1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(۵١)- اشکال جواب ویلیامسون

اصول فقه(۵١)- اشکال جواب ویلیامسون

رفند ذهن برای ابهام گویی، سور در منطق فازی برای ابهام گویی، نسبت گزاره ها در منطق ارسطویی، ساختاری با رده بندیِ مغشوش، و...
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=32882
  • |
  • بازدید : 4

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

سور در منطق فازی

به صفحه بیست رسیدیم، در صفحه‌‌ی بیست چیزهایی را نوشته بودم؛ مثلاً در بالای صفحه بیست نظریه‌‌ی دوم که نظریه‌های معرفتی بود، مدافع آن، جمله را به این صورت گفت: «هر جمله‌ای یا صادق است یا کاذب» [بیانش این بود که] اگر ما هم این را نفهمیم موجود متعالی می‌داند، ملائکه می‌دانند. رأس همه، مبدأ مطلق خدای متعال، همه‌ی اینها را می‌داند که یا راست است یا دروغ و کدامش   است. جملاتی که اینجا به کار می‌رود -فقط اشاره کنم- ما در منطق، یک قضیه داشتیم که محمولی را به موضوع نسبت می‌داد، وقتی تقسیم‌بندی می‌کردیم و بحث قضیه پیش می‌رفت، بحث سور مطرح می‌شد، سور قضیه- مسوّرات-؛ یک وقتی شما می‌گویید «زید قائم است» یک وقت می‌گویید «زوایای مثلث معادل ۱۸۰ درجه است» یک وقت می‌گویید «انسان کاتب است» قضیه‌‌ی مهمله [به کار می‌برید]، یک وقت‌ هم می‌گویید «کل» «بعض»؛ «کل انسان» «بعض الانسان» اینجا سور مطرح می‌شد. بعض و سور در جاهایی که بود، سوری بود که دال بر مصداق موضوع بود، «همه‌‌ی مصادیق موضوع» یا «بعض مصادیق موضوع» یک سورهایی را هم بعدها در مثل منطق فازی اضافه کردند که آن ربطی به افراد موضوع ندارد، راجع به درجه‌‌ی صدق موضوع است. مثلاً می‌گویید «تا حدی اینگونه است» مثلاً تا حدی کثیف است، این پارچه تا حدی کثیف است. این «تا حدی» خودش یک نحو سور است، اما نمی‌خواهد بگوید کل یا بعض، به معنای کل افراد. بله «کل» و «بعضِ» جزء یک چیز می‌شود. می‌گوییم «بعض بدن انسان فلان وصف را دارد» این «بعض بدن» یعنی «بعض اعضائش» این «بعض» هم باز غیر از آن سور منطقی است که «بعض» به معنای بعض افراد بود. بعض از کل است نه بعضی از افراد یک کلی. بعض از کل خودش می‌تواند به عنوان سور نقش ایفا کند.

شاگرد: رابطه‌‌ی این بعض از کل با سورهایی که در منطق فازی اضافه شده چیست؟

 استاد: آن را همینطور گفتم. برای منطق فازی مثلاً «تاحدی» «حدودی» «شدیداً» که گفته می‌شود «شدیداً چنین است»

شاگرد: مثلاً «به احتمال ضعیف:

 استاد: بله «احتمالاً» در منطق موجهات «احتمالاً» و امثال آن می‌آید. ببینید وقتی این سورها در کار می‌آید، این هم خودش یک قضیه‌ای است؛ «تا حدودی چنین است» این سور در کار می‌آید، ریخت آن حرفهای قبلی عوض می‌شود. شما می‌گویید این قضیه یا صادق است یا کاذب، از دو حال بیرون نیست، موجود متعالی می‌داند. شما وقتی برای قضیه سور می‌آورید، الان حال خود این سور، حالی نیست که بگویید حتماً یا صادق است یا کاذب. خود این سور دارد تشکیک درست می‌کند، دارد ابهام درست می‌کند، دارد حالت انعطاف در صدق قضیه درست می‌کند.

 

 

بیان نداشتن منطق ارسطویی نسبت به گزاره‌‌نماها

شبیه چیزی که قبلاً عرض کردم که یک قضیه می‌تواند قضیه‌نما باشد و گزاره‌نما باشد. می‌گویید «کل الف باء» این یا صادق است یا کاذب، و خدا می‌داند کدام است. ریختش این ریختی نیست که بگویید یا صادق است یا کاذب خدای متعال می‌داند. ریخت طور دیگری از فضاست، می‌گفتیم گزاره نماست؛ شبیه گزاره است. تا چه چیزی داخلش بگذارید. اگر بگذارید «هر انسانی ناهق است» کاذب می‌شود. «کل الف باء» اگر داخلش بگذارید «هر انسانی ناطق است» آن وقت صادق می‌شود. حدودی هم همینطور است، حدودی از این حیث که الان دارد جمله را از یک چیزِ منجّزِ روشن تخلیه می‌کند، دارد به تشکیک می‌برد. مثلاً در خود اصل صدق کثیف بودن این دستمال تشکیک درست می‌کند. «تا حدی» یا «شدیداً کثیف است» «کمی کثیف است». اگر درصدی هم کنند که دقیقاً خودِ فازی استاندارد می‌شود، فازی استاندارد این سورها را تبدیل به یک زبان ریاضی می‌کند، مثلاً می‌گوید هفتاد درصد کثیف است، پنجاه درصد کثیف است. علی‌ایّ‌حال این مطلبی که ایشان گفت، من یادداشت کرده بودم که سورهایی را که بعدها مطرح است و ما در منطق نمی‌توانیم برای آنها حرف بزنیم. الان این پارچه تا حدی کثیف است، تا حدودی کثیف است مثلاً، امروزه گفته می‌شود که «امروز هوا کمی تا قسمتی ابری است» اگر شما در منطق ارسطویی بخواهید این جمله را بگویید چه می‌گویید؟ «هوا کمی تا قسمتی ابری است» قضیه است و دارد حکم می‌کند. سور دارد، سوری که برای نحوه‌ی صدق ابری بودن است، هوا می‌خواهد ابری باشد یا ابری هست یا نیست. نمی‌خواهم بگویم ابری هست یا نیست، واسطه دارد، کمی تا قسمتی ابری است، الان شما نمی‌توانید این قضیه را در منطق ارسطو بیان کنید.

شاگرد: می‌شود گفت تقریباً شبیه آن کاری که ما در ناحیه‌‌ی موضوع کردیم در ناحیه‌‌ی محمول به نحوی حمل می‌کند، این حرف را می‌توان زد؟ یعنی اینطور سورهایی بیشتر ناظر به محمول است.

