1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس اصول(٧)- اسم و فعل و حرف در منطق و...

درس اصول(٧)- اسم و فعل و حرف در منطق و معنای حروف علم و حروف اسم اعظم

تقسیم کلام به اسم و فعل و حرف ـ‌ جستجوی منبع نقل خاصی از روایت تقسیم کلام ـ تفاوت استعمال «دلّ» و «اوجد» در تعریف حرف ـ دو احتمال در معنای «اوجد معنی فی غیره» ـ آیا دلالت ثنائی است یا ثلاثی؟ ـ تفاوت انباء و دلالت ـ ریسمان‌های معین و مبهم افعال ـ برخورد منطق جدید با جایگاه افعال در قضیه ـ خصوصیات شیء و خصوصیات نوع داده ـ ثابت منطقی بودن حروف و بعضی از اسماء ـ اهمیت درک مفهوم تابع در کار علمی ـ اختلاف مراتب انبیاء از حیث علم به حروف ـ معنای حروفی که به انبیاء داده شده ـ عدم تقارن در هم پوشانی حروف علم و حروف اسم اعظم ـ عظمت آنچه که نزد امام است ـ خصوصیت امام حی ـ حروف از ابداع و اراده و مشیت تا الفبا ـ مسأله‌ی زمان و انباء در فعل امر ـ جانمایی اسم و فعل و حرف در منطق جدید
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=34136
  • |
  • بازدید : 1

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

 

 

اسم و فعل و حرف در منطق و معنای حروف علم و حروف اسم اعظم

تقسیم کلام به اسم و فعل و حرف ـ‌ جستجوی منبع نقل خاصی از روایت تقسیم کلام ـ تفاوت استعمال «دلّ» و «اوجد» در تعریف حرف ـ دو احتمال در معنای «اوجد معنی فی غیره» ـ آیا دلالت ثنائی است یا ثلاثی؟ ـ تفاوت انباء و دلالت ـ ریسمان‌های معین و مبهم افعال ـ برخورد منطق جدید با جایگاه افعال در قضیه ـ خصوصیات شیء و خصوصیات نوع داده ـ ثابت منطقی بودن حروف و بعضی از اسماء ـ اهمیت درک مفهوم تابع در کار علمی ـ اختلاف مراتب انبیاء از حیث علم به حروف ـ معنای حروفی که به انبیاء داده شده ـ عدم تقارن در هم پوشانی حروف علم و حروف اسم اعظم ـ عظمت آنچه که نزد امام است ـ خصوصیت امام حی ـ حروف از ابداع و اراده و مشیت تا الفبا ـ مسأله‌ی زمان و انباء در فعل امر ـ جانمایی اسم و فعل و حرف در منطق جدید

 

نمایه: تقسیم کلمه ـ تعریف حرف ـ شیخ محمد تقی اصفهانی ـ ایجاد المعنی

 

خلاصه‌ای از جریان مناظره تا به اینجا

رسیدیم به اینجا که وقتی از او سؤال کرد که منطق چیست و او جواب داد و ایراداتی را به او گرفت، تا اینجا رسید که گفت: «دع هذا»، اشکالات من هیچ. نمی‌دانم چطور بود که مجال نداد او این‌ها را جواب بدهد. کأنّه این هم خودش یک فنی از فن‌های مناظره بوده که سیرافی ولو مخالف منطق بود اما این فنون را در مناظره اعمال می‌کرد. اشکال‌های حرف او را می‌گفت و بعد می‌رفت به یک شاخه‌ی دیگری و یک چیزی را مطرح می‌کرد که آن بماند و [حاضرین] در محفل حرف او را شنیده بودند، او هم باید یادداشت بکند و تک به تک نکته‌های او را بعد به ترتیب جواب بدهد. حالا هر چه هست که خلاصه خیلی فنون مناظره را خوب اعمال کرده است از موضع قدرت …

شاگرد: چه کسی؟

استاد: سیرافی و تعجب این است که سنش هم نسبت به آن دیگری کم بوده، او حدود 40 ساله بوده اما متّی حدود 70، 80 ساله شاید بوده است. ولی خب آن جملات کوتاهی که متّی گفته است ـ نه اینکه کار کرده بوده در تدریس و ترجمه و … ـ کلمات پرمغز مختصر است. اشتباه دارد، ولی سرنخ مهمی را باب می‌کند و شروع می‌کند. لذا بعضی جاهایش خود سیرافی ولو با طمطراق جواب می‌دهد، اما [جواب متّی] از حیث مطلب او را به تکاپو می‌اندازد. بین صحبت، خودش می‌فهمد و یک چیزهایی را اضافه می‌کند. آن اضافه کردن‌های بین راه مهم است. جلسه‌ی قبل به یکی از آن‌ها اشاره کردم که «و النحو منطق و لكنه مسلوخ من العربية، و المنطق نحو و لكنه مفهوم باللغة[1]» بین راه خودش فهمید که منطقی داریم، تفاوت‌هایی هست، بین صحبت خودش معلوم می‌شود. حالا می‌رسیم ان شاء الله.

«ولكن مع هذا أيضا»، می‌گوید که بابا! همه چیز که دو دو تا چهار تا، چهار و چهار هشت تا نیست! «و لقد موّهت بهذا المثال، و لكم عادة بمثل هذا التموية». می‌گوید یک چیزهای واضح را می‌آوری برای اینکه بگویی منطقِ ما از این‌ها بحث می‌کند و حال آنکه این‌ها همه‌اش اینطور نیست. و عرض کردم که وضوح هم انواعی دارد: وضوح در تصدیق، وضوح در تصور، وضوح در استنتاج، دو سه تا وضوح عرض کردم.

