مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 43
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد: خُب اینهایی که فرمودید را دوباره بگویید.
آقای مؤذن: من عرض کردم که [این جلسه] برای امام حسین علیه السلام باشد. بعد یک چیزی هم به ذهن ما رسید که روایت در باب پنجاه و پنج حدیث سوم کامل الزیارات است. امام صادق علیه السلام فرمود: «من اراد الله به الخیر قذف فی قلبه حبّ الحسین و حبّ زیارته[1]» یکی اینکه دایره «من» تا کجاست؟ «یسئله من فی السموت و الارض[2]» است؟ جماد، نبات، تا حیوان، انسان، برو تا بالاترش. یکی این، یکی [هم اینکه] خیر چه معانی ممکن است داشته باشد؟ خُب، یکی ولایت است، یکی کل خیر است [چون] الخیر «ال» دارد.
استاد: کلمه «من» در آیات شریفه به کار رفته است، جاهایی که خیلی توسعه دارد. حالا یکی از آنها همین آیه شریفهای بود که [قرائت فرمودید:] «یسئله من فی السموت و الارض» شاید جاهای دیگر هم «من» بود که برای کل اشیاء به کار رفته بود. یک آیه هم برای تسبیح بود «ان من شیء الا یسبح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم[3]» نمیگوید تسبیحها، [میگوید] «تسبیحهم».
آقای مؤذن: «کل من فی السموت و الارض الا ءاتی الرحمنِ عبدا[4]».
استاد: بله همین آیهای بود که الآن یادم نیامد «ان کل من فی السموت و الارض الا ءاتی الرحمن عبدا» این عبودیت عبودیتی است که به یک پاره چوب و سنگ هم اطلاق شده. «ان الذین تدعون من دون الله عباد امثالکم[5]» «أ لَهُم أرجُلٌ یمشون بها[6]» این بتها دست و پا دارند؟ زبان دارند حرف بزنند؟ اما برای همین بت تعبیر کردهاند «عبادٌ». الآن آیه چه بود؟ خُب، آنجا که ممکن است بگویند یعنی مثلا ملائکهای که آنها عبادت میکنند، جنی که عبادت میکنند اما دنبال آیه شریفه میفرماید «أ لهم أرجلٌ» از آن معلوم میشود که این عباد صرفاً ملائکه نیستند، همان بتهایی که یعبدون من دون الله را هم شامل است که تعبیر عباد برایشان به کار رفته.
شاگرد: در سوره رعد هم هست که «و لله یسجد من فی السموت و الارض[7]».
استاد: بله، «من فی السموت» که در آن آیه دیگر هم «و الشجر و الدوابّ و کثیر من الناس و کثیر حق علیه العذاب[8]» دارد.
شاگرد2: این «من» نشانه چیست که اطلاق شد بر همه؟
استاد: عرب معمولاً من را به عنوان ذوی العقول به کار میبرند نه ما، و لذا در مواردی است که این اشاره به این است که چیزهایی هم که به نظر شما ذوی العقول نیستند در یک دستگاهی، در یک دید دیگری، در یک مشهد و منظر دیگری ذوی العقول هستند.
شاگرد2: ولو بت باشند.
استاد: ولو بت باشند، بنده خدا است. [ببینید:] «عباد امثالکم» اینهایی که شما میگویید معبودند «عباد امثالکم»، خودشان بندهای هستند مثل خودتان. آن وقت یک بنده برای بنده دیگری اطاعت و عبادت قرار میدهد؟! حالا علی ای حال شما ادامه بدهید و توضیحش را هم خودتان بدهید.
آقای مؤذن: ما چه توضیحی بدهیم؟ من عرضم همین بود که این «من» تا کجاست؟ بعد اگر جماد است، نبات است، اینها یقینا یکی جماد شد، یکی نبات شده علت دارد، بعد حیوان، بعد انسان. ظاهرش این است که اینها بر اساس همان محبتشان به اهل البیت است، به امام حسین است اصلا پا به وجود گذاشتنشان. یک وقتی هم من از شما سؤال کردم در رابطه با حضرت زهرا «لم سمیت فاطمة فاطمة لانها فطم من احبها عن النار[9]» که عرض کردم میشود این نار را نار عدم بگیریم؟ که حتی آن جمادی هم که پا به عرصه وجود گذاشته از نار عدم آمده به وجود به خاطر محبتش به حضرت صدیقه سلام الله علیها است.
استاد: حالا در خصوص این روایت تناسب حکم و موضوع مراحل معنایش کلمه قلب دارد. یعنی ظاهر معنای روایت [میفرماید] آن چیزی که قلب دارد و قلب برایش مطرح است، قذف فی قلبه. اگر بگوییم هر چیزی قلب دارد، خُب آن یک فضای دیگری از معنا کردن است و الا [طبق] ظاهر امر آنجایی که قلب دارد این روایت شاملش است به تناسب حکم و موضوع. پس ولو آنجا «من» آمده اما به تناسب حکم و موضوع [میتوانیم من را به ذی القلب حمل کنیم.] میگویند حکم خودش میتواند مضیق موضوع باشد. پس هر کجا قلبی متصور است، این من شاملش است. خُب، اگر رفتید در یک فضایی گفتید لکل شیء قلبٌ، هر چیزی یک قلبی دارد، خب آن یک فضای دیگری است. ظاهر عبارت [این است که] هر کجا قلب هست و خدای متعال به او خیر اراده بفرماید حب حضرت سید الشهداء سلام الله علیه را به او میدهد. باز هم هر چه در ذیل همین در ذهنتان است بگویید، ما استفاده میکنیم.
شاگرد: میشود حکم را کلی سرایت داد که همه اشیاء همین نبات، جماد، بعد همین طور تا مراتب بالاتر؟
استاد: ضابطه کلی این است که آن مقاماتی که اهل البیت علیهم السلام برای خودشان فرمودهاند ـ شبیه اسماء الله تعالی ـ یک مقام رحمانیت دارد که برّ و فاجر و همه را شامل است. یک مقام خاصش است، رحیمیت و نظیر عنایت خاصه، این هم اگر آن خیر، خیر رحمانیه باشد، همه چیز را میگیرد ولو دشمنان اهل بیت را [که در این صورت] یک محبتی هم متناسب با همان جا مفروض است. اگر نه، عنایت خاصه و رحیمیهاش را در نظر بگیریم، خب این دیگر همه را شامل نیست، فقط یک سلسله خاصی [را شامل است.] رگ رگ آب شور و آب شیرین[10]، این فقط شامل آن رگ آب شیرین است. این که من به ذهنم میآید [درباره اینکه آیا] شامل است یا نیست [این است که] آن فضا اینطوری است.
برو به 0:07:50
شاگرد: اگر رحمت رحمانی بگیریم، مثلاً دشمنان اهل بیت شامل جسمشان میشود؟ که آیه قرآن دارد که با سایهشان سجده میکنند.