استاد: سور محمول جداست. مثلاً در منطق ریاضی، و منطقِ‌ کلاسیک، سور محمول داریم که مرتبه‌‌ی دوم می‌شود، اما لازم نیست سور فازی باشد. مثلاً شما می‌گویید «زید همه‌‌ی صفات انسانی را دارد» نمی‌گویید «هر انسانی» یا امثال آن، موضوع «زید» است. اما یک سور برای محمولش می‌آورید، می‌گویید «زید هر صفت انسانی را واجد است» این را سور محمول می‌گوییم. سور محمول جای خودش را دارد، و در منطق کلاسیک مرتبه دوم می‌شود و مانعی ندارد که شما برای محمول سور بیاورید. ولی این غیر از این است که این سور فازی باشد.

شاگرد: این سور محمول است مثل همین سور فازی که فرمودید نیست؟ مثلاً  بگویید همان جا بگویید «زید بعض صفات انسانی را دارد» با اینکه بگوییم «این پارچه تا حدی کثیف است» به نظر شما از لحاظ مفهومی که می‌خواهد چیزی را برساند شما خیلی تفاوت می‌کند؟ چون یک صفتی را داریم حمل می‌کنیم. اگر این صفت را کلی درنظر بگیریم، مثلاً همین «کمی تا قسمتی ابری بودن» کلش را محمول بگیریم، یکبار به این صورت است که همان وضعیت اول می‌شود. یا اینکه بگوییم خود «ابری بودن» محمول من است و دیگری محدودیتی در «ابری بودن را» ایجاد می‌کند، بیانی در آن ایجاد می‌کند. و این بیانی که می‌خواهد ایجاد شود بحث «پوشیده شدن از ابر» می‌تواند این باشد که کل از ابر پوشیده شده باشد یا خیر، کل پوشیده از ابر نباشد، بعض پوشیده شده از ابر باشد. به خاطر همین پرسیدم آن چیزی که فرمودید ارتباطش با این چه می‌شود، مثلاً «بعض بدن» یا «بعض چیزهای دیگر» احساس کردم می‌خواهید اینطور ارتباطی ایجاد کنید.

 

برو به 0:10:14

استاد: من از اول فقط خواستم به صورت کلی تذکر بدهم که «کل» و «بعض»ـی که سور در منطق ارسطو است با «کل» و «بعض»ـی که کلی و بعض است [تفاوت دارد. البته] آنجا هم «کل» می‌گویند «کل انسان» و «بعض الانسان» آنجا هم «کل» و «بعض» می‌گویند امّا کل مصداقی خیلی فرق می‌کند با آن «کل» و «بعض»ـی که کل و جزء باشند، و با آن صورهایی که تشکیک را می‌رسانند، مثل  «شدیداً» «احتمالاً» «تا حدی» و امثال اینها. اینها فضایی را ایجاد می‌کند که مقابل آن نظریه‌‌ی دوم است که نظریه‌‌ی معرفتی می‌گفت یا صادق است یا کاذب، ولو ما هم ندانیم خدا می‌داند. وقتی شما صورها را اضافه می‌کنید، می‌بینید بُرش حرف او به آن صورتی که می‌گفت قضیه یا صادق است یا کاذب است ولو ما ندانیم [از بین می‌رود چون] گاهی به دانایی ما مربوط نیست، که بگوییم ما نمی‌دانیم صادق است یا کاذب، اصلاً خود ما یک سوری را اضافه می‌کنیم که خود این سور کاشف از آن تشکیک نفس‌‌الامری است. حالا بفرمایید این سور برای موضوع است یا محمول؟ من به این جهتش توجه نداشتم و عرض من ناظر نبود. عرض من فقط ناظر به این بود که ایشان می‌خواست بگوید صرفاً معرفتی است، در واقع یکی از این دو تا [هست و ابهام] صرفاً معرفتی است، من می‌خواهم  عرض کنم ما صورهایی می‌توانیم اضافه کنیم که دقیقاً خود این صور، ربطی به معرفت ما ندارد که بگوییم ما می‌دانیم یا نمی‌دانیم، خود این سور کاشف از تشکیک در همان موضوع است، وقتی می‌گوییم «این دستمال تا حدودی کثیف است» این «تا حدودی» دارد می‌گوید کثافت برای تحققش در پارچه ذومراتب است. خودش دارد این حرف را می‌زند که اینطوری است.

شاگرد: …… پس نسبت به آن حمل باز یا هست و یا نیست.

 استاد: بله این درست است، همان که عرض می‌کردم، هشتاد درصد هم اگر گفته می‌شود هشتاد درصد، صد در صد است، در این مورد حرفی نیست، هشتاد درصد را نمی‌توان گفت که نسبت به آن هشتاد درصد، صد در صد است، تحقق آن درجه صددرصد است، هشتاد درصد، صد در صد هشتاد در صد این پارچه کثیف است. امّا علی‌ایّ‌حال کثیف بودن این پارچه که صد درصد نیست، صفر درصد هم نیست، هشتاد درصد است. ولی ما در منطق بیانی نداریم این را بگوییم. چیزی نداریم این قضیه را به این صورت [هشتاد درصد کثیف است] را بگوییم، یعنی به عنوان سوری که ۸۰ درصد را نیاوریم، بگوییم تا حدی، کمی کثیف است، این را چه می‌گوییم؟ درجه ندارد. غالبِ بیاناتی که در اصول فقه هم داریم همینطور است. «ظن قوی» «اطمینان» و امثال اینها را در منطق چطوری می‌گوییم؟ اگر ظن قوی داریم.

 

 

بررسی جواب ویلیامسون

شاگرد: یکی از سؤالات ابتدایی ما بحث تشکیک بود که آیا همه‌ی مسائل تشکیک با ابهام ما نحن فیه مرتبط می‌شود و ابهامی از سنخ این چیزی که الان دارد مطرح می‌شود را ایجاد می‌کند یا خیر؟ مثلاً مثالی که الان خود شما فرمودید به نظر می‌رسد که ایشان در جواب بگوید بحث ما اینجا نیست. مثلاً اینکه لباس کمی کثیف است یا تا حدی کثیف است. ایشان می‌گوید ما در نظریه‌‌ی معرفتی می‌گوییم این ارزش صدق غیرصدق و کذب ندارد، بالاخره یا کمی کثیف است یا نیست.

