مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 66
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم.
استاد: «بل بالدقة لا فرق بین الملزوم بين الملزوم و اللّازم في الآثار المختصّة- في لسان الشرع- بالصلاة مثلا؛ فإنّ مراتب النهي و الانتهاء عن الفحشاء، مختلفة، و تنتهي إلى ملكة العدالة القويّة، و تأثير الصلاة فيها معلوم عند أهله العالمين بجمع الصلاة من أنواع العبادات ما لم يجمعها غيرها»[1].
«بل بالدقة لا فرق بين الملزوم و اللّازم في الآثار المختصّة- في لسان الشرع- بالصلاة مثلا؛ فإنّ مراتب النهي و الانتهاء عن الفحشاء، مختلفة و تنتهي إلى ملكة العدالة القويّة و تأثير الصلاة فيها معلوم عند أهله العالمين بجمع الصلاة من أنواع العبادات ما لم يجمعها غيرها». تا حالا این مطلب پذیرفته شده بود که اگر موضوع له صلات، جامع عنوانی باشد و جامع عنوانی مثل «الناهی» متبیّن باشد، این قابل انحلال نیست و وقتی که قابل انحلال نیست شک در او برمیگردد به شک در محقّق و شک در محصّل آن، نه در نفس آن. شک به نفس مأمور به باز نمیگردد و وقتی شک به نفس مأمور به برنگشت، نمیتوانید برائت جاری بکنید. یعنی این اصل تا به حال پذیرفته شده بود. ولذا مرتباً تلاش شد برای اینکه یک عنوان ملزوم درست بکنیم و بگوییم این عنوانی که متبیّن است، فقط معرّف است و لازم مسمّی است، نه خود مسمّی. معرّف مسمّی است. آن چیزی که ناهی است. مسمّی همان ملزوم است. آن وقت همان بود که مجهول بود و مردد بین تسعه و عشره بود. بحث تا به حال به این صورت بود.
الآن میفرمایند که چرا وقتی ما لازم را عنوان ناهی میگیریم، ناهی را میگفتیم متبیّن است و قابل انحلال نیست؟ آن هم میتواند قابل انحلال باشد. تا حالا «الناهی عن الفحشاء» میگفتیم. خب روشن است. خدای متعال از بنده اش ناهی عن الفحشاء را خواسته است. مکلّف شک میکند که خواندن سوره در نماز واجب است یا نه. شک میکند که با نخواندن سوره، آن ناهی ای که خدا به او امر کرده است، آمد یا نه؟ اشتغال یقینی برائت یقینی میخواهد. اشتغال یقینی چه چیزی بود؟ قطعاً ناهی را از من خواسته است. باید قطع پیدا بکنم که ناهی را آوردهام. پس شک به محصّل برمیگردد. الآن میخواهم خود ناهی را تحلیل بکنم. بگویم حتی اگر مسمی صلات، خود الناهی عن الفحشاء باشد، آیا این قابل انحلال هست که برائت در آن بیاید یا نه؟ «بل بالدّقة» شروع چنین کلامی است.
خب حالا چطور میخواهند تحلیل بکنند؟ میفرمایند که «فإنّ مراتب النهي و الانتهاء عن الفحشاء». یک نکتهای را که در کلام استادشان در نهایة الداریة هست این است که برای خود فحشاء هم مراتب و شُعَب قرار دادهاند. «منهیّ عنه» به اصطلاح. عرض من در خصوص فرمایش ایشان که با «بل بالدقة» آغاز میکنند، فعلاً اینگونه است که تا حالا میگفتند اگر لازم، مسمّی باشد برائت جاری نمیشود. چون لازم، متبیّن است. حالا میخواهند بفرمایند که لازم و ملزوم در انحلال و امکان انحلال مثل هم هستند. چطور میگفتید که ملزوم، آن چیزی است که نُه تا است یا ده تا -که میخواهد لازمه آن، نهی باشد- میفرمایند خود لازم، یعنی خود عنوان الناهی مراتب دارد.
«فإنّ مراتب النهی و الانتهاء عن الفحشاء» سه تا کلمه در اینجا به کار بردهاند. واقعاً هر سه تای آن مراتب دارد؛ یعنی هیچکدام از این سه، ملازمه دائمیّه با یکدیگر ندارد. صلات ناهی، مصلّی منتهی، فحشاء منهیّ عنها، اینها سه چیز هستند که هرکدام از اینها قابل تحلیل هستند. نمیشود بگویند یک چیز متبیّن بسیط است. آیا هر نمازی که میخواهد نهی از فحشاء بکند، هر نمازی به آن اقتضای خودش که مصلّی میخواند، ناهی است؟ به عالیترین درجه نهی عن الفحشاء است؟ نه. بعضی از نمازها هست که یک کسی را از رشوه ده هزار تومنی حفظ میکند، امّا همین نماز، او را از رشوه کذا و کذا -که به تعبیر حاج آقا میگفتند که در خواب هم نمیدیده است- معلوم نیست او را حفظ بکند. صحبت از مراتب النهی است. هر کسی نمازی را میخواند، بهرهای از این نماز میبرد که این نماز برای او، درجهای از نهی را دارد.
شاگرد: صحیحی میتواند بگوید که آن عالیترین درجه آن، نمازی است که ….
استاد: حالا عالیترین درجه، حرف دیگری است. فعلاً ذهن ما نسبت به مراتب، باز بشود تا ببینیم که صحیح، کدام شان است. اتفاقاً از کجا میگویید عالیترین درجه است؟ اگر این باشد که میفرمایید پس فقط یکی نماز امیرالمونین علیهالسلام است که صحیح است و خلاص. یعنی اگر نتوانید برائت جاری کنید میگویید هیچ موردی از موارد، نماز صحیح نیست. اشتغال یقینی در همه نمازها داریم. چون آن را نیاورده ایم دیگر. خب پس خود ناهی بودن صلات، مراتب دارد.
انتهاء هم مراتب دارد، یعنی خود هر نمازی، یک اقتضائی برای نهی دارد. مصلّی هم وقتی یک نماز را خواند از اینکه چقدر این ناهی بودن نماز خودش در خودش اثر بگذارد، این هم فرق میکند. گاهی هست این نمازی را که خوانده، مثلاً در یک مسجدی بوده است و اینکه مثلاً امام جماعت آن مسجد، یک عالم و یا اینکه یکی از اولیای خدا بوده است و این شخص در پشت سر او نماز خوانده است. او با این نمازی که خوانده، نورانی شده است. امّا وقتی که بیرون میآید، محیط و شرایط پیرامونی و خطوات شیطان، این نور را از او گرفته است. این نمازی که او در این شرایط خواند، اقتضای نهی از فحشای بالایی را دارد. امّا خصوصیات فرد، خصوصیاتی که هزاران چیز میتواند در آن دخیل باشد از اینکه این نماز بتواند بهطور بالفعل او را منتهی بکند، یعنی الآن وقتی که گناه پیش آمد، او بالفعل انجام ندهد. این فرق میکند. «مراتب الإنتهاء»، یعنی همان نماز خوبی که خوانده است عملاً نتیجه آن را هم بگیرد. این نماز آنقدر قدرت دارد که او را از ارتکاب معاصی بازبدارد. حالا عملاً در یک شرایط خاصی گوش به حرف این نماز میدهد یا نه، فرق میکند. شرایط افراد و خصوصیات با یکدیگر فرق میکند، حتی خواست خودش تأثیرگذار است. مثلاً کسی را میبینید که نماز خوانده و با توجه و با حال هم خوانده است، امّا اختیاراً و با اینکه حال خوشی هم دارد، حاضر هست که مرتکب گناه شود. چرا؟ بهخاطر تزاحم و تداعی انگیزهها.
برو به 0:07:58
از اساتید بودند که میگفتند من با اینکه میدانم این سیگار بد است، ولی میکشم. خودشان برای اینکه میخواستند بعضی از مطالب علمی تداعی و تزاحم انگیزهها را توضیح بدهند میگفتند اینگونه نیست که من ندانم. اینگونه هم نیست که من خودم را دوست ندارم. اینگونه هم نیست که من خودم را نخواهم. امّا درعینحالی که میدانم سیگار بد است و برای من هم مضرّ است، ولی باز هم میکشم. چرا؟ چون در کشیدن همین سیگار یک داعی دیگری هست. یک چیزی برای او حاصل میشود که بین این تزاحمات، علی ایّ حال سبک و سنگین میکند.
