1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس اصول(۶)- اشتراکات و اختلاف مردم در ارکان تفکر و...

درس اصول(۶)- اشتراکات و اختلاف مردم در ارکان تفکر و بحثی در تفکیک زبان صوری محض از نحو معنا و منطق صوری محض

زبان صوری محض از نحو معنا و منطق صوری محض/ مرور اشکالات سیرافی ـ روح مجرد حیوانی ـ مغالطه‌ی سیرافی در درک مساوی مردم از معقولات ـ نقص مثال متّی در رساندن مقصود ـ اشتراک در تصور و تصدیق و اختلاف در تصدیق ـ اشتراک و اختلاف مردم در ارکان تفکر ـ تصور بوجهٍ از مواضع اختلاف مردم در تصورات ـ اختلاف بشر در نحوه‌ی استنتاج ـ تفاوت بین استدلال و نتیجه ـ ارتباط نشانه با ذو نشانه در زبان ـ نحو صوری محض و نحو المعانی ـ زبان صوری محض و منطق صوری محض ـ مثالی برای زبان صوری محض ـ تبیین زبان صوری محض در قالب طور چینش الفاظ مهمل ـ نحو نشانه‌های زبان و نحو معانی زبان ـ مدرکات ذهن اعم از معانی است ـ زبان بما هو ترکیب العلامات
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=34135
  • |
  • بازدید : 1

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

 

 

اشتراکات و اختلاف مردم در ارکان تفکر و بحثی در تفکیک زبان صوری محض از نحو معنا و منطق صوری محض

مرور اشکالات سیرافی ـ روح مجرد حیوانی ـ مغالطه‌ی سیرافی در درک مساوی مردم از معقولات ـ نقص مثال متّی در رساندن مقصود ـ اشتراک در تصور و تصدیق و اختلاف در تصدیق ـ اشتراک و اختلاف مردم در ارکان تفکر ـ تصور بوجهٍ از مواضع اختلاف مردم در تصورات ـ اختلاف بشر در نحوه‌ی استنتاج ـ تفاوت بین استدلال و نتیجه ـ ارتباط نشانه با ذو نشانه در زبان ـ نحو صوری محض و نحو المعانی ـ زبان صوری محض و منطق صوری محض ـ مثالی برای زبان صوری محض ـ تبیین زبان صوری محض در قالب طور چینش الفاظ مهمل ـ نحو نشانه‌های زبان و نحو معانی زبان ـ مدرکات ذهن اعم از معانی است ـ زبان بما هو ترکیب العلامات     

 

 

 

نمایه: روح مجرد حیوانی ـ عالم مثال ـ‌ قوه‌ی واهمه

مروری بر اشکالات سیرافی به تشبیه متّی

تا اینجا روال بحث این شد که اول سیرافی از او پرسید منظور شما از منطق چیست؟ او جواب داد که «آلة من آلات الکلام یعرف بها صحیح الکلام من سقیمه و فاسد المعنی من صالحه[1]» بعد مثال به ترازو زد. سیرافی در جوابش ـ با همین مراحلی که عرض کردم ـ گفت اصلاً نیازی [به منطق] نیست، نحو متکفل صحیح و سقیم کلام است نه منطق، عقل هم متکفل صحیح و سقیم معانی است که باز همه [عقل] دارند، کاری نداریم به علم  منطق که شما از یونان باید ترجمه کنید. بعد منتقل شد به مثال او و گفت فرضاً هم بگوییم منطق آن چیزی است که تو می‌گویی و به عنوان یک ترازو کار می‌کند، دو جهت مهم را قاصر است. ترازو فقط موازنه و مساوات در وزن دو چیز را نشان می‌دهد، اما جوهرِ موزون را بیان نمی‌کند که چیست. آیا جوهر موزون مثلاً طلاست که [در وزن] با پنبه مساوی است؟ یا طلاست که با طلا [در وزن] مساوی است؟ روشن نمی‌کند. پس ترازو آن جهتش را قاصر است. خود ترازو از تبیین جهتی از موزون خودش قاصر است. از جهت دیگر، مگر همه چیز موزون است که بگویید جوهر دارد و وزن؟! اصلاً اشیاء چیزهایی دارند که ریختش ریخت وزن نیست، مثل متر مربع، متر مکعب و امثال این‌ها که صحبت شد. در آن چیزهایی که می‌خواهد با متر مربع اندازگیری بشود کاری از ترازو نمی‌آید. با ترازو نمی‌توانند بگویند این فرش چند متر است. پس این هم نکته‌ی دیگر.

بعد وقتی سخن به اینجا رسید، گفت: «و دع هذا …». گفت حالا این‌ها هیچ، می‌رویم سراغ منطقی که یک رجلی از یونان آن را وضع کرده است، از کجا لازم می‌آید که ترک و هند و فُرس و عرب هم متابعت آن بکنند؟ متّی جواب داد: «إنما لزم ذلك لأن المنطق بحثٌ عن الأغراض المعقولة والمعاني المدركة». بحث از معانی است و معانی بین کل بشر برابر است. نمی‌توانیم بگوییم یونانی با عرب در درک معانی فرق دارند.

روح مجرد حیوانی

بلکه حیوان و انسان، عظیم الجثة و صغیر الجثة در آنجایی که با معنا سر و کار دارند، معنا نزد انسان و حیوان فرق نمی‌کند. مثلاً معنای چهارگوش، شکلی است چهارگوش. حالا اگر یک مورچه مربع را درک کند، [چه فرقی می‌کند] با [اینکه] یک فیل [چهارگوش را درک کند.] اگر این فیل یک چیز چهارگوش را ببیند، فرق می‌گذارد با غیر آن، مورچه هم چهارگوش را که می‌بیند فرق می‌گذارد. حالا [اگر هم] هر دو تای این‌ها معانی کلیه را در حد اعلایش نتوانند تصور کنند، لکن در حد معانی وهمیه، جزئیه ـ که باطن همان عقل است ـ درک [می‌]کنند. تعجب است که بعض حکما، به ایشان منسوب است که حیوانات روح مجرد ندارند! بله اگر منظور از روح مجرد آن درجه‌ی عالیه است، همین طور است. اما اینکه اصلاً روحی که صبغه‌ای از تجرد دارد را نداشته باشند، خیلی عجیب است! البته آن‌ها روی مبنای حِکمی خودشان، مجرد قائلند و مادی، سه گانه قائل نیستند [که سه گانه همان] عالم طبیعت، عالم مثال، عالم عقل [است.] مشاء می‌گویند فقط عالم طبیعت و عالم عقل. صورت جسمیه، جسم، ماده، دیگر از مثال اسمی نمی‌برند. جوهر پنج تا است دیگر: عقل و نفس [به همراه صورت و ماده و جسم.] نفس تجرد مثالی ندارد، همان مجردی است که فعلش مادی است. اما اگر قائل شدید به تجرد برزخی، تجرد مثالی، این حساب خاص خودش را دارد.