استاد: در این که رواداری هست. یعنی در همین که قطعاً کمی کثیف است؛ یک ذره به آن اضافه کنید یا یک ذره از آن کم کنید، در رواداری و در آن پیمانه روادار، [در این صورت] پارادوکس خرمن در این می‌آید. یعنی همین یک ذره را می‌برید تا جایی که بالاترین درجه‌‌ی کثیفی است و باز هم می‌گویید کمی. از آن طرف هم می‌برید تا جایی که قطعاً کثیف نیست اما باز می‌گویید کمی؛ یعنی طرفینش روادار است. چه چیز این رواداری را به ما تحمیل می‌کند؟ خود کثیف هم [این را تحمیل] می‌کند، ولی وقتی می‌گوییم کثیفی ویلیامسون می‌گوید خدا که می‌داند کثیف است یا نه. من می‌خواستم بگویم ما می‌توانیم در قضیه سور جدید و سور فازی بیاوریم، که نیایید به ما بگویید خدا که می‌داند، خود سورِ کمی دارد تشکیک را اضافه می‌کند، دارد می‌گوید این ربطی به علم خدا ندارد.

شاگرد: در آنجا هم می‌گوید آن را هم خدا می‌داند که کمی کثیف است یا نه. همین جا هم شما رواداری را آوردید می‌گوید در نفس‌الامر آن لحظه‌ای که از کمی کثیفی خارج شد به سمت زیاد کثیفی معلوم است.

شاگرد1: در همان فرض خودتان که می‌گفتید خلاصه منطق فازی در شالوده‌اش به منطق دوارزشی برمی‌گردد، ممکن ویلیامسون اینطور جواب دهد، بگوید خلاصه این هشتاد درصد کثیف است را خدا می‌داند.

استاد: ولی کمی از بیست درصد تا سی درصد را می‌گیرد، نه اینکه فقط بیست درصد کمی است.

شاگرد: این مشکل زبانی ماست نه مشکل معرفتی، ما به جای اینکه بگوییم بیست درصد گفتیم کمی، یعنی مشکل به نفس الامر برگشت نمی‌کند به زبان برمی‌گردد، زبان اشتباه می‌کند.

استاد: اتفاقاً همانطور که توضیح دادم ما می‌خواهیم محدوده را بگوییم. من می‌خواهم بگویم از بیست درصد تا سی درصد کمی است؛ این مقصود من است، مقصود عرف هم همین است. وقتی می‌گوید کمی، عرف محدوده‌ای را در نظر می‌گیرد نه فقط بیست درصد.

شاگرد: همین صادق است چه اشکالی دارد؟

شاگرد1: وقتی به مرز سی درصد رسیدیم ….

استاد: صحبت همین است که عرف مرز ندارد، خود عرف وقتی می‌گوید کمی، یک محدوده‌ای را با مرز مغشوش درنظر می‌گیرد.

شاگرد: او می‌گوید که این اشتباه عرف است، در واقع عرف غیر دقیق است، عرف نمی‌داند، عند الله به محضی که از سی درصد خواست یک ذره این طرفتر بیاید خدا می‌داند این از کمی خارج شده و مثلاً کثیفی متوسط است.

استاد: الان همین عرض بنده فرمایش شماست. ببینید وقتی عرف می‌گوید کمی، مابه ازاء کمی او، یک تشکیک در خود کثافت خارجی برای دستمال هست یا نیست؟

شاگرد: بله.

استاد: پس هست، و عرف هم می‌خواست محدوده‌ای را بگوید. اگر آن محدوده خودش مرز مشخص ندارد، عرف هم می‌خواهد همانطور به صورت مغشوش بگوید، پس سور او کاشف شد.

شاگرد: نه این دارد نفی می‌کند، این می‌گوید همه چیز مشخص است. اگر من نمی‌دانم مشکل از جهل عرف است، مثل مسامحات عرفیه، که در فقه می‌گوییم این تسامح عرفی است و به آن کاری نداریم.

استاد: چون مرز کثیف شدن ذوتشکیک است، من می‌خواهم با زبان این پیوستگی را به صورت مغشوش بگویم، درست است که گفتنِ من بین بین است، ولی کاشف از آن تشکیک است.

شاگرد: اگر باشد دوباره سؤال ایجاد می‌شود، چه اشکالی دارد؟ یعنی درواقع مغشوش است و من هم با عبارت مغشوش می‌گویم، پس این با واقع خودش کاملاً هماهنگ است یا هماهنگ است یا هماهنگ نیست. بالاخره این کمی با زیادی در عرف هم ناسازگار است، یعنی اگر زیاد کثیف باشد عرف به این کمی نمی‌گوید، ممکن است اشکال رواداری پیاده شود، اما اصل ابهام را که ویلیامسون می‌خواهد بگوید مشکل ندارد. الان شما در بند دو هستید، یعنی فعلاً نمی‌خواهیم بگوییم پارادوکس خرمن پیاده می‌شود، بله قبول داریم که پیاده شود، اما مشکلی در نظریه‌‌ی ابهام ویلیامسون وارد نمی‌شود. ما می‌خواهیم بگوییم خلاصه یا هست یا نیست.

استاد: مقصودم از عبارت این بود که او گفت معلوم است که خدا علمش مطلق است می‌فهمد این جمله یا صادق است یا کاذب.

شاگرد: با همین مغشوش بودنش.

 استاد: بله، اما صحبت سر این است که «تا حدی را» که یک قضیه است، برای آن سور آوردیم؛ این سور ما دارد تشکیکی ایجاد می‌کند که خودش دوباره تشکیک دارد، اینطور نیست که یک حالتی باشد که یا صادق است یا کاذب.

شاگرد: این طیف با طیف واقع سازگار است، و یا صادق است و یا کاذب.

 استاد: طیفی که خود ساختار رده‌بندی‌اش مغشوش است، خود ساختار مغشوش است. چطور مثال زدم؟ ببینید ساختار یک قضیه گزاره نماست، می‌گویید «هر الف باء است» خدا که می‌داند یا صادق است یا کاذب است. ویلیامسون چه جواب می‌دهید؟ می‌گوید ریخت جمله‌‌ی شما ریختی نیست که بگویم خدا می‌داند یا صادق است یا کاذب.

 

برو به 0:19:46

شاگرد: اصلاً متصف به صدق و کذب نمی‌شود.

استاد: اگر چیزی درونش بگذارید می‌شود.

شاگرد: بله ولی فعلاً نمی‌شود.

استاد: فعلاً نمی‌شود. منظورم این است وقتی شما سور فازی می‌آورید، اصلاً سور را آوردید برای اینکه مغشوشیت واقع را بگویید، آن وقت بگویید خدا می‌داند راست است یا دروغ؟ یعنی ریخت ساختار سور شما ریختی است که می‌خواهید فرار کنید از اینکه این است یا آن است.

