1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(۵٧)- براهین استحالۀ جزء لایتجزی

اصول فقه(۵٧)- براهین استحالۀ جزء لایتجزی

ملازمۀ خلأ با جزء لایتجزی، تاریخ نهضت ترجمه، تعریف ملاصدرا از ذیمقراطیس، استحالۀ تداخل در جزء لایتجزی، تعریف تداخل، اشتباه رایج در استنساخ نسخ خطی، تبیین تماس و تداخل، توضیح دو دلیل در حاشیه کتاب، بحث جزء لایتجزی در کلام و حکمت، برهان دوم خواجه بر استحاله جزء لایتجزی، اشکال بر برهان دوم و...
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=32902
  • |
  • بازدید : 3

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

ملازم بودن خلأ و جزء لایتجزّی

شاگرد: عرض کردیم خدمت‌تان افرادی که جزء لایتجزی را با نظریه خلأ هم‌راستا می‌دانند، این جزوه را آوردم که مشخصاً در توضیح نظریات ذیمقراطیس که از او تعبیر به دموکریتوس می‌کند -و ایشان اصرار دارد بگوید ذیمقراطیس غلط است و تلفظ صحیحش دموکریتوس است- ایشان دقیقاً می‌آورد که از حرفهایی که با خدا مخالفت کرد این است که خلأ را پذیرفت و از متن‌‌ها  هم قولِ ارسطو را در شرح ذیمقراطیس می‌آورد و ارسطو را نقد می‌کند. می‌خواستم عرض کنم که آنهایی که قائل به اتم بودند در نقدهای غربی‌ها -یعنی اتمیستها یعنی همان ذیمقراطیس و غیره- برای اتم خلأ قائل بودند. مخصوصاً بعد تعبیر می‌کند و ترجمه به ناهستنده می‌کند و می‌گوید ارسطو اشکال گرفته که ناهستنده که نمی‌تواند موجود باشد و از اینطور بحثها که کاملاً معلوم است که  تلقیِ خلأیی که آنها منکر شدند را او قائل است.  آقای شرف الدین در مباحث یونان باستان، ظاهراً خیلی آدم مسلطی هست، کتاب هم برای خود ایشان هست، ترجمه نیست ولی زبان لاتین بلد است و کتابِ متافیزیکِ ارسطو را هم ایشان ترجمه کرده است. ایشان ظاهراً زبان آلمانی و انگلیسی و فرانسه و لاتین و یک زبان پنجمی هم بلد است و با دین میانه خوبی ندارد و از نظر اتمیست که در مقابل دین است خیلی لذت می‌برد. زبان دیگر عربی است که نسخه‌‌ی یونس بن متّا  که در دوره‌‌ی اسلامی ترجمه کرده را داشته است. ایشان که خواسته ترجمه کند گفته است من پنج تا نسخه برای زبانهای مختلف را جلوی خودم گذاشتم، بعد گفته هیچکدام از اینها به لحاظ معادل‌سازی دقت آن عربی را نداشتند. اینکه گفتم خیلی ارادت به دین ندارد، از این باب بود که اینطور نیست چون از دین خوشش آمده این را گفته است.

استاد: دقّتی را که گفته یا روی حساب نظر خودش روی حساب بی طرفی گفته یا از سر ناچاری؟

شاگرد: بله از روی ناچاری، در فضای علمی گفته خیلی دقیق و قوی است.

استاد: حاج‌آقا در مورد ترجمه انجیل برنابا هم همین تعبیر را داشتند، اصل خود انجیل برنابا به زبان عربی نبوده، پیدا هم که شده به زبان گرجی یا اسپانیولی بوده، بعد به انگلیسی و عربی ترجمه شده، بعد حاج آقا این را نمی‌فرمودند که آن شخص مصری که ترجمه کرده خودش مسیحی است -مترجم عربی خودش مسیحی است- و می‌گوید من این را به عنوان انجیل قبول ندارم، یعنی به عنوان یکی از منسوبات ترجمه کرده -حالا در چه محیطی بوده- ولی حاج‌آقا این کلمه را در موردش می‌گفتند -شاید دوبار یا بیشتر شنیدم- می‌گفتند خوب ترجمه کرده چیزی از آن فوت نمی‌شود. چیزی از آن فوت نمی‌شود یعنی آن مقصود را خوب در قالب عبارت عربی برگردان بکند، خیلی [کار مهمی] است که انسان ببیند خوب مقصود را رسانده است. گاهی عبارات مبهم می‌شود یا اصلاً می‌بینیم یک چیز دیگری شد، حاج آقا این را می‌گفتند چیزی از آن فوت نشده است، این را در تعریف مترجم عربی انجیل برنابا می‌گفتند.

شاگرد: این برای دوره‌‌ی معاصر بوده است.

استاد: بله.

شاگرد: یکی از اساتید ما می‌گفت که در دوره تمدن اسلامی، یکی از عجایبی که اینها دارند همین نهضت ترجمه است، در نهضت ترجمه، ترجمه‌های یکدست با استاندارهای بالا می‌کردند؛ مثلاً کلمه‌‌ی «وجود» جزء معادلسازی‌‌هایی است که در روایات هم وجود دارد اما خیلی فضایش غلبه ندارد، یا کلمه‌‌ی «ماهیت»، ایشان می‌گفتند کلماتی که معادلسازی کردند، باید استاندار واحد در کل بلاد اسلام داشته باشد، که این از عجایب تاریخ است که چطور بدون اینکه اینترنت و وسایل ارتباط جمعی باشد، ترجمه‌های یکسانی می‌کردند.

استاد: شروع تاریخ ترجمه از زمان هارون الرشید قطعی است، مأمون هم که بیشتر این را بسط داد. آیا در زمان بنی امیه بود یا نبود آن هم من دیدم که بعضی‌ جاها که شروعش همان زمان‌ها بود.

شاگرد: جسته و گریخته بود.