علی أی حال آن‌ها چون فقط قائل به صورت منطبعه بودند و تجرد عقلی، این واسطه را [قبول نداشتند و] می‌گفتند حیوان عقل که ندارد، پس فقط برایش صورت منطبعه باقی می‌ماند. و حال آنکه روشن است و واضح است [که حیوانات هم بهره‌ای از روح مجرد دارند.] اصلاً چطور خودشان را قانع می‌کردند؟! منظور اینکه معانی را حتی وقتی حیوانات هم درک بکنند با همدیگر مشترکند. فرض بگیرید درکی باشد برای کوچک‌ترین ذره‌ی حتی مادی، یک ویروس یا یک سلولی که درک کند چهارگوش را به عنوان یک معنا که مصادیقش زیاد است و می‌تواند تشخیص دهد. معنایی که او درک کرده با معنایی که انسان درک کرده است، اصلِ معنا تفاوتی ندارد. برای مُدرِک معنا مشترک است، لفظ هر چه می‌خواهد باشد، اصلاً لفظ نداشته باشد.

مغالطه‌ی سیرافی در درک مساوی مردم از معقولات

مطلبی که متّی گفت این بود که بشر در همه‌ی این‌ها برابرند، «و الناس فی المعقولات سواء، ألا تری أن اربعةً و اربعة ثمانیة، سواء عند جمیع الامم و کذلک ما اشبهه». بنابراین رجل یونان هر چه را که از معقولات تدوین کرده، کشف کرده و نوشته، یلزم که غیر یونانی هم از او متابعت بکند، چون یونانی و غیر یونانی در این معانی با همدیگر شریکند.

ابو سعید چه جواب داد؟ فعلاً بُرد [در مناظره] سر اختلاف است. گفت اگر مردم همه در معقولات برابر بودند و مثل چهار چهار تا شانزده تا و چهار و چهار، هشت تا بود، که دیگر اختلافی نبود، زال الاختلاف. دیگر چیزی از اختلافات بین مردم باقی نمی‌ماند و حال آنکه این همه اختلاف موجود است، پس معلوم می‌شود که حرف تو درست نیست.

مگر او چه گفت که حرفش درست نیست؟! [مگر] او گفت که مردم اختلاف نمی‌کنند؟! او که نگفت مردم اختلاف نمی‌کنند. او گفت ما لفظ داریم و معنا، زبان‌ها، الفاظ مردم با همدیگر فرق می‌کند [اما] معنایی که مردم درک می‌کنند برابر است. معنای هندی با معنای ترکی فرقی ندارد. معنای مربع چه لفظ فارسی برایش بیاورید و چه لفظ ترکی و چه هندی برابر است، بین المللی است. او این را گفت. جوابش این نیست که مردم اختلاف می‌کنند. خب معانی را درک می‌کنند، درک مشترک دارند در موضوع، اختلاف دارند در حکم. الآن اگر بگویند چهار و چهار می‌شود هشت، اگر یک شخص دیگری بگوید نه، چهار و چهار می‌شود هفت، در اصل درک چهار و هشت و هفت و … مشترکند، در حکم مساوات این با او اختلاف دارند.

و این خیلی مهم است. زیر یکی از کلماتی که باید خط بکشیم این کلمه است که او گفت «سواء»، مردم در معقولات سواء هستند. «ألا ترى أنّ أربعة و أربعة ثمانية سواء عند جميع الأمم؟!» همه [در درک این معنا] برابرند.

ببینید، اینکه مردم در معقولات برابرند غیر از این است که در تصدیق به بدیهیات و نظریات برابرند. دیروز عرض کردم که مثالی هم که او زد، فوری یک بهانه‌ای به دست سیرافی داد و سیرافی به او حمله کرد و گفت اگر این‌ها واضح بود که کسی اختلاف نمی‌کرد. همین طوری که عرض کردم مردم در درک معانی، در درک معقولات برابرند، چرا؟ چون معانی، تُرک و فارس ندارد، معنا بین المللی است، الفاظ است که فرق دارد. «اربعه و اربعه مساوی است با هشت» یک قضیه است، آن هم چطور قضیه‌ای؟ آیا یک استدلالی صورت گرفته، یا یک قضیه‌ی بدیهیه‌ای است که [از مصادیق] قضایا قیاساتها معها است؟ سیرافی که آنجا خوب از حیث مجلس [مسلط شده بود در جواب متّی که] می‌گفت به این وضوح است، ممکن بود سریع بگوید که آیا مثلاً 5742 با 9366 هم مثل چهار و چهار مساوی است با هشت، واضح است؟! آیا مردم در درکش سواء هستند؟! هر کسی می‌آید جمع کند، اشتباه می‌کند. این شخص جمع می‌کند یک نتیجه می‌گیرد، آن شخص دیگر جمع می‌کند یک نتیجه‌ی دیگر می‌گیرد. پس [مردم در درک امثال این] برابر هستند یا نیستند؟! سیرافی می‌توانست سریع این را بگوید که تو چرا واضحش را می‌گویی؟ دو و دو چهار، چهار و چهار هم هشت، اما چند هزار و فلان چطور؟ اگر یک عدد پیچیده با یک عدد پیچیده‌ی دیگر را جمع کنی، در این صورت هم «و الناس فیه سواء»؟ اشتباه می‌کنند.

