1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(۵٠)- بررسی اشکالات تحقق وضع به وسیله استعمال (استحاله...

اصول فقه(۵٠)- بررسی اشکالات تحقق وضع به وسیله استعمال (استحاله اجتماع لحاظین در ملحوظ واحد)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=15316
  • |
  • بازدید : 89

بسم الله الرحمن الرحیم.

 

 

 

وجوه تفصّی از اشکال «استحاله اجتماع لحاظین در ملحوظ واحد»

«و اجتماع اللحاظين في زمان واحد لملحوظين، لا مانع منه اختلفا أو تماثلا، و لا يلزم منه اجتماع المثلين أو الضدّين، و الملحوظ في أحدهما، الطبيعي و في الآخر فرد الطبيعي، و الممنوع اجتماعهما في نفس الطبيعي أو في نفس الفرد بحيث يتّحد الملحوظ باللحاظين المتماثلين أو المختلفين المجتمعين‏ في زمان واحد في شي‏ء له هذه الوحدة المذكورة. و قد مرّ ما يرجع إليه، بل المحال اجتماع اللحاظ الاستقلالي مثلا مع عدمه، لا مع اللحاظ الآلي بملاكين»[1].

تبیین عبارت مباحث الاصول

استاد:‌ این مطلبی که دیروز صحبت شد که این «واللحاظ»‌ به دنباله پاراگراف قبلی برود، ظاهراً در بین مباحثه گفته شد. هم دوباره رفتم خط‌ها را نگاه کردم و هم نسخه اصلی را و هم اینکه مطلب هم معلوم است که این «واللحاظ» خوب است که سر سطر آمده است، فقط «واجتماع اللحاظین»‌که جدا شده، ادامه مطلب بوده و می‌توانسته که جدا نشود و دنباله مطلب باشد. ذیل صفحه ٩٣ را ببینید «هذا، و قد بيّنّا». بعد از «والحاصل»‌‌، عبارت‌‌ «هذا و قد بیّنّا». تا این عبارتی را که دیروز خواندیم که «ولیس من استعمال بلاوضع». این،‌‌‌ آن تحشیه‌ای بوده است که در دفتر ٢٠٠برگی اضافه فرمودند. یعنی اگر بخواهیم شماره بزنیم شماره ۴ می‌شود.

پس بنابراین این «واللحاظ» که در ابتدای سطر آمده،‌ ادامه آن «والحاصلِ» صفحه قبلی است. در نسخه اول، این‌گونه بوده است. «و الحاصل‏ أنّ‏ اللحاظ متعلّق‏ بالطبيعي‏ في‏ الوضع‏، و بالشخص المفرّد للطبيعي في الاستعمال واللحاظ فی الوضع». یعنی دفتر اول، آنگونه بوده است. در استنساخ آن آقا هم که دفتر ٢٠٠ برگی را از خط حاج آقا استنساخ می‌فرمودند،‌ دفتر این‌گونه بوده است. بعد «هذا و قد بیّنّا» تا آن عبارتی که دیروز تمام شد به‌عنوان حاشیه دفتر ٢٠٠برگی، بعداً اضافه شده است.

شاگرد:‌ شماره ۴.

استاد:‌ بله. شماره ۴ می‌شود. پس «واللحاظ» ادامه استنساخ از دفاتر قبل از ٢٠٠برگی است.

عدم استحاله اجتماع لحاظین،‌ در دو ملحوظِ متفاوت

«و اجتماع اللحاظين في زمان واحد لملحوظين، لا مانع منه اختلفا أو تماثلا». دو لحاظ در زمان واحد و برای دو ملحوظ‌‌ «لامانع منه». در اینجا ببینید،‌ جواب در اینجا را دارند از چه چیزی می‌دهند؟ دو لحاظ شد. یکی لحاظ استقلالی و یکی آلی که یکی «علّی» بود و یکی «علّی معلولی»‌ بود. به دنبال آن «والحاصل»‌ که فرمودند که «أنّ‌ اللحاظ متعلّق بالطبیعی فی الوضع و بالشخص المفرّد للطبیعی فی الاستعمال»،‌ پس ملحوظ هم دو تا شد. به دنباله آن دو،‌ الآن می‌فرمایند که «واجتماع اللحاظین»،‌ آلی و استقلالی و علّی و معلولی، «فی زمان واحد لملحوظین»،‌ طبیعی و شخص مفرّد آن «لا مانع منه اختلفا أو تماثلا».

شاگرد:‌ ولی اگر هر دو را به طبیعی لفظ بگیریم چطور؟ براساس یک مبنا…

استاد:‌ ایشان می‌گویند که به طبیعی بگیریم فعلاً نمی‌شود. البته در اینجایی که الآن دارند می‌فرمایند را دارم عرض می‌کنم. حالا ببینیم در‌ «و قد مرّ» که الآن توضیحِ آن را عرض می‌کنم. فعلاً در این بیان می‌فرمایند که اگر لحاظین،‌ ملحوظ واحد داشته باشند، نمی‌شود. تفصّی به چه چیزی است؟ تفصّی در این مقام -که دیروز هم عرض کردم- تفصّی در این مقام به این است که لحاظین بر ملحوظ واحد نمی‌شود، اما لحاظین بر ملحوظین می‌شود. ملحوظین چه چیزی است؟ یکی از آنها طبیعی است و دیگری شخص مفرّد آن. «واجتماع اللحاظین فی زمان واحد لملحوظین لامانع منه،‌ اختلفا» آن لحاظین،‌ نه ملحوظین «اختلفا»‌ آن لحاظین «أو تماثلا». «إختلفا»‌ یعنی چه؟ یعنی یکی از آنها آلی باشد و  یکی از آنها استقلالی. یکی از آنها علّی باشد و دیگری معلولی. «أو تماثلا» یعنی اینکه هردو تایِ آن،‌ استقلالی باشد، یا هر دو تای آن‌ها آلی باشد. هر دو مورد آن علّی باشد،‌ و هر دو مورد آن معلولی باشد، مشکلی ندارد. چرا مشکلی ندارد؟‌ چون ملحوظین دو تا هستند. دو تا لحاظ که هر کدام برای یک ملحوظ. خب چه اشکالی دارد؟ پس «اختلفا»‌ آن لحاظین «أو تماثلا»، چون ملحوظین دو تا هستند، پس اشکالی ندارد. «و لایلزم منه» یعنی از اجتماع لحاظین‌ «اجتماع المثلین أو الضدّین» چرا؟ چون اجتماع ضدین و مثلین در جایی است که ملحوظ یکی باشد. حالا که ملحوظ دو تا است اجتماع ضدّین و مثلین نمی‌شود.

