مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 53
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
نعم قد استدل على تقييدها و وجوب الترجيح في المتفاضلين بوجوه أخر. منها دعوى الإجماع على الأخذ بأقوى الدليلين. و فيه أن دعوى الإجماع مع مصير مثل الكليني إلى التخيير و هو في عهد الغيبة الصغرى و يخالط النواب و السفراء قال في ديباجة الكافي و لا نجد شيئا أوسع و لا أحوط من التخيير مجازفة[1].
این طرف وجوه دیگری برای وجوب ترجیح هست. ایشان دو وجه را میآورند و میگویند بیشتر از آن دو دیگر فایده ندارد. اولین وجه آن اجماع است، یعنی بر وجوب ترجیح در احد المتعارضین اجماع داریم و نمیتوانیم ابتدا مخیّر باشیم. «منها دعوى الإجماع على الأخذ بأقوى الدليلين».
«و فيه أن دعوى الإجماع مع مصير مثل الكليني إلى التخيير و هو في عهد الغيبة الصغرى و يخالط النواب و السفراء قال في ديباجة الكافي و لا نجد شيئا أوسع و لا أحوط من التخيير مجازفة»؛ ادعای اجماع مجازفه است، ادعایی بدون پشتوانه است. مرحوم کلینی در مقدمه کافی وقتی از روایات صحبت میکنند، میفرمایند: معصومین برای جایی که به نظر ما روایات مختلف هستند، سه طریق بیان فرمودهاند، ایشان فرموده اند:
فاعلم يا أخي أرشدك الله أنه لا يسع أحدا تمييز شيء، مما اختلف الرواية فيه عن العلماء عليهم السلام برأيه، إلا على ما أطلقه العالم بقوله عليه السلام: «اعرضوها على كتاب الله فما وافى كتاب الله عز و جل فخذوه، و ما خالف كتاب الله فردوه» و قوله عليه السلام: «دعوا ما وافق القوم فإن الرشد في خلافهم» و قوله عليه السلام «خذوا بالمجمع عليه، فإن المجمع عليه لا ريب فيه» و نحن لا نعرف من جميع ذلك إلا أقله و لا نجد شيئا أحوط و لا أوسع من رد علم ذلك كله إلى العالم عليه السلام و قبول ما وسع من الأمر فيه بقوله عليه السلام: «بأيما أخذتم من باب التسليم وسعكم»[2].
«فاعلم يا أخي أرشدك الله أنه لا يسع أحدا تمييز شيء، مما اختلف الرواية فيه عن العلماء عليهم السلام برأيه»؛ انسان با رای خودش نمیتواند روایتی را انتخاب کند.
«إلا على ما أطلقه العالم»؛ وقتی روایت مختلف شد، رای کنار میرود، اینکه من این جور میفهمم یا به نظرم این روایت بهتر است و… کنار میرود. برای اختلاف روایت تنها سه طریق داریم. طریقی که خود معصومین فرمودند.
«بقوله عليه السلام: «اعرضوها على كتاب الله فما وافى كتاب الله عز و جل فخذوه، و ما خالف كتاب الله فردوه»»؛ حضرت میزان را موافقت و مخالف با کتاب قرار دادند.
«و قوله عليه السلام: «دعوا ما وافق القوم فإن الرشد في خلافهم»»؛ دوم مخالفت و موافقت عامه است.
«و قوله عليه السلام «خذوا بالمجمع علیه فان المجمع علیه لا ریب فیه». از موافقت عامه و خاصه رد شدیم، حالا میآیند سراغ اشتهار در بین خودِ خاصه، به شیعه نگاه کن که بین آنها چه چیزی مشهور است. مُجمَع عَلیه و مشهور کدام است. این سه میزان خیلی خوب را کلینی از معصومین برای ترجیح آورده اند.
در ادامه میگوید:
«و نحن لا نعرف من جميع ذلك إلا أقله»؛ در جمیع روایاتی که به نظر ما مختلف بیاید و این سه ضابطه در مورد آنها کار بکند خیلی کم است، یعنی دو روایت متعارضی که یکی از آنها مخالف کتاب باشد، خیلی کم است، مخالفتی که مخالفت باشد و بدانیم خلاف قرآن است، والّا به صرف ادعا نمیتوان گفت که مخالف قرآن است. محدث خبیر و عالم بزرگواری مثل ایشان میگویند نمیتوان به همین زودی گفت که مخالف کتاب است. روایتی که مخالف کتاب است خیلی کم است. روایتی که به تمام معنا مخالف اهلسنت باشد و به تمام معنا ایجاب تقیه حتمیه بکند، خیلی کم است. همچنین روایتی که مُجمَع علیه باشد. یعنی شهرتی محقق شده باشد که دیگری را کنار بزند.
«و لا نجد شيئا أحوط و لا أوسع من رد علم ذلك كله إلى العالم عليه السلام»؛ اگر در موارد نادری مسلم شد که خلاف قرآن است و یا تقیه مسلم است، و یا شاذی است که باید دور انداخته شود، فَبِها؛ اما «لا نجد شيئا أحوط»؛ موافق احتیاط، احتیاط در چه؟ «و لا أوسع»؛ اوسع از چه؟ «من رد علم ذلك كله إلى العالم عليه السلام و قبول ما وسع من الأمر فيه بقوله عليه السلام: «بأيما أخذتم من باب التسليم وسعكم»؛ وقتی دو روایت مختلف شد مخیّر هستید؛ صاحب کفایه نقل میکند که گفتهاند اجماع است براینکه ترجیح را به کار ببریم! خود کلینی که رئیس المحدثین است و بر همه متقدّم است، میگویند جاییکه ترجیحات باشد نادر است، و احوط و اوسع این است که اخذ به تخییر کنیم. این تعبیر خیلی خوبی است؛ فرمایش ایشان در مقدمه کافی.
بنابراین دعوی الاجماع مجازفه است. خب ببینیم اوسع و احوط به چه معنی است.
برو به 0:05:34
ایشان میگویند وقتی اختلاف حدیث شد، احوط این است که تخییر جاری کنیم. کجای تخییر احوط است و حال آنکه ما ترجیحات را کنار میگذاریم؟ لذا احوط بودن آن مورد سؤال میشود که شما چطور میگویید این احوط است؟ جلوتر عرض کردم که منظور ایشان از احوط دفاع از تخییر است. وقتی میگوییم مخیّر هستید یعنی هر دو را از کار نینداختهایم. خب، خلاف احتیاط است قولی که به امام معصوم منسوب است، را کنار بگذاریم، یعنی با اینکه فرض گرفتیم این خبر را عادل آورده، خلاف احتیاط است که آن را کنار بگذاریم. این یک معناست برای این جمله که احوط به معنای طرح باشد. آیا شما احتمال دیگری به ذهنتان میآید؟ یعنی برای اینکه ایشان میگویند تخییر احوط است.