 

برو به 0:10:26

نقص مثال متّی در رساندن مقصود

بنابراین سوائی که اول گفت با سوائی که دوم گفت یک تفاوتی دارد. در سواء دوم می‌خواهد از بار وضوحش استفاده کند، یعنی سواءٌ فیه الناس فی وضوح مطلب نزدشان، نه اینکه در معانی، اینکه در آن جمعی هم که اشتباه می‌کنند باز سواء هستند، مقصود او از این سواء دوم چیست؟ اگر وضوحش را می‌خواهد بگوید، خب ایراد سیرافی به او وارد است. می‌گوید که این‌ها واضحند ولی همه‌ی چیزها که واضح نیستند. اگر می‌خواهد وضوح را نگوید بلکه می‌خواهد باز درک معقول را بگوید، آیا یعنی می‌خواهد بگوید مردم در تصدیقش برابرند یا در تصورش؟ مردم در تصدیق «دو و دو می‌شود چهار» برابرند یا در تصورش؟ اگر تصدیقش را می‌خواهد بگوید که [در نتیجه‌ی استواء مردم در درک، آن مطلب] یکی از بدیهیات شود، این یک مطلب است و اگر تصورش را می‌خواهد بگوید، یک چیز دیگری است. اگر [مساوی بودن مردم] در تصورش را می‌خواهد بگوید، «دو و دو مساوی چهار» که تصور نیست، قضیه‌ای است که باید تصدیق کنند. بهتر بود به همان چهار گوش مثال بزند ـ مربع ـ معنای مربع معقول است، الناس فیه سواء. حتی عرض کردم حیوانات در [درک] آن برابرند، حیوانات ریز و درشت. از یک مورچه بگیرید تا فیل در درک معانی با هم برابرند، آن‌هایی که درک می‌کنند. و حالا تجرید کلی معانی به نحوی که انسان عقل دارد، آن مرتبه‌ی عالیه‌ای از تجرید است، قبول نیست که حیوانات تجرید ندارند. این مطلب را قبلاً بحث کردیم، حیوانات هم [تجرید دارند.] همان که «الوهم عقلٌ ساقط»، یعنی عقلی است که مشوب با جزئیات است اما در عین حال در باطنش درک کلی خوابیده است و نمی‌شود رد کرد.

اگر مقصود تصدیق است، برای صرف تصدیق بدیهی که نیاز به منطق نیست و نقض غرض متّی می‌شود. متّی می‌خواهد بگوید ما محتاجیم به منطق، بعد می‌گوید برای همه‌ی مردم واضح است که چهار و چهار می‌شود هشت. خب [اگر این باشد که] خودت داری می‌گویی ما نیاز داریم، بعدش هم می‌گویی نیاز نداریم. مثالی می‌زنی که عدم نیاز از آن در می‌آید. می‌گویی ببین! همه‌ی مردم درک می‌کنند که چهار و چهار می‌شود هشت. خب پس خلاف حرف خودت شد، دیگر چه کار به منطق داریم؟ و لذا سیرافی گفت که اگر همه‌ی مردم در تصدیق با هم برابر بودند که اختلاف نمی‌کردند. این مثال کار را خراب کرده است، یعنی هم بهانه به دست سیرافی داد که به او حمله بکند و هم اینکه دقیقاً با مقصودِ او خیلی هماهنگ نیست.

 

 

نمایه: مفهوم بدیهی ـ مفهوم نظری ـ تصور و تصدیق ـ عملیة الاستنتاج ـ نتیجة القیاس

اشتراک در تصور و تصدیق و اختلاف در تصدیق

علی أی حال ما دو نوع معانی داریم: تصدیقات، معقولات [یا همان] تصورات. تصورات: بدیهی و نظری، تصدیقات: بدیهی و نظری. [متّی] اینطوری باید [بیان می‌کرد.] و مردم در همه‌ی این‌ها برابرند. یعنی چه؟ یعنی در تمام تصورات، چه بدیهی و چه نظری، در تمام تصدیقات، چه بدیهی و چه نظری، مردم در این‌ها برابرند. چطور برابرند در حالی که اختلاف می‌کنند؟! برابری بودنشان در درکِ موضوع است و اختلافشان در حکم است. یعنی حتی یک مفهوم نظری، تصور اجمالی که مردم از آن دارند [برابر است.] مثلا تصور اجمالیِ [یک شخص] تُرک از [مفهوم] جن با [تصور اجمالی یک فرد] هندی از جن، ولو می‌گوید مفهوم روشن نیست، ولی تصورِ اجمالی از آن داریم. تصور اجمالی از معنا بما هو معنا که لفظ در آن دخالت ندارد فرق نمی‌کند بین هند و ترک و فارس و عرب. پس یک مفهوم ـ چه بدیهی و چه نظری، مفهوم مراد است ـ همه‌ی مردم در آن برابرند، برای همه آن نظری نظری است [و آن بدیهی بدیهی است.] بله، عده‌ای که بیشتر کار کرده‌اند کم کم مفهوم نظری برایشان بدیهی می‌شود. علی أی حال در درک مفهوم برابرند، با [وجود] مراتبی که نظریت دارد، چرا؟ چون مفهوم خودش بین المللی است، لفظ نشانه‌ی آن است. فرق است بین نشانه با ذو نشانه. این مال تصورات.

همچنین تصدیقات، تصدیقی داریم بدیهی که همه تصدیق می‌کنند، تصدیقاتی داریم نظری. در تصورِ قضیه همه برابرند. شما می‌گویید زمین گرد است، زمین مسطح است. خب این یک چیزی است که باید فکرش کنید و بروید از راهش به دست بیاورید که زمین گرد است یا نیست، استدلال کنید. اما در تصور این قضیه ـ ولو تصدیقش نظری است ـ [اختلافی نیست.] چقدر اختلاف می‌شود! اختلاف در حکمش است که ببینیم گرد است یا نیست ـ اختلاف در این است ـ اما در تصور این قضیه ـ که زمین گرد است ـ چه این را به عربی بنویسید، چه به فارسی بنویسید، چه به ترکی، در درک موضوعی که می‌خواهید تصدیقش کنید [عرب و فارس و ترک] تفاوتی با هم ندارند که. این‌ها برابریِ کار است. تازه هنوز این قدم اول است ـ جلوتر عرض کردم ـ مهم این است که معقولات ـ تصورات و تصدیقات ـ همه‌ی مردم در آن برابرند مِن حیث هی مفاهیم، من حیث هی قضایا معقولة. قضیه‌ی معقوله که فرقی نمی‌کند که به زبان فارسی بگویید یا عربی.

