1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. نقش توجه در پیدایش مفهوم وجود (٣۶)

نقش توجه در پیدایش مفهوم وجود (٣۶)

سابقه مدید مسأله اصلی شناخت ـ‌ برهانی عمومی در مسأله شناخت ـ القاء شبهه به عرف عام و عکس العمل عرف ـ پیدایش کثرت در ادراکات ـ متمرکز شدن توجه اساس پیدایش مفهوم وجود ـ‌ شاهدی از صحیفه مبارکه سجادیه ـ داستان عالم و چوپان ـ کثرت ادراکی نتیجه تعدد توجه ـ عدم الشیء سلب هوهویت آن از غیر نیست ـ قضیه اهل بخیه ـ لا اجده فرع بر عدم توجه ـ الله جل جلاله واحد لا واحد غیره ـ عدم ملازمه بین وحدت اثر و وحدت مؤثر ـ حد یقف توحد توجه در معلوم بالذات ـ تذکری درباره عدم خلط بین مباحث ـ عدم ملازمه بین وحدت اثر و وحدت مؤثر ـ تقسیم وهمی
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=29033
  • |
  • بازدید : 26

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

معانی خمسه وجود

نقش حرکت در اولین فعلیت توجه

استاد: دیروز رسیدیم به اینجا که در کنار آن بیاناتی که فرموده بودند، درک وجود محمولی و عدم محمولی از مثول یک شیء در مشاعرشروع شده باشد. یک وقتی یادم می‌آید که نمی‌دانم به چه مناسبتی بود ـ بیش از سی سال است، اوایل بود که آمده بودیم [قم] ـ این در جمله حاج آقا بود که فرمودند «ظاهراً اول چیزی که نظر بچه را به خودش جلب می‌کند حرکت است». حالا به چه مناسبتی این را گفتند [یادم نیست.] یعنی بچه تا مدتی که اصلاً نمی‌بیند ـ چشم باز می‌کند اما نمی‌بیند ـ ولی وقتی حرکت در منظر دیدش صورت می‌گیرد، این حرکت نظرش را به خود جلب می‌کند. چرا حرکت می‌تواند روح بچه را از آن حالت اطلاق، از آن حالت طلق بودن در بیاورد؟ گمان من این است که ـ روی بیان دیروز و عرض من ـ این به خاطر این است که [حرکت] عنصر توجه را در او به فعلیت می‌رساند. یعنی بچه تا حالا یک چیزی به نام توجه نداشت، یعنی اینکه مشاعر او کانونی بشود، روی یک چیز متمرکز شود را نداشت. حرکت که یک دفعه تحریک می‌کند اعصاب او را، قوای دماغی او را، این حرکت یک چیزی را در او به فعلیت می‌رساند به نام توجه. یعنی کأنه مشاعر یک جا می‌رود سراغ یک چیزی. پس حرکت توجه او را جلب می‌کند، یعنی شأنیت توجه را در او به فعلیت می‌رساند.

مثول، بستر پیدایش مفهوم وجود و عدم

البته ظهور مفهوم وجود تا نیست را نبیند پیدا نمی‌شود، ولی زمینه‌اش وقتی است که این مثول صورت گرفت. وقتی یک چیزی در مشاعر بچه مثول پیدا کرد، یافت، زمینه مفهوم وجود برای او فراهم شده، تمرکز پیدا شده. بعد که در شرایط دیگر می‌بیند آن مثول صورت نمی‌گیرد، آن توجه نمی‌تواند در همان جایی که توقعش را داشت حاصل شود، عدم پیدا می‌شود. می‌گوید نیست، یعنی آن که قبلاً بود [حالا دیگر نیست] اما مفهوم «بود» ظهور نداشت. اگر همیشه اینطوری بود، او نمی‌گفت هست یا نیست اما وقتی که آمد و دید نیست، می‌گوید بود، نبود، هست، نیست. این مال اصل پیدایشش. دنباله بحث دیروز ـ که حالا این‌ها چند تا بحث است، روی همه باید فکر کنیم ـ به اینجا ختم شد که مفهوم وجود …

دو قسم علم حضوری و پیدایش مفهوم وجود و عدم

شاگرد: ببخشید، این که خیلی مهم است و مبنا است را می‌شود یک بار دیگر تکرار بفرمایید که چه وقت متوجه «بود» می‌شود، آن شانیت تبدیل به فعلیت می‌شود؟

استاد: بله، حالا من برای هر دو تایش مثال می‌زنم، هم برای علوم حضوری و هم برای آن علوم حضوری که معلوم بالعرض دارند. مثلاً کسی که گرسنه است، الآن دارد احساس گرسنگی می‌کند، می‌یابد به علم حضوری این گرسنگی را، این احساس را، بعد یک چیزی می‌خورد می‌بیند گرسنگی رفت مقایسه می‌کند یافت قبلی خودش را با نیافتن الآن، می‌گوید پس گرسنگی نیست. نه اینکه بگوید من می‌یابم گرسنگی را و می‌یابم محبت را و می‌یابم که گرسنگی محبت نیست، این هم یک جور است، عده‌ای گفته‌اند. نه، چرا اینطور بگوییم؟ این طرفش را می‌گوییم. می‌گوییم یافت گرسنگی را، بعدش دید رفت، یعنی نمی‌یابم گرسنگی را، حالا از این دو حالت بعد از اینکه رفتند، تازه دو تا مفهوم با همدیگر ظهور می‌کنند، می‌گوید وجود گرسنگی، عدم گرسنگی. این مال حالات.