تقسیم کلام به اسم و فعل و حرف

بعد از این حالا می‌خواهد وارد بحث حلّی بشود: «و لکن مع هذا أیضا إذا كانت الأغراض المعقولة و المعاني المدركة لا يوصل إليها إلا باللغة» که چاره‌ای نداریم [الا اینکه] معانی را به وسیله‌ی لغت و الفاظ تبادل بکنیم و برای آن‌ها محاوره داشته باشیم. لغت چیست؟ منظور از لغت در اینجا زبان است، زبانی که «الجامعة للأسماء و الأفعال و الحروف». هر زبانی تشکیل شده است از اسماء و افعال و حروف. این یک تقسیم بندی در نحو زبان است، اما نحو با عنایت به معنا. این تقسیم بندی‌ هم معروف است، شیعه و سنی نقل کرده‌اند که در نحو عربی این تقسیم بندی را ابتدا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند به ابو الاسود. که وقتی غلط خواند و احتیاج به تدوین نحو معلوم شد، حضرت به او دستور دادند که مدوّن بکند، در یک جمله‌ی کوتاه شروع نحو را بیان فرمودند. در کتاب‌های اصولی بود، در نقل ابن کثیر و دیگران، اهل سنت مفصل آورده‌اند که حضرت فرمودند ـ شاید هم اول فرمودند «أُکتُب» این که می‌گویم را بنویس که بعد محور کارت باشد ـ «الکلام علی ثلاثة اشیاء: اسم و فعل و حرف. الاسم ما أنبأ عن المسمّی، و الفعل ما أنبأ عن حرکة المسمّی، و الحرف ما اوجد معنیً فی غیره[2]» که در بسیاری از کتاب‌های اصولی آمده بود که «و الحرف ما دلّ علی معنیً فی غیره». این دو خیلی با هم فرق می‌کنند، قبلاً هم در مباحث الاصول راجع به آن صحبت کرده‌ایم.

جستجوی منبع نقل خاصی از روایت تقسیم کلام

اینطوری در حافظه‌ام هست که «دلّ» را هیچ کجا پیدا نکردیم.

شاگرد: «ما أنبأ» را که فرمودید، قبلی‌ها را هم دلّ می‌گفتند.

استاد: بله، «الاسم ما دلّ علی المسمّی، و الفعل ما دلّ علی حرکة المسمّی، و الحرف ما دلّ علی معنی فی غیره»، اما اینکه خود روایت چطوری بود شاید در مباحث الاصول یادداشت داشتم که اصلاً آیا ما [این روایت را] دیدیم یا نه؟ چون یک جایی رسیدیم که حاج آقا آن روایت را نقل کردند و بحثی داشتند راجع به خصوص آن روایت. صفحه‌ی ۵۶ مباحث الاصول: «توضيحٌ (في شرح الرواية الشريفة في المعنى الحرفيرُوی عن إمام الأئمّة سلام اللّه عليهم أجمعين، في تعريف الحرف: أنّه «ما دلّ على معنى في غيره» و بعبارته عبّر في الكافية[3]» ـ کافیه‌ی ابن حاجب ـ «و في رواية أخرى: أنّه ما دلّ على معنىً ليس باسم و لا فعل». پس اینجا یادداشت ندارم که «اوجد معنی فی غیره» یا «دلّ» کجا آمده است. در حافظه‌ام اینطوری بود که ما اصلا «دلّ» را پیدا نکردیم، در همین کتاب‌های اصولی بود. اما آنچه که در روایت بود ابن کثیر نقل می‌کند، ظاهراً در البدایة است که نقل می‌کند.

تفاوت استعمال «دلّ» و «اوجد» در تعریف حرف

خب، اگر «اوجد» باشد، با «دلّ» [چه فرقی می‌کند؟] آیا «و الحرف ما اوجد معنیً فی غیره» با «دلّ علی معنی فی غیره» [یکی است؟] اگر «دلّ» باشد خیلی روشن است که «فی غیره» وصف معناست، دلّ علی معنایی که این چنین صفت دارد که فی غیره است. پس تقسیم معناست، می‌گوییم معنا دو جور است: معنای مستقل، معنای فی غیره. معنای مستقل هم دو جور است: یا مقترن است به زمان، یا مقترن به زمان نیست، اینطوری که در کتب ادبیات معروف بود. اما اگر «اوجد» باشد، «فی غیره» دو تا احتمال دارد: «و الحرف ما اوجد معنیً» چه معنایی را؟ معنایش موصوف به چیست؟ «اوجد معنیً فی غیره»، معنایی که فی غیره است، «فی غیره» وصف معنا باشد. اما «فی غیره» می‌تواند متعلق به «اوجد» باشد نه وصف «معنا». اوجد معنیً، اما اوجد فی غیره معنیً.

شاگرد: اظهر هم همین است.

استاد: که پس دیگر اصلا این، تقسیمِ معنا نیست. روایت شریفه نمی‌خواهد بگوید ما دو جور معنا داریم: معنای فی نفسه و معنای فی غیره، نه، معانی همه فی نفسه هستند. اسماء، یوجِد معنیً فی انفسها، خودش به خودی خود، اما حرف نه، یوجد معنیً فی غیره، غیرش چیست؟ اسم و فعل. حرف کارش این است که در غیر خودش معنا ایجاد می‌کند، ایجادیه.

