1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(۶٧)- تفاوت بحث از صحیح و اعم با بحث...

اصول فقه(۶٧)- تفاوت بحث از صحیح و اعم با بحث اقل و اکثر ارتباطی

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19548
  • |
  • بازدید : 8

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

«و يمكن أن يقال: إنّ البحث هنا متمحّض في توسّط عنوان «الناهي» مثلا؛ و أمّا البحث عن نفس المعنون إذا تعلّق به الأمر و الشكّ في أنّه عبارة عن مجموع العشرة أو التسعة، فذلك يجري في جميع موارد دوران المأمور به بين الأقلّ و الأكثر الارتباطيّين من دون اختصاص بالمقام. فيقال فيما يختصّ بالمقام: إنّ العنوان منتزع عن علّيّة المقدّمات الداخليّة و الخارجيّة للأثر، فجميع الأجزاء بل التقييدات أيضا علل ناقصة، و الكلّ هو العلّة التامّة. فإذا كان كذلك، نقول: الانتهاء من قبل هذه المقدّمة في كلّ من التسعة معلوم الوجوب ضمنا بحيث يعاقب بترك هذا الواجب من ناحية تركه، و الانتهاء من قبل العاشر غير معلوم، لأنّ علّيّته للأثر و تعلّق الأمر بما يشتمل عليه غير معلوم، فتجري البراءة عن غير المعلوم».[1]

تمحّض بحث صحیح و اعم،‌ در بحث از رابطه «عنوان» و «معنون»، و نه جواز اجراء برائت

«و يمكن أن يقال: إنّ البحث هنا متمحّض في توسّط عنوان «الناهي» مثلا؛ و أمّا البحث عن نفس المعنون إذا تعلّق به الأمر و الشكّ في أنّه عبارة عن مجموع العشرة أو التسعة، فذلك يجري في جميع موارد دوران المأمور به بين الأقلّ و الأكثر الارتباطيّين من دون اختصاص بالمقام. فيقال فيما يختصّ بالمقام». اینجا یک نکته خوبی را مطرح فرموده‌اند و آن نکته این است که آیا تفاوتی در بین بحث اقل و اکثر ارتباطی با ما نحن فیه هست یا نیست؟ می‌فرمایند که در بحث صحیح و اعمّ ما فقط با عنوان کار داریم. چرا که معنون بحثی ندارد و در سر جای خودش بررسی خواهد شد که اگر یک شیئی مرکب بود ولی اقلّ و اکثر ارتباطی بود،‌ آیا می‌توانیم برائت جاری کنیم یا نه. که این ربطی به خصوص بحث صحیح و اعمّ ندارد. باید در آنجا راجع به آن صحبت بکنیم. پس در بحث صحیح و اعمّ آن چیزی را که باید زائد بر آن بحث مبنایی اقلّ و اکثر ارتباطی،‌ شفّاف بکنیم همین رابطه عنوان و معنون است؛ یعنی اینکه بحث،‌ متمحّض در عنوان است و رابطه آن با معنون. وإلاّ‌ بحث راجع به معنون را باید در همان بحث اقلّ و اکثر ارتباطی حل بکنیم. این نکته اول که در بحث صحیح و اعم ما باید رابطه بین عنوان و معنون را بررسی بکنیم. اینکه در خود معنون، برائت جاری می‌شود یا نمی‌شود،‌ ارتباطی به خصوص اینجا ندارد. لذا می‌فرمایند «فیقال فیما یختصّ بالمقام».

یک بحثی را بگویید که صرفاً مخصوص به بحث صحیح و اعمّ باشد. آن را چه بگوییم؟ پس عبارت اینگونه شد «و یمکن أن یقال:‌ إنّ البحث هنا» یعنی در مبحث صحیح و اعمّ «متمحّض فی توسّط عنوان الناهی مثلا»،‌ در اینکه این عنوان ناهی،‌ متوسط است و واسطه قرار گرفته است برای اینکه ما لفظ صلات را برای معنون وضع بکنیم‌،‌ بحث در این توسط و در خود این عنوان است؛ و إلاّ اینکه در معنون،‌ برائت بیاید یا نه،‌‌ بحث آن در جای دیگر است.

«و أمّا البحث عن نفس المعنون»‌ که «تعلّق به الأمر و الشکّ فی أنّه»‌ یعنی آن معنون، «عبارة عن مجموع العشرة‌ أو التسعة،‌ فذلک» یعنی این تعلّق امر و شک در خود معنون،‌ در اینکه کم است یا زیادتر،‌ «يجري في جميع موارد دوران المأمور به بين الأقلّ و الأكثر الارتباطيّين من دون اختصاص بالمقام» که صحیح و اعم است.

«فيقال فيما يختصّ بالمقام» یعنی ما فقط می‌خواهیم راجع به عنوان بحث بکنیم و فعلاً کاری با معنون نداریم. می‌فرمایند «فیقال فیما یختصّ بالمقام إنّ العنوان منتزع عن علّيّة المقدّمات الداخليّة و الخارجيّة للأثر». ظاهراً نکته مهم و آنجایی که تاکید کلام است،‌ همین کلمه «منتزع» است، یعنی «لا مسبب»،‌ «لا متحصّل». وقتی که بر روی کلمه «منتزع» تاکید بشود، برمی گردد به همان حرفی که صاحب کفایه هم در جواب شیخ گفته اند. می‌گویند عنوانی که در بحث صحیح  و اعمّ راجع به آن کار می‌کنیم دو گونه است، عنوانی که از معنون انتزاع می‌شود و عنوانی که حال آن حال مسبّب از معنون است و معنون،‌ آن را می‌آورد، نه اینکه منتزع باشد.

آیا «نهی عن الفحشاء» مسبّب از نماز است یا منتزع است؟ خب «نهی عن الفحشاء»‌ که مسبب است و معلوم است. می‌فرمایند عنوان «الناهی عن الفحشاء» مسبّب نیست. «الناهی» منتزع است ولو به عنایت به غایت است و به آن مسبب است. اما با نسبت سنجی بین سبب و مسبب، الان عنوان الناهی،‌ عنوان برای خود سبب است و نه مسبّب و منتزع از سبب است. وقتی اینگونه شد خود عنوان،‌ به مراتبی که معنون دارد،‌ عنوان هم ذو مراتب می‌شود. منتزع از معنون است. هر چه که معنون است،‌ آن هم از آن انتزاع می‌شود. به خلاف محصّل و متحصّل که اینگونه است که محصّل،‌ متحصّل را می‌آورد. متحصّل یک چیز است که محصّل می‌تواند مرکّبی باشد که او را می‌آورد. در اینجا اگر عنوان برای خود مسبّب باشد و متحصّل باشد،‌ شکّ در آن موجب برائت نمی‌تواند باشد چون شک در محصّل است. اما اگر منتزع باشد، می‌تواند باشد. این یک بیان به اینکه تاکید کلام بر روی کلمه «منتزع»‌ است. «إنّ‌ العنوان منتزع»،‌ یعنی «لا مسبب و لا متحصّل».

دیدگاه صاحب کفایه در خصوص جامع مقولی بنابر «وضع للصحیح»

می‌فرمایند که «عن علّیّة المقدّمات الداخلیّة». یک بیان دیگر این است که تاکید بر روی کلمه «علّیّة» باشد. بعد به تبع، برمی گردیم و همه اینها در ما نحن فیه مهم است، اما فعلاً توضیح «منتزع» آن را عرض کردم. کلمه دیگر کلمه «علّیّة» است. «علّیّة» هم در کلمات صاحب کفایه بوده است و همان هم بود که مورد اشکال شاگردشان یعنی مرحوم اصفهانی شد. دیگران،‌ همه به ایشان نسبت داده‌اند،‌ ولو اینکه خود ایشان صریحاً نگفته اند. همه از ظاهر عبارت صاحب کفایه اینگونه فهمیده‌اند که صاحب کفایه می‌خواهند بگویند که «علی الصحیح»،‌ جامع برای صلات،‌ جامع مقولی است.

