1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(۵)- تبیین ابهام دراسم های خاص و عام

اصول فقه(۵)- تبیین ابهام دراسم های خاص و عام

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=32548
  • |
  • بازدید : 5

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

موضوع این جلسه : تبیین ابهام دراسم‌های خاص و عام

استاد:… فاعل دارد امّا ضمیر هم مرجع دارد «أَرَدْناهُ»، ممکن است بگوییم به اعتبار ما یؤول مرجع را درست می‌کنیم، حرفی نیست؛ امّا توجیه یک فضاست امّا ورای توجیه، واقعیت آیه شریفه چیست؟ روایت در ذیل دو آیه در قرآن کریم هست که خیلی زیباست؛ یکی در سورۀ مبارکۀ مریم: «أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً»[1] دیگری در سورۀ مبارکۀ دهر: «هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً»[2] تفاوت بین «لَمْ يَكُ شَيْئاً» و«لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً»» چیست؟ در کتاب البرهان نگاه کنید، روایات بسیار زیباست. یعنی قشنگ یک مرتبه درست می‌کنند که «کان شیئاً و لم یکن مذکوراً»[3] [در روایت دیگر می‌فرماید:] «کان شیئاً فی العلم و لم یکن شیئاً فی العین»[4] روایات این باب خیلی عالی است. حتماً هم اینجا حضرت می‌فرمایند: «فی علم الله» یعنی علم ذاتی الهی. اصلاً این برای خودش یک موطنی است و حساب و دستگاهی دارد، که وقتی مبادی کلاسیکش منقح شود، اینها طور دیگری خودش را نشان می‌دهد. به گمان من تا حالا مطالب کلاسیک رهزن فهم اینها بوده است. یعنی وقتی آدم آنها را می‌بیند دائم می‌خواهد اینها را توجیه کند، برای اینکه با آنها هماهنگ شود. به خلاف زمانی که برای او واضح شود که آنها شکست، آنها تام نیست و سر نمی‌رسد، آن وقت اینها یک مزه دیگر می‌دهد.

شاگرد: بالاخره باید پنجره‌‌ای در این دیوار سُربی درست کرد.

شاگرد 1: کلمه‌ای که گفتید کلمه عزیزی است، بعضی از مطالب کلاسیک رهزن فهم است.

استاد: بله، برای آدم محسوس می‌شود که گاهی کلاس ذهن را از آن فطرت الهی خودش دور می‌کند. البته چاره‌‌ای هم نیست، می‌خواهند تدوین کنند. شبستری گلشن راز را گفته است، بعضی شعرها خیلی خوب درآمده است. حالا من نه ذوق شعری دارم و نه بلد هستم. از دیگران که می‌شنیدم می‌پرسیدم که این شعر کیست؟ می‌گفتند این شعر گلشن راز شبستری است. -نمی‌دانم کجا بود- بعضی شعرهایش خیلی عالی است.  اصلاً طوری است که آدم می‌بیند واقعاً چکار کرده است، همه ازحافظ و مثنوی می‌گویند.

من اعتراف دارم که اصلاً از شعر سر در نمی‌آورم، ولی در فضای ذهنی خودم عرض می‌کنم -آن کسی که از چیزی سر در نمی‌آورد خلاصه یک طور ذهنیتی برای خودش دارد- بعضی از شعرهای شبستری خیلی زیباتر، لطیف‌‌تر و قوی‌‌تر از سایر کتابهاست. یکی از شعرهایش این است:«معانی هرگز اندر حرف ناید/ که  بحر قلزم اندر ظرف ناید»[5] اقیانوس را که هرگز نمی‌شود در کاسه بیاورند. شعرش خیلی قشنگ است. «معانی هرگز اندر حرف ناید» وقتی می‌خواهند تدوین کنند اینطور است. یعنی ما بخواهیم بحر قلزم را بنویسیم و مدون کنیم، ولی در آخر هم کم است، و اگر کسی بیاید این ظرف را بگیرد و بخواهد با این ظرف اقیانوس را تحلیل کند و بفهمد، کمبود دارد. باید از اول بفهمد که کار ظرف درست است ولی ظرف جای اقیانوس را ندارد. نباید به هر نحوی با زور و فشردن این اقیانوس را در این ظرف جا داد.

شاگرد: البته ما ظرف را لازم داریم.

استاد: احسنت. ظرف را لازم داریم امّا باید ظرف را ظرف و اقیانوس را هم اقیانوس بدانیم.

شاگرد: و به دنبال ظرف‌‌های دیگر هم برویم، و هر چیزی را به حسبش در نظر بگیریم.

استاد: بله. اینکه هر چیزی را مناسب با خودش، این خیلی مطلب اساسی است.

 

 

گستره ابهام در زبان

رسیدیم به اینجا که ایشان گستره ابهام در زبان را بیان می‌کردند. هفت شماره گذاشتند که از همه بهتر شماره هفت است. اولی صفات بود که عرض کردم در منطق محمولات درجۀ اول یک محمول یک موضعی است.

شاگرد: درجه اول یعنی چه؟

استاد: وقتی رسیدیم توضیحش را عرض می‌کنیم. اگر بخواهم به اصطلاح طلبگی بگویم که به ذهن نزدیک شود [می‌گوییم] ما می‌گفتیم معقولات، معقول اول و معقول ثانی دارد. معقول اول مابه ازاء خارجی مشت پر کن دارد، عروضش در خارج و اتصافش هم در خارج است. این مرحله اول است. وقتی ذهن برمی‌گردد و به خودش نگاه می‌کند آن چیزهایی را که تا حالا از خارج گرفته بود را تحلیل کند، اینجا مرتبۀ دوم می‌شود. دوباره روی آنها تحلیل کند مرتبۀ سوم می‌شود و جلو می‌رود. منظور از منطق محمولات درجۀ اول و دوم اینهاست. حالا ایشان می‌گوید ما در اینجا منطق دوم را نیاوردیم. به آنجا که رسیدیم بیشتر عرض می‌کنیم.