شاگرد2: بعضی وقتها داریم که دشمنان اهل بیت هم اقرار میکنند، گریه میکنند. معاویه داریم که گفت دیگر چه کسی را داریم که مثل علی باشد؟
استاد: بله، مگر یکی دو تا است آقا؟ شما ببینید، عجایب کارهایی که در مظلومیت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هست ـ کل اهل بیت ـ صحیح بخاری، الآن مسلمانها چقدر هستند؟ شیعه در آنها اقلیت هستند. میگویند صحیح بخاری تالی تلو قرآن است، مسلم را خیلی [مثل بخاری نمیدانند] چون یک خصوصیاتی دارد. همین آقای بخاری سر جایش که باید بگوید نمیگوید، یک جای دیگر به یک مناسبت دیگری این را میآورد که چه کسی گفت؟ عمر خلیفه دوم گفت «علیّ اقضانا[11]» نمیدانم «ابیّ اقرؤنا». [از] اقضی میدانید چه چیزی در دلش است؟ البته خواجه در متن تجرید فرمودند «اقضاکم علیّ[12]»، کلام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده ولی همان کلام را عمر به عنوان تأیید [حضرت امیر علیه السلام میزند.] الآن در صحیح بخاری به عنوان کلام او گفته میشود، «علیّ اقضانا». اتفاقا یک جا بود که یک سنی همین را از صحیح بخاری آورده بود. اصلاً میبینند خیلی دارد [از حضرت امیر علیه السلام تعریف میکند!] اقضی کم نیست، قاضی میدانید یعنی چه؟ قاضی یعنی کبریات را بلد باشد، تشخیصش در صغریات [صحیح باشد] قاضی همه چیز میخواهد. میخواهد فیصله بدهد، فیصله الهیه خصومت را. «علیّ اقضانا» آیا این کم است آن هم در صحیح بخاری؟! حالا شما میگویید هفتاد جا گفته «لولا علیّ لهلک عمر»، مرتب میآیند خدشه میکنند، نمیدانم شما شیعهها از خودتان در آوردهاید، کجا گفته؟ اما در صحیح بخاری در مظانش بگردید، اگر این را پیدا کردید! اصلاً هم احتمال نمیدهید. یک جایی میرود این را میآورد که الآن که این جستجوهای کامپیوتری و نرمافزاری شده زود پیدا میشود، تا بزنید اقضانا، میبینید آورد. اما حالا شما صحیح بخاری را بردارید بخواهید این را در مظانش پیدا کنید، هر چه ورق میزنید پیدا نمیکنید، این جور [از دسترس دور نگه میدارد.] ولی این حرفها سر جایش بوده.
یک نکته راجع به بحث دیروز میخواهم بگویم، یادم نرود، این را هم قبلش در دنباله فرمایش شما میگویم. کسانی که بخواهند راجع به حضرت سید الشهداء مطالعه کنند، کار کنند، منبر بروند، این چیزی که من به خیالم میرسد این است که بهترین کار این است که یک شواهدی که اگر روی سنگ بریزند، آب میشود، اظهر من الشمس است، هیچ کس نمیتواند انکار کند را پیدا کنند ـ که این کار علمی میبرد اما وقتی پیدا شد، خیلی کار از آن میآید ـ شواهدی پیدا کنند دال بر اینکه این فرهنگ بالفعل اهل تسنن عمومی فرهنگ بنی امیه است نه فرهنگ پیامبر و اسلام، این خیلی مهم است. فقط واضح هم باشد، حالا دیگر هر کسی خودش میتواند [برود دنبالش] اگر در فکر باشد، تا پیدا میکند.
از چیزهای جالب که خودم برخورد کردم، اولش در البدایة ابن کثیر پیدا کردم. وقتی دارد جریان قیام حضرت سید الشهداء را میگوید، میرسد تا آنجا که از ابو مخنف میخواهد ـ این هم اگر خطبه ابن زیاد را نمیگفتند، اینش را هم نمیگفتند ـ میگویند ابن زیاد وقتی میخواست از بصره حرکت کند برود کوفه ـ اول در بصره بود دیگر، یزید ملعون گفت هر دو جا [را حاکم باش] برو کوفه ـ وقتی میخواست از بصره بیرون بیاید، یک خطبه خیلی داغی خواند ابن زیاد، تهدیدهای بزرگ بزرگی کرد. برای اینکه این را بگویند بعد میگویند علتش چه بود که این خطبه را خواند؟ از علتش خبر دارید؟ میگویند بله، حضرت سید الشهداء سلام الله علیه توسط سلیمان ـ حالا اسماء مختلفی دارد که در کتابها نقل کردهاند ـ نامهای فرستادند برای رؤوس الخمسة. بصره پنج تا بخش داشت که بزرگانی از عرب بصره، اتباع بصره رئیس هر کدام از اینها بودند. یک نامه را برای این پنج نفر نوشتند و دادند به دست این سلیمان، گفتند برو بخوان. من در البدایة رسیدم به اینجا که میگوید این نامه حضرت سید الشهداء که آمد، رفتند برای اینها خواندند و چهار نفرشان مکتوم کردند، هیچ نگفتند. آن یکی که پدر زن ابن زیاد بود ـ منذر بن جارود ـ رفت سلیمان را برد پیش ابن زیاد ملعون و او هم این را شهید کرد و بعد به خاطر این نامه خطبه خواند.
منظور من این است که این نامه را وقتی ابن کثیر میآورد ـ الحمد لله که نقل کرده است دیگر، خدا پس کلهاش زده، طبری آورده، طبری به عنوان نقل خوب آورده، ابن کثیر همین را میآورد، حالا ابن اثیر و اینها که اصلا نیاوردهاند، چون دیدهاند که به زلف یار برمیخورد اصلا نیاوردهاند ـ فوری پشتش میگوید «و عندی فی صحة هذا عن الحسین نظر[13]» این نمیشود، اصلاً جور نیست «و الظاهر انه مطرّز بکلام مزید من بعض رواة الشیعة». مطرز یعنی یک چیزی را ببافند، زربافی میکنند. میگوید بعض رواة شیعه یک چیزهایی داخلش کردهاند و الا اصل نامه را نمیتواند انکار کند، همه جا آمده که این نامه را حضرت فرستادهاند برای بصره. اصلاً ابن زیاد به خاطر این خطبه را خواند، شهید کرد آن کسی که نامه را آورده بود، اینها که قابل انکار نیست. میگوید این نامهای را که طبری آورده از ابو مخنف نقل میکند، مطرز است. حالا چرا؟ او چرا میگوید مطرز؟ و الا میگفت کلش دروغ است. به خاطر اینکه یک چیزهایی دارد که ابن کثیر خوشش میآید. خب میگوید اینهایش که خوب است، آنهایی که او پسندش نیست را میگوید شیعه اضافه کردهاند. خُب فلان فلان شده اگر شیعه زیاد کرده بودند، آن وقت بقیهاش را جا میگذاشتند؟! اگر شیعه میخواست روایت کند، آن که اضافه کرده بود را میآورد و آن که بر علیه شیعه بود را نمیآورد که. میگوید نه، آنها را شیعه جا گذاشته است، یک چیزهای دیگری را به آن اضافه کرده چون او پسندش است.