استاد: بله، تازگی‌ها هم دیدم -خصوصیاتش را فراموش کرده‌‌ام، در این سن که مطالعه می‌کنم یادم می‌رود-

علی‌ایّ‌حال این بحثی که فعلاً ما داریم و این سه دلیلی که مرحوم خواجه آوردند را ان شاء الله سریع‌تر بخوانیم، بعد به انواع ادله می‌رسد و بعداً هم رد قول دیگران که یکی از آنها قول ذیمقراطیس است، که شما فرمودید و من هم ان شاء الله مراجعه می‌کنم، ببینیم از حیث مقصود چه بوده است. در اسفار هم آقا آن روز پیدا کردند،  جلد پنج، صفحه‌‌ی دویست و سی و شش بود؛ امّا نمی‌دانم کجا تعبیری که آن روز گفتم را دیده بودم.

شاگرد: تعبیر انبیاء را که فرمودید؟

استاد: بله، پیدا شد؟

شاگرد: من ندیدم و پیدا نکردم.

استاد: شاید هم من چیزی که ایشان در صفحه دویست و سی و شش می‌گوید، همان را دیده بودم.

شاگرد: در یکی از رساله‌ها دارد -من هم یادم رفته- دیده بودم یکی از اینها را نام می‌برد و شروع به مدح کردن می‌کند، شاید در آنجا باشد.

استاد: نه، اینجا خصوص او را می‌گويد: «و من الفلاسفة القائلين بحدوث العالم ذيمقراطيس و شيعته إلا أن له رموزا و تجوزات قل من اهتدى إليها. و لهذا اشتهر منه أشياء بظاهرها يناقض الأصول الحكمية مثل القول بالأجسام الصغيرة و مثل القول بالاتفاق و البخت ….. قال بعض العلماء إن هذا الرجل تصفحنا كلامه القدر الذي وجدناه قد دل على قوة سلوكه و ذوقه و مشاهدات له رفيعة قدسیة و أكثر ما نسب إليه افتراء محض، بل القدماء لهم ألغاز و رموز و أغراض صحيحة و من أتى بعدهم رد على ظواهر رموزهم إما لغفلة أو تعمدا لما يطلب من الرياسة انتهى.»[1] منظور این بیان اینجاست، امّا آن نقلی که کردم کجا بود اعتباری ندارد، اینکه دیدم بودم ظاهراً همین اندازه است.

 

 

استدلال خواجه در نفی جزء لایتجزّی

«وأمّا استحالة التّداخل، فضروريّة على أنّه مناف لتركُّبِ الجسم ذِي الحَجم في الجهات الثّلاث منها، إذ التَّداخل يجعل الحَيّزين حَيّزاً واحداً، فكلُّ ذلك الأجزاء يكون حينئذ في حيّزِ جزء واحد، ومع ذلك فالمداخلة بين الجزأين إنّما يكون بعد المماسّة بينهما، فالملاقي من أحد الجزأين عند المماسّة غيرالملاقي منه عند المداخلة، فينقسم إلاّ أن يقال: إنّ الأجزاء خلقت متداخلة لا أنّها خلقت غير متداخلة، ثمّ تداخلت، ليلزم ما ذكرتم، وفيه ما فيه.»[2]

 

حالا استدلالی که در متن کلام بود چه بود؟ خواجه فرمودند: «لحجب المتوسط» عبارتی که رسیدیم این شد که فرمودند: لازمه‌‌ی حاجب این است که جزء لایتجزای وسطی نصفه شود، چه زمانی؟ وقتی بخواهد حاجب این دو جزء شود، باید یک طرفش به آن طرف متصل شود و یک طرف به این طرف متصل باشد، و بنابراین حَجب صورت بگیرد؛ پس دو طرف دارد، طرف راست دارد و طرف چپ دارد. تا رسیدیم به اینجا که «و أمّا استحالة التداخل» فرمودند اگر بخواهد حاجب باشد، باید متداخل با احدالطرفین نباشد، تداخل هم محال است. چرا محال است؟ «و أمّا استحالة التداخل فضروریة»

 

برو به 0:09:24

تعریف تداخل

تداخل یعنی چه؟ یعنی وضع و حیّز دو جزء لایتجزّی یکی باشد، آن جایی که قرار گرفته و آن اشاره حسیه که دقیقاً به او می‌شود یکی باشد، این متداخلان می‌شود. شما دو کتاب را فرض بگیرید که دقیقاً درون هم باشند، دو کتاب دقیقاً اندازه هم باشند، اما درون هم باشند، با یک اشاره و به یک مکان به هر دو اشاره کنیم؛ این تداخل می‌شود که می‌گویند محال است. دو جزء لایتجزی با یک اشاره و یک مکان به آنها اشاره کنیم، این محال است! اگر دو جزء است و دو جسم است دقیقاً دو تا اشاره می‌برد و دو حیز دارد. می‌فرماید: «وأمّا استحالة التّداخل، فضروريّة على أنّه مناف لتركُّبِ الجسم ذِي الحَجم في الجهات الثّلاث منها» یعنی از آن اجزاء. مگر شما نمی‌گویید جسمی که صاحب حجم است ترکیب شده -حجم در جهات ثلاثه طول و عرض و عمق است- «منها»، مگر نمی‌گویید از اینها تشکیل شده است؟ وقتی جسم حجم دارد، اگر این اجزاء متداخل هستند یک اشاره، یک مکان [دارند، در این صورت] صد تا از آنها را روی هم بگذارید متداخل هستند، جسمی که تشکیل نمی‌شود، همه آن اجزاء می‌شود؛ و حال آنکه شما سه تا را کنار هم بگذارید، ده تا را کنار هم بگذارید، یک میلیون را کنار هم می‌گذارید می‌خواهید حجم پدید بیاید «على أنّه مناف لتركُّبِ الجسم ذِي الحَجم في الجهات الثّلاث منها» ، «لتركُّبِ الجسم ذِي الحَجم في الجهات الثّلاث»از این اجزاء، اگر اینها متداخل باشند که حجم پدید نمی‌آید. «إذ التَّداخل» چون وقتی گفتید دو تا جزء متداخل هستند، «يجعل الحَيّزين حَيّزاً واحداً» دو مکان، یک مکان واحد می‌شود، وقتی یک مکان واحد است، هرچه شما از اینها را به هم ضمیمه کنید، لازمه‌اش این است که باز یک جزء متداخل باشد و یک جزء لایتجزی باشد و اصلاً ترکبی پدید نیاید «فكلُّ   تلك الأجزاء يكون حينئذ» یعنی در حینی که متداخل هستند «في حيّزِ جزء واحد» در جای یک مکان قرار گرفتند چون متداخل هستند. این رد تداخل اولاً بدیهی است، ثانیاً منافات ترکب جسم است، ثالثاً که این جوابش لطیف است: «ومع ذلك فالمداخلة بين الجزأين إنّما يكون بعد المماسّة بينهما، فالملاقي من أحد الجزأين عند المماسّة غيرالملاقي منه عند المداخلة» می‌گویید وقتی دو تا جزء سراغ هم آمدند، وقتی به هم رسیدند تداخل می‌کنند،باشد وقتی به هم رسیدند یک چیزی از این دو تا داریم که به هم رسیدند، یک چیز دیگری هم داریم که بعد از ملاقات تداخل کردند، پس یک چیزی دارد که اول به هم رسیدند، یک چیزی دارد که بعد الملاقاة با همدیگر قرار می‌گیرند؛ پس باز دو تا دارد. «فالمداخلة بين الجزأين إنّما يكون بعد المماسّة» باید یک مماسه باشد، تا به هم نرسند که نمی‌توانند با هم تداخل کنند، باید به هم برسند، لحظه‌ای که به هم می‌رسند با لحظه تداخل دو تا آنِ مفترق است. دو تا کره را در نظر بگيريد کوچک به نظر می‌آیند، محیط‌‌هایشان که به هم می‌رسد مماسه می‌شود، وقتی در هم رفتند تداخل می‌شود. آن لحظه‌ای که دو تا محیط به هم می‌رسند مماسه می‌شود، این لحظه، این جزءها چیزی دارند که بعد که رفتند متداخل شدند یک چیز دیگرشان مماسه کرده است، دو تا مماسه است «فالملاقي من أحد الجزأين عند المماسّة غيرالملاقي» از همین «أحد الجزأين عند المداخلة فیُقَسّم» یا «فینقسِم» آن نسخه‌‌ی خطی را نگاه نکردم.