شاگرد: شما در فضای سوری که برای موضوع می‌آورید، مثلاً می‌گویید «بعض الانسان شاعرٌ» آن کسی که می‌گوید بعضی از انسان‌ها شاعرند، اینجا هم دارد همان کار را می‌کند، اینجا «بعض» ابهام دارد. بگو ببینم کدام‌ انسان‌‌ها شاعر هستند؟ در اینجا اشکال می‌آید؟ اگر اینجا می‌شود اشکال کرد آنجا هم می‌شود. هر نوع ابهامی یا هر نوع اهمالی نسبت به قضیه‌‌ای آیا ابهام مدنظر ماست؟ و آیا این آن چیزی‌ است که ما می‌توانیم بگوییم نفس الامرش نامعلوم است؟

استاد: علی‌ایّ‌حال آنجایی که آن دارد حل می‌کند ما داریم حل او را می‌گوییم ولو مربوط به بحث خرمن نشود، البته ممکن هم هست بشود. او دارد می‌گوید جمله‌ای که منظور من بود این بود؛ چون چیزهای واضح را می‌گفت که واضح است موجود متعالی می‌گوید این یا صادق یا کاذب.

شاگرد: امّا مثلاً «بعض الانسان شاعر» واضح است که موجود متعالی می‌تواند بگوید این صادق است یا کاذب.

استاد: «بعض الف باء»

شاگرد: «بعض الف باء» فرق می‌کند

استاد: چرا؟ من دنبال همین هستم، چرا فرق می‌کند؟ چون ذهن ما ریخت موضوع و محمول را طوری ریخته است که الان نمی‌شود روی گردنش بگذارند که موجود متعالی می‌داند یا صادق است یا کاذب.

شاگرد: چون اصلاً اعتبار نشده که این بخواهد متصف به صدق و کذب شود. آن چیزی که اعتبار شده که متصف به صدق و کذب بشود مثل «بعض الانسان شاعر» آیا در مورد این هم می‌شود چنین چیزی گفت؟

استاد: آن بعضی که در منطق ارسطویی می‌گویند خیر، ذهن طوری این را ساخته که یا صادق است یا کاذب.

شاگرد: اینجا هم ذهن طوری ساخته که همان کاری که «بعض» سر موضوع درمی‌آورد، این سور که در فضای فازی مطرح شده سر محمول درمی‌آورد.

استاد: من می‌خواهم بگویم اگر ذهن یک ترفندی بزند که بخواهد مغشوش نشان دهد، بخواهد آن تشکیک واقع را به صورت مبهم بگوید، آن وقت باز می‌گویید خدا می‌داند؟ دارم ترفند ذهن را می‌گویم.

شاگرد: بخواهد بگوید؟ یعنی قصد دارد شما را به اشتباه بیندازد؟

استاد: نه، قصد دارد که به صورت مبهم، یعنی به صورت مغشوشی که تشکیک در واقع بود -که آن واضح بود- آن تشکیک را به صورت مغشوش بگوید، اصلاً می‌خواهد این کار را بکند.

شاگرد: یعنی به گونه‌‌ای که مرزش معلوم نباشد؟ عمد دارد؟ یعنی ندانیم بیست یا سی درصد است؟

استاد: احسنت، شما می‌گویید حدودی، گاهی که شما می‌خواهید از اینکه جواب روشن دهید فرار کنید، برای چیست؟برای این است که شما کاری ‌کنید، [آیا] آن وقت بگویید خدا که می‌داند راست گفتی یا نگفتی! اصلاً من می‌خواستم کاری کنم که مرزمغشوش بگذارم، یعنی مرز معین نگذارم.

شاگرد: شاید به خاطر این است که خود من هم نمی‌دانستم.

 شاگرد۱: دو تا مرز است، یک مرز که نیست. دو تا مرز معین است، حد وسط بین اینها را باید ببینیم حد وسط هست یا نیست.

استاد: حد وسطش تا بی‌نهایت قابل تقسیم است.

شاگرد: قابل تقسیم باشد که از یک تا دو تا بی‌نهایت هم قابل تقسیم است، اینکه دلیل نمی‌شود.

استاد: دلیل برای ما می‌شود.

شاگرد: بین یک و دو است، وقتی گفت بین یک و دو این یا صادق است یا کاذب، اگر کمتر از یک بود یا بیش از دو بود این کاذب است.

استاد: صادقش که صادق است، اما اینکه نه آن است و نه آن. مشکل ما این است این می‌گوید تا حدی کثیف است، یا می‌گوید کمی کثیف است. اینها را نگاه کنید. می‌رسد به جایی که بگوییم کمی هست یا نیست؟ این مورد حاشیه‌ای می‌شود، نه می‌شود بگویند زیاد کثیف است، نه می‌شود بگویند کمی کثیف است، کمی کمی هست و جایی هست که خیلی کمی هست.

شاگرد: باز هم کمی است، خیلی است ولی خیلی از کمی است.

استاد: خب می‌رسد به جایی که حالا نه خیلی متوسط است نه خیلی کم، حالا این چه کار کنیم؟ همین را دارم می‌گویم، چون بی‌نهایت هم هست. مرز مغشوش یعنی همین

شاگرد: یا کمی هست یا نیست.

شاگرد۱: ویلیامسون می‌گوید خدا می‌داند که اینجا بالاخره هست یا نیست.

استاد: خدا می‌داند یعنی خدا واقعیت را می‌داند، خدا می‌داند این سی و شش دهم و یک هزارم درصد کثیف است، خدا واقعیت را می‌داند. اما ما کاری کردیم، ترفندی زدیم برای اینکه این خودش مغشوش باشد.

شاگرد: این ترفند بیشتر به زبان برمی‌گردد تا معرفت.

استاد: ولی کاشف است.

شاگرد: از این جهت مثل توریه است. من عمداً توریه می‌کنم که نگویم این بود یا آن بود، چون مثلاً به مانع خورده‌‌ام و نه می‌خواهم بگویم کم کثیف است نه می‌خواهم بگویم زیاد، می‌گویم تا حدودی، که طرف مقابل چیزی نگوید. بعد شما نمی‌توانید بگویید که خدا می‌داند این تا حدودی کدام است، چون خود من هم نمی‌دانم.

استاد: مقصود من همین است، برای همین مثال زدم به «هر الف باء است»، در «هر الف باء است »  ذهن ما چکار کرده است؟

شاگرد: مشکل معرفت نیست، این مشکل زبان است.