از کجای عبارت ایشان استفاده کرده اند؟‌ عبارت صاحب کفایه این بود «منها أنّه لا بدّ علی کلا القولین من قدر جامع فی البین کان هو المسمّی بلفظ کذا و لا اشکال فی وجوده بین الافراد الصحیحة و إمكان الإشارة إليه بخواصّه و آثاره، فانّ … »[2]. «فإنّ» تعلیلی را که می‌آورند برای «لا اشکال فی وجود قدر جامع»‌ اینگونه استفاده کرده‌اند که می‌خواهند جامع مقولی بگویند. «فإنّ الاشتراك في الأثر كاشف عن الاشتراك في جامع واحد يؤثر الكل فيه بذاك الجامع، فيصح». ایشان فرمودند که شما می‌گویید یک چیزی داریم که‌ یک اثری دارد. نماز داریم،‌ که «ناهی عن الفحشاء» است. می‌گویند  اشتراک در اثر، اینکه چند تا امر سبب می‌شود یک اثر را بیاورد، چند تا مرتبه سبب می‌شود یک اثر را بیاورد -نماز مغرب صحیح،‌ نماز عشاء صحیح،‌ نماز صبح صحیح،‌ نماز متیمّم صحیح،‌ نماز متوضّی صحیح،‌ نماز جالس شخص مریض صحیح،‌ نماز قائم صحیح،‌ همه اینها مشترک هستند که «نهی عن الفحشاء» را می‌آورند- ایشان می‌فرمایند «فإنّ‌ الاشتراک فی الاثر». مشترک‌ها کدام هستند؟ مشترک ها،‌ مراتب نماز صحیح هستند «علی اختلاف أنواعه». هرچه نماز صحیح داریم،‌ همه این‌ها اشتراک در اثر دارد که مثلا «نهی عن الفحشاء»‌است.

 

برو به 0:08:45

این اشتراک در اثر «کاشفٌ عن الاشتراک فی جامعٍ واحدٍ یؤثّر الکل فیه». می‌گویند که تاثیر در یک اثر که دیگر اعتباری نیست. تاثیر در اثر،‌ تکوینی و خدایی است، یعنی بیرون از تشریع است. مثلا بگوید که این،‌ تشریعاً این اثر را می‌آورد. این را که نمی‌شود بگویند. «اثر را آوردن» تکوینی است. شما می‌گویید این مراتبی که شارع فرموده است صحیح است،‌ همگی شان یک اثر را می‌آورند. می‌گویند به اعتبار شارع می‌آورد؟‌ نه،‌ چون اینجا که جای اعتبار نیست.

شاید بفرماید من اعتبار کردم که آتش،‌ داغ باشد. تاثیر آتش در حرارت به تکوین الهی است و به امر تشریعی نیست. تاثیر نمازهای صحیح در اثر خودش،‌ این تاثیر تکوینی است. تاثیر که تشریعی نیست. وقتی که اینگونه شد ما می‌فهمیم که کل مراتب صحیح یک چیزی دارد که او سبب این است که همه بتوانند آن اثر را بیاورند. به عبارت دیگر،‌ اثر واحد است،‌ «و الاثر الواحد لا یصدر إلاّ عن الموثّر الواحد». کدام واحد؟‌ واحد تکوینی یا اعتباری؟ ایشان می‌گویند واحد تکوینی، که همان جامع مقولی است.

ایشان به جامع مقولی تصریح نکردند، ولی مثلاً مرحوم اصفهانی به استاد خودشان اینگونه نسبت داده اند. یک جایی بود که می‌فرمودند ظاهر حرف استاد این است. «و أمّا حدیث تاثیر الصلاة بمراتبه المختلفة کماً و کیفاً في الانتهاء عن الفحشاء، فلا يكشف عن وحدة حقيقية ذاتية»[3]. وقتی که جامع مقولی را رد کردند، بر سر حرف استادشان آمدند. یعنی از حرف استادشان می‌فهمیدند که لازمه حرف استادشان این است که جامع‌ مقولی باشد. چرا؟ چون «وحدة الاثر یکشف عن وحدة الموثر»، پس «فالمؤثر واحد». وقتی که چیزی «واحد حقیقتاً» شد، ماهیت هم دارد. واجب الوجود نیست که ماهیّت نداشته باشد. یک موثّری واحد در اثری واحد است. به محض اینکه شما توانستید وحدت را کشف بکنید مساوق است با اینکه این واحد یک جامع مقولی برای تمام آن موثّر‌ها است. لذا ایشان در صدد جواب برآمده اند. یک جای دیگر از آن  را هم من دیدم که به صورت تصریح می‌گفتند که مبنای استاد ما این است که ایشان می‌خواهند جامع مقولی بگیرند. حالا شاید دو سه تا حاشیه بعدی بود که می‌گفتند استاد ما اینگونه فرموده است. من در ذهنم هست که دیدم که اصلا به استادشان صریحا نسبت می‌دهند که مثلا بنابر مبنای استاد ما این گونه است که جامع مقولی می‌گیرند. حالا باز هم ذهن است و مخصوصاً هم ذهن قاصر و هم همه چیز. ولی در نظر شریفتان باشد که اگر پیدا کردید به من هم بفرمایید. علی أیّ‌ حال استدلال صاحب کفایه این را می‌رساند که ایشان فرمودند «فإنّ‌ الاشتراک فی الاثر»‌،‌ مشترک‌ها چه کسی هستند؟‌ مراتب صحیح‌ «علی اختلافها». آن را به‌معنای اشتراک اجزاء نماز نگیرید. یک وقت هست مثلاً می‌گویید من یک نماز می‌خوانم،‌ سوره و رکوع و سجده و… همه این‌ها با هم یک اثر را می‌آورند، منظور ایشان این نیست که بگوییم اجزاء مشترکاً‌ این اثر را آورد. اصلاً منظور ایشان این نیست. اشتراک یعنی اشتراک نماز مغرب با عشاء،‌ نماز قاعد با قائم،‌ متوضّی با متیمّم. این‌ها همه مشترک هستند که «نهی عن الفحشاء»‌ را می‌آورند. پس معلوم می‌شود که کل انواع نمازهای صحیحه یک واحد هستند که یک واحد را می‌آورند. همان یک واحد،‌ جامع مقولی می‌شود و آن اشتراک ذاتی هم که در بین این‌ها است.

شاگرد:‌ چرا بعضی از اوقات به جای انواع،‌ مراتب نماز می‌فرمودید؟

استاد:‌ چون مراتب روشن تر است و مطلب را به طور قطع می‌رساند. اما انواع،‌ آیا انواع هستند یا نیستد،‌ آنها دیگر… . منظور من انواع عرفی بود. وقتی در آن مقام می‌گفتم «انواع»،‌ منظورم انواع عرفی بود که همان مراتب را می‌رساند، نه انواع اصطلاحی که خصوصیات خاص خودش را داشته باشد.

مسمّای الفاظ عبادات، عنوان منتزع از علیت

«فیقال فیما یختصّ بالمقام إنّ‌ العنوان»،‌ در صحیح،‌ مسمّی عنوان است دیگر. مسمّی که عنوان است «منتزعٌ»،‌ انتزاع شده است،‌ از چه؟ «عن علیّة». علیّت یعنی چه؟ یعنی تاثیر. این علیّت، تکوینی است یا تشریعی؟ این دیگر نمی‌تواند تشریعی باشد. این علیّت تکوینی است و عنوان از این‌ها منتزع است. خب پس ما یک علیّتی در اثر داریم. خود این علیّت قابل انحلال است و عنوانی هم که منتزع از آن است، خود عنوان هم قابل انحلال است،‌ قابل انحلال  به مشکوک و … است. پس معنون را ملاحظه کردید و بحث معنون هم که در همه جا مبنایی است، اقلّ و اکثر ارتباطی چه بگویید. در ما نحن فیه می‌خواهیم ببینیم که آیا عنوان صدمه ای می‌زند یا نه؟ ایشان می‌فرمایند که ما کار را از ناحیه عنوان درست می‌کنیم. اما راجع به معنون،‌ خود شما می‌دانید که چه کاری انجام بدهید. معنون،‌ مشکوک بین اقلّ و اکثر است،‌ ولی ارتباطی است. برائت یا احتیاط،‌ هر چه که می‌خواهید در آنجا بگویید. آن چیزی که مربوط به بحث ما می‌شود این است که ببینیم رابطه بین این عنوان و معنون چگونه است. می‌فرمایند عنوان،‌ منتزع از معنون است. معنون مراتب علیّت است،‌ خب عنوان هم از این منتزع است. وقتی که شک و انحلال در معنون آمد،‌ در عنوان هم آمده است. حالا قائل باشید به برائت یا احتیاط،‌ فرقی ندارد. «منتزع عن علیّة المقدمات الداخلیّة». مقدمات داخلیّة، اجزاء هستند،‌ مثل سوره و قرائت و رکوع «و الخارجیّة» شروط هستند.