شاگرد: «فینقسم» است.

استاد: اینجا «ینقسم» درست است.

شاگرد1: یک جا عبارت ظاهرا «سقط» دارد.

استاد: این«سقط» در کتاب شما نیاورده است. من دیگر تذکر ندادم چون دیدم شما که هیچکدام نسخه من را ندارید. [این نسخه‌‌ی ما] بخشی از این که در حاشیه رفته را ماشین‌‌نویس ننوشته است. کسی این نسخه را تایپ کرده که در نرم‌افزار‌ها رفته، وقتی تایپ می‌کرده بعضی جاها را توجه داشته که از حاشیه بیاورد، اما مثلاً اینجا نیاورده است. ببینید من عبارت را می‌خوانم «فالمداخلة بين الجزأين إنّما يكون بعد المماسّة» برای شما به جای «بعد المماسّة»، «غیر المداخله» دارد، اینجا افتاده و در حاشیه هست. «إنّما يكون بعد المماسّة بينهما، فالملاقي من أحد الجزأين عند المماسّة غيرالملاقي منه عند المداخلة»

 

 

اشتباه رایج در کتب خطی

ما اوایل طلبگی خیلی با این کتاب‌های خطی مأنوس بودیم، کتاب‌های خطی قدیم دو چیزی داشتند که بسیار محل ابتلاء بوده، یکی اینکه اضافه می‌شده و دیگر اینکه کم می‌شده است، آن هم برای این بوده که در یک عبارت، یک یا دو کلمه تکرار شده بوده، ناسخ چشم روی این کلمه می‌انداخته و می‌رفته که بنویسد، دوباره که چشم می‌انداخته روی کلمه‌ای روی سطح پایینی است می‌افتاده، یک سطر می‌افتاده است، برمی‌گشته و می‌دید [که اشتباه شد] می‌بينيد الان «المماسّة» را نوشته، سه چهار کلمه بعد، این دفعه که چشم انداخته روی «مماسه» دوم رفته و از بعد آن نوشته است و حدود نصف سطر افتاده است. برعکس این هم می‌شده، دو تا کلمه بوده دوباره چشم روی کلمه قبلی می‌افتاد، یک خط را که نوشته بوده، دوباره می‌نوشته و این خیلی زیاد اتفاق افتاده است. شاید من در کتاب‌های خطی یک مورد تخلف ندیدم،  در کتب خطی که در کنارش حاشیه دارد، عبارت افتاده را اضافه می‌کنند یا اگر اضافی باشد خط می‌زنند، اگر نگاه کنید کلمه ابتدا و انتها یکی است، چشمش افتاده است.

 

 

تبیین تماس و تداخل

شاگرد: این مماسه را نمی‌شود شروع تداخل گفت؟

استاد: شروع تداخل است، نهایت چیست؟

شاگرد: من می‌گویم شروع تداخل با آن مماسه یکی است.

استاد: خیر، در مماسه می‌خواهند بگویند تازه به هم رسیدند.

شاگرد: وقتی به هم می‌رسند شروع تداخل هم هست.

استاد: شروع است، پس قبل از اینکه شروع شود…

شاگرد: مماسه‌ای نبوده است!

استاد: دو تا کره، دو دایره در نظر بگیرید، محیطها به هم رسید امّا ذره‌‌ای در هم نرفته است، این فرق می‌کند. دقیقاً یک نقطه است که جایی است که به هم رسیده‌‌اند، مساحت این نقطه هیچ جزء مشترک ندارد، دو تا دایره‌ای که در محیط مماس می‌شوند، هیچ نقطه از مساحتشان جزء مشترک دارد؟ محیطشان دارد. دو دایره را مماس کنید، محیط این دو دایره الان یک نقطه مشترک دارند، اما مساحت‌‌هایشان دارد؟ خیر، عرض من روشن است. بنابراین «عند المماسة» یعنی وقتی محیط این دو تا جزء، یک نقطه‌‌ی مشترک پیدا می‌کنند، اما از حیث حجم در نقطه مشترک داخل نشدند، می‌گویند این چیزی دارد «عند المماسة» و چیزی دارد «بعد المداخله» پس علی‌ایّ‌حال معلوم می‌شود این جزء دو چیز دارد که همین را می‌خواهد بگویند. این فرمایش ایشان بود.

