جا دو تا قول حسابی مطرح میشود. یک عدهای قائل به نظام ذاتی برای تکوین هستند. آنها میگویند نه نمیشد. حتی در کتاب عدل الهی بود، ایشان به سعدی مثال میزدند. ما میگوییم سعدی یک آدمی بود، الآن میشد سعدی در قرن چهارده یا پانزده باشد؟ بله میشد. امّا اگر روی ذاتی به آن نگاه بکنیم و آن را بر اساس نظام ذاتی بدانیم، میگوییم که نمیشد. درست مثل این است که بگوییم آیا میشود که عدد شش، بین اعداد هفت و هشت باشد یا نمیشود؟ نظام اعداد، نظام ذاتی است. ممکن است یک کسی بگوید میشود ما عدد شش را بین اعداد هفت و هشت می آوریم. میگوییم که شما یک لفظی را دارید میگویید. نمیشود عدد شش بین اعداد هفت و هشت بیاید. عدد شش در این رتبهای که دارد، یعنی بین اعداد پنج و هفت، پیوند خورده است. اینجا جای عدد شش است. طبق حساب دیگری شاید ممکن باشد. یعنی ما نظام ذاتی به یک صورت منفرد که الآن محقق باشد، نداریم. نظام میتواند ذاتی باشد، امّا نظامهای ذاتی غیر متفرّد. این احتمال هم در ذهن من وجود دارد که ذاتی را آنطور در نظر نگیریم.
برو به 0:06:58
شاگرد: ذاتی را چطور در نظر میگیرید؟
استاد: ذاتی است، مثل مجموعههای اعداد؛ عدد شش به یک نحوی و طبق یک نظامی در اینجا پیوند خورده است. بله، میتوانیم تعریف مجموعه و نظام را طوری قرار دهیم که این عدد جای دیگر قرار بگیرد. حالا فعلاً کاری به آن بحثها نداریم.
شاگرد: حضرت که اینجا هفت آیه خواندند، این طور به نظر میرسد که گویا هفت گونه، اجرای «علی سبعة» است.
استاد: ظاهراً اصل فرمایش ایشان هم همین است که مطلب خوبی هم هست.
شاگرد: یعنی مثلاً یک گونهاش، سنخِ طِباق بودن است، یک گونهاش به این نحو است که هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را میخورند. یک جای آن مثل هفت سنبلهای است که از هر کدام از این دانهها، صد دانه تولید میشود، و این انواع و اقسام «اجراء علی سبعة» شاید در ترکیب با یکدیگر، یک گونه نظامهای پیچیدهتری را خلق بکند که مانعی برای اعداد دیگر نیست که وارد کار بشوند. یعنی ممکن است منافاتی با این قضیه نداشته باشد.
استاد: آن روایت کافی هم که حضرت از هفت به توان دو، یعنی چهل و نه شروع کردند، درست است که سبعه، مثانیاش توانِ هفت بود و عدد چهل و نه در شروعِ کار بود، امّا اگر نگاه کنید بعدش در ده ضرب کردند، یعنی با دو و پنج هم خویشاوندی شروع شد. فرمودند چهل و نه جزء است. خدای متعال هر کدام از این چهل و نه جزء را «عشرة أجزاء»، یعنی پنج و دو وارد کار شدند و عشره شد. آن وقت بهصورت تکهتکه، هر کسی را… و آن شروع این عبارت کافی بود که خیلی عجیب است، واقعاً عجیب است. حضرت فرمودند: «لَوْ عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ ابْتِدَاءُ الْخَلْقِ مَا اخْتَلَفَ اثْنَان»[6]، اگر مردم میدانستند ابتدای خلق چگونه بوده است، دو نفر با هم اختلاف نمی کردند. راجع به «ما اختلف اثنان» که مراجعه کردم، دیدم شرّاح میگویند که یعنی مؤمن میگفت کافر، کافر نیست. منظور این روایت این نیست، توضیح دادند. منظور معلوم است که «ما اختلف اثنان» حساب خاص خودش را دارد و بعد از آن توضیح میدهند که چرا «ما اختلف اثنان»؟ ابتدای خلق این جوری بود که چهل و نه جزء. حضرت اسم هفت را هم نبردند و فقط از چهل و نه، اسم بردند. چهل و نه عددی است که با هیچ عددی به جز هفت ارتباط ندارد. این مطلب در دلِ چهل و نه نهفته است و کسی که در عالم اعداد این مطالب برایش واضح است، میداند و تصدیق میکند که عدد چهل و نه، فقط با عدد یک و با عدد هفت ارتباط دارد و بس و با هیچچیز دیگری ارتباط ندارد. این ویژگی، خصوصیت عدد چهل و نه میباشد. روایت را بخوانید.
شاگرد: این حدیث در جلد دوم کافی، صفحه چهل و چهار آمده است. «لَوْ عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى هَذَا الْخَلْقَ لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَداً».
استاد: بله، «لَمْ يَلُمْ». چون این هم بود، دو تا عبارت در ذهن من مخلوط شده بود. «ما اختلف اثنان» دارد. «لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَداً». ادامۀ روایت را بخوانید.
شاگرد: «فَقُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ فَكَيْفَ ذَاكَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ أَجْزَاءً بَلَغَ بِهَا تِسْعَةً وَ أَرْبَعِينَ جُزْءاً».