خُب عباراتی که حضرت اینجا دارند خیلی عجیب است. فرمودهاند «ان الله تعالی اصطفی محمدا صلی الله علیه و آله و سلم علی خلقه … و کنا اهله و اولیاءه و اوصیاءه و ورثته[14]» اوصیاء[15]، وصیّ پیامبر ما بودیم. تعبیر اوصیاء را ببینید، در این نامه حضرت میگویند ما اولیاء بودیم، ما ورثه بودیم «و احق الناس به و بمقامه فی الناس، فاستأثرعلینا قومنا» قوم ما آمدند خودشان را به ناحق بر ما غلبه دادند «فرضینا و کرهنا الفرقة» ما هم دیدیم اختلاف در امت میافتد، حرفی نزدیم «و احببنا العافیة و نحن نعلم» این است که ابن کثیر را ناراحت کرده «و نحن نعلم انا احق بذلک الحق المستحق علینا ممن تولاه». ما خودمان شک نداشتیم در اینکه این چیزی که آنها جای ما را گرفتند احق بودیم ممن تولاه. ابن کثیر چه میگوید؟ میگوید امام حسین میدانستند که افضل امت ابوبکر است، اجماع است. خُب اگر سبط رسول الله بگویند که ما احق هستیم آن وقت چطور میخواهید بگویید اجماع امت اسلامیه است که الافضل بعد رسول الله ابوبکر ثم عمر ثم عثمان؟ صحیح بخاری هم که میگوید «ثم نسکت[16]» چهارمینش معلوم نیست که چه کسی است؟ ابن عمر گفته «ثم نسکت». خُب اگر این را میخواهند بگویند، حضرت میگویند «نحن نعلم انّا احق». دنبالهاش دارد: «و قد احسنوا و اصلحوا» آمدند غصب کردند، مقام را غصب کردند اما خب عملکردشان مثل یزید نبود. حالا این روایت … آیا شیعه میآید اینها را بگوید؟ اگر یک رافضی و شیعه به خیال تو میخواهد روایت درست کند، آیا میگوید عمر و ابوبکر احسنوا؟! خب این را برمیداشت دیگر، نمیآمد که این را بگذارد. آن تکهاش که پسندش نبود میگوید این را شیعه آورده، این احسنوا [را که دیده] خوشحال شده، میگوید ببینید.
برو به 0:17:09
شاگرد: این روایت جعلی است (خنده شاگرد).
استاد: بله، شیعه میگویند یعنی چه که حضرت بگویند «احسنوا و اصلحوا و تحرّوا الحق» تحری حق کردند. بالاترش: «فرحمهم الله و غفر لنا و لهم[17]» ترحم بر آنها. بعد «و قد بعثت رسولی الیکم» تا آخرش. طبری چه میگوید؟ طبری که این را به عنوان نقل از [وقعة الطف ابو مخنف] آورده. همین نامه در نقل ابو مخنف هست، در اصل مقتل ابومخنف ـ این چاپی که حالا شده ـ هست، مرحوم مجلسی از ابو مخنف در بحار نیاوردهاند. حالا منظور من چه بود؟ همین اندازهاش را که آنها خودشان آوردهاند حضرت دارند میگویند که میدانستیم که بر [دیگران مقدم و احق هستیم.]
در خطبه شقشقیه حضرت فرمودند که اینها من را آوردهاند گذاشتهاند در شوری ـ شش نفر ـ «متی اعترض الریب فیّ مع الاول منهم[18]»، با آن اولیشان چه کسی شک داشت؟ کجا یک ذره شک میآمد که حق مال من است یا مال ابوبکر؟ «تقمصها و هو یعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی[19]» خودش [هم] میدانست، خود اهل البیت که [دیگر] معلوم است. «متی اعترض الریب فیّ مع الاول منهم حتی صرت اُقرَنُ الی هذه النظائر» با آن کسی که شما میگویید افضل امت است کی شکی بود که من را گذاشتهاید کنار مثل طلحه؟ و خود عثمان و اینها هم که دیگر معلوم است.
بله، منظور اینکه شما که فرمودید اینها خودشان اعتراف میکردند، از اینها زیاد است. فقط آنچه که عرض من بود این است که هر کس بتواند این کار را بکند، شواهد روشن تاریخی، متفق علیه را پیدا کند دالّ بر اینکه این فرهنگ، فرهنگ بنی امیه است میدانید چه کار کرده؟ این دارد به طور واضح برای عامه اهل تسنن روشن میکند که شما فرهنگتان چیست؟ این یک. دوم اینکه یک مشت تکوینی بالفعل است به دهن امثال آن مفتی عربستان که دو سال پیش ـ همه جا در شبکهها پخش کردند ـ رسمی گفت امام حسین حق نداشت علیه یزید خروج کند و شاید اینطور تعبیری آورد که «عفی الله عنه»، خلاصه کار خلاف کرد. ببینید چرا تا حالا هم حاضر است بیاید این مصاحبه را بکند؟ چون اینها کار نشده است دیگر. اگر فوری تا این حرف را میزند، قشنگ جلوی رویش بیاورند، رسالهها نوشتهاند خود این سلفیهایی که الآن هستند در اینکه لعن یزید جایز است یا نیست؟ پایان نامههای دکترا در اینکه لعنش جایز نیست. اگر کارهای دقیق بشود، دیگر آبروی اینها رفته است.
الآنش هم نزد کسانی که اطلاعات دارند ولی جمع آوری نشده، دسته بندی نشده آبرویشان رفته است، معلوم است، اما کسانی مثل ابن جوزی را ببینید چه کار میکند؟ میگوید این یزید را نتوانیم لعنش کنیم؟! با چه آب و تابی! در لعن یزید خیلی چیزهای جالبی طرفین دارند. تفسیر روح المعانی آلوسی وقتی میرسد راجع به لعن یزید، میگوید متواترست که یزید راضی بود، آخر همه کسانی که حربهای دارند میگویند لعن یزید نکنید، میگویند بابا او که اصلاً نمیخواست، بعد هم که شنید پشیمان شد. این جور ملعنت خیلی عجیب است! بابا همین طوری که تو میخواهی از یزید دفاع کنی، حق حضرت سید الشهداء هم که هست. تو الآن نمیتوانی فقط مدافع [یک طرف باشی] تو مدافع بین دو تا حق هستی. منظور اینکه در تفسیر آلوسی ـ این یکی از چیزهایی است که بین طرفین هم مقبول است، آلوسی را سلفیها هم قبولش دارند چون گرایش سلفی داشته ـ میگوید متواتر است که یزید به قتل حضرت سید الشهداء راضی بود، نه اینکه راضی نبود و بعد دیگر وقتی هم فهمید ناراحت هم شد.
شاگرد: خودش دستور داد سبایا را بیاورند شام.
استاد: همه را انکار میکنند، میگویند اصلاً چه کسی گفته که رأس به شام رفته، ببیند، بروید نگاه کنید. میگویند اصلاً اینها نبود، رأس مطهر شام نرفته.
شاگرد: نه، سبایا.
استاد: ببینید، میگویند برد برای اکرامشان، برای اینکه دل جویی بکند، بگوید بد شد، ای ابن زیاد ملعون.
از چیزهایی که حاج آقا زیاد میفرمودند یادم آمد. این را زیاد میگفتند، این را یادداشت کنید. میگفتند اقرار از خود اینها خیلی جالب است. بعد من در البدایة ابن کثیر هم پیدا کردم، یادداشت کردم. بعد از اینکه شهادت حضرت سید الشهداء واقع شد یزید دید ابن زیاد خیلی نوکر خوبی است، از آن کرههای بسیار مناسب برای خلیفه است. گفت که خُب حالا تو که این کار را برای ما کردی راه بیفت برو مدینه ـ قضیه حرّة ـ آنجا را هم سر و سامان بده، برو برای ابن زبیر در مکه. جواب داد که «لن اجمعهما لفاسق قتل ابن رسول الله و اغزو البيت الحرام[20]» یک فاسق، دیگر میخواهی دو تا فسق را برایش جمع کنی؟! هم نوه پیامبر را شهید کند، هم برود جنگ کعبه؟! این را خودشان آوردهاند. وقتی ملعون میخواست مقابل ذریه حضرت سید الشهداء رجز بخواند، میگفت «الحمد لله الذی قتلکم، اکذب احدوثتکم، فضحکم[21]» حالا برای یزید نامه مینویسد ـ در تاریخ میماند ـ میگوید «لن اجمعهما لفاسق» یک فاسق دیگر تاب این [دو کار را ندارد.] چطور آنجا آن حرف را میزدی، اینجا [قتل حضرت سید الشهداء علیه السلام را فسق میدانی؟!] حاج آقا روی این زیاد عنایت داشتند که خودشان [نقل میکنند.] بعداً هم یزید پذیرفت، گفت راست میگویی، نمیشود.