نسخه‌‌ی «فیَنقَسِم» هم خیلی خوب است دو تا نقطه می‌خواهد، «فینقسم» با دو دندانه، کتاب ما «فیُقسَّم» دارد، اما «فینقسم» بهتر است. شما هم «ینقسم» است؟

شاگرد: بله.

استاد: برای شما هم از روی نسخه‌‌ی ما نوشته است. آن نسخه‌‌ی خطی خیلی خوب و عالی است.

إلاّ أن يقال: إنّ الأجزاء خلقت متداخلة لا أنّها خلقت غير متداخلة،

«إلاّ أن يقال» حالا یک جوابی می‌خواهند بدهند از اینکه این مداخله می‌تواند بشود. می‌گويند: «إلاّ أن يقال: إنّ الأجزاء خُلقت متداخلة» شما می‌خواهید با زور اینها را نزدیک هم ببرید و بگویید تداخل می‌کنند بعد ما را گیر ‌بیندازید و بگویید مماسه‌ای دارند، خیر اینطور نیست، خدای متعال از روز اولی که خلق می‌کرده –«خُلِقَت» منظور این است- تعبیر آتئیستها را می‌شود اینجا بیاورد، یعنی از ازل اینطور بودند، او می‌گوید خیر، اینها را که حادث بگیرند «خُلقت متداخلة» یعنی وقتی آنها را ایجاد می‌فرموده اصلاً متداخل بودند، پس مماسه‌ای نیاز نیست. می‌گویند: «إلاّ أن يقال: إنّ الأجزاء خلقت متداخلة لا أنّها خلقت غير متداخلة، ثمّ تداخلت» شما نقطه مماسه را از بعد تداخل جدا کنید، «ليلزم ما ذكرتم» که مماسه با آن فرق دارد «و فيه ما فيه» که جواب نمی‌دهند.

 

برو به 0:18:54

 

توضیح دو دلیل حاشیه کتاب

یک حاشیه‌ای اینجا داریم نمی‌دانم برای کدام از علما بوده، فقط زیر آن «شین» می‌بینم.

شاگرد: نوشته «ح، سین، دام ظله» که کاتب این نسخه سال ۱۲۲۶ شمسی مرحوم شده است. حواشی قبلی هم همین «ح.س» نوشته است. «ح» شاید حاشیه است.

استاد: شاید «سین» هم ملااسماعیل باشد. برای من هم همین است، چشم من خوب نمی‌بیند، خط هم که ریز می‌شود. بله در نسخه‌‌ی شما دیدم «ح.س دام ظله» خیلی بزرگ و خوب و خط عالی.

استاد: حاشیۀ خوبی است؛ محشی می‌گوید: «أولاً کأنه إشاره إلی أنّ خلق الأجزاء متداخلة لاینفعهم» متداخل هم باشند، برای آنها فایده ندارد، چرا؟ «فإنّا نفرض رأس مخروطین متلاقیا» شما می‌گویید اینها متداخل هستند، خیلی خوب؛ علی‌ایّ‌حال ترکّب جسم را که قبول دارید؟ سه تا جسم می‌شود، وقتی سه تا جسم شد ما دو مخروط در نظر می‌گیریم که سر این دو تا مخروط روی دو طرف است و سه تا هم هستند، بعد می‌بریم اینها را تلاقی می‌دهیم. سه جزء در نظر بگیرید، وسطی حاجب است، می‌گوییم می‌خواهیم اینها را چه کار کنیم؟ می‌خواهيم اینها را تلاقی دهیم، دو رأس مخروط را روی این سه تا – دو طرفینش- می‌گذاریم، بعد رأس مخروط هم که با همدیگر فاصله دارند، می‌بریم و آنها را به هم می‌رسانیم. اینطور که از عبارت برمی‌آید.

یکی مطلب زیبای دیگر هم می‌گویند: حالا خدا اینها را متداخل آفریده، مگر نمی‌خواستیم خارجشان کنیم که اینها سه تا جسم تشکیل بدهند؟ اگر متداخل باشد تا آخر کار همه متداخل هستند، باید خارج بشوند تا…. درست کنند، همان اشکالی که در تداخل در مماسه بود در خروج است، وقتی می‌خواهد خارج شود، لحظه خروج یک لحظه‌‌ی مماسه‌ای دارد و آن وقتی است که متداخل با همدیگر فرق دارد. ببینید می‌گوید: «و کما أن التداخل لایمکن إلا بعد الملاقاة فالتفریق لهما»

شاگرد: اینجا شکل دیگر دیگر نوشته است: «فإنّ تداخلا فإنه یکون بعد الملاقاة»

استاد: مطلب این را که  عرض کردم. «فإنّ تداخلا فإنه یکون بعد الملاقاة» این برای اول بود.

«و ایضاً» این دلیل دوم است: «فإن التفریق ممکن و کما أن التداخل لایمکن إلا بعد الملاقاة فالتفریق لایمکن إلا بعد طی مرحلة»

شاگرد: «و کما أن التداخل لایمکن إلا بعد الملاقاة فالتفریق لایمکن إلا بعد طی مرحلة التلاقی بلافرق بینهما»

استاد: برای ما «فالتفریق» دارد. «لایمکن إلا بعد طی مرحلة التلاقی بلافرق بینهما» خلاصه می‌گوید وقتی شما در تلاقی با خلقت خداوند متعال فرض گرفتید، با تخارج این دو تا و اینکه از همديگر خارج شوند، اینها را تفریق می‌کنیم، دو جزء را سوا می‌کنیم، وقتی می‌خواهیم سوا کنیم، خلاصه آن وقتی که متداخل بودند با آن لحظه‌ای که می‌آیند از هم جدا بشوند، یک مماسه‌ای هست، «ما به المماسة عند المفارقه» با «ما به المماسة عند التداخل» دو تا می‌شوند، پس این جزء دو چیز دارد.

شاگرد: من اولی را نفهمیدم، در بحث مخروطین استدلالش چطور شد؟

استاد: اینطور که من مقصود ایشان را فهمیدم، خواجه سه تا را فرض گرفتند که وسطی حاجب بود، می‌گوید اینها متداخل هستند، خب متداخل باشند، سه تا هستند یا نیستند؟ ما سر دو مخروط را فرض می‌گیریم که رأسشان روی دو طرف گذاشته شده است، بعد جلو می‌بریم؛ اجزاء متداخل هستند، باشند، سر این دو تا مخروط که با همدیگر  [منطبق] نیستند، چون سه تاست، الان که متصل نیستند، می‌رویم آنها را تلاقی می‌دهیم. وسطِ آن جزء وسطی به هم می‌رسند. حس کردم اینطور می‌خواهند بگویند، عبارت را ببینید.