دو احتمال در معنای «اوجد معنی فی غیره»

شاگرد: مثلاً ظرفیت را ایجاد می‌کند؟

استاد: ایجادیتش چند جور بود. یک ایجادی بود که مرحوم شیخ محمد تقی ـ صاحب هدایة المسترشدین رضوان الله علیه، جدّ مسجد شاهی‌ها، آشیخ محمد حسین و آقا نجفی و آقا نور الله، جدّ همه‌ی آن‌هاست ـ در هدایة المسترشدین یک جور ایجادی را فرمودند مثل اسم اشاره و نداء. یا زید! حرف «یاء» چه کار می‌کند؟ ایجادی است، یعنی الآن دارد نداء را ایجاد می‌کند. این یک جور ایجادی بود. یک جور ایجادیت دیگری بود که مرحوم نائینی آوردند و فی الجمله آن را بسط دادند که حالا شاید آن فرمایش ایشان هم باز هنوز ادامه داشت. آن ایجادیت که شاید ظریف بود این بود که حرف درک ذهن نیست، کار ذهن است. یعنی ذهن به وسیله‌ی حروف، معانی دیگر را دستکاری می‌کند، اوجد معنیً فی غیره. پس حرف خودش اصلاً معنا ندارد. [اینکه] حروف ایجادی است به این معنا [است که] «یاء» که ایجادی است، نداء را ایجاد می‌کند، [اما] «فی» در «زیدٌ فی الدار» هم ایجادی است. یعنی درک می‌کنید زید را، درک می‌کنید دار را، درک می‌کنید رابطه‌ی بین این دو تا را، «فی» می‌آید این را به آن وصل می‌کند. این نسبتی که بین این دو تا هست، این را به آن وصل می‌کند. «اوجد معنیً فی غیره» یعنی اوجد معنای ظرفیت و مظروفیت را در غیر خودش که دار است و زید. این هم یک احتمال. محتملاتی بود در آن بحث که در ذهنم هست که طولانی هم صحبت شد.

 

نمایه: دال ـ مدلول ـ معنا ـ انباء ـ دلالت ـ مسمی

آیا دلالت ثنائی است یا ثلاثی؟

حالا ایشان می‌گوید اساساً کلام این سه تا است، ما أنبأ عن المسمّی [و ما أنبأ عن حرکة المسمّی و ما اوجد معنیً فی غیره.] «إنباء» یعنی چه؟ «دلّ» یا «أنبأ»؟ فرق می‌کند. آن تعبیر اصلی که امام علیه السلام فرمودند، آن مهم است که ما به دست بیاوریم. دلالت آیا ثنائی است؟ یک عنصر دوگانه است یا یک مثلث سه‌گانه است؟ می‌دانید که الآن در این زمان‌ها دیگر این بحث خیلی گسترده شده است. آیا واقعاً دلالت یک مثلث تشکیل می‌دهد یا یک خط ثنائی است؟ دالّ و مدلول؟ یا نه، دالّ و معنا و مدلول؟ یک بخش عظیمی از منطقیین و حکما و فلاسفه، ثلاثی هستند، نه ثنائی. نمی‌گویند که ما در زبان دال و مدلول داریم، می‌گویند دال و معنا و مدلول، بین معنا و مدلول به شدت فرق می‌گذارند با آن فضایی که دارند.

اگر حضرت فرمودند «أنبأ»، تعبیری است که اوسع می‌شود از «دلّ». الاسم ما دلّ علی معنی، الاسم ما أنبأ عن المسمّی. «إنباء» جامعیت دارد. «إنباء» هم می‌تواند معنا را بگیرد و هم می‌تواند مدلول را بگیرد و «مسمّی» هم جامع هر دو تا است. «مسمّی» می‌توانست وجود خارجی باشد ـ که در این اصطلاح [به آن] می‌گوییم مدلول ـ و می‌تواند خود طبیعت باشد که موضوعٌ له است، موضوعٌ له کار است. الآن شما می‌گویید «انسان»، یک انسان دلالت دارد بر معنای انسان، یکی هم دلالت دارد بر زید. تا می‌گویید «انسان»، هم معنای انسان در ذهنتان می‌آید و هم زید، این‌ها به هم مربوط است. شما نمی‌توانید انسان را منسلخ کنید از معنای انسان و نمی‌توانید منسلخ کنید از افراد انسان. ذهن یک مثلث تشکیل می‌دهد در این فضا.

تفاوت انباء و دلالت

خیال می‌کنید که «أنبأ» خیلی خوب می‌تواند همه‌ی این‌ها را برساند. «ما أنبأ عن المسمّی»، مسمّی چیست؟ در محدوده‌ی معنا طبیعت است، در محدوده‌ی افراد، وجودات است و إنباء هم هر دو را شامل می‌شود. اما «دلالت» کأنّه مدلولش باز اگر مسمّی را تشقیق بکنیم، این تشقیق کافی است برای اینکه دلالت هم دو جور بشود، اما در دلالت باز یک چیز دیگری هم هست که با مأنوس کلاسیک ما سخت است [که بگوییم در دلالت هم آن چیز هست] اما در إنباء هست. إنباء به وضوح و به راحتی می‌تواند اشاره را هم شامل بشود. اما دلالت یک مقدار سخت است [که شامل اشاره هم بشود.] چون از تعبیر دلالت معمولاً معنا به ذهن می‌آید. دلالت زید بر شخص خارجی نیست، اما خب إنباء، خبر دادن [بر شخص خارجی به راحتی استعمال می‌شود. اما درباره‌ی] دلالت کردن باید توسعه‌ای بدهیم در دلالت که شاید این توسعه در خود إنباء مستقیماً نیاز نباشد.

 

برو به 0:14:15

 