شاگرد:‌ طهارت.

استاد: بله. طهارت و استقبال قبله و … که مقدمات خارجیه هستند. «للأثر» متعلّق به «علیّة» است. «منتزع عن علّیّة المقدّمات الداخلیّة و الخارجیّة علّیّة للأثر». یعنی این‌ها اثر را می‌آورند. «فجمیع الأجزاء»‌ که داخلی هستند،‌ «بل التقییدات أیضاً». البته «الأجزاء» چون قبلاً فرمودند «مقدّمات»،‌ بعید نیست که می‌خواستند اجزاء‌ را «کلّ» بگیرند، ولی ظاهراً اجزاء،‌ فقط مقدمات داخلیّه باشد. من یادم نمی‌آید که به شرط،‌ اطلاق جزء بشود، مگر به تقیّد آن. ولذا می‌فرمایند «بل التقییدات»،‌ یعنی می‌خواهند بگویند که «أجزاء، بل الشروط»،‌ اما شروط، نه به عنوان اجزاء، بلکه به عنوان تقیّد به آن شرط که جزء می‌شود. «فجمیع الأجزاء بل التقییدات» که به یک عنایتی خود تقییدات هم جزء می‌شوند،‌ اما با یک ظرافتی،‌ «أیضاً علل ناقصة». «فجمیع الأجزاء بل التقییدات أیضاً علل ناقصة،‌ و الکلّ هو العلّة التامّة». پس عنوان از علیّت مقدمات داخلیّه منتزع است. «جمیع الأجزاء علل الناقصة». «جمیع الأجزاء» یعنی چه؟ یعنی تک تک اینها به صورت مجزّی. «و الکلّ» یعنی وقتی که همه با هم شدند،‌ «هو العلّة التامّة».

 

برو به 0:17:20

خب حالا می‌خواهند چه کار کنند؟ می‌خواهند بگویند ما علّت تامّه داریم، اما علّت تامه متشکّل از علل ناقصه. آیا وقتی ما در یکی از علل ناقصه شک کردیم می‌توانیم برائت جاری بکنیم یا نه؟ می‌فرمایند علی المبنی است،‌ اگر خود این علل ناقصه،‌ نفس مکلّفٌ بِه و اصل تکلیف هستند،‌ بله. اگر هم اینگونه نیست،‌ نه. «فإذا کان کذلک» یعنی عنوان،‌ منتزع شد، نه مسبّب؛ از علیّت این‌ها برای مسبّب منتزع شد، خُب عنوان،‌ منتزع از علل است و ربطی به معلول ندارد. ما در علل می‌توانیم برائت جاری کنیم.

«فإذا کان کذلک نقول:‌ الانتهاء» یعنی حاصل شدن نهی،‌ مطاوعه نهی است. حاصل شدن نهی «من قبل هذه المقدّمة فی کلّ من التسعة». یعنی «هذه المقدمة» تک تک این نُه تا. این مقدمه یک،‌ دو، …،‌ تا مقدمه نهم. «هذه المقدمة» یعنی کلیّت. «فی کلّ من التسعة هذه المقدمة». یعنی بر روی تک تک اینها دست بگذارید. می‌گوییم که «الإنتهاء من قبل» این، دومی،‌ سومی،‌ تا نُه تا،‌ «معلوم الوجوب». وجوب آن «ضمناً» معلوم است. یعنی در ضمن این نُه تا با یکدیگر. «بحیث یعاقب بترک هذا الواجب من ناحیة ترکه»‌که اگر این واجب را نیاورد از ناحیه ترک این معاقب می‌شود. «و الإنتهاء‌ من قبل العاشر» یعنی جزء دهم «غیر معلوم». چرا غیر معلوم؟ چون علّیّت قابل انحلال بود. «لأنّ علّیّته للأثر و تعلّق الأمر بما یشتمل علیه» تعلّق امر به یک چیزی که مشتمل باشد –هو در «یشتمل» به «ما» برمی‌گردد- «علیه» یعنی بر‌‌ آن عاشر، «و تعلّق الامر بما» یعنی به آن کلّی که خود همان کلّ،‌ مشتمل بر دهمی است، «غیر معلوم». «فتجری البرائة عن غیر المعلوم». این بیان برای چه است؟‌ برای این است که ما می‌توانیم در این مقام،‌ برائت جاری بکنیم.

حالا الان به نظر شما،‌ بیشتر تاکید بر روی «علّیّة» شد یا بر روی «منتزع»؟ «فیقال إنّ العنوان منتزع عن علیّة». الان محور بحث،‌ بیشتر منتزع بودن عنوان است یا منتزعٌ مِنه است که علیّت است؟

شاگرد: منتزع.

استاد: هر دوی اینها جا دارد. معلوم است که هر دو دخالت دارد. اما اینکه کدام محور است،‌ آیا این دو محوری است؟‌ دایره است که یک مرکز دارد یا اینکه بیضی است که دو کانون دارد؟ این بحث،‌ کدام است؟

تک‌تک اجزاء ‌عبادات، تأثیرگذار در ناهویت از منکر

شاگرد:‌ اینجا یک اشکالی هست. این عنوان «الناهی»،‌ منتزع از آن مقدمات به تنهایی نیست. اینگونه نیست که ما این عنوان را از تک تک این مقدمات انتزاع کرده باشیم. بلکه ما این عنوان را از مجموع این مقدمات انتزاع می‌کنیم. در واقع وقتی که در این مجموع شک داشتیم،‌ نمی‌توانیم بگوییم که این ناهی حاصل شد یا نه.

استاد: یعنی آن چیزی که مامورٌ بِه است…

شاگرد: برآیند مجموع این مقدّمات است نه تک تک اینها.

استاد: همین نکته است. یک وقتی هست که می‌گویید آن چیزی که مامورٌ بِه است،‌ نهی بالفعل است. خدای متعال امر فرموده است که من از شما می‌خواهم که نهی بالفعل را در خارج حاصل کنید،‌ این درست است. اما یک وقتی هست که می‌گوییم خدای متعال فرموده است که ناهی را از تو می‌خواهم. خب خود ناهی،‌ مراتب دارد. ناهی «الف»،‌ «ب»،‌ «ج»،… . جزء عاشر را نمی‌دانم که جزء این ناهی هست یا نه.

شاگرد: نه. پیش فرض این فرمایش این است که ناهی،‌ منحلّ به این ده جزء می‌شود،  حال اینکه اصلاً محل سوال ما همین نکته است.

استاد: اصلاً انتزاع،‌ انحلال می‌آورد. شما مگر نمی‌خواهید بگویید «الناهی»، انتزاع می‌شود؟ «الناهی»‌ از چه چیزی انتزاع می‌شود؟ ناهی از منتزع می‌شود. انتزاع که شد،‌ منتزع چه چیزی است؟ خودش مشکوک است.

شاگرد: منتزع،‌ مشکوک است.

استاد: بسیار خب. پس عنوان شما،‌ خودش متحلّل است. یعنی شک در خود عنوان می‌آید،‌ چون منتزع است. منتزع از این مراتب است؟ نُه جزء آن معلوم،‌ خب انتزاع آن هم معلوم است. جزء دهمی مشکوک است.

شاگرد: اینکه می‌گویید معلوم است،‌ یعنی در واقع رابطه تناظر یک به یک بین اجزاء برقرار است.

استاد: انتزاع یعنی همین دیگر.

شاگرد:‌ نه. انتزاع می‌تواند از یک کلّی باشد. مثلا از برآیند ده تا جزء، ما یک اثر کلی را انتزاع می‌کنیم.

استاد: این در زمانی است که یک علّیّت باشد. حاج آقا خود علیّت را تحلیل بردند. فرمودند «فإذا کان کذلک نقول الإنتهاء من قبل هذه المقدمة». دست بر روی چه چیزی می‌گذارید؟ می‌گویید انتهاء از قبل این،‌ معلوم است. یعنی عنوانی که از ناهی منتزع است‌ -آن معنون- از قِبَل این معلوم است که این به درجه خودش،‌ ناهی است. جزء عاشر هم به درجه خودش واجب است و باید معنون به عنوان ناهی باشد،‌ این را نمی‌دانیم و برائت در آن می‌آید.