 

 

تبیین صفت در منطق محمولات

پس اولین مثال صفات بود. صفات محمول تک موضعی در منطق محمولات درجۀ اول است. در مورد این نکته حتماً باید صحبت کنیم. الان عرض می‌کردم «معانی هرگز اندر حرف ناید/ که در بحر قلزم اندر ظرف ناید»[6] یکی از مواردش همین است که یکی از چیزهایی که خداوند متعال در این زبان طبیعی گذاشته که ما باید قدرش را بدانیم، دائم سعی نکنیم با زور به آن سمبل و نمادی که خودمان گذاشتیم، ترجمه کنیم. این دوباره با زور اقیانوس را در ظرف فشردن است که نباید این کار را بکنیم. الان این کلمه صفات در منطق محمولات یعنی چه؟ یعنی اعم از وصف یا فعل. هر چیزی یک صفاتی دارد و یک افعالی دارد. منطقِ یک موضعی هم فعل لازم و هم صفت را می‌گیرد. وقتی می‌گویید «زید شجاع است» این صفت است، و وقتی می‌گویید «زید راه می‌رود» این هم صفت است. می‌دانید در منطق، اینها اینطور می‌گیرند. یعنی در دستۀ صفات، افعال را هم قرار می‌دهند.

شاگرد: صفت به معنی اعم می‌شود.

استاد: صفت ثبوتی لازم مثلاً شجاع و فعل لازم مثل راه رفتن، یعنی یک چیزی است که مال خودش است. می‌خواهیم دو موضعی نشود، تک موضعی باشد.

شاگرد: اینجا اگر صفت به معنی اعم باشد که اشکالی وارد نمی‌شود.

استاد: نمی‌‌خواهم در دسته‌بندی اشکال بگیرم. می‌خواهم عرض کنم که ما این ارتکاز را داریم که شجاع با راه می‌رود دو کار است، دو چیز است، دو صبغۀ نفس الامری دارد؛ چون صفت وصفی است که از چیزی سرنمی‌زند، شأن اوست، حدوثی نیست،[جزء] یک نوع تکوینات است. امّا فعل از فاعل سر می‌زند. فاعلی که کاری را انجام می‌دهد -ولو فعل لازم- یک صفت هم در ذهن خودتان برای آن درست می‌کنید ولی علی أی حال «راه رفتن» با «شجاع بودن» دو سنخ واقعیت است و مانعی ندارد که در یک دسته‌بندی هر دو اینها را صفت قرار دهیم و به فرمایش ایشان صفت به معنی اعم بگیریم. لامشاحة فی الاصطلاح در دستمان است. امّا اینطور نباشد که آخر کار کم کم از این تفاوت نفس الامری که هر کسی بین فعل با وصف ثبوتی می‌بیند، غض نظر شود، بعدها به مشکل برمی‌خوریم. این نکته‌ای در مورد صفات بود که وقتی ایشان صفت می‌گوید در منطق محمولات شامل فعل لازم هم می‌شود. اگر فعل متعدی باشد محمول دو موضعی می‌شود و به «روابط» مربوط -یعنی شماره دو در مقاله- می‌شود. اگر می‌گویید «او را زد» محمول شما «زدن» می‌شود. زید موضع اول و زننده می‌شود، عمرو که کتک خورده موضع دوم می‌شود. این دو موضع دارد چون فعل متعدی است. اگر دو مفعولی بود سه موضعی می‌شود. امّا وقتی فعل لازم است و متعدی نیست، امّا فعل است، یعنی واقعاً حدوثی است [مثل]«حَسُن» نیست، [امثال] «ذَهَب» و «مَشَی» -قدم زدن-  است. من دیدم در خیلی از کتابها وقتی می‌خواهند برای منطق محمولاتِ یک موضعی مثال بزنند می‌گویند «ارسطو منطق‌‌دان است» خیال می‌کنم این مثال مسامحه دارد. زیاد دیدم در کتابهای اساتید و منطق‌دانان این را مثال آورده‌اند. این تک موضعی نیست، دو موضعی است. «منطق» و «دانستن منطق» و «زید» این دو موضعی است. نمی‌دانم ولی زیاد این مثال می‌آید. به صرف اینکه ما بگوییم «ارسطو منطق‌دان است» این که یک موضعی نمی‌شود. واقعیت دانستن ارسطو منطق را، دو موضع است. «دانستن» محمول، «منطق» یک موضع و «ارسطو» هم موضع دیگر است. به ذهن من اینطور آمده است.

 

برو به 0:10:58

شاگرد: ولی در منطق محمولات این قابلیت هست که یک فعل دو موضعی را تبدیل به یک صفت کنیم و مشابه چیزی که اینجا در صفات عمل می‌کنند، مثلاً با f نشان بدهید که شخص a صفت f بودن را دارد و f یعنی علم منطق را می‌داند.

شاگرد1:می‌توان همین کار را با همۀ چند موضعی‌‌ها انجام داد.

استاد: مانعی ندارد. حالا در خود «نسبت‌ها» هم که به یک واحد تبدیلش می‌کنیم، ذهن این کار را انجام می‌دهد. ولی بدانیم به این معنا بالدقه، مثال منطق‌‌دان و مربوط اینجا نیست.

شاگرد: در واقع حداکثر جزئیات را نشان نمی‌دهد.

استاد: بگوییم «او گرسنه است»  یا «او شجاع است» خوب است. امّا «او منطق‌دان است» خیال می‌کنم خالی از مسامحه نیست؛ به خصوص مثالی است که می‌خواهند در ابتدای کلاس برای راه افتادن شخص بگویند که ذهنش دقیق شود و تفاوت بین اینها را بفهمد.

  1. روابط: نزدیکی، شباهت، دوری، دوستی و… فرض کنید در ابعاد یک اتاق بیست متری در مورد اشیاء معمولی آن اتاق صحبت می‌کنیم. اختلاف یک میلیمتر تأثیری در نزدیک بودن یا نبودن ندارد؛ اگر چیزی به در اتاق نزدیک باشد، هر چه که یک میلیمتر از آن دورتر باشد، نیز به در اتاق نزدیک است. این یعنی همه چیز، نزدیک در اتاق است. اما می‌دانیم که این گونه نیست. این یعنی اینکه رابطۀ «نزدیکی» مستعد پارادوکس خرمن است.

3.اسم‌های عام: خرمن گندم، صندلی، هواپیما و …. یکی از این مثال‌ها نیز در بالا بررسی شد.

  1. اسم‌های خاص: اورست، تهران، ایران و… اگر نقطه‌ای روی اورست باشد، یک میلیمتر اطراف آن نیز طبیعتاً روی اورست خواهد بود. با شروع از قلۀ کوه اورست، می‌توان با تغییر مکان‌های یک میلیمتر به اینجا رسید، در حالی که هنوز روی کوه اورست باشیم! این نمونۀ واضحی برای پارادوکس خرمن است.»[7]

پس صفات اولین چیزی که در [بیان ایشان] آمد و مثال‌‌های آن هم گذشت.

