مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 40
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
دو سه چیز [را برای اینکه] یادمان نرود در بحثهایی که مطرح بود [ذکر کنم.] یکی مسأله اینکه عقل به نفس الامر میرسد، آن سؤال که بود. یکی راجع به ظرف وجود در سه چهار تا استعمالاتی که کاربرد داشت در سه چهار مرحله. اینها چیزهایی بود که قرار بود بیشتر راجع به آنها صحبت شود. یکی دو تا نکته در این زمینهها بود که ان شاء الله عرض میکنم. فقط نسبت به آن چیزهایی که جنبی مطرح شد و قرار بود که بیشتر راجع به آن صحبت شود، یکی راجع به طی الارض بود. آنجا حاصل بحثی که مرحوم آقای طباطبائی داشتند این بود که فرمودند در طی الارض خرق عادت است، بعداً هم مثال زدند به آیه شریفه «قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک فلما رءاه مستقرا عنده[1]» تا گفت من میآورم، تخت حاضر بود، این گفتن همان و حضرت سلیمان دیدند که تخت حاضر است. «فلما رءاه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربی» یعنی قال سلیمان علی نبینا و آله و علیه السلام «من فضل ربی».
ایشان نکته خوبی را گفته بودند که چهارشنبه صحبتش شد. فرمودند که «اینجا مراد از ارتداد طرف ـ طرف گوشه چشم است ـ چشم بر هم زدن نیست[2]». چشم را که به هم میزنی تا میآیی به هم بزنی، من برایت میآورم، منظور این نیست «بلکه هزار مرتبه زودتر از آنست.» چرا؟ «چون معنای طرف، پلک چشم نیست و علاوه باید بفرماید فلما لم یرتد الیه طرفه رءاه مستقرا عنده». خُب، حالا به چه معناست؟ میفرمایند «بلکه طرف به معنای نگاه کردن با گوشه چشم است». یک لحظه، اینکه میگوید گوشه چشمی به من بکن ـ مثال عرفیش است ـ یعنی یک لحظه یک نگاه تیز [به من بکن،] طرف این است، یک نگاه تیز. بنابراین میفرمایند ـ که خیلی قشنگ شده ـ «مراد اینست که قبل از آنکه نگاهت برگردد؛ یعنی شعاع بصرت که از چشم خارج میشود و به اشیاء میافتد و به واسطه قاعده انعکاس و شکستگی نور برمیگردد؛ و از آن اشیاء به چشم میخورد و بدین جهت ابصار متحقق میگردد» تا این صورت بگیرد، [تخت] آماده شده. یعنی به عبارتی که من آن روز توضیحش را عرض کردم، شما یک دید که میاندازید، کتاب جلوی رویتان است. یک طرفة العین که ما میگوییم یعنی چشم را و آن دید خودتان را میاندازید به اینکه این کتاب را ببینید، با آن توضیحی که چهارشنبه صحبت شد. ایشان میگوید همین که خواستی چشم بیندازی، خواستی ببینی، چقدر طول میکشد بین اینکه میخواهی کتابی را ببینی تا ببینی؟ این فاصله، «یرتد الیک طرفک» یعنی این. یعنی فاصله بین اینکه وقتی چشمت باز است بخواهی کتاب را ببینی تا ببینی. همین که خواستی، دیدی دیگر، همان [یعنی] «یرتد الیک طرفک»، همین فاصله طول میکشد. لذا دنبالش فرمودند که ـ خیلی قشنگ ـ «یعنی قبل از اینکه چیزی را که میخواهی ببینی، ببینی!» چقدر طول میکشد بین اینکه بخواهی ببینی و ببینی؟ قصد دیدن و دیدن، آخر خیلی کم است دیگر. ایشان گفت من حتی در زمان کمتر از این [تخت را میآورم.] قبل از این، یعنی فاصله بین خواست و دیدن. «یعنی در مدتی سریعتر از سرعت نور که پنجاه هزار فرسخ در یک ثانیه است من تخت بلقیس را میآورم.» این سرعت نور هم نیست، بیش از سرعت نور است، چرا؟ چون دیدن با سرعت نور است، قصد میکنید و با سرعت نور چیزی را میبینید، میگوید من از این زودتر میآورم پس یعنی سرعتش از آن بیشتر است.