شاگرد: همین چیزی را که حاج آقا پیش فرض گرفته‌اند، ظاهرا به نظر می‌رسد که چیز درستی به نظر نمی‌آید که آن اثرِ ناهی بودن قابل انتزاع از تک تک این اجزاء است. این را باید یک جایی ثابت بکنند که چگونه قابل تحلیل به این ده جزء هست. البته این را در جایی بحث نکرده اند.

استاد: خود عنوان را می‌گویید؟

شاگرد: خود اینکه این عنوان،‌ قابل تحلیل به این ده جزئش باشد. یعنی ما بتوانیم بگوییم که اثر انتهاء، ناشی از جزء یک حاصل شد، انتهاء ناشی از جزء دو حاصل شد. این را مبتنی بر این پیشفرض دارم می‌گویم که هر کدام از این اجزاء می‌تواند به تنهایی اثر انتهاء را داشته باشد. ممکن است بگوییم اگر ده جزء نیامد،‌ هیچ سطحی از انتهاء هم نمی‌آید.

استاد: اجازه بدهید من یک مثال بزنم. فرض کنید که مولی فرموده است ذکر کثیر را اتیان کنید. الان شما می‌گویید «کثیر» چه است؟ مثلاً یک عنوانی است برای ده تا و یا بیست تا از ذکری را گفتن و معنونی را گفتن. شما می‌گویید که این،‌ یک عنوان است. وقتی که مثلا من شک بکنم که «کثیر» از این ذکر دهمی،‌ منتزع هست یا نه، این یک عنوان است. وقتی که شک کردم نمی‌دانم کثیر آمد یا نه. اینگونه؟

شاگرد: نه خیر. اینکه …

استاد: بسیار خب. یعنی خود عنوان کثیر دارد به تک تک چیزهایی که شما اضافه می‌کنید سعه و ضیق پیدا می‌کند؛ نه اینکه این یک چیز بسیط است و بگویید کثیر،‌ کثیر است. وقتی نمی‌دانم نُه تا است یا دَه تا،‌ پس من در اصل تحقّق کثیر شک دارم. نه، ریخت عنوان کثیر عنوان منتزع از نُه تا و ده تا است و از هر دو این‌ها منتزع است. وقتی از هر دو این‌ها منتزع شد،‌ شما در کجای آن گیر دارید؟

شاگرد: اینجا شدت و ضعف بردار است،‌ اما….

استاد:  بسیار خب. خب من برای همین دارم مثال می‌زنم. حالا ما می‌گوییم نماز صحیح. نماز صحیح چه چیزی است؟ آن چیزی است که مثل ذکر کثیر می‌ماند. یعنی آن چیزی که انتهاء را می‌آورد و ناهی است. چگونه ناهی است؟ ناهی است به این معنا که هر کدام از آن یک مرتبه ای از نهی دارد. پس من اگر در جزء دهم شک می‌کنم در همان رتبه ناهویّت مخصوص خود جزء دهم است که شک دارم. پس در اصل تکلیف و در اصل مکلّفٌ بِه شک دارم،‌ برائت جاری می‌کنم.

شاگرد:‌ شباهت این مطلب با ذکر کثیر را دقیقاً متوجه نشدم.

شاگرد٢: مفهوم ناهویّت.

شاگرد: الان دقیقا سوال همین است. یعنی این چیزی که شما الان سریع از این مفهوم رد می‌شوید،‌ همین است که محل سوال است که این ناهویّت چگونه در اجزاء منحلّ می‌شود؟ ما در کجا ثابت کردیم که این ناهویّت در اجزاء هم حل می‌شود؟

استاد:‌ مفهوم کثیر چگونه در نه و ده و دوازده پیاده می‌شود؟

شاگرد: کثیر اینگونه است که شدت و ضعف دارد. اما نماز چطور؟

استاد: ناهویّت شدت و ضعف ندارد؟

شاگرد: ناهویّت شدت و ضعف دارد، اما اینکه منحلّ‌ بین اجزاء می‌شود،‌ ممکن است ما بگوییم که مثلاً نماز به همراه آداب مستحبه شدت بیشتری دارد، اما آن نمازی که این آداب را ندارد،‌ شدّت آن کمتر است. ولی آن نماز صحیح،‌ آن حداقلی، دیگر این حرف در آن نمی‌آید. چون ما اصلاً نمی‌دانیم که اصل ناهویّت آمد تا اینکه حالا بگوییم شدید شد یا ضعیف شد و ما در اصل تحقق ناهویّت است که شک داریم و نمی‌دانیم از کجا محقّق می‌شود.

استاد:‌ یعنی ما در این مطلب شک داریم که هر چقدر جزء نماز بیشتر می‌شود، «زیادة المبانی تدلّ علی زیادة المعانی»؟

شاگرد: بله، در این مرحله شک داریم. چون در آن جلسه عرض کردم که نماز دو رکعتی و سه رکعتی و چهار رکعتی،‌ همه اینها ناهویّت را دارند. ولی ما به چه دلیل می‌گوییم حالا که چهار رکعتی شد، ناهویّت این بیشتر است؟

 

برو به 0:26:31

استاد:‌ در خود علل عبادات در روایات دارد. حضرت فرمودند چرا نماز ظهر باید بیشتر از نماز صبح باشد؟ شاید در یکی از روایات دارد که می‌فرمایند روادع و اشتغالات در ظهر بیشتر است. «إِنَّ لَكَ فِى ٱلنَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلًا»[4]. یعنی گاهی از اوقات شرایط بیرونی اقتضاء می‌کند ذکر بیشتر را؛ تا با آن موانع بیشتر، معادله بشود.

شاگرد:‌ رفع مانع بیشتری کرد،‌ نه اینکه مقتضی را بیشتر کرد.

استاد:‌ چون موانع بیشتر است،‌ ناهویّت هم باید بیشتر باشد. شما نمی‌توانید بگویید ناهویّت نماز صبح با نماز ظهر هیچ فرقی ندارد، ولو اینکه یک رکعت به آن اضافه شده است هیچ فرقی ندارد.

شاگرد: خب حالا اینکه می‌خواهیم بگوییم تفاوت دارد را به چه دلیلی می‌خواهیم بگوییم؟‌ آن موارد که فرمودند،‌ حکمت نماز است.

استاد:‌ بله.

شاگرد: اگر این باشد،‌ به چه دلیل می‌توانیم بگوییم رادعیّت نماز ظهر بیشتر از نماز صبح است؟

استاد: دلیل آن این است که ما ناهی را به عنوان یک امر بسیط در نظر نمی‌گیریم که بگویید یا نهی هست یا نیست. نماز صبح ناهی است،‌ نماز ظهر هم ناهی است و تمام شد. اینگونه در نظر می‌گیرید که این مطالب را می‌گویید. اما اگر بگویید نماز صبح ناهی است،‌ البته با شرایط خودش. نماز ظهر هم ناهی است، اما با شرایط خودش و مرتبه ناهویّت این‌ها فرق می‌کند.

شاگرد: شدت نهی فرق دارد.

استاد: شدت نهی و مرتبه نهی فرق می‌کند.

شاگرد: این که تکرار مدّعی است. الان سوال ما این است تنها راهی که می‌شود دلیل آورد این است که ما بگوییم اگر تک تک اجزاء به تنهایی هم بیایند، می‌توانند مانعیّت و ناهویّت از فحشاء را داشته باشند.

استاد: به درجه خودشان که بله.

شاگرد: اگر ما ثابت کردیم که سجده به تنهایی ناهویّت از فحشاء را می‌آورد و رکوع به تنهایی هم اینگونه است،‌ در این صورت می‌توانیم بگوییم مجموع این‌ها هم اگر نُه جزئش‌ آمد، آن وقت همان ناهویّت مراتبی خودش را هم دارد. ولی تا وقتی این را ثابت نکردیم نمی‌توانیم این حرف را بزنیم.

استاد:‌ منظور شما از تک تک اجزاء چه است؟ یعنی بدون ارتباط؟

شاگرد: بله. یعنی بدون ارتباط با یکدیگر.

