مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 53
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۵٣: ١۴٠٠/١٠/٠۵
دیروز فرمودند اشارهای به مسأله کر شود. در کتاب الطهاره یکی-دو بحث هست که غیر از اینکه مسائل آن خوب است و محل ابتلاء است، از نظر تمرین مباحث فقهی هم خیلی کارساز است. یعنی مسائل فقهی شبیه تشخیص موضوع، تمایز گذاشتن بین ملاک و مناط که قبلاً فی الجمله تمایزی گذاشته شد. اینها مسائل خیلی خوبی است. مثلاً در همین آب کر فقهاء بزرگ مسائل شرعیه را جورواجور نگاه کردهاند و دستهبندی و عنوان گذاری کردهاند. شما میبینید ماء الکر، ماء الحمام، ماء المطر، الماء المحتقن، الماء المحاقن، الماء الجاری. هر کدام از اینها به تبع دلیل، عنوان گذاری شده و برای آن احکامی آمده.
در اینجا شما باید اولاً ملاک را از مناط جدا کنید. این مطلب مهمی است. ملاکات عالم مصالح و مفاسد است. و ملاکات هست که موضوعات اولیه را تشکیل میدهد. موضوعات اقتضائی که دیروز عرض کردم. موضوعات اقتضائی شروع یک تقنین است. موضوعات اقتضائی برای ما ساختار اصلی محمل غرض و حامل ارزش را مطرح میکند. حامل و محمل و جهتدهی حامل ارزش برای اینکه ما را به غرض برساند را مشخص میکند. در این مسائل یکی از آنها همین میاه است. ماء کر یکی از آنها است. یکی دیگر از آنها که خیلی خوب است، سه عنوانی است که فقها در مطهرات دارند. استحاله، انقلاب، انتقال. در عروه هست. کتابهای فقهی و بحثهای فقهی آن مفصل است.
منظور من این است که وقتی استحاله، انقلاب و انتقال را میگوییم، ریخت عنوان ریخت تنقیح مناط است. نه ملاک. یعنی شما در این عناوین –همچنین در عناوین میاه- با مصالح و مفاسد واقعیه که اقتضاء حکم را داشته کاری ندارید. در اینجا میخواهید ببینید که مناط حکم چیست. یعنی شما از باب استنباط از ادله میخواهید آن موضوع را کشف کنید، بدون اینکه در آن دخالت دهید که مصالح و مفاسد چیست. این نکته مهمی است. لذا اگر بعداً میخواهید فکر کنید، تدریس کنید، مباحثه کنید، کتاب بنویسید، یکی از دو موردی –یا هردو موردی که- محل فکر و تمرین و دقت برای این مباحث است، یکی این است و یکی مباحث میاه است. مناط ها و ملاکها خودش را کاملاً در آنها نشان میدهد. یعنی وقتی آدم کار میکند میفهمد که بین تنقیح مناط و کشف ملاک چقدر فرق است. موضوعات اقتضائی و موضوعات طولی –حتی انشائی ثبوتی- مطرح میشود.
لذا درست است که موضوع اولیه آب و حالات و احکامی که آب دارد، است؛ آب کثیر، آب قلیل، آب باران. و احکامی که برای آنها آمده که یکی از آنها کر است. مثلاً ماء منفعل و ماء معتصم؛ به این دو بهصورت محمولی نگاه نکنید. بهصورت ملاکی به آنها نگاه کنید. ببینید چقدر تفاوت میکند. اگر شما بگویید الماء المنفعل، الماء المعتصم، اگر نگاه محمولی به آنها بکنید یعنی الماء المعتصم من ناحیة الشارع. الماء المنفعل من ناحیه حکم الشارع. این نگاه محمولی است که دارید از حکم عنوان را به موضوع میزنید. این جور نه. بلکه از حیث قبل از حکم به آن نگاه کنید؛ میگویید الماء المنفعل، یعنی آن آبی که فی علم الله و تکوینا آب است. نه آن آب فی علم الله تعالی از باب تشریع شارع. علم الله دو جور است. علم خدا به تشریعات و علم خدا به تکوینات. میگویید الماء المنفعل موضوع اقتضائی نجاست است؛ وقتی ملاقات کرد نجس شود. الماء المعتصم موضوع اقتضائی برای عدم تنجس به ملاقات است. این نگاه، موضوع اقتضائی درست میکند. نگاه محمولی کنید، حرف دیگری است.
برو به 0:06:08
شاگرد: در نگاه اقتضائی عرف باید حکم کند که منفعل شده یا نه؟
استاد: در عالم ملاکات و ثبوت، خود عرف کاشف و ناظر است. وقتی سراغ عرف میآییم درواقع سراغ کشف موضوع و احراز موضوع میرویم. عرف ما را در احراز موضوع کمک میکند. در موضوع ثبوتی هنوز جای عرف نیست. لذا ما در ثبوت و تکوین خیلی سرو کارمان با عرف نیست. بلکه عرف بعداً ما را در احراز موضوع ثبوتی کمک میکند. اگر آن جور است، موضوع اقتضائی میشود. ولی ما میدانیم که در احکام شرعی موضوع اقتضائی منضبط نخواهد شد، مگر به اینکه خود شارع ثبوتا آستین بالا میزند. ثبوتا. مدیریت امتثال حرف دیگری است. قبل از اینکه به امتثال برسیم آن را به مرحله تقنین میآورد و کار را برای نظم دادن معین میکند. اینجا که نظم میدهد تنقیح مناط که اوسع از ملاکات است، مطرح میشود.
یعنی گاهی شارع ملاکات، اقتضائات ملاکی و جمع و تزاحم ملاکات را نگاه کرده. اما علی ای حال میبیند که یک انضباطی میخواهد. اول او به آبی که منفعل شده نگاه کرده،خب آبی که منفعل شد به درد تطهیر و استفاده نمی خورد. اما آبی که منفعل نمیشود و معتصم است، نه. میگویند فلانی کر است، یعنی چیزی او را نجس نمیکند. مثال معروفی شده. دل او کر است. وصل به کر است. یعنی چیزی او را نجس نمیکند. این حالت اعتصام و آسیب ناپذیری و عدم انفعال است. وقتی شما میخواهید عدم انفعال را بگویید، یک چیزی است که منفعل نمیشود. اما مردم میخواهند آن را به کار بگیرند.
