مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 38
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
آقای مؤذن: «اصلاً لکل شیء و دلیلاً علی کل مدرَک[1]» دلیل بر کل مدرک یعنی چه؟
استاد: یعنی هر چیزی را که شما بخواهید درک کنید، اینها هستند که شما را سراغ او میبرند. اگر اینها نباشند، نمیتوانستی …
آقای مؤذن: «فاصلاً لکل مشکل[2]»، شما فرمودید به بساطت برمیگردد. به بساطت برمیگردد یعنی چه؟
استاد: ظاهر معنی فاصل این است که یعنی هر چیزی که مشکل و مبهم است اینها این مشکل را برطرف میکنند. فصل القضاء یعنی دعوا را تمام کنند، یوم الفصل. اینجا هم «فاصلا لکل مشکل» هر چه مشکل باشد، این فصل برطرف میکند.
آقای مؤذن: چطور؟ مثلا یعنی با حروف به این توضیح میدهد؟
استاد: توضحیش این بود که عرض کردم. اینکه چطوری است، به خاطر اینکه مشکلات از مرکبات است، اینها فاصل همه چیزهایی هستند که شبیه هم درمیآیند، این آنها را به تفصیل میآورد. پس هم فاصل اشکالش است و هم فاصل به معنای اینکه بسط میآورد، بسائط اینطوری هستند دیگر. شما میگویید مثلاً این همه رنگ و اجسام و آب و اینها که میبینی اگر بروی جدول تناوبی شیمی را بخوانی، همه اینها برای تو فصل پیدا میکند. یعنی هم به تفصیل میآید و هم اشکالاتش، همشکلیهایش، چیزهایی که برای شما به نظر تضاد میآید، همه اینها حل میشود.
آقای مؤذن: یعنی منظور شما حروف اولیه که اول ما خلق الله است …
استاد: چون بسیط است پس فاصلشان هم میشود.
آقای مؤذن: خودشان اصل کل شیء هستند، در عین حال همه اشیاء هم باز برمیگردند به آن اصل.
استاد: برمیگردند و آنها هم اگر مشکل شدند، فاصلشان اینها هستند. یعنی وقتی اینها را بدانی فصل ابهام و …
آقای مؤذن: اگر بدانی.
استاد: بله دیگر.
آقای مؤذن: نه اینکه ظاهر حروف، که به اصلش از کجا شروع شده.
استاد: کما اینکه ظاهرش هم چرا، همین بچه را ببینید، قبلا از پدر و مادر حرف شنیده اما وقتی حروف را یادش میدهند، میبیند همه چیزهایی که سر درنمیآورد را دارد با این بسائط یاد میگیرد. ظاهرش هم هست، یعنی طوری است که آنها همه با هم متطابقند.
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد: در بحث دیروز حاصل عرض من تا حالا این شد که …
شاگرد: قرار شد برویم به واحدی برسیم که از آن واحد انتزاع صورت گرفته.
استاد: بله، که بتوانیم بگوییم موجود است.
شاگرد: که حالا رسیدیم یا نه به واحدی که واقعاً دیگر واحد باشد و ترکیب نباشد؟
شاگرد2: آقا الآن اگر اجازه بفرمایند رفقا ـ چون دیروز بحثها پراکنده شد، نشد ـ فقط بیست دقیقه نذر کنیم حرف نزنیم، آقا فرمایشاتشان را بفرمایند بعد دیگر شما بگویید تا غروب.
استاد: من خلاصه بحث را بگویم، محور بحث ما این بود که آیا میتوانیم با جمع آوری شواهد به اطمینان برسیم که نفس الامر اوسع از لوح وجود است؟ شروع از اینجا بود. رفتیم سر یکی از موارد که مسأله استحاله تناقض بود. عرض من این شد که استحاله تناقض به عنوان ضرورت سلب، یک چیزی است که ما آن را درک میکنیم، نفس الامریت هم دارد ولی با صرف عالم علم حضوری، وجدان و عدم وجدان قابل برگرداندن به قضیه تحلیلی و قابل توضیح نیست. قضیه تحلیلی نیست، ترکیبی است و این ترکیبی، ترکیبی پیشین است آن هم چه پیشینی! که اساس همه چیزهای دیگر هم به آن برمیگردد و نمیشود از آن فرار کنیم. ادعای ما این بود که این استحاله از مواردی است که عقل آن را در موطنی از نفس الامر درک میکند که آن [موطن] همان موطن اوسع است، موطن اوسعیت نفس الامر از وجود.