بعد فرمودند که «این قسم آوردن به طی الارض بوده است.» لذا احتمال بعدی مطرح شد و مباحثهای که روز چهارشنبه بود که فرمودند «آیا به اعدام و ایجاد نیست؟» که شما تذکر خوبی دادید و این بحثها مطرح شد ـ شاهد خیلی خوبی هم بود ـ یک دفعه در این فضای طی الارض، آوردن تخت بلقیس، احتمالی را مطرح میکنند از ارتکازشان، یعنی آنهایی که الآن عرض من است. یعنی فعلا در فضای اعاده معدوم و امتناع و مثل و عین وجود و اینها نیستند، میخواهند طی الارض را حل کنند، در این فضا احتمال این است. فرمودند که «آیا طی الارض عبارت است از اعدام جسم و بدن در مکان اول؛ و احضار و ایجادش در مکان مقصود؟» که آن روز گفتم ببینید، احضار میگویند، یعنی خودش است نه مثلش. اگر بگوییم امتناع اعاده معدوم میگوید مثلش، خُب پس کسی که طی الارض هم کرد روی این مبنا دیگر خودش نیست چون خودش را که اعدام کرد، مثل آن بدنش است چون آن که معدوم شد که، امتناع اعاده هم که داریم. اصلاً در آن فضاها نیستند، یک چیزی را میخواهند با ارتکازاتشان حل کنند و خیلی خوب است، خیلی شاهد قشنگی بود برای آن بحثهای ما. علامه جواب دادند که «گویا همین طور باشد. تلمیذ: ـ که مرحوم آقای تهرانی [هستند] میگویند: گویا اینطور است، یا واقعاً چنین است؟» فرموده بودند «واقعاً اینطور است.» یعنی در آن فضا [دیدهاند طی الارض اعدام و ایجاد است،] که من قبلش را هم آن دفعه خواندم، دیگر همه را به تفصیل برنگشتم. فرمودند «علامه (بعد از مدت مدیدی که سر خود را پایین انداخته و به حال تفکر بودند) پاسخ دادند که طی الارض از خوارق عادات است[3].» یعنی با آن تفکر جوانب مطلب را که در نظر گرفته بودند میدیدند خیلی خرق عادت در آن نمود دارد. لذا این احتمال را که ایشان مطرح کردند، بعد از آن فکرها میگویند «واقعاً اینطور است.» یعنی تأیید میکنند، «گویا» را هم به «واقعا» میرسانند.
بعد بحثهایی بود که آن بار خواندیم، من دیگر تکرار نمیکنم، فقط میخواستم آن نکته را بگویم. تا رسید به آنجا که فرمودند پس با کن میشود و با اعدام و ایجاد صورت میگیرد، نیازی هم به این نیست که بگوییم طی الارض یک نحو خرق عادت است، عادتی به هم نخورد که، عادات عالم فیزیکی، عالم برزخ همه سر جایش است. پس اینجا چه چیزی صورت گرفت؟ اعدام، ایجاد. با قدرت الهیه یک ولی خدا اعدام شد، بعد ایجاد شد. چه خرق عادتی؟! اعدام و ایجاد که خرق عادت نیست، باید یک قانونی را بشکنیم، یک قانون حاکم بر آن را بیاوریم که این هیچکدامش نیست، این را هم نتیجه گرفته بودند. خُب، من آنجا یک چیزهایی نوشته بودم که آن بار خواندم و دیگر تکرار نمیکنم.
آقای نایینی: این دیگر خرق عادت نبودن را آخرش خودشان گفتند یا شما میفرمایید؟
استاد: نه، نتیجه گرفتند. میگویند «بلکه میتوان گفت: با یک اراده الهیه کن، یکون میگردد، بدون پیمودن ذرات جسم با حرکت جوهری سریع، سلسله لازمه مراتب خود را؛ و جسم اول در آن زمان و در آن مکان و با آن مشخصات، جسم ثانی میگردد در زمان دیگر[4]» آنجا معدوم میشود، در نقطه دیگر میشود موجود.
برو به 0:08:56
شاگرد: آیا زمان هم در آن دخیل است؟
استاد: لذا فرمودند «برای طی الارض بنابراین فرضیه، دیگر چه نیازی به التزام ترتیب سلسله علل و معلولات طبیعی مانند اعجاز انبیاء و خوارق عادات است؟» یعنی آنجا یک سلسلهای است که باید خرق آنها شود، اینجا نیاز نیست.
شاگرد: این طی الزمان هست دیگر.
استاد: حالا اینکه طی الزمان هست یا نیست، ظاهراً اینجا نه، اعدام و ایجاد است، طی الزمان نیاز ندارد. در اینجا، در این نقطه اعدام میشود، در آن نقطه ایجاد میشود. بدن هم که باز آن روز صحبتش شد، بدن را هم اگر بگوییم یک نفس واحدی دارد، برای اجسام مثل تخت بلقیس، مخصوصاً با آن ضمیرها، نمیدانم در نظرتان هست یا نه، آن را قبول دارید یا باز مسأله [است در ذهنتان؟] به خیالم میرسد در تخت بلقیس دیگر نمیشود گفت بدنِ یک نفس است، مخصوصاً با صریح اینکه «فلما رءاه» یعنی خود تخت بلقیس آمد نه اینکه آن اعدام شد، مثل آن بعداً با اراده آصف بن برخیا ایجاد شد. مخصوصاً اگر با اراده او ایجاد شده باشد که باید تا اراده او هست، این تخت هم باشد [چون] بهمته یخلق. اگر اراده آصف از آن برداشته شود ـ چون پشتوانهاش ایجاد او بوده دیگر ـ باید معدوم شود، آیا اینطوری است که تخت بلقیس که آمده بود، بعدا هم به پشتوانه اراده آصف موجود بود؟ چون آن را که اعدام کرده بود، این را هم که ایجاد کرده بود، ایجاد به اراده او بود، با پشتوانه اراده که یک صفحه توضیحات دادند، آن بار خواندیم. علاوه بر اینکه مسأله طفره بود که حالا آن هیچ، [مسأله دیگر هم] اعدام جسم اول و اعاده معدوم بود، چیز دیگر هم بود یا نبود؟ همین طور طول کشیدن که آنها هم آن روز بحثش شد که جوابش را هم بعضیها فرمودید در آن وقتی که صحبت میشد.