 

برو به 0:05:27

خب حالا چطور ملحوظ دو تاست و لوازم را ندارد؟ «و الملحوظ في أحدهما، الطبيعي و في الآخر فرد الطبيعي، و الممنوع» آن چیزی که ممنوع و محال است «اجتماعهما» یعنی «اجتماع اللحاظین»،‌ «في نفس الطبيعي». این‌که در نفس طبیعی،‌ دو لحاظ با یکدیگر جمع بشوند ممنوع است. «أو في نفس الفرد»، یک ملحوظ است که نفس فرد است،‌ این ممنوع است «اجتماع اللحاظین». «بحيث يتّحد الملحوظ باللحاظين المتماثلين أو المختلفين». به حیثی که متّحد می‌شود،‌ چه چیزی؟ «الملحوظ» ملحوظ یکی است. «یتّحد الملحوظ» ملحوظ یکی است اما به لحاظین لحاظ شده است.‌ «المتماثلین» که هر دو استقلالی و آلی اند،‌ «أو المختلفین» یا اینکه یکی آلی و دیگری استقلالی است. «المجتمعین» آن لحاظین و ملحوظ واحد «فی زمان واحد فی شیءٍ له هذه الوحدة المذكورة»،در شیئی که این وحدت مذکوره یعنی اتحاد ملحوظیّت در آن باشد،‌ این ممنوع است. یعنی این را تا اینجا می‌پذیرند در چه چیزی؟‌ در این تفصّی و در این وجه از تفصّی.

این وجه از تفصّی چه چیزی است؟ این است که شما می‌گویید که اجتماع لحاظین آلی و استقلالی می‌شود. می‌گوییم خب بله، قبول داریم که اجتماع لحاظین محال است، اما آنجایی که ملحوظ آنها یکی باشد محال است؛ نه آنجایی که دو تا ملحوظ باشد. وقتی دو تا ملحوظ باشد که محال نیست.

شاگرد: وجه منع آن چه می‌شود؟

استاد:‌ وجه منع آن این است که در آنِ واحد،‌ لحاظ و ملحوظ یک نحوه اتّحاد با یکدیگر دارند.

شاگرد: اگر دو تا لحاظ داشته باشیم و یک ملحوظ. مثلاً طبیعی، ممکن است حیثیات متعدد داشته باشد. پس اگر بخواهیم حیثیات متعدد آن را هم زمان لحاظ بکنیم…

استاد:‌ هم زمان یکی از آن‌ها را لحاظ می‌کنیم. یعنی چون ملحوظ به یک نحوی عین لحاظ است. مثل اینکه می‌گویند وجود و ایجاد عین هم هستند. نمی‌شود بگوییم یک ایجاد داریم و یک وجود داریم. ایجاد شیء عین همان وجود شیء است. در اینجا هم لحاظ یک ملحوظی،‌ عین خود آن ملحوظ است.

شاگرد: خود دو تا ملحوظ هم باز دو تا لحاظ هستند. این‌که ما یک لفظ داریم و دو ملحوظ در آن در نظر می‌گیریم، یعنی داریم آن را دو گونه لحاظ می‌کنیم. یک لحاظ که لحاظ طبیعی بودن آن است و یک لحاظ هم لحاظ فرد بودن آن است. چون ما علی ایّ حال، بیش از یک لفظ نداریم.

استاد: نه. می‌خواهیم بگوییم که یک ملحوظ،‌ در آن واحد دو تا لحاظ بشود.

شاگرد: نه. بنده آن حالت دوم را عرض می‌کنم، در آنجایی که می‌گویند دو تا ملحوظ با دو لحاظ داریم. در این حالت، این دو تا ملحوظِ ما، یک بار لفظ هست، به حیث اینکه فردِ خارجی باشد و یک بار هم به این لحاظ که طبیعی لفظ باشد. درست است؟ الآن این،‌ خودش دو تا لحاظ نسبت به یک لفظ است.

استاد:‌ نسبت به یک لفظ؟

شاگرد: بله. یعنی یک لفظ را ما می‌توانیم دو گونه لحاظ بکنیم. یک بار طبیعی آن را و یک بار هم فرد آن را.

استاد: طبیعی و فرد که دو تا ملحوظ هستند.

شاگرد: بله دو تا ملحوظ هستند ولی لازمه اینکه ما این دو تا ملحوظ را از هم تفکیک بکنیم،‌ دو جور لحاظ کردن لفظ است.

استاد: این لفظی را که شما می‌گویید یک لفظ داریم برای دو تا لحاظ،‌ این اشتراک لفظی است، این‌که می‌گویید دو گونه لحاظِ لفظ است،‌ منظور شما از این «لفظ»، یعنی فرد یا طبیعت؟ چون وقتی شما انسان می‌گویید یک وقتی منظور شما زید است و یک وقت هم هست که منظور شما آن حقیقت نوعِ انسانی است. خب نمی‌توانید بگویید که من انسان می‌گویم،‌ ملحوظ یکی است؛ نه،‌واقعاً ملحوظ دو تاست دیگر.

شاگرد:‌ وقتی من لفظ انسان را می‌گویم و می‌گویم لفظ انسان برای این موجود وضع شده است…

استاد:‌ برای کدام موجود؟‌ زید؟

شاگرد:‌ مثلاً برای حیوان ناطق.

استاد:‌ احسنت. شما در اینجا «نوع» را لحاظ کرده‌اید، نه «زید» را.

استاد: بله نوع را لحاظ کرده‌ام اما لفظی را که به کار برده‌ام،‌ فرد است. من در اصل دارم نوع این لفظ را برای این معنا وضع می‌کنم. ولی الآن این لفظی را که من پرانده ام،‌ این یک فرد از لفظ است.

استاد:‌ خلاصه بفرمایید موضوع‌،‌ طبیعت است یا فرد؟

شاگرد:‌ موضوع که باید طبیعت باشد. منتها عرض بنده این است که آیا اصلاً می‌شود لفظِ طبیعی را بیرون پراند یا نه. آیا طبیعتِ لفظ را می‌شود بیرون پراند یا نه؟

شاگرد٢: شما بیرون نمی پرانید. ملحوظ شماست.

شاگرد: خب دوباره همین اشکال پیش می‌آید دیگر، که این لفظی که به بیرون آمده است،‌ یک وجود و یک فرد است. ما داریم برای خود فرد،‌ دو تا لحاظ می‌کنیم. یک لحاظ طبیعی و یک لحاظ فرد.

شاگرد٢: این چیزی که بیرون آمد را لحاظ نکردیم.

شاگرد: پس ما چه چیزی را داریم لحاظ می‌کنیم؟‌ لفظ زیدی  را که من به کار بردم می‌تواند دو تا لحاظ داشته باشد. یکی اینکه آن را به‌عنوان طبیعی لفظ لحاظ بکنم و یکی اینکه به‌عنوان فرد لفظ.

استاد: قبلاً فرمودند که وقتی می‌خواهید آن فرد را ایجاد بکنید،‌ آیا طبیعی را لحاظ می‌کنید و همچنین می‌خواهید طبیعی را ایجاد بکنید. به عبارت دیگر می‌گویید آن چیزی را که من پراندم،‌ شما طبیعی را پراندید، اما به جز فرد،‌ ایجاد نخواهد شد.

شاگرد: نه. من طبیعی معنا را پراندم، نه طبیعی لفظ را.

استاد:‌ من اول گفتم که خلاصه شما می‌خواهید که طبیعی کدامیک را بگویید؟ طبیعی معنا یا لفظ؟

شاگرد: عرض کردم. طبیعی معنا را می‌خواهیم بپرانیم، به واسطه لفظ…

استاد:‌ وقتی که وضع می‌کنید،‌ طبیعی معنا را می پرانید؟

شاگرد: زمان وضع،‌ما فرد لفظ را می‌گوییم، ولی طبیعی آن را اراده می‌کنیم.