استاد: در مورد آن اجزائی که دلیل شرعی داریم بر اینکه مثلا این جزء، مستحب نفسی است،‌ مثل سجده. سجده در کلمات، عبادت ذاتی است.

شاگرد:‌ ممکن است که ناهی از فحشاء نباشد اما سبب کمال باشد. در واقع یک امر وجودی است که کمال آور است.

استاد: بله. یعنی فی حدّ نفسه عبادت است. آیا ناهی بودن آن به سهم خودش علیّت برای انتهاء‌ دارد یا ندارد؟

شاگرد: سوال ما همین است. ما نمی‌دانیم.

استاد:‌ یعنی وقتی یک جزئی می‌آید و جز علّت تامّه می‌شود آیا شما نمی‌گویید که «علّة»؟

شاگرد: علل ناقصه دو گونه هستند. بعضی از آنها به تنهایی یک اندازه ای از اثر را دارند. بعضی از آنها بدون انضمام به بقیه اجزا،‌ هیچ گونه اثری ندارند.

استاد: بسیار خب. فرمایش حاج آقا این است، می‌گویند تمام علل ناقصه در مساله نهی،‌ آن عنوان منتزع از علل و از علیّت آنها است و علل ناقصه در علیّت،‌ به سهم خودشان تاثیر دارند؛ یعنی آن عنوان چون منتزع است، به تعداد علل،‌ منحلّ است. شما مدام ذهنتان را به سراغ معلول این علل می‌برید و می‌گویید چه بسا یکی،‌ جزء علت است اما بخشی از معلول را به خودش نسبت نمی‌دهد. شما دائم به سراغ معلول می‌روید، با اینکه حاج آقا این معلول را نمی‌خواهند بگویند، ایشان عنوان را می‌گویند، عنوانی که منتزع از علت است. شما می‌خواهید «الناهی»‌ بگویید، نه نهی‌ای که بعداً می‌آید. «الناهی» چه چیزی است؟ عنوان،‌ منتزع از علل است.

شاگرد: عنوان،‌ منتزع از علت تامه است، نه از علت ناقصه.

استاد: احسنت. بله،‌ از علت تامه است،‌ نه از معلول. شما می‌گویید که همه این علل، همشون به یک مقدار واحد، مثل عدد نیست که معلول را به مقدار واحد بیاورند.

شاگرد:‌ نه. ما می‌گوییم که نمی‌دانیم این علل ناقصه هرکدام به تنهایی چه سهمی از این ناهویّت را دارند. اصلاً دارند یا ندارند. ما فقط می‌توانیم در مورد مجموع آن بگوییم علیّت تامه دارند.

استاد: ولی هر کدام،‌ علیّت دارند یا ندارند؟ یعنی تاثیر،‌ موثریّت،‌ علیّت را دارند یا ندارند؟ آیا می‌توانید این را انکار کنید؟

جریان برائت در اقلّ و اکثر ارتباطی

شاگرد:‌ گاهی از اوقات در یک «کل»، اینگونه است که ممکن است اثر یک جزء به تنهایی منفی باشد، اما در برآیند کلی،‌ اثر کل را مثبت بکند، یعنی وقتی رابطه آن با سایر اجزاء در نظر گرفته می‌شود. در اینجا هم می‌توانیم همین را بگوییم؛ یعنی ممکن است بگوییم که این،‌ اثر را ندارد و خنثی است، ولی وقتی کنار این‌ها قرار می‌گیرد آن اثر را در کل ایجاد می‌کند. یعنی اگر این جزء را از آن ده جزء دیگر جدا بکنیم دیگر آن اثر را ندارد.

شاگرد٢: در واقع همان بحث «ارتباطی» است.

استاد: که البته جواب آن را هم عرض کردم که یعنی ما می‌گوییم که آیا «کل»،‌ مقیّد به این هست یا نیست؟ شما نهایتاً  دارید احتمال می‌دهید. ما در همین احتمال،‌ برائت جاری می‌کنیم. شما می‌گویید که احتمال دارد که این،‌ خودش اثری ندارد. اما وقتی در کل می‌آید، اثر می‌گذارد. خب این را از کجا می‌فرمایید؟ خودِ همین احتمال است. آیا منِ عبد،‌ نسبت به امر مولی…،‌ خود این چیز تکلیف اضافه ای از ناحیه مولی برای عبد است. مولی چه می‌گوید؟ می‌گوید این را باید بیاوری به نحوی که اگر نیاوری «کل» نیامده است. آیا این مئونه اضافی نیست؟ مولی دارد یک چیز زائدی را بر بنده اش تحمیل می‌کند که اگر نُه جزء را هم آوردید، اما جزء دهمی را نیاوردید،‌ آن نُه جزء اول هم کاملاً بی اثر و پوچ باشد. خب این یک چیز اضافه ای است دیگر. برائت در همین جاری می‌شود؛ یعنی در اینکه صحت و تاثیر و موثریّت خود این نُه جزء، منوط به این است. خُب از کجا می‌گویید؟ اگر شما به سراغ معلول بروید، دوباره شد مصوّب. ما می‌خواهیم بگوییم عنوانی است برای خود علل. علل را ردیف کردیم. لذا گفتم هم «علیّة» مهم بود و هم «منتزع».

شاگرد:‌ یا به تک تک اعضاء،‌ علت هم برأسه است، جزء‌العلة اند، یا اینکه مجموع آن است که علت است؟

استاد: مجموع است که علت است. به صورت تک تک،‌ علت ناقصه هستند. تصریح کردند.

شاگرد: یا مجموع بما هو مجموع است که علت است که ارتباطی می‌شود؛ یا اینکه نه، هرکدام به تنهایی بخشی از علیّت را دارند؟

استاد: این دو با یکدیگر منافاتی ندارد.

شاگرد: در آن فرضی که گفته می‌شود که اگر جزء‌ دهمی را نیاورید گویا ن.ه جز هم هیچ اثری ندارد،‌ در این فرض،‌ مجموع را علت دانسته است. اما آن فرضی که می‌گوید هر قسمت، یک بخشی را انجام می‌دهد…

شاگرد٢: علت ناقصه یعنی همین دیگر.

شاگرد: نه. مجموع بما هو مجموع علت باشد، مثل استقلالی نیست که تک تک اجزاء،‌ یک مقداری از علیّت را بِراْسِه و به تنهایی انجام داده اند.

 

برو به 0:33:29

استاد: شما می‌خواهید بفرمایید که حتماً قید ما آن مجموع است. به عبارت دیگر شما می‌خواهید بگویید یکی از علل ناقصه،‌ قید اجتماع آن‌ها است. منظور شما این است؟

شاگرد: بله. یا مجموع است بما هو مجموع یا اینکه نه،‌ تک تک اجزاء یک اثری دارند.

استاد: خب حالا آیا خودِ همین،‌ کلفت زائده و تکلیف اضافی از ناحیه مولی برای بنده‌اش نیست؟

شاگرد: مطمئناً هست اگر اینگونه باشد.

استاد: بسیار خب. از همین،‌ برائت جاری می‌شود.

شاگرد: خب، ما اگر علم نداریم که این است یا آن،‌ تکلیف چیست؟

استاد: خب از کلفت زائده برائت جاری می‌شود. «کل شی مطلق حتی یرد فیه النهی»[5]. اطلاق یعنی چه؟‌ مطابق اطلاق،‌ کدام آن است؟ این است که مجموع از جهت قیدیّت اجتماع، تاثیرگذار باشد یا اینکه هر کدام از این اجزاء به سهم خودشان تاثیر را بیاورند؟ کدام صورت است که کلفت زائده برای عبد می‌آورد؟ هر کدام کلف زائده می‌آورد، در آن می‌توان برائت جاری کرد.

شاگرد:‌ ممکن است ما این را به سایر اجزاء‌ تسرّی بدهیم، در این صورت کلّ این عبادت را از اساس منحلّ بکنیم تا کلفت زائده از بین برود، چون واقع آن را نمی‌دانیم. شاید مولی کلّ آن را خواسته باشد و بگوید این جزء آن برای من مهم نیست که شما این را بیاورید، من کل این صلات را از شما خواستم.

استاد: مولی که بگوید من کل را می‌خواهم،‌ آیا این برای عبد او کلفت زائده نیست؟

شاگرد:‌ خب، احتیاط را جاری می‌کنند.

