مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 52
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
«و أمّا التعييني بمجرّد التصريح بالوضع، فلم يعهد من الشارع، و لو كان، لبان بالنقل.
و الظاهر أنّ المتبادر عند أهل الشرع من لفظ الصلاة مثلا، خصوص هذه العبادة الخاصّة المخترعة للشارع، بحيث لا يحتاج إرادتها من اللفظ إلى القرينة، و إن احتاج غيره إلى قرينة التعيين؛ كما أنّ الظاهر عدم اختصاص الوضع بشارع الإسلام، و ان غيّر المخترع بحيث يحتاج إلى تسمية جديدة؛ فهو مقرّر لما سبق من الشرائع في أصل الاختراع لما يغاير اللغة، و مغيّر في مقوّماته تغييرا يجعله كالتأسيس.
ثمّ إنّ الاستعمال المحقّق للوضع حقيقي، لكونه في الموضوع له، سواء قيل بكونه بنفس الاستعمال، أو بكشف الاستعمال عنه، لكونه أمرا اعتباريّا؛ فدلالة الاستعمال على الوضع التزاميّة و على المعنى مطابقيّة. و الأولى دلالة على الملزوم السابق رتبة.
و الاحتياج إلى القرينة أعمّ من المجاز، كما في المشترك اللفظيّ؛ كما أنّ التجوّز مشروط برعاية العلاقة بين المراد و الموضوع له، و هذا غير معتبر هنا، بل ربّما نافى اعتباره مع اعتبار الوضع التأسيسي الشخصي، و ليس مجازيّا، لانتفاء شرطه كما مرّ، و لعدم تعقّل موضوعه، كما هو ظاهر».[1]
مراد از تکوینی بودن حالاتِ طارئ بر انسان
شاگرد: یک جایی فرمودید که حالات انسان، تکوینی است، آیا همه حالات انسان تکوینی است؟ این تکوینی بودن آن به چه معنا است؟ ظن و گمان و توهم و قطع و ….
استاد: یعنی منظور بنده این است که «الأشیاء تعرف بمقابلاتها». اینجا که میگوییم تکویناً، یعنی اینکه اعتباری نیست. صحبت دیروز بر سر چه چیزی بود؟
شاگرد: بحث بر سر این بود که وقتی که سجده شده است، یک حالتی برای حضرت پیش آمد که یک امر تکوینی بود.
استاد: بله. آن تکوینی است دیگر. الآن کسی که قاطع است، این قاطع بودن یک امر اعتباری است یا یک امر تکوینی؟ وقتی گمان دارد … .
شاگرد: در ذهن ما گره خورده است تکوینی با مشت پُرکُن.
استاد: نه. منظور از تکوین، آن نیست. به مقابله آن مهم است. گاهی است میگوید فوقیّت اعتباری است و مثلاً زید، مقوله تکوینی است، این به مقابله فهمیده میشود. امّا گاهی هست که میگویید آن، اعتباری است مثلاً ملکیّت یا الفاظ، امّا این تکوینی است، این یعنی ربطی به اعتبار ندارد و وابسته به مواضعه و قرارداد نیست.
شاگرد: آثار تکوینی ای دارد.
استاد: بله برای خودش آثار تکوینی دارد. یعنی اگر ما نبودیم و مواضعه ما هم نبود، او برای خودش موضوعیّت دارد.
شاگرد: اگر رفقا اجازه بدهند که تا صحیح واعم برسیم خیلی خوب میشود.
استاد: بله. این عبارتها را بخوانیم خیلی خوب میشود.
«و أمّا التعييني بمجرّد التصريح بالوضع، فلم يعهد من الشارع». «و أما التعیینی» عطف به کجا است؟ به آن دو تا مطلبی که قبل فرمودند. یکی وضع تعیینی بالاستعمال و یکی هم وضع تعیّنی به استعمال مجازی، که بعداً وضع تعیّنی بشود. و یکی هم تعیینی، البته نه به استعمال، بلکه به استعمال لاحق و به وضع سابق، تصریحاً. «و أمّا التعیینی بمجرّد التصریح بالوضع» قبلاً وضع بکنند، بدون استعمال؛ و بعداً استعمال بکنند؛ اینکه معلوم است و مانعی ندارد، امّا «فلم یعهد من الشارع. و لو كان، لبان بالنقل» اگر بود که روشن میشد. «بان أی ظهر بالنقل»، برای ما هم نقل میشد.
حالا یک جمعبندی ای از بحث میفرمایند. «و الظاهر أنّ المتبادر عند أهل الشرع من لفظ الصلاة مثلاً، خصوص هذه العبادة الخاصّة المخترعة للشارع». این «والظاهر» یعنی مسأله اطلاق کلّی بر فرد و استعمال کلّی و …. اینها را کنار بگذاریم. وقتی که صلات در شرع گفته میشود «بمقوّماته الشرعیّة» مستعمل فیه است. یعنی دقیقاً معنای شرعی با همان خصوصیات مراعی است و مستعمل فیه است؛ نه اینکه یک معنای عرفی دارد بر این فرد تطبیق پیدا میکند، اصلاً اینگونه نیست.
«المتبادر عند أهل الشرع من لفظ الصلاة مثلا، خصوص هذه العبادة الخاصّة»، نه یک فردی از عطف، از دعا، ابداً اینگونه نیست.
«هذه العبادة الخاصّة المخترعة للشارع بحيث لا يحتاج إرادتها من اللفظ إلى القرينة». این هم مطلب مهمی است. میفرمایند که متبادر بهگونهای است که وقتی نزد متشرعه لفظ صلات گفته میشود اصلاً هیچ نیازی به قرینه نداریم در اینکه منظور گوینده و متفاهم ما، همان نماز مخصوص شرعی باشد. «لا يحتاج إرادتها من اللفظ إلى القرينة و إن احتاج غيره إلى قرينة التعيين».
این مطلب جدید و زیبایی است. میفرمایند که گاهی است که یک لفظی، مشترک لفظی است، یکی معنای شرعی و دیگری معنای غیرشرعی است، امّا فقط یکی از این معانی است که قرینه معیّنه میخواهد. در یکی از این دو معنا، بهخاطر خودِ همان کثرت استعمال، اشتهار و اُنس، صرف عدم القرینة برای اراده آن کافی است. نظیر مجاز مشهور که در آنجا میگفتند قرینه لفظیه نیست ولی خودِ شهرت، کافی است برای اینکه استعمال بشود. در اینجا هم نظیر آن را میفرمایند. میفرمایند پس الفاظ شرعی، وقتی که بدون قرینه هستند، مراد از آنها معنای شرعی است.
این مطلب و نظر ایشان، کار را در استنباطات شرعیه خیلی آسان میکند. یعنی میفرمایند که شما وقتی که به یک روایتی رسیدید اگر هیچ قرینهای ندارید دالّ بر اینکه مراد، چه چیزی است، حمل بر معنای شرعی میکنید. بله، اگر قرینهای بر غیر معنای شرعی بود، قرینه معیّنه است بر اراده معنای لغوی. معنای شرعی دیگر قرینه نمیخواهد.