آقای نایینی: خلاصه خرق عادت که هست. یعنی یک کار خلاف عادی صورت گرفته، به این معنا.
استاد: نه، منظور از خرق عادت، عادت یعنی یک قانونی است که آن قانون شکسته شود. اینجا قانونی شکسته نشده، آنجا معدوم شده، اینجا موجود شده، شاید منظورشان این باشد.
خُب، حالا این را برای چه دوباره تکرار کردم؟ برای اینکه تتمیمش این است که در روایات در ذیل سوره مبارکه نمل، ذیل آیه شریفه «انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک» حدود پنج شش تا روایت هست. حالا شاید بعضیهایش هم یک روایت بود، من خیلی در این جهات دقت نکردم ولی فعلاً آن که در تفسیر برهان آوردهاند حدود پنج تا است. تعبیری که ائمه علیهم السلام برای این داشتند که الآن هم خود آقای طباطبائی فرمودند طی الارض، این اصطلاح جا گرفته است، این متخذ از روایات است. اگر اعدام و ایجاد باشد، چرا اعدام و ایجاد را طی الارض میگویید؟! طی یعنی پیچیدن، «یوم نطوی السماء کطیّ السجل[5]» طومار را بگیرید اینطوری بپیچید، این میشود طیّ. طیّ پیچیدن است، یک چیزی را بپیچند. میگوییم طیّ الارض، یعنی زمین را میپیچد. خُب اگر اعدام و ایجاد است، پس معنون کردن اعدام و ایجاد به طیّ الارض معنون کردن بیخودی است، مسامحهای است، ارضی پیچیده نشد. و لذا مشکل داشتند، میگفتند زمین که تکان نخورد، کسی که طیّ الارض میکند، از اینجا به آنجا میرود زمین هم سر جای خودش باقی است، چطور شد که رفت؟ یا تخت بلقیس که آمد، زمین که تکان نخورده بود.
در روایات یک نکتهای هست که ـ عرض کردم چهار پنج تا روایت است ـ با این اعدام و ایجاد جور نیست، یعنی در روایت احتمال دیگری هست. یکی محمد بن یعقوب رضوان الله علیه در کافی، جابر بن یزید از امام باقر سلام الله علیه که «إِنَ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً وَ إِنَّمَا كَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ[6]» آصف آن یک حرف را که گفت «فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَرِيرِ بِلْقِيس» آن زمینی که بین آصف بود تا مملکت سبا، این زمین فرو رفت. بعد چه شد؟ «حَتَّى تَنَاوَلَ السَّرِيرَ بِيَدِه» دست دراز کرد تخت را گرفت. «ثُمَ عادتِ الأرضُ» سپس زمین برگشت، زمینی که خسف شده بود برگشت ـ اینش منظور من است ـ «کما کانت» همانطوری که قبلاً بود «أسرَعَ من طَرفَةِ عَینٍ» یعنی ـ به تعبیر آقای طباطبائی بیش از سرعت نور ـ در بیش از سرعت نور زمین خسف شد، گرفت و در اقل من طرفة العین، اسرع من طرفة العین زمین به جای خودش برگشت. این یکی. همین تعبیر مرتب تکرار میشود که حالا من فقط عبارت را میخوانم بعداً خودتان مراجعه کنید. این روایت اول در تفسیر برهان بود، در روایت سوم تفسیر برهان حضرت فرمودند که «کان عند آصف حرفٌ فتکلم به فانخرقت له الارض[7]» آنجا تعبیر خسف بود، اینجا انخراق، شکافته شدن. «فانخرقت له الأرض فيما بينه و بين سبأ، فتناول عرش بلقيس، حتى صيره إلى سليمان ثم انبسطت الأرض» بعد از این انخراق و شکافته شدن دوباره زمین باز شد «فی اقل من طرفة عین».
شاگرد: چطوری … همان … خسفی یعنی باید فهمید؟
استاد: من اگر بخواهم مثال بزنم، مثلاً یک توپ را در نظر بگیرید، شما بین دو نقطه از محیط توپ، پوسته توپ را یک شکاف بدهید بیاورید نزدیک به هم. اگر این سطح باز شود، این دو تا نقطه به هم نمیرسند اما اگر این سطح بین را بردارید، یک شکافش میدهید و سریعاً دو تا نقطه را میآورید به هم میچسبانید، چرا؟ چون آن سطح رفت داخل. این میشود خرق، شکافته شدن، خسف. در خسف زمین به داخل فرو میرود. «فخسفنا به و بداره الارض[8]» یک دفعه زمین شکافته شد قارون و خانهاش همه رفتند خسف در زمین شدند. این هم یکی، حالا توضیحش را بعد میآییم، فعلا تعبیرات را بخوانیم.