استاد:‌ طبیعی معنا یا طبیعی لفظ را؟

شاگرد:‌ طبیعی لفظ را.

استاد:‌ پس ما با طبیعی لفظ و فرد لفظ است که کار داریم دیگر. خب طبیعی لفظ چه چیزی شد؟

 

برو به 0:11:47

شاگرد:‌ ولی این طبیعی لفظ را که من عرض کردم، یک لحاظ است. چون این چیزی که بیرون آمد که فرد آن بود. من در این فرد،‌ لحاظ طبیعی کردم. یعنی این چیزی که من به‌عنوان طبیعی دارم به آن اشاره می‌کنم،‌ این یک لحاظ است، نه اینکه طبیعی بیرون آمده است.

استاد:‌ یعنی بعد از اینکه از دهان بیرون آمد…

شاگرد:‌ این فرد است.

استاد:‌ خب. این فرد را با بما أنّه فرد لحاظ می‌کنید یا نه؟

شاگرد: من همین فرد را لحاظ می‌کنم و لحاظ من این‌گونه می‌شود که به طبیعی آن نگاه بکنم، یک وقت هم به خود فرد آن نگاه بکنم.

استاد: قبل از اینکه این را ایجاد بکنید یا بعد؟

شاگرد:‌ نه. بعد از اینکه ایجاد کردم.

استاد:‌ بعد از اینکه ایجاد کردید، لحاظ فرد بکنید. خب حالا ملحوظ دو تا است یا یکی است؟

شاگرد: ملحوظ من دو تا است. منتها می‌گویم خود این ملحوظ، معلول دو تا لحاظ دیگر است، یعنی من دو جور لحاظ می‌کنم که این ملحوظ من دو جور می‌شود. نمی‌شود من‌ ملحوظ را یک جور ببینم -یعنی همین نگاه ذهنی و فرا ذهنی را به آن نکنم- و با این وجود دو جور ببینم، یعنی باز هم یک جور لحاظ می‌کنم. دارم لحاظ می‌کنم که الآن به طبیعیِ آن نگاه بکنم یا به فردِ آن نگاه بکنم. یعنی دوباره باز دو تا لحاظ صورت گرفت.

استاد:‌ یعنی داعی بر لحاظ را می‌خواهید بفرمایید؟ داعی بر لحاظ که لحاظ نیست. یعنی من انگیزه‌ای دارم که این‌گونه لحاظ می‌کنم. می‌خواهید اسم داعی را لحاظ بگذارید؟

شاگرد٢:‌ ظاهراً ایشان می‌خواهند بگویند که آن لحاظی را که من دارم، دو تاست پس ملحوظ هم دو تا است.

شاگرد٢:‌ این‌که در واقع حاج آقا فرمودند که دو تا ملحوظ داریم و به این صورت مشکل حل می‌شود، عرض بنده این بود که این دو تا ملحوظ ما،‌ خودش به واسطه دو تا لحاظ دیگر پدید آمده است. یعنی بدون داشتن دو تا لحاظ، شما نمی‌توانید دو تا ملحوظ داشته باشید.

استاد: ایشان که این مطلب را قبول دارند، می‌گویند لحاظین است و متعلق به ملحوظین؛ و بعد هم می‌گویند که پس استحاله هم برطرف شد.

شاگرد: این دو تا ملحوظ به چه چیزی تعلق دارد؟‌ هر دویِ اینها به آن فرد خارجیِ لفظ تعلّق دارند، یعنی به یک چیز تعلق دارند.

استاد:‌ خب یک لحاظِ آن قبل الاستعمال است و هنوز فرد ایجاد نشده است‌.‌ چطور به فرد تعلّق دارد؟ شما اول که می‌خواهید ایجاد کنید تا لحاظ نکنید، می‌توانید ایجاد بکنید؟! هنوز ایجاد نشده است. پس چطور می‌گویید که ملحوظ،‌ خودِ فرد است؟ لحاظ مصحّح استعمال که دیروز هم فرمودند،‌ این به طبیعت می‌خورد. آیا باز این طبیعت هم فرد است؟

شاگرد:‌ نه. این طبیعت،‌ کلی است. آن لفظی که الآن استعمال شد و بیرون آمد،‌ خودِ همان لفظ، یک فرد است.

استاد‌: درست است.

شاگرد:‌ خب حالا ما این فرد را دو گونه لحاظ می‌کنیم. یک بار لحاظ می‌کنیم که طبیعیِ آن را لحاظ کرده باشیم و یک بار لحاظ می‌کنیم که فردِ آن را لحاظ کرده باشیم.

استاد:‌ این خوب است، یعنی ممکن است. به‌عنوان «أنّه فرد» -منظور شما این‌گونه است؟- و یکی هم به‌عنوان «أنّه فرد للطبیعی». خب غالباً هم این دومی است. یعنی لفظی که از دهان بیرون می‌آید، کسی عاشق شخص این فردی که الآن از دهانش بیرون آمده که نیست. به‌عنوان اینکه فردی برای طبیعی لفظ انسان است، به آن نگاه می‌کنند. خب اینکه مانعی ندارد. ولی خلاصه ملحوظی را که حاج آقا می‌گویند، این لفظ نیست که دو گونه ملحوظ باشد. منظور ایشان طبیعی است محضاً و این فرد، اما از آن حیثی که فرد طبیعی انسان است، ولی دو تا ملحوظ است.

شاگرد:‌ حالا اشکالی که مطرح است مربوط به آن ناحیه ملحوظ نیست. دو تا ملحوظ را می‌پذیریم. ولی در آخر،‌ یک فرد از لفظ برای این در خارج وجود دارد، یعنی یک فردِ لفظ است و من با این یک فرد لفظ می‌خواهم این دو تا ملحوظ را داشته باشم و همچنین دو تا لحاظ هم نسبت به این دو داشته باشم. یعنی اشکال در اینجا پیش می‌آید.

استاد: حاج آقا نمی‌گویند که من می‌خواهم با یک فرد لفظ خارجی،‌ دو تا ملحوظ داشته باشم. می‌فرمایند در ابتدا قبل از اینکه فرد ایجاد بشود،‌ ما یک ملحوظ داریم که طبیعی لفظی است که مدرَک نفس است،‌ نه فرد آن. یکی هم بعداً به وسیله توجه به طبیعی لفظ،‌ فرد را ایجاد می‌کند که اگر آن توجه به طبیعی نکرده بود،‌ نمی‌توانست فرد را ایجاد کند.

شاگرد‌:‌ یعنی اینکه فرد، خارجی است اما طبیعی لفظ،‌ ذهنی است؟ یعنی ما قبل الاستعمال طبیعی لفظ را داریم؟

استاد: یعنی تا لحاظ طبیعی نکند، اصلاً نمی‌تواند فرد را ایجاد بکند.

شاگرد: دراین‌صورت باز تقدم زمانی ایجاد می‌شود. یعنی آن طبیعی لفظ الآن به لحاظ زمانی مقدم است.

استاد:‌ لحاظ آن.

شاگرد:‌ بله، لحاظ آن مقدّم است، بر آن‌‌ فردِ طبیعی که در خارج است.

