مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 10
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: … پیوند بدهید با اختلاف قرائات، یعنی مثلاً میخواهید بگویید این حروف مقطعه، سبع المثانی، این است که هفت گونه میتوانند با هم پیوند بخورند که هفت قرائت تولید بشود. این را میخواهید بفرمایید؟
استاد: مطلبی که من دیروز مقدمهاش را عرض کردم، فقط همین نکته بود که ما أمّ الکتابی را که در تلقّی متعارف در تفسیر سبع مثانی، خصوصِ سورۀ مبارکۀ فاتحة الکتاب در نظر میگیریم، با ذهنیتی که از حرف ابوفاخته داریم که ایشان امّ الکتاب را به حروف مقطعه معنی کرد، یک وجه جدیدی برای سبع مثانی میآید. این وجه جدید میگوید که سبع مثانی چیست؟ حروف مقطعه است، امّ الکتاب است. خُب، حروف مقطعه چطور سبع مثانی است؟ یعنی هفت تا حرف است به صورت مکرّر، به معنای رایجِ مثانی. مضربِ هفت میشود چهارده. سه تا هفت تا میشود بیست و یک که مجموع حروف غیر مکرّر سورۀ مبارکۀ حمد بود و بیست و هشت، مضربِ چهارِ هفت میباشد که هفت حرف از حروف هم که در سورۀ مبارکۀ حمد نبود، آمد. این بیان یک معنی برای مثانی است؛ یک بیان دیگر این است که هفت تا از این حروف است که خودِ تک تکِ اینها مثانی است که عرض کردم «ثَنَو» یا «ثَنَیَ» که مفصّل مطالبی دربارۀ ریشۀ لغویاش گفتهاند، خلیل میگوید هر چیزی را که شما آن را خم کنید «ثَنَیتَه». آن را خم کردهاید، به آن لایه دادهاید. «المَثناة» چیزی است که لایه دارد و لایه لایه است. بعداً چون لایه، سبب یک نحو تعدّد میشود، مَثانی به معنای مکرّر و متکرّر هم به کار رفته است. این یکی از وجوهِ معنای مثانی است. یکی از وجود آن هم مکرَّر است. مکرّر، تعدّد واحدهاست. امّا ذو شئون، تَشَئّن یک واحد است. اگر هم در عدد میخواستید بگویید، میگفتید: «أحدیّ المعنی، واحدٌ مِن الأشیاء». «واحدٌ مِن الأشیاء» یعنی یکی است که اشیای دیگر او را متعدّد هستند با یکدیگر. امّا «أحدیّ المعنی» یعنی یک چیزی است که خودش در ذات خودش ترکیب ندارد. آن چیزی که «أحدیّ المعنی» نیست، «ثنویّ المعنی» است. ثنوی به معنای لایه لایه، نه این که ثنوی به این معنی باشد که چند معنی در آن چیز است. ثنوی یعنی وجوه دارد و معنای آن ذو وجوه و ذو شئون است. اگر این جور باشد معنایش این میشود که سبعاً مِن المثانی یعنی این حروف مقطعه چند منظوره است. هر حرفی چند وجه دارد، به وجوه مختلف، در آن کارایی دارد. اساس عرض من همین بود که تدوین و تکوین باید مطابق باشد و خصوصیت قرآن کریم این است که کتاب است، کتاب در موطِن علم است. کتاب یعنی کلّ نفس الأمر تدوین شده در آن موطِن کتاب قدسی. نه تنها تکوین، بلکه کل نفس الأمر. قبلاً این مطالب را مکرّر بحث کردیم. خُب، اگر اینگونه است شما در تکوین و در نفس الأمر نگاه کنید، خدای متعال در متن نفس الأمر و تکوین، أشیاء را ذو وجوه قرار داده است، ذو ابعاد قرار داده است، ذو حیثیات قرار داده است، بلکه اگر به ما بگویند یک چیزی بگو که خیلی حیثیات و ابعاد مختلف نداشته باشد، کسانی که ذهنشان در این زمینه کار کرده است، اولین مثالی که به ذهنشان میآید، نقطه است. نقطه دیگر نه بُعد دارد نه چیز دیگر. بهترین مثال برای این مطلب است. اگر یادتان باشد عرض میکردم همین نقطه با یک اندک مثال سادهای میتوانید بگویید بی نهایت حیث در آن موجود است. بینهایت حیثت! مگر میشود که یک نقطهای بینهایت حیث داشته باشد؟ بله. شما همین نقطه را مرکز یک دایره قرار دهید، دایره بکشید. وقتی نقطه مرکز دایره شد، دایره چند قطر دارد؟ دایره بی نهایت قطر ممتاز از هم دارد و هر کدام از این بی نهایتها، نسبتی با همین نطقه که مرکز دایره است دارد و از مرکز دایره عبور میکند و نسبتی که این مرکز دایره با این قطر دارد، متفاوت از نسبتی است که با قطر دیگر دارد. یعنی در همین مرکز دایره، بی نهایت تَحَیُّث به اقطاری که از آن عبور میکند، دارد. دستگاه نفس الأمر از عجایب است و اصلاً حیثیات نفس الأمری یک کلمه نیست، بالاتر از مسألۀ تکوین است! حالا اگر اینطوری است، وقتی قرار است این نفس الأمر تدوین بشود، ناچاریم چجوری باشد؟ همینطوری که خود نفس الأمر، ذو وجوه و ذو شئونات بی نهایت است، باید «ما دُوِّن به»، آن چیزی که قرار است این تدوین به وسیلۀ آن صورت بگیرد، همینگونه باشد. مدوِّن آن کیست؟ خدای متعال است. اگر ما بخواهیم بگوییم و تدوین کنیم، اظهار عجز میکنیم، امّا ثبوتاً بفهمیم که این کار میشود و محال نیست. وقتی ثبوتاً میشود و محال نیست، خدای متعال میفرماید این کتاب، کتابِ من است و به این کتاب تحدّی میکنم. خداوند متعال به تورات و انجیل تحدّی نکرده است. چون این خصوصیت، شرط تورات و انجیل نیست، امّا شرط قرآن شرطی است که تحدّی هم با آن سازگار است. «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَىٰ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَٰذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا»[1]. قرآن، کار خداست. علی أیّ حال بلا تشبیه قرآن فقط از کارخانۀ الهی خارج میشود. تنها و تنها و تنها خداست که میتواند این کتاب را بیافریند. چون خصوصیتی دارد که برای خود خداست. خُب، اوست که فقط میتواند این اثر را بیافریند. این مطالب حاصل عرض من است. لذا با مطالبی که دیروز گفتم، این مطالب خیلی روشن است. یعنی واقعاً اگر این مطالب را کنار هم بگذارید به خیالم میرسد که بسیاری از مسائل در این زمینه حل خواهد شد.
برو به 0:07:08
استاد: اول «أَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَة»[2]. چه زمانی امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند: «أَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَة»؟ در توضیحِ لیلة القدر. لیلة القدر اینگونه پیوند خورده است با قرآن کریم و نزول آن. خُب، دربارۀ این کتابِ شریف، «نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُف»[3] و أحرف به معنای نواحی میباشد. حالا یک سری نکاتی در این بین وجود دارد که یا اصلاً از یادم میرود که بگویم یا اینکه یادداشت دارم، امّا باز یادم میرود که در اینجا بیان بکنم. اصلاً کلمۀ حرف یعنی طرف و ناحیه. «عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُف» یعنی علی سبعة نواحی و جهات. اگر یادتان باشد عرض کردم که خودِ حدیث سبعة أحرف «صدَر علی سبعة أحرف». واقعاً این طوری است، بیخود نیست میگویند تا چهل معنا برای این حدیث بیان کردهاند. این مطلب را صاحب المیزان میفرمایند. کسانی که فکر میکردند، چهل تا معنا برای حدیث بیان کردهاند. «سبعة نواحی، الأمر و الزجر و…»، این یک گونه نواحی است و شئونت است. منظور این است که در بحث سبعة أحرف این ریخت، یک ریختِ خاصی است که داریم، میگوییم سبع تکوینی است. «أَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَة» و این سبعة، به لیلة القدر مربوط است و لیلة القدر با نزول قرآن مربوط است و لذا نزول قرآن هم با عدد هفت پیوند خورده است. یعنی همانطور که عالَم، أجری علی سبعة، همینطور هم قرار است تدوین شود. پس سبعة أحرف نمایانگر سبعة وجوه تکوینی است. همانطور هم باید بفهمیم و لذا نباید به قرائات سبع حمل کنیم، اینطوری که ما میفهمیم. این بحث قرائات سبع، خودش یک جلوه و بخشی از آن مطلب است. اینها حاصل عرض ما بود.
شاگرد: ابتدا باید این «أجری جمیع الأشیاء علی سبعة» مشخص بشود که این اجرای تمام اشیاء بر سبعه به چه معناست. یک راه تشخیص هم خودِ روایت است و حضرت چند آیه بیان فرمودهاند. مثلاً آیۀ «وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ»[4]، حالا من اشکال را پررنگ عرض میکنم. اینکه هفت تا سنبل را و هفت تا گاو را در خواب دیدند و ما میگوییم اینها تکوین را نشان میدهد، خُب، شخصی هم میگوید در آیات قرآن داریم «ثَمَانِيَ حِجَجٍ»[5] یا در جاهای دیگر اعداد دیگر را داریم، مثلاً نه تا و یازده تا و اعداد مختلف در قرآن آمده است. خلاصۀ عرض بنده این است که حضرت با این استشهاد میخواهند یک مطلبی را تبیین کنند، و الّا آیات دیگری هم عدد هفت داشت و ایشان میتوانستند به آنها اشاره بکنند. سؤال اول بنده این است که وجه استشهاد به این آیات چیست که حالا این «أَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَة» را بفرمایند؟ و إلاّ که خیلی از این «هفت تاها» در عالم داریم.
