1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(۶٠)- بررسی امکان فرض جامع عنوانی، بنابر وضع للصحیح

اصول فقه(۶٠)- بررسی امکان فرض جامع عنوانی، بنابر وضع للصحیح

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=16969
  • |
  • بازدید : 53

بسم الله الرحمن الرحيم

 

 

تبیین عبارت «مباحث الاصول»

بحمد الله صفحه هشتاد دفتر دویست برگ را برای ما آوردند. لذا عبارت را بر می‌‌گردیم و مطالبی که در نسخه اصلی بود را برای شما می‌‌گویم. صفحه ٩٨. این چیزی که الآن در چاپ ما هست نه موافق دفتر دویست برگی است و نه موافق اصل است. در آن تغییری داده شده است. من ابتدا عبارت را طبق نسخه اولیه می‌‌خوانم، بعد طبق نسخه دویست برگی می‌‌خوانم.

فلا يعقل لها معنى إلّا ما يتأخّر، أو يلازم تعلّق الأمر؛ فإنّ الغرض الملحوظ للآمر، يكون المؤثّر فيه صحيحا، و مطابقا للمأمور به، بمعنى أنّ ما لو وقع لكان مطابقا له و هو الصحيح و هو المتعلّق للأمر[1]

الآن مطابق نسخه اصل، صفحه الحاقی، صفحه «ت» را می‌‌خوانم.

و المطابقة للمأمور به، بمعنى أنّ ما لو وقع لكان مطابقا هو الصحيح و هو المتعلّق للأمر

وقتی این عبارت استنساخ شده و در نسخه دویست برگی آمده، به همین صورت آمده است. یعنی در نسخه دویست برگی هم عین همین عبارتی است که الآن خواندم. تنها بالای «مطابقا هو الصحیح»، «له» و «واو» اضافه شده. «مطابقا له و هو الصحیح». این خط هم با سائر خط‌‌ها دو تا است. صریحاً هم نشان نمی‌‌دهد که خط خودشان است یا نه. این «له» و «واو» در دفتر دوست برگی اضافه شده است. ولی در دفتر دویست برگی «مطابقا» نیست، «المطابقه» است. اما در چاپ کتاب می‌‌بینید که «المطابقة» شده «مطابقا» و «له» و «واو» هم آمده است. این سه نسخه هست.

خب حالا چطور می‌‌شود؟ آن جوری که من عرض کردم اگر «المطابقة» باشد، «بمعنی» خبر آن می‌‌شود. چرا «المطابقة» را می‌‌فرمایند؟ قبلاً فرموده بودند که صحت به‌‌معنای تمامیت است. تمامیت یعنی با مأمورٌ بِه مطابق باشد. یک کسی می‌‌گوید تا چیزی را نخوانده‌‌ایم چطور بگوییم که مطابق هست یا نیست؟ باید موجود باشد. می‌‌فرمایند مطابقت فرضی است. مطابقت به این معنا نیست که مصداقی در خارج هست که با مأمورٌ بِه مطابق است. نمی‌‌خواهیم این‌‌ را بگوییم. ما می‌‌گوییم صحیح این است که اگر واقع شود، مطابق است؛ «لو فرض وجوده لکان مطابقاً». خبر «و المطابقه للمامور به»، «بمعنی» است. «بمعنى أنّ ما لو وقع لكان مطابقاً هو الصحيح»؛ «لَکانَ» خبر «انّ» است؟ یا «لَکانَ» خبر «لَو» است؟ آن جوری که من عرض کردم باید خبر «لَو» باشد. لذا آن روزی که صحبت می‌‌کردیم «لَکان» را خبر «لام» که بر سر خبر «انّ» در آمده می‌‌گرفتیم. چون «لام» سر مبتدا در می‌‌آمد. وقتی ناسخ «انّ» سر مبتدا می‌‌آمد، لام ابتدا سر خبر می‌‌رفت، مثل «انّ زیدا لقائم». اصل آن این‌‌گونه بود: «لزیدٌ قائم». اینجا هم آیا این لام، لامی است که سر «ما» در آمده بود؟ و «ولو وقع» تام بوده؟ یا نه، لامی بوده که سر جزاء «لو» در آمده و اسم «انّ»، «ما» است و خبر آن هم «هو الصحیح» است؟ «انّ ما لو وقع لکان مطابقا هو الصحیح». اگر این عبارت را به این صورت معنا کنیم از نظر ادبی خیلی صاف است. مطلب آن هم واضح است. «و المطابقه للمامور به»، مبتدا است. و «لمعنی..» خبر، «هو الصحیح» هم خبر «انّ» است؛ نه این‌‌که «لکان» خبر «انّ» باشد. «هو الصحیح» خبر «انّ» و «ما» هم اسم آن است. «لکان» هم جزاء «لو» است. این اَظهَر وجهی است که درذهنم می‌‌آید. نسبت به تصحیح عبارت با همه نسخه‌‌هایی که قبل از آن بود.

شاگرد: قبلاً هم همین بیان را داشتید؟

 

برو به 0:05:47

استاد: روز اولی که اینجا را خوانیدم این سه نسخه را نداشتیم، من هم نسخه تامّ را نگاه نکرده بودم. وقتی به اینجا رسیدیم دو احتمال مطرح شد؛ «ان ما لو وقع لکان مطابقا» را به این صورت بخوانیم یا «ان ما لو وقع، لکان مطابقا» که «لکان» خبر «انّ» باشد.

شاگرد: فردای آن جلسه نسخه اصلی را نگاه کردید و همین را گفتید.

استاد: بله، در نسخه دویست برگی هم آمده بود. الان هم که برگشتم همه را ذکر کردم. در دفتر دویست برگی «له» و «واو» آمده بود اما «مطابقا»، «المطابقه» بود. یعنی «مطابقا للمامور به» که ظاهرش عطف به «صحیح» می‌‌شود، اختصاصی این نسخه مطبوع است که خیال می‌‌کنیم اشتباه است.

شاگرد: «له» در نسخه هست یا نیست؟

استاد: در نسخه اولیه نیست. اما در نسخه دویست برگی هست.

