مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 53
موضوع:
بسم الله الرحمن الرحيم
الفصل الثاني الصحيح و الأعمّ
(صلة البحث بالأصول)
و هو كما تقدّم مبدأ تصديقي للمسألة المتكفّلة لحكم المطلق و المجمل، لتوقّف ثبوت الموضوع فيهما على ثبوت الوضع للصحيح و عدمه؛ فتنقّح صغرى المسألتين بالمختار هنا.
كما يمكن جعلها من المسائل؛ فإنّ النسبة بين الظهور للأمر في الوجوب، و المشتق في المتلبّس، مع البحث عن حجيّة الظهور، هي النسبة بين الصحيح و الأعمّ مع حجيّة الظهور من جهة تحقّق الصغرى لتلك الكبرى، و إن كان الظهور هنا إطلاقيّا و هناك وضعيّا بالنسبة إلى البحث عن المطلق و المجمل، لا بالنسبة إلى حجيّة الظهور العامّ للقسمين[1]
در عنوان گذاشتهاند «صلة البحث بالاصول»؛ رابطه بحث با اصول چه رابطهای است. جزء مبادی است یا مسأله است؟ عنوان دیگری هم میتوانند بگذارند؟ مثلاً «موقف البحث»؛ جایگاه بحث کجا است؟ مبداء است؟ مسأله است؟
«و هو كما تقدّم مبدأ تصديقي للمسألة المتكفّلة لحكم المطلق و المجمل، لتوقّف ثبوت الموضوع فيهما على ثبوت الوضع للصحيح و عدمه؛ فتنقّح صغرى المسألتين بالمختار هنا»؛ صغرای دو مسأله مطلق و مجمل، منقّح میشود، به اینکه در اینجا چه اختیار کنیم و بگوییم وضع برای صحیح است، اَو للاعم.
در ذیل صفحه ٢۵ اشارهای به این بحث داشتند. «و البحث عن الصحيح و الأعمّ، من التصديقيّة اللغويّة[2]». فی الجمله در آن جا یک اشکالی هم کردند.
و جعلهما من المبادئ مبنيّ على جعل المسألة نتيجة البحث في البحثين، أعني ثبوت الإجمال على الصحيح، فلا يتمسّك بالإطلاق، بخلافه على الأعمّ، و لزوم حمل أسامي العبادات على المعاني الشرعيّة، بناء على ثبوت الحقيقة الشرعيّة، مع أنّ النتيجة غير معنونة، لإغناء البحث عن المبدأ عن البحث عن النتيجة[3]
در آن جا بیش از این راجع به صحیح و اعم صحبت نکردند. فقط یک اشاره کردند و تخلّل واسطة را فرمودند که در اینجا هم میفرمایند.
«مبدأ تصدیقی لغوی»؛ مبدأ، یعنی پس مسأله اصولی نیست. «تصديقي»؛ یعنی مبدأ تصوری نیست. «مبدأ تصدیقی لغوی»؛ یعنی مقابل احکامی. قرار شده که این جور باشد. و الا لغوی به این معنا نیست که بحث از لغت است. منظور از لغت، یک معنای عامی بود. حاج آقا الآن لغوی را نفرمودند، ولی در تقسیمبندی قرار گرفت و در آن جا فرمودند؛ «مبدأ تصدیقی لغوی» یعنی لا احکامی.
خب بحث از تصدیقی چند بار شد. تصدیقی یعنی کمک میکند در تصدیق مسأله. اما تعلیلی که حاج آقا در اینجا میآورند ناظر میشود به توضیح دیگری برای مبداء تصدیقی.
میفرمایند: چرا مبداء تصدیقی است؟ «لتوقّف ثبوت الموضوع فيهما»؛ درمطلق و مجمل، «على ثبوت الوضع للصحيح و عدمه»؛ خب این تعلیل برای تصدیقی بودن است یا برای مبدأ بودن است؟ برای اصل مبدأ بودن است. این خوب است. خودش مسأله نیست. اما برای مبدأ تصدیقی بودن را هم میرساند یا نه؟
شاگرد: در آن صورت تصوری میشود.
استاد: ثبوت، تصدیقی است. چون علی ای حال میخواهیم تصدیق کنیم. این به بحثی برمیگردد –دو، سه بار دیگر صحبتش شد- به اینکه مبدأ تصدیقی که میگوییم، آیا صفت و موصوف است؟ «مبداء تصدیقی»، یعنی مبدائی که خودش تصدیقی است، للعلم؟ تصدیقی بودن وصف خود مبدأ است. مبدأ خودش تصدیق است، تصدیقی هم هست که «من المبادی لمسالة علمیه». این جور است؟
شاگرد: خودش تصدیق است ولی مبدأ تصوری مسأله است. وجودش یک مبدائی برای این مسأله است. مبدأ تصوری میشود.
شاگرد٢: ثبوتش در تصور موضوع کمک نمیکند.
شاگرد: یعنی باید یک همچین چیزی باشد. اما اینکه چه تصدیقی در آن هست برای ما مهم نیست. بلکه تنها باید باشد.
استاد: این تصدیق، وصف خود مبدأ است؟ یعنی مبدأ، تصدیق است؟ یا نه، تصدیق وصف مسأله است؟ متعلق به آن مسأله است و مبدأ، به آن اضافه دارد؟
شاگرد: این تصدیق، وصف مسأله است.
استاد: یعنی مسأله ما نیاز به تصدیق دارد. تصدیق ما نسبت به خود مسأله یک مبادیای دارد. یعنی تا آن نباشد ما مسأله را تصدیق نمیکنیم. مبدأ تصدیقی به این صورت است؟ یا نه، یک مبدائی است که باید خودش را تصدیق کنیم تا در مسأله علمی به درد ما بخورد؟ فرق میکند.
برو به 0:05:52
شاگرد: از باب فرمایشی که حاج آقا داشتند و از باب ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت المثبت له، شاید بتوان آن را به این صورت درست کرد. الآن ما بهدنبال ثبوت شیء لشیء هستیم. اول باید ثبوت مثبت له باشد، تا سراغ آن برویم. ثبوت مثبت له با تصور مثبت له تفاوت میکند. اگر مبدأ در تصور بود ولو خودش تصدیقی باشد، مبدأ تصوری میشد. اما الآن ما اول باید عرش را ثابت کنیم و بعد روی آن بار کنیم، از یک جهت مبدأ تصدیق میشود.