ببینید ملاک یک چیز بود که اقتضاء و… را داشت. اما وقتی انفعال و عدم انفعال میخواهد ضابطه مند شود، در عالم ثبوت، نه صرفاً مدیریت امتثال-البته این هم مانعی ندارد و قابل بحث است، ولی طبق آن چه که الآن عرض میکنم- نیاز میبیند قبل از اینکه به امتثال برسیم، اقتضائات ملاکی را ضابطه مند کند. یعنی برای انفعال و اعتصام آب، یک چیزی را بگذارد که برای مخاطب منضبط شود. اینجا است که به مرحله تقدیر کر میرسد. بنابراین تقدیر کر یک تقدیر ثبوتی است که در لسان شرع برای ضابطه مند کردن عالم ملاکات در رده و رتبه بعدی که مناط است، میآید. با آن توضیحاتی که قبلاً عرض کردم مناطات، محدوده اوسعی از ملاکات دارد.
لذا نوعاً وقتی فقها در محدوده تنقیح مناط پیش میروند –اگر بعداً روی مثالها هم پیاده کنید می بینید- خیلی از جاها اصلاً کاری به ملاک ندارند. میگوییم چطور میخواهی تنقیح مناط بکنید که هیچ خبری از مناط نداری؟ میگویند ملازمه ندارد. مناط یک حوزه لطیفی برای خودش است که فقیه با اینکه میگوید ملاک را نمیدانم، کاملاً میفهمد چه کار میکند. ملاک را به تمامه یا حتی در بعض موارد فی الجمله هم نمیداند. مانعی ندارد. مناط، مقام توضیح انشاء ثبوتی است. در کشف موضوع انشاء ثبوتی چه کار داریم که محمل غرض چه بوده. بلکه ما فقط میخواهیم ببینیم حامل ارزشی که شارع آن را جهتدهی کرده چه بوده؛ مناطاتی که منظور شارع در جهتدهی حامل ارزش بهسوی غرضی که خودش دارد، چه بوده. لذا شما میتوانید در فقه سراغ مناطات بروید بدون اینکه دچار مسأله ملاکات شوید.
شاگرد: فرق این بیان شما با الغاء خصوصیت چه میشود؟
استاد: الغاء خصوصیت ردۀ پایینتری از تنقیح مناط است. خصوصیت گاهی خودش ملغی هست و نیازی به الغاء ندارد. قبلاً اینها را مباحثه کردیم. اینها را در چند مرحله درست کردیم. از یکی از آنها به عدم خصوصیت تعبیر میکردیم؛ یعنی هر کسی در هر عرفی نگاه کند میبیند که اینجا خصوصیت ندارد. در روایات چقدر به این صورت است: سالته عن رجل کذا. قطعاً هر کسی میفهمد که اینجا اصلاً نیازی به الغاء نداریم. این رجل به این معنا نیست که نسوه نباشند. بلکه یعنی بهعنوان نماینده میخواهد مثال بزند. اصلاً عدم الخصوصیه است و نزد همه روشن است.
یک جایی هست که فضا، فضای الغاء خصوصیت است. یعنی طوری است که شما باید در کلاس فقه مئونه اعمال کنید و دلیل بیاورید و توضیح دهید تا این خصوصیت را بردارید. آن هم الغاء خصوصیت میشود. الغاء یک نحو برداشتن قید موجود است. اما تنقیح مناط رسیدن به یک امر ثبوتی وجودی است. خیلی فرق است بین اینکه یک قیدی را بردارید و بین اینکه شما به یک امر ثبوتی وجودی برسید. تنقیح مناط به این صورت است.
برو به 0:12:07
شاگرد: آن قیدی را که بر میدارید کاشف از یک ثبوتی نیست؟
استاد: نه، یعنی گاهی شما یک قید را بر میدارید و در مرحله بعد هم هنوز مبهم است. شما میدانید که این قید اینجا نیست. مثلاً میگوید عن رجل، شما میدانید آن رجل خاصی که از او سؤال شده اگر زید بوده با عمرو فرقی ندارد. این عدم خصوصیت بود. اما همان جا ممکن است شک کنید که زن مشمول آن هست یا نیست. مثلاً در اذان و اقامه سؤال میکند و میگوید عن رجل اذّن کذا. از طرف دیگر شما در ادله دیگر دیدهاید که اذان و اقامه مرأة با مرد فرق میکند. آن جا جا دارد، یعنی شک میکنید که اینجا رجل بهمعنای رجل است؟ یا نه رجل بهمعنای مکلف است؟ ولو زن باشد. آن جا باید با دقت هایی الغاء خصوصیت بکنید. چه بسا کسی جلوی شما را بگیرد. ولی وقتی الغاء خصوصیت کردید هنوز به مناط حکم نرسیده اید. مناط یک امر ثبوتی است که قابل درک و انضباط است.
به عبارت دیگر الغاء خصوصیت تنها ضیق را برمیدارد. اما تنقیح مناط هم جامع و هم مانع است. الغاء خصوصیت به یک نحو آن منعی که این قید داشت را بر میدارد. اما ضابطه جامعیت و مانعیت را الغاء خصوصیت به دست شما نمیدهد. باید بعد از الغاء خصوصیت تنقیح مناط کنید تا به ضابطه جامع و مانع برای حکم برسید.
شاگرد٢: نمیتوان الغاء خصوصیت را یکی از ضابطه های تنقیح مناط گرفت؟
استاد: از مقدمات آن است.
شاگرد٢: مقدمه آن نه. یعنی از تنیقح مناط، الغاء خصوصیت پدید میآید.
استاد: بله، آن درست است. یعنی وقتی تنقیح مناط شد، الغاء خصوصیت هم میشود. چون صد آید نود هم نزد ما است. مانعی ندارد. البته خود تنقیح مناط گاهی مضیق است. حالا آن جای خودش. وقتی مناط بهطور دقیق تنقیح شد، مانعی ندارد که مناط جامعیت و مانعیت داشته باشد.
خب حالا راجع به کر؛ ببینید برای آن دو تعیین ثبوتی آمده است؛ یکی در وزن و دیگری در اشبار و مساحت. خود اوزان و مقادیر مباحث خیلی خوبی دارد. یادم آمد که شاید بیست سال پیش یادداشتی داشتم. رفتم نگاه کردم. جالب هم بود. دیدم برای استعمال عین هشت شماره گذاشتهام. اگر الآن میخواستم آن را بگویم دو-سه مورد آن یادم میآمد. خب فراموش میشود. هشت مورد برای کابرد عین نوشته بودم. الاشیاء تعرف بمقابلاتها. عین را در هشت موضع که مقابل دارد، نوشته بودم.