استاد: بنده در سابق، قضیۀ این فرمایش شما را گفتم. چون همه خندیدید، مطلب را دوباره نمیگویم. امّا مطلب را سابقاً گفتم که «أجری جمیع الأشیاء علی سبعة» یعنی چه. این سبع مثانی، بدون این که حضرت نامش را ببرند، هفت آیه خواندند، در هر کدامش هم سبع، مکرّر بود. عبارت در بحار هست، جالب تر این است که آخر کار حضرت میفرمایند: «برو این توضیحی را که من راجع به لیلة القدر دادهام را به اصحابت بگو».
شاگرد: «فَأَبْلِغْ حَدِيثِي أَصْحَابَكَ لَعَلَّ اَللَّهَ يَكُونُ قَدْ جَعَلَ فِيهِمْ نَجِيباً»[6].
استاد: بله کلمه نجیب. ما که نا نجیب هستیم. (خنده حاضران). به سهم خودم عرض میکنم. (خنده حاضران). خیلی عجیب است! حضرت علیهالسلام بفرمایند: حدیث من را برو به اصحابت بگو، چه بسا خدای متعال یک نجیبی را در بین آنها قرار داده باشد که او کلام من را بفهمد که چه میگویم. مطلب خیلی بالاست! ادامه حدیث را هم بفرمایید.
شاگرد: «إِذَا هُوَ سَمِعَ حَدِيثَنَا نَفَرَ قَلْبُهُ إِلَى مَوَدَّتِنَا وَ يَعْلَمُ فَضْلَ عِلْمِنَا».
استاد: بله. وقتی آدم میبیند یک کسی حرف زیبایی زد، [میشود] آن گوینده را دوست نداشته باشد؟. حضرت میگویند: اگر شخص نجیب ببینند که من چه حرفهایی را میگویم، همین که حرف مرا بفهمد مرا دوست میدارد. «نَفَرَ قَلْبُهُ إِلَى مَوَدَّتِنَا». اینها مودّتهایی است که از ناحیۀ معرفت است. معرفت مودّت میآورد. شما نسبت به یک شخص معرفت پیدا بکنید که همۀ کمالات را داراست و تمام نقایص را هم ندارد، نمیشود او را دوست نداشته باشید. بعدش هم آن شخص میگوید که من نفهمیدم. حضرت علیهالسلام هم در ادامه، مطالب دیگری را میگویند. سابقاً عرض کردم و الان فقط اشاره میکنم. گفتم من یک چیزی راجع به این هفت به ذهنم آمده بود که بین هفتِ وصفی و هفتِ در عقد عشر تفاوتی وجود داشت. گفتم شاید این باشد. بعد هم همان قضیه، که گفتم به حرم مشرف شدم. با خودم گفتم مصحف را باز کنم، از بس که این مطلب برای من مهم جلوه کرده بود، ببینم مقصود حضرت صلوات الله علیه هم همین است یا نه. وقتی مصحف را باز کردم کلمۀ اول بالای صفحه این بود که «فی ضلالٍ مُبین».(خنده حاضران). یعنی میخواست بگوید مقصود حضرت این نیست؛ الآن هم برایم روشن است که آن مطلبی که در ذهنم آمده بود، مقصود نیست. بعد دیگر خیلی وا رفتم. «ضلال مبین» یعنی اشتباه فهمیدی دیگر. سپس چند لحظه صبر کردم با خودم گفتم حالا اصلِ این مطلب که فهمیدم درست است یا نه؟ بعد که مصحف را باز کردم که آیا اصل مطلب درست است یا نه، آیۀ خوبی آمد، به این مضمون که گویای این مطلب بود اصلِ مطلب درست است، ولی مقصود حضرت در این حدیث، این چیزی نیست که شما فهمیدهاید. اصل مطلب هم که مقصد خیلی مهمی است …، یک هفتِ وصفی در تمام عقود است. الآن هفتِ ما یکی از مصادیق هفتِ وصفی است. در نظام عددی ما، عقدِ ما عَشَرَة است. ده، عقد است. همۀ اعدادِ ما با ده درست میشود. عقد به معنای این که اولین جایی که عدد بسته میشود. شما ده را به صورت صفر در کنار یک مینویسید و دیگر بعد از آن، نماد جدید ندارید. هرچه از ده به بعد عدد درست کنید، با همان نه تای قبلی است که با عدد صفر است و نه تا عدد قبلی. عقد بسته شد، نماد هم تمام شد. حالا اگر پایۀ عددی شما عدد چهار باشد، دیگر پنج ندارید. چهار هم ندارید. چون ترتیب شما به این شکل میشود، یک و دو و سه، دهِ شما میشود عدد چهار. عقد عدد شما اگر چهار باشد، شما آن وقت چهار را به جای ده مینویسید. یعنی دوباره به یک برگشته و جلو میروید. کما اینکه اگر پایۀ عددی شما عدد دو باشد، اصلاً دیگر دو هم ندارید. مینویسید یک، ده. ده شما همان دو شما میشود. دهِ ما الآن بعد از نه میباشد. در این مبنای ده، ما یک هفت داریم. در هر مبنایی یک هفت داریم، یا بیشتر از یک. مثلاً شما اگر چهل را ده در نظر بگیرید، یعنی نماد درست کنید. الآن نماد شانزده، شانزده چه جوری است؟ تمام این دستگاههای الکترونیک، با هِگزادیسمال پیش میرود و کار میکند. یعنی پانزده نماد دارید که نماز شانزدهمی میشود ده. دهِ شما a میباشد.a و b و …تا f. این عددهایی را که بهصورت رنگی است، وقتی f مینویسند یعنی همان پانزده و دوباره عدد شانزده همان عدد ده میشود. شما اگر الآن شانزده را، عقد قرار بدهید، داخلش یک هفت دارید، ولی هفتِ در آن جا دیگر هفتِ ما نیست. چرا؟ چون در شانزده، چهارده را داریم که دوتا هفت تا است. یعنی تا شانزده که بروید، ما یک عددی داریم که هفت با آن ارتباط دارد و منفردِ محض نیست؛ «إنّ الله فردٌ یحبّ الوَتر»[7]. خودِ خداوند فرد است، آن عددی را هم که تک و تنها باشد دوست میدارد. در ده، تمام اعداد به هم مربوط هستند الّا هفت. هفت است که تک و تنهاست. ببینید ده با چه عددی مربوط است؟ با دو و پنج. پنج با چه عددی مربوط است؟ ده. هشت با چه عددی مربوط است؟ با چهار و دو. دو با هشت و چهار مربوط است. شش با سه مربوط است. هر کدام از این اعداد، بینشان یک رابطهای وجود دارد الّا هفت. هفت با کدوم یک از این اعداد رفیق است؟ با هیچ کدام. این را میگوییم هفتِ وصفی. یعنی در هر محدودهای از عقد، شما یک هفتِ وصفی دارید. یعنی وَتر دارید. وتری که با هیچ عدد دیگری در این فضا ارتباط ندارد. عَشَرَة و معاشرت هم ریشه هستند. هر عقدی یک عشرتی تشکیل میدهد. یک مَعشری درست میکند. یک معاشرتی را بین اعضای آن عشرت درست میکند. در فضای عشرت، یک هفتِ وصفی داریم. اگر عقدِ ما شانزده باشد، هفتِ ما با چهارده رابطه دارد. چهارده با هفت و دو رابطه دارد. در آن فرض، هفتِ وصفی یازده و سیزده میباشند و دو تا هفتِ وصفی داریم. لذا آیا سبع مثانی شامل این موارد هم میشود یا نه، ادامه بحث و مسأله است. علی أیّ حال هفتِ وصفی که به ذهنم آمده بود، برایم خیلی زیبا بود. خیلی وقت پیش هم به ذهنم آمد و برای زمان حالا نیست. الآن برایم واضح است که مقصود، این چیزی که به خدمت شما عرض شد یعنی هفت وصفی نبوده است. امّا آن زمان چون تازه این مطلب به فکرم رسیده بود و ذهنم مشغول به آن بود و درباره آن فکر میکردم، آن مطلب «فی ضلال مبین» به ذهنم آمد.
برو به 0:18:55
شاگرد: هفتِ وصفی یعنی عددی که در مجموعه اعداد، فقط خودش است و با بقیه اعداد ارتباط ندارد.
استاد: بله. من از کلمه «وتر» که حضرت علیهالسلام فرمودند، ذهنم سراغ این مطلب رفت. «إنّ الله فردٌ یحبّ الوتر و فردٌ اصطَفَی الوَتر»[8]. چون خودش فرد است، وتر را دوست داشته است. وتر را انتخاب کرده است. «فَأَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَة». با توجه به این مطالب من به ذهنم آمده بود که در کلّ نظام و دستگاه خلقت، هفتِ وصفی در آن کارهای است و نظام آفرینش براساس آن چیده و تنظیم شده است. یعنی این هفتِ وصفی خیلی وسیع تر از هفتِ خودِ ما در مبنای ده میباشد، ولی مقصود حضرت این نیست. مقصود حضرت مطلبی بسیار وسیع تر است که من نمیدانم. من گفتم ما نانجیب هستیم، حضرت گفتند نجیبی پیدا شود تا این کلام مرا بفهمد. ان شاالله تک تک شما از آن نجباء هستید و بشوید و بعداً هم دست ما را بگیرید.