منظور اینکه میخواهم بگویم که انتهاء با نهی، ملازمه دائمیّة ندارد. نمازی که میخواند، خود همان نماز یک اقتضای طبیعی برای درجهای از نهی دارد و همچنین خود خصوصیات مصلّی هم اقتضائاتی برای انتهاء دارد که پشتوانه مهم اصلی این هم، اختیار خود شخص است که میداند. بقیه چیزها هم لوازم و معدّات آن است. این هم یک مطلب.
مطلب سوم، فحشاء است. کلمه فحشاء را دیگر صریحاً نفرمودهاند ولی در کلمات استادشان در نهایة هست. فحشاء هم مراتب دارد. تمام معاصی و فحشاء، در یک اندازه و درجه از بدی نیستند و نسبت به یکدیگر فرق میکنند.
شاگرد: آیا موارد فحشاء، به نهی بازگشت نمیکند؟ ناهی بودن دیگر.
شاگرد٢: «ناهی» یک چیز است، «نهی» هم یک چیز است.
شاگرد: نه. ناهی یعنی صلاتی که ناهی هست. ناهی از فحشاهایی است که …، مثال شما در مورد رشوه بود، نهی از این رشوه در مرتبه پایین و مرتبه بالا. حالا چطور فحشاء را میخواهید ذو مراتب قرار بدهید؟
استاد: نه. مقدار رشوه، فحشاء را بالا نمیبرد. یک کسی است که یک رشوه میگیرد برای یک فحشاء بزرگ، امّا رشوه اش رشوه بزرگی نیست، بلکه رشوه کوچک و کمی است، «خسر الدنیاء ولآخرة»[2] است. یک کسی هست که رشوه بزرگی را میگیرد، امّا برای کاری که نسبت به خود او بزرگ است، امّا اصل فحشائی که بخاطر آن رشوه بزرگ دریافت کرد، در درجه بالایی نیست.
شاگرد: این به نهی برمیگردد. درسته؟
استاد: یعنی صرف اینکه میزان رشوه دریافتی، بزرگ باشد یا کوچک باشد، درجه فحشاء را تعیین نمیکند. مهم این است که رشوه را برای چه کاری گرفته است. آن کاری که بهسبب دریافت رشوه، میخواهد انجام بدهد، مهم است دیگر. مثالهای مختلفی دارد. علی ایّ حال آن عملی که به جهت آن، رشوه را دریافت کرد، آن است که فحشاء است. یک وقتی هست که خود رشوه را میگویید، فرمایش شما درست است. یک وقتی هم هست آن عملی را که بهخاطر آن رشوه گرفته است، فرق میکند.
شاگرد: براساس آن روایتی که میخوانند «واعلَم أنَّ كُلَّ شَيءٍ مِن عَمَلِكَ تَبَعٌ لِصَلاتِكَ»[3]، به نظر میآید که باید بین نهی و انتهاء ملازمه باشد، یعنی هر مقداری که یک شخصی نمازش بالا برود به همان مقدار، سایر اعمال او هم تبعیّت میکند. آن وقت معنا ندارد که افعال خارجی بیایند و جلوی این نمازی که بناست خود اینها را تحت تأثیر قرار بدهد را بگیرد. خود آنها معلول قدرت و قوّت نماز هستند. چطور میتوانند جلوی این نماز را بگیرند؟ یعنی برداشت ما از روایت این بود که اگر نماز در جایگاه بالایی از قبولی باشد، بر روی سایر اعمال مکلّف اثر میگذارد و به تبع آن، فحشاء کنار میرود. لذا خصوصیات ما هم تحت تأثیر قرار میگیرد.
استاد: خیلی دور از ذهن میآید که از تبعیّت آن، علیّت تامّه را بفهمیم. یعنی حضرت بخواهند با این روایت «واعلَم أنَّ كُلَّ شَيءٍ مِن عَمَلِكَ تَبَعٌ لِصَلاتِكَ»، نفی تأثیر سایر شرایط و موانع را بکنند. بلکه حضرت میخواهند در این روایت، محوریّت را بگویند. تبعیّت یعنی اینکه محور برای تمام اعمال شما، نمازتان است.
شاگرد: … .
استاد: بله. مانعی ندارد. یعنی اگر نماز قبلی، خوب خوانده شده است، برای نماز بعدی محوریّت دارد و آن را هم بالا میبرد. امّا اینکه وقتی نماز قبلی خوانده شد، محال است که مانعی برای نماز بعدی پیش بیاید، اصل روایت این را نمیگوید. نمیخواهد استحاله حدوث مانع را بفرماید.
شاگرد: پس چه چیزی مدّ نظر است و روایت در مقام بیان چه چیزی است؟
استاد: نظیر آن برای اقتضاء و شرط و مانع و… هست. روایتهای معروف که حضرت فرمودند هر کسی مثلاً «لا حول و لاقوة إلاّ بالله» بگوید یا فلان ذکر را بگوید، «تغرس له شجرة فی الجنة»[4].
شاگرد: «لا إله إلاّ الله» بگوید.
استاد: بله. یا اینکه «لا إله إلاّ الله»[5] بگوید. بعد این اطرفیان حضرت گفتند که پس ما الآن دیگر خیلی درخت در بهشت داریم. کَانَّه یک علیّت تامه بدون هیچ شرطی در نظر گرفتند و حال آنکه هر کلامی اینگونه نیست. فعلاً میخواهند بگویند که این ذکر، این آثار اخروی و تبعی را میآورد. امّا اینکه مانع دارد یا ندارد، معدّ دارد یا ندارد، اینها سخن دیگری است. لذا یکی گفت که ما خیلی درخت داریم. حضرت صلیاللهعلیهوآله چه فرمودند؟ فرمودند به شرطی که ناری را نفرستید که آن درختها را بسوزاند.
برو به 0:13:31
شاگرد: براساس ظاهر این روایت، خود آن موانع هم تابع هستند. یعنی شما بر روی هر نقطهای که دست بگذارید، تابع نماز است. ایجاد مانع، «تبعٌ». عدم مانع، «تبعٌ». فحشاء، «تبعٌ».
شاگرد٢: یعنی گناه هم تابع نماز است؟
شاگرد: بله. حتی گناه هم تابع نماز است. اگر نماز بالا برود، گناه نمیآید. اگر مرتبه و درجه نماز پایین بیاید، معصیت هم میکند. «کلّ شیءٍ بِحَسَبِه».
استاد: البته آن، فرمایش حضرت در نهجالبلاغه است. در دنباله آن هم حضرت توضیح دادند.
شاگرد: بله. آخرین عبارت ایشان این بود.
استاد: نه. یک عبارت کوتاهی بعد از آن هست. حالا من اینگونه یادم است. کوتاه است و مفصّل نیست. «واعلَم أنَّ كُلَّ شَيءٍ مِن عَمَلِكَ تَبَعٌ لِصَلاتِكَ، فما … »[6]. یک فائی متفرع بر آن بود.
شاگرد: خطاب به محمد بن ابی بکر هست.
استاد: بله. شاید در نامهها است. در خطابات است؟
شاگرد: نه. در نامهها است.
استاد: بله. «فی کتاب له علیهالسلام».
شاگرد: بله. در ادامه میفرمایند که «فمن ضيّع الصلاة فإنّه لغيرها أضيع».
استاد: این تکه، مقصود حضرت علیهالسلام را توضیح میدهد.
شاگرد: در نسخه صبحی صالح، چیزی بعد از آن ندارد.
استاد: یعنی بعد از این عبارت «واعلَم أنَّ كُلَّ شَيءٍ مِن عَمَلِكَ تَبَعٌ لِصَلاتِكَ» چیزی نیامده است؟
شاگرد: بله. چیزی نیامده است.
شاگرد٢: قبل از این عبارت، یک مطالبی آمده است. دو خط قبل از این عبارت، توضیح میدهند.