شاگرد: تداخل، اول تصویر نشد ؟

شاگرد۱: الان تداخل و مماس بودن چه چیزی دارد بیان می‌شود؟

شاگرد: الان سه تا جزء داریم که همه در هم هستند یا بعضشان در هم هستند؟

استاد: ببینید خواجه دارند به برهان حجب، می‌خواهند طرف مقابل را الزام کنند که جزء لایتجزایی که شما می‌گویید، بالدقه لایتجزی نیست، چرا؟ چون وقتی جسمی که مرکب از این اجزاء است، سه جزء را کنار هم بگذارید، این وسطی حاجب بین این طرف و آن طرف است، وقتی حاجب است پس  مابه‌الملاقاة با دست راستی -بر این وسطی- با  مابه‌الملاقاة برای دست چپی دو تاست، پس دو طرف و دو جهت دارد و دو چیز درونش هست؛ نمی‌توانید بگویید لایتجزی است. این طرف با آن طرف فرق دارد، این اصل برهان خواجه است، آن طرف می‌گويد چرا می‌گویید دو طرف دارد؟ یکی از اینها «و إلّا لزم التداخل» یکی با احد الطرفین تداخل می‌کند، خب بکند؛ الان می‌خواهند بگویند تداخل نمی‌شود. اگر هم تداخل فرض بگیریم باز هم آن دوتا را می‌خواهد، دو حیث را می‌خواهد، این حاصل کلام ایشان.

شاگرد: این تداخل که فرض گرفتیم به چه شکل است؟

استاد: تداخل به این است که من دو دایره کوچک -این اجزاء را می‌گویم برای اینکه مقصود را برسانم- با سومی را وقتی کنار هم می‌گذارید، محیط‌هایشان با هم مماس می‌شود؛ یک و دو و سه. اگر طوری این دو دایره را بلغزانید -به اصطلاح هندسی- کاملاً بر هم منطبق شوند.

شاگرد: هر سه تا؟

استاد: با احد الطرفین فعلاً بحث بود، کلمه «احد»[در عبارت داشتیم] چون با یکی کافی است. خواجه می‌خواهند بگویند این وسطی حاجب است. اگر شما فرض گرفتید که این وسطی با احد الطرفین متداخل است، کافی است برای اینکه حجب کنار برود.

شاگرد: تداخل یعنی اینکه این کامل در دل آن آمده است.

استاد: بله احسنت، کامل در دل او آمده و بر هم منطبق هستند. سه تا دایره است، اما چون یکی با دیگری متداخل است، حجبی صورت نمی‌گیرد. سه تا هستند در عین حال به هم وصل هستند؛ یعنی می‌خواهد حجب را رد کند. استدلال خواجه حجب بود، می‌گوید چرا حجب می‌گویید؟ سه تا هستند، بله سه تا داریم، اما یکی با دیگری متداخل است، پس حجبی صورت نگرفته است. می‌گوید تداخل بدیهی البطلان است و [بقیّه حرف‌‌ها]، اینقدر این ادله این طرفی‌ها برای این واضح است که طرف مقابل یک نحو دست و پا زدن است در این فضا. تداخل دائم می‌خواهد بگوید از حرفم دست برنداشتم. این حالت است که هر چه برای طرف مقابل دلیل می‌آورد و مطلب واضح است امّا او به گونه‌‌ای می‌خواهد توجیه کند و این دست و پا زدن‌ها در کلاسهای مجادلات علمی خیلی بوده است. یک مطلبی می‌گفته، قافیه‌ای را که گفته بود تا آخر کار می‌خواست از آن دفاع کند، این هم الان اینطوری است. لذا برهان حجب، و برهانی که خواجه می‌آورند، براهین حکما برای استحاله جزء لایتجزی خیلی واضح است. آنقدر واضح است که کسی که می‌خواهد بیاید دفاع کند باید دست و پا بزند و در تصور حرف او دچار مشکل می‌شویم، که چه چیزی می‌خواهد بگوید. اما بعداً حرفهایی پیش می‌آید که با آن حرفها، باید به این براهین نگاه جدید بکنیم. غیر از این است که فعلاً بخواهیم نگاه کنیم اصل مقصود برهان را بفهمیم. با آن نگاه جدید باید ببینیم آن وقت چه باید گفت. حرف آنها با این حرف چطور می‌شود؟ آن فضای دیگری می‌شود.

 

 

بحث جزءلایتجزی در کتب کلامی و فلسفی

حالا بخوانم عبارت پیش برود. یک نکته سریع هم عرض کنم: ده‌‌ها کتاب هست که همین بحثی که ما در شوارق می‌خوانیم را دارد، همه هم کتاب‌های قوی و خوب در حکمت و کلام هستند. مثلاً در کلام، کشف المراد اولین شرح تجرید برای علامه حلی -رضوان الله علیه- است، بعد آن یک شرح بغدادی بوده که نمی‌دانم در دستها هست یا نیست؟ شرح سوم، شرح قوشچی است -الان شرح تجرید قوشچی را من اینجا گذاشتم- همین چاپی که آقای بیدار چاپ کرده بودند، صفحه صد و چهل و چهار همین بحث ما را دارد، اگر دارید یا در کتابخانه دیدید مراجعه می‌کنید می‌بينيد. همین بحثی که الان ما مشغول آن هستیم «حجب المتوسط» صفحه صد و چهل و چهار این بحث را دارد. قوشچی اینها را توضیح می‌دهد، و همچنین کتاب‌های کلامی دیگر مثل شرح مواقف، شرح مقاصد، این دو تا هم از کتاب‌های قوی کلامی است که اين بحثها را دارد و ایشان هم بعداً مراجعه می‌کنند. عرض کنم که در کتب حکمت، الان همین جلد پنجم اسفار، مفصل از همین حدود صفحات چهل و اینها شروع می‌شود، در دفاع از استحاله جزءلایتجزی و بررسی شکوک و غیره که می‌گویند. حالا به هر مناسبتی هم کم‌‌کم مراجعه می‌کنیم. [باید توجه کنیم که هم] عبارت پیش برود -چون اصل کتاب این است و در شوارق همه را خوب بحث کرده‌‌اند- و هم اینکه با کتاب‌های دیگر هم حالا که مشغول هستیم آشنا شویم ان‌شاءالله.