شاگرد: «أجری جمیع الأشیاء» علی هفتِ وصفی یعنی چه؟
استاد: یعنی «ضلال مبین». (خندۀ حضّار).
شاگرد: توضیح بدهید تا بعد «ضلال مبین» را بفهمیم.
استاد: «ضلال مبین» دیگر توضیح ندارد. (خندۀ حضّار). ببینید معنای وتر و هفت وصفی این است که اگر شما در هر مجموعهای که وارد شوید میبینید همه افراد یک رابطهای با هم دارند. در این بین یک موردی پیدا میشود که تک است و با هیچ کدام از موارد دیگر رابطهای ندارد. این کأنّه یک نحو نمایندۀ فردیت خدای متعال است. چطور خدای متعال فرد است و طرفِ کسی نیست، نِدّ و شبیه کسی نیست، این مورد هم یک نحو شبیه خدای متعال است که چه است؟ منفرد است و هفتِ وصفی می باشد. به خاطر همین [نسبت و سازگاری] هم بود که به ذهنم آمد شاید مقصود حضرت همین باشد.
شاگرد: إجرای جمیع الأشیاء بر هفت به چه معنی میشود؟
شاگرد 2: یعنی آن هفت وصفی که خدا انتخاب کرده چه است که این هفت وصفی بر جمیع اشیاء جاری شده است؟
استاد: مطالبی که من به ذهنم میآمد و الآن هم ممکن است به ذهنم بیاید که البته مطالب خوبی هم هست، یعنی اگر در این وادی فکر بکنید ضرر نمیکنید؛ اصولاً عقد در اعداد، در نظام عددی ما قراردادی است. یعنی دلبخواهی است. شما میتوانید عقد را دو قرار بدهید. یعنی بگویید «یک»، بعد از آن هم بگویید «ده». بعد از آن عدد سه میشود یازده. چهار میشود صد. چون دیگر بیست نداریم. دیگر ما عدد دو نداریم. این مطالب بود در کلاسها بود و معلّمین در مورد اینها مدّتی تمرین میدادند که یاد بگیریم اعداد را براساس مبنای چهار، یا مبنای شش بنویسیم. چهار در مبنای دو، صد است. ده، یازده، صد. دوباره عدد پنج میشود صد و یک. بعد میشود صد و ده، صد و یازده و بعد میشود هزار. چهار میشود صد، پنج میشود صد و یک، شش میشود صد و ده. هفت میشود صد و یازده. هشت میشود هزار؛ سؤال این است که در دستگاه تکوین چگونه است؟ آیا ما یک عقد تکوینی در دستگاه خلقت داریم یا نه؟ این سؤال مهمی است. آیا عقد تکوینی در دستگاه خلقت داریم یا نداریم؟ یعنی آیا در آفرینش خدای متعال یک جایی داریم که عدد، خودش بگردد، عقد بشود و دوباره از نو، دورۀ بعد شروع شود یا نه؟ پاسخ این مطلب این است که بله، در دستگاه خلقت چنین چیزی را داریم و بهصورت مفصّل و مختلف و گوناگون هم داریم. یعنی در دستگاه خلقت هیچچیز نیست که نداشته باشیم. حتی در هندسۀ اقلیدسی، واحد سطح و حجم دلبخواهی است. یعنی شما یک خط را وقتی میگویید یک متر، یک سانتیمتر، اینها بر طبق قرارداد است. ما واحد تکوینی در هندسۀ اقلیدسی نداریم، چون تا بینهایت است. امّا در هندسههای غیر اقلیدسی مثل هندسۀ هُذلولوی که یکی از هندسههای غیراقلیدسی است، در اینجا واحدِ تکوینی هندسی داریم و همچنین در هندسههای بیضوی، واحد تکوینی داریم که مطلب در آنها روشنتر است؛ اگر عقدِ تکوینی باشد، هفتِ وصفی و مواردی را که خدای متعال در تکوین میداند که در هر حوزهای، هر بخشی از آفرینش خودش، به طور تکوینی چه عقدی حاکم است. در آن فضا، اعداد نقش مهمی ایفا میکنند. یعنی در آن فضا، کارِ عدد هفت، دیگر تکوینی است. آثار و خواصش هم تکوینی میشود.