شاگرد: مقابل این احوط چیست؟
استاد: مقابل آن سهراهی است که ایشان گفته اند.
شاگرد: میگفتند آنها چون خیلی کم هستند آنها را کنار میگذاریم.
استاد: خب، آنها نادر است. احوط چیست؟
شاگرد:….
استاد: آیا توقف، احوط نیست؟
شاگرد: احوط به اصطلاح ما هست.
استاد: علی ایّ حال حداقل معنای لغوی احوط باید باشد. هرچند احوط فتوایی نباشد، اما معنا لغوی احوط باید باشد. حائط بهمعنای حاصر است، آن چیزی است که احاطه کرده است، احوط بهمعنای کاملتر است. اینکه میگویند احتیاط کنید به این معناست که واقع را حتماً در چنگ خود آورده باشید. احتیاط به این معناست که همه اطراف قضیه را مراعات کنید. مثل این است که دُرّی روی خاک میافتد و شما بخش معظمی از خاک را بر میدارید، تا اینکه مبادا این دُرّ از بین برود. اگر کمی از خاک را بردارم ممکن است این دُرّ به دستم نیاید، لذا به این احتیاط میگویند؛ فلذا احتیاط یعنی دور تا دور آن را بگیرم و چیزهای مطلوب را به غیر مطلوب ضمیمه میکنند تا اینکه بهطور قطع، مطلوب ضمیمه شده باشد.
«و لا نجد شيئا أحوط و لا أوسع»؛ اوسع در تخییر کدام است؟ یعنی هر کدام را که بخواهیم، بگیریم، این معنای «اوسع» است. البته احتمال دیگری هم دارد.
مرحوم کلینی قبل از آن در مورد آثار صحیح و… میفرمایند؛ «لا يسع أحداً تمييز شيء، مما اختلف الرواية فيه عن العلماء عليهم السلام برأيه، إلا على ما أطلقه العالم بقوله بقوله عليه السلام: اعرضوها على كتاب الله فما وافى كتاب الله عز و جل فخذوه، و ما خالف كتاب الله فردوه». آیا در اینجا منظور از احوط ردّ به امام است؛ نه اینکه احوط، تخییر در مقابل توقف باشد؟
عبارت را ببینید: «و لا نجد شيئا أحوط و لا أوسع من رد علم ذلك كله إلى العالم عليه السلام». این یک وجه دیگری برای اَحوَط است، پس اَحوَط این است که «نردّ علمه الیهم». یکی از وجوه ارجاء بود که دیروز از آن صحبت کردیم، پس احوطی که مرحوم کلینی میگویند به این معنا نیست که تخییر احوط است؛ بلکه ایشان میگویند احوط این است که وقتی اختلاف حدیث شد حرفی نزنیم و بگوییم «نرد علمه الیهم». اگر بهطور نادر قطع پیدا کردیم که خلاف کتاب است و… آن ترجیحات را اجراء میکنیم، اما میگویند «ولا نجد الا اقله». وقتی اینها کم است، پس در این همه اختلافاتی که در روایات به نظر ما میآید میگوییم «نردّ علمه الیهم» احوط است.
برو به 0:10:36
شاگرد: به معنا اول هم می توان اشکال کرد که در تخییر عملاً یکی از این دو روایت طرح می شود ، اگر چه اعتقاداً طرح نشده است.
استاد: نه، یعنی ما نمیدانیم که درواقع یکی از آنها دروغ است. وقتی در خصال کفاره میگویند که شما میتوانید بنده آزاد کنید، میتوانید اطعام کنید، وقتی یکی از این خصال را انجام میدهید اینکه طرح آن دیگری نیست، زیرا درواقع هم این درست است و هم آن درست است. خب، وقتی دو روایت آمده از کجا میگویید هر دو دروغ است؟ شاید در هر دو مخیّر باشیم و تخییر واقعی است. ولو الآن روایت به ما میگوید که در تخییر موسّع هستید و تخییر ما تخییر اصل عملی است، اما قطع نداریم که درواقع یکی از آنها دروغ است. همانی که با صاحب کفایه حرف داشتیم، شیخ هم ابتدا فرمودند میدانیم یکی از آنها دروغ است اما بعداً گفتند که علم به کذب احدهما نادر است.
شاگرد: جمع نسبت به تخییر احوط است.
استاد: اگر جمع روی شواهد فهم باشد، بله، یعنی دو روایت را کنار هم بگذاریم. اتفاقاً یکی از موارد مظلوم جمع های عرفی خودِ تخییر است. اگر در فقه راه بیفتیم این دید-دید واحد نگری- ما عوض میشود. برای جایی که علم داریم یکی از آنها کاذب است، همه مثال زده بودند به وجوب نماز جمعه و ظهر. من چه عرض کردم؟ عرض کردم بعد از اینکه فقهاء سالها بحث کردند الآن غالب آنها میگویند که وجوب آنها تخییری است، یعنی وقتی میگوییم یا نماز جمعه یا ظهر، از کجا میدانیم یکی از آنها کاذب است؟ نه، میگوییم مخیّر هستید. از کجا میگویید که ما علم داریم.
لذا یکی از وجوه جمع مسأله تخییر است. همانی که روایتش در بحارالانوار بود که آن شخص به رفیقش گفت «قد احکمناه»، حضرت را گیر انداختیم. حضرت فرمودند این جور نگو، «من الاشیاء ما هو مضیق و من الاشیاء ما هو مضیق»، یعنی درواقع توسعه هست. در اینجا هم که ما علم نداریم به کذب احدهما.
فرمایش شیخ در رسائل را یادداشت کردم، شیخ وقتی ابتدا میخواستند بگویند در تعارض اصل تساقط است، فرمودند میدانیم یکی از آنها دروغ است؛ اما وقتی مدتی گذشت فرمودند در غالب مواردیکه تعارض میشود به کذب اَحَدِهِما علم نداریم. این مطلب خوبی بود. روی فطرتِ مطلب آن عبارت را فرمودند. خیلی عالی بود. ما که نمیدانیم یکی از آنها دروغ است که وقتی بگوییم مخیّر هستید عملاً یکی از آنها را ترک کرده باشید.