وقتی به این چیزی که نوشته بودم مراجعه کردم، همین مسألهای بود که در انواع ربا –معدود و مکیل و موزون- بود. اصل در محاسبه با معدودیت یا مکیلیت یا موزنیت است؟ سؤال خوبی است. یا اگر اصلی در آن جا نداریم انضباط در چیست؟ یعنی چه جور است که یک چیزی معدود میشود و یک چیزی موزون و مکیل میشود؟ اینها مباحث خوبی بود. همچنین در کر. وقتی شما شبر میگویید تعیین وزن میکنید؟ نه، بلکه با آن –با واحد طول- تعیین حجم میکنید. اما وقتی رطل میگویید شما سراغ کیل رفتهاید. کر یک ظرف معنی بوده. رطل هم همینطور بوده. ارطال عراقی و مکی ظرفهایی بوده که در آنها آب میکردند. کیل بوده. پیمانه بوده. پیمانه کوچک یا پیمانه بزرگ. اما خود همان پیمانه آن زمان، وقتی رطل عراقی میگفتند فوری آن را به وزن تبدیل میکردند و میگفتند فلان مقدار درهم. خود درهم هم حیثیات مختلفی دارد. مقصود از درهم در آن جا وزن آن بوده.
مثلاً در عروه به جایی میرسیم که خون به اندازه درهم در نماز معفو است. مایعفی عنه فی الصلاه، خون کمتر از یک درهم بود.خب سید میفرمایند متوجه باشید، اینکه میگوییم کمتر از یک درهم باشد منظورمان مساحت و گردی درهم است. نه وزن آن. شما به اندازه درهم، خون را وزن کنید و بگویید این مقدار است! البته آقای حکیم در آن جا نکته خوبی دارند.
علی ای حال مساحت آن منظور است نه وزن آن. الآن شما در اینجا دارید یک جور تنقیح مناط میکنید. کاری به ملاک آن هم ندارید. چرا این مقدار از خون معفو است؟ من چه کار دارم. بدانیم یا ندانیم ما کاری با آن نداریم. بلکه ما میخواهیم ببینیم در لسان دلیل شرعی آمده، کمتر از درهم باشد. درهم دو حیث دارد، یک حیث مساحت دارد و یک حیث وزن دارد. کدام حیث آن در دلیل منظور است؟ این تنقیح مناط میشود. یعنی آن چه که مناط عفو است، وزن درهم است یا مساحت درهم. این خیلی روشن است و اصلاً ربطی به این ملاک که چرا عفو شده ندارد. به این تنقیح مناط میگوییم. اگر مثالها را یادداشت کنید و روی آنها دقت کنید، ذهن شما در تشخیص آنها فعال شود و سریع سراغ این میروید که هر کدام از اینها را از هم جدا کنید؛ ذهن شما دچار چیزهای باطل نمیشود؛ اگر ضابطه مند باشد.
برو به 0:18:15
شاگرد: حیثیات آن وزن و مساحت است؟ مثلاً اگر حمصه باشد حجم هم میآید.
استاد: البته مطالب کلی در مورد اینکه مثلاً معدود چیست، هست. مثلاً مکیل چیست؟ قدیم در کتابها کیل به وزن بر می گشته. یعنی اصل در کیل هم وزن بوده. یعنی وقتی یک پیمانه و رطل را میخواستند بگویند، میگفتند که این فلان مقدار درهم است. هر درهم فلان مقدار مثقال است. هر مثقال فلان مقدار نخود است. هر نخود چهار گندم یا سه جو است. آخرش به ریزترین چیزی که بهعنوان پایه وزن از آن استفاده می شده بر می گشته. کیل پیمانه بوده. پیمانه انبوهی از اوزان. پس یک رطل این مقدار گندم –هزاران- می شده. منظور از گندم هم حجم آن نبوده. بگویید کیل که حجم است، نه. آن زمان منظور از گندم وزن آن بوده. نه حجم گندم. اگر شعر برذون مد نظرتان باشد، هفت تا از آن برای مساحت بود. اما اینجا وقتی میگویید یک نخود چهار گندم است، مراد حیثیت وزن آن است.
اگر یک پولی پیدا شد شما میگویید اگر کمتر از یک درهم بود، این حکم را دارد. درهم چقدر است؟ دوازده و شش دهم نخود است. در رسالهها هست. اینها مبنای وزن بوده. اما بعداً اینها تغییر کرده. قبلاً فی الجمله تاریخ آن را عرض کردم. در یک کلمه میگویم: وقتی کار دقیق شد، دیدند که نخود خیلی تفاوت میکند. وقتی وزن بخواهد استاندارد و انبوه شود، خیلی تفاوت میکند. روی این حساب آمدند از طول شروع کردند. اول از نصف النهار پاریس و متر تعیین کردند و الآن هم تعیین متر با سرعت نور است. در فاصله سرعت نور، یک متر استاندارد دقیق هست.
خب از متر وزن را در آوردند. وزن نخودها فرق میکند. شما میگویید رطل این مقدار درهم است. درهم وزن است. در همین رطل اگر آب بکنید یا شیر کنید یا نفت کنید یا روغن کنید، فرق میکند. یعنی وقتی نخود جمع شد شما به یک وزنی میرسید اما خود آبها فرق میکند. برخی از مناطق هست که آبش سنگین است. بعضی از مناطق هست که آبش سبک است. خب اینها چه کار کردند؟ اول استاندارد را در طول قرار دادند و بعد گفتند کمترین حالت حجمی آب مقطر در چهار درجه است. آب مقطر چهار درجه در یک سانتیمتر مکعب. سانتیمتر را از متر آوردیم. یک سانتیمتر مکعب، مثلاً یک سی سی آب مقطر چهار درجه، را ببینید وزنش چقدر است. حجم آن در کف حجم است. چون تا زیر چهار درجه میرود شروع به منبسط شدن میکند. بالای چهار درجه هم همینطور است. در اقل حجم خود و در حالت مقطر بودن که املاح خارجی هم در آن نیست –فقط آب است- آن هم با واحد طول حساب میکنند. که طول را هم تعیین کردند. یک حجم با واحد طول معین کردند. در قدیم به فرانسه به همین نخود گرام میگفتند. این گرمی که الآن میگویند همان نخود است. یک گرم یعنی یک نخود. اما نخودی که دیگر شتاب ندارد که بگوییم نخود کجا و چه جور معتدل باشد. بلکه الآن کاملاً دقیق معلوم شده. البته آن وقتی که گرم میگفتند به متر نصف النهار فرانسه بوده. الآن است که متر آن دقیقتر شده. نمیدانم گرم با این خصوصیات دقیق تغییر کرده یا نه؟
علی ای حال یک سانتیمتر مکعب آب چهار درجه یک گرم میشود. آن وقت بقیه اوزان و مقادیر را الآن به گرم بر میگردانند. جدول هایی در اینترنت موجود است؛ مثقال شرعی، صیرفی، نخود، گندم را با گرم هم میگویند.