استاد: «واعلَم أنَّ كُلَّ شَيءٍ مِن عَمَلِكَ تَبَعٌ لِصَلاتِكَ» و تمام؟
شاگرد: «صل الصلاة لوقتها الموقت لها، ولا تعجل وقتها لفراغ، ولا تؤخرها عن وقتها لاشتغال. واعلم أنّ کلّ شی من عملک تبع لصلاتک»[7].
استاد: منبع آن کجا است؟
شاگرد: در بحارالانوار که آمده است.
شاگرد٢: در امالی مفید هم هست.
شاگرد٣: در وسایل الشیعه اینگونه آمده است «واعلم أنّ كلّ شيء من عملك تبع لصلاتك، فمن ضيّع الصلاة فإنّه لغيرها أضيع»[8].
استاد: بله. من هم به همین شکل یادم است که یک فاء تفریع داشت. حتی در نهجالبلاغه هم دیده بودم. نسخههای دیگر نهجالبلاغه این قسمت را ندارد؟
شاگرد: اینجا فقط صبحی سالم …
استاد: «فمن ضيّع الصلاة فإنّه لغيرها أضيع». یعنی وقتی حاضر است که نمازی را که ستون دین است تضییع بکند، حاضر است که سایر مسائل دینی را هم تضییع بکند، تبعیّت به این معناست. وقتی حضرت دارند تبعیّت را میگویند، آن کلامی را که با فاء تفریع میفرمایند، دارند توضیح میدهند که این تبعیّت، ناظر به چه جهتی است.
شاگرد: یعنی یک حالت تکوینی نیست؟
استاد: تکوینی هم هست؛ امّا نه به نحو علیّت تامّه. به آن نحوی که ما تصور کنیم که حضرت میخواهند آن علیّت تامه را بیان کنند، بهنحویکه اصلاً قابل جمع با روایت دیگر نباشد و متعارض بشوند. بگوییم که یا دست از این برمیداریم و یا دست از آن. نه، اینها قابل جمع هستند. این روایت مقصودی از تبعیّت دارد و دارد بیان میفرماید و درست هم هست.
شاگرد: حالا برای تکمیل بحث این مطلب را میپرسیم که آیا روایتی را نقطه مقابل این داریم؟
استاد: مثلاً داریم که «إن قُبِلَت قُبِل ما سواها و إن ردّت ردّ ما سواها»[9]. این روایت معروف است. آیا یعنی «إن قُبلت الصلاة قبل غیرها ولو کان باطلاً»؟ چنین استفادهای از این روایت نمیشود. یعنی اگر اعمال مکلّف، آن شرایط صحت خودش را دارد، اگر نماز او قبول شد، سایر اعمال او هم پذیرفته خواهد شد. اگر نماز او قبول نشد، سایر اعمال او هم مردود است. نه اینکه یعنی «إن قبلت قبل غیرها و إن لم تکن مستجمعاً لشرائط الصحة». درواقع اینها یک قیودی است که خود انسان میفهمد که باید رعایت بشود. حالا شاید «تبعٌ» اینگونه باشد که منافاتی با تفکیک اینها و ملازمه دائمیّه نداشتن، نداشته باشد.
شاگرد: در امالی، بهصورت کامل این نامه را آوردهاند.
استاد: بعد از «وأعلم» چه چیزی است؟
شاگرد: خیلی مفصّل است.
استاد: «فمن ضيّع الصلاة فإنّه لغيرها أضيع»، باز هم همین را میگویند.
شاگرد: بله.
استاد: باز توضیح دیگری هست؟ چون این تبعیّت را توضیح میدهند.
شاگرد: نه. «فمن ضيّع الصلاة فإنّه لغيرها أضيع. أسال الله الذّی یَری و لا یُری».
شاگرد: بعد از آن بحثهای دیگری است.
«بل بالدقة لا فرق»، در این قسمتها یادداشت هم دارم. در نهایة الدرایة به کتاب ما صفحه ۴۶. حالا در چاپ جدید چه صفحهای باشد نمیدانم. در صفحه ۴۶ دو تا «نعم» دارد که یکی بالای صفحه و دومی در پایین صفحه است. هر دوی این «نعم»ها اشاره به این دارند…، مرحوم اصفهانی وقتی که بحثها را میفرمایند، در آخر کار میفرمایند «نعم إن كان الانتهاء عن الفحشاء فعلاً ذا مراتب ـ كما هو كذلك قطعاً ـ أمكن الانحلال، نظراً إلى أنّ هذه المرتبة من الانتهاء عن الفحشاء متحققة بالأقلّ وإنما الشك في المطلوبية»[10]
در پایین صفحه هم «نعم» دارند، که همین را توضیح میدهند. «نعم بناءاً على ما ذكرنا آنفاً ـ من احتمال كون الانتهاء عن الفحشاء فعلا ذا مراتب و كان كل مرتبة من الصلاة ناهية ـ بمرتبة من النهي فعلا من أيّ شخص صدرت ـ فعليه لا بأس بالتمسّك بالإطلاق حتى على الصحيح». لذا در آخر کار هم میفرمایند که «فتدبره فإنه حقيق به»[11]، سزاوار تدبّر است؛ که چی؟ که اگر ما به مراتب صلات، مراتب نهی درست کردیم، اگر خود عنوان ناهی و نهی هم مسمّی صلات باشد، باز تمسّک به اطلاق هم میشود کرد. برائت که هیچ، تمسّک به اطلاق هم میشود کرد. حالا تمسّک به اطلاق، بحثهای بعدی آن است. منظور بنده این است که یادداشت بکنید، این مطلبی را که ایشان فرمودند فی الجمله در نهایة الدرایة هم هست. حالا تفاوت این با آنجا دیگر… .
در ادامه میفرمایند که «و تنتهي». «تنتهی» یعنی چه؟ فاعل «تنتهی»، «مراتب» است. «و تنتهی»، یعنی آن مراتب نهی و انتهاء «إلی ملکة العدالة القویّة». از همین عبارت «إلی ملکة العدالة القویّة» من به خیالم میرسد که فرمایش ایشان ناظر است به «انتهاء» آن، نه به نحو آن. یعنی گاهی است که خود نماز شأنیّت نهی بالایی دارد امّا چون مکلّف هنوز به ملکه نرسیده است، ضعیف است. بلافاصله عناصر خارجی در او اثر میگذارد. عرض کردم مثلاً مکلّف رفته و یک نماز با حال و خوبی را خوانده است امّا چون هنوز ملکه عدالت ندارد تا از مسجد بیرون میآید و در محیط خطوات و گامهای شیطان، خیلی زود آن حال خوش را از دست میدهد و آن نماز نمیتواند تأثیر خودش را بگذارد. آنقدر مراتب نهی و مراتب انتهاء. یعنی این نماز میتواند اثر خودش را بگذارد، این مراتب منتهی میشود «إلی ملکة العدالة القویّة» که چیزی به این زودیها نمیتواند درون آن اثر بگذارد.
برو به 0:21:21
آن آقا از علمای بزرگ یزد بودند. ایشان مرحوم آقای کازرونی «رحمه الله علیه» بودند که نقل میکردند از یکی دیگر از علمای بزرگ یزد مرحوم آقامیرزا سیدعلی مدرسی. میگفتند که ایشان میگفتند طلبه باید آن اندازهای که در اجتماع نیاز به تقوا دارد، سه برابر آن را تحصیل کند، حالا در مدرسه و ایّام تحصیل. چرا؟ چون وقتی که در بین مردم میرود و حشر او با مردم میشود، دو سوم تقوای او زائل میشود. لذا از اول باید سه برابر داشته باشد تا دوسوم آن که رفت، آن یک سوم که حدّ نصاب آن هست، برای او باقی بماند؛ نه اینکه بعد از اینکه با مردم محشور شد دیگر کامل تقوای خودش را از دست بدهد.
