مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 47
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴٧: ١۴٠٠/٠٩/٢٠
در مسألۀ حدّ ترخّص (ديدن ديوارهاى شهر، يا شنيدن اذان) تصريح مىكنند معيار چشمهاى متوسّط (نه زياد تيزبين نه فوق العاده ضعيف) و صداهاى متعارف و گوشهاى متعارف است و آنچه خارج از متعارف باشد معيار نيست و بزرگان فقهاى معاصر با متن كاملا موافق هستند[1]
یعنی توسط را همه میگویند. خب آن چه که من عرض کردم، از مراجعه به روایات، اقوال و متون اصلی فتاوا کانه در اول کار اصلاً یک جا صحبت از رویت نیست که ما بگوییم کلمه رویت و دیدن هست. و لذا آن چه که الآن خیلی متداول است و میگویند در حد ترخص سماع و رویت طریقیت برای بُعد خاصی از شهر دارد، مورد سؤال و مشکوک است. اصلاً مقصود از ادله ترخص بُعد نبوده است. و لذا هم عرض کردم که اگر بُعد مقصودشان بود، از کلمه میل، فرسخ استفاده میکردند. بُعد با این الفاظ بیان میشد نه با سماع و تواری. لذا اصل خود اینکه رویت در دلیل باشد محل کلام است.
من شواهدی را پیدا کردهام که خدمت شما عرض میکنم. شواهدی که شما باید مراجعه کنید. این احتمال هست که کلمهای که سبب شده رویت در فتاوا بیاید، همین روایتی است که در کتب ثلاثه –کافی[2]، تهذیب[3]، فقیه[4]– هست؛ صحیح محمد بن مسلم. از امام علیهالسلام سؤال کرد که مسافر چه زمانی تقصیر میکند، فرمودند «اذا تواری من البیوت».
ملاحظه کردید که از مفتاح الکرامه[5] عرض کردم «تواری من البیوت» در فتاوا بر عکس شده است. مسافر از بیوت متواری میشود. اما در فتوای بر عکس شده است؛ جدران از مسافر متواری میشود. در مورد استدلال آن هم جلسه قبل صحبت شد. صاحب مفتاح الکرامه فرمودند؛ یک معکسه ای را برای این که مسافر راحت باشد، قرار دادند. نه اینکه هی تخمین بزند که من مخفی شدهام یا نه؛ برگرد خودت ببین. لذا برای سهولت نص تغییر کرد.
خب آن چه که من پی آن رفتم شواهدی بود که برای خود من جالب بود. اصلاً این چیزی که الآن معروف است نبود؛ در مستمسک هم ملاحظه کردید که میگویند بین مفهوم و منطوق دو دلیل تعارض است. دیوارها مخفی شود یا پدیدار شود یا اذان شنیده نشود یا شنیده شود. تفاوت خیلی است. اینها با هم تعارض دارند؛ احدهما است یا کلاهما؟ روز اول متن عروه را خواندم.
جالب این است؛ تا آن جایی که من دیدم تعارضی که نزد قدماء و حتی خود شیخ بوده –در تمام کتب شیخ- اصلاً اینها را دو تا نمی دیدند. یک جا با «واو» میآورند و یک جا با «او» میآورند. نمی گفتند که کدامش معیار است. اول کتابی که «احدهما او کلاهما» را مطرح کرد، قاضی ابن براج[6] است. بعد از او هم سرائر[7] است. یعنی تا زمان شیخ عدم سماع و خفاء جدارن یکی حساب می شده. گاهی با «واو» و گاهی با «او» می آمده و مطرح هم نمی کردند که کدام یک از آنها معیار است. البته تا آن جایی که من گشتم. آنهایی که پیدا کردم و به ضمیمه مطالبی که از عامه ضمیمه شده را در صلات مسافر فدکیه[8] گذاشتهام. چهار-پنج صفحه شده است. اینها را جدا کردم ملاحظه بکنید. هر چه را هم که شما پیدا کردید ضمیمه کنید.
ببینید تلقی آنها اینطور بوده. جالبتر اینکه اساساً قبل از سید مرتضی اینطور نبوده که این دو را کنار هم بیاورند. در کلمات شیخ مفید نیست. در کلمات ابنعقیل و صدوق نیست. اولین کسی که این دو را در کنار هم گذاشتهاند سید مرتضی است. بعد از آن هم شیخ الطائفه است. اما اینکه نزد آنها این دو، دوتا بوده سؤال اصلی ما است. بله، در جواهر قاضی ابن براج میگویند «احدهما او کلاهما». بعد هم ابن ادریس میگویند که دو تا است؛ «و الاعتماد عندی علی سماع الاذان فقط[9]». خودشان دو تا میکنند و بعد میگویند که اعتماد من بر سماع اذان است.
و حال آنکه آن چه که به خیالم میرسد، این است که اساساً سماع اذان، طریقیت داشته برای احراز این موضوع که از بلد خارج شده یا نشده. و تواری بیوت هم عبارت اخری از خروج از بلد است. از قدیم هم دو اختلاف معروف بوده. الآن عبارات را میخوانم. اصلاً اختلاف دیگری –سماع یا رویت- نبوده. آن از زمانهای بعد است. مثلاً فروعاتی مانند اینکه مناره را ببینیم یا قبه ها میزان است، در کتابهای علامه[10] آمده است.
برو به 0:06:36
حتی تا زمان محقق اول این فروعاتی که بسیار محل ابتلاء میشود مانند پیدا بودن قبه و خفاء شهر –چون قبه بلند است، معلوم است- اصلاً نیامده است. تا آن جایی که من پیدا کردم اولین کتاب کتب علامه و بعد از ایشان است. این فروعات هی پررنگ شده. لذا این دو جدا شده و تا زمان ما آمده و تعارض مفصلی بین مفهوم و منطوق آنها شده است.
خب آن زمان این تعارض نبوده. همه تعبیرها سماع اذان بوده. سماع اذان یک اماره محرز خروج از بلد بوده. تواری من البیوت. که تواری من البیوت عبارت اخری از خروج من البلد بوده. روی این فرض که حالا عبارت آن را میخوانم. اول عرض من را تصور بفرمایید. بعد هم با آن چیزهایی که گذاشتهام ببینید جور در میآید یا نه.
پس روایت ابن مسلم با سائر روایات معادل و مرادف است. تواری من البیوت یعنی خرج من البیوت و خرج من البلد. این جور است. منظور خود شیخ الطائفه هم همین بوده. در طبقات شاگردان شیخ آمده –ابن براج و ابن ادریس- و آنها گفته اند که این یا آن است؟ احدهما یا کلاهما. تازه بهعنوان دو چیز مطرح شده است. و حال آنکه در نزد آن بزرگواران روی این احتمالی که من عرض میکنم دو چیز نبوده است. سماع اذان محرز و اماره بوده برای اینکه حالا دیگر حاضر –حضور- نیستید. مسافر و حاضر. وقتی اذان بلد را میشنوی احساس این را داری که هنوز حاضر هستی. انت حاضر فی البلد. انت حاضر فی اهل المدینه. اما وقتی اذان قطع شد میگویند «خرجتَ من المدینه». این تعبیری است که در روایت است.
حالا من عبارت را بخوانم. دو روایت به آن روایاتی که آن روز خواندم اضافه شده. شواهد را هم ببینید.
من آن روز سه روایت برای بیوت عرض کردم، دو روایت دیگر به آن اضافه شده است. یک روایت روی فرض من صحیح ابن مسلم بود که در کافی، فقیه و تهذیب آمده بود. «الرجل یرید السفر متی یقصر؟ قال علیهالسلام اذا تواری من البیوت». در محاسن از حماد سه حدیث داشت. یکی از آنها این بود: «یقصر اذا خرج من البیوت». نقل دیگر حماد برای برگشتن این بود: «یقصر حتی یدخل المصر».