شاگرد: عرض بنده در مقام عمل بود. بالأخره در مقام عمل یکی از این دو طرف را اخذ میکند.
استاد: اگر درواقع عِدل هم هستند مانعی ندارد، مثل خصال کفاره. یعنی در مقام عمل عتق را کنار گذاشتیم، اما اشکال ندارد، مانعی پیش نمیآید، زیرا عِدل هم هستند. حالا اگر هم در دو روایت گفتیم که مخیّر هستیم، در مقام عمل یکی را کنار میگذاریم اما به نفس الامر او و به تسلیم بودن در مقابل او صدمه نمیزند؛ بهخصوص اینکه بگوییم دفعه دیگر طرف دیگر را میگیریم، کجا آن را کنار گذاشتهایم؟ میگوییم تخییر استمراری است، این دفعه آن را کنار گذاشتیم، اما فردا آن را میگیریم. اتفاقاً راه تسلیم باز است برای اینکه بعداً به آن عمل کنیم.
علی ایّ حال این احتمال دوم برای من اَظهَر به نظر میآید، یعنی منظور کلینی از احوط، احوط بودن تخییر از ترجیح نیست؛ بلکه منظور ایشان ردّ علم آن به اهلش است.
شاگرد: اصفهانی در نهایه الدرایه همین فرمایش شما را میگوید. کلام مرحوم کلینی را می گوید لفّ و نشر مرتب است.
استاد: یعنی احوط آن به ردّ میخورد و اوسع آن به «وسّع الامر» میخورد. حالا، این چیزی بود که نگاه کردم و خیال میکنیم که احوط به ردّ بخورد.
برو به 0:15:30
«و لا نجد شيئا أحوط»؛ بنابراین اَحوَط همان روایات اِرجاء است، میگوید «ارجئ حتی تلقی امامک»، یعنی عقب بینداز، یعنی علم آن را به اهلش واگذار کن.
«و لا أوسع»؛ ظهور اوسع در تخییر خوب است؛ تنها این میماند که اوسعیت در تخییر به چه معناست؟ یعنی برای واقعیت مطلب اوسع است؟ یا برای موارد روایات اوسع است؟ اینجا هم دو احتمال دارد، نمیدانم آن را مطرح کردهاند یا نه. ببینید این اَوسَع دو متعلّق دارد. یکی تخییر که اَوسَع از «اخذ به احدهما» است، زیرا در تخییر، مکلّف در وسعت است، میتواند هر کدام از دو طرف را انتخاب کند؛ اما در ترجیح تنها باید یکی را انتخاب کند.
یکی دیگر اینکه اَوسَع با توجه به آنچه قبلاً گفتهاند که «لانجد الا اقله» است. اگر بخواهیم سه میزان مخالفت کتاب، مخالفت عامه،موافقت مشهور را بگوییم و روی آنها سان بدهیم، بسیاری از روایات کنار میرود. و حال اینکه این تخییر اَوسَع و اَشمَل لِلرّوایات است، پس این به این معنا نیست که تخییر اوسع از ترجیح است، بلکه یعنی اخذ به تخییر اوسع و اشمل است نسبت به روایاتی که میخواهیم آنها را به جهت مخالفت کتاب و موافقت عامه و شهرت کنار بگذاریم، از این جهت اوسع است. بنابراین اوسعیت در افراد روایات منظور است، نه اوسعیت تخییر برای مکلف که در وسعت باشد.
البته عبارت «و قبول ما وسع من الأمر فيه بقوله عليه السلام: بأيهما أخذتم من باب التسليم وسعكم» این احتمال دوم را دور میکند. زیرا میگوید «قبول ما وسع». اگر آن را لف ونشر هم بگیرم «وسع» به اوسع میخورد، پس این توسعه، به توسعه در مقام عمل میخورد که تخییر از ترجیح اوسع است. اما اگر عبارت قبلی ایشان را بگیریم «نحن لانعرف من جمیع ذلک الا اقله»، در مقابل این «اقلّ» اَوسَع آمده است، بنابراین در اَوسَع دو حیث وجود دارد و در کلام ایشان میتواند دو نقش را ایفا کند؛ یکی اینکه اوسع به اقلّ بخورد، یعنی اگر بخواهیم روی آن سه میزان سان بدهیم، آن «اقلّ» محدودهاش وسیع میشود و اوسعیت تخییر کم میشود. یا اینکه اوسع بهمعنای اوسع عملی است.
بنابراین در فرمایش ایشان هم در اَحوَط و هم در اَوسَع دو احتمال است.
شاگرد: ردّ آن در مقام عمل قبول است یا اینکه علم آن را به امام ردّ میکنیم؟ یعنی عطف تفسیری باشد.
استاد: نه، چه بسا ایشان ناظر به وجه جمعی است که بین روایات تخییر و ارجاء دیروز بحث کردیم. یکی از وجوه جمع ارجائی بود که در مقام عمل امر بر شما سهل است، اما در مقام اسناد به شارع و فتوا دادن و اعتقاد، نباید به رای عمل کنید و باید صبر کنید، «نردّ علمه الیهم» و عملاً هم «وسع من الامر فیه، بایهما اخذتم». لذا احتمال دارد که این عبارت مرحوم کلینی جمع بین روایات ارجاء و تخییر باشد.
علی ایّ حال با نظر عالی و باز، با یک کلمه کوتاه بین همه آنها جمع کردهاند. به نظر میآید که مرحوم کلینی یک محدث بوده. از ایشان نقل شده که بیست سال کافی را جمع کردهاند، زحمت کشیدند و بیست سال کافی را جمع کردند. اما این فکر ثاقب و این سلیقه زیبا از کجا آمده است؟ قبل از کافی چه کتابی بوده که این نظم کافی را داشته باشد.
تقدم معرفت شناسی بر سایر تفکرات عقلانی
در اوائل طلبگی در ذهن من روال ذهنی نقش بست و برای من خیلی جالب بود. به درس یکی از اساتیدی که معقول درس میدادند رفتم. ایشان به کل فلاسفه از ارسطو و افلاطون تا ملاصدرا ایراد گرفتند، گفتند اینها فلسفه را بر نظم طبیعی خودش بنا نکردند. نهایه درس میدادند. همه از بحث وجود شروع میکنند و حال اینکه همه باید از بحث علم شروع کنند. تا زمانیکه ذهن، علم، عالم و معلوم را تحلیل فلسفی نکنیم چطور معلوم این ذهن –وجود- را بررسی کنیم؟!