راجع به توضیح تناقض رفتیم سر تحلیل مفهوم وجود و عدم که خیلی با آن کار داریم. ممکن است دهها تحلیل باشد که بعد باید ببینیم کدام بهتر است اما یک تحلیل این است که وجود محمولی و عدم محمولی پیدایشش، ظهور و بروز اصلیهاش در انسان در دار دنیا [از مثول حسی و مقایسه مثول در قوه متخیله با مثول حسی است، البته] با یک نحو گوشه ذهن نظری هم به تجرید که ارسطو میگفت یا تذکر که افلاطون میگفت، اینها هم جای خودش، فعلاً یک طوری صحبت میکنیم که با هر دو بسازد ولی معلوم است که وقتی از پیدایش میگوییم فعلاً با جهت افلاطونی آن کاری نداریم ما همین جا را داریم میگوییم. بچه در ابتدا وقتی میخواهد برایش توجه محقق شود، یک کنش و واکنش حسی برای او صورت میگیرد و در اثر این احساساتی که دارد یک مثول حسی برای او صورت میگیرد. از این مثول یا مثول وجدانی در حالات خودش زمینه مفهوم وجود فراهم میشود. بعد که همین چیزی را که مثول شده بود و در قوه حافظهاش مانده ولی قوای احساسی او این را نشان نداد، یادش است ـ در قوه باصره، در خیالش مانده ـ که دیروز کتاب اینجا بود اما امروز که میآید قوه بالفعل حس او آن را نمییابد، مثول بالفعل نیست اما قوه متخیله مثول دیروز را یادش است، این دو تا را با هم مقایسه میکند میگوید امروز کتاب نیست، نیست محمولی. این هم قدم بعدی بود.
رسیدیم به اینجا که خب حالا این وقتی میخواهد بگوید هست، میخواهد بگوید نیست، پشتوانه مثول چیست؟ عرض ما این شد ـ اگر این حرفها درست باشد ـ که پشتوانه همه اینها تمرکز توجه است. یک توجه متمرکز زمینه توحد متوجه الیه میشود. وقتی متوجه الیه واحد شد، نفس میگوید این هست، هست یعنی چه؟ یعنی حضر فی مشاعری، توجهت الیه بانه واحد و مثلت بین یدی، مثلت عند نفسی، این صورت مثول پیدا کرد نزد من و من دارم او را مییابم.
بعد اشکال این شد که اگر پشتوانه حمل وجود واحد بودن است، این واحد که مرتب شکسته میشود، ما هیچ کجا به این وحدت نمیرسیم. دیروز به تفصیل عرض کردم که چرا، مواردی داریم که این واحد هست. مثالهایش را [ذکر کردم] ولو تک تک این مثالها را برگردید [مناقشه کنید] دیگر کار مباحث این است. اگر در آنها مناقشه کنید، آن حرف دیگری است. من به عنوان اینکه بحث پیش برود و این قدر حالت یک زمین لم یزرعی نباشد که بگویند ببین هیچ چیز پیدا نشد، مثالهای متعددی را دیروز عرض کردم برای آنجایی که واحدش درست بود، وجودش هم خوب بود. فقط به یک جا رسیدیم که مشکل شد، کجا بود؟ سر محسوس بالعرض. [مثال] محسوس بالعرض ما [این است که] میگوییم این کتاب هست. خُب حالا این کتاب هست، [آیا این] یعنی خودش بالذات متصف است به اینکه هست؟ آن کتاب خارجی مراد است، محسوس بالعرض، نه آن صورت علمی کتاب. میگویید هست، آیا این هست یعنی اجزائش و اتمها و مولکولهایش هست؟ خلاصه چه چیزی هست؟ آن کتاب خارجی که میگویید هست، بالذات گفتید [هست] یا مسامحه کردید؟ مسامحه [یعنی] مثل یک دسته گلی که میگویید «این هست». دسته گل که نیست، گلهایش هست، شما به هم چسباندهاید. حالا هم که میگویید این کتاب هست، چه چیزی هست؟ یعنی این کتاب به عنوان کتاب هست یا نه، او نیست این مجموعهای که مثل کیسهای پر از نخود و عدس و ماش است، این کیسه هست؟ کیسه که نیست، آن نخودها هستند که هستند شما با یک نگاه مسامحی میگویید [این کیسه هست. آیا] در محسوس بالعرض [وحدت] داریم یا نداریم؟ یک چیزی که ما گیرش بودیم و نمیتوانیم از گیرش در برویم این است که خلاصه یک چیزی هست که داریم میگوییم هست، ما بالعرض لابد ان ینتهی الی ما بالذات، تا یک چیزی نباشد که [نمیگوییم این کتاب هست،] باید مجموعه این اتمها هم باشند که بگویید این کتاب هست. اگر شما بگویید «هیچ، اتم هم هیچ، اصلاً هیچ»، پس چه چیزی را دارید میگویید هست؟ این یک چیز ارتکازی روشن است که از آن دست برنمیداریم. میماند اینکه حالا چطور توضیح بدهیم. یک توضیحش این است که همه میگویند، میگویند خلاصه میرویم میرسیم به اتم، اتم نه به معنای امروزیش، اتم به معنای لغویش، یعنی چیز نشکن.
