مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 9
موضوع: اصول
بسم الله الرّحمن الرّحیم
خصوصیت ترجمهی صحیح و هدف از آن ـ جایگاه یونانیان در حکمت ـ نقش انبیاء علیهم السلام در بناء علوم ـ برخی خصوصیات انبیاء و اوصیاء علیهم السلام ـ معنای مرآتیت محضهی نفوس انبیاء و اوصیاء علیهم السلام ـ حدیثی نادر در شأن رسول الله صلی الله علیه و آله ـ تاریخ برخی حکمای یونان و احتمال شاگردی نزد حضرت ادریس ـ کلامی در هرمس ـ محصور نبودن حکمت در یونان ـ کشته شدن ارشمیدس بالای دایرهای که در آن فکر میکرد ـ مخالفت افلاطون با دموکراسی ـ عدم انحصار علم و فنون در یونان ـ واحد نبودن واضع منطق ـ نقش طبیعت اختلاف بین بشر در صعوبت تدوین منطق ـ ماجرای کسی که مبلغ بهایی را ناامید کرد ـ رفع اختلافات در فهم به وسیلهی اشتراکات فهم ـ ورود سیرافی به عرصهی ثابتات منطقی از مجرای «واو»
نمایه: ترجمه ـ محصلین ـ حضرت ادریس ـ هرمس الهرامسة ـ تاریخ انبیاء
قال متّى: يونان وإن بادت مع لغتها، فإن الترجمة حفظت الأغراض وأدّت المعاني، وأخلصت الحقائق.
قال أبو سعيد: إذا سلّمت لك أنّ الترجمة صدقت وما كذبت، وقوّمت وما حرّفت، ووزنت وما جزفت، وأنها ما التاثت ولا حافت، ولا نقصت ولا زادت، ولا قدّمت ولا أخّرت، ولا أخلّت بمعنى الخاصّ والعامّ ولا بأخصّ الخاصّ ولا بأعمّ العامّ ـ وإن كان هذا لا يكون، وليس هو في طبائع اللغات ولا في مقادير المعاني ـ فكأنك تقول: لا حجة إلا عقول يونان، ولا برهان إلا ما وضعوه، ولا حقيقة إلّا ما أبرزوه. قال متّى: لا، ولكنّهم من بين الأمم أصحاب عناية بالحكمة والبحث عن ظاهر هذا العالم وباطنه، وعن كلّ ما يتّصل به وينفصل عنه، وبفضل عنايتهم ظهر ما ظهر وانتشر ما انتشر وفشا ما فشا ونشأ ما نشأ من أنواع العلم وأصناف الصنائع، ولم نجد هذا لغيرهم.[1]
صحبت بر سر این مناظرهای بود که نزاعی بود بین منطق و مِنطیق. سیرافی مِنطیق است، معلوم است در این مناظره، خوب حرف میزند. میخواهد با وصف مِنطیق، منطق را رد کند، درگیری بین مِنطیق و منطق. خوب حرف می زند. الآن عباراتی را که خواندم، یکی دو صفحهاش را سریع میخواهم رد شوم چون دیگر قرار شد زیاد معطل نشویم، آنجایی که بحثی باشد [توقف میکنیم.]
صفحهی قبل چه گفت؟ گفت شما از سریانی میآورید، پس تو به لغت یونان و به ترجمه محتاجی. تا اینجا رسیدیم. متّی گفت که «يونان و إن بادت مع لغتها، فإن الترجمة حفظت الأغراض و أدّت المعاني و أخلصت الحقائق»، زبان کاشف است. ترجمه میتواند کاشف باشد از زبان یونانی، زبان یونانی هم کاشف است از معانی. ترجمه آن معانی را می آورد، کار ندارد با خود لغت، ولو من بلد نیستم.
«قال أبو سعيد: إذا سلّمتُ لك» حالا من دیگر همهی عبارات را نمیخوانم، شما خودتان خواندهاید اگر هم خواستید، بعدش میخوانید. سریع این صفحه را مرور میکنم چون عرض کردم مطالبی نیست، منطیق است. میگوید که من قبول کردم که «أنّ الترجمة صدقت و ما كذبت، و قوّمت و ما حرّفت، و وزنت و ما جزفت». دیگر اینها را ردیف میکند که [بگوید] من قبول میکنم و حال آنکه قبول نیست. واقعاً هم اینها درست است، ترجمه خیلی وقتها ناقص است.
اول قدم ترجمه این است که مترجم اول مقصود گوینده از آن کلام را بفهمد. این خیلی مهم است. بعد از اینکه فهمید، قدرت داشته باشد که تبدیلش کند، از آن زبان [به زبان دیگری بیاورد.] آنها مال مراحل بعدی است و الا گاهی قدرتش هم خوب است اما مقصود گوینده را نمیفهمد. مقصود یا سنگین است، علمی است یا تخصصی است. چه فایده دارد وقتی [مقصود گوینده را نفهمیده است.] مترجم خوبی است اما مطلب دستش نیست. سیرافی همینطور اینها را ردیف میکند: «و لا نقصت و لا زادت، و لا قدّمت و لا أخّرت، و لا أخلّت بمعنى الخاصّ و العامّ». خیلی خوب اینها را بیان میکند. ببینید واقعاً چه حرّافی بوده در این جهت که خوب مطالب خودش را باز میکند و آن محفل را در دستش گرفته بود. کل این مناظره را که ببینید، یک دهمش کلمات متّی نیست. او حرف نزده، یکی دو کلمهای جواب میدهد. اما همهاش صحبتهای او (سیرافی) است. پیروزی او در بغداد صدا کرده.
«و إن كان هذا لا يكون، و ليس هو في طبائع اللغات و لا في مقادير المعاني» بر فرضی که ترجمه بیاید «فكأنك تقول: لا حجة إلا عقول يونان». چرا عاشقِ ترجمهای؟ برای اینکه بروند از لغت یونان منطق یونانیها را به دست بیاورند. مگر یونانیها چه کسانی بودند؟ خب آنها یک عاقلی بودند، بشری بودند، سایرین هم هستند. چه لزومی دارد که ما با این اصرار برویم سراغ یک عدهای که یونانی بودند؟ آنها عقل داشتند، خب دیگران هم دارند. «لا حجة الا فی عقول یونان و لا برهان إلا ما وضعوه، و لا حقيقة إلّا ما أبرزوه».