استاد: «خَلَقَ أَجْزَاءً بَلَغَ بِهَا تِسْعَةً وَ أَرْبَعِينَ». بله، منظور من همین قسمت بود. اوّلین بلوغ بدوی، مرحلۀ ابتدایی آن چه است؟ چهل و نه است با این خصوصیّات. بعد حضرت ادامه میدهند که دوباره هر کدام را ده جزء، که عشرة اجزاء بهدنبال آن میآید.
شاگرد: آن برداشتی را که عرض کردم درست است؟ یعنی چه؟
استاد: تا جایی که به ذهن من میآید، این فکرها فکرهایی است که بهره وافری از نفس الأمر دارد. یعنی آدم هر مقدار فکر میکند میبیند ولو مربوط به این روایت باشد یا نباشد، خودش فی حدّ نفسه درست است. نظیر بحث هفتِ وصفی که دیروز عرض کردم، بعد از آن، آیه اش هم یادم آمد. اینکه گفتم دو تا آیه بود.
اول آمد «فی ضلال مبین» که گفتم. بعد با خودم گفتم که خود این مطلب چگونه است؟ مصحف شریف را که باز کردم این آیه آمد: «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ»[7]، همینگونه هم بود. بعضی از اوقات این اتفاقات چقدر عجیب است!! برای مثل من که ماجرا، همینطور شگفتآور بود، «قطّعن ایدیهن» بود. یعنی آن قدر مطلب هفتِ وصفی مهم است و آنطوری که هفتِ وصفی در کل نظام اعداد سرایت دارد و خود نمایی که در مبناهای مختلف دارد و در نظام تکوین با مبانی مختلف دارد، این خیلی عجیب بود. یعنی یک گونه آن بود و البته بهگونهای بود که با عبارت «فردٌ اصطَفَی الوَتر»[8] هم سازگار بود که خداوند تنهاست. ولی خُب، فی حدّ نفسه درست بود. آن مطلب مثل فرمایش شماست که به نظرم فی حدّ نفسه مطلب درستی است. اگر هم درست فهمیده باشم، مقصود شما هم این است. بنا بر مقتبس از روایت و استیناس به فرمایش حضرت در هفت آیه، میخواهند بفرمایند «فَأَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَة»[9]، خودِ «اَجْرَى» آن هفت گونه است. نه «أجری و علی سبعة». «أجری سبعاً علی سبعٍ». هم «أجری علی سبعٍ» و هم «أجری سبعاً علی سبعٍ» که منافاتی هم با هم ندارند. شما تأکید کردید بر روی این که خودِ جَرَیان، بر هفت گونه است. چگونه؟ نگاه کنید تکوین را. هر چیزی را نگاه میکنید شئونات دارد، شئونات طولی، عرضی، تزاحمی، تقابلی. مثلاً وقتی در وجود یک شخص دو چیز است که مقابل هم هستند، خیلی فرق دارد با دو چیزی که مقابل نیستند و مقارن هستند یا قرینۀ یکدیگر هستند. در همین بدن انسان، خدای متعال چقدر شئونات قرار داده است که این شئونات، طولی هستند، عرضی هستند، مقابل هستند، مقارن هستند، هماهنگ هستند، ضدّ هم هستند و خلاصه دستگاهی است. هر ذرّهای که کاری انجام میدهند، یک شأن خاصی دارند. لذا حضرت میفرمایند مثلاً بدن انسان را در نظر بگیرید، هفت گونه تشئّن دارد. همین مطلب مقصود شماست؟
برو به 0:14:47
شاگرد: سؤالم این بود که از هر کدام، لاأقل به عنوان احتمال چه استفادهای میشود کرد و فعلاً نمیخواهیم نسبتی را بدهیم.
استاد: احتمالات، اگر نظیرش به طور واضح نزد همۀ عقلای عالم در تکوین نشان بدهید، همه هم بپذیرند، این میشود مطلبی که فی حدّ نفسه درست است. امّا آیا روایت هم مقصود امام هست یا نیست، این گام بعدی است. در گام اول، شما یک احتمالی را مطرح میکنید، بعد بگویید آیا در تکوین این طور هست یا نیست؟ یعنی ما تَشَئّنی به این نحو داریم یا نه؟ تشئّنی که ابتدا برای «طباقاً» فرمودید، خیلی خوب است. اصلاً خود طباقاً یعنی لایهها، «لَتَرکَبُنّ طَبَقاً عن طبَق». همان طوری که در آن روایتِ «وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ»[10]، امام رضا علیه السلام با دستان مبارک خودشان نشان دادند که هر کدام، بالای دیگری طبقه است که به معنای لایه به کار میرود.
شاگرد: اگر در همین قسمت قرآن را به جای آن بگذاریم، بطون قرآن می شود؟ اگر لایه لایه در نظر گرفته شود و در قرآن تطبیق بکنیم، مثلاً هفت بطنِ قرآن می شود؟
استاد: منظور شما یعنی خود آیۀ طباق؟ یعنی خود آیۀ طباق را میفرمایید؟
شاگرد: این نکتهای که از این آیه فهمیدیم، این نحوۀ اجرای بر سبعی که گفتیم را درباره قرآن پیاده کنیم و بگوییم قرآن هم یک شئ میباشد، اینکه اجرای هفت در این شئ به چه نحوه باشد را عرض میکنم.