دو روایت دیگر هم بعد اضافه کردم. مرسله دعائم. دعائم از کتابهای قدیمی است. دعائم این حدیث را نقل میکند و میگوید رجل در آن نمازی که باید تقصیر کند، «قصر و أفطر إذا خرج من مصره أو قريته[11]». تعبیرش خروج از مصر است. و همچنین ابنعقیل است. این عقیل قبل از شیخ مفید بوده. کتاب ایشان در دست نیست. اما تعبیری که جناب علامه در مختلف از ایشان نقل میکنند این است: «عند آل الرسول ص: خلّف حيطان مصره أو قريته وراء ظهره[12]».
بنابراین پنج تعبیر شد. ١. خلّف حیطان مصره ٢. خرج من مصره ٣. تواری من البیوت ۴. خرج من البیوت ۵. حتی یدخل المصر. آیا وقتی این روایات را کنار هم بگذاریم به ذهنم نمیآید که تواری من البیوت هم همین است؟ مخصوصاً با بعضی از روایات دیگر. مثلاً در کافی شریف روایتی داریم که میفرمایند:
عن أبي عبيدة عن أبي جعفر ع قال: ينبغي للمؤمنين إذا توارى أحدهما عن صاحبه بشجرة ثم التقيا أن يتصافحا[13]
روایت معروفی است که همه شنیدهاید. اگر پشت درخت دور زدید، سلام کنید و مصافحه کنید. این روایت معروفی است. حضرت تعبیر به تواری میکنند. یعنی این قدر صدق تواری در ارتکازی که گوینده گان دارند سهل است.
شاگرد: معنای تواری پنهان شدن است.
استاد: بله اصل «واری» بهمعنای مخفی شدن است. «تَوارَتْ بِالْحِجاب[14]». آیه شریفه است. یا در روایات مغرب خیلی دارد: «تواری القرص[15]»؛ خورشید مخفی میشود. یا «یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِه[16]». یتواری به این معنا نیست که حتماً بیرون میرفت. بلکه همین اندازه که جلوی انظار ظاهر نمیشد صدق میکند.
برو به 0:12:12
شاگرد: روایت آن کافری که در زمان امام زمان علیهالسلام … .
استاد: بله، تواریای که منافق در دل سنگ انجام داده، آن سنگ میگوید که من را بشکفاید و او را بکشید[17].
شاگرد: این پنهان شدن دو جور است. یک وقت به این صورت است که ستری وسط میآید. مثل شجره ای که مثال میزنید. ولو فاصله بین آن دو خیلی کم است. ولی ستر هست. گاهی تواری بهخاطر دور شدن از یک شیء است.
استاد: نه. از چیزهای جالب در فقه است. من عبارت صاحب مدارک را در صفحه اقوال فقهاء در فدکیه گذاشتهام. صاحب مدارک میگویند در «اذا تواری من البیوت» تواری، اختفاء است. اصلاً آن را اماره ای بر بُعد نمیگیرند. بعد میگوید گاهی شهری است که وقتی از شهر خارج میشوید، یک تپهای جلو شهر است. آن را دور میزنند و دوباره شهر را میبینند. ایشان میگویند همین که پشت تپه رفتید تواری صادق است و میتوانید قصر کنید. یعنی در دید صاحب مدارک آن نبوده که در تواری حتماً باید دور شود.
شاگرد: عرض ما هم همین است که تواری بهمعنای پنهان شدن است. اما تعبیر «خرج من البیوت» قبل از تپه هم صادق است. ولی تواری زمانی صادق است که مخفی شوید. بین این دو تعارض میشود.
استاد: یک روایت که نیست. چندین روایت را باید کنار هم بگذاریم و ببینیم که این توری همان را میخواهد بگوید یا نه. حالا من عبارت شیخ را بیاورم. در بخش اقوال اهلسنت نگاه کنید. زحمت کشیدند بخشی را اضافه کردند. من هم از الموسوعه الفقهیه الکویته آوردهام.
المكان الذي يبدأ منه القصر:
22 – قال الفقهاء: يبدأ المسافر القصر إذا فارق بيوت المصر، فحينئذ يصلي ركعتين. وأصله ما روى أنس – رضي الله عنه – قال: صليت الظهر مع رسول الله صلى الله عليه وسلم بالمدينة أربعا، وصليت معه العصر بذي الحليفة ركعتين ، وما روي عن علي – رضي الله عنه -: أنه لما خرج من البصرة يريد الكوفة صلى الظهر أربعا ثم نظر إلى خص أمامه وقال: لو جاوزنا هذا الخص صلينا ركعتين[18]
«يبدأ المسافر القصر إذا فارق بيوت المصر، فحينئذ يصلي ركعتين». حالا عبارت شیخ الطائفه از خلاف را هم میخوانم که از همه اینها مهمتر است. در الموسوعه روایتی را از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل میکند. بعد میگوید: «وما روي عن علي – رضي الله عنه -: أنه لما خرج من البصرة يريد الكوفة صلى الظهر أربعا»؛ از بصره بیرون رفتند اما تمام خواندند.
«ثم نظر إلى خص أمامه»؛ از بصره بیرون رفته بودند اما هنوز یک خصی جلویشان بود. خص خانه هایی است که در بیابان با چوب و هیزم میسازند. حضرت فرمودند «و وقال: لو جاوزنا هذا الخص صلينا ركعتين»؛ اگر از این خص آن طرف تر رفته بودیم شکسته میخواندم. البته به نقل او. فقط میخواهم که نقل را ببینید. یعنی اگر از این بیت آن طرف تر رفته بودیم، تواری البیوت، خرجنا من البیوت، صادق بود. «خرجنا من البیوت» تعبیر چه کسی بود؟ تعبیر حماد بود.
شاگرد: چرا آن را اشاره به مکان نمیگیرید؟ یعنی یک حدی بوده که از این حد رد می شده.
استاد: ببینید کشاورزها در حومه شهر چیزهایی را درست میکنند تا استراحت کنند. حد نیست. بیرون شهر بوده. حضرت بیرون آمده بودند. اما گفتند اگر از این رد شده بودیم خرج من البیوت بود و شکسته می خوانیدم. لذا خص حد نیست. کسی وسط مزرعه خودش چیزی را درست کرده.
شاگرد: خص وسط مزرعه بوده؟
استاد: نه، آخرین بیت بصره بوده.
شاگرد: بعد از آن هم ممکن است زمینهای کشاورزی بوده باشد.
استاد: باشد، بساطین مهم نیست. بیوت مهم است. «اذا خرج من البیوت».
شاگرد: این خص، بیت حساب میشود؟
استاد: خب در اینجا این تعبیر را دارد.
شاگرد: ممکن است که اصلاً حد باشد. مثلاً این خص در جایی واقع شده باشد که فاصله آن تا بیوت بصره ١۴٠٠ متر بوده باشد.
استاد: مانعی ندارد. شما خص را ناظر به حد بگیرید. اما کسانی که از این حدیث استظهار کردهاند، خروج از بیوت را استظهار کردهاند. فذا از تعبیر حضرت فهمیدهاند که آخرین بیت این است. چون این اخرین بیت است، لم نخرج من البیوت صاق است.
حالا عبارت شیخ را بخوانم که آن مهمتر است.
شاگرد: استعمال خص برای بیت خیلی دور است.