 

 

ابهام در روابط

دوم «روابط» است که عرض شد «رابطه» همان نسبتی است که خودمان می‌گوییم. بحث‌‌های مفصلی هم که در کلاس اصول و جاهای دیگر در مورد معانی حرفیه شده است که همان منطق محمولات درجۀ اول چند موضعی می‌شود. مثال‌‌هایش را می‌زند: «روابط: نزدیکی» بین دو چیز که یکی به دیگری نزدیک است، می‌بینید که رابطه دارد. «شباهت» حتماً دو چیز هستند که با هم رابطه دارند. «دوری» که یکی از دیگری دور است. «دوستی و…» که دو نفر دوست هستند. اینها همه رابطه دارند و چند موضعی می‌شود. «فرض کنید در ابعاد یک اتاق بیست متری در مورد اشیاء معمولی آن اتاق صحبت می‌کنیم. اختلاف یک میلیمتر تأثیری در نزدیک بودن یا نبودن ندارد.» کسی که نزدیک بخاری نشسته مثلاً گفته می‌شود یک میلیمتر اینطرف بیا. اگر کسی بخواهد از یک میلیمتر مضایقه کند، می‌گوییم یک دهم میلیمتر. این که نمی‌تواند تکان نخورد، همین که یک مقدار تکان بخورد خودش [چند میلیمتر می‌شود.]

شاگرد: اگر نزدیک است کماکان نزدیک است و اگر دور بوده کماکان دور است.

استاد: و پارادوکس آمد، ایشان همین را می‌گوید. «اگر چیزی به در اتاق نزدیک باشد، هر چه که یک میلیمتر از آن دورتر باشد، نیز به در اتاق نزدیک است. این یعنی همه چیز، نزدیک در اتاق است. اما می‌دانیم که این گونه نیست. این یعنی اینکه رابطۀ «نزدیکی» مستعد پارادوکس خرمن است.» یعنی همان استقراء و حرفهایی که آنجا گفتیم اینجا هم جاری می‌شود.

 

 

ابهام در اسم‌های عام و اسم‌های خاص

«اسم‌های عام» و «اسم‌های خاص» هم که ایشان می‌فرماید ناظر به تقسیم‌بندی‌های منطق است. اسم عام همان بخش محمول است. محمول که می‌شود متغیر به آن بدهیم یا ندهیم، گزاره‌نما باشد یا گزاره باشد. علی أی حال اسم‌های عام اگر به صورت متغیر بیاید بحث‌های گسترده‌ای دارد که بعداً پیش می‌آید. اگر هم به صورت خود محمول بیاید که معلوم است. اسم عام چیست؟ هر چیزی که مشتمل بر یک وصفی است. هر چیزی که مشتمل بر یک نحو توصیف است اسم عام می‌گوییم. «اسم‌های عام: خرمن گندم، صندلی، هواپیما و…. یکی از این مثال‌ها نیز در بالا بررسی شد.» [که منظور از «یکی از این مثال‌ها»] همان خرمن بود که بررسی شد و اسم عام بود. در اصطلاح منطق به اینها بخش محمول می‌گویند. اسم خاص را بخش اسمی می‌گویند که بعدی است.

«4. اسم‌های خاص: اورست، تهران، ایران و…» اسم خاص، آن بخش اسمی است که وقتی می‌خواهند به آن اطلاق کنند بخش اسمی می‌شود؛ چون در اسم خاص اصلاً توصیفی نیست. اشاره می‌کند به یک موضوع، به یک چیزی که آن واقعاً بخش اسمی قضیه است و لذا اسم‌های خاص در چه چیزی منحصر می‌شود؟ اصلاً اسم خاص محمول قرار نمی‌گیرد. اسم خاص اشاره می‌کند، توصیفی هم در آن نیست. حالا آن بحث‌هایی که در ادبیات بود و در اصول هم بود که ما می‌گوییم: «هذا زید» این «زید» اینجا چیست؟ می‌گفتیم یعنی «هذا مسمّی بزید» این بحث‌ها [در آنجا] بود. «هذا» یعنی «مسمّی بزید»، مسمّای آن [محمول] می‌شود.

 

 

توصیف و اشاره در مفاهیم

قبلاً یک بحث خوب دیگری شده بود که جلوتر در ذهنم آمده بود و الان هم به خیالم می‌رسد که مطلب درستی است ولی ندیدم که اینها را بگویند. مفاهیمی که در ذهن ما می‌آید گاهی اول [توصیف است یعنی] توصیف جلو است و اشاره پشتش است. -این را قبلاً خدمتتان عرض کردم- بعضی دیگر از مفاهیم اینطور نیستند؛ اشاره جلو و در لبۀ خود مفهوم است و توصیف پشت سرش است. مثلاً  آیا در«انسان» اشاره خوابیده یا توصیف محض است؟ این را قبلاً عرض کرده بودم و واقعاً در این وادی مفاهیم، ذهن کارهای عجیبی انجام می‌دهد. یعنی گاهی محور اشاره است امّا اشاره با پشتوانه توصیف و گاهی اینطور نیست؛ محور توصیف است امّا اشاره هم درونش هست. مثال‌ها و مطالب مربوط به این را ندیدم و برخورد نکردم که اینها را تذکر داده باشند. حالا ربطی به بحث ما ندارد ولی فی حد نفسه مطالب خوبی است، نظرتان باشد در جای خودش از آن استفاده کنیم إن شاء الله.

شاگرد: برای هر کدام یک مثال بفرمایید. مثلاً در «انسان» اول توصیف و بعد اشاره است؟

شاگرد1: اصلاً در انسان اشاره‌ای نیست.

شاگرد: درونش یک اشاره هست ولی نمی‌دانم کجاست.

استاد: حالا این بحث را بگذارید.

شاگرد: اوصاف خاص است که وصف هست و اشاره هم دارد مثل «معلم اوّل»

استاد: ببینید سفیدی وصف محض است، یعنی فقط توصیف یک ماهیت است. امّا وقتی می‌گویید «انسان» انسان یک اسم جنس است. این جنس در ذهن شما اصطیاد شده یا نشده است؟ حالا فرض بگیرید این بحث را نگفتیم. چون اینها از بحث‌هایی که می‌ماند. قبلاً هم درباره‌ این مطالب صحبت کردیم. حتّی در صفحات جوهرالنضید چند تا مثال مختلف برای آن نوشتم. حالا اگر مثال‌ها را -که یادم نیست- خواستید، می‌آورم و خدمتتان می‌خوانم. الان این مطلبی که هست بخوانیم تا آن مطلب را در جای خودش بحث کنیم.