استاد: مثلاً اگر یادتان باشد، عرض میکردم یکی از چیزهایی که عدد را تکویناً در اشیاء میآورد، ارتعاش طبیعی است. امروزه یکی از بحثهایی که در ابتدا یک مقدار عجیب و غریب به نظر میآید، ولی خُب، ثابت شده است و مفصّل هم دربارهاش در علم حرف میزنند، ارتعاش طبیعی است. ارتعاش طبیعی یعنی چه؟ یعنی هر چیزی که شما دست روی آن بگذارید، در دلِ خودش یک عدد دارد. آن عدد را خدای متعال میداند، آن عدد هم از سنخِ ارتعاش است که اگر یادتان باشد عرض کردم که، نمیدانم کجا بود، ژاپن یا جای دیگر که یک پل بتون آرمۀ بسیار قوی با رژه رفتن چند سرباز خراب شد و ریخت. از همان جا هم بود که این بحث ارتعاش طبیعی را کشف کردند. دیدند نحوه رژه رفتن این سربازها با عدد ارتعاش طبیعی پل هماهنگ شده بود، رِزونانسِ و تشدید صورت گرفته بود. لذا یک دفعه، این رژۀ بسیار ساده اینها، برای آن پل مقدار بسیار بالای انرژی شده بود که سبب شکستن و ریختن آن پل شده بود. از آنجا گفتند چطور شد که این اتّفاق افتاد؟ وقتی که تحقیق کردند متوجه پدیدۀ رزونانس شدند. اگر شما هم داخل اینترنت جستوجو کنید، یکی از مطالبی که امروزه راجع به آن تحقیق و بررسی فراوانی شده است، همین پدیدۀ ارتعاش طبیعی یا همان فرکانس طبیعی است. خُب، پس یک عدد طبیعی برای هر چیزی وجود دارد. ما تا حالا خبر نداشتیم، امّا حالا میبینیم هر چیزی در دل خودش یک عدد دارد. اگر آن را تقسیم بکنید، یک عدد دارد، اگر بخشی از آن را جدا کنید، یک عدد دارد. مثل اعداد مختلف و نقاط تکوینی. هر چیزی را که شما میبینید یک نقطۀ تکوینی دارد که مرکز ثقل آن است. ما باورمان نمیشود، ولی این مطلب تکوین است و نقطۀ تکوینی در هر چیزی است. یک ماشین دارد حرکت میکند، شما یک بار روی آن میگذارید، دقیقاً جای این نقطه تکویناً عوض میشود. بار را که بالاتر میبرید، ماشین زودتر واژگون میشود و چپ میکند. چرا؟ چون نقطۀ مرکز ثقلش بالاتر میرود، وقتی بالاتر رفت، به راحتی این ماشین واژگون میشود. وقتی که بار را پایینتر میبرید یک گونۀ دیگر میشود. یعنی هندسه و حساب در متن تکوین جاری است و اینها از جمله چیزهایی است که ما از آنها خبر نداریم. خُب، اگر کتابی بخواهد کل تکوین را که خدای متعال مدوّن و مصنّف آن کتاب است، نشان دهد، بلد است چه کار کند. یکی از راههایش همین بحث السبع المثانی است. یعنی آن نشانههایی که قرار است تدوین به وسیلۀ آنها صورت بگیرد، این نشانهها باید چندین منظوره باشند. اگر تک منظوره باشد، کاراییاش کم است و به عبارت دیگر اصلاً میخواهد معادل باشد. چون خود تکوین، اجزاءش و مؤلّفههایش ذو وجوه میباشد، آن نشانهها هم باید ذو وجوه باشند و غیر از این هم نمیشود. توجه داشته باشیم که این نکته، خیلی نکتۀ مهمی است.
برو به 0:27:29
شاگرد: «فَأَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَة» را توضیح بدهید.
استاد: بینی و بین الله نمیدانم.
شاگرد: یک نمونهای برای همین سبع هم در همین حدیث، بحث شب قدر را مطرح میکنند.
استاد: من شواهد بسیاری برایش پیدا کردم ولی چیزی نمیدانم.
شاگرد: حالا در توضیح حرف ایشان که شب قدر را سؤال میکند کدام شب است، حضرت میگویند: «فی السبع الأواخر»[9] جستوجو کن. اگر آخرش را بدانی اولش را متوجه میشوی.