شاگرد: باید باشد یا نباشد؟

استاد: مهم نیست. اگر «واو» بیاید دیگر نمی‌‌توانیم خبر بگیریم. چون از خبر در می‌‌رود. دوباره در این مشکل داریم که «انّ» خبر چیست. اما اگر «واو» را برداریم، «هو الصحیح» خبر «انّ» می‌‌شود و تمام. در نسخه اولیه هم «واو» نیست. در دفتر دویست برگی هست. اما در نسخه مطبوع «المطابقه»، «مطابقا» شده است. به این صورت شده: «صحیحاً و مطابقاً للمامور به»، «بمعنی» هم استیناف است. توضیح جدیدی است. تصحیحات بعدی عبارت را به این نحو بر می‌‌گرداند که روز اول هم عده‌‌ای فرمودید و درست هم می‌‌فرمودید که وقتی «مطابقاً» عطف به «صحیح» شود، «لَکانَ» باشد خبر «انّ» باشد. قبل از این‌‌که من این‌‌ها را ببینم دو وجه به ذهنم می آمد. بعداً هم دیدیم به این صورت بود. این حاصل چیزهایی است که تا اینجا در عبارت دیدیم.

البته در آخر کار این نکته را هم بگویم؛ بعد از دفتر دویست برگی این‌‌ها تایپ شد و بعداً آن تایپ شده‌‌ها را در کاغذ a4 به‌‌صورت جزوه محضر حاج آقا می‌‌آوردند و همان ها را به درس می‌‌آوردند و تدریس می‌‌کردند. ممکن است که در آن کاغذهایی که نزد حاج آقا بوده، چیزی نوشته باشند که نزد ما نیست. ممکن است که در آن کاغذها «مطابقا» شده باشد. و نسخه مطبوع هم طبق آن «مطابقا» شده باشد. ولی به نظر من تا آن جایی که در حافظه ام هست، این احتمال بعید است. چون وقتی کاغذهای تایپ شده را به حاج آقا می‌‌دادند اوائل اصول رد شده بود. دوره اخیر بود و از قطع و ظن رفته بودند. آن جایی که ما می‌‌رفتیم بحث قطع مباحث بود، آنجا بود که این کاغذها را به حاج آقا می‌‌دادند و کنارش چیزی را اضافه می‌‌کردند. به خط خودشان به آن اضافه کردند. اما اول اصول، این قسمت در حافظه‌‌ام نیست که طبق کاغذ بوده باشد، بلکه غالب بر ظنّ این است که کاغذها نبوده. چه بسا «مطابقاً» اشتباه تایپی شده باشد.

حالا اگر کسی به آن برگه‌‌ها دسترسی داشته باشد، ببینیم خود حاج آقا آن کاغذها را تصحیح کرده‌‌اند تا این «مطابقا» را «المطابقة» بکنند یا نه. این هم تذکر مهمی است که بعد از نسخه دویست برگی هم باز در حاشیه کاغذهای تایپ شده هم چیزی نوشته اند.

انواع جامع عنوانی

به اینجا رسیدیم:

و أمّا الجامع العنواني- كعنوان «الناهي عن الفحشاء»- فلازم الوضع له مرادفة اللفظين، لاتحاد المفهوم، و هو واضح الخلاف، إلّا أن يكون الوضع‏ للعنوان الملزوم لعنوان النهي عن الفحشاء؛ فعنوان الأثر معرّف لعنوان المؤثّر في مقام الوضع، كما إذا قيل: إنّ عنوان «الناهي» معرّف لعنوان «معراج المؤمن»، أو نحوه ممّا لا يعلم عنوانيّته لمجموع التسعة فقط أو مع العاشر؛ مع أنّ المعراج أيضا عنوان كالناهي، بل الوضع لا يستلزم الترادف؛ فإنّ ذكر الموضوع لا يراد منه خصوصيّة اللفظ، كما هو ظاهر في مثل وضع الإنسان للحيوان الناطق و للبشر؛ مع أنّ صحّة الاستعمال و أنسبيّته في موارد دون سائر الموارد، موجودة في المترادفين أيضا، كما يظهر من ملاحظة الفروق في اللغات، و تبديل العنوان بآخر مثله في الإجمال، و عدم العلم لا أثر له[2]

فرمودند که جامع دو جور است، جامع برای مراتب صحیحه یا جامعِ مقولی ذاتی است. مختار و نظر شریف ایشان این شد که محال است و ممکن نیست که صلاه جامع مقولی داشته باشد. اما جامع عنوانی؛ حالا می‌‌خواهیم برای مراتب صحیحه نماز جامع عنوانی پیدا کنیم. جامع عنوانی دو جور است، جامعی که ماهیت نیست اما اعتباری محض هم نیست، یعنی عنوانیِ عنوانی نیست. هر چه که مقوله نیست؛ مثل شیئیت، موجودیت، امکان، اگر بگوییم هر دوی این‌‌ها ممکن الوجود هستند، مثلاً انسان و بقر هر دو ممکن الوجود هستند. ممکن الوجود برای این دو جامع هست یا نیست؟ هست. جامع ماهوی است؟ نه. چرا؟ چون امکان که مقوله نیست. امکان جزء هیچ‌‌کدام از اجناس عالیه نیست؛ بلکه مثل شیئیت و وجود، از عوارض عامّه است. مقوله نیست ولی مشترک است و جامع هر دویِ الانسان و البقر، ممکن الوجود بودن است. به این جامع، می‌‌گوییم جامع عنوانی به یک عنایت، اما جامع عنوانی نفس الامری است؛ یعنی مقولی نیست، اما جامع گیری آن هم صرفاً به فرض ذهن ما و یک نحو عنوان درست کردن نیست.

 

برو به 0:11:44

اما جامع عنوانیِ محض، هیچ گونه ما به الاشتراک نفس الامری بین این‌‌ها ایجاد نمی‌‌کند. سه تا امر است، می‌‌گوییم «احد هذه الامور». «احد» جامع عنوانی برای همه این‌‌ها است، همه این‌‌ها را می‌‌گیرد. یا «هذه الامور» که جامع عنوانی محض است.

خب در اینجا منظور کدام یک از این‌‌ها است؟ فعلاً که جامع عنوانی می‌‌فرمایند منظورشان جامعی است که یک نحو نفس الامریت دارد، فقط مقوله نیست. بعداً در بین بحث هم کلام به آن جامع عنوانیِ محض کشیده می‌‌شود.

خب فعلاً «اما الجامع العنوانی» یعنی جامعی که مقوله نیست. منظور از عنوانی یعنی مقوله نیست. در اصول الفقه هم بود؛ عنوان و معنون، کلی و فرد. کلی و فرد مقوله هست و مصداق دارد، اما عنوان و معنون هر کلی‌‌ای است که یک نحو کلیت دارد و آن هم مصداقش است ولو تطبیق ماهیت بر فرد نباشد. ولو در منطق یادم نیست که «عنوان و معنون» را به همین معنا می‌‌گرفتند یا نه.

شاگرد: مرحوم مظفر بحث حمل شایع در عقد الوضع را مطرح کرده‌‌اند. می‌‌گفتند اگر نظر ما به حمل اولی در موضوع باشد، نظر عنوانی است. اما اگر نظر ما به حمل شایع باشد، نظر مصداقی است. در جای دیگری مطرح نکردند.