شاگرد: آیا از صدر اسلام اینگونه بوده است؟ این مطلب در زمان ائمه علیهمالسلام یا اواخر عهد پیامبر صلیاللهعلیهوآله قبول است، ولی آیا در صدر هم اینگونه است؟ اگر یک روایتی داشتیم از آن موقع، چه کنیم؟ بحث در آنجا هست که مشکل میشود. آیا در آنجا هم به همین صورت هست یا نه؟
استاد: ظاهراً در همان جا هم مشکل نداشته باشیم. یک عبارتی را در صفحه 90 داشتند. فرمودند که «و لاینبغی تحقّق الحقیقة الشرعیة» ولو اینکه در آنجا تصریح به حقیقت بودن نبود. امّا آن مطلب را فرمودند. «لا یبعد کما لا ینبغی الاستشکال»، بالای صفحه 90، سطر پنجم ششم. «کما لاینبغی الاستشکال فی بلوغها فی زمن النبی صلیاللهعلیهوآله و سلم إلی حد یفهم منه المعنی الشرعی فی محاورات المسلمین».[2] ولذا بعد از آن، ذیل همان صفحه 90… .
برو به 0:05:52
شاگرد: یعنی از این استفاده میشود که خلاصه، تا زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله، به حدّ حقیقت شرعیه بودن، رسیده است، ولی از اوّل آن؟ معلوم نیست که در آن زمان هم حقیقت شرعیه بوده است یا نه. یعنی در زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله به این حد رسیده است. حالا چه زمانی؟ خلاصه در اواخر، دیگر رسیده است. اینکه حالا از اوئل هم بوده است یا نه؟ این عبارت دیگر خیلی مشخص نمیکند. یعنی شاید هم برعکس آن را مشخص بکند.
استاد: بله. در همان جا هم که صحبت از آن شد، حقیقت بودن را نمی رساند. میفرمودند که «إلی حدّ یفهم». حالا «یفهم» یعنی «بالحقیقة» یا به مجاز مشهور، اینها بود. ولی علی ایّ حالٍ نظر ایشان این است که در آن زمان هم این محقّق بوده است. ولذا اگر یک جایی باشد که بر خلاف معنای شرعی در لسان ائمه و اهلبیت علیهمالسلام بیاید، در آنجا قرینه میآورند بر آن معنایِ لغوی؛ نه اینکه وقتی روایتی در لسانِ پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله بوده یا در آیه شریفه باشد، در اینجا بیایند بگویند که ما نیاز به قرینه داریم تا بگوییم منظور از صلات چه بوده است؟! نماز بوده است یا معنای دیگری؟
شاگرد: نه. مثلاً فرض کنید در جایی بوده که در کلام ائمه علیهمالسلام هم توضیح داده نشده، فقط روایت پیامبرصلیاللهعلیهوآله را فرمودهاند، و در آنجا هم نمیدانیم که آیا در زمانی بوده که به این حد رسیده که حقیقت شرعی شکل گرفته باشد یا اینکه قبل از این زمان بوده است؟
استاد: الآن عملاً چگونه است؟ یا آیه قرآن است، یا حدیث نبوی است که معتبر باشد.
شاگرد: بله، همان حدیث نبوی.
استاد: خب. در این موارد حاج آقا میفرمایند که عدم القرینه کافی است. چرا؟ بهخاطر اینکه وقتی آن زمان، ولو مجاز مشهور بود، الآن دیگر زمانیکه این روایت را دارند با یکدیگر میگویند این در نزد متشرعه جا افتاده است که این، معنای صلات است. الآن کسی که نقل میکند اگر غیر از معنای صلات بود، باید بگوید که منظور از این، معنای لغوی است؛ نه اینکه وقتی هم که منظور نماز است، محتاج باشد به اینکه بگوید که این نماز یعنی نماز. چون الآن دیگر جا گرفته است.
شاگرد: نه. مثلاً از زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله رسیده است، آن راوی هم نمی دانسته است که، همینطور گفته است، هنوز هم برای او حقیقت شرعیه ثابت نشده است. اولی و دومی هم آمده اند، همینطور. یا به زمان او رسیده است یا نرسیده است. سومی، اگر رسیده، در زمان خودش رسیده است. نمیتواند که تغییر و تحوّل در لفظ پیامبر صلیاللهعلیهوآله قرار بدهد. همان را برای ما نقل میکند. همان به ما رسیده است و ما الآن نمیدانیم که این زمانیکه حضرت نقل کرده است، این برای موقعی بوده است که به حد حقیقت و مجاز مشهور رسیده است یا قبل از آن بوده است؟ البته موارد آن ممکن است نادر کالمعدوم باشد. داریم میگوییم که آیا اگر اینگونه باشد، در این موارد باید بر طبق نظر ایشان چه کار بکنیم؟
استاد: اگر با تمام این خصوصیات فرض بگیریم، ممکن است که ایشان هم تشکیک کنند. امّا مصداق آن، به فرمایش شما، عملاً کالمعدوم یا بلکه معدوم است. ولذا بر این اساس، الآن ایشان میفرمایند وقتی در کلمات متشرعه چیزی آمد، ولو منسوب به اوّل زمان است؛ الآن اینها رفتهرفته در طول زمان یک چیزی میفهمیدند، یک دفعه که از دل آب بیرون نمیآید، همه اینها را با هم نقل میکردند. حاج آقا میفرمایند آیا اینها نیاز است که قرینهای بیاورند که حضرت، روز اوّل منظورشان نماز بود؟ میفرمایند که نه. چون الآن وقتی که قرینه نمیآورند، نماز یعنی نماز، صلات یعنی صلات. اگر منظورشان غیر از آن باشد قرینه میآورند.
شاگرد: خب ممکن است که آنها اینگونه فهمیده باشند. امّا واقعاً هم اینگونه بوده است؟ مثلاً بعد از صد سال چون صلات در آن زمان بهمعنای صلات شرعی بوده است، خیال میکردهاند که پیامبر صلیاللهعلیهوآله هم که صلات میگفتند، منظور ایشان صلات شرعی بوده است ولی همان لفظ را نقل کردهاند. فهم ایشان که برای ما حجت نیست.
استاد: آن کسانی که نقل کردهاند که قرینه را داشتهاند. اوّلین کسی که گفته است، یا قرینه لفظیه داشته و یا قرینه حالیه و متفاهمی داشته است. کسی هم که برای دیگری گفته است، فهم خودش را منتقل میکند و اینگونه نیست که حضرت صلیاللهعلیهوآله یک قرینهای را گفته بودند، ولی راوی اغماض کند و آن را از قلم بیندازد. آن مطلبی که عرض بنده بود این است، اگر یک وقتی رسید که در آنجا قرینه بوده است، امّا در مراحل بعدی دیده که دیگر نیازی نیست که این قرینه را بیاورد -چون خود شما بهصورت خودکار، «نماز» را در زمان حالا میفهمید- خب این مطلب مؤید حرف ماست که یعنی ولو در آن زمان هم قرینه بوده، اما الآن که بهصورت سینه به سینه برای ما آن مفاد را آوردهاند، نیازی به نقل آن قرینه حالیه و مقالیه ندیده اند. پس فعلاً، ولو برای آن زمان صدر اوّل هم باشد، چون عرف متشرعه دارد این را به دست ما میرسد، عدم القرینة کافی است برای اینکه بر معنای شرعیِ آن حمل بکنیم.