استاد: قبول است اما من میخواهم آنهایی که اصل کاری است را بگویم، ممکن است که در همه آنها هم خدشه کنید.
فعلاً مهمترین چیز برای من عبارت شیخ است. یعنی عبارت شیخ در خلاف برای من کلیدی شد. یعنی ذهن من به خیلی از اینها اعتناء نداشت. اول اینکه در جواهر ابن براج این دو جدا نشدهاند. شیخ در نهایه در صوم و صلات، یک جا میفرمایند «إلّا إذا توارى عنه جدران بلده و خفي عليه أذان مصره[19]». در همین نهایه میفرمایند: «الى أن يغيب عنه أذان مصره أو يتوارى عنه بلده[20]». یعنی در یک کتاب «واو» و «او» آمده است. مبسوط را هم میخوانیم. اولین کسی هم که این دو را در کنار هم آورده سید مرتضی است. قبل از سید اگر تعبیرشان این بود: «عند آل الرسول ص: خلّف حيطان مصره أو قريته وراء ظهره[21]». این عبارت ایشان بود که در مختلف از ایشان نقل کردهاند.
برو به 0:19:42
مرحوم صدوق در من لایحضر دو روایت را پشت سر هم آوردهاند. یکی همان صحیح ابن مسلم است. جالب این است که در همین روایت ابن مسلم بعد از تواری، یخرج هم هست. حالا چون طول میکشد خودتان ملاحظه کنید. بعد میگویند «و قد روی». در فقیه هر دو را میگویند. هم خروج از منزل را میگویند و هم «تواری من البیوت» را میگویند. از قدیم هم میبینید که این دو قول مطرح بوده است. الآن هم میبینید دو قولی که بین شیعه مورد تجلیل بوده این دو قول بوده. «خروج الی المنزل، ورود الی المنزل». صدوق هر دو را در فقیه میآورند. «تواری من البیوت» و «اذا خرجت من منزلک فقصر الی ان تعود الیه[22]».
در مقنع فقط میگویند « ويجب التقصير على الرجل إذا ( توارى من البيوت )». [23] همان تعبیر خود نص را دارند. لذا گفتم عوض شدن نص؛ «تواری من البیوت» به « توارت البیوت» از سید مرتضی است. سید مرتضی در جمل میفرمایند: « يغيب عنه أذان مصره و تتوارى عنه أبيات مدينته[24]». فاعل «تتواری» را به خلاف نص، «بیوت» قرار میدهند. و الا قبل از سید همین تعبیر خود نص را میآوردند.
از چیزهای جالب این است. شیخ مفید قبل از سید، فقط سماع اذان را میگویند، بعد میگویند «حتى يغيب عنه أذان مصره على ما جاءت به الآثار[25]». یعنی اصلاً رویت جدران را در کلام مفید داخل آثار نمیدانند. ابو اصلاح در کافی[26] فقط اذان را میگویند. سلار در مراسم[27] هم میگویند «اذان مصره». همه اینها قبل از شیخ الطائفه هستند یا معاصر سید هستند. در فتاوای شیخ مفید اصلاً صحبت جدران نیست. تا به سید میرسیم. سید در فتوا آوردهاند و بر عکس هم کردهاند. بعد از آن هم شیخ است.
آن چه که برای مهم است و کلید است، عبارت شیخ در خلاف است. برای من خیلی جالب بود. من الآن عبارت شیخ در خلاف را میخوانم ببینید شما از آن چه میفهمید.
مسألة 324 [لا يجوز التقصير إلا بعد بلوغ الحد]
إذا نوى السفر لا يجوز أن يقصر حتى يغيب عنه البنيان و يخفى عنه أذان مصره أو جدران بلده، و به قال جميع الفقهاء.و قال عطاء: إذا نوى السفر جاز له القصر و ان لم يفارق موضعه. دليلنا: إجماع الفرقة، و أيضا الصلاة في الذمة بيقين، و لا يجوز قصرها الا بيقين، و ما ادعوه ليس عليه دليل، و ما اعتبرناه مجمع عليه و أيضا قوله تعالى «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ» و هذا ما ضرب، فلا يجوز له القصر.. [28]
چیزی که برای من سؤال است این است که شیخ میفرمایند: «و به قال جميع الفقهاء». در اصطلاح خلاف ،جمیع فقهاء مقابل محدثین است. اهل الحدیث یک حرفهایی دارند که الآن هم میگویند. و الا فقهاء سبعه و بعد از آنها و ابو حنیفه همه همین را میگویند. یعنی چه همه این را میگویند؟ قول بین آنها چیست؟ در ذیل خلاف در پاورقی محقق کتاب آدرس داده است. آن جا را که نگاه میکنید، تمام منابعی که آدرس دادهاند همه، خروج از بیوت و خروج از بلد است. استدلالهای آن هم روشن است. تا من دیدم «و به قال جمیع الفقهاء» دارد، به فکر افتادم که بهدنبال آن بروم.
خب مقابل آن را چه میگویند؟ دو مسأله دارند برای دو مقابل. مقابل جمیع فقهائی که میگویند «يغيب عنه البنيان و يخفى عنه أذان مصره»، عطاء است. میگویند «و قال عطاء: إذا نوى السفر جاز له القصر و ان لم يفارق موضعه». قاصد سفر که شد کافی است؛ قصر میکند.
«دليلنا»؛ دلیل آن چیزی که جمیع فقها گفته بودند.
«إجماع الفرقة»؛ منظور از فرقه، شیعه است. «و أيضا الصلاة في الذمة بيقين و لا يجوز قصرها الا بيقين»؛ قاعده اشتغال است. «و ما ادعوه ليس عليه دليل»؛ قول عطاء. «و ما اعتبرناه مجمع عليه و أيضا قوله تعالى «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ» و هذا ما ضرب»؛ او فقط قصد کرده است. ضرب فی الارض که نکرده. «فلا يجوز له القصر».
این مسأله اول. ما حتماً با مسأله دوم هم کار داریم. یعنی نباید این را بخوانیم و سریع رد شویم. مسأله ٣٢۵ تعبیر این است:
مسألة 325: إذا فارق بنيان البلد جاز له القصر، و به قال جميع الفقهاء. و قال مجاهد: ان سافر نهارا لم يقصر حتى يمسي، و ان سافر ليلا لم يقصر حتى يصبح. دليلنا: ما قلناه في المسألة الأولى سواء[29]
مسأله قبلی «يغيب عنه البنيان» بود. در مسأله بعدی میفرمایند «إذا فارق بنيان البلد». «فارق» یعنی چه؟ بعد از آن هم میگویند «سواء».
«إذا فارق بنيان البلد جاز له القصر، و به قال جميع الفقهاء»؛ دوباره در اینجا جمیع الفقهاء دارد. مقابل فقها کیست؟ «و قال مجاهد: ان سافر نهارا لم يقصر حتى يمسي»؛ اگر روز بیرون رفت، نماز را تمام میخواند. هنوز مسافر نیست. شب که شد شروع به قصر کند. «و ان سافر ليلا لم يقصر حتى يصبح»؛ اگر شب بیرون رفت، نمازها را قصر نخواند تا «حتی یصبح». این هم مقابل قول مجاهد است. «دليلنا»؛ چرا حرف مجاهد درست نیست و حرف فقهاء درست است؟ «ما قلناه في المسألة الأولى سواء»؛ یعنی در ذهن شریف جناب شیخ «یغیب عنه البنیان» با «فارق بنیان» مرادف بوده. اگر قبول ندارید بفرمایید. من این جور میفهمم.
برو به 0:26:39
شاگرد: ما احساس میکنیم که حیثی است. یعنی در هر مسألهای از آن حیث که مخالف داشته، بیان میکند.