برو به 0:20:43
ایشان روی مبنای خودشان میگفتند طبیعی ترین بحثی که باید در تفکرات عقلانی مطرح شود، بحث شناخت است. شناخت و معرفتشناسی علم اول است. به نظرم ایشان ابتدا بحث علم را شروع کردند. سال ۵٨-۵٩ بود. این را در همان اول کار از استادم دیدم که میگفتند همه فلاسفه اشتباه کردند که بحث وجود را جلو انداختند.
تمجید از عملکرد مرحوم کلینی در تقدیم مباحث مربوط به عقل و جهل و فضل علم
یک سال و دو سالی گذشت. درس اسفار حاج آقا حسن زاده بودیم -ایشان کاری به بحث وجود و … نداشتند- از مرحوم کلینی تعریف کردند و گفتند این محدّث در اثر انسی که با روایات داشته و با نورانیتی که داشته، خداوند به ذهن او الهام کرده که وقتی میخواهد شروع کند از کجا شروع کند. طبیعی ترین بحث در کتب روائی که به ذهن ما میآید مسأله توحید است، میخواهیم دین را بنویسیم. اولین اصل دین توحید است. میخواهیم کافی را از اعتقادات شروع کنیم و آن را به روضه ختم کنیم، اصول و فروع دین. بدواً به ذهن صاف چه میآید؟ اصول الکافی، الکتاب التوحید. ایشان گفتند اصول کافی، فروع کافی، اما وقتی شروع کردند گفتند «کتاب فضل العلم». «کتاب العقل و الجهل»، خیلی عجیب است. گویا عملاً میگویند که ایراد همان آقا نسبت به فلاسفه در ذهن من است، آن ها اشتباه می کنند و من حاضر نیستم که توحید را هم اول بگذارم، بلکه اول باید عقل و جهل، علم و فضل آن باشد و بعداً سراغ توحید برویم. نکاتی است که ظریف است، معلوم می شود مرحوم کلینی محدّث ساده ای که فقط روی ذهن عوام چیزی را جمع کند ، نبوده است.
یکی از شواهد حرفی که آن وقت گفته شد که ایشان این قدر بالا بوده، همین حرفی است که ایشان در این مقدمه میزند. این عبارت پخته و جا افتاده بسیار متین را ایشان در صدر غیبت صغری برای ما باقی گذاشتهاند. در برخی از جاها هم ایشان وارد میشود و روایت را توضیح میدهد که خیلی خوب است. در کتاب التوحید مرحوم کلینی توضیحاتی را دارند که خیلی خوب و متین است. منظور اینکه ایشان محدّث بزرگواری بوده است.
ایشان میگفتند که کار مرحوم کلینی ستودنی است. و لذا بعداً هم از کلینی یاد گرفتند. الآن بحارالانوار و وافی را هم نگاه کنید، میبینید که طبق کافی ابتدا کتاب عقل و جهل و بعداً کتاب علم و فضیلت علم را آوردهاند و در ادامه توحید را آوردهاند.
لذا با توجه به فرمایش کلینی، صاحب کفایه میگویند: «دعوی الاجماع مجازفه»؛ مثل کلینی این چیزی را فرموده باشد درحالیکه «هو في عهد الغيبة الصغرى و يخالط النواب و السفراء قال في ديباجة الكافي و لا نجد شيئا أوسع و لا أحوط من التخيير»؛ در کلام کافی اَحوَط جلوتر از اَوسَع است. شاگرد آخوند گفتند لفّ و نشر مرتّب است، اما استادشان عبارت را به هم زدند و فرمودند لااَوسَع و لااَحوَط. درحالیکه در کافی به این شکل نیست. در کافی میگویند «لانجد شیئاً احوط و لا اوسع». اول احوط است و بعد اَوسَع است.
این دو احتمالی بود که در فرمایش ایشان بود.
برو به 0:24:42
اما روایتی که دیروز گفتم پیدا میکنم، بعد از همین باب اختلاف حدیث، «باب الاخذ بالسنه و شواهد الکتاب» است. روایت دوم آن این روایت است. سند آن هم خیلی خوب است، عالی السند است.
محمد بن يحيى عن عبد الله بن محمد عن علي بن الحكم عن أبان بن عثمان عن عبد الله بن أبي يعفور قال و حدثني حسين بن أبي العلاء أنه حضر ابن أبي يعفور في هذا المجلس قال: سألت أبا عبد الله ع- عن اختلاف الحديث يرويه من نثق به و منهم من لا نثق به قال إذا ورد عليكم حديث فوجدتم له شاهدا من كتاب الله أو من قول رسول الله ص و إلا فالذي جاءكم به أولى به[3].
«أنه حضر ابن أبي يعفور في هذا المجلس قال: سألت أبا عبد الله ع- عن اختلاف الحديث يرويه من نثق به و منهم من لا نثق به»؛ این روایت خیلی مهم است. بحث فقه الحدیثی دارد و سند آن هم صحیح است. ولو تعبیری که حضرت به کار میبرند لوازمی دارد ولی در هر صورت این روایت هست. شاهد عرض من است که طبیعت اذهان ابتدا سراغ سند نمیرود، اول سراغ محتوا میرود و حرف را نگاه میکند، نه اینکه ابتدا گوشم را میگیرم و با چشمم میبینم که چه کسی حرف را آورده است و بعد از آن گوشم را باز میکنم؛ نه، اینگونه نیست، بلکه ابتدا به حرف او توجه بکن.
«قال»؛ حضرت در جواب اصلاً سراغ «نثق» و «لا نثق» نرفتند، «إذا ورد عليكم حديث فوجدتم له شاهدا من كتاب الله أو من قول رسول الله ص و إلا فالذي جاءكم به أولى به»؛ دنباله این روایت هم لوازم علمی دارد که باید از آن بحث شود.