استاد: من جایی یادم هست که ربطی به حمل نداشت. خود عنوان «الکلی و الفرد، والعنوان و المعنون» بود. این جور چیزی را که خواب ندیدم!

شاگرد: العنوان و المعنون بود ولی ذیل همین بحث است. مثال‌‌های «الفعل لایخبر عنه» را می‌‌آورد. ایشان این را با عنوان و معنون توجیه می‌‌کرد. بعد در توضیح آن بحث حمل شایع را مطرح می‌‌کرد. ذیل بحث حمل هم نبود.

استاد: من یک چیزی یادم هست که کلی و فرد، عنوان و معنون بود. چون خیلی وقت است به یادم نیست. اگر در نرم‌‌افزاری نگاه کنیم خوب است.

شاگرد: در نرم‌‌افزار نیست.

استاد: بسیار خب، حالا دوباره نگاه می‌‌کنم.

بررسی امکان فرض جامع عنوانی بنابر «وضع للصحیح»

«و أمّا الجامع العنواني»؛ عنوان در اینجا یعنی «ما لا مقولة»، آن چه که مقوله نیست جامع عنوانی می‌‌شود. هر جور که باشد.

«كعنوان «الناهي عن الفحشاء»؛ در بحث قبلی می‌‌خواستیم خود صلات را به‌‌عنوان یک ماهیت توضیح دهیم. ذاتش چیست؟ فرمودند ذات ندارد، مقوله ندارد، محال است. حالا می‌‌خواهند یک عنوانی به او بدهند از باب لوازم آن؛ «ان الصلاة تنهی عن الفحشاء». «تنهی» ماهیت نماز نیست، بلکه از آثار آن است. و لذا می‌‌خواهند تعریف به لازم و تعریف به عرض کنند. تعریف به چیزی کنند که بر آن مترتب می‌‌شود، تعریف به موثریت. همانی که گفتیم نماز آن چیزی است که در یک اثری مؤثر است. یکی از آثار نماز، ناهی بودن از فحشاء است.

خب حالا می‌‌گوییم نماز چیست؟ الناهی عن الفحشاء. به چیزی که بر آن مترتب می‌‌شود آن را معنا کردیم. حالا این قبول هست یا نیست؟ می‌‌توانیم بر نماز وضع کنیم و بگوییم هر چیزی که ناهی از فحشا است، نماز است و اگر ناهی از فحشاء نبود باطل است؟ نماز باطل چطور می‌‌خواهد ناهی از فحشاء باشد؟ پس «الناهی عن الفحشاء» نماز صحیحه است. حاج آقا می‌‌فرمایند این درست نیست. اول می‌‌خواهند اشکال کنند. مطالب خوبی را در ضمن عباراتی که بخشی از آن برای دفتر دویست برگی است، مطرح کرده‌‌اند. مطالب را اینجا گذاشته‌‌ام. بخشی از آن هم برای قبل است.

اشکال «ترادف اللفظین» و حلّ آن

می‌‌فرمایند: اگر بخواهیم جامع عنوانی مثل «الناهی عن الفحشاء» را برای مراتب نماز صحیح جامع قرار دهیم، «فلازم الوضع له مرادفة اللفظين»؛ وقتی می‌‌گویند «صلات»، باید الناهی عن الفحشاء هم بیاید. باید مانند انسان و بشر باشد. چرا؟ چون شما می‌‌گویید نماز را برای ناهی وضع کرده‌‌ایم. خب وقتی برای ناهی وضع کرده‌‌اید باید هر دو مترادف شوند. و حال این‌‌که در ذهنِ احدی نمی‌‌آید که نماز یعنی الناهی عن الفحشاء. ببینید آیا مثل انسان و بشر مترادف هستند؟ «الناهی عن الفحشاء» یعنی نهی کننده از کار بد، اما نماز یعنی نماز. نماز که به‌‌معنای ناهی از فحشاء نیست. کسی آیه را نشینده باشد اصلاً به ذهنش نمی‌‌آید که نماز ناهی از فحشاء است؛ کما این‌‌که الآن عرف مشترعه این‌‌چنین است که وقتی می‌‌گویند نماز بخوان یعنی ناهی عن الفحشاء بخوان؟! ابداً. اصلاً در ذهنشان نمی‌‌آید. این از آثار آن است که قرآن فرموده است.

 

برو به 0:16:53

چندبار دیگر گفته ام؛ حاج آقا می‌‌فرمودند سید –یعنی سید بحر العلوم- از آیه «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ[3]» یک چیزی می فهمیده که از این همه تعریفاتی که در روایات و آیات برای نماز آمده، این را بالاتر می‌‌داند. حالا چه می فهمیده؟! شعر «الدره» به این صورت است: «تنهى عن المنكر و الفحشاء   اقصر فذاك منتهى الثناء[4]». سید می‌‌فرماید این‌‌که در آیه آمده که نماز از فحشاء و منکر باز می‌‌دارد، بالاترین ثناء باری نماز است. «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري‏[5]» ثناء نیست؟! «ُفَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا[6]» و خیلی از چیزهای دیگری که برای نماز هست، ثناء نیست؟! حاج آقا می‌‌گفتند چطور است که سید بالاترین وصف نماز را، از این آیه فهمیده؟! حتی خود سید چیزی نگفته اند. چند جلسه این را می‌‌گفتند. در یک جلسه گفتند شاید وجهش این بوده که نهی فحشاء یعنی اگر سراغ من آمدی من دیگر نمی‌‌گذارم که سراغ فحشاء بروی. یعنی «الصلاة معراج المومن»، یک چیزی در نماز می‌‌بینی که دیگر هر چه ببینی برای تو اَق است-این تعبیر من است-. تعبیر حاج آقا این بود که می‌‌فرمودند کسی که یک جمیله در اعلی درجه جمال دیده؛ اگر یک کنیز سیاهی که هیچ کسی رغبت ندارد به آن نگاه کند، آیا ممکن است وقتی آن جملیه را دیده بگوید من این را رها می‌‌کنم و سراغ حبشیه می‌‌روم؟! نه. پس «تنهی عن الفحشاء» تکوینی است. اگر سراغ من بیایی چیزی می‌‌بینی که دیگر سراغ آن نخواهی رفت. این را یادم هست. می‌‌فرمودند شاید سید که این را فرموده منظورش این بوده. همان مفاد معراج المومن می‌‌شود.

شاگرد: حاج آقا اگر این مفاد قبول شود بسیاری از روایات دیگر در مورد نماز هم قابل تصویر است. از جمله «ان قُبلت قبل ما سواها».