اشتراک و اختلاف مردم در ارکان تفکر

مطلب مهم‌تری که متّی نگفت این است که ما چرا به دنبال منطق می‌رویم؟ به خاطر تصحیح خطأ در فکر. تصورات و تصدیقات دست به دست هم می‌دهند و فکر را تشکیل می‌دهند و اختلافاتِ انسان در نحوه‌ی تفکر و استنتاج است. در استنتاج‌های بشر اختلاف و خطا می‌آید ولی در درک مبادی و موضوعات و همچنین در تصور و درک مطلوب و نتیجه با هم برابرند. همه‌ی بشر در اینکه «الف باء است، باء جیم است، پس الف جیم است» در این صورت و ترتیب دادن و استنتاج ـ قطع نظر از اینکه به چه زبانی باشد ـ همه برابرند. یعنی همه فکر می‌کنند، هر زبانی که داشته باشند. فکر مال معانی است، ولی فکر صرفاً تصور و تصدیق نیست، بیرون آوردنِ یک مطلوب و نتیجه است از دل تصدیقات قبلی. بیرون آوردنِ مطلوب است از دل صغری و کبری. این اساس کار است. ما اگر می‌گوییم به منطق نیاز است، برای این است.

پس بنابراین ما می‌گوییم: «الناس فی التفکر سواء» همه در مبادیِ تفکر سواء هستند ولی آن چیزی که نیاز به منطق دارد و متّی باید روی آن تأکید کند، این است که «الناس فی التفکر سواء». هندی فکر می‌کند، عربی فکر می‌کند، فارسی فکر می‌کند. عناصر فکرشان هم معانی است و معانی هم بین المللی است و این استنتاجش هم، فکرش هم بین المللی است، چرا؟ چون فکر رابطه برقرار کردن بین معانی است. با این حساب این مثالی که او زد که یک قضیه‌ی بدیهی را گفت، سواء بودنش در وضوح رهزن شد برای اینکه حرف‌های بعد را سیرافی بزند.

تصور بوجهٍ از مواضع اختلاف مردم در تصورات

شاگرد: اینکه فرمودید مردم در تصور مفاهیم سواء هستند، خب الآن ما یکی از بحث‌هایی که داریم که می‌گوییم مشکل فلسفه تصورش است نه تصدیقش و افراد خیلی وقت‌ها در تصور موضوعات دچار اختلاف و مشکل می‌شوند، این با آن حرف چطور جمع می‌شود؟ یعنی غلط است این حرف؟ می‌گویند شما مطلب را درست تصور نکردید.

استاد: بله، ولی وقتی تصور کرد، زبان عربی و فارسی در آن تفاوت ندارد، این مقصود من است. بله، ممکن است کسی خیلی چیزها را تصور نکرده باشد اما وقتی که معنا در ذهنش آمد ـ ولو بوجهٍ ـ به همان وجهی که در ذهن او آمده است، فارسی و عربی فرقی نمی‌کند. شما می‌گویید بابا! یک ترک یک تصوری از جن دارد، همین جن را هندی یک تصور دیگری از او دارد. می‌گوییم خب این هندی اگر ترک به دنیا آمده بود، همان حیثیت که فرق نمی‌کرد. به خاطر زبانش نیست که دو جور است. بله، چون مفهوم مبهم است هر کدام به وجهی تصور می‌کنند، تصورِ بوجهٍ. این «وجه» باز بین المللی است. یعنی در تصور جن دو تا فارس می‌توانند دو جور، به دو وجه تصور کنند اما یک هندی با یک فارسی در تصور آن وجه مشترک باشند. این‌ها یک چیزهای خیلی واضحی است.

اختلاف بشر در نحوه‌ی استنتاج

شاگرد: فرمودید که همه در درک معانی و اصل تفکر و استنتاج ـ در این سه تا ـ با هم سواء هستند.

استاد: بله، در خروجی اشتباه بکنند یا نکنند، با همدیگر اختلاف می‌کنند.

شاگرد: همان استنتاج نمی‌شود؟

استاد: نه، صورت استنتاج، الگوی استنتاج یک چیز است [و خروجی استنتاج یک چیز دیگر.]

شاگرد: در معانی خب، بعد می‌آید … منظور از تفکر چیست؟ قیاس تشکیل دادن نیست؟

استاد: بله، گام برداشتن.

شاگرد: بعد نتیجه هم که دیگر از آن گرفته می‌شود، پس الآن اشتباه مردم در کجاست؟

استاد: به خاطر این است که در گام برداشتن باید چندین مؤلفه را ترتیب بدهد. خب وقتی غلط ترتیب داد، خروجی اشتباه می‌شود.

شاگرد: خب پس اشتباه در اینجا می‌شود دیگر، درست است؟

استاد: بله.

شاگرد: خب این قسمت همان استنتاج نیست؟ یعنی شما فرمودید مردم در سه موضوع مشترکند: در درک معانی، در تفکر و در استنتاج.

استاد: در عملیة الاستنتاج.

شاگرد: این استنتاج غیر از تفکر است دیگر، درست است؟

استاد: استنتاج خودش نمود تفکر است، فکر حرکت است. و الفکر حرکةٌ من المبادی و من المبادی الی المراد، استنتاج هم همین است که از دل معلوم، مجهول را استخراج می‌کنند. بشر در اصلِ این استنتاج و عملیة الاستنتاج مشترکند که این گام را بر می‌دارند.

