1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(١٠٣)- انقلاب نسبت در کلام مرحوم نراقی

اصول فقه(١٠٣)- انقلاب نسبت در کلام مرحوم نراقی

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=11435
  • |
  • بازدید : 34

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

انقلاب نسبت در کلام مرحوم نراقی

آقا دیروز فرمودند برای توضیح حرف مرحوم نراقی عبارت عوائد را بخوانیم. عائده چهلم. مقدمه را می‌خوانم. اما خواندن همه عبارت طول می‌کشد، برای آشنایی با کلام ایشان ابتدای آن را می‌خوانم و بعد از آن به بزنگاه حرف ایشان می‌رویم.

عائدة (40) في حكم العام و الخاص المطلقين و العامين من وجه: ‏اعلم أنه قد حقق في الأصول أنه إذا تعارض العام و الخاص المطلقين، يخصص العام بالخاص.و إذا تعارض العامان من وجه، يرجع إلى الترجيح إن كان، و إلّا فيحكم بالتخيير إن أمكن، و إلّا فيرجع إلى الأصل السابق عليهما.و هذا كله ظاهر إذا كان التعارض بين عام و خاص مطلقين أو من وجه، و كثيرا ما يتعدد أحدهما أو كلاهما، لا بمعنى أن يتعدد دليل أحد الحكمين، بأن يتحد موضع المتعددين، لأنه في حكم الواحد، بل مع تعدد الموضوع العام أو الخاص المطلق أو من وجه.

كما إذا قال: أكرم العلماء، و أكرم الفقهاء، و لا تكرم العالم الفاسق، فهناك عام مطلق، و خاص مطلق متخالفين، و خاص مطلق من العام، و من وجه من الخاص، و التعارض في الفقيه الفاسق.

أو قال: أكرم العلماء، و أكرم الخياطين، و لا تكرم الفاسق، فهناك ثلاثة عامات من وجه، و التعارض بين الثلاثة في العالم الخياط الفاسق، و في العالم الفاسق و الخياط الفاسق بين كل اثنين[1]

«اعلم أنه قد حقق في الأصول أنه إذا تعارض العام و الخاص المطلقين»؛ در اینجا باید «مطلقان» باشد.

«يخصص العام بالخاص»؛ وقتی که عام و خاص بودند. و اما طرف دیگر «و إذا تعارض العامان من وجه، يرجع إلى الترجيح إن كان»؛ اگر ترجیحی در بین است.

«و إلّا فيحكم بالتخيير إن أمكن، و إلّا فيرجع إلى الأصل السابق عليهما»؛ نظر ایشان در باب تعارض من وجه است.

«و هذا كله ظاهر إذا كان التعارض بين عام و خاص مطلقين»؛ «مطلقین» در اینجا خوب است؛ اما در قبلی «مطلقان» درست بود.

«أو من وجه، و كثيرا ما يتعدد أحدهما أو كلاهما»؛ در طرفین متعارضین –عام و خاص- یا یکی از آن‌ها اضافه می‌شود یا متعدد.

«لا بمعنى أن يتعدد دليل أحد الحكمين، بأن يتحد موضع المتعددين»؛ مثلاً یک حکم است که هم روایت دارد و هم آیه و هم اجماع دارد. منظور ما این نیست. منظور ما این است که واقعاً سه تا حکم باشد.

«لأنه في حكم الواحد»؛ وقتی چند دلیل یک موضوعی را بیان می‌کنند، نزد ما و در بحث ما باز یک حکم می‌شود، یعنی یک حکم و یک موضوع می‌شود. تعدد دلیل ربطی به بحث ما ندارد.

«بل مع تعدد الموضوع العام أو الخاص المطلق أو من وجه»؛ یعنی تعدد موضوعات که عام و خاص مطلق و من وجه باشند، منظور بحث ما است.

«كما إذا قال: أكرم العلماء، و أكرم الفقهاء، و لا تكرم العالم الفاسق، فهناك عام مطلق»؛ که «اکرم العلماء» است.

«و خاص مطلق متخالفين»؛ که «لاتکرم العالم الفاسق» است.

«و خاص مطلق من العام»؛ که «اکرم الفقهاء» است.

«و من وجه من الخاص»؛ خود همینی که خاص مطلق نسبت به عام است، نسبت به خاص ما من وجه است. یعنی بین «اکرم الفقهاء» با «لاتکرم العالم الفاسق» عام و خاص من وجه است.

«و التعارض في الفقيه الفاسق»؛ فقیه فاسد دو امر دارد: «اکرم العلماء» و «اکرم الفقهاء» و یک مخصّص هم دارد: «لاتکرم العالم الفاسق» هم فاسق است و هم فقیه است و هم عالم. این محل تعارض هر سه دلیل است.

«أو قال: أكرم العلماء، و أكرم الخياطين، و لا تكرم الفاسق، فهناك ثلاثة عامات من وجه»؛ هر سه عام من وجه هستند.

«و التعارض بين الثلاثة في العالم الخياط الفاسق»؛ هم عالم است و هم کاسبِ حبیب الله است.

شاگرد: لاتکرم الفاسق را هم عام گرفته‌اند؟

استاد: بله، موضوع «الفاسق» است، اینکه قیدی ندارد. الفاسق، عالم باشد یا نباشد؛ الفاسق را اکرام نکن.

شاگرد: در مقابل مطلق، مراد نیست؟

 

برو به 0:05:54

استاد: اگر این جور است که قبلی های آن هم مطلق بود. «لاتکرم الفاسق» یعنی «لاتکرم الفساق». ظاهراً ایشان مطلق را به‌معنای عام به کار برده‌اند.

«و في العالم الفاسق و الخياط الفاسق بين كل اثنين»؛ که این‌ها محل اجتماع من وجه است.