یکی دیگر باز روایت ششم، «فانسخفت الارض … و التفت القطعتان[9]» حضرت میفرمایند زمین فرو رفت دو قطعه زمین، ملک سبا و کنار تخت حضرت سلیمان فالتفت، اینها به همدیگر چسبیدند، مُلتَف شدند. «و التفت القطعتان و جعل من هذه علی هذه» از اینجا برداشت گذاشت اینجا. روایت هفتم، «فتکلم به فخسف بالارض[10]» بعد فرمودند «ثم عادت الارض کما کان اسرع من طرفة عین». این هم روایت هفتم. روایت چهاردهم که روایت جالب و مفصلی است راجع به آنکه حضرت آن کسی را که جسارت کرد سگ کردند، روایت معروفی است. دنبالش حضرت فرمودند ـ خود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ـ «فسأل الله جلّ اسمُه[11]» آصف خدا را به آن اسم اعظمی که بلد بود خواند «فخسف له الأرض ما بينه و بين سرير بلقيس، فتناوله في أقل من طرف العين، و عندنا من اسم الله الأعظم اثنان و سبعون حرفا». در روایت پانزدهم هم حضرت مدّ بصر را توضیح میدهند. میگویند آصف فقط یک نگاه اینطوری کرد «ما زاد العالم على النظر إلى ما خلفه و ما بين يديه مد بصره[12]» یک مدّ البصر نگاه کرد، حاضر شد. «ثم نظر الی سلیمان ثم مدّ یده فاذا هو ممثل بین یدیه» گرفت گذاشت اینجا، گفت این تخت «فلما رءاه مستقرا عنده». روایت شانزدهم اینطور تعبیری دارند، حضرت فرمودند «انّ ابی» امام صادق فرمودند پدرم امام باقر میفرمودند «کان یقول إن الارض طُوِیت[13]» ببینید، اینها منبع اصطلاح طی الارض است. «إنّ الارض طُویت» انخراق این است دیگر، پیچیده شد. «ان ابی کان یقول ان الارض طویت له اذا اراد طُواها» وقتی میخواست، اراده میکرد، طویت له. این هم آنچه منظور من بود از طیّ الارض در روایت شانزدهم.
برو به 0:17:58
خُب، حالا میگوییم چطور شد زمین تکان نخورد؟ همه اینها باید از هم بپاشد، این همه خاک به پا شود. یک زمانی این سؤالات مشکل بود، اینها را باید با تعبد [میپذیرفتند] آنهایی که تعبد داشتند اینها را میپذیرفتند، اما خُب بحمد الله این زمان و این حرفهای علمی که در این زمان همه در دبستان و بعدش دارند میشنوند چقدر اینها برایشان زیبا میشود که یک کاری بشود این فاصله به این زیادی در کمتر از [ارتداد طرف طی شود.] زمان تا بینهایت قابل انقسام است. اگر راجع به حرکت و تموج پایه عرض کردم، یک جایی میرسد مناسب تموج پایه یک عالمی و الا این دیگر مال آن بود نه اینکه عقلا محال بود که کمتر از آن تموج را در نظر بگیریم، تا بینهایت [میشد کوچک شود.] یعنی کوچک شدن زمان هیچ کجا از نظر عقلی حد یقف ندارد، چرا؟ چون حرکت، زمان کم متصل غیر قار است، کم متصل از آن حیث اتصالش تا بینهایت قابل انقسام است. نمیشود بگوییم ما برسیم به یک زمانی که دیگر کوچکتر از آن زمان نباشد، بله میرسیم اما نسبت به یک عالمی. یعنی هر عالمی برای خودش یک جزء لایتجزی زمانی دارد که اگر نباشد، آن عالم نیست. به خیالم میرسد که این امر معقولی است و قابل برهان است. اما همان جزء لایتجزی زمانی آن عالم میشود همان زمان را نسبت به یک عالم دیگری کوچکترش کنیم. یعنی مثلا این جزء لایتجزی زمان عالم ما میتواند یک سال طولانی باشد برای یک عالم ریزتر. برای ما دیگر نمیشود آن زمان را شکست، خوب است. ما اگر بشکنیم، عالم ما محو میشود، زمان ما محو میشود، این حرف خوبی است اما برای یک عالم دیگری با یک مزاجی که خدای متعال برای آن قرار داده کوچکتر از آن را فرض میگیریم، چرا؟ چون کم متصل غیر قارّ تا بینهایت قابل تقسیم است، نسبت به یک عالمی میل به صفر میکند. میل به صفر کردنش بله، نسبت به آن بنیه [میل به صفر میکند.]