برو به 0:10:12
خلاصه یک جایی هست که [پایه و اساس این محسوس ما بالعرض است،] همان که میگویند ذره خدا [که خدا] میخواهد پدیدش بیاورد. یعنی میرسیم به یک چیزی که آن اولین جرم است، اولین جرم مال اوست. حالا چه جرم به معنای فیزیکی و چه جرم عرفی، الآن در بحث ما خیلی تفاوت نمیکند. یک وقتی لغتش را هم گفتم، چه بود که میگفتند؟
شاگرد: هیگز
استاد: نه، هیگز که ذره خدا بود. آنجایی که هیگز میخواهد آن را پدید بیاورد، همان که جرم سکوندار است. یک اسم کلی برایش داشتند، نمیدانم مزون میگفتند یا طایفه هادرون؟ یکی از اینها بود، قبلا هم گفتهام. اگر آن دفتری که یادداشت کردهام بود، خدمتتان میگفتم. خلاصه میگویند به این میرسیم. این خودش خیلی مشکل دارد آقا. من روی اینها فکر کردهام البته من که رشتهام اینها نبوده ولی خود این را گمان نمیکنم سربرسد که بتوانند بگویند ما رسیدیم به یک جایی که الآن دیگر این نشکن است. در یک کلمه دقت کنید، ما میرسیم به یک چیزی که تمام مسائل و آثار وجودی بعدی را میخواهیم از زیر سر او دربیاوریم، نکته این است. یعنی ببینید، گاهی به اتم میرسیم، بعد میبینیم هنوز میدان مغناطیسی مانده، شما میبینید با اتم نتوانستید توضیح دهید.
لذا اول قدمی که اتم معروف در شیمی شکسته شد کی بود؟ وقتی بود که بار الکتریکی را در کار آوردند. قبلش میگفتند این ذرات اتم مدام با هم ترکیب میشوند و جدا میشوند، بعد رسیدند یک جایی که دیدند این ذرات بار دارند ـ بار الکتریکی ـ مجبور شدند بگویند تخمههای هندوانه [مدل مناسبی برای توضیح بار است.] مدل تخمههای هندوانه اگر یادتان باشد، شاید مدل تامسون بود که بار [را هم توجیه کرده بود.] بار که آمد مضطربشان کرد، دیدند خیلی نشکن نشکن نمیشود بگوییم، یک چیزی در کار است.
بعد همین بار الکتریکی کار دستشان داد، آمد اصلاً اتم را شکست. گفتند نه بابا، برای خودش منظومهای است، هسته دارد و الکترون دارد دورش میگردد. همه چیز عوض شد که چند بار دیگر عرض کردم یکی از ایام الله همین روز بود که این به رفیقش گفت ما نمیتوانیم این را اعلام کنیم چون اگر ما این را اعلام کنیم، میگویند اینها کیمیاگرند. در قرن هجده و نوزده قشنگ جا افتاده بود که کیمیاگری خرافه است، چرا؟ چون طلا نشکن است، مس هم نشکن است، چطور میخواهی مس را برگردانی، بشکنی و یک چیز دیگر کنی؟ خرافه است، [چون] اتم جا گرفته بود دیگر. حالا آمدهاند میگویند نه، طلا عدد است، اگر چند تا پروتون است و فلان، میشود طلا، همین را تعدادش را بیشتر کن، میشود یک اتم دیگر. این جز کیمیاگری [است؟] میگفت پس کیمیاگری ممکن شد. خیلی جالب است، گفت ما نمیتوانیم این را بگوییم، میگویند اینها هم رفتهاند کیمیاگر شدهاند. یعنی از این به بعد میخواهید بگویید طلا یعنی عدد، نه چیز نشکن. عدد را ببر بالا بیاور پایین، جدول تناوبی. این خیلی آن زمان مهم بود، اگر تاریخش را ببینید، یک نحو خیلی جالبی برای مباحث بعدش است.