خُب حالا من برای ختم عرضم [این را بگویم.] دیروز راجع به بحث خودمان صحبت بود، گفتید یک روایت راجع به اینها بگو. من رفتم بالا یک روایت یادم آمد خیلی جالب! راجع به آن بحث پایان جلسه دیروز. توحید صدوق، باب التوحید و نفی التشبیه روایت شانزدهم. روایت پانزدهم و چهاردهم هم که هنگامه است، خودتان مراجعه کنید ببینید، اما نسبت به بحث دیروز ما حضرت یک مقدماتی میفرمایند: «اللَّهُ غَايَةُ مَنْ غَيَّاهُ وَ الْمُغَيَّا ـ یا مغیّي (به صیغه فاعل) ما همین جا هم مباحثهاش را کردیم [که به صیغه فاعل باید خوانده شود یا مفعول] ـ غَيْرُ الْغَايَةِ[22]» تا اینجا که حضرت میفرمایند «وَ اللَّهُ غَيْرُ أَسْمَائِهِ وَ كُلُّ شَيْءٍ وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْءٍ سِوَاهُ فَهُو مَخْلُوق» هر چیزی که بگویند [که] میبینید این خدا نشد ـ این دیگر یک چیز فطری خیلی واضحی است، یک چیزی [را] میگوییم خدا [نیست] ـ هر چیزی بگویند که میبینی این آن خدایی که میگوییم نیست، فرمودند هر چیز بگویید شَيْء وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْءٍ سِوَاهُ فَهُو مَخْلُوق. حالا که کلاس بلدیم، میگوییم خُب شیء باید باشد که، [لذا] حضرت توضیح میدهند. اینش خیلی منظور من بود که وقتی رفتم بالا این عبارت حضرت که از سابق در ذهن من بود یک دفعه یادم آمد.
آقای مؤذن: این سواه یعنی چه؟ آن روز هم که خدمت شما [بودم] باز برایم سؤال بود. کل شیء که واقع بشود بر او اسم …
استاد: که میبینیم که خدا نیست، حالا توضیحش را میدهم.
برو به 0:25:05
[میفرمایند:] «الا تری» الا تری یعنی واضح است و مؤید مقصود حضرت است. «أَلَا تَرَى إِلَى قَوْلِهِ الْعِزَّةَ لِلَّهِ» ببینید چطور میگویید «لله ما فی السموت» هرچه در آسمانها است مال خداست، حضرت میگویند نمیبینی میگوییم «العزة لله» نه اینکه خدا عزیز است «العزة لله» خیلی قشنگ است! حضرت میخواهند نفی کنند، نمیخواهند بگویند که خدا عزیز است، قبلش فرمودند «وَ اللَّهُ غَيْرُ أَسْمَائِهِ وَ كُلُّ شَيْءٍ وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْءٍ سِوَاهُ فَهُو مَخْلُوق». خب، حالا اینجا شما میگویید عزت، آیا عزت خداست؟ نه دیگر، همه میفهمیم، عزت که خدا نیست که، خدا خداست، عزت عزت است. حضرت میفرمایند ببین عزت خدا نیست، پس چیست؟ لله [است،] یعنی به او بند است، مال اوست. همین طوری که «لله ما فی السموت و الارض» یکی از چیزهایی هم که لله است «العزة» است، نه یک عزت خارجی، یک عزت نه، آن که فرد عزت است، [بلکه] العزة، اصلاً این حقیقت مال اوست. العظمة، حالا العظمة در آیات نیست حضرت اضافه کردهاند، آیا عظمت خداست؟! عظمت که خدا نیست، وقتی خدا نیست [پس] «العظمة لله». بعد «و قال لله الاسماء الحسنی» تا آخر روایت. جالبیش این است که فرمودند «فَالْأَسْمَاءُ مُضَافَةٌ إِلَيْهِ وَ هُوَ التَّوْحِيدُ الْخَالِص». و باز اگر دنبالش بروید، روایت پانزدهم و چهاردهم خیلی برای بحث ما خوب است. این چون وقتی رفتم بالا یک دفعه یادم آمد، که حضرت میگویند «الا تری العزة لله» این لله نه یعنی خدا عزیز است، درست خلاف مقصود حضرت میشود اگر آنطوری معنا کنیم، [بلکه] یعنی العزة لله، مثل اینکه «قبّل القبل[23]»، اینجا هم العزة لله.
شاگرد: اسمی و صفتی …
استاد: بله، یعنی اینها همه مال خدا هستند. یعنی اینها مسبوقند به او، اگر خدا نباشد، اینها [نیستند.] اینها همه مال او هستند. چطور همه چیز [لله است؟] «لله ما فی السموت»، هر چه هست مال خداست، علم، عزت، اینها همه مال خداست. مال خداست نه یعنی خدا متصف است به اینها، یعنی اینها همه مال خدا هستند، همه این حقائق مال او هستند.
شاگرد: یعنی مخلوقتند دیگر.
استاد: بله، لذا صریحاً فرمودند «وَ كُلُّ شَيْءٍ وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْءٍ سِوَاهُ فَهُو مَخْلُوق». خیلی قشنگ است، العزة مخلوق. این خلق، این بیان اینجا [هست و الا] نظیر اینها خیلی کم پیدا میشود و باز نظیرش [در روایات] خیلی هست، من حالا چون یادم آمد [گفتم.] اگر بگردید، خیلی پیدا میشود.
شاگرد2: همه اسماء اینطوری تاویل میشوند یعنی؟ همه اسماء الهی؟
استاد: [با] این توحید خالص در این مقام بله دیگر. و لذا هیچ کدام هم مقام ذات نیستند، همه مخلوقند، کل اسماء، حضرت بعد تصریح میکنند.
آقای سوزنچی: علم و حیات و اینها را هم باید بگوییم همین جور است، درست است؟
استاد: بله دیگر، فرقی نمیکند.
آقای سوزنچی: … ذاتی …
استاد: فرقی نمیکند، این خیلی ضابطه مهم و بالایی است این روایت. چون دیروز هم مطرح شده بود و تعطیلی [در پیش داریم و] فاصله میافتد [امروز گفتم.]
آقای مؤذن: آقا بعضیها اینجا یک حرف سنگینی دارند، میگویند اضافه اسمیه هم چطور اضافه بیت الله به خدا اضافه تشریفیه است، هیچ سنخیتی خدا با بیت ندارد، میگویند اسماء هم هیچ سنخیتی با خدا ندارند.
(خنده استاد)
استاد: آن دیگر خیلی … همین است. واقعاً هم دارند میگویند، همین طور هم میشود.