یک جزوۀ نقطه بود من یک چیزهایی به ذهنم آمده بود، اگر حوصله کنید و به آنها مراجعه کنید، آنجا درباره مقدمات اینها صحبت شده که میل به صفر کردن نسبت به هر عالمی متناسب به خودش است. واحد هر عالمی دارد تکوینا نشان میدهد که وقتی به اینجا میرسد اگر دیگر جلوتر برویم این عالم محو میشود. بسیار خوب، این عالم محو میشود اما عقل نمیگوید که اصلاً به طور کلی کوچکتر از این محال است. برو جلوتر عالم جدیدی پدید میآید متناسب با همان کوچکتری که شما فرض گرفتید. و لذا میل به صفر متناسب با همان عالم است. صفر آن عالم [معین است] وقتی [جزء کوچک] رفت زیر صفر، آن عالم را دیگر نداریم، خُب نداشته باشیم. مثالش را که همان جا هم عرض کرده بودم مثال قشنگی است، میگوییم اگر ما برویم برسیم به یک عالمی که دیگر به ذره کروی رسیدهایم، آخرین ذره این عالم کروی باشد، خُب، میگوید این دیگر کره است، در دل این دیگر کره نیست. خُب معلوم است که اگر ذرات یک عالمی کرات هستند، این کره را اگر نصفش بکنیم، چه میشود؟ میشود نیمکره. نیمکره دیگر کره نیست، با نیمکره نمیشود آن عالم را درست کرد، اما خُب، میشود که کره را نیمکره کرد. در دل این نیمکره چقدر میشود زمان و مکانهای دیگر را درآورد! منافاتی ندارد که چون این کره پایه یک عالمی است و این کره را اگر شکستی، این عالم دیگر محو میشود، [نتوان ریزتر شد.] این عالم پایهاش کره بود، کره رسیده بود میل به صفر، یعنی اگر این کره را بشکنیم، دیگر زیر کره چیزی نداریم، خُب نداریم این عالم را هم نداریم، اما اگر این کره را بشکنیم، زیرش یک نیمکرهای از همین کره که داریم، با آن نیمکره، در دل آن نیمکره کراتی را فرض میگیریم. روشن است مقصود که؟ و لذا با این حرفهایی که در این زمانها زیاد گفته میشود این فرمایش حضرت خیلی صاف و روشن است. حضرت میفرمایند که ذرات عالمی که همه زیر چتر تدبیر الهی است و لحظه به لحظه در حال حرکتند در اقل من طرفة العین با یک حرفی از اسم اعظم الهی این فاصلهها همه یک دفعه عدهای فشرده میشوند، کل این فاصله فشرده میشوند میروند در دل زمین، دو تا نقطه از زمین گذاشته میشود به هم، در اقل من طرفة العین آن میآید اینجا. میگوییم که این همه گرد و خاک باید بلند شود، گرد و خاک مال این عالم اینجا و زمان اینجا است، آنجا که میخواهد اقل من طرفة العین صورت بگیرد عالم نور و الکترون و فوتون و اینها است، آنها است که تغییرش میدهند.
اتفاقا همین جا آن وقتی که مشغول بودم و نوشته بودم، یک قضیهای که شنیده بودم را هم کنارش نوشتهام. آن روز هم وقت گذشت نرسیدم بخوانم، امروز هم شاید بگذرد ولی اشاره میکنم. نوشتهام در قطار از شخصی شنیدم که صحبت از مسافرت مولکولی میکرد. شبی بوده با قطار از یزد میآمدم، مفصل است، یک وقت دیگر اگر کلش را تعریف کنم، جالب است. خلاصه آنجا با یک آقایی صحبتهای مفصلی شد، مقدمات و مؤخراتی داشت، یکی از حرفهایی که آنجا رد و بدل شد این بود که ایشان میگفت من در آمریکا مرکزی استاد دانشگاه هستم، ولی ایرانی بود. میگفت مجله شرکت ناسا چهار پنج تا شماره یک عنوانی زد به نام مسافرت مولکولی. امکان چنین مسافرتی که ما اینجا که هستیم بدنمان را از این بافتهای سلولی به مولکول تبدیل کنیم، یعنی فقط بشود مولکول، دیگر سلول نباشد، اینجا به مولکول تبدیلش کنیم. بعد سرعت مولکول خیلی [زیاد است] با همان سرعتی که مولکولها میتوانند حرکت کنند بفرستیم به یک جای دیگر، آنجا دوباره به هم ضمیمهاش کنیم. [این میشود] مسافرت مولکولی. آیا ممکن است یا نه؟ میگفت که بحث خیلی جالبی هم بود، من نمیدانم چطور شد که یک دفعه تعطیلش کردند، اصلاً دیگر ادامه ندادند. خلاصه این را هم اینجا یادداشت کردهام که اینطور چیزی هم بحثش مطرح بوده که طی الارض از قبیل این باشد که یک جسمی را مثل تخت بلقیس، الآن آنجا که هست اتمها و ذراتش با همدیگر یک کیان و ضوابط خاصی دارند، آن ریخت آنطوریش آنجا به هم زده میشود با حالت اتم و مولکول آن را میآورند اینجا دوباره به آن حالت برمیگردانندش. این هم احتمالی که آنجا گفته بودند.