استاد: مشکل زبان نیست؛ یعنی واقعیت دارد کمک می‌کند تا زبان را به انحاء [بیان کند] اتفاقاً این مشکل نیست. ترفندهای مختلف است. یعنی تشکیکی که در متن واقعیت است کمک می‌کند تا صاحب زبان بتواند یک ریخت مبهم ایجاد کند.

شاگرد1:  افراز مبهم کند.

استاد: اِفراز مبهم کند.

 شاگرد: اما همین  افراز مبهم، ما به ازاء خودش کاملاً خودش هست، همان که گفته شد که همه‌ی  فازی‌ها در دو ارزشی می‌آید. خدا هم می‌تواند بگوید یعنی وقتی می‌گوید «تا حدودی»، این «تا حدودی: یک مرزی دارد.

استاد: ولی حرف او نیست که بگوید خدا می‌داند یا صادق است یا کاذب، چرا؟ چون گوینده می‌خواهد ترفندی بزند که نشود بگویند یا صادق است یا کاذب؛ مثل اینکه می‌گوید «هر الف باء است»، در مورد «هر الف باء است» که خدا می‌داند هر الف باء هست یا نیست. اصلاً گوینده‌ای که داشت ریخت «هر الف باء است» را می‌ساخت، مقصودش ترفندی بود که نشود بگویند یا صادق است یا کاذب.

شاگرد: «هر الف باء است» قضیه است؟

استاد: شبه قضیه است، یعنی ذهن یک ترفند زده و شبه قضیه درست کرده که نشود بگوید یا صادق است یا کاذب، ظرف درست کرده است.

شاگرد: تقسیمِ  صدق و کذب  برای قضیه‌‌ی حاکی از خارجی است که با آن نسبت خارجی است

استاد: خیلی خوب؛ من می‌خواهم تنظیر کنم. می‌گویم همینطور تنظیری را، ذهن ترفندی در اِخبار می‌زند؛ یعنی از مراتب بی‌نهایتِ واقع کمک می‌گیرد برای اینکه لفظی بگوید که نشود گفت صادق است یا کاذب. یعنی جاهایی می‌رسد که خودش بینابین است.

شاگرد: این مشکل از لفظ است، واقعاً مشکل معرفت است؟

شاگرد: استاد می‌خواهند بگویند مشکل نه از لفظ است و نه از معرفت است.

شاگرد: این توانایی زبانی است.

استاد: الان من مثال عرفی ‌بزنم؛ می‌گویید یک دستمال دارم کمی کثیف است، بیاورم؟ می‌گوید بیاور، وقتی می‌آورد می‌خند و می‌گوید این کمی است؟ من چطور به او بفهمانم؟ او گفت کمی، حالا بگوید دروغ گفت یا نگفت. می‌گوید همینطور است کمی کثیف است. دیگری می‌خندد می‌گوید این کجایش کمی کثیف است؟ او می‌گوید کمی کثیف است. می‌گوید خدا که می‌داند کمی هست یا نیست. اصلاً ترفند کمی برای این بوده که او بگوید کمی، او هم بخندد و بگوید این کمی بود؟ می‌گوید خدا می‌داند که کمی هست یا خیر. اینجا یعنی چه خدا می‌داند کمی هست یا نیست؟

شاگرد: یعنی خدا می‌داند نسبت به این مناسبت حکم و موضوع کم است یا خیر؟

استاد: کدام حکم و موضوع؟ کدام یک از این‌ها دروغ گفتند؟

شاگرد: در همین مناسبت حکم و موضوع یکی صادق است و یکی کاذب.

استاد: معلوم نیست، ممکن است هر دو صادق باشند، چرا؟ چون کمی طوری است که او برای یک مناسبت گفته کمی، درست هم  دارد می‌گوید، دیگری  برای چیز مناسب دیگری می‌گوید کمی و درست هم می‌گوید. پس صرف جمله‌‌ی کمی را نمی‌شود گفت راست است یا دروغ. خدا می‌داند یا راست است یا دروغ! اگر می‌خواهید با این کمی مثلاً آینه تمیز کنید، این کمیِ زیادی است؛ اگر می‌خواهید با آن مثلاً دستتان را خشک کنید، کمیِ کم است. پس ببینید با دو حیث درست شد. خود این جمله صادق است یا کاذب؟ ذهن کاری کرده که کاربردهای مختلف داشته باشد. مثل اینکه «کل الف باء» را می‌خواهید کاربردهای مختلف داشته باشد. پس مانعی ندارد از تشکیکی که در واقع کمی کثیف بودن هست، ذهن ما کاری کند که کمی را نشود گفت که خدا می‌داند صادق است یا کاذب، حیث‌‌ها فرق می‌کند. «کمی کثیف است» برای آینه تمیز کردن دروغ است، «کمی کثیف است» برای یک چیزی را خشک کردن صادق است. خود جمله فی حد نفسه صادق است یا کاذب؟

 

برو به 0:29:23

شاگرد: خود جمله با لحاظ حیثیت…

استاد: بدون لحاظ حیثیت [منظورمان است.] صحبت سر این است و من همین جمله را گفتم «این دستمال کمی کثیف است» می‌گوییم این «کمی» را خود بشر درست کرده برای اینکه  منتظر حیث‌هایش  هست. مثل «کل الف باء» منتظر هستیم ببینیم «الف» و «باء» چه چیزهایی هستند. نمی‌شود الان بگویند صادق است یا کاذب. وقتی هم می‌گویید کمی کثیف است، منتظر هستیم ببینیم چه حیثی در نظر می‌گیرید. آن حیث را که ملاحظه‌ کردیم آن وقت می‌گوییم صادق است یا کاذب. پس قبل از ملاحظه آن حیث نه صادق است نه کاذب. نمی‌شود بگوییم خدا که می‌داند. حیث را بیاور بعد بگو خدا می‌داند یا نمی‌داند، مقصود من این است.

شاگرد: مثال بهتر این یا مثالی که در زبان خیلی رایج است، مثال آنجایی هست که ما جمله‌ای می‌آوریم روی آن سور نمی‌گذاریم که نیاوردن سور، گاهی القاء جزئیت می‌کند، مثلا «انسان اجتماعی است» آیا هر انسانی اجتماعی ست یا بعض انسان؟

استاد: قضیه‌‌ی مهمله؟  

شاگرد: بله، ظاهراً فرمایش شما همان است. یعنی اگر ما جایی قضیه‌‌ مهمله آوردیم، مهمله‌‌ای که در یکی از طرفین وضوح نداشته باشد، چون مهمله گاهی اوقات در سیاقشان وضوح کامل دارند، مهمله‌ای که در یکی از طرفین وضوح نداشته باشد مصداق بحث شماست، درست است؟

استاد: خیر، مهملة  تُلازِمُ الجزئیة، و لذا از حیث جزئیتش قطعاً صادق باید باشد یا کاذب؛ یعنی همینطوری که بعض الانسان، المهملة  تُلازمُ الجزئیة.