کمونیستها خیلی از اتم خوششان میآمد، خیلی! مادیون برایش کارها میکردند. وقتی که اینطوری شد، اصلاً درست مثل اینکه قوطی کبریت را بگیرند و پخشش کنند تمام سیستم فکرشان اینطور شده بود. و لنین هم هنوز زنده بود که اینها را دید لذا خیلی هم برگشته است کتابهایی را نوشته که کاری کند که ماتریالیست را از علم مستقل کند بگوید نه، ماتریالیست برای خودش یک فلسفه است و بند به پیشرفت علوم نیست. و به جایی هم نمیرسد، زد همه کتابهای بعدی او هم لت و پار کرد، به جایی نمیرسد.
خلاصه، حالا چه میخواستم بگویم که رفتم در این حرفها؟ خلاصه، نظری که الآن ارتکاز همه است این است که حالا [اگر] ما نتوانیم، ولی یک جایی باید برسیم، یک جایی به یک نشکن میرسیم که آن دیگر صلب است، اتم است، خدای متعال آن را به عنوان پایه میآفریند، بعد هم این ترکیبات پدید میآیند. خُب، دیروز سؤال من این بود که علی ای حال باید یک وجه عقلانی، مانع هم بیاوریم دیگر، یعنی شما بگویید اگر به یک جایی نرسیم، مانع داریم. عرض من این بود. بگویید خُب حالا میخواهی فرض بگیری، یا نه میخواهی بگویی اینطوری هست؟ نه من میخواهم فرض بگیرم، من دیروز هم عرض کردم، این صرفاً فرض است. میگوید خب این فرض تو به چه دردی میخورد؟ خیلی به درد میخورد. مباحث درک نظامهای معقول، نظامهایی که میتواند باشد ـ میتواند ـ این خودش خیلی به فهم نفس الامری کمک میکند، اینها کم نیست. یعنی ما یک فروضی را میگیریم میگوییم این فروض اشکال ندارد، فرضی است معقول، فرضی است غیر محال. این فرض چه فایدهای دارد؟ خیلی فایده دارد. ما داریم در درک خودمان به یک نظامی سر و سامان میدهیم که میبینیم این نظام مشکلی ندارد، درک خود این نظام دارد ما را با درکهای نفس الامری که یکی از بحثهای ما است آشنا میکند.
چند بار دیگر هم عرض کردم ولی تکرارش خوب است که اولین بار که نوابغ بشر با عدد گنگ مواجه شدند خیلی ذهنشان مقاومت میکرد. واقعاً هم اینطوری است، شما اگر اولش [با عدد گنگ مواجه شوید فکر میکنید که] یک جای کار اشکال دارد. عدد باشد اما تا بینهایت بدون یک نظم خاصی پشت ممیز برود. گنگ یعنی این دیگر، یعنی به هیچ وجه نمیتوانی فرمول ارائه بدهی که رقم بعدی چیست. مثلا عدد پی، شما تا چهارصد رقم حساب کردید، رقم چهارصد و یکم چیست؟ نمیتوانید حدس بزنید، با فرمول نمیتوانید به دست بیاورید. فرمول هم اگر دارید، باید حساب کنید تا آن عدد را به دست بیاورید. میتوانید برای محاسبه عدد پی فرمول بدهید اما نمیتوانید برای رقم بعدی نظم بدهید لذا گنگ است. اگر بتوانید نظم بدهید که عدد متناوب میشود، عدد اعشاری متناوب ولو با یک نظم پیچیده. عدد گنگ یعنی اصلاً نظم ندارد، حتماً باید بعدی را محاسبه کنیم، اصلاً چیزی نمیدانیم، بعد از اینکه محاسبه کردیم میفهمیم رقم چهارصد و یکم عدد پی چیست. خُب، اول باری که بشر با قطر مربع مواجه شد فهمید که قطر مربع و ضلع مربع، این قطر گنگ است، همان رادیکال دو که حالا معروف است میگویند. [اگر] ضلع مربع یک [باشد،] وتر مربع جذر دو است.
اولش خیلی مقاوت شد که یک جوری ما داریم اشتباه میکنیم، نمیشود که یک چیزی مقدار باشد عدد هم باشد اما بگویید تا بینهایت نمیتوانید [نظم ارقام آن را پیدا کنید.] خیلی سنگین بود، مقاومت شد. خلاصه بعد از اینکه رفتند و رفتند آن خوش فکرهای بشر مطمئن شدند که گنگ است. لذا بعداً هم که اصول اقلیدس آمد برهان میآورد که قطر مربع با ضلع مربع مبائنند. مبائن یعنی اگر تا بینهایت هم خطها را ریز کنید یک خط بسیار ریزی نمیتوانید پیدا کنید که به یک عدد صحیحی عاد هر دو باشد، بگویید مثلا دو میلیون بار ضلع را میشمارد، دو میلیون و چهار صد بار قطر را میشمارد، محال است. این خیلی حرف است، برهان هم آورد. زمان اقلیدس این دیگر جا افتاد. خُب کم کم دیگر دیدند چارهای نیست از اینکه یک عدد گنگی را بپذیرند با اینکه ذهن تحاشی داشت.