استاد: جلوتر ها عرض کردم، در المنطق یا در اصول الفقه؛ ایشان هم تذکر دادند که تصدیق به وجود موضوع علم یا وجود موضوع مسئله -تصدیق به وجود موضوع و اینکه موضوع وجود دارد یا ندارد- مبدأ تصدیقی است یا تصوری؟ بر اساس بیان شما، تصدیقی میشود. مرحوم مظفر شدیداً مدافع این بودند که تصوّری است، نه تصدیقی.
شاگرد: ولی واقعش آیا حرف ایشان درست است؟
استاد: واقعش این است که شما مبدأ تصدیقی را چه معنایی میکنید. اول باید تعریف ارائه بدهیم.
شاگرد: بنا بر فرمایش مرحوم مظفر اگر شما قائل به وجود شیئی نباشید نمیتوانید آن را تصور کنید؟
استاد: میتوانیم.
شاگرد: …. در تصور ندارم.
استاد: بسیار خب، ولی وقتی هم وجود او را تصدیق میکنید، معنایش این است که وجود او را تصدیق میکنید، اما معنایش این نیست که تصدیق به وجودِ او مبدأ تصدیقی برای مسأله علم است. مبدأ تصوری است، یعنی مبدائی است که فقط تصور شما را از مسأله علمیه کامل میکند. چرا؟ چون تصدیق مسأله علمیه صرفاً ربطی به وجود موضوع ندارد.
شاگرد: صرفاً درست است. اما قرار نبود که صرفاً بند به این باشد. باید بند به این باشد. تصدیق ما حکمی را برای موضوع، باید بند به این مبدأ باشد. الآن هم بند به مبدأ است.
استاد: الآن من یک سؤال بکنم. هر مسأله علمیه یک موضوع و یک محمول و یک نسبت. تا محمول آن را تصور نکنید میتوانید مسأله علمیه را تصدیق کنید؟
شاگرد: نه.
استاد: خب تصور محمول، مبدأ تصدیقیه برای مسأله علمیه است؟
شاگرد: نه
استاد: ولی خب تصدیق به او بند است. شما تا محمول را تصور نکنید نمیتوانید تصدیق کنید. پس باید بگویید مبدأ تصدیقی است.
شاگرد: ابتدائاً ما جدا کردیم. برای اینکه یک حکمی را ثابت کنیم دو مرحله داریم. یکی تصور موضوع و تصور محمول. اینکه این موضوع و محمول وقتی تصور شدند آیا موضوع و محمول هم دارند؟ اینها خارج از تصور موضوع و محمول است. هر آن چه که خارج از تصور موضوع و محمول بود، میگفتیم مبدأ تصدیقی است.
شاگرد٢: تصوّرش مبدأ تصوّری میشود. ما کاری به وجودش نداریم.
شاگرد: تصوّرش مبدأ تصوّری است. غیر از آن را گفتیم مبدأ تصدیقی است.
استاد: یعنی نسبت. یعنی هر چیزی که ما را در مسأله علم در نسبت بین موضوع و محمول کمک میکند، تصدیق است.
شاگرد: در چه چیزی از آن؟
استاد: در تصدیقش، نه تصورش. هر چه ما را در تصدیق نسبت کمک میکند مبدأ تصدیقی است، خواه تصور باشد و خواه تصدیق. کما اینکه در آن طرف هم همینطور است. هر چیزی ما را در تصور موضوع و محمول مسأله کمک کند، مبدأ تصوری است، خواه تصدیق باشد و خواه تصور.
شاگرد: الآن این وجود موضوع و وجود محمول چه کمکی در تصور موضوع و محمول میکنند؟ ربطی ندارند.
استاد: چرا! وقتی شما با انسانی تماس گرفتید و وجودش را اثبات کردید، در تصورش کاملتر هستید یا نه؟ مثل جن.
شاگرد: ربطی ندارد. این امری سوای آن است. تماس گرفتن شما در تصور کمک کرده، اما وقتی تماس نگرفتید… .
استاد: یعنی اگر بخواهید حکمی را برای سیمرغ بگویید، یا حکمی را برای روح بگویید، اگر اول روح را ثابت کنید و بعد مطلبی را برای او ثابت کنید، دراینصورت در تصوّر موضوع راحتتر نیستید؟
شاگرد: نه، هیچ ربطی ندارد.
شاگرد٢: حرف ایشان ناظر به حمل اولی است. در حمل اولی ما زیاد کاری به وجودش نداریم. میتوانیم بر مفهوم یک چیزی را بار کنیم.
استاد: حمل اولی چیست؟ حمل فصل و جنس بر نوع است. فصل و جنس از کجا میآید؟
شاگرد: از تعریف ماهیت میآید.
استاد: تعریف از کجا میآید؟ در منطق بود. وقتی میخواهد حد تام را تحصیل کنید، از چه راهی تحصیل میکنید؟ از ما به الاشتراک و ما به الامتیاز. میگفتند «تحلیل و ترکیب». تحلیل و ترکیب بدون ملاحظه مصداق میشود؟
برو به 0:11:23
شاگرد: برای آن مصداق ذهنی لحاظ کنید.
استاد: فرضی؟! آنکه تعریف نیست.
شاگرد: ده سیمرغ را لحاظ میکنند و از آنها وجه مشترک میگیرند و بعد حمل میکنند بر آن.
استاد: چیزی که ندیده اید را چطور فرض میگیرید؟ دراینصورت، همه تعریف ها از سیمرغ شخصی میشود.
شاگرد: دیدن را نباید مساوق با وجود بگیرید. ممکن است یک چیزی موجود باشد و من در عمرم آن را ندیده باشم. این وجود او چه کمکی به تصور من میکند؟ دو امر جدا هستند. بله، وجود یک موضوع این امکان را به شما میدهد که با او تماس بگیرید و تصور شما از آن ارتقاء پیدا کند. اما در اثبات وجودش به تصور شما دخلی ندارد. ممکن است وجود یک چیزی برای شما وجدانی شود اما نتوانید بر آن استدلال کنید. نتوانید تصدیق منطقی برای آن بیاورید. اما تصوّر تامی از آن دارید و وجود آن هم برای شما صاف است.