آقای مؤذن: بله همین است.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
شاگرد: اهل سنت مشهورشان قبول دارند که حضرت امیر و اولادشان خلافت را از آن خودشان میدانستند، اینکه بحثی نیست، بحث سر این است که این اعتقاد علی و اولاد علی به احقیت آیا مطابق نظر خدا، نظر پیغمبر است یا نه؟ پس این همه دعوا سر چه بود؟ این همه خونریزیها شد و این همه دعواها سر چه بود؟ سر همین که اینها قائل بودند که خلافت مال ما است علویها و شیعیان …
استاد: این که شما میگویید صریح صحیح بخاری و مسلم است، از جاهای جالب صحیح بخاری است. او میگوید که امیرالمؤمنین آمدند پیش ابوبکر گفتند تو بیا خانه ما اما عمر نیاید. شراح صحیح بخاری ماندهاند که [این را چطور توجیه کنند.] دارد «کراهیة لمحضر عمر[24]» در صحیح بخاری است. آنها میگویند چرا حضرت میگویند تو بیا، عمر نیاید؟ «کراهیة لمحضر عمر» ببینید شراح را، ابن حجر و اینها توضیحات قشنگی دارند. حالا منظور دنبالش همان جا در صحیح بخاری حضرت میفرمایند «استبدتم علینا کنا لنا فی هذا الامر حقا[25]» با اینکه صحیح بخاری است [اما] اینها را دارند میآورند. همین ابن کثیر ببینید وقتی تحلیل تاریخی میکند در البدایة میخواهد حضرت زهرا (سلام الله علیها) را محکوم کند در اینکه چرا با ابوبکر قهر کردند و دیگر تا آخر کار آشتی نکردند؟ میگوید شوهر شما هم روز اول همین که شنید با ابوبکر بیعت شده دوان دوان آمد گفت بهبه، بیعت کرد[26]. بعداً هم که میدید حضرت زهرا کمی ناخوشایندشان است، مماشات میکرد با حضرت زهرا (سلام الله علیها). ببینید، میگوید لذا علی با ابوبکر دو بار بیعت کرده، یک بار روز اول سریع آمد، بعد دید که [برای] حضرت زهرا (سلام الله علیها) ناخوشایند است صبر کرد. بعد از اینکه وفات حضرت زهرا (سلام الله علیها) آمد بعد دوباره آمد گفت خب، حالا که دیگر مانع هم رفت.
شاگرد: محاصره که شد …
استاد: دارم میگویم صریح صحیح بخاری است که حضرت گفتند «استبدتم علینا». جای دیگر صحیحش دارد که خود مسلم [هم میگوید.] من اینها را جمع آوری هم کردم، یک وقتی هم جزوهاش را دادم خدمت آقایان. خود مسلم میگوید به ازاء سند این روایت باید شتر شتر فلان بدهند که میگوید ابوبکر نشست دید علی نیست، گفت چرا علی نیامده؟ «فذهبوا فأتَوا به» رفتند علی را آوردند.
همه اینها را ابن کثیر هیچ کجا نمیبيند، میگوید که نه، علی طرفدار این مطلب بود. خود سنیها میآورند ـ ببینید اینها مهم است ـ میگویند این روایت را همه جا بالای منبر امیرالمؤمنین گفتند «من فضلنی علی الشیخین جلدته حدّ المفتری[27]» ببینید میگویند یا نمیگویند؟ کجا آنها [قبول دارند که اهل بیت علیهم السلام خلافت را حق خود میدانستند.]
شاگرد: ولی صبحی صالح میگوید «ما بایع حتی ماتت فاطمة» که بیعت هم نکرد تا بعد از وفات [حضرت فاطمه سلام الله علیها.]
استاد: آنکه بله، من اینها را مفصل جمع آوری کردهام. میخواهم ابن کثیر را بگویم، شما که میگویید قبول دارند، سر جایش اینها را انکار میکنند.
شاگرد: نه، میگویم مشهور فضای اهل سنت نظرشان بر این است که بله، یک دعوایی بوده بین اینها، آنها احقیت را برای خودشان قائل بودهاند.
استاد: آنهاشان که منصف باشند سر جایش یک حرفی میخواهند بزنند …
شاگرد: ولی بحث سر این است که آیا این حق قائل شدن برای خودشان مطابق نظر خدا بوده یا نه؟ آنها میگویند نه، ابوبکر برای خودش قائل بود، او هم برای خودش قائل بود، دعوای سیاسی بود.
استاد: ابن خلدون همین جا وقتی میآورد، میگوید «مبدأ دولة الشیعة[28]». میگوید که بله، اهل بیت خودشان را احق میدیدند. همینها را می گوید، بعد وقتی روایات صحیح را میآورد اینجا را هم ضمیمهاش میکند، میگوید عباس [به حضرت امیر علیه السلام] گفت بیا برویم که خلافت ما را هم شاید حضرت تأیید کنند، شاید سهم ما باشد میگوید که حضرت علی فرمودند شاید نشد، آن وقت بعدش هم دیگر مردم به ما نمیدهند[29]. از روایات صحیحی است که آنها خیلی علمش میکنند. ابن خلدون همین جا اين را میآورد که يعني نه، خود آنها نمیدانستند که حق مال آنها هست یا نیست، ولی میخواستند. این جور جلوه میدهند. بله، یک جا [بالاخره واقعیت را ذکر میکنند] خب حق اینطوری است دیگر که هر چه بخواهند مخفی کنند، آشکار میشود ولی بنا ندارند [این مطالب را ذکر کنند.] ابن کثیر را ببینید ـ من اینها را یادداشت کردهام ـ محکم میگوید اصلاً اینطوریها نبود، همان روز اول حضرت با اشتیاق [آمدند و با ابوبکر بیعت کردند.] تصریح البدایة است، میگوید «قبل ان یدفن رسول الله بایع علی ابابکر فی الیوم الاول» چون اگر سه روز [تجهيز و تدفین] حضرت طول کشید، میگوید روز اول رفت، دست پاچه بود، چون میدانست افضل الناس، اجماع است که افضل الناس ابوبکر است.
شاگرد: قبول دارند که حضرت زهرا (سلام الله علیها) بیعت نکرد.
برو به 0:33:48
استاد: لذا ابن کثیر کاری برای حضرت زهرا نمیتواند بکند، من یک مقاله نوشتم برای همین. و لذا میگوید «هجر ابابکر و خالفه و لم یکن لها ذلک[30]» ملعون میگوید حق نداشت حضرت زهرا (سلام الله علیها) این کار را کند. بعداً مهمترش این را میگوید که چه کنیم خلاصه حضرت زهرا این کار را کردند، بهانه دادند دست روافض، «فتحت للروافض بابا عظیما[31]» یعنی دیگر نتوانسته [بگوید] حضرت زهرا [با ابوبکر مشکلی نداشتند اما] امیرالمؤمنین را میتواند [بگوید رفیق شفیق ابوبکر بودهاند.]
شاگرد: ولی سیدة النساء قبولش دارد که.
استاد: سرجایش که بله، «سیدة نساء اهل الجنة[32]» در صحیح بخاری است، نمیتوانند کاری بکنند اما یک جای دیگر [که به نفعشان نیست دشمنان اهل بیت علیهم السلام را مقدم میکنند.] میدانید چرا؟ جمعش این است، میگوید آنجا زنها هستند، [اما] اینجا میخواهد بگوید بالای چشم یار ابرو است. میخواهد با ابوبکر دربیفتد؟ این دیگر نشد. این فرهنگ یعنی فرهنگ بنی امیه، بنی امیه یعنی این، یعنی هر کجا میبیند اهل بیت یا صحابه [با خلفا درافتادند، آنها را انکار میکند.]