شاگرد2: در درک استنتاج مشترکند؟

استاد: در درک مفهومش؟ نه، در کارش. ببینید! همه‌ی مردم در راه رفتن شریکند اما آیا همه یک جور راه می‌روند؟ یکی تند می‌رود، یکی یواش می‌رود، یکی طوری راه می‌رود که زمین می‌خورد، آن یکی طوری مواظب راه می‌رود که زمین نمی‌خورد. ما که می‌گوییم مردم در راه رفتن [مشترکند مراد] عملیة [راه رفتن است] نه درک، استنتاج یک عملیة العقل است، عقل کار انجام می‌دهد، راه می‌رود، مردم در اصل این راه رفتن مشترکند. بله به هر کس بگویی فکر کن، چه به ترکی بگویید و چه به لغت خودش بگویید فکر کن، می‌فهمد، چرا؟ چون فکر کردن غیر از صرف تصور است. اگر بگوییم تصور کن انسان را، بعد که می‌گوییم فکر کن، فکر کردن غیر از تصور کردن انسان است. [به] لغت مناسب خودش [هم به او می‌گوییم.] «فکر کن» یعنی از یک چیزی به یک چیز دیگری برس، اما اینکه [بگوییم] «تصور کن انسان را»، تصور است.

 

برو به 0:22:16

شاگرد: من حرف شما را اینطوری فهمیدم که این سه تا عنصر که گفتند: یکی خود تصور است، یکی تصدیق است، یکی هم صورت استنتاج است و این‌ها مشترکند، بعد حالا این تصور و تصدیق را بریزیم در صورت استنتاج و با هم مخلوط کنیم، در اینجاست که اختلاف می‌شود.

استاد: بله و منظور از استنتاج صرف مفهوم استنتاج نیست.

شاگرد: نه، همان صورت «الف باء است باء جیم است» این منظورم است.

استاد: بله، مقصود از صورت یعنی صورت مستمر حدوثی، نه یک صورت ثابت. فرق کمّ متصل غیر قارّ با کمّ متصل قارّ چیست؟ یک خط ده سانتی یک خط است، کلش موجود است. اما وقتی یک شیء از نقطه‌ی الف سیر می‌کند به نقطه‌ی باء، این یک خط ده سانتی نیست، سِیر است. «کل الف باء و کل باء جیم فالف جیم» یک وقتی است که این را همینطور مثل یک خط ده سانتی در نظر می‌گیریم، این الآن مقصود من نیست، آن درکی است که شما از صورت دارید.

شاگرد: می‌توانیم بگوییم تصور یا تصدیق.

استاد نه، خود عملیة السیر که ذهن از این می‌رود به سراغ کبری و از دل این دو تا آن را نتیجه می‌گیرد، این کار ذهن [مقصود من است.] این چیزی است که همه‌ی بشر در آن مشترکند. یعنی در فکر کردن، در عملیة الفکر مشترکند. همینطوری که خب وقتی این را تصورش کردند، در درک این کاری هم که انجام می‌دهند مشترکند. مثل زدن، همه‌ی بشر می‌تواند بزند و بعداً هم در درک این کار خودش ـ که زدن است ـ مشترکند. هم در زدن مشترکند ـ همه می‌توانند بزنند ـ هم می‌توانند درک کنند کار خودشان را.

شاگرد۲: … اگر هم نزدند، در این به جا زدن یا نزدن …

استاد: احسنت، منطق همین است.

شاگرد۳: شما گفتید آن فقط استنتاج است، همین نیست؟ یعنی در اصل درک معانی، در اصل درک تفکر مشترکند، اما در نحوه‌ی تفکر کردن، در این اشکال دارند که منطق اینجا به درد می‌خورد که حالا اسم آن نحوه را می‌گذارید استنتاج.

استاد: در اصل عملیة الاستنتاج با هم اختلاف ندارند، اما در نحوه‌ی آن اختلاف دارند.

شاگرد۳: یعنی می‌فرمایید تفکر غیر از استنتاج است؟ یعنی استنتاج را جزء تفکر نمی‌دانید؟

استاد: چرا، من مشکلی ندارم در اینکه استنتاج را خودِ تفکر بگیریم.

شاگرد: در اصل تفکر مشترکند دیگر.

شاگرد۴: به جایش نمی‌توانیم بگوییم قوه؟ در قوه‌ی تفکر کردن همه برابرند؟ منظور این است دیگر.

استاد: قوه باز مربوط به خود ذات انسان است، من خودِ عملیة را می‌خواهم بگویم. مثال راه رفتن را ببینید! انسان‌ها در راه رفتن با هم برابر هستند یا نیستند؟ نه، برابر نیستند. یکی راه می‌رود و زمین می‌خورد و یکی زمین نمی‌خورد.

شاگرد۳: در اصل راه رفتن همه با دو پا روی زمین راه می‌روند، اما در نحوه‌ی راه رفتن. حالا ما بگوییم که در درک معانی مشترک، در اصل تفکر مشترک …

استاد: در اصل استنتاج هم مشترک، استنتاج صورت دارد دیگر …

تفاوت بین استدلال و نتیجه

شاگرد۳: خب اگر این شد، دیگر اشکال کجا می‌رود؟

استاد: اصل استنتاج [مشترک است نه عملیة الاستنتاج.] شما دوباره کلمه‌ی اصل را …

شاگرد۳: شما نتیجه را جزء اصل تفکر [نمی‌دانید؟] یعنی جدا می‌کنید استنتاج را؟

استاد: نه، استنتاج یک الگو است. خروجی را که کار نداریم که چه چیزی است. استنتاج یک گام برداشتن است، یک الگوی کار است که یک خروجیٌ مّا هم دارد. یک کسی است که همین استنتاج را، این الگو را اعمال می‌کند و خروجیش غلط است، یکی [هم همین الگو را اعمال می‌کند اما خروجی درستی می‌گیرد.] چرا؟ چون مؤلفه‌های این الگو را خوب جاگذاری نکرده است.

شاگرد۳: در تعریف قیاس بعضی‌ها می‌گویند که فقط صغری و کبری قیاس است. بعضی‌ها می‌گویند صغری و کبری و نتیجه همه‌اش با هم قیاس است. الآن طبق فرمایش شما، می‌خواهید بفرمایید که قیاس ـ یعنی اصل تفکر ـ همان تشکیل صغری و کبری است. درست برداشت کرده‌ام؟

استاد: بله به عبارت دیگر …

شاگرد۳: یعنی نتیجه غیر از خود قیاس است، غیر از خود تفکر است.