در کر هم همین کار صورت گرفته است. یعنی کر یک بار با حجم ملاحظه شده و یک بار با کیل. چون مبنای کیل با وزن بوده پس محاسبه کر از دو طریق شده است. از طریق حجم و از طریق وزن. میگویید کیل که حجم است؟ درست است که کیل حجم است اما در آن زمان مبنای محاسبه کیل به وزن بوده. هر دوی آنها چیزهایی است که شارع برای منضبط کردن انجام داده است. حال سؤال این است که این دو یک حکم ثبوتی دارد یا چند حکم دارد؟ فقهاء مفصل بحث کردهاند. با این بیانی که من عرض کردم محال نیست. نه اینکه بگویم اینطور هست. بلکه محال نیست که بگوییم برای ضابطه مند کردن شارع ازنظر وزنی انشائی دارد و از نظر حجم و اشبار هم انشاء دارد. ٢٧ وجب یا ٣۴و خوردهای وجب است.
شاگرد: چهل و دو و هفت هشتم است.
استاد: نه، آن سه و نیم در سه و نیم است. آن سی و چهار وجب را سید در عروه دارند. سه قول هست. ۴٣ بالاترین حد آن است. آن نه. همان ٣۴. خیلی ها هم که همان ٢٧ وجب را معیار میدانند؛ یعنی همان ٣در ٣ در ٣. با استدلالاتی که سر جای خودش دارند.
شاگرد٢: با این اختلافاتی که هست، مثل قضیه فرسخ است که مدیریت امتثال شود یا هنوز انشاء ثبوتی است؟
استاد: ببینید من اینها را روی آن چیزی که معروف است بیان میکنم. اینها را که من مطرح میکنم میخواهم ذهنمان را از آنهایی که مانوس هستیم به هم نزنیم. با انس به آنهایی که میدانیم مطالب دانسته ما طبق ضوابط کلاس تدوین شود. اما اینکه بعد بگوییم آن هم میشود یا نه را باید از لسان دلیل استظهار کنیم. چه بسا وقتی شما ادله را کنار هم میگذارید بعد از دو روز مباحثه، قاطع میشوید که مدیریت امتثال است. من حرفی ندارم و من اصلاً در آن فضا وارد نمیشوم. تکرار هم که میکنم برای همین است. آن استظهار جدا میخواهد و لوازمی دارد که از بعض مانوس هایی که دارید فاصله میگیرید. اما عن علمٍ و عن بصیرةِ؛ همینطور عن جهل نیست. بلکه میفهمید که دارید چه کار میکنید و کجا دارید میروید؛ جمع بین ادله را عالمانه انجام دادهاید یا نه. لذا من اصلاً وارد آن بحثها نمیشوم. فعلاً اسلم طرق، کلیات و روش بحث واضح شود. اما اینکه کدام یک از اینها است باید استظهار از روایات باب مطرح شود و اقوال هم دیده شود و در آخر نتیجهگیری شود.
شاگرد: مختارتان را در یک جمله میفرمایید.
استاد: ما مختاری نداریم. دون دون دون این هستم که بگویم من مختار داشته باشم. مباحثه طلبگی است. یک چیزی خواندم وخدمت شما میگویم. بهانه ای است که در ذهن شما مطرح شود و ان شالله پی بگیرید و به یک مختاری برسید.
برو به 0:26:37
شاگرد٢: عناصری که مقوم تسمیه هستند در کر به چه نحوی است که ما بخواهیم آن را تشخیص دهیم؟
استاد: ببینید کر اسم یک ظرف است. ظرف معمولی بوده که با رطل فرق دارد. از رطل بزرگتر بوده. خودش یک پیمانه بوده. وقتی اسم آن پیمانه آمده آیا بهعنوان یک کیل و بهعنوان یک حجم خاص برای آن تسمیه شده یا نه، بهصورت غیر قصد تعیین بوده، یعنی ساخته شده و کاربرد داشته و بعداً برای آن تحدیدا استفاده شده؟ هر کدام باشد فعلاً کلمه کر را که ما به کار میبریم نماینده یک کیل و حجم است. تعیین آن کری که نماینده یک حجم بوده از دو طریق صورت گرفته بوده. تعیین آن حجم با وزن آن، که فقط باید وزن آب را در نظر بگیرید. یا تعیین آن کیل با حجم آن، که با اشبار صورت میگیرد.
دیروز هم عرض کردم چون مباحث کر خیلی ممتع است وارد آن نشدم. از بس که راجع به آن حرف زده شده. جمع آن و مطالب آن. اگر به نرم افراز مراجعه کنید میبینید که چقدر در مورد آن حرف زده شده.
دیروز برای بحث نجاست چیزی را میخواندم، یک پیشنهادی داده بودند که دیدم آن هم برای تمرین مباحثات طلبگی نافع است. ایشان آن اشکالات دیروز را که فرموده بودند -خون نجس هست یا نیست- این پیشنهاد را داده بودند: اینکه غرض شارع از جعل حکم نجاست احتراز مکلف از نجس است. نجس یعنی آن چه که باید از آن احتراز شود. موضوعاتی چون خون، ادرار، غائط و نظائر اینها حکم وضعی نجاست را بهدنبال داشته و نجس نیست، حکم تحفظ و احتراز نمودن. این را که گفتند سراغ تناسب حکم و موضوع رفتند. تناسب حکم و موضوع چیست؟ اصلاً باب انصراف به فرد متعارف نیست. در نجاست از باب تناسب حکم و موضوع، خونی که خیلی ریز است و به چشم نمیآید قابل اجتناب نیست. چرا؟ چون در نجس میخواهیم بگوییم اجتنبه. چیزی که نمیبینید معنا ندارد که از آن اجتناب کنید. معنا ندارد که یک چیز نامرئی حکم اجتناب داشته باشد. بنابراین خود نفس ریز بودن و نابینا بودن سبب میشود که حکم اجتناب برای آن نیاید.