ولی این که حضرت فرمودند هیچکدام از اینها نیست. حضرت میفرمایند در خود تخت تصرف نشد، در این فاصله تصرف شد. این دو تا فاصله برداشته شد، در اقل من طرفة العین دوباره برگشت. خُب روی این چیزهایی که الآن میدانیم دید ما که چیزهایی را میتوانیم ببینیم [متوقف بر یک بازه زمانی معینی است.] یک فاصله زمانی است که مغز ما میتواند دو تا تصویر را پشت سر هم ببیند، این معروف است. یعنی اگر دو تا واقعه در اقل از این زمان رخ دهد، اصلاً ما نمیبینیم، چشم باز است [اما مغز تصویر را پردازش نمیکند.] مثلاً فرض میگیریم یک صدم ثانیه، [بنابراین] مغز ما، قوه بینایی ما، شبکیه چشم ما در فاصله یک صدم ثانیه میتواند یک عکسی را بگیرد، اگر یک صدم ثانیه بعدش تصویر دیگر بیاید، میتواند ببیند اما اگر در یک هزارم ثانیه یک چیزی آمد، نمیتواند ببیند. لذا اگر این کتابی که جلو من است را در یک هزارم ثانیه ببندیم و باز کنیم چشم من نمیبیند. این امروزه دیگر چیز واضحی است اگر به منابع مراجعه کنید. حضرت میفرمایند اقل من طرفة العین، یعنی طرفة العین زمان میبرد تا دماغ ما بتواند یک چیزی را ببیند، در اقل از آن [زمان] این زمین به هم میآید، این را میآورد. اگر ما بخواهیم یک صدمش را ببینیم، اصلاً نمیبینیم. در کمترین زمان [زمین] به هم میآید، تخت را میگیرد برمیگردد سر جایش، ما ندیدیم، درست مثل این کتاب. چون در کمتر از آن مقداری بود که ما میتوانستیم ببینیم نمیبینیم. لذا هیچ مانعی ندارد که در اقل از آن چیزی که ما الآن کره زمین را میبینیم عجائب و غرائب در همین فاصله روی همین کره زمین بشود و ما نبینیم، چرا؟ چون آن چیزهایی که در این فاصله میشود در زمانی است که کمتر از آن است که ما میبینیم. با این چیزهایی که الآن در دبستان و راهنمایی معلمها دارند میگویند اینها خیلی قشنگ خودش را نشان میدهد، دیگر یک حالت تعبدی محض ندارد. اینها روشن است که میشود یک امری بشود، خرق عادت باشد و در زمان بسیار کوچکی [رخ دهد.]
برو به 0:27:20
به نظرم در همین مباحثه بود، یک روز دیگر راجع به علائم ظهور سؤال شد ولی مربوط به مباحثه نبود فی الجمله صحبت همینها را کردیم، حالا نمیدانم در مباحثه آمد یا نیامد. سؤال این بود که ظهور بعض علائم دارد که باید محقق شود و حال آنکه ما میدانیم ظهور حضرت بغتة است. یعنی چند تا وصف را با خودش جمع کرده «لا تأتیکم الا بغتة[14]» که یکی از خصوصیات ظهور حضرت هم همین طور است، از آن طرف یک علائمی است که خیلی زمان میبرد. آیا ممکن است که بگوییم در بعض این علامات بدا شد و محقق نشد؟ این یک احتمال است که روایت هم دارد که در بعض علامات بدا حاصل میشود. در بعضیهایش هم این احتمال هست که ما نمیدانیم این علامتی را که حضرت فرمودند تحققش را چطوری فرمودند، لذا ما میدانیم که وقتی فرمودند این علامت هست، این علامت محقق میشود و نسبت به بستر تحقق خودش هم خیلی تمام و کمال [محقق میشود] اما آن بستر وقتی نسبت به عالم ما و درک ما میآید میشود بغتة، چرا؟ چون در دل هر بغتهای که ما برای خودمان در عالم خودمان میگوییم بغتة خدای متعال میتواند میلیونها، میلیاردها عالم، جریانات، تحققها را سر و سامان دهد.
شاگرد: تحققش به همین ظرف مگر قرار نیست باشد؟
استاد: این را از کجا تحمیل میکنید؟ عرض من همین است. اگر ما بگوییم الا و لابد این چیزی که ما میفهمیم را باید امام علیه السلام اراده کرده باشند، خب اگر این است، بله ولی ما میبینیم امام علیه السلام فرمودهاند بغتة میآید و قبلش هم این میشود. خُب وقتی فرمودند این میشود، ما میدانیم میشود. اگر فرمودند بعضش بدا میشود، خُب بدا در اینها قبول است اما اگر فرمودند یک چیزش میشود، نفرمودهاند که طبق چه میزانی، فرمودهاند یک واقعهای میشود. مثل اینکه بگویند قبل از ظهور همین تخت بلقیس میآید، خب بگوییم این را حتما باید یا با هواپیما یا با قطار بیاورند. اما حضرت فرمودند که تخت میآید نگفتند که چطور میآید. آیا در اقل من طرفة العین میآید با آنطور خصوصیات یا نه، طبق عادی میآید؟ لذا در روایاتی که تصریح نباشد این احتمال هست که بدا نشود، [بلکه] علامت ظهور محقق شود همان طوری که امام قصد کردهاند نه آنطوری که ما به ذهنمان حرف امام را میفهمیدیم، لذا با بغتة هم منافات ندارد.