 

 

تبیین ابهام در اسم‌های خاص

می‌فرمایند:«اسم‌های خاص: اورست» که یک کوه و یک قله است. «تهران، ایران و…» حالا این ابهام را توضیح می‌دهند:«اگر نقطه‌ای روی اورست باشد، یک میلیمتر اطراف آن نیز طبیعتاً روی اورست خواهد بود.» نقطۀ روی اورست، اگر یک میلیمتر این طرف یا آن طرف باشد باز هم روی اورست است.

شاگرد: در اینجا وارد روابط چند موضعی می‌شوند.

استاد: اینجا بحث رابطه تمام شده است. فعلاً ایشان کاری به رابطه ندارند، با ابهام کار دارند.

شاگرد: این ابهام از کجا ایجاد شده است؟ ابهام که روی اورست نبوده است؟ ابهام از ارتباط یک چیزی با اورست درست شده است.

استاد: الان پاورقی را می‌خوانیم. می‌گویند یک استادی به من تذکر داده است. این را بخوانیم [تا مطلب] باز شود، من هم یک حرفی دارم و می‌گویم و بعد ببینیم که درنهایت چگونه باید نتیجه‌گیری کنیم.

 «اگر نقطه‌ای روی اورست باشد، یک میلیمتر اطراف آن نیز طبیعتاً روی اورست خواهد بود.» آنهایی که ذهنشان دقیق است، آن استادی که تذکر داده می‌گوید شما می‌خواهیم ابهام را گردن اورست بگذاری و حال آنکه «روی» هم هست. «یک میلیمتر اطراف آن نیز طبیعتاً روی اورست خواهد بود. با شروع از قلۀ کوه اورست، میتوان با تغییر مکانهای یک میلیمتر به اینجا رسید.» یعنی به تهران رسید. دائماً یک میلیمتر، یک میلیمتر می‌آییم و می‌گوییم [هنوز] «روی» که «روی» بود و با استقراء ریاضی به تهران می‌رسیم و می‌گوییم هنوز روی اورست هستیم! و حال آنکه وقتی به تهران رسیدیم قطعاً [روی اورست نیستیم] «میتوان با تغییر مکانهای یک میلیمتر به اینجا رسید، در حالی که هنوز روی کوه اورست باشیم!» چنین چیزی ممکن نیست. «این نمونۀ واضحی برای پارادوکس خرمن است.»

«1. ممکن است کسی بگوید که ابهام مورد نظر مربوط به رابطه «…روی اورست است» است. نه «اورست» فرض کنید این رابطه مبهم باشد. این ابهام  از کجا ناشی می‌شود؟ از رابطه «…. روی …. است» یا از «اورست». مطمئنا از اولی نیست؛ چرا که این رابطه در جاهایی دقیق عمل می‌کند. مثلاً رابطۀ «…. روی دایره است» کاملاً دقیق است و هیچ ابهامی ندارد. ای این‌رو اگر ابهامی در «…. روی اورست است» وجود دارد ناشی از ابهام «اورست» است. از داور ناشناسی که این کم دقّتی را در متن تذکر دادند، تشکر می‌کنم.»[8]

در پاورقی می‌گویند:«ممکن است کسی بگوید که ابهام مورد نظر مربوط به رابطه «…روی اورست است» است. نه «اورست»» این یک رابطه است و رابطه مبهم است نه اسم خاصّ.

شاگرد: مشتمل بر وصف هم هست.

استاد: [مشتمل] بر وصف که خودش محمول است. قرار شد که رابطه یکی از محمولات باشد که دو موضعی می‌شود. موضع اول «چیز» و موضع دوم «اورست» می‌شود و «روی بودن» محمول می‌شود؛ یعنی متغیر محمولی را به خودش اختصاص می‌دهد.

«ممکن است کسی بگوید که ابهام مورد نظر مربوط به رابطه» باشد نه اسم خاص، و حال آنکه ایشان می‌خواهد گردن اسم خاص بگذارد. در اینجا دارند ابهام را به اسم خاص نسبت می‌دهند.

 «فرض کنید این رابطه مبهم باشد.» یعنی رابطه «روی» مبهم باشد. حالا ایشان می‌خواهد جواب بدهد که زیر سر «روی» نیست. «فرض کنید این رابطه مبهم باشد.» می‌گوییم «روی» مبهم است. می‌فرماید:«این ابهام  از کجا ناشی می‌شود؟» در کلاس‌های اصول  شک سببی و شک مسببی می‌گوییم. اگر «روی» مبهم است، ابهامش زیر سر «اورست» است؛ چون جاهایی داریم که «روی» بسیار واضح است. پس خود «روی بما هو روی» ازآنجا که دربرخی جاها واضح است پس معلوم می‌شود که ابهام از او ناشی نشده است، از «اورست» ناشی شده است. ایشان می‌گوید این مطلب دقیق است. حالا تا آخر بخوانم.

می‌گوید:«فرض کنید این رابطه مبهم باشد.» بسیار خوب امّا مسبب است، یعنی رمز ابهام خود رابطۀ «روی» از خودش نیست، ابهام زیر سر موضع است.

«فرض کنید این رابطه مبهم باشد. این ابهام از کجا ناشی می‌شود؟ از رابطه «…. روی …. است» یا از «اورست».» منشأ ابهام در این رابطه از خود محمول است یا از موضع و متعلق محمول؟«مطمئناً از اولی نیست.» چه مطمئناً؟ از کجا مطمئن هستید؟

 

برو به 0:21:16

شاگرد: شما قبلاً گفتید که روابط ابهام دارند، اگر دارند اینجا هم باید داشته باشند.

استاد: می‌خواهد بگوید رابطه «روی» ابهام دارد. چند رابطه‌ای که مثال زدند ابهام داشت، امّا می‌گوید «روی» ابهام ندارد. ایشان می‌خواهد این مطلب را بگوید. می‌گوید: «مطمئناً از اولی نیست.» از کجا مطمئن هستید؟ «چرا که این رابطه در جاهایی دقیق عمل می‌کند.» خوب دقیق عمل بکند! به صرف اینکه یک محمول در یک جایی دقیق عمل بکند،[نمی‌توان گفت که هیچ وقت ابهام ندارد، ممکن است] دقتش زیر سر چیز دیگر است. اتفاقاً ایشان مثال دایره می‌زند، اینجا دقتش زیر سر دایره است. چون دایره دقیق است «روی» هم مجبور است به تبع دایره دقیق باشد. ببینید خیلی روشن است. ایشان می‌گوید: «چرا که این رابطه در جاهایی دقیق عمل می‌کند.» خُب دقیق عمل بکند! «مثلاً رابطۀ «…. روی دایره است» کاملاً دقیق است و هیچ ابهامی ندارد.» چون دایره دقیق است «روی» هم مجبور می‌شود به تبع او دقیق شود.