شاگرد 2: بگوییم که مثلاً چند گونه میشود «علی سبعة أحرف»؟
استاد: و در خود قرآن کریم؟
شاگرد: آن چیزی که نظیر این «خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا»[11] باشد، عرضم این است که آیا میشود که بگوییم بطون هفت گانۀ قرآن است؟
استاد: بطون طولی که بله. اصلاً بطون طولی همینطور است. من الآن نسبت به بطون طولی، فرض دیگری غیر از این طباق در ذهنم نیست. طباق یعنی لایههای تو در تو و بطون هم به این معناست که «و لکلّ بطنٍ بطنٌ الی سبعین بطن» یا «سبعة أبطنٌ» که همینطور میشود. بطن تو در تو یعنی لایه لایه. بله، بطون عرضی، شئونات عرضیه میشود. یک بطن، سه تا بطن دارد، امّا در عرض هم هستند. آن مطلب دیگر ارتباطی به طباقاً ندارد.
شاگرد: مثل «سبع سماوات» میشود.
استاد: خود سبع سماوات هم همان است. «وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ»[12]، «مَا لَكُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا، وَقَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا»[13]، یکی هم «أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا»[14]، «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ»[15]؛ این که اینها چطور معنی میشود، بحث آن در جای خودش باید مطرح شود. در هر حال، این چنین فکر کردن در حدّ فکر و پیجویی واقعِ مطلب و به عنوان صرف احتمال که ذهن به اینها فکر بکند، مانعی ندارد. به خیال من خیلی هم خوب است. اصلاً نمیشود بدون اینها کار را پیش برد. واقعاً ائمه علیهم السلام عباراتی دارند که در اوج است. امّا روایاتی وجود دارد از آخرین امامِ در زمان حضور، حضرت امام عسکری سلام الله علیه است که مردم در محضر ایشان بودند، بعداً که زمان غیبت حضرت بقیة الله عجلاللهتعالیفرجهالشریف شروع میشود روایاتی از امام عسکری علیهالسلام وارد شده است، کأنّه در این فضا یک چیزِ کوچکی است امّا برای دهرِ غیبتِ کبری است. اصلاً میبینید که در فرمایشات امام عسکری سلام الله علیه نسبت به روایات دیگر یک امتیازی است. بنده گفتم همۀ روایات معصومین علیهمالسلام عالی و در اوج هستند، امّا یک مطالبی در کلام امام حسن عکسری علیهالسلام هست که روایات ایشان را از سایر روایات متمایز میکند. مثلاً این روایت که همه شما شنیدهاید، امام عسکری سلام الله علیه فرمودند: «لَيْسَ الْعِبَادَةُ كَثْرَةَ الصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَكُّرُ فِي أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ»[16]. روایت معروفی است. «إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَكُّرُ فِي أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ». حضرت فرمودهاند «فی أمر الله» نه «فی الله». «التَّفَكُّرُ فِي أَمْرِ اللَّهِ». این روایت خیلی مطلب دارد. برای شروع غیبت کبری، یک عبارت بگذارند برای کسانی که امامت را میفهمند، حجت خدا را میشناسند، آخرین امام این مطلب را برای شیعیان و موالیان باقی بگذارند. میفرمایند: اگر میخواهید بدانید، «إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَكُّرُ فِي أَمْرِ اللَّهِ». آیا مقصود از «التَّفَكُّرُ فِي أَمْرِ اللَّهِ» این است که مثلاً دو را با دو جمع بزند، بگوید چهار، فردا هم همین کار را بکند! معلوم است که «التَّفَكُّرُ فِي أَمْرِ اللَّهِ» به صورت پلّهای میباشد. دربارۀ هرچه فکر میکند، آن چه که به نفس الأمر رسید، برای درجات بعدی پایه قرار میگیرد، نه این که به همان فکر دیروز برگردد. «التَّفَكُّرُ فِي أَمْرِ اللَّهِ» او را بالا میبرد. هرچه هم بالاتر میرود، شدتش بیشتر میشود. تصاعد هندسی است در شئونات باز شده برای متفکر. مطالبی که متفکر یاد میگیرد این طوری است.
در همین بحث خودمان روایت دیگری بود راجع به حروف که یادداشت کرده بودم تا بگویم، امّا برای اینکه [سر بحث قبل متوقف نشویم و] بحث عوض شود، نگفتم. بناء داشتم که روز اول بگویم؛ مرحوم شهید و دیگران این مطلب را دارند که به خط امام عسکری صلوات الله علیه بوده است که در روایت مورد نظر به مقامات خودشان اشاره میکنند سپس به مقامات شیعیانشان اشاره میکنند. حضرت علیهالسلام میفرمایند: «وَ شِيعَتُنَا الْفِئَةُ النَّاجِيَةُ وَ الْفِرْقَةُ الزَّاكِيَةُ وَ صَارُوا لَنَا رِدْءاً وَ صَوْناً وَ عَلَى الظَّلَمَةِ أَلْباً وَ عَوْناً وَ سَيَنْفَجِرُ لَهُمْ يَنَابِيعُ الْحَيَوَانِ بَعْدَ لَظَى النِّيرَانِ لِتَمَامِ آلِ حم وَ طه وَ الطَّوَاسِينِ مِنَ السِّنِينَ»[17]. البته من تمام نسخۀ این روایت را جمع کردهام. روایت مذکور نسخههای متعدّد و مختلفی دارد. ولی اصل این نوشته و مطلب وجود دارد که به خط امام علیهالسلام در کتاب الدرّة الباهرة شهید اول موجود است و در چند کتاب دیگر هم وارد شده است، مثلا در کتاب حسن بن سلیمان هم موجود است. زمانی که من به دنبال این روایت میگشتم، آن را با کمی اختلاف نسخه، در پنج یا شش منبع مختلف پیدا کردم که تمام نسخهها را یادداشت کردهام. منظور این است که حضرت علیهالسلام چه کار میکنند؟ این تعبیر خیلی مهم است. حروف مقطعه را با ینابیع الحیوانی که برای شیعیانشان ظهور میکند، مرتبط میکنند! خیلی مطلب مهمّی است! یعنی این روایت واقعاً از آن روایاتی است که از آخرین امام [دوره حضور] است، به عنوان یک خورشید در کلّ غیبت کبری که دارند این مطلب را به شیعیان میگویند.