شاگرد: اینطور که فرمودید حالا درست است که ما نمیبینیم اما اثرش را چه؟ اصلا اینکه به هم جمع میشود هیچ خرابی ندارد؟
استاد: نه دیگر، چه خرابی؟
شاگرد: دیدن ما مهم نیست، فرضا جمع بشود اما چطوری جمع میشود؟
استاد: عرض میکنم، خود کره زمین آن قدر بینش خلل و فرج هست که معروف است میگویند اگر خلل و فرجش را بردارند به اندازه یک گردو میشود یا به اندازه یک نارج معمولی، حتی نارج بزرگ هم نه، ولی وزنش به اندازه وزن زمین است. تازه این مثال مال آن وقتی است که ما مدرسه میرفتیم، الآن با نظریه رشته یک جور دیگر هم میشود حرف زد. آن مال وقتی بود که میگفتند یک ذرات اولیه مسلم را میفشاریم تا دیگر فاصله بین اتمها از بین برود، فقط عالم اتمهایش منظورشان بود، عالم زیر اتمی و آن حرفها اصلاً به آن صورت مطرح نبود. خُب اگر شما فقط اتمهایش را به هم بچسبانید، کره زمین میشود [به اندازه یک] نارنج اما با همین وزن کره زمین، وزنش فرق نکرده است. خُب چیزی که بینش فاصله است وقتی در آن فضای ذرات بروید، مانعی ندارد، یک بخشش فشرده میشود، فاصلهها برداشته میشود، دو تا نقطهاش میآید به هم میرسد. یک بخشش فشرده میشود، یک بخشش نمیشود. اینها دیگر یک چیزهای بسیار ممکن التحقق میشود و وقتی ذهن اینها را در نظر بگیرد سر سوزن ابا ندارد که بگوید این ممکن است. باید گرد و خاک به پا شود، گرد و خاکی آنجا نیست. خود هر گرد و خاکی که ما میبینیم یک ذرهاش میلیاردها از آن ذراتی است که ما میخواهیم فشردهشان بکنیم.
شاگرد: همین هم خرق عادت است دیگر، یا نه خرق عادت نیست؟
استاد: اگر بگوییم عادت یعنی ظاهری که ما میبینیم از جریان کره زمین، بله خرق عادت است، منافاتی هم ندارد. اگر اعدام و ایجاد باشد، خرق عادت نیست. ایشان فرمودند ولو روی این بیانی که امام علیه السلام فرمودند قطعاً خرق عادت است. یعنی عادتی که فعلاً زمین برای خودش دارد، او با اراده الهیه این را فشرده میکند دو نقطهاش را به همدیگر میچسباند تخت را میگیرد و برمیگردد [به صورت اولیه خودش.]
شاگرد: نسبت به عالم ما میشود اعدام و ایجاد یا نه؟ نسبت به یک عالم که ما باشیم.
استاد: همه اینها را گفتم برای اینکه حتی نسبت به عالم ما هم اعدام و ایجاد نشد، ریز شدن در دل زمان شد. یعنی ما میگوییم اعدمه، [ولی در واقع] اعدامی نشد. اصلاً خود آن ذراتش هم اعدام نشد، در فاصله تصرف شد، با این فاصله که تصرف شد خودش آمد اینجا. متعلق اعدام و ایجاد میشود تخت، متعلق تصرف آصف میشود تخت اما روی این بیان متعلق تصرف میشود ارض، این تفاوت حسابی است. این مال مسأله طی الارض.
شاگرد: مطوی الزمان شد بالاخره یا اینکه به تناسب زمان خودش؟
استاد: به تناسب زمان خودش. طیّ الزمان که ما میگوییم یعنی زمانها را جلو برود. مثلاً او میرود در ده سال قبل حاضر میشود، این را میگویند طی الزمان. زمان را میپیچد، [او قبل از طی در] حالا هست [اما] میرود درست خود صحنه ده سال قبل را میبیند. اینها اصطلاحاتی است که در کتابها هست و قبلاً هم صحبتش شد، این را میگویند طیّ الزمان. ده سال فاصله زمانی بود، میرود خود صحنه را میبیند. در ذیل آیه شریفه «و وضع الکتاب و تری المجرمین مشفقین مما فیه[15]» دنبالش بود که «و وجدوا ما عملوا حاضرا» خود عمل، خود صحنه میآید که این میشود طیّ الزمان. میگوید صد سال پیش بود که، خب باشد میرود خود صد سال پیش خود صحنه را [میبیند.] شبیه اینکه مثالش را عرض میکردم، با تلسکوپ میبینید که در یک ستارهای کسی دارد دیگری را میکشد. این قضیه پنجاه هزار سال پیش شده، شما الآن میبینید، چرا؟ چون نورش الآن به چشم شما رسیده. این شبیه آن است که صحنه پنجاه هزار سال پیش را شما حالا دارید میبینید که دارد میکشد، شما راست میگویید، اما او پنجاه هزار سال پیش کشته، نورش حالا رسیده. حالا این هم خود صحنه هست، شما الآن راه میافتید از زمان خودتان میروید در آنجا، این را میگوییم طی الزمان. ولی اینجا اصلاً ربطی به طیّ الزمان و اینها نداشت، در زمان کوچک طیّ المکان شد، طیّ الارض شد.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
شاگرد: اگر طی الارض بخواهد باشد، اگر خود آدم بخواهد طی الارض بکند، درست است. اگر در مقاطع مختلف خود زمین بخواهد …
استاد: هیچ مانعی ندارد الآن با همه اینها [که مطرح شد] میبینید دیگر پیوند دادن نقاطی است که مثل موم در … هیچ مانعی هم ندارد. کمتر از زمان رخ میدهد …
شاگرد: کمتر از زمان مگر نسبی نیست؟ مثلا آن یک صدم ثانیهای که برای حضرتعالی است مگر فرق دارد؟ برای همه یکی است آن یک صدم ثانیه.