باز نقل میکنند که فلان آقا از منبریها بود. یزد که آمده بود من یادم هست. شوخی میکرد، امّا شوخی قشنگی. در یک حسینیه ای صحبت میکرد. در بین صحبتهایش به درب حسینیه اشاره کرد. گفت من در این ماندهام که این درب حسینیّه چه خاصیّتی دارد؟ همه گفتند که ایشان چه مطلبی را میخواهد بگوید. گفت من نمیدانم که این درب حسینیّه چه خاصیّتی دارد. تا در کنار من هستید، پر از خوبی، معنویّت، نورانیّت. همین که از این در به بیرون میخواهید بروید همه چیز را از شما میگیرند. خب این هم یک گونه است. عدالت قویّه که نیست هیچ، درب حسینیّه همه چیز را میگیرد. یعنی اصل ملکه که نیست، قویّه آن هم که نیست هیچ. بیرون که میرود همه چیز تمام میشود. خدا رحمتشان کند. کسی که این حرف را میزد همینجا در قبرستان شیخان، اتاق کنار درب، دفن است، مرحوم آقای اسلامی، اگر اسم ایشان را شنیده باشید.
«فإنّ مراتب النهي و الانتهاء عن الفحشاء، مختلفة و تنتهي» آن مراتب «إلى ملكة العدالة القويّة و تأثير الصلاة فيها»، یعنی تأثیر نماز در آن مراتب نهی و انتهاء که هر نمازی چه مرتبهای را بیاورد «معلوم عند أهله»، آنهایی که اهل چه هستند؟ اهل نماز هستند و اهل این نهی و انتهاء و… هستند، برای ایشان معلوم است که هر نمازی، نهی و انتهاء در آن، درجات مختلف دارد. اهل نماز و معرفتی که «العالمين»، عالم هستند به اینکه «بجمع الصلاة من أنواع العبادات ما لم يجمعها غيرها»، میگویند که در نماز، مجموعهای از عبادات آمده است و هر عبادتی داخل نماز است. عبادت لسانی، جنانی، عملی، همه گونه چیزی هست و بهخصوص ترکیب آن با تکبیر و رکوع و سجده و …. که هرکدام از اینها، هم قول است و هم اشاره. ولو رکوع و سجود، فعل است. ما میگوییم که درست است و دارد تعظیم میکند. امّا درعینحال افعال، همانطوری که فعل است و پشتوانه اعتقادی میخواهد و نیاز به قصد قربت دارد، غیر ازاینجهت، جهت اشاره هم دارد. چطور است وقتی که میگویند اگر به کسی احترام میکنید، به این شکل و به نشانه احترام، دست را بر روی سینه قرار میدهید. خب معلوم است، میگویید دست بر روی سینه قرار دادن به نشانه احترام است و فعلی برای احترام است و درست است، امّا درعینحال اشاره است. یعنی با یک کار، دارد میگوید که فلان مقصد را دارم. نماز از آن چیزهایی است که علاوهبر اینکه خود نفس کار، مقصدش در آن روشن است، اشاره هم هست. اشاره به اینکه اینها را ببین، آن را بفهم. از فعل، این کارها برمیآید. این نکات خیلی در صلات مهم است و فقط اقوالی که در صلات میگوییم نیست. یک کاری هم انجام میدهد.
شاگرد: …… .
استاد: بله. یک جهت آن همین است؛ حالا بستگی دارد که هرکسی از این عبارت چه چیزی بفهمد. یعنی وقتی یک کسی را دیگری میبیند، اصلاً نشنیده…، ظاهراً مرحوم آقای سید رضا صدر بودند، کسی از ایشان نقل میکرد که ایشان با خانواده شان رفته بودند خارج، در آنجا یک کاری داشتند. گفتند همان جا در کنار خیابان وقت نماز شد، ما هم که جایی را نداشتیم. همان جا در یک چمنی که بود، من جلو ایستادم و ایشان هم به من اقتداء کردند و نماز خواندیم. نماز که تمام شد دیدیم دور ما یک عدهای ایستادهاند و دارند تماشا میکنند که مثلاً اینها دارند چه کاری انجام میدهند. چون ندیده بودند. منظور اینکه این مردم ببینند که این آقا دارد بر روی خاک، سر میگذارد. سؤال برای ایشان پیش میآید که مقصود او چیست و چرا دارد این کار را انجام میدهد؟ یعنی غیر از اینکه میفهمیم که تعظیم است، امّا اصل خود این نماز، اشارهاست.
لذا حاج آقا میفرمایند که نماز بهگونهای است که ترکیبی است از مجموعه عبادات، که در غیر عبادات اینگونه ترکیبی پیدا نمیشود که همه اینها را با هم داشته باشد. ولذا وقتی ترکیبی است که از شعب مختلف عبادات دارد، هر عبادتی هم میتواند مرتبهای از مراتب نهی را بیاورد.
خب حالا بالدّقه این چه شد؟ الآن میفرمایند که ما بهراحتی میتوانیم برائت جاری کنیم، چون قابل انحلال شد. من میدانم که در این عبادت صلاتی هر عضوی که اضافه میشود اندازه و درجه از نهی و انتهاء را به همراه دارد. نُه تا عضو، نَهی نُه درجهای دارد و انتهاء نُه درجهای را اینجا میکند. آیا عضو دَهُمی را هم مولی برای ما امر فرموده یا نه؟ یعنی آن درجه دهم نهی هم، مأمورٌ بِه هست یا نیست؟ اصل، برائت است. چرا؟ چون بازگشت شک به نفس تکلیف یا نفس خود مکلّفٌ بِه میباشد و نه محصّل و محقّق او.
شاگرد: امّا این را هم در کنارش میدانیم که نهی از فحشاء، مطلقاً مطلوب شارع هست. یعنی اینکه بگوییم یک مرتبه از فحشاء را…
استاد: مطلوب یا مأمورٌ بِهْ به امر وجوبی؟
شاگرد: مأمورٌ به. چون وقتی که امر کرده است و ناهی از فحشاء هم اطلاق دارد، ما این را میدانیم که مطلوب شارع این هست که ما درواقع تمام مراتب دوری از فحشاء را داشته باشیم.
استاد: نه. خیلی از مراتب نهی هست که مستحب است؛ یعنی مولی دوست میدارد که مکلّف در مرتبه بالای دوری از فحشاء باشد، اما آیا کسب تمام مراتب تقوا، واجب است؟ تمام مراتب قدس، واجب است؟ پس مستحبات برای چه است؟
شاگرد: اطلاق این ناهی از فحشاء، تمام آن مراتب دوری از فحشاء را در برمیگیرد. اگر ما الان در این قضیه شک کردیم، میتوانیم برائت جاری بکنیم و بگوییم….
استاد: آیا مستحبّات، تقوا میآورد یا نه؟ نهی از فحشاء میآورد یا نه؟ اینها ارتکازات متشرعه است. امّا واجب میشود؟
شاگرد: درواقع واجبِ ما، الآن خود این نیست؛ بلکه این، لازم واجب ما است.
شاگرد٢: «إتّقوا الله حق تقاته»[12]، یعنی همه مراتب را بیاورید یا نه؟
استاد: این امر که بلاریب استحبابی است؛ و گرنه منظور ایشان به امر وجوبی است. معلوم است که مطلوب خدای متعال است. امّا صحبت بر سر امر وجوبی الزامی است که تمام مراتب، مأمورِ به امر وجوبی است.
شاگرد: اینجا اطلاق در لازم را دارم عرض میکنم. ملزوم که بله.
استاد: الآن بحث ما این است که وقتی مولی میفرماید «صلّ»، یعنی «إئت بالناهی». شما میگویید که این ناهی، یعنی بالاترین درجه؟ تا مولی فرمود «صلّ» یعنی بالاترین مرتبه نهی را محقّق کنید؟ نه. اگر نهی مراتب دارد، مولی فرموده «صلّ» و ما میگوییم که مسمّای صلات یعنی الناهی. دیگر ملزوم را کنار گذاشتیم و خود لازم را میگوییم. خود لازم، مسمّی شده است. آیا میتوانیم برائت جاری بکنیم یا نه؟ میفرمایند بله. در «صلّ» این نهی، مراتب دارد. من ترتّب مرتبه نهی را بر نُه جزء میدانم؛ اما ترتّب نهی مترتّب بر دَه جزء برای من مشکوک است، میگوییم اصل مراتب نهی معلوم بوده و مسلّماً اشتغال ذمّه هست. اما جزء دهم، اصلِ آن مشکوک است، برائت ذمه جاری است از آن مرتبه دهمی نهی و لذا در جزء عاشر میتوانم برائت جاری بکنم.