و من هذا القبيل: ما ورد في الالتفات عن القبلة حيث ورد في حديث: «أن الالتفات يقطع الصلاة» و آخر: «أن الالتفات لا يقطع» و ثالث: «أن الالتفات بكل البدن يقطع» و رابع: «أن الالتفات بالاستدبار يقطع» و خامس بأن «الالتفات الموجب لرؤية الخلف يقطع».و لو لوحظت المفاهيم أيضا، تزداد المعارضات، ففي سادس: «الالتفات بغير الفاحش لا يقطع»، و في سابع: «الالتفات لا بكل البدن لا يقطع»، و في ثامن: «الالتفات الغير الموجب لرؤية الخلف لا يقطع».ثم إجراء ما قرر في الأصول من أحكام المتعارضين بين كل متعارضين من هذه الأمور المتعددة في صورة التعدد، يحتمل أحد الوجوه الثلاثة: الأول: إجراؤه بين كل اثنين من المتعارضين، مع قطع النظر عن جميع المعارضات لكل منهما من هذه الأمور، فيلقى التعارض بين كل متعارضين منها مع قطع النظر عن البواقي، و يحكم بمقتضاه، ثم تجمع المقتضيات، و يعمل فيه مثل ذلك. كما يقال في المثال الأول: يعارض لا تكرم العالم الفاسق، مع أكرم العلماء، بالعموم المطلق، فيخصص الثاني، ثم يعارض الأول مع أكرم الفقهاء بالعموم من وجه، فلا يحكم في الفقيه الفاسق بشي‏ء، أو يحكم بالتخيير، و لا تعارض بين الثاني و الثالث. و إذا قال: لا تكرم العلماء، و أكرم الفقهاء، و أكرم العدول، لا تعارض بين الثانيين، و يعارض كل منهما مع الأول بالعموم المطلق، فيخصص الأول بغير العدول، و غير الفقهاء، و يختص عدم الإكرام بالفسّاق من غير الفقهاء. [2]

«و من هذا القبيل: ما ورد في الالتفات عن القبلة»؛ یعنی اینکه نماز گزار از قبله رو بگرداند، این چند صورت دارد. در اینجا روایات متعددی آمده که با هم متعارض هستند.

«حيث ورد في حديث: أن الالتفات يقطع الصلاة»؛ التفات قاطع نماز است. دلیل دیگر:

«و آخر: أن الالتفات لا يقطع و ثالث: أن الالتفات بكل البدن يقطع»؛ شانه‌ها و بدن با هم بگردد قاطع صلاه است، اما اگر فقط سر و گردن بگردد، نه. التفات به کل بدن مقابل التفات بالوجه است -صورت را بگرداند یا کل بدن را بگرداند- التفات به کل بدن یعنی نه به‌خصوص وجه.

 «و رابع: أن الالتفات بالاستدبار يقطع»؛ اگر نماز گزار پشت به قبله شود قاطع صلاه است.

«و خامس بأن الالتفات الموجب لرؤية الخلف يقطع»؛ یعنی آن‌قدر بگردد که بتواند پشت سرش را ببیند، قاطع صلاه است.

این‌ها برای منطوق روایت بود.

«و لو لوحظت المفاهيم أيضا»؛ اگر روایاتی که دلالت مفهومی بر حکم دارد بیش از این‌ها می‌شود.

«تزداد المعارضات، ففي سادس»؛ در دلیل ششمی که به مفهوم دلالت دارد:

«الالتفات بغير الفاحش لا يقطع»؛ اگر التفات فاحش نباشد قاطع نیست. التفات فاحش میزان قرار گرفته.

«و في سابع»؛ که باز به مفهوم است: «الالتفات لا بكل البدن لا يقطع»؛ اگر به کل بدن نباشد ولو سرش را ١٨٠ درجه بگرداند -مثل جغد و باز که سرشان را این مقدار می چرخانند- یعنی همین که به کل نبود، قاطع صلاه نیست.

«و في ثامن: الالتفات الغير الموجب لرؤية الخلف لا يقطع»؛ هر التفاتی که نتواند پشت سرش را ببیند، قاطع صلاه نیست. این هشت دلیل شد که با هم معارض هستند.

«ثم»؛ این «ثم» ابتدای کلام است. «إجراء ما قرر في الأصول»؛ در اصول چه چیزی مقرر شده؟ همانی که بالا گفتیم. در عام مطلق، تخصیص می زنیم؛ و در عام من وجه، ترجیح و تخییر و اجرای اصل جاری می شود.

« إجراء ما قرر في الأصول من أحكام المتعارضين بين كل متعارضين من هذه الأمور المتعددة في صورة التعدد، يحتمل أحد الوجوه الثلاثة».

«الأول: إجراؤه بين كل اثنين من المتعارضين»؛ متعارضین را دو به دو در نظر می‌گیریم، «مع قطع النظر عن جميع المعارضات»؛ به معارضات دیگری کاری نداریم. معارضات چه گونه؟ «لكل منهما من هذه الأمور»؛ «لکل»، متعلق به «المعارضات» است.

«فيلقى التعارض بين كل متعارضين منها مع قطع النظر عن البواقي»؛ به آن متعارضین نگاه می‌شود بدون این‌که با سایر معارض‌ها کار داشته باشیم.

وجه سومی که ایشان می‌گویند خیلی وجه خوبی است؛ ولی این جور که از ایشان معروف و مرسوم است، این نیست. حالا ادامه عبارت را بخوانیم.

خب، این وجه اول است. ظاهر این وجه اول همانی می‌شود که مرحوم شیخ گفتند. حالا ببینیم آیا بعداً ایشان می‌خواهند همین را  بگویند یا چیز دیگری در می‌آید.

«و يحكم بمقتضاه»؛ به مقتضای تعارض عمل می‌شود به‌صورت دو تا دو تا و با بقیه هم کاری نداریم. بعد از این‌که از دو تا دو تا نتیجه گرفتیم، حالا دوباره بین نتیجه ها مقایشه می کنیم، کَانَّه نتیجه ها یک روایت واحد شده. جمع هر دو متعارضی مثل این است که الان یک روایت است. حالا بین این‌ها دوباره جمع می‌کنیم.

«ثم تجمع المقتضيات»؛ بین مقتضای این‌ها –که مثل اینکه الان روایت جدید است- دوباره جمع می‌کنیم. «و يعمل فيه مثل ذلك»؛ تا اینکه آخر کار به یک جمع نهایی برسیم.

 

برو به 0:12:06

شاگرد: با توجه به این مثال‌هایی که می‌آورند، این کار به‌خودی‌خود خیلی دور از ذهن می‌آید. یعنی مثل این است که چند گروه با هم مسابقه می‌دهند و دوباره برنده آن‌ها با هم مسابقه می‌دهند. چگونه یک تقریری بکنیم که ابتدای کار این قدر استبعاد نداشته باشد. البته خود ایشان در آخر کار می‌گویند که قطعاً اولین وجه صحیح نیست.

استاد: بله، دارند تصور ذهنی را می‌گویند.

شاگرد: اگر امثال شیخ این را پذیرفته باشند…. .

استاد: باید از این‌ها جواب بدهند. یا این را به گونه دیگری تقریر کنند که به این صورتی که ایشان می‌گویند در نیاید. اگر ابتدا حرف شیخ را در نظر بگیریم خوب است، اما فعلاً بیشتر باید ببینیم که ایشان چه می‌گویند.

شاگرد٢: چرا این روایت با آن روایت متعارض شوند، نه با روایت دیگر.. .