منظور اینکه روایتی که میخواستم بگویم این روایت بود. خود سائل میگوید «منهم من نثق به و منهم من لا نثق به». در جواب سوال او به جای اینکه حضرت بگویند «خذ بقول الموثق و دع قول الغیر الموثق»، حضرت اصلاً به اینها کاری ندارند، میگویند نگاه کن اگر از کتاب و سنت شاهدی دارد، به آن اخذ کن؛ والّا کسی که این حرف را برای تو آورده به حرف خودش اَولی است، و تو با این حرف کاری نداشته باش. حالا محتوای «اَولی» یعنی چه؟ یعنی توقّف؟ یعنی بالاتر از توقّف؟ یعنی تخییر؟ یعنی اَسهَل از تخییر؟ باید سرجای خودش از آن بحث شود. سند روایت هم خوب است، ولی اصل مقصود من این روایت بود. در ذهنتان باشد تا در مورد آن بحث شود.
دو روایت بعد از مقبوله عمر بن حنظله است. روایت بعد از آن روایت «إن على كل حق حقيقة و على كل صواب نوراً»، روایت بعدی همین روایت است. مقبوله روایت دهم از باب قبل است.
خود «ان علی کل حق حقیقه» بحث مفصّل جانانهای دارد. منظور اینکه این روایت نباید کنار برود بلکه باید روایاتی که ما را به جمع و فهم ارجاع میدهند، به سر در آوردن و مقایسه ارجاع میدهند، مورد توجه قرار گیرد، این روایات خیلی مهم است، ولی آنچه که فعلاً مقصود ماست منافاتی با توسعهای که شارع که مقدس برای عموم مستمعین گذاشته، ندارد. آن عموم برای این است که بی خودی با آرائتان حرف نزنید، احتیاط کنید؛ اما در عمل منِ مولی الزامی برای شما ندارم. من مولی برای شما الزامی ندارم، که بگویم حالا که این جور شد حتماً واجب است فلان کار را بکنید. اگر واجب باشد با آن شدتی که خود امر دارد، برای مکلفین خیلی عسر میآورد، بهخصوص با آن شرائطی که شیعه داشتند که در این روایت هست. زراره میگوید یابن رسول الله تعجب میکنم از کسانی که نزد شما میآیند تعجب میکنم، اگر به آنها بگویید روی آهن و سختترین چیزها بروند و بغلتند و در آتش بروند، انجام میدهند، اما درعینحال میبینیم اینهایی که این قدر مطیع شما هستند هر کدام که از خانه شما بیرون میآیند حرفهای جورواجور میزنند، یعنی کسانی که کاملاً مطیع هستند باید کاملاً هم متحد هم باشند، نه اینکه هر کسی بگوید مولایِ من این را گفت. حضرت فرمودند ناراحت نباش، ما خودمان این کار را کردیم؛ «ذلک ابقی لنا و لکم» [4].
خب، این چیزی که خود معصومین فرمودند که این اختلاف را ما خودمان ایجاد کرده ایم -روایات متعددی دارد که تسبیب این اختلاف از ناحیه خود معصومین بوده- بعید است با این وجود بخواهند به ذهن عوامی که عموم مردم دارند- با مراتب اختلافی که در بین آنها هست- الزام بکنند که حتماً باید دنبال ترجیح بروید؟! نه، اینگونه نیست، و در اخذ اینها «من باب التسلیم» تخییر قرار دادهاند.
برو به 0:30:11
شاگرد: یعنی برای هر کسی بخشی از واقعیت را بیان کردهاند؟ آنها که خلاف واقع نمیگویند مگر اینکه مصلحتی وجود داشته باشد.
استاد: اینکه وجه اختلاف روایت به چه برمیگردد، اگر از ناحیه سند و … دروغ باشد، یک بحث است. روایت در کافی روایت مفصّلی از امیرالمؤمنین هست که مردم را سه یا چهار دسته کردهاند. راجع به کسانی است که روایت نقل میکنند، دروغ گوها، جاهل ها و …. اگر به آنها مربوط شود باید نگاه کنیم که از کجا نقل میکنند.
اگر به تقیه مربوط میشود یعنی بدانیم که امام فرمودهاند، اما تقیه ای در کار بوده که سبب خوف بوده است، این نوع خلاف واقع مانعی ندارد. یک نحو حکم اضطراری است، مثل «اکل میته» که چطور در آن شرایط خاص حکمش تغییر کرده، این هم بهخاطر تقیه حکمش تغییر میکند.
اما مواردی که این جور نیست. بحث بسیار گستردهای است که به مبادی و ملاکات احکام مربوط میشود. ملاکات احکام به چه درجهای میرسد، در اقسام وجوبی که داشتیم، یعنی وجوب تخییری، وجوب کفایی، وجوب عینی، وجوب نفسی، وجوب تعیینی –که مثلاً میگفتند اصل در وجوب نفسیّت و… است- ملاکات احکام چه اقتضائی دارد؟ وقتی کسی به همه روایات دل داد، میبیند همه آنها وجهی از نفس الامر دارد و طوری نیست که بشود کل واقعیت حقوق، فقه و احکام الهیه را در یک مجلس و در یک روایت مطرح کرد، آن هم برای اذهانی که درک سادهترین مطالب برای آنها سخت است، حتی اصحابی که جزء فقهاء بودند گاهی میبینید برخی از چیزها را متوجه نمیشدند. ولذا کمکم با همان تثبیت فؤاد اینها را در جاهای مختلف پخش کردند و با انحاء مختلف مطلب را بیان کردند که همهی اینها شئون و حیثیات نفس الامریه است. این واقعیت این بحث است. اما باز شدن این بحث طول و تفصیلات بیشتری میخواهد که راجع به آن -یعنی مبادی احکام- خیلی بحث میشود. حیثیات تخییر، نفسیت و غیریت، تخییر درواقع، کسر و انکساری که بین مصالح و مفاسد است، مانعیت مفسده و… . قبلاً در مورد آنها صحبت شد. در حکومت و ورود بود. دستهبندی و مراتب حکم را عرض کردم. مبادیی که سبب میشود که احکام با یکدیگر اختلاف کنند، را عرض کردیم. همه اینها در اینکه روایتی با روایت دیگر بهصورت مخالف جلوه کند، دخالت میکند. اما فقیه و کسی که به کل فرمایشات معصومین انس پیدا کند، برای او اختلاف صوری است.