متعلق لحاظ در وضع، طبیعی لفظ و در استعمال، فردِ طبیعی

استاد: بحث بر سر این است که آیا ممکن است که هم زمان هم باشد یا نه؟ در این تفصّی این‌گونه است که نه، قبلاً وضع صورت می‌گیرد،‌ بعداً لفظ به وسیله او ایجاد می‌شود که اسمش استعمال است. قبل از اینکه تشریف بیاورید،‌ یک توضیحی برای آقایان کردم که خط دفتر ٢٠٠ برگی را که نگاه کردم، از پایین صفحه ٩٣ «هذا»‌ که شروع می‌شود تا این طرف ‌ صفحه که دیروز خواندیم «بلاوضع» -قبل از پاراگراف «واللحاظ»، در پایین صفحه- کل این، حاشیه دفتر ٢٠٠برگی است. که این خیلی کمک می‌کند در فهم مطلب. پس طبق آن شماره گذاری ما،‌ شماره ۴ است. ولذا این عبارت «واللحاظ فی الوضع» که دیروز خواندیم،‌ دنباله همان «والحاصل» است.

 

برو به 0:17:26

«و الحاصل‏ أنّ‏ اللحاظ متعلّق‏ بالطبيعي‏ في‏ الوضع‏ و بالشخص المفرّد للطبيعي في الاستعمال»[2]، «و اللحاظ في الوضع علّيّ استقلالي، و في الاستعمال علّيّ بمعنى، و معلوليّ غائي بمعنى آخر؛ و آليّ، لأنّه علّة الاستعمال و معلول للوضع»[3]. «واجتماع اللحاظین»‌،‌ این عبارت دیگر معلوم باشد که… . «واجتماع اللحاظین»‌ را هم عرض کردم که یکی از وجوه تفصّی است که الآن می‌فرمایند کجا مُحال است، جایی که اجتماع لحاظین بر معلول واحد بشود. اما اگر ملحوظین دو تا باشند،‌ یعنی طبیعی و فرد، دیگر محال نیست. فعلاً این،‌ وجه تفصّی است. لذا ببینید صریحاً این‌گونه…،‌ کأنه بر اساس این تفصّی می‌فرمایند که «والممنوع» یعنی «والممنوع» براساس فرض این تفصّی در اینجا که می‌گوییم «لایتفصّی من الاستحالة إلاّ»‌ به اینکه دو تا لحاظ،‌ دو تا ملحوظ هم داشته باشد. خب کجای این محال است؟ «و الممنوع اجتماعهما» یعنی «اجتماع اللحاظین»،‌ «في نفس الطبيعي أو في نفس الفرد»،همان فردی را که شما می‌فرمایید، اگر در خود آن دو تا بخواهد جمع بشود،‌ باز قبول می‌کنند که نمی‌شود. «بحيث يتّحد الملحوظ باللحاظين المتماثلين»، یعنی هر دو استقلالی یا هر دو آلی «أو المختلفين» که یکی از لحاظین استقلالی و دیگری آلی «المجتمعين‏ في زمان واحد في شي‏ء له هذه الوحدة المذكورة» یعنی ملحوظ واحدی باشد که یا طبیعی باشد و یا فرد. اما اینکه یکی طبیعی باشد و دیگری فرد باشد،‌ اشکال ندارد. این‌ها را فرمودند. خب تا اینجا مطلب تمام.

عدم استحاله لحاظ استقلالی با لحاظ آلی در ملحوظ واحد

دوباره در حاشیه دفتر ٢٠٠برگی این «و قد مرّ»‌ را اضافه فرموده‌اند. از «و قد مرّ» تا «بملاکین»،‌ این هم حاشیه‌ای است که در دفتر ٢٠٠برگی اضافه شده است. می‌گویند همین «ممنوعٌ»، ما جلوتر گفتیم که ممنوع واقعی نیست. ممنوع برای این وجه تفصّی است. علی هذا الوجه می‌گوییم «والممنوع». وإلّا خود این «والممنوع»‌ را هم قبول نداریم. می‌فرمایند  «والممنوع،‌ و قد مرّ ما يرجع إليه» نسبت به همین ممنوع هم که می‌گویید اگر لحاظین در ملحوظ واحد جمع بشود ممنوع است«و قد مرّ ما یرجع إلیه»،‌ قبلاً گفتیم که خود همین هم خیلی ممنوع نیست. خب پس چه چیزی محال است؟ در صفحه ٣٧ بیان شد. «قد مرّ»‌ یعنی در صفحه ٣٧. می‌فرمایند که گفتیم «بل المحال اجتماع اللحاظ الاستقلالي مثلاً مع عدمه»عدم این لحاظ. «لا مع اللحاظ الآلي بملاكين». همین چیزی که الان هم از آن صحبت بود که لحاظین بر ملحوظ واحد، اما «بملاکین»،‌ کجای آن محال است؟‌ یک ملحوظ است، اما دو تا لحاظ به دو ملاک به او تعلّق می‌گیرد. دو تا داعی،‌ دو تا حیث.

شاگرد:‌ در زمان واحد؟

استاد:‌ بله. ملحوظ واحد که می‌تواند دو تا حیث داشته باشد. یک ملحوظ و دو تا حیث. از دو حیث،‌ دو تا لحاظ.

شاگرد:‌ آیا حالا می‌توانیم مثلاً بگوییم که دو حیث بالدّقة واقعاً ملحوظین می‌شود؟

استاد: حالا آن را من برای دفاع از آن گفتم. حالا الان توضیح آن را عرض می‌کنم. ابتدا صفحه ٣٧ را بخوانیم. من برای دفاع از این گفتم. صفحه ٣٧ این بود، چند بار دیگر هم عرض کردم. عبارت خیلی خوبی بود. فرمودند «و بالجملة». إن شاء‌الله که قبل و بعد آن را نگاه کرده‌اید یا اینکه بعداً نگاه می‌فرمایید. این «وبالجملة»‌ وسط صفحه ٣٧ مهم بود. فرمودند «وقصد اللفظ لإرائة المعنی»‌ که آلیّت باشد و یک لحاظی باشد «ینافی قصد اللفظ لا لإرائة المعنی». پس لحاظ، در مقابلش آن چیزی که محال است چه چیزی است؟‌ لحاظ آلی و عدم لحاظ آلی یا «لحاظ لإرائة و لحاظ لا لإرائة» خب این‌ها محال است. خودِ «لحاظ»‌ و «لا لحاظ»‌ متنافیان هستند،‌ لحاظِ وجود و لحاظِ لا وجودِ آن هم محال است، یعنی بگوییم این متعلق‌ها هم محال هستند. اما اینکه لحاظ یک چیزی بکنیم به یک غرضی،‌ و لحاظ کنیم چیزِ دیگری را کنارِ آن لحاظ، این چه می‌شود؟‌ این مشکلی ندارد.

خب،‌ «و قد مرّ ما يرجع إليه، بل المحال اجتماع اللحاظ الاستقلالي مثلاً مع عدمه» یعنی عدم لحاظ استقلالی، «لا مع اللحاظ الآلي بملاكين». یعنی یک لحاظ استقلالی «بملاکٍ» است و لحاظ دیگر لحاظ آلی است «بملاکٍ آخر»،‌ اگر این‌گونه باشد مشکلی ندارد.