شاگرد: توضیح روایت را بفرمایید.
استاد: من توضیح آن را نمیدانم، دیروز هم عرض کردم. ولی این اندازهاش را میتوانم عرض کنم که حضرت علیهالسلام بین حروف مقطعه با ظهور «يَنَابِيعُ الْحَيَوَانِ لشِيعَتُنَا بَعْدَ لَظَى النِّيرَانِ» ارتباط برقرار کردند. اول باید یک «لَظَى النِّيرَانِ» باشد، بعد از آن اینها جمع میشوند. من در همین اندازه میفهمم و بیش از این را نمیدانم.
شاگرد: در آن نسخهای از روایت که در کتاب الدرة الباهرة آمده است، حروف مقطّعه ذکر نشده است.
استاد: بله؛ در یکی از این نسخهها اصلاً این قسمت حروف مقطّعه، از روایت حذف شده است.
شاگرد 2: در بحارالانوار، قسمت حروف مقطّعه را هم آورده است.
استاد: در سه جای بحار آمده است. جلد پنجاه و دو، بیست و شش و هفتاد و پنج. در سه جای آن آمده است و نسخههای آن وجود دارد. چون از سه جا نقل کردهاند؛
یک مورد دیگر هم روایتی است که حاجی آقا به پیشانی امثال من نگاه میکردند و دیگر اصلاً نمی گفتند. ولی فقط میفرمودند که یک روایتی از امام عسکری سلام الله علیه وجود دارد که عجیب است. فقط باید عمل کنند و ببینند. هر کسی هم میپرسید که چه روایتی است، نمیگفتند چه روایتی است. میگفتند هر کسی باید خودش پیدا کند. بعد یک شخصی آمد و گفت این روایت منظور شماست؟ سرشان را فقط پایین آوردند، حتی روایت را هم ذکر نکردند. بعد از این که آن شخص روایت را پیدا کرده بود، گفتند: بله؛ منظور من همان روایت بود. این روایت هم در بحار هست که حضرت علیهالسلام میفرمایند: «إِنَ الْوُصُولَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»[18]. این روایت هم از آن روایاتی است که از امام عسکری سلام الله علیه نقل شده است. حالا من الآن این سه تا روایت را یادم آمد. حالا شما هم یک پیگیری بکنید.
شاگرد: مقصود از «امتطاء اللیل» نماز شب است یا مطلب دیگری است؟
استاد: حالا دیگر تعبیر امام علیه السلام است. نماز شب [قطعاً] هست. اما این که چیز دیگری نیست را نمیتوان گفت.
برو به 0:23:44
شاگرد: چون برخی از افراد این روایت را به نماز شب ترجمه میکنند، به گمانم غلط باشد.
استاد: در هر حال، مطلب این است که باید شب را مطیّة قرار بدهد. تا شب مطیّةاش نشود، [کار درست] نمیشود. شب باید مطیّهاش باشد، کما اینکه حضرت علیهالسلام میفرمایند تا «لَظَى النِّيرَانِ» نباشد، نمیشود. اوّل «بَعْدَ لَظَى النِّيرَانِ»، آن وقت «سَيَنْفَجِرُ لَهُمْ يَنَابِيعُ الْحَيَوَانِ».
منظورم این است که این روایات، روایات عجیبی است، آن هم از آخرین امامی که می خواهند یک مطالب مختصری را به عنوان تحفه برای کسانی که اهل هستند، در زمان غیبت کبری باقی بگذارند. ما که این روایات را با همین لفظشان میشنویم، میفهمیم که خیلی عجیب است؛ من به روایات بسیاری برخورد کردهام که تا به حال هیچ مطلبی از آن را نفهمیدهام! ولی همین مقدار آدم میفهمد که این روایت خیلی مطلب دارد و این شناخت و بینش این چنینی نسبت به روایت، غیر از این است که انسان بگوید باید روایت فهمید که چه است. نه، گاهی میشود که انسان نمی فهمد که روایت چه میخواهد بگوید، امّا تا این اندازه میفهمد که این روایت خیلی مطلب دارد؛ یک روایتی را مرحوم سید بن طاووس از کتاب الرسائل کلینی آوردهاند. مرحوم کلینی یک کتاب با نام الرسائل. واقعاً عجیب است که این کتاب در دستها نباشد. حیف نیست! نامههای معصومین علیهمالسلام را شخصی مثل کلینی بنویسند، آن وقت در دست سید بن طاووس بوده است. اثری از آثارش نیست، حتی روایات آن در کتابهای دیگر نیست. دو روایت از کتاب مذکور را سید بن طاووس در کتاب کشف المَحَجّة لثمرة المهجة میآورند. من این کتاب را داشتم. آخر کتاب هم هست. نگاه کنید ببینید این روایت چه دستگاهی دارد! «کتبَ الی بعض أکابر أصحابه».