استاد: بله. شما مگر نمی‌گویید قیاس استدلال است؟ اگر نتیجه جزء قیاس بود، استدلال غیر از مُستدَلٌ علیه است، دلیل غیر از مدلول است. صغری و کبری دلیلند بر چه چیزی؟ بر نتیجه. و لذا هم می‌گفتند مطلوب، قبل از تشکیل قیاس مطلوب است، بعد از تشکیل قیاس نتیجه است. نتیجةُ القیاس است، قبلش مطلوب است چون می‌خواهیم برویم دنبالش، بعد که تشکیل دادیم، حالا شد نتیجه. در منطق می‌گفتند تفاوت بین مطلوب با نتیجه.

 

 

نمایه: نحو صوری ـ نحو المعانی ـ منطق صوری محض ـ زبان صوری محض ـ نشانه ـ ذو نشانه

ارتباط نشانه با ذو نشانه در زبان

علی أی حال، البته الآن سیرافی یک طور خاصی مطلب را می‌گوید، ولی بعدش خودش بین بحث ـ چون ذهنش قوی بوده، معلوم است که خیلی خوش ذهن بوده ـ وقتی که مطرح می‌کند و می‌خواهد معانی را بگوید ـ الآن روی اختلاف تأکید می‌کند ـ یک جایی می‌رسد که خودش متوجه می‌شود و اسم منطق را می‌آورد. یعنی بعد شبیه همان عبارتی که از سجستانی گفتم [را می‌آورد.] همه‌ی عبارت را بالدقة نخوانده بودم، امروز مرور کردم. همان سجستانی که گفت: «النحو منطقٌ عربی و المنطق نحوٌ عقلی[2]». ببینید ابو سعید چه می‌گوید؟ دو صفحه بعد را اگر ملاحظه کنید، می‌گوید «و النحو منطق و لكنه مسلوخ من العربية، و المنطق نحو و لكنه مفهوم باللغة[3]» [دارد می‌گوید:] و المنطق نحو. این خودش از آن جاهایی است که دارد بین مناظره بعضی نکات برایش روشن می‌شود و آنجا فضای بحث خیلی خوب می‌شود. حالا ان شاء الله آنجا هم که رسیدیم [خواهیم پرداخت.] فعلاً مقدمه‌اش را عرض بکنم.

نحو صوری محض و نحو المعانی

اینکه ما بگوییم «المنطق نحو مسلوخٌ»، این بخشی از کار است. ما نحو را به مراتبی از کار اطلاق می‌کنیم. یعنی ما وقتی یک زبان درست می‌کنیم، یک نحوِ زبان داریم، زبان صوری محض [مراد است] که در مباحثه‌ی قبلی هم صحبتش شد. زبان یعنی چه؟ یعنی مجموعه‌ای از نشانه‌ها. ما قواعد ساخت دلخواه برای نشانه‌هایی که گروهی و ترکیبی هستند را با همدیگر تعریف می‌کنیم، یک زبان پدید می‌آید. زبان چیست؟ مجموعه‌ای از نشانه‌ها به نحوی که یک جوری با همدیگر ترکیبش کنیم. این زبانِ محض صوری است، هنوز هیچ معنایی در آن نیست، فقط نشانه‌هاست. نحوِ نشانه‌ها قبل از اینکه به نشانه معنا بدهید، یک مرتبه‌ای از نحو است. شما می‌توانید قشنگ برایش حرف بزنید. بعد از اینکه معنا دادید، آن وقت تازه دوباره یک نحو جدید [پدید می‌آید،] مجبورید به تناسب معنا نحو جدید به پا بکنید و تناسب حکم و موضوع را ملاحظه کنید. معنا هم وقتی هنوز به آن نشانه نداده‌اید، خودش نحو دارد، نحوُ المعانی. همه‌ی این‌ها بعداً ان شاء الله جدا می‌شود.

زبان صوری محض و منطق صوری محض

و لذا ما یک منطقی داریم که پیراسته‌ی از زبان است، زبانی داریم پیراسته‌ی از منطق. [زبان و منطق پیراسته‌] کدام است؟ زبان، زبان صوری محض است، منطق هم منطق محضی است که از زبانشناسی منسلخ شده است. این دو تا را در دو طرف خط داریم. بینش که می‌خواهیم الفاظ را معنا بدهیم، یعنی نشانه را با ذو نشانه مربوط بکنیم، اینجا یک طیفی در این بین تشکیل می‌شود، طیف وسیع حسابی تشکیل می‌شود که در کلماتی که بعداً خواهید دید، می‌بینید که کاملاً اینکه ما  کدام نحو را داریم می‌گوییم، خیلی اهمیت دارد. مثلاً اگر در نحو می‌گوییم فاعل داریم و مفعول، اینجا الآن زبان محض است؟ نشانه‌های محض است؟ یا نه، ما معنا را در نظر گرفته‌ایم؟ در نظر گرفته‌ایم. اصلاً وقتی در فضای نحو بگوییم یک عنصری نقشش فاعل است، یک عنصری نقشش مفعول است، ما داریم در یک بستر خاصی این زبان را پیاده می‌کنیم، نحو را داریم پیاده می‌کنیم. اما اگر ما چند تا علامت را آوردیم و گفتیم که همیشه این علامت اول و دوم را کنار هم بگذار و فاصله‌ی بین پنجم و ششم را اینقدر بگذار، این‌ها می‌شود زبان محض. یعنی شما نشانه‌هایی را با همدیگر ترکیب می‌کنید، به صرف ترکیب و هیچ معنایی هم پشتوانه‌اش نیست، این می‌شود زبان صوری محض محض.

پیدا کردن مثال برای زبان صوری محض

شاگرد: می‌شود مثالی بزنید؟

استاد: چون ما معمولاً نشانه‌ها را با معنا [می‌بینیم تجرید نشانه از معنا برای ما غریب است.] و لذا منطق جدید که به پا شد، نتوانستند [سامان بدهند،] ثوابت منطقی و این‌ها همه‌اش به پا بود. فرازبان پشتوانه‌ی همه‌ی این زبان‌هایی که خودشان درست می‌کنند را دارد.