 

برو به 0:29:36

برهان دوم استحاله جزءلایتجزی

الوجه الثّاني: ما أشارإليه بقوله:  و لحركة الموضوعين على طَرَفِي المركّب من ثلاثة؛ أي لوجوب التّلاقي بين الجزأين المتحرّكين الموضوعين على طرفي خطّ مركّب من أجزاء وتر كالثّلاثة متوجهّاً كلّ منهما إلى الآخر حركة على السّواء في السّرعة والبطء والابتداء، فإنّه لابدّ حينئذ من ملاقاتهما، ولا يمكن ذلك إلاّ بأن يشغلا جميعاً الوسط، بأن يكون شيء من الوسط مشغولاً بأحدهما، وشيء آخر منه بالآخر، فيلزم انقسام الوسط، بل الخمسة كما عرفت.

فإن قيل: هذا يتوقّف على إمكان وجود الجزء على الانفراد فيمكن وضعه على الطّرف، وهو غير لازم على تقدير تركّب الجسم من الأجزاء.

قلنا: لا يتوقّف عليه، بل يكفي فرض مخروطين يوضع رأسهما على الطّرفين، ويحرّكان على الوجه المذكور، لكن قد يمنع إمكان الحركة إلى الوسط، إذ شرط انتقالهما إلى الوسط إمكان فراغ يسعهما معاً، ولا يتحقّق في الجزء الوسط فراغ يَسعهما، بل إنّما يَسع أحدهما فقط، فيقفان قبل الوسط.[3]

برهان دوم برای استحاله جزء لایتجزی «الوجه الثّاني: ما أشارإليه بقوله: و لحركة الموضوعين على طَرَفِي المركّب من ثلاثة» «لحركة الموضوعين»  دلیل دیگر [این است که] اگر سه تا جزء داشته باشیم، دو جزء دو طرف حرکت می‌کنند، حرکت متساوی  السرعة به سوی همدیگر. سه تا جزء را کنار همدیگر گذاشتیم، فرض آن هم این است که ما اینجا پنج جزء نیاز داریم. سه تا را زیر می‌گذاریم، دو تا را روی دو طرف می‌گذاریم. روشن است؟ سه تا جزء زیر هستند، به همدیگر چسبیدند، دو جزء دیگر هم می‌آوریم، یکی را روی این طرف و یکی را روی آن طرف می‌گذاریم، بعد این دوتایی که دو طرف است با سرعت دقیقاً مساوی حرکتشان می‌دهیم که به هم برسند. چطوری به هم می‌رسند؟ در یک نقطه‌ای این دو تا به هم می‌رسند. آن نقطه‌ای که به هم می‌رسند وسط جزء سوم است؛ پس تقسیمش کردند. یعنی چون حرکتشان مساوی است نصف جزء وسطی این رفته، نصفش را دیگری رفته است؛ چون حرکت‌ها مساوی و زمان شروع هم مساوی بوده است، در وسط به هم می‌رسند؛ پس وسطی منقسم می‌شود. با سرعت مساوی و زمان حرکت شروع مساوی، اینها به هم می‌رسند.

شاگرد: نصف شدن نکته‌‌ای دارد؟

استاد: [خصم]می‌گوید لاینقسم.

شاگرد: منظورم در وسط به هم رسیدن است که ظاهراً موضوعیتی ندارد.

استاد: خیر، ولی صحبت سر این است که هر طور دیگری قرار بدهیم ممکن است خدشه کند.

شاگرد: همین که حرکت کنند ولو از یک طرف، اینکه بتواند در جزء وسط حرکت کند یعنی نقاطی در آن ترسیم کرده‌‌ایم

شاگرد۱: ایشان می‌گوید وسط راه بگیریم.

استاد: حالا اگر شما اشکالاتش را ببینید، می‌بينيد این فرض چه چیزهایی دارد، الان اشکالاتش را می‌گوییم. اصل تصویر حرف این است، برهان این است: «لحركة الموضوعين» ببینید پنج جزء می‌شود «الموضوعين» دو جزء بالایی هستند «على طَرَفِي المركّب من ثلاثة» زیرش سه جزء است. دو تا را روی دو طرف بالا می‌گذاریم و دو تا بالایی‌ها را حرکت می‌دهیم. «على طَرَفِي المركّب من ثلاثة، أي لوجوب التّلاقي بين الجزأين المتحرّكين الموضوعين على طرفي خطّ مركّب من أجزاء وَترٍ كالثّلاثة» «أجزاء وتر» مقابل برهان بعدی است، خواجه برهان بعدی را با اجزاء زوج قرار می‌دهند. فعلاً با اجزاء وتر است. «مركّب من أجزاء وتر كالثّلاثة» که ثلاثه وتر است «متوجهّاً كلٌّ منهما إلى الآخر حركةً على السّواء في السّرعة والبُطء والابتداء»  ابتدای هر دو یکی است، زمان حرکت و سرعت هم یکی است، وقتی می‌روند به هم می‌رسند چه می‌شود؟ «فإنّه لابدّ حينئذ من ملاقاتهما» این دو جزء بالایی؛ «ولا يمكن ذلك إلاّ بأن يشغلا جميعاً الوسط» وسط را اشغال کنند «بأن يكون شيء من الوسط مشغولاً بأحدهما، و شيء آخر منه بالآخر» نصفی از این،این طرف باشد، نصفی هم از دیگری؛ پس خود اینها نصفه شدند، آن پایینی هم نصفه شد. ابتدا [بحث را] سر خود این دو می‌برند؛ خود این دو جزء نصفه شدند، و وسط را نصفه کردند، نصفشان این طرف است و نصف دیگری طرف دیگری است. «و لا يمكن ذلك إلاّ بأن يشغلا جميعاً الوسط بأن يكون شيء من الوسط مشغولاً بأحدهما، و شيء آخر منه بالآخر فيلزم إنقسام الوسط» جزئی که وسط بود نصفه شد، بخشی برای این شد بخشی برای دیگری، بین خودشان تقسیم کردند «بل الخمسة» هر پنج جزء تقسیم شدند، چرا؟ چون دو جزء بالایی، دو جزء طرف، جزء وسط و و اجزاء بالایی همه تقسیم شدند.