آخوند در ادامه میفرمایند:
و منها أنه لو لم يجب ترجيح ذي المزية لزم ترجيح المرجوح على الراجح و هو قبيح عقلا بل ممتنع قطعا و فيه أنه إنما يجب الترجيح لو كانت المزية موجبة لتأكد ملاك الحجية في نظر الشارع ضرورة إمكان أن تكون تلك المزية بالإضافة إلى ملاكها من قبيل الحجر في جنب الإنسان و كان الترجيح بها بلا مرجح و هو قبيح كما هو واضح هذا مضافا إلى ما هو في الإضراب من الحكم بالقبح إلى الامتناع من أن الترجيح بلا مرجح في الأفعال الاختيارية و منها الأحكام الشرعية لا يكون إلا قبيحا و لا يستحيل وقوعه إلا على الحكيم تعالى و إلا فهو بمكان من الإمكان لكفاية إرادة المختار علة لفعله و إنما الممتنع هو وجود الممكن بلا علة فلا استحالة في ترجيحه تعالى للمرجوح إلا من باب امتناع صدوره منه تعالى و أما غيره فلا استحالة في ترجيحه لما هو المرجوح مما باختياره[5].
«و منها أنه لو لم يجب ترجيح ذي المزية لزم ترجيح المرجوح على الراجح و هو قبيح عقلا بل ممتنع قطعا»؛ که صاحب کفایه در اینجا میگوید عجب «بل» گفتهاند، این «بل» غیر عالمانه است.
«و منها أنه لو لم يجب ترجيح ذي المزية»؛ اگر بگوییم تخییر اصل است و ترجیح واجب نیست، لازمه اش ترجیح مرجوح بر راجح است، یعنی راجح و مرجوح داریم اما شما میگویید مخیّر هستید. وقتی مخیّر هستم من مرجوح را میگیرم و وقتی مرجوح را گرفتم به این معنا است که مرجوح را بر راجح مقدّم کردهام.
«وهو قبیح عقلا»؛ ترجیح مرجوح بر راجح عقلاً قبیح است. «بل ممتنع قطعاً» یعنی اصلاً ممکن نیست محقّق شود.
مسأله ترجیح مرجوح بر راجح را زیاد شنیدهاید. صاحب کفایه یک جواب حلی میدهند و یک نکتهای هم در رابطه با «بَل» میگویند. ابتدا نکتهای که در رابطه با «بَل» است را بگویم.
ایشان میگویند این «بَل» چه «بَلی» است؟ ابتدا میگویید قبیح است. قبیح مربوط به امور اختیاری است، این کار زشت است، یعنی نباید بکنم، در کار اختیاری میگویند زشت است. در ادامه میگویید ترجیح مرجوح علاوه بر اینکه زشت است، ممتنع هم هست! پس این جاهل هایی که مرجوح را بر راجح ترجیح میدهند، امر ممتنع را محقّق میکنند؟! ایشان میگویند ممتنع بودن آن به این خاطر است که بالغیر ممتنع میشود. تنها گوینده یک چیزی در مورد خداوند متعال شنیده که ترجیح مرجوح ممتنع میشود، زیرا خداوند متعال حکیم است و لازمه صفت حکمت او این است که مستحیل باشد کار قبیح توسط او انجام شود و چون ترجیح مرجوح قبیح است، از ناحیه صفات خداوند متعال بر او ممتنع میشود؛ یعنی آن قبح بر او ممتنع میشود؛ نه اینکه خود ترجیح مرجوح فی حد نفسه ممتنع باشد.
اما آیا گوینده این سخن نمیخواسته نسبت به خداوند این را بگوید؟ یا میخواسته ما را بگوید نسبت به آن وقتی که تخییر داریم؟ وقتی شارع در متعارضین ترجیح را اعمال نکرد و خودِ او ما را به تخییر انداخت، میگوید شمایی که ما را به تخییر انداختهای، لازمه تخییر این است که انتخاب مرجوح جایز باشد و جواز انتخاب به امر شما و تجویز شما، به این معناست که مرجوح را بر راجح ترجیح دادهاید، لذا به شما منتسب است و از این ناحیه محال است و حکیم به ما تجویز نمیکند که مرجوح را بر راجح جلو بیندازیم. خلاصه اگر «بل» به خدا بخورد مانعی ندارد. البته صاحب کفایه به هر دو طرف آن اشکال دارند.
شاگرد: قبح آن ناظر به عقل عملی است و استحاله آن ناظر به عقل نظری است.
استاد: عقل نظری چگونه میگوید ترجیح مرجوح محال است؟
شاگرد: به حکمت خدا بر میگرداند.
استاد: صحبت از انتخاب خداوند نیست، این طرف انتخاب میکند این یکی را. خود صاحب کفایه این را میگویند، حالا عبارت ایشان طولانی است. قسمت اول آن بحث خوب و شیرینی است. اصل مسأله ترجیح مرجوح، استحاله آن، انواع آن، فرق ترجیح با انتخاب را در جلسه بعدی عرض میکنیم.
برو به 0:40:40
شاگرد: وقتی تخییر را قبول کردیم یک فقیه میتواند یک روایت را اخذ کند و همان را به مقلدین خود بگوید؟
استاد: من به خیالم میرسد، میتواند. اما ایشان میگویند نمیتواند. میگویند در مسأله اصولی میتواند به تخییر فتوا دهد، اما در مسأله فقهی نمیتواند. در اصول میگویند که میتواند فتوا دهد و باید خود مقلَّد برود یکی را انتخاب کند، اما در فقه نمیتواند بگوید یکی را انتخاب کنید.[6]
شاگرد: مثلاً در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها هست که ایشان از امیرالمومنین علیه السلام گله کردند که چرا شمشیر به دست نمیگیری. ظاهراً هم مشهور است.
استاد: به خیالم میرسد که آن روایت درست هست. البته خیلی ها با ان مخالف اند. یک چیز واضحی است که اهلبیت میگفتند تا به گوش ما برسد. برای حفظ و دین و … دارند. نظیر آن بسیار است. سؤال وجواب هایی که معصومین باهم داشتند تا یک مجلسی به پا شود و حدیثی محقق شود، سائل و مسئولی باشد تا این برای دیگران نقل شود.
شاگرد: سؤال که مشکل ندارد، اما اینکه با لحن اعتراض باشد؟
استاد: نه، اگر لحن اعتراض باشد، آن اشتباه است، این جور نیست. اگر اعتراض بود که ایشان اَجَلّ از آن هستند؛ بلکه بیان حال است؛ «قعدت الارض» کجایش اعتراض است؟ وقتی به کسی اعتراض میکنند میگویند مثل بچهای هستی که در شکم مادر است؟! همین عبارتی که به حضرت میگویند نه تنها اعتراض نیست؛ بلکه بالاترین توصیف ادبی از مظلومیت امیرالمؤمنین است. «اشتملت شملة الجنين، و قعدت حجرة الظنين[7]»؛ مثل کسی که آدم کشته و به خانه رفته، مخفی شده، اینگونه به خانه آمدی و این جور نشستی! این عبارات برای کسی که مقصود و تمام جوانب را در نظر بگیرد خیلی واضح است. البته برخی از آقایان میگویند این عبارت درست نیست.