میفرمایند «و إن احتاج غيره إلى قرينة التعيين». چرا قرینه تعیین؟ چون آن معنای دیگر هم معنای لغوی است و موضوعٌ له است و مشترک لفظی است. امّا معنای غیرشرعی است که قرینه میخواهد. چون معنای شرعی به جهت اینکه در بین متشرعه بسیار متداول است، همان بی قرینه بودن، خودش دالّ بر اراده آن است.
برو به 0:10:51
«كما أنّ الظاهر عدم اختصاص الوضع بشارع الإسلام» دوباره همان مطلب قبلی را در اینجا خلاصه میکنند. میگویند که نظر ما این است که وضع صلات و … مستقیماً از لغت به شرع اسلام نیامده و آن معنای عبادیِ خاص آن سابقه دارد. «عدم اختصاص الوضع» مقابل معنای لغوی، «بشارع الاسلام و ان غيّر المخترع»، ولو شارع اسلام، آن مختَرَع و عمل عبادی را تغییر داده است. «مخترع» یعنی «العبادة الخاصة المخترعة»، «بحيث يحتاج» آن شارع «إلى تسمية جديدة»؛ یعنی وضع جدید است و مقوماتی در معنا هست که ناچار، اصطلاح شرع اسلام، حقیقت جدیده است؛ امّا نه حقیقت جدیده ای از معنای عرفی؛ بلکه حقیقت جدیده ای از معانی شرعیه سابقه.
بله، «و إن غیّر المخترع»، یعنی «غیّر الشارع» آن عبادت مخترعه را «بحیث یحتاج إلی تسمیة جدیدة». «فهو» شارع اسلام، «مقرّر» یعنی مثبِّت و تثبیت کننده و پابرجا کننده، «فهو مقرر لما سبق من الشرائع في أصل الاختراع» یعنی در اصل اینکه از معنای عرفی فاصله بگیریم و اسم این عبادت مخترعه را صلات قرار بدهیم، شارع اسلام در اصل نسبّت به آنها مقرر است. «لما يغاير اللغة، و مغيّر» آنجا مقرّر است، یعنی «اصل الاختراع» را قبول میکند. امّا در جهت دیگر آن، شارع اسلام «مغیّر فی مقوّماته» یعنی مقوّمات آن مخترعه و عبادت خاصه را تغییر داده است، «تغييرا يجعله كالتأسيس»، یعنی تغییری که حتماً نیاز به وضع جدید و اصطلاح جدید هست. پس حقایقی است در طول هم، حقیقت لغوی، حقیقت شرایع به نحو اشتراک و حقیقت شرعیه اسلام بِخصوصِه.
شاگرد: این صدر و ذیل چطور با این جمله «عدم اختصاص الوضع بشارع الاسلام» تناسب دارد؟ در آخر میگویند که نیازمند یک تغییر جدید و تأسیس جدید است، اما قبلش میگویند شریعت اسلام، اختصاص به وضع ندارد، یعنی در شرایع دیگر هم وضع بوده است.
استاد: عرض کردم. ابتدا معنای لغوی است. بعداً شرایع یک وضع جدید دارند، یک اختراعی دارند که به خصوصه منظورشان از صلات، آن است؛ سپس شارع اسلام، در همان فضایِ آنها، نه در فضای دیگری، یعنی در فضای اختراع آنها…، نظیر آن را میشود اینگونه گفت، «موضوع» در عرف یک معنا دارد. در فضای منطق که میآید یک معنای اصطلاح جدیدی پیدا میکند. در همان فضای منطق، مثلاً در نوع خاصی از منطق، دوباره اصطلاح جدیدتری را پیدا میکند، منتها با قیود اضافه. یعنی همان موضوع اصطلاحی در منطق را، دوباره یک قید جدیدی به آن میزنند، اصطلاح جدیدی میشود.
شاگرد: پس بر طبق این بیان، ایشان حقیقت شرعیه را قبول دارند؟
استاد: بله دیگر، خیلی هم خوب ثابت شد. اصل تبادر را هم که در صفحه 90 فرمودند. «أما تبادر ما یقابل المعنی اللغوی، فالظاهر ثبوته فی جمیع الشرائع»[3].
شاگرد: یعنی خود شارع وضع کرد؟
استاد: بله. در ادامه آن هم گفتند که «فلا بد من الالتزام بالوضع»، در بالای صفحه 91.
شاگرد: این وضع مشخص نشد دیگر. یعنی بالتصریح یا به واسطه چیز دیگری؟
استاد: نه. تصریح را که فرمودند، جزماً فرمودند که نیست. فرمودند که میدانیم «لو کان لبان».
شاگرد: یعنی مراد ایشان با استعمال است؟
شاگرد2: ایشان میگویند که تعیینی است یا تعیّنی؟
استاد: این را معیّن نکردند. چون فرمودند که وضع به استعمال ممکن است، الآن هم میفرمایند، وضع به استعمال ممکن است، مجاز هم ممکن است. فقط در اصل مجاز آن یک اشکال مّایی کردند که دیدید. گفتند که اگر بهمعنای دعا باشد، جور در نمیآید. اگر بهمعنای عطف هم باشد، جور در نمیآید. در استعمال مجازی، نسبت به آن علاقهاش اشکالی کردند. امّا یک مطلب محالی ندانستند. عبارت ایشان این بود…
شاگرد: نه. محال که بله، نبود. ولی…
استاد: «إلاّ أنّ». «إلاّ» یعنی یک اشکالی دارد. لذا اگر این اشکال سربرسد و بخواهند تا آخر مدافع آن باشند، پس غلبه میشود با وضع بالاستعمال. یعنی چون مجازی که مناسبتی نداشته است. وضع تعیینی بالتصریح هم که معهود نیست، چون «لو کان لبان»، پس تنها وضع به استعمال است که باقی میماند.
شاگرد: وضع به استعمال را هم که دوباره همان اشکال ایشان هست که «لو کان لبان».
استاد: در وضع به استعمال؟
شاگرد: بله.
استاد: نه دیگر. چرا؟ «لبان» نمیخواهد.
شاگرد: چرا دیگر. اگر بود، بههرحال به یک نحوی به ما میرسید که حضرت، این را استعمال کردهاند.
استاد: یک «لَبان»ی قویتر از این چیزی که ما الآن داریم میبینیم؟
شاگرد: که چی؟
استاد: که نماز در شرع یعنی این افعال؟ «لبان»؟ خُب «بانَ».
شاگرد: اینکه «بانَ»، ولی علت آن مشخص نیست که چه چیزی است. ممکن است که علت آن تعیّن باشد.
استاد: ممکن است که مجاز باشد که فرمودند اشکال دارد.
شاگرد: نه، منظورم از «لو کان لبان» این بود که «لبانَ» که با استعمال وضع کرده باشد. ما این جهت آن را میگوییم. وإلاّ اینکه الآن حقیقت شده است که همه قبول دارند که حقیقت است.