شاگرد:‌ مثلاً اگر بخواهیم که دو تا لحاظ به یکدیگر ربط داشته باشند، چطور؟ یکی به دیگری وابسته باشد؟

استاد:‌ طولی باشند؟ اگر در عرض هم هستند اشکالی ندارد. طولی آن هم باز اشکالی ندارد. مگر لحاظ طولی باشد که لازمه آن استحاله باشد.

شاگرد:  این «نعم»‌ که می‌گوید،‌ همین طولیّت را می‌خواهد بگوید؟

استاد:‌ این «نعم»‌ را دیروز عرض کردم که اشکالی بود که خلاصه این اشکال امروز و تفصّی از آن است.

شاگرد:‌ «ولا مانع من الکشف».

استاد:‌ بله. «ولا مانع من الکشف» که آن وقت دیگر جمع بین علت و معلول هم نشده است.

شاگرد:‌ بله، نشده. درواقع هم در اینجا و هم در آن قسمتی که الآن داشتیم می‌خواندیم،‌ هر دو جا با مبنایی می‌سازد که ما درواقع وضع را انشاء قلبی بدانیم. اگر انشاء قلبی ندانیم هم در اینجا اشکال پیش می‌آید و هم در آنجا.

استاد:‌ بله. یعنی ظاهر آن،‌ براساس این مبنی هست، اما به خلاف آن چیزی که…. حالا صحبت آن هم شد. من چند تا نکته را الآن -چون پایان این بحث هستیم- عرض بکنم. یکی همین که آیا می‌شود دو لحاظ داشت و یک ملحوظ‌؟‌ یا اینکه محال است؟ خلاصه اگر دو تا لحاظ شد دو تا ملحوظ هم هست. چرا؟‌ چون عرض کردم که ایجاد و وجود عین هم هستند. نمی‌شود بگوییم که دو تا ایجاد به یک وجود تعلق گرفته است. ایجاد و وجود عین یکدیگر هستند. لحاظ و ملحوظ هم عین یکدیگر هستند. نمی‌شود بگوییم که یک لحاظ و دو ملحوظ. این را چگونه باید حل بکنیم؟ دفاعی که کردم. حاج آقا می‌فرمایند که ممکن است که اجتماع لحاظین بشود؛ اما آن چیزی که محال است این است که اجتماع لحاظ بشود، با عدم لحاظ.

 

برو به 0:24:08

شاگرد‌: دو تا لحاظ ضد هم.

استاد:‌ بله،‌ دو تا لحاظ ضد هم، این است که محال است.

شاگرد:‌ حاج آقا مطلب را در اینجا با داعی و با قصد،‌ حل کرده‌اند؟ درست است؟ گفتند می‌شود در اینجا دو تا قصد داشته باشیم،‌ در صفحه ٣٧.

استاد:‌ فرمودند که «نعم. ولامانع من الکشف عن الملزوم بإیجاد لازمه»[4] منظور شما همین کلمه قصد است؟

شاگرد:‌ بله، بله.

استاد:‌ چون یکی را فرمودند که «ینافی قصده لا لإرائة المعنی»؛ یعنی «قصد اللفظ لا لإرائة المعنی» با «قصد اللفظ لإرائة المعنی».

شاگرد: درواقع در اینجا به نوعی می‌توانیم بگوییم که حتی ملحوظ هم یکی است،‌ فقط غایت است که دو تا است.

استاد: غایت،‌ دو تا قصد است.

شاگرد:‌ آیا تعدد غایت موجب می‌شود که بگوییم این داخل در ملحوظ می‌شود؟ یا نه،‌ ملحوظ بالدقه واحد است؟

شاگرد٢: به همان سؤالی که آن بنده خدا فرمودند و تشریف ندارند،‌ برمی‌گردد که «حرف» را مثال می‌زدند که هم قصد معنای حرفی از آن داشته باشیم و هم قصد معنای اسمی.

واحد یا متعدد بودن «ملحوظ»

استاد:‌ حالا آیا این حرف،‌ حرف درستی است یا نیست که اگر لحاظ دو تا شد،‌ نمی‌شود که ملحوظ یکی بشود؟

شاگرد: بله. ملحوظ از همان حیث. چون لحاظ از یک حیثی صورت می‌گیرد. اگر لحاظ صورت گرفت با تقیّد به همان حیث، نمی‌تواند که ملحوظ دو تا بشود.

استاد:‌ در اینجا باید بگوییم که منظور از ملحوظ چه چیزی است؟ درست است که لحاظ عین ملحوظ است اما ملحوظی که به‌معنای آن حیثِ متحقّق نفس الامریّت دار در آن پیکره ملحوظ، اگر این را بگوییم‌،‌ درست است  و لحاظ و ملحوظ عین هم هستند. اما اگر منظور ما از ملحوظ،‌ آن هویّت و آن پیکره ای است که متعلَّق توجّه نفس است، اگر این را بگوییم،‌ ملحوظ غیر از لحاظ است. شما کتاب را لحاظ می‌کنید. یک وقت است که می‌گویید ملحوظ یعنی این کتاب یا ملحوظ یعنی آن حیثی که من از کتاب در نظر می‌گیرم.

شاگرد: الآن حاج آقا به این صورت جواب داده‌اند.

شاگرد٢: خب استحاله تصویر نمی‌شود.

استاد: ما فعلا نمی‌خواهیم استحاله را به تصویر بکشیم. ما فعلاً می‌خواهیم یک مسلّمات واضحه ای را به‌عنوان مقدّمه،‌ جلو برویم. اینکه حالا بعداً استحاله تصویر بشود یا نشود، باید ببینیم که لوازم آن چه چیزی است. باید اول ببینیم که این مقدمات،‌ درست درمی‌‌ آید یا نه، در کجاست که لحاظ ما عین ملحوظ است. آن جایی که منظور ما از ملحوظ،‌ خصوص آن حیث در نظر گرفته شده است، خب در اینجا گفته می‌شود که لحاظ عین ملحوظ است و مانعی هم ندارد. اما اگر منظور شما از ملحوظ، آن پیکره‌ای است که آن حیث ملحوظ ذهن،‌ در آن نفس الامریّت دارد و متحقّق است.

شاگرد: آن پیکره چه چیزی است؟ الآن مشکل بر سر همین است. اگر امر خارجی باشد این حرف می‌آید. مشکل ما در اینجا این است که خود آن چیزی را که می‌خواهیم اسم ملحوظ را بر روی آن بگذاریم در ذهن است و همه اینها …

استاد:‌ چیزی که در ذهن است متحیّث به حیثیات مختلف است. الآن طبیعی لفظ زید در ذهن هست، اما آیا فقط یک حیث دارد؟

شاگرد:‌ نه.

شاگرد٢: نه. ایشان آن حیث را دارند می‌گویند به‌عنوان ملحوظ؛ یعنی همان حیثی را که نفس برای دیدن یک شیء خارجی یا ذهنی لحاظ کرده است،‌ خودِ همان حیث،‌ ملحوظ ما است. منتها این می‌شود همان روشی که حاج‌ آقا برای جواب دادن به مسأله رفته‌اند. اشکال از اینجا ایجاد نشد که این دو تا ملحوظ ذهنی با یکدیگر تداخل داشتند. اشکال مربوط به جایی بود که آن پیکره خارجی یکی بود، و ما می‌خواستیم درواقع دو تا عمل با آن انجام بدهیم؛ مشکل از اینجا ایجاد شد. یعنی به نظر بنده جوابی که الآن داده شد یک مقداری از آن دایره بحثی خارج شد.