شاگرد: آیا می‌شود این را گفت که مثلاً در فارسی وقتی یاء را وسط می‌گذاری، اینطوری بنویس ولی وقتی یاء را آخر می‌گذاری، اینطوری بنویس؟ آیا این‌ها جزء این مصداق می‌شود که فقط داریم روی نشانه کار می‌کنیم و هیچ هم با معنا کار نداریم، در حروف؟

استاد: ولی زبان نیست، این کتابت زبان است. آن چیزی که مقصود من است [زبان صوری محض است نه کتابت صوری محض.]  این جهت خیلی مهم است. یعنی ذهن شما هر چه در صوری کردن، یعنی در تخلیه‌ی نشانه از ذو نشانه قوی بشود، بعداً فوائد بسیار خوبی می‌برید.

شاگرد: اصلا مثال می‌شود برای این زد؟

شاگرد2: اوزان فاعلات که در شعر بود.

استاد: ببینید، آن «فاعلاتٌ» برای ارائه‌ی عَروض بود، برای بحر طویل و غیرش، علی أی حال [در آنجا] باز مقصدی داشتیم، داشتیم به وسیله‌ی این نشانه‌ها آن بحر را نشان می‌دادیم. باز نشانه ذو نشانه دارد. تا شما یک بحر عروضی را می‌خوانید، ذو نشانه دارد، یعنی می‌خواهید بگویید وزن این شعر این است. نه، اینکه می‌گویم خیلی مهم است این است ـ یعنی واقعاً هم بعداً از آن فایده می‌برید ـ …

شاگرد: اصلاً می‌شود؟

 

برو به 0:32:45

استاد: بله، بسیار راحت. ولی خب از یک چیزی که مأنوس شما است از من نخواسته باشید، چرا؟ آن‌هایی که ریاضیات محض می‌خوانند مثال دارند، من کلاسش را نرفته‌ام. آن‌ها خیلی از اینگونه مثال‌ها دارند. زبان صوری محض.

شاگرد: ریاضیات محض غالباً منطق محض است نه نشانه‌ی محض. یعنی آیا شما دارید می‌گویید یک منطق صوری داریم، یک معانی محضه؟!

استاد: تا نشانه‌ی محض [نداشته باشیم که منطق صوری محض را نمی‌توانیم منتقل کنیم. حرف ما] همین است دیگر، می‌خواهیم جدا کنیم دیگر. ریاضیات محض معلوم است که مطالب ریاضی است، اما اول باید …

شاگرد: ارتباطات منطقیِ محض است، یعنی معانی هستند که ارتباط با هم دارند.

استاد: بله، یعنی سیستم اصل موضوعی تشکیل می‌دهند بین خودشان.

تبیین زبان صوری محض در قالب طور چینش الفاظ مهمل

شاگرد: خب این را می‌توانیم تصور کنیم، اما اینکه جایی که فقط نشانه طرفش باشد را من نمی‌توانم تصور کنم. نشانه‌ی محض را ما به آن رابطه بدهیم، این چطوری اصلا [می‌شود؟] من نهایت چیزی که به ذهنم می‌رسید این است که مثلا حروف را ـ چون حروف جزء نشانه‌های محض است که قبلاً بحث می‌کردیم ـ در حروف یک نسبتی برقرار کنیم، مثلاً بگوییم «یاء» اینطوری، بعد «یاء» اینطوری. این را باز شما می‌گویید زبان نیست. می‌خواهم [بدانم که در] نشانه‌ی محض دیگر چه ارتباطی می‌شود پیدا کرد؟

شاگرد2: طبق این که شما می‌فرمایید، خود آن علائم خودشان معنا نمی‌شوند؟ به یک اعتبار خود آن‌ها می‌شوند معنا چون ما باید معنا را تصور کنیم، یعنی خود آن علائم باید معنا بشوند.

استاد: نه، صوری سازی یعنی دقیقاً تخلیه‌ی نشانه از ذو نشانه، محض باشد. این مهم است، مراحلش هم تفاوت می‌کند. شما بگردید الفاظ مهمل را پیدا کنید که هیچ معنایی ندارند، بعد این‌ها را با یک نحو خاصی کنار همدیگر قرار بدهید به ترکیبات مختلف، که یکی از آن‌ها غلط باشد و یکی از آن‌ها درست باشد، یکی [از این ترکیبات] را بتوانید بگویید و یکی را نتوانید بگویید. اینجا می‌شود صوریِ محض. باز هم مسامحاتی در همین هست ولی فعلاً نزدیک‌تر است. شما مثلا ده تا لفظ مهمل را پیدا کنید، بگویید این دو تا لفظ مهمل را کنار هم بگذار، آن یکی را نگذاری، آن یکی را بگذار کنار آن یکی مهمل. همین، آن وقت چه شد؟

شاگرد: ما هم همین مثال «یاء» که گفتیم همین است دیگر. شما قبلاً فرمودید که حروف هیچ معنایی ندارند. خب حالا اگر فرمول‌هایی در هر زبانی جایی [تعیین کنند] برای کنار هم گذاشتن حروف …

استاد: در کتابت یا در تلفظ؟ بله، اگر در تلفظ هم باشد، من حرفی ندارم، همین است. یعنی ما بدون اینکه این نشانه‌ی ما معنایی داشته باشد ـ حتی معنای کاربردی، معنای کاربردی هم نداشته باشد ـ صرفاً قاعده‌ی ساخت است …

نحو نشانه‌های زبان و نحو معانی زبان

شاگرد: من هم همین را گفتم دیگر. «یاء» این است دیگر، الآن در فارسی می‌گویند «یاء» را اگر وسط آمد، اینطوری بگذار، اما اگر آخر آمد، اینطوری بگذار.

استاد: بله، این یک جور قاعده‌ی نقش است. وقتی می‌خواهی بنویسی، با این قاعده بنویس. پشتوانه‌اش چیست؟ معنایش چیست؟ قرارداد است. اینجا اینطور بنویس، آنجا آنطور بنویس. زبان‌های صوری را خیلی می‌شود درست کرد، ساده‌ترین کار است. هر چه شما درست کنید که نشانه‌ای باشد که هیچ معنایی از آن قصد نکنید، فقط خودش باشد، [زبان صوری است.] خصوصیت الف و [حروف هجاء] این است که فقط خودش است، تخلیه شده است از آن مشارٌ الیه. در چنین فضایی شما چنین زبانی را دارید.