شاگرد: که حصولی است.

استاد: بله، وجود و عدم اصلاً در محدوده علم حصولی است. مفاهیم ظهورشان مال صحنه منطق است و لذا آن عقلی هم که من می‌گویم به نفس الامر می‌رسد، منظور من این نیست که یعنی مفاهیم، بلکه یعنی یک چیز دیگری که اصلاً سنخ وجودش وجودی است که بعد در منطق تبدیل می‌شود به [مفهوم.] خُب، این ظهور مفهوم وجود و عدم با حالات، یکی هم مال محسوسات است. این کتاب را در تاقچه یافته است، بعدش می‌آید می‌بیند نیست، یعنی نمی‌یابد. چرا بگوییم این کتاب را مقایسه می‌کند با آن تابلو، می‌گوید ببین آن تابلو این کتاب نیست، عدم را از آن به دست بیاورد؟ نه، اول کتاب را یافته بعد می‌آید می‌بیند نیست، نمی‌یابد، این دو تا حال یافت و نیافت را مقایسه می‌کند، می‌گوید آن [کتاب] دیروز بود، امروز نیست. نیست محمولی، نه نیستی که در آن یکی است[1]. این به عنوان یک احتمال در پیدایش [مفهوم وجود و عدم.]

شاگرد: استاد اولی چه بود؟ این در حالات بود، آن چه بود؟

استاد: آن در علوم حضوریه بود که معلوم بالعرض ندارد، این دومی در علوم حضوریه‌ای است که معلوم بالعرض هم دارد. کتاب را که می‌یابد، این یافت او محسوس بالذات او است ولی این کتاب محسوس بالعرض هم دارد، یعنی یک کتاب خارجی هم داریم که محسوس [بالعرض است.]

پس تا اینجا یکی از احتمالات این شد که خاستگاه مفهوم وجود و عدم، محمولی باشد و از مثول یک شیء در مشاعر باشد. در علوم حضوریه مثول عین وجود خارجی اوست لدی المشاعر لذا می‌گوییم وجدانیات، اما در محسوسات نه، یک معلوم بالعرض داریم که به سبب تحریک حواس خارجی مثول لدی الحس پیدا می‌کند. یعنی آن شیء خارجی برای ما سبب می‌شود که یک محسوس بالذات تشکیل شود. محسوس بالذات معلوم حضوری ما است اما خود آن شیء خارجی محسوس بالذات ما نیست. [بنا] بر مطالبی که همه شنیده‌اید و معروف است.

شاگرد: در حضوری هم توحد هست؟ چون آنجا گفتید توحد هست.

 

برو به 0:07:18

گام اول، توحد در توجه

استاد: الآن [توضیح میدهم.] آن که دیروز عرض شد این بود که پشتوانه اینکه ما بگوییم یک چیزی هست این است که تمرکز ما و توجه ما متمرکز بشود روی این. آن‌هایی هم که تشریف نیاورده بودید اول عرض کردم یک جمله‌ای از حاج آقا شنیده بودم که فرمودند «اول چیزی که ظاهراً توجه بچه را به خودش جلب می‌کند حرکت است». و لذا توضیح عرض من این می‌شود که یعنی در ابتدا روح و نفس بچه در یک فضای طلق است، توجه در آن به فعلیت نرسیده. حرکت سبب می‌شود که بتواند توجه کند. یعنی حرکت شانیت توجه کردن را در بچه به فعلیت می‌رساند.

شاگرد: یعنی تغایر در واقع این ایجاد می‌کند؟

استاد: اول حرکت سبب می‌شود که او بتواند توجه کند، چون وقتی حرکت می‌کند، می‌بیند که در قوای او یک تاثیری گذاشت. یعنی حرکت سبب می‌شود که او به متحرک متوجه شود. پس توجه که به فعلیت رسید دنبالش دیگر خرد خرد با بیرون انس می‌گیرد، با متحرک و آن‌هایی که نسبت به متحرک ساکنند. بعد قدرت پیدا می‌کند که روی ساکن هم متمرکز شود. ولی اول قدرت نداشت، اگر همه ساکن بودند، قدرت نداشت که روی ساکن متمرکز شود، متوجه شود. متحرک در او به فعلیت رساند، یادش داد که چطور توجه کند. بعد که توجه کردن را یاد گرفت حالا روی اشیاء ساکن هم توجه می‌کند. بنابراین رمز درک، توجه است و توحد توجه و توحد متوجه الیه. پس رمزش وحدت است. بعد که این توجه و وحدت صورت گرفت، می‌گوید «این». این را با چه می‌گوید؟ این را به خاطر توجه می‌گوید. یعنی من روی یک چیزی متمرکز شده‌ام می‌گویم این موجود است. موجود است یعنی چه؟ یعنی من می‌یابم او را در قوای ادراکی خودم. این گام اولی که دیروز صحبتش شد. حالا مراحل بعدی.