استاد: همین را دارم می‌گویم،‌ احتیاط کلفت است. مثلاً مولی بگوید حتماً در هر جزئی که شک کردید که آیا واجب است یا نه،‌ چون اقلّ و اکثر ارتباطی است،‌ به همین معنا -یعنی طبق فرمایش شما آن قید اجتماع،‌ جزءالعلة  است- وقتی که اینگونه شد مدام باید احتیاط کنید. آیا این کلفت نیست؟

شاگرد: این فرمایش شما یک لازمه ای دارد و لازمه آن این است که اگر من یک نمازی را خواندم که مثلاً به جای سه رکعت،‌ دو رکعت خواندم و یا اینکه به جای دو رکعت،‌ یک رکعت خواندم،‌ با این عمل باید یک اندازه ای از آن ناهویّت را آورده باشد و من اگر خواستم در ادامه این تکلیف را کامل بکنم،‌ فقط لازم است یک رکعت باقیمانده را بخوانم، نه اینکه از نو دوباره کل آن را اعاده بکنم. الان در یک چنین فرضی که من اشتباه کرده‌ام و کمتر خوانده‌ام‌، باید از اساس این نمازم را اعاده کنم؟

استاد: ما در آنجایی که قید ارتباطی بودن اجزاء را می‌دانیم مشکلی نداریم. من می‌دانم که نُه جزء به یکدیگر متصل هستند.

شاگرد: نه. مشکل اینجاست که شما اول نُه جزء را ثابت می‌کنید،‌ بعد می‌فرمایید که من می‌دانم که این نُه جزء‌ به یکدیگر متصل هستند. عرض بنده این است که ما اگر ثابت کردیم که…

استاد: در مورد قنوت چطور می‌گوییم که این تک جزء به سایر اجزاء متصل نیست؟ شما دلیل دارید که قنوت،‌ جزء نماز است،‌ اما صحت بقیه اجزاء‌ نماز،‌ منوط به بودن قنوت نیست و اگر همین قنوت را عمداً نیاوردید مشکلی برای صحت نماز شما پیدا نخواهد شد. اما در عین حال شما می‌دانید رکوع جزء نماز است و این را هم می‌دانید که به گونه ای جزء نماز است که حتی اگر سهواً هم نیاورید،‌ نماز شما باطل است. یا مثلاً می‌دانید که قرائت،‌ جزء نماز است، که اگر آن را عمداً نیاوردید، کل هم نیست. اما به گونه ای است که اگر آن را سهواً نیاوردید کل باقی است. نحوه تقیّد کل به هر کدام از این اجزاء،‌ دلیل جداگانه می‌خواهد. شما یک احتمال می‌دهید که شاید فلان جزء،‌ در وجود کلّ موثر است و به دنبال آن احتیاط بیاید. اینگونه نیست و برائت جاری می‌شود.

شاگرد: مثلاً ما الان اگر شک در رکوع داشتیم برائت جاری می‌کردیم؟

استاد: در هر چیزی از آن، که کلفت زائده بیاورد، حتی همین الان برائت جاری می‌کنیم. شما اگر بخواهید هر چیزی را در محدوده رکوع بیاورید که دارد بدون دلیل واضح از ناحیه مولی بر عبد کلفتی را ایجاد می‌کند، بر آن برائت جاری می‌کنیم.

خلاف اصل بودن مستثنی در حدیث «لا تعاد»،‌ ونه مُستثنی مِنْه

اگر در خاطر شما باشد عرض کردم یکی از بحث های خیلی خوبی بود،‌ در کلاس گیر کرده بودیم. فرمودند که «لا تعاد الصلاة إلاّ من خمسة»[6]. ضوابط استدلالی کلاس سبب این شده بود که خود «لاتعاد» خلاف اصل  باشد، اما مستثنی آن یعنی «إلاّ من خمسة» آن موافق اصل؛ یعنی قاعده می‌گفت اگر سوره را سهواً ترک کردید،‌ قرائت را هم سهواً ترک کردید عمل عبادی شما باطل می‌شود. قاعده می‌گفت که نماز باطل است. روایت آمده است و می‌گوید درست است. بر اساس این بحثی که الان شد و بر اساس آن چیزهایی که من عرض کردم،‌ درست بر عکس است، یعنی خود روایت «لا تعاد إلاّ… » یعنی «لا تعاد» اصل است. «إلاّ» چه است؟ دلیل خاص است، نه اینکه همه‌ -بر اساس همین اصل- مثل «خمسة» بودند؛ خیر،‌ برعکس است. مقتضای قاعده و مقتضای تکلیف از ناحیه مولی بر بنده اش این است که مشروط بودن اجزاء‌ دیگر به هر جزئی دلیل جدا می‌خواهد، این کلفت زائده است. این که بگوییم مولی فرموده خود شما می‌دانید که نماز مشروط است، یعنی وقتی قرائت واجب شد دیگر خود شما می‌دانید که اگر سهواً و یا عمداً،‌ به هر شکلی که این قرائت از نماز جدا شد،‌ نماز هم باطل خواهد بود. خب ما این مطلب را از کجا می‌دانیم! این یک تکلیف زائدی است؛ بلکه بر عکس است، باید بگوییم مولی فرموده اینها را بیاورید و نفرموده است که اگر هر کدام از این‌ها را نیاورید باید کل را اعاده بکنید. این را باید علاوه بر درخواستی که داشته است، جداگانه بفرماید. ولذا خود او چگونه فرموده است؟ فرموده است اگر تمام این چیزهایی که من گفتم را اگر سهوا ترک کردید اشکالی ندارد و نیازی نیست که بیاورید. تکلیف بود، اما این پنج تا نَه، اگر سهواً هم ترک کردید باید اعاده بکنید.

شاگرد:‌ اینها با یکدیگر فرق می‌کند. اگر آن موارد را سهواً انجام ندهیم سبب صحت نماز نمی‌شود.

استاد: چه چیزی را؟

شاگرد: اگر فرضاً مثلا یک جزئی از نماز مثل سوره را انجام ندادیم و برائت جاری شد، سبب صحت نماز نمی‌شود. اما «لا تعاد»‌ سبب صحت نماز است، یعنی صحت واقعیه را می‌آورد.

استاد: نه. صحبت بر سر این است که مفاد «لا تعاد» و فقه الحدیث آن چه است.

شاگرد: صحت ظاهریه.

استاد: «لا تعاد» این است که می‌خواهد همه را، مستثنی مِنه را،‌ همه را بر خلاف قاعده اثبات بکند و آن پنج تا بر طبق قاعده بود.

شاگرد:‌ کدام قاعده؟ یعنی برائت؟

استاد: نه، لزوم اعاده. مثلاً مولی فرموده است که «سلام»‌ واجب است. این را دیگر خود ما می‌دانیم که اگر داخل در نماز به صورت سهوی این سلام را به جا نیاوردم، باید نماز را اعاده بکنیم. الان رایج همین است. ما در پاسخگویی به مسائل شرعی هم همین را جواب می‌دهیم. می‌گوییم وقتی چیزی داخل در نماز واجب شد،‌ وقتی ترک کردید،‌ مامورٌ بِه را به جا نیاوردید و باید دوباره بیاورید. آیا قاعده اولیّه این است؟ چون مولی فرموده است که اینها را بیاورید؛ یا نه،‌ وقتی مولی فرموده است بیاورید، مفاد این دلیل است که بیاورید، تکلیف است، اما اینکه اگر یکی از اجزاء نیامد ولو سهواً، وجود این کل وابسته به این جزء است به نحوی که قاعده اولیه این است که وقتی سهواً یک جزئی آورده نشد،‌ کل هم اصلاً نیامده است، خُب این کلفت زائده است و شما از کجا این مطلب را به مولی نسبت می‌دهید که چون مولی فرموده است که این ده جزء را با هم بیاورید معنای این عبارت ایشان این است که با هم یک تکلیفی دارند،‌ با هم یک وضعی هم دارند. معنای با هم یک تکلیفی دارند، یعنی چه؟ یعنی مولی می‌گوید من اجازه نمی‌دهم این اجزاء را جداجدا بیاورید،‌ بلکه باید حتماً این‌ها را با یکدیگر بیاورید. چون اینها با یکدیگر مرتبط هستند. اما ارتباط تکلیفی داریم و ارتباط وضعی. مولی امر کرده است باید این‌ها را با یکدیگر بیاورید. خب، اگر باید این‌ها را با همدیگر بیاورم پس اگر یکی از اینها را سهواً نیاورم پس کل را هم نیاورده‌ام. خیر اینگونه نیست. این فرمایش مولی که گفته است این اجزاء را باید تکلیفاً بیاورید ملازمه ای ندارد با اینکه مولی فرموده باشد اگر یکی از اجزاء را نیاوردید پس تمام کل هم از بین رفت. تلقّی‌ای که می‌کنند و به عرف هم نسبت می‌دهند، درست نیست، حقیقت مطلب اینگونه نیست، شواهد روشنی دارد دالّ بر اینکه این استنتاج و این چنین تلقّی صحیح نیست، یعنی بین تکلیف و وضع، یک نحو ملازمه‌یِ نابه‌جا برقرار شده؛ ملازمه ای که مبادی مختلف دارد که الآن وارد بحثش نمی‌شویم.