استاد: بله، همچنین معراج المومن، «قربان کل تقی».

شاگرد: شما روایت «معراج المومن» را در جایی دیده‌‌اید؟

استاد: مرحوم مجلسی در کتاب اعتقاداتشان دارند. من خودم پیدا کردم.

شاگرد: به‌‌عنوان روایت نقل نمی‌‌کند.

استاد: مرحوم مجلسی به‌‌عنوان روایت می‌‌گویند. در کتاب اعتقادات مرحوم مجلسی ببینید. مجلسی دوم. ملامحمد باقر.

شاگرد: «مِرْقَاةً إِلَى اللَّه‏» که هست.

استاد: بله، به نظرم «مرقاة» در مکارم الاخلاق هست. «قربانُ کل تقی» که زیاد است. «قربان کل تقیّ» در مکارم الاخلاق مرحوم طبرسی هست. پس منظور صاحب مجمع است. صاحب مکارم الاخلاق پسر صاحب مجمع است. مکارم الاخلاق هم خیلی در دست‌‌ها بوده. الآن است که دور رفته. قبل از حلیة المتقین همین‌‌طور در دست متدینین بوده. مکارم الاخلاق به‌‌عنوان یک کتاب اخلاقی خیلی جانانه است.

می‌‌فرمایند: «فلازم الوضع له مرادفة اللفظين لاتحاد المفهوم»؛ اگر وضع شده نماز یعنی ناهی.

«و هو واضح الخلاف»؛ به ذهن چه کسی می‌‌آید که وقتی می‌‌گویند نماز بخوان، به این معنا است که ناهی بخوان؟! معلوم است که مرادف نیست. واضح الخلاف است.

«إلّا أن يكون الوضع‏ للعنوان الملزوم لعنوان النهي عن الفحشاء»؛ می‌‌گویند که در اینجا دو عنوان است. جامع عنوانی است. اما می‌‌خواهیم بگوییم صلات را وضع می‌‌کنم برای یک جامع عنوانی‌‌ای که لازمه اش این است که نهی از فحشاء می‌‌کند. پس خود ناهی عن الفحشاء، موضوعٌ لَه نیست. این لازمِ موضوعٌ لَه است. موضوعٌ لَه اصلی ملزومِ ناهی است. نماز یعنی چه؟ یعنی آن چه که نهی از فحشاء می‌‌کند، پس خود ناهی موضوعٌ لَه نشد، پس ترادف ندارد. موضوعٌ لَه چیست؟ آن چه که ناهی است. آن «آن» است که موضوعٌ لَه حقیقی است. خب اینجا دیگر واضح الخلاف نیست. چرا؟ چون ما دیگر انس گرفته‌‌ایم. می‌‌گوییم نماز یعنی آن چه که از لوازمش نهی از فحشاء است. خب می‌‌گوییم چرا این لازم در ذهن ما نمی‌‌آید؟ می‌‌گویند لازم که جزء موضوعٌ له نشده. فقط روز اول مصحّحی بوده تا واضع بتواند وضع کند. روز اول می خواسته یک چیزی را در نظر بگیرد لذا واضع به مُعرِّف نیاز داشته. گفته معرّف آن ملزومی که الآن نمی‌‌توانم بگویم، چگونه است، لازمش است. معرّفش این است که ناهی عن الفحشاء است؛ اما ناهی که جزء موضوع له نیست، فقط معرِّف است. آن هم روز اول نزد واضع. این کافی است.

«فعنوان الأثر»؛ که ناهی باشد، «معرّف لعنوان المؤثّر»؛ که «ما ینهی» باشد. «في مقام الوضع»؛ یعنی بعداً نیازی نیست که ما آن را به ذهنمان بیاوریم. واضع که می خواسته وضع کند این را به‌‌عنوان معرّفیت آورده است.

«كما إذا قيل: إنّ عنوان «الناهي» معرّف لعنوان «معراج المؤمن»؛ پس یک عنوان ملزوم داریم که عنوان معراج مؤمن است. یک عنوان معرّف داریم که ناهی است. ناهی را در ذهن آورده‌‌اند، معراج مبهم و یک چیز غیر قابل درک و مباشری است. می‌‌گوییم همانی است که ناهی است. ناهی معرّف شد برای عنوان معراج المومن.

 

برو به 0:23:36

«أو نحوه ممّا لا يعلم عنوانيّته لمجموع التسعة فقط أو مع العاشر»؛ نمی‌‌دانیم که عنوان معراج مؤمن فقط برای آن نُه جزء است که سوره جزء آن نیست، یا نه، سوره هم جزء پیکره نماز هم هست. عاشر یعنی آن جزء مشکوکی که بعداً می‌‌خواهیم بحث را سر آن ببریم. بنابر اعمّ به اطلاق تمسک می‌‌کنیم و بنا بر صحیح اطلاق نداریم ولی می‌‌خواهیم در این دهمی برائت جاری کنیم.

«مع أنّ»؛ باز اشکال است. دقت در امر است. «المعراج أيضا عنوان كالناهي»؛ یعنی معراج المومن هم خودش عنوان است؛ می‌‌گویند که علی ایّ حال خود آن ملزوم هم عنوانی است. آن عنوان اگر بخواهد موضوعٌ لَه باشد، لازمه‌‌اش باز «تَنهَی» است. حالا چه کسی از نماز معراجیت را می‌‌فهمد؟ اصلاً کسی نمی فهمد. باز اشکال است. اگر آن عنوان ملزوم را داشتیم لازمه اش باز ترادف بود. می‌‌خواهند آن جا را خراب کنند.

«بل الوضع لا يستلزم الترادف؛ فإنّ ذكر الموضوع لا يراد منه خصوصيّة اللفظ»؛ اگر ما معنای یک موضوعی را بیاوریم، نمی‌‌خواهیم بگوییم خصوصیتی که کاشف از آن معناست، جزء موضوعٌ لَه قرار بگیرد. بعد مثال می‌‌زنند:

«كما هو ظاهر في مثل وضع الإنسان للحيوان الناطق و للبشر»؛ اگر شما بگویید که من انسان را برای حیوان ناطق وضع کردم، انسان را برای بشر وضع کردم، می‌‌فرمایند کار خراب شد. چرا؟ چون شما در هر جایی و از هر کسی کلمه انسان را شنیدید، باید فوری کلمه بشر هم به ذهن شما بیاید. چون می‌‌گویید که آن را برای بشر هم وضع کرده‌‌اید. تا گفتند انسان، باید بشر هم به ذهن بیاید؛ و حال این‌‌که در خیلی از مواردی‌‌که شما انسان می‌‌گویید اصلاً به ذهن عرف کلمه بشر نمی‌‌آید. چرا؟ به‌‌خاطر این‌‌که شما می‌‌گویید منظور معنای بشر است؛ نه معنا به قیدی که به بشر جوش خورده است. اگر می‌‌گویید انسان را برای حیوان ناطق وضع کرده‌‌اند یعنی برای معنایِ حیوان ناطق؛ نه از آن حیثی که آن معنا به حیوان ناطق جوش خورده است که تا شما انسان می‌‌گویید معنای حیوان و ناطق هم باید به ذهن شما بیاید. نه، نکته ظریفی می‌‌فرمایند. این را در دفتر دویست برگی اضافه کرده‌‌اند. قبلاً که آن اشکال را در نسخه اول گرفته بودند، در دفتر دویست برگی مشکل را به این صورت حلّ کرده‌‌اند.