استاد: این در ذهن من بود. تأکید هم دارم. یعنی دو فرعی که در خلاف گفته اند تنها قول مقابل را هدف گیری کرده. میخواهد قول عطاء را رد کند. درست است. اما تعبیر را ببینید. یعنی تعبیر را در کنار سائر روایاتی که ما پنج موردش را برای شما گفتیم. پنج مورد روایت چه بود؟ حماد سه تعبیر داشت. «یقصر اذا خرج من البیوت»، «فارق بنیان» با این همساز است یا نه؟ مقابل آن گفت «یقصر حتی یدخل المصر». مرسله دعائم چه بود؟ «قصّر و افطر اذا خرج من مصره او من قریته». تعبیر را ببینید. اینها کتابهای قدیمی است. ابنعقیل چه گفت؟ «عند آل الرسول من خلّف حیطان مصره». وقتی عبارات را در کنار هم میگذاریم، می بینیم آن «فارق بنیان» که شیخ گفتند نیز همین است.
و لذا عرض کردم تا قاضی ابن براج و در عبارات شیخ تا جایی که من گشتم، اصلاً نمیگویند که اینها دو تا هستند. همان بحث سنگینی که در مستمسک هم هست؛ مفهوم یکی با منطوق دیگری تعارض میکند. این میگوید تواری و دیگری میگوید خفی سماع الاذان. سماع اذان میزان است یا میزان آن است؟ فاصله آن دو که فرق میکند. جمع بشوند یا نه؟ اصلاً جمع شدن آن دو را علامه در مختلف فرمودند؛ «الاقرب کلاهما». ابن براج انتخاب نکردند، فرمودند «احدهما او کلاهما». ابن ادریس اول کسی است که انتخاب کرده. میگوید که اصلاً نزد من رویت جدران میزان نیست. میگوید الاقرب عندی الاعتبار بسماع الاذان. حرف ابن ادریس را قبل از سید مرتضی، همه میزدند. ابو الصلاح حلبی، مفید تنها سماع اذان را گفته اند. اسمی از چیز دیگری نبرده اند. چرا؟ چون سماع اذان را اماره و طریق له حضور و سفر میگرفتند. برای احراز حضور و سفر. نه برای بُعد از بلد. فهم خودم را عرض میکنم. بُعد نبود. میگفتند وقتی سماع نبود دیگر حاضر نیستی و سفر شروع شده است.
شاگرد: ابن براج و ابن ادریس این کلام شیخ را ندیده بودند؟
استاد: چرا! آن ابتدای فتوای دیده میشود که یک جا «واو» میگویند و یک جا «او» میگویند. خب کدام یک از آنها ؟ یکی از این دو کافی است؟ همانی که متن فتوای سید در عروه هم همین است. هر کدام از آنها کافی است. حالا اگر علم به خلاف دارید چه؟ من عبارت سید را خواندم. همین متن «واو» و «او» سبب شده که شاگرد شیخ-ابن براج- و ابن ادریس بگویند که «او» یا «واو» است؟! فرع، جدا شده بود. تواری که در خفاء جدران جلوه کرده بود و عوض هم شده بود. تواری من البیوت، شده بود تواری البیوت. بعد تا زمان علامه میآید که ایشان میگویند قباب و منائر چه طور؟ میگویند که اینها کافی نیست. شما باید بیوت را ببینید. چون در نص «بیت» دارد. لذا اگر قبه را از دور دیدید «لا اعتبار به».
خب این اگر محل ابتلاء بوده چرا حتی یک فرع در کتابهای قبل از علامه نیست؟ خب چه کار کنیم که محل ابتلاء بود؟ قبه را که میبینیم کافی هست یا نیست؟ معلوم میشود اصلاً آنها تواری و رویت را به این شکل حساب نمی کردند.
جالبتر عبارت مبسوط است.
شاگرد: چرا این بحث را دو مسأله کردند؟
استاد: مقابل مجاهد و عطاء
شاگرد: اگر یکی از آنها را میگفتند کافی بود.
استاد: بله، لذا هم گفته اند «و به جمیع الفقهاء». یعنی همان را تکرار کردهاند. دلیل آن را هم «علی سواء» گفتند. اینطور که آقا هم میفرمودند کلام شیخ ناظر به رد این دو است. میگویند اینها را قبول نداریم. جمیع فقهاء گفته اند «اذا فارق بنیان البلد…».
شاگرد٢: در مسأله ٣٢۴، «واو» آمده است. یعنی دو شرط برای قصر آمده است. «حتى يغيب عنه البنيان و يخفى عنه أذان مصره أو جدران بلده». این «او جدرانه» در اینجا دوباره آمده. یعنی جدران مخفی میشود.
استاد: مخفی میشود یعنی در بیابان نگاه میکنید و مخفی شده؟! حالا عبارت مبسوط را بخوانم، در عبارات مبسوط باید دقت خیلی بیشتری بشود. همینطور «یتواری جدران» مرتب تکرار شده.
و لا يجوز أن يقصر حتى يغيب عنه أذان مصره أو يتوارى عنه جدران بلده، و لا يجوز أن يقصر ما دام بين بنيان البلد سواء كان عامرا أو خرابا[30]
یعنی مقابل یتواری و سماع را چه میگویند؟ مقابل آن را به این صورت «دون حد الترخص ولو خرج من البلد» نمیگویند. میگویند باید سماع شود ولی وقتی بین بلدان هستند، این مقابله مهم است. «لا يجوز أن يقصر ما دام بين بنيان البلد». پس این یک مقابله است. بعد در صفحه ١۴٠ یک فرعی دارند که خیلی جالب است. همینی که الآن مقصود من بود.
إذا كان قريبا من بلده و صار بحيث يغيب عنه أذان مصره فصلى بنية التقصير فلما صلى ركعة رعف فانصرف إلى أقرب بنيان البلد ليغسله فدخل البنيان أو شاهدها بطلت صلوته لأن ذلك فعل كثير فإن صلى في موضعه الآن تمم لأنه في وطنه و مشاهد لبنيانه فإن لم يصل و خرج إلى السفر و الوقت باق قصر فإن فاتت الصلاة قضاه على التمام لأنه فرط في الصلاة و هو في وطنه. فإن دخل في طريقه بلدا يعزم فيه على المقام عشرا لزمه التمام فإن خرج منه و فارق بنيانه لزمه التقصير فإن عاد إليه لقضاء حاجة أو أخذ شيء نسيه لم يلزمه التمام لأنه لم يعد إلى وطنه و كان هذا فرقا بين هذه المسئلة و التي قبلها[31]
«إذا كان قريبا من بلده»؛ به مسافرت رفته اما نزدیک شهر است. «و صار بحيث يغيب عنه أذان مصره»؛ حالا دیگر اذان مصر را هم نمیشوند. «فصلى بنية التقصير»؛ اذان را نمی شنید و نماز را تقصیر کرد و خواند.
«فلما صلى ركعة رعف»؛ در بین نماز خون دماغ شد و آب هم ندارد. «فانصرف إلى أقرب بنيان البلد ليغسله»؛ برای اینکه خون دماغش را بشورد به نزدیک ترین ساختمان بلد آمد.