شاگرد:  تُلازمُ الجزئیة قاعده‌ای است که در کلاس روی آن گذاشته ایم، و الّا وقتی که شما می‌گویید «انسان حیوان است» …

استاد: حداقل یک نفر باید باشد، اگر هیچکدام از [انسان‌‌ها حیوان نباشد که صادق نیست.]

شاگرد: سیمرغ پرنده است حتماً باید یک سیمرغی باشد که پرنده باشد؟ همان دعوای که آنها داشتند. «سیمرغ پرنده است» و ممکن است هیچ سیمرغی هم نداشته باشیم.

استاد: صادق است یا کاذب؟

شاگرد: «سیمرغ پرنده است» یا صادق است یا کاذب.

استاد: «سیمرغ یک پرنده است» صادق است یا کاذب؟ زیدی که هنوز از پدر و مادر زاییده نشده یک انسان است.

شاگرد: «یک انسان» که می‌گویید خیلی تعین خارجی پیدا می‌کند، زیدی که به دنیا نیامده انسان است، و صادق است.

استاد: قضیه‌ی‌‌‌ مهمله این نبود، قضایای شخصیه، شخصیه است، شخصیه مفروضه است.

شاگرد: بحث جای دیگر رفت.

شاگرد1: من گفتم سیمرغ و سیمرغ کلی بود، شما با زید خرابش کردید. سیمرغ نوع است و مصداق خارجی هم ندارد. نیاز نیست که حتماً سیمرغی باشد که پرنده هم باشد، امّا این جمله را صادق می‌دانند؟ امّا قضیه‌‌ی مهمله‌ای است که به هر کس بگویید می‌گوید قضیه‌‌ی کلیه است.

استاد: سیمرغ، سی پرنده است، پرنده نیست.

شاگرد: سی‌مرغ نگفتم، سیمرغ گفتم.

استاد: سیمرغ همان سی‌مرغ است.

شاگرد: مثلاً «اسب شاخدار حیوان است».

استاد: «اسب شاخدار حیوان است» این قضیه صادق است یا کاذب؟ به خاطر اصلی که فرض گرفتید صادق است در یک مرحله‌‌ای، کاذب است در یک مرحله دیگر. در منطق هم همین مطالب را گفته‌‌اند. علی‌ایّ‌حال  در مهمله بودن، فضای بحث ما و منظور من این است که صادقی که شما می‌گویید جای خودش است، در آن حیثی که شما در نظر گرفتید صادق است، حیث دیگرش اگر بخواهید بگویید یک موجودی است که حیوان است، آن هم قطعاً کاذب است، اسمی هم برای آن دارند، می‌گویند وقوع اولیه و ثانویه اینطور تعبیری.

شاگرد: حمل اولیه و شایع.

 استاد: نه، حمل اولیه و شایع اصطلاح کلاسیک ما است، آن طرفی‌ها هم اصطلاحی دارند اگر اشتباه نکنم وقوع اولیه و ثانویه می‌گویند.

شاگرد: حرف من این است که وقتی شما می‌گویید از دو حیث، در واقع مقام زبان را می‌گویید، این جمله‌ای که استعمال شده برای رساندن آن معرفت، جمله‌ای بوده که یک حیثیت را در آن لحاظ نکردیم، چون این جمله این حیثیت را لحاظ نکرده این دوتا معنی پیدا می‌کند

شاگرد ۱: …. از حیث تبیین آن حیث، مهمل است.

استاد: آن حیث در خارج نفس الامریت و واقعیت دارد، اما در زبان ما در رده‌بندی، در ساخت مفهوم، آن را برای غرضی مهمل گذاشته است،  و لذا  وقتی این قضیه آمد ترفندش این بوده که نمی‌شود بگویند «بگو ببینم این راست است یا دروغ؟» می‌گویند صبر کنید تا بگویم.

شاگرد: چون موضوع معرفت، تام نشده است. چون یک جمله نیمه تمام گفته شده است.

استاد: پس نمی‌شود بگویند هر قضیه‌ای که گفتید یا صادق است یا کاذب و خدا می‌داند.

شاگرد: چرا همین را در مورد موضوع نمی‌فرمایید؟ مثلاً بگوییم «تعداد کمی از دانش آموزان درس می‌خوانند» شخصی بگوید «بیشتر مردم اینطور فکر می‌کنند» یا بگوید «بعض از مردم» یا بگوید «تعدادی از مردم» اینها هست، در ناحیه موضوع هم هست

استاد: تعداد و امثال آن را می‌توان آمارگیری کنند بگویند مثلاً کل کلاس چهل نفر است، یا کل دانش آموزان دو میلیون هستند، اگر پنجاه درصد بالا بود «کمی» را اشتباه گفتید، این مقداری فرق می‌کند.

شاگرد: مثلاً می‌گوییم «تعداد زیادی»….

استاد: خود زیاد هست، کثرت نفسی کثرت اضافی.

شاگرد: کسی که دارد این حرفها را می‌زند واقعاً یک چیزی را مهمل می‌گذارد، یعنی شما در نفس الامر می‌دانید چه تعداد. حتی آنجا هم چیزی که فرمودید می‌آید، من میزان لکه‌هایی که روی این لباس افتاده را اندازه‌گیری می‌کنم و بعد نسبت به کل سطح لباس می‌سنجیم. اگر واقعاً بگوییم منظور از «کم» یعنی فلان مقدار، آنجا هم گفتید تعداد کمی از افراد، تعداد کمی از افراد چه فرقی کرد با کمی از این لباس؟

استاد: در کثیف بودن فقط لک نیست که کنار همدیگر روی محیط و سطح آن است. درجات کثیف بودن فرق دارد. لکی است مثل ذراتی که الان در فیزیک می‌گویید باری که فوتون‌‌ها دارد مثل هم نیستند، تفاوت می‌کند، الان هم ذرات و لکی که شما می‌خواهید بگویید، کدام درجه لک؟

شاگرد: مشکلی نیست، آنها را با ابزار اندازه‌‌گیری اندازه می‌گیریم.