استاد:‌ جواب حاج آقا؟

شاگرد:‌ بله.

استاد:‌ «قد مرّ»‌ آن یا مطلب قبلی؟

شاگرد:‌ قبلی آن را عرض می‌کنم. اینکه فرمودند ما دو تا لحاظ با دو تا ملحوظ می‌توانیم داشته باشیم. آن اشکالی را هم که بنده عرض کردم ناظر به همین بود که پیکره خارجی،‌ یک چیز بیشتر نیست. یا ذهنی یا خارجی.

شاگرد٢:‌ پیکره خارجی که ربطی به ملحوظ ندارد.

شاگرد: خب همین.

استاد: منظور بنده از پیکره خارجی،‌ یک فرد از لفظ نیست. خودِ طبیعت هم می‌تواند پیکره باشد.

شاگرد:‌ نه. عرض کردم، آن پیکره‌یِ در ذهن هم می‌تواند باشد، فرقی نمی‌کند. منتها من وقتی به این پیکره از یک حیث خاصی نگاه می‌کنم، ملحوظ من می‌شود،‌ البته به یک نگاه. یک وقت هم هست که من به خود همان پیکره،‌ ملحوظ می‌گویم، یعنی آن چیزی که مورد لحاظ قرار می‌گیرد.

استاد:‌ درست است. الآن عرض بنده هم همین است.

شاگرد:‌ عرض من این است حاج آقا آمده‌اند و در جواب،‌ ملحوظ را بر روی آن حیثیّت برده‌اند. یعنی حیثیّت نگاه من این‌گونه شده است.

استاد:‌ نه.

شاگرد: این چیزی را که در این جوابی که داده اند و گفته اند،‌ به نظرم این‌گونه می‌آید.

استاد:‌ ایشان ملحوظ را دو تا کرده‌اند. دو تا پیکره؛ گفتند یک ملحوظ ما طبیعت است و یک ملحوظ ما فرد است. آیا از این کلام حاج آقا استفاده می‌شود که پیکره واحد است؟

شاگرد:‌ پیکره یعنی درواقع آن لفظ،‌ نه لزوماً لفظ خارجی،‌ یعنی‌ آن لفظ یک وقت شما لحاظ طبیعی به آن می‌کنید و یک وقت هست که لحاظ فرد به آن می‌کنید؛ فردی که می‌خواهید ایجاد بکنید یا آن طبیعیِ لفظ. این هم خودش دو لحاظ است برای برای آن پیکره واحد لفظ.

استاد:‌ اینکه می‌فرمایید پیکره واحد،‌ خلاصه منظور شما کدام است؟ فرد خارجی؟

شاگرد: همان طبیعی لفظ.

استاد: اگر منظور شما طبیعی است،‌ خب طبیعی که فرد نیست.

شاگرد: فرد نیست، اما  من می‌توانم لحاظ فرد به آن بکنم. یعنی از آن حیث که می‌خواهم یک فرد خارجیِ آن را ایجاد بکنم، این‌گونه به آن نگاه می‌کنم.

استاد: لحاظ فرد نیست. فرد این است که آن چیزی که از دهان بیرون آمده است، این فرد است.

شاگرد: نه، آنکه وجودِ آن است. من می‌توانم لحاظ آن را در ذهن بکنم، منتها به طبیعی لفظ انسان نگاه بکنم،‌ با این حیث که می‌خواهم یک فرد آن را ایجاد بکنم.

استاد: یعنی خود شما به‌صورت ارتکازی،‌ درست می‌گویید. می‌گویید که به طبیعی نگاه می‌کنم، نمی‌گویید از آن حیثی که موجود است؛ بلکه از آن حیثی که من می‌خواهم فردی از آن را  ایجاد بکنم. آیا این حیث یعنی وجود؟

شاگرد:‌ نه.

استاد: بسیار خب. پس پیکره لحاظ شما طبیعت است، نه از آن حیثی که موجود است، از آن حیثی که می‌خواهید یک فردی از آن را ایجاد بکنید. این حیث به‌غیراز حیث وجود است.

 

برو به 0:30:26

شاگرد:‌ خب همان طبیعی لفظی که در ذهن من بود الآن دو تا حیث پیدا کرد.

استاد:‌ این مطلب درستی است. بسیار خب. یعنی یک پیکره است به همراه دو لحاظ و دو حیث. این خوب است. یک پیکره می‌تواند دو تا حیث داشته باشد. اگر منظور شما از ملحوظ،‌ آن حیث است، دو تا لحاظ حتماً دو تا ملحوظ دارد. اما اگر منظور شما آن پیکره‌ای است که متحیّث به حیثیات است،‌ مانعی دارد که دو تا لحاظ باشد و یک ملحوظ، به‌معنای آن پیکره متحیّث. اگر این‌گونه باشد که مانعی ندارد. این اصل.

معیار استحاله «لحاظ»

1.     استحاله جمع بین لحاظ و عدم لحاظ

اما آن استحاله ها چطور؟ ما اگر دستگاه تناقض و استحاله را جلو ببریم،‌ شما می‌گویید که لحاظ یک لفظی «لِإرائة»، «لالِإرائة» کدام یک از اینها محال است؟ اگر کم‌کم جلو برویم اول چیزی که محال است این است که لحاظ بکنید و لحاظ نکنید. این محال ابتدائی است. لذا الآن که حاج آقا فرمودند «قد مرّ»، فرمودند که «بل المحال اجتماع اللحاظ الاستقلالی مثلاً مع عدمه». مرجع ضمیر «ه» به چه چیزی برمی‌گردد؟

شاگرد: به «عدم اللحاظ».

استاد:‌ به «لحاظ» برمی‌گردد. محال، «لحاظ»‌ است و «عدم اللحاظ». این خیلی خوب است. این اولین قدم از استحاله که روشن است.

2.     عدم استحاله جمع بین دو لحاظ متنافی

اما حالا یک گام جلوتر بیاییم. «لحاظ الارائه،‌ لحاظ عدم الإرائة». خب این با قبلی فرق دارد. هر دو تای آن لحاظ است. متعلق های آن دو تا است. «لحاظ الإرائه»‌ با «لحاظ عدم الإرائة»،‌ آیا این خیلی واضح است که محال است؟

شاگرد:‌ اگر متعلق های آنها یکی باشد،‌ بله،‌ محال است. این لحاظ ارائه با لحاظ عدم ارائه. من هم می‌خواهم لحاظ استقلالی را اراده بکنم و هم می‌خواهم لحاظ استقلالی را اراده نکنم.

استاد:‌ ارائه و عدم ارائه تناقض دارند،‌ درست است.