می‌‌فرمایند ترادف یعنی دو لفظ و یک معنا؛ نه یعنی دو لفظ و یک معنایی که آن معنا به لفظ دیگری جوش خورده باشد. انسان و بشر مترادف هستند؛ اما نه این‌‌که انسان به معنای بشر باشد که به آن جوش خورده باشد، به‌‌صورتی‌‌که وقتی انسان گفتند، باید در حین اخطار معنای انسان، «بشر» هم به ذهن بیاید. اصلاً به این صورت نیست. لذا می‌‌فرمایند:

«بل الوضع لا يستلزم الترادف»؛ به‌‌نحوی‌‌که با این لفظ جوش خورده باشد. «فإنّ ذكر الموضوع»؛ اگر می‌‌خواهیم یک موضوعی را ذکر کنیم «لا يراد منه خصوصيّة اللفظ»؛ خصوصیت لفظ بشر یا حیوان ناطق. «كما هو ظاهر في مثل وضع الإنسان للحيوان الناطق»؛ یعنی برای معنای حیوان ناطق، نه به قید اینکه معنای حیوان ناطق هم به ذهن بیاید. «و للبشر»؛ اگر انسان را برای بشر وضع می‌‌کنید قیدش این نیست که حتماً باید معنای بشر هم به همراه آن به ذهن شما بیاید. یعنی وقتی انسان گفتند این‌‌طور نیست که حتماً معنای بشر هم به همراه آن به ذهن شما بیاید. خصوصیت لفظ که جزء موضوع نمی‌‌شود.

«كما هو ظاهر في مثل وضع الإنسان للحيوان الناطق و للبشر»؛ جاگذاری کنیم. موضوع «انسان» می‌‌شود. وقتی می‌‌خواهیم انسان را وضع کنیم می‌‌گوییم آن را برای حیوان ناطق وضع کردیم. حیوان ناطق معنای آن هست و موضوع شده؛ اما اراده نشده که خصوصیت لفظ حیوان ناطق جزء موضوعٌ لَه انسان باشد؛ خصوص لفظ حیوان ناطق و بلکه معنای آن.

شاگرد: در ترادف حتماً باید به ذهن بیاید؟

استاد: این را برای دفع آن اشکال می‌‌گویند. می‌‌گویند آن ترادفی که شما به آن اشکال کردید، آن ترادف لازمه وضع نیست. اشکال چه بود؟ گفتیم که صلات را برای «ناهی عن الفحشاء» وضع کردیم. گفتند خب وقتی صلات می‌‌گوییم، حتماً باید آن هم به ذهن بیاید، می‌‌گویند لازم نیست. «ناهی عن الفحشاء» خصوصیت لفظِ آن است. هر وقت ما نماز می‌‌گوییم آن چیزی که از آثارش ناهی است، در ذهن ما می‌‌آید، اما لازم نیست خصوص خود لفظ الناهی هم بیاید. دارند جواب می‌‌دهند که آن اشکال در اینجا وارد نیست؛ والّا این فرمایش شما در ذهن من هم بود که ایشان نمی‌‌خواهند مطلق ترادف را بردارند، به این معنا که لفظ به ذهن ما نیاید. معناها یک سنخ هستند، اما لفظ نیاید. خب پس دیگر اشکال هم وارد نیست.

 

برو به 0:29:48

شاگرد: در صلات و معراج چگونه آن را پیاده می‌‌کنیم؟

استاد: ببینید معراج جواب اول بود. جواب اول این بود که لازم و ملزوم درست کردند. بعد در آن جواب اشکال کردند. فرمودند «مع انّ المعراج أيضا عنوانٌ كالناهي»، یعنی الاشکال الاشکال. پس به جواب اول اشکال کردند.

بعد می‌‌خواهند جوابی بدهند که آن اشکال به آن وارد نباشد. اساساً ترادف را انکار می‌‌کنند. «بل الوضع لا يستلزم الترادف»؛ مستلزم ترادفی که شما اشکال کردید، نیست. چه ترادفی بود؟ این‌‌که اگر این را می‌‌گویید حتماً باید دیگری هم به‌‌خصوص لفظش به ذهن بیاید. می‌‌فرمایند این لازمه اش نیست. این چیزی بود که من از عبارت ایشان فهمیدم.

شاگرد: لازم نیست ‌‌خصوص لفظش به ذهن بیاید؛ اما آیا معنایش باید به ذهن بیاید؟

استاد: بله، معنایش باید به ذهن بیاید. یعنی ترادفی که شما اشکال کردید به‌‌خصوص لفظش اشکال شد. واضح الخلاف این بود که وقتی شما نماز می‌‌گویید در ذهن ما «ناهی عن الفحشاء» نمی‌‌آید. می‌‌گویند ناهی نماز است، مصداق ناهی و آن چیزی که لبّ معنای ناهی است –نماز- که به ذهن می‌‌آید. کلمه الناهی نمی‌‌آید؛ همان‌‌طور که در انسان و بشر هم نمی‌‌آید. وقتی انسان می‌‌گویند، به ذهن شما می‌‌آید که مصداق بشر هم هست؛ ولو خود لفظ بشر نمی‌‌آید. می‌‌فرمایند همین کافی است. پس وقتی ما صلات می‌‌گوییم چیزی به ذهن می‌‌آید که ناهی هم هست. ولو خود لفظ ناهی بخصوصه نیاید.

شاگرد: ابتدا فرمودند «الصلاة ما ینهی عن الفحشا و المنکر».

استاد: «ما» نفرمودند. فرمودند «الناهی».

شاگرد: «ال» دارد، الذی … .