استاد: جلوتر یک مطلبی را گفتم، برای یادآوری میگویم. یکی از محتملاتی که بر خلاف مطلبی که در المنطق فرموده بودند و در برخی از کلمات بود، این بود که اصلاً مبداء تصوری یعنی خودش تصور است؛ وصف باشد. مبدأ تصوری یعنی مبدائی که مبدائیت دارد، اما تصور است، فقط تعریف است. مبدأ تصدیقی، مبدائی که مبدائیت دارد اما از سنخ تصدیق است، نه بالاتر. این احتمال بود.
شاگرد: شما مدافع این بودید.
استاد: نه، میخواهم از باب زمینه علمی آن بگویم. چرا؟ چون خیلی از مسائل منطق در کلمات ارسطو و یونانی ها، آبش خورش هندسه است. شواهد متعددی دارد. کسی اصول اقلیدس را ببیند میفهمد که خیلی از چیزها از آن جا است. مثلاً تعریف فکر در منطق، آدم میبیند که اصلاً ریخت این تعریف از هندسه برخاسته است. فکر چه بود؟
شاگرد: الفکر حرکة من المبادی الی المراد.
استاد: اگر شما بخواهید در فضای فقه، اصول و حقوق، فکر را بگویید، ذهن مستقیماً سراغ این نمیرود. اما وقتی اقلیدس را ببینید میگوید ما چند تعریف ارائه میدهیم. حدود؛ نقطه چیست، خط چیست. بعد میگوید چند تصدیق را بهعنوان اصل موضوع و اصل متعارف پایه ریزی میکنیم. کوتاهترین فاصله بین دو نقطه، خط مستقیم است. به هر نقطهای میتوانید یک دایره ترسیم کنید. در اصول اقلیدس همه را تصدیق آورده. بعد میگوید وقتی اینها را فرض گرفتیم، حالا یک ساختمانی بنا میکنیم که دارای هزار قضیهای است که فقط به اینها بر میگردد. بعد میگویید فکر چیست؟ میگویید ردّ المجهول الی المعلوم. از دل معلومات مجهولات را در بیاوریم. یعنی ما یک معلوماتی را فرض گرفتیم؛ نظام اصل موضوعی، از دل این اصول موضوعه، میخواهیم مجهولاتمان را در بیاوریم.
حالا بیشتر به آن فکر کنید. گمان من این است. تعریف قشنگی که برای فکر است، زیباترین مصداقش و خاستگاه اصلی این تعریف، نظام اصل موضوعی اصول اقلیدس است. حالا این را تأیید بکنید یا نه، نمیدانم. من گمانم این است. یکی از چیزهایی که از قدیم بوده تعریف مبدأ است. میگفتند اجزاء العلوم ثلاثه؛ مبادی، مسائل، موضوع. مسائل یعنی محمولات. محمول، نسبت است. موضوع که موضوع علم است. اما مبادی، این مبادی چه بود؟ میگفتند مبادی تصوری و تصدیقی. بعد میبینید عین همین و به وزان آن در هندسه میگویید حدود و اصول موضوعه و اصول متعارف. حدود تعریفات است. تصور کنیم که خط چیست، مثلث چیست، سطح چیست، حجم چیست. تعریف ارائه میدهیم. بعد میگویید که مبادی تصدیقیه چیست؟ مبادی تصدیقیه چیزهایی است که باید تصدیق کنیم. الکل اعظم من الجزء. میگویید یک اصل متعارف است. اصل است، اما تصدیق است. مبداء تصدیقی است، یعنی خودش را تصدیق میکنید بهعنوان یک مبدأ.
حالا به این حرف برگردیم. شما الآن میخواهید در اصل موضوع خودتان دایره بزنید. میگویید ما دائره میزنیم. اول باید بگویید که دایره داریم یا نداریم. یعنی واقعاً ما یک خط منحنی که دقیقاً منحنی باشد و محور یک خط باشد داریم یا نداریم؟
شاگرد: فرض کنید نداریم.
استاد: خب وقتی فرض میکنید که نداریم یعنی ما دائره نداریم. بعد مدام در مسأله هندسه میخواهید بگویید که دایره این حکم را دارد. میگوییم دائره ای که نمیدانیم داریم یا نداریم، چه فایدهای دارد که بگوییم این حکم را دارد؟! در مورد یک چیزی که وجود ندارد، میگوییم این حکم را دارد. خب باید آن را داشته باشیم تا بگوییم این حکم را دارد.
شاگرد: این بحث تصدیقش شد. اما در تصور دایره چه؟ هیچ مشکلی نداریم که اگر ما قائل به وجود دایره نشویم… . البته بحث ما ربطی به این ندارد. ما براساس فرمایش ایشان که این مبناء را گذاشتند پیش میرویم و گرنه ممکن است به این نتیجه برسیم که بر چنین تقسیمی –تقسیم مبادی به تصوری و تصدیقی به این معنا- هیچ فایدهای مترتب نیست. ولی آن یک نظامی میدهد که مفید است.
استاد: روی فرض من فرق میکند. این سؤال از قبل هم بوده.
شاگرد: الآن در این مقام هستیم که این تعریف، تصوری است یا تصدیقی؟ ما ناظر به این معنا صحبت میکنیم. عرض من بود که اثبات موضوع کمکی به تصور موضوع نمیکند.