نمایه: نسب فعل ـ فعل در منطق جدید

ریسمان‌های معین و مبهم افعال

خب ایشان می‌گوید: «الجامعة للأسماء و الافعال». افعال چیست؟ دلّ علی حرکة المسمّی. حضرت اساس فعل را به حرکت گرفتند. حرکت یک چیزی است که مال خود مسمّی است. و اما فعل‌های متعدی را هم می‌گیرد. «اوجد معنیً فی غیره» هم نِسَب و روابط را می‌گیرد که یک بخشی از آن باز خودش همان فعل متعدی است. فعل متشکل از چند چیز است: یکی خود ماده‌اش است که اسم است، یکی هیئتش است که یک نسبت وضعی دارد با زمان بنا بر قول خیلی‌ها، یکی هم نسبت مبهم دارد با فاعل، با مفعول. پس در پیکره‌ی فعل چند تا ریسمان است: یک ریسمانی هست که به یک چیزی بسته شده و یک ریسمان‌هایی هست که سرش باز است، بسته نشده است. تا شما می‌گویید: «ضَرَبَ»، دو تا موضوع اینجا هست که ریسمان بسته شده است: یکی ضَرَبَ است که ماده است، به معنای زدن، در ذهن هر کسی می‌آید زدن. پس ماده وصل شده به موضوعٌ له خودش که زدن است. بعد هیئت ضَرَبَ است که روی قول رائج عرف عام و خیلی از علما یک ریسمانی دارد، یعنی یک نسبتی برقرار می‌کند با زمان ماضی، که این ریسمان بسته شده است، یعنی وضع شده است. واضع، هیئت ضرب را، ریسمانِ این نسبت به زمان را به زمان ماضی بسته است. یادتان هست که یک قول دیگری بود که اصلاً در ذاتش زمان نیست. حالا آن مطلب دیگری است، من فعلا دارم روی این مبنا می‌گویم. پس واضع، این ریسمانِ نسبت به زمان را بسته است، یعنی بالوضع، نسبت به زمان را و این ریسمان را به زمان ماضی بسته است. اما در همین ضَرَبَ، هیئت، چیزهای دیگری را قرار داده که آن‌ها ریسمان نبسته است. زد، نسبتی دارد با فاعل اما در فاعل نخوابیده که به چه کسی [زد. در این هیئت] زمان خوابیده است، زمانِ ماضی. اگر همان جا هم بگوید زمان ماضی در موضوعٌ له ضَرَبَ نیست، همان هم ریسمان نبسته است. نسبتی به زمان دارد، اما باید تعیین کنید. «بِعتُ» اگر انشائی باشد، می‌شود حال مثلاً. اما در فاعل معلوم است که ریسمان نسبته است، فاعل خاصی نیست، فاعلٌ ما. کما اینکه باز چون فعل متعدی است نسبتی دارد به مفعولٌ ما، ریسمانی دارد به مفعولٌ ما که مفعول خاصی در آن قرار نگرفته است. و همچنین خود ضَرَبَ نسبت‌ها و ریسمان‌هایی دارد به خاطر ماده‌اش به مثلاً مکان که می‌شود مکان ضَرْب، کیفیت ضرب، تعدادش و امثال این‌ها. ضَربةً تعدادش است، ضِربة ـ که اگر عرب گفته باشد ـ نحوه‌ی مفعول مطلق نوعی آن است. خب این هم افعال.

برخورد منطق جدید با جایگاه افعال در قضیه

در اینطور فضایی افعال طیف وسیعی را می‌گیرند. الآن در منطق جدید به نظرم افعال را همان محمول حساب می‌کنند، همه‌ی افعال را محمول می‌گیرند. افعال در منطق قدیم به صورت محمول نمی‌آمده، مسند و مسندٌ الیه یک حساب دیگری داشته است. قضیه‌ای که مسندش با فعل باشد را باید یک حساب دیگری برایش باز کنیم در منطق. یادم نیست که در کتاب‌های منطق قدیم، راجع به آنجایی که مسند، فعل بود بحثش کجا بود؟

شاگرد: همیشه این‌ها را به محمول تبدیل می‌کردند.

استاد: بله، همیشه این موارد را به مواطات برمی‌گرداندند. آیا همه جا ممکن است یا نه؟ این خودش بحث مهمی است. علی أی حال، در منطق‌های حالا اینطوری است که جزء محمول قرارش می‌دهند با نسبت.

شاگرد: در منطق جدید اسم را هم در محمول قرار می‌دهند، اصلاً دیگر موضوع باقی نمانده است.

استاد: بله، موضوع را همان بخش اسمیِ قضیه قرار می‌دهند که آن متغیر اسمی است. بخش اسمی، نه بخش محمولی. درست است.

 

 

نمایه: خصوصیت شیء ـ خصوصیت نوع داده ـ نقش منطقی حرف ـ ثابت منطقی ـ تابع

خصوصیات شیء و خصوصیات نوع داده

یک چیزی هم که الآن رایج است در هستی شناسی ـ که برایش هم مفصل کار می‌کنند ـ آن‌ها هم بخشی دارند [مختص] به خصوصیات، اوصاف، افعال. در افعال، افعالی که نفسی باشد ـ لازم ـ یا نه، افعالی که از باب صفت مشبهه و صفت ثبوتی باشد مثل حَسُنَ، شَجُعَ، همه‌ی این‌ها را در بخش انواع داده درمی‌آورند. لمس کرده‌اند که این دسته بندی خوب است. یک بخشی را نه …

شاگرد1: این را نفهمیدم، چه تقسیمی شده است؟

شاگرد2: هستی شناسی مربوط به جمله و زبان و این‌هاست؟

استاد: نه، به معنای اینکه دسته بندی بکنند عناصر زبان را برای اینکه بعداً بتوانند آن را به یک زبان صوری هم درآورند و از روی آن برنامه نویسی بکنند. الآن این فن مهمی است، خیلی وقت هم است که شروع شده و خیلی هم روی آن دارد کار می‌شود. مقصود من این دو بخشی است که این‌ها قرار می‌دهند. یعنی خصوصیات را دو جور قرار می‌دهند، [یکی] خصوصیاتی که مال خود شیء است و یک نوع داده‌ای به خودش اختصاص می‌دهد. اما خصوصیاتی [داریم] که ریختش ریخت رابطه است. [مثلا در] زدن وقتی که شما مضروب دارید، اینجاست که می‌گویند «خصوصیات شیء». خصوصیات شیء با خصوصیات نوع داده، دو جور قرار می‌دهند.