استاد: «قَالَ اَلسَّائِلُ بَيِّنْهَا فِي أَيِّ لَيْلَةٍ أَقْصُدُهَا قَالَ اُطْلُبْهَا فِي اَلسَّبْعِ اَلْأَوَاخِرِ وَ اَللَّهِ لَئِنْ عَرَفْتَ آخِرَ اَلسَّبْعَةِ لَقَدْ عَرَفْتَ أَوَّلَهُنَّ». بعد حضرت در آخر کار میفرمایند: «فَإِنَّ مَنْ فَازَ بِالسَّبْعَةِ كَمَّلَ اَلدِّينَ كُلَّهُ». هر کسی این هفت تا را فهمید، کل دین را فهمیده است. بعد می فرمایند: «يَهْلِكُ عِنْدَ كُلِّ بَابٍ جُزْءٌ لها سبعة ابواب لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ»[10]. ببینید چطور «مثنی» میفرمایند. «سبعة ابواب لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ». مثانی را میخواهم عرض بکنم. حضرت در ادامه میفرمایند: «يَهْلِكُ عِنْدَ كُلِّ بَابٍ جُزْءٌ وَ عِنْدَ الْوَلَايَةِ كُلُّ بَابٍ». این تعبیرات خیلی مهم است: «يَهْلِكُ عِنْدَ كُلِّ بَابٍ جُزْءٌ وَ عِنْدَ الْوَلَايَةِ كُلُّ بَابٍ». من الفاظ آن را حفظ هستم. چون این روایت را زیاد خواندهام، امّا چیزی راجع به آن بلد نیستم.
شاگرد: امسال داشتیم جایی زیارت عاشوراء شرح میدادیم، در زیارت عاشوراء به شدّت عدد هفت جدّی است. هفت سلام است، سپس هفت گروه را لعن میکنیم، از هفت گروه برائت میجوییم، اغلب مطالبی که در زیارت عاشورا بیان شده است مضرب هفت میباشد.
استاد: بله. این عجیب است که در دعاها، خودش را میآورند، اسمش را نمیآورند. حضرت فرمودند: «أجری جمیع الأشیاء علی سَبعة»، سپس هفت آیه خواندند. هر هفت تا هم سبع مثانی بود. یعنی یک نحوۀ تکرّری در آن بود، ولی نگفتند من میخواهم هفت آیه بخوانم. نگفتند؛ ولی هفت تا آیه خواندند. این مطلبی که شما فرمودید هم به ذهن من نرسیده بود.
شاگرد: خود راوی هم در پایان، بعد از این که امام این قدر توضیح میدهند، میگوید «ما أفقَه ما تقول»، نمیفهمم چه میگویید!
استاد: اصلاً گاهی اوقات اظهار نفهمیدن کردن در مقابل معصوم علیهالسلام خوب نیست. این مورد از مواضعی بود که حضرت در عکس العمل به اظهار نفهمیدن راوی نسبت به او تند برخورد کردند. حضرت فرمودند: «إِنَّ اَللَّهَ طَبَعَ عَلَى قُلُوبِ قَوْمٍ فَقَالَ -إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى اَلْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً». کأنّ شخص نباید سریع اظهار کند که نفهمیدم، نشد، بلکه باید تأمّل کند، صبر کند، دل به مطلب بدهد. این جور نباشد که قلب شخص نسبت به فرمایش اولیای خدا، حالت رَمِش داشته باشد. مطلب سنگین است، نیاز به صبر و تأمّل دارد. «الصبر مِن الإیمان بمنزلة الرأس مِن الجسد»[11]، که جوهرۀ ایمان معرفت است. صبر به این معناست که بفهمی مطلب بلند است، صبر کنی تا پس از تأمّل روشن شود.
شاگرد: مثل این که خودِ اظهار نفهمیدن، در نفهمیدن مؤثّر است، درست است؟
استاد: بله، به قول امروزیها خودِ این اظهار نفهمیدن، یک نحو تلقین نفهمیدن را در پی دارد. ذهن مطلب را پس میزند. تصمیم بر این که خدای متعال ما را برای فهم آفریده است، ولو الآن مطلب را نفهمیم، مثل بچهای که خداوند الآن برایش چلوکباب آماده نمیکند، بلکه باید فعلاً شیر مادر بخورد. کودک صبر میکند، شیر مادر که خورد، رشد میکند، در ده سالگی هم آن چلوکباب را که مخلوق خدا بوده است میخورد.
شاگرد: روز آینده میخواهید چه کار کنید؟ میخواهید آیه را ادامه بدهید؟
استاد: من امروز آیه «هل مِن مَزید» را میخواستم بخوانم. ایشان [یکی از شاگردان] آن بحث را مطرح کردند و دربارهاش صحبت کردیم. دربارۀ بحثهای قبلی هم گفتم که مباحثی است که مانده است و مورد نیاز است، فقط به شرطی که منِ گوینده موجب ملال برای شما نباشم. یعنی احساس من این باشد که شما هم بحث میکنید، تحقیقات کنید، بیایید بگویید ما این مطلب و مورد را پیدا کردیم، خلاصه طوری باشد که باعث خوشحالی برای من باشد که من پرگویی نکردم که موجب ملال برای شما باشم.