استاد: روی این معنایی که الآن من توضیح دادم، معلوم است که مبدأ تصوری نیست. در منظومه ثابت میکردند؛ اثبات کنیم که دائره داریم. بهعنوان اصل وجود دایره. دایره را تعریف کردیم و بعد برهان آوردیم که دایره داریم. خب این برهانی که برای اثبات دایره آوردیم مبدأ تصوری برای احکام هندسی است؟ یا مبدأ تصدیقی است؟ باید ببینیم که چطور معنا کردیم. اگر مبدأ تصوری بهمعنای حدود باشد، وقتی برهان اقامه کردیم که دایره هست، این برهان، حد نیست، لذا مبدأ تصوری هم نخواهد بود. تصدیق است، ما داریم به یک واقعیتی میرسیم مثل اینکه میگوییم «الکل اعظم من الجزء»، میگوییم «الدائرة موجودة». اگر به این صورت است، مبدأ تصدیقی میشود. اما روی آن چیزی که مرحوم مظفر فرمودند و در کلمات دیدید، میگوییم مبدأ تصدیقی این نیست که خودش تصدیق باشد و برای آنها مبدأ باشد، بلکه مبدءٌ لتصدیقنا فی مسالة علمیه. اگر به این صورت باشد میگویند ولو اثبات وجود موضوع تصدیق است، اما مبدأ تصدیق نیست. چون تصدیق در مسأله علمیه بار کردن محمول بر موضوع است. وجود موضوع که محمول جدایی در عقد الوضع ما است. میگوییم هذا الموضوع الموجود، ثبت له حکم کذا. که مسأله علمی است که میخواهیم ثابت کنیم، آن، تصدیق ماست. این وجودِ موضوع تنها تصور موضوع را کامل میکند.
برو به 0:19:23
شاگرد: ما مشکلمان این است که وجود موضوع دخلی به تصور موضوع ندارد. شما خیلی راحت میتوانید چیزی را تصور کنید و حال اینکه وجود نداشته باشد.
استاد: در علوم متعارف و شایع که قطعاً دارد. شما اگر برای انسان تعریفی ارائه دادید و بعد در تعریف مناقشه کردید، چه کار میکنید؟ فوری سراغ افراد میروید و میگویید این و آن را ببین و بعد جامع گیری میکنید. لذا میگفتند «ما» حقیقیه بهمعنای ماهیت موجوده است. ماهیتی که عمیاء و اقوالی نباشد –که همینطور یک چیزی را برای خودمان فرض بگیریم- ماهیتی است که از دل واقعیاتی که افرادش برای ما مشهود بودند، با تحلیل ما به الاشتراک و ما به الامتیاز، جنس و فصل را به دست آوردیم. لذا میگفتند که جنس به ازاء ماده است. فصل چیست؟ به ازاء صورت است. یعنی صورت همان فصل است، اما فصلی که در خارج موجود است. جنس چیست؟ مقابلش ماده است. یعنی ماده همان جنس است، اما جنسی که در خارج موجود است. تفاوت بشرط لا و لابشرطی. در جنس و فصل باید بتوانند با هم متحد شوند. و لذا در اینجا باید بتوانیم بگوییم الحیوان ناطق. اما در ماده و صورت به شرط لا بود. یعنی محال بود ماده بر صورت حمل شود. این تفاوتها را دارد.
شاگرد: فرمایش شما صحیح است که اگر شیئی موجود باشد امکان تکمیل تصور ما از او بیشتر است. در بحثهای علمی درست است که اگر شیئی موجود نباشد حرف زدن از آن، علمی نیست. ما در اینها بحثی نداریم. اما عرض من این است که مقدمیت اثبات وجود شیء بر تکمیل فهم ما از یک موضوع، یک امر است و اینکه بگوییم مبدأ تصوّری است، امر دیگری است. یعنی شما برای تصورتان از یک موضوع از اثبات آن کمک نمیگیرید. این چیز واضحی است.
استاد: برای اینکه با همه ارتکازات جور شود، شاید شما میخواهید این را بگویید: روی تعریفی که میگوییم مبدأ برای یک تصدیقی است –نه اینکه خودش صرفاً تصدیق است- یعنی حتماً برای تصدیق مسأله مبدائیت دارد، اثبات وجود موضوع یک ثالثی است. نه با مبدأ تصوری جور در میآید و نه با مبدأ تصدیقی. نه مبدأ است برای تصدیق ما و خصوص این نسبتی که از آن بحث میکنیم….
شاگرد: واسطه میخواهد.
استاد: خودش مبدأ نیست. یعنی ثالث است. نه مبدأ تصوری است و نه تصدیقی.
شاگرد: فرمایش ایشان را ازاینجهت میتوان درست کرد که بگوییم ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت المثبت له. ازاینجهت است. اگر بپذیریم که باید موضوع ثابت باشد، یک تقرّری باید داشته باشد، لذا این مبدأ با یک واسطه، مبدأ میشود برای ثبوت شیء لشیء. یعنی برای ثبوت حکم و نسبت ما نیازمند ثبوت موضوع هستیم. حالا این دفاع ما از فرمایش ایشان بود.
استاد: منظور شما از کلمه ثبوت، وجود عینی است؟
شاگرد: تقرّر.
استاد: اگر تقرر است که دوباره از اثبات وجود موضوع فاصله گرفتهایم. ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت المثبت له. ما میگوییم ثبوت یک حکمی برای دائره، فرع این است که آن دائره ثابت باشد. یعنی به ثبوت وجود ریاضی ثابت باشد؟ یا نه، به ثبوت فیزیکی خارجی؟ خیلی ها میگویند که ما در خارج دائره نداریم. چند جور بحث دارند.
شاگرد: آن دائره انتزاعی که در هندسه هست اصلاً در خارج نیست. معتقد هستند که نقطهای هم نیست.
شاگرد٢: چه بسا خیلی از این تعاریف از هندسه اقلیدسی سرچشمه میگیرد، اما نظر خود شما چیست؟ آیا منظور مبدائی که خودش تصوری باشد، مبدأ تصوری است؟ یا مبدائی که به درد تصور در آن علم بخورد، مبدأ تصوری است؟
استاد: ببینید از قدیم گفتهاند که لامشاحة فی الاصطلاح. شح، تنگ گیری است. ما بخواهیم تعریفی ارائه بدهیم و طبق آن احکامی را بار کنیم، کسی نمیتواند بگوید حق ندارید. ما باید ببینیم که مبدأ را چگونه تعریف کردیم. اگر میگوییم تصدیقی، تصدیقش برای خود مسأله علم است، مبداءٌ تصدیقیٌ، یعنی مبدأٌ لتصدیقنا لنسبة محمول المساله للموضوع. اگر به این صورت بگوییم قطعاً هر تصدیقی نمیتواند مبدأ تصدیقی باشد. به صرف اینکه خودش تصدیق است، به آن مبدأ تصدیقی نمیگوییم.