برو به 0:18:18
خُب، میدانید آنجا که شروع شد حالا تا کجا آمده؟ شما بهتر از من میدانید. الآن رسیدهایم به اینجا که میگویید عددهای گویا بینهایت است. چقدر عدد گویا داریم! بین یک و صفر دوباره بینهایت عدد گویا داریم. دوباره بین هر دو تا عدد گویا ـ مثلا بین یک دوم و سه چهارم ـ چند تا عدد گویا داریم؟ دوباره بینهایت عدد گویا داریم. این قدر که عدد گویا داریم، میگویند اعداد گنگ بیشتر از اعداد گویا هستند. امروز به اینجا رسیده. یعنی روز اول آن قدر سختشان بود، حالا هم دیگر این قدر انس گرفتهاند به این گنگها که اصلاً تحاشی ندارند، دیگر انس گرفتهاند. به خیالم میرسد بحث نفس الامر ـ همین بحثی که ما داریم میکنیم ـ هم همین است. یعنی اوائلش میبینید باید چه کار بکنیم تا یک جا مطمئن بشویم که [نفس الامر اوسع از وجود] هست یا نیست! اگر کم کم مطمئن شدیم و با این فضا انس گرفتیم، بعدا میبینیم بابا آن اوسعی که میگفتیم اقیانوس بود نسبت به لیوان، آن خبرهاست.
یکی از موارد همین است که ما فرض میگیریم، بله فرض میگیریم اما فرضی است که معقول است. اگر نامعقول است خب ثابت میکنید، ما حرفی نداریم، میگویید این فرض نامعقول است. اما اگر یک فرضی است که محال نیست و با تمام ضوابط معارفی جور است، خُب این فرض خودش یک سیستم نفس الامری است، یک نظام نفس الامری است. یعنی ما چیزهایی را در یک نظام فرض گرفتهایم که مشتمل بر تناقض نیست و حق است ولی فرض است، فرضی است که اگر باشد، مشکلی ندارد. حالا فرض دیروز این بود که ما یک سلسلهای فرض بگیریم در عظم و در صغر، میخواهیم بزرگ کنیم و میخواهیم ریز شویم. در بزرگ شدن و در ریز شدن فرض میگیریم که یک سلسلهای است که هیچ کجا نمیایستد. به یک نشکن نرسیدیم و به یک توپ بزرگی که دیگر بزرگتر نداشته باشد نرسیدیم، اگر چنین فرضی بگیریم، آیا میتوانیم به این سلسله بگوییم واحد و موجود؟ عرض من این است که میتوانیم بگوییم، چرا؟ چون این سلسله وقتی به عضوهایش نگاه میکنیم، درست است، هر کدام برای خودش [یک موجود است] اما کل این سلسله یک نظامی دارد که باطنش از یک وحدتی برخوردار است. شما وقتی کل این سلسله را به عنوان یک سلسله منظم در نظر میگیری، میبینی در باطن این نظام یک امر وحدانی خوابیده است. نسبت به همان میگویم ـ همان طور که دیروز عرض کردم ـ خدای متعال اگر فرضا بخواهد [این سلسله یکون شود،] به این سلسله میفرماید کن، چرا؟ به لحاظ اینکه این نظام در باطن خودش یک امر وحدانی دارد. به عنوان یک امر وحدانی میفرماید کن. وقتی این کن یکون شد، چه میشود؟ یک ظاهری دارد، یک طرف ظهوری دارد [که همان است که] میگویید این است، این سلسله را دارید میبینید. یک باطنی دارد که آنی است که این سلسله را نظام داده، این سلسله را به عنوان یک امر منظم به پا کرده، خُب آن امر وحدانیش است، به لحاظ آن است که موجود است. به عبارت دیگری که در کلاسها هم زیاد شنیدهاید و در کتابها گفتهاند، میگویید هر چیزی یک جهت وحدتی دارد، یک جهت ماهیت، کانه آن جهت وحدت این نظام و آن یلی الربی این نظام جهت وجودش است. یک یلی النفسی دارد که این نظمی است که شما میبینید، حالت صورت ماهویش است، خُب این هم مانعی ندارد، این جهتی است که برای شما ظهور و بروز میکند. پس تا حالا خلاصه عرض من این شد که در محسوس بالعرض هم میتوانیم تصویر وجود به وحدت کنیم به این بیان.