ما برای شروع فکر فعلاً [اینطور دسته بندی می‌کنیم که] هر چیزی را که از محدوده‌ی خود شیء تجاوز نمی‌کند، مثل فعل لازم ـ فعل لازم چطوری است؟ متعدی نیست ـ هر چیزی که از این سنخ است می‌شود از خصوصیات نوع داده. فقط باید یک مقدار به آن بدهیم با یک نوع خاصی از داده. اما آنجایی که خصوصیات شیء است نه، متعدی است. لذا هر فعلی که حالش حال متعدی است ـ می‌کند ـ [خصوصیتی از سنخ خصوصیات شیء را دارد.] در مورد فعل این را می‌خواستم عرض کنم که «الفعل [ما دلّ] علی حرکة المسمّی»، حرکتی که متعلق دارد و به یک چیز دیگری متعلق می‌شود، اینجا اسمش را می‌گذارند خصوصیات شیء. پس خصوصیت شیء با خصوصیت داده‌ای که فقط آن را از مقدار پر می‌کنید تفاوت می‌کند. این‌ها در دسته بندی‌ها فواید خوبی دارد. اینکه اینطوری جلو رفته‌اند یعنی در تجربه‌ی کاری لمس کرده‌اند که این دسته بندی‌ها نافع است.

در منطق جدید چه کارش می‌کنند؟ آنجایی که محمولِ یک موضعی است می‌شود نوع داده، آنجایی که محمول دو موضعی و سه موضعی و بیشتر است می‌شود خصوصیت شیء. یعنی اگر بخواهیم تطبیقش کنیم، اینطوری است. کلمه‌ی «تایپ» را که به کار می‌برند به معنای نوع [است.] خصوصیات نوع همان‌هایی است که محمولِ یک موضعی است. آنجایی که محمول دو موضعی و سه موضعی و رابطه هست، همه‌ی آن‌ها را می‌گویند خصوصیات شیء ـ object ـ اینجا فرق می‌کند با این [خصوصیت نوع داده.] منظور من این است که این افعال چقدر چیزی در دلش هست! یعنی در دسته بندی افعال همه این‌ها دخالت دارد و در منطق‌هایی که قدیم بوده و امروز هست، اینکه چه کار به سر فعل بیاوریم و دسته بندی‌ها را چطور قرار بدهیم خیلی گسترده است و هر کدامش را باید توجه بفرمایید.

ثابت منطقی بودن حروف و بعضی از اسماء

حرف دیگر از همه‌ی این‌ها مهم‌تر است. تمام حرف‌ها نقششان، نقش ثابت‌های منطقی است. و اسمائی که به منزله‌ی حرف هستند [هم همین طورند.] در ادبیات می‌گفتیم اسمائی که در آن‌ها شَبَه حرف هست، شبیه به حروفند. لذا می‌گفتیم یکی از چیزهایی که سبب مبنی شدن اسم می‌شود این است که فیه شَبَهٌ مِن الحرف. اسمائی که فیه شَبَهٌ من الحرف و خود حروف، تماماً اگر دسته بندی کنیم، می‌شوند ثوابت منطقی.

و لذاست که من آن روز عرض کردم ما دو جور ثابت‌های منطقی داریم: ثابت‌هایی که ذهن درک می‌کند، ثابت‌هایی که ذهن کار انجام می‌دهد. و اینجا که بگوییم «الحرف ما اوجد معنیً فی غیره»، یعنی حرف کار ذهن است، تمام حروف ایجادیه که کار ذهن انجام می‌دهند، تمامشان می‌شوند ثابت منطقی. و همچنین اسمائی که ریختشان طوری است که ذهن به وسیله‌ی آن‌ها کار انجام می‌دهد. «هذا» اسم اشاره است، کما اینکه «یا» حرف نداء است. این حرف و آن اسم ـ هر دو ـ کار ذهن است، ذهن به وسیله‌ی این‌ها کار انجام می‌دهد. اما مثلاً «فی» ایجادی است، کار انجام می‌دهد اما پشتوانه‌اش یک درک نسبت هم است. یا مثلاً مساوات، آن عملگرهای مقایسه‌ای که امروزی‌ها می‌گویند. عملگرهایی داریم که تابع درست می‌کند و عملگرهایی داریم که تابع درست نمی‌کند.

اهمیت درک مفهوم تابع در کار علمی

تابع مفهومی است که خیلی [مهم است.] هر کس بخواهد در فضای علمی امروز کار کند و تابع را نفهمیده باشد مثل این است که یک حرف مهم الفبا را نداند. [مثل این است که] شما بخواهید فارسی و عربی را کار کنید ولی حرف میم را اصلا بلد نباشید، نمی‌شود. شما چقدر سر و کارتان دم به دم با میم است! بگویید من میم را بلد نیستم. دیده‌اید بچه‌ها که مدرسه می‌روند، شروع می‌کنند حروف الفبا را به آن‌ها یاد می‌دهند: الف، باء و مثلاً رسیده تا سین، هنوز شین را بلد نیست. در خیابان که دارد می‌رود کلمات و حروفی را که بلد است را می‌خواند، آن کلمه‌ای که شین در آن است را خب بلد نیست دیگر و این کلمه را نمی‌تواند بخواند.

 

 

نمایه: علم انبیاء ـ مراتب انبیاء ـ حروف علم ـ حروف اسم اعظم ـ ابواب علم ـ امام حی

اختلاف مراتب انبیاء از حیث علم به حروف

تفاوت ما هم با اولیاء و انبیاء و اوصیاء همین است. آن‌ها حروف کون را بلدند، می‌خوانند. ما بعضی‌هایش را می‌دانیم و بعضی‌هایش را نمی‌دانیم. تا آن بعضی که خدا به ما یاد داده است، بله. در مباحث شناخت می‌گفتیم نفس فانی می‌شود در نفس الامر. تا اندازه‌ای که خدا به ما یاد داده سر در می‌آوریم. هر چه که حرفش را نمی‌دانیم ـ خیلی هم مهم است، حرفش را نمی‌دانیم اصلا ـ [سر در نمی‌آوریم.] حضرت فرمودند که خدای متعال به حضرت عیسی دو تایش را یاد داد، به حضرت آدم 25 تا، به حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام شاید 15 تا، حضرت نوح 17 تا، خیلی است که این‌ها این اندازه بدانند. از انبیاء هستند اما یک حرف را نمی‌دانند. وقتی حرفش را نمی‌دانند یک بسیطی را از آن مُدرَک نمی‌دانند، نمی‌شود تبیینش کنند.