استاد: بله، روی «ال» آن خیلی تأکید ندارند. ولی مهم این است که آن پیکره ای که به ناهی بودن عن الفحشا موصوف است، آن پیکره موضوع له صلات است. اما آن پیکره مقید به این نیست که مسمی و موصوف به ناهی است. می‌‌فرمایند که این قید نیاز نیست. مانند وضع انسان برای بشر. پیکره ای که مسمی به بشر است، آن پیکره موضوع له انسان است. نه این‌‌که آن پیکره مقید به این باشد که مسمی به بشر است. اصل حرفشان این است. لذا می‌‌خواهند جواب بدهند اگر ما جامع عنوانی درست کردیم لازم نیست آن جامع عنوانی با معنای الصلاتی که متبادر ما است، به این معنا ترادف پیدا کنند. یعنی تا لفظ یکی را می‌‌گوییم لفظ دیگر هم باید به ذهن ما بیاید. می‌‌گویند محتوا می‌‌آید ولی لفظ لازم نیست.

شاگرد: در اینجا دیگر لازم نیست بحث لازم و ملزوم لحاظ شود؟

استاد: نه، دیگر اصلاً نیازی به لازم و ملزوم نیست. یعنی با همان اولین عنوان که ناهی بود بدون لازم و ملزوم کار در می‌‌رود؛ یعنی جوابی می‌‌دهند که ریشه را درست کند.

شاگرد: ایشان گفتند آن چیزی که ناهی است، همان معراج است. بعد دوباره به المعراج اشکال کردند. اگر مبهم بگوییم که همان می‌‌شود.

استاد: حالا بحث از «مبهم» می‌‌آید. دوازده صفحه بحث می‌‌کنند. بحث‌‌های جور و واجور خوبی می‌‌آید. فعلاً ابتدای کار هستیم.

الآن این معراج را بگذاریم یا نگذاریم، خودش مطلبی است.

شاگرد: معلوم نشد چگونه از عبارت این مطلب را فهمیدید؟

استاد: یعنی می‌‌خواهید بگویید حاج آقا می‌‌خواهند چیز دیگری می‌‌گویند؟

شاگرد: از کجای کلمه «مرادفة اللفظین» متوجه شدید که منظور حاج آقا این است که اگر این بیاید، آن هم می‌‌آید؟

استاد: کلمه «خصوصیة اللفظ». دارند توضیح می‌‌دهند. ایشان می‌‌گویند « فإنّ ذكر الموضوع لا يراد منه خصوصيّة اللفظ كما هو ظاهر في مثل وضع الإنسان للحيوان الناطق»؛ اما نه به خصوصیت لفظ حیوان ناطق. «وضع الانسان للبشر»، اما نه به‌‌خصوص لفظ بشر؛ بلکه برای آن معنایی که یکی از اسم‌‌های آن بشر است. برای آن معنا وضع کردیم، نه برای آن معنا به قید خصوصیت لفظ بشر. من از توضیح ایشان این را می‌‌فهمم.

شاگرد: خصوصیت لفظ، آن معنایش نیست؟

استاد: خصوصیت لفظ در معنا ملحوظ نیست. معنای بشر معنایی است که می‌‌تواند مسمّی به بشر باشد، می‌‌تواند هم حیثیت تقییدیه باشد؛ من حیث انه مقیدٌ مسمّی بالبشر باشد. حاج آقا می‌‌فرمایند این خصوصیت در وضع ما نیست. حالا اگر می‌‌خواهید بفرمایید چیز دیگری می‌‌خواهند بگویند، این خیلی مورد استقبال ما است.

شاگرد: آن چیزی که در ذهن من آمد، این است که بحثی که در ترادف می‌‌فرمایند این است که دو لفظ را می‌‌توانیم متبادرتاً به کار ببریم. اشکالش هم اینجاست که ما به جای «الصلاة» عنوان الناهی عن الفحشاء را نمی‌‌توانیم به کار ببریم. صورت اشکال این بود.

استاد: الآن حاج آقا می‌‌فرمایند که می‌‌توانیم به کار ببریم. اشکال این بود که گفتند خیلی واضح الخلاف است؟ خیلی واضح است که به جای صلات نمی‌‌توانیم الناهی بگوییم؟

شاگرد٢: عبارت عرفی داریم که به جای صلات، الناهی بیاوریم.

 

برو به 0:35:45

استاد: بله، واضح الخلاف نیست. آن چیزی که واضح الخلاف بود، توضیحی بود که من دادم؛ وقتی می‌‌گوییم صلات به ذهن همه الناهی عن الفحشاء بیاید. این واضح الخلاف خوب است. چرا؟ چون می‌‌بینیم که نمی‌‌آید. می‌‌گویند نماز خواندی؟ یعنی الناهی عن الفحشاء خواندی؟! به ذهن نمی‌‌آید.

شاگرد: ترادف این نیست که ایشان می‌‌گویند. ما تا به حال این‌‌گونه نشنیده ایم که ترادف این باشد که وقتی این را می‌‌شنویم دیگری هم بیاید. کسی هست که انسان را شنیده و اصلاً بشر به گوش او نخورده.

استاد: نه، منظورشان عالم به وضعشان است. این‌‌که به گوشش نخوره و عالم به وضع نیست، فضای دیگری است.

شاگرد: یا به آن حدی که ذهنش سریع از این لفظ منتقل می‌‌شود.

استاد: خلاصه ایشان میزان را اتحاد مفهوم فرمودند. فرمودند چون یک معنا و دو وضع است، پس ترادف می‌‌شود. دو لفظ برای یک معنا است. هم صلات و هم الناهی برای یک معنا وضع شده است. بعد فرمودند که «هو واضح الخلاف»؛ چرا دو لفظ و یک معنا واضح الخلاف است؟ آن چیزی که واضح الخلاف است و من توضیحش را دادم این بود.

شاگرد: چون از هر کدام دو معنا می‌‌فهمیم.

استاد: احسنت، دو معنا می‌‌فهمیم و آن معنایی که از این به ذهن می‌‌آید، از دیگری نمی‌‌آید. بعد خواستند آن را با لازم و ملزوم درست کنند و بگویند که مترادف نیستند؛ لازم یک معنا است و ملزوم که موضوعٌ له ماست معنای دیگری است. بعداً هم اشکال کردند ملزوم هر چه باشد دوباره خودش یک عنوانی است، دراین‌‌صورت عادَ الاشْکال؛ یعنی دوباره آن عنوان را بگویید. تا می‌‌گویید می‌‌بینید که مرادف صلات نیست. واضح الخلاف است که مرادف صلات نیست.

خب با «بل» می‌‌خواهند چه کار کنند؟ می‌‌خواهند بگویند که اصلاً چرا شما این‌‌گونه می‌‌گویید لازمه آن امری می‌‌آید که واضح الخلاف باشد؟! بلکه خصوصیت لفظ در ترادف دخالت ندارد. معنا موضوعٌ له است، نه معنا به این قید که مسمّی به بشر است تا بگویید که واضح الخلاف است.