«فدخل البنيان»؛ دوباره بین بیوت آمد. «أو شاهدها»؛ این به چه معنا است؟ سماع اذان شده بود. اصلاً روشن میگویند که سماع اذان شده بود. تا جایی رفته بود که سماع اذان مخفی شده بود. برای اینکه خون دماغ را بشورد برگشت و بین بیوت رفت، یا مشاهده کرد. خب مشاهده که خیلی دورتر از سماع اذان است، چطور میگویید «فانصرف … او شاهدها»؟ اینها را که من دیدم، گفتم باید ببینیم که ذهنیت جناب شیخ از مشاهده چیست. تازه چقدر از سماع اذان برگشته و آن را مشاهده کرده. مشاهده یعنی چه؟
برو به 0:34:22
«بطلت صلوته لأن ذلك فعل كثير»؛ بین نماز دیگر فعل کثیر انجام داده، خیلی از راه را برگشته. لذا این دماغ شستن نمیتواند مصحح نماز قبلی او باشد. خب حالا چه کار کند؟
«فإن صلى في موضعه»؛ حالا که بین بلدان برگشته، «الآن»؛ الآن که بین شهر است، «تمم لأنه في وطنه و مشاهد لبنيانه»؛ مشاهد یعنی چه؟ یعنی از نزدیک دارد خانهها را میبیند. منظور این نیست که از فاصله دور در بیایان – مثلاً یک فرسخ- نگاه کند.
شاگرد: این «واو» باید «او» باشد. چون قبلاً گفت «فدخل البنیان او شاهدها»، اینجا هم میگوید «لانه فی وطنه او مشاهد لبنیانه».
استاد: میدانم. مشاهدی است که از خفاء اذان مدتی را برگشته است. این «او شاهدها» چه زمانی است؟
شاگرد٢: شب با روز فرق میکند؟ چون صدا را میشنود اما نمیبیند.
استاد: اگر شب بود که باید قید کند.
شاگرد٢: مسأله میپرسد.
استاد: خیلی برای من مهم بود که چرا نزد شیخ اینها دو فرض نبود. بعد عبارات متعدد بود. در فدکیه همه عبارات را آوردهام. آن جایی که مقصود من بوده رنگی شده. اگر خواستید نگاه کنید.
بعد میفرمایند:
«فإن دخل في طريقه»؛ اگر همان جا در بین بنیان نخواند. دماغش را شست و میخواهد برگردد و به سفر ادامه دهد. «بلدا يعزم فيه على المقام عشرا لزمه التمام فإن خرج منه و فارق بنيانه لزمه التقصير»؛ اینجا دوباره تعبیر «فارق بنیانه» دارد. آن جا بود «یغیب عنه اذان مصره».
اینها عبارت بود. در نهایه هم دو تعبیر دارند.
بر گردم به آن چیزی که از جلسه قبل عرض میکردم. ببینید روایتی بود که اصل آن در علل محاسن بود. محاسن کتابهای متعددی داشته. متأسفانه خیلی از آنها در دستها نیست. یکی از حسرت های مهم طلبگی برای ما این است که سایر کتب محاسن نیست. ولی الحمد لله علل آن هست. مرحوم صدوق هم همین روایت را از محاسن گرفتهاند و آوردهاند. اصل روایت اسحاق بن عمار در کافی هم هست. اما آن جایی که شاهد ما بود نیست. اصل روایت در کافی هست. از خود محاسن -احمد بن محمد بن خالد برقی- نقل میکند.
اگر نظر شریفتان باشد این روایت را خواندیم. در بین مباحثه دیدم به ذهن برخی آمده بود اینکه امام علیهالسلام میفرمایند «انما قصروا»، یعنی انما قصروا همین رکب. آن جا عرض کردم و باز هم تأکید میکنم. نمیدانم شما روایت را دیدید یا ندیدید. اصلاً احتمال این معنا نیست که امام علیهالسلام میخواهند بفرمایند که «قصروا» به معنا این رکب است. اصلاً این نیست. «انما قصروا» علل است. لذا فقها آن را در علل آوردهاند. یعنی علت اینکه عند خفاء اذان قصر میکنید این است. نه اینکه اینها چنین کاری کردند. عبارتی که خوانیدم این بود:
…قلت أ ليس قد بلغوا الموضع الذي لا يسمعون فيه أذان مصرهم الذي خرجوا منه قال بلى إنما قصروا في ذلك الموضع لأنهم لم يشكوا في مسيرهم و إن السير سيجد بهم فلما جاءت العلة في مقامهم دون البريد صاروا هكذا[32]
«.. قال بلى إنما قصروا في ذلك الموضع»؛ موضعی که اذان را نشنیدند. قصروا یعنی چه؟ یعنی از باب یکی از مصدایق مسافر که اینجا باید قصر بخواند. نه اینکه اینها باید قصر کنند و بعداً شک کردند. عبارت روشن است.
«لأنهم لم يشكوا في مسيرهم و إن السير سيجد بهم»؛ همان چیزی است که راجع به تشکیک در سفر عرض میکردم. به سفر بهعنوان یک مقوله فیزیکی و حرکت فیزیکی نگاه نکنید. سفر مفهومی عرفی-اجتماعی است. مسافر حالات و مراتب دارد. مسافری که هنوز در شهر است، در معرض بداء است. رفیقش را میبیند و برای او کار پیش میآید. حضرت میفرمایند کسی که در شهر است، قصد سفر کرده و دارد میرود اما به اندک چیزی منصرف میشود. هنوز در شهر است. وقتی از شهر بیرون میزند میگوید الآن دیگر بیرون رفتهام؛ لم یشکوا فی مسیرهم. حالا دیگر میگوید که مسافر هستم. دلالت روشن است.
برو به 0:40:48
«و إن السير سيجد بهم»؛ حالا دیگر مسافرت جدی شد. جدیت سفر همان چیزی است که منظور من از تشکیک در صدق سفر بود. یعنی صدق سفر مراتب عرفی دارد. مراتب عرفی در حال مسافر. حال مسافر فرق میکند. صدق سفر برای «من بیته معه» عرفا یک جور است. مُکاری یک جور است. برای کسی هم که میخواهد به انواع و اقسام سفر برود جور دیگری است.
حالا جمع بین این دو حدیث چه میشود؟ «قصر اذا خرجت من منزلک الی ان تعود الیه» یا اینکه «انما یقصر اذا خرج من البیوت» یا «اذا تواری من البیوت» یا سائر تعبیرات دیگر. عرض کردم از قدیم این دو قول مطرح بوده. دو قول بین شیعه و اهلسنت. آیا خروج از منزل کافی است یا نه؟ یا حتماً باید خروج از بلد باشد؟ عرض کردم صفحه اقوال عامه را هم نگاه کنید. من هم از موسوعه آوردم. بین آنها هم همین دو قول است. یعنی قول مطرح بین فقهاء آنها. نه بین محدثین آنها. استدلال هم آوردهاند. میگویند حضرت «اذا خرج من المدینة قصر». یا روایت دیگری دارد که میگوید «اذا بلغ فرسخا». خب جمع بین اینها چه بوده؟
عرض من این است که جمع بین اینها به این نیست که بگوییم اینها دو متعارض هستند و مخیر هستیم. این جور تعارض را درست کنیم و بعد سراغ تخییر برویم!