 

معنای حروفی که به انبیاء داده شده

شاگرد: این حرف به زبان ما یعنی چه؟

استاد: همین مثال بچه را زدم، تابلوها را می‌خواند اما به اندازه‌ای که حرفش را بلد است.

 

برو به 0:25:58

شاگرد: این برای ما سؤال بود، این چیزی که آن‌ها به آن می‌گویند حرف. ما به این 28 تا می‌گوییم حرف، آن‌ها هم به همین‌ها می‌گویند حرف؟

استاد: این‌ها یک مدلول دارند، یعنی الف، خودش دوباره دلالت دارد بر یک آن الف، که امام علیه السلام فرمودند: «ما مِن حرف الا و هو اسمٌ من اسماء الله عزوجل[4]» در توحید صدوق است. لذا مثل الف، باء، جیم و این‌ها یک چیزهایی هستند که مدلول آن هستند. علی أی حال ما آن‌ها را نمی‌دانیم، وقتی هم نمی‌دانیم، نمی‌توانیم بخوانیم. وقتی که دانستیم، آن وقت چیزهایی را که نمی‌توانستیم بخوانیم را می‌بینیم داریم حرفش را می‌زنیم.

شاگرد: منظورم از سؤال این بود که می‌گویند این حرف نائینی است، یعنی نظرش است. می‌خواستم ببینم …

استاد: بله. آن حرف … آخر خود حرف استعمالات بسیاری زیادی دارد.

شاگرد: من منظورم همین است که این استعمال اینجا یعنی چه؟ دو حرف به فلان دادند، 27 حرف است یعنی چه مثلاً؟

استاد: بله، این مطلب خیلی خوبی است که آیا دو حرف یعنی دو تا مطلب یا نه؟ ببینید، در بعضی از روایات توضیحش آمده، دو تا که یادم هست را عرض می‌کنم، شاید بیشتر هم باشد. یکی از آن‌ها این است که همین جا ـ در روایت بصائر الدرجات است ظاهراً ـ که امام علیه السلام فرمودند: حضرت عیسی دو تا از این حرف‌ها را داشتند، بعد فرمودند که آصف بن برخیا که تخت بلقیس را آورد یک حرف داشت. یک حرف هم شاید مقصود مطلب است، همین طوری که شما می‌گویید حرف یعنی نظر. حضرت خودشان ادامه دادند: «كان عند آصف كاتب سليمان و كان يوحى إليه حرف واحد ألف أو واو[5]». تصریح می‌کنند که مقصود از حرف اینجا مثلاً یک مطلب معارفی نیست، مقصود همین حرف است ولو اینکه این الف و واو چیست را ما نمی‌دانیم. این قدمش را این روایت جلو برده است. خیلی مهم است.

عدم تقارن در هم پوشانی حروف علم و حروف اسم اعظم

شاگرد: چرا تردید است؟

استاد: نمی‌دانم. علمش را امام می‌داند. ما چون هیچ چیز بلد نیستیم …

شاگرد: منظورم این است که امام علیه السلام چرا به نحو تردید می‌فرمایند؟ آیا می‌خواهند ما نفهمیم یا اینکه حقیقت یک حرف یعنی همان الف أو واو، الف أو واو کلاً یک حرف است؟

استاد: حالا این مطلب بحث ما هم نیست، شاید جمعش در همان روایت 27 حرف است. یک روایت 73 حرف است، یکی هم 27 حرف. یک روایت دارد علم 27 حرف است که 2 تا از آن آمده و 25 تا از آن نیامده است. یک روایت دیگر هست که اسم الله الاعظم 73 حرف است، آنجا هم حرف است. حالا یادم نیست این ألف أو واو در روایت 73 حرف آمده است یا در روایت 2۷ حرف؟ به گمانم در روایت 2۷ حرف است. خب آن وقت فرق می‌کند. لذا یعنی این 2۷ حرف نسبت به آن 73 تا باید همدیگر را هم پوشانی کنند. لذا می‌بینید یک حرفی که او بلد بود حالت مردد پیدا می‌کند تکویناً، این یا او. یعنی تاب این را دارد که مندرج تحت آن باشد یا این باشد.

شاگرد۲: پس امام علیه السلام 73 حرف را می‌دانند؟

استاد: 72 تا را می‌دانند. یکی‌ را نمی‌دانند که اسم آن حرف را گذاشته‌اند «اسم مستأثر»، اسمٌ استأثره الله لنفسه. آن دیگر اختصاصی خود خدای متعال است که اگر آن را بدانند، دیگر می‌شوند واجب الوجود.

شاگرد۲: حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام دو حرف می‌دانستند و اینقدر معجزه و مرده زنده می‌کردند و … آن کسی که 72 حرف بداند چه کارهایی می‌تواند بکند!

شاگرد۳: آن که داشتن و … بروز یک بحث دیگری است. بروز بر اساس تکلیف و … است.

استاد: ایشان بروزش را نمی‌خواهند بگویند، عظمتش را می‌خواهند بگویند.

شاگرد۲: یعنی می‌خواهم بگویم حضرت عیسی طبق روایت مأموم هستند و ایشان امام جماعت، مأموم که دو تا حرف دارد و آن کارها را می‌کند، امامی که 72 حرف می‌داند …

شاگرد۴: یک روایت هست که شاید می‌دانید، آن روایتی که در اینطور فضاها که شخص می‌پرسد که آیا درست است که پیامبر به امیرالمؤمنین علیه السلام از هر بابی هزار باب به او یاد داد؟ بعد آن سؤالی که می‌پرسد که چقدرش را به ما دادید؟ می‌گویند بابٌ واحد. راوی می‌گوید از یک میلیون، بابٌ واحد؟! بعد هم شخص سؤال می‌کند می‌گوید که این همه معارف را که از شما می‌دانیم، همه‌اش از آن باب واحد است؟!