برو به 0:29:43
شاگرد: با اقلّ مراتب آن ناهویّت هم این تامین میشود. آیا میتوانیم به آن اکتفاء بکنیم؟
استاد: اما آن چیزی که مولی امر کرده است و به آن علم هم دارم، آیا باز میشود نسبت به آن برائت جاری کرد؟ یعنی میدانم مولی به نُه جزء امر کرده است، من فقط در جزء دهمی شک دارم.
شاگرد: نه. اینکه میفرمایید ملزوم ماست. من «لازم» را عرض میکنم.
استاد: ما الان دیگر لازم و ملزوم نداریم. در ایجا فقط خود لازم، اصیل شد. چرا ملزوم را درست کردیم؟ برای اینکه در لازم مشکل داشتیم، بسیط و متبیّن بود. الان که فرمودند «بل بالدّقة لا فرق» یعنی الان خود لازم را هم میتوانیم مسمّی قرار بدهیم. ما دیگر کاری با ملزوم نداریم. تسمیّه ما به خود لازم میخورد و برائت هم جاری میکنیم. چرا؟ چون خود لازم، قابل انحلال شد.
شاگرد: خود عنوان.
استاد: بله. خود عنوانِ لازم قابل انحلال شد. وقتی که قابل انحلال شد، برائت در آن میآید. تا آنجایی که ما میفهمیم، مقصود ایشان همین است.
شاگرد: اقلّ مراتب ناهی از فحشاء بودن میتواند با یک نماز خیلی ساده، تامین بشود. مثلا فرض کنید نمازی که انسان هیچ گونه حضور قلبی در آن ندارد … .
استاد: درست است. حضور قلب که واجب نیست، بلکه مستحب است. در عروه هم هست، «یستحب حضور القلب فی الصلاة». هیچ کسی از علماء نگفته است که اگر کسی عمداً حضور قلب خودش را در نماز از بین ببرد، کسی نگفته است که نماز او باطل است.
شاگرد: حتی اگر این ناهی از فحشاء بودن آن، معادل این باشد که در این زمانی که دارد نماز میخواند، مشغول گناه نیست، فقط در همین حد است؛ نه اینکه ناظر به گناهان آینده او باشد.
استاد: یعنی مثلاً در حین نماز، نظر به اجنبیّه نمیکند.
شاگرد: نه. عرض بنده این است که اقلّ مراتب ناهی از فحشاء بودن، همین است که این شخص وقتی الان میتوانست گناه بکند، در عوض ایستاده و دارد نماز میخواند و دارد آن اعمال را به جا میآورد.
استاد: یعنی منظور شما آن گناه مزاحم است؟
شاگرد: بله.
استاد: همانی که او را جلو فرستاده بودند تا نرود و کفشها را بردارد؟(خنده استاد و شاگردان). وقتی که جلو ایستاد دیگر نمیتواند کفش کسی را بردارد. ایشان هم میفرمایند وقتی که مشغول نماز هست دیگر گناه نمیکند. تا این اندازه که درست است؛ ولی همان جا، همان فرمایش شما، قابل تحلیل مستحب و واجب است. یعنی در همان مرحله ای که دارد نماز میخواند، یک اقلّ مرتبه، نهی ای است که مولی به آن امر وجوبی کرده است، آن نُه جزء، این را میدانیم. بقیه اجزاء هم از اجزائی است که استحبابی است و علم هم داریم که استحبابی است. اما یک جزء دهمی ای هست که مشکوک است که آیا واجب هست یا نیست؟ آیا میتوانیم برائت جاری کنیم یا نه؟ میفرمایند که بله. چون وقتی که مسمّی، ناهی است، ناهویّت و انتهاء آن به مراتب منحلّ شد، که نُه جزء آن معلوم، اصل تکلیف به آن جزء دهمی که ناهویّت مرتبه دهم را دارد، مشکوک است و در آن برائت جاری میشود. یعنی حالا دیگر نیاز به ملزوم نداریم و در خود لازم رفتیم.
شاگرد: … .
استاد: ناهی فاسد؟
شاگرد: فرض این است که این ناهیای که شما دارید تصویر میکنید یک شقّ فاسد هم دارد. ولی اگر ناهی فاسد داشته باشیم چه بسا این جزء، جزء آن ناهی باشد؛ که اگر نباشد، این ناهی، ناهی فاسد است، نه ناهی صحیحی که… .
استاد: مبنای بحث که شروع ما بود، جامع گیری برای صحیح بود و الان هم که میگوییم «ناهی» یعنی آن چیزی که امر مولی است، اتیان شده باشد. اگر فاسد، توانست غرض مولی را که نهی باشد، استیفاء بکند، پس چرا باید اعاده بکنیم؟ این که میگویند اعاده کنید یعنی نشد.
شاگرد٢: ناهی نیست، نه اینکه فاسد است.
استاد: ناهی بالفعل نیست. اما ناهی بالقوه هست. ناهی بالفعلی که منظور مولی بوده است، نیست. لذا در نهایه هم که فعلا آن را خواندم، دیگر برنگشتم و تاکید بکنم. ایشان همینها را دو مرحله کرده اند. ایشان میگویند خود ناهویّت هم، شأنیّت دارد و فعلیّت دارد. صلات صحیح، ناهی بالفعل است. وقتی که ناهی بالفعل بود، روی این مبنا مطالب را عرض میکنم.
البته قوه و شانیّت دو بحثی است که من یک روز اشارةً مطالبی را در مورد آن عرض کردم. حالا گذاشته ایم سر جای مناسبش پیش بیاید، تا بعداً مطالبی را عرض بکنم.
شاگرد: باز هم روشن نشد. این جامع صحیحی را که شما تصویر کردید، مگر یک چیز مرکبی نیست؟ یک چیزی است که هم ناهویّت در آن هست و در عین حال اجزائی دارد که …. .
استاد: انحلال غیر از ترکّب است. جامع مرکّب، اگر گفتیم، یعنی «واو» میآوریم. مثلا میگوییم نماز چه چیزی است؟ میگوییم قرائت و رکوع و سجده و…. . یعنی مجموع اجزاء را در نظر گرفتهایم و یک اسمی را فقط برای آن گذاشته ایم. این جامع ترکیبی میشود. اما الان که ما میگوییم لازم، یعنی مرکّب به آن معنا، منظور نیست. الان عنوانی که میخواهد مامورٌ بِه باشد، «الناهی» است. اما این «الناهی» قابل انحلال است، انحلال به مراتب نهی و انتهاء. این انحلال، مصحّح برائت است. لازمه این نیست که یعنی حالا چون این قابل انحلال است و مصحّح برائت است، ما قائل به جامع ترکیبی شدیم، اینها دو بحث است و با یکدیگر فرق میکند. ما میتوانیم یک جامع بسیط قرار بدهیم، یعنی یک جامع عنوانی بسیط، به آن معنایی که یعنی متبیّن باشد. یکی هم جامع غیر بسیط به معنای اینکه مرکّب باشد که «واو» بیاوریم. یکی هم جامعی که بسیط به آن معنا متبیّن نیست، اما قابل انحلال به مراتب هست و در اینجا میتوانیم برائت جاری کنیم.
شاگرد: در عین وحدت، انحلالی است؟
استاد: بله. انحلالی است. چون مراتب دارد.
شاگرد: مگر ما انحلال را در خود عنوان ناهی نبردیم؟ ما انحلال را بردیم در خود آن چیزی که در خارج نماز است، یعنی اجزای نماز. یعنی در اینجا اسم انحلال بردیم، اما در واقع بردیم در محصّل ناهی و اجزاء آن. مراتب نهی، همانگونه که شما توضیح دادید یعنی اینکه از چه گناهانی، چه درجات نهی و … ، که اینها قابل انحلال هم هست. اما اینها در واقع ترکیب شد، یعنی گفتید جزء نهم، جزء هشتم و اینها…
استاد: مقصود ایشان هم همین است. بعداً هم تصریح میکنند. اصل آن توضیحی که من برای مراتب دادم، فقط چیزهایی که مانوس ذهن ما هست که مراتب میآورد، را گفتم؛ اما این هم قابل انکار نیست که هر عمل عبادی که در نماز اضافه بشود، در آن تحصیل غرض تاثیر دارد. ولذا اگر نماز، نُه جزء باشد، نهی مترتّب بر نُه جزء، ناهویّت نُه جزئی است. اگر ده جزء باشد، ناهویّت ده جزئی است.