شاگرد: ببخشید قبل این که این روایت را بفرمایید، امکان دارد روایت قبلی را تا آخرش توضیح بفرمایید؟ «إِنَّ اَلْوُصُولَ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ – لاَ يُدْرَكُ إِلاَّ بِامْتِطَاء اَللَّيْلِ مَنْ لَمْ يُحْسِنْ أَنْ يَمْنَعَ لَمْ يُحْسِنْ أَنْ يُعْطِيَ».
استاد: نه، آن مطلب دیگر تمام شد. «مَنْ لَمْ يُحْسِنْ» کلمات قصار است که با هم جمع کردهاند، آن تکۀ بعدی «مَنْ لَمْ يُحْسِنْ» مطلب بعدی است و مطلب قبلی تمام شد. از «مَنْ لَمْ يُحْسِنْ» تا انتهاء بخوانید.
شاگرد: «مَنْ لَمْ يُحْسِنْ أَنْ يَمْنَعَ لَمْ يُحْسِنْ أَنْ يُعْطِيَ».
استاد: یعنی آن کسی میتواند بهخوبی اعطاء بکند که بلد باشد سر جایش اعطاء نکند. «مَنْ لَمْ يُحْسِنْ أَنْ يَمْنَعَ لَمْ يُحْسِنْ أَنْ يُعْطِيَ»؛ ببینید چه مضامینی!
شاگرد: داشتید آن دو روایت را میفرمودید. «کتب الی بعض اکابر اصحابه».
استاد: من دیگر یادم نیست، من فقط به مطلب اشاره میکنم، پیگیری و دستیابی به مطالب بر عهده خودتان است. آخر کتاب کشف المحجة دو روایت از الرسائل کلینی آمده است. یکی از دو مورد، در مورد علائم ظهور است که خیلی مفصّل است.
شاگرد: کتاب الرسائل کلینی را از کجا میتوانیم پیدا کنیم؟
استاد: متأسفانه این کتاب دیگر در دستها نیست. ابتدای یکی از آن دو روایت این است که «کتب الی بعض اکابر اصحابه» و با یک چنین کلماتی شروع میشود. سپس حضرت راجع به روح الإیمان توضیح میدهند که روح الایمان چطور است و رابطهاش با افراد چطور است که البته قبلاً این روایت را از حفظ میخواندم، امّا الآن عبارتش یادم نمیآید. در هر حال، کلّیِّ مطلب تا این اندازه که در یادم مانده است همین است.
شاگرد: «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَكْتُبُ بِهَذِهِ الْخُطْبَةِ إِلَى بعض أَكَابِرِ أَصْحَابِهِ، وَ فِيهَا كَلَامٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، إِلَى الْمُقَرَّبِينَ فِي الْأَظِلَّةِ»[19].
استاد: ببینید! نامه نوشته اند، «إِلَى الْمُقَرَّبِينَ فِي الْأَظِلَّةِ»[20].
شاگرد: «الْمُمْتَحَنِينَ بِالْبَلِيَّةِ، الْمُسَارِعِينَ فِي الطَّاعَةِ، ِ المُسْتَيقِنِينَ بِي الْكَرَّةِ، تَحِيَّةٌ مِنَّا إِلَيْكُمْ، سَلَامٌ عَلَيْكُمْ»[21].
استاد: ببینید، به تمام شیعیان و موالیان که این مطلب بعداً به دستشان میرسد سلام کردهاند.
شاگرد: «أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّ نُورَ الْبَصِيرَةِ رُوحُ الْحَيَاةِ الَّذِي لَا يَنْفَعُ إِيمَانٌ إِلَّا بِهِ مَعَ اتِّبَاعِ كَلِمَةِ اللَّهِ وَ التَّصْدِيقِ بِهَا، فَالْكَلِمَةُ مِنَ الرُّوحِ، وَ الرُّوحُ مِنَ النُّورِ، وَ النُّورُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، فَبِأَيْدِيكُمْ سَبَبٌ وَصَلَ إِلَيْكُمْ مِنَّا نِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ لَا تَعْقِلُونَ شُكْرَهَا، خَصَّكُمْ بِهَا وَ اسْتَخْلَصَكُمْ لَهَا وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُون. إنَّ اللَّهَ عَهِدَ عَهْداً أنْ لنْ يَحِلَّ عَقْدَهُ أحَدٌ سِواهُ»[22].
استاد: پس عبارت «روح الایمان» نیامده بود.
شاگرد: «نور البصیرة» بود.
شاگرد 2: این عبارت را داشت «فَإِنَّ نُورَ الْبَصِيرَةِ رُوحُ الْحَيَاةِ».
استاد: بله، «فَإِنَّ نُورَ الْبَصِيرَةِ رُوحُ الْحَيَاةِ». شاید یک اختلاف نسخهای را هم من در قبلاً در یک کتابی پیدا کرده بودم. شاید مرحوم مجلسی هم این روایت را یک جایی از بحار آوردهاند. مرحوم مجلسی این روایت را یا در کتاب فِتَن آوردهاند یا کتاب در کتاب علائم ظهور. مرحوم مجلسی شاید در بحارالانوار هم آوردهاند.