«قال متّى: لا» نه اینکه حجّت فقط در عقل آنها باشد، آنها عقلائی بودند که درس خوان بودند، به تعبیر مشاء محصل بودند. محصلین یعنی کسانی که تحقیق مطلب میکردند، همینطوری مطالب بیاید و برود به صورت آزاد، هر چه شد شد، نه، مبنا تشکیل میدادند. «ولكنّهم من بين الأمم أصحاب عناية بالحكمة و البحث عن ظاهر هذا العالم و باطنه، و عن كلّ ما يتّصل به». جواب را ببینید! گفت اینها اهل بودند، فکر کردند و رفتهاند عمرشان را در تحصیل علم صرف کردهاند و اینها را نوشتهاند.
و حال آنکه در منابع روایی ما هست، احتمالش را هم دادهاند که همهی بزرگان یونان که این همه پایه ریزی کردهاند و کتابها نوشتهاند، برمیگردد به حضرت ادریس علی نبینا و آله و علیه السلام، هُرمُس الهَرامسة. شاید هفت تا هرمس داریم که آن هرمس اعظم ـ هرمس الهرامسة ـ حضرت ادریس علی نبینا و آله و علیه السلام است. «سمّی ادریس ادریساً لکثرة درسه[2]». در مسجد کوفه خیاطی داشتند و آنجا تدریس میکردند، شاگرد داشتند و از تدریس ایشان بود که بعدها دیگر همینطور علمائی آمدند.
شاگرد: یعنی یونانیها در مسجد کوفه شاگرد ایشان بودند؟
استاد: ظاهراً در مسجد کوفه بود که خیاطی داشتند، «أول من خاط ادریس[3]». یعنی خود آموزش دوختن، لباس ـ لباس خیلی مهم است برای بشر، خود دوختنش هم الگوگیری و سر رساندنش خیلی صنعت مهمی است ـ ظاهراً اول کسی که [دوختن لباس را انجام داد ایشان بود.] همهی انبیاء [مصدر علوم و فنون بودهاند.] در آن رسالهی اهلیلجه هست که امام علیه السلام فرمودند هیچ علمی، هیچ فنی نیست مگر این که مُبدِعش، آن اصلش از انبیاء و اوصیاء علیهم السلام بوده است. اینها را بلد بودند، به تناسب زمان به بشر یاد میدادند.
شاگرد۲: حتی علومی که به ظاهر مستحدث هستند.
استاد: بله، حتی طب. صاحب المیزان آقای طباطبایی رضوان الله علیه یکی از ایراداتی که در تعلیقهی بحار به رسالهی اهلیلجه گرفتهاند همین است. آقای طباطبایی فرمودهاند که در رسالهی اهلیلجه امام علیه السلام میگویند همهی علوم از وحی است و حال آنکه خب مثلاً طبی که بوده از وحی نبوده، از تجربیات بشر در طول [سالهای دراز بوده.] یک وقت دیگری هم بررسی کردیم، معلوم نیست این اشکال وارد باشد که چون طب از تجربیات بشر است و [تجربیات] به آن کمک کرده است، پس بگوییم اصل اینها از وحی نباشد. علی أی حال ایشان اینطوری اشکال میکنند. مانعی ندارد.
شاگرد۲: «اول مَن خَطَّ بالقلم و اول من خاط الثیاب».
استاد: مؤسس خط حضرت ادریس علی نبینا و آله و علیه السلام است «و اول من خاط الثیاب». پیراهن دوختند. قبلش همینطور مِئزَر و پارچه و لنگ و [اینها] استعمال میکردهاند.
شاگرد۲: «من كان قبله يلبسون الجلود[4]».
استاد: پارچه و به این نحو و بافتن و اینها نبوده، پوست حیوانات [را استعمال میکردند،] یلبسون الجلود.
شاگرد۳: حضرت ادریس چه زمانی از پیامبران بودند؟
استاد: قبل از حضرت ابراهیم بودند.
شاگرد: یعنی بعد از حضرت نوح بودند؟
استاد: قبل از حضرت نوح بودند. بین آدم و نوح. بله جلوتر بودند.
نمایه: حضرت ادریس ـ حضرت عیسی ـ مرآتیت محضه ـ انجیل برنابا
شاگرد۴: زنده هستند؟
استاد: زنده نیستند، «رفعناه مکانا علیا[5]». روایت دارد که بدون اینکه قبض روح بشوند در بهشت وارد شدند. «رفعناه مکانا علیا» آنجا که رفتند، دیگر برنگشتند.
شاگرد۴: یادم میآید در بعضی از نقلها هست که در آسمان چهارم هستند.
استاد: آسمان چهارم برای حضرت عیسی دارد.
شاگرد۴: بعد میگویند بالاتر نرفت چون یک نخ و سوزن همراهش بود. یک نخ و سوزنی از دنیا همراهش بود.
شاگرد۳: این مطلب در مورد حضرت عیسی هست. از مادرشان این نخ و سوزن بوده که علاقهای به مادرشان داشتند [وقتی] به آسمان چهارم ایشان را میبرند، میبینند لباسهای حضرت عیسی پاره هست. این را یکی از اساتید میگفت. تعجب میکنند که چرا نبیّ خدا اینطوری است! سؤال میشود، خطاب میآید بگردید. میبینند یک نخ و سوزن پیدا میکنند. میپرسند این چیست؟ میگویند این یادگار از مادرم است، حبی که به حضرت مریم داشتند. برای همین آن بروزش میشده که لباسهایشان مندرس باشد.
شاگرد۴: این هم ممکن است تأویل داشته باشد؟
استاد: بله، اینها تأویلهایش هم روشن است، خیلی روشن است.