شاگرد: هر کدام نسبت به همدیگر.

استاد: هر کدام نسبت به همدیگر خط وسط پیدا کرده‌‌اند و تقسیم شده‌‌اند. «بل الخمسة» بلکه هر پنج جزء تقسیم می‌شوند «کما عرفت» شبیه به همین که در بالا هم نظیرش بود. اینها همه نزدیک به هم است، ادله هم واضح است، بعداً ادله سنگین‌تری می‌آید. اینها کتب کلامی بوده و خواجه اینجا با جمله‌‌ی کوتاه اشاره کرده است.

 

 

اشکال بر دلیل دوم

حالا اشکالات او را ببینید«فإن قيل: هذا يتوقّف على إمكان وجود الجزء على الانفراد» بله اگر ما یک جزء منفرد داشته باشیم، هرطور دلخواه شماست می‌توانیم جلو برویم. «فيمكن وضعه على الطّرف وهو غير لازم على تقدير تركّب الجسم من الأجزاء

قلنا: لايتوقّف عليه، بل يكفي فرض مخروطين» این مخروطینی که بالا گفت به نظرم همین است- می‌گويد شما از کجا می‌گویید که اینها جدا جدا هستند، تنها تنها فرض گرفتید، دو تا را می‌خواهید ببرید، نه همگی اینها به هم چسبیده‌‌اند و اصلاً نمی‌شود با آنها کاری کرد که یکی را حرکت دهند. می‌گویند پس ما هندسی‌اش می‌کنیم. جزء را جلو نبر، دو تا رأس مخروط در نظر می‌گیریم که روی دو طرف هستند، مخروطها را جلو می‌بریم. خلاصه دو تا خط هستند که باید جلو بروند به هم می‌رسند، وقتی دو رأس مخروط به هم رسیدند لازمه‌اش این است نقطه‌‌ی تقاطع دو رأس مخروط –محل تلاقی‌‌شان- وسط جزء پایینی است و آن را تقسیم کرده است.

«على إمكان وجود الجزء على الانفراد» «على الانفراد» ما نداریم، همه اینها به هم چسبیده‌اند، نمی‌توانیم حرکت بدهیم و جلو ببریم. «ليمكن وضعه على الطّرف، وهو غير لازم على تقدير تركّب الجسم من الأجزاء»جسم مترکب از اجزاء است ولی شما نمی‌توانید دو تا را دو طرف قرار دهید و حرکت دهید، اصلاً نمی‌شود اینها را حرکت داد.

«قلنا لا یتوقف» حرف ما بر اینکه حتماً دو جزء را قرار دهیم و حرکت دهیم. دو رأس مخروط قرار می‌دهیم و به عنوان هندسی جلو می‌بریم؛ یعنی برهانمان را از حرکت فیزیکی به حرکت هندسی می‌بریم.

«قلنا لا یتوقف علیه» حتماً برهان ما متوقف بر این نیست که اجزاء منفرد داشته باشیم «بل يكفي فرض مخروطين يوضع رأسهما على الطّرفين، ويحرّكان على الوجه المذكور» دو تا را سر مخروط می‌گذاریم، چرا می‌گویند مخروط باشند؟ به خاطر اينکه قاعده‌اش روی طرفین بچسبد ولی رأس‌ها بالا باشد، که وقتی جلو می‌آيد کاملاً معلوم باشد که آنجایی که رسید وسط آن است. «یوضع رأسهما» چرا مخروط؟ برای اینکه قاعده‌اش به طرفین برسد، البته خیلی نیازی نیست.

شاگرد: شکل‌های دیگر هم می‌شد.

استاد: بله می‌شود، علی‌ایّ‌حال شاید مخروط در تصویرشان راحت‌تر بوده است «بل يكفي فرض مخروطين يوضع رأسهما على الطّرفين، ويحرّكان على الوجه المذكور، لكن قد يمنع إمكان الحركة إلى الوسط» اینکه شما گفتید، گفتم اشکالات را بگذارید این یکی از آنهاست. می‌گوید به همین سادگی شما سه جزء را می‌گذارید، دو رأس مخروط را می‌گیرید و می‌گویید جلو می‌بریم، خیر اگر واقعاً جزء لایتجزی هستند، دو طرف هم رأس مخروطی روی آن  بگذارید، شما نمی‌توانید یک حرکت با سرعت متوسط جلو  ببرید. آن فضای واسطه اجازه چنین کاری به شما نمی‌ده،د یا این طرف می‌پرد یا به آن طرف می‌پرد. فضا، فضای لایتجزی است، منفرد است، به شما اجازه نمی‌دهد دو قسمتش کنید. پس یا این می‌آید یا آن یا هیچکدام. این در حالت بحثها را دارد سنگینتر می‌کند.

 شاگرد: يعنی با فرض این است که ما دو جزء را روی آن سه فرض گرفتیم، بعد مخروط‌ها را از دل این دو تا می‌خواهیم رد بدهیم.

استاد: می‌خواهیم رد کنیم و حرکت دهیم،  می‌گوید ما اینجا حرکت را قبول نداریم. در اینجا ممکن نیست دو رأس مخروط حرکت کند.

شاگرد: آن دو تایی که بالا قرار گرفتند چطور است؟

استاد: ایشان دو تای بالا را فرض نگرفت، گفت منفرد نیست و ما نداریم.