استاد: نه، اینجا اشکال از این ناحیه نیست. اشکال این است که ما آن‌ها را دو تا دوتا با هم در نظر می‌گیریم و اعمال ترجیح هم می‌کنیم، هر چه که حاصل آن شد، دوباره همان را با دیگری در نظر می‌گیریم. حاصل دوتا دوتا ها را با هم در نظر می‌گیریم.

شاگرد: مگر همه این‌ها با هم متعارض نیستند؟ چرا اولی را با مثلاً ششمی در نظر گرفتیم؟ چرا با پنجمی در نظر نگرفتیم؟

استاد: با پنجمی هم در نظر می‌گیریم. دوتا دوتا و تک‌تک، همه‌ی آن‌ها را با هم کسر و انکسار می‌کنیم، نتیجه حاصل می‌شود. از همه این‌ها که نتیجه حاصل شد، بین نتایج دوباره جمع می‌کنیم. الآن خودشان پیاده می‌کنند.

شاگرد: پنجاه و شش حالت می‌شود.

استاد: حتی دومی آن شاید تسلسل بی‌نهایتی هم شود. اشکالی که ایشان می‌کنند، این است.

خب می‌فرمایند:

«كما يقال في المثال الأول»؛ مثال اول را در نظر بگیریم که مبهم نباشد. مثال اول چه بود؟ فرمودند: «اکرم العلماء»، «اکرم الفقهاء»، «لاتکرم العالم الفاسق». که در فقیه فاسد تعارض می‌شود. در این وجه اول چه می‌گوییم؟

«يعارض لا تكرم العالم الفاسق، مع أكرم العلماء، بالعموم المطلق»؛ چون عالم فاسق، عالم اخص است. و علماء عام است.

«فيخصص الثاني»؛ یعنی «اکرم العلماء» به عالم فاسق تخصیص می‌خورد، پس «اکرم العلماء» یعنی «اکرم العالم العادل». این یک نتیجه. این دو که با هم متعارض شدند، نتیجه گرفتیم که پس «اکرم العالم العادل» و «لا تکرم العالم الفاسق».

«ثم يعارض الأول»؛ ضمیر یعارض به قبلی می‌خورد. چون قبلاً گفتند «یعارض لاتکرم الفاسق»، الآن هم می‌گویند «یعارض»، یعنی «یعارض لاتکرم العالم  الفاسق الاولَ»َ.

شاگرد: نه، «یعارض الاول مع اکرم الفقهاء».

استاد: بله، منظورشان از «الثانی» و «الاول» در عبارت همینجا منظور است. اتفاقا به اینجا که رسیدم دیدم در مثال بر عکس شده. اگر در مثال زدن هم ترتیب بالا را مراعات کرده بودند، دیگر این جور نمی‌شد. بالا اول گفتند «اکرم العلماء» بعد گفتند «لاتکرم الفاسق»؛ اما پایین «لاتکرم» را اول گذاشتند و «اکرم العلماء» را دوم گذاشتند، ترتیب را به هم زدند. الآن هم که «اکرم العلماء» را می‌گویند منظورشان ترتیب پایین است. من عبارت را دوباره بخوانم.

«يعارض لا تكرم العالم الفاسق»؛ این اول می‌شود. «مع أكرم العلماء»؛ که ثانی می‌شود. «بالعموم المطلق فيخصص الثاني»؛ که اکرم العلماء است. « ثم يعارض الأول»؛ که لاتکرم العالم الفاسق است. در همین کلام.

«مع أكرم الفقهاء بالعموم من وجه»؛ که واضح است. چون فقهاء فاسق و غیر فاسق دارند. عالم های فاسق هم فقیه و غیر فقیه دارند. پس عام و خاص من وجه است. قاعده عام و خاص من وجه را هم گفتیم که یا ترجیح بود یا تخییر بود یا اجرای اصل.

«فلا يحكم في الفقيه الفاسق بشي‏ء، أو يحكم بالتخيير»؛ روی فرضی که ترجیح هم نداریم.

«و لا تعارض بين الثاني و الثالث»؛ ثانی اکرم العلماء است. ثالث اکرم الفقهاء است. با هم تعارضی ندارند.

شاگرد: چون مثبتین هستند؟

استاد: بله.

پس نتیجه این شد که در فقیه فاسق یا می‌گوییم مخیر هستید یا این‌که هیچ حکمی ندارد و مراجعه به اصل می‌کنیم. در اینجا چه کار کردیم؟ جمع کردیم بین این و آن‌که رابطه شان «من وجه» بود با آن دیگری که عام و خاص بودند. خب، حالا اگر سه تا نبودند چه کار می‌کردیم؟ به‌طور قطع می‌گفتیم که «لاتکرم الفقیه الفاسق»؛ با این طریقه اول که رفتیم نتیجه هر دو این شد که چون آن را تخصیص زد و بین آن‌ها عام و خاص من وجه بود، وقتی که تخصیص زده شد این تخصیص برای خودِ آنها که عامین من وجه بودند، فایده‌ای نداشت.

 

برو به 0:18:42

شاگرد: چه تخصیص بزند و چه تخصیص نزند عامین من وجه هستند. انقلاب نسبت که رخ نمی دهد در اینجا. در این مثال اول چه «اکرم الفقهاء» داشته باشیم و چه نداشته باشیم، آن دو دلیل که مطلق هستند همدیگر را تخصیص می‌زنند.

استاد: اگر «اکرم الفقهاء» را نداشتیم..

شاگرد: آن می‌آمد و تخصیص می‌زد.

استاد: خب پس دیگر فقیه فاسق را اکرام نمی کردیم.

شاگرد: از باب این‌که دلیل نداشتیم؟

استاد: و چون اکرم الفقهاء آمد، در فقیه فاسق چیزی نمی‌گوییم. یعنی به مقتضای «لاتکرم الفساق» اخذ نمی‌کنیم. اگر اکرم الفقهاء نبود، به‌صورت واضح به لاتکرم الفسّاق اخذ می‌کردیم و می‌گفتیم فقیه فاسق را اکرام نکن. اما حالا که اکرم الفقهاء هست، نه.

شاگرد: اگر اکرم العلماء نبود؟

استاد: اگر اکرم الفقها نبود، حکم فقیه فاسق روشن بود که اکرامش نمی کردیم و به خاص اخذ می‌کردیم. اما حالا که اکرم الفقهاء هست، نه. حکم فقیه فاسق چه می‌شود؟ نه مندرج تحت خاص است و نه مندرج تحت اکرم الفقهاء است.