شاگرد۵: چه چیزی روشن است؟
استاد: علی أی حال یک مسلماتی هست. پیامبر خدا هستند، شوخی که نیست اما اینکه سوزن و نخ و مادر و همهی اینها، من به گمانم شبیه همان چیزی است که، یعنی یک وادی است …
شاگرد: «فاخلع نعلیک[6]».
برو به 0:09:47
استاد: بله «فاخلع نعلیک» یکی از آنها است. آن «لیغان علی قلبی[7]» اوج همهاش است. پیامبر خاتم النبیین صلی الله علیه و آله و سلم از همهی انبیاء بالاترند. در عین حال این روایت معروف در امت هست: «و إنه ليغان على قلبي و إني لأستغفر الله في كل يوم سبعين مرة[8]». این خودش دال بر این است که آن مثلاً مرآتیت محضهای که نفوس انبیاء و اوصیاء علیهم السلام دارد، آن مرآتیت وقتی میآید در عالم دنیا، یک لوازمی دارد. مرآت، مرآت است. نه اینکه او را از مرآتیت بیندازد، لازمهی مرآتیتش است که بعضی چیزها را نشان میدهد که من رفتهام اینجا. من اینطوری در ذهنم هست، حالا واضح بودنش را بیخود گفتم.
شاگرد: یعنی لازمهی بودن این مرآت در این دنیای پر از گرد و خاک این است که گرد روی آن میگیرد و در نتیجه اگر با گرد رفت آن طرف، این گرد و تعلقات و اینها مانع میشود.
استاد: نه، گَرد را ما میگیریم. خدا قلوب ما را هم آینه قرار داده است اما قلوب ما گرد میگیرد. این را حاج آقا زیاد میفرمودند ـ از کلمات دُرر بار خود حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام بوده ـ میفرمودند که «موسی برادرم آمد به شما گفت قلب شما آینه است، آینه را نشکنید». یعنی معصیت نکنید. «من به شما میگویم قلب شما آینه است، نگذارید آینه غبار بگیرد». نه اینکه معصیت نکنید، فکر معصیت هم نکنید. معصیت آینه را میشکند، نشکنید. خب آینه را نشکستید، هیچ، فکر معصیت، فکر عالم خاک که میکنید غبار میگیرید. لذا غبار گرفتن مال قلوب کسانی است که با دنیا محشورند و فکر معصیت میکنند ولو معصیت را هم انجام ندهند. خود انبیاء و اوصیاء فکر معصیت هم نمیکنند لذا آنها غبار گرفتن به این معنا را ندارند. ولی علی أی حال مرآتی که ذرهای هم غبار ندارد، بالاخره یک مرئی که در آن میافتد، مقصود من این بود. مرآت با اینکه مرئی در آن میافتد، آن مرآت نه غبار میگیرد و نه کثیف میشود. کثیف هم نمیشود، اما در عین حال در او افتاد. زیباترین آینه را بگیرید مقابل یک چیزی که قَذِر است، این آینه گرد و غبار ندارد، خاکی هم نیست اما علی أی حال الآن عکس این قذر در آن افتاده است.
شاگرد: خب اینکه برای همهی انبیاء میشود. خاصیت آینه همین است.
استاد: «غین» هم همین است. غین غبار گرفتنِ آنطوری نیست برای حضرت که ما گمان کنیم دارد غبار میگیرد. حضرت که فکر معصیت نمیکردند. این غین همین است که مرآت است، مرآتی که در این بستر زمان حشر طبیعی لا محالة با این عالم هست و این مرآتیتِ او جایی نرفته است.
شاگرد: حضرت موسی آن را فرمودند، خاتم النبیین صلی الله علیه و آله و سلم چه فرمودند؟
استاد: «لیغان علی قلبی»، عرض کردم دیگر.
شاگرد: نه، منظورم این است که حضرت موسی فرمودند آینه را نشکنید. حضرت عیسی فرمودند غبار آلودش نکنید. ایشان باید طبیعتاً چه فرموده باشند؟
استاد: چیزی در روایت نیست. این را حاج آقا نقل میکردند از کلام حضرت عیسی که شاید هم از انجیل برنابا بود.
شاگرد: نه، در کتب حدیث هم هست.
استاد: در کتب حدیثی هست؟ من این را الآن یادم نیست. حاج آقا زیاد نقل میکردند. چون حاج آقا کلمات حضرت عیسی را دو گونه نقل میکردند، یک دسته کلماتی که در کتب روایی مثل بحار و اینها ائمه علیهم السلام از حضرت عیسی نقل کردهاند و گاهی نه، چون انجیل برنابا را بتمامه خوانده بودند و خیلی وقتها از انجیل برنابا نقل میکردند. الآن من در حافظهام نیست که این را از کدامش نقل میکردند.
شاگرد۲: فکر کنم در کتاب در محضر بهجت در پاورقی آمده بود.
استاد: پس در کتب روایی ما هست ـ بسیار خوب ـ که فکر معصیت اینطوری است. دیگر دنبالش چیزی نیست که پیامبر اسلام چه فرمودند.
شاگرد۳: آن روایت هست که حضرت رسول شب معراج که رفت، بر اساس همان «فاخلع نعلیک»، نعلین خودشان را خواستند در بیاورند.
استاد: این را هم من از مرحوم آسید جبرئیل شنیدم، در مسجد حاج آقا گفتند و خیلی هم جالب بود. بعدش هم دنبالش گشتم پیدا نکردم. این را هم گفتم که اگر کسی این روایتِ ایشان را دید، برای ما هم بفرماید که آقای آسید جبرئیل گفتند که چون در وادی طور نداء آمد «فاخلع نعلیک» به همان حساب ظاهرش حضرت هم وقتی رسیدند در معراج، آن جایی که جای اصلی ورود در بزم مقصود بود، خواستند که کفششان را دربیاروند ـ به هر معنایی که آنجا دارد ـ ایشان میگفتند که خطاب آمد که «یا احمد! إن کان موسی قد أراد، فأنت المراد». لذا دیگر … خیلی حدیث زیبایی است.