آن وقت در ما نحن فیه وقتی اینطوری فکر کنیم، نحو زبان بما هو نحو زبان خاص ـ [مثلا] نحو عربی ـ با نحو زبان عربی بما هو صاحب معانی، دو جور می‌شود. یعنی در زبان عربی دو رتبه‌ی نحو پیدا می‌کنید: [یکی] نحوی که فقط قراردادِ ترکیب نشانه‎هاست، قطع نظر از معانی عربی و [یکی هم] نحوی که در ارتباط ترکیب نشانه‌هاست با عنایت به معنا، ولی باز نحو عربی است.

مدرکات ذهن اعم از معانی است

شاگرد۲: آن قرارداد اعتباری است در اولی دیگر، درست است؟

استاد: بله، در دومی هم اعتباری است.

شاگرد۲: خب آن اعتبار بر چه اساسی است؟

استاد: اعتبار [یعنی] وضع، وضع یعنی قرارداد. قرارداد دلبخواه است. یکی از چیزهایی که شما در معنای وضع می‌گفتید [این بود که] من دلم می‌خواهد اسم این را بگذارم زید، یا بگذارم غیر زید. قرارداد است، وضع است.

شاگرد۲: وقتی پای وضع آمد، موضوع و موضوعٌ له هم می‌آید دیگر. اصلاً قبل از این، یک سؤال دیگر: آیا مُدرَکات ذهن غیر از معانی می‌تواند باشد؟

استاد: بله. شما وقتی که لفظ زید را می‌شنوید و ذهنتان منتقل می‌شود به آقای زید، لفظ زید را که شنیدید، آیا غیر از این است که ذهن شما درکش کرد؟ معنای لفظ زید را درک کرد یا لفظش را درک کرد و بعد به زید منتقل شد؟

شاگرد۲: از لفظ معنا را.

استاد: بله دیگر، ولی زید را درک کرد. اینطور نیست که همه‌ی مدرکات [مدالیل و معانی باشند،] واقعاً ذهن شؤونات عدیده دارد. الآن زیدی که شما می‌شنوید لفظ مسموع است نه معنای مدرک، معنایش یک چیز دیگری است. البته طبیعیِ لفظ زید ـ قبلاً در این مباحثه مکرر بحث شده است ـ همین لفظ زیدی که مسموعِ شماست، یک طبیعیِ لفظ زید داریم که آن کلی است و مشترک بین همه‌ی اذهان است. بلکه اگر هیچ ذهنی هم نبود، آن طبیعی موجود بود، آن [مطلب] جای خودش. منافاتی ندارد که خود لفظ زید ـ فردش مقصود است ـ را که سماع کردید، این درک شما از او درک خاص بوده، حس بوده، نه معنا. محسوس بوده، نه معنا. ولو در دل هر محسوسی معنا موجود است. بحث خیلی خوبی است.

زبان بما هو ترکیب العلامات

شاگرد: این را فرمودید که نحو زبان بما هو نحو زبان خاص، یکی هم نحو زبان عربی بما هو صاحب معانی.

استاد: بله، نحو زبان بما هو فقط صاحب علامات ـ این مقصود من بود دیگر ـ نحو یک زبان از آن حیثی که این زبان ترکیبی از علامات است ـ فقط همین، کاری با [معنا نداریم] ـ بعد نحو یک زبان خاص بما اینکه پشتوانه‌ی این علائم یک ارتباطی است، این علائم با یک معانی مرتبط است، آنجا هم نحو [خاص خودش را دارد.] و لذا هم وقتی در نحو می‌گویید فاعل داریم، مفعول داریم، اینجا الآن چه کار کرده‌اید؟ با انواع مدلول‌ها، مدالیل و معانی ارتباطش داده‌اید. اما مثلاً ـ در صرف مثالش را بزنم بعداً در نحو هم ببینیم ـ اگر می‌گوییم ما اسم خماسی داریم و رباعی، تقسیمی که می‌کنیم به خماسی و رباعی، آیا این تقسیمی است سمانتیکی یا صرفاً ترکیب زبانی و نشانه؟ صرفاً نشانه است، چرا؟ چون حتی کار ندارید که وزنش چیست، ولی تعداد نشانه‌هایی که کنار هم قرار می‌گیرد را دارید می‌گویید. وقتی این‌ها را جدا بکنید، بعداً در حرف او (سیرافی) هم [آثار این تمییز] می‌آید.

شاگرد۳: در وزن و این‌ها هم ظاهراً همین طور می‌شود چون با معنایش کار داریم.

استاد: بله، اگر وزن را از معنا تخلیه کنیم، هیئات را از مدالیلش تخلیه بکنیم، همین طور است.

شاگرد۳: به این اعتبار که بگوییم کلاً در زبان عربی چه اوزانی داریم.

استاد: و ما تا ذهنمان با این صوری سازی محض انس نگیرد، هنوز بسیاری از حیثیات را سر جایش مخلوط می‌کنیم. باید ذهن ما تمرین کند در اینکه قدرت داشته باشد نشانه را از ذو نشانه تخلیه کند، بعد احکام ذو نشانه، احکام نشانه، احکام پیوند بین نشانه و ذو نشانه در بستری که این دو تا با همدیگر جوش خورده‌اند را جاری بکنیم.

شاگرد۲: اگر باء … از این مورد استفاده شود، درست است؟

استاد: در الف و باء بله، اما آن ترتیبش باز خودش معناست. این چیزی بود که آن روز عرض کردم. خود ترتیب استنتاج یک ثابت منطقی است و علامت جدا هم می‌خواهد. الآن هم که در منطق‌ها سه نقطه می‌گذارند، یعنی «پس». این خودش یک ثابت منطقی است، که این‌ها خیلی باز نشده است. خود نقض، خود استنتاج و همه این‌ها این حالت را دارند.

 

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 


 

[1] الامتاع و المؤانسة ص۹۰

[2] المقابسات (لابی حیان التوحیدی) ج1 ص169

[3] الامتاع و المؤانسة ص۹۳

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است