شاگرد: مرحوم شیخ و آخوند هم همین روش را عمل می‌کنند؟ به همین نتیجه می‌رسند؟

استاد: بله، اما این‌که ایشان بعداً چگونه می‌خواهند نتیجه بگیرند را باید ببینیم.

شاگرد: جمع مقتضیات چه شد؟

استاد: در این مثال دیگر جا ندارد. در مثال‌های دیگر جا دارد. آخر کار ایشان یک جمله‌ای می‌گویند: «و لا يخفى أنّ الأكثر عدم تفاوت المحصل على أيّ وجه كان العمل»؛ می‌گویند سه وجه است که حالِ دو وجهی که در آن جا هستند، با هم تفاوت دارند و معقول هم نیستند اما نتیجه و محصّل آن‌ها خیلی تفاوت ندارد.  آقایانی که به ایشان ایراد می‌گیرند، ایشان فقط می‌خواهند بگویند که سه وجه است که در برخی از جاها تفاوت می‌کنند. حالا باز هم بخوانیم تا به عبارتشان برسیم. در اینجا محصل همین شد. یعنی ما زود به نتیجه رسیدیم.

«و إذا قال»؛ الآن دیگر مطلب عوض شد. مثال دیگری را می‌آورند. «لا تكرم العلماء، و أكرم الفقهاء، و أكرم العدول»؛ اینجا هم سه تا شد. علماء را اکرام نکن. فقهاء را اکرام بکن. عدول را هم اکرام بکن.

«لا تعارض بين الثانيين»؛ اکرم الفقهاء و اکرم العدول با هم تعارضی ندارند.

«و يعارض كل منهما مع الأول»؛ که لاتکرم العلماء لاشد «بالعموم المطلق»؛ چرا؟

شاگرد: ظاهراً منظور ایشان از عدول، عدول از علماء است.

استاد: شاید «علماء» از عبارت افتاده است. چون آن بالا هم «عالم فاسق» داشتند. بله، یک «العلماء» می‌خواهد، اینجا از عبارت افتاده است. «اکرم العلماء العدول».

«فيخصص الأول»؛ که «لاتکرم العلماء» باشد، «بغير العدول»؛ یعنی به غیر علماء عدول «و غير الفقهاء» که هر دو عالم هستند، یعنی به «غیر العلماء العدول». اینجا باز «علماء» را نیاورده اند. «و يختص عدم الإكرام بالفسّاق من غير الفقهاء»؛ فاسقین غیر فقیه.

خب الآن در اینجا هر دو عام و خاص بودند و تخصیص زدند. پس علی ای حال فقیه فاسق را باید اکرام کرد طبق خاصِ اکرم الفقهاء. آن دیگری هم که کاری با این نداشت. این هم نتیجه ای است که در یک مرحله گرفته شد.

شاگرد: در اینجا هم انقلاب نسبت نمی شود دیگر، چون اکرم الفقهاء که تخصیص می‌زند، باز رابطه «لاتکرم العلماء غیر الفقیه» با «اکرم العلماء العدول» مطلق است. وقتی که «اکرم العلماء»، «لاتکرم العلماء» را تخصیص زد.. .

استاد: خب «لاتکرم العلماء» شد غیر فقهاء؛ یعنی علمای غیر فقهاء.

شاگرد: آن وقت با «اکرم العلماء العدول»…

شاگرد: من وجه می شوند دیگر.

شاگرد: پس اینجا انقلاب نسبت می‌شود.

استاد: ایشان که اسمی از انقلاب نسبت به کار نمی برند.

شاگرد: نه، می‌خواهیم ببینیم کجا می‌شود و کجا نمی‌شود. ظاهراً در این مثال می‌شود. چون «لاتکرم العلماء» با «لاتکرم العلماء العدول» مطلق هستند، بعد از این‌که با «اکرم الفقهاء» تخصیص خورد، من وجه می‌شوند.

استاد: ایشان فعلاً وجه اول را می‌گویند، یعنی جدا جدا هر کدام را در نظر می‌گیریم و تخصیص می‌زنیم و نتیجه را ملاحظه می‌کنیم. نتیجه را هم که ملاحظه کردیم که دیگر مشکلی نداریم؛ همان نتیجه‌ای که خودشان تصریح می‌کنند که «یختص عدم الاکرام بالفساق من غیر الفقهاء». ظاهراً بدون نتیجه‌گیری چند مرحله‌ای، سر می‌رسد.

شاگرد: اگر «عدول» خالی باشد قابل تصحیح نیست؟

استاد: اگر «عدول» باشد من وجه می‌شود. ایشان تصریح می‌کند که عام و خاص مطلق است.

شاگرد: باز که بحث جاری می‌شود.

استاد: بله، اگر عدول بگیریم جاری می‌شود ولی طور دیگری می‌شود. یعنی نتیجه ای که ایشان فرمودند خارج نمی‌شود. درجایی‌که محل اجتماع من وجه باشد، جای تخصیص نیست. بلکه یا جای تخییر است یا ترجیح. لذا از نتیجه ای که گرفتند معلوم می‌شود که منظور ایشان از علماء، علمای عدول است.

 

برو به 0:25:13

الثاني: إجراؤه بين كل اثنين منها بعد إلقاء التعارض بين كل منهما و بين سائر معارضاته، و الحكم بمقتضاه، فيؤخذ كل خبر مع كل من معارضاته، و يعمل فيه بمقتضى التعارض، ثم يعارض مع معارض آخر.ففي المثال السابق يخصص لا تكرم العلماء أولا بأكرم الفقهاء، لكونه أخص منه مطلقا، ثم يعارض مع أكرم العدول، و يكون التعارض حينئذ بالعموم من وجه[3]

«الثاني»؛ وجه دوم، «إجراؤه»؛ اجرای قوانین تعارض و «ما حقق فی الاصول»، «بين كل اثنين منها»؛ بین دو تا دوتا دلیل اجرا می‌کنیم،

«بعد إلقاء التعارض بين كل منهما»؛ تعارض را بین هر کدام از آن دو تا القاء می‌کنیم.

«و بين سائر معارضاته»؛ یعنی بین این دوتا که در نظر می‌گیریم و اصلاً با سایرین کاری نداریم. بین خود این‌ها با سائر معارضات اصلاً القاء می‌کنیم.

«و الحكم بمقتضاه»؛ وقتی تعارض را بین این دو در نظر گرفتیم، حکم تعارض را به مقتضای تعارض جاری می‌کنیم، «فيؤخذ كل خبر مع كل من معارضاته، و يعمل فيه بمقتضى التعارض، ثم يعارض مع معارض آخر».

شاگرد: مراد از القاء… .

استاد: القاء یعنی انداختن؛ تعارض را می‌اندازیم.