شاگرد: پیش‌فرض ایشان این است که اصل بر دقت است، اگر جایی غیر دقیق و مبهم بود باید منشأ ابهام را پیدا کنیم. ما وقتی می‌خواهیم ابهام را پیدا کنیم به عناصر تحلیل می‌کنیم، بعد می‌گوییم ما اینجا چند عنصر داریم، تمام عناصر را سعی می‌کنیم کاری کنیم که بتوانند دقیق باشند و با یک عنصر بازی می‌کنیم که ببینیم آیا از او ناشی شده است یا خیر. لذا ایشان می‌گوید من حتی اگر یک مورد هم پیدا کنم که با جابجایی یکی از متغیرها، این بتواند دقیق باشد، می‌توانیم بگوییم که ابهام ناشی از این نیست، ابهام از جای دیگر است. از این جهت می‌توان به ایشان حقّ داد.

استاد: اگر این باشد باید از مورد دوم به طور کلی دست بردارند. مورد دوم روابط بود. رابطه بند به طرفین و اطراف است. شما هیچ کجا بدون اینکه ابهام در اطراف باشد نمی‌توانید ابهام را به نسبت برسانید. الان این چیزهایی که ایشان مثال زد را ببینید. در همۀ اینها [ابهام] زیر سر چیست؟ در متن «دوری» است یا مال طرفین است؟

شاگرد: اگر طرفین دقیق هم باشند آیا «دوری» ابهام ندارد؟ مثلاً فرض کنید عدد را در نظر بگیریم. آیا دوری و نزدیکی در آنجا، می‌توانیم بگوییم عهده‌دار ابهام است یا خیر؟

استاد: در هر کدام دقیق معلوم است.

شاگرد: در یک جایی که دوری از این عدد صدق می‌کند، اگر من یک ذره این‌طرف بیایم …

استاد: دیگر آن عدد نیست.

شاگرد: آن عدد نیست ولی دوری کما کان صدق می‌کند. ما رواداری را نسبت به دوری از یک عدد در حد ….

استاد: مال آن عدد است. همان عدد اگر پنج تا اینطرف‌تر بیایید دیگر دوری صدق نمی‌کند. پس معلوم می‌شود که عدد بود، چون در عدد تشکیک بود [اینجا هم ابهام آمد]

شاگرد: رواداری نسبت به یک حدی است. مثلاً نسبت به دوری و نزدیک از یک عدد طبیعی، فرض کنیم در حد یک دهم، بگویید روادار است، یعنی شناوری در حد یک دهم را دارد. پس اگر من یک دهم نزدیک‌تر بیایم، یا یک دهم دورتر شوم، اگر دوری صدق کند، این دوری تغییر نمی‌کند.

استاد: رواداری نسبت به مصادیق فرق می‌کند. باید ببینید رواداری نبست به چیست؟ مثل خرمن که می‌گفتیم خرمن گندم است یا خرمن هندوانه. در اینجا هم شما می‌گویید یک دهم رواداری دارد، یک دهم نسبت به چه چیزی است؟ باید ببینید ضابطه چیست. در خطی که می‌خواهید دوری و نزدیکی را بگویید، اگر پیمانۀ شما یک بازه یک سانتی‌متری یا یک بازه ده سانتی‌متری یا یک بازه ده کیلومتری باشد، آن یک درصد تفاوت می‌کند. پس طرف مهم است نه دوری و نزدیکی. شما باید ببینید کدام پیمانه را انتخاب کردید.

شاگرد: پیمانه همه جا همینطور است.

استاد: همین را می‌خواهیم بگوییم که در اینصورت کلاً در رابطه ابهامی نیست. یعنی منشأ ابهام در رابطه‌ها حتماً اطراف می‌شود که یا اسم عام یا اسم خاص یا صفت است.

شاگرد: یا پیمانه است.

استاد: خود پیمانه از اطراف است.

شاگرد: اصلاً همه جا باید بگوییم خود پیمانه است.

شاگرد2: خود ایشان یک وابستگی به زمینه سخن می‌آورند. شاید خود زمینه سبب شود.

استاد: وابستگی به زمینه سخن به همین پیمانه و اینطور چیزها مربوط می‌شود، ولی علیأیحال آیا ابهام در متن خود نسبت می‌شود؟ یا اگر ما بخواهیم رمز ابهام را به دست بیاوریم مجبوریم که در نسبت همینطوری و به قول اینها شهودی [جلو برویم] این در ذهنم هست که تشکیک در نسبت می‌شود. این مطلب بود که حاج‌آقا می‌فرمودند اصلاً خود نسبت ماهیت دارد، این حرف خیلی جدیدی بود؛ بر خلاف مبنای کلاسیک معروف رایج‌شان می‌گفتند نسبت ماهیت دارد. چرا می‌گویید ندارد؟ ماهیت هم مختلف است -در مباحث الاصول خواندیم- و از جاهای مهم حرفهای ایشان بود. من گمانم این است که در بستری که نفس‌الامریت نسبت است، در آن بستر تشکیک می‌آید. حالا چطور است؟ باید جلوتر برویم تا ببینیم. من می‌خواهم [در مورد] ذات نسبت بگویم، حتّی قطع نظر از طرفین -طرفینِ مطلق مطلق- می‌تواند در خود نسبت [تشکیک] بیاید. حالا چطور میآید؟ درحالیکه به وابسته به طرفین است؟ ببینید بحث‌های متعددی که در مورد اوسعیت نفس‌الامر شد، واقعاً اینطور است که حقیقت روابط و نسبتها یکی از مهمترین حوزه‌های ورای حوزۀ وجود و عدم مقابلی است. یعنی در آن حوزۀ اوسعیت نفس الامر از وجود و عدم، یکی از مهمترین حوزه‌‌هایش این نسب است. و حال آنکه در کلاس [و بحث] می‌خواهیم با زور به وسیلۀ آنها توجیه‌اش کنیم. اگر مطالب ما از آن مدون کلاسیک رها شود و برای نسب حرف خودش را بزنیم، ببینیم این حوزۀ نسبت‌ها از آن حوزه‌هایی است که از وجود و عدم مقابل، اوسع است. [در آن حوزه است] و باید برای نسبت‌ها ادبیات مناسب همان حوزه را به کار ببریم، آن وقت این شدت و ضعف را می‌توانیم [بفهمیم.] یعنی ما مواجه هستیم با چیزی که اسمش ذاتِ نسب است و هرگز زیر بار این حرف نمی‌رویم که لیس له حقیقة إلّا فناء در طرفین یا به تعبیر دیگر «النسبة وجودها فی نفسها عین وجودها فی غیرها.»