شاگرد: مخروطهایی که بالا قرار گرفتند به چه شکل هستند؟

استاد: مخروطهایی که بالا قرار گرفتند، اول در برهان خواجه پنج تا بودند، سه تا را پایین و دو تا را بالا گذاشتیم، این ‌گفت ما جزء منفرد نداریم، که دو تا جدا باشند و بخواهید ببرید، همه به همدیگر چسبیده‌اند، یعنی روی این فرض در آنها خلأ نیست، می‌گویند خیلی خوب، همان سه تا را فرض بگیرید، همان سه تایی که فرض گرفتید جزءهای بالایی را دو تا مخروط در نظر بگيريد، که رأسی دارند که رأس‌شان روی این دو تا جزء دو طرف است، با آن سومی نیست. حالا این دو مخروط را جلو ببرید که سر این دو تا مخروط به آن جزء وسطی به هم برسند. می‌گوید «نمنع إمکان الحرکة» اینچنین حرکتی که شما می‌گویید، باید اول امکانش را ثابت کنید تا بتوانید حرف ما را رد کنید

 

برو به 0:39:37

«لكن قد يمنع إمكان الحركة إلى الوسط» إذ شرط انتقالهما» یعنی رأس مخروطین «إلى الوسط إمكان فراغ يسعهما معاً» باید یک فضایی باشد که دو رأس به هم برسند، این یک فضا ندارد، اگر فضا داشت که لایتجزی نبود؛ پس جزء ثالثی لایتجزی آن وسط هست. به عبارت دیگر بین دو رأس مخروط یک نقطه هندسی فرض بگیرید، آیا می‌شود جلو ببرند؟ خیر، هر دو به هم رسیدند، نقطه هم هست.

شاگرد: این نسخه «یسعهما» است.

 استاد: بقیه هم «یسعها» است؟

شاگرد1: نسخه‌‌ی ما هم «انتقالها» و «یسعها» دارد.

شاگرد: نسخه‌‌ی ما «انتقالهما» و «یسعهما» دارد.

استاد: آن نسخه درست است، ببینید می‌گویند «إذ شرط انتقالهما إلی الوسط» امکان یک فضا و فراغ و جا [خالی] افتاده‌ای که «یسعهما» یعنی جای آن دو رأس مخروط که جلو رفته است «یسعهما معا» شاهدش هم «معا» است. هر دو تا رأس مخروط آنجا بروند. «و لا يتحقّق في الجزء الوسط فراغ يَسعهما» اصلاً آن جزء وسطی که قرار گرفته، یک فراغی ندارد که حرکت در آن ممکن باشد «الحرکة لا یمکن إلا بفراغ» اینجا هم فراغ نیست.

شاگر:اینجا هم دوباره «یسعهما» داریم.

استاد: «و لا يتحقّق في الجزء الوسط فراغ يَسعهما» عبارت بعدی در نسخه‌‌ی شما چیست؟

شاگرد: ما «إنما» داریم.

شاگرد1: ما «إنّهما» داریم.

شاگرد: اگر به «فراغ» بخورد باید «إنما» باشد.

استاد: از حیث معنا «إنّما» انسب است. «بل إنّما یسع» یعنی «إنما یسع» فراغی که بین آنها هست «أحدهما فقط» لذا یا حرکت برای هر دوی آنها با هم محال است، یا اگر برود، یکی از اینها می‌رود، آن هم یک جزء لایتجزای حرکت. روی مبنای آنها این جواب قوی‌‌ است. آنهایی که قائل به جزء لایتجزی هستند، می‌گویند حرکت سکونات متتالیه است، توسط اینها صورت می‌گیرد. او می‌گوید وقتی شما یک جزء را فرض می‌گیرید، اینجا برای ما حرکت دوتایی ممکن نیست؛ یک حرکت بیشتر امکان پذیر نیست. يعنی فراغی که ما داریم فراغی است که تنها و تنها امکان یک حرکت در آن هست، شما نمی‌توانید با هم دو حرکت را صورت دهید.

شاگرد: منظور از فراغ چیست؟ فراغی که مصحح حرکت یک طرف است، چه فراغی است؟

استاد: یعنی فضای خالی، می‌گویند فارغ شد.

شاگرد: این فراغ کجاست؟

استاد: بین الطرفین است. سه تا جزء است، بین طرفین یک فراغی است، او می‌گوید فراغ هست، فراغ جزء لایتجزی که امکان حرکت در آن نیست؛ چون جزء لایتجزی است فقط امکان یک تیک دارد، و آن هم یا برای این است یا برای آن، دو تا روی مبنای خودشان نمی‌شود.

 شاگرد: چطور یکی هست وقتی همه اینها متلاصق هستند و کلاً فضا را پر کرده‌‌اند، جای چه چیزی این وسط می‌ماند؟

استاد: از حیث هندسی جلو رفتیم، گفتیم مخروط، مخروط را می‌خواهیم حرکت دهیم.

شاگرد: مخروط هم جا نمی‌شود.

استاد: مخروط را داریم فرض می‌گیریم، اینها همه جا را پر کرده‌‌اند، ولی سه تاست؛ همه جا پر شده ولی سه تا که ردیف هستند در نظر می‌‌گیریم، می‌خواهيم رأس مخروط را از طرفین این سه تا ببریم و رأس مخروطها را به هم برسانیم. کجا به هم می‌رسند؟

شاگرد: این حرکت در دلشان است؟

استاد: بله، در وسط آن وسطی به هم  برسند. این می‌گوید ما قبول نداریم اصلاً بتوانیم حرکتش بدهیم، امکان حرکت ندارد. «لكن قد يمنع إمكان الحركة إلى الوسط، إذ شرط انتقالهما إلى الوسط إمكان فراغ يسعهما معاً، ولا يتحقّق في الجزء الوسط فراغ يَسعهما معاً، ولا يتحقّق في الجزء الوسط فراغ يَسعهما، بل إنّما يَسع أحدهما فقط، فيقفان قبل الوسط کذا فی المواقف و فیه تأمّل» مواقف متن است، شرح مواقف هم برای سید میرشریف است. می‌گویند «و فیه تأمل» این حرف را آنجا زده، اینجا در این حرف تأمل است. حالا ببینیم مواقف چه گفته است برای فردا إن شاء الله.

«و الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین»

 

 

کلیدواژه: جزءلایتجزی، جوهر فرد، تداخل، تماس، نقطه، مخروط، برهان حجب، مخروط،

اعلام: خواجه نصیرالدین طوسی، ملااسماعیل خواجوی، قوشجی، علامه حلّی، سیدمیر شریف جرجانی

 


 

[1] ملاصدرا، الاسفار، ج5، ص236

[2] شوارق الالهام، ج3، ص72

[3] شوارق الإلهام، ج3،ص72-73

 

 

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است