شاگرد: لزوما ناهویّت به این ده جزء و نُه جزء داشتن نیست. یعنی اینگونه نیست که لزوماً با زیاد شدن این اجزاء، ناهویّت صلات زیاد شود.
استاد: چرا. منظور حاج آقا این است، حالا بعداً هم تصریح میکنند. ایشان که میخواهند برائت جاری کنند، میگویند که میدانم مولی از من ناهویّت خواسته است؛ اما میدانم ناهویّت نُه درجه ای به ازاء نُه جزء را خواسته است. اما ناهویّت عاشر که به ازاء جزء عاشر است، مشکوک است. برائت جاری میکنند. مقصود ایشان این است، بعداً هم این را میفرمایند و کامل توضیح میدهند.
شاگرد: یعنی در ناهویّت نماز سه رکعتی و چهار رکعتی، فرقی وجود دارد؟
برو به 0:37:10
استاد: بله دیگر. الان هر رکعتی که اضافه میشود، نماز اضافه شده است.
شاگرد: نه. ناهویت آن را عرض میکنم. ناهویّت به کل صلات خورده است؛ نه اینکه نماز، دو رکعتی باشد یا سه رکعتی یا چهاررکعتی.
شاگرد٢: مثلاً شاید ناهویّت نماز صبح از نماز عشاء بیشتر باشد.
شاگرد: چه بسا انسان به خاطر نماز صبح، که از خواب بلند میشود، یک ناهویّت شدیدتری در او ایجاد شود.
استاد: مانعی ندارد. از جهات دیگر. این که منافاتی ندارد. نماز صبح را با مستحباتی که وجود داشته، خوانده است که یکی از این مستحبات، حضور قلب است. ناهویّت، به خاطر جزء مستحب، بالا رفته است. اما این منافاتی ندارد که در اصل ارکان نماز و اجزاء واجبه نماز، خدای متعال مراتب نهی را تنظیم فرموده است. ولو مراتب بالاتری هم هست که در کیفیّت اشدّ میباشد. ولکن نسبت به یک مستحباتی اینگونه است.
شاگرد: این هم باید ثابت بشود که ناهویّت، انحلال پیدا میکند، به اجزاء ملزوم. یعنی هر جزء ملزوم، یک مرتبه ای از این نهی را میآورد، ولی به نظر میآید که این خیلی صاف نیست.
استاد: چرا صاف نیست؟
شاگرد: الان نماز صبح با همان شرایط واجب آن -حالا فعلاً کاری به مستحبات آن نداریم- همین نماز صبح و نماز ظهر در چه چیزی با یکدیگر تفاوت دارند؟ آیا مثلاً در این است که این نماز ظهر چهار رکعت است و دو رکعت بیشتر دارد؟ ممکن است مثلاً یک کسی بگوید نماز صبح به خاطر اینکه شما از خواب بلند میشوید و برای شما سخت است، شاید ناهویّت آن از نماز ظهر بیشتر باشد. چون در روایت هم داریم که نماز صبح را به جماعت خواندن و در مسجد خواندن بهتر است و اینکه فضیلت بیشتری دارد. این نشان نمیدهد که یک جزء بیشتر داشتن لزوماً ناهویّت را بیشتر میکند.
استاد: مجموع اجزای نماز را در نظر میگیرید و میگویید که چه بسا ناهویّت نماز ظهر از نماز صبح کمتر باشد. ما الان میگوییم داریم پیکرههای اولیه نماز را تشکیل میدهیم. هر جزئی که اضافه میشود، ناهویّت آن عمل هم بیشتر خواهد شد. مثلاً شما میگویید حضور قلب مستحب است، اما رکوع و سجده واجب است. میخواهیم یک امر وجوبی را در نماز بگذاریم. آیا میتوانید بگویید ناهویّت نمیآورد؟ شما به خروجی کلّ در آخر کار نگاه نکنید و بگویید او یک نماز صبحی میخواند. بله، یک نماز، میتواند یک مستحبی در آن بیاید که این مستحبّ، درجه ناهویّت آن را را از نماز صد رکعتی هم بالاتر ببرد. این که منافاتی با بحث ما ندارد. ما اول که داریم طبیعت صلات را پیکربندی میکنیم، میگوییم هر جزء وجوبی که اضافه شد، اقتضاء یک مرتبه ای از ناهویّت را دارد. آیا این را هم میتوانیم اینگونه بکنیم؟
شاگرد: نه. وجوبی بودن آن مشکوک است. اگر میدانستیم واجب است، میتوانستیم حکم بکنیم. ولی وقتی مشکوک است که آیا این، جزء نماز هست یا نه؛ فرض میگیریم جزء باشد، مثلا ناهویّت این بیشتر است. اگر نباشد، ناهویّت آن کمتر است. بعد ما برائت جاری میکنیم. خب این صاف نیست. این واضح نیست که آیا این جزء مشکوک، میتواند ناهویّت بیشتری داشته باشد یا نه.
استاد: برای آنهایی که قطعی است، قبول است یا نه؟ چون ملازمه که تخصیص بردار نیست. قطعاً نماز نُه جزء دارد. جزء نهم برای خودش و به سهم خودش –که قطعاً واجب است- آیا به سهم خودش ناهویّتی دارد یا نه؟ بگوییم نه، از کجا میدانیم! آخه اینکه درست نیست.
شاگرد: نه. حالا اگر نداشته باشد که مطلوب، حاصل است. ایشان میخواهد به چه چیزی اشکال کنند؟ یک مقدار این مطلب برای من مبهم است. ما در مقابل آن چه چیزی را میگیریم؟ این را میگیرید که ناهویّت را بالا نبرد؟ یا اینکه اگر نباشد، ناهویّت هم نیست؟
استاد: ایشان میگویند این میآید. ولی یک نمازی که اجزاء کمتری دارد، ناهویّت آن بیشتر است؛ خب آن از ناحیه دیگری است، آن نماز که از ناحیه این جزء که ناهویّت بیشتری ندارد. چون این جزء را ندارد، ناهویّت آن بیشتر است؟ یک چیزهای دیگری دارد که این ندارد.
شاگرد: نه. الان فرض این بحثی که حاج آقا فرمودند این است که آن جزء مشکوک، تاثیر در ناهویّت بیشتر داشته باشد.
استاد: یعنی به سهم خودش مرتبه ای از ناهویّت را میآورد. مقتضی برای چه چیزی است؟ برای این است که به اندازه خودش درجه ناهویّت را بالا ببرد.
شاگرد: عرض من این است که این به چه دلیل؟ به چه دلیلی است که این میتواند ناهویّت را بالا ببرد یا اینکه بالا نبرد؟
استاد: به همان دلیلی که خود شما در جزء نهمی آن، که قطعاً واجب است، میبینید که قبول میکنید.
شاگرد: خب آن نُه تا را در کنار هم میبینیم و ناهویّت آن را هم میبینیم.
استاد: نه. ناهویّت را تحلیلی میبینید. وقتی شما میدانید که قطعاً نُه جزءواجب است، جزء نهم که قطعاً واجب است، آیا به سهم خودش ناهویّت را بالا میبرد یا نه؟ شما بگویید نه. نمیتوانید بگویید نه.
شاگرد: چرا؟ یعنی به چه دلیلی این ناهویت در آن نُه جزء انحلال پیدا میکند؟
استاد: به خاطر «لم یجمعها» که فرمودند. هر جزء وجوبی نماز، سنخ عبادتی است که دارد در پیکره نماز داخل میشود. نمیشود بگوییم «زیادة المبانی تدلّ علی زیادة المعانی». نمیشود بگوییم که یک جزء عبادی و رکن وجوبی در نماز بیاید، ولی بگوییم هیچ کاره است و عضو خنثی است.