شاگرد: شاید بی دقتی نسبت به اینطور قضیه‌ای که ایشان می‌فرمایند. من همان ابتداء که فرمایش ایشان را خواندم این اشکال به ذهنم آمد. اگر به حساب ضوابط کلاسیک نگاه کنیم  فرمایش ایشان سر می‌رسد. امّا مشکل این است ما گاهی اوقات ذات نسبت را که نگاه می‌کنیم بند به طرفین است. فلذا اگر ما خود اورست را نگاه می‌کردیم، اورست که مشکلی نداشت. و وقتی هم نگاه به اورست می‌کردیم -در اسماء خاص- اصلاً نگاه بین الحدینی نمی‌کنیم. آن چیزی که باعث شد به نحوی برای اورست نگاه بین الحدینی معنی پیدا کند و محدوده‌ای برای آن تصور شود که مسائلی در مورد «روی آن بودن» یا «روی آن نبودن» پیدا شود، به خاطر این بود که این «روی» کنار اورست آمد. گاهی اوقات هست که ما خود یک چیزی را نگاه می‌کنیم می‌گوییم ممکن است ابهامی از آن ناشی نشود، ذات دیگری را هم نگاه می‌کنیم می‌بینیم ابهام ندارد. ولی این دو را وقتی کنار هم می‌گذاریم و انضمام  پیدا می‌شود، اینجا ابهام را درست می‌کند. فلذا شاید بتوانیم بگوییم اصل قضیه همین فرمایش شماست که می‌فرمایید ابهام واقعاً از نسبت است. اگر چه در نسبت، آن چیزی که نسبت را برقرار می‌کند یک جاهایی می‌تواند دقیق باشد.

استاد: الان به ذهن خود شما، اورست ابهام دارد یا ندارد؟

شاگرد: نه ندارد.

استاد: این بحث خیلی خوبی است. من گمانم این است اصل مطلب ایشان که می‌گوید در اسماء خاص ابهام می‌آید، حرف درست و قوی و محکمی است و یک هنگامه‌ای به پا می‌کند. طوفان به پا میکند. ببینید الان به عنوان اینکه اورست مبهم نیست، ما بیرون می‌رویم و برای این، یک قدر متیقنی واقعاً انتخاب می‌کنیم. برای اینکه من خیلی روشن‌تر مثال بزنم از اورست بیرون می‌آیم.

شاگرد: مثلاً ایران.

 

برو به 0:30:34

استاد: ایران هم نه، از ایران بهتر مثال داریم.

شاگرد: از اورست نمی‌توان بیرون آمد چون مبهم است. همواره داخل اورست هستیم.

استاد: مبهمی است که حد دارد. همین هم از چیزهایی است که پارادوکس می‌گوید حد ندارد، ما که می‌دانیم حد دارد. از این بیرون می‌آییم و مثال واضح‌تر عرض می‌کنم. ببینید زید را در نظر بگیرید، بدن زید مبهم است یا واضح است؟ این مثال بهتر از اورست نیست؟ اورست وسیع است تا کجا؟

شاگرد: زید یا بدنِ زید؟

استاد: نه، شخصِ بدن زید منظورمان است. چرا بدن زید مبهم باشد؟ یعنی اسم خاص، اسم خاص یعنی چه؟ همین که به شخص رو به رو اشاره می‌کنید. اسم خاص مگر به چه معناست؟اشاره میکنیم به این آقای زید.

شاگرد: وقتی گفته می‌شود بدن زید و اضافه می‌شود، زید را به یک حجمی می‌برد.

استاد: باشد می‌گوییم زید و به زید اشاره می‌کنیم. این به نظر شما واضح‌تر از اورست نیست؟

شاگرد: بله.

استاد: چرا می‌گویم واضح‌تر است؟ چون در مورد اورست اگر از بالا که پایین می‌آیید در دامنۀ کوه بگویید این دِه جزء اورست است یا نیست؟ شک می‌کنید، واقعاً مرز مغشوش دارد؛ جایی است که نمی‌دانیم بگوییم هست یا نیست. امّا درباره زیدی که جلو روی شماست، اگر کسی از شما بپرسد که این پیراهنی که تن اوست جزء زید است یا نیست؟ محکم جواب می‌دهید و می‌گویید نیست؛ چون بدن او مرز مغشوش ندارد. می‌دانید این پیراهن تن زید است ولی جزء زید نیست. یعنی تا به این حدّ برای شما واضح است که زید چه کسی است؛ با اینکه پیراهن چسبیده به اوست ولی اگر بپرسند، محکم جواب می‌دهید که جزء زید نیست. ولی در اورست این جواب محکم را نمی‌توانید بگویید.

شاگرد: نکته این نیست که در اینجا سر اسم خاص بحث می‌کنند نه مسمی. شما مثال مسمی می‌زنید و واضح است، روی اسم مثال بزنید.

استاد: اصلاً در اسم خاص وقتی می‌گویید بخش اسمی، ما با (object) کار داریم نه با (subject) آنها. فرگه هم که تقسیم کرده خود موضوعی که ما داریم آن را محمول می‌گذاریم. وقتی او می‌گوید بخش اسمی و اسم خاص یعنی دقیقاً خود آن به اصطلاح (object). نمی‌شود کاری کرد، خودش است و اسم خاص یعنی اشاره. لذا گفتم هیچ توصیفی در آن نیست، فقط اشاره است. قضیه هم اتمی می‌شود؛ یعنی قضیه شخصیه اتمی.

[پس] بدن زید خیلی روشن است و لباس هم که می‌گویید جزء زید نیست. حالا در همین جا که می‌گوییم بدن زید خیلی واضح است و لباس جزء بدنش نیست، بیاییم کمی دستش را محکم فشار دهیم به طوری که چند تا از سلول‌های پوست دستش جدا شود. -دیدید که دست آدم ضربه می‌خورد- در این‌صورت که چند سلول از بدنش جدا شده این همان زید است یا نیست؟ هست یا نیست؟

شاگرد: هست.

استاد: در مرحله بعد چند سلول دیگر جدا کنید. همان زید است یا نیست؟ دائم جلو برویم. بعد به جایی می‌رسد که دستش را قطع می‌کند، در این‌صورت اسم اشاره خاص کار خودش را انجام می‌دهد یا نمی‌‌دهد؟ می‌دهد. همینطور می‌آید تا زید می‌ماند در حالی که پا و دست ندارد، فقط یک بدن از زید مانده است. در اینجا اسم خاص کار خودش را می‌کند؟ می‌بینید این که واضح‌تر از اورست بود به ابهام مبتلا شد؛ یعنی مرزش مغشوش شد.