شاگرد: اگر به باطن پشت این سلسله کن وجودی بخورد، باید حتماً به عنوان عقل، یک امر موجود باشد. یک دفعه نزنیمش به نفس الامر، چون اگر بزنیمش به نفس الامر، آنجا کن وجودی به آن نخورده، آن باطن پشت این سلسله.
استاد: نه، ببینید الآن که فرض گرفتیم، یعنی الآن در موطن علم، فرض این است دیگر. یعنی میگوییم در عالم اعیان، در عالم نظامها و سیستمهای صوری نفس الامری این شد یک نظام، نظامی که تناقض نیست، محال نیست. خُب وقتی خدای متعال میخواهد این نظام را ایجاد بفرماید هیچ فرقی با ایجاد انسان ندارد. شما وقتی میگویید خدا به انسان میفرماید کن، چه میگویید؟
شاگرد: کن وجودی به چه میخورد؟ به امر واحد یا نه؟
استاد: بله.
شاگرد: پس ما به تعداد اینها وجود داریم؟ یا نه، ما یک وجود داریم و اینها مظاهرند؟
استاد: یک وجود، اگر به تعداد اینها بود که نقض حرف من بود. ببینید، من تکرار کنم. من گفتم وقتی به این سلسله نگاه میکنید، این [سلسله] که دستههای گل هستند، به اینها میگویید موجود، اینها که موجود نشدهاند که، اتمها شدند که موجود شدند. گفتم پس یک امر ارتکازی داریم که خلاصه یک چیزی هست، نمیشود که بالعرض باشد و بالذات نباشد، رفتم رسیدم به آن واحد بالذات.
شاگرد: آن واحد بالذات جزء نفس الامر است یا نه، یک چیز موجودی است؟
استاد: آن واحد بالذات جهت نفس الامریای دارد که در موطن ظرف وجود خارجی به کن الهی صبغه وجود خارجی پیدا میکند و آن وحدت است که مصحح این است که بگویید موجود.
شاگرد2: یک وجود خارجی داریم؟
استاد: بله، نسبت به این سلسله یک وجود بالذات داریم اما آن وجود بالذات که همه میبینیم خلاصه یک چیزی هست، وقتی میآید در این مظاهر خودش را نشان میدهد، میشود بالعرض. یعنی آن وجود مصحح موجودیت بود ـ موجودیت این نظام ـ بعد میآیید میگویید حالا این کتاب هم هست. این کتاب را که نگاه میکنید مولکولهایش هست، من که هست را به این مجموعه نسبت میدهم اینجا بالعرض دارم میگویم، اما چطور است که من اینجا میتوانم بگویم این کتاب هست؟ چون آن نظامی که به کن الهی موجود شده، هست. پس بالذاتی پیدا کردم که واحدش مصحح موجودیتش شد، بعداً آن وحدت را بالاعتبار میآورم به این کتاب هم میگویم و وجود را هم بالاعتبار به این میگویم.
شاگرد2: یعنی اسناد وجود به اینها وهم میشود.
استاد: به اینها بله، به عنوان دسته گل. وهم که میگویید بله، یک دسته گل را می گویم یک وجود دارد، ببین یک دسته گل است. این یک دسته گل را دارم به اعتبار میگویم ولی به بالذات برگشت، اینطوری نشد که بگوییم خُب حالا اینها که هستند، پس چه شد؟ با این بیانی که من عرض کردم روی این فرض به یک واحد دقیقاً فلسفی برگشت که او مصحح حمل موجود بر این تشکیلات است. خُب بقیهاش هم باشد، اینها بالعرض هستند، بالعرض یک بالذات میخواهد که پیدا کردیم. این حاصل عرض من است.
آقای مؤذن: آقا آن واحد حقیقتش چیست؟ آن واحدی که باطن اینهاست حقیقتش چیست؟
استاد: و اما اینکه حالا این حقیقتش چیست و این نظام چطوری است، یک چیزهایی که پارسال راجع به عوالم مدتی بحث کردیم را یادآوری کنم. این نظامی هم که ما فرض میگیریم فعلاً به عنوان اینکه از صغیر برویم بالا [فرض میگیریم] و الا این خودش میتواند یک عالم باشد. یعنی باز عوالم با هم تزاحمی نداشتند، یعنی ما میتوانیم باز عالمی فرض بگیریم با موج پایه جدا، یک تموجی داشته باشد جدا، بدون تزاحم. ببینید چقدر گسترده میشود! یعنی اینکه عرض کردم بعداً میبینید عدد گنگ بیشتر میشود از گویا. و لذا آن روایتی که شما دیروز خواندید جالب بود، حالا بعدا متنش را هم پیدا کنیم. فرمودند هیچ چیز نیست که شما بتوانید به خودتان فشار بیاورید تصور کنید مگر اینکه خدا خلق فرموده. و کن هم الآن دو جور کن شد دیگر، کن موطن علمی که یک کنی است غیر از آن [کن موطن عین.] حالا اگر فرمایشتان تمام شده، راجع به این موطنها هم توضیح میدهم ولو اگر بگذارم برای فردا بهتر است.