شاگرد: چه بسا تصور باشد و چون به درد تصدیقی در این علم میخورد، به آن مبدأ تصدیقی بگویند.
استاد: احسنت. باید مبادی تصدیقی باشد. چون به درد نفس تصدیق و نسبت خورده است. این درست است. روی این تعریف لامحاله میگوییم باید به درد تصدیق ما در مسأله علم بخورد. هر چه میخواهد باشد. خودش چیست؟ کاری نداریم. اگر این جور باشد کما اینکه خیلی از عباراتی که قبلاً فرمودند و مرحوم مظفر هم فرمودند همین را تأیید میکند که تصدیق یعنی تصدیق ما در نفس مسأله علم. الآن هم در کتب اصولی متأخر نمیدانم خلاف حرفی که از مرحوم مظفر معروف است را گفته یا نه. این جوری جا گرفته است. شاید سؤال امتحانی هم شده باشد که تصدیق به موجود موضوع، مبدأ تصوری یا تصدیقی است؟ باید بگوید که مبدأ تصوری است. الآن این جور نیست؟ به نظرم جا گرفته است و سؤال امتحانی شده است.
برو به 0:26:32
اما طبق این تعریف، مانعی ندارد. ولو وقتی بخواهید با ارتکازات جفت و جورش کنید، به ذهن میآید که گویا یک ثالثی در اینجا باشد. اگر این جور تعریف کنیم از کجا ضمانت میدهید که مبدأ باید حتماً تصوری و تصدیقی باشد؟ چون شما میگویید در مسأله علم یا تصور داریم یا تصدیق. خب هر چیزی باید حتماً کمک کند یا نکند؟ آیا تصدیق ما به وجود موضوع، کمک کار تصور موضوع و محمول و تصدیق هست یا نه؟ احتمال دارد این از آنهایی باشد که کمک کار هیچکدام نباشد. همان تعبیری که آقا دارند. یعنی ما قضیه را برپا میکنیم…؛ کما اینکه غالب استدلالات ریاضی به این شکل است. یعنی همان وجود ریاضی کافی است. مثلاً مثلث واقعی داریم یا نداریم؟ مثلثی که ما فرض گرفتهایم این احکام را دارد. حالا برو ببین اگر اینطور است، این احکام را هم دارد. ما در عالم هندسه یک ملازمه درست کردیم.
شاگرد: اگر کمک نکند که اصلاً جزء مبادی نیست.
استاد: همین را عرض میکنم. ولی اصل تصدیق به وجود موضوع چیزی هست.
شاگرد: چیزی هست ولی مبدأ این علم نیست.
استاد: احسنت، این ثالثی هم که من گفتم همین است؛ یعنی نه مبدأ تصوری است و نه مبدأ تصدیقی. چرا؟ چون به این تعریفی که شما فرض گرفتید، مبدائیت ندارد. ولی حالا معروف این است که میگویند مبدأ تصوری است.
شاگرد: شاید بتوان گفت آنهایی که تصوری است که هیچ. غیر از آن همه تصدیقی است. بههرحال به یک واسطه ای در تصدیق به ما کمک میکنند. البته تمام چیزهایی که داریم در تصدیق یاری میکند. برخی از اینها مربوط به تصور موضوع و محمول میشود. سؤال اساسی ما این است که بزرگواران چه فایدهای در جداسازی تصور موضوع و محمول میدیدند که آنها را جدا کردند؟ بر فرض که آن فایده را بپذیریم دراینصورت هر چه که غیر از اینها میماند مبدأ تصدیقی است.حال چه با واسطه باشد یا بدون واسطه باشد.
استاد: خلاصه هر آن چه که میماند با ارائه طریق دو تا است. شما میفرمایید هر چه که ماند. اما آنها میگویند مبدأ تصدیقی به چه معنا است؟ یعنی یعیننا فی تصدیقنا.
شاگرد: در تصور هم باید بگوییم، تصور هم موضوع، هم محمول، هم نسبت.
استاد: بله، منظورشان همین است. اگر در همه اینها کمکمان کند مبدأ تصوری میشود. اگر فقط در تصدیق کمک کند، میشود مبدأ تصدیقی. ولی روی مبنایی که من عرض کردم اگر متخذ از علوم هندسی باشد که سابق بر همه علوم است، خیلی روشن است که چرا علماء تقسیم کردند. چون ما حدود و اصول داریم. این یک چیز فطری است. حدود بهمعنای تعریفات است. اول میگفتند الحدود، الاصول. از ذهن دور نیست.
شاگرد: یعنی ابتداء متعلقات را در ذهن خودش برای تصوری آماده کند یا اینکه ذهن خودش را آماده کند که تصدیقش را بپذیرد یا نپذیرد.
استاد: مثلاً در علم هندسه میگفتند اجزاء العلوم ثلاثة. موضوع دارد، محمول دارد و مبادی دارد. موضوع و محمول آن در قضیه بوده که باید ثابت شود. مبادی آن هم حدود و اصولی است که اول گفته است. موضوع و محمول آن در قضیه بوده که باید ثابت شود. مبادی آن هم حدود و اصولی است که اول گفته. این خیلی با دستگاه آنها جور است. من شواهد حسابی پیدا کردم. نه اینکه این علم سابق بر همه بوده و همه بر آن عنایت داشتند! ظاهراً حاج آقای حسن زاده میفرمودند: میگفتند بالای مدرسه افلاطون روی تابلویی نوشته بود: «من لم یتعلم الهندسه لا یدخلن المدرسه». یعنی گویا اولین شرطش این بود که اگر هندسه بلد است داخل مدرسه شود. اما اگر بلد نیست نیاید.
شاگرد: بین دانشجویان مهندسی و فنی این هست که کسانی که ریاضی نمی خوانند چیزی نمی دانند. این ذهنیت هست.