شاگرد: در فلسفه طبیعی مثال معروفش گربه است که اول دمش را قطع می‌کنند و بعد دست و پایش را قطع می‌کنند و گفته می‌شود آیا هنوز می‌توان به این گربه گفت؟

استاد: همین مثال است. روی یک گربه اسم خاص -مثلاً جی- می‌گذارند.

شاگرد: در مباحث نفس این مثال را می‌آورند که همه سلول‌های یک شخص در طول سی سال عوض می‌شود.

استاد: منظورم این بود ایشان فرمودند اسم خاص ابهام ندارد، [ولی] معرکۀ بحث‌ها در همین اسم خاص است.

شاگرد: اگر چیزی باشد که ذهن را ببرد به سمت یک چیزی شبیه همان بین‌الحدّین که آنجا فرمودید.

استاد: مشکلی که در بین‌الحدّین داریم خود کلمه «حدّین» است. حدّین به معنای یک چیزی که بالا و پایین دارد خوب است، امّا [این در صورتی است که بتوانیم] به آن حدّ، واقعاً به معنای حدّ برسیم. تا بی‌نهایت برویم به این حدّ نمی‌رسیم؛ یعنی چه از پایین برویم و چه از بالا بیاییم که به این حدّ برسیم، از طرفین بی‌نهایت می‌رویم امّا به این وسط نمی‌رسیم. شبیه اعداد است، عدد گنگ چطور است؟ شما عدد پی را از بالا-ازکثیرالاضلاع محیطی- [درنظر بگیرید]…

شاگرد: این مطلبی که شما درباره بدن زید گفتید، با خرمن هیچ فرقی نمی‌کند.

استاد: در حالی که [زید] اسم خاص است و خرمن اسم عام بود. لذا می‌گفتند وقتی می‌خواهید در خرمن پارادوکس اجراء کنید، کاری به محمولیتش ندارید. در مقام اجزای پارادوکس مجبور هستید به اسم خاص بیاورید و روی شخص پیاده کنید.

شاگرد: در اسامی خاص یک راه‌حلی که گفته شده این است که شما حدّ زمانی برای او قرار دهید. از لحظه‌ای که نطفۀ زید منعقد می‌شود تا زمانی که از این دنیا می‌رود، این حدّ زمانی را در نظر بگیرید، به کلّش زید می‌گوییم، لذا از آن حالت ابهام درمی‌آید.

شاگرد1: این بدتر می‌شود، این بچه زید است و آن مرد بزرگ هم زید است؟

شاگرد: به یک مقطع زید نمی‌گوییم، به کلّش زید می‌گوییم.

شاگرد1: تعبیر مجازی می‌شود.

 

 

وضع طبیعی لفظ برای طبیعی معنا

استاد: یکی از مشکلاتی که بعداً عرض می‌کنیم این است که اینها هیچکدام مطابق فطرت ذهن نیست. حالا در همین جا صحبت کنیم. اینکه شما می‌گویید محدودۀ زمانی [فرض کنیم] اگر یادتان باشد و زیاد در مباحثه اصول عرض می‌کردم؛ وقتی بچه به دنیا می‌آید، پدر و مادر می‌گویند اسمش را زید گذاشتیم. ذهن این پدر و مادر را تحلیل کنید. می‌گوییم شما اسم این بچه خارجی را زید گذاشتید، -حالا غیر از طبیعی خود زید اگر یادتان باشد می‌گفتم لفظ زیدی که در ذهن مادر است را روی زید گذاشتید یا لفظ زیدی که در ذهن پدر است یا آنکه در ذهن همسایه آمده است؟ می‌گوییم هیچکدام، ما طبیعی لفظ زید را گذاشتیم. می‌گفتیم موضوع طبیعی لفظ است- حالا در مورد بچه وقتی گفته می‌شود اسم را زید گذاشتم، یعنی الان که در قنداق [اسمش زید] است و فردا که بزرگ می‌شود اسمش را زید نگذاشتی؟ یا فردا هم گذاشتی؟

شاگرد: تا وقتی هست این را گذاشته است.

استاد: اگر یادتان باشد عرض می‌کردیم، اگر او را در خواب ببیند می‌گوید زید را ندیدم؟ چون زید این بدنی است که در این قطعه زمانی بوده ولی در خواب که این نیست.

شاگرد: آن لفظی هم که ما زید می‌گوییم این نیست، یک اشاره‌گر به این است و آن هم یک اشاره‌گر دیگر به این است.

استاد: خلاصه دو تا شدند یا یکی است؟

شاگرد: یک اشاره‌گر دوم است.

استاد: در فردای قیامت که می‌گویند زید زنده می‌شود.

شاگرد: همان بدن خارجی‌اش زنده می‌شود.

استاد: اینکه در مقطع زمانی نیست، این که تمام شد.

شاگرد: کلّ این دوره را زید نامیدیم.

استاد: کدام دوره؟ دوره که تمام شد. قرار شد که اینجا باشد.

شاگرد: ظاهراً آنها به این چیزها اعتقادی نداشتند.

استاد: نه، اصلاً چه اعتقاد داشته باشد یا نداشته باشد. من می‌خواهم این را عرض کنم فطرت ذهن پدر و مادر -بالا برویم، پایین بیاییم- این است، یک روزی هم مدوّنات باید با این منطبق شود؛ طبیعی لفظ زید را در نظر می‌گیرند و برای طبیعی فرزندشان وضع می‌کنند، نه برای این قطعه زمان. در این دوباره مشکل دارند. معطل بودند و نتوانستند تلطیف کنند و ببینند که زید طبیعی دارد، بچّه‌شان طبیعی دارد، می‌گویند یک قطعه زمان.

شاگرد: خود طبیعی زید دوباره هم محل ابهام است. طبیعی زید چیست؟

استاد: ما الان با محل ابهامش بحثی نداریم. ما [باید] بفهمیم و طبیعی را از فرد جدا کنیم، نگوییم موضوع‌له قطعه است، بلکه طبیعی است.

شاگرد: ما می‌خواستیم مسأله ابهام را حلّ کنیم.

استاد: نه، ما از این طریق نخواستیم که ابهام را حلّ کنیم. اصلاً ناظر به آن نبودیم. خواستم بگویم فطرت ذهن این است که موضوع‌له، طبیعی زید است؛ نه قطعه و نه بچّه در قنداق، همین اندازه [می‌خواستم بگویم.] امّا اینکه طبیعی، ابهام را حل می‌کند یا نه، آن مسأله هنوز مانده است و ربطی به این ندارد. این خیلی مهم است که بفهمیم که به طور کلی سر و کار ذهن ما با طبایع است.