گام دوم، توسعه در معنای وجود

اگر این‌ها را در نظر گرفتیم و فرض بگیریم که درست باشد، بعد ذهن می‌آید این معنای وجدان، یافت [را توسعه می‌دهد] که امام علیه السلام فرمودند اینطور یافتی برای خدا نیست، یعنی مثول در مشاعر، خدای متعال بیاید در مشاعر ما تأثیری بگذارد که او را بیابیم. نه، اگر این باشد که خدا نیست. فرمودند «لم تمثل فتکون موجودا[2]». از اینجا به بعد وجود می‌شود یک معنای یافت، یک یافت لطیف‌تر، جلوتر. یکیش همین یافت علوم حضوری که می‌بینید کمی دارد می‌رود جلوتر از آن یافت معلوم حصولی، چرا؟ چون معلومات حضوری به خاطر اینکه خودشان عین یافت هستند تبدیلشان به علم حصولی و دقتشان کمی کار می‌برد. همین الآن ما خیلی از وجدانیات و علوم حضوری داریم که برنمی‌گردیم نگاهشان کنیم.

می‌رود جلوتر با یک چیزهایی برخور می‌کند در همین عالم محسوس که می‌بیند اصلاً نمی‌توانند تحریکی در مشاعر او بکنند اما آثارشان را می‌بیند. یعنی اثر وجودی برایشان می‌بیند اما خودشان را نمی‌بیند. مثال‌های جور و واجور دارد. مثلاً این برق، می‌بیند لامپ روشن شد، سیم را که برداریم می‌بیند لامپ خاموش شد، می‌گوید پس یک چیزی در این سیم هست. می‌رود یک جای دیگر قطعش می‌کند می‌بیند باز هم خاموش شد، پس در سیم چیزی نبود. بعد می‌بیند وصل است به دستگاه و شبکه برق، می‌گوید پس شبکه برق یک چیزی در این سیم می‌فرستد. مثل لوله آب که آب [درون آن] از سازمان آب می‌آید، می‌گوید این هم مثل لوله آب می‌ماند، خلاصه از شبکه یک چیزی در این می‌آید. حالا هر چه وارسی می‌کند هیچ چیز نمی‌بیند. می‌بیند داخلش پر است، پس شبکه برق چه چیزی را به اینجا می‌فرستد؟ ولی خُب خلاصه قانع می‌شود که یک چیزی می‌فرستد، چرا؟ چون لامپ روشن شده و من دارم اثرش را می‌بینم. اثر وجودی دارد ـ وجودی به معنای اول ـ یعنی یک اثری دارد که می‌تواند در مشاعر من ظهور و بروز داشته باشد، اما خودش هر چه هم دنبالش رفتم چیزی در سیم نمی‌بینم. ولی می‌گوید موجود است، ببین اثر وجودی دارد. ببینید این یک توسعه است. وقتی می‌گوید موجود است یعنی چه؟ یعنی اثر وجودی دارد ولو من در مشاعرم نیابمش. این یک توسعه‌ای است در معنای وجود. تا حالا می‌گفت وجود یعنی بیابمش، به قول آن [جاهل که] می‌گفت زیر کارد تشریح باید بیابم، حالا یک خرده عاقل‌تر شده می‌گوید نه، لازم نیست که همه چیز زیر کارد تشریح بیاید. [تا حالا می‌گفت] کل موجود فهو اراه تحت کاردی هذا، می‌بیند این بی‌عقلی بود، می‌گوید نه، حالا یک چیزهایی هست که لااجده تحت کاردی هذا اما درعین حال موجود است چون اثر وجودیش را اجده. خُب ببینید این یک توسعه داد، می‌گوید موجود یعنی چه؟ یعنی هر چه اثر وجودی دارد هست دیگر ولو من خود او را نتوانم بیابم.