قبل از اینکه ما تعارض را درست کنیم من گمانم این است که خود اینها جمع روشنی دارد. به شیخ و شیخه مثال زدم. کسانی که با مسأله انس دارند این اصلاً برای آنها مبهم نیست. اما برای اینکه عوام آن را درک کنند ذهنشان مشکل پیدا میکند. میگویید «یجوز للشیخ و الشیخه الافطار». یجوز یعنی چه؟ یعنی الآن روزه بگیرد یا نگیرد؟ عرض کردم که شما میگویید که بگیرد. خب اگر گرفت روزه ماه مبارک است یا نه؟ مستحب یا واجب است؟ سؤالات آن را هم مطرح کردم. شما آن جا چه میگویید؟
میگویید که ما مراحلی داریم که در شیخ و شیخه اصل وجوب برداشته میشود و جواز میآید. با اینکه اصل جواز آمد اما منافاتی ندارد که افضل برای او این باشد که روزه بگیرد. بگوییم اگر یجوز است، دیگر امری ندارد؟! چرا امر ندارد؟ یجوز له الافطار؛ همان امر وجوبی «کتب علیکم الصیام» برای شیخ و شیخه «یجوز» شد؛ تبدیل به رخصت شد. اما آن امر قبلی که از بین نرفته است. آن امر قبلی در طول همین یجوز موجود است. یعنی اگر شیخ و شیخه روزه میگیرد به امر جدید روزه نمیگیرد. بلکه به همان امر ماه مبارک میگیرد. «فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْه[33]». شیخ و شیخه دارد روزه ماه مبارک را میگیرد. روزه ی دیگری را که نمیگیرد. ببینید انشاء ها در طول هم هستند و ذهن متشرعه هیچ منافاتی هم نمیبیند و راحت جلو میرود.
حالا به اینجا بیاییم. روی این فرض چه مانعی دارد که بگوییم وقتی قاصد سفر شد، حرف عطاء را نمیزنیم که وقتی در خانه خودش است چون میخواهد به مسافرت برود -المسافر کالمجنون- باید قصر کند. نه، این حرف را نمیزنیم. اما وقتی نص دارد میگوید «اذا خرجت من منزلک»؛ وقتی خارج شدی، قصر کن. یعنی اصل جواز تقصر آمد. ولی اصل و افضلیت هنوز با تمام است. چرا؟ چون مسافری هستی که در بلد هستی، صدق سفر مشکل است.
یادم آمد بگویم. جناب محقق در معتبر چه کار کردند؟ بر خلاف مستمسک میفرمایند اصلاً شارع میگوید تا به حد ترخص نرسیدی نزد من مسافر نیستی. یک نحو حکومت گرفتهاند. به خلاف عروه و متسمسک که جلوتر عرض کردم. آنها میگویند که حکومت نیست، تخصیص است. یعنی شما وقتی راه افتادی و از شهر خارج شدی، عرفا مسافر هستی، فقط حکم آن تخصیص خورده. میگوییم تا به حد ترخص نرسیده ای نماز را قصر نخوان. این فرمایش عروه و مستمسک است. اما در معتبر ایشان اینگونه فرمودهاند.
خب الآن جواز آمد اما افضلیت با چیست؟ با همان تمام است. چرا افضلیت با تمام است؟ به تعبیر آقا، ممکن است استصحاب باشد. استصحابی است که دارند به او امتثال را یاد میدهند تا صدق سفر بکند. ملاحظه ظریف دیگر این است که در تعبیر قرآن کریم چه آمده؟ « وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْض [34]». کانه روایات دارد یاد میدهد که ملاحظه کنید که خداوند فرموده «اذا ضربتم فی الارض». شما یک کاری بکنید که برای شما ضرب فی الارض محرز شود.
خب ببینید احراز این، یک نحو تأکید و فضیلت و بالا بردن کار است. نه اینکه اصل جواز نیامده. اصل جواز آمده اما برای امر مرجوح. برای شخصی که کار او بهگونهای است که شارع به مرجوح راضی است. اما راضی به ترک افضل نیست. و لذا به نوع مسافرین میگوییم تا از شهر بیرون نرفتی، شکسته نخوان. یعنی ترک افضل نکن. روی این جمع عرض میکنم. پس اصل جواز آمده و بین این دو تعارضی نیست که بگوییم این یا آن است. بلکه افضل آن است که وقتی خارج شدی، ضرب فی الارضی که در آیه آمده را احراز کنی. استصحاب را هم به مکلف یاد دادیم تا استصحاب کند. وجه دیگری هم در ذهنم بود. احراز صدق موضوع هم بود. استصحاب را هم که گفتیم. یعنی اساساً یاد دادن به مکلف در نحوه احراز موضوع حکم شارع است. خیلی از موارد هست که بعداً هم میبینید. همانی که عرض کردم مدیریت امتثال است. شارع به مکلفین یاد میدهد که چطور امتثال کنند. در چنین فضایی دور نیست که حمل بر این شود. خب اگر این جور باشد، روایتی که عرض کردم، در ذهن قاصر من این جور جمع میشود: در اصل آن روایت جواز تقصیر میآید اما اصل الجواز در کف کار. برای معذور و کسی که شراطش بهگونهای است و دست پاچه است. در خروج از منزل که شد جواز میآید. اما شارع در بیان اصلی خودش برای نوع مسافرین راضی نیست که در بلد و در خروج از منزل قصر کنند. بلکه میگوید از شهر خارج شوید. از شهر هم که خارج شدید باز احتیاط بکنید تا موضوع احراز شود و ضرب فی الارض بشود. صدق قطعی مسافر بیاید. «لیجد به السیر» بشود. او که الآن خون دماغ شده، دوباره برگشته. بداء له؛ به شهر برگشت. شما بگذار جوری شود که صدق سفر برای تو محرز شود.
برو به 0:48:26
خب روایتی داریم که فریقین[35] هم آوردهاند. وقتی پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله به سفر میرفتند، «قصر فی فرسخ[36]». یعنی صبر میکردند تا یک فرسخ بروند و بعد تقصیر میکردند. الآن خود این روایت با این همه ادله ای که جمع میکنیم، نماینده چیست؟ یعنی وقتی یک فرسخ رفتی، روشن روشن است که مسافر هستی. در اینکه صدق مسافر بر شما بسیار واضح است، شکی نیست. هر فرسخ چقدر میشود؟ حدود پنج و نیم- شش کیلومتر است. خب الآن «قصر فی فرسخ» داشت. روایت دیگر[37] دارد که حضرت به ذو الحلیفه –مسجد شجره- تشریف بردند و آن جا تقصیر کردند. خب ذو الحلیفه چقدر است؟ حدود ده کیلومتر است. یعنی بیش از یک فرسخ است. حضرت فرمودند وقتی از این سراشیبی ذو الحلیفه بالا رفتیم دیگر تقصیر میکنیم. یعنی مدیریت مصادیق و صغریاتی است که دارد به مسافر یاد میدهد وقتی تو میخواهید «صدقة الله» را در حقت جاری کنی، میخواهی از استصحاب دست بر داری، مطمئن شو. اصلاً رسم متشرعه این باشد که مشی علی الیقین کند. وظیفه ای که داشت را بهراحتی کنار نگذارد.
شاگرد: خب روحیات متفاوت است لذا این اطمینان هم متفاوت میشود. یعنی دیگر ضابطه ندارد.
استاد: وقتی اصل تخییر است، مانعی ندارد. اولین کلمهای که شما به کار بردید –ضابطه- خلاف عرض من بود. چه چیزی ضابطه نیاز دارد؟ حد و حکم عزیمتی. اما وقتی حکم، حکم فضیلت است؛ ترغیب و ترخیص به اجرای استصحاب است؛ احراز موضوع است، دیگر ضابط نمیخواهد.
شاگرد٢: ضابط در صدق عنوان مسافر…
استاد: صدق عنوان مسافر لغزنده است. همین را عرض میکنم. لذا چون این جور است، نزد عرف میگویند که مطمئن شود که مسافر هستید.
عرض کردم که نه روایت است که فقط خروج از منزل را میگوید. «دخلت الی منزل»و … . در کتب اهلسنت هم همین است. جالب است که در صحیح بخاری یک باب درست کرده و میگوید «یقصر اذا خرج من موضعه». بعد به کار امیرالمؤمنین علیهالسلام استشهاد میکند.