استاد: خب افراط و تفریط در همه جا هست اما چون برای خود من خیلی جالب بوده، تا این بحثها میشود یادم میآید. وقتی من دیدم مثل صاحب وسائل که در علوم شرعیه مانند اصول به این شکل مخالف سرسخت است، اما وقتی شرح حال خودش را میگوید، میفرماید من یک منظومه بلند بالایی در وصف اهلبیت دارم، یک منظومه هم در اصول هندسه دارم. این برای من خیلی جالب بوده. کسی شخصیت صاحب وسائل و روحیاتی که ایشان داشتند را بداند، واقعاً جالب است بیایند بگویند، نه اینکه فقط آن را خوانده باشم –طلبه بودم و چند روز آنها را خواندم- بلکه بگوید آن را به شعر در آوردهام. این مئونه میبرد که آدم بنشیند و شعر بگوید. این برای من خیلی جالب بوده.در کتابخانه نجف هم بوده. متأسفانه نمیدانم که در دستها هست یا نیست یا از بین رفته.
شاید به کتابخانه خطی مرحوم حکیم آدرس دادهاند که منظومه ایشان در اصول هندسه بوده. منظور اینکه شما میگویید ذهنیت دارند، آنها هم میدیدند که علم خوبی است، فکر را منظم میکند.
شاگرد: در علومی که موضوعش وجود یک چیزی است؛ مثلاً علم روانشناسی. وجود روان و روح موضوع این علم است، در این موارد میتوان گفت مبدأ تصدیق است؟
استاد: وجودش موضوع نیست. خودش موضوع است.
شاگرد: وقتی میخواهند شخصیت و روان یک نفر را تحلیل کنند، این را فرض گرفتهاند که انسانی در خارج هست که رفتارهای متکثری دارد. رفتارهای او را مشاهده میکنند و در قضایای روانشناسی عرضه میکنند.
برو به 0:32:55
استاد: و لذا میگویند موضوعش روان است، نه اینکه موضوعش وجود روان باشد.
شاگرد: ممکن است که به وجود روان تصریح نکنند. در قضیه هندسی آثاری بار میشود ولو دائره در خارج نباشد. یک سری احکام را برای خارج استفاده میکنید. اما برای روان اینطور نیست. کسی که قائل به روان و روح در خارج نباشد، بحث کردن از روانشناسی بیمعنا است. لذا به نظر میآید برای بعضی از علوم حتماً مبدأ تصوری است، یعنی حتماً این را فرض گرفتهاند و براساس آن احکام بار میکنند.
استاد: نه، همان جا هم باز متصور هست.
شاگرد٢: من بحث تقرّر را مطرح کردم که در هر علمی به وزان خودش است. اگر در علمی بنا گذاشتید که ما از تقرّرهای خارجی صحبت میکنیم، همان میشود. و اگر بنا بر تقرّر نفس الامری باشد، باز همان میشود. وقتی شما میگویید «روان»، در تصور شما از «روان»، وجودش تأثیری نمیگذارد، در تصدیق اثر میگذارد.
شاگرد: یک وقتی است که از مفهوم روان و احکام آن بحث میکنم، در اینجا اصلاً ربطی به وجودش ندارد. ولی شما یک علمی را در نظر بگیرید که موضوعش وجود یک شیء است و اصلاً کاری به تصورش ندارد.
استاد: مثلاً در روانشناسی میگوید میخواهم کنش ها و واکنشهایی که برای من ظهور و بروز میکند را مطالعه کنم. مثلاً اگر این کار را بکنم اینطور میشود. برای اینکه کارم آسان شود میگویم یک روانی که اینها را دارد، اما در بند این نیستم. یعنی محال نیست.
شاگرد: مثلاً احکام جامعهشناسی. فرضش این است که افرادی در داخل جامعه هستند و کنشوواکنش دارند. بعد این علم میآید احکام این جامعهای را که فرض کرده میگوید. چون یک علم کاملاً تجربی است. یک علمی نیست که از ذهن بیرون بیاید. باید در خارج ببیند و احکامش را بیان کند.
استاد: خب اگر کسی بگوید من از نظر فلسفی میگویم که جامعهای وجود ندارد. ما اصلاً جامعهای نداریم. «لیس الجامعه الا الافراد».
شاگرد: چنین شخصی نمیتواند وارد جامعهشناسی بشود.
استاد: میگوید من یک لفظ جامعه میگویم و مقصودم را از جامعه و احکامش روشن میکنم.
شاگرد: همین بحث در جامعهشناسی هست که جامعه وجود دارد یا ندارد.
استاد: بله. آِیا مانعی دارد که کسی قائل شود که جامعه به وجود فلسفی موجود نیست اما جامعهشناسی هم خودش یک علم باشد؟
شاگرد٢: تأثیری از تصور شما از جامعه ندارد. که بگویید وحدت آن وحدت حقیقیه یا اعتباریه است.
استاد: یعنی باز به مسائل جامعهشناسی هم ربط ندارد. ممکن هست. نمیخواهم بگویم که اینطور است اما محال نیست که بگوییم.
شاگرد: احکام آن را از کجا میآورید؟ احکامی است که از تصورتان استفاده میکنید؟ یا احکامی است که از وجود خارجی جامعه استفاده میکنید؟
استاد: شما در علم اقتصاد چه میگویید؟ در علم اقتصاد یک احکامی هست که میگوید وقتی عرضه زیاد شد قیمت کذا میشود. روابطی که در اقتصاد میگویید موضوعش چیست؟ حالا اگر بگوییم جامعه، موضوع آن چیست؟
شاگرد: موضوع آن روابط اقتصادی است.
استاد: روابط؟! روابط که چیزی نیست. وجود روابط را اثبات میکنید؟!
شاگرد: رابطه اقتصادی عرضه و تقاضا.
استاد: رابطه که خودش وجود یک شیء نیست. نمیتوانید بگویید موضوع اقتصاد روابط است. روابط، رابطه بین دو چیز است، آیا همه آنها موضوع اند؟!
شاگرد: روابط اقتصادی موضوع علم اقتصاد است.
استاد: موضوع علم اقتصاد روابط نیست، روابط مسائل آن است.