شاگرد۳: ادامه هم فکر کنم دارد.
استاد: ادامه هم دارد؟ کتابش هم میدانید کجاست؟
شاگرد۳: یادم نیست ولی فکر میکنم ادامهاش هست که خاک نعلینت را هم زینت عرش خودم میدانم. یک چیزی شبیه به این.
استاد: مانعی ندارد. این دیگر روی حساب فهم صبغهی کار و همهی اینها، کأنّه وقتی تصور درست بشود، شاید به برهان برگردد.
نمایه: فیثاغورث ـ سقراط ـ افلاطون ـ ارسطو ـ هرمس
خب، پس [سیرافی گفت] فقط عقول اینهاست. او هم گفت نه، یونانیها عنایت کردهاند به حکمت. ببخشید من از اینجا دیگر رفتم به اینکه یونانیها خودشان شاگرد حضرت ادریس علی نبینا و آله و علیه السلام بودند و به خصوص در مورد فیثاغورث دارد. فیثاغورث شاگردش سقراط بود. شاگرد سقراط افلاطون بود. شاگرد افلاطون ارسطو بود.
شاگرد: فیثاغورث با سقراط فاصله دارد؟
استاد: فاصلهی خیلی زیاد، نه. فیثاغورث شاید ۵۰۰ قبل از میلاد است.
شاگرد2: سقراط شاگرد بقراط است.
شاگرد3: در عصر حضرت سلیمان بوده است.
شاگرد2: ارسطو ۳۸۴ قبل از میلاد است.
شاگرد۴: نه، اینها که اصلاً قبل از حضرت موسی بودند. کل یونان باستانی و اینها یعنی حتی ارسطو هم قبل از حضرت موسی بودهاند. آنطوری که در حافظهی ما است، فیثاغورث حداقل ۲۰۰ الی ۳۰۰ سال قبل از اینهاست. سقراط و افلاطون و ارسطو پشت سر هم هستند.
استاد: بله، این سه تا معلوم است که افلاطون شاگرد سقراط است و به عنوان استاد، مطالبش را هم پیاده کرده است. خود سقراط نوشته ندارد.
شاگرد: افلاطون را بنده نوشتهام: ۴۲۸ قبل از میلاد، ارسطو: ۳۸۴ قبل میلاد بوده.
شاگرد: سقراط هم استاد خود افلاطون است، یعنی ۵۰۰ میشود. فیثاغورث هم همان شاید ۶۰۰ قبل از میلاد در ذهن من است. حالا ببینید فیثاغورث را در مراجع گفتهاند یا نه؟
شاگرد۴: تا حالا ندیده بودیم …
استاد: که بگویند فیثاغورث استاد سقراط است؟ حالا این هم از چیزهایی است که یادمان باشد ان شاء الله میرویم دنبالش، خوب است.
شاگرد: فیثاغورث ۵۰۰ قبل از میلاد است.
استاد: خب اگر این باشد، میخورد به سقراط. افلاطون 400 قبل از میلاد است …
شاگرد۲: اگر ۵۰۰ باشد، دیگر نمیخورد، هم عصر میشوند.
استاد: نه، ارسطو سیصد و خردهای قبل از میلاد، افلاطون چهارصد و خردهای، سقراط هم ۵۰۰ قبل از میلاد. من اینطور چیزی در خاطرم است که سقراط در ردهی شاگردان فیثاغورث شاید باشد ولو به صورت نقل ناصحیح. من یک جایی در کلمات دیدم که فیثاغورث استاد اینها بوده است و اینکه فیثاغورث هم شاگرد حضرت ادریس بوده است. این را هم من یک جایی چشمم خورده است. حالا کجا دیدم نمیدانم. آیا به صورت احتمالاتی است که نوشتهاند یا [مستند است؟] ولی سالها خیلی تفاوت میکند. اگر ۵۰۰ قبل از میلاد باشد، دیگر با تاریخ هرمس الهرامسة جور در نمیآید، خیلی تفاوت سال میشود.
شاگرد۳: حضرت ادریس هم خیلی قبل از این جریانهاست.
استاد: بله، خیلی قبل است.
شاگرد۲: پس ضبط این کلمه فرمودید هُرمس است؟ هِرمِس نیست که غلط مشهور است؟
استاد: نه، چه بسا آن مشهور درست است و آنچه من گفتم نامشهور ناصحیح است. چیزی یادم نیست که ضبطش را دیدهام یا نه؟ در این مراجع اگر ببینید، ضبطش را میآورد.
شاگرد۳: غالبا همان هِرمِس آوردهاند.
استاد: چند تا هرمس هستند در وقتهای مختلف، شاید فاصلهی بعضیهایشان هم زیاد باشد. حتی هفت تا هرمس هم …
شاگرد: شاگردان همدیگر بودند دیگر؟
استاد: مرحوم آشیخ آقا بزرگ تهرانی در الذریعه ـ اینطوری که یادم است ـ اگر در الذریعه بگردید، هُرمس و هَرامسه را ایشان میآورند، شاید یک توضیحی برایش میدهند. یک چیزی در خاطرم هست که در الذریعه آشیخ آقا بزرگ همین را شاید دارند.
شاگرد: در بحار، طبع بیروت به هِرمِس اعراب داده است.
استاد: بسیار خوب. برای حضرت ادریس آمده دیگر؟ [البته] غیر حضرت ادریس هم [ملقب به هرمس] است، چون مجلسی در بحار خیلی از حکماء مختلف نقل میکنند که حتی هرمسی هم که غیر از حضرت ادریس باشد ممکن است در بحار مطلبی برایش باشد.