شاگرد: شاید منظور این باشد که تعارض را به جان آن‌ها می‌اندازیم. در قبلی کلمه «اجراء» بود، و در همان جا که مراد «اجراء» است کلمه «القاء» را هم آورده‌اند. این القائی که حضرت عالی می‌فرمایید مخالف اجراء می‌شود، یعنی عدم اجراء.  سطر اول گفتند «اجراءه بین کل اثنین» بعد در توضیحش گفتند.. .

استاد: «اجرائه مع القطع النظر عن جمیع المعارضات لکل منهما».

شاگرد: بعد در توضیحش گفتند «فیلقی». این «فیلقی» توضیح همان «اجرائه» است.«فيلقى التعارض بين كل متعارضين منها مع قطع النظر عن البواقي». ظاهراً توضیح همان است. « و يحكم بمقتضاه» هم مقتضی این است که باید تعارضی باشد تا حکم به مقتضای آن بشود.

استاد: «یلقی» در آن جا چون «مع قطع النظر» دارد، ممکن است به‌معنای انداختن باشد.

شاگرد: طرح نه.

استاد: بله، یعنی ایجاد و تحقق.

شاگرد٢: واقع ساختن.

استاد: در این دومی به‌معنای واقع ساختن باشد؟ نه دیگر، وجه دوم نمی‌شود. یعنی تعارض را بین هر کدام از این دو و بین سائر معارضاتش واقع بسازیم؟ یعنی بین همه با هم؟

شاگرد: بله، یعنی بین همه با هم.  بعد هم می‌گویند «فیوخذ کل خبر مع کل من معارضاته».

استاد: یعنی تعارض مجموعی می‌اندازیم؟

شاگرد٣: در قبلی دو به دو بین آن‌ها تفکیک می‌کردیم و نتیجه ها را بعد بررسی می‌کردیم. اینجا از یکی شروع می‌کنیم و همین جور تا آخر می‌رویم. یعنی روایت یک با دو که تعارض دارد، نتیجه اش چه می‌شود. نتیجه آن را با روایت سوم می سنجیم و نتیجه آن را با روایت چهارم می سنجیم.

استاد: این فرمایش شما با اشکالی که بعداً به راه دوم می‌گیرند موافق است ولو الآن عبارت ظهور در آن ندارد. چون اشکالی که خودشان بعداً برای این دومی می‌گیرند، به همین بیان شما وارد می‌شود. چون می‌گویند ترجیح بلامرجّح است. چرا از این شروع کنیم؟ ولی خب آن نحوی که بعداً می‌گویند این از بی‌نهایت سر در می‌آورد، خیال می‌کنیم این نحوی که الآن بیان کردید نیست. حالا عبارت خود ایشان را بخوانیم. فعلاً القاء را به‌معنای تحقق بگیریم. «القاء التعارض» یعنی تحقق دادن تعارض «بین کل منهما»، چرا می‌گویند «منهما»؟ پس باید «بین کل منها» باشد.

شاگرد: «بین کل من الاثنین»

استاد: دیگر «کل من الاثنین» نداریم.

شاگرد: دو تا دوتا در نظر می‌گیریم. هر کدام از آن دوتایی را که می‌خواهیم اجراء کنیم، را با بقیه معارضاتش در نظر می‌گیریم. دیگری را هم با بقیه معارضات -غیر از خودشان- در نظر می‌گیریم. بعد نتیجه بین این دوتا را در نظر می‌گیریم. دوباره بین هر دوتای دیگر هم همین کار را انجام می‌دهیم.

استاد: یعنی می‌گوییم این دوتا که می‌خواهند معارض شوند، فعلاً نمی‌گوییم این دو تا هستند، قبلاً نگاه می‌کنیم که نتیجه تعارضشان با بقیه چه می‌شود و بعد با هم در نظر می‌گیریم.

شاگرد: ظاهر عبارت این است.

استاد: تسلسلی که بعداً می‌گویند با این بیان جور است؛ اما آیا اشکالی که بعداً هم می‌گیرند به این می‌خورد؟ حالا ببینیم اشکالشان وارد می‌شود یا نه.

شاگرد: مثال‌ها را که تطبیق کنید، درست می‌شود.

استاد: بله، فعلاً عبارت را جلوتر برویم، چون صحبتی که می‌کنیم به‌عنوان طرح سؤال است که به ذهنمان بیاید و توضیح آن را از کلام خودشان در بیاوریم. اگر تا آخر رفتیم و این‌ها حل نشد، بر می‌گردیم. چه بسا معطل شدنی باشد که در ادامه خود عبارتشان این‌ها را توضیح می‌دهد. آخر کارش که خیلی خوب می‌شود، بخش پایانی عبارت که اصل مقصود را بیان می‌کنند.

«فيؤخذ كل خبر مع كل من معارضاته، و يعمل فيه بمقتضى التعارض، ثم يعارِض مع معارِض آخر».

«ففي المثال السابق»؛ همین مثالی که الآن گفتند. «يخصَص لا تكرم العلماء أولا بأكرم الفقهاء، لكونه أخص منه مطلقا، ثم يعارض مع أكرم العدول، و يكون التعارض حينئذ بالعموم من وجه»؛ اینجا انقلاب نسبتی است که مرحوم شیخ به ایشان نسبت می‌دهند.

اول چه کار می‌کند؟ «لاتکرم العلماء» عام است.

شاگرد: یعنی در اینجا هم باید عدول را به علماء اضافه کنیم؟ یعنی اکرم العلماء العدول منظور است؟

استاد: بله، العلماء العدول.

«ثم يعارض مع أكرم العدول»؛ لاتکرم العلمائی که تخصیص خورد، با اکرم العدول معارض می‌شود. در اینجا  «و يكون التعارض حينئذ بالعموم من وجه»؛ و حال این‌که در راه قبلی بین آن‌ها عام و خاص بود.

خب تطبیق این توضیحی که دادند با عبارت بالا چه گونه می‌شود؟

«إجراؤه بين كل اثنين منها بعد إلقاء التعارض بين كل منهما و بين سائر معارضاته، و الحكم بمقتضاه، فيؤخذ كل خبر مع كل من معارضاته»؛ تطبیقش باز مقداری مشکل است.

شاکرد: در این مثال «اکرم العلماء العدول» با «اکرم الفقهاء» که معارض نبود. دو تا از آن‌ها با هم تعارض داشتند.

استاد: بله، خودشان هم صریحاً گفتند.

شاگرد: حکم آن دو تا را هم اجراء می‌کنیم، بعد خود آن حکمی که از این‌ها نتیجه می‌گیریم -و مقتضای آنها هست- با «اکرم العلماء العدول» تعارض پیدا می‌کند. نتیجه آن با این تعارض پیدا می‌کند.