باب يقصر إذا خرج من موضعه وخرج علي بن أبي طالب عليه السلام: فقصر وهو يرى البيوت، فلما رجع قيل له هذه الكوفة قال: «لا حتى ندخلها»[38]
خیلی ها گفتند یا امیرالمؤمنین این کوفه است، فرمودند «لا حتی ندخلها». یعنی روایتی که او میآورد طبق همان روایتی است که در فقیه بود؛ قصّر من منزلک الی ان تعود الیه. در صحیح بخاری یک باب با همین عنوان درست کرده است. ابن حجر در فتح الباری[39] هم توضیحاتی را میدهد.
منظور من این است، آن چه که در قدیم مطرح بوده همین دخول بوده. خروج از منزل و خروج از بلد. بقیه هم اماراتی برای صدق این دو شده است. من فردا بناء ندارم ادامه دهم. اگر شما مطلبی علیه آن دارید که آن را تغییر میدهد حتماً آن را بفرمایید. فردا سراغ ادامه عبارت که متعارف از کر و صدق قابلیت هلال للرویه میرویم.
شاگرد: طبق فرمایش شما «مشاهد» در روایت، بهمعنای حاضر میشود؟
استاد: بله، من این جور میفهمم. شهود به این معنا است که دارد میبیند. مثل تواری عن البیوت؛ به این معنا است کسی که در شهر است را مردم دم خانهها و بازار او را میبینند. تواری عن البیوت که شد، دیگر مردم او را نمیبینند. نه اینکه او به فاصله دور رفته و دارد با چشمش شهر را میبیند.
شاگرد: عملاً شما در بین روایات، روایت خروج از منزل را قبول کردید.
استاد: نه، تعبیر من این است: یجب علیه التقصیر عند التواری البیوت. یعنی «صدقة الله بالفعل» شد. قبل از آن یجوز. اما شما میگویید آن را قبول کردید.
شاگرد1: همه روایات قبول و جمع شد
شاگرد: این تفصیل که در این بین جواز هست و میتوانی قصر بخوانی و میتوانی تمام بخوانی، حرف جدیدی است. چیزی که از اول جایز باشد و یک دفعه جایز بشود را تا حالا نداشتیم.
شاگرد: بیانی که شما دارید خلاف اجماع است؟
استاد: تعبیری که جواهر دارد این است: «شهرة کادت تکون اجماعا[40]». ولی در استظهار از نص مفصل اختلاف کردهاند. این مسأله که خلاف اجماع باشد، خیلی مهم است. اگر خواستید فردا بحث میکنیم.
من یادم رفت که حدیث ضعیف را توضیح دهم. چیزی که این حدیث ضعیف میگوید این است که اصلاً در آن زمان بین متشرعه یک چیز جا افتاده بوده که باید بیرون برویم تا خفاء سماع اذان شود. جلسه قبل عرض کردم. از فوائد این حدیث ضعیف این است که اگر بیرون نرویم نمیشود. چه میشود آن حال متشرعه که میگفتند تا سماع نشود، باید شکسته خواند. همان جمع روایت فقیه که شیخ صدوق از ابن مسلم میگویند «اذا تواری» و بعد از آن میگویند «و روی فاذا خرجت من منزلک فقصر». عرض من این است که «فقصر» امر در مقام توهم حظر است. فقصر: یعنی توهم نکن که ممنوع است. بلکه جاء اصل الجواز. اما جایی که وجوب تقصیر است کجا است؟ آن جایی است که «اذا تواری». ببینید این قبول یکی نیست، این جمع بین ادله است. جمع بین رخصت و وجوب است.
برو به 0:55:25
عرض من این است: برای آن هایی که صاف بود باید سماع اذان شود، در چه چیزی صاف بود؟ عمل که لسان ندارد. یعنی میدانستند که متشرعه این کار را نمیکنند. چرا ترک فضیلت کنند، بلکه آن را برای عذر میگذارند.
شاگرد: باید این عذر در یک جا میآمد.
استاد: ٩ روایت است.
شاگرد: این افضلیت در جایی ذکر نشده. یعنی مولی نباید یک قرینهای نصب میکرد که ما بفهمیم آن طرفش ندبی است؟
استاد: قرینهای بالاتر از این نداریم که همه متشرعه میدانند موضوع قصر مسافر است. خودشان میدانند که شارع برای مسافر حقیقت شرعیه نیاورده است. شارع یک جا فرموده که ایها المسافر نگاه عرفی نکنی! بلکه مسافر نزد من حقیقت خاصی دارد! نگاه کن و ببین من به تو چه زمانی مسافر میگویم! این جور نیست.
شاگرد: در «اذا خرجت من منزله»، فقصر آورده و در آن جا هم فقصر آورده. در یک جا باید بفهمیم که یکی از «قصر»ها ندبی است.
استاد: من تعبیر را آوردم. قصر؛ امر در مقام توهم حظر است. اما آن جا یجب است، یعنی چه؟ یعنی صدقة الله لاترد.
وقتی صدق تشکیکی است، شارع کف را قرار میدهد. در خروج از منزل کف صدق سفر میآید و لذا جواز هم میآید. ولی تردید و شک در اینکه ممکن است بداء حاصل شود، منافاتی با صدق اصل کف ندارد.
شاگرد: ممکن است روحیهها متفاوت باشد. کسی باشد که سوار ماشین هم بشود هنوز نگوید که من مسافر هستم. اما شما کف آن را قبول کردید.
استاد: شارع یک چیزی برای احکام ثبوتی خودش قرار میدهد که روشن باشد. تعبیر این است: «اذا خرجت من منزلک».
شاگرد: لازمه این فرمایش، مبنای کلانی در صلات مسافر است که دیگر اساساً ما دو عنوان حضور و سفر نداریم. بلکه ما یک تشریع پایه داریم و احکام مسافر بهصورت طولی انشاء شده است
استاد: «صدقة الله لاترد» خودش هنگامه ای است. شما این را که در نظر میگیرید، بسیاری از روایاتی که برای شما تعارض میشود، اصلاً تعارضی ندارد. بعد ما میخواهیم با زور تعارض درست کنیم.
شاگرد: «صدقة الله لاترد» با فرمایش شما سازگار نیست. چون ما میتوانیم مسافری را فرض کنیم که صدقه را رد کرده.
استاد: ببینید یک وقت است که صدق هنوز ضعیف است. وقتی خود عبد شک دارد… .
شاگرد: شکی ندارد. چون طبق فرمایش شما پایه آمده ولی صدقة الله نیامده.
استاد: در نص آمده «اذا ضربتم فی الارض». شما در ضرب میخواهید مطمئن شوید که از استصحاب قبلی در آمدهام و مشمول صدقة الله شدهام.
شاگرد: استصحاب اصل عملی میشود. حرف من ناظر بهدلیل اولیه است. دلیل اولیه، خروج از منزل بود. یعنی مسافر هست اما صدقة الله نیست. این دو با هم نمی خواند.
استاد: مسافر که هست یعنی چه؟ یعنی وقتی از منزل خارج شد، جواز قصر آمد. جواز یعنی صدقة الله هست.
شاگرد: شما میگویید جایز است یعنی با «لایرد» در صدقة الله نمیسازد.
استاد: صبر کنید. صدقة الله آمد، یعنی اگر قصر خواند صدقه الله شامل او میشود. اما وقتی عبد میخواهد «ضربتم» را بیاورد؛ «خرجت من منزلک» را با یک نص آورد. نصوص دیگر به او یاد میدهند که وقتی میخواهی تحت صدقة الله بروی، وقتی است که دیگر وجوب پیدا کرد. حالا دیگر اگر رد کنی، رد صدقه کردهای.