گام سوم، وجود فلسفی

از اینجا می‌رود جلوتر می‌آید در کلاس فلسفه و تعقل و این‌ها و یک معنای عقلانی قشنگی برای وجود در نظر می‌گیرد که همه مرافعه‌های ما در این چند ماه سر این سومی است. می‌گوید حالا من که می‌گویم وجود، یعنی یک چیزی که یک نفسیتی دارد ولو حتی فرض بگیریم که هیچ اثر وجودی هم نداشته باشد. به تعبیر دیگر خدا به آن گفته باش، خدا گفته کن، فرض می‌گیریم در جایی و طوری هم گفته کن که حتی یک اثر وجودی هم نداشته باشد. اصلاً اثر می‌خواهید چه کار؟ ولی هست. ادراکی هم که ما از وجود داریم این است، می‌گوییم هست یعنی چه؟ یعنی [حتی اگر] هیچ اثر نداشته باشد، هیچ ذهنی نباشد، او برای خودش چیزی است. مقصود ما از وجود این است، وجود فلسفی، وجود فلسفی یعنی این. یعنی یک نفسیتی دارد، برای خودش چیزی است. وقتی برای خودش چیزی است، ما به این می‌گوییم موجود است فلسفیاً ولو شما هیچ اثری هم از او پیدا نکنید. خُب وقتی اثر پیدا نمی‌کنید، فوقش این است که برهان ندارید بر وجودش ولی عدم وجود البرهان لایدل علی عدم الوجود. او هست ولو هیچ اثری هم ندارد.

 

برو به 0:13:51

تقریبی برای وجود بی‌اثر

نظیرش هم الآن بعضی چیزها را پیدا کرده‌اند با برهان ریاضی مثل ماده تاریک، انرژی تاریک. انرژی تاریک چیست؟ می‌گوید اصلاً حرفش را نزن، ما نمی‌توانیم هیچ رقم اثر وجودی از آن پیدا کنیم. بله، با معادله دیده‌ایم که یک چیزهایی دارد صورت می‌گیرد که تا [انرژی تاریک] نباشد نمی‌شود. حالا این هم خودش یک نحو اثر وجودی است، فعلاً به عنوان مسامحه دارم می‌گویم. هیچ اثری از آثارش [را نمی‌بینیم، فقط] با برهان معادله ریاضی گفتیم اگر نباشد، نمی‌شود پس از این برهان می‌فهمیم که هست. ببینید، برهان ریاضی غیر از اثر وجودی است، ما یک اثر وجودی از آن نیافتیم. یک معادله ریاضی داریم نسبت به یک مشهوداتی، می‌گوییم این معادله می‌گوید باید آن هم باشد. مثل نقطه‌های سیاه، کتوله سیاه، آن چیزی که اصلاً هر چه نور هم می‌رود سراغش نه تنها اثر وجودی ندارد بلکه همه را جذب می‌کند. سیاه محض است، چرا؟ چون اصلاً نور قدرت اینکه از آن بیرون بیاید را ندارد. این قدر جاذبه‌اش قوی است که تمام فوتون‌هایی هم که بخواهند فرار کنند، همه را می‌کشد درون خودش لذا تاریک محض است. اسم معروفش چیست؟

شاگرد: سیاه چاله.

استاد: بله سیاه چاله. خُب، این مانعی ندارد ولی درعین حال می‌گوییم هست، هست فلسفی را برایش به کار می‌بریم. این هم مرحله سوم.

گام چهارم، وجود سابق بر کن

یک مرحله چهارمی برای وجود هست که ما در این مباحثه خیلی روی آن سان دادیم. می‌خواستیم بگوییم یک معنای وجود هست که همه عرف به کار می‌برند، خود فلاسفه به کار می‌برند اما بعد از اینکه سر به سرشان بگذارید می‌گویند آن قسم سوم نیست. همه قبول دارند. آن چه بود؟ وجودات ریاضی، حقائق ریاضی. دقیقاً می‌گویید ما برهان داریم که بی‌نهایت عدد اول چه دارد؟ وجود دارد. در همه کتب فنی ببینید، این را مرتب تکرار می‌کنند. می‌گویند برهان داریم که بی‌نهایت عدد ریاضی وجود دارد. کلمه وجود را به کار می‌برند. اما بعد که می‌گوییم وجود دارد، یعنی چه؟ یعنی مثلاً یک سیاه چاله‌ای است؟ یک جایی است؟ کجا؟ در کدام کهکشان دنبالش می‌روید؟ ما بازاء [این بی‌نهایت چیست؟] حتی آن‌هایی که الهیون هستند می‌گویند نه یعنی خدای متعال بی‌نهایت کن فرموده، به تک تک بی‌نهایت گفته «کن، کن، کن …». می‌گویند آخر این بی‌نهایت عدد نه یعنی فرد عدد، فرد عدد را خدا می‌فرماید کن، طبیعت طبیعت است. آن‌ها ولو می‌گویند بی‌نهایت عدد وجود دارد اما نمی‌گویند یعنی وجود دارد به کن الهی، کن ایجادی، جعل. لم یجعل، جعل نیست که، طبیعت است. آخوند می‌گفتند طبیعت دون جعل است. خُب بنا بر اعیان ثابته به یک وجهی دون جعل است در فضای جعل و در قبل از جعل، فوق جعل است، این مانعی ندارد. اعیان ثابته فوق جعلند آن هم به یک جور بیانی که دیگر آخوند وارد اینجایش نمی‌شوند. ایشان برای مقصود خودشان به مقام جعل می‌گویند دون جعل، حرف درستی هم است.