شاگرد:‌ با بحث اشتغال ذمه چه کار می‌کنیم؟ به هر حال مکلف اشتغال ذمه دارد و نمی‌داند که آن چیزی را که سهوا نیاورده است ولو بنابر اصل … .

استاد: برائت در سبب آن جاری می‌شود. ما می‌دانیم که اشتغال ذمّه به قرائت داشته ایم. آیا اشتغال ذمّه به قرائت وضعی و جزئیّت وضعیّه هم داشتم؟ خب برائت جاری کردم و تمام شد. بحث خیلی ظریف و خوبی است و قواعد خوبی دارد و یک مسامحه کاری در تلقّی از چیزهایی که عرف عام می‌گویند، این لوازم را پیش می‌آورد.

تقسیم جزئیت به جزئیت تکلیفیه و وضعیه

شاگرد: لازم می‌آید که شما در امور انتزاعی و واقعی،‌ برائت جاری بکنید. چون جزء یک امر انتزاعی است و یک امر اعتباری نیست.

استاد: جزئیّت دو گونه است. جزئیّت تکلیفیّه و جزئیّت وضعیه. جزئیّت تکلیفیه و جزئیّت وضعیه. جزئیّت تکلیفیه یعنی حتماً باید این را جزء این بیاورید. جزئیّت تکلیفیه یعنی اگر این جزء را نیاوردید یعنی کل نیامده است. اما این چنین تکلیفی دو تکلیف است و دو نوع چیزی از ناحیه مولی است. ما می‌خواهیم عرض کنیم که جزئیّت تکلیفیه  به تکلیف استحبابی و تکلیف وجوبی داریم. قنوت جزئیّت للصلاة دارد اما جزئیّت استحبابی. مثلا سوره،‌ بنابر احتمالی بالاخره ممکن است. چون در جزئیّت سوره خیلی بحث است. مثلا می‌خواهیم فرض بگیریم سوره،‌ جزئیّت دارد ولکن جزئیّت وجوبیه تکلیفیّه. اما نه به آن صورتی که اگر عمداً هم سوره را ترک کرد باید نماز را اعاده بکند. ما الان بر طبق فتوا می‌گوییم که احتیاط وجوبی در این مورد این گونه است که اگر مکلّفی عمداً سوره را نخواند باید نماز را اعاده بکند. بله، اگر وقت برای خواندن سوره نداشت و مستعجل بود، می‌تواند‌ نخواند. اما یک احتمال دیگر که در اینجا هست و از مجموع روایات استفاده می‌شود این است که جزئیّت وجوبیه تکلیفیه برای نماز دارد، اما جزئیّت وضعیّه ندارد. یعنی مولی می‌گوید این بنده اگر عمداً هم سوره را ترک کرد اینگونه نیست که من بگویم دوباره باید این نماز را از سربگیرد و کل صلات را نیاورده است. فقط همین اندازه به او می‌گویم که تکلیف من را اطاعت نکردید. تکلیف چه بوده است؟ جزئیّت تکلیفیه این سوره برای نماز. نماز موجب اعاده نیست، اما این یک احتمالی است که اگر خوب تصور بشود شواهدی در جاهای مختلف دارد.

 

برو به 0:43:43

«فإذا كان‏ كذلك‏، نقول‏: الانتهاء من قبل هذه المقدّمة في كلّ من التسعة معلوم الوجوب». «الانتهاء» یعنی چه؟ یعنی آن علیّت. علیّتی که این،‌ در آن معلول دارد. «علیّه من قبل هذه المقدّمة فی کلّ من التسعة معلوم الوجوب ضمناً»، یعنی معلوم است که باید با یکدیگر بیایند و در ضمن کل،‌ این علیّت را دارند. «بحيث يعاقب بترك هذا الواجب من ناحية تركه». «هذا الواجب» یعنی یکی از این تسعه از ناحیه ترک او «یعاقب». البته معلوم است که چون به یکدیگر مرتبط هستند اگر هر کدام از این نُه تا را ترک کرد «یعاقب علی ترک الجزء‌ بما‌ یعاقب علی ترک الکل» چون این جزء به کل هم مربوط است. حالا ایشان «من ناحیة ترکه» فرمودند،‌ خیال می‌کنیم دیگر در آنجا هم هست، یعنی «یعاقب بترک هذا الواجب من ناحیة ترکه و ترک الکلّ».

شاگرد: یعنی این تارک را دو عقاب می‌کنند؟

استاد: دو عقاب نه.

شاگرد٢: شاید منظور از «هذا الواجب»،‌ کل باشد.

استاد:‌ «هذا الواجب» یعنی یکی از تسعه. «هذا الواجب» را به کل نمی‌توانند بزنند.

شاگرد:‌ از «ناحیة ترکه».

شاگرد٢: «من ناحیة ترکه» آن جزء.

شاگرد٣: به جزء ظاهرا می‌خورد.

استاد: بله دیگر، همین را دارم عرض می‌کنم.

شاگرد:‌ آن اوّلی کل است و دومی جزء است.

استاد: کدام کل بود؟

شاگرد:‌ «هذا الواجب».

استاد:‌ «هذا الواجب»‌ به نظر من کل نبود. من عبارت را که خواندم از «هذا الواجب» کل را نفهمیدم. «الانتهاء‌ من قبل هذه المقدمة فی کلّ‌ من التسعة معلوم الوجوب ضمناً بحیث یعاقب بترک هذا الواجب»،‌ «هذا الواجب» یعنی کلّ؟

شاگرد: نه. همان جزء است.

استاد:‌ همان جزء.

شاگرد: «هذة» را دارد در اینجا با «هذا» می‌آورد.

شاگرد٢: چون «من ناحیته» معنی ندارد.

شاگرد: «من ناحیّة ترک» همان یک جزء.

شاگرد٢: «من ناحیة» باید جزئی اش کند.

شاگرد٣: این که دیگر گفتن ندارد. یعنی چه «من ناحیة ترکه»؟ اگر «هذا الواجب» خود…

استاد: چرا «من ناحیة‌ ترکه» گفته اند؟ می‌خواهد انحلال را خوب توضیح بدهند؛ یعنی می‌گویند «من ناحیة کل من التسعة» عذاب معلوم است، اما انتهاء‌ و عذاب بر آن و امر به نسبت به عاشر «غیر معلوم» است. چون ایشان می‌خواهند عاشر را منحل کرده و جدا بکنند،‌ از باب مقدمه،‌ قبل از آن هم «من ناحیة‌ ترکه» گفته اند،‌ ولو اینکه «ترکه» دو حیث داشت. یکی ترک خودش که علیّت ناقصه آن بود،‌ یکی هم اینکه غیر از علیّت ناقصه، ارتباطی هم بود. یعنی کل هم مقیّد به این نهمی، هشتمی و … بود. «والانتهاء من قبل العاشر غیر معلوم، لأنّ علّيّته»‌ یعنی علیّت عاشر «للأثر» یعنی انتهاء «و لأنّ‌ تعلّق الأمر» به آن کلّی که «يشتمل» آن کل «عليه» یعنی بر آن عاشر،‌ «غير معلوم، فتجري البراءة عن غير المعلوم» که عاشر است. لذا من به خیالم می‌رسد که «هذا الواجب»‌ به تک‌تک اجزاء می‌خورد.