شاگرد: الآن کدام بحث از مباحث سابق را فکر میکنید قابلیت ادامه دادن داشته باشد؟
استاد: بحثهای قبلی را سه بخش کردیم؛ مطالب مذکور راجع به حقیقت قرآن و نحوه پُلی که [بین چیستی حقیقت قرآن و ظهور در مصاحف] بود، نزول سبعة أحرف بود و یک مطلب هم ظهور حقیقت قرآن در مصاحف بود. آن مطلبی که مهم است که بحث مفصلش باقی مانده است، یکی این است که وجهی که معظم المجتهدین من أصحابنا میگفتند که «کلٌّ نَزَلَ مِن عند الله»، در عین حالی که همگی، شاگردان کافی بودند، در کلاس کافی حاضر شده بودند، چطور شد آنها منافاتی نمیدیدند، از قرن یازدهم به بعد دائماً به رخشان کشیدند که «کَذِبوا»، «إنّما هو حرفٌ واحد»[12]. چطور شد تا ده قرن، معظم المجتهدین مِن أصحابنا خلاف این مطلب را میگفتند! یا بگوییم نه، آنها یک تلقّی داشتند که میدیدند با این مطلب منافاتی ندارد. تلقّیشان چه بود؟ دسترسی بیشتر آنها به منابع اولیه بود که این یک مطلبی است که اگر میخواهید بحث ادامه پیدا بکند، فردا [مطلبی در این باره را] بیاورم، همهاش را بخوانم؟
شاگرد: شما بیاورید، ما هم دائماً سؤال به علمتان اضافه میکنیم که ما هم یک مطلبی گفته باشیم.
استاد: یکی از سؤالاتتان را الآن بگویید.
شاگرد: قرن یازده، قرنی است که خیلی مطالب از آن پدید آمده است، فقط این مطلب مذکور نیست.
استاد: خیلی چیزها رفته است.
شاگرد: منظورم این است که در قرن یازده یک اتفاقاتی افتاده است.
استاد: حالا میخواهم عرض کنم ان شاء اللّه. پس هر کدام از شما برای فردا، شاهدی از اقوال پیدا کنید که بگوید: زمانی که ائمه علیهم السلام گفتند سبعة أحرف، در آن زمان، جوّی حاکم بود که سبعة أحرف را معنی کرده بودند به این که از جانب خودت مرادف بیاور، شاهد روشن و بیّن پیدا کنید برای این مطلب. حالا اگر فردا شما مطلبی پیدا کردید، من هم هر مطلبی را که بهعنوان شاهد و موردی در اینباره از سابق پیدا کردم، میآورم و با آدرسش میخوانم ان شاء الله.
شاگرد: این…. هم بر پایۀ همان بحث فرکانس طبیعی است؟
استاد: خیر؛ آن مطلب به گونهای دیگر است، آن مطلب به سیستم شبکۀ عصبی ما در درک امواج، مربوط میشود. قوّۀ سامعۀ ما از طریق گوش، موج، نظم موج و هارمونی امواج صوتی را به مغز ما در قوه سامعه منتقل میکند.
شاگرد: چون مثلاً فارابی شروع میکرد و یک موسیقیای را مینواخت که هر کسی در مجلس بود میخندید و بعد موسیقی عوض میشد و او گریه میکرد و بعد که دوباره موسیقی عوض میشد، همه به خواب میرفتند. از آن طبیعی دماغ استفاده میکند یا از فرکانس طبیعی امواج؟
استاد: اگر فرکانس طبیعی مغز باشد، از هم میپاشد و مغز را منفجر میکند. آن یک طبیعت دیگری است. یعنی عملکردهای مغز تحت تأثیر قرار میگیرد.
الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
کلید واژگان:
سبعاً من المثانی، هفت وصفی، نظم ریاضی آفرینش، رزونانس، لیلة القدر.
[1]. سورۀ اسراء، آیۀ 88.
[2]. بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج94، ص 6.
[3]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص 630، ح 13.
[4]. سورۀ یوسف، آیۀ 43.
[5]. سورۀ قصص، آیۀ 27.
[6]. بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج94، ص 6.
[7]. بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج94، ص 6.
[8]. همان.
[9]. الغارات (ط – الحديثة)، ج1، ص 187.
[10]. همان با اندک تفاوتی نسبت به متن نقل شده در اینجا.
[11]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص 87، باب الصبر، ح 2.
[12]. كافى، ج 2، ص 630، حديث 12: «عن أبي جعفر عليه السَّلام قال: إنّ القرآن واحد نزل من عند واحد ولكن الاختلاف يجيئ من قبل الرواة».
دیدگاهتان را بنویسید