مرحله چهارم وجودی است که واقعیت داشتن است. اینکه می‌گویید موجود است یعنی واقعیت دارد، امری است که جزاف نیست، روی حساب است، روی میزان است اما نه یعنی آن وجودی که منظور ما بود. این هم مرحله چهارم.

بعض لوازم فاسده معنای سوم که در معنای چهارم نیست

شاگرد: این با سوم فرقش چیست؟

استاد: فرقش این است که این را نمی‌شود بگویند موجود یا معدوم فلسفی است. چه بگوییم موجود است و چه معدوم است لوازم فاسده دارد. از آن حرف‌هایی که شیخ الاشراق همین جا می‌زد این بود که «کل ما یلزم من فرض وجوده» ـ یعنی وجود [به معنای] سوم ـ «تکرر نوعه». الآن ببینید، می‌گویید که نسبت اگر موجود است، پس خود این موجود باید با طرفین نسبت دیگری داشته باشد. لزم من فرض وجود النسبة نسبة اخری. نسبت بین الف و باء، اگر این نسبت موجود است، خُب پس این موجود باید با الف یک نسبت داشته باشد، با باء هم یک نسبت داشته باشد پس لزم من فرض وجود النسبة تکرر نوعه، یعنی لزم نسبة اخری. «تکرر نوعه» یعنی حتماً باید نوع خودش یک فرد دیگر داشته باشد. «فهو اعتباری» ایشان گفته اعتباری است، عرض ما این است که نه، «کل ما یلزم من فرض وجوده ـ [وجود به معنی] قسم ثالث ـ تکرر نوعه فهو موجود بقسم الرابع» یعنی واقعیت دارد اما وجود قسم سوم نیست.

شاگرد: در مثال تطبیقش می‌کنید همین را که چطوری می‌شود؟

استاد: الآن بین زید که ظرف دار دارد ـ زید فی الدار، دار هست و زید ـ و دار آیا رابطه‌ای هست یا نیست؟ آیا این رابطه صرفاً فرض ذهن ما است یا نه، درک ذهن ما است؟ درک است اما این رابطه هست یا نیست؟ اگر هست، پس باید این رابطه‌ای که هست یک رابطه‌ای با زید داشته باشد و یک رابطه‌ای هم با دار داشته باشد، پس این رابطه خودش دو تا رابطه دیگر می‌خواهد و تسلسل می‌شود. چون در آن رابطه‌ها هم دوباره می‌گویند رابطه‌ای بین آن هست یا نیست؟ اگر هست دوباره تسلسل می‌شود.

شاگرد: این رابطه را شما یعنی می‌گویید حذف کنیم؟

استاد: این رابطه را من می‌گویم هست، نمی‌توانیم بگوییم نیست کما اینکه چقدر از اسفار آوردم خواندم؟! که ایشان با طمطراق می‌گفت نگویید اضافه نیست، بعد می‌گفت بالعرض است، با آن بحث‌هایی که بود. خلاصه بود یا نبود؟ دیدید که مرتب می‌گفت یک وجود است. [این‌ها] مشکلاتی [بود] که آدم قانع نمی‌شد، من به سهم خودم قانع نمی‌شدم. اگر برگردید آن بحث‌ها را ببینید، نوارهایش را گوش بدهید، …

شاگرد: یعنی در معانی حرفیه؟

استاد: بله، کلاً. الآن این یک موردش است. در نسبت می‌گوییم هست، رابطه هست، اما نه هست سوم که وجود و عدم مقابلی بود. همان که شیخ اشراق می‌گوید که «کل ما یلزم من فرض وجوده» این وجود یعنی قسم سوم. اما درعین حال هست، به این معنا که واقعیت دارد، نفس الامریت دارد، ولی آن قسم سوم نیست که آن لوازم فاسده را داشته باشد، قسم چهارم است.

گام پنجم، وجود اعتباری

و یک قسم پنجمی است، قسم پنجم وجود که دیگر به معنای واقعیت نیست، به معنای اعتباریات است. در اصول فلسفه یک مقاله مفصلی برای این وجود دارند، مقاله ششم، ادراکات اعتباری. در این مقاله ششم مفصل این را توضیح می‌دهند که می‌گوییم هست، اما نه هستی که یعنی نفس الامریت دارد، هستی که یعنی ادعا و اعتبار من است. می‌گویید زید اسد است، یعنی واقعاً زید شیر است اما شیری که به ادعای من است نه اینکه یعنی واقعاً شیر است. نفس الامریتی ندارد، وجود اعتباری است. این هم قسم پنجم.

موجود نبودن شریک الباری به هیچ یک از معانی

شاگرد: شریک الباری از این قسم است؟

استاد: شریک الباری که نیست، نمی‌گوییم هست.