خب اگر صرف این باشد، عرض میکنم که این برای ذهن من صاف نیست. تناسب حکم و موضوعی که شما سراغ آن رفتید خیلی مهم است و در مباحث حرف اول را میزند. اما نه اینکه تناسبی درست کنیم که مورد خدشه باشد. الآن ما میگوییم اجتناب تنها در مورد آن چیزی میآید که آن را میبینید؛ چطور از چیزی که نمیبینیم اجتناب کنیم؟ اولاً اجتناب به این نیست که آن را ببینید و بعد ما بگوییم که دور آن نرو. خب وقتی آن را نمیبینیم چطور دور آن نروم؟! خب آن را که نمیبینم. مثل همین ماسک. اما معنا دارد که عرف میگوید از آن اجتناب کن. اجتناب کن به این معنا است که از آن تحفظ کن. به اصطلاح یعنی از آن گارد بگیرد. یعنی ولو آن را نمیبینی اما خودت را از آن بگیر که نیاید. حالا یک قطره خونی است که بسیار ریز است، اما خودت را دور بگیر که به تو نیاید. ولو تو آن را نمیبینی اما میدانی که میآید. یعنی اجتناب فقط به این نیست که آن را ببینی. لذا یکی تحفظ است.
دیگری این است که اجتناب فقط به این است که ما خودمان را از شیء ریز دور نگه داریم؟! اتفاقا در فقه متنجس به همین معنا است. میدانی که این شیء ریز که من آن را نمیبینم و به تعبیر شما نمیتوانم از آن اجتناب کنم، روی این کاغذ ریخته. خب از مشتمل بر آن ریز که میتوانم اجتناب کنم. در مشتمل بر آن ریز، اجتناب معنا دارد. میگویم از این نادیده اجتناب کن. چطور اجتناب کن؟ وقتی میدانی یک جایی چیزی داری که مشتمل بر آن نادیده است –که آن مشتمل را میبینی- از آن مشتمل اجتناب کن. اصلاً عدهای میگویند که متنجس همین است. متنجس یعنی منفعل شده از آن نجس. ولو شما آن را نمیبینید ولی منفعل است. البته در متنجس دو مبنا است. اینکه آیا صرفاً تعبد است؟ یا نه، اصلاً خود تنجس یعنی «تاثّر من العین النجس». «تاثّر»ای که شما آن را نمیبینید. ولی یک چیزی است که چشم شما خود متنجس را میبیند اما تأثر او را از عین نجس نمیبیند. خب نبیند! لازم نیست شما آن تأثر از عین نجس را ببینید. این شیء متنجس را که میبینید. از این متنجس احتراز کن.
علی ای حال در باب تناسب حکم و موضوع هر چه بفرمایید خوب است. به من هم که بدهید من هم استفاده میکنم. مطالب دیگری هم در مورد رویت هلال هست که ان شالله بعداً بحث میکنیم.
برو به 0:32:54
شاگرد: من از بیان دیروز شما احساس کردم که میفرمایید جرم خون در فضای احکام، جرم متعارف است. لذا اگر یک خونی زیر میکروسکوپ یک جرمی داشت، آن جرم، جرم متعارف نیست. در فضای احکام جرم از اجزاء ریزی که با میکروسکوپ دیده میشود، انصراف دارد.
استاد: من این جور عرض نکردم. گاهی عبارات شما را میخوانم میبینم آن چه که من عرض کردم، همان فهم شما نیست. ببینید آن چه که اصل عرض من بود این است:ما در زبان یک تسمیه داریم که قوام آن به جرم نیست. والا شبهه ابهام دوباره میآید. دیروز مثال خرمن را برای چه زدم؟ گفتم مفهوم خیلی روشن و مصداق هم خیلی روشن اما صحبت سر مراتب صدق آن است. الآن جرم مفهومی است که مبهم نیست اما وقتی میخواهید صدق آن در خارج را تعیین کنید، آن معضل پیش میآید. آن چه را که من عرض کردم این بود که در فضای تسمیه زبانی میزان اختلاف آثار است. آثار و احکام عرفی، فعلاً منظور من حکم شرع نیست. مثال به آب زدم. گفتم که آب یک نقطه جوش دارد که بخار میشود. چرا وقتی به نقطه جوش میرسد عرف اسم آن را تغییر میدهد و به آن بخار میگوید؟ چرا در زبان دیگر به آن آب نمیگویید؟ به این خاطر که دیگر آثار آن فرق میکند. کارهایی که از آب میآید دیگر از بخار نمیآید و کارهایی که از بخار میآید دیگر از آب نمیآید.
شما به اختلاف آثار تسمیه های مختلفی دارید. و لذا عرض کردم هر چه احتیاج شما در تفاوت آثار بالا برود، زبان قویتر دارید. یعنی هر شیئی را با یک اثر خاص و در مراحل خاص نام گذاری میکنید. مانعی هم ندارد. شما الآن به جنین، علقه، مضغه میگویید. میتوانید برای هر روز جنین یک اسم بگذارید. وقتی نیاز شما بالا رفت دیگر میدانید که مثلاً باء به جنین بیست روزه میگویند. آن را تسمیه کردید. نسبت به بچههای نسل بعدی هم زمانیکه باء گفته میشود، منظور جنین بیست روزه است. این منافاتی ندارد. تسمیه بهخاطر اختلاف آثار و احتیاجاتی است که شما به آن دارید.
در چنین فضایی من این را عرض کردم که وقتی ما خون میگوییم، نسبت به آثاری که از خون انتظار داریم و سراغ داریم، این تسمیه را انجام دادهایم. بعد وقتی میکروسکوپ به دست میگیریم به جایی میرویم که میبینیم دیگر تفاوت آثار شد. آن چه که الآن اثری داشت و مثل آب بود و ما با آن کار انجام میدادیم دیگر نیست. مثل بخار. خیلی جالب بود. هر دو از بزرگان یزد؛ آ سید محمد کاظم، مرحوم آشیخ عبد الکریم هم از بزرگان یزد، در این نظریه استحاله که دیروز مطرح شد، نظرشان مختلف است. سید محکم میفرمایند که بول، آب نجس در حال بخار پاک است. یعنی استحاله شده. استحاله برای سید صاف است. اگر باز برگشت، باشد. وقتی بخار بر میگردد چه ربطی به بول دارد؟! بول هم برگشت پاک است. آشیخ عبد الکریم اول میفرمایند مشکلٌ، بعد محکم فتوا میدهند که نه، اقوی نجاست است. نمیتوان گفت بول بخار شد و بعد که برگشت پاک است.