استاد: همه‌اش از آنجا هنوز بیرون نرفته است.

عظمت آنچه که نزد امام است

شاگرد۴: این یک باب است که تازه اینطور …!

استاد: بله دیگر. یک معجزه‌ی خیلی عظیمی [از حضرت دید.] قبلاً همه‌ی این‌ها در ذهنم حاضر می‌شد، الآن گوشه‌ای از این‌ها حاضر می‌شود بقیه‌اش که باید همراه مطلب بیاید نمی‌آید. حالا اگر اصلش را بگویم، شما اگر پی‌جوی مطالب باشید، می‌روید پیدا می‌کنید و ان ‌شاء الله سر می‌رسانید. در آن روایت معجزه‌ی عظیمی از حضرت دید، بعد که آمد و متوجه بود می‌گوید همین که محضر حضرت نشستم بعد از اینکه آن چیز عظیم را دیده بودم، حضرت لبخندی زدند و فرمودند: «يا جابر ما سترنا عنكم أكثر مما أظهرنا لكم[6]». تازه چه دیدی! آن چیزی که مخفی کردیم خیلی خیلی عظیم‌تر از آن‌ها است! او یک چیز مهمی دیده بود، [نزد خود می‌گفت:] وای این دستگاه؟! حضرت هم در جواب فرمودند: «ما سترنا عنكم أكثر مما أظهرنا لكم».

شاگرد: در یک روایت هم از امام صادق علیه الصلوات و السلام سؤال می‌کنند که این چیزی که خداوند متعال به شما داده است علم است؟ حضرت می‌فرمایند: «العلم أيسر من ذلك[7]»‏.

خصوصیت امام حی

شاگرد۵: آن مضمون روایت یادتان هست که قفلی بوده و کلیدش دست حضرت علی علیه السلام بوده و امام حسن علیه السلام می‌آید نمی‌دانسته و امام حسین علیه السلام هم می‌آید نمی‌دانستند.

استاد: اسم را می‌دانستند؟

شاگرد: بله، کلید را …

شاگرد۵: مضمون روایت این است که وارد نمی‌توانست بشود. کلید دست حضرت علی علیه السلام بوده است.

استاد: خب ظاهر روایت منظور این است که امام حی حضرت بودند. یعنی همان وقت اگر امام حی حضرت امام مجتبی سلام الله علیه می‌شدند، کلید دست ایشان بود. یعنی اشاره است به اینکه ولو هر امامی با هم در یک زمان باشند اما آن مقام نقطه‌ی واحد امامت مال امام حی است. کلید، آن نقطه‌ی بسیط است. اگر یادتان باشد، من همیشه مثال می‌زدم به دو تا مخروطی که در رأسش با همدیگر شریکند، آن نقطه را نمی‌شود متعددش کنند. ولو دو تا امام باشند، آن مقام و آن نقطه که «يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فیها[8]» این یک مقام است. حالت وساطت دارد: یلج، یعرج، علم به این دو تا.

حروف از ابداع و اراده و مشیت تا الفبا

شاگرد: پس معنای حرف …

استاد: معنای حرف ببینید، حضرت فرمودند الف أو واو، پس ذهن ما را جلو می‌برد که از این حرف مطالب نفهمیم، معارف نفهمیم. نه، همین الف أو واو. همین وادی است، حالا باید برویم جلوتر. جلوترش روایت بعدی است که در روایت مناظره‌ی امام رضا سلام الله علیه است با عمران صابی است که حضرت فرمودند: «و كان أول إبداعه و إرادته و مشيته الحروف التي جعلها أصلا لكل شي‏ء و دليلا على كل‏ مدرك و فاصلا لكل مشكل[9]»‏‏ و لذا آنجا هم حضرت حروف را مثال می‌زنند که اساس مطالب است. بعد وقتی ادامه می‌دهند، آن وقت تصریح می‌کنند که این حروفی که اصل همه چیز است، همین 28 تا در الفبا است، مطلب را برمی‌گردانند به همین حروفی که بسائط‌ند. این بسائط دالّ بر یک بسائط بالاترند.

 

برو به 0:34:45

 

نمایه: فعل امر ـ واجب معلق ـ منطق محمولات ـ طرح واره‌ی تصویری

مسأله‌ی زمان و انباء در فعل امر

حالا در پیکره‌ی زبان آیا ما با این تقسیم بندی، زائد بر این‌ها داریم یا نداریم؟ این تقسیم بندی مستوعب است یا نیست؟ اگر ساده معنا کنیم، ممکن است یک چیزی پیدا کنیم بگوییم هیچ کدام از این‌ها نیست. ولی اهل ادب از حیث تقسیم ثنائی، حصر عقلی گفته‌اند: یا معنا مستقل است یا نیست. آنی هم که مستقل است یا نسبتی به زمان دارد یا ندارد. اینطوری تقسیم بندی ثنائی کرده‌اند. همه‌ی موارد را با این قسمت ثنائی گرفتن مانعی ندارد، اما اینکه کار حرف و [اسم و فعل] چیست [را این تقسیم بندی متکفل نیست.] علی أی حال در منطق …

شاگرد: فعل امر، چطور نسبتی با زمان دارد؟ انشائی است.

استاد: در فعل امر اخبار هم نیست. اساساً انباء هم در آن نیست. إنبائش به یک نحو دیگری است اصلا. ولی آنچه که ظاهر فعل امر است اسناد به زمان حال است. «بزن» [یعنی الآن بزن] مگر قید کند، یعنی از آن اسنادِ بالفعلش فاصله بدهد، بگوید بزن فردا.