شاگرد: این زید در قنداق مصداق آن طبیعی است؟

استاد: مصداق که مربوط به کلّی و فرد است، منظور ما نیست.

شاگرد: رابطه این با طبیعی چه می‌شود؟

استاد: طبیعی زید غیر از طبایع کلّیه است. اینها با هم فرق می‌کند. به نظرم قبلاً بارها در مورد این هم صحبت شد. خلاصه‌اش این است طبیعی شخص با طبیعی کلّی فرق می‌کند، ولی طبیعی دارد. در مباحث الاصول بود  فرمودند که این اشاره به شخص است و وضع و موضوع له شخصی است، در آنجا در مورد این مفصل صحبت شد. من گمانم این است که طبیعی است.

 

برو به 0:40:55

شاگرد: به نظر جمع‌بندی فرمایشات شما این شد: مؤلف مقاله گفت مشکل در نسبت نیست بلکه در خود اورست است. شما فرمودید خود نسبت هم می‌تواند مشکل پیدا کند. برداشت ایشان [یکی از شاگردان] این بود که فقط خود نسبت می‌تواند مشکل ایجاد کند، شما فرمودید هم خود نسبت می‌تواند مشکل پیدا کند و هم اسم خاص می‌تواند مشکل پیدا کند.

استاد: من اینطور به ذهنم است که خود نسبت در موطنِ نفس‌الامرِ نسب، قابل تشکیک است، یعنی [تشکیک] می‌تواند در [نسب] بیاید. اینکه ایشان در این فرمایش به مشکل برخورد به خاطر این بود که ما نسب را به عنوان چیزی که فانی در طرفین است و چیزی ندارد الا الاطراف [می‌دانیم.] در این فضا آمدیم و به مشکل برخوردیم؛ گفتیم معنا ندارد در خود نسبت ابهام بیاید؛ مجبور است از ناحیۀ یکی از این اطراف، ابهام به خود نسبت درز کند. امّا اگر بگوییم خود نسبت یک موطن نفس‌الامری دارد و اطراف هم از شئون آن بستر کلّی هستند و برای خودش حساب دارد، [به این مشکل برنمی‌خوریم.] به گمانم این مطلب قابل پیگیری است که متن خود نسب [قابل تشکیک باشد.] اتفاقاً کسانی هم که ذهنشان خیلی تجریدی است و کلی کار می‌کند، این مطالب را زود تصدیق می‌کنند. فکر تجریدی کار می‌کند و بالکلّ از تمام انواع اطراف و خصوصیاتشان تجرید می‌کند، و راجع به محض نسب فکر می‌کند؛ و چه بسا همان جا می‌بینید تشکیک معنا داشته باشد. حالا فعلاً اینها به عنوان طرح کار است، باید ببینیم سر می‌رسد یا نمی‌رسد.

شاگرد: بدون نسبت می‌توان حرف زد؟ می‌فرماید:«وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِي»‏[9] این اصلاً نسبت ندارد، غربی نسبت به کجا؟ بدون نسبت می‌توان حرف زد یا اگر بدون نسبت اگر حرف بزنیم درست است؟

استاد: اینکه نسبت در هر وصفی باشد اینطور نیست، بدون نسبت می‌توان حرف زد. هر جمله‌ای که شما بگویید حتّی انشائیات نسبت دارد.

شاگرد: با نسبت یا بدون نسبت؟

استاد: بدون نسبت نمی‌شود، شما می‌خواهید بگویید نیست یا هست؟ نسبت دارد.

شاگرد: سؤالم این است که آیا این نسبت دارد؟

استاد: بله.

شاگرد: چه نسبتی؟

استاد: جانب، غرب نسبت به شرق. جانب الشرقی، جانب الغربی. اگر شرق نبود غرب بود؟ همین یک کلمه ساده؛ غرب چه زمانی معنا پیدا می‌کند؟ وقتی که شرق باشد.

شاگرد: قبل از اینکه بگوییم ابهام وجود دارد یا ندارد، خود دایره که مرز مغشوش ندارد مثل بدن انسان، یعنی هیچ ابهامی در آن نیست؟

استاد: هنوز به خود دایره نرسیدیم. چرا دایره مرز مغشوش ندارد؟ شما از سطح بیرون دایره و  از محاط یعنی از صفحۀ سطح خود دایره، دائم بروید و کم کم به محیط نزدیک شوید، چه زمانی به محیط می‌رسید؟ تا بی‌نهایت بروید به محیط نمی‌رسید.

شاگرد: پس کلّا این مثالی که ایشان زده است را شما رد می‌کنید؟

استاد: رد به این معنا که گفتم اگر دایره هندسی با آن مرز غیرمغشوش را در نظر می‌گیرید، آن «رویِ» را مجبور کرده که از ابهام خارج شود، نه اینکه شما بگویید پس ببینید «روی» ابهام ندارد. عرض من این است.

و الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

هشتک: منطق گزاره‌ها، روابط، محمول تک موضعی، محمول دو موضعی، منطق محمولات، نفس الامر، اسم خاص، اسم عام، نسبت، پارادوکس خرمن، ابهام، تشکیک، طبیعی لفظ

 


 

[1] سوره‌ی مریم، آیه‌ی67

[2] سوره‌ی الانسان،آیه‌ی 1‌

[3]  سید هاشم بحرانی، البرهان، ج5، ص544: «عن زرارة عن حمران، قال: سألت أبا جعفر (عليه السلام) عن قول الله عز و جل: «هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً» فقال:كان‏ شيئاً و لم‏ يكن‏ مذكوراً»

[4] سید هاشم بحرانی، البرهان، ج5، ص545: «قال علی بن ابراهیم: «هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً» قَالَ: لَمْ يَكُنْ فِي الْعِلْمِ وَ لَا فِي الذِكْرِ، وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ كَانَ‏ فِي‏ الْعِلْمِ‏ وَ لَمْ‏ يَكُنْ فِي الذِّكْر»

[5] شبستری، گلشن راز، تصحیح محمد حماصیان، ص 15

[6] گلشن راز، تصحیح محمد حماصیان، ص 15

[7] مقاله «ابهام و پارادوکس خرمن»ص3

[8] مقاله ابهام و پارادوکس خرمن، ص4، پاورقی 1

[9] سوره‌ی قصص، آیه‌ی44

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است