علی أیّ حال، منظور این است که بعضی از روایات اینگونه است که انسان میفهمد که مفاد روایت خیلی در مراتب بالایی قرار دارد، امّا این که دیگر چه میخواهند بگویند برای اهلش میباشد.
شاگرد: ببخشید حالا آیۀ دوم چطور؟ «لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ»[23].
استاد: «سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ». جهنم هفت تا درب دارد که هر بابی از آنها یک جزءِ تقسیم شدهای دارد. این ترجمه آیه است. (خندۀ حضار). یک نحو مثانی هم در آیه هست. «سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ جُزْءٌ مَقْسُومٌ»، هر جزئی به ازای باب. اینگونه هم [بحث] مثانی در آیه هست، معلوم است. «لِكُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ» میشود «سبعة أجزاء» در قبال «سبعة أبواب».
شاگرد: هفت جزء برای جهنم است؟ جهنم هفت جزء شد یا باب جهنم هفت جزء شد؟
استاد: خیر؛ «مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ». جزء مقسوم برای جهنمیهاست. صاحب جهنم، أصحاب النار، آن است که هفت جزء دارد. از ظاهر کلام اینگونه به ذهن میآید، ولی جهنم هفت باب دارد، دربها برای جهنم است، جزءها برای کسی است که جهنمی است.
شاگرد: خُب، از دومی استفاده فرمودید، از اوّلی چطور؟
استاد: تعبیر عجیبی که حضرت فرمودند: «يَهْلِكُ عِنْدَ كُلِ بَابٍ جُزْءٌ وَ عِنْدَ الْوَلَايَةِ كُلُّ بَابٍ»[24]. این باب یعنی چه؟ تعبیر شما حرف خوبی بود که هر چیزی میتواند متناسب با خودش هفت تا باب داشته باشد. یعنی تشئّن ابوابی. مطلب مذکور مطلب خوبی است که انسان بهدنبال آن بگردد که خدای متعال در تکوین، تشئّن ابوابی در اشیاء قرار داده است.
برو به 0:32:11
شاگرد: این جا سؤالی مطرح میشود که باب هر شئ یعنی چه؟
استاد: باب چند کارایی دارد. یک کاربرد آن برای ورود به یک فضاست. یک کاربرد دیگر آن برای خروج از آن فضاست. یک کاربرد دیگر آن برای ارتباط است. معنای آن ورود و خروج و ارتباط است. خود کلمۀ «باب» هم، چون این لغت، برای زبان عربی است، از حیث معانی حروفش خیلی…، مثل واو است. واو اسم یک حرف است. شما به باء، باء میگویید و باب نمیگویید. ولی خُب، باب، کلمهای است که خیلی با باء جوش خورده است، کأنّه هیچ چیزی نیست جز خود ب. «باب». نظیر اینها در کلمات عرب وجود دارد. باء اسم حرف است ولی باب اسم حرف ب نیست، ولی این نقش را ایفاء میکند که باب دو تا ب هست. وسط آن هم واو قرار دارد و «بَوَبَ» است. این چیزی که بیان شد کلّیِّ مطلب بود.
شاگرد: ببخشید «عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ»[25]، توجیه آن چه میشود؟
استاد: آنها هم اصحاب النار هستند. «وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً»[26]، آنها اصحاب ناری هستند که ملائکه هستند، نه اینکه اصحاب ناری که «هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»[27] هستند. اینجا اصحاب الناری هستند که «وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً».
شاگرد: یا «وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ»[28]
استاد: بله، این نوزده، فتنه است برای «کفروا» که کفّار استفاده … میکنند. مثلاً الآن یکی از فتنههایش این است که بهائیها، همۀ دیانتشان را با عدد نوزده قرار بدهند. عدد نوزده، فتنه است برای عدّهای از اینها.
شاگرد: صهیونیستها هم اینطور هستند.
استاد: آنها هم با عدد نوزده کار میکنند؟
شاگرد: میگویند یک نفر در مصر روی نوزده کار کرده بود، او را کشتند!
استاد: بهائیها که با صهیونیستها پیوند خوردهاند. امّا این که آن فتنه، معنای دیگری هم دارد. آن روایت خیلی جالب است، در تفسیر برهان نگاه کنید. حضرت فرمودند: «يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ»[29]. روزی میآید که در آتش «يُفْتَنُونَ». حضرت فرمودند: «يُكْسَرُونَ فِي اَلْكَرَّةِ كَمَا يُكْسَرُ اَلذَّهَبُ، حَتَّى يَرْجِعَ كُلُّ شَيْءٍ إِلَى شِبْهِهِ»[30]، «ثُمَ يُخَلَّصُونَ كَمَا يُخَلَّصُ الذَّهَبُ»[31]. خیلی این روایت قشنگ است که برای معنای «فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا» گفته شده است.
شاگرد: «كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ»[32] یعنی آیات بهطور تکوینی دو به دو با هم جفت هستند؟ یعنی میفرمایید به مانند همان «وَ خَلَقْنَاكُمْ أَزْوَاجًا»[33] هست؟
استاد: دیروز که بحث «مثانی» را گفتیم، شما تشریف داشتید؟
شاگرد: خیر.