استاد: میدانم. ما داریم میگوییم که سه تا راه هست. یکی اینکه تصریحاً به مردم اعلام کند. میفرماید که این «لو کان لبان». دیگری اینکه مجازاً استعمال بکند، بعد خودش حقیقت بشود، فرمودند «فیه اشکال». در انتهاء چه میماند؟ با نفس استعمال، وضع بکند، این هم «بانَ» و «بانَ» آن هم این است که الآن داریم میبینیم که الآن در عرف متشرعه، نماز یعنی همین نماز. سه تا راه داشته است که دو تای آن به کنار رفته است، همین راه سوم میماند. وضع به استعمال هم لفظ نمیخواهد، عملاً دارند میگویند. دارند میگویند که شارع وقتی که میفرماید، صلات یعنی این و «لبان» این هم یعنی این.
شاگرد: برای اینکه ممکن است همانطور که آن دفعه خدمت شما عرض کردیم، یک استعمال کرده باشد، استعمال مجازیای که دارای علاقه باشد، نباشد، ولی استعمال صحیح باشد. البته شما اشکال کردید که این، استعمال نیست ولی حاج آقا اشکال نکردند. اگر این را استعمال بدانیم، یا حتّی استعمال هم نباشد بلکه یک نوع اِطلاق باشد. دوم اینکه ممکن است که اصلاً بگوییم در اینجا به سرحد حقیقت رسیده است و هیچ وضعی هم از زمان شارع صورت نگرفته است و همان وضعِ زمانهایِ سابق، بوده است.
استاد: خب، این یک احتمال است ولی حاج آقا قبول نکردند. فرمودند شریعت اسلام یک وضع خاصّ خودش را دارد. آن وضعی که برای قبلی ها بوده، که مغنی نیست. این، نظر ایشان است و معلوم است….
شاگرد: ماهیّت تغییر کرده باشد ولی چون در اصل با یکدیگر اشتراک دارند، همان اسم را برای این گذاشتهایم.
استاد: نه، میفرمایند که کافی نیست، چرا؟ عبارت ایشان این بود، ببینید. ذیل صفحه 90 فرمودند که «أنّ الاستعمال مرعیٌ فیه الخصوصیة قطعاً». خصوصیّت، مرعی در استعمال است؛ نه از باب اطلاق کلّی بر فرد.
شاگرد: نه. اطلاق کلّی بر فرد را نمیخواهیم بگوییم. خصوصیّات هست، نمیخواهیم جامع را بگوییم. ولی این خصوصیّت مثلاً در آن موقع، رکوع و سجود نداشته است، ما الآن یک رکوع و سجودی برای آن گذاشتهایم.
استاد: بله. اصل اینکه معنا، مجازی میشود و یک قیدی داخل در موضوعٌ له و معنا و مستعمل فیه و متفاهم داخل میشود، حرف خیلی نزدیکی است. همان اوّلی که در کفایه هم اطلاق کلّی بر فرد میگفتند، یعنی انسان میبیند که گاهی…. . خود شما فطرتاً در منطق، لفظ «موضوع» را چند سال به کار میبردید، اگر الآن میخواهید یک قیدی به آن بزنید و مدام در این معنایِ با قید استعمال بکنید، وضع جدید میکنید. نمیشود بگویید که من این قید را منظور میکنم امّا فقط اطلاق کلّی بر فرد است؛ میگویید نه. من الآن دارم به سراغ این معنای جدید میروم، این را نمیتوانیم انکار کنیم.
برو به 0:18:52
شاگرد: درست، ولی خیلی باید بر روی این تأکید بشود که ولو به استعمال، وضع میشد، بالاخره باید به یک طریقی به ما میرسید.
استاد: الآن رسیده است دیگر.
شاگرد: نرسیده دیگر. یعنی نقل بکنند که حضرت با این استعمال وضع کرد.
استاد: نه.
شاگرد: شما از این باب که مجاز نمیشود و از باب اینکه تصریح به وضع هم نشده، میخواهید نتیجه بگیرید که پس وضع بالاستعمال است.
استاد: بله دیگر. چون وضع بالاستعمال، کار است. وقتی هم که کار، متفاهم صورت گرفته، دارند برای ما میگویند؛ یعنی الآن أَظهَر مِنَ الشمس است که شارع اسلام به این عمل نماز میگوید.
شاگرد: با استعمال وضع کرده است؟ این «أظهر من الشمس» است که با استعمال وضع کرده است؟
استاد: نه اینکه با استعمال وضع کرده است. وقتی دیدیم که تصریحی نیست از ناحیه خودِ ایشان که «وضعتُ»؛ وقتی دیدیم که مجاز، مشکل دارد و علاقات جور در نمیآید، در انتها چه چیزی باقی میماند؟
شاگرد: در انتهاء این باقی بماند که اولاً ممکن است که ما در علاقات، اشتباه کرده باشیم. ثانیاً ممکن است که شارع، بدون علاقه استعمال کرده باشد.
استاد: خب، بله. آن درست است. حاج آقا، به حالت اشکال گفتند. عبارت ایشان چه بود؟ «إلاّ أنّه غیر خالٍ عن الاشکال»، چه تعبیری آوردهاند؟ «إلاّ أنّ استعمال الموضوع، غیرخالٍ عن الاشکال». برای «عطف» هم باز فرمودند که «لا یخلو عن الاشکال». یعنی شائبه اشکال، در مجازیّت هست. خب حالا اگر شما جواب بدهید مانعی ندارد. بعضیها میگویند که اگر مفتی، احتیاط وجوبی کرده است بهنحویکه فتوا داده است به اینکه باید به این فتوا عمل کنید، یا مثلاً «بعد الفحص»، احتیاط وجوبی کرده است، اینجا نمیتواند به «فالاعلم» رجوع کنید.
چون این حاشیه را مرحوم آقای آسید احمد خوانساری رضواناللهعلیه در عروه دارند که همه احتیاطاتِ اَعلَم را نمیشود رجوع کرد. اگر اَعلَم که اعلم است، چندین روز مطالعه کرده است، بحث کرده است، در آخر کار میگوید که بحث، صاف و روشن نیست، أَحوَط این است، خب دیگری که علم او را ندارد. شاید هم به اندازه او فحص نکرده است، میآید و فتوا میدهد. خب شما میگویید اعلم که احتیاط کرده است، رجوع به «فالاعلم» بکن. ایشان فرمودهاند که در آنجایی که احتیاطات اَعلَم، مشعر در تعریض به دیگران است، به این بیان که من که اعلم هستم، نتوانستم مطلب را سربرسانم، دیگران چطور فتوا دادهاند؟ ایشان میفرمایند که در اینگونه موارد، رجوع کردن جایز نیست، باید به این احتیاط اعلم، عمل بشود. یک عبارتی را هم در حاشیه عروه دارند، اگر ببینید….
شاگرد: در همه جا این اشعار وجود دارد دیگر.
استاد: نه. چون گاهی است که اعلم میگوید که مطلب برای من صاف نشده، این نه بهمعنای این است که من تمام زور علمی خودم را زدهام و بعد از اینکه تمام زور و توان علمی خودم را به کار بستهام، باز مطلب برای من صاف نشده است. بلکه یعنی فعلاً محل اشکال است برای من؛ یا مثلاً نرسیده ام که خوب استیعاب بکنم، احتیاط میکنم تا شما مراجعه کنید به دیگری که استیعاب کرده است. ایشان میفرمایند که در اینگونه از موارد رجوع کردن اشکالی ندارد. آقای خوانساری رحمهالله هم اشکال نکردند. امّا در آنجایی که اَعلَم، کاملاً نهایت تلاش علمی خودش را کرده است، امّا نتوانسته است به فتوا برسد. در اینگونه از موارد مشکل است که رجوع کنیم.