شاگرد: این را متوجه نشدیم، جنبه نفس الامری این واحد جزئی از این سلسله است؟
استاد: باطن این سلسله است، یعنی سلسله ظهور آن است.
شاگرد: اینکه فرمودید کن به آن تعلق میگیرد یعنی دو تا کن داریم؟
استاد: نه، یک کن است.
شاگرد: آخر در آن ظرفی که جنبه خلقی پیدا کرد …
استاد: شما برای انسان ببینید، میگوییم خدای متعال به زید میگوید کن. یک باطن یلی الربی دارد که آن وجود رابطش است، یک ظهوری دارد که ماهیتش است، یلی الخلقی آن است. خب عین همین معنا را برای این نظام بگوییم.
شاگرد: قبل از خلق چه؟ قبل از ظهور چه؟ این سلسله قبل از ظهور چه …
استاد: این سلسله در نفس الامر عناصر تشکیل دهنده دارد، عناصر مؤلفه دارد و یک ارتباطی است بین این مؤلفهها و سر و سامان دادن نهایی. هر نظامی یک مؤلفههایی دارد، بعد یک نظام ارتباطی است بین این مؤلفهها، همه اینها نفس الامریت دارند و کل اینها یک واحد تشکیل میدهند که آن واحد خودش یک بساطت نفس الامری دارد که کن هم به آن میخورد. یعنی وقتی میفرماید کن، یک نظام موجود شده اما دقیقا به عنوان یک نه اینکه مؤلفهها جدا، بعد هم ارتباط جدا …
آقای صراف: یکی هم هست که دو بردار نیست؟
استاد: نه، اتفاقا اینجا اگر آن بحثی که مرحوم آقای مطهری در عدل الهی دارند [مطرح شود، کمک میکند.] میگویند بعضی چیزها ذاتی نظام است. مثل اعداد که یک بار دیگر هم مثال زدم، شما بگویید آیا میشود بعد از شش هفت را نیاوریم، هشت را بیاوریم؟ لفظش نه، معنایش [مراد است.] نه نمیشود، ریخت اینطوری است. ریخت نظام هفت ذاتا بعد از شش است. اگر هم بگویید خدا که قدرت دارد عوضش کند، معلوم میشود که درک نکردهاید که چه دارید میگویید. اگر خوب درک کنید، میبینید نظام اعداد طبیعی مسبوق است به حقیقت مطلق اما اینطور نیست که کن آن کن تالیفی باشد، هلیت مرکبه باشد. کل اعداد طبیعی به یک کن نفس الامریت دارند و لذا این کن یک نظام ذاتی واحد است.
آقای صراف: پس سایر وحدات شدند اعتباریه تماماً.
استاد: احسنت، یعنی وحدات مؤلفهها.
آقای صراف: منتها یک حالت معکوسی نسبت به آن دسته گل. یعنی دسته گلی است که خود دسته اصیل است وحدتش و وحدتهای اینها … و این تمرکزهایی است که اعتبارا …
برو به 0:29:20
استاد: احسنت. و لذا در مباحثه اصول پارسال مدتی مباحثه شد تا به اینجا رسیدیم که من عرض میکردم خود زید و دار ـ یعنی طرفین نسبت ـ اگر بخواهند نسبت داشته باشند، باید زید و دار و نسبت ـ هر سه تا ـ در یک بستر رابعی باشند. حالا اگر نوارها را ببینید آنهایی که در نظرشان باشد، واضح میشود. لامحاله به آن بستر نیاز است. نمیدانم این یادتان هست یا نه، یکی از مهمترین گامهای بحث بود. یعنی ما که میگوییم «زید فی الدار» میبینیم که نسبت نفس الامریت دارد، خارجیت دارد، داریم خودمان سر خودمان کلاه میگذاریم اگر بگوییم این وهم است، اعتبار است. «کلما یلزم من فرض وجوده تکرر نوعه فهو اعتباری»، این داریم خودمان را راحت میکنیم. نه، همان که آخوند ملاصدرا گفتند خارجیت دارد درست گفتند، من اینها را عرض کردم. با ارتکاز درنمیافتیم، نسبت در خارج را چطور تحلیلش کنیم؟ نسبت یعنی چه؟ زید جدا، عمرو هم جدا. میگویید «وجود فی غیره»، آخر یک وجود فی غیره موجود باشد در دو تا غیر؟! آخر نمیشود که! آنجایی که زید و کاتب است خُب با یک زحمتی میگفتیم کاتب شانی زید است با وجود رابط، زید و دار چطور؟ بین اینها نسبت است. لامحاله نسبت به عنوان یک معقول و طرفینش در یک بستر رابع هستند که آن بستر مصحح اینها است که همان بستر نفس الامری بود که صحبتش را میکردیم.