شاگرد٢: خود «ضربتم» تشکیکی است.
استاد: بله.
شاگرد: دو حکم داریم؟ یکی برای جواز و یکی برای صدقة الله؟ یعنی نماز را به غیر آن بخوانیم حرام است.
شاگرد٢: یک حدی از آن لاجناح است و یک حدی از آن لاترد است.
استاد: لاجناح یک جای آن است. به جایی میرسد که حالا دیگر داری رد میکنی و لج بازی میکنی. در آن جا دیگر «صدقة الله لاترد» میگوید، یجب. من خودم طلبه هستم و میدانم که دارید در ذهنتان چه کار میکنید. اما اگر روی اینکه من عرض میکنم تأمل کنید، حل میشود. من که جواز را هم که گفتم، در ذهن شما سریع تعارض درست میشود. نمیدانم تعبیر کدام یک از فقها بود. از فقهای بزرگ بود. فرموده بودند ما دو وظیفه نداریم که! یک وظیفه است! خب وقتی یک وظیفه شد، دیگر چه کار میخواهید بکنید؟! یا این است یا این. کانه ما در فقه افضل، مفضول نداریم. آنها این جور دیدند و حال اینکه وقتی ما انشائات را با هم جمع میکنیم، در جمع همه اینها، «صدقة الله» مراتب رد دارد.
برو به 1:01:51
مثلاً چرا کسی که جاهل است، با اینکه تمام خوانده اعاده نمیکند؟ چون او صدقه را که رد نکرده. نمیدانست. برای او صدقة الله بالفعل بود اما چون جاهل بود لذا میگویند که اعاده نکن. اما اگر میدانی و عمداً رد کردی، چشمت کور شود؛ دوباره آن را اعاده کن!
شاگرد: این تحلیلهایی که شما میفرمایید خوب است اما اگر بخواهیم از این تحلیلها به مراد برسیم سخت است.
استاد: تحلیل نیست، جمع است. عبارات خیلی مهم است. تحلیل با جمعی که از تحقق تعارض کلاسیک جلوگیری میکند خیلی تفاوت میکند. گاهی ما در کلاس بین روایاتی تعارض درست میکنیم که وقتی به قبل از تعارض آنها نگاه میکنیم، با هم ملتئم هستند. چرا شما التیامی که هست را به تعارض کلاسی تبدیل میکنید و بعد تخییر میگویید؟! این عرض من است.
شاگرد: نتیجه این جواز مقداری سخت شد.
استاد: نه، شما به جواز شیخ و شیخه فکر کنید. شما از وجوب دست برداشتید و سخت شده.
شاگرد: آن جا مراد معلوم است و تحلیل میکنیم. اما اینجا که از تحلیل به مراد میرسیم انصافا مشکل است.
استاد: اینجا هم چون جور دیگری شنیدهاید مبهم شده. چون انس ذهنی شما به یک چیزی است، مبهم شده.
شاگرد: انس نیست، هزار سال است که اینطور است.
استاد: از ابن براج شروع شده. وقتی ما منشأ را بدانیم میرویم آن را نگاه میکنیم. تعبیرها را روشن است. بعد هم به زمان علامه آمده و میگویند قبه چطور میشود! مناره چطور میشود! قدیم و جدید برای وقتی است که مطالب علمی نباشد. مطالب علمی لازمان هستند. مطالب علمی قدیم و جدید ندارد. شما میگویید قاعده فیثاغورس، قاعده قدیمی بود؟! اصلاً. مطالب علمی لازمان هستند. اگر شما دارید تحقیق میکنید و مطلب علمی را بررسی میکنید، قدیم و جدید ندارد. مخصوصاً که تاریخ آن را هم ملاحظه کنید. آن چه را هم که در شهرت و اجماع فرمودند من قبول دارم. آدم نباید واقعیت و نفس الامر را قیچی کند. برای من واضح است که متشرعه تا زمانیکه بیرون شهر نمی رفتند قصر نمی کردند. این حدیث هم بر آن دلالت دارد و برای من هم واضح است و هیچ مشکلی ندارد.
اما عمل متشرعه لسان ندارد. عمل متشرعه اعم از افضلیتی است که شارع نمیخواهد خلاف آن صورت پذیرد. این عمل متشرعه است که ما هم آن را قبول داریم. اما جمع ما با «فقصر» و… در کلاس چه میشود؟ جمعش به این است که این اصل الرخصه مرجوحا است. چون توهم حذر است، میگوید قصّر. ببینید نمیگوید یجوز. اما آن چه که من شارع میگویم این است که راضی نمیشوم به اینکه شما بی خودی آن را ترک کنید. لذا میگویم که بیرون بروید و ضرب فی الارض کنید. همه اینها محقق میشود.
شاگرد: لذا دواعی این هست که شارع آن را خیلی پررنگ نکند.
استاد: احسنت. اینها مطالب بسیار مهمی در جمع بین ادله است. همانی است که صاحب جواهر دو- سه جا فرمودهاند که «من رزقه الله[41]» است. گاهی دلیل بسیار محکم است اما صاحب جواهر میگویند: «من رزقه الله فهم کلامهم» میفهمد که استحباب است. خیلی جالب است. صاحب جواهر دو-سه جا آوردهاند. شاید در فدکیه هم آوردهام. چرا؟ چون شارع نمیخواهد کاری کند که مردم سراغ کف بروند. به خلاف مطالبی که الآن کلاس فقه شده است.
والحمد لله رب العالمین
کلید: حد ترخص، انشائات طولی،تشکیک بودن سفر، تواری من البیوت، خفاء جدران، سماع اذان، صدقة الله لاترد
[1] https://almabahes.bahjat.ir/10932/#_ftn12
[2] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج3 ؛ ص434
[3] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج2، ص: 13
[4] من لا يحضره الفقيه ؛ ج1 ؛ ص435
[5] مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلامة (ط-جماعة المدرسين) ج١٠ ص۴۴۶
[7] السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى؛ ج1، ص: 331
[8] http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-009-122-feqh/q-tfs-009-122-feqh-020-salat-9000-mosaafer-trakhos-00000.html
[9] السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى؛ ج1، ص: 331
[10] نهاية الإحكام في معرفة الأحكام؛ ج2، ص: 173
[11] دعائم الإسلام؛ ج1، ص: 196
[13] الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص: 181
[14] ص ٣٢
[15] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج2، ص: 27
[16] النحل ۵٩
[17] دلائل الإمامة (ط – الحديثة)، ص: 463
[18] الموسوعة الفقهية الكويتية ج ٢٧ ص ٢٧٩
[19] النهاية في مجرد الفقه و الفتاوى؛ ص: 123
[20] همان ١۶٢
[22] من لا يحضره الفقيه ج١ ص ۴٣۵
[24] جمل العلم و العمل ج١ ص ٧٧
[26] الكافي في الفقه؛ ص: 117
[27] المراسم العلوية و الأحكام النبوية؛ ص: 75
[29] همان ۵٧٣
[30] المبسوط في فقه الإمامية ج١ ص ١٣۶
[31] همان١۴٠
[32] المحاسن، ج2، ص: 312
[33] البقره ١٨۵
[34] النساء ١٠١
[36] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج4، ص: 224
[37] صحيح البخاري ج٢ ص ۴٣
[38] همان
[40] جواهر الكلام ج ١۴ ص ٢٨۴ ؛ والله أعلم الشرط السادس للقصر أنه
[41] http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-009-122-feqh/q-tfs-009-122-feqh-000-maktab-00001.html