شاگرد:‌ «لا لإرائه‌» فرق می‌کند با …

استاد:‌ حتی عدم إرائة‌ آن هم همینطوری است. بله، إرائه و عدم إرائه‌ تناقض است. اما لحاظ إرائه و لحاظ عدم إرائه،‌ آیا این هم تناقض است؟ یعنی می‌گویید انسان باشد، اما در آنِ واحد نباشد،‌ این تناقض است. اما لحاظِ بودنِ انسان و لحاظ نبودنِ انسان، در آنِ‌ واحد، آیا این هم محال است؟ شما دارید لحاظ می‌کنید که می‌گویید محال است، یعنی استحاله برای لحاظ شما است به اینکه در آنِ واحد باشد یا نباشد. متعلُّق لحاظ شما دو تا ملحوظ است. آن دو تا ملحوظ،‌ چیست؟ یکی بودنِ انسان و یکی هم نبودنِ انسان. در آنِ واحد دو تا لحاظ تعلَّق به دو چیز می‌گیرد. آن دو چیز چیست؟ یکی بودِ انسان و یکی هم نبودِ انسان. آیا این محال است؟ محال نیست.

شاگرد: محال نیست. اما یک مشکلی در اینجا داریم و آن هم این است که این لحاظ می‌خواهد مبدأ عمل قرار بگیرد، یعنی شما می‌خواهید این لحاظ را منتقل هم بکنید. اگر شما فقط می‌خواستید در ذهن لحاظ باشد،‌ بله، استحاله است. البته باز «لا لإرائة» با «لحاظ عدم إرائة»‌ فرق می‌کند. اینکه شما لحاظ بکنید این لفظ هم إرائة بکند و درعین‌حال ارائه نکند. این یک مقداری در یک مقام‌،‌ حداقل…. .

استاد: شما یک لحاظ می‌خواهید بگویید یا دو تا؟ ما اول این را بفهمیم. اگر می‌خواهید بگویید یک لحاظ است که بکند یا نکند؟‌ این قبول است. یک لحاظی است که در دل آن،‌ ارائه بکند و همان لحاظ در دلش این‌گونه است که إرائه نکند. اگر این‌گونه می‌خواهید بگویید، قبول است. اما فرض بگیرید دو لحاظ است. می‌گویید یک لحاظ این است که ارائه بکند و لحاظ دیگر اینکه ارائه نکند.

شاگرد:‌ نه. ابزار هر دو را هم داریم که منتقل بکنیم.

استاد:‌ ملحوظ یعنی پیکره آن هم که یکی است. ولی خب دو تا لحاظ است. در یک لحاظ می‌گویید ارائه بکند، در لحاظ دیگر می‌گویید که نه،‌ إرائه نکند. بفرمایید که این مطلب، آیا استحاله منطقی دارد یا ندارد؟

شاگرد:‌ نه. اینها قابل جمع است و می‌شود. چون همین الآن لحاظ کردیم دیگر. ما همین را الآن لحاظ کرده‌ایم و به آن هم اشاره کردیم.

شاگرد٢:‌ بحث «وضع بالاستعمال» ظاهراً همین واقع بشود.

شاگرد٣:‌ شما چه چیزی را می‌خواهید بفرمایید که محال است؟ لحاظ و عدم لحاظ محال است؟

استاد: این چیزی را که الآن حاج آقا فرمودند خوب است. فرمودند که «و قد مرّ ما یرجع إلیه. بل المحال اجتماع اللحاظ الاستقلالی مثلاً مع عدم اللحاظ الاستقلالی»؛ نه اینکه محال باشد «مع اللحاظ الآلی بملاکین».

شاگرد:‌ تازه این هم اشکال دارد. این هم که می‌خواهیم لحاظ استقلالی را با لحاظ عدم آن،‌ این هم اشکال دارد. به این جهت که ممکن است که من دو تا لحاظ بکنم، یکی استقلالی و دیگری غیر استقلالی و دو تایِ اینها هم با هم جمع بشوند. ولی اگر همان لحاظ استقلالی من بخواهد در عین اینکه استقلالی هست،‌ استقلالی نباشد،‌ این است که اشکال دارد.

استاد: حاج‌ آقا هم همین مطلب را دارند می‌فرمایند.‌ «مع عدمه» یعنی آن چیزی که محال است این است که نمی‌شود لحاظ استقلالی باشد و لحاظ استقلالی نباشد یا لحاظ بکند و نکند.

شاگرد: پس ‌آن «بالجملة» را چه بگوییم؟ چون ما الآن در آنجا یک مشکلی داریم. در آنجا مشکل ما این است،‌ فرمودند که «قصد اللفظ لإرائة المعنی»،‌ که «لام»‌ آن لام غایت است و «قصده لا لإرائة المعنی» و این هم باز بحث غایت است. آیا ما می‌توانیم دو تا غایت از یک فعل، حالا با دو لحاظ یا هر چه. آیا می‌توانیم به دو تا غایتی که یکدیگر را نفی می‌کنند برسیم؟ به‌هرحال اگر این واقع بشود،‌ آن نشده است. اگر آن یکی واقع بشود،‌ این یکی واقع نشده است. عرض کردم که مشکل ما این است که می‌خواهیم به یک غایتی برسیم. یعنی این لحاظ ما می‌خواهد یک غایت خارجی را محقق بکند که این هم درواقع یک انتقالی است. حالا آیا این انتقال شما می‌تواند دو تا غایتی باشد که این دو تا غایت،‌ همزمان یکدیگر را نفی بکنند؟

استاد:‌ حالا شما می‌گویید که متکلم‌،‌ دو تا غایتی را قصد کرد که به مطلوب نمی‌رسید. خب حالا چه چیزی مشکل داشت؟ قصد کردن شما محال بود؟

شاگرد: نه.

استاد:‌ منظور بنده هم همین بود. یعنی پس فی حدّ نفسه خودِ آن‌ قصدها استحاله ندارد.

شاگرد: متمشّی نمی‌شود.

استاد:‌ بله. می‌گویند که چون بدجور قصد کرده‌اید،‌ نمی‌توانید در خارج به چیزی که مشت پُر کن است،‌ برسید. مشکل از این ناحیه است که نمی‌توانید…،‌ یعنی چون متعلق قصد شما متناقض بوده،‌ متعلَقِ متناقضِ قصد شما نمی‌تواند محقق بشود چون تناقض محال است.

 

برو به 0:37:41

شاگرد: ایشان هم در همان جا فرمودند که «ینافی». منافات دارد با آن …

استاد:‌ بله. این منافات خوب است. چرا؟ چون متعلَقش تناقض است. خب نمی‌تواند یک کسی چون متعلَقش تناقض است و  موجود نمی‌شود، آن به وسیله آن موجود بشود. اما باز استحاله در نفس خود لحاظ و لا لحاظ،‌ یا اتّصاف و لا إتّصاف هست. می‌گوییم لحاظ بکند،‌‌ لحاظ نکند،‌ این نمی‌شود. لحاظ استقلالی باشد،‌ لحاظ استقلالی نباشد -همین لحاظ را عرض می‌کنم- این‌ها نمی‌شود، درست است، چون خودش تناقض است. اما اگر لحاظ استقلالی تعلق بگیرد، «لإرائة»؛ و لحاظ استقلالی تعلّق بگیرد، «لا لإرائة»؛ آن هم باز در خودش تناقض پیش می‌آید. می‌گوییم لحاظ استقلالی باشد و‌ لا استقلالی، آن هم محال است و نمی‌شود، چون اتّصاف خود شیء‌ است به تناقض. اما خودِ لحاظ تعلّق بگیرد به «لإرائة» و «لا لإرائة»، اما نگوییم لحاظ استقلالی؛ لحاظ‌ «لإرائة»،‌ «لا لإرائة»، متعلق ها دو تا است، انسان خیال می‌کند که خود آن لحاظ منطقیاً استحاله ندارد.