استاد: اول و آخر ندارد، همین را می‌گویم. هرچه جلوتر بروید و شدیدتر بشود، نسبت به کدام می‌گویید کم است؟ پایینش که هیچ چیزی نباشد درست است اما بالایش حد ندارد.

شاگرد: در تعدد حیثی، همان سرد و گرم هم می‌توانیم مثال بزنیم.

استاد: سرد و گرم هم یکی از آن محمول‌هایی است که این مسأله در آن می‌آید.

شاگرد: مثلا نوشابه گرم نسبت به چایی سرد؛می‌گوید نوشابه گرم است، چایی که از آن هم گرمتر است را می‌گوید سرد است. اینطور که شما می‌خواهید مثال بزنید کسی بگوید این مایع سرد است یا گرم است؟

استاد: اینجا می‌گوییم خدا که این را می‌داند. ریخت حیثیتی او طوری است نسبت به مزاجها [تفاوت می‌کند.] هنوز باید صبر کرد، نمی‌شود بگویند خدا می‌داند این سرد است! شما نسبت به چه چیز [در نظر گرفتید؟] باید تعیین کنید تا آن وقت بگویید خدا می‌داند. خب چرا اینطور جمله‌ای آوردید؟ مثل متغیرها، این ترفندهای زبانی است اما ترفندهای زبانی که واقع به او کمک کرده است. یعنی صِرف فرض نیست. چون واقعیت کثافت واقعیت تشکیکی بوده به او اجازه داده بگوید «کمی» یا «خیلی» همان بُعد که آن روز صحبت کردیم که دو تا نقطه را عرض کردم بُعد، شما می‌گفتید ما فعلاً به دوری و نزدیکی کاری نداریم؛ نمی‌شود کاری نداشته باشیم! یعنی چون دو تا نقطه در بدو امر -با نگاه ماتریالیستی محض هم- چون فاصله هست، فاصله قابل کم و زیاد شدن در متن واقع است ولو در ذهن ما نبود. من چطور با زبان این را بگویم؟

شاگرد: با زبان فاصله را می‌گویم.

استاد: نه دوری هست.

شاگرد: مثلاً می‌گویم این مقدار فاصله‌اش است.

استاد: می‌خواهم بگویم او دورتر است. او دور است، او نزدیک است، این دوری، فاصله [است]

شاگرد: دورتر و نزدیک‌تر نداریم، می‌گوییم فاصله‌ی این از فاصله آن بیشتر است.

استاد: همین بیشتر، بیشتر یعنی از حیث فاصله بیشتر است، همین را «دور» بگوییم. می‌گوییم این «دور» است آن نزدیک است، چرا؟ چون بیشتر است.

شاگرد: مانعی ندارد.

استاد: یعنی مفهوم «دور» را فقط من فرض کردم یا نه، واقعیت خارجی فاصله که می‌توانست بیشتر باشد، امکانش را به من داد؟ او به من امکانش را داد. اینطور نیست که بگویم ذهن من در فضای زبان بدون اینکه ربطی به وجود داشته باشد اینها رده‌بندی کرده‌‌ام، نه اینطور نیست! چون خود فاصله بیشتر و کمتر دارد، لذا مفهوم «دور» را به من می‌دهد به چه عنوان؟ نه به عنوان یک واقعیت زبانی محض، دروغ است بگوییم واقعیت زبانی محض! «دور» واقعیتی است با پشتوانه‌‌ی اینکه فاصله بیشتر است، و بیشترتر است و ترتر تا آخر، مدام «ترها» را اضافه کنید. این دوری را به شما داده است.

 

برو به 0:39:13

شاگرد: پس سنجش است، یعنی در واقع مسأله این است که نفس الامر یک چیزی داشت، ما آمدیم و سعی کردیم اینها را کنار هم بگذاریم با هم بسنجیم با هم مقایسه کنیم؛ بعد وقتی داریم مقایسه می‌کنیم شکل‌های مختلف این را تبیین و توصیف می‌کنیم، خب این تبیین و توصیف ماست. چیزی که عرض کردم این بود که این آقایان اینطور می‌توانند دفاع کنند که تمام نفس الامر آن چیزهایی است که دقیق است مثل ریاضیات، آن چیزی که باعث می‌شود ما در دام ابهام بیفتیم توصیف‌ها و تبیین‌هایی است که ما برای اینکه راحت‌تر با متن واقع ارتباط برقرار کنیم، راحت‌تر بتوانیم لمسش کنیم با چیزهایی که در ذهن خودمان هست، چیزهایی که بالتبع با آنها سرو کار داریم؛ مثلاً فرض کنید کسی تا به حال با [اندازه]کار نکرده  اگر از یک بچه بپرسیم فلان قدر سانتیمتر چیزی نمی‌فهمد، برای او زیاد و کم، بزرگ و کوچک، بلند و کوتاه و امثال اینهاست که فهم دارد، بنابراین انسان هم وقتی می‌خواهد با چیزهایی که نفس الامری هستند ارتباط بگیرد، برای اینکه با آن چیزهایی که برای او ساده‌تر و راحت‌تر هستند، فهمشان برای او ملموس‌تر است، می‌خواهد بهتر بفهمد، در آنها می‌برد و رده‌بندی می‌کند؛ در آنها می‌برد و  اِفراز می‌کند، و این  افراز او با توجه به اینکه آن مفاهیمی که در ذهنش هست مسامحه دارد و زبانی هم که استفاده می‌کند طبیعتاً با آنها مرتبط است، به ازای همان مفاهیمی که خودشان مبهم هستند آمده‌ لفظ وضع کرده است. وقتی می‌خواهد بیاید آن واقعیت را با اینها  اِفراز کند، با اینها دسته‌بندی و طبقه‌بندی کند، ابهام به وجود می‌آید. این آن چیزی که سومی ها که نظریه زبانی بود می‌گفتند. ما ناظر به این مطلب را عرض کردیم و گفتیم آنجا که بحث فاصله و دوری و نزدیکی و امثال اینها به یکسری مفاهیم ریاضی برمی‌گردد؛ یعنی او نفس الامر و واقعیتش را اینطور می‌تواند دفاع کند. بعد شما بحث شبهه‌‌ی زنون را در همان بحث فاصله و مقدار فاصله و امثال اینها پیش کشیدید که آن را هم من خیلی نفهمیدم؛ و اگر در ذهن‌‌تان باشد قدیم در مورد اینکه شبهه‌‌ی زنون تا چه میزان در مفاهیم ریاضی پیاده می‌شود بحث داشتیم. حالا نمی‌خواهیم وارد آن بحث‌‌ها بشویم امّا به نظر می‌رسد تفاوتی بین سوری که برای موضوع به کار می‌رود و محمول منطق هست، و البته در منطق معمولاً کاری با «تعداد کم» «افراد کم» ندارند و به جای همه‌ی اینها «بعض» می‌گذارند؛ یعنی «بعض» یک لفظ استاندارد شده جایگزین برای همه‌ی اینهاست. ولی اگر بخواهیم وارد فضای عرف عام شویم، اینطور نیست آنها واقعاً به کار می‌برند و می‌گویند «افراد زیادی» «افراد کمی» «تعداد بیشتری» یا مثلاً «بیشتر افراد» در فضای عرفی اینطور چیزها را به کار می‌برند و ادعا هم دارند و با هم دعوا هم می‌کنند که آقا شما اینطور گفتی و حرفت غلط است. یا می‌گویند تو مگر رفتی آمار گرفتی؟ همین حرفها را می‌زنند. بنابراین همین حرف را در مورد کثیفی بزنیم، حالا هر معیاری که در مورد کثیفی داریم. شما ممکن است بگویید معیار کثیفی را درست نتوانستیم تبیین کنیم آن بحث دیگری می‌شود.