نمایه: ارشمیدس ـ عدد پی ـ غیاث الدین جمشید کاشانی ـ دموکراسی
قال أبو سعيد: أخطأت وتعصّبت وملت مع الهوى، فإنّ علم العالم مبثوث في العالم بين جميع من في العالم، ولهذا قال القائل: العلم في العالم مبثوث … ونحوه العاقل محثوث
وكذلك الصناعات مفضوضة على جميع من على جدد الأرض، ولهذا غلب علم في مكان دون علم، وكثرت صناعة في بقعة دون صناعة، وهذا واضح والزيادة عليه مشغلة، ومع هذا فإنما كان يصحّ قولك وتسلم دعواك لو كانت يونان معروفة من بين جميع الأمم بالعصمة الغالبة، والفطنة الظّاهرة، والبنية المخالفة، وأنّهم لو أرادوا أن يخطئوا لما قدروا، ولو قصدوا أن يكذبوا ما استطاعوا وأنّ السكينة نزلت عليهم، والحقّ تكفّل بهم، والخطأ تبرّأ منهم، والفضائل لصقت بأصولهم وفروعهم، والرذائل بعدت من جواهرهم وعروقهم، وهذا جهل ممّن يظنّه بهم، وعناد ممن يدّعيه لهم، بل كانوا كغيرهم من الأمم يصيبون في أشياء ويخطئون في أشياء، ويعلمون أشياء ويجهلون أشياء، ويصدقون في أمور ويكذبون في أمور، ويحسنون في أحوال ويسيئون في أحوال، وليس واضع المنطق يونان بأسرها، إنما هو رجل منهم، وقد أخذ عمّن قبله كما أخذ عنه من بعده، وليس هو حجّة على هذا الخلق الكثير والجمّ الغفير، وله مخالفون منهم ومن غيرهم، ومع هذا فالاختلاف في الرأي والنظر والبحث والمسألة والجواب سنخ «1» وطبيعة، فكيف يجوز أن يأتي رجل بشيء يرفع به هذا الخلاف أو يحلحله أو يؤثّر فيه؟ هيهات هذا محال، ولقد بقي العالم بعد منطقه على ما كان عليه قبل منطقه، فامسح وجهك بالسلوة عن شيء لا يستطاع لأنّه منعقد بالفطرة والطباع، وأنت لو فرّغت بالك وصرفت عنايتك إلى معرفة هذه اللّغة التي تحاورنا بها، وتجارينا فيها، وتدارس أصحابنا بمفهوم أهلها وتشرح كتب يونان بعبارة أصحابها، لعلمت أنّك غنيّ عن معاني يونان كما أنك غنيّ عن لغة يونان.
وهاهنا مسألة، تقول: إن الناس عقولهم مختلفة، وأنصباؤهم منها متفاوتة.
قال: نعم. قال: وهذا الاختلاف والتفاوت بالطبيعة أو بالاكتساب؟ قال: بالطبيعة.
قال: فكيف يجوز أن يكون هاهنا شيء يرتفع به هذا الاختلاف الطبيعيّ والتفاوت الأصليّ؟ قال متّى: هذا قد مر في جملة كلامك آنفا. قال أبو سعيد: فهل وصلته بجواب قاطع وبيان ناصع؟ ودع هذا، أسألك عن حرف واحد …[9]
پس متّی گفت که «و عن كلّ ما يتّصل به و ينفصل عنه، و بفضل عنايتهم ظهر ما ظهر و انتشر ما انتشر و فشا ما فشا و نشأ ما نشأ من أنواع العلم و أصناف الصنائع، و لم نجد هذا لغيرهم». اینها بودند که اینقدر کار کردند.
«قال أبو سعيد: أخطأت و تعصّبت و مِلتَ مع الهوى». تو میگویی فقط اینها بودند که دنبال حکمت میرفتند؟! نه، در هر ملتی و هر قومی، علمائی بودند و جهلایی. خیلی قشنگ یک صفحه توضیح میدهد که من دیگر نمیخوانم، خودتان خواندهاید یا بعداً میخوانید. میگوید یونانیها هم که تو میگویی منطق داشتند و حکماء بودند، یک نفرشان یا چند نفرشان در مدرسه بودند، حکیم بودند، تدوین منطق کردند و الا معظم ساکنین آنجا، قاطنین آنجا و اهل ملت یونان، آدمهای … آن شخص را چطور کشتند! بعضی قضایایی هست که خیلی عجیب است!
برو به 0:21:50
ارشمیدس خب عالم بزرگی بوده است دیگر، چقدر مطالب دارد! جزوات دارد! تا الآن ارشمیدس خیلی معروف است. البته او متأخر از همهی اینهاست، از ارسطو و اینها هم متأخر است. در شرح حال مُردنش ـ شاید یک وقت دیگری هم عرض کردم، اینطوری در تاریخش نوشتهاند ـ نوشتهاند نشسته بود روی یک زمین خاکی و یک دایره کشیده بود، غرق فکر بود. حالا چه کار میکرد؟ [نمیدانیم،] آخر عدد پی را او حساب کرد دیگر. اولین محاسبه کنندهی عدد پی در قدیم او است. این عدد ۱۴/۳ منسوب به اوست. چینیها هم داشتهاند. تاریخ محاسبهی عدد پی را در لغت نامهی دهخدا نسبتاً به تفصیل آورده است. یکی از مهمترین کسانی که محاسبه کرده است اوست. ارشمیدس با 96 ضلعی منظم این عدد را محاسبه کرده است. فرمولش را به دست نیاورد. اول کسی که فرمول را به دست آورد غیاث الدین جمشید کاشانی بود. ولی ارشمیدس فرمول را به دست نیاورد و محاسبه کرده است، رسالهی پی دارد. نوشتهاند یک دایره کشیده بود، نشسته بود و غرق در این دایره بود که هر چه فکر داشت [را صرف این دایره کرده بود.] حمله کرده بودند به این شهر و داشتند میکشتند، او هم غافل بود از اینکه الآن در شهر کشت و کشتار است. سربازی آمد بالای سرش و دید یک نفر نشسته، دایره و دارد [فکر میکند] به او پا زد، این هم ناراحت شد که چرا فکر من را به هم زدی؟ حالا نمیدانم پرخاش کرد یا چیز دیگری. آن سرباز هم در جا او را کشت. ارشمیدس بالای دایرهای که مشغول فکر در آن بود کشته شد. خب این هم سرزمین یونان و امثال اینها. سیرافی میگوید بین آنها مردمانی بودند که اینطوری [بودند،] عالم کُش بودند، بدترین چیزها را داشتند. تو میگویی یونانیها چنین بودند؟! خب هر ملتی فرهیخته دارد، بد هم دارد.