 

برو به 0:33:13

استاد: خودشان که معارض نبودند. نتیجه «لاتکرم العلماء»‌ با «اکرم الفقهاء» و نتیجه «لاتکرم العلماء» با «اکرم العلماء العدول».

شاگرد: این‌که شماره یک می‌شود، یعنی این حالت قبلی بود.

استاد: خب، می‌خواهم «کل من معارضاته» را هم در نظر بگیرم.

شاگرد: در اینجا ما که از «لاتکرم العلماء» که شروع می‌کنیم، توجه داریم که این «لاتکرم العلماء» چند معارض دارد.

استاد: توجه داشتن برای سومی است. و اعمال هم می‌کنیم.

شاگرد: یعنی «لاتکرم العلماء» را ابتدا با «اکرم العلماء» بررسی می‌کنیم، نتیجه آن را با «اکرم العلماء العدول» بررسی می‌کنیم.

استاد: یعنی اگر اول «اکرم العلماء العدول» را با آن بررسی کنیم، نتیجه بر عکس می‌شود؟

شاگرد: بله، آن جا عموم و خصوص مطلق می‌شود. رابطه بین «لاتکرم العلماء» و «اکرم العلماء‌العدول»، عموم و خصوص مطلق است. اما با این کاری که اول کردیم و گفتیم ابتدا «لاتکرم العلماء» را با «اکرم الفقهاء» می‌سنجیم که نتیجه آن می‌شود: «لاتکرم العلماء غیر الفقهاء» و «اکرم العلماء الفقهاء»، نتیجه این عام و خاص مطلق این است. پس نتیجه‌ی این‌که علمای غیر فقیه را اکرام نکن را با اکرم العلماء العدول می سنجیم که عموم و خصوص من وجه می‌شود.

استاد: خب همین کار را هم باید با آن طرف هم بکنیم. یعنی گفتند «کل اثنین منها مع ملاحظته».

شاگرد٢: این یکی از اشکالاتش است. «فيؤخذ كل خبر مع كل من معارضاته».

استاد: بله، یعنی وقتی می‌خواهیم رابطه «لاتکرم العلماء» را با «اکرم العلماء العدول» بسنجیم چه کار می‌کنیم؟ می‌گوییم آن، «اکرم الفقهاء» را تخصیص می‌زند. از این طرف هم وقتی رابطه «اکرم العلماء» را با «اکرم الفقهاء» می‌خواهیم بسنجیم، باید آن معارضش را هم در نظر بگیریم. آن معارضش «لاتکرم العلماء العدول» است.

شاگرد: یعنی در هر دو حال در نهایت شما به عام و خاص من وجه می‌رسید.

استاد: در مثال اول یا دوم؟

شاگرد: دوم.

استاد: در مثال دوم به دوتا عام و خاص من وجه می‌رسیم؟ یعنی به دو تعارض من وجه می‌رسیم؟ یا به یکی؟ توضیحی که برای دو دادند باید به دو تا برسیم.

شاگرد: در مثال دوم مرحله به مرحله جلو می‌رویم.

استاد: مرحله‌ای نگفتند. گفتند «کل اثنین» را با جمیع معارضاتش در نظر می‌گیریم و اعمال ترجیح هم می‌کنیم.

شاگرد: به نحو علی البدلی گفتند. یعنی شاید بتوان دو کار کنیم. یکی این‌که «لاتکرم العلماء» را با «اکرم الفقهاء» بسنجیم و بعد نتیجه را با «اکرم العدول» بسنجیم که در نتیجه عام و خاص من وجه می‌شود. یا این‌که «لاتکرم العلماء» یک معارض دیگر هم دارد که «اکرم العدول» است. اول با آن بسنجید و بگویید «لاتکرم العلماء» را با «اکرم العلماء العدول» می سنجید و نتیجه آن را با «اکرم الفقهاء» می سنجید که باز هم نتیجه من وجه است.

استاد: در وجه دوم گفته اند که «کل الاثنین» را باید با همه در نظر بگیریم پس مرحله مرحله نیست. یعنی قوام راه دوم این بود که این دو راهی که شما می‌گفتید به‌عنوان علی البدل انجام دهیم، نمی‌گفتند علی البدل، بلکه می‌گفتند شرط کار دوم است. ببینید می‌فرمایند: «الثانی اجرائه بین کل اثنین منها» «کل اثنین» باید اجرا شود؛ نه این‌که مرحله به مرحله باشد. «بعد القاء التعارض بین کل منهما و سائر….» این القاء تعارض باید بین کل منها و سائر بشود. «والحکم بمقتضاه». پس در اینجا ما به دو تعارض من وجه می‌رسیم؛ نه علی البدل به یک تعارض من وجه برسیم.

شاگرد٢: در وجه اول ما به بقیه معارضات اصلاً توجه نمی کردیم.

استاد: درست است.

شاگرد٢: ولی در این دومی، بقیه معارضات را هم باید در نظر می‌گیریم.

استاد: بله، ولی باید همه را بگیریم؛ نه این‌که یکی را بگیریم و بگوییم سر رسید.

شاگرد: این مثالشان باید ادامه داشته باشد. یعنی «لاتکرم العلماء» را با «اکرم العدول» می سنجیم.. .

استاد: خب حالا ایرادی که به این دومی می‌گیرند وارد می‌شود؟ حالا بخوانیم.

شاگرد٣: یک مشکل دیگری هم پیدا می‌کند. این‌که نباید سراغ سومی می‌رفت. نهایتاً قرار است که بین این دو تعارض شود.

استاد: در وجه سوم؟

شاگرد: در وجه دوم. ما این دو را در نظر گرفتیم. حکم اول و حکم ثالث. می‌خواهیم ببینیم تعارض آن‌ها چطور است. اولی را باید با دومی بسنجیم. سومی را هم با دومی بسنجیم تا ببینیم قضیه چه می‌شود. بعد نتیجه اولی با نتیجه تعارضی که با ثالث داشت را با هم ببینیم.

استاد: نتیجه آن دو تعارض من وجه می‌شود. این جور می‌شود، دیگه. ایشان مئآلا به یک تعارض من وجه رساندند.

شاگرد: این مثالشان را ادامه ندادند.

استاد: آخه باید اشکالی که می‌گیرند به این وجه دوم بخورد؟! علی ای حال این سؤالاتی است که در فرمایش ایشان باشد؛ تا ببینیم بعداً به نتیجه می رسیم یا نه.