شاگرد: فقط خصوصیت لفظ را دخالت ندادیم؟

استاد: اگر خصوصیت لفظ را دخالت ندادیم دیگر واضح الخلاف نیست.

شاگرد: بالأخره باید یک معنای واحدی را تصویر کنیم. شما فرمودید که معنای واحد پیکره است؟ وقتی پیکره است دیگر در آن ناهی لحاظ نشده است.

استاد: خصوصیت عنوان ناهی. منظور شما این است؟

شاگرد: بله.

استاد: بله، همین است. حاج آقا می‌‌فرمایند وقتی ما لفظ صلات را وضع می‌‌کنیم، برای جامع عنوانی وضع می‌‌کنیم. خب آن جامع عنوانی چیست؟ «الناهی» است؛ اما نه به قید لفظ الناهی، بلکه یعنی آن پیکره ای که ناهی است؛ که آن پیکره در یک مقام مسمّی به الناهی است، در یک مقام مسمّی به «الصلاه» است. و لذا این‌‌ها در اصل موضوعٌ لَه بودن مرادف هستند؛ اما نه مرادف به این معنا که خصوصیت لفظ عنوان در موضوعٌ لَه دخیل باشد؛ این جور مرادفتی که واضح الخلاف شود. این جور مرادفتِ واضح الخلاف، لایستلزم ترادف واضح الخلاف را.

شاگرد: شبهه از اینجا ناشی نشده که خود ناهی هم برای خودش یک معنای لغوی دارد و درعین‌‌حال برای نماز هم استعمال می‌‌شود؟ بعد می‌‌گوید وقتی این را می‌‌گوییم، چرا آن به ذهن نمی‌‌آید، اگر به ناهی به‌‌صورت فرد صلات نگاه کند بین آن‌‌ها ترادف می‌‌شود.

شاگرد٢: ایشان می‌‌گویند که معنای لغوی از آن کنده نمی‌‌شود.

شاگرد: من می‌‌گویم دلیل این‌‌که اشکال کرده این است که معنای لغوی «ناهی عن الفحشاء» در ذهن بیشتر جلوه دارد تا آن پیکره خارجی.

استاد: یعنی وقتی برای ناهی وضع کردند، یعنی برای معنای لغوی وضع نکرده‌‌اند؛ ولو این‌‌که خودش وضع شده بوده است. ناهی عن الفحشاء‌‌،‌‌ خودش معنایی داشته است. الآن برای یک شیئ خاصی وضع می‌‌شود که نمازِ مقصود شارع است؛ اما به‌‌عنوان مسمّی یعنی به‌‌عنوان «الناهی عن المنکر»، به اعتبار این اثرش جامع عنوانی است و الآن برای آن وضع صورت می‌‌گیرد. من این‌‌ها را که می‌‌گویم به این خاطر است که در عبارت وجهی بیاید تا زمینه فکر فراهم شود. حالا شما باز هم عبارت را بروید و برگردید. چه بسا مقصود دیگری دارند.

«مع أنّ صحّة الاستعمال و أنسبيّته في موارد دون سائر الموارد، موجودة في المترادفين أيضا»؛ نکته دیگری را می‌‌فرمایند. غیر از این‌‌که می‌‌گویند در ترادف خصوصیت لفظ دخالت ندارد، می‌‌گویند در مترادفین هم معانی دقیقاً یکی نیست. در هر ترادفی که شما بروید می‌‌بینید که بالدّقه موضوعٌ لَه احد المترادفین با دیگری فرق می‌‌کند. فروق اللغه هم همین را می گوید. ما می‌‌گوییم مترادف هستند اما انصافاً فرق می‌‌کنند. خب وقتی فرق می‌‌کنند در یک جا اَنسَب این است که بگوییم «بشر» و در یک جا اَنسَب این است که بگوییم «انسان». پس صرف ترادف دقیقاً این نیست که بگوییم «اتحاد المفهومین و هو واضح الخلاف».

 

برو به 0:41:47

بنابراین ما صلات را برای همان ناهی وضع کرده‌‌ایم، اما می‌‌گوییم با این‌‌که برای ناهی وضع شده اما خود عنوان الناهی با الصلاه مترادف هستند، یعنی در خطوط اصلی معنا شریک هستند. اما در خصوصیات با هم فرق می‌‌کنند. صلات یک جور است و ناهی هم جور دیگری است. این رادع از ترادف نیست.

شاگرد: پس جواب کلاً عوض شد.

استاد: بله، الآن می‌‌خواهند بگویند ما ترادف را می‌‌پذیریم اما واضح الخلافی که شما گفتید لازمه اش نیست. چرا؟ چون هر کجا که مترادفین هستند باز یک خصوصیات و دقائقی در آن‌‌ها هست که نمی‌‌توان گفت عیناً اتحاد مفهومی است. در آن جا هم که ترادف را نفی می‌‌کردند، ترادفی بود که طرف واضح الخلاف می‌‌دانست.

شاگرد: ظاهراً در ترادف استعمال آن‌‌ها به جای هم، نه تنها شأناً باید جایز باشد بلکه باید فعلیت هم پیدا کرده باشد تا بگوییم دو لفظ مترادف هستند. یعنی در استعمالات عرف دیده شود که گاهی به جای هم به کار می‌‌روند. ما منکر اختلافٌ مّا بین آن‌‌ها نیستیم ولی باید استعمال صورت گرفته باشد، نه این‌‌که تنها شأنیت آن را داشته باشند. در اینجا حتی ما بعید می‌‌دانیم که شأنیت داشته باشند. یعنی بگوییم من ناهی عن الفحشاء را به جا آوردم. درواقع الناهی عن الفحشاء نمی‌‌تواند عنوان باشد، بلکه می‌‌خواهد معنایی را برساند، یعنی می‌‌خواهد معنای صلات را برساند؛ و الا مانند بشر نیست.

استاد: یعنی به جای این‌‌که بگوید «أ صلّیتَ؟» بگوید «أ نهیتَ نفسک عن الفحشاء؟». به قرینه مانعی ندارد.

شاگرد: در هر صورت باید فعلاً اتفاق افتاده باشد. چون الفاظ به این صورت هستند.

شاگرد٢: شما در منطق حاضر هستید به جای این‌‌که بگویید «الانسان حیوان ناطق» بگویید «البشر حیوان ناطق»؟ این اصلاً به ذهن نمی‌‌رسد.

شاگرد: این در عرف خاص است. ما ترادف را در عرف عام بررسی می‌‌کنیم. معیار ترادف این است که در عرف عام ترادف باشد و همچنین فعلیت هم باشد؛ نه این‌‌که فقط شانیت باشد.