آن وقت نظیر این مطلب را هم دیگران فرمودهاند و بعداً معروف شده است…
شاگرد: یادم هست که در بحث اجتهاد و تقلید، شما خیلی با این موافق نشدید.
استاد: نمیدانم قبل از آن بود که من این را در مباحثه گفتم یا نه، بعد از آن بود؟ ظاهراً بعد از آن بود. یک آقایی بود که چند مدتی اصرار میکرد که این را از حاج آقا بپرسید که ایشان وقتی که أَحوط میگویند، احتیاطات ایشان هم همینگونه است؟ یعنی در آنجایی که بر روی آن کار شده است و احتیاط میکنند، مجاز نیستیم که رجوع کنیم؟ یا نه؟ در هرجای که أحوط فرمودهاند، رجوع جایز است؟ خلاصه از بس که ایشان گفتند من پرسیدم. حاج آقا فرمودند که نه، هیچ فرقی نمیکند، هرجایی اَعلَم احتیاط کرد، رجوع جایز است. بعد من این حرف آقای خوانساری را گفتم برای اینکه خب، معلوم باشد و یک تأکیدی باشد؛ ایشان یک کلمه گفتند، فرمودند گاهی میشود که یک مسأله برای اَعلَم صاف نمیشود، اشکال میکند؛ دیگری از آن جواب میدهد، مانعی ندارد. حالا چون او اَعلَم است، مانعی ندارد؛ اینطور نیست که بگوییم چون او اَعلَم است پس دیگر در هیچ کجا … ؛ نه، ذهن است، شرایط ذهنی است. گاهی هست که یک چیزی صاف نمیشود. خیلی خوب، کار را آسان کردند، مطلق گفتند هرکجا احتیاط بود، میتواند مراجعه بکند. حالا اگر یک مطلبی برای اعلم صاف نشده است، برای مجتهدی که مطلب برای او صاف است، چون خلاصه او خبره است، فرض گرفتیم که مجتهد است و از باب حجیّت، کافی است. حالا من نمیدانم که من در آن مباحثه هم این مطلب را گفتم یا نه.
شاگرد: یک اشارهای کردید. من به خاطرم میآید که شنیدم.
استاد: اگر آن وقت پرسیده بودم، ممکن است گفته ام.
شاگرد: این مطلب برای مکلّفین، تا زمانیکه مجتهد کنونیاش صراحتاً نگویند که احتیاط های من اینگونه است، رجوع جایز است؟
استاد: بله، آن جایز است.
شاگرد: مثلاً در مراجع کنونی یک نفر هستند که اینگونه میگویند، آقای شبیری هستند، آنگونه که من شنیدهام.
استاد: مرحوم سید هم در عروه نداشتند. سید هم در عروه میگویند که «إذا لم یفت الاعلم و إحتاط، یجوز» رجوع به فالاعلم. عدهای دیگر این دقّت را کردهاند. همان جا هم مرحوم آقای آسید احمد، به همان جاها حاشیه دارند که معلوم نیست جواز رجوع در همه جا باشد. ولی منظور، اینکه الآن گفتم که «غیرخالٍ عن الاشکال» و….، ایشان خودشان فرمودند که خب، گاهی است که کسی اعلم عصر و زمانه خودش هم هست، امّا یک جایی به نظرش اشکالی میآید که مانعی ندارد که این اشکال وارد نباشد و دیگری حل بکند، ولو اینکه اعلم نباشد.
شاگرد: این اشکالی را که فرمودند فقط به لفظ صلات و الفاظ عبادات این اشکال وارد است؟
استاد: بله، این هم در ذهنم بود که تازه این اشکال در خصوص چه چیزی است؟ لفظ صلات است. و تازه همینطوری که ایشان هم میفرمایند، رفع این اشکال یک چیز است، یک چیز دیگر این است که الآن محتمل است معنای اصلی روح صلات، معنایی که هیچکدام از این اشکالات به آن وارد نیست و تعبیر ما از عطف و دعا و همه اینها، باز به لحاظ این معنا است. این هم یک چیز دیگری است… . یعنی ارتکاز صاف عرف عرب میتواند یک چیزی باشد که ما میگوییم دعا، میگوییم عطف؛ منتها او، یک چیزی از صلات میدیده است که آن معنا، علاقه کامل با این صلات داشته باشد و اگر ما آن را باز بکنیم و بتوانیم به لفظ بیاوریم، این اشکالات به آن وارد نبود. ولی علی ایّ حالٍ فعلاً در فرمایش ایشان، غلبه با چه چیزی است؟ غلبه با وضع به استعمال است. شاهد آن هم این است که الآن دوباره شروع میکنند به باز کردن این مطلب و با «ثمّ»، وضع به استعمال را باز میکنند.
«ثمّ إنّ الاستعمال المحقّق للوضع حقيقي». صاحب کفایه گفتند استعمالی که محقّق وضع است «لاحقیقیٌ ولامجازی». ایشان میفرمایند که نه، اینگونه نیست، حقیقی است.
شاگرد: وضع به استعمال بهطور معمول درباره اسماء اَعلام است؛ وگرنه خلاف ظاهر است.
استاد: وضع به استعمال؟
شاگرد: یعنی اگر بخواهد وضع برای کتابی، چیزی باشد، یک مقداری خلاف ظاهر است؛ نه اینکه محال است، بلکه خلاف ظاهر است.
استاد: ایشان یک عبارتی در صفحه 38 سطر پنجم داشتند که خوب هم بود. بر سر اشکالات وضع به استعمال بود، تا اینجا رسیدند «و يمكن دعوى غلبة الوضع بالاستعمال في الأوضاع في اللغات»[4]. یعنی درست برعکسِ فرمایش شما. ایشان فرمودند که ممکن است ادّعا کنیم که اصلاً در لغات هم، ریخت و غلبه کار با چه است؟ با وضع بالاستعمال است. یعنیی اینکه شما میفرمایید غیر متعارف است، نظر ایشان اینگونه نیست.
برو به 0:27:13
شاگرد: اگر منظور از وضع به استعمال اینگونه باشد که ما مثلاً میخواستیم برای معنای «درد»، لفظ «درد» را بگذاریم. ما دیدیم که در روز اوّل، هنگام درد، صوتی از دهان خارج شده است و کمکم ….
استاد: این را توضیح داده بودیم.
شاگرد: ما مشکلی با این نداریم. امّا وقتی جامعه به یک مرحله خودآگاهی رسیده و الآن دارد یک کتابی به نام قرآن میآید و حالا این میخواهد اینگونه حرف بزند، این است که خلاف ظاهر است. آن فرض اوّل مشکلی نیست. امّا اینکه الآن جامعه به خودآگاهی رسیده است، همه داریم حرف میزنیم، تمام عرفیات شکل گرفته است و حالا بیاییم یک لفظی را با استعمال، وضع بکنیم، این یک مقداری خلاف ظاهر است؛ هرچند محال نیست.