شاگرد: از آن دست نیست که اعتبارش می‌کنیم و احکامی را به آن نسبت می‌دهیم؟

استاد: نه، آن قضایای لابتیه یک جور دیگری است، فعلاً این نیست. شریک الباری این قسم از اعتبار اصلاً نیست، چرا؟ چون وقتی راجع به شریک الباری صحبت می‌کنید ادعا نیست، [از] نفس الامریت دارید حرف می‌زنید، می‌گویید محال است.

شاگرد: خود شریک الباری که داریم به آن …

استاد: به عنوان لابتیه است نه به عنوان اعتباری که ایشان می‌خواهند بگویند، این‌ها فرق می‌کند. حالا مثال‌های بیشترش هم اگر بعداً خواستید، ببینید. فعلاً این چند تا مرحله اصلی وجود بود.

خلاصه مراحل خمسه معنای وجود

پس یکی وجود شد مثول، مثول لدی المشاعر. دوم شد هر چیزی که اثر وجودی دارد، مثل همان برق و امواج الکترومغناطیسی و این‌ها. سوم هر چیزی که نفسیت دارد، هر چیزی که برای خودش یک چیزی است، که معنای فلسفی این سومی بود، نفسیت‌دار بودن. کلمه نفسیت هم از آن‌هایی است که به چهارمی هم می‌خورد ولی فعلاً منظور من معلوم شد. وقتی می‌گوییم نسبت وجود دارد، یعنی نفسیت دارد یا نه؟ نفسیت ندارد [پس به این معنای سوم وجود هم ندارد.] نسبت بین طرفین واقعیت دارد اما نفسیت ندارد که بشود رویش دست گذاشت و گفت «موجود بالوجود المحمولی، حالا بگو ببینم، اگر شد، پس با آن [طرف نسبت] رابطه دارد یا ندارد؟» پس سوم هم این است که یک چیزی نفسیت‌دار باشد که شد وجود به معنای فلسفی. چهارم وجود به معنای واقعیت داشتن. و پنجم هم یعنی وجود اعتباری و ادعایی، ملکیت، زوجیت، امثال این‌ها، همه عناوین اعتباریه و هر چه که در حقوق ـ علوم انسانی ـ مطرح است همه این‌ها می‌شود موجود اما به وجود اعتباری. چیزهای دیگر هم ممکن است باشد، فعلا این‌ها در ذهن من آمده. شما اگر بین این‌ها چیزی پیدا کردید، جلوتر بردید، من حرفی ندارم.

شاگرد: وجود چهارم چه بود؟ واقعیت داشتن؟

 

برو به 0:23:15

استاد: واقعیت داشتن مثل همین نسبت. می‌گوییم نسبت بین زید و دار هست، واقعیت دارد اما نه هست یعنی نفسیت دارد که شما بگویید حالا که هست پس باید با غیرش رابطه داشته باشد [و کار به تسلسل بکشد.]

شاگرد: ملکیت را شما فرمودید اعتباری است، واقعیت ندارد؟

استاد: اعتباری، روی حساب معروف همین را می‌گویند دیگر.

شاگرد: نه حالا روی بیان خودتان. چون ما تا حالا زوجیت و ملکیت را به نظرمان می‌آمد که نفس الامریت دارد.

استاد: خود این اعتباریات قسم پنجم را هنوز واردش نشده‌ام. ایشان یک چیزهای خوبی دارند، من یادداشت‌هایی هم دارم، باید راجع به هر کدام از این‌ها جدا جدا حرف بزنیم. فعلاً شمای کلی بحث است، معروف این است که می‌گویند این‌ها اعتباری است. اینکه شما بعداً بخواهید راجع به تک تک این‌ها تحلیل ارائه بدهید، حرف بزنید، پیش ببرید آن جای خودش، فعلا کلی بحث است.

توقف معانی خمسه وجود بر وحدت

خُب، حالا برای اینکه بحث یک روالی پیدا کند ببینیم تا کجا آمده‌ایم؟ تا حالا این مراحل وجود را آمده‌ایم. اما بحث اصلی و مهم یادمان رفت. الآن در این مراحل وجود همه این وجودها یک وحدت زیر سرش است. تا شما یک واحد نداشته باشید هیچ کدام از این وجودها را ندارید. به عبارت دیگر حمل وجود لایمکن الا به اینکه شما یک توحدی را در نظر گرفته باشید. اگر کثرت در کار آمد، وجود محو می‌شود، می‌رود کنار. حالا اشکالی که دیروز مطرح شده بود و قرار شد روی آن فکر کنیم این بود که ما کجا به یک وحدت می‌رسیم؟ شما می‌گویید زید یک وجود است، کتاب یک وجود است، می‌گویید کتاب موجود است، سنگ موجود است، عرض من این بود که خُب، این به خاطر یک جهت روانی است ظاهرش، نمی‌خواهیم بگویم اینطوری است می‌خواهم برای اینکه [بحث پیش برود این را مطرح کنم.] این ابتدا یک جهت روانی است. شما پنج تا ساقه گل را طناب می‌پیچید دورش می‌گویید این وجود دارد و حال آنکه این نبود، پنج تا شاخه گل بود که با طناب پیچیده بودید. [می‌گویید] یک دسته گل بود، این یک اعتباری بود. وجود محمول بالذات برای دسته نبود. یعنی در دسته گل آن چیزی که بالذات موجود بود چه بود؟ شاخه‌های گل بود، دسته گل بالعرض موجود بود، واقعاً بالعرض، یعنی آن‌ها بودند که موجود بودند.