استاد: حالا ببینیم در آخر می‌‌خواهند قبول کنند یا نه؟ یک عبارت تبدیل دارند. ببینیم در آخر می‌‌خواهند همه این‌‌ها را رد کنند یا نه. می‌‌فرمایند:

«مع أنّ صحّة الاستعمال و أنسبيّته في موارد دون سائر الموارد، موجودة في المترادفين أيضاً كما يظهر من ملاحظة الفروق في اللغات»؛ پس با این‌‌که مترادف هستند اما در یک مورد چون اَنسَب است می‌‌گویند «صلیتَ»، در یک جای دیگری «ناهی عن الفحشاء» را می‌‌گویند، نمی‌‌گویند «هل نهیتَ نفسک». این تأیید این است که می‌‌توانند مترادف باشند.

«و تبديل العنوان»؛ این «تبدیل» ردّ همه حرف‌‌های قبلی است؟ یا یک نحو تأیید آن‌‌ها است؟ «بآخر مثله في الإجمال،»؛ این ویرگول نباید اینجا می‌‌آمد. نهایتاً باید قبل از «لا اثر» می‌‌آمد. آن آقا شوخی می‌‌کرد و می‌‌گفت بعضی از ویراستارها ویرگول بذرپاشی می‌‌کنند. طرف در مشتش ویرگول می‌‌گذارد و این طرف و آن طرف پخش می‌‌کند. اصلاً عجائبی دیده‌‌ام. در چاپ قبلی جامع المسائل بود. الحمد لله چاپ قبلی عوض شد. چاپ قبلی مانند همین جامع المسائلی که الآن هست آبی رنگ بود؛ در بحث تیمم ویرگول گذاشته بودند و فتوا درست عوض شده بود. یعنی باید تیمم بکند اما هر کسی می‌‌خواند می‌‌فهمید که نباید تیمم بکند. با یک ویرگول فتوا عوض شده بود. من آن را یادداشت کردم و گفتم. یک ویرگول ضدّ نظر حاج آقا را می‌‌رساند. هر کسی می‌‌خواند درست خلاف نظر ایشان را می‌‌فهمد.

 

برو به 0:47:17

«و تبديل العنوان بآخر مثله في الإجمال و عدم العلم»؛ ما یک عنوانی را به‌‌عنوان دیگری که در اجمال و مجهولیت مانند او است تبدیل کنیم، «لا اثر له»؛ با این «لا اثر» می‌‌خواهند همه حرف‌‌های قبلی را رد کنند و جامع عنوانی را کنار بگذارند؟

شاگرد: تأیید «مع انّ» است. یعنی می‌‌خواهند بگویند اتفاقاً تفاوتی وجود دارد که تبدیل عنوان رخ می‌‌دهد و انسان بشر می‌‌شود.

استاد: با این تبدیل عنوان، می‌‌خواهند زیرآب حرف‌‌های قبلی را بزنند؟ یا می‌‌خواهند آن را تأیید کنند؟ «لا اَثَر له» را چطور معنا می‌‌کنید؟

شاگرد: یعنی اگر حق نداشت لازمه اش این است که تبدیل عنوان صرف شود که هیچ اثری ندارد. و حال این‌‌که قطعاً باید اثری داشته باشد.

استاد: بله، «و تبديل العنوان بآخر مثله في الإجمال و عدم العلم»؛ در اینجا «لا اَثَرَ له» و حال این‌‌که مانحن فیه صغری برای این کبری نیست، یعنی «تبدیل العنوان بآخَرَ مِثلَه» نیست؛ یعنی «تبدیل العنوان بعنوان آخر لایکون مثله». حالا بیشتر تأمل می‌‌کنیم تا ببینیم این دو عنوانی که می‌‌خواهند نام ببرند کدام است. این می‌‌خواهد به دیگری تبدیل شود که یکی مجمل هست و دیگری مجمل نیست. فرمایش شما که روشن است. «تبدیل العنوان بآخر مثله»؛ یعنی در مانحن فیه «ناهی عن الفحشاء» معلوم هست، آن روشن هست یا نه؟

شاگرد: شاید هم مراعی است.

استاد: حالا باید با عبارات بعدی هم ببینیم.

شاگرد: امکان آن را تثبیت کردند. یعنی ممکن هست که مترادف باشند و با هم مختلف باشند و مثل هم نباشند.

استاد: به فرمایش ایشان در اجمال و تفصیل هم هماهنگ نباشند. یکی مبیّن است و دیگری مجمل.

شاگرد٢: شاید عدم العلم آن متعلق به مصداق باشد. یعنی در اجماع و عدم العلم هم مثل هم هستند.

استاد: اگر به این صورت معنا کنیم حرف ایشان نمی‌‌شود. دراین‌‌صورت دیگر ما نحن فیه این‌‌طور نیست.

شاگرد٣: شما می‌‌گویید ربطی به مانحن فیه ندارد؟

استاد: بله، فرمایش ایشان این است.

شاگرد٣: یعنی مانحن فیه به این صورت نیست که فرق داشته باشد.

استاد: بله، تبدیل العنوان به این صورت اثری ندارد اما ما نحن فیه به این صورت نیست. فرمایش شما این است.

شاگرد: این «واو» برای تفسیر است. «و تبدیل العنوان» مویّد حرف قبلی است. این‌‌که عنوانی به یک عنوانی دیگر که در اجمال و عدم اجمال مانند او است تبدیل شود، اثری ندارد.

استاد: که ما نحن فیه به این صورت نیست[7].

 

والحمد لله رب العالمین

 

 


 

[1] مباحث الأصول، ج‏1، ص: 98

[2] مباحث الأصول، ج‏1، ص: 100

[3] العنکبوت ۴۵

[4] الدرة النجفية (لبحر العلوم)، ص: 85‌

[5] طه ١۴

[6] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏3، ص: 268

[7] شاگرد: مرحوم مظفر در المنطق می‌فرمایند سالبه محصلة المحمول (انسان سنگ نیست) اعم از موجبه معدولة المحمول (انسان غیر سنگ است) است. من این اعم بودن آن را نمی فهمم. ما یکی می‌فهمیم. بعد می‌گویند چون اخص صدق می‌کند اعم هم صدق می‌کند.

استاد: من این‌طور می‌فهمم که سر جایش که خودش محل صحبت و کلام است، می‌گویند سالبه، به انتفاء موضوع هم ممکن است، اما موجبه حتماً باید موضوع داشته باشد. وقتی می‌گویید الانسان لاحجر، باید حتماً انسانی باشد. اما «لیس الانسان حجر» حتماً باید انسانی باشد که حجر نباشد. منظورشان این است.