شاگرد: از آن مهمتر، خود سقراط است. اصلاً افلاطون که الآن خیلی … مخالف دموکراسی است.
استاد: که سمّ را خورد.
شاگرد: میدانید که آن موقع اینطوری بودند که کلا قضاوتشان هیئت منصفه بوده و هیئت منصفه هم مردم بودند. بعد اینها حکم به قتل سقراط میدهند، برای همین میگویند افلاطون مهمترین مخالف دموکراسی است به خاطر اینکه استادش را دموکراسی کشت. یعنی مردمشان خیلی …
نمایه: واضع منطق ـ طبیعی اختلاف ـ ثابت منطقی
استاد: علی أی حال این حرف سیرافی است. من حالا سریع اشارهای میکنم. میگوید: «فإنّ علم العالَم مبثوثٌ في العالَم بين جميع من في العالَم». اینطوری نیست که بگویی فقط یونانیها همه کاره بودند. نه، علم العالم پراکنده است «فی العالم بین جمیع من فی العالم، و لهذا قال القائل: العلم في العالم مبثوث … و نحوه العاقل محثوث». یعنی نحو عالَم. یکی از شعب مهم علم، رجال است. یعنی کسی که هر چه بیشتر رجال دیده، خب علوم بیشتری دارد. پیش هر کسی یک علمی است که پیش دیگران نیست.
«و كذلك الصناعات» اینکه علم است، حرفهها هم همچنین است. «مفضوضة على جميع من على جَدَد الارض»، «جدد» راهها و مناطق مختلف است. «و لهذا غلب علمٌ في مكان دون علم، و كثرت صناعة في بقعة دون صناعة، و هذا واضح و الزيادة عليه مشغلة، و مع هذا». میگوید با اینکه واضح است که هر کسی … «فإنما كان يصحّ قولك و تسلم دعواك لو كانت يونان معروفة من بين جميع الأمم بالعصمة الغالبة». میگوید این حرف تو وقتی درست بود که یونانیها در بین جمیع امم به این معروف باشند که امتشان امت خوبی است و حال آنکه اینطور نیست. چندین سطر میآید تا میرسد به اینجا که «و هذا جهل ممّن يظنّه بهم، و عناد ممن يدّعيه لهم». چه کسی میگوید که کل امت یونان اینطوری هستند؟! «بل كانوا كغيرهم من الأمم يصيبون في أشياء و يخطئون في أشياء، و يعلمون أشياء و يجهلون أشياء».
شاگرد: آن «و الزیادة علیه مشغلة» یعنی چه؟
استاد: یعنی میگوید اگر بیشتر از این بگویم، دیگر وقت را میگیرد. مشغله یعنی چیزی که ما را مشغول میکند به چیزی که واضح است. واضح بودنش چیست؟ این است که علم مبثوث در کل عالم است. هر طایفهای، هر امتّی چیزی بلدند. اگر جایی از عبارت را نیاز میبینید که بخوانم، میخوانم. دیگر اینها چون معلوم است عرض کردم [نمیخوانم.] اینها منطیق بودن سیرافی است و شما هم که خودتان الحمد لله میبینید لذا من سریع رد میشوم از حیث تلفظ به کلمات او.
«و ليس واضع المنطق يونان بأسرها» آن که واضع منطق بوده، که همهی امت یونان نبوده «إنما هو رجل منهم» یک نفر از آنها این کار را کرده است. تازه آن هم از پیشینیان گرفته، از استادش که آن هم یک نفر است، «و قد أخذ عمّن قبله كما أخذ عنه من بعده، و ليس هو حجّة على هذا الخلق الكثير والجمّ الغفير، و له مخالفون منهم و من غيرهم» اینها مخالفونی هم دارند.
منطق واقعاً یک شعبههایی دارد، واقعیتش یک چیزهایی دارد که همین یک فرد از یونان هم برایش ممکن نبود که بتواند تدوین کند. الآن هم که یک نهضتی در منطق سازی، منطق سوزی و همهی اینها کردهاند، باز ببینید چه هنگامهای است در اینکه هر روز یک مطلبی جدید [میآید!] شما ببینید الآن چند شعبهی منطق هست! همینطور هم دارند فکرش میکنند و باز هم دارد پیشرفت میکند. آن وقت بگوییم که همهی اینها را یک نفر میخواسته تدوین بکند! اصلاً چطور چنین چیزی ممکن است؟!