استاد: یک صدم ثانیه یکی است ولی در یک صدم ثانیه، آنهایی که در یک هزارم ثانیه طی الارض انجام میدهند چند تا طی الارض در این فاصله میتواند انجام شود؟ جالبش این است که حتی در یک آن دقیق هم میتوانند دو تایی طیّ الارض کنند، نه اینکه بگوییم در دو تا آن بالدقة آنهای ضریب با هم یکی باشند، نه، در یک آن هم میشود. او این دو نقطه را میچسباند، او آن دو نقطه را به هم میچسباند، محال عقلی نیست.
برو به 0:35:38
شاگرد2: اگر متخالف باشند، چه؟
استاد: [اگر] متخالف باشند، خرق میخواهد بشود، او از اینجا میرود آنجا، او از آن طرف میرود آن طرف. البته اگر یک جایی باشد که به تناقض ـ یعنی یک چیزی که محال است ـ [بخواهد ختم شود،] خب آنجا طی الارضهای متناقض را فرض نمیگیریم ولی این منافاتی ندارد با اینکه همه اینها صورت بگیرد. باید ببریم تا جایی که اگر محال عقلی شد، آنجا دیگر معلوم است که آنطوری دیگر محقق نمیشود.
آقای سوزنچی: یعنی منظور شما این است که در یک آن ما میلیاردها دوباره انقسام دارد، هر انقسامش را یک نفر میتواند استفاده کند.
استاد: بله.
آقای سوزنچی: برای همین هم در یک آن میتواند میلیاردها طی الارض رخ دهد.
استاد: و باز عرضی که جلوترها هم داشتم این بود که در این میلیاردها انقسام خدای متعال عالم را هم قرار داده و اولیاء خدا که خبر از این عوالم داشته باشند میتوانند این عوالم را تبدیل و تبدل کنند و کارهایی را که خرق عادت است طبق نظام هر عالمی انجام دهند. همین که الآن حضرت فرمودند، زمین را خَسَفَ فی اسرع من طرفة عین، از اینکه چشم میبیند سرعتش بیشتر است.
شاگرد: اگر در یک مجلسی یکی از اشخاص یک کاری انجام دهد مثلاً نوع خاصی لباس بپوشد یا حرف بزند، بعد بیرون از آن مجلس اگر آن چهار نفر راجع به نوع خاص حرف زدن آن شخص صحبت کنند، این غیبت است یا نه؟
استاد: لباسی است که بیرون میپوشد جلوی چشم همه؟
شاگرد: بله یا مثلاً نوع خاصی از تکلم کردن یا هر چه.
استاد: فتاوی اینجا کمی مختلف است. من فتوای حاج آقا را میگویم به جامع المسائل مراجعه کنید. ایشان میگفتند عنوان غیبت شرعی حتماً باید آشکار کردن عیب پنهان باشد. یعنی اگر یک عیبی است که [پنهان نیست] یا اصلاً عیب نیست [اما او] یَکرَهُ، خوشش نمیآید، اما یک عیب پنهانی نیست که اینها بخواهند آشکار کنند، تحت عناوین دیگر ممکن است حرام شود، ایذاء مؤمن و اینطور چیزها اما اگر مثلاً گفته من اگر غیبت کردم، باید صدقه بدهم، این چون عیب مخفی را آشکارا نکرده صدقه غیبت را نباید بدهد. در جامع المسائل نگاه کنید نظر ایشان در غیبت این است.
شاگرد: مصطفی در ابجد الف حساب میشود یا یاء آخرش؟ موسی مثلا.
استاد: من تخصصی در اینها ندارم که چطوری حساب میکنند ولی روی حساب ظن قوی یاء میگیرند. حالا میشود ببینند، چون مکتوب را [ملاک میگیرند.] در خود همین کتاب مهر تابان هم یک جایی آقای طباطبائی ضابطه کلی میدهند که خود مکتوب را [حساب میکنند،] آنی که خوانده نشود را نمیآورند، آن کتابتی که الآن مرسوم است را کأنه اصل قرار میدهند. لذا باید ده حساب شود. اگر غیر از این است، من نمی دانم.
کلید واژه: ارتداد الطرف ـ خرق عادت ـ طی الارض ـ خسف ـ تموج پایه ـ زمان ـ مسافرت مولکولی ـ علائم ظهور ـ الظهور بغتةً ـ طی الزمان.
[1] النمل 40
[2] مهر تابان ص262
[3] همان ص260
[4] همان ص263
[5] الانبیاء 104
[6] البرهان فی تفسیر القرآن ج4 ص216 و الکافی (ط ـ اسلامیه) ج1 ص230
[7] البرهان فی تفسیر القرآن ج4 ص217
[8] القصص 81
[9] البرهان فی تفسیر القرآن ج4 ص217
[10] همان
[11] همان ج4 ص220
[12] همان
[13] همان ص221
[14] الاعراف 187
[15] الکهف 49
دیدگاهتان را بنویسید