شاگرد:‌ آن «بحیث» نمی‌خواهد ناظر بر آن «ضمناً» باشد؟

استاد:‌ «بحیث یعاقب بترک»

شاگرد٢:‌ حاج آقا همین گونه معنا کردند.

شاگرد:‌ با این «ضمناً» می‌خواهند جزء در ضمن کل را بگویند.

استاد:‌ می‌دانم، ولی «هذا الواجب» یعنی کلّ؟

شاگرد:‌ با عنایت به این «ضمناً»‌ کل می‌شود دیگر.

استاد:‌ «بحیث یعاقب بترک هذا الواجب»

شاگرد: سه نفر می‌گویند کلّ.

استاد: پس «ترکه» را علی ایّ حال به جزء برمی گردانید؟

شاگرد: بله.

استاد: «بحیث یعاقب بترک هذا الواجب» یعنی کل. ذهنم طبق این معنا جلو نمی‌آید.

شاگرد: شاید آن افرادی که قائل به وجود ضمنی بودند…

استاد: «هذا» نیاز نداشت. این «هذا» ذهن را دور می‌برد. شما اگر «هذا» را بردارید ببینید چقدر مقصود شما واضح می‌شود. «بحیث یعاقب بترک الواجب من ناحیة ترکه». اما «هذا»  که آمده است و همچنین قبل از آن «فی کلّ من التسعة» آمده است … .‌ «هذة المقدمة»، این «هذة»‌ با این «هذا»، من به خیالم می‌رسد که درست عین هم هستند و در عرض هم نیستند. «الانتهاء من قبل هذة المقدمة فی کلّ من التسعة معلوم الوجوب ضمناً بحیث یعاقب بترک هذا الواجب». «هذا الواجب» یعنی همین «هذة‌ المقدمة».

شاگرد: «ضمناً» جا ندارد.

شاگرد٢: یعنی «کلّ من التسعة» ضمناً واجب شده اند.

استاد: نه. ضمناً‌ آن به خاطر مقدمه است. «الانتهاء من قبل هذة المقدمة»،‌ مقدمه هم یعنی جزء داخلی،‌ «فی کلّ من التسعة معلوم الوجوب»،‌ انتهاء معلوم الوجوب است، «من قبل هذة ضمناً»،‌ یعنی چون مقدمه است در ضمن کل، «بحیث یعاقب»

شاگرد: آن وقت این عبارت «بترک هذا الواجب من ناحیة ترکه»،‌ این‌ها پشت سر هم هستند.

استاد: خب، می‌خواهند انحلال را توضیح بدهند.

شاگرد: ربطی ندارد.

شاگرد٢: در این صورت «و من ناحیة» تکرار می‌شود.

استاد:‌ گاهی هست که ما می‌خواهیم بر روی ارتباط تاکید کنیم و ارتباط را خوب نشان بدهیم، می‌گوییم اگر این جزء نیامد پس تمام اجزاء‌ هم از بین رفتند و عمل باطل شد. اما یک وقتی هم هست که می‌خواهیم بر روی انحلال تاکید کنیم.

شاگرد:‌ در تسعه که دیگر انحلال نداریم.

استاد: می‌دانم،‌ اما الان در تسعه می‌خواهیم انحلال تسعه را نشان بدهیم در مقابل عاشر. نه اینکه بخواهیم در تسعه،‌ ارتباطی بودن را نشان بدهیم.

شاگرد:‌ در آنجا الان انحلال داریم…. می‌خواهیم تصویر کنیم یک شق آن تسعه بکلیّته است،‌ یک شق آن هم عاشر است. اینگونه نیست که بگوییم این نُه تا…. خود شما هم فرمودید، تاکید بر روی «ضمناً» شده است. اینگونه نیست که ما بگوییم بر روی خود همین نُه تا هم منحلّ است.

استاد: چرا دیگر. اصلاً بنده همین را دارم می‌گویم. نُه تا یک حیثیّت انحلال دارند و یک حیثیّت ارتباط دارند. الان چون حاج آقا می‌خواهند انحلال را خوب باز بکنند برای عاشر بودن بر روی انحلال این نُه تا مانور و سان می‌دهند. اگر بیایند بر روی ارتباط مانور بدهند برعکس می‌شود.

شاگرد: پس «ضمناً» آن چه است؟

شاگرد٢:‌ برای آن نُه تا است.

شاگرد: می‌دانم. ما دیگر بر روی نُه تا انحلال نداریم و ضمنی هستند.

شاگرد٢: ….یکی از آن نُه تا نسبت به کل نُه تا که دیگر معلوم است.

استاد: بله. که آن کل معلوم است، یعنی از خارج می‌دانیم که این نُه تا به یکدیگر مرتبط هستند که اگر یکی از این نُه تا نبود هیچ چیزی هم نیست.

شاگرد:‌ نمی‌شود که عنایت بر روی هر دو داشته باشیم؟ هم روی جزئیّت و هم بر روی کلیّت…

استاد: الان کاری با ارتباط ندارند. برای ارتباطی بودن چه عنایتی داشته باشند و چرا عنایت داشته باشند؟ یعنی چه لزومی در مقصود ایشان می‌بینید برای اینکه بخواهند بر روی ارتباط تاکید بکنند؟ اصلاً در اینجا ربطی ندارد. در اینجا عنایت بر روی چه چیزی است؟ بر روی انحلال است که می‌خواهند با این انحلال برای عاشر،‌ مجوّز برائت بگیرند.

شاگرد:‌ در هر صورت بنده نمی‌فهمم منظور از این «بترک هذا الواجب» چیست، بعد بگوییم که «من ناحیة‌ ترکه» یعنی چه؟ تکرار است.

استاد:‌ بله. یعنی «من ناحیة‌ ترکه» که «ترکه»‌ متحیّث است به یک علیّت ناقصه برای خودش و یک تقیّد کل به او. پس از ناحیه ترک او انتهاء نیامد، که وقتی او نیامد خودش را که نیاورد،‌ کل هم رفت.

شاگرد: خب این را هم که «بترک هذا الواجب» گفت. «یعاقب بترک هذا الواجب»،‌ شما فرمودید منظور از «هذا الواجب»،‌ مقدّم است. پس دیگر این عبارت «من ناحیة ترکه» در اینجا چه کاری انجام می‌دهد؟

استاد: «یعاقب» از ناحیه اینکه می‌گویند که این را نیاوردید.

شاگرد:‌ بله، نه اینکه کل را نیاوردید.

شاگرد٢: من باز نمی‌فهمم.

شاگرد: تاکید دارد بر روی ترک جزء، نه کل.

استاد: بله تاکید بر روی این است. نمی‌خواهند بگویند نه به ترک کل یعنی عقاب نیست. می‌خواهند بگویند که علیّت برای این است. یعنی حتی اگر به خاطر کل عقاب می‌شود، از ناحیه ترک این جزء است.

شاگرد: درست است. خب همین دیگر.

استاد:‌ نه از ناحیه ترک دیگران.

شاگرد: حتی اگر آن را بخواهند بگویند،‌ این «هذا الواجب» را اگر به آن کل بزنیم…

استاد:‌ نمی‌خواهند تمام آن را انکار بکنند. اما الان آن مقصود،‌ محلی نیست که بر روی آن مانور بدهند و سان بدهند و بخواهند یک موضوعی و مقصودی را بر آن متفرّع بکنند.

والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

 

 

کلید واژگان: جزئیّـت تکلیفیه و جزئیّت وضعیه. لا تعاد الصلاة إلاّ من خمسة. وحدة الاثر یکشف عن وحدة الموثر.اقل و اکثر ارتباطی. نهی عن الفحشاء. وحدة الاثر یکشف عن وحدة الموثر. مفهوم ناهویّت.ناهویّت شدت و ضعف دارد. کل شی مطلق حتی یرد فیه النهی

 


 

[1] . مباحث الاصول، ج ١،ص١٠٢.

[2] کفایه الاصول (ط آل البیت)،‌ ص ٢۴

[3] . نهایة الداریة فی شرح الکفایة، ج ١،‌ ص١٠١.

[4] . سوره مزمل، آیه ٧.

[5] . وسائل الشيعة، ج‏6، ص 289

[6] . وسائل الشيعة، ج‏1، ص 372

بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏77، ص 237.