«و مع هذا فالاختلاف» این فقرههای کلام او را تأکید میکنم. پس یونانیها که اصل کاری نبودند، امتشان هم که اصل کاری نبودند، یک چیز دیگر [اصل کاری بوده است.] این «مع هذا» همانی است که بعدا متّی به او میگوید: «گفتی که! چرا دوباره تکرار میکنی؟!» متّی دیگر اینطوری بود. او هم فوری میگوید که «من گفتم، آخر تو جوابی دادی یا ندادی؟!» این «مع هذا» همان است. میگوید: «و مع هذا فالاختلاف في الرأي و النظر و البحث و المسألة و الجواب سِنخ و طبيعة» میگوید اساساً طبیعت بشر بر این است که فهمها مختلف است، درکها مختلف است، اختلاف پیش میآید. آیا شما طبیعت یک چیزی را میخواهید از آن بگیرید؟! هر چه زحمت بکشید، صد تا منطق هم بیاورید طبیعت اختلاف را، تفاوت فهم را نمیتوانید از بشر بگیرید. روی این تأکید میکند. دو بار هم که تکرار میکند میگوید خب جواب ندادی، من دوباره تکرار میکنم. «فكيف يجوز أن يأتی رجل بشيء يرفع به هذا الخلاف» خلافی که طبيعی است، طبیعی را نمیشود برداشت «أو يحلحله أو يؤثّر فيه؟» «حَلحَلَه» ظاهراً به معنای تخفیف دادن است، حل کردن است، از بین بردن است. «حَلحَلَ» از همان لغات رباعی است که در مباحث لغت و اینها خیلی از آن بحث کردیم. مثل زَلزَلَ، دَمدَمَ، تفاوت اینها با دَحرَجَ و امثال اینها را بحث کردیم. «هيهات هذا محال» چون طبیعی را نمیشود تغییر بدهیم. «و لقد بقی العالم» میگوید شاهد من چیست؟ میگوید شاهدش این است که صدها سال است که منطق نوشته شده و آمده اما اختلاف برطرف نشده است. «و لقد بقی العالم بعد منطقه على ما كان عليه قبل منطقه، فامسح وجهك بالسلوة عن شيء لا يستطاع لأنّه منعقد بالفطرة و الطباع». میگوید دستت را به صورت بکش تا آرام بشوی از اینکه چیزی را بخواهی که ممکن نیست [و آن چیز این است] که اختلاف برطرف شود. «لأنّه» آن اختلاف «منعقد بالفطرة و الطباع، و أنت لو فرّغت بالك». میگوید تازه اگر انصاف داشته باشی، همین زبان عربی خودمان با این ادبیات اصیل، با این معانی بالایی که دارد، خیلی از یونان و زبانش و منطقش بهتر است.
آن آقا گفته بود که یک بهایی من را گرفته بود و همینطور برای من تبلیغ میکرد. ظاهراً هم اینطوری که من حس کردم، این بهایی دیده بود که این شخص خیلی در اسلام قوی نیست. مثلاً معلمی است ـ در همان منطقهی یزد و اینها هم بود ـ دیده بود خیلی قوی نیست. این بهایی گفته بود که این طعمهی خوبی است که من این مسلمانی که در اسلام قوی نیست را شکار کنم و او را بهایی کنم. این را خود این آقا نقل کرده بود. گفته بود که دیدم این بهایی من را رها نمیکند، دائم میآید مینشیند و دائم سر صبحت باز میکند و تبلیغ میکند که من را از این اسلام نیم بندی ـ همین یک صورت مسلمانی ـ که دارم ببرد و بهایی کند. میگفت من هم حرف نمیزدم و همینطور ساکت بودم. مدتی دیدم رها نمیکند و دیگر اعصاب من [به هم ریخت.] به او گفتم که ببین! من درد دین ندارم، اگر دین میخواستم، همین اسلام خودمان از همه بهتر بود. آن وقت دیگر رها کرد و رفت. آدمی بود که این اندازهاش را میفهمید. گفت ببین من درد دین ندارم حالا تو چرا مرتب میآیی از بهاییت میگویی؟ من این اندازه میفهمم که اگر دین بخواهم، این اسلام از همهی اینها بهتر است. من اصل دین را …
حالا او هم میگوید چه میگویی که مرتب میگویی لغت یونان و منطق؟ اگر درد فهم داشته باشی، میبینی لغت عربی و مطالبش و معارفش از همهی آنها بهتر است.
«و أنت لو فرّغت بالك و صرفت عنايتك إلى معرفة هذه اللّغة» همین عربی که الآن منِ سیرافی با تو متّی داریم با هم صحبت میکنیم «التي تحاورنا بها، و تجارينا فیها» مجارات کردیم یا [شاید] تجاربنا فیها [باشد. در این نسخه] تجارینا [ضبط شده است.] «و تدارس أصحابنا» اینقدر بررسی کردهاند! «بمفهوم أهلها و تشرح كتب يونان بعبارة أصحابها»، همین زبان عربی دارد آن کتب یونان را توضیح میدهد، اگر انصاف به خرج بدهی «لعلمت أنّك غنيّ عن معاني يونان كما أنك غنيّ عن لغة يونان» تو میبینی از معانی یونانیها هم غنی هستی، همین طوری که لغتشان را بلد نیستی.
خب ببینید! اینها چقدر از نظر ادبی، فصاحت و بلاغت [زیباست] اما اینجایش دیگر شبیه شعر شده. چون زبان عربی خیلی خوب است تو از معانی یونان غنی هستی همین طوری که از لغت یونان غنی هستی! آخر غناء از معانی که معنا ندارد، چرا؟ خودش بعداً میگوید، خودش میفهمد، چون معانی اصلاً یونان و غیر یونان ندارد، معانی مشترک است. نمیشود بگویند «این معانی یونان». میشود گفت زبان مال یونان است اما معانیِ یونان معنا ندارد. خودش هم بعد میگوید. یعنی خود سیرافی در صفحهی بعد همین حرف خودش را رد میکند، میگوید معانی مشترکند. مطالب خوبی را در صفحهی بعدی ردیف میکند.
برو به 0:33:35
شاگرد: زبان طبیعت دارد ولی طبیعت زبان ندارد.
استاد: الآن خودش میگوید. میگوید: «انما الاختلاف بین اللفظ و المعنی أن اللفظ طبیعی و المعنی عقلیٌ …». بعد میگوید معنا ثابت است، مال همه است، لفظ تغییر میکند بین امتها. همینها را خودش میگوید، ولی خب حالا دیگر …
این عبارات را میخوانم چون همهاش فقط عبارت است: «و هاهنا مسألة، تقول: إن الناس عقولهم مختلفة، و أنصباؤهم منها متفاوتة. قال: نعم. قال: و هذا الاختلاف و التفاوت بالطبيعة أو بالاكتساب؟» طبیعت در انسان تفاوت فهم است یا کسب میکنند این اختلاف و تفاوت را؟ «قال: بالطبيعة». طبیعت انسان بر این است که فهمهایشان فرق میکند، نبوغشان و درکشان فرق میکند. سیرافی گفت: «فكيف يجوز أن يكون هاهنا شيء» شیءٌ یعنی منطق، کیف یجوز که منطقی داشته باشیم که «يرتفع به هذا الاختلاف الطبيعيّ و التفاوت الأصليّ؟ قال متّى» این را که الآن گفتی، چرا دوباره تکرار میکنی؟! «هذا قد مر في جملة كلامك آنفا». الآن که گفتی اختلاف طبیعی است، چرا دوباره میگویی؟! «قال أبو سعيد: فهل وصلته بجواب قاطع و بيان ناصع؟» خب من گفتم، تو جواب دادی یا ندادی؟ باز هم جواب نمیدهد!