شاگرد: خدا خیرشان بدهد آقای سید کمال حیدری در همه بحثهایشان همین را دارند دنبال میکنند، جدا کردن تفکر بنی امیه از عموم اهل سنت.
استاد: من یک وقتهایی بود که اینها را مطالعه میکردم به یک چیزی رسیدم لمسی ـ یعنی خودم لمس کردم ـ بعد دیدم غیر از فرمایش آقای حیدری آقای دکتر عصام[33] که شیعه شده دارد میگوید ـ خیلی برای من جالب بود، او سنی بوده در این محیط ـ من الآن رسیدهام به اینکه ما به جای اینکه روی سقیفه و جمل و اینها کار کنیم باید روی عاشورا کار کنیم. این چیزی است.
شاگرد: عاشورا یا فاطمیه؟
استاد: روی عاشورا. و لذا این خیلی مهم است، اهل سنت هم از این واهمه دارند، بدانید این را، خیلی واهمه دارند. میر سید شریف در شرح مواقف یا تفتازانی در شرح مقاصد، الآن من دقیق یادم نیست، عبارت را نگاه کنید، بعد که یزید ملعون را میگوید و میگوید این قدر ظلم کرده میگوید پس چرا یزیدی که معلوم است این کار را سر اهل بیت آورده لعنش نمیکنید. میگوید ما شک نداریم در اینکه میشود لعنش کرد اما ان قلت که چرا بعضی از علما نهی میکردند؟ میگوید آنها هم در لعن مشکل نداشتند، میگفتند اگر لعن یزید شروع شود، یلتقی الی الاعلی.
شاگرد۲: شاید نکتهاش هم همین باشد که رخنه از اینجا راحتتر از رخنه از بالاترست.
استاد: اصلاً علت اینکه چطور شد حضرت سید الشهداء [علیه السلام حرکت کردند؟] ببینید که سلفی میگوید حضرت حق نداشتند، خُب ببینیم حق داشتند یا نداشتند؟
خود ابن کثیر میآید میگوید این شعری که به یزید نسبت میدهند که «لعبت هاشم بالملک» [را بعض روافض به یزید نسبت دادهاند.] قبلیهایش را میآورد، مشکلی ندارد. بابا ملعون همان اولش را که دارید میآورید بس است دیگر. میگوید «لیت اشیاخی ببدرٍ شهدوا[34]» تمام است دیگر، دارم انتقام میگیرم. اینجایش که میرسد «لعبت هاشم بالملک» میگوید این را بعض روافض به یزید نسبت دادهاند، بعدش هم میگوید اگر یزید گفته، علیه لعنة الله[35]. حالا همینش هم خوب است ولی خب میرویم جاهای دیگر میگردیم ببینیم گفته یا نگفته؟ شواهد از خود شعر قبل و بعدش دارد میگوید مال خودش است، معلوم است.
شاگرد۲: اصل شعر را میگویند مال یکی از همین …
استاد: اصلش بله، اما دنبالش مال او (یزید) است. او میگوید که اصلش مال …
شاگرد: این «رحم الله» را بر تقیه حملش میکنیم دیگر؟ مراعات و فضای عمومی را میگیرد.
شاگرد۲: «اصلحوا و احسنوا[36]».
استاد: بله، غیر از تقیه محملهای خیلی [زیادی دارد.] شبیه آن که صحیح بخاری آورده ـ چقدر سنیها خوشحالند! ـ میگوید ابن عباس گفته که یک دفعه دیدم کسی کنار جنازه عمر ایستاده گفت که من میخواهم خدا را ملاقات کنم «ما علی وجه الارض احد». جالبش این است که ما به سنیها میگفتیم پیامبر نبودند؟ میگویند امیرالمؤمنین گفتند احدی بر وجه ارض نیست که «احب ان القی الله بصحیفته مثل صحیفة هذا المسجی[37]» من مثل نامه عمل عمر میخواهم خدا را ملاقات کنم، هیچ کس بالاتر از او نیست که محبوب باشد پیش من که به مثل صحیفه او ملاقات کنم [خدای متعال را.] گفتیم ابوبکر که بالاتر از اوست، چطور امیرالمؤمنین ابوبکر را رها کردند، پیامبر را رها کردند، میگویند [میخواهم به نامه عمل عمر خدای متعال را ملاقات کنم؟!] خُب شیعه که میدانند، حضرت میگفتند یعنی آن صحیفهای که نوشتند، صحیفه ملعونه. آن صحیفه ملعونه اساس غصب خلافت بود اما آنها میگویند این صحیفه یعنی صحیفه اعمال. خُب، اینجا هم این روایات هر کدامش معنا دارد.
آقای مؤذن: مثل عدلین.
شاگرد: در نامههای معاویه به امیرالمؤمنین، عمرو عاص داریم که به معاویه میگوید تا میتوانی مجبور کن علی راجع به ابوبکر و عمر حرف بزند.
استاد: بد بگوید، بله.
شاگرد: که امیرالمؤمنین دستش را خوانده بودند.
استاد: و لذا در نامههای حضرت هست چیزهایی که آنطوری صحبت میکنند …
آقای مؤذن: اتفاقا ابن ابی الحدید از استادش ابوجعفر نقیب میگوید چرا آن نامه هفده وقتی دوباره بیست و هشت میشود، میگوید چرا تکرار کرد همان حرفها را؟ «ما انت و السائس و المسوس[38]»، میگوید میخواست یک کلمه امیرالمؤمنین بگوید که من از ابوبکر و عمر افضل هستم. یک کلمه بگوید من افضل هستم.
شاگرد: بله دنبال بهانه هستند ولی برعکس این درّ و فلانش را حمل میکنند بر عمر دیگر؟
استاد: «لله بلاء فلان»؟
شاگرد: چون خود نسخه شریف رضی، خود سید رضی نوشته زیرش.
استاد: تا آنجایی که من مراجعه کردم «فلان» همان عمر است هیچ مشکلی هم ندارد، فقط با توضیحی که در شرح خود ابن ابی الحدید هست. عبارات مال حضرت نیست. یک دختری بود مرثیه سرایی عمر کرد، با آب و تاب! کی بودی، کی بودی! اینها به گوش حضرت رسید، حضرت هم حرفهای او را تکرار کردند، دو سه تا هم به آن چسباندند. گفتند بله چه بودی، چه بودی، اما مردم را در این ظلمت [گمراهی] رها کردی. خودتان نگاه کنید ببینید. یعنی آن عباراتی که حضرت زدند تکرار حرف اوست. اینها را گفتند و دو سه تا هم به آن چسباندند. منظور اینکه اگر اینطوری معنا شود، مشکلی ندارد.
آقای مؤذن: بله آقا، «استناد نهج البلاغة» امتیاز علی خان عرشی چون سندهای نهج البلاغه را آورده آن وقت آنجا هم سندش مغیرة و چند تا [از] اینها هستند.
استاد: سند همین نقل؟
آقای مؤذن: بله آقا جان، من رفتم دنبالش.
استاد: خود ابن ابی الحدید میآورد حرف او را. اسم آن زن هم چه بود؟ نمیدانم. میگوید که آن خانم اینها را گفته بود …
شاگرد: خب ولی شریف رضی وقتی این را میآورد دیگر جای تعجب است. چطور شقشقیه را میآورد این را هم میآورد؟
استاد: دارم عرض میکنم که نه یکی دو جا ـ من اینها را ضبط کردهام ـ در دهها کتاب تاریخی حرفهای آن خانم هست که این تکه [حرف] امیرالمؤمنین نیست اصلا.