شاگرد: میگویند که بخار آن نجس است.
استاد: در متن عروه تصعید است. تصعید، میعان است. آن زمانی است که برگردد و آب شود. بعید است که آشیخ عبد الکریم در حال بخار را بگویند. خلاف خیلی از چیزها میشود. فعلاً به ایشان نسبت نمیدهم. باید کسانی که درس ایشان بودند را دید. لذا در حال بخار بعید است. ولی برگشت را نه. لذا مرحوم حکیم به خود سید اشکال گرفتند که در عبارت خود سید تناقض است. سید میگویند –جالب است- اگر چیزی را استحاله کردید و دوباره برگشت و آب شد، پاک است. از یک طرف دیگر میگویند استهلاک هم مانعی ندارد؛خون را در آب کر بریزید تا مستهلک شود. میگویند این هم پاک است. بعد سید میگویند این خونی که در آب کر ریختید و مستهلک شد و دیگر حکم ندارد را اگر در دستگاه و فن دقیقی بیاورید که آن ذرات را جمع کند و دوباره برگردد و خون شود، آن وقت نجس است. آقای حکیم میگویند چطور شد؟ آن بولی که بالا رفته را دوباره جمع کردید، شما میگویید پاک است، اما این خون را که در آب پخش کردید را اگر دوباره جمع کنید دوباره خون میشود؟! چه فرقی کرد؟
شاگرد: این نقض به مرحوم سید وارد نیست. در بخار آب خیلی از املاح با آب بالا نمیرود. لذا بعد از اینکه جمع شود آن قبلی نیست. بخلاف آن جا که دستگاه دقیقاً ذرات خون را جمع کرده.
شاگرد٢: بسته به بول او دارد.
استاد: درست است. پناه بر خدا! کسی که به سنگ کلیه مبتلا شده باشد، میبینید که پنجاه لیوان آب به او دادهاند که الآن دفع سنگ کلیه کند. این بول او معلوم است که مثل بول عرق ریز نیست که میخواهند آن را به آزمایشگاه ببرند. اینها تفاوت میکند اولاً. ثانیاً همان املاح هم اگر آب را شدید جوش دهند همراه مولکول ها بالا میرود.
برو به 0:39:29
شاگرد: در میعان هم بر میگردد؟
استاد: بر میگردد. اتفاقا امروزه به این صورت میگویند که اگر شما صرفاً مولکول های آب داشته باشید، اصلاً بر نمی گردد. یکی از چیزهایی که در ذرات ابر سبب میشود میعان صورت بگیرد و باران بیاید همان املاحی است که در آن جا است. املاحی که کوچک باشند. لذا دیروز عرض کردم مولکول های پروتیئینی –مایکرو مولکول- نمیتوانند همراه آب بالا برود؛ سنگین است و اصلاً نمیتواند برود. اما املاحی که مولکول های خیلی سبک هستند یا حتی اتم هستند، اینها میتوانند. اینها به نحوی سبک هستند که خود آب ترکیب این مولکول ها است که بخار میشود. نقطه جوش هر چیزی به این صورت است. یعنی اگر حرارت بالاتر برود خود ملکول های سنگین هم به نقطه جوش میرسند. نقطه جوش دارند که بالاتر میروند. فعلاً حرارت آب از صد درجه بالا نمیرود. بله در حرارت صد درجه جوش آب، املاحی هستند که به نقطه جوش نرسیده اند و نمی پرند و بالا نمیروند. و الا اگر درجه آب را بالاتر ببرید. مثلاً در آن را ببندید که حرارتش بیرون نرود. میتوان حرارت آب را بالاتر برد. حالت انفجاری پیدا میکند. زودپز که غذا را میپزد صد درجه نیست. درجه آن بالا میرود. در این شرائط املاح هم بالا میروند. الآن یک زودپز منفجر شود، بخار زودپز پر از املاح است. اگر دیگ آبگوشت باشد فضا پر از آب گوشت میشود. البته استخوان بالا نمیرود! آن دیگر املاح نیست! ولی بقیه چیزهایش پخش میشود. یعنی همراه او طوری است که بهصورت بخار در میآید.
شاگرد: مرحوم سید بین استهلاک و استحاله فرق گذاشتند؟
استاد: الآن یادم نیست باید نگاه کنم. چون همه اینها مراجعات فقهی است. اینها را که عرض میکنم مقصودم این است که اگر فرصت دارید مراجعه کنید. من بارها در فضای تجربه طلبگی عرض کردم؛ در فضای طلبگی من هیچچیز را پر برکت تر از مراجعات منفرد ندیدم. یعنی انسان امروز که به خانه میرود بگوید من باید سه چیز ببینم. آن لغت را شنیدم که بلد نبودم. سند آن حدیث را نمیدانم چه جور است. هر چه که در ذهن او میآید را یادداشت کند و وقتی به خانه میرود مراجعه داشته باشد. اگر رسم کسی این مراجعات شد -ما مرده- آن وقت میگوید که خدا بیامرزدش، چه حرف خوبی زد. این مراجعات را از دست ندهید.
کسی از محضر حاج آقا سؤالی کرد. سؤال او یک جور بود که سنگین بود و توضیح میخواست. یعنی مطلب سنگین بود. ماشالله آن هایی که میدانند، میدانند که حاج آقا در جواب های خاص اعجوبه بودند. یک کلمه گفتند «شما معطوف علیه» ندارید؟ همین. بعد هم ادامه دادند. نمیدانم آن آقا چه گفت. من هم اول شنیده بودم که یعنی چه؟! سؤال او با جواب او که معطوف علیه نداری، چه ربطی دارد؟ خب بعداً معلوم بود؛ مبنای ایشان بود. میفرمودند که آدم خیلی از چیزها را نمیداند. این سؤال را هم به آن عطف کنید! یعنی این هم یکی از آن سؤالاتی است که آدم نمیداند. تمام، دیگر ادامه ندارد.
سبک خود من که این جور بوده، بعد از اینکه فهمیدم اشتباه کردم. حاج آقا که شوخی کردند. اما این را که برای شما عرض میکنم، هر چه برای شما پیش میآید نگویید که معطوف علیه به آن جا است! شما یادداشت کنید. واقعاً هر لغتی را که میشنویم میگوییم خیلی لغت است که ما بلد نیستیم. خب آنها که نمیدانم مطرح نشده، اما این الآن مطرح شده. باید الآن دنبال آن برویم.