استاد: «مثانی» به معنای مکرّر میآید، امّا اصل معنای لغویاش که از العین اشاره کردم به معنای چیزی است که آن را تا کنید و آن را لایهای بکنید. به چنین حالتی مثنات میگویند به معنای لایه. مثانی یعنی لایهها. لایهها خیلی فرق دارد، لذا گفتم ذو شئون بودن، بیشتر به مثانی میآید تا مکرّر بودن. ولی آن هم درست است که مثانی به معنای مکرّر باشد.
شاگرد2: در این نظام سبعة که فرمودید عوالم هستی بالاخره اینگونه آفریده شده است، چرا «ثمانیة أبواب»[34] برای بهشت قرار داده شده است، نه سبعة؟
استاد: در قرآن تصریح به «ثمانیة أبواب» نیست، واوی دارد که میگویند آن، واوِ ثمانیة است، در روایات آمده است که می فرماید «حَتَّىٰ إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا»[35]. دربارۀ اهل نار داریم که «حَتَّىٰ إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا»[36]. هفت تا درب برای جهنم. به سراغ جهنم میآیند که می آیند هفت تا درب باز میشود. امّا آیه برای بهشتیها اینگونه آمده است که «حَتَّىٰ إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا». به این واو، واو ثمانیه میگویند. میگویند این واو یعنی برای بهشت هشت درب است، ولی در قرآن این مطلب وجود ندارد که بهشت هشت تا درب دارد.
شاگرد 2: بحث واو ثمانیه را از آیۀ بیست و دوم سورۀ مبارکۀ کهف که مربوط به تعداد ایشان است میگویند: «وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ»[37].
استاد: بله؛ «سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ»؛ آن وقت این مطلب در روایات آمده است که بهشت، هشت تا درب دارد. حالا چرا این جوری است؟ شاید مسیری باشد که مومنان هم از هفت درب جهنم باید عبور کنند و وارد بهشت بشوند. امّا درب هشتم یک چیز اختصاصی خود بهشت است که بعد از خروج از هفت درب جهنم و خروج از جهنّم به آن میرسند که آن درب هشتم، اختصاصی بهشت است. حالا مطلب دیگری نمیدانم جز همین مقداری که بیان شد. چون رتبۀ بهشت در بالای عالم است و رتبۀ بالاتری است، حال آن، حالِ ورودی اختصاصی است که یعنی یک دربی است که حتماً لازم نیست از جهنم رد شوید تا بعد از عبور از جهنم به آن درب وارد شوید. در بعضی روایات کافی هم آمده است.
و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
کلید واژگان:
نفس الامر، ابواب بهشت، ابواب جهنم، إمتطاء اللیل، مثانی، رسائل کلینی، مقامات شیعیان.
[1]. سوره ملک، آیه 3. «الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ۖ مَا تَرَىٰ فِي خَلْقِ الرَّحْمَٰنِ مِنْ تَفَاوُتٍ ۖ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَىٰ مِنْ فُطُورٍ».
[2]. سوره حجر، آیه 44. «لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ».
[3]. بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج79، ص 52. «لِكُلِ شَيْءٍ بَابٌ وَ بَابُ الْقَبْرِ عِنْدَ رِجْلَيِ الْمَيِّتِ وَ يُسْتَحَبُّ أَنْ يَنْزِلَ الْقَبْرَ حَافِياً مَكْشُوفَ الرَّأْسِ».
[4]. سوره یوسف، آیه 43. «وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَىٰ سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ ۖ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ».
[5]. سوره یوسف، آیه 43. «وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَىٰ سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ ۖ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ».
[6]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص 44.
[7]. سوره یوسف، آیه 31. «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ ۖ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنْ هَٰذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ».
[8]. بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج94، ص 6.
[9]. همان.
[10]. سوره ذاریات، آیه 7.
[11]. سوره ملک، آیه 7 «الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ۖ مَا تَرَىٰ فِي خَلْقِ الرَّحْمَٰنِ مِنْ تَفَاوُتٍ ۖ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَىٰ مِنْ فُطُورٍ».
[12]. سوره مومنون، آیه 17. «وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِينَ».
[13]. سوره نوح، آیات 13 و 14. «مَا لَكُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا، وَقَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا».
[14]. سوره نوح، آیه 15. «أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا».
[15]. سوره انشقاق، آیه 19. «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ».
[16]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص 55، ح 4. «لَيْسَ الْعِبَادَةُ كَثْرَةَ الصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَكُّرُ فِي أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ».