شاگرد٢: منظور حاج آقا از مبدأ تصدیقی کدام است؟
استاد: جلوترها من چند بار مختار ایشان را عرض کردم. در صفحه ٨٢، ٨٩،٢٨، مفصل راجع به اینها صحبت شد. اینها هم تکراری بود. باز هم در بحثهای بعدی به آن اشارهای میکنم. در عبارتشان در اینجا یک تعلیلی دارند که ما از تعلیل ایشان بحثمان سر این رفت. میفرمایند: «لتوقّف ثبوت الموضوع فيهما».
خب توضیح موضوع را هم عرض کنم. موضوع دلیل چه شد؟ مطلق و مجمل. مسئلهای که برای تنقیح صغرای ظهور مسأله اصولی باشد، چیست؟ شما میفرمایید «الفاظ العبادات وضع للاعم»، پس اینکه شارع فرموده «اقیموا الصلاه»، مطلق است. در این بحث موضوع پیدا شد. چون وضع برای اعم شده، پس «اقیموا الصلاه» مصداقی برای مطلق اصولی شده. یعنی «ظاهرٌ فی الاطلاق». تا گفتید «ظاهر فی الاطلاق»، کبری میآید. کبری چیست؟ «کل ظهور حجه».
اما اگر مقابلش را بگوییم؛ بگویید الفاظ عبادات برای صحیح وضع شده، میگویید «فلا ظهور فی الاطلاق فهو مجمل». میگویید «اقیموا الصلاه» نسبت به قیود و شروط صلات مجمل است. تا میگویید مجمل است، یک مصداق برای بحث مجمل میشود. حالا باید چه کار کنیم؟ لذا فرمودند: «المتكفّلة لحكم المطلق و المجمل، لتوقّف ثبوت الموضوع فيهما على ثبوت الوضع للصحيح»؛ که مجمل میشود و موضوع برای مجمل محقق میشود. «و عدمه»؛ یعنی عدم وضعِه لِلّصحیح که موضوع برای مطلق ثابت میشود. یعنی یک ظهور و یک عدم ظهور و اجمال پیدا میکنیم. در یکی میگوییم «ظاهر فی الاطلاق علی القول بالاعم». در یکی هم میگوییم «مجملٌ لا ظهور له فی شیء».
شاگرد: توقف ثبوت محمول میشود، نه موضوع. یعنی محمول وابسته به این است که ما قائل به صحیح بشویم یا به اعم.
استاد: وقتی گفتید برای اعم وضع شده، میگویید «اقیموا الصلاه» ظهور در اطلاق دارد. دراینصورت موضوع برای اطلاق درست شده یا محمول برای اطلاق؟
شاگرد: حکمی که میخواهیم بکنیم بستگی دارد که به صحیح قائل شدهایم یا به اعم.
استاد: در فقه میفرمایید؟
شاگرد: نه در مجمل و مطلق. محمول ما متوقف بر این است که قائل به صحیح شده باشیم یا نه.
استاد: محمول ما ظهور است. ظهور متوقف نیست؟ شما میگویید جمله «اقیموا الصلاه» ظاهر در اطلاق است. اصل این ظهور متفرع بر این است که چون وضع در اعم شده پس ظهور در اطلاق دارد. صغری تمام شد. «تنقح الصغری» یعنی همین. چون در اعم وضع شده پس این جمله ظاهرة در اطلاق. صغری تمام میشود. کبری چیست؟ کل ظهور حجه. «ظاهرة» هم محمول قضیه صغری است. اما موضوعش چیست؟ مطلق بودن این جمله است. یعنی وقتی برای این جمله اطلاق ثابت میشود، ثبوت الموضوع است؛ ثبوت المطلق. یعنی اصل اینکه ما در اینجا مطلقی داریم.
شاگرد: ظهور در اطلاق یا اطلاق داشتن؟
استاد: البته منظور از موضوع را بعداً تذکر میدهند. منظورشان فراهم شدن زمینه برای کبری است. چون صغری چه کار میکند؟ صغری موضوع را برای کبری فراهم میکند. میگویید العالم متغیر، و کل متغیر حادث. العالم برای کبری موضوع درست کرده. کبری کلی است، میگوید هر متغیری. لذا این برای آن یک موضوع درست کرده. میگوید عالَم هم یکی از این مصادیق است. الآن هم که میفرمایند «ثبوت الموضوع»، چون بعداً میخواهند بگویند صغری. مقدمه برای صغری است. لذا میفرمایند: «فتنقّح»؛ حالا که این برای ثبوت موضوع است، و صغری هم موضوع درست کن است، به وسیله بحث صحیح و اعم، «تنقح صغرى المسألتين»؛ یعنی صغرای مسأله مطلق و مجمل، مجموع استدلالش، «بالمختار هنا»، وضع للاعم مطلق درست میکند و تنقیح صغری میشود. وضع للصحیح مجمل درست میکند، صغری درست میشود. کبری چیست؟ کل ظهور حجة، کل مجمل لیس بحجة. کل مجمل یرجع فیه الی الاصول العملیه.
برو به 0:42:58
شاگرد: با این بیان، ثبوت موضوع نشد. یعنی ثبوت آن ظهور شد. المطلق ظاهر.
استاد: «فیهما» چیست؟
شاگرد: باید ببینیم. عبارت مبهم شد. این جور که تصور شد مبدأ تصوری میشود. چون یک موضوع و یک حکمی داریم. این حکم یا مطلق است یا مجمل. این حکم آیا حجت است یا لیس بحجه؟ خودِ اینکه حکم یا مطلق است یا مجمل است، این از اوصاف خود حکم است؟ پس تصور حکم شد.
استاد: الآن ما کلمه حکم را جاگذاری کنیم. حجیت است یا ظهور. چون اسم صغری میبرد، من میخواهم بگویم حجیت است، چون میگویند صغری. حالا جاگذاری کنیم تا ببینیم کجا ایراد دارد.