آقای سوزنچی: الآن در این فرمایش شما آن تصویر رایج که همان ارتکاز افراد است بر آن یک اشکال عقلی وارد است چون هر جایش را نگه داریم دوباره آن اشکال وارد میشود. الآن شما این تصویرتان را بر مبنای یک فرض معقول گفتید که ما میتوانیم بگوییم این فرض مستلزم محال نیست اما اینکه واقعیت اینگونه است، یعنی ممکن است الآن کسی بیاید تصویر سومی بگوید …
استاد: درست است، نکته خوبی است. چون من رد شده بودم برگردیم بگوییم آیا واقع اینطور است یا نیست؟
آقای نایینی: آقا همین جا نگه دارید، فردا دیگر. الآن جای خوبی است، رویش فکر کنیم برای فردا.
استاد: بله، در نظرتان هم باشد یک نکتهای را میخواستم عرض کنم که فردا یادم نرود. حالا هر چه قسمت باشد. ان شاء الله فردا زنده بودیم دنبالهاش را [میگوییم.]
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
شاگرد: … «لموسعون» یعنی یک حدی هست.
استاد: «و السماء بنیناها باید و انا لموسعون[3]»، کجا حد موسعون تمام میشود؟
شاگرد: موسعون یک حدی داشته است که وسعت دادهایم.
استاد: سماء حد داشته ما که نگفتیم فقط سماء، کرسی داریم عرش داریم.
شاگرد: پس سماء کنایه از کل عالم نیست؟
استاد: سماء یعنی عالم؟! پس عرش یعنی چه؟ کرسی یعنی چه؟ «وسع کرسیه السموات»[4].
شاگرد: … یک شبههای بود. در کلامتان که گفتید عالم … به یک جایی منتهی میشد در تصور همه، منتها یک حدی دارد، حد پیش فرض است.
استاد: بله، اگر فردا بود، تذکر بدهید، امروز یادم رفت، بحث تناهی ابعاد. فارابی، ابن سینا، آخوند ملاصدرا همه مفصل طرفدارش هستند، میگویند محال است که ابعاد غیرمتناهی بشود، چند تا برهان برایش میآورند. خُب، این یک قصهای دارد.
شاگرد: و لذا مشکل این تصور این است که این بُعد بعدش عدم است دیگر … وجود قائلند چطور میشود این؟ بعد از این عالم، الآن این حقیقت وجود که خارجا محقق است، این بعدش عدم است دیگر اگر متناهی گفتیم عوالم.
استاد: میگویند.
شاگرد: یعنی متناهی است. این یعنی چه؟ یعنی چه بعدش عدم است؟
آقای سوزنچی: حاج آقا میگویند متناهی نیستند.
شاگرد: همین که بعدش عدم قابل تصور است مؤید کلام شما است.
استاد: بله متوجه هستم. با این فرضهایی که در ذهن من بود رسیدم دیدم فحول همه میگویند تناهی ابعاد. خیلی بحث سنگین است، آن وقت یک داستانی دارد که من چقدر مشغول بودم، بعد رسیدم در یک درس چطور شد، درس بعدی چطور …
شاگرد: باید به قول بینهایت قائل شویم که درست شود.
استاد: حالا میگویم باید یک معرکه گیری جدا باشد تا بگویم که بر خود من که یک طلبه بودم در محضر اساتید چه گذشته است. تاریخچه ذهنی خودم را خدمتتان میگویم تا ببینید این بحث هم خلاصه خودش قابل پیجویی است، به همین زودی قرار نیست که بشود تصمیمگیری کرد. ان شاء الله اگر زنده بودیم، تذکر بدهید فردا این را هم میگویم.
کلید واژه: حروف ـ محسوس بالعرض ـ پیدایش کثرت ـ اتم ـ هیگز ـ عدد گنگ ـ کن ـ نسبت ـ یلی الربی.
[1] عیون اخبار الرضا علیه السلام ج1 ص173
[2] همان
[3] الذاریات 47
[4] البقرة 255
دیدگاهتان را بنویسید