[17]. «وَ رُوِيَ أَنَّهُ وُجِدَ أَيْضاً بِخَطِّهِ علیه السلام مَا صُورَتُهُ قَدْ صَعِدْنَا ذُرَى الْحَقَائِقِ بِأَقْدَامِ النُّبُوَّةِ وَ الْوَلَايَةِ وَ نُورُنَاسَبْعُ طَبَقَاتٍ أَعْلَامُ الْفَتْوَى بِالْهِدَايَةِ فَنَحْنُ لُيُوثُ الْوَغَى وَ غُيُوثُ النَّدَى وَ طَعَّانُ الْعِدَى وَ فِينَا السَّيْفُ وَ الْقَلَمُ فِي الْعَاجِلِ وَ لِوَاءُ الْحَمْدِ وَ الْحَوْضُ فِي الْآجِلِ وَ أَسْبَاطُنَا حُلَفَاءُ الدِّينِ وَ خُلَفَاءُ النَّبِيِّينَ وَ مَصَابِيحُ الْأُمَمِ وَ مَفَاتِيحُ الْكَرَمِ فَالْكَلِيمُ أُلْبِسَ حُلَّةَ الِاصْطِفَاءِ لِمَا عَهِدْنَا مِنْهُ الْوَفَاءَ وَ رُوحُ الْقُدُسِ فِي جِنَانِ الصَّاقُورَةِ ذَاقَ مِنْ حَدَائِقِنَا الْبَاكُورَةِ وَ شِيعَتُنَا الْفِئَةُ النَّاجِيَةُ وَ الْفِرْقَةُ الزَّاكِيَةُ وَ صَارُوا لَنَا رِدْءاً وَ صَوْناً وَ عَلَى الظَّلَمَةِ أَلْباً وَ عَوْناً وَ سَيَنْفَجِرُ لَهُمْ يَنَابِيعُ الْحَيَوَانِ بَعْدَ لَظَى النِّيرَانِ لِتَمَامِ آلِ حم وَ طه وَ الطَّوَاسِينِ مِنَ السِّنِينَ وَ هَذَا الْكِتَابُ دُرَّةٌ مِنْ دُرَرِ الرَّحْمَةِ وَ قَطْرَةٌ مِنْ بَحْرِ الْحِكْمَةِ وَ كَتَبَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِيُّ فِي سَنَةِ أَرْبَعٍ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ».
[18]. بحارالأنوار (ط – بيروت)، ج 75، ص 380. «إِنَ الْوُصُولَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ مَنْ لَمْ يُحْسِنْ أَنْ يَمْنَعَ لَمْ يُحْسِنْ أَنْ يُعْطِي».
[19]. کشف المحجة لثمرة المهجة، ص 189.
[20]. همان.
[21]. همان.
[22]. همان.
[23]. سوره حجر، آیه 44.
[24]. بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج94، ص7.
[25]. سوره مدّثّر، آیه 30. «عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ».
[26]. سوره مدّثّر، آیه 31. «وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً ۙ وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَانًا ۙ وَلَا يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ ۙ وَلِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْكَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۚ كَذَٰلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ ۚ وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ ۚ وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَىٰ لِلْبَشَرِ».
[27]. سوره بقره، آیه 39. «وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ».
[28]. سوره مدّثّر، آیه 31.
[29]. سوره ذاریات، آیه 13. «يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ».
[30]. بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج53، ص44، ح 15. «خص، منتخب البصائر سَعْدٌ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ السَّيَّارِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَبِيصَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ قَالَ يُكْسَرُونَ فِي الْكَرَّةِ كَمَا يُكْسَرُ الذَّهَبُ حَتَّى يَرْجِعَ كُلُّ شَيْءٍ إِلَى شِبْهِهِ يَعْنِي إِلَى حَقِيقَتِهِ».
.[31] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج64، ص 42. «أَنَّهُ قَرَأَ هَذِهِ الْآيَةَ ثُمَّ قَالَ مَا الْفِتْنَةُ قِيلَ الْفِتْنَةُ فِي الدِّينِ فَقَالَ يُفْتَنُونَ كَمَا يُفْتَنُ الذَّهَبُ ثُمَ يُخَلَّصُونَ كَمَا يُخَلَّصُ الذَّهَبُ».
[32]. سوره زمر، آیه 23. «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَىٰ ذِكْرِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ».
[33]. سوره نباء، آیه 8. «وَخَلَقْنَاكُمْ أَزْوَاجًا».
[34]. بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج8، ص 39. «إِنَّ لِلْجَنَّةِ ثَمَانِيَةَ أَبْوَابٍ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ النَّبِيُّونَ وَ الصِّدِّيقُونَ وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ الشُّهَدَاءُ وَ الصَّالِحُونَ وَ خَمْسَةُ أَبْوَابٍ يَدْخُلُ مِنْهَا شِيعَتُنَا وَ مُحِبُّونَا فَلَا أَزَالُ وَاقِفاً عَلَى الصِّرَاطِ أَدْعُو وَ أَقُولُ رَبِّ سَلِّمْ شِيعَتِي وَ مُحِبِّي وَ أَنْصَارِي وَ مَنْ تَوَالانِي فِي دَارِ الدُّنْيَا فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكَ وَ شُفِّعْتَ فِي شِيعَتِكَ وَ يَشْفَعُ كُلُّ رَجُلٍ مِنْ شِيعَتِي وَ مَنْ تَوَلَّانِي وَ نَصَرَنِي وَ حَارَبَ مَنْ حَارَبَنِي بِفِعْلٍ أَوْ قَوْلٍ فِي سَبْعِينَ أَلْفاً مِنْ جِيرَانِهِ وَ أَقْرِبَائِهِ وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ سَائِرُ الْمُسْلِمِينَ مِمَّنْ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ فِي قَلْبِهِ مِقْدَارُ ذَرَّةٍ مِنْ بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ».
[35]. سوره زمر، آیه 73. «وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا ۖ حَتَّىٰ إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ».
[36]. سوره زمر، آیه 71. «وَسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَىٰ جَهَنَّمَ زُمَرًا ۖ حَتَّىٰ إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِ رَبِّكُمْ وَيُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَٰذَا ۚ قَالُوا بَلَىٰ وَلَٰكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَى الْكَافِرِينَ».
[37]. «سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ ۖ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ ۚ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ ۗ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَدًا».
دیدگاهتان را بنویسید