شاگرد: ممکن است به هیأت کلی آن خورده باشد. یعنی آن هیأت ترکیبی آنها، آن نُه جزءدر کنار هم، این اثر را داشته باشد. ولی اینکه خود این جزء به تنهایی اثر داشته باشد، برای آن دلیل میخواهیم.
استاد: آن، اشکال مساله اقلّ و اکثر ارتباطی است. اصلاً اصل مساله اقلّ و اکثر ارتباطیای که علماء سالها در آن بحث داشتهاند همین است دیگر. ولذا میگفتند وجوب نفسی انبساطی که از آن کار برمیآید، برای همین است. اصل خود تقیّد، لذا علماء هم بحثهای ظریفی در اینجا دارند. شما میگویید چه بسا تاثیر کل، مقیّد به خصوص این است، نه این که از خود این کار برمیآید. آیا برائت در خود اصل تقیّد کل به این، جاری میشود یا نه؟ شما دارید یک چیزی را به شارع نسبت میدهید. میگویید مولی چه کار کرده است؟ تاثیر کل هشت جزء را مقیّد به جزء نُهُمی کرده است. خب این اول الکلام است. و لذا وجوب نفسی انبساطی، یعنی حتی از تقیّد نُه جزء به این جزء دهم هم برائت جاری میکنیم. مشکل شان در اقلّ و اکثر ارتباطی همین بوده است، میگفتد ما اصل عنوان را میدانیم. خب من نمیدانم جزء دهمی را که نیاوردم، آن عنوان آمد یا نیامد. آنها میگویند یعنی من نمیدانم که آیا نٌه جزء، مقیّد به انضمام جزء دهم هست یا نیست. در این تقیّد، برائت جاری میکنند.
شاگرد: چون شما نُه جزء را، یک کلّ گرفتید. بعد حالا میگویید که در جزء دهمی شک داریم.
استاد: شما گفتید که جزء نهم هیچ کاری نمیکند إلاّ به اینکه تاثیر کل را بالا میبرد.
شاگرد: وقتی ما شک داریم که آیا جزء دهمی، جزءکل صلات هست یا نه، ما الان شک در کل آن چیزی که قرار است ناهویّت را تحصیل بکند داریم؛ نه اینکه بگوییم نُه جزء برای ما مسلّم است که این درجه ناهویّت را دارد، حالا جزء دهمی مشکوک است که هست. یعنی باید بگوییم که برائت جاری میکنیم. اصل این است که اساساً این نُه جزء بدون این…
استاد: دقیقاً این بیان دقیق برای بساطت عنوان بود. یعنی حالا دارد جا میگیرد که آنهایی که میگفتند عنوان بسیط است و برائت نمیآید یعنی چه. همه زحمتها برای این است که این را بشکنند. شما میگویید آن کل، یک واحد است و ما در آن کلّ واحد شک داریم. پس شک در اجزاء، شک در محقّق آن است. چون آن چیزی که مشکوک است، آن «کلّة واحدة» است. خب من نمیدانم به نُه جزء، محقّق میشود یا نه. پس حتماً باید جزء دهمی را هم بیاورم. اصل حرف همین بود دیگر. همه زحمتها برای این است که آیا واقعاً ما در کلّ به عنوان یک بسیط واحد شک داریم یا نه. میگویند نه. ما کلّ به عنوان یک واحد مرتّبِ اینگونه نداریم؛ بلکه ما در یک کلّ، در اجزاءش، یعنی در اصل تقیّدشان به یکدیگر شک داریم؛ نه اینکه یک کلّ متبیّن بسیط داریم، بعداً حالا در محقّق آن شک داشته باشیم.
شما الان میگویید مساله بازگشت کرد به محقّق و محصّل غرض. همه زحمات برای این است که برگردند و بگویند اگر دقت بکنید شما در اصل خود آن مامورٌ بِه و مکلّفٌ بِه شک دارید. چرا؟ چون خود مکلّفٌ بِهِ شما قابل انحلال است. انحلال به چه چیزی؟ نه به این معنا که یک کل داریم و دیگر فارغ هستیم و شک در محصّلهای آن هست؛ بلکه خود کلّ شما منحلّ به قیدها و تقیّدات است. به جزءهای داخلی و خارجی و تقیّدهای داخلی و خارجی. شرط، جزء خارجی است، اما تقیّد آن داخلی است. در اقلّ و اکثر ارتباطی، جزء، خودش داخل است و تقیّد آن هم جزء است. به خلاف جزء در اقلّ و اکثر استقلالی که جزء، داخل است و جزء این است، اما تقیّد آن، جزء نیست. شما در تحلیل اقل و اکثر ارتباطی، در اصل تقیّد کل به این جزء شک دارید. پس بنابراین خود کلّ شما قابل انحلال است. یعنی شک شما یک شک بسیط نیست. یک شکی است که در اجزاء و در مولّفهها منحلّ میشود. وقتی به شک در مولّفهها برگشت، میتوانید برائت جاری کنید، چون نکته ظریفی بود. صاحب کفایه همین جا را جواب داده اند. این را حتماً نگاه بکنید. گفتند که ما دو گونه داریم. عبارت صاحب کفایه را بخوانم. همین فرمایش شما نکته ظریفی را در برداشت که ایشان جواب آن را میدادند. فرمودند که «و الاشکال» که یک صفحه اشکال را توضیح دادند و فرمودند که «مدفوعٌ» که همان حرف شیخ را در این قسمت که جامع، ملزوم است و ملزومی است که مبهم است، جواب ایشان به این بود. «بأنّ الجامع إنّما هو مفهوم واحد منتزع»[13]. این کلمه «منتزع» خیلی مهم بود. «منتزع عن هذة المرکبات المختلفة زيادة و نقيصة بحسب اختلاف الحالات متحد معها نحو اتحاد و في مثله تجري البراءة و إنما لا تجري». آن «منتزع» را ببینید و این در مقابل آن. «و إنّما لا تجری فيما إذا كان المأمور به أمرا واحدا خارجيا مسببا». زیر دو کلمه «منتزع» و «مسبباً» خط بکشید و بعد سر فرصت داخل منزل بیشتر بر روی آن تامل بفرمایید. میگویند آن چیزی که شما میگویید، یک وقتی هست که ما سبب و مسبّب درست میکنیم، درست است. ما در محصّل و متحصّل شک داریم. اما یک وقتی هست ما یک چیزی میگوییم که «یک». اما این یکی است که خودش واقعاً منحلّ است. این «یک»، منتزع از چند امر است. این «یک» را نمیتوانید بگویید «یک»، که من در محصّل آن شک دارم. این «یک»ای است که چون منتزع است، من در مؤلفههای آن شک دارم، نه در محصّل آن. وقتی که شک در مولّفهها بود، برائت هم میآید. بر خلاف اینکه شکّ، در محصّل باشد. نکته خیلی مهمی در آنجا هست که صاحب کفایه جواب داده اند، از نظر علمی ایشان یک گام بحث را پیش برده اند. جواب حرف شیخ، یک چرخی به مطلب علمی دادهاند که نکته مهمی است.
برو به 0:48:07
شاگرد: لازم میآید اگر ما امر به اجزاء را امر بدانیم، امر به صلات، واحد نشود.
استاد: همینطور است. آنهایی که وجوب نفسی انبساطی میگویند یعنی میگویند شما اگر میگویید مولی «صلّ» فرموده است، یعنی «کبّر، إقراء،…» و اصلاً یعنی این. این «صلّ» که به جز اینها معنا ندارد و لذا در این انحلال شکّ میکنیم که آیا فرموده است که «إقراء السورة» واجب است؟ میگوییم برائت ذمه.
شاگرد: وجداناً ما به صلات یک امر داریم یا….
استاد: امر منحل داریم. وقتی که مولی فرموده است نماز بخوان، شما چه معنایی میکنید؟ میگویید که یک چیز بسیط از من خواسته است که نمیدانم چه است. شما طهارت را در نظر بگیرید. مولی فرموده است وضو بگیرد. وضو بگیر یعنی چه؟ یعنی یک کاری انجام بده که یک حالت طهارت نفسانی برای شما بیاید. این جا شک در سبب و مسبّب است.