ببینید! اینها جواب دارد، حالا من بعدش عرض میکنم. هر چه هم که بررسی نکردیم را یادداشت کنید، بگویید حتماً بررسی کنیم. اینها مطالب خوبی است که سیرافی مطرح میکند، همهاش باید بررسی بشود. او میگوید اختلاف طبیعی است، اختلاف طبیعی را نمیشود برداشت. این چیزی بود که من چند جلسه قبل گفتم. وقتی متّی میگوید بشر در معانی مشترکند، سیرافی به جای اینکه بیاید این اشتراک را تحلیل کند و حل کند مرتب اختلافات را بزرگ میکند. میگوید اختلاف طبیعیِ بشر است. خب بابا! بشر همینطوری که در خیلی چیزها اختلاف دارد، در بسیاری از امور هم اتفاق دارد. آخر تو اتفاقات را حل کن تا من جواب اختلافات را بدهم. این خیلی مهم است. شما اول بیا مشترکات را، متّفقات بشر را ردیف کن. یکی از مشترکات مهم جمیع بشر منطق است. پس تو نمیتوانی بگویی چون اختلاف طبیعی است منطق نیاز نیست. و جالبش این است که بشر با مشترکات است که اختلافاتش را برطرف میکند. یعنی طبیعت اختلاف یک منشأ دارد که شما با آن مبادی مشترک میتوانید این اختلافات را به حداقل برسانید. خب جوابش این است دیگر. پس این حرف که اختلاف طبیعیِ بشر است [جوابش این است که] اتفاق هم طبیعی بشر است. مکمّل همدیگر هستند. هم اتفاق و هم اختلاف در طبیعت بشر هست. خدای متعال در طبیعت بشر اتفاقِ او بر اموری و اختلاف بشر در اموری را پیچ و مهره قرار داده است. طبیعت بشر اینطوری است. پس بنابراین میتوانیم مشترکات را [تدوین کنیم.] و جوابهای بالاتر هم هنوز دارد که حالا اگر فرصت شد، ان شاء الله میرسیم.
میگوید: « فهل وصلته» جواب ندادی که «و دع هذا». از اینجا وارد میشود در یک مطلبی. «أسألك عن حرف واحد» واو را مطرح میکند. ببینید! مطرح کردنِ سیرافی یک مطرح کردن دقیق و مهمی است، فنی است. فضا فضای علمی شد، سیرافی میگوید تو گفتی زبان و معانی و منطق و همهی اینها، من یک چیز را، فقط یک حرف را برای تو مطرح میکنم تا ببینی که ما در درک منطقی که تو میگویی نیاز داریم حتی به درک یک نماد که حرف است. اینجا سیرافی خیلی دقیق حرف میزند. اصلا کأنّه از آن فتانت و ظرافت ذهنی که داشت، حدّت ذهنی که داشت بهترین مثال را مطرح کرد و از اینجاست که متّی کاملاً اشتباه کرد. مهمترین اشتباه متّی اینجا این بود. سیرافی یک حرف مطرح میکند. حرفی که مطرح میکند بالاترین درگیری و ارتباط را با منطق دارد. او (متّی) میگوید این که نحو است، من چه کار به نحو دارم. آیا حرف واو نحو است؟! حرف واو یکی از مهمترین ثابتهای منطقی است. یعنی شما در هر زبانی بروید، حرف واو مطرح است. شما کدام زبان دارید که واو در آن نباشد؟! بله واو عربی [مراد نیست] او میگوید «and»، در عربی میگوییم واو. حرف واو که یک حرفی نیست که [فقط] در عربی باشد که بگویی این نحو است و تو متخصص عربی هستی. سیرافی که واو را مطرح میکند رفته است سراغ یک عنصری که چندین جهت بحثی را در خودش دارد. از حیثی که واو لفظ است، در نشانه، از زبانشناسی باید بحثش کنیم. اما از آن حیثی که محتوای واو یک معنا نیست، معنای سازج مثل انسان [باید از واو منطقی بحث کنیم.] محتوای واو، مدلول واو یک مدلولی است که وثیقترین ارتباط را با منطق دارد، یک ثابت منطقی است. لذا سیرافی رفت سراغ مهمترین مثال. جوابی هم که متّی داد، جواب بیخودی بود، ان شاء الله اگر زنده بودیم، فردا.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] الامتاع و المؤانسة ص۹۱ـ۹۲
[2] علل الشرایع ج۱ ص۲۷: «إِنَّمَا سُمِّيَ إِدْرِيسَ لِكَثْرَةِ مَا كَانَ يَدْرُسُ مِنْ حُكْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَنِ الْإِسْلَامِ»
[3] قصص الانبیاء علیهم السلام (للراوندی): «أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى إِدْرِيسَ ثَلَاثِينَ صَحِيفَةً وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ خَطَّ بِالْقَلَمِ وَ أَوَّلُ مَنْ خَاطَ الثِّيَابَ وَ لَبِسَهَا وَ كَانَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ يَلْبَسُونَ الْجُلُودَ وَ كَانَ كُلَّمَا خَاطَ سَبَّحَ اللَّهَ وَ هَلَّلَهُ وَ كَبَّرَهُ وَ وَحَّدَهُ وَ مَجَّدَه»
[4] همان
[5] مریم، 57
[6] طه ۱۲
[7] مسند أحمد ج4 ص211 و 260، صحيح مسلم ج8 ص72
[8] روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط – القديمة)، ج13، ص: 37
[9] الامتاع و المؤانسة ص۹۲ـ۹۳
دیدگاهتان را بنویسید