شاگرد: بحث در این است که اگر اعتراض هم نباشد و صرفاً سؤال باشد…
استاد: سؤال هم نیست. عرض میکنم حال امیرالمؤمنین علیه السلام را توصیف میکند و امیرالمؤمنین علیه السلام هم در مقابل آن میگویند برای حفظ دین است، یعنی اگر شیعه بخواهد به این عبارات حضرت زهرا سلام الله علیها بر حالِ منِ مظلوم گریه کند، درست است؛ اما اگر بخواهم برای رفع این مظلومیت شمشیر بکشم، اصلاً اذان و دین از بین میرود. چقدر زیبا است. خیلی است. یعنی خود اهلبیت مجلسی ترتیب میدهند که این مجلس مطالب بسیار زیادی را برای سائرین که بخواهند بفهمند باز میکند. حضرت هم حال مظلومیت کسی را کردهاند که به او نمیآید. چرا خودت را این جور مظلوم قرار میدهی.
یک جایی مناظره بود و یکی از این سنیها آمده بود. مسخره میکرد. حرفهای شیعه نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام را مسخره میکرد. جسارت هم میکرد. میخواست بگوید ما سنی ها میگوییم علی علیه السلام با آنها خوب بود، ما درست میگوییم. شما که میگویید با آنها بد بود، مثل این میماند که بعد از اینکه به خانه خودش رفت به پشت بام میرود و فحش میدهد، یعنی میخواست بگوید که دور میایستد و فحش میدهد. مسخره میکرد.
همان جا در مقابلش مثالی زدم که همه آنها به دست و پا افتادند. شخصی پهلوان است، بچه اش هم همراهش است. بچه را به پارک برده است. کسی میآید محکم به گوش پدر این پهلوان میزند. این پهلوان بلند میشود و به آرامی میگوید این بچه من مرض قلبی دارد، دکتر گفته نباید ناراحت شود. الآن هم او را برای هوا خوری به پارک آوردهام. اگر بچه من مریض نبود میدیدی که میتوانستی زیر گوش من بزنی یا نه.
این هم یک مثال است. بگویند که امیرالمؤمنین ترسیده؟! بله، به این معنا ترسیده که الآن در مدینه هست و اسلام. قلب اسلام مدینه است. خود عایشه میگوید زمانی سختتر از دو سال خلافت بابای من در اسلام نیست. میگوید وقتی رسول الله صلی الله علیه و آله رحلت کردند، «ارتدت العرب کلهم». از تمام نواحی حجاز داشتند لشگر آماده میکردند تا مدینه را فتح کنند. اینها حرف عایشه است و خود آنها هم قبول دارند. میگوید سختترین زمان بود، اگر در این موقعیت امیرالمؤمنین علیه السلام هم در مدینه اختلاف کنند، دیگر چه میماند؟! با این خصوصیات، حضرت چیزی نگفتند. این چیزی نگفتن به این خاطر نبود که از دور بایستند و فحش بدهند، چون ترسیده باشم. نه، ترسیدن بهخاطر مدینه و اسلام و برای این بود که این دین از بین برود. هیچ چیزی نمیگویند. همین کار را حضرت زهرا سلام الله علیها برای همه گذاشتهاند. لطیف ترین بیان ادبی را برای مظلویت حضرت امیر دارند، «اشتملت شملة الجنین، قعدت حجرة الظنین».
«افترست الذئاب و افترشت التراب» افتراس به این معناست که دو دست گرگ را بگیرند و آن را شقه کنند. روزهایی در میدان جنگ بود که گرگ ها را تکهتکه میکردی، اما حالا فرض خودت را زمین کردهای و تکان نمی خوری! این تعابیر برای مثل حضرت زهرا اعتراض است؟!
در کفایه الاثر [8]هست. راوی میگوید حضرت زهرا نزد شهدای احد رفته بودند و داشتند گریه میکردند، میگوید صبر کردم تا گریه حضرت تمام بشود. نزدیک رفتم و گفتم یا بنت رسول الله آیا شما از پدرتان در مورد شوهرتان چیزی شنیدهاید؟ تا این را گفت به تعبیر ما یزدی ها، به رگ حضرت زهرا برخورد! فرمودند «انسیتم الغدیر؟!» به جایی رسیدهاید که تو نزد من میآیی و میگویی تو از پدرت چیزی شنیدهای؟! حضرت یک نهیبی به او زدند، خیلی زیبا بود. بعد که گفت «نعم یا سیدتی»، در ادامه حضرت مطالب را میفرمایند. در آخر کار میگوید گفتم که «لم قعد بعلک عن حقه؟»؛ چرا چیزی نمیگوید؟ جملهای را میگویند که معصومین هم از حضرت صدیقه نقل میکنند. فرمودند: «مثل الامام کمثل الکعبه إذ تؤتى و لا تأتي». علی مثل کعبه میماند که مردم باید دور او طواف کنند. او که نباید بهدنبال آنها برود تا حق خودش را بگیرد. چه مثالی زدند! آن هم در کنار قبور شهدا!
این مطلب را در کفایه الاثر ببینید. از ابوبکر و عمر و عثمان و همه صحابه روایت مسند دارد که حضرت به دوازده امام اشاره کردهاند. كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، کتاب خیلی خوبی است. یکی در مورد حضرت صدیقه است که اسم همه ائمه را در روایت میبرند. در آخر کار میگوید چرا علی حقش را نمیگیرد؟ میفرمایند مثل علی مثل کعبه است، باید دور او بروند و او نباید بیاید. کسی که این حرفی را با این محکمی جواب میدهد، خودش میآید به علی اعتراض کند؟! مثال به این زیبایی میزند که مثل علی مثل کعبه است، لذا بهطور قطع اعتراضی نیست. من که شکی ندارم و خیالم میرسد که روایت هم درست است. یعنی ادیبانه ترین بیان برای مظلومیت امیرالمؤمنین علیه السلام است.