اینکه ما بعداً بخواهیم از این عبارتها نتیجه بگیریم که پس این وضع به استعمال است، ما نمیتوانیم استناد کنیم به استعمالات قرآن کریم؛ بلکه طبیعیاش اینگونه است که ما بگوییم مجاز بوده و بعد تعیّن پیدا کرده است. تازه افراد عادی هم به وسیله استعمال وضع نمیکردهاند. آن اشخاصی هم که مثلاً لفظ «درد» را شروع کردند به درست کردن، اصلاً وضع نمی کردهاند. اظهار ما فی الضمیر میکردند. بعداً این، کمکم جا گرفته است و وضع، این دومی است؛ نه آن اوّلی.
شاگرد: وضع یعنی اختصاص دیگه.
شاگرد2: بله، آن اوّلی یک اظهار فطری بوده است که مثلاً در این شرایط، یک صوتی از اینها خارج می شده است.
شاگرد3: وضع که نیاز به نیّت ندارد. همین که شخص، این لفظ را برای بیان ما فی الضمیر خودش گفت و بعداً هم مورد استعمال قرار گرفت، این وضع میشود دیگر.
شاگرد: آن زمانیکه دلالت در عرف پدید میآید، آن جا وضع است. یک مرحله قبل شد. ولی اینکه مثلاً من الآن در اثر یک حالتی، یک صوتی از من خارج بشود، این وضع نمیشود.
استاد: این، استعمال بهمعنای لغوی آن است. یک لفظی را استعمال کردهاند. امّا استعمال در معنا نبود، بهمعنای علقه وضعیّه.
شاگرد: یعنی من باید قصدم این باشد که این لفظ را برای این معنا وضع بکنم؟
استاد: بحث ما که الآن همین است. ما که وضع به استعمال میگوییم، منظور ما از استعمال، چه چیزی است؟ یعنی این را برای اخطار به معنی به کار میبرم و میخواهم که این علقه، حاصل بشود. بحث ما الآن این است. امّا اینکه مثلاً یک کسی ضربه ای به او میخورد، ناخودآگاه «آخ» میگوید، بعد دیگران هم یاد میگیرند، و اینها هم میگویند لفظ خوبی را آورد. دیگری هم مثلاً اگر ضربه ای به او بخورد میگوید «آخ» -اگر بگوییم طبعی نیست- خب در اینجا نمیشود بگویند که آن شخص اولی که گفت، وضع به استعمال کرد. وضع نکرد، بلکه طبق حال خودش صوتی را استعمال کرد و صوتی از او صادر شد؛ که بعداً کمکم با انس، دیگران هم آن را به کار بردند. این حرف، یک چیزی در کنار آن است. ولی علی ایّ حالٍ مختار ایشان اینگونه است.
شاگرد: اگر این یک نحوه ایرادی باشد، به این صورت میخواهیم بگوییم که کلام ایشان در اینکه ما حقیقت شرعیه را از طریق وضع به استعمال، به وسیله شارع مقدس بهدست بیاوریم، این خلاف ظاهر است.
استاد: اگر طولیاش را در نظر بگیریم، این چیزی که ایشان ترسیم میکنند، این است که ایشان فرمودند در اصل یک معنای لغوی بوده است. بعد، بدون استعمال مجازی با علاقه خاصه، به نحو تأسیس، وضع به استعمال صورت گرفته است. علاقه خاصه نبوده است؛ امّا علی ایّ حالٍ در یک مقامی، قرینه بر وضع بوده است. قرینه بر وضع را که نیاز داریم. با قرینه بر وضع، وضع به استعمال صورت گرفته است. خب حالا چه میشود؟ یک وضع این شد. شارع بعدی -شرایع اگر هرکدام وضع جداگانه داشته باشند- می آید و از همان وضع قبلی استفاده میکند. باز قرینه میآورد که من الآن میخواهم لفظ شرع قبلی را به کار ببرم و تاسیساً یک وضع جدیدی بکنم؛ امّا به وسیله استعمال. قرینه بر نفس وضع به استعمال میآورد، نه بر آن… .
شاگرد: ما بر همان شریعت اوّلی اشکال میگیریم. وقتی که جامعه به خودآگاهی لغوی رسید، وضع به استعمال خلاف ظاهر است. برای ما خلاف ظاهر است. یعنی اگر از عبارتها بیایند و برای ما نقل بکنند، نمیتوانیم بفهمیم که این، وضع به استعمال بوده است. محال نیست، ولی خلاف ظاهر است، مثل استعمال لفظ در اکثر از معنا.
شاگرد2: به همین خاطر است که قرینه میخواهد.
شاگرد: باشد. استعمال لفظ در اکثر از معنا، محال نیست، ولی هر طوری ما با آن برخورد کنیم، میگوییم خلاف ظاهر است و آن را کنار میگذاریم و یک معنا را استظهار میکنیم. محال نیست، ولی یک معنا را استظهار میکنیم. این عبارتهایی که نقل از تاریخ میکنند و میگویند که پیامبرصلیاللهعلیهوآله در این معنا استفاده کرد، ما از اینها نمیتوانیم استظهار وضع به استعمال کنیم؛ نه اینکه محال باشد.
استاد: الآن، عَلَم که من مثال زدم، شما میگویید عَلَم … .
شاگرد: شاید تنها موارد، همین موارد است؛ که این هم چون یک چیز خیلی کوچک و جمع وجور است، در یک خانوادهای است، این اتفاق میافتد. ولی اینکه برای کلّ اینگونه باشد، یک مقداری عجیب است.
استاد: الآن مثلاً یک دستگاهی ساخته شده است به این صورت که از دستگاههای قبلی کاملاً متفاوت است. طبق فرض هم مناسبت مجازیه ندارد، ولو مناسبت غیرمجازیه باشد. حالا کسی که میخواهد الآن به قول امروزیها، پرده برداری کند و از این دستگاه جدید رونمایی کند، در مقامی که قرینه هست، مثلاً هنوز هم برای آن اسم نگذاشته اند، او میآید و میگوید که من میخواهم پرده برداری بکنم و یک لفظی را میگوید که در عرف هم برایشان جا افتاده است. مثلاً بگوید سفینه یا… . امّا میدانند که این، آن سفینهای که ما میدانستیم نیست. چون سفینهای که ما میشناختیم، چیز دیگری است که الآن دارند به این اختراعِ جدید هم سفینه میگویند. در اینجا این اسم، اسم جنس است و اسم علم نیست. نمیخواهد اسم شخص این دستگاهی را که در اینجاست را سفینه بگذارد. او دارد برای جنس این مصنوع، میخواهد بگوید، امّا قشنگ با قرینه دارد به کار میبرد.
شاگرد: این تقریباً وضع بالتصریح است.
شاگرد2: این وضع به استعمال است.
شاگرد: یعنی مثلاً اینها میگویند که سفینه را بیاورید؟
استاد: نه. میگوید که من الآن این سفینه را پرده برداری کردم و همه میفهمند که منظور ایشان این است که یعنی «سَمَّیتُهُ»، امّا «سمَّیتُ» جنس را؛ با اینکه لغت سفینه در عرف، جا افتاده است.
شاگرد: این مثال برای مرحله قبلی بود که در صفحه قبل مطرح شد. همان که گفتید اگر بود «لَبانَ». شاید برگشت حرف ایشان به همین بود. ولی در اینجا بحث اینگونه است که حالا برفرض گفتیم که استعمال، وجود داشت؛ میخواهیم ببینیم که این استعمال حقیقی است یا مجازی؟
برو به 0:34:08
استاد: بله. اینجا که اینگونه است.