شاگرد: به چه نیتی امیرالمؤمنین این را نقل کردهاند از او؟
استاد: خب، چیزهایی گفته که خیلی هم به عمر ـ برعکسش (خنده استاد) ـ خیلی به قیافهاش میآمده، مثل اینکه یک کسی را تحریک میکنند، بله «قَوَّم الْأَوَد» چه کرد! حضرت هم اینها را گفتند و گفتند بله «ذَهَبَ نَقِيَّ الثَّوْب … تَرَكَهُمْ فِي طُرُقٍ مُتَشَعِّبَة[39]» کاری کرد که وقتی او رفت، مردم در یک ظلمتی سراپا ابهام و فتنه ماندهاند. اینها را دنبالش گفتند دیگر.
شاگرد: ولی شریف رضی این را به عنوان کلام امیرالمؤمنین آوردند «من کلام له علیهالسلام» به عنوان حرف ایشان. بعدش هم زمان ایشان زمان تقیه نبود ـ زمان شریف رضی ـ اگر تقیه بود که شقشقیه را نمیآوردند. خب این چه وجهی دارد؟ ما هر چه فکر میکنیم سید رضی این را به عنوان کلام امیرالمؤمنین با توجه به …
استاد: ایشان که نگفتند کلام امیرالمؤمنین «لله بلاء فلان» یا «بلاد فلان». فلان، خود رضی که فلانش را نیاوردهاند که.
شاگرد: اگر میدانست که مال عمر است، برای چه آوردند این را؟
استاد: عرض کردم عبارات [وجه بلاغی بالایی دارد و نام کتاب] ایشان نهج البلاغة بود دیگر …
شاگرد: کنایه است.
استاد: بله، و ایشان هم متخصص فن بودند، در دهها کتاب تا الانش که کتابها دست ما است حرفهای این خانم هست …
برو به 0:42:19
شاگرد: بلاغت خانم را نمیخواهد بیاورد، میخواهد بلاغت امیرالمؤمنین را بیاورد.
استاد: صحبت سر این است که دنبالهاش هم آورده. آن تتمیمش را در هیچ جا نمیبینید، نقض حرف آن زن میشود. سید رضی هم میگویند آنهایی را که همه میدانیم [این زن سروده را امیرالمؤمنین علیه السلام تتمیمش کردهاند.] آخر [سید] اهل ادب بود دیگر، بگردید، آن واژه را در این نرم افزارها بزنید، ببینید چقدر ـ من اینها را دنبالش رفتهام ـ از این کتاب آوردهاند، اسمی از امیرالمؤمنین هم نیست، میگویند آن خانم [این را سروده] سرورده مفصلی هم هست. بخشی از قطعاتش را گفتند ـ که حالا کدامش را حضرت فرمودند آن هم محل کلام است ـ بعد تتمیمش کردند، گفتند اگر تو اینها را میگویی، اینها هم هست.
شاگرد۲: آقا مشکل ابن کثیر هم این بوده که ابن کثیر بوده، اگر ابن واحد بود، اینها را نمی گفت.
شاگرد۳: کثیر و زیاد هم شبیه هم است.
شاگرد: یک زمینی هست، زمینهایی که اول انقلاب بوده، این طاغوتیها بود که فرار میکردند میرفتند، بعد احکامی که صادر میکردند این زمینها را به عنوان مصادرهای میگرفتند. بعد یک زمینی همچنین چیزی هست، مصادرهای مانند است. بعد این را بنیاد مسکن علی الظاهر آن کسی را که صاحب این زمین بوده وام هم گرفته بوده، بدهکار هم شده بوده.
استاد: زمان شاه؟
شاگرد: بله زمان شاه، بدهکار هم شده بوده بعد بنیاد مسکن بعد از همان اوایل انقلاب وامش را تسویه میکند ــ مصادرهای هم بوده اصلش ـ یک مقدارش هم که وام بوده آن را هم [تسویه میکند] بعد در مزایده واگذار میکند. یک کسی میخرد، بعد میآید در آن آپارتمان میسازد میفروشد. حالا مثلا اگر کسی بخواهد این زمین را بخرد، مشکل شرعی که ندارد؟
استاد: عرض کنم که اینها خیلی در غایت اختلاف است. چیزهایی شده بود که بعداً آن کسانی که رفته بودند از ترس رفته بودند، برگشتند رفتند دادگاه گفتند که ما [از ترس رفته بودیم] یک خرده [از این اموال] برگشت. سؤالات هم که میآمد دهها مورد [بود که در آنها قید شده بود] خود حکم مصادره برگشت خورده بود که یعنی وقتی بردند، گفتند اینها را به خودشان بدهید. لذا کسی که بخواهد احتیاط کند باید صبر کند ببیند که این کسانی که مالک اینها بودند ادعایی دارند، ندارند، یأس از این هست که برگردند؟ بعضیهایشان اصلا دیگر رفتهاند، بعضیهایشان نه، هنوزش هم ممکن است یک حالت واهمهای دارند یا بعضیهایشان درخواست هم دادهاند الآن در دادگاه پروندهشان مفتوح است. باید مراجعه اینطوری بکنند، چرا؟ چون شده، یعنی موارد متعددی اینها برگشت داده شده که دوباره آمدند و فروختند.
شاگرد: پس الآن کاری که باید بکنند باید بروند …
استاد: ببیند مالک اولش چه کسی بوده؟ یأس از مراجعهاش دارند یا ندارند؟ ادعائی هنوز روی این ملک دارد یا ندارد؟ خودش یا ورثهاش به دادگاه مراجعه کردهاند یا نه؟
شاگرد: و احتیاطش این است که نرود سراغش، درست است؟
استاد: بله معلوم است چون اینطوری شده، عملاً خیلی از آنها برگشته. دعواهایشان میآمد در دفتر حاج آقا، سؤالات، خیلی موارد میدیدی که میگفت دیوان عالی ـ آنجایی که حکمها را دوباره بازبینی میکنند ـ رد کردهاند، کاملاً یک ملک بزرگی، خیلی حسابی هم بود. البته بعد که برمیگردانند با یک شرایطی خمسش را میگیرند و برنامههایی دارند برای خودشان. منظور اینکه وقتی سر خمسشان اینها را سؤال میکردند، میدیدی مثلا یک مال بسیار عظیمی برگشت داده شده، مصادره شده بوده، برگشت داده شده، بعد چندین میلیارد فقط خمسش بوده.
شاگرد: این چون مقروض بوده بالاخره بانک این را به عنوان طلبش برداشته، بعد این آمده اداء کرده.
استاد: الآن بنیاد مسکن طلبکار آن مالک است. یعنی ذمهاش [مشغول است.] اگر او بیاید مال را پس بگیرد، میگوید پولی که من دادم را باید بدهی، با مصالحه بر اختلاف تورم. اما علی ای حال اگر او بیاید، بنیاد مسکن مالک نمیشود چون اگر دیوان عالی مصادره را فسخ کند، مالک اوست، او فقط خرجی کرده است. میگوید من خرج کردهام باید به من بدهی چون وام او را او داده است دیگر.