وحدت و انضمام در کم متصل

خُب، حالا شما کجا چنین چیزی پیدا می‌کنید در عالم محسوسات، در عالم خارج؟ یک حرفی در کلمات علما هست، مثلاً در حرف‌های آخوند صاحب اسفار که زیاد هم تکرار می‌کنند، خیلی مفهوم ظریفی است. ایشان می‌آیند در کم، مطلق کم‌، البته کم متصل، در کم متصل چه متصل غیر قار که زمان است و چه کم متصل قار که خط و سطح و این‌ها است در این‌ها چه می‌گوید؟ وقتی می‌خواهد این‌ها را بگوید، می‌گوید حضورش عین غیبت است، وجودش عین عدم است. می‌گوید وجودش با عدمش مشابک است، حضورش با عدمش مشابک است، حالا من عبارات را جمع آوری نکرده‌ام. به عبارت دیگر برای اینکه من بخواهم این را خوب توضیح بدهم تا در دلش کثرت را ببینید [یک مثال می‌زنم.] یک خط کش ده سانتی را در نظر بگیرید، اگر فرض بگیرید که این خط کش ده سانتی بخواهد خودش علم به خودش داشته باشد، همان خط کش در خارج بخواهد خودش را بیابد، بگوید من، به خودش علم داشته باشد، همان طور که ما به خودمان علم داریم و می‌گوییم من، این خط کش ده سانتی هم بخواهد خودش را ـ این ده سانت را ـ بیابد، چطور می‌یابد؟ محال است که بیابد، حرف آخوند این است، می‌گوید محال است که بیابد. اصلاً موجود ممتد در خارج محال است که خودش را بیابد، چرا؟ چون طرف راست دارد و طرف چپ دارد، این که دو تا است که، نمی‌شود به عنوان یک واحد خودش را بیابد. به عبارت دیگر وجودش عین پخش بودن است. ذاتش به پخش بودنش است، وقتی پخش است، وحدت ندارد، وقتی وحدت ندارد نمی‌تواند خودش را به عنوان یک واحد بیابد. یعنی می‌گویید این ده سانت خودش را بیابد، خُب بعد نصفش می‌کنیم، می‌گوییم حالا آن یکی خودش را می‌یابد، این هم خودش را می‌یابد پس آن ده سانتی که خودش را می‌یافت کجاست؟ آیا به صرف انضمام شد چیزی که خودش را بیابد؟ خود نشد که، انضمام شد. آن نصف طرف راست، می‌گوییم خودش را بیابد، علم به خودش [داشته باشد،] خُب طرف راستش به خودش علم دارد و طرف چپش هم به خودش. [در نتیجه] علمش عین جهل است، حضورش عین غیبت است، وجودش عین عدم است. [این] برای کم قار و غیر قار متصل.

معلوم حضوری و یافت وحدت

خُب، حالا این [مثال] دارد چه کار می‌کند؟ دارد ذهن ما را پیش می‌برد که خلاصه ما اگر می‌گوییم موجود است، یک واحدی می‌خواهد. پس وجود کجا می‌تواند معنا پیدا کند؟ یک جایی که می‌تواند معنا پیدا کند در معلومات حضوری است. هر معلوم به علم حضوری خود عین وجود خارجی آن معلوم لدی النفس است. شما گرسنگی را می‌یابید، حالت گرسنگی را که یافتید چیست؟ معلوم حضوری شما است. این دقیقاً واحد است و موجود. این یکی از موارد است که می‌بینید به وحدت رسیدید، مورد توجه شما است به عنوان یک واحد و موجود. کما اینکه نفس هم همین طور است، می‌گویید منم که موجودم، من به عنوان نفس مدرک. [می‌گویید] من موجودم، ببینید که این من را نمی‌توانند دو تا کنند و لذا هم به خودتان علم دارید. جالب است که هر کجا واقعا علم هست، حضور هست و وحدت هست. و لذا بعداً [خواهیم گفت که] آن سؤالی که آقا دیروز فرمودند هنوز سرنرسیده، یکی از براهین خوب راجع به آن ـ من حدود چهار پنج تا برهان هم یادداشت کرده‌ام ـ همین مسأله علوم حضوریه است. معلوم حضوری، خود وجودش را می‌یابید، این یکی از مواردی است که خود شما دارید درک می‌کنید که مدرِک به صورت نرسیده، به نفس مدرَک رسیده. خُب، حالا یک جا [جواب آن اشکال معلوم] باشد تا بعد جلو ببریم. اذان گفت. خب حالا ان شاء الله مطلب تا همین جا در نظرتان باشد، فردا ان شاء الله زنده بودیم، دنباله‌اش را می‌گوییم.

والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

تعلق دو قسم کن به حقائق

شاگرد: خدا اضداد را هم خلق کرده؟ یعنی ما در بیرون …

استاد: خلق اگر به معنای مسبوقیت است، یعنی به عبارت دیگر این‌ها بند به خدا هستند، بله به این معنا خلق کرده و حتی به آن‌ها کن گفته اما نه کنی که سومی بود، یک کن خاص خودشان. فقط باید در فضای کلاس تفاوت این‌ها کاملا درک شود. همه مدعای من این است که خدای متعال به تمام حقائق یک طور کن گفته است اما نه کن ایجادی، که ایجاد فرد می‌طلبد، این‌ها فرد نیستند. بله، به این معنا کن و خلق مانعی ندارد اما به آن معنا نه، به آن معنای ایجادی نه.

 

برو به 0:31:16

توقف انتزاع عدم بر بستر مقابله

شاگرد: …

استاد: شما می‌گویید از حال بعد، عدم آن را انتزاع می‌کنیم.

شاگرد: بله، …

استاد: خُب حالا من عدم را از اینکه این، این نیست گرفتم یا عدم را برای خودش آوردم؟

شاگرد: ناخودآگاه به آن عدم محمولی حکم کرده‌ایم تا این عدم رابطه …

استاد: بله، مانعی ندارد. ولو آن فرمایش شما هم باشد با این روندی که جلو می‌رود منافاتی ندارد چون گام‌هایی که خدای متعال برای ذهن بچه قرار داده اقیانوس است. یعنی اینکه [در ذهن بچه] چه می‌شود، هر چه تحلیل می‌کنید [باز به مطلب احاطه کامل پیدا نمی‌کنید.] آخوند یک حرفی برای قاعده امکان اشرف دارد، می‌گوید من به همه فضلا گفتم نتوانستند جوابش را بدهند، بعد خودش یک … وقتی می‌خواهید تحلیل کنید، این‌ها در می‌آید اما منافاتی ندارد که آن‌ها هم باشد. شما مثال کتاب را که عرض کردم ببینید، کتاب را که می‌یابد نیست، درست است که فردا تاقچه را می‌یابد …

شاگرد: هوا را می‌یابد به جایش نه اینکه هیچ چیز نمی‌یابد. یعنی یک چیزی بالاخره جای تاقچه می‌بیند. در مشاعرش یعنی در علم حسی یک چیزی می‌بیند که این هوا غیر از آن کتاب است فلذا حکم می‌کند که کتاب نیست.

استاد: بله، ولی این صورت الآن را با صورت قبلی مقایسه می‌کند، می‌گوید می‌یافتم کتاب را، نمی‌گوید الآن می‌یابم هوا را، آن که درست است، آن مقدمه‌اش است ولی …

شاگرد: ولی ناخودآگاه این مقدمه مطویه هست ولو توجه هم نداشته.

استاد: و لذا هم من عرض کردم که اصلاً تا مقابله نباشد، عدم ظهور نمی‌کند. مقابله هم باید فضایی باشد تا مقابله در آن صورت بگیرد. لذا بستر مقابلات وراء مقابلات است ولی اصل خود مقابلات باید یک بستری فراهم کند، یکی از [مؤلفه‌های] آن بستر همین است.

استعمال وجود برای خدای عز و جل

شاگرد: در تعابیر وجود در مورد خداوند ـ دیروز هم اشاره کردید ـ این را یک بار می‌شود مطرح کنید که چطوری تاویل باید برده شود؟ مثلا «موجود لا عن عدم[3]».

استاد: نه، خیلی معنای خوب و درستی دارد. «حتی اذا جاءه لم یجده شیئا و وجد الله عنده[4]» آیه قرآن است، خدا را همان جا می‌یابد.  

شاگرد2: وجود به معنای مثول را نفی کرده‌اند.

استاد: بله وجود به معنای مثول نمی‌شود، به معنای دیگر همه‌اش چرا، جا دارد. ان شاء الله تذکر بدهید سر جایش ان شاء الله زنده بودیم بعد.

 

کلید واژه: مثول ـ حرکت ـ علم حضوری ـ معلوم بالذات ـ معلوم بالعرض ـ وجود و عدم محمولی ـ وجود فلسفی ـ قاعده اعتباریت حکمت اشراق ـ نسبت ـ سیاه چاله فضایی ـ کم متصل.

 


 

[1] «نیستی که در آن یکی است» یعنی این معنا که این کتاب آن تابلو نیست.

[2] الصحیفة السجادیة الدعاء 47 (من دعائه علیه السلام فی یوم عرفة) ص212

[3] نهج البلاغة (صبحی صالح) الخطبة الاولی ص40

[4] النور 39

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است