شاگرد: لذا این بحث قبلی بود که حالا بحث شد. ایشان که میگوید خلاف ظاهر است، فکر میکنم که مرادشان اینگونه باشد که … .
استاد: ایشان بیشتر میخواهند حالت مجاز را تقویت بکنند. میخواهند بگویند وضع به استعمال، خلاف متعارف است. وضع تعیینی هم که معلوم است، چون نقل نشده؛ روشن است. پس خلاصه یک علاقهای بوده که طبع آن را می پسندیده است. حالا اگر ما بر طبق ضوابط کلاس، مشکل داریم، ما باید مشکل خودمان را حل بکنیم؛ نه اینکه کلاً یک چیز متعارفی را که اوّل استعمال مجازی بوده است، سپس تعیّنی شده است، کنار بگذاریم. این همان چیزی است که در معالم و کتابهای اصول هم از قدیم میگفتهاند؛ که میگفتند اوّل مجاز بوده است. بعداً خورده خورده تبدیل شده به حقیقت. شما همان را میخواهید بگویید دیگر؟
شاگرد: بله، بله.
استاد: ولی خب حالا علی ایّ حالٍ آن نحوی که ایشان تا اینجا جلو آمدند، ایشان خیلی استعمال مجازی را تقویت نکردند. گفتند که ممکن است، امّا بیشتر میل ایشان به چه چیزی بود؟ به همان وضع به استعمال بود. بهخصوص با صفحه 38 که برای شما خواندم؛ که معلوم میشود که در ذهن ایشان بوده است که «و يمكن دعوى غلبة الوضع بالاستعمال في الأوضاع في اللغات»[5] بعد توضیح آن را هم دادهاند. اتفاقاً در ادامه گفتند که «و لعلّ منشأها تعليم الأسماء للبشر الذي أصله واحد معلّم ملهم بالكلّ»، آن را به «علّم الآدم الاسماء کلّها»[6] ربط دادند، با آن وضع به استعمال. یعنی یک الهامی در باطن آن است، از آن الهام باطنی، کما اینکه «الأسماء تنزل من السماء»، اگر بگوییم که منظور، اسم اعلام است، یا اینکه شامل اسم اعلام هم هست، همینطور است. کسی که اسم یک بچهای را فلان اسم قرار میدهد، این شخص فکر میکند که به خیال خودش این اسم را گذاشته است، روی حساب این مفاد؛ امّا «تنزل من السماء» از جایی دیگر آن را چرخانده اند و فراهم شده است که این اسم را برای این بچه بگذارند.
صاحب کفایه فرمودند که استعمال نه حقیقی است و نه مجازی. ایشان میفرمایند که حقیقی است. جلوتر هم بهصورت مفصّل صحبت شد. برای ذهن قاصر من هم این فرمایش که ایشان میفرمایند الآن خیلی واضح است که وقتی که ما رتبهبندی کردیم، هیچ مشکلی نداریم در اینکه بگوییم وضع به استعمال، استعمال در نفس موضوعٌ له است. چرا؟ چون علی ایّ حالٍ موضوعٌ له را رتبهبندی کردیم دیگر. اوّل وضع، سپس استعمال، «فالاستعمال فی الموضوع له». امّا «موضوع له»ی که آناً همان، استعمال در او هم همان، امّا رتبتاً مقدم است.
ایشان هم میفرمایند «ثم إنّ الاستعمال المحقق للوضع حقیقی» استعمالی که محقق وضع است، این استعمال حقیقی است چون در موضوعٌ له استعمال شده است. «لكونه في الموضوع له» که استعمال در موضوعٌ له هم حقیقت است. «سواء قيل بكونه» یعنی آن وضع «سواء قیل بکون الوضع بنفس الاستعمال، أو بكشف الاستعمال عنه».
شاگرد: که اوّل این را قبول نداشتند است؟
استاد: بله. در نفس استعمال اشکال کردند. خود ایشان جواب دادند به اینکه به کشف است. «لكونه» فقط به کشف میخورد. «بکشف الاستعمال عن الوضع، لکون الوضع أمرا اعتباريّا». وضع، یک امر اعتباری است. اوّل، یک اعتباری میکند، بعداً استعمال کاشف از آن اعتبار اوست. «فدلالة الاستعمال» بنابر کشف، «على الوضع التزاميّة و على المعنى المستعمل فیه مطابقيّة». التزامی است یعنی چه؟ یعنی دارد میگوید که من وضع کردهام که دارم استعمال میکنم.
شاگرد: «ه» در «لکونه» به چه چیزی برگشت؟ به کشف؟
شاگرد2: به وضع.
استاد: بله در آنجا هم به وضع برمیگردد. «لکون الوضع أمراً اعتباریاً» و «فلمّا لاعتبار لااستعمال»، باید آن امرِ اعتباری صورت بگیرد و بگوید اعتبار کردم، «فاستعملتُ». «فدلالة الاستعمال» بنا بر کاشفیّت «علی الوضع» التزامی است، چرا که دلالت بر خارج معناست، یعنی میگوید «وضعتُ سابقاً»؛ «و علی المعنی مطابقیة».
شاگرد: دلالت لفظ است یا دلالت استعمال است؟ یعنی لفظ مستعمل دلالت بر معنای مطابقی دارد، نه خود استعمال.
استاد: نه. درست است که لفظ مستعمل دلالت دارد، اما فعلاً میخواهند تشقیق کنند و بگویند که در این وضع به استعمال، الآن استعمال دو تا دلالت دارد. ایشان که میگویند «استعمال»؛ یعنی لفظی که دارد استعمال میشود، معلوم است. امّا میخواهند دوئیّت آن را نشان بدهند. این استعمال یک دلالت التزامی دارد بر اینکه وضع کردم. یکی هم دلالت مطابقی دارد بر اینکه الآن این معنی، مراد من است.
شاگرد: دلالت التزامی و مطابقی، از انواع دلالات وضعی است؟ یا نه، دلالت التزامی، دلالت عقلی است؟
استاد: بله. این نکتهای است که در ذهن من هم بود. دلالت التزامی ظاهراً یک مقداری با آن دلالت التزامی منطق فرق میکند. دلالت التزامی در منطق این بود که ما یک معنای مطابقی داریم، خود آن معنا یک لازم بیّن دارد، لازم بیّن بالمعنی الاخص. امّا در اینجا اینگونه نیست. اینجا ملازمه عقلیه است. میدانیم که تا زمانیکه وضع نکند، نمیتواند استعمال کند.
شاگرد: مراد ایشان هم همین است.
استاد: بله، این دومی است.
شاگرد: یعنی همین عقلی.
استاد: بله. اصلاً معلوم است که در اینجا منظورشان این است. اینکه میگویند «التزامی»؛ یعنی آن التزام بهمعنای لزوم عقلی.
شاگرد: به همین خاطر است که ایشان فرمودند «استعمال». چون این استعمال است که عقلاً دالّ بر وضع است.
استاد: و إلاّ اگر بگوییم «لفظ مستعمل» دلالت التزامی دارد، آن وقت خراب میشود. این هم نکته دیگری است در اینکه فرمودند «دلالة الاستعمال». چون اگر میگفتند «مستعمل»، التزامیه در آن بهمعنای همان التزامیه معهود در منطق میشد و با ما نحن فیه مطابقت نداشت.