استاد: مثلاً بگویید بیشتر افراد محققة الوجود و مقدرة الوجود، یعنی موجود نمی‌شود اما لو فرضنا اینکه موجود شود. «بیشتر افراد انسان مفروض و محقق، شاعر هستند» این صادق است یا کاذب؟

شاگرد: عند الله معلوم است ولی ما نمی‌دانیم.

استاد: عند الله معلوم است یعنی خود ریخت جمله این است؟ شما اگر فرض گرفتید که همه‌‌ی آنها شاعر بودند، اگر همه‌ی مفروضات شاعر بودند آن وقت چه می‌شود؟ شما دارید جمله را طوری می‌چینید که  ریختش آن نیست که واگذار به علم خدا بکنید. «بیشتر انسان‌های مفروض شاعرند» خدا می‌داند که یا درست است یا غلط است. خدا این را می‌داند؟

شاگرد: بله.

استاد: منظور من این است که بیشتر مفروضات ….

شاگرد1: باید فرضش معلوم شود، بستگی دارد ما چه فرض کرده‌‌ایم.

استاد: بله، انسان‌های مفروض به معنای “لو وجد و صدق علیه” هست. “لو وجد” ریختش ریختی است که الان آنطور نیست که  صدق و کذب به معنای تحقق  شیء در او [باشد]، این را بگویید نفس‌الامریتی دارد که بگویید خدا می‌داند.

شاگرد: متوجه هستم، این در واقع نفس الامریتش را معلّق به ذهن شخص کنید که او فرض کرد یا نکرد.

 

برو به 0:45:07

استاد: می‌خواهم عرض کنم بعضی جملات مثل همان «هر الفی باء است» می‌گوید من که مشکلی ندارم خدا می‌داند یا راست است یا دروغ! این مرحله‌ای که دارد مطلبی را می‌گوید مفهومی دارد. این آنطور نیست که شما بگویید موضوعیت برای او دارد. مثلاً مثال‌ها در حوزه دیگر است. شما بگویید شیرینی زوج است یا فرد است؟ خدا که می‌داند یا زوج است یا فرد است ولو ما ندانیم. جواب این چیست؟ شیرینی زوج است یا فرد؟ می‌گویید من نمی‌توانم جوابت را بدهم، خدا که می‌داند که شیرینی یا زوج است یا فرد. می‌گوییم طرح سؤال شما یک چیزی را از یک جایی به جای دیگر می‌برید. شیرینی چند کیلو است؟ خدا که می‌داند چند کیلو هست! آخر کیلو مربوط شیرینی نیست.

شاگرد: به هیچ کدام جمله‌‌ی معرفتی نمی‌گویند. بحث سر معرفت‌ها بود، ولی اینها که مثال می‌زنید همگی ترفندهای زبانی و ذهنی است.

استاد: من می‌خواهم تنظیر کنم از چیزهای واضح شروع می‌کنم، می‌خواهم به جاهایی بروم که آنجا هم ذهن یک نحو ترفندی را به کار می‌برد برای اینکه …

شاگرد: از معرفت فرار کند.

استاد: از معرفت فرار کند؟

 شاگرد: یعنی معرفت منتقل نکند، امّا بحث ما در جایی است که معرفت منتقل می‌کنیم.وقتی من دارم معرفت منتقل می‌کنم یک راست و دروغی دارد، اما جایی هست که من نمی‌خواهم معرفت منتقل کنم، می‌خواهم سر کار بگذارم؛ اینجا از بحث ما تخصصاً خارج است.

استاد: صحبت سر این است آنجایی که ما جملات مبهم داریم که او می‌خواهد برای ما حل کند ذهن می‌خواهد این ترفند را به کار ببندد.

شاگرد: اگر به کار زد از بحث خارج است.

استاد: نه، او از بحث فرار کرده است. ما داریم ابهام در زبان را می‌گوییم که ذهن، ترفندهایی به کار می‌برد که برای ما پیش می‌آورد. او می‌گوید شما اشتباه می‌گویید، خدا می‌داند. او دارد از محل بحث ما فرار می‌کند. شما از کجا می‌گویید حتماً بحث ابهام آنجایی است که معرفت انتقال می‌دهد؛ و نکته‌‌اش هم این است که من گفتم ذهن پشتوانه واقعی دارد، از تشکیک دارد کمک می‌گیرد؛ از تشکیک واقع دارد کمک می‌گیرد برای اینکه اینطور ابهامی را ایجاد کند. آن وقت شما می‌گویید یا راست است یا دروغ؟ از تشکیک کمک گرفته برای اینکه نتوانید بگویید یا راست است یا دروغ، شما می‌گویید یا راست است یا دروغ. مقصود و اصل عرض من روشن است؟ حالا این سربرسد یا نه نمی‌دانم.

«و الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین»

 

 

 

کلیدواژه: پارادوکس، نظریه‌‌های معرفتی، سور، موضوع، محمول، قضیه، منطق فازی، ابهام، تشکیک، قضیه‌‌نما، سور فازی، مرزمغشوش، رواداری، تشکیک، شبه‌‌قضیه، قضیه‌‌ی مهمله، قضیه‌‌ی شخصیه، نفس‌الامر، گزاره‌‌نما، فازی استاندارد، منطق کلاسیک، منطق ریاضی، تشکیک، شبهه‌‌ی زنون

اعلام: ویلیامسون

 

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است