شاگرد: آن بیانی که در مورد خونی که دیده نمیشود فرموده بودند، شاید مقصودشان این باشد اگر خونی باشد که قابلیت دیدن ندارد، اصلاً نمیداند تا از آن اجتناب کند. لذا لغویت پیدا میشود. چون در زمان خودش قابل رویت نبوده.
استاد: چرا! به حضرت عرض میکند که خون دماغ شد و پاشید. گاهی دیدید که هوا پشت خون دماغ میآید. میگوید پاشید و پخش شد و ظرف وضو هم همان جا بود. بهگونهایکه اصاب الاناء. نه به این معنا که به پشت آن خورد، همانطور که عدهای گفته اند.
شاگرد: نمیداند خورده یا نخورده.
استاد: آقای حکیم میگویند ظاهرش این است که میداند خورده. لذا حضرت نمیگویند تو که نمیدانی. بلکه میگویند نگاه کن اگر در آب پیدا است؛ یعنی جواب حضرت موید این است؛ میگویند اگر در آب ذرات ریز و قرمز را میبینی، دراینصورت وضو نگیر. اما اگر میدانی به آن رسیده اما به چشم تو نمیآید –لایستبین- اشکال ندارد. البته من روی استظهار معروف آن را عرض میکنم. خب در اینجا باید چه کار کنیم؟ باید بگوییم که آن ذرات ریز به چه صورتی هستند؟ حکم ندارند؟ یا اصلاً نجس نیستند؟ همانطور که مرحوم شیخ فرمودند. آن وقت در اینجا اجتناب میشود یا نمیشود؟ ببینید بهراحتی میتوان گفت. این ظرف آبی که میدانید ذرات در آن ریخته اما لایستبین لعینک، اجتنبه. چه مشکلی دارد؟ چرا؟ چون آب را که میبینی. ظرف آب را هم که میبینی. آن ذرات را نمیبینی. خب نبین. تو ظرف آب را که میبینی لذا اجتنبه.
شاگرد: این فرض برای جایی است که میخواهد حکم کلی بدهد. نه برای اینجا.
استاد: حکم کلی این است که مطلقاً از خون اجتناب کن. میگویید من این خون را نمیبینم. خب وقتی نمیبینی و شرائطی است که دیدن تو نیست، بالفعل نیست. آن جایی که مثل این است که متنجس را میبینیم، بالفعل هست. آن جایی که خودت میتوانی پرهیز کنی. یعنی الآن خونی است که میتوانی به آن دست بزنی، میتوانی از آن اجتناب کنی. مثل ماسک که از ویروس اجتناب میکنید. او دارد میآید تا شما از آن تحرز کنی. نه اینکه سراغ آن بروید. این مانعی ندارد.
برو به 0:46:35
شاگرد: قیاس مثال خون به ویروس رهزن نمیشود. ولی در اصل تحرز کردن، عرف یک نحو موضوع اقتضائی میفهمد.
استاد: ان شالله این اقتضائی را من عرض میکنم. من قبلاً موضوع اقتضائی را عرض کردم. اگر یادتان باشد عرض کردم که محمل غرض گاهی یک چیز است و گاهی محمل غرض مجموعهای از اشیاء است. یادتان هست که یک جلسه عرض کردم؟ محمل غرض را که توضیح میدادم، مثالش یادتان هست؟ در اینجا درست است که میگوییم خون نجس است اما محمل غرض فقط خود خون نیست. محمل غرض مکلفی است که میخواهد با خون معاملاتی بکند که برای او مصالح و مفاسدی دارد. لذا همان خون نابینا را اگر در بستر محل غرض -که مجموعهای از مکلف و معامله او با خون- در نظر بگیریم اصلاً میبینیم که حکم اقتضائی هم نیست. چون فقط در خون اقتضاء نیست که بگویید آن ذره ریز هم خون است. بلکه خونی که در بدن مکلف مشتمل بر این مصالح یا مفاسد است. شما مراجعه کنید به محمل غرضی که چند وجهی است. یکی نیست تا بگوییم خون حامل ارزش است. خون حامل ارزش منفی است ولی محمل غرض فقط او نیست، بلکه مجموعه است.
دیروز یکی از آقایان از جامع المسائل پرسیدند. در جلد اول در مورد شیر خنزیر میگویند که احتمال هست. ولی در جلد چهارم صفحه ۵۴٠ میفرمایند شیر خنزیر حرام است.اما در ادامه میگویند: «و این حکم در لبن کافره و سگ نیست[1]». در جلد اول در خود خنزیر هم یک مناقشه میکنند.
شاگرد: در روایتی که مرحوم کلینی در مورد عدد نافله میآورند در انتهای روایت دارد که «یعذب علی ترک السنه[2]»، یعنی بر کثرت صلات عذاب نمیکند اما بر ترک سنت عذاب میکند. مقصود از اینجا چیست؟
استاد: یعنی سنت واجبه یا مطلق ترک السنه به این معنا که میگویند ترک مطلق مستحبات حرام است. یعنی بناء کسی بر این باشد که بگوید من مستحب انجام نمیدهم. این هم یک فرق قشنگی است.
شاگرد٢: حکم بورس چیست؟
استاد: اگر بورس طبق ضوابط شرعی واقعاً مال باشد و به اشتراک شرعی به نحو سود دهی باشد، مانعی ندارد.
شاگرد: حاج آقا این را قبول داشتند که در یک شرکت شریک میشوید؟ این مسأله باز شده بود؟
استاد: من صریحاً یادم نمیآید. به اندازهای که میدانم آنها سهم یک کارخانه را در بورس شریک میشوند. این جور که پرسیدم آنها ساختمانها و اموال عینی شرکت را به بورس نمیگذارند. فقط همان اعتباریات معاملی را میگذارند. اگر آنها در حدی باشد که مالیتش محرز شود مانعی ندارد. یعنی واقعاً این شرکت اینها را دارد.
شاگرد: شبیه خلق پول است. یعنی به او مجوز میدهند که سهامت را این مقدار اعتبار کن.
استاد: اینکه مسأله خلق پول چیست به این مربوط میشود که پول را چه بدانیم. در مورد رمز ارزها عرض کردم برایم واضح است که اینها پول است و مالیت دارد. خب هر چه قدیم بوده ما قبول کردیم که با این فرق میکند؟ ذمه چیست؟ ذمه جز اعتبار عقلا است؟ اعتبار محض است. شما ذمه را میخرید و همه هم قبول دارید. بیع سلف چیست؟ مالک ذمه او میشود. اعتبار محض است اما عقلاء برای آن حساب باز میکنند. بگوییم رفت و مرد، من دیگر از او چه خبر دارم. خب رفت مرد که همه دنیا در معرض ضرر است.