شاگرد: خب، الآن مطابقیه آن مشکل پیدا میکند.
استاد: مطابقیه آن خوب است.
شاگرد: نه دیگر. اگر بگوییم استعمال دلالت میکند ؛ «و علی المعنی» خود استعمال که بر معنی حقیقی دلالت نمیکند.
استاد: خب دیگر، آن دلالت استعمال بر معنی یعنی مستعمل. میگویند که حکم، تناسب و حیثیّت ملحوظ در موضوع را روشن میکند. تناسب حکم و موضوع خیلی مهم است.
برو به 0:40:55
«و الأولى»، اولی یعنی چه؟ یعنی «دلالة استعمال علی الوضع التزامیّه»؛ بعد میفرمایند «و الأولی دلالة على الملزوم السابق رتبة»، یعنی غیرمطابقی. «و الأولی» یعنی آن دلالت التزامیه دلالتی است که استعمال بر ملزوم خودش دارد، که وضع است، «السابق رتبةً لا زماناً». آن وضعی که ملزوم است و سابق بر استعمال است، امّا سبقت رتبی، یعنی تا وضع نکند، نمیتواند استعمال کند؛ امّا نه اینکه تا در آنِ قبل وضع نکند، آنِ بعد هم نمیتواند استعمال کند، به این نیازی نیست.
«و الاحتياج إلى القرينة أعمّ من المجاز» معلوم است، «كما في المشترك اللفظيّ» که در آنجا هم محتاج به قرینه هستیم. «كما أنّ التجوّز مشروط برعاية العلاقة بين المراد و الموضوع له و هذا غير معتبر هنا»، یعنی مراعات علاقه بین مراد و بین موضوعٌ له در وضع به استعمال، معتبر نیست. ما میتوانیم مستقیماً به استعمال، وضع کنیم، بدون اینکه ذرّه ای بین موضوعٌ له قبلی و موضوعٌ له فعلی، علاقهای را اعتبار کنیم.
شاگرد: چون حقیقی است؟
استاد: بله دیگر. احسنت. «و هذا غیرمعتبر هنا» یعنی در وضع به استعمال. «بل ربّما نافى» میگوید که چه بسا برعکس آن هم بشود، «نافی» اعتبار آن اشتراط و رابطۀ علاقه بین مراد و موضوعٌ له، «مع اعتبار الوضع التأسيسي الشخصي». من که الآن میخواهم به استعمال، وضع بکنم، اگر مراعات علاقه بکنم، اصلاً اعتبارِ من خراب میشود. حتماً باید آن معنای لغوی را مراعات نکنم. علاقه را به شرط لا فرض بگیرم، تا بتوانم وضع بکنم. حتماً باید به شرط لا بگیرم. میفرمایند «و ربما نافی» اعتبار این اشتراط و رعایت علاقه «مع اعتبار الوضع التأسیسی الشخصی» یعنی وضع به استعمال.
«و ليس مجازيّا»، این به اصل مطلب باز میگردد. استعمال «حقیقیٌ» و مجازی نیست. چرا؟ «لانتفاء شرط المجاز كما مرّ».
شاگرد: اگر این خط را بر سر بحث بیاوریم بهتر است؟
استاد: حالا من گفتم که بیایم پایین نگاه بکنم، نشد که ببینم ایشان در عبارت بعداً چیزی بین آن اضافه کردند که اینگونه شده است یا نه. خود عبارت را إن شاء الله میبینم بعداً عرض میکنم.
«و لیس مجازیاً لانتفاء شرط المجاز کما مرّ و لعدم تعقّل موضوعه». «موضوعه» یعنی مجاز. اینجا معقول نیست و تعقّل نمیشود. چرا؟ چون مجاز این است که حتماً از معنای سابقی ناشی شده باشد و معنای موضوعٌ له مراد نباشد، اینجا که برعکس است. حتماً میخواهد این معنایی را که الآن هست، موضوعٌ له باشد. پس موضوع مجاز این است که مستعملٌ فیه، موضوعٌ له نباشد، امّا وضع به استعمال، چطور مجازی باشد، حال آنکه شرطش این است که موضوعٌ له باشد. «لعدم تعقّل موضوع المجاز». موضوع مجاز یعنی استعمال در غیر ما وضع له و حال آنکه ما داریم میگوییم وضع به استعمال، یعنی استعمال در ما وضع له. «لعدم تعقّل موضوع المجاز كما هو ظاهر» که موضوع مجاز چه چیزی است؟ استعمال در غیر ما وضع له است درحالیکه بحث ما استعمال در موضوعٌ له است. وضع به استعمال یعنی استعمال در موضوعٌ له.
شاگرد: «لانتفاء شرطه» یعنی علاقه؟
استاد: بله.
شاگرد: در مورد صحیح و اعم، فرمودید که یادآوری کنیم که…
استاد: ببینید، حدود 60 صفحه راجع به بحث صحیح و اعم فرمودند، تا صفحه 158، بیش از 60 صفحه، اگر بخواهید که این بحث، سریع جلو برود اگر فرصتی بکنید باید یک مرور اجمالی، به این شکل که کاری به دقائق عبارت نداشته باشیم. یک مرور اجمالی داشته باشیم و فهرست بندی بکنیم، یعنی بگوییم که 60 صفحه است، مثلاً در صفحه فلان این مطلب را فرمودند، فقط یک یادداشت برداری اجمالی از کل 60 صفحه داشته باشیم. بعد میبینیم در یک جاهایی، مطالب تکراری شده است. پس، کلّی بحث را در کنار هم بگذاریم و طبق این مطلب که «یهدی بعضه إلی بعض»، صبر نکنیم که بعد، یادمان برود، فاصله بشود، همه اینها را یکجا، با این نظم إن شاء الله بحث را شروع کنیم. این، منوط به همین است. پس همگی یک مرور اجمالی داشته باشیم بر روی این 60 صفحه. هر کسی هم به اندازه سلیقه خودش، یک یادداشت برداری مختصر در اینکه سیر بحث ایشان در این 60 صفحه چه چیزهایی هست، مکرّرات آن و آن چیزهایی که اختصاصیات بحث است که یک باره آنها را معیّن کنیم. بعد داخل در بحث، روزهای اوّل و دوم یک تنظیمی بکنیم که ببینیم مجموع آن را میتوانیم سریعتر جلو برویم یا نه؟
الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
[1] . مباحث الاصول، ج 1، ص95.
[2] مباحث الاصول، ج 1، ص90.
[3] . مباحث الاصول، ج 1، ص90.
[4] و يمكن دعوى غلبة الوضع بالاستعمال في الأوضاع في اللغات، و أنّه لم يعهد وضع لجميع ألفاظ لغة واحدة لمعانيها معا أو مع التعاقب، فضلا عن مجموع اللغات، و إنّما تعاقبت بتعاقب الاحتياجات الداعية إلى الاستعمال و ما يتوقّف عليه من الوضع؛ و لعلّ منشأها تعليم الأسماء للبشر الذي أصله واحد معلّم ملهم بالكلّ.
[5] . مباحث الاصول، ج 1، ص38.
[6] . سوره بقره، آیه 31.