شاگرد۴: این تفسیری که الان شد همان تفسیری است که از انقلاب نسبت در کفایه داریم؟

استاد: بله، یک وجهی از آن را در اینجا دیدیم.

شاگرد: کاری به متن ندارم. به مثالی که ایشان تطبیق کرد کار دارم؛ که ایشان خودشان می‌گویند اصلاً من این را قبول ندارم.

استاد: یعنی انقلاب منسوب به ایشان همین است -که ایشان می‌گویند من اصلاً قبول ندارم- این همین است. مصداق انقلاب نسبت می‌شود.

الثالث: أن يعارض كل عام أو خاص مع واحد من معارضاته، مع ملاحظة ماله من سائر المعارضات، فيعمل فيه بمقتضى ما يقتضيه التعارض، بمعنى أن يلاحظ كونه ذا معارض كذائي من غير أن يعمل بمقتضى تعارضهما أولا[4]

«الثالث»؛ که توضیح خود ایشان است. می‌گویند هر معارضی را با جمیع معارضاتش ملاحظه می‌کنیم اما اجراء حکم تعارض نمی‌کنیم. «أن يعارض كل عام أو خاص مع واحد من معارضاته، مع ملاحظة ما له من سائر المعارضات فيعمل فيه بمقتضى ما يقتضيه التعارض، بمعنى أن يلاحظ كونه ذا معارض كذائي من غير أن يعمل بمقتضى تعارضهما أولا»؛ همان جوری که خودشان می‌گویند این «ثالث» خیلی لطیف است. با این حرف لطیفی که زده‌اند اما اصلاً این حرف مرحوم نراقی در کتب دیگر منعکس نشده است.

 

برو به 0:40:05

ایشان می‌گویند وجه ثالث این است که وقتی که معارضات را در نظر می‌گیریم اعمال تعارض نمی‌کنیم و نمی‌گوییم که آن را تخصیص زدیم پس من وجه می‌شود؛ نه، ما می‌گوییم این عام است و خاص -عام را هم تخصیص نمی‌زنیم که عام ما به واسطه تخصیص با دیگری من وجه شود- ما این جور می‌گوییم که اینجا یک عام و یک خاص داریم. اما این عام ما یک خاص دیگری هم دارد که اگر آن خاص را در نظر بگیریم، ببینیم که با ملاحظه آن خاص، آیا این خاص می‌تواند تخصیص بزند یا نه؟ نه با تخصیص زدن این، بلکه صرفاً با ملاحظه آن. بعداً می‌گوییم نه، ما قبول داریم که خاص تخصیص می‌زند اما نه هر تخصیص و نه هر خاصی؛ بلکه خاصی که در محدوده تعارض مبتلا به معارض نباشد. مثالش را هم می‌گویند. آن جا دیگر از احکام تعارض بیرون می‌رود و اصل جاری می‌کنیم. وجه ثالث دقیق است. خودشان هم می‌گویند.

«أن يلاحظ كونه ذا معارض كذائي من غير أن يعمل بمقتضى تعارضهما أولا»؛ که در ثانی این جور بود. هم ملاحظه می‌کردیم و هم اعمال می‌کردیم.

و محصل الوجوه الثلاثة: أنه إما تجري القاعدة المقررة للمتعارضين بين كل اثنين من هذه الأمور من غير ملاحظة وجود سائر المعارضات لكل منهما، و من دون إجراء القواعد المقررة بينه و بين كل منهما، و هو الوجه الأول. أو تجري القاعدة بين كل اثنين منها بعد ملاحظة وجود سائر المعارضات لكل منهما، و إجراء القواعد المقررة بينه و بين كل منها، و هو الوجه الثاني. أو تجري القاعدة بين كل اثنين، مع ملاحظة وجود سائر المعارضات لكلّ من دون إجراء حكمه[5]

«أو تجري القاعدة بين كل اثنين، مع ملاحظة وجود سائر المعارضات لكلّ من دون إجراء حكمه»؛ فقط ملاحظه است و اینکه آیا صرف وجود معارض -نه اعمال حکم تعارض- قدرت تخصیص دارد یا ندارد؟ سومی ظریف و قشنگ است. الآن مثال آن را هم می‌زند.

فيقال: هذا الخبر مع وجود هذا المعارض يخصص ذلك أو لا يخصصه.

ثم نقول: إنه لا شك أنّ الأول باطل، لأنّ بعد وجود المعارض و احتمال اختلاف الحكم معه، لا وجه للإغماض و قطع النظر عنه. و كذا الثاني، لأنّ تقديم إجراء قواعد بعض المتعارضات تحكّم بحت فاسد، لأن الكل قد ورد علينا دفعة واحدة، بمعنى أنّ المجموع في حكم كلام واحد بالنسبة إلينا، فيجب العمل فيه بمقتضى الجميع، و إجراء الكل يؤدي غالبا إلى الدور الباطل، أو التسلسل. فتعيّن الثالث، و هو الموافق للتحقيق، كما لا يخفى على المحقق الدقيق. ثم توضيح ذلك بالمثال: أنه إذا ورد خبر: أنّ الالتفات عن القبلة يقطع الصلاة، و آخر: أنّ الالتفات لا يقطعها، و ثالث: أنّ الالتفات بكل البدن يقطعها، و رابع: أنّ الالتفات إلى غير الخلف لا يقطعها[6]

«فيقال»؛ در وجه سوم. «هذا الخبر مع وجود هذا المعارض»؛ این خبر با این‌که آن معارض را دارد و آن را لحاظ کردیم، «يخصص ذلك»؛ حالا دیگر می‌تواند تخصیص بزند؟ «أو لا يخصصه»؛ به خلاف وجه دوم که می‌گفتیم «هذا الخبر مع وجود التخصیص للعام یعارض او یخصص» یا نه. پس «مع وجود هذا التعارض»، کلمه وجود غیر از تخصیص است. «وجود معارض» یعنی فقط ملاحظه وجودی آن. «تخصیص هذا المعارض» یعنی اعمال و اجراء قاعده هم. این سومی می‌شود.

شاگرد: وجود معارض یعنی چه؟

استاد: مطلق است، یک جا خاص است و یک جا من وجه است. همین مقدار که معارض باشد.

شاگرد: هر دو ملاحظه می شود؟ یک بار آن خبر را ملاحظه می‌کند با خبر دیگر؟

استاد: بله، در ثالث همین جور است. دو تا دو تا را با همه معارضات در نظر می‌گیریم ولی فقط وجود معارضه و ملاحظه آن است، نه اجراء قاعده.

«ثم نقول»؛ حالا می‌خواهند به وجوه اشکال بگیرند.