برو به 0:52:55
شاگرد: خریدوفروش آن مهم است.
استاد: خب ذمه او را میخرد.
شاگرد٢: بیع الدین میکند.
استاد: بیع دین به دین نمیشود اما بیع الدین که میشود.
شاگرد: پس این را شرطی جواب دادید؟
استاد: بله، اگر آن چیزی که خریدوفروش میشود مالیت دارد؛ خیلی موارد آن مالیت دارد. نمیتوان بهطور مطلق گفت. بعضی از شرکتهای آن ممکن است. حاج آقا در این جواب ها راه را نمی بستند. من سبک ایشان را فهمیده بودم. اصلاً سبک ایشان این بود. احتیاط میکردند و به احتیاط جواب میدادند؛ همه اینها بود. اما اینکه راه را بنبست کنند، نبود. سبکشان این جور بود.
در خلق پول، نوعاً پول را تحلیل دقیق اقتصادی نکردند که میگویند اینها پول نیست. بلکه پول یک تعریف دقیقی در فضای حقوق و حقوق اقتصاد دارد.
شاگرد: تعریف آن به آثارش است. با آن میتوانند قیمتگذاری کنند،… .
استاد: یکی از مهمترین آثارش رغبت عقلائیه در آن است. گاهی یک بچه، احمق یا … است، نه. رغبت عقلائیه. قیمت سوقیه چیست؟ رغبت نوعیه است، یعنی حاضر هستند «یبذل بازائه شیء من عند العقلاء»، ما این است. عقلاء حاضر هستند بدهند. حالا ما هی بیاییم در موضوع خدشه کنیم و اثر روشن آن را در نظر نگیریم. یعنی یک موضوع حقوقی را فیزیکی میکنیم. این اشتباه است.
شاگرد: این بیان شما شامل مارک و برند هم میشود. چون همه اینها رغبت عقلائی زیادی دارد.
استاد: انفجاری عمل نکنید. منطق فراسازگار میگوید ما در تناقض انفجاری عمل نمیکنیم. نمیگوییم تناقض ممکن است و خلاص! منطق فراسازگار میگوید که ما حوزهها را جدا میکنیم. نه اینکه بگوییم همه جا میشود. میگوییم یک حوزههایی هست که آن جا تناقض محال نیست. پارادوکس هایی که بشر هزاران سال نتوانسته آنها را حل کند؛ شما بگویید هر کجا که شد همه آنها ممکن است. من این را عرض نمیکنم. عرض من این است که باید بین مال بهعنوان یک عنصر حقوقی با مال مانوس بهعنوان یک شیء فیزیکی تفاوت بگذاریم. یعنی ما باید آن را تشخیص دهیم. اگر تشخیص دادیم دیگر مشکلی نداریم. وقتی کل دولت الکترونیک شد و زمانی شد که نه اسکناس و سکه بود، دستمان بسته میشود که حالا چه کنیم. لذا روز اول اشتباه کردیم.
شاگرد: ما باید سبک تعیین کنیم. نه اینکه هر کسی هر چیزی بگوید ما با آن جلو برویم.
استاد: لذا گفتم انفجاری عمل نکنیم و فیزیک را با حقوق مخلوط کنیم.
شاگرد: اینکه میگویید دستمان خالی میشود به لاحرج میافتند.
استاد: قبلاً هم گفتم. من حدود سی سال پیش در مورد پول فکر کردم. اینها در ذهن من بود، لذا اول مرتبهای که توضیح ارزها را دیدم برای من واضح بود که اینها پول است. اصلاً مشکلی نداشتم. چندین سال زمینه ذهنی داشتم و برای من واضح بود. خب حالا کسی که زمینه ذهنی ندارد، به مفهوم پول یک انسی دارد، میبیند که آن نیست. درست هم هست. پول باید بهعنوان یک عنصر حقوقی، اجتماعی، اقتصادی تحلیل شود. نه بهعنوان یک عنصر فیزیکی که جرم و جسم دارد. اولی که اسکناس آمده بود همین حرفها بود که این کاغذ چه میارزد! اینکه بشر در حقوق و در اقتصاد چه کار میکند –در فضای اعتباریات- همانی است که در جهتدهی عرض کردم. اغراضی دارد؛ بشر با اعتبار حامل ارزش را درست میکند؛ حامل ارزش تکوینی داریم و حامل ارزشی که واقعاً حامل ارزش است اما با اعتبار. لذا وقتی روی اینها دقیق میشویم آن فرمایش شما نیست. باید اول با نگاه حقوقی اینها را حل کنیم. همه اینها که دارم از یک تعبیر محقق اول دارم. بین خودم و خدا! ممحقق اول تعیبر کتب دیگر را که فرمودند بیع الصرف و بیع الذهب و الفضه، در شرایع عوض کردند و فرمودند بیع الصرف و بیع الاثمان. من در تفاوت این دو تعبیر فکر میکردم. همه اینها مال آن جا است. بیع الاثمان با بیع الذهب و الفضه چه فرقی دارد. اثمان مثابل مثمن است. ما خودمان را راحت میکنیم و میگوییم طرفی که بعت را گفت، مثمن میشود و آنکه قبلت را گفت ثمن میشود. ثمن و مثمن این است که او بگوید بعت و دیگری بگوید قبلت؟! دیدم نه، مثمن با ثمن یک تفاوت جوهری دارد. از روز اول بشر به ارتکازش آن را میفهمد. بیع الاثمان. ثمن چیست. آن وقت خصوصیات آن را شروع به نوشتن کردم. در مباحثه اینها را گفته ام و شاید پیاده هم شده باشد.
والحمدلله رب العالمین
[1] جامع المسائل (بهجت)، ج4، ص: 540
[2] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 443 ؛ عن حنان قال: سأل عمرو بن حريث أبا عبد الله ع و أنا جالس فقال له جعلت فداك أخبرني عن صلاة رسول الله ص فقال كان النبي ص يصلي ثماني ركعات الزوال و أربعا الأولى و ثماني بعدها و أربعا العصر و ثلاثا المغرب و أربعا بعد المغرب و العشاء الآخرة أربعا و ثماني صلاة الليل و ثلاثا الوتر و ركعتي الفجر و صلاة الغداة ركعتين قلت جعلت فداك و إن كنت أقوى على أكثر من هذا يعذبني الله على كثرة الصلاة فقال لا و لكن يعذب على ترك السنة