شاگرد: آیا اگر دو جزء از صلات را به جا نیاورد، دو عذاب میشود و دو عقاب دارد؟ چون دو تا امر را امتثال نکرد. یا اینکه کلاّ یک عقاب است.
شاگرد٢: ایشان هم نفسی میدانند و هم انبساطی. یعنی هم به کلّ میدانند و هم به اجزاء. دو تا میشود و مرکّب میشود.
شاگرد: یعنی دو بار عقاب میشود؟
شاگرد٢: عقاب موکّد. مطرح کردند، ولی میگویند محال است هم عقاب نفسی بشود و هم عقاب غیری. بعد جواب داده اند که عقاب او موکّد میشود.
استاد: معنای تأکّد همین است که صرف غیری نیست. چون یکی از مشکلات اصول همین بود دیگر. امر غیری نمیتواند ثواب و عقاب مستقل داشته باشد؛ بر خلاف اینکه امر نفسی انبساطی بشود، که آن برای خودش کاملاً سهم دارد. کسی که لج بازی کرده است و دو جزءرا نیاورده است چه شده است؟ او به ازاء همین، عقاب دارد. اگر ارتباطی بوده است، کل را نیاورده است.
شاگرد: باید سه تا عقاب بشود. هم به ازای آن دو جزء و هم به خاطر اینکه کل را به جا نیاورده است.
استاد: نه دیگر. وقتی کل را به جا نیاورده است، یعنی وقتی تقیّد را به جا نیاورد، کلّ را به جا نیاورده است.
شاگرد: پس شما در واقع امر به صلات و امر به کل را موهومی میدانید؟ ما فقط ده تا امر داریم، اما امر به کلّ صلات نداریم.
استاد: امر به تقیّد هم داریم و این را فرماموش نکنیم. ما صلات را اقلّ و اکثر ارتباطی میدانیم، نه استقلالی که موهوم باشد. امر به اقلّ و اکثر استقلالی هم موهون نیست، حالا آنگونه که شما میگویید، میگوییم «نیمه موهوم» است، اما ارتباطی است. یعنی مولی غیر از اینکه به تک تک اینها امر میکند به تقیّد هرکدام به دیگری هم امر کرده است، بر خلاف جزء مستحب. مولی جزء مستحب صلاتی را امر کرده است، اما امر به تقیّد نکرده است.
شاگرد: تقیّد نسبت است. اینگونه نیست که هم به خود ذات نسبت و هم به اجزاء آن بشود امر کرد. باید به یک شکل، همین امر به تمام اینها متسرّی بشود.
استاد: مولی خیلی از احکام وضعیه را جعل میکند و تکالیفی بر آن مترتّب میشود. همان چیزی که محل اختلاف بود. شیخ فرمودند که نمیشود و دائماً برعکسش است، اینگونه نیست، یعنی وقتی مولی وضع بکند به حکم وضعی، جزئیّت وضعیه را، نه جزئیّت تکلیفیّه؛ اگر مولی جزئیّت وضعیه را برای صلات قرار بدهد، لازمه آن چه چیزی است؟ لازمه آن امر به این است که باید به جا بیاورید و لازمه آن این است که اگر این جزء وضعی را به جا نیاوردید کل را به جا نیاورده اید. با یک وضع خود مولی، این تکالیف بر آن متفرع است و هیچ مانعی هم ندارد. جزئیّت تکلیفیه هم داریم. حالا آن، متعارف در نماز و… نیست. ولی من گمانم هست -که جلوترها هم از آن صبحت کرده ایم و مطلب مهمی هم است- در اینکه جزئیت تکلیفیه هم متصوّر است. یک چیزی جزء وجوبی باشد، اما تکلیفاً. نظیر آن را برای رمی جمرات در روز یازدهم و دوازدهم عرض کردم. تصورم من در آنجا همین بود و این را هم گفتم. رمی جمرات جزء حج است و از مناسک حج است، نه مثل فرمایش آقای خوئی که اصلا جزء حج نمیدانند. رمی جمرات جزء حج است و از مناسک است، واجب هم هست، اما جزء تکلیفی است و نَه جزء وضعی، اینها از یکدیگر قابل تفکیک هستند.
این در نماز هم محال نیست و متصوّر است و در بعضی از جاها هم فواید خوبی دارد. اگر کسی بتواند تشخیص بدهد و ثبوتاً برای او معقول شده باشد، خیلی وقتها از ادلّه اثباتیه میفهمد که در نماز، در اینجا از دلیل جزئیّت تکلیفیّه را استفاده میکنیم و خودش دیگر راحت است.
شاگرد: جزئیّت تکلیفیّه هم که فرمودید موجب کمال نماز است؟
استاد: نه. جزئیّت تکلیفیّه یعنی امر وجوبی است، نه اینکه فقط موجب کمال است. باید بیاورد، اما اگر مکلّف عمداً هم نیاورد نماز او باطل نیست. الان این مطلب که برای ما در خصوص نماز، متداول و مرسوم نیست؛ میگوییم اگر چیزی در نماز واجب بود و عمداً آن را در نماز ترک کرد، نماز باطل است. در نماز نداریم اما در حج داریم. میگوییم که این، اعمال حج است، واجب هم هست اما اگر عمداً هم به جا نیاورد، حج او باطل نیست. یعنی جزئیّت وضعیه ندارد اما جزئیّت تکلیفیه دارد.
والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
کلید واژگان: لازم و ملزوم. مسمّی بودن لازم.جامع عنوانی. ناهی عن الفحشاء.مراتب نهی و انتهاء. ملکه عدالت. اصل برائت.قاعده اشتغال. صلات ناهی. مصلّی منتهی. فحشاء منهیّ عنها.ذو مراتب بودن فحشاء.تبعیّت کل اعمال انسان از نماز او. إن قبلت قبلت ما سواها و إن ردّت ردّ ما سواها.تمسک به اطلاق.جزئیّت تکلیفیه.واجب نفسی و واجب غیری.شک در محصّل غرض. انحلال امر.اقل و اکثر استقلالی و ارتباطی.زیادة المبانی تدلّ علی زیادة المعانی.حضور قلب در نماز.جامع ترکیبی.
[1] . مباحث الأصول، ج1، ص 10٢.
[2] . سوره حج، آیه ١١.
[3] . بحار الأنوار، ج 33 ص 582 ح 726.
[4] . «مُرْ امّتَكَ انْ يَكْثُروا مِنْ غَرْسِ الجَنَّةِ، فَانَّ ارْضَها واسِعَةٌ، وَ تُرْبَتَها طيِّبَةٌ! قُلْتُ: وَ ما غَرْسُ الجَنَّةِ؟ قالَ: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ الا بِاللَّه». بحارالانوار، جلد 8، صفحه 149، حديث 83.
[5] . مَن قالَ «لا إله إلَا اللّهُ» غُرِسَت لَهُ شَجَرَةٌ فِي الجَنَّةِ مِن ياقوتَةٍ حَمراءَ. الكافي، ج 2، ص 517، ح ٢.
[6] . «واعلم أنّ كلّ شيء من عملك تبع لصلاتك، فمن ضيّع الصلاة فإنّه لغيرها أضيع».
[7] نهج البلاغه محمد دشتی، جلد ١، صفحه ٢۶٢.
[8] وسائل الشیعه، ج۴، ص١۶١
[9] قَالَ الصَّادِقُ (ع): أَوَّلُ مَا يُحَاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ عَلَى الصَّلَاهِ فَإِذَا قُبِلَتْ قُبِلَ مِنْهُ سَائِرُ عَمَلِهِ وَإِذَا رُدَّتْ عَلَيْهِ رُدَّ عَلَيْهِ سَائِرُ عَمَلِه. من لايحضره الفقيه، ج 1، باب فضل الصلاه، ص 207. وسائل الشیعه،ج۴، ص٣۴
[10] . نهایة الدرایة، ج ١، ص١١٢.
[11] . همان، صفحه ١١۴.
[12] . «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ». سوره آل عمران، آیه ١٠٢.
[13] . كفاية الأصول (طبع آل البيت)، ص25.