«إنه لا شك أنّ الأول باطل، لأنّ بعد وجود المعارض و احتمال اختلاف الحكم معه، لا وجه للإغماض و قطع النظر عنه»؛ وجه اول باطل است، چون وقتی معارض موجود است و احتمال اختلاف حکم با وجود معارض هست، چرا اغماض کنیم؟ حق نداریم اغماض کنیم. لذا کنار می‌رود. همین که رد حرف شیخ است و باید این را جواب بدهند.

«و كذا الثاني»؛ که اجرای قواعد بود. «لأنّ تقديم إجراء قواعد بعض المتعارضات تحكّم بحت فاسد»؛ اگر تقدیم عملی را می‌خواهید بگویید، خب چاره‌ای نداریم، یکی از آنها را زودتر انجام دهیم. اگر می‌خواهید بگویید به نحوی که این بر بعدی اثر بگذارد، این با تعریف ثانی شما موافق نیست.

شاگرد: چرا؟

استاد: تعریف این بود که همه با هم باشند. نتیجه این را با آن‌ها در نظر نمی‌گیرم.

شاگرد: مثلاً فرض کنید پنج متعارض هست. اولی را با دومی می‌خواهم بسنجم، سه تای دیگری می‌ماند که باید هر کدام از این‌ها را باید با سه تای دیگر بسنجم؛ این‌که از آن سه تا، ابتدا کدام را سراغ اولی و دومی بیاورم، باید مشخص شود.

استاد: همش اول است. به بچه می‌گویند اول مادرت را دوست داری یا پدرت را، او می‌گوید اول مادر، اول پدر. ما هم می‌گوییم اول این و اول آن. چه مانعی دارد؟ ما که کم‌تر از آن بچه نیستیم.

شاگرد: طبق توضیحی که ایشان دادند این‌گونه نبود. یعنی از آن پنج دلیل، می‌خواهم اولی و دومی را با هم بسنجم. اولی را با سه تای بعدی و دومی را با سه تای بعدی می‌سنجم. اول سراغ کدام یک از سه دلیل بعدی می‌روم که با آن اولی را تخصیص بزنم؟ اگر سراغ سومی رفتم یک جور می‌شود، اگر سراغ چهارمی رفتم یک جور می‌شود و اگر سراغ پنجمی رفتم یک جور می‌شود.

استاد: چرا پنج تا فرض گرفتید؟ اگر سه تا باشند چطور؟ فرض خودشان سه تا بود. از مثال‌های خودشان فاصله می‌گیرند. قوام فرمایش شما این است که حتماً چهار معارض باشد. کلام ایشان در سه تا بود. فرمایشتان را در سه تایی بفرمایید.

شاگرد: در سه تا که چیزی نمی‌شود.

استاد: من همین را عرض می‌کنم. مثال های ایشان سه تایی بود. روی فرمایش خودشان، چطور این حرف درست می‌شود؟ که تحکم بحت باشد؟ می‌گوییم تحکم که نیست. وقتی آن را با این در نظر گرفتم، دیگری را هم ملاحظه کردم و اجراء هم کردم. یک دفعه دیگر هم این را با آن در نظر می‌گیرم و اجراء هم می‌کنم. حاصل کار من دو تا مِن وجه می‌شود. آقا می‌فرمودند دنباله عبارتشان را نگفته بودند؛ خب، اگر دنباله عبارت را نگفته بودند چرا در اینجا ایراد می‌گیرند که تحکّم بحت است؟! باید بگوییم تحکم نیست، بلکه شما دنبال عبارت را نگفتید. باید روی ایراد ایشان و توضحشان بیشتر تأمل کنیم.

 

برو به 0:46:30

شاگرد٢: الآن در اینجا دو «مِن وجه» پیدا کردیم باید آن را چه کار کنیم؟

استاد: تحکم نیست؛ اما این‌که باید چه کارش کنیم را بعداً ببینیم چه کارش کنیم؟

شاگرد: تحکم از این جهت است که کدام یک را زودتر مقدّم می‌کنیم.

استاد: مقدم نکردیم. شما می‌گویید باید چه کارش کنیم. در وجه ثانی که ایشان دستوری برای تقدیم ندادند. وقتی بخواهند ایراد بگیرند می‌گویند چرا یکی را مقدم کردی؟ تحکم شد. و حال این‌که شما وقتی وجه ثانی را تعریف می‌کردید هیچ‌کدام را که تقدیم نکردید.

شاگرد: اگر ادامه داشته باشد که تقدیم می‌کنند. کَانَّه کلام را به وضوحش واگذار کرده است. یعنی ما از آن طرف هم همین کار را می‌کنیم.

استاد: خب تحکمی نیست که، گیر می‌افتیم.

شاگرد: تحکم ازاین‌جهت است که چرا این خاص را بر دیگری مقدم کردید و دیگری را مقدم نکردید؟ اول «لاتکرم العلماء» را بر «اکرم العلماء» تخصیص زدید، خب خاص دیگری را مقدم کنید.

استاد:خب هر دوی آن‌ها اول است. منظور من همین است که اگر مراد اول عملکردی است، خب اول آن باشد، برای ما مهم نیست. ولی اگر مقصود ملاحظه این دو تا است، فرقی نمی کند، هردو را ملاحظه می‌کنیم؛ اول ملاحظه این و اول ملاحظه آن. خلاصه هر دو را ملاحظه کردیم.

شاگرد٢: در مثال ما تفاوتی نمی‌کند. اما اگر ما مثالی پیدا کنیم که سه تا باشد، ولی اگر اول این را مقدم کنیم رابطه عموم و خصوص مطلق می‌شود ولی اگر دیگری را مقدم کنیم رابطه عموم و خصوص من وجه می‌شود.

استاد: نکته این است که خودشان وجه ثانی را روی التفات الی الیمین و الیسار پیاده می‌کنند. حالا این‌ها را به‌عنوان ابهام در کلام ایشان مطرح کردیم. خودشان بعداً همین را پیاده می‌کنند. ببینیم طبق آن چیزی که خودشان پیاده می‌کنند، این ایرادی که در اینجا می‌گویند به آن وارد است یا آن کاری که انجام می‌دهند با آن تعریفی که ارائه دادند جور نیست. این‌ها باید به‌عنوان سؤال در فرمایش ایشان باشد.

 

والحمد لله رب العالمین

 

کلید: انقلاب نسبت،

 


 

[1] عوائد الايام في بيان قواعد الاحكام و مهمات مسائل الحلال و الحرام، ص: 349

[2] همان ٣۵٠

[3] عوائد الايام في بيان قواعد الاحكام و مهمات مسائل الحلال و الحرام، ص: 351

[4] همان

[5] همان

[6] همان