شاگرد: چه چیزی با چه چیزی در حال اسناد پیدا کرده است؟

استاد: ماده، هیئتش نسبتی برقرار می‌کند بین آمر و مأمور و مأمورٌ به و وجود مأمورٌ به در زمان حال. در «ضَرَبَ» چه چیزی نسبت داشت به زمان ماضی؟ حدوث ضرب، غیر از این بود؟ یعنی ماده بود که حدوثش و وجودش با زمان ماضی نسبت برقرار می‌کرد، اینجا هم الآن ایجادِ مادّه، ایجاد ضرب. ایجاد ماده خبر می‌دهد از وجود ماده، حدوث ماده، این هم احداث. احداث ماده‌ی ضَرْب، نسبتی دارد با زمان حال. «بزن» یعنی حالا بزن، نه یعنی فردا. مگر قید بیاورد، یعنی با قید فردا این نسبت را بردارد ببرد برای زمان فردا. این حساب دیگر خاص خودش را دارد.

شاگرد: طلب اینجا یک چیزی ندارد …

استاد: طلب، فعلیت دارد.

شاگرد: زمان طلب در واقع، حال است؟

استاد: چرا دیگر.

شاگرد: زمان طلب، نه زمان احداث. من الآن می‌خواهم …

استاد: بله، واجب معلق را می‌خواهید بگویید؟

شاگرد: نه، همان در حالت معمولش هم منظورم است.

استاد: واجب معلق همین بود دیگر. طلب الآن است، مطلوب معلق به یک زمان دیگری است، خلاف ظاهر چیز بود. مرحوم شیخ هم که هیئت را قید نگرفتند و شرط را به ماده زدند، برگشت حرفشان به واجب معلق بود. خلاف ظاهر بود، شاگردان خود مرحوم شیخ نپذیرفتند. یعنی وقتی شما شرط را می‌آورید می‌زنید به هیئت، خود وجوب، یعنی به عبارت دیگر هیئت امر بند است به زمان حال، طلب بند است به زمان حال و ماده را بند می‌کند به حال، یعنی بالفعل شد. نه اینکه طلب من بالفعل شد، اما ماده‌اش که ضرب است هنوز معلوم نیست، شاید بعداً باید بیاوریدش. فطرت خود تعلیق شرط به هیئت و به زمان، اقتضائش همین است، در همین حد است.

جانمایی اسم و فعل و حرف در منطق جدید

الآن ببینید، این که توضیحش را عرض کردم برای تطبیقش با بحث‌های امروزی بود. حروف را اگر بخواهیم جاسازی بکنیم، می‌شود ثوابت منطقی. افعال را اگر بخواهیم جاسازی بکنیم، می‌شود محمول، مسند و در منطق امروز، [می‌شود] منطق محمولات. اسمائی هم که الآن اینجا گفته می‌شود باز در منطق جدید می‌شود منطق محمولات، بخش اسم [منطق محمولات.] مگر اسم خاصی باشد که فقط اشارگر باشد که آن هم باز خیلی به نحو واضح … لذا اسماء و افعال در منطق حالا، کلش می‌شود منطق محمولات. اما در منطق قدیم اسماء می‌شود موضوع، بخش موضوع قضیه، افعال می‌شود بخش محمول قضیه، لا غیر. کما اینکه اسمائی می‌تواند باشد که در محمول هم بیاید. این بخش و دسته بندی‌اش. ولی حروف که خیلی نقش مهمی دارد جزء ثوابت منطقی است. الآن هم ـ حالا من این را از باب شنیدنی‌ها می‌گویم، شما پی آن را بگیرید ـ در علوم شناختی که امروز خیلی دارند روی آن کار می‌کنند، حروف خیلی مهم است. ثوابت منطقی اساس و شالوده‌ی کارهای ذهن است، با این توضیحی که عرض کردم. لذا این‌ها الآن یک اصطلاحی دارند که خیلی مربوط به حروف می‌شود، می‌گویند طرح واره‌ی تصویری. طرح واره‌هایی را که قبلاً مطرح شده بوده فلاسفه مطرح کرده بودند، این‌ها به عنوان طرح واره‌ی تصویری در علوم شناختی ـ Cognitive Science ـ مطرح می‌کنند به چه نحوی؟ به نحوی که ذهن اساس این طرح واره‌های تصویری را با حروف سر و سامان می‌دهد. یعنی اگر ما این‌ها را به هم مربوط کردیم، اهمیت حروف بسیار بالا می‌رود. یعنی کأنّه تا ما حروف را، کارش را، ریختش را نفهمیم، در بسیاری از علوم لنگ هستیم. خدا رحمت  کند مرحوم ظاهراً آشیخ ملا اسماعیل محلاتی را شاید حاج آقا نقل می‌کردند که آقای آشیخ اسماعیل گفته بودند من بحث معانی حرفیه را می‌دیدم خیلی سنگین است و اگر بخواهم همین طوری با این چیزها حلش کنم، نمی‌شود. حالا این قضیه را بعدا عرض می‌کنم.

 

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 


 

[1] الامتاع و المؤانسة ص۹۳

[2] الفصول المختارة ص۹۱

[3] مباحث الاصول ج۱ ص۵۶

[4] التوحيد (للصدوق)، ص235

[5] بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص210: «عن أبي عبد الله ع قال: إن اسم الله الأعظم على اثنين و سبعين حرفا و إنما كان عند آصف كاتب سليمان و كان يوحى إليه حرف واحد ألف أو واو فتكلم فانخرقت له الأرض حتى التفت فتناول السرير و إن عندنا من الاسم أحدا و سبعين حرفا و حرف عند الله في غيبه»

[6]  بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم ج‏1 ص376

[7] همان ص512

[8] سبأ 2

[9] التوحيد (للصدوق) ص435 و 436

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است