شاگرد:‌ استحاله ندارد. فقط مشکل این «لا منافات» است استحالهدودلقکه کیتواند وده استد.می خواهم  ککنموانیم .

شاگرد٢:‌ این لحاظ که متناقض است که لحاظ بکنم که هم اراده بکنم و هم اراده نکنم.

استاد:‌ نه. إرائة.

شاگرد:‌ لحاظ إرائه و لحاظ عدم إرائه. این دو با هم نمی‌توانند جمع بشوند. یعنی اگر این دو متعلَق یک لحاظ باشند،‌ نمی‌تواند تحقق پیدا بکند.

شاگرد٢: یک لحاظ……..دو تا لحاظ…

استاد:‌ اجازه بدهید بنده الآن به یک شکل دیگری مثال بزنم. طبیعی انسان را لحاظ می‌کنم که در آنِ واحد در خارج موجود باشد و نباشد. آیا این محال است؟

شاگرد: بله.

استاد: کجای آن محال است؟ من لحاظ می‌کنم که انسان در خارج،‌ هم موجود باشد و هم نباشد. متعلَق لحاظ من‌،‌ وجود انسان و عدم انسان است در آن واحد. ولی لحاظ من که محال نیست.

شاگرد: لحاظ کردنِ یک امر متناقض، محال است دیگر. اگر امر متناقض،‌ قابلیّت تحقق بخشیدن به آن بود که اصلاً متناقض نمی‌شد. همین که متناقض شده است پس من نمی‌توانم آن را لحاظ بکنم. یعنی اینکه این زید،‌ هم وجود داشته باشد و هم وجود نداشته باشد. می‌توانم به آن اشاره بکنم،‌ اما اینکه … .

استاد: ببینید لحاظ یعنی در نظر گرفتن. من در نظر می‌گیرم که در آنِ واحد،‌ زیدی نیست. در نظر می‌گیرم که زیدی هست. نه اینکه بخواهیم بگویم که هست یا نیست که بگویید دارید تناقض می‌گویید. نه،‌ من در آن واحد. چگونه است که می‌توانید بگویید که زید نیست؟‌ همان وقتی که می‌گویید زید نیست، یک وقت هم می‌گویید که زید هست. خب همین وجود و عدم در آنِ واحدی که یکی از آن‌ها می‌تواند عَلَی البدل باشد،‌ شما هر دو را لحاظ می‌کنید. اتفاقاً تناقضی را که می‌گویید محال است،‌ تا این کارها را نکنید،‌ نمی‌توانید بگویید که تناقض است. یعنی شما دقیقاً‌ در یک آن،‌ هم وجود را لحاظ می‌کنید و هم عدم را،‌ بعد می‌گویید که این محال است. اما برای آن واحد لحاظ کردید،‌ هم وجود را و هم عدم را.

شاگرد: آیا من می‌توانم لحاظ بکنم که هم لحاظ داشته باشم و هم لحاظ نداشته باشم؟ یعنی خود این لحاظ. چون ما این را  گفتیم که محال است که  من …

استاد:‌ اگر خود نفس این لحاظ را می‌گویید؟ نه. من لحاظ بکنم،‌ لحاظ نکنم، این محال است و معلوم است. اینکه لحاظ من استقلالی باشد و لحاظ من استقلالی نباشد، این هم محال است،‌ این‌ها معلوم است. اما لحاظ می‌کنم یک متعلّقی را؛ لحاظ می‌کنم یک لحاظی در آنِ واحد، هم باشد و هم نباشد،‌ یعنی لحاظ دیگری را،‌ نه خودش را. این چه مانعی دارد؟

شاگرد:‌ الآن من می‌توانم لحاظ بکنم که هم لحاظ بکنم و هم لحاظ نکنم؟ یعنی متعلّق آن لحاظ کردن…

استاد:‌ الآن لحاظ کرده‌اید که دارید همین را می‌گویید.

شاگرد:‌ اگر به این شکل باشد که می‌فرمایید پس می‌شود که هم لحاظ کرد و هم لحاظ نکرد.

استاد:‌ نه،‌ این دیگر نمی‌شود.

شاگرد: چرا؟

استاد: این با آنجا فرق دارد.

شاگرد: وقتی که من می‌توانم به آن اشاره بکنم،‌ پس می‌توانم آن را لحاظ هم بکنم.

استاد: خود اینکه در آن واحد لحاظ بکنید و نکنید که نمی‌شود. اما لحاظ می‌کنید که در آن واحد،‌ لحاظ باشد و نباشد. بعد می‌گویید که نمی‌شود.

شاگرد: اگر می‌فرمایید که نمی‌شود،‌ پس من چگونه الآن به آن اشاره کردم؟

استاد:‌ به چه چیزی اشاره کردید؟

شاگرد: اشاره کردم به این‌که هم بتوانم در آن واحد لحاظ بکنم و هم لحاظ نکنم.

استاد:‌ بله دیگر. خب این ممکن می‌شود؟ نه دیگر. شما دارید می‌گویید که در آنِ واحد،‌ یک آنی را فرض بگیرید،‌ بعداً هم فرض بگیرید که لحاظ در این آن،‌ موجود باشد. دوباره در همین آن،‌ فرض بگیرید که لحاظ در آن موجود نباشد. دراین‌صورت دارید لحاظ می‌کنید که در آن واحد،‌ لحاظی باشد و لحاظی نباشد، بعد می‌گویید که این‌گونه نمی‌شود. درست می‌گویید،‌ اما لحاظش کردید که در آن واحد،‌ هم لحاظی باشد و هم لحاظی نباشد.

شاگرد:‌ تصور لحاظ نیست؟ این‌که در آن واحد‌،‌ هم لحاظ باشد و هم نباشد را من تصور می‌کنم ولی چون لحاظ باید خارجیّت داشته باشد.

استاد:‌ نه.

شاگرد:‌ همان چیزی است که شما می‌فرمایید محال است.

استاد: شما وقتی می‌گویید اجتماع نقیضین محال است،‌ آیا نقیضین را لحاظ نکردید؟

شاگرد: ما آن را تصور کردیم.

استاد:‌ تصور با لحاظ چه فرقی می‌کند؟ لحاظ یعنی «رؤیة الذهن».

شاگرد: یعنی من اراده نکردم که در آن واحد دو تا تصور نقیض را درهم بکوبم. بلکه اراده کرده‌ام که هر دو را در آن واحد فقط در ذهن بیاورم. یعنی ما احساس می‌کنیم که لحاظ با تصور فرق دارد.

 

 


 

[1] . مباحث الاصول،‌ ج ١، ص٩۴.

[2] . مباحث الاصول،‌ ج ١،‌ ص٩٣.

[3] . همان. ص٩۴.

[4] . مباحث الاصول،‌ ج١،‌ ص٣٧.