برو به 0:51:41
این بیان حضرت صدیقه تنها سؤال نیست که چرا اینطور میکنید، بلکه مظلومیت حضرت را توصیف میکنند که اصلاً جا ندارد. یعنی شما که این قدرت را داری، این جور مظلوم هستید؟! حضرت هم بلند میشود و میگویند اگر میخواهی این اذان بماند باید صبر کنی و چهجور از آن محافظت کردند؛ و بعد از آن هم شهادت سید الشهداء و….
حاج آقا زیاد این حرف معاویه را میگفتند. آیا شوخی است که خود سنی ها- در مروج الذهب و الموفقیات زبیر- بگویند که معاویه در صدد بود تا اذان را بردارد. حاج آقا این را زیاد میگفتند. معاویه گفته بود: «ان لا دَفَنّا دُفنّا». با اینکه ابوبکر و اینها اینقدر مهم بودند، اما رفتند و هیچ کس یادش نیست؛ اما هنوز اسم او را بالای منارهها میگویند، ما باید اینها را دفن بکنیم. اگر ما تا زمانیکه هستیم اینها را دفن نکنیم، آنها ما را دفن میکنند. این را به مغیره گفت. پسر مغیره میگوید بابام اینقدر ناراحت بود و از بس اوقاتش تلخ شده بود که شب شام نخورد. حاج آقا میگفتند که مغیره کذایی از دست معاویه اوقاتش تلخ شده بود! اینها میخواستند این جور دفن بکنند. خب اهلبیت با این کار خودشان اینها را برای ما گذاشتند.
شاگرد: اگر روایتی اِشعاری دارد که ….
استاد: بله، بهگونهای است که شیعه میفهمد خلاف آن محکمات اعتقادی است، در اینجا باید حتماً به سند نگاه کرد.
والحمد لله رب العالمین
کلید: وجوه ترجیح، تخییر کلینی، تخییر احتیاط، توقف احتیاط، ترتیب ابواب کافی، توثیق و تضعیف راوی نزد معصوم. فالذي جاءكم به أولى به، و لانجد الا اقله، علت اختلاف در روایات، اختلاف در روایات، تعارض در روایات و علل آن، الا دفنا دفنا، مثل الامام کمثل الکعبه.
[1] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 445
[2] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 8
[3] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 69
[4] عن زرارة بن أعين عن أبي جعفر ع قال: سألته عن مسألة فأجابني ثم جاءه رجل فسأله عنها فأجابه بخلاف ما أجابني ثم جاء رجل آخر فأجابه بخلاف ما أجابني و أجاب صاحبي فلما خرج الرجلان قلت يا ابن رسول الله رجلان من أهل العراق من شيعتكم قدما يسألان فأجبت كل واحد منهما بغير ما أجبت به صاحبه فقال يا زرارة إن هذا خير لنا و أبقى لنا و لكم و لو اجتمعتم على أمر واحد لصدقكم الناس علينا و لكان أقل لبقائنا و بقائكم قال ثم قلت لأبي عبد الله ع- شيعتكم لو حملتموهم على الأسنة أو على النار لمضوا و هم يخرجون من عندكم مختلفين قال فأجابني بمثل جواب أبيه.
[5] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 445
[6] شاگرد: مثلاً در روایت دارد که در زمان امامت امام رضا علیهالسلام آن مکان شلوغ میشده، به گونهای که امام جواد علیهالسلام از در دیگری خارج میشوند. امام رضا به ایشان میفرمایند راحتطلبی در سنت ما نیست.
استاد: خیلی از روایات هست که برخلاف محکمات میباشد و تا شیعه آن را میشنود به ذهنش میخورد. باید سند این روایات را نگاه کنند و ببینند که چه کسی آن را گفته است.
شاگرد: پس اصل این قضیه مشکل دارد؟
استاد: اگر ثابت شد، وجوهی ممکن است و محمل دارد. خیلی از استغفارهایی که معصومین دارند برای چه بوده؟ به مردم میگفتند که ما از این کار ها استغفار میکنیم، آیه قرآن هم دارد. اگر ثابت باشد وجه آن معلوم است. اما وقتی این حال را دارد، به اندک چیزی نمیتوان آن را قبول کرد. وقتی فلش پیکان ضد معارف و اعتقادات واضحه است، باید سند آن را نگاه کرد. اگر ثابت شد که سند دارد، باید سراغ وجه آن بروند. وجهی که خلاف آنها نباشد.
[7] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج29، ص: 234
[8] كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص: 19٨
عن محمود بن لبيد قال: لما قبض رسول الله ص كانت فاطمة تأتي قبور الشهداء و تأتي قبر حمزة و تبكي هناك فلما كان في بعض الأيام أتيت قبر حمزة رضي الله عنه فوجدتها ص تبكي هناك فأمهلتها حتى سكتت فأتيتها و سلمت عليها و قلت يا سيدة النسوان قد و الله قطعت أنياط قلبي من بكائك فقالت يا با عمر يحق لي البكاء و لقد أصبت بخير الآباء رسول الله ص وا شوقاه إلى رسول الله ثم أنشأت ع تقول
إذا مات يوما ميت قل ذكره و ذكر أبي [مذ] مات و الله أكثر
قلت يا سيدتي إني سائلك عن مسألة تلجلج في صدري قالت سل قلت هل نص رسول الله صقبل وفاته على علي بالإمامة قالت وا عجباه أ نسيتم يوم غدير خم قلت قد كان ذلك و لكن أخبريني بما أسر إليك قالت أشهد الله تعالى لقد سمعته يقول علي خير من أخلفه فيكم و هو الإمام و الخليفة بعدي و سبطاي و تسعة من صلب الحسين أئمة أبرار لئن اتبعتموهم وجدتموهم هادين مهديين و لئن خالفتموهم ليكون الاختلاف فيكم إلى يوم القيامة قلت يا سيدتي فما باله قعد عن حقه قالت يا با عمر لقد قال رسول الله ص مثل الإمام مثل الكعبة إذ تؤتى و لا تأتي أو قالت مثل علي ثم قالت أما و الله لو تركوا الحق على أهله و اتبعوا عترة نبيه لما اختلف في الله تعالى اثنان و لورثها سلف عن سلف و خلف بعد خلف حتى يقوم قائمنا التاسع من ولد الحسين و لكن قدموا من أخره و أخروا من قدمه الله حتى إذا ألحد المبعوث و أودعوه الجدث المجدوث و اختاروا بشهوتهم و عملوا بآرائهم تبا لهم أ و لم يسمعوا الله يقول و ربك يخلق