کلید واژه: رحمت واسعه اهل البیت علیهم السلام ـ خطبه شقشقیه ـ نامه سید الشهداء علیه السلام به اهل بصره ـ مخلوقیت اسماء ـ مخلوقیت صفات ـ نفی سنخیت از ذات ـ محاکمه ابن کثیر صدیقه طاهره سلام الله علیها را ـ خطبه ۲۲۸ نهج البلاغه ـ عاشورا ـ من موصوله ـ هجر ابوبکر ـ صحیح بخاری ـ فرهنگ بنی امیه ـ ابن کثیر ـ لعن یزید ـ اقرارهای عامه ـ اجماع بر افضلیت ابوبکر ـ کراهیةً لمحضر عمر ـ صحیفه ملعونه ـ مصادره حکومتی.
[1] کامل الزیارات ص142
[2] الرحمن 29
[3] الاسراء 44
[4] مریم 93
[5] الاعراف 194
[6] الاعراف 195
[7] الرعد 15
[8] الحج 18
[9] معانی الاخبار ص64: إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ فَاطِمَةَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ النَّارِ.
[10] اشاره به این بیت: «رگ رگست این آب شیرین و آب شور در خلایق میرود تا نفخ صور» مثنوی معنوی دفتر اول بخش36 بیت7
[11] صحیح البخاری ج4 ص1628 حدیث4211: «أقرؤنا أبي و أقضانا علي».
[12] دلائل الامامة (ط ـ الحدیثة) ص236
[13] البدایة و النهایة (ط ـ احیاء التراث) ج8 ص170
[14] وقعة الطف ص107
[15] در البدایة و النهایة «اوصیاءه» را نقل نکرده است اما در وقعة الطف که مصدر اصلی است «اوصیاءه» آمده است.
[16] صحيح البخاری ج12 ص31 حدیث3421: «عَنْ ابْنِ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ كُنَّا فِي زَمَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَا نَعْدِلُ بِأَبِي بَكْرٍ أَحَدًا ثُمَّ عُمَرَ ثُمَّ عُثْمَانَ ثُمَّ نَتْرُكُ أَصْحَابَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَا نُفَاضِلُ بَيْنَهُمْ».
[17] این فقره در وقعة الطف نیست ولکن البدایة و النهایة ذکر کرده است.
[18] نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص49 و معانی الخبار ص361
[19] نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص48: أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا 86 فُلَانٌ [ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ] وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى
[20] البدایة و النهایة (ط ـ احیاء التراث) ج8 ص239: «وَقَدْ كَانَ يَزِيدُ كَتَبَ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ إنْ يسير إلى الزُّبَيْرِ فَيُحَاصِرَهُ بِمَكَّةَ، فَأَبَى عَلَيْهِ وَقَالَ: وَاللَّهِ لَا أَجْمَعُهُمَا لِلْفَاسِقِ أَبَدًا، أَقْتُلُ ابْنَ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَأَغْزُو الْبَيْتَ الْحَرَامَ؟»
[21] همان ج8 ص210: «فقال بعض إمائها: هذه زينب بنت فاطمة، فقال: الحمد لله الذي فضحكم وقتلكم وكذّب أحدوثتكم. فقالت: بل الحمد لله الذي أكرمنا بمحمد وطهرنا تطهيراً لا كما تقول، وإنما يفتضح الفاسق ويكذب الفاجر.»
[22] التوحید (للصدوق ره) ص58
[23] الکافی (ط ـ اسلامیه) ج۱ ص۸۹
[24] صحیح البخاری باب غزوة خیبر ج14 ص135 حدیث 4240 و 4241 و حىيث 3998 و حىيث 3913: «وَكَانَ لِعَلِىٍّ مِنَ النَّاسِ وَجْهٌ حَيَاةَ فَاطِمَةَ ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتِ اسْتَنْكَرَ عَلِىٌّ وُجُوهَ النَّاسِ ، فَالْتَمَسَ مُصَالَحَةَ أَبِى بَكْرٍ وَمُبَايَعَتَهُ ، وَلَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ ، فَأَرْسَلَ إِلَى أَبِى بَكْرٍ أَنِ ائْتِنَا ، وَلاَ يَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ ، كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ . فَقَالَ عُمَرُ لاَ وَاللَّهِ لاَ تَدْخُلُ عَلَيْهِمْ وَحْدَكَ .»
[25] همان: «فَدَخَلَ عَلَيْهِمْ أَبُو بَكْرٍ فَتَشَهَّدَ عَلِيٌّ فَقَالَ إِنَّا قَدْ عَرَفْنَا فَضْلَكَ وَمَا أَعْطَاكَ اللَّهُ وَلَمْ نَنْفَسْ عَلَيْكَ خَيْرًا سَاقَهُ اللَّهُ إِلَيْكَ وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالْأَمْرِ وَكُنَّا نَرَى لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ نَصِيبًا»
[26] البدایة و النهایة (ط ـ احیاء التراث) ج5 ص307
[27] کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال ج13 ص27 حدیث36157: «عن الحكم بن حجل قال: قال علي: لا يفضلني أحد على أبي بكر وعمر إلا جلدته حد المفتري.»
[28] تاريخ ابن خلدون ج3 ص170
[29] همان: «(مبدأ دولة الشيعة) (اعلم) أن مبدأ هذه الدولة ان أهل البيت لما توفى رسول الله صلى الله عليه وسلم كانوا يرون أنهم أحق بالامر وأن الخلافة لرجالهم دون من سواهم من قريش وفى الصحيح أن العباس قال لعلى في وجع رسول الله صلى الله عليه وسلم الذى توفى فيه اذهب بنا إليه نسأله فيمن هذا الامر ان كان فينا علمنا ذلك وان كان في غيرنا علمناه فأوصى بنا فقال له على ان منعناها لا يعطيناها الناس بعده»
[30] البدایة و النهایة (ط ـ احیاء التراث) ج۴ ص۲۳۱: «فَتَغَضَّبَتْ فَاطِمَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا عَلَيْهِ فِي ذَلِكَ وَوَجَدَتْ فِي نَفْسِهَا بَعْضَ الْمَوْجِدَةِ وَلَمْ يَكُنْ لَهَا ذَلِكَ.»
[31] البدایة و النهایة (ط ـ احیاء التراث) ج5 ص308: « وَهَذَا الْهِجْرَانُ وَالْحَالَةُ هَذِهِ فَتَحَ عَلَى فِرْقَةِ الرَّافضة شَرًّا عَرِيضًا، وَجَهْلًا طَوِيلًا»
[32] صحيح البخاری ج12 ص480 و ج13 ص56: وَ قَالَ النَّبِىُّ – صلى الله عليه و سلم – « فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ».
[33] دکتر عصام العماد.
[34] البدایة و النهایة (ط ـ احیاء التراث) ج8 ص۲۰۹ و ۲۲۲ و ۲۴۵
[35] همان ص246
[36] البدایة و النهایة (ط ـ احیاء التراث) ج8 ص170
[37] مصنف ابن ابی شیبة ج۶ ص۳۵۹: حَدَّثَنَا حَاتِمُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: جَاءَ عَلِيٌّ، إِلَى عُمَرَ وَهُوَ مُسَجًّى فَقَالَ: «مَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ أَحَدٌ أَحَبُّ إِلَيَّ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ بِصَحِيفَتِهِ مِنْ هَذَا الْمُسَجَّى».
[38] نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص۳۸۶: «وَ مَا أَنْتَ وَ الْفَاضِلَ وَ الْمَفْضُولَ وَ السَّائِسَ وَ الْمَسُوس»
[39] همان ص۳۵۰
دیدگاهتان را بنویسید