«و هو كما تقدّم مبدأ تصديقي للمسألة»؛ مسأله موضوع و محمول میخواهد. «المتكفّلة لحكم المطلق»؛ حکم مطلق یعنی چه؟ یعنی حجیت ظهور اطلاقی. حکم میشود حجیت. مطلق آنی است که ظهور در اطلاق دارد. «لتوقّف ثبوت الموضوع»؛ یعنی اینکه این مطلق است. «فيهما»؛ در مطلق و مجمل «على ثبوت الوضع للصحيح»؛ چون وقتی وضع للصحیح شد، مجمل میشود، موضوع مجمل محقق میشود. اگر وضع للاعم باشد موضوع مطلق محقق میشود. محمول چیست؟ حجیت. لذا میگوییم این مطلق هم حجت است. «فتنقّح»؛ چون برای ثبوت موضوع است، و صغری، موضوع درست کن است برای کل نتیجه قیاس.
شاگرد: ثبوت موضوع نشد. در اینجا نمیخواهیم ثابت کنیم که مطلق و مجملی وجود دارد یا نه. اینجا ما یک حکمی داریم.
استاد: حکم، نتیجه ما است، که از دل صغری و کبری در میآید.
شاگرد: یک حکمی داریم که این حکم موصوف به مجمل بودن یا مطلق بودن میشود. منظور از «المطلق»، الحکم المطلق است؟
استاد: بله. همین که میگوییم «اقیموا الصلاه» مطلق است، یعنی «ظاهرة فی الاطلاق». منظورشان از حکم «اقیموا الصلاه» نیست، آنکه مربوط به فقه است.
شاگرد: بله، «اقیموا الصلاه» یک حکم است. این حکم را میخواهیم برای حکم دیگری در مسأله اصولی صغری قرار دهیم. میخواهیم ببینیم که آیا این حکم حکمی مطلق است یا حکمی مجمل؟ تصور ما از این حکم به این صورت شکل میگیرد؛ نه اینکه بخواهیم بگوییم آیا این حکم، خودش ثابت است یا نه؟ یعنی موضوع ما الآن حکم است، نه مطلق. آن حکمی که موضوعش المطلق است؛ اگر در مورد ثبوت «المطلق» بحث شود، ما باید بگوییم مبدأ تصدیقی است. اما ایشان قضیه را جور دیگری بیان میکنند. به نظر من تفسیر ایشان از مسأله جا نمی افتد.
استاد: الآن در فضای اصولی است. اینطور میگویند: «لتوقف ثبوت الموضوع فیهما». ما یک مجمل و مطلقی داریم که صغری میشود برای یک کبری. و نتیجه صغری و کبری یک خروجی میشود. خروجیای که یک موضوع و یک محمول دارد. بحث ما موضوع نتیجه را درست میکند یا محمول را؟ میفرمایند موضوع را.
شاگرد: چه چیزی از موضوع را؟ تصورش را.
استاد: نه، ظهورش در اطلاق را درست میکند؛ یعنی آیا ظهور در اطلاق محقق است یا ظهور در اطلاق محقق نیست و مجمل است؟ یعنی به دست شما یک مصداق مطلق میدهد و یک مصداق مجمل، بعد بار کنید و بگویید «المجمل لاحجیة فیه» و «الظاهر فیه الحجیه».
شاگرد: درواقع اینطور نیست که بگوییم تصور ما از حکم تغییر میکند. یعنی وقتی ما به اجمال این حکم، حکم میکنیم، درواقع این یک تصدیق است.
استاد: اجمال حکم یک تصدیق است.
شاگرد: اما حرف ما این است که اینجا یک مسألهای –مثل اقیموا الصلاه- را گذاشتهایم و میخواهیم یک چیزی بر آن بار کنیم. تصور ما از «اقیموا الصلاه» چیست؟
استاد: منظور شما تصور قضیه و نسبت است؟
شاگرد: همین «اقیموا الصلاه».
استاد: خود اینکه یک جمله است.
شاگرد: بله، یک حکم است. اگر گفتیم که این حکم مطلق است، یا اگر گفتیم مجمل است، دخلی در تصور ما از این حکم دارد؟
استاد: نه، ما الآن میخواهیم «اقیموا الصلاه» را به وصف مطلق بودن توصیف کنیم، ظهور در اطلاق.
شاگرد: وصفش تصوری است.
استاد: نه، میخواهیم مصداق را به دست بیاوریم، یعنی میخواهیم به دست ما بیاید که این ظهور در اطلاق دارد. این تصور نیست. میخواهیم بگوییم این ظهور در اطلاق دارد و حالا که ظهور در اطلاق دارد حجت است.
علی ای حال خیال میکنیم که «فتنقّح»، فاء تفریع بر ثبوت موضوع است. یعنی چون اسم از صغری میبرند، پس منظور از موضوع هم موضوع مناسب با صغری است، چون صغری مثبت موضوع است، نه موضوع موجود در نفس خود صغری. ولو موضوع خود صغری، موضوع نتیجه هم هست، اما الآن مجموع مسألهای که صغری متکفل بیانش است، دارد یک مصداق برای ما درست میکند که حرف بزنیم. عین «العالم متغیر» است. «العالم متغیر» دارد یک موضوع برای کلی حکم به دست ما میدهد، که «حدوث» باشد. میخواهیم حدوث را اثبات کنیم. این اول یک موضوعی برای حدوث به دست شما میدهد تا حدوث را بر آن بار کنید.
شاگرد: خلاصه نظر حاج آقا «مبدأ لتصدیقه» است؟
استاد: قبلاً این جور بود.
شاگرد: ظاهراً در اینجا نمیتواند منظورشان «مبدأ لتصدیقه» باشد.
استاد: بله، در اینجا ظهور عبارت ذهن را به آن طرف میبرد. برای من این جور است. چه بسا اگر رفتن ذهن به آن طرف موافق مقصود ایشان باشد، مویّد این است که در بحث یک ارتکازاتی هست که باید بیشتر صاف شود. چه بسا ارائه حدود و اصول، اولویت دارد برای مبادی، تا ارائه صرف هر چیزی که در تصور و تصدیق خودِ مسأله کمک کند.
والحمدلله رب العالمین
[1] مباحث الأصول، ج1، ص: 97
[2] همان ٢۵